
تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,705 |
تعداد مقالات | 13,970 |
تعداد مشاهده مقاله | 33,517,878 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 13,278,508 |
تأملی بر تاریخ و آثار فرهنگی هپتالیان در ایرانِ عصر ساسانی | ||
پژوهش های تاریخی | ||
مقاله 9، دوره 9، شماره 4 - شماره پیاپی 36، دی 1396، صفحه 139-161 اصل مقاله (1 M) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/jhr.2017.22090 | ||
نویسنده | ||
میثم لباف خانیکی* | ||
گروه باستان شناسی، دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه تهران، تهران، ایران | ||
چکیده | ||
گستردگی قلمرو ساسانیان گذشته از ثروت و قدرتی که برای شاهنشاهان ساسانی به ارمغان میآورد، در زﻣﻴﻨﮥ حفظ یکپارچگی ایران مشکلاتی را باعث میشد. نواحی شرقی ایران که با پایتخت و مرکز حکومت فاصله داشت، بیشتر از نواحی دیگر در معرض ناآرامی بود. هجوم اقوام هپتالی و دستاندازی آنها به ایالات شرقی ایران بخش عمدهای از این ناآرامیها را به وجود میآورد. هپتالیان علاوهبرآنکه در مقاطعی از تاریخ بر خطمشی سیاسی و روابط بینالمللی ساسانیان تأثیر گذاشتند، در تعیین الگوهای فرهنگی و هنری نیز نقش عمدهای ایفا کردند. بنابراین شناخت این تأثیرات در گرو مطالعۀ ماهیت قومی و شیوۀ معیشت هپتالیهاست و به تعیین حدود جغرافیایی قلمرو آنها در ادوار مختلف نیازمند است. با این هدف، مقالۀ پیش رو با تکیه بر متون تاریخی، وقایع مرتبط با اقوام هپتالی را در شرق ایران تشریح میکند و آثار مادی فرهنگ آنها را بهمثاﺑﮥ شواهد تاریخی برمیشمارد. مطالعۀ توأمان تاریخ، جغرافیای تاریخی و آثار فرهنگی هپتالیان راهگشای رویکرد جدیدی در مطالعۀ تاریخ و باستانشناسی مناطق شرقی ایران در دورۀ ساسانی است. | ||
کلیدواژهها | ||
هپتالیان؛ عصر ساسانی؛ ایران؛ ماوراءالنهر | ||
اصل مقاله | ||
مقدمه در کتیبهای از شاپور اول، دومین شاهنشاه ساسانی، گسترۀ سرحدات شرقی ایرانِ ساسانی تا چاچ و کاش1 و سغد و پیشاور ذکر شده است2 (عریان، 1382: 70) و شاهد آن مدعا آثار هنری، معماری و ادبی است که امروزه از تاجیکستان و افغانستان و پاکستان به دست میآید.3 در بخش اعظم تاریخ عصر ساسانی و بهخصوص از زمانیکه ایالات شرقی در حوزۀ اداری خراسان و نیمروز قرار گرفتند، نفوذ عمیق فرهنگی و سیاسی ساسانیان در آن مناطق جریان داشته است. باوجوداین، مناطق مذکور آسیبپذیرترین بخش ایران بودند؛ زیرا ازیکسو ثروت آن نواحی طمع همسایگان را برمیانگیخت و ازسویدیگر، در دورترین مسافت از پایتخت ساسانیان، یعنی تیسفون، قرار داشتند. بنابراین قبل از آنکه سپاهیان ساسانی در مقابل مهاجمان مهیا شوند و صفآرایی کنند، بخشهای وسیعی از شرق ایران دستخوش غارت میشد و گاه تا مدتها جولانگاه اقوام و طوایف بیگانه بود. ورود مهاجمان به سرزمینهای شرقی و اشغال خراسان به معنای تهدید ایران بود. ازاینرو متقدمان، خراسان را ترکش (تیردان) خداوند پنداشتهاند که هرگاه خداوند بر مردم خشم گیرد از جانب خراسان به آنها تیر افکَنَد (ابنفقیه، 1349: 161). آن تیرها همان مهاجمانی بودند که از هزارۀ اول قبل از میلاد به بعد، زنجیروار خراسان را چپاول کردهاند و گاه تا مرکز و غرب ایران پیش راندهاند. تاجاییکه آگاهیهای تاریخی اجازه میدهد ماساژتها (قرن ششم قبل از میلاد)، داههها (قرن چهارم و پنجم قبل از میلاد)، پرنیها (قرن سوم قبل از میلاد)، سکاها (قرن دوم قبل از میلاد)، کیداریها (قرون سوم و چهارم میلادی)، هپتالیها (قرن پنجم میلادی)، ترکها (قرن ششم تا هشتم میلادی/دوم قمری)، غزنویان (قرن دهم میلادی/چهارم قمری)، سلجوقیان (قرن یازدهم میلادی / پنجم قمری)، غزان (قرن دوازدهم میلادی/ششم قمری)، مغولان (قرن سیزدهم میلادی/هفتم قمری)، تیموریان (قرن چهاردهم میلادی/هشتم قمری)، ازبکان (قرن شانزدهم میلادی / دهم قمری) و درنهایت ترکمانان (قرن هفدهم تا نوزدهم میلادی/یازدهم تا سیزدهم قمری) در طول تاریخ، زنجیرۀ مهاجمان به خراسان را شکل دادهاند. آنگونهکه از تاریخ اوایل دورۀ ساسانی برمیآید اردشیر و شاپور، اولین و دومین پادشاه ساسانی، نیز با معارضانی در شرق مواجه بودند و هم ایشان و هم اخلافشان در راستای تثبیت سرحدات شرقی ایران، به اقدامات نظامی دست