
تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,685 |
تعداد مقالات | 13,846 |
تعداد مشاهده مقاله | 32,752,969 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,948,515 |
تحلیل عملکرد دولت مرکزی و حاکمان محلی آذربایجان در رویارویی با شورش شیخعبیدالله شمزینی (1297و1298ق/1880و1881م) | ||
پژوهش های تاریخی | ||
مقاله 8، دوره 10، شماره 4 - شماره پیاپی 40، دی 1397، صفحه 115-133 اصل مقاله (394.29 K) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/jhr.2018.108832.1320 | ||
نویسندگان | ||
اسدالله زاغیان1؛ فیض الله بوشاسب گوشه* 2؛ سهیلا ترابی فارسانی3 | ||
1دانشجوی دکتری، گروه تاریخ، واحد نجفآباد، دانشگاه آزاد اسلامی، نجفآباد، ایران | ||
2استادیار، گروه تاریخ، واحد نجفآباد، دانشگاه آزاد اسلامی، نجفآباد، ایران | ||
3دانشیار، گروه تاریخ، واحد نجفآباد، دانشگاه آزاد اسلامی، نجفآباد، ایران | ||
چکیده | ||
شورش شیخعبیدالله شمزینی، بهمثابه یکی از بحرانهای مهم سیاسیاجتماعی دورﮤ قاجار، از زوایای گوناگون شایان تأمل است. این شورش در سطح عالیترین مقامهای حکومت ایران واکنشهایی در پی داشت. عمر شورش شیخعبیدالله کوتاه بود؛ ولی باتوجه به زمینهها و ابعاد و پیامدهای داخلی و خارجی آن، از وقایع مهم اواخر دوران ناصری محسوب میشود. بررسی اسناد دورﮤ موضوع بحث نشان میدهد برای ایران، مسائل مربوط به شیخعبیدالله بسیار مهم بود و ذهن دولتمردان قاجار را به خود مشغول کرده بود. این نوشتار از زاوﻳﮥ تحلیل عملکرد دولت مرکزی و حاکمان محلی آذربایجان در رویارویی با شورش شیخعبیدالله شمزینی (1297و1298ق/1880و1881م)، به موضوع نگریسته و توصیف و تحلیل رویدادها به روش کتابخانهای و اسنادی انجام شده است. پرسش اصلی این پژوهش آن است که عملکرد نیروهای نظامی که برای مقابله با شورشگران به کار گرفته شد بر مهار بحران چه ﺗﺄثیری گذاشت. بهنظر میرسد بخش عمدهای از ناکارآمدی حکومت در مدیریت بحران شیخعبیدالله را باید در ضعف عملکرد و مدیریت غلط دولت مرکزی و شخص ناصرالدین شاه قاجار، در مقام عالیترین مدیر بحران، دانست. تعامل ضعیف بین دولت مرکزی با حکومت آذربایجان و ضعف ساختاری و کارکرد نادرست دستگاههای مرتبط، ازجمله قوای دولتی، از دیگر مؤلفههای ناکارآمدی در مدیریت این بحران است. | ||
کلیدواژهها | ||
ناصرالدین شاه؛ میرزاحسین سپهسالار؛ نیروهای نظامی؛ شیخعبیدالله | ||
اصل مقاله | ||
مقدمه در واپسین سالهای سده سیزدهم قمری (1297و1298ق/1880و1881م)، شورش شیخعبیدالله کُرد در شمال غرب ایران و در مناطق هممرز با عثمانی بهوقوع پیوست و روی برخی شهرهای منطقه ازجمله مهاباد، میاندوآب، مراغه و اورمیه تأثیر گذاشت و دولت مرکزی برای مهار آن، به اعزام نیروی نظامی ناچار شد. این شورش در روابط ایران و عثمانی نیز بازتاب یافت و به مناقشهای منطقهای تبدیل شد. ماجراجویی شیخعبیدالله، بیکفایتی و سوءمدیریت برخی حاکمان محلی و مرکزی و نبود تعامل سازنده با رؤسای ایلات و عشایر و مردم کُرد منطقه آذربایجان، تحریکهای دولتهای عثمانی و انگلیس، اختلافهای قومی و مذهبی و برخی مسائل مشابه را باید در ردیف مهمترین زمینههای شکلگیری این شورش آورد. شورش شیخعبیدالله در سطح عالیترین مقامهای حکومت ایران واکنشهایی در پی داشت. عمر شورش شیخعبیدالله کوتاه بود؛ ولی باتوجه به زمینهها و ابعاد و پیامدهای داخلی و خارجی آن، از وقایع مهم اواخر دوران ناصری محسوب میشود. بررسی اسناد دورﮤ موضوع بحث نشان میدهد مسائل مربوط به شیخعبیدالله برای ایران بسیار مهم بود و ذهن دولتمردان قاجار را به طور کامل به خود مشغول کرده بود. طی سدههای اخیر، در جاﻣﻌﮥ ایران روابط اقوام و حاکمیت از زوایای گوناگون مطرح بوده است و امروزه نیز در محافل علمی، ازجمله مسائل نظری مهم است و واقعیتی چندوجهی در عرصههای سیاسی و اجتماعی است. این موضوع هرگاه در کنار دیگر مسائل و واقعیتهای اجتماعی قرار میگیرد وضعیتی پیچیده و چندبُعدی پدید میآورد که درک و دریافت واقعی از آن به نگاهی همهجانبه نیاز دارد؛ علاوه بر این، هر مسئله و موضوع بهتنهایی یا در ترکیب با دیگر زمینهها و عوامل میتواند در مسیر کاهش یا افزایش اعتماد عمومی به حاکمیت ایفای نقش کند. به گونهای که میتوان این فرضیه را مطرح کرد که میان افزایش اعتماد جامعه به حاکمیت و کاهش شورشها و بحرانهای سیاسی و اجتماعی رابطهای معنادار به چشم میخورد؛ به نحوی که هرچه بر میزان اعتماد عمومی به حاکمیت افزوده شود از میزان شورشها و بحرانهای اجتماعی کاسته خواهد شد. بدیهی است بهرهگرفتن از تجارب تاریخی بر ژرفای برداشت و مطالعهها میافزاید و این امر ازجمله مهمترین هدفها و ضرورتهای این نوشتار است. این پژوهش به روش کتابخانهای و توصیف و تحلیل رویدادها و اسناد تاریخی انجام میشود. پرسش اصلی پژوهش آن است که عملکرد نیروهای نظامی که برای مقابله با شورشگران به کار گرفته شد، بر مهار بحران چه ﺗﺄثیری گذاشت. بهنظر میرسد بخش عمدهای از ناکارآمدی حکومت در مدیریت بحران شیخعبیدالله را باید در ضعف عملکرد و مدیریت غلط دولت مرکزی و شخص ناصرالدین شاه قاجار، در مقام عالیترین مدیر بحران، دانست. تعامل ضعیف دولت مرکزی با حکومت آذربایجان و ضعف ساختاری و کارکرد نادرست دستگاههای مرتبط، ازجمله قوای دولتی، از دیگر مؤلفههای ناکارآمدی در مدیریت این بحران است. براساس بررسی به عمل آمده، در سالهای اخیر کیومرث فیضی در مقطع کارشناسی ارشد پایاننامهای با موضوع «قیام شیخعبیدالله شمزینی در دوره ناصرالدین شاه» نگاشته است. باتوجه به کُردبودن نگارنده، تاحدودی از منابع کُردی خوبی استفاده کرده است؛ ولی در بررسی این شورش، تمامی ابعاد و پیامدهای آن واکاوی نشده و پژوهشگر تنها بهصورت محدود و روایی موضوع را بررسی کرده است. «جستاری پیرامون جنبش شیخعبیدالله شمدینی» کتاب دیگری است که محمد کلهر در سال 1375 نگاشت و در سال 1393 چاپ کرد و در همان سال روانه بازار شد. کتاب دو بخش مجزا از هم دارد که در بخش نخست، نویسنده ابتدا به صورت مختصر شورش شیخعبیدالله و پیامدها و علتهای شکست آن را بررسی میکند. غیر از نمونههای ذکرشده، دربارﮤ شورش شیخعبیدالله پژوهش مستقل دیگری صورت نگرفته است و در این زمینه، اطلاعات باید از منابع و مآخذ مختلف گردآوری شود.
چگونگی ارتباط و تعامل حاکمان محلی با رؤسای کردها چگونگی انتصاب و عملکرد برخی حاکمان محلی از نکتههای تأملبرانگیز ایالت آذربایجان است که بیشترِ آنها به دور از شایستگیهای لازم و کافی مدیریتی، در پی منافع شخصی بودند (غوریانس، 2536: 72و73) و در این مسیر، گاه با عناصر متنفذ محلی برخوردهای تقابلی و دفعی داشتند؛ برای نمونه باید به معینالدوله حاکم ارومیه و برخورد او با برخی بزرگان ایل زَرزا در منطقه اشنویه اشاره کرد. معینالدوله بدون توجیه، این افراد را از مناصب اجدادی خود برکنار کرد و سپس آنها را جریمه و مجازات کرد (افشار، نسخه خطی: 9). این عده حتی از اعتراض و شکایت خود در تبریز نیز نتیجهای نگرفتند (امینالدوله، 1370: 67) و همین رفتار سبب شد خوانین زرزا بههمراهی با شیخعبیدالله و مقابله با حاکمان محلی روی آورند (غوریانس، 2536: 55و56). عملکرد ضعیف و بحرانساز برخی حاکمان محلی، ازجمله معینالدوله (طاهر احمدی، 1370: 663) و عدهای دیگر، بهویژه در تأمین امنیت و نیازهای ابتدایی جامعه و نیز بیاحترامی به باورهای مذهبی اهلسنت در منابع بهروشنی بازتاب یافته است. «روزی یکی از حاجیان را دیدم میگفت تا حال در میان ما اذان به طریق شیعهها رسم نبود، آن هم از دولت شاهزاده در ماه رمضان دیده شد و بعضی کارها هم از حکام پیش نقل میکرد که برخلاف مذهب اهلسنت بود و همه سبب اشتعال کینه درونی آنها شده بود» (غوریانس، 2536: 57). برخورد حاکم ساوجبلاغ مکری با حمزهآقا منگور نیز در همین چارچوب درخور ارزیابی است (نصیری، 1371: 31). رفتار حاکم ساوجبلاغ حتی اعتراض ناصرالدین شاه را نیز در پی داشت (فتنه شیخعبیدالله کرد، 1390: 60). همین برخوردها و تعاملنداشتن مؤثر حاکمان محلی باعث شد در هنگام شورش شیخعبیدالله شمزینی، در منطقه مهم و راهبردی آذربایجان، بزرگان ایلات و عشایر کُرد و حتی مردم منطقه به حاکمان خود اعتمادی نداشته باشند و درواقع، مشروعیت حاکمیت در ضعیفترین سطح خود بود.
وضعیت آذربایجان هنگام شورش مشکلات ناشی از وقوع زلزله، خروج پانزده هزار نفر نیروی نظامی از آذربایجان برای همراهی شاه در سفر خراسان (عباسی، 1372: 282)، ضعف در امکانات و آمادگی نظامی و تدارکاتی نیروهای مستقر در آذربایجان (عباسی، 1372: 279)، برخورداری شورشیان از سلاحهای پیشرفته، فساد برخی مأموران و حاکمان محلی (غوریانس، 2536: 72و73) و نمونههایی از این دست ازجمله نکاتی است که در توصیف اوضاع آذربایجان در زمان شکلگیری شورش شیخعبیدالله باید به آنها اشاره کرد. چگونگی آغاز شورش شیخعبیدالله شَمزینی، فرزند سیدطه، پس از فوت پدر به ریاست طریقت نقشبندی در منطقه نَهری نائل شد. او با استفاده از موقعیت سیاسی مساعد منطقهای و بینالمللی و تمکن مالی مناسب که از تیولهای محمدشاه قاجار به سیدطه و نیز دولت عثمانی به او و هدیهها و نذرهایی ناشی بود که مریدانش به او پرداخت میکردند، در مدت زمان کوتاهی در مقام بزرگترین رهبر روحانیسیاسی کُرد شناخته شد. در این بین، خلاء قدرت ناشی از تبعید رؤسای کُرد به خارج از کردستان نیز مؤثر واقع شد و به مرور زمان، او موفق شد به پشتواﻧﮥ نفوذ مذهبی در میان تودههای مردم کُرد، قدرت سیاسی و اقتصادی خود را افزایش دهد؛ پس کمکم به فکر استقلال مناطق شرقی امپراتوری عثمانی افتاد که به طور عمده کُردنشین بودند. برخی پژوهشگران شورش شیخعبیدالله را از حیث نشئتگرفتن از مذهب و اتکا به پیروان طریقت، با قیام شاه اسماعیل صفوی مقایسه کردهاند (زکی، 1377). در این زمان دولت عثمانی بهعلت ضعف شدید اقتصادی و نظامی، مرد بیمار اروپا شناخته میشد و روزبهروز متصرفات خود را در اروپا از دست میداد. در این میان، دولت روسیه نیز به متصرفات عثمانی در شرق و غرب این کشور چشم داشت. در سال 1294ق/1877م، روسیه به بهاﻧﮥ اینکه دولت عثمانی حقوق شهروندان مسیحیمذهب در متصرفات خود را رعایت نمیکند، به دولت عثمانی اعلان جنگ کرد. شیخعبیدالله که زمینه را برای پیشبرد هدفهای خود مهیا میدید، در حمایت از باب عالی اعلان جهاد کرد. «در سال هزار و دویست و نود و چهار که دولت بهیه روس با دولت علیه روم جنگ و آشوب داشته، همین شیخعبیدالله در میان مشایخ عثمانی حکم جهاد کرد. به هر طرف جهادنامه نوشته، با وعده مال دنیا و بهشت سی هزار نفر از کردها دور خود جمع کرده، طبل و عَلم برداشته، طرف قارس رفته، مختارپاشا (MokhtarPasha) و قورت پاشا (GhourtPasha) و سایر سرداران و سران عسکر روم وجود نامسعود او را غنیمت شمرده، با کمال احترام و جلال او را پیشنواز و پذیرایی کرده و با تلگراف سلطان عبدالحمیدخان (nd Abdulhamidking)، خداوندگار دولت علّیه را از آمدن شیخعبیدالله اطلاع داده، از باب عالی فرمان و حکم جاری شده که از برای لشکر شیخ مزبور، تفنگ مارتین و اسباب و اسلحه جیره و سیورسات داده شود» (رساله خطی افشار، 28و27). شیخعبیدالله پس از گرفتن سلاح و مهمات، با مشاهده قدرت نظامی برتر روسها، بدون اینکه اقدام نظامی خاصی انجام دهد به بهاﻧﮥ کمبود آذوقه و مهمات «اسلحههای مدرن مارتینی جدید اهدایی سلطان را برداشته و جبهههای جنگ را ترک میکند.» (جه لیل جه لیل، 1987: 54). تجهیز قوای شیخعبیدالله به سلاحهای مدرن و افزایش قدرت سیاسی و نظامی باعث شد او این بار ایدﮤ استقلال مناطق کردنشین عثمانی را به طور جدیتری مطرح کند. در این میان، مطرحشدن استقلال مناطق ارمنینشین امپراتوری عثمانی که دولتهای اروپایی، بهویژه روسیه، از آن حمایت میکردند اعتراض شدید شیخعبیدالله را بهدنبال داشت و عزم او برای تشکیل کردستان مستقل جزمتر شد. او نخست با تشکیل مجمع اتفاق مردم کُرد و سپس با تشکیل گردهمایی بزرگی از رؤسا و شیوخ منطقه کردستان عثمانی و ایران در شَمدینان، موضوع تشکیل کردستان آزاد را مطرح کرد که نظرهای او به اتفاق آرا به تصویب رسید (نصیری، 1371: 341). پس از پایان این گردهمایی، فرزند شیخ ﻣﺄمور حمله به ایران شد و حمزهآقا منگور، فرد ناراضی و متواری به خاک عثمانی، به فرماندهی و پیشکاری کل قشون کردها برگزیده شد. مقدمههای شورش از پیش و بهصورت غیررسمی فراهم شده بود؛ ولی شورش شیخعبیدالله در شوال1298ق/سپتامبر1880م را فرزند دوم او، یعنی شیخعبدالقادر، رسمیت داد که پیشتر به ایران رفته بود. نیروهای فرمانبردار او که شمارشان بالغبر هشتاد هزار نفر بود، شهر ساوجبلاغ مکری (مهاباد کنونی) را تصرف کردند. در این حادثه تعداد بسیاری از مردم مسلمان و ارمنی و یهودی به قتل رسیدند. مدتی پس از این کشتار، شیخعبیدالله برای پیشبردن مقاصد خود با عباسمیرزا مُلکآرا، برادر نیمهکُرد ناصرالدین شاه، وارد مذاکره شد که مدتها بود در کانون غضب شاه قاجار بود. بدون تردید برای تاجوتخت شاه قاجار این اقدام شیخعبیدالله تهدیدی جدی به حساب میآمد؛ به ویژه اینکه انگلیسیها و عثمانیها نیز از شورش حمایت میکردند. با این حال، تلاش شیخ برای مجابکردن شاهزاده قاجار توفیقی به همراه نداشت. مادر عباسمیرزا کُرد بود؛ اما او بهعلت ترس از ناصرالدین شاه باز هم تسلیم خواسته شیخ نشد. به همین علت بار دیگر در کانون عنایت ناصرالدین شاه قرار گرفت و موفق شد حکومت قزوین را به دست آورد (ملکآرا، 1355؛ افشارارومی، 1390: 48؛ بامداد، 1363: 2/1226).
