تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,640 |
تعداد مقالات | 13,343 |
تعداد مشاهده مقاله | 29,958,024 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 11,988,113 |
نویافتههایی از حیات و آثار نجم رازی | ||||
پژوهشهای ادب عرفانی | ||||
دوره 16، شماره 2 - شماره پیاپی 49، اسفند 1401، صفحه 15-31 اصل مقاله (1.62 M) | ||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/jpll.2021.129799.1632 | ||||
نویسنده | ||||
محمدرضا موحدی* | ||||
دانشیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشکدة ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه قم، قم، ایران | ||||
چکیده | ||||
بیان مسئله: ادعای اصلی مقاله این است که در نسخۀ نویافتهای از تفسیر بحرالحقایق (نسخۀ شمارة 37 از کتابخانة حسن حُسنیپاشا) اطلاعات ارزشمندی از حیات و آثار نجمالدین رازی میتوان یافت. نجم رازی در این گزارش مفصل، نخست استادان طریقت خود را بهتصریح با این ترتیب معرفی میکند: 1) شیخ مجدالدین بغدادی؛ 2) نجمالدین کبری؛ 3) تاجالدین اُشنُهی؛ 4) شهابالدین سهروردی. او به سبک عالمان رجال و حدیث، نوع و مدت مصاحبت، نوع اجازهنامۀ دریافتی از شیخ، تاریخ تلمّذ و حتی سبب تقدم و تاخّر آنها در ذکر را میآورد که دربردارندة اطلاعاتی تازه دربارة این استادان است. آنگاه گزارشی از سفرهای طولانی خود قبل از حملۀ مغول و پس از آن عرضه میدارد. روش: اطلاعات مستخرج از نسخة نویافتة تفسیر بحرالحقایق ، بهشیوۀ تحلیلی با دیگر یافتههای معاصران در این باب، مقایسه شده است. یافتهها و نتایج: براساس این شرح حال، معلوم میشود که نجم رازی از همان سالهای نخستِ سیرِ آفاقی خود، در سال 601 ق. در خدمت سهروردی بوده؛ چندین نوبت در شهرهای مختلف از خدمتش بهره برده و چندین اجازهنامه از او دریافت کرده است. همنشینی دایه با تاجالدین اُشنهی در همدان و ردّ این پندار که او به هنگام حملۀ مغول از ری فرار کرده باشد و... از فروعات دیگر مقاله است. نیز طرح احتمال بازگشت نجمالدین از آناتولی به ایران (پس از استقرار مغول) و اقامت در خوزستان از دیگر یافتههای این پژوهش است. به نظر میرسد این نسخه از تفسیر، با توجه به تاریخ کتابت آن، باید رونویسی از نخستین نگارشهای نجم دایه در تفسیر خود باشد. نجمالدین در این مرحله از نگارش تفسیر، بسیار وابسته به الکشف و البیان ثعلبی است و از همان ابتدای مقدمه با ذکر منبع، نقلقولهای بسیاری دارد. | ||||
کلیدواژهها | ||||
ادبیات عرفانی؛ تفسیر بحر الحقایق؛ مرصاد العباد؛ نجم رازی؛ نجم کُبری | ||||
اصل مقاله | ||||
ـ مقدمه از آخرین تحقیقاتی که پژوهشگران معاصر ما دربارۀ زندگی و آثار نجمالدین رازی داشتهاند، بیش از نیم قرن میگذرد و با وجود کارهای مفیدِ بسیار و تصحیح آثار در چند دهۀ اخیر (براى نمونه رک. نجم رازی، 167: 21‑34؛ همان، 1373: 9‑126؛ همان، 1352: د ـ ع از مقدمه)، برگی بر آن یافتهها افزوده نشده و بسیاری از نکات مبهم و برخی پندارها دربارۀ این شخصیت همچنان پابرجاست. دربارة برخى از منابعى که دربارة زندگى و وفاتِ شیخ نجمالدین، مطالبى نقل کردهاند، باید گفت عموم این مآخذ (مانند مجمل فصیحىِ خوافى، نفحات الأنسِ جامى، الأوامر العلائیه ابنبىبى، تاریخ گزیدة حمداللّه مستوفى، روضاتالجنان ابنکربلائى، کشفالظنونِ حاجىخلیفه و نیز منابع جدیدتر مانند فرهنگ سخنورانِ دکتر خیامپور، حواشى دکتر سادات ناصرى بر آتشکدة آذر، سبکشناسىِ ملکالشعراء بهار، مقدمة مرحوم مینوى بر رسالة عقل و عشق، تاریخ مغول از مرحوم اقبال، مقدمة شمسالعرفا بر مرصاد العباد و...) تنها به نقل از منابع قدیمىتر بسنده کردهاند که عموماً به یک یا دو منبع اصلى پایان میپذیرند؛ براى نمونه بهیقین مىتوان گفت اطلاعاتى که عبدالرحمن جامى در نفحات الأنس دربارة زندگانىِ شیخ نجمالدین رازى ارائه داده است، به نقل از یافعى در مراة الجنان بوده است (موحّدی، 1381: 32). ازاینرو ضرورت داشت تا با نگاهی به منابع تازهتر و نویافته، دانستههای خود را دربارة این شخصیت بهروز کنیم و برگی درحدّ چند سطر بر یافتههای گذشتگان بیفزاییم. مسئلۀ اصلی این پژوهش نیز این است که از بطن یک متن تفسیری به زبان عربی، تا چه اندازه میتوان اطلاعات تاریخی و کتابشناسی استخراج کرد. خوشبختانه با فراهمآمدن فهرستهای تازه و گردآمدن و تمرکز اطلاعات مربوطبه نسخههای خطی در بانکها و پردازش آنها و روزآمدشدن آگاهی ما از منابع مکتوب و نسخ خطی موجود در کتابخانههای جهان، این امکان برای محققان معاصر فراهم آمد تا دریچۀ تازهای به زندگانی نجم رازی باز کنند. این اتفاق نیکو با دستیابی به یکی از نسخههای کتابخانۀ حسن حُسنیپاشا تحقق یافت. «این کتابخانه که اینک یکی از غنیترین کتابخانههای دارای نسخ خطی جهان بهلحاظ کمّی و کیفی است، مشتمل بر بیش از ۱۵۰ مجموعه نسخ خطی است که ۱۲۵ مجموعة آن مربوطبه کتابخانههای مساجد و جامعهای مختلف است» (متّقی، 1393: 352).