زدند. در قرن پنجم میلادی و در روزگار پادشاهی بهرام پنجم، موج جدیدی از اقوام مهاجم در مرزهای شمال شرق ایران ظاهر شد که تا روزگار خسروانوشیروان، یعنی بیش از یک قرن، مشکلات عدیدهای برای پادشاهان ساسانی و اهالی خراسان ایجاد کرد. این قوم که با نام هپتال شناخته میشود، در مقطعی از دورۀ ساسانی چنان قدرت یافت که علاوهبر خراسان، بخشهای وسیعی از قلمرو گوپتاهای هندوستان را نیز متصرف شد و بهعقیده برخی اندیشمندان، امپراتوری قدرتمندی تشکیل داد. بیتردید ظهور هپتالیان و بسط قدرت ایشان بر ارکانی مبتنی بود که در فرهنگ، اقتصاد و سیاست ایشان ریشه داشت. آنچه پیروزی هپتالیان را در میدانهای رزم رقم میزد، با خویوخلق ایشان و نیاکانشان بیارتباط نبود و آنچه بقای آنها را در پهنۀ وسیعی از میانۀ قارۀ آسیا تضمین میکرد، از مناسبات تاریخی بین قدرتهای آن روزگار بیتأثیر نبود. نام و نشان هپتالیها در متون تاریخی ایران و چین و روم ثبت شده است؛ ولی به تطبیق و مقابلۀ آن گزارشهای تاریخی با شواهد مادیِ فرهنگ ایشان کمتر پرداخته شده است. پژوهش پیش رو برآن است تا با انطباق گزارشهای تاریخی با آثار فرهنگی باقیمانده از هپتالیان، پرتویی نو بر تاریخ حضور ایشان در شرق ایران بیفکند و روزنی تازه بر تحلیل و تفسیر تاریخ و باستانشناسی هپتالیان بگشاید. ازاینرو ابتدا با تاریخ و باستانشناسی هپتالیان آغاز میکنیم و سپس با تکیهبر گزارشهای تاریخی و یافتههای باستانشناختی، به بازخوانی سرگذشت ایشان در دورۀ ساسانی میپردازیم. همچنین تلاش میکنیم با بهرهگیری از متون تاریخی و پراکندگی آثار فرهنگی هپتالیان، جغرافیای تاریخی حضور این اقوام را در پهنۀ شمالشرق و شرق فلات ایران بررسی کنیم. مطالعۀ توأمان تاریخ و آثار فرهنگی هپتالیان این امکان را فراهم میکند تا از سرگذشت آنها شناخت کاملتری به دست آوریم و تاریخ شرق ایران را با نگاهی جامعتر تحلیل کنیم.
خاستگاه و تبار هپتالیان اغلبِ تاریخنگاران و صاحبنظران، هپتالیان را شاخهای از اقوام هون4 میدانند (آلتهایم، 1393: 409تا417) که در حدود سالهای 360میلادی در منطقه آلتای، واقع در غرب مغولستان و شرق قزاقستان امروزی، ظاهر شدند و به مرور قدرت خویش را به سمت غرب و جنوبغرب گستراندند (de la Vaissière, 2014: 183). عدهای نیز برآنند که هپتالیان، ایرانیانی بودند که پیش از گسترش قلمرو خویش به سمت فلات ایران، در کوههای بدخشان سکونت داشتند (Frye, 1983: 370). در منابع چینی از هپتالیان با نام 5 I-ta و از پادشاه ایشان با نام6 Yen-tai-i-li-t’o یاد شده است. در منابع سریانی هپتالیان را eptalit و aβdel، در یونانی Aβδελαι و Eφθαλιται، در ارمنی hep’t‘al، در فارسی میانه ēftāl و نیز hyōn، در عربی هیطل و در منابع فارسی نو هیطال نامیدهاند (Altheim, 1959: 41–43). پروکوپیوس قیصریهای (Procopius of Caesarea) (حدود 500تا554م)، مورخ رومی، هپتالیان را شاخهای از هونها دانسته است و از آنها با عنوان «هونهای سفید» یاد کرده است (پروکوپیوس، 1382: 19)؛ ولی اظهار کرده است که آنها در شمایل و آدابورسوم از برادرزادگانشان متفاوت بودند. به گزارش پروکوپیوس، هپتالیان نام و نژاد مشترکی با هونها داشتند؛ اما زندگی صحراگردی نداشتند و در سرزمین حاصلخیزی اقامت داشتند. آنان پوست سفید داشتند و برخلاف توصیفی که از هونها شده است، قیافۀ زشت و بد منظری نداشتند. هپتالیان مردگان خود را در خاک دفن میکردند و چون یکی از سرانشان میمرد تا بیست تن از ندیمانش را همراه او در گور میکردند و این آداب بهطور کامل متفاوت بود با آنچه هونها در پیش میگرفتند (پروکوپیوس، 1382: 20). در جنوب کشور تاجیکستان امروزی گورهایی شناسایی شده است که توصیفات پروکوپیوس را مستند میسازد. در گوری مشکوفه در نزدیکی باباتپه (Baba Tepe)، دو ردیف از چند جسد شناسایی شده است که بر روی پنج جسد، پیکر یک مرد قرار داده شده است. جمجمۀ چند جسد نیز از حالت عادی خارج شده است و تغییر شکل داده است (Kaбaнoв, 1977: 127-130). از دیگر تدفینهای هپتالی باید از کورگانهای موسوم به بایتوداش (Baitudash) در 13 کیلومتری جنوبشرق شهر پنج تاجیکستان یاد کرد که در آن سردابههایی به قطر 10تا35 متر و ارتفاع 2تا7 متر، با پوشش گنبدی یافت شده است(Абдуллаев, 1983: 69-79) . مجموعۀ دیگری متشکل از چندین گور نیز در محوطۀ شیرین واقع در منطقۀ سغد در شمال تاجیکستان شناسایی شده است که دربرگیرندﮤ اجسادی با جمجمههای تغییر شکل دادهشده و اشیای زینتی است. باتوجه به شیوۀ تدفین، این گورها نیز به اقوام هپتالی نسبت داده شدهاند (Баратов, 1997: 95). نحوۀ برگزاری مراسم آیینی هپتالیها به هنگام دفن مردگان، سنن سکاهایی را به یاد میآورد که در اصل ایرانی بودند (لباف خانیکی، 1385). همین امر باعث شده است تا عدهای هپتالیان را نه از نژاد هون، بلکه از نژاد ایرانی بدانند (غبار، 1375: 137). عنایتالله رضا نیز با استناد به شواهد زبانشناختی، استدلال کرده است که نام خوشنواز، معروفترین شاه هپتالیان همزمان با پیروز ساسانی، نهتنها هیچ قرابتی با زبانهای ترکی و چینی ندارد بلکه پارسیبودن آن مبرهن است. وی در ادامه با استناد بر نام اماکن تاریخیِ ماوراءالنهر، پارسینشینبودن این مناطق را به اثبات رسانده است (رضا، 1384: 78و79). لیوشیتس نیز با استناد به کتیبههای منقور بر روی مهرهای هپتالی و اسناد دیگر، زبان رسمی طبقۀ حاﮐﻤﮥ هپتالیان را در قلمرو اصلیشان، یعنی تخارستان، از گونه زبانهای ایرانی شرقی دانسته است (Litvinsky, 1996: 139). البته باید به خاطر داشت که پروکوپیوس از هپتالیهایی صحبت میکند که در قرن پنجم میلادی، در همسایگی شرقی ایران حکومتی تشکیل داده بودند و بهمعنای واقعی، متمدن شده بودند. خود وی نیز اذعان میکند که این هپتالیان مدتی است از حال توحش بیرون آمدهاند و به تمدن گراییدهاند (پروکوپیوس، 1382: 20). خوشنواز هم در همین جامعه میزیست. چهبسا همانگونهکه در طول تاریخ ایران شاهدیم، هپتالیان نیز پس از یکجانشینشدن در شمالشرق ایران همانند دیگر اقوام مهاجم، برای مثال مغولان قرنهای پسین، خوی و فرهنگ ایرانی را پذیرفته باشند. نخستین برخوردهای هپتالیان با ایرانیان در عصر ساسانی در اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم میلادی، هپتالیها حوزۀ تسلط خود را در شرق از یلدوز (Yelduz) علیا، واقع در شمالغربی قرهشهر در شمالغرب چین، و حوضۀ ایلی (Ili) تا دریاچۀ بالخاش (Balkhash) و حوضۀ ایسیک کول (Issyk Kul) و شنزارهای چو (Chu) و تالاس (Talas) و حوضۀ سیحون تا دریاچۀ آرال گسترش دادند (غبار، 1375: 137). نشانۀ نخستین حضور هپتالیها در کرانههای جنوبی دریاچۀ آرال یا سرزمین خوارزم محوطهای باستانی است که به نام برک تم (Baraktam) شناخته میشود. در طبقۀ دوم یکی از سه قلعۀ این محوطه، تالار مجللی است که آثاری از فرش بر کف آن یافت شده است. ازآنجاکه این قلعه از سنن شناختهشدۀ معماری خوارزم پیروی نمیکند، درخور است آن را محصول حضور و فعالیت اقوام تازهوارد هونهپتالی به خوارزم در قرون چهارم و پنجم میلادی بدانیم (Toлcтoв, 1962: 239). هپتالیان بهمرور از جیحون گذشتند و وارد سرزمینهای شمالی افغانستان امروزی شدند. آثار هجوم هپتالیان مربوط به اواخر قرن چهارم میلادی، در کاوشهای بلخ آشکار شده است و سفالنوشتههایی حاوی نوشتار هپتالی، حضور آنها را در این منطقه تأیید میکند (آلتهایم، 1393: 409). آنها برای نخستینبار در حدود سال 425میلادی، در تخارستان7 دولتی تشکیل دادند (غبار، 1375: 137). باوجوداین، هپتالیها را نباید جمعیتی بهطور کامل یکجانشین و دارای مرز و حدود خاص تلقی کرد. جمعیت عمدۀ آنها تابستان را در بدخشان و زمستان را در باختر میگذراندند (غبار، 1375: 139). همین حضور و سکونت تازهواردان هپتالی در مناطق شمالشرق ایران ساسانی و سرزمینهای مجاور آن، وقوع نخستین برخوردهای آنها با ساسانیان را موجب شد.
شکل1. نواحی، آبادیها و محوطههای باستانی اشارهشده در متن مقاله (نگارنده).