واکنش حاکمان محلی باوجود برخی گزارشهای واقعبینانه از اوضاع آذربایجان، ازجمله در مکاﺗﺒﮥ عبدالعلیخان سرهنگ که مأمور به «سرحدداری بلوکات اورمیه» بود و درباره ضرورت توجه به اوضاع محلی نکتههای درخور توجهی یادآوری کرده است (بیانی، 1356: 19)، بهنظر میرسد حاکمان آذربایجان به امثال این گزارش چندان توجه نکردهاند. کُردهای شورشی با رهبری شیخعبدالقادر فرزند شیخعبیدالله و حمزهآقا منگور و تعدادی دیگر از رؤسای کُرد، حمله به ایران را آغاز کردند. آنها با عبور از مرز، نخست اشنویه را تصرف کردند و پس از آن متوجه منطقه سلدوز شدند. در این منطقه ایل قدرتمند و بزرگ قراپاپاق سکونت داشنتد که شیعهمذهب و ترکزبان بودند و آنها نیز بهعلت برخوردهای نامناسب حکام محلی، از حاکمیت ناراضی بودند. انتظار میرفت این ایل بزرگ در مقابل تهاجم شورشیان مقاومت کند؛ اما بدون هیچگونه مقاومت تسلیم شد (قراگزلو، 1393: 117). با انتشار اخباری مبنیبر رسیدن نیروهای شورشی به ساوجبلاغ مکری، لطفعلیمیرزا کشیکچیباشی حاکم شهر در تلاشی ناموفق و بسیار دیرهنگام، درصدد جلب اعتماد سران قبایل کُرد برآمد؛ ولی چون توفیقی نیافت و اهالی شهر را همدل و همنوا با شورشیان دید، بهناچار پا به فرار گذاشت و عازم میاندوآب شد. بهدنبال فرار شاهزاده، قوای نظامی کُردها وارد شهر شد و بزرگان شهر و علما و مردم از آنها استقبال کردند. در شهر میاندوآب مردم محل، به کمک تعدادی معدود از قوای دولتی، در برابر کردها صفآرایی کردند. در نبردی مختصر که بین پیشقراولان شورشیان کُرد با مدافعان شهر روی داد، خالوی شیخعبدالقادر کشته شد. با انتشار خبر کشتهشدن میریبیگ، نیروهای کُردها با تمام قوا به شهر حمله کردند و نیروهای دولتی که در برابر نیروی بهمراتب قویتر کُردها تاب مقاومت نداشتند، پس از مختصر مقاومتی، بههمراه علیخان حاکم مراغه و لطفعلیمیرزا حاکم ساوجبلاغ مکری، شهر را بدون مدافع رها کردند و گریختند. پس از آن، شیخعبدالقادر و نیروهای فرمانبردار او وارد شهر شدند و به حکم پسر شیخ که بهدنبال انتقام کشتن خالوی خود بود، مردم شهر را قتلعام کردند. مورخان تعداد کشتهشدگان را از هشتصدوهفتاد نفر، شامل هشتصدوبیست مسلمان و پنجاه یهودی (غوریانس، 2536: 43)، تا سه هزار نفر (کرزن، 1362: 701) نوشتهاند. انتشار اخباری راجع به کشتار مردم بیگناه میاندوآب، در بین مردم آذربایجان موجی از خشم و اندوه بهدنبال داشت و همین مسئله باعث شد مردم شهرهای اطراف به چارهجویی و تشکیل هستههای مقاومت مردمی در مقابل هجوم شورشیان توجه جدی کنند. حتی شیخعبیدالله نیز به این رفتار شورشیان اعتراض کرد و طی مکاتبهای با فرزندش او را شماتت کرد و انجام این اعمال را برخلاف رویه و مرام خود دانست (غوریانس، 2536: 75). قتلعام مردم شیعهمذهب میاندوآب تهییج احساسات مذهبی مردم را باعث شد و در نزد افکار عمومی، شورش شیخ را در حکم شورشی مذهبی و علیه شیعیان معرفی کرد. با پیشروی کُردها و انتشار اخبار قتل و غارت مردم میاندوآب، مظفرالدینمیرزا که به وحشت افتاده بود مصطفیقلیخان اعتمادالسلطنه قراگوزلوی همدانی را که رئیس نظام تبریز بود بههمراه آقاخان سرتیپ افشار با تعدادی اندکی نیرو به بناب فرستاد. شورشیان پس از تصرف میاندوآب عازم بناب شدند تا این محل را نیز به متصرفات پیشین خود اضافه کنند؛ ولی برخلاف انتظار، در آنجا با مقاومت سخت مردم به رهبری میرزاعلیآقا قاضی بناب و قوای اعزامی از تبریز روبهرو شدند و باوجود تلاش بسیار، به تصرف شهر موفق نشدند (افشارارومی، 1390: 138). دفاع مردم بناب از شهر خود و کشتهشدن بسیاری از مهاجمان و تصمیم ناصرالدین شاه برای فرستادن قوای رکابی به آذربایجان بروز تفرقه و اختلاف در بین شورشیان را باعث شد. این شورشیان از ایلات و عشایر متعدد تشکیل شده بودند؛ پس تعدادی از سران قبایل که از انتقام دولت بابت رفتار زشت خود در میاندوآب میترسیدند و نگران آینده خود و ایل در کانون سرپرستی خود بودند با ترک اردو به میان ایل خود برگشتند و اینگونه قابلیت رزمی قوا و روحیه شورشیان بهشدت کاهش یافت (قراگزلو، 1393: 121؛ صمدی، 1373: 37). پس از ملحقشدن تعدادی از کردهای شورشی به قوای ایران، شیخعبدالقادر خشمگین شد و به آتشزدن چند پارچه روستا از دهات دهبکری اقدام کرد؛ چون مردمان این روستاها به اردوی اعتمادالسلطنه پیوسته بودند. قوای شورشی، حتی برخلاف توافقهای پیشین، به مردمانی که با آنان بیعت کرده بودند نیز تعرض کردند و در ساوجبلاغ مکری چندین مغازه از تجار کُرد شهر را غارت کردند. «پس از حرکت آنها [قوای شورشی] چند نفر از سوار منگور عقب مانده بنای تاختوتاز در بازار و کوچهها گذاشتند و به حجرههای تجار ایران که تا آن وقت معاف مانده بودند هجوم میآورند؛ ولی ساکنان شهر در مقام مدافعه برآمده، تیراندازیهای بسیار از طرفین میکنند. چند نفر هم از هر طرف کشته میشود. با این همه، دوازده دکان کسبه کُرد را شکسته اسبابش [را] به غارت میبرند» (غوریانس، 2536: 70). هدف بعدی کردهای شورشی مراغه بود که تعدادی نیروی نظامی اعزامی از تبریز و نیروهای مردمی از آنجا محافظت میکرد. «روز سیم ذیقعده عمده الامراء و العظام حسنعلیخان جنرال آجودان با دو فوج هفتم شقاقی و قهرمانیه وارد مراغه گردید؛ ولی سربازانش از لوازم هیچ نداشتند. حتی یک شیپور که محل حاجتشان بود، از قاسمخان سرتیپ به رسم عاریه گرفته، بعضی از آنها که از خود تفنگی داشتند، بندش از ریسمان بود.» (منشی، 1393: 34). بهعلت ترس از وجود نیروهای دولتی و آمادگی نسبی مردم، به این قصبه نیز تهاجم جدی نشد؛ ولی تعداد بسیاری از مردم در روستاهای اطراف مراغه کشته شدند و اموال آنها غارت شد. «تاکنون از این قشونی که حاضر شده، به هیچ وجه فایده عاید نشده، کردها کماکان همواره به تاراج اموال و ریختن خون بیگناهان مشغولاند. علت اینکه قشون واقف و به دفع دشمن حرکتی نمیکنند دو فقره است: یکی اینکه موافق تقریر سرکار اعتمادالسطنه که عدد لشکریان را از سرکردگان جویا شده بود، دو هزار و هفتصد نفر قلمداد کردهاند، هفتصد را سرکردگان دروغ گفتهاند و هزار نفر هم قراول و مستحفظین منازل و غیره هستند. بقیه که هزار نفر است نمیتواند با این همه کُرد مقابله نماید. دیگری اینکه غالب از سربازان، خاصه تمام دو فوج جنرال از ملزومات، از قبیل ادوات و ملبوس و غیره هیچ ندارند» (منشی، 1393: 37و38). کردها به شهر بزرگ ارومیه نیز حمله کردند. در حمله به ارومیه شیخعبیدالله حاضر بود و نیروهای مهاجم را هدایت میکرد. نیروهای شیخعبیدالله تا دروازﮤ ارومیه پیش رفتند. قوای دولتی بههمراه نیروهای داوطلب مردمی مقاومت شدیدی کردند و قوای مهاجم باوجود تلاش فراوان، به تصرف این شهر بزرگ موفق نشدند. در جریان محاصرﮤ ارومیه توسط قوای شیخعبیدالله، آبوت (WilliamAbot) کنسول انگلیس که ارومیه را نیز در حوزﮤ ﻣﺄموریت خود میدانست، به آن شهر مسافرت کرد و باتوجه به آشنایی با شیخعبیدالله، با او دیدار کرد و پس از آن با اقبالالدوله، حاکم ارومیه، ملاقات کرد و تلاش کرد به بهاﻧﮥ جلوگیری از کشتار مردم، او را وادار به تسلیم کند؛ اما با مخالفت اقبالالدوله روبهرو شد (ادیبالشعرا، 1346: 54). عواملی که باعث شکست شورش و عقبنشینی و فرار شیخ و یارانش به خاک عثمانی شد عبارتاند از: نپیوستن عباسمیرزا ملکآرا به شیخعبیدالله و حمایت از شورش او؛ مقاومت مردم و قوای دولتی در جریان محاصره ارومیه؛ جداشدن بخشی از نیروهای متحد شیخ که از عشایر فقیر بودند و تنها به امید غارت به صف شورشیان پیوسته بودند و حال با غارت اموال مردم به آنچه میخواستند رسیده بودند؛ واگرایی کردها اطراف ارومیه بهعلت غارت اموالشان توسط شورشیان؛ حمایتنکردن جدی دولتهای عثمانی و انگلیس؛ رسیدن قوای کمکی دولتی از تهران و تبریز (کلهر، 1393: 85).