2ـ گزارشی از نسخة شمارة 37 کتابخانۀ حسن حُسنیپاشا با عنوان بحر الحقائق و المعانی این نسخه شامل دو بخش است؛ بخش نخست این نسخه ۳۳۲ برگ دارد؛ به خط نسخ با مرکّب قهوهاى نوشته شده است و از آغاز فاتحة الکتاب تا آیۀ 252 سورة بقره را در بر میگیرد؛ با مقدمهای در هفت برگ (چهارده صفحه) که در هیچیک از نسخ موجود از این اثر یافت نمیشود. بخش دوم نسخه 218 برگ دارد و از سورۀ یوسف تا شعراء را شامل میشود. این بخش که تاریخ کتابتی هم ندارد، با پارۀ نخستِ نسخه، تفاوتهای آشکاری در کاغذ، خط، اندازۀ ورق، تلخیص متن و... دارد؛ اساساً باید شمارهای مستقل بدان داد و آن را از شمارة 37 جدا کرد. سخن ما اکنون تنها بر مبنای بخش نخست از نسخة 37 است و بخش دوم را که نسخهای مستقل از بحر الحقایق است، به یکسو مینهیم. البته سلیمان آتش در بررسی نسخة 37 حسن حسنیپاشا، هیچ اشارهای به دوپارگی نسخه نمیکند و احکام بخش دوم را (اینکه تاریخ کتابت ندارد و اینکه از سورة یوسف است تا سورة شعراء و متأسفانه شاید بهاشتباه مترجم، سورۀ شوری نوشته شده است!) بر بخش اول سرایت میدهد (آتش، 1381: 136‑137). در برگ آغازین بخش اول، این عنوان آمده است: «الاوّل من کتاب بحر الحقایق و المعانى فى تفسیر القرآن و السّبع المثانى تألیف الشیخ العالم الرّبانى نجمالدین ابىبکر الرّازى صاحب المرصاد رحمة اللّه علیه». پس از آن، چنین نوشته شده است: «بخطّ عبدالملک التّسترى عن خطّ المصنّف و قرأ و سمع جمیع ما فى المجلّد على مؤلّفه و قد کتبه فى آخر المجلّد: قد یسّرنى ربّى بهذا الکتاب الحمدللّه اوّلا و آخرا و الصلوة على نبیّه طیّبا و طاهرا».
در انجامۀ این بخش میخوانیم: «تمّ تفسیر الجزء الاوّل و الثّانى من کتاب بحر الحقایق و المعانى فى تفسیر السّبع المثانى. وقع الفراغ من استنساخه فى یوم الاربعاء حادى ربیع الاوّل لسنة سبع و اربعین و ستمأة بمدینة تستر على ید العبد الضّعیف المحتاج الى رحمة اللّه تعالى و غفرانه عبدالملک بن محمّد مظفّر الطاى التّسترى و الحمد للّه ربّ العالمین». پس از این عبارت در ذیل همان برگۀ پایانی، یادداشتی مفصل از همان کاتب یعنی عبدالملک تستری میبینیم که میگوید این نسخه بر مؤلّف خوانده شده است و توضیح میدهد که در کدام مجالس، در حضور چه کسانى از کجا تا کجای تفسیر را از شیخ نجمالدین سماع کردهاند. حجم این یادداشت دو صفحه است که البته بسیار ناخواناست و صفحۀ دوم افتادگیهای فراوان دارد. ابتدای آن چنین است: «سمع جمیع هذه المجلّد علی مؤلّفها الشیخ الامام و الحبر الهمام، سلطان مشایخ الاسلام و قدوة ائمه الانام، نجم الملّة و الدین عماد الاسلام و المسلمین وارث الانبیا و المرسلین هادی الملوک و السلاطین، ابیبکر عبدالله بن محمد بن شاهاور الاسدی الرازی ـ رضیاللهعنه و طال بقاه ـ بدرالدین ابوطالب حمزه بن محمد بن محمود القپانی غفر الله فانه من المجلس الحادی و العشرین و هو من قوله: ودّ کثیر من اهل الکتاب... الی قوله: و لکم فی القصاص حیاة...، و محمد بن روزبه بن محمود البرونانی التستری و رضی بن زکی بن عثمان التستری و محمد بن عمر بن محمد النقی التستری من المجلس الاول و الثانی و هو الی قوله: الاسم و الکلام فیه علی ثلاثه اوجه...». چند سطر پایانی این یادداشت، چنین است: «... و العماد اوحدی محمد بن اوحد الاسمعانی و المحی بن محمد شاه بن شروانشاه ابن فخرآور الغزالی مِن اوّل: ای والله الی دار حکم الامر، مِن قوله یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم القصاص... و فصلها... بن محمد بن الطرف من قوله: الم ذلک الکتاب... الی قوله: الذین ینقضون عهدالله من بعد میثاق... و ذلک فی مجالس شتّی آخرها یوم الثامن عن جمادی الاخر من سنة ثمان و اربعین و ستمائة بمدینة تستر و کاتب الاسامی عبدالملک بن محمد بن مظفر الطای التستری و صلی الله علی محمد و آله الطهر و عترته الطاهرین و سلم تسلیما». پس از این عبارت، در یک سطر، اجازهنامهای به خط مولّف آمده است: «صحّ السّماع و النّقل. حرّره الفقیر ابوبکر محمّد بن شاهاور الاسدى الرّازى فى سابع عشر المحرّم سنة خمسین و ستّمائة».
در ادامه برخی از دریافتهای خود را از این مقدمه عرضه میدارم.