هپتالیان در زمان سلطنت بهرام پنجم ( 420 تا438 میلادی) و با تصرف بخشی از شمالشرق خراسان (گروسه، 1353: 138؛ فرای، 1386: 209)، در قالب دشمنان اصلی ساسانیان وارد صحنۀ تاریخ شمالشرق ایران شدند. تاریخنگاران مسلمان که به اشتباه این مهاجمان را «ترکان» معرفی کردهاند (نولدکه، 1378: 85 و130)،8 داستان دستاندازی آنها به قلمرو ساسانیان و نبرد بهرام پنجم را ضبط کردهاند.9 این مهاجمان10 که تا مرو11 پیشروی کرده بودند (گردیزی، 1363: 77)، درنهایت در نبردی12 با بهرام پنجم13مغلوب شدند و پراکنده شدند (فردوسی، 1384: 530؛ دینوری، 1383: 84و85) و سرکردۀ آنها14 به قتل رسید (ثعالبی، 1384: 266و267). پس از بازپسگیری مرو، بهرام در تعقیب مهاجمان «به ماوراءالنهر شد و آن دیار را قهر کرد و ترکستان بگرفت» (گردیزی، 1363: 77) و مرز شمالشرق ایران را ازیکسو تا خوارزم (شهبازی، 1389: 447) و ازسویدیگر تا طالقانِ15تخارستان رساند. وی دستور داد در آن محل مناری بسازند که مرز را مشخص سازد (فردوسی، 1384: 533؛ بیضاوی، 1382: 46؛ دینوری، 1383: 85) و یکی از سران سپاه خویش به نام شهر را به حکومت مناطق مفتوحه گمارد (فردوسی، 1384: 533). تقلید سکههای محلی بخارا از سکههای بهرام پنجم، بیانکنندﮤ سلطۀ مستقیم ساسانیان بر ماوراءالنهر در روزگار بهرام است (فرای، 1380: 511). بهرام پس از تثبیت مرزهای شمالشرق و سرکوب هپتالیان، با غنایم بسیار به آذربایجان بازگشت16 (مسکویه، 1369: 150) و پس از آن به تیسفون رفت (ثعالبی، 1384: 267). وی برای حفظ امنیتِ شمالشرق، برادر خود یعنی نرسی را به فرمانداری خراسان منصوب کرد و به او فرمان داد: «تا آنجا رود و در بلخ مقر گیرد»17 (طبری، 1375: 622). نبرد بهرام با مهاجمان شمالشرق در گچبریهای محوﻁﮥ بندیان درگز، در شمال استان خراسان رضوی تصویر شده است (رهبر، 1389و1390: 172). شکل و شمایل افرادی که در زیر سم اسبان ساسانیان به خاک افتادهاند، با چشمهای کشیده و اندک موهای رسته بر چانه، یادآور چهرۀ صحرانوردان آسیایمرکزی و ماوراءالنهر است. مهدی رهبر، به اتکای کتیبهای به خط و زبان فارسی میانه که بر حاشیۀ گچبریها نوشته شده است، از حضور هپتالیها در جایگاه معارضان ساسانیان در نقشبرجستههای گچی بندیان یاد میکند18 و آتشکدۀ بندیان را بنایی میداند که به دستور بهرام پنجم برای بزرگداشت پیروزی ساسانیان بر هپتالیان احداث شده است (Rahbar, 2004: 19). آرامشی که بهرام پنجم در مرزهای شمالشرق برقرار کرده بود، دیری نپایید و با پیمانشکنی صحرانوردان آشفته شد. در زمان یزدگرد دوم (438تا457میلادی)، فرزند و جانشین بهرام پنجم، اقوامی که بهاحتمال همان هپتالیان بودند، دوباره به شمالشرق ایران یورش آوردند (شیپمان، 1384: 48) و در حدود سال 440میلادی، علاوهبر سغد19و ماوراءالنهر، بخشهایی از تخارستان را به قلمرو خویش افزودند (گروسه، 1353: 138). در مقابله با تجاوز این اقوام، یزدگرد سپاهی از ایالات مختلف گرد آورد و آنها را به عقبنشینی وادار کرد. همو در سال 444میلادی، بهتلافی حمله به یکی از ایالات ایران، به قصد جنگ با هپتالیها لشکرکشی کرد و عدهای از مسیحیان ارمنی را همراه خود برد و آنها را در نیشابور و هرات سکنی داد. در آغاز، ایرانیان به پیروزی رسیدند؛ ولی یک سال بعد، یکی از متحدان هپتالی آنها خیانت کرد و دشمن موفق شد به آزار سپاهیان یزدگرد بپردازد (شهبازی، 1389: 463). مارکوارت اعتقاد دارد اقوامی که در زمان بهرام پنجم و یزدگرد دوم به مرزهای شمالشرق هجوم آوردند، هپتالی نبودند؛ بلکه خیونیهایی20 بودندکه در شمال مرو به صحرانوردی مشغول بودند (گروسه، 1353: 138). رضا نیز از این نظریه تبعیت کرده است. وی تردید کرده است در اینکه اولین تصادم جدی ساسانیان با هپتالیها در زمان سلطنت بهرام پنجم آغاز شده باشد. رضا با این فرض که هپتالیها شاخهای از هونها بودهاند، چنین استدلال کرده است که حرکت هونها به جانب مرزهای ایران و اروپا و مرزهای امپراتوری روم، در زمان پادشاهی یزدگرد دوم ( 439 تا 457 میلادی) روی داده است. بنابراین هجوم آورندگان به مرزهای شمالشرق نه هپتالی بلکه پیشتازان اقوام هون بودهاند.21 ازطرفدیگر، در دوران حکمرانی بهرام پنجم و نیز تا پایان زندگی یزدگرد دوم، در مآخذ پارسی و تازی از هپتالیان سخن به میان نیامده است و به هنگام شاهنشاهی پیروز، فرزند یزدگرد دوم، برای اولینبار در نوشتههای تاریخی از قوم هپتال یاد شده است (رضا، 1384: 78). زیمال نیز بهصراحت، اقوام درگیر با یزدگرد دوم در شرق را کیداریان دانسته است (Zeimal, 1996: 130). بهنظر میرسد تاریخنگاران مسلمان، بدون آنکه تفکیکی میان هپتالیها و دیگر اقوام قائل شوند، همۀ اقوامی را که از شمالشرق به سمت ایران سرازیر میشدند، هیاطله نامیدهاند (لسترنج، 1373: 461) و به همین علت، تعیین دقیق هویت آن اقوام با تکیهبر تواریخ اوایل دورۀ اسلامی مشکل است.