اطلاعرسانی به دولت مرکزی حکام محلی در بیشترِ مواقع تلاش میکردند رویدادها و وقایع به اطلاع ولیعهد نرسد. پس از شروع بحران و اطلاع دولت مرکزی از شورش کُردها، ناصرالدین شاه و دیگر مرکزنشینان به انتقاد از عملکرد ولیعهد زبان گشودند و او را سرزنش کردند؛ چون از اوضاع درک درستی نداشته بود و به مرکز بهموقع و مناسب اطلاعرسانی نکرده بود و اقدامات لازم را انجام نداده بود. ولیعهد که بهشدت در فشار بود و حتی موضوع ولیعهدی و جانشینی شاه را در خطر میدید، در مکاتبههای متعدد با شاه و سایر درباریان، درصدد رفع اتهامهای وارده برآمد و گناه قصور و اهمال را بر گردن مرکزنشینان انداخت. شاه وقوع شورش کردها و ناآرامی در منطقه آذربایجان را برای وﺟﻬﮥ داخلی و خارجی ایران و شخص ولیعهد «بسیار قبیح» ارزیابی کرد و خواستار حل سریع مسئله شد. مظفرالدینمیرزا ضمن پذیرش نسبی کوتاهی خود در حکمرانی آذربایجان، مقصر اصلی بروز شورش را «سابقین» معرفی کرد (فتنه شیخعبیدالله کرد، 1390: 91و92). بیاعتنایی به مکاتبههای ولیعهد و جدینگرفتن هشدارهای او ازسوی شاه و درباریان موضوعی است که در مکاتبههای مظفرالدینمیرزا با شاه مطرح شده است. ولیعهد از ناصرالدین شاه تقاضا کرده است از این پس اخبار ارسالی او را بپذیرد و به آن اخبار اعتنا کند (فتنه شیخعبیدالله کرد: 1390: 94). در آخر نامه ولیعهد بهصراحت اعلام کرده است نه ماه پیش در مکاتبهای با دربار، اوضاع سرحد و شیخعبیدالله را گزارش کرده است؛ ولی نمیداند آیا این مکاتبه را به عرض شاه رسانیدهاند یا خیر؟ او به پیوست همین نامه تصویر نامه پیشین با شاه را برای اثبات ادعاهای خود ارسال کرد (فتنه شیخعبیدالله کرد، 1390: 94). ناصرالدین شاه در جواب ضمن پذیرفتن مطالب ولیعهد میگوید: «اعمال سابقین بد بود یا خوب گذشت، حالا امروز باید فکر کرد». اعتراف ناصرالدین شاه به دریافت هشدارهای ولیعهد از این حکایت دارد که در دارالخلافه هم، از شخص شاه گرفته تا بقیه صاحبمنصبان هیچکدام خطری که از ناحیه کردها آذربایجان را تهدید میکرد، جدی نگرفته بودند (فتنه شیخعبیدالله کرد، 1390: 95). از دیگر مسائل ﺗﺄسفآور در شورش شیخعبیدالله شمزینی این است که مقامهای سیاسی عثمانی در داخل و خارج از کشور، هجوم اتباع کُرد تبعه عثمانی را به خاک ایران نپذیرفتند. سفیر عثمانی در تهران طی ملاقاتهایی با مقامهای ایران، ضمن انکار حمله یاران شیخعبیدالله به ساوجبلاغ، کانون شورش را داخلی اعلام میکند (فتنه شیخعبیدالله کرد، 1390: 102). موضوعی که ولیعهد بهشدت از آن انتقاد کرد و کارگزاران عثمانی را به دروغگویی متهم کرد (فتنه شیخعبیدالله کرد،1390: 110). با گسترش شورش و پیشروی سریع قوای شورشی، ناصرالدین شاه از ولیعهد خواست اخبار اوضاع و احوال آذربایجان را مرتب ارسال کند و همچنین دستوری صادر کرد که درباره حضور شیخعبیدالله یا پسرانش در این شورش جستوجو کنند. هرچند گویا به گزارشهای ولیعهد خود اعتماد نداشت (فتنه شیخعبیدالله کرد،1390: 122).
واکنش دولت مرکزی: اعزام نیرو به آذربایجان ناصرالدین شاه در بدو امر از محیط بحران و علتهای شورش و اقبال مردم برخی شهرها از شیخ و سپاهیان او شناخت جامعی نداشت. تصور ناصرالدین شاه از این شورش این بود که حرکتی محدود، بیبرنامه و کوتاهمدت است که درنهایت با مقابله کوتاهمدت و کمهزینه مهار میشود و اوضاع بهزودی به حالت عادی برمیگردد (سنندجی، 1375: 364و365). به همین علت در ابتدای بحران با هرگونه درخواست مظفرالدینمیرزا برای اعزام قوای کمکی از تهران مخالفت میکرد. در این شورش حوادث و اتفاقات بهصورت پیوسته و مستمر روی داد و ناصرالدین شاه که غافلگیر شده بود، تلاش کرد با شماتت ولیعهد و با کمترین هزینه بحران را کنترل کند؛ ولی در مقام مدیر بحرانی ناموفق و بیاطلاع از عمق حادثه، با صدور فرمانهای احساسی و شتابزده، در عمل موفقیتی به دست نیاورد. با شروع شورش و پیشروی سریع شورشیان و تصرف چند شهر و روستا ازجمله ساوجبلاغ مکری (مهاباد کنونی) و محاصرﮤ ارومیه و احتمال حمله به تبریز، مظفرالدینمیرزا که به وحشت افتاده بود در تلگرافی به ناصرالدین شاه، دوباره خواستار اعزام سریع نیروی کمکی شد. شاه در پاسخ نوشت: «شانزده، هفده هزار نفر قشون از سواره و پیاده توپخانه در آذربایجان است، با این همه قشون آیا خوب است شما در تلگراف بنویسید که از سواره و پیاده خمسه، گیلان، قزوین، گروس برای شما امداد فرستاده شود؟ والله بالله لایق نیست!» (فتنه شیخعبیدالله کرد، 1390: 90). ولیعهد رؤسای قوای دولتی پیشین در آذربایجان را مقصر دانست و گناه بینظمی و آشفتگی در قشون دولتی را بر گردن آنها گذاشت (فتنه شیخعبیدالله کرد، 1390: 93). با پیشروی کردها و اشاعه سریع بحران که با تخریب و ناامنی در مناطقی از آذربایجان همراه بود، ناصرالدین شاه که از شنیدن خبر پیشرویهای شورشیان به وحشت افتاده بود، نخست مشیرالدوله را در مقام نمایندﮤ ویژه خود و فرمانده کل قوا در آذربایجان منصوب کرد و برای مدیریت بحران، او را به مناطق درگیری روانه کرد و به دنبال آن، دستور جمعآوری و آمادگی قشون دولتی به فرماندهی حشمتالدوله برای عزیمت به مناطق آشوبزده را صادر کرد (فتنه شیخعبیدالله کرد، 1390: 154؛ صفائی، 1350، 13؛ روزنامه ایران، 11ذیقعده1297ق/1880م). حمزهمیرزا (حشمتالدوله) در هنگام انتصاب به فرماندهی قشون اعزامی به آذربایجان در کهنسالی به سر میبرد و پیش از رسیدن به منطقه درگیری در اثر بیماری درگذشت. با مرگ او قشون رکابی دچار تفرقه شد و برخی از سربازان بینظم و فرصتطلب با سوءاستفاده از خلاءمدیریت پیشآمده، به غارت اموال و کشتار مردم در صایینقلعه و دهات اطراف آن دست زدند. سپهسالار که نگران عواقب این اعمال بود موضوع را به اطلاع شاه رساند و خود برای سرکشی و نظمبخشیدن به اوضاع، عازم محل اردوی قوای دولتی شد. حاکم صایینقلعه درباره میزان خسارت قوای دولتی به اموال مردم چنین گزارش کرده است: «اگر اکراد وارد شده بودند، بیشتر و علاوهتر از خساراتی که از اهل اردو به دهات رسید نمیرسانیدند» (فتنه شیخعبیدالله کرد، 1390: 445). قوای ایران در سرمای بیسابقه آذربایجان بدون جیره و مواجب ماندند و تمامی تلاش سپهسالار صرف گرفتن قرض از تجار منطقه برای تهیه لباس مناسب و تجهیز نیروها شد و مکاتبههای متعدد او با شاه برای ارسال پول بینتیجه ماند. شاه در عمل، برای ارسال پول به مناطق درگیری میل چندانی نداشت و کمبود پول و امکانات نیز باعث شده بود نیروهای خودسر و ناراضی برای سیرکردن شکم خود، به اموال مردم جنگزده دست درازی کنند. در بین قوای اعزامی از سوی مرکز به آذربایجان تعدادی مستشاران اتریشی نیز حضور داشتند که در رسته توپخانه به کار گرفته شدند. در مسیر حرکت قشون ایران، بین فرماندهان ایرانی ازجمله حسامالملک، رئیس فوج منصور، با مستشاران اتریشی اختلافنظرهای چشمگیری به وجود آمد و درنهایت، جمع حاضر حرف فرماندهان ایرانی را پذیرفتند و به این ترتیب، نیروهای مستشاری اتریش تنها نظارهگر نبرد شدند (قراگزلو، 1393: 144). حسنعلیخان وزیر فواید، امیرنظام گروسی دوران بعد، نیز با فوج گروس به سمت منطقه درگیری حرکت کرد. از مکاتبههای او با ناصرالدین شاه چنین برداشت میشود که او نیز بهسختی و با قرضگرفتن از تجار منطقه «مصارف لازمه قشون» را فراهم میکرد (امیرنظام گروسی، 1373: 29). او که مردی دنیادیده