2ـ1 معرفی چهار استاد خود متن نسخة 37 حسنیپاشا پس از خطبۀ مؤلف که در معدودی از نسخههای دیگر نیز یافت میشود (نجم رازی، 1392: 167)، چنین آغاز میشود: «اما بعد، فالواجب علی کلّ عاقل بالغ اَن یعلم انّه خُلق لاَمر عظیم و شأن جسیم و لهذا خُلق فی احسن تقویم...»؛ نیز با فلسفۀ آفرینش انسان و امانتِ بر عهدۀ او میآغازد و بر خطابِ «ارجعی الی ربّک» مینازد. آنگاه شیوۀ اعتصام بر حبل الله را طرح و با ذکر دلایلی، قرآن را همان حبل الهی معرفی میکند که محل اعتصام بندگان است و استیفای مضامین آیههایش جز با سلوک میسّر نیست. در پایان این بخش از مقدمه، میافزاید: «فلذلک المُعتصم بالله لایُمکنه الاعتصام به الا بالوصول الیه، فافهم جدّا و اغتنم؛ فانّ هذه المعانی و الحقائق دُرر ثمینة عدیمة المثل، استخرجتُ مِن بحر القرآن بِغوص/ بغواصیّه اربعین سنه فیه». تا اینجای مقدمه که در چند نسخۀ دیگر نیز وجود دارد (در عمدۀ نُسخ اساساً از خطبه و مقدمه، اثری نیست)، سطری از احوالات فردی و حسبحال دیده نمیشود؛ اما تنها در نسخۀ 37 پس از این عبارت مینویسد: «فالحاصل انّ نفس الانسان خُلقت مُختصةً بالرجوع الی مَکمَن غیب الغیب، لدخول جنّه مخصوصةً...» و مطلب را تا پنج برگۀ دیگر ادامه میدهد. در این بخش از مقدمه میتوان به اطلاعات تازهای از حیات و آثار نجم رازی پیبرد. بهرۀ نخست از این مطالب، آشنایی با استادان طریقت نجم دایه بهتصریح خود اوست. چهار استاد و شیخ را با این ترتیب معرفی میکند: 1) شیخ مجدالدین بغدادی؛ 2) نجمالدین کبری؛ 3) تاجالدین اشنهی؛ 4) شهابالدین سهروردی. مینویسد: «فاما المشایخ المعتبرون و العلماء الراسخون الذین کانوا مخصوصین بالتسلیک ممَن خَدَمتُهم و صَحَبتُهم و استفدتُ منهم فاربعه، هم سادةُ القوم و قادتُهم بل سیدُ الجماعه و صنادیدهم بل ملوکهم و سلاطینهم. فالاوّل منهُم: شیخی و شیخ العالم...». خوشبختانه نجم رازی در این گزارش به سبک عالمان رجال و حدیث، نوع و مدت مصاحبت، نوع اجازهنامۀ دریافتی از شیخ، تاریخ تلمّذ و حتی سبب تقدم و تأخّر آنها در ذکر را میآورد. دستکم دربارة تاریخ وفات یا قتل این مشایخ، با توجه به نزدیکبودن مؤلف به متن وقایع، میتوان از برخی تردیدها فروکاست و بااحتیاط، سال مدعای مؤلف را پذیرفت؛ برای نمونه اصل ماجرای شهادت نجم کبرا و سال آن (617‑618 ق.)، یا سال قتل مجدالدین بغدادی (606 ق.) که رازی خود تا آن هنگام در خوارزم بوده، یا تاریخ وفات تاج اشنهی (620 ق.) بهروشنی ذکر شده است. 2ـ2 دربارة تاجالدین اُشنُهی/ اُشنَوی متأسفانه اطلاعات بسیار اندک و ناقصی از این عارف در دست است و معاصران ما تنها به مدد برخی رسایل فارسیِ بازمانده و یادکردی که برخی شاگردانش از او داشتهاند، به وجودش پیبردهاند. خلاصۀ آنچه در منابع موجود دربارۀ این بزرگمرد میتوان دید این است: محمود اشنوی مرید شمسالدین ابیثابت محمد بن عبدالملک دیلمی بوده؛ عارفی بزرگ در سدة ششم هجری که مانند مریدش گمنام مانده است. جایگاه و محل زندگی تاجالدین اشنوی و بلکه روزگار و پایان عمر او را نیز باید به مدد اشارات یا حدس و گمان دریافت؛ زیرا هیچیک از تخمینها دربارۀ زمان زندگی اشنوی صائب نیست و نیز هیچ سندی بهقطع در دست نیست. از او نگاشتههای مفصل و آثاری متعدد در دست نیست و آثار کوتاه و مختصر او نیز این ادعا را تأیید میکند (مایلهروی، 1368: 6‑7). تاریخ ولادت، وفات و جزئیات زندگی اشنهی روشن نیست؛ اما از مجموع آگاهیهای پراکنده چنین برمیآید که وی از مریدان شمسالدین محمد بن عبدالملک دیلمی بوده است؛ با برخی قراین موجود، تاریخ وفات وی را میتوان پس از ۵۸۹ ق. دانست (صدیق، 1367، ج 9: ذیل اشنهی، 85‑86). استاد مایلهروی در مقدمۀ خود بر مجموعة آثار مینویسد: «باری نهتنها جایگاه و محل زندگی تاجالدین اشنوی را باید با چنین اشارات و توجیهات بنماییم، بل روزگار مؤلّف و پایان عمر او را نیز ناگزیریم به مدد چنین اشاراتی با حدس و گمان دریابیم. در دوران حیات وی اختلاف است. شادروان سعید نفیسی او را از مشایخ نقشبندی قرن نهم دانسته و آقای دانشپژوه مراد او یعنی دیلمی را زندۀ سال 699 برگرفتهاند که با این تخمین، مرید وی یعنی تاجالدین اشنوی باید سدۀ هشتم را نیز درک کرده باشد!» (مایلهروی، 1368: 8). از مقدمة نجم رازی بر تفسیرش میتوان پیبرد که اشنهی در حدود 550 ق. به دنیا آمده و به روزگار شیخی، در ری و همدان و دهستان (اطراف شاهرود امروزی) زیسته و تدریس کرده و اجازات متعددی به مریدان و شاگردان خود بخشیده است؛ نیز به ادّعای نجم رازی در همدان (و نه به گفتۀ جامی و متأخّران، در هرات) به سال 620 ق. وفات یافته است. ترجمة عبارات نجم دایه چنین است: و سومین پیشوایم، شیخ مطلق و مقتدای بالحق، هدایتگر مردمان، ابومحمد محمود بن خداداد بن ابیبکرِ عراقی ملقب به تاج اُشنهی بود ـ نوّرالله حفرتَه و وسع علیه روضتَه ـ که بنده در دهستان و ری و همدان مدتی مدید در مصاحبتش بودم و چند سالی نیز در همدان از محضرش بهره بردم و از او به خط مبارکش چندین اجازۀ سماع و اجازههای دیگر در موضوعات دیگر دریافتم. او به سال ششصد و بیست در همدان وفات یافت.