سلطۀ هپتالیان بر شرق ایران پس از یزدگرد، فرزند ارشدش هرمزد به پادشاهی رسید؛ اما پادشاهی هرمزد بر برادرش، پیروز، گران آمد. پس پیروز از نزد برادر گریخت و به دیار هپتالیان رفت (نهایةالأرب، 1375: 270). در این ایام سرزمین هپتالیان تخارستان، چغانیان،22 کابلستان23 و سرزمینهای شرقی رود بلخ را شامل میشد (دینوری، 1383: 87) و پایتخت آنها شهری به نام گورگو (Gorgo)24 بود که درست در مجاورت خط سرحدی ایران قرار داشت (پروکوپیوس، 1382: 20). پیروز برای غلبه بر هرمزد از شاه هپتالیان25 یاری خواست و شاه هپتالیان با قید این شرط که پیروز شهر ترمذ26 را مرز بشناسد (دینوری، 1383: 87)، به پیروز کمک کرد و طالقان را به وی داد.27 پیروز با حمایت سپاه تخارستان و تیرههای خراسان بهسوی برادرش هرمزد که در ری بود، به راه افتاد (مسکویه 1369: 151). هرمزد پس از دو سال جنگ و نزاع مغلوب شد و پیروز به سلطنت رسید (طبری، 1375: 627؛ نهایةالأرب، 1375: 270). پس از چیرهشدن پیروز بر هرمزد سوم، طبق قرار قبلی، ترمذ در کرانۀ شرقی جیحون مرز ایران و قلمرو هپتالیها شناخته شد. بهاینترتیب، چغانیان و تخارستان در همسایگی شرق خراسان در تسلط هپتالیان باقی ماند (طبری، 1375: 628). هپتالیان که با بهقدرترسیدن متحد سابق خود، یعنی پیروز، قصد تجاوز به ایران را نداشتند، در سال 460میلادی بهسوی جنوبشرق پیش راندند و با غلبه بر کیداریان، شمال پاکستان امروزی را به قلمرو خویش افزودند (Mitchiner, 1975: 167-168). در حدود سال 467میلادی نیز پیروز با کمک هپتالیان بلخ را از کیداریان پس گرفت (Heidemann, 2015: 333) و سکههایی به سبک کیداری ضرب کرد که وی را با تاج جدیدش نشان میداد (Alram, 2014: 271). همچنین سندی باختری بر تسلط ساسانیان بر مناطق شمالی هندوکش در سال 471میلادی گواهی میدهد (Schindel, 2006: 282; Sims-Williams, 1999: 253). همزمان با تحرکات سیاسی و نظامی ساسانیان در شرق و شمالشرق فلات ایران، پادشاهان ساسانی به تحکیم روابط سیاسی خویش با امپراتوران چین پرداختند.در دورهای که هپتالیان مشکلاتی را برای مرزهای شرقی ساسانیان باعث شده بودند، تناوب رابطۀ ایران با چین افزایش یافت؛ بهنحویکه در فاصلۀ سالهای 455و522میلادی، دربار سلسلۀ وی شمالی (Northern Wei)، ده مرتبه پذیرای سفیرانی از ایران بود (Ecsedy, 1979: 155-156; Daffinà, 1983: 123-124; Harmatta, 1971: 370-371. ( پیروز در لشکرکشی اول بهسوی شرق به موفقیت دست یافت؛ ولی نبرد دوم و سوم وی در شرق نتایج ناگواری در پی داشت. ساسانیان در حدود سالهای 474و475میلادی28 و به رهبری پیروز، این بار در برابر متحدان پیشین خود، یعنی هپتالیان، صفآرایی کردند (Heidemann, 2015: 331). هپتالیها چون لشکریان ساسانی را دیدند، براساس سنت جنگی رایج در میان صحرانوردان شمالشرق، بهظاهر عقبنشینی کردند و به نقطهای فرار کردند که از هر طرف با کوههای مرتفع و جنگلهای انبوه احاطه شده بود. لشکریان ایران در تعقیب آنها وارد درههایی شدند که در میانۀ کمینگاه هپتالیان بود (پروکوپیوس، 1382: 21). درنهایت هپتالیها از کمین بیرون جستند و راه برگشت را بر ایرانیان بستند. بهاینترتیب، هپتالیان به رهبری خوشنواز شکست سختی بر ساسانیان وارد کردند و پیروز را به اسارت گرفتند29 (شیپمان، 1386: 48و49). اما پیروز به بهای پرداخت غرامت، آزادی خود را خرید و پسرش قباد دو سال در دربار پادشاه هپتالیان گروگان ماند تا تمام مبلغ غرامت پرداخت شد (کریستنسن، 1388 :212). پس از شکست ساسانیان، هپتالیان که شرق را جولانگاه خویش ساخته بودند، مرزهای جنوبی خود را تا سیستان گسترش دادند (کولسینکف، 1389: 194) و در حدود سال 480میلادی، گندهارا را نیز به تصرف خود درآوردند (Marquart, 1901: 212). در حدود سالهای 481و482میلادی (شیپمان، 1386: 49)، پیروز بار دیگر به قصد جنگ با هپتالیها از اهواز به راه افتاد (ثعالبی، 1384: 278). او از مسیر جرجان به خوارزم رفت و همان مسیری را در پیش گرفت که جدش، بهرام پنجم، پیموده بود (نهایةالأرب، 1375: 278)، تا اینکه به ماوراءالنهر رسید و به برجی رفت که پیشتر بهرام پنجم برای نشان مرز ایران بنا کرده بود. پیروز پس از شکست نخست خود از هپتالیان، طی معاهدهای نیز پذیرفته بود که هیچگاه از این برج پا فراتر ننهد و آهنگ سرزمین هپتالیها نکند (مسکویه، 1369: 154)؛ اما برای آنکه از پیمان بستهشده تخطی نکند «بگفت تا پنجاه فیل بدان (منار) بستند که با سیصد مرد منار را پیش روی خود میبردند و دنبال آن میرفتند و میخواست بدینگونه به پیمانی که با اخشنوار (خوشنواز) داشت وفا کرده باشد» (طبری، 1375: 633). خوشنواز چون از اصرار پیروز بر