و سیاستمداری زیرک بود قادرآقا، از رؤسای قبایل کُرد و سه پسرش را که در ابتدای شورش از متحدان شیخعبیدالله بودند و در ادامه از او جدا شده بودند، بهاتفاق یکصد نفر از نیروهای نظامی با خود همراه کرد و به سوی مراغه حرکت کردند. او طی مکاتبهای با شاه، هدف از این اقدام خود را چنین بیان کرد: «جاننثار در این خیال است که به واسطه او به تدابیر مختلفه اختلاف آراء و تفریقی در میانه جماعت کردها بیندازد» (امیرنظام گروسی، 1373: 34). ولی مردم مراغه بهعلت آشنایی با پیشینه قادرآقا از ورود او و همراهانش جلوگیری کردند. «قادرآقا لابد میشود که در نزدیکی مراغه در یکی از دهات به سر میبرد. جناب حسنعلیخان وارد مراغه میشود. اهالی مراغه ایشان را بهخوبی وارد و پذیرایی مینمایند» (نادرمیرزا، 1360: 453). حسنعلیخان سپس همراه اعتمادالسلطنه به ساوجبلاغ رفت و ضمن شکست قوای شیخعبیدالله این شهر را تصرف کرد. او پس از خاﺗﻤﮥ شورش، عهدهدار حکومت ساوجبلاغ مکری شد و ﻣﺄموریت تعقیب و دستگیری شورشیان، بهویژه حمزهآقا منگور، به او محول شد و چون با حیله، حمزهآقا منگور را کشت حکومت خوی، سلماس، ارومیه و صاینقلعه افشار نیز به او تفویض شد. یکی از علتهای اصلی این انتصاب، کُردبودن امیرنظام گروسی و تلاش حاکمیت برای جلب اعتماد سران کُردهای ایرانی و آرامکردن اوضاع متشنج این مناطق بود که با درایت امیرنظام، این مهم تا حدود بسیاری تحقق یافت. امیرنظام گروسی بعدها با لقب سالارعسکر به ریاست قوای آذربایجان برگزیده شد و پس از مرگ علاءالدوله، پیشکار آذربایجان شد و درادامه، با دریافت لقب امیرنظام، وزرات ولیعهد را نیز عهدهدار شد. هماهنگی با حاکمان و فرماندهان محلی ناصرالدین شاه علاوهبر صدور دستور برای اعزام قوای رکابی، درصدد جمعآوری قشون ایالتی برای مقابله با شورشیان برآمد. تیمورپاشاخان، حاکم خوی، یکی از افراد صاحبمنصب و مطمئن بود. تیمورپاشاخان پسر سردار کل پیشکار ناصرالدینمیرزا و نوه حسینخان سردار ماکو بود (نصرت ماکویی، 1373: 13). تیمورپاشاخان از ابتدای حاکمیت خود تلاش فراوانی کرد تا با شرکت در جنگها و دفع شورشها، اهمیت گذﺷﺘﮥ خوانین ماکو را دوباره به دست آورد. ازجمله اقدامات او باید شرکت در دفع حسنخان سالار و شرکت در جنگ هرات در سال 1273ق/1857م را نام برد (کلهر، 1393: 247). شاه در تلگرافی به تیمورپاشاخان حکم کرد: «با فوج نهم خویی و فوج ماکویی و سواره آیرملو و سیستانی و چریک خویی و ماکویی معجلاً به جانب ارومی حرکت نماید» (قراگزلو، 1393: 133). تیمورپاشاخان با هفت هزار نفر نیرو و هشت عراده توپ به کمک اردوی دولتی شتافت (اختر، 21ذیحجه1297ق/1880م: ش28). شواهد موجود نشان میدهد باوجود اوضاع بحرانی و احتمال سقوط شهر اورمیه، تیمورپاشا به بهانههای گوناگون، برای حرکت و کمک به نیروهای مدافع شهر تعلل میکرده است (سیاح، 2536: 267؛ هدایت، 1363: 87؛ امانت، 1385: 525و526). درواقع، شروع شورش و پیشروی سریع کردها، به بازشدن زخم چرکین اختلاف و رقابتها بین مدیران بحران در آذربایجان منجر شد. اختلافهای قدیمی و ریشهدار بین بیوکخان (امامقلیخان)، اقبالالدوله حاکم ارومیه و تیمورپاشاخان حاکم خوی مهمترین این اختلافها بود (ادیبالشعرا، 1346: 566و567؛ قراگزلو، 1393: 135). دامنه این اختلافها و رقابتها بهقدری افزایش یافت که ارومیه در آستاﻧﮥ سقوط قرار گرفته بود. گزارش وجود اختلاف بین اقبالالدوله و تیمورپاشاخان به تهران رسید و شاه در نامهای به سپهسالار، از غرضورزیهای تیمور با اقبالالدوله بهشدت گلایه کرد (فتنه شیخعبیدالله کرد، 1390: 329). شدت این اختلافها و نگرانی از ﺗﺄثیر آن بر مدیریت بحران شورش را از نامه سپهسالار به ناصرالدین شاه درمییابیم: «بهقدری از این اختلافات تشویش دارم که از جمعیت شیخ و اکراد مشوش نیستم» (فتنه شیخعبیدالله کرد، 1390: 424). ناصرالدین شاه نیز که از دوام اختلاف بین سران قوای دولتی، یعنی اقبالالدوله و تیمورپاشاخان، نگران بود برای چندمین بار از سپهسالار خواست به هر نحو و با صدور احکام سخت و تهدید، اختلافهای این دو نفر را مدیریت و رفع کند (فتنه شیخعبیدالله کرد، 1390: 425). ارومیه در محاصرﮤ سختی بود. قوای اندکِ دولتی بههمراه نیروهای داوطلب مردمی و حتی اقلیتهای دینی، مانند مسیحیان، دوشادوش هم با سنگربندی در شهر در حالی در زیر آتشباری شدید شیخعبیدالله و یارانش به مقاومت ادامه میدادند که همچنان چشم انتظار رسیدن قوای کمکی به فرماندهی تیمورپاشاخان بودند؛ ولی سردار ماکویی از شتاب در حرکت خوداری کرد و با دادن وعدهووعید وقت گذرانی میکرد. در این زمان علمای شهر ارومیه با فرستادن نامهای به تیمورپاشاخان، ضمن اشاره به اختلافهای او با اقبالالدوله، از تعلل او برای جنگ با کردها گلایه کردند و تهدید کردند موضوع را به اطلاع شاه خواهند رساند: «این قدر ﺗﺄخیر میکنی که ارومیه را بگیرند تا او (اقبالالدوله) ضایع شود. ما بنده خدا و رعیت پادشاه هستم» (فتنه شیخعبیدالله کرد، 1390: 326). تیمورپاشاخان که از تهدیدهای مردم ارومیه مبنیبر رساندن فریادِ خود به گوش شاه و درخواست مجازات او بیمناک شده بودند بهناچار سپاهیان خود را روانه ارومیه کرد. سپاهیان تیمورپاشاخان نیز در طول مسیر منازل ساکنان محلی را غارت میکردند که به اردوی شیخعبیدالله پیوسته بودند (فتنه شیخعبیدالله کرد، 1390: 327). مقاومت مردمی در شهر و انتشار اخباری مبنیبر نزدیکشدن قوای تیمورپاشاخان باعث ایجاد وحشت در بین صفوف کردها شد و به دنبال آن، بنا به فرمان شیخ، کردها از محاصرﮤ شهر ارومیه دست برداشتند و به طرف حومه شهر حرکت کردند. با خارجشدن کردها از حومه ارومیه، تیمورپاشا به شهر وارد شد و به جای کمک به مردم شهر، آنها را به قتل رساند و اموالشان را غارت کرد (ادیبالشعرا، 1346: 569؛ غوریانس، 2536: 106و107)؛ سپس به بهانه تهیه تدارک برای جنگ با شورشیان، بهزور اموال مردم را جمعآوری و غارت کرد. اسکندر غوریانس ارمنی که در همین ایام از طرف شاه برای بررسی اوضاع به منطقه آذربایجان عزیمت کرده بود درخصوص غارتگری نیروهای تیمورپاشاخان شرح تأملیبرانگیزی نوشته است (غوریانس، 2536: 124و125). قوای تیمورپاشاخان در کوه جهود با قوای شیخعبیدالله درگیر شدند و با شجاعت بسیاری که از خود نشان دادند موفق شدند قوای متجاوز کُرد را به عقبنشینی وادار کنند. سوارهنظام کُردها همگی فرار را بر قرار ترجیح دادند و برای شیخعبیدالله کمتر از پانصد نفر نیروی پیاده و بهدردنخور باقی مانده بود. شیخعبیدالله از شکست و فرار یاران خود بهشدت هراسان شده بود و قصد فرار داشت که از اسب بر زمین افتاد؛ ولی با کمک معدود یاران خود از مهلکه نجات یافت. شیخ با حالت پریشان و بیمناک از دستگیری یا کشتهشدن به روستای سنگر پناه برد و نیروهای تیمورپاشاخان بهدنبال او به آن روستا رسیدند و نزدیک بود کار شیخ را به اتمام رسانند که ناگهان تیمورپاشاخان در حرکتی عجیب و غیرمنتظره دستور بازگشت تعقیبکنندگان را صادر کرد (ادیبالشعرا، 1346: 115). هر چه فرماندهان لشکر به تیمورپاشاخان اصرار کردند اجازه دهد کار را تمام کنند مؤثر واقع نشد؛ حتی اصرار و پیگیری اسحاقپاشاخان ماکویی، برادر تیمور، سودی نداشت (ادیبالشعرا، 1346: 115و116). شاه که در مکاتبههای پیشین، بابت ﺗﺄخیر در سرکوب اشرار، به تیمورپاشاخان توهین کرده و ناسزا گفته بود با شنیدن خبر شجاعت او در نبرد با کُردها در حوالی ارومیه یکمرتبه تغییر عقیده داد و در مکاتبهای با سپهسالار، دادن پاداش مناسب به تیمور را خواستار شد؛ ولی مشخص نیست چگونه سپهسالار مبلغ پاداش را فراهم کرد. شاید وعده سرخرمن بود. موضوعی که سپهسالار در جواب مکاتبه شاه به آن اشاره میکند: «مگر پول هست؟ مگر پول پیدا میشود؟ از کدام پول و کدام خزانه باید پول بدهم؟» (فتنه شیخعبیدالله کرد، 1390: 415تا417). ولی ناصرالدین شاه از جواب نامه سپهسالار عصبانی شد و در مکاتبهای دیگر، با لحنی عتابآلود و گلایهآمیز و بدون دادن پاسخ منطقی به پرسشهای سپهسالار مبنیبر نداشتن پول در خزانه، نامه او را آیه یاس و مایه معطلی دانست و از او خواست بهانهگیری نکند و کار کند (فتنه شیخعبیدالله کرد، 1390: 419). سپهسالار که گویا بهشدت از بیپولی و حمایتنشدن از سوی تهران مستاصل شده بود در جواب شاه نوشت: «حرف راست و صحیح و واقع گویا معصیت است» (فتنه شیخعبیدالله کرد، 1390: 420). پس از شکست شورشیان و خروج نیروهای شیخعبیدالله از کشور و عزیمت میرزاحسینخان سپهسالار به ارومیه، از اعمال خلاف شرع و قانون نیروهای تیمورپاشاخان شکایتهای بسیاری وصول شد (فتنه شیخعبیدالله کرد، 1390: 601). سپهسالار در مکاتبه با شاه، یکی از علتهای احتمالی رفتار قشون تیمورپاشاخان با مردم ارومیه را سابقه دشمنی او با اقبالالدوله و طایفه افشار بیان کرد: «لکن اگر گفته شود که تیمورپاشاخان در دفع شیخ شرکت و حصه ندارد بیرحمی و بیانصافی نموده است، هم وحشیگری نموده و هم خدمت کرده است» (فتنه شیخعبیدالله کرد، 1390: 601). در این باره کلوزال (Closal)، کشیش بزرگ کاتولیک ارومیه، به سپهسالار اطلاع داد تیمورپاشاخان بهراحتی میتوانست شیخ را دستگیر کند؛ ولی از روی عمد اجازه داد او با چهل نفر از یارانش فرار کند (افشارارومی، 1393: 119؛ فتنه شیخعبیدالله کرد، 1390: 601؛ کلهر، 1393: 135). از ویژگیهای مهم شورشهای داخلی آن است که در جریان وقوع و مقابله با آن مردم عادی و غیرنظامی آسیب بسیاری میبینند. درواقع، بهعلت اینکه جبهههای جنگ در درون مرزهای سرزمینی کشور واقع است مردم نیز خواهناخواه به میان معرکه کشیده میشوند. وقوع شورش کُردها در آذربایجان علاوهبر دولتمردان، مردم عادی را نیز غافلگیر کرد. نبود تعامل سازنده با مردم منطقه باعث شد ایلات و عشایر کُرد ایرانی در مقابل شورشیان کمترین مقاومتی نکنند. موضوعی که در کانون توجه و تعجب ناصرالدین شاه قاجار نیز قرار گرفت (فتنه شیخعبیدالله کرد، 1390: 263). شاه نمیدانست کارگزاران حکومتش با عملکرد ضعیف خود، اعتماد عمومی را در جامعه از بین برده بودند. نبود شایستهسالاری یا تکیه اندک بر آن، بیعدالتی در نظام مالیاتی، سختگیری شدید بر رؤسا و بزرگان کُرد و... گسترش بیاعتمادی عمومی را در سطح جامعه موجب شده بود. کاهش اعتماد عمومی موجب شد مردم منطقه در مواجهه با هجوم قوای شیخعبیدالله، از حاکمیت پشتیبانی نکنند؛ همچنین باعث شد تعداد بسیاری از سران و بزرگان، مردم عادی و حتی مقامهای روحانی به شیخعبیدالله و لشکریان او در حکم منجی نگاه کنند و با او بیعت کنند و متحد او شوند. پس از ورود قوای اعزامی از مرکز و سایر نقاط به آذربایجان، آنها به دهات و مناطق متعددی هجوم بردند و از مردم بیگناه اموال بسیار غارت کردند. میرزاحسینخان سپهسالار در مکاتبهای با شاه، ضمن بیان گزارشی از دیدار مناطقی که با هجوم و غارت سپاه اعتمادالسلطنه روبهرو شده بودند، از ویرانی دهات فیضاللهبیگ با شلیک توپخانه دولتی خبر داد (فتنه شیخعبیدالله کرد، 1390: 452). تداوم این خشونتهای بیدلیل قوای دولتی در برابر کردهای منطقه، وحشت مردم و مهاجرت آنها به دیگر مناطق و بیاعتمادی آنها به اقدامات دولت در بازگرداندن آرامش به منطقه را باعث شد. براساس گزارشها، حتی روستاهایی که در برابر قوای دولتی تسلیم میشدند نیز از غارت و چپاول بینصیب نمیمانند. با انتشار اخبار قتل و غارت مردم روستاها توسط قوای دولتی، سکنه برخی از دهات که متحد شیخعبیدالله بودند از ترس جان با رهاکردن خانه و کاشاﻧﮥ خود، به دیگر نقاط فرار کردند. سران طوایف کُرد که تسلیم شده بودند از اعتمادالسلطنه تقاضا کردند برای حفاظت از اموال مردم در برابر هجوم افرادی که برای به یغما بردن اموال میآمدند سلطان و سرباز بگمارد. اعتمادالسلطنه با این درخواست موافقت کرد و از قوای خود کسانی را ﻣﺄمور این کار کرد؛ ولی پس از چند روز، محافظان با افراد غارتگر همدست شدند و خود نیز به تاراج اموال بیصاحب اقدام کردند (غوریانس، 2536: 74). قشون دولتی حتی به ایل قراپاپاق که ترکزبان و شیعهمذهب بودند حملهور شدند و اموال آنها را غارت کردند (غوریانس، 2536: 82). غارت ایل آذریزبان و شیعهمذهب که در ادامه بحران به قوای دولتی پیوسته بود و در راه مبارزه با شورشیان کُرد تلفاتی نیز متحمل شده بود، نشاندهندﮤ این است که برای غارتگران دولتی شیعه و سنی، ترک و کرد و نیز متحد و دشمن تفاوتی نداشت و بنا به رویه جاری بر قوای پیروز، همه میباید غارت شوند. مدیران بحران در صحنه به جای آرامکردن اوضاع و کنترل احساسات قوای زیر فرمان خود و تشویق سران طوایف کُرد برای رهاکردن شیخعبیدالله و پیوستن به آنان، همواره بر طبل جنگ و غارت میکوبیدند (منشی، 1393: 45و46). ناصرالدین شاه نیز در مکاتبهای که با ولیعهد انجام داد پس از تشکر از پیروزیهای قوای دولتی در سرکوب اشرار در شهر اشنویه چنین نوشت: «غارتی که در اشنویه کردهاند بسیار خوب است، این طایفه زرزا بسیار شریر هستند. تمام طایفه زرزا باید قتل و غارت بشوند و هنوز کم کردهاند، آنها را بالمره باید تمام نیست و نابود کرد» (فتنه شیخعبیدالله کرد، 1390: 464). سختگیری به اهلسنت منطقه و ملاحظهنکردن حال مردم بیچاره در هنگام قحطی از دیگر مشکلات مردم مناطق شورشزده بود. غوریانس، فرستاده ناصرالدین شاه به مناطق آشوبزده، با ذکر آنها این مشکلات را در شورش مردم ضد حکومت مرکزی مؤثر میداند (غوریانس، 2536: 57). میرزاحسین سپهسالار برای اثبات ادعای خود، مبنیبر غارتگری آشکار قوای دولتی، از فردی به نام عزیزاللهخان نام میبرد که در این غارتگریها نقش داشت و با افتخار اعلام میکرد دستخط مبارک از شخص شاه دارد که این چنین رفتار کند. میرزاحسین سپهسالار همچنین خواستار برکناری حاجیصدرالدوله از مسند حکمرانی ساوجبلاغ شد: «اگر نهب و غارت و سوزاندن اتفاق نیفتاده بود ادامه حکومت وی عیبی نداشت؛ ولی حالا مردم متوحش و متواری هستند و بهتر است یک همزبان آنها بر آنها حکومت کند تا اوضاع آرام شود» (فتنه شیخعبیدالله کرد، 1390: 505). سرانجام ناصرالدین شاه پس از قتل و کشتار مردم بسیار، برای سپهسالار دستور صادر میکند با مردم منطقه مدارا کند: «باید کاری بکنند که مردم کُرد و سنی را از وحشت بیرون بیاورند و استمالت نمایند. قتل و غارت به هیچ وجه لازم نیست، به جذب قلوب و مهربانی حال کار کنید» (فتنه شیخعبیدالله کرد، 1390: 483). سختگیری بیش از حد بر شورشیان و مردم کُرد منطقه که از شورش شیخعبیدالله حمایت کرده بودند، باعث شد حتی تا چند سال پس از خاتمه شورش تعدادی از کشاورزان کُرد که از این شورش جان سالم به در برده بودند «در مراجعت نظر به فقدان وسایل از کشت و زرع بازمانده و به واسطه فشار گرسنگی در راهها ویلان و بهنوبه خود مسافرین را غارت میکردند» (دیالافوآ، 1361: 33).