همچنین ذکر منطقۀ دهستان در عبارات نجم رازی، گواه آن است که دهستان در این سالها و تا پیش از ایلغار مغول، آباد بوده و رونقی داشته که مرید و مرادی را بدان سو کشانده است؛ بنابراین نباید نشاط زندگی و شهرت تقدّس این شهر را تنها از دورۀ ساسانیان تا اوایل ورود اعراب به این منطقه بازجست (آقاجانی و مهرابی، 1398: 39‑40)؛ این گزارش گواهی میدهد که تا اوایل قرن هفتم نیز این شهرت باقی بوده است (نک. شفیعیکدکنی، 1384: 368). 2ـ3 ارتباطی پیوسته با سهروردی اطلاعات ما دربارۀ دیدار نجم رازی با شهابالدین سهروردی آنگونه که در مرصاد العباد آمده، چنین است: «و از اتفاق حسنه به شهر ملطیه صد هزار سعادت و دولت در صورت قدوم مبارک شیخ الشیوخ علامة العالم قطب الوقت بقیة المشایخ شهاب الملة و الدین عمر السهروردى ـ متع اللّه المسلمین بطول بقائه و لا یَعدِمُنا برکة انفاسِه و لقائه ـ استقبال کرد. آن را سعادتى بزرگ و دولتى شگرف شمرد و فالى خوب گرفت. و چون به شرف خدمت او مشرف شد، آن بزرگوار را به شکر ایادى و مکرمات و توفیقات که پادشاه اسلام سلطان السلاطین ـ خلّد اللّه سلطانه و اعلى قدره و شأنه ـ در حق او یافته بود، رطب اللسان یافت و با خواص و عوام بعضى از فضایل و شمایل آن عِرق مطهر و روح مصور شرح مىداد. در اثنای آن حالت و معرض آن مقالت، اشارت به این ضعیف کرد و فرمود چون از وطن مألوف و مسکن مشغوف بىاختیار دور افتادى و بهاضطرار، وقت و جمعیت به باد دادى "وَ عَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ" بارى درین دیار مبارک بهپاى و در حریم این ممالک ثبات نماى و "اذا اعشبت فانزل" را کار فرماى» (نجم رازی، 1373: 22). این عبارت بیهیچ پیشینۀ ذهنی، این تصور را ایجاد میکند که نجمالدین رازی در سفر اضطراری بهسوی آسیای صغیر به سال 618 ق. در شهر مَلطیّه به دیدار ناگهانی آن پیر طریقت دست یافته و گویا هیچ آشنایی و حلقۀ ارادتی از قبل نبوده است؛ اما براساس یادداشتی که بر مقدمۀ تفسیر دارد، معلوم میشود که نجم رازی از همان سالهای نخست سیر آفاقی خود، در سال 601 ق. در خدمت سهروردی بوده است و مینویسد: «وی نخستین کسی بود که از او طریق سلوک و خلوت و اربعینات آموختم و خرقۀ صحبت از او درپوشیدم و در آغاز سفرم به محضرش و اشتغالم به عُزلت و خلوت در جوار این مرد، و بهرهگیری از حضورش، اجازۀ شیخوخیّت و اِلباس خرقه و روایتِ مسموعات و موضوعات مورد اجازه و تصانیفش را دریافتم؛ تا اینکه سه بار پیاپی از غیب به من اشاراتی در باب سفر آمد. من بااینکه برای دوری از خدمتش و پیش از تکمیل بهرهگیریها از مصاحبتش، ناخرسند بودم، اما واقعۀ سهبارۀ خود را بر او عرضه کردم. استاد با نگاه حقیقتیاب و دقّت عمیق در کار من، مرا با خرقه و اجازه و وصایایی که به خط شریف خود نوشت، دلگرم کرد. این تصمیم در سال ششصد و یک هجری بود» (نجم رازی، نسخة 37 حسنیپاشا، ب 5).
از آن پس نیز به گواهی همان مقدمه، در سالهای متمادی به خدمت سهروردی رسیده و چندین بار حلقۀ ارادت و اجازههای خود را تمدید کرده است: «پس از آن نیز هنگام مراجعت از خوارزم و خراسان، به سال ششصد و چهارده در ری به خدمتش مشرف شدم و مرا به اجازۀ تذکیر و اِجلاس خلوت، مفتخر ساخت و پس از آن نیز بارها و بارها سعادت خدمترسی محضرش را در اربل و موصل و روم و بغداد داشتم که آخرین مرتبۀ سعادتیابیِ خدمتش در بغداد بود» (همان). 2ـ4 قضاوتهای ناروا ماجرای تصوّر نجمالدین مبنی بر از دست دادن خانوادهاش در ری و گریاندن قلم بر آنها ـ که در تحریر اولیّة مرصاد (نسخة 618 ق.) وجود داشته و در تحریر دوم (نسخة 620 ق. برای سلطان علاءالدین) احتمالاً مؤلّف آن را حذف کرده است (ریاحی، 1383: 13) ـ بعدها در تصرّف کاتبان و اختلاط نسخههای دو تحریر، موجب گمانهزنیهایی بیاساس شد. متأسفانه مرحوم ریاحی آنگونه که خود در مقدمة تصحیح مرصاد آورده بودند ـ «... به اعتبار اینکه خود مؤلف در کار خود بازنگری کرده و تحریر دوم را بهعنوان آخرین صورت از اثر خود پدید آورده است، همان را در متن جای دهم و ضبط تحریر اول را به ذیل صفحات ببرم.» (نجم رازی، 1373: 120) ـ نتوانستند یکی از نسخههای تحریر دوم را اساس کار خود قرار دهند و اینگونه شد که نسخه و پرداختی از مرصاد العباد که مؤلف آن را کنار نهاده و ویرایشی نو از آن ارائه داده، به متن وارد شده است. با این حال حتی اگر در همان تحریر اولیۀ مرصاد دقت میشد ـ چنانکه در یکی از نسخههای مرصاد متعلق به کتابخانۀ شهید علی پاشای سلیمانیه، مورّخ 672 ق. که دوازده سال از اقدم نسخ مرحوم ریاحی، قدیمیتر است، این نکته تأیید میشود ـ نجم رازی پس از آنکه میگوید: «این ضعیف از شهر همدان که مسکن وی بود به شب بیرون آمد با جمعی درویشان و عزیزان در معرض خطری هرچه تمامتر... و بر عقب این ضعیف خبر چنان رسید که کفار ملاعین به شهر همدان آمدند و... خلق بسیار را شهید کردند... و خرابی تمام کردند»، مینویسد: «و متعلّقان و اَقربای این ضعیف را که به شهر ری بودند، بیشتر شهید کردند». پیداست که در زمان وقوع این ایلغار، وی در همدان ساکن بوده است و خانوادۀ او در ری بودهاند و او قُرب یک سال در همدان تحمّل شداید کرده است؛ بنابراین از هیچ عبارتی برنمیآید که نجم دایه از ری به همدان گریخته باشد، آنگونه که معاصران ما پنداشته و نگاشتهاند: «از