جنگ آگاهی یافت، با حیلهای پیروز و سپاهش را به قعر خندقی افکند30 (مسکویه، 1369: 154و155). لازار، مورخ ارمنی، نیز بهنقل از شاهدی عینی جریان شکست هولناک و کشتهشدن پیروز به دست هپتالیان را نقل کرده است. بهگزارش وی، بازماندگان آن جنگ خود را به ورکان (Vrkan) رساندند و وقایع را شرح دادند. بنابراین چنین بهنظر میرسد که در این زمان، هپتالیان هنوز به ورکان31 دست نیافته بودند. هرچند نباید از نظر دور داشت که منظور از ورکان، شاید گرگانج32خوارزم باشد (Bivar, 2003). بههرحال، پس از هزیمت و قتل پیروز، هپتالیها از جیحون که مرز سنتی شمالشرق ایران شناخته میشد، گذر کردند و تخارستان را بهطور کامل تصرف کردند. بهگزارش لیانگشو، مورخ چینی، در این زمان قلمرو هپتالها تا پارس33 (Po-sse)، پانپان (P’an-p’an)، کیپین (Ki-pin)، ینکی (قرهشهر، Jen-ki)، کیوتسه (کوچا، Kióu-tse)، سوله (کاشغر، Su-le)، کومه (Ku-me)، یوتین (Jü-t’ien) و کیوپان (Kiü-p’an) میرسید (Marquart, 1901: 216). از شواهد تاریخی پیداست که پس از شکست پیروز، هرات و پوشنگ و بادغیس به تصرف هپتالیان درآمد و یکی از شاخههای هپتالی به نام کادیشیر (Kādishaer) در این سرزمین سکونت یافتند (حبیبی، 1363: 682). علاوهبر شهرهای مذکور، ناحیۀ طالقان34که زمانی سرحد شمالشرق امپراتوری ساسانی به شمار میرفت نیز به تسخیر هپتالیان درآمد (گروسه، 1353: 139). در این زمان از چهار ناحیۀ عمدۀ خراسان، یعنی بلخ، مرو، هرات و نیشابور، سه ناحیۀ نخست در تصرّف هپتالیان بود. حکایت حضور قباد در نیشابور، پیش از رسیدن به سرزمین هپتالها (ثعالبی، 1368: 382؛ حاکم نیشابوری، 1375: 216)، گویای آن است که فقط ناحیۀ نیشابور که از شمال به کوههای هزارمسجد محدود میشد، از اشغال هپتالیان در امان مانده بود. کشف آثاری همچون مهرۀ لاجوردین کشفشده از محوطهای باستانی در قبادیان که بر سطح آن نشانههای هپتالی حک شده است (Ilyasov, 2003: 143)، گویای حضور هپتالیان در ناحیۀ بلخ است. همچنین در شمال ناحیۀ بلخ، بر کرانۀ سرخاندریا و در جنوب مرزهای کشور تاجیکستان امروزی در محوطۀ باستانی دالورزینتپه، پیکرۀ اسبی یافت شده است که بر روی آن نشانههای هپتالی حک شده است (Пугаченкова и Ртвеладзе, 1978: 22). از دیگر آثار هپتالی در ناحیۀ بلخ باید به کتیبهای هپتالی اشاره کرد که بر روی دیوار معبدی بودایی در کافر قلعه،35 در جنوب تاجیکستان، شناسایی شده است (Coлoвьeв, 1983: 80-81). در این زمان، دامنۀ نفوذ فرهنگی و قدرت سیاسی هپتالیان چنان گسترش یافته بود که آثاری از آنها شامل ظروف نقرهای و مفرغی که بهاحتمال در بلخ تولید شده بود، به شهر داتونگ36(Datong)، پایتخت حکومت خاندان وی شمالی (535-386 م.)، راه یافته بود (Carter, 2005: 263-264). ظروف کشفشده از داتونگ، به سبک رایج باختر، با عناصری متأثر از هنر هلنیستیساسانی تزیین شدهاند (Laing, 1995: 5-10; Carter, 1995: 257-263; Harper, 2002: 100-103). آثار فرهنگی هپتالی در ناحیۀ مرو نیز از نفوذ ایشان در آن منطقه حکایت میکند. یکی از این آثار پلاکی است مزین به پیکرۀ زنی چنگنواز که از محوطۀ گبر قلعه در جنوبشرق ترکمنستان به دست آمده است. شیوۀ نمایش این پیکره و پوشش و زیورآلات آن با آثار پیشاور، متعلق به هپتالیان و مربوط به سدۀ ششم میلادی، شباهت نزدیکی دارد (Callieri, 1996: 391). از دیگر آثار هپتالی مرو قطعه، سفالی است که بر روی آن نشانی به چشم میخورد، شبیه آنچه بر پیکرۀ اسب دالورزینتپه نقش شده بود (Ilyasov, 2001: 192,196). هپتالیان پس از تسلط بر خراسان، خراجی سالیانه بر ایرانیان تحمیل کردند (ثعالبی، 1368: 372تا374). کشف مقادیر چشمگیر سکههای نقره متعلق به پیروز از شمال تخارستان،37گویای پرداخت خراج از جانب ساسانیان به هپتالیان است (Zeimal, 1994: 253). استفاده از سکههای پیروز، چنان تأثیری در نظام اقتصادی هپتالیان گذاشت که هپتالیان تا مدتها سکههای خود را به تقلید از سکههای ساسانی ضرب میکردند. بر روی سکههای هپتالی نقش پیروز با تاج مخصوصش مزین به دو بال نمایش داده شده است. در مقابلِ صورت پیروز با حروف باختری واژۀ ēb نوشته شده است که اختصاری است از واژۀ ēbodalo یا هپتالی (Humbach, 1996: 209-212). پشت اغلب سکههای هپتالی عبارت mēm در سمت چپ آتشدان نوشته شده است. این واژه شاید اختصار هزوارش MLK’، به آرامی malkā و به پارسی shāh، باشد. در سمت راست آتشدان با حروف باختری عبارت βαχλο نوشته شده است که بیانکنندﮤ محل ضرب این سکهها در باختر یا همان بلخ، پایتخت تخارستان،38 است (Heidemann, 2015: 332).
شکل2. دو نمونه از سکههای هپتالی ضرب بلخ (Heidemann, 2015).