نقش دولتهای خارجی در شورش پس از جنگ روسیه با عثمانی در سال 1877م/1294ق که با شکست عثمانی و حمایت نسبی ایران از روسیه همراه بود، معاهده سناستفانو به عثمانی تحمیل شد. از سوی دیگر واگذاری منطقه قطور به ایران رنجش عثمانی را در پی داشت و این کشور بهدنبال جبران و تلافی این شکست بود (حسام معزی، 1366: 437). باب عالی از دیرباز به منطقه مهم و راهبردی قطور طمع داشت و از سالها پیش، دولت عثمانی با توسل به قوای نظامی این منطقه را اشغال کرده بود و تمامی اقدامات دیپلماتیک ایران برای بازگردانیدن این منطقه بینتیجه مانده بود. در کنفرانس برلین، با حمایت روسیه و چند کشور اروپایی دیگر، قطور به ایران پس داده شد. هدایت علت تحریک کُردها توسط عثمانیها را همانا تلافی همراهی ایران با روسیه در جنگ روسیه و عثمانی دانسته است (هدایت، 1385: 85). در مقابل، دولت انگلیس با تمام وجود به حفظ تمامیت ارضی عثمانی علاقه داشت و با هوشیاری و احتیاط، پیشرفتها و گسترش این رویدادها را رصد میکرد. رویدادهایی که تهدید گستردﮤ حضور روسیه در کنار ایران را بهدنبال داشت (Jwaideh,Wadie, 2006: 95). دولت انگلیس حتی در تغییر جهت جغرافیایی شورش شیخعبیدالله نقش اساسی ایفا کرد. براساس اسناد موجود، ابتدا قرار بود شورشیان کُرد به رهبری شیخعبیدالله شورش خود را در خاک عثمانی آغاز کنند و سپس آن را به داخل خاک ایران گسترش دهند؛ ولی شواهد نشان میدهد عوامل دولتهای انگلستان و عثمانی در فاﺻﻠﮥ تشکیل دو مجمع موفق شدند رأی شیخ و رؤسای کُرد را تغییر دهند. به این شرح که ابتدا در اوت1880م/1297ق کلایتون (ImiliasClayton)، کنسول انگلیس در وان، سفری دو ماهه به مناطق کردنشین آغاز کرد. هدف او از این کار به دست آوردن اطلاعات و آگاهی دربارﮤ آمادهشدن شیخ و کردهای زیر فرمان او بود (جه لیل جه لیل، 1987: 111و112). در ضمن همین دیدارها بود که کلایتون موفق شد نظر رؤسای کُرد را جلب کند و آنها را به جای طغیان ضد دولت عثمانی، برای حمله به ایران تشویق کند. خالفین (KhalFin.N.A)، مورخ روس، بنابر گزارش زینویف (JvanAlexivicZiniov)، سفیر روسیه در ایران، معتقد است اقدامات کلایتون و مذاکره با شیخ با توافق و اطلاع باب عالی صورت گرفت. از این رو، او ممانعت از حمله شیخ به عثمانی و تحریک او برای حمله به ایران را توطئه انگلیسیها دانسته است (خالفین، 1971: 175). پس از این ملاقاتها حمایت انگلیس از شیخعبیدالله وارد مرحله جدیدی شد. کامسراکان (kamsara kan)، کنسول روسیه در شهر وان، در گزارشی به سفارت آن کشور در عثمانی از اعزام کاروانهای جنگافزاری انگلیسی به نام کمکهای غذایی برای مبارزه با گرسنگی و قحطی برای شیخعبیدالله خبر میدهد (خالقین، 1971: 176). به این ترتیب با تلاشهای انگلستان و دولت عثمانی، کُردها از طرح قیام گسترده و سراسری خود ضد باب عالی چشم پوشیدند و درعوض، با کسب اطمینان از حمایتهای سیاسی و نظامی دولتهای عثمانی و انگلستان، آمادﮤ تهاجم به ایران شدند. اما در ایران، آبوت کنسول انگلیس در آذربایجان برخلاف مقررات و قوانین بینالمللی، با حمایت معنادار از کُردهای شورشی و حضور در جمع آنان درصدد «تخویف و تهدید و به تسلیم ترغیب و تمهید کرده نبض اهالی» (ناشناس، 1392: 89) و قوای دولتی محاصرهشده در ارومیه برآمد. آبوت بهظاهر در نقش یک میانجی، ولی درواقع با هدف کسب اطلاعات از اردوی ایران و انتقال اخبار و اطلاعات جمعآوریشده به اردوی شورشیان، با طرفین دعوا ملاقاتهایی انجام داد و حتی برای تسلیم شهر ارومیه از شیخعبیدالله مهلتی سه روزه گرفت؛ ولی باتوجه به نقش مخربی که داشت مدافعان شهر به او بدگمان شدند (منشی، 1393: 45). مدافعان شهر که از عملکرد جانبداراﻧﮥ کنسول انگلیس از شورشیان خشمگین بودند در آخرین ملاقات او با شیخعبیدالله و به هنگام ورود به ارومیه به او حمله کردند و از ورودش به شهر جلوگیری کردند. آبوت که بهشدت ترسیده بود و تمامی تلاشهای خود را برای تسلیم مدافعان ارومیه بینتیجه میدید به اردوی شیخعبیدالله بازگشت و از آنجا با همراهی گروهی از شورشیان به سَمت تبریز حرکت کرد. با شروع شورش شیخعبیدالله که با ورود نیروهای نظامی او از مرز و هجوم به خاک ایران همراه بود، مظفرالدینمیرزا با اطلاعرسانی به مرکز خواستار انجام اقدامات سیاسی و پاسخگویی کارگزاران عثمانی مستقر در تهران شد؛ ولی وزیر مختار دولت عثمانی در تهران هرگونه دخالت شهروندان کُرد خود در ایجاد آشوب در مناطق کردنشین ایران را بهصراحت انکار کرد. ولیعهد در مکاتبههای خود با نخستوزیر، بر اثبات دخالت مستقیم کردهای عثمانی زیر فرمان شبخعبیدالله نقشبندی اصرار کرد (فتنه شیخعبیدالله کرد، 1390: 109). بررسی اسناد برجایمانده از آن روزگار از آن حکایت دارد که وزارت خارجه ایران با دولت عثمانی و سفارتخانه آن کشور در تهران مکاتبههای بسیاری انجام داد و ضمن اعتراض شدید به کوتاهی و مسامحهکاری آن دولت، پذیرفتن مسئولیت و انجام اقدامات مؤثر عثمانی را خواستار شد (گزیده اسناد وزارت خارجه، 1370: 655). با اعتراضهای ایران به دولت عثمانی و آشکارشدن دخالت مستقیم کردهای عثمانی در شورش، سامح پاشا (SamihPasha)، والی وان، به سفیر کبیر ایران در عثمانی تلگرافی ارسال کرد و برای نخستین مرتبه و به طور رسمی، به حضور کُردهای عثمانی در خاک ایران و هجوم به شهرهای مرزی اعتراف کرد. دولت عثمانی که از ابتدای شروع بحران بهصورت آشکار و پنهان از اقدامات شیخ حمایت یا دستکم سکوت کرده بود، حال نیز در عمل، در مقابله با او اقدام چندانی انجام نداد. دولت عثمانی بهظاهر برای شیخ و کُردهای عثمانی، در مناطق مرزی محدودیتهایی ایجاد کرد و برای مقابله با درخواستهای ایران برای مجازات شیخ و یارانش و بازگرداندن کُردهای ایرانی، همزمان اعلام کرد قوای ایرانی به فرماندهی تیمورپاشا و علیآقای شکاک به خاک عثمانی تجاوز کرده و آنجا را غارت کردهاند. از اقدامات مهم سپهسالار، در مقام نماینده تامالاختیار شاه درآذربایجان، فرستادن سفرایی به خاک عثمانی بود. او میرزارضاخان پسر معینالصدرات را به منطقه وان فرستاد تا با حکام آن ناحیه درباره کردهای شورشی متواری به خاک عثمانی گفتوگو کند؛ همچنین میرزاعلیخان سرتیپ افشار را با ﻣﺄموریتی مشابه به شهر قارص فرستاد. از دیگر اقدامهای سیاسی که دولتمردان ایران برای تعقیب شورشیان و مجازات آنها انجام دادند، باید به ملاقات سلطانمرادمیرزا، عموی ناصرالدین شاه، با سلطان عبدالحمیدخان در بازگشت از سفر حج اشاره کرد. «سلطان عبدالحمید بهجهت دوستی دولتین اطمینانی داده که شیخعبیدالله را آورده در دارالخلافه و اسلامبول حبس نماید» (فتنه شیخعبیدالله کرد، 1390: 151). سلطان عثمانی همچنین برای نشاندادن حسن نیت، مصطفیپاشا (Mustafa Pasha) را در مقام نماینده خود، همراه حسامالسلطنه روانه دربار ایران کرد (فتنه شیخعبیدالله کرد، 1390: 151). تشدید فشار دولتهای اروپایی و بهویژه روسیه بر عثمانی، برای مهار شیخعبیدالله، از دیگر اقدامات دیپلماتیک دولت ایران بود. در این باره میتوان به اقدامات اسدالله طباطبایی سفیر ایران در مسکو و ملاقاتهای او با وزیر امور خارجه روسیه اشاره کرد (گزیده اسناد سیاسی، 1370: 735). در سند شماره 598 مورخه 5ذیقعده1299ق/1880م کارپرداز وان طی تلگرافی اعلام میکند موسیپاشا (MusaPasha)، مصطفیپاشا، لوا و یوسفبیک (JosephBeik) میرآلای سواره مأمورند که با تدابیر مناسب و بدون اینکه جنجال و شورشی رخ دهد، حکم سلطان را به شیخعبیدالله اعلام کنند و او را متقاعد کنند به مکه برود. کنسول روسیه از موافقت سلطان عبدالحمید با تبعید شیخ خبر میدهد. سرانجام پس از انجام اقدامات سیاسی ایران و با موافقت عبدالحمید، سلطان عثمانی، شیخعبیدالله که در دوران حضور محترمانه خود در استانبول یک بار فرار کرده بود و درصدد جمعآوری مجدد نیروی نظامی برای تحرک دوباره بود، دستگیر شد و به حجاز تبعید شد و در سال 1301ق/1883م در شهر طائف درگذشت.