بیم تیغ خونریز مغولان، خانوادۀ خود را در ری رها کرد و به همدان و سپس به اربیل گریخت و سرانجام به آسیای صغیر رفت» (نک. دشتی، 1352: 18؛ همان، 1354: 88؛ کسروی، 1378: 46‑47؛ صفا، 1366، ج 3: 166؛ افتخارزاده، 1390: 9 و...). در متن این مقدمه از نسخۀ 37 نیز بااینکه به بسیاری از وقایع تاریخی زندگانی خود تصریح یا اشاره دارد و چندین بار از وضع زمانه گلایه میکند، دربارة از دست دادن خانواده و... ذکری به میان نمیآورد. از قراین این مقدمه و نیز تصریح در نگارش نخست مرصاد العباد که با ویرایش دوم مرصاد تأیید میشود، میتوان فهمید که نجم رازی پس از دیدار دوباره با سهروردی در شهر ری به سال 614 ق. از آنجا به حجاز رفته و در بازگشت، به عراق عجم آمده است. مدتی در وطن (ری) ساکن بوده است؛ ولی در آغاز حملۀ تتار، در همدان بوده است (شاید در محضر تاجالدین اُشنهی که دو سالی پیش از وفاتش هنوز در همدان اقامت داشته است) و با شروع حمله و حرکت مغولان از غرب و شمال، دیگر مجال بازگشت به ری نداشته است. آنچه بر قضاوتهای شتابزده تأثیر گذاشته، اطلاعات ناقص و اختلاط نسخهها دربارة حادثهای است که مؤلّف میتوانست بیهیچ ذکری از آن بگذرد تا آیندگان دچار سوءقضاوت نشوند. 2ـ5 بازگشت چندبارة نجم رازی به ایران پس از حملة مغول تصوّر اولیة بسیاری از محققان و تذکرهنویسان درباب نجم رازی این است که زندگی و حیات علمیِ او به دو پارۀ قبل و بعد از ایلغار مغول مربوط بوده است و او نیمی از عمر حدوداً هشتادسالۀ خود را در ایران و بخش پایانی عمر را پس از توقفی کوتاه در ترکیه، در بغداد سپری کرده است. درحالیکه براساس این شرححال در مقدمۀ تفسیر، پیداست که پس از استیلای مغول نیز بارها به ایران آمده و احتمالاً در خوزستان و بهویژه در شوشتر اقامت داشته است؛ زیرا خود مینویسد: «آنگاه بار دیگر به عراق مراجعت کردم و از آنجا باز مسافر سرزمین حجاز شدم. در بازگشت از حجاز به عراق آمدم و در آنجا تا اوایل هجوم کفار ملعون تاتار ـ که خداوند سرنگون و خوارشان گرداند ـ اقامت داشتم. این رویداد در سال ششصد و هفده هجری بود. پس از عراق، بهسوی اربل، موصل و دیار بکر رفتم و به دیار روم وارد شده، شهرهای آن دیار را زیارت کردم و مدتها در آنجا سکونت گزیدم. سپس از طریق اِرمَن به ارمنستان رفتم و مدتی در آنجا اقامت داشتم. پس از آن به آذربایجان رفتم و شهرهایش را گشتم. در مدت اقامتم در آنجا و تردّد میان این شهرها، امور و وقایع عجیب و غریبی دیدم؛ تا اینکه بعد از فتح تفلیس به آنجا رسیدم. پس از آن به ارّان و آذربایجان و عراق و فارس و خوزستان بازگشتم و برخی دیگر از شهرهای بلاد عرب و عجم را زیارت کردم. در بسیاری از این شهرها و مناطق، مشایخی معتبر و راهنمای اهل سلوک یافتم» (نجم رازی، نسخة 37 حسنی پاشا، ب 5).
همچنین بهجز این بخش از متن نسخه، از یادداشتهای کاتب این نسخه (عبدالملک بن محمد بن مظفر الطیان التستری) و ذکر اسمهای راویان دیگر که از شیخ نجمالدین بهره میگرفتند و در مجالس تفسیری او حاضر میشدند و بخشهایی از مباحث تفسیری را که استاد املا میکرده است و آنها سماع و نقل کردهاند، میتوان احتمال داد که شیخ دستکم دو سه سالی در این شهر مشغول ارشاد بوده است. باید به تاریخ ثبتشدة کاتب ـ وقع الفراغ من استنساخه فی یوم الاربعاء حادی ربیع الاول لسنة سبع و اربعین و ستمائه بمدینة تستر/ سال 647 ـ و تأییدی که از نجم رازی بر صحّت این سماع و نقل، ذیل عبارات کاتب آمده است و باز تاریخ مشخص دارد ـ صحّ السماع والنقل. حرّره الفقیر ابوبکر محمد بن شاهاور الاسدی الرازی فی سابع عن المحرّم سنه خمسین و ستمائه/ سال 650 ـ توجه داشت و اینکه همة این مجالس در شهر شوشتر و در مدرسۀ فقیریة آن شهر بوده است (قیدِ «در تُستَر»، سه بار در این یادداشت تکرار شده است)؛ هرچند این احتمال نیز از نظر دور نیست که نجم رازی سالیانی قبلتر، این تفسیر را آغازیده بوده و هر بخشی از آن را در جایی تکمیل کرده است؛ زیرا در جایی از مقدمه مینویسد: «اینک که در سال ششصد و سی و پنج هستیم، در مدت سی و شش سال از دوران سفرم:
تا آنجا که در تمام سرزمینهای باقیمانده (از حملۀ تاتار) شیخی باقی نمانده که کسی را به سفر وادارد (یشدّ الیه الرحال) و در میان طالبان نیز مردی از رادمردان یافت نشود، چراکه حوادث روزگار همۀ تواناییها را به خود مشغول ساخته و انتظار وقوع آفات و فتنهها همچنان پابرجاست. ازسوی دیگر، چشمان عبرتبین همچنان بسته، مردمان، سرگردان و انتظار نزول آفات، همواره بردَوام است! بادا که خداوند پس از این، کاری کند» (نجم رازی، نسخة 37 حسنی پاشا، ب 5). 