بلاش (484تا488میلادی)، پسر و جانشین پیروز، در ابتدای پادشاهی خود به انعقاد صلحی با هپتالیها مجبور شد که براساسآن، ساسانیان متعهد میشدند که به پرداخت خراج به هپتالیان همچنان ادامه دهند (شیپمان، 1386: 50). مقرر بود که ایرانیان مبلغ این خراج را به سکهای بپردازند که با الفبای کوشانیهپتالی مضروب باشد (غبار، 1375: 137و138). قباد، پسر دیگر پیروز، برای آنکه تاجوتخت را از برادر خویش بگیرد به پادشاه هپتالیها پناهنده شد (زریابخوئی، بیتا: 42) و از وی طلب یاری کرد. پادشاه هپتالیها بیستهزار نفر از بهترین مردان جنگی خود را تحت فرمان قباد قرار داد و وی را با سازوبرگ شاهانه روانه کرد (ثعالبی، 1384: 284). پیشازآنکه قباد به نبرد بلاش بتازد، بلاش درگذشت و قباد سپاهیانی را که همراه خود آورده بود به اطراف فرستاد تا دشمنان را سرکوب کنند و خود در سال 488میلادی به تخت سلطنت نشست39(بیضاوی، 1382: 46و47). گرایش قباد به مزدک باعث شد که به حکم موبدانموبد و گروهی از بزرگان، درسال 496میلادی وی را از پادشاهی خلع کنند و به زندان اندازند و تاج شاهی را بر سر جاماسب، پسر دیگر پیروز و برادر قباد، گذارند (بیضاوی، 1382: 47). قباد به چارهای که خواهرش اندیشیده بود (خواندمیر، 1380: 240؛ Whithby and Whithbay, 1997: 111) از زندان گریخت، چند روزی مخفی شد و پسازآنکه از احتمال تعقیب آسودهخاطر شد، از مدائن خارج شد و به قصد سرزمین هپتالیها راه اهواز به اصفهان را در پیش گرفت40 (دینوری، 1383: 95). قباد و هیئت همراهش بهصورت مخفیانه، شب راه میپیمودند و روز استراحت میکردند تا اینکه به سرزمین هپتالیها رسیدند (نهایةالأرب، 1375: 296). قباد نزد پادشاه هپتالیها رفت و از او خواست تا لشکری همراهش کند تا تاج و تخت خویش را بازستاند (Whithby and Whithbay, 1997: 112; Cameron, 1969-1970: 129-131). شاه هپتالی خواهش قباد را پذیرفت؛ ولی با این شرط که قباد ﻣﻨﻄﻘﮥ چغانیان را به وی واگذار کند (فردوسی، 1386: 65؛ دینوری، 1383: 95) و به پرداخت خراجی ادامه دهد که از زمان پیروز برقرار شده بود (شیپمان، 1386: 55). پادشاه هپتالی یکی از دختران خود را به ازدواج قباد درآورد41(Cameron, 1969-1970: 131) و قباد را بههمراه سههزار تن از هپتالیها راهی مدائن کرد. آنان که خلع قباد را باعث شده بودند، نزد وی آمدند پوزش طلبیدند. قباد عذرشان را پذیرفت و جاماسپ را بخشید و در سال 499میلادی دوباره به تخت سلطنت نشست (دینوری، 1383: 95). شناسایی سکههایی از قباد با سجع هپتالی از آن نشان دارد که در دورۀ قباد، ایرانیان همچنان به هپتالیها خراج سالیانه پرداخت میکردند (Maccoн, 1964: 204). در اسناد باختری، از این سکهها اغلب با نام «درهمهای کواد» یاد شده است (سیمز- ویلیامز، 1392: 123). قباد برای اینکه خراج عهدشده را به هپتالیان بپردازد، از قیصر روم مبلغی وام درخواست کرد (کریستنسن، 1388: 254). آناستاسیوس (Anastasius) که در این زمان قیصر روم بود (شیپمان، 1386: 55) به امید آنکه پرداختنکردن وام، اتحاد ساسانیان و هپتالیان را سست کند، خواهش قباد را رد کرد. پس قباد در سال 502میلادی به روم لشکر کشید (کریستنسن، 1388: 254). هپتالیان که در این زمان به متحدان قباد ساسانی تبدیل شده بودند، در هجوم به ارمنستان قباد را همراهی کردند. درحالیکه قباد در جبهه غرب به پیروزیهای پیاپی دست مییافت، خبر رسید که گروهی از چادرنشینان به شمالشرق ایران هجوم آوردهاند.42 قباد ناگزیر شد که کشورگشایی خود را در غرب متوقف کند و به غائلۀ شمالشرق بپردازد (شیپمان، 1386: 55). به این منظور تصمیم گرفت که صلحی هفتساله با قیصر روم منعقد کند این صلح در سال 505یا 506میلادی بسته شد. قباد پس از آسودگی در غرب، به دفع مهاجمان شمالشرق پرداخت و آنان را به عقبنشینی مجبور کرد (کریستنسن، 1388: 254و255). همزمان با حکومت قباد ساسانی، هپتالیان در اوج قدرت خود به سر میبردند و بر سرزمین وسیعی شامل سمرقند، ختن، کاشغر و مرگیانه حکم میراندند (Kuwayama, 1989: 114-115; 2002: 127). چیرگی هپتالیان بر سمرقند بهاحتمال در سال 509میلادی روی داد؛ چراکه پسازاین زمان بود که سفرای سمرقند، خویش را با نام هپتالی معرفی میکردند (Marшaк, 1971: 65; Grenet, 2002: 211). آنگونهکه در تاریخ دودمان وی (Wei) آمده است، هپتالیها یکبار در سال 507میلادی و بار دیگر در سال 518میلادی، سفیران خود را با هدایایی به دربار چین فرستادند (جان، 1386: 59). در همین زمان، قباد اول نیز به مبادلۀ سفیر و ارسال هدایا به دربار چین همت گماشت (Daffinà, 1983: 126-127). در دورۀ صلح میان ساسانیان و هپتالیان، هپتالیها تلاش کردند بهمنظور برخورد کمتر با ساسانیان، قلمرو خود را به سمت شرق و جنوب بگسترانند. ازاینرو تورامانا (Toramana)، پادشاه هپتالی، روی به هندوستان گذارد و تا پنجاب پیش رفت. در محوطۀ کهیوره (Khewra)، در سلسله جبال نمک (Salt Range) واقع در جنوب تکسیلا، حدفاصل جهلم (Jhelum) و سرچشمههای رود