نتیجه شورش شیخعبیدالله شمزینی از زمینه داخلی و خارجی برخوردار بود و ابعاد آن علاوهبر منطقه آذربایجان در مناطق کردنشین عثمانی نیز بازتاب داشت. مهمترین زمینههای داخلی شورش کردها را باید در نارضایتی حکام و رؤسای قبایل متعدد کُرد از کارگزاران دولت در آذربایجان و سیاستهای سختگیرانه دولت مبنیبر گرفتن مالیاتهای هنگفت از مردم منطقه جستوجو کرد. رهبران قبایل متعدد کُرد از ظلمهای حکام محلی ناخشنود بودند و همین نارضایتی و رسیدگینکردن به شکایتهای متعدد مردم و رؤسای ناراضی کُردها باعث واگرایی از حکومت و از بین رفتن اعتماد آنان به حاکمیت و خروج آنان از کشور و پیوستن به شیخعبیدالله شد. توان نظامی شیخ که با ورود نیروهای نظامی کُردهای ایران تقویت شده بود، زمینه را از هر نظر برای برآوردهشدن آمال و آرزوی او در تشکیل کردستان آزاد فراهم کرد. انتصاب حمزهآقا به مقام سپهسالاری و پیشکاری کل قشون شیخعبیدالله در حمله به ایران نیر در راستای بهرهوری بیشتر از توان رزمی کُردهای ایران بود. بروز شورش شیخعبیدالله در آذربایجان، ضعف مفرط و بیلیاقتی مظفرالدینمیرزا را بیشازبیش آشکار کرد؛ پس در ذهن ناصرالدین شاه و مقامهای دولتی، درباره شایستگی او تردیدهای بسیاری به وجود آورد. بروز و ظهور شورش شیخعبیدالله همچنین موقعیت مناسبی را ایجاد کرد تا میرزاحسین سپهسالار برای بازگشت مجدد به قدرت فرصتی پیدا کند. او که تنها مدتی پیش از شروع شورش در کانون خشم قرار گرفته و از مقام سپهسالاری نیز خلع شده و در مقام حاکم قزوین برگزیده شده بود، به فرمان شاه با مسئولیت کامل عازم مناطق بحرانزده شد و با مدیریت مناسب خود، ضمن ترمیم اختلافات بین سران قوای دولتی، موفق شد از گسترش شورش به مناطق مختلف آذربایجان ازجمله تبریز جلوگیری کند. بروز ناامنی، از بین رفتن تعداد بسیاری از زیرساختها در حوزه کشاورری و تجارت و فرار تعداد فراوانی از مردم کُرد به کوهستانهای مناطق مرزی و خاک عثمانی بروز بحران اقتصادی در منطقه آذربایجان را باعث شد که تا مدتها پس از خاﺗﻤﮥ شورش در منطقه آثار آن گریبانگیر مردم بود. وقوع این شورش همچنین باعث آسیبدیدن همزیستی مسالمتآمیز اقوام تُرک و کُرد و شیعه و سنی در منطقه آذربایجان شد و زمینهساز شورشهای بعد نظیر شورش اسماعیلآقا سمیتقو شد. نکته مهمی که از این پژوهش استنباط میشود این است که موضوعهای گوناگون اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی هریک بهتنهایی یا در کنار و آمیخته با یکدیگر، قابلیت فراهمآوردن زمینه شکلگیری و گسترش بحرانهای محلی و منطقهای و ملی را دارند. بهنظر میرسد حاکمیت در مدیریت بحران شیخعبیدالله به این واقعیت توجه جدی نداشت. ازجمله مهمترین زمینههای شکلگیری بحران مذکور، ترکیب نارضایتیهای پدیدآمده ناشی از مسائل قومی و مذهبی و اقتصادی و سیاسی بود. هدف این پژوهش تعیین و اندازهگیری سهم هریک از عوامل مذکور در شکلگیری و گسترش بحران نیست؛ اما اشاره به این نکته بسیار اهمیت دارد که ازجمله عوامل تشدیدکنندﮤ بحران غفلت حاکمیت و مدیریت بحران از وجود زمینهها و انگیزههایی است که ظرفیت گسترش بحران در سطح و عمق را دارند.
پینوشت 1. Asadollah Zaghian 2. Feyzollah Boushasb Gooshe 3. Soheila Torabi Farsani | ||
مراجع | ||
الف. منابع فارسی . ادیبالشعرا، میرزارشید، (1346)، تاریخ افشار، به انضمام تاریخ قیام شیخعبیدالله، به تصحیح و اهتمام پرویز شهریار افشار و محمود رامیان، تبریز: شفق. . افشار، علی، (1312ق)، شورش شیخعبیدالله، کتابخانه ملی ملک، شماره3872. . افشارارومی، علیبنامیرلویهخان، (1393)، تاریخ کردها؛ شرح واقعه حمله شیخعبیدالله کرد به آذربایجان در سال 1297ق، به کوشش یوسفبیگ باباپور و مسعود غلامیه، تهران: مجلس شورای اسلامی. . امانت، عباس، (1385)، قبله عالم ناصرالدین شاه قاجار و پادشاهی ایران (1313-1247)، ترجمه حسن کامشاد، تهران: کارنامه. . امیرنظام گروسی، حسنعلیبنمحمدصادق، (1373)، گزارشها و نامههای دیوانی و نظامی امیرنظام گروسی درباره وقایع کردستان در سال 1297هجری، به کوشش ایرج افشار، شماره رکورد: 49513، تهران: بنیادموقوفات دکتر محمود افشار. . امینالدوله، علیخان، (1370)، خاطرات سیاسی، به کوشش حافظ فرمائیان، پیوست چهارم، تهران: امیرکبیر. . بامداد، مهدی، (1363)، شرح حال رجال ایران در قرن 12و 13و14 هجری، چ3، تهران: کتابفروشی زوار. . حسام معزی، نجفقلی، (1366)، تاریخ روابط سیاسی ایران با دنیا، به کوشش همایون شهیدی، تهران: علم. . دیالافوآ، مادام، (1361)، سفرنامه مادام دیولافوآ در زمان قاجاریه (ایران و کلده)،ترجمه و نگارش فرهوشی (مترجم همایون سابق)، تهران: کتابفروشی خیام. . زکی، محمدامین، (1377)، تحقیقی تاریخی درباره کرد و کردستان، ترجمه و توضیح حبیبالله تابانی، تبریز: آیدین. . سنندجی، میرزاشکرالله، (1375)، فخرالکتاب؛ تحفه ناصری در تاریخ و جغرافیای، به انضمام پنج مقاله درباره قبایل کرد از دکتر حشمتالله طیبی، تهران: امیرکبیر. . سیاح، حمید، (2536)، خاطرات حاج سیاح یا دوره خوف به تصحیح سیفالله گلگار، چ2، تهران: امیرکبیر. . صفائی، ابراهیم، (1353)، آئینه تاریخ، تهران: اداره کل نگارش وزارت فرهنگ و هنر. . صمدی، سیدمحمد، (1373)، نگاهی به تاریخ مهاباد، مهاباد: رهرو. . طاهر احمدی، محمود، (1370)، تلگرافات عصر سپهسالار، خط تبریز (96-1295 ق) تهران: سازمان اسناد ملی ایران. . عباسمیرزا ملکآرا، (1355)، شرح حال، بهکوشش عبدالحسین نوایی و با مقدمه عباس اقبال، چ2، تهران: بابک. . عباسی، محمدرضا، (1372)، حکومت سایهها؛ اسناد محرمانه و سیاسی میرزاحسینخان سپهسالار، تهران: سازمان اسناد ملی. . غوریانس، اسکندر، (2536)، طغیان شیخعبیدالله شمزینی در عهد ناصرالدین شاه، به اهتمام عبدالله مردوخ، تهران: دنیای دانش. .فتنه شیخعبیدالله کرد، «گزارش وقایع حمله کردها به صفحات آذربایجان در دوره قاجاریه»، مقدمه و تصحیح یوسف بیگ باباپور و مسعود غلامیه، تهران: مجلس شورای اسلامی. . قراگزلو (سرهنگ)، علیاکبرخان،(1393)، رساله افتتاح ناصری، تصحیح و تعلیق محمد کلهر، (ضمیمه کتاب جستاری پیرامون جنبش شیخعبیدالله شمدینی 1297ق/1880م)، تهران: پردیس دانش. . کرزن، جرج ناتانیل، (1362)، ایران و قضیه ایران، ترجمه غلامعلی وحید مازندرانی،چ2، 2ج، تهران: علمی و فرهنگی. . کلهر، محمد، (1393)، جستاری پیرامون جنبش شیخعبیدالله شمدینی 1297 ق/ 1880م به انضمام رساله افتتاح ناصری، تهران: پردیس دانش. . گزیده اسناد سیاسی ایران و عثمانی، (1370)، (1313- 1271ق)، ج3، تهران: واحد نشر اسناد دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی. . مخبرالسلطنه، (هدایت)، مهدیقلی، (1363)، گزارش ایران، چ2، تهران: نقره. . -----------------------، (1385)، خاطرات و خطرات، تهران: زوار. . منشی، علیاکبر، (1393)، بیان واقع وقایع مراغه؛ شرح حال واقعه حمله شیخعبیدالله کرد به مراغه در سال 1298ق، مقدمه و تصحیح یوسفبیگ باباپور و مسعود غلامیه، تهران: منشور سمیر با همکاری انجمن تاریخپژوهان مراغه. . نادرمیرزا، (1360)، تاریخ و جغرافی دارالسلطنه تبریز، با مقدمه محمد مشیری، تهران: اقبال. . نصرت ماکویی، محمدرحیم، (1373ق.)، تاریخ انقلاب آذربایجان و خوانین ماکو، قم: علمیه. . نصیری، محمدرضا، (1371)، اسناد و مکاتبات تاریخی ایران (قاجاریه)، ج3، تهران: کیهان. . نویسنده نامعلوم، روایت یک سیاح از شورش شیخعبیدالله، (1392)، تحقیق و تصحیح محمدحسین سلیمانی و حسنعلی فریدونی، تهران: مجلس شورای اسلامی.
ب. منابع کُردی . جه لیل جه لیل، (1987م)، راپه رینی کورده کان سالی 1880، وه رگیر له رووسی یه وه، دوکتور کاووس قه فتان، به غدا، چایخانه الزمان. . خالفین، ن. ا، (1971.م)، خه بات له ریی کوردستاندا، جه لال ته قی کرد و ویه تی به کوردی، سلیمانی، چایخانه قیام.
ج. منابع انگلیسی . Jwaideh,Wadie, (2006), The Kurdish national movement (Its Orlglns and development ). with aforeword by martin van Bruinessen , SYRACUSE UNIVERSITY PRESS
د. روزنامه . اختر، ذیحجه1297، ج3، ص398. . ایران، ارگان رسمی دولت ایران، مدیر مسوولی محمدحسنخان اعتمادالسلطنه وزیر انطباعات، ذیقعده1297ق.
و. مقاله . بیانی، خانبابا، (1356)، یک سند تاریخی، بررسیهای تاریخی، ش3، س11. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 2,836 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 717 |