2ـ6 پیشینۀ تفسیر و اقتباسها از الکشف و البیان ثعلبی نجم رازی در ابتدای این مقدمه، بهگونهای کلی، حقّی را که امثال ابوعبدالرحمن سُلّمی و ابوالقاسم قشیری و امام غزّالی بر گردن تفسیرهای عرفانی از قرآن دارند، بهخوبی ادا میکند و درعینحال همۀ آنها را وامدار امثال حارث بن اسد محاسبی و ابوطالب مکّی میداند؛ اما بهجز این پیشینۀ تفسیری، خود را بیشتر مدیون تفسیر ثعلبی میبیند؛ آنجا که در بندهای پایانی این مقدمه مینویسد: «فالمراد ان یکون هذا الکتاب کاملا فی التفسیر و التأویل، شاملا لعلوم الشریعه و الریقه و الحقیقه، انشاءالله تعالی، لیکون جامعا بین رطب القرآن و یابسه، بقدر التوفیق و الاستطاعه، بحیث لایحتاج الطالب المسترشد و الراغب المستفید فیها بالرجوع الی مصنّفات المتقدّمین و المتاخّرین الا ماشاءالله. فانّی ذاکر فی تفسیره معظم ما ذکره ائمه التفسیر و نقلوه عن الاوایل و دوّنوه فی تفاسیرهم لاسیّما الحبر المقتدی فی هذا الشأن و السحر المهتدی فی علوم القرآن، الاستاد الامام ابواسحق احمد بن ابراهیم الثعلبی ـ نورالله حفرتَه و رضی عنه ـ کما ارضانا بمساعیه الجمیله و اغنانا عن المراجعه الی المصنفات العریضه الطویله، نحمل مُقاساه شدایدها فی تحصیل فرایدها و فوایدها فاضاف الانام علی موایدها فی کتابه الموسوم بالکشف و البیان عن تفسیر القرآن مما جمع فیه...» و با این عبارات، مأخذ اصلی و عمدۀ خود را در این تفسیر معرفی میکند و با نقلقولی (در حدود سیزده سطر) از کتاب الکشف و البیان، مهارتها و هنرنماییهای آن مفسّر بزرگ را دلیل ترجیحش بر سایر تفسیرها میانگارد. 2ـ7 اشارهنکردن به تفسیر نجم کبری استفادة دیگری که از مطالب مقدمه میتوان داشت، این است که نجم رازی آنگاه که از پیشینۀ تفسیرهای عرفانی سخن میگوید و حق سلّمی و قشیری و غزّالی را میگذارد و نیز از حقّی یاد میکند که امثال حارث محاسبی و ابوطالب مکّی بر این سه بزرگ داشتهاند، هیچ سخنی از مباحث تفسیری نجمالدین کبری به میان نمیآورد. حتی آنگاه که از کبری در جایگاه یکی از چهار شیخ خود تمجید میکند ـ «دومین پیشوایم، امام ربانی و شیخ نورانی، شیخ من و شیخِ شیخِ من، مقتدای عالم به حقیقت، حجت خدا بر خلق، ابوالجناب احمد بن عمر بن محمد بن عبدالله الخیوقی ملقب به نجم کبری بود ـ قدّس الله روحَه و اکثر فتوحَه ـ که در مصاحبت و سماع و روایت شیخ من بود و در واقعۀ تتاریه در یکی از ماههای سال ششصد و هفده یا هجده در خوارزم به شهادت رسید» (همان: ب 6) ـ باز به قرائت یا سماع کتاب تفسیری او اشارهای ندارد. این قراین همانگونه که سلیمان آتش نیز برداشت کرده است (آتش، 1381: 137)، بیانگر این است که تفسیر مفصّل دوازدهجلدی، موسوم به عین الحیات (که نامش بعدها بر زبان مریدان افتاد)، وجود خارجی نداشته است؛ گفتنی است حتی پیروان مکتب کُبری (از مجدالدین بغدادی و نجم رازی تا علاءالدوله سمنانی) یادی یا نقلی یا استنادی بدان نداشتهاند. 2ـ8 احتمال چندمرحلهایبودن نگارش تفسیر و املای آن بر شاگردان به نظر میرسد که نسخة 37 با توجه به تاریخ کتابت آن، باید رونویسی از نخستین نگارشهای نجمالدین در تفسیر خود باشد. نجمالدین در این مرحله از نگارش تفسیر، بسیار وابسته به الکشف و البیان ثعلبی است و از همان ابتدای مقدمه با ذکر منبع، نقلقولهای بسیاری دارد. در بخش فاتحة الکتاب نیز عمدۀ روایتها و منقولات او با ذکر مأخذ، از ثعلبی است (گاهی دو و سه صفحه). هرچه از اوایل تفسیر پیشتر میرویم، این وابستگی کمتر، و تأویلات شخصی او بیشتر میشود؛ ازاینروست که نسخة 37 با سایر نسخ در بخش فاتحة الکتاب بسیار متفاوت و مفصلتر است؛ اما از سورۀ بقره به بعد، عموم نسخهها با اختلاف کمتری به هم نزدیکاند. نسخة 37 را شاید بتوان رونویسی از نسخة مناسب اِملا در مجالس تفسیری و بهنوعی نسخۀ خام و شبیه به مسوّدۀ مؤلف دانست. در بخش مربوط به فاتحة الکتاب، معمولاً بعد از نقلقولی مفصل، مؤلف با تعبیر «قلتُ» سخنان خود را شروع میکند و بدین وسیله مرز گفتار خود را با ثعلبی مشخص کرده است. از سورۀ بقره تا پایان نسخه (آیۀ 252 بقره)، در ابتدای هر آیه، معمولاً روایات مربوطبه آن، از الکشف و البیان نقل میشود (با ذکر مشیخه و حفظ سلسلهسند که به ثعلبی و ازطریق او به مبدأ سخن میرسد)؛ سپس با عبارت «قال الامام الربانی المصنف رضیاللهعنه» تحقیق در اشارات عرفانی آیه آغاز میشود. مؤلف گویی تفسیر خود را ذیلی بر تفسیر ثعلبی میدانسته است. تعبیر «قال الامام...» کاملاً برای مشخصکردن گفتار ثعلبی و جداکردنش از متن تفسیر بحر الحقایق است و این تعبیر در نسخ 37 و تا پایان سورة بقره چندان تکرار میشود که کاتبی در برگۀ نخستِ نسخه نوشته است: «و المصنّف ـ قدس سرّه ـ یعبّر عن نفسه فی بعض المحال فی تفسیره: قال الامام الربانی المصنف رضیاللهعنه و بقوله فی... قال الامام الربانی المصنف رضیاللهعنه. م.» و در ذیل آن آمده است: «هذه التعبیرات مِن کاتب الکتاب لا مِن حضره الشیخ المصنّف. تجاوز الله عمّن زعَم هکذا. عاصم». تکرار این شیوه (جداسازی مطلب نجم رازی از ثعلبی با تعبیر قال الامام الربانی...) تنها در این نسخه دیده میشود و در هیچیک از نسخههای دیگر دیده نمیشود؛ حتی در نسخة کتابخانة فاتح به شمارة 231 که زمان کتابتش 693 است و از نسخة 37 چندان دور نیست. تکرار عبارت دعایی «رضیاللهعنه»، در این نسخه و با فرض اینکه زمان کتابتش 647 تا 650 ق. بوده و بالطبع در زمان حیات مؤلف کتابت شده است، پرسشهایی فراروی هر محقق ایجاد میکند؛ بهویژه با توجه به اینکه معمولاً طبق سنت کاتبان، چنین دعایی برای متوفّیان به کار میرفته است. پاسخ بدوی به این پرسش، جایگاه اصلی این عبارت در قرآن کریم است که در حقّ زندگان به کار رفته و دیگر، شواهدی اندک که این سنّت خرق شده است؛ برای نمونه دربارۀ صحیفة سجادیه، این اتفاق افتاده و کاتب نسخۀ صحیفه که شاگرد الطخیری بوده است، در زمان حیات استاد، دربارة او از جملۀ دعایی «رضیاللهعنه» بهره میگیرد. «فإنّ عبارة "رضیاللهعنه" لیس بمعنی وفاته فی ذلک التاریخ؛ و الکاتب هو تلمیذ الطخیری و إنّ ما یقصده من کلا التعبیرین هو تبجیل أستاذه و احترامه بالتأیید و الترضی» (شیخ نصیر کاشف الغطا، سردبیر مجله تراثنا). همچنین قرینهای بر اینکه یادداشت پایان نسخه، چندان متأخر از زمان مندرج بر نسخه نیست، ذکر نام داوود بن شهملک اللیری و محییالدّین مُحَمَّد شاه الغزّالیّ، در میان این یادداشتهاست که در همة تذکرههای مربوطبه نجم رازی در میان شاگردان او مطرحاند و بیانگر این است که در مجالس تفسیریِ نجم نیز حضور داشتهاند. 2ـ9 ولادت و وفات نجم رازی اگر تاکنون دربارة تاریخ ولادت نجم دایه، لازم بود قدیمیترین روایت را از شمسالدین ذَهبَی بخوانیم و با تردید بپذیریم، اینک براساس این مقدمه میتوان بهقطع گفت که او متولد سال 572 ق. بوده است؛ زیرا خود مینویسد: «... الی اَوان رحلتی الی الاسفار و ترک الاوطان مُنجذباً بجذبات الحقّ مُتشهرا فی طلب هذا الحدیث عن ساق الصدق و ذلک فی اواخر سنة تسع و تسعین و خمسمائه، و کنتُ فی سنین سبعه و عشرین و انّی خرجتُ من بلدتی الریّ و...» (... و این وضعیت تا آغاز سفرهایم و ترک وطن ادامه داشت؛ سفرهایی که با تمام وجود و خالصانه برای درک جذبههای حق و دریافت حدیث حقیقت بود. این سفرها برای من در اواخر سال پانصد و نود و نه هجری رخ داد که در بیست و هفت سالگی بودم، بدینگونه که از شهر خودم ری خارج شدم و...)؛ یعنی بهتصریح خود در سال 599 ق. بیستوهفتساله بوده است. دربارة سال وفات مؤلّف نیز پیشتر نظری دادهام (موحّدی، 1381: 43‑44) و بهزعم خود، سال وفات نجم رازی را نه 654 که 656 هجری ترجیح دادهام. از میان متون تراجم و تاریخهایی که ما را در زمینة شناخت نجمالدین یارى مىرسانند، بىشک باید از تاریخ الاسلام ذَهَبى (673‑748 ق.) یاد کرد. او برخى از مریدان و شاگردانِ نجمالدین رازى را معرفى کرده است (ذهبی، 1989، ج 48: 167). همچنین باید دانست که مطالب صَفَدى در الوافى بالوفیات با کمى اختصار از تاریخ الاسلام ذَهَبى نقل شده است (الصفدی، 1401، ج 17: 579)؛ بنابراین دربارة شیخ نجمالدین، اَخبار شایعى در اختیار نداریم و بیشتر اَخبار موجود، به خبر واحد میانجامد. خوب است بدانیم که گفتۀ شمسالدین ذهبى در تاریخ الاسلام دربارۀ نجمالدین دایه نیز متکى به دو تن از استادان خود است که یکى از آنها از شاگردان شیخ نجمالدین دایه بوده است. این دو رجالىِ معروف عبارتاند از: ابوالعلاء فَرَضى بخارىِ کلابادى؛ شرفالدین دمیاطى. بیشتر تذکرهنویسان و مورخان از قرن هشتم به اینسو، سال وفات نجم دایه را 654 ق. ذکر کردهاند؛ اما همانگونه که در ابتداى این مقال آمد، عمدة این سخنان به یکىدو مأخذ میانجامد که قدیمىترین آنها گویا تاریخ الاسلام ذهبى است. او دربارة سال وفاتِ نجمالدین رازى مىنویسد: «و توفّى ببغداد فی سادس شوال سنة اربعَ و خمس و ستمائه و دُفن بالشونیزیه.»؛ اما ذَهبى ادامه مىدهد که دربارة تاریخ فوت نجم رازى، استادش یعنى ابوالعلاء فَرَضى (644‑700 ق.) به بیش از سال 654 ق. اعتقاد داشته است و همچنین شرفالدین دمیاطى (630‑705 ق.) از اصحاب حدیث شیخ نجمالدین رازى، سال وفات او را ابتداى سال 656 ق. دانسته و این تاریخ را نه شفاهی که کتبی به ثبت رسانده است (ذهبی، 1989، ج 48: 167). به نظر مىرسد که نباید از کنار گفتارِ این دو استادِ ذهبى بهآسانى گذشت. بهویژه آنکه ذهبى خود دربارة قدرت حفظ و دقّت نقل هر دو استاد در تذکرة الحفّاظ خود سخن گفته است (همان، 1419، ج 4: 179)؛ نیز اینکه این دو بزرگوار دستکم پنجاه سال نسبتبه ذهبى به روزگارِ نجمالدین دایه نزدیکتر بودهاند و با توجه به سفرهایى که داشتهاند ـ در روزگار حیات و حضور نجمالدین رازى در بغداد، به این شهر سفر کردهاند (دمیاطى دو مرتبه و هربار مدتى نهچندان کوتاه، به بغداد سفر کرده است) ـ اهمیت گفتارشان بیشتر جلوه مىکند. البته گفتة فَرَضى خود گواه و مؤیدى بر گفتة دمیاطى است. فَرَضى مىگوید: رازى پس از سالِ 654 ق. فوت کرده و دمیاطى بهطور مشخص سال 656 ق. را ذکر مىکند. متن عبارت چنین است: «َانبانى باَکثر هذا الفَرضىُّ و امّا الدمیاطى فقال: تُوفّى فی اّول عام ستة و خمسین، فیحَّرر هذا» (ذهبی، 1989، ج 48: 167). به نظر مىرسد شمسالدین ذَهَبى نیز خواسته است تا میان این دو تاریخ، تاریخ بیشبهه را حفظ کند و به کمترین احتمالات بسنده کند. آنچه احتمال پذیرش سال 656 ق. را به واقعیت نزدیکتر مىکند و تقویت مىبخشد، ذکر نامِ منارات السائرین و نقل مطالبى از آن در اواخر کتاب بحر الحقائق رازى است. تاریخ تقریبىِ کتابِ منارات آنگونه که در مقدمۀ آن آمده است، باید میان سالهاى 651 تا 653 ق. بوده باشد و چون حجم کتاب بحر الحقائق و المعانى بیش از سهبرابر منارات السائرین است، بعید مىنماید که دایه چنین کتاب حجیمى را تا سال 654 ق. (سال مشهورِ وفات وى) تألیف کرده باشد؛ با علم به اینکه دایه تفسیر بحر الحقائق را از ابتدای فاتحة الکتاب تا سورة الذاریات، خود آغاز کرده است؛ بنابراین باید به گفتة شرفالدین دمیاطى متمایل شد که سال وفات دایه را 656 ق. مىداند. جالب است بدانیم که حاجى خلیفه هنگام معرفى شیخ نجمالدین دایه در دو موضع (در معرفى کتاب بحر الحقائق و نیز منارات السائرین) سال وفات او را خالى گذاشته و ذکر نمىکند (حاجی خلیفه، 1992، ج 2: 1823). 2ـ10 تحریری نخست از تفسیر میتوان حدس زد که نسخۀ 37 حسنیپاشا از نخستین نگارشهای تفسیر بحر الحقایق بوده است که برپایة مقدمۀ آن، در سال 635 ق. یعنی در شصتوسهسالگی مؤلّف، تألیفِ آن آغاز شده و کتابت بخشهایی از آن، میان سالهای 647 تا 650 هجری به انجام رسیده است؛ زیرا در مقدمه مینویسد: «... فما بقی الآن منهم الا الّسواد؛ لا اعرف احدا بقی الیوم و هو یستاهل التسلیک بشرایطه و یصلح الاقتداء فی هذا الشان الا ما شاء الله و نحن فی سنة خمس و ثلاثین و ستّماه، ففی مدّة ست و ثلاثین سنة مِن سنی رحلتی: تغیّرت البلاد ومَن علیها و وجهُ الارض مغبّر قبیحُ...» (و کسی از آن مشایخ امروز باقی نمانده است که شایسته باشد طبق شرایط خاص راهنمای سلوک گردد و و در شأنی باشد که بتوان بدو اقتدا کرد؛ مگر آنچه خدا بخواهد. این درحالی است که ما اینک در سال ششصد و سی و پنج هستیم. در مدت سی و شش سال از دوران سفرم: همۀ بلاد و ساکنانش تغییر کردهاند و چهرۀ زمین غبارآلود و زشت شده است). مفسّر ما در این مرحله نکات عرفانی و اشاری خود را مانند ذیلی بر تفسیر الکشف و البیان ثعلبی میدانسته و عبارات خود را با تعبیر «قُلتُ» بعد از منقولات ثعلبی میآورده است؛ ولی در مرحلۀ بعد، شاگردان و مریدان و البته کاتبان و مستنسخان، بخش «قلت» را با تعبیر «قال الامام الربانی...» یا «قال المصنف...» از قبلش جدا کردهاند. این شیوه از تفسیر تنها در سورة فاتحه و بقره اعمال شده است و در سورههای بعد نشانی از تکرار «قال الامام الربانی» یا «المصنّف» نمیبینیم؛ زیرا نقلقولها از ثعلبی هم کم و کمتر میشود؛ مؤید این احتمال این است که در هیچیک از هجده نسخۀ دیگر از بحر الحقایق که سورة بقره را هم شاملاند، این اندازه از منقولات ثعلبی دیده نمیشود. دربارة این تغییرِ شیوه چند احتمال میتوان داد: مفسر ما شاید متوجه حجم بسیار منقولات از ثعلبی شده و تصمیم گرفته است کتاب تفسیری خود را از زیر سایۀ الکشف و البیان درآورد و به آن استقلالی ببخشد و از ابتدای سورۀ آلعمران، دیگر از منقولات ثعلبی دست برداشته است. این احتمال هم هست که نجم رازی از نسخۀ تفسیر ثعلبی تنها بخش مربوطبه فاتحه و بقره را همراه داشته است.
3ـ نتیجهگیری در این مقاله که تجزیه و تحلیلی بر مبنای نسخة شمارة 37 از کتابخانة حسن حسنیپاشاست، پس از معرفی و ارائۀ گزارشی از مقدمۀ نسخه، این نتایج به دست آمد:
| ||||
مراجع | ||||
آتش، سلیمان (1381). مکتب تفاسیر اشاری، ترجمة توفیق سبحانی، تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
آقاجانی، مهرابی (1398). «بنیان دهستان و مکانیابی آن براساس متون تاریخی»، پژوهشهای تاریخی ایران و اسلام، دورة 13، شمارة 25، 29‑46.
افتخارزاده، محمودرضا (1390). ترجمة کتاب منارات السائرین، تهران: جامی.
ثعلبی، احمد بن محمد (1422). الکشف و البیان فی تفسیر القرآن المعروف به تفسیر الثعلبی، تحقیق ابنعاشور، بیروت: داراحیاء التراث العربی.
حاجى خلیفه (1992). کشف الظنون، ج 2، بیروت: دارالکتب العلمیه.
حسین متقی (1393). کتابشناسی فهارس دستنویسهای اسلامی کتابخانههای جهان، قم: کتابخانة آیتالله العظمی مرعشی.
دشتی، علی (1352). پردة پندار، تهران: جاودان، چاپ دوم.
دشتی، علی (1354). در دیار صوفیان، تهران: جاودان، چاپ دوم.
ذهبی، شمسالدین (1989). تاریخالاسلام، ج 48، بیروت: دارالکتاب العربی.
ریاحی، محمدامین (1383). گزیدة مرصاد العباد، تهران: علمی.
شفیعیکدکنی، محمدرضا (1384). دفتر روشنایی (از میراث عرفانی بایزید بسطامی)، تهران: سخن.
صدیق، کیانوش (1367). «اشنهی»، دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج 9، زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، تهران: مرکز نشر دایرةالمعارف بزرگ اسلامی.
شمسالدین ذهبى (1419). تذکرة الحفاظ، ج 4، لبنان: دارالکتب العلمیة بیروت.
صفا، ذبیحالله (1366). تاریخ ادبیات ایران، ج 3، تهران: نشر فردوس.
صفدى، خلیل بن ایبک (1401). الوافی بالوفیات، 22 جلد، بیروت: دار النشر.
کسروی، احمد (1378). در پیرامون تاریخ، تهران: فردوس، چاپ سوم.
مایلهروی، نجیب (1368). مجموعه آثار تاجالدین اشنوی، تهران: طهوری.
متقی، حسین (1393). کتابشناسی فهارس دستنویسهای اسلامی کتابخانههای جهان، قم: کتابخانة آیتالله العظمی مرعشی.
موحّدی، محمدرضا (1381). آن سوی آینه (درآمدی بر تفسیر عرفانی شیخ نجمالدین رازی)، تهران: نشر آن.
نجم رازی، عبدالله بن محمد (1373). مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد، به اهتمام دکتر محمدامین ریاحی، تهران: علمی و فرهنگی.
نجم رازی، عبدالله بن محمد، بحرالحقائق، نسخة 37 حسن حُسنی پاشا، ب 5.
نجم رازی، عبدالله بن محمد (1392). بحر الحقائق و المعانی فی تفسیر سبع المثانی، مقدمه و تحقیق: محمدرضا موحّدی، تهران: مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران.
نجم رازی، عبدالله بن محمد (1367). رسالة عقل و عشق، مقدمة استاد مجتبى مینوى، تهران: علمى و فرهنگى، چاپ سوم.
نجم رازی، عبدالله بن محمد (1352). مرموزات اسدى در مزمورات داوودى، با مقدمة دکتر محمدرضا شفیعىکدکنى، تهران: مؤسسة مطالعات اسلامى دانشگاه مکگیل شعبة تهران. | ||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 632 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 238 |