سند، کتیبهای به خط سانسکریت شناسایی شده است که در آن نام تورامانا درج شده است. این نام بهاحتمال به همان تورامانای هپتالی اشاره میکند (Bühler, 1971:238-242; Agrawal, 1989: 242). وجود آثار هپتالیان در بخشهای شرقی افغانستان، شمالغرب هندوستان و شمال پاکستان امروزی شواهدی از پیشروی ایشان به سمت شبه قارۀ هند را به نمایش میگذارد؛ ازآنجمله باید به یافتههای محوطۀ مسعینک اشاره کرد که در 38 کیلومتری جنوبشرق کابل و در مسیر راه اصلی منتهی به هندوستان واقع شده است. از این محوطه علاوهبر انبوهی از آثار کوشانی و ساسانی، قطعه سفالها و سکههایی مربوط به حاکمان هپتالی نیز به دست آمده است (فیضی، 1390؛ Engel, 2011). مجموعۀ دیگری از آثار هپتالی نیز از محوطۀ غار کشمیر (Kashmir Smast) در 85 کیلومتری شمالشرق پیشاور کشف شده است. در کنار آثار متعدد بودایی، در این محوطه چندین سکۀ هپتالی یافت شده است (Nasim Khan, 2006: 162-180) که از نخستین نشانههای حضور هپتالیان در ناحیۀ گندهارا به شمار میرود (Ibid.: 221-222). پسر و جانشین تورامانا، مهراکولا (Mihirakula)، نیز روش پدر را در پیش گرفت و در جنگهای متعدد، دولت قدرتمند گوپتاهای هندوستان را مغلوب کرد و قلمرو ایشان را تجزیه کرد. شاهد حضور مهراکولا در شمالغرب هندوستان، مجموعه سکههای نقرهای است که در کاوشهای سال 1911میلادی در محوطهای بودایی در نزدیکی پیشاور به دست آمده است (Whitehead, 1913: 481-482). همچنین سونگیون (Song Yun)، زائر بودایی که در سال 517و518میلادی به امر ملکه هو عازم شمالغرب هندوستان و پامیر شد (گروسه، 1353: 137)، از گولاس43 با عنوان پادشاه هپتالی نواحی شرق افغانستان کنونی یاد کرده است که با تکیه بر لشکری مجهز به هزار فیل جنگی با استبداد حکم میرانده است (حبیبی، 1363: 21). براساس توصیف سونگیون، هپتالیها با نوشتار آشنایی نداشتند، فاقد شهرهای حصاردار بودند و در چادر زندگی میکردند. آنها در جستجوی آب و چراگاه مناسب، تابستان به محلی ملایم میرفتند و زمستان را در سرزمینی معتدل میگذراندند. سونگیون مرزهای قلمرو سیاسی هپتالیان را با نامهایی نامشخص ذکر کرده است. به گزارش وی، جمعیت ساکن در سرزمینی که مرزهای آن از جنوب به تیهلو (Tie-lo)، از شمال به چهله44 (Tch’e-le)، از شرق به ختن (Yu-ťien) و از غرب به پارس (Po-sseu) میرسید، به هپتالیها خراج میپرداختند. شاه هپتالی در چادر مجللی اقامت میکرد که به فرشهای پشمی مزین بود و بر تختی زرین تکیه میزد که بر پایۀ چهار ققنوس استوار بود. همسر اصلی شاه نیز با لباسی ابریشم و تاجی که با سنگهای قیمتی رنگارنگ تزیین شده بود بر تختی به شکل فیل سپید با شش عاج و پایههایی زرین به شکل شیر مینشست (Chavannes, 1903: 403-405). سونگیون به اقتدار سیاسی این سرزمین اشارههایی کرده است که از آن استنباط میشود که ادارۀ سرزمینهای شرقی افغانستان امروزی، از مجاری جیحون تا ارغنداب، در دست حاکمان هپتالی بوده است. یک نفر حکمران تابع ایشان بر گندهارا حکم میراند که نامش لیلی (Lea-Lih) یا فردی از این دودمان بود. هپتالیان پس از آنکه بر گندهارا تسلط یافتند، لیلی را به حکومت آنجا گماشتند. لیلی هفتصد فیل جنگی داشت که هر فیل حامل مردی مسلح به شمشیر و نیزه بود (حبیبی، 1363: 22-21). درنهایت، امرای کوچک محلی هندوستان اتحادیهای قدرتمند در برابر هپتالیها تشکیل دادند و در حدود سال 528میلادی، در جنگی بزرگ مهراکولا را مغلوب کردند و به طرف سند و کشمیر عقب راندند. شکست مهراکولا در این جنگ خروج هندوستان را از قلمرو دولت هپتالی منجر شد (غبار، 1375: 138). بااینحال، در گزارشی که در فاصلۀ سالهای 551تا554میلادی نوشته شده است ویشو، مورخ چینی، 30 شاهکنشین را خراجگزار هپتالیها معرفی کرده است و قلمرو هپتالیها را که شامل سغد و تخارستان (T’u-hu-lo) میشده است، از غرب به کانگکی (سغدیانا، K’ang-ki)، یوتین (ختن، Jü-t’ien) ، شاله (کاشغر، Ša-leh) و آسی (پارسیهای جانشین اشکانیان، A-si) محدود دانسته است (Marquart, 1901: 216).
افول قدرت هپتالیان معلوم نیست شرق ایران تا چه زمانی در تصرف هپتالیها باقی ماند؛ ولی بهنظر میرسد که خراسان تا پایان حکومت قباد به هپتالیان خراج میپرداخت (شیپمان، 1386: 55). پس از قباد، در عصر خسرو انوشیروان (531تا579میلادی)، هپتالیان کاروانی را غارت کردند که حامل هدایای خاقان چین برای خسرو بود. بهدنبال این واقعه، نبردی سهمگین به فرماندهی غاتفر، فرمانده نیروهای خاقان، میان خاقان و هپتالیان درگرفت. بهگزارش فردوسی، در این زمان مرکز فرماندهی هپتالیان بخارا بود و آنها نیروهای خود را از نواحی بلخ، شگنان، آموی، زم، ختلان، ترمذ و ویسه گرد (واشجرد) گرد آوردند. در این نبرد هپتالیان شکست خوردند و خاقان فردی به نام فغانیش را به جانشینی غاتفر و به حکومت هپتالیان گماشت. اخبار این مصالحه به گوش خسروانوشیروان رسید. خسرو که حضور هپتالیان و گسترش قدرت خاقان را در مرزهای شرقی و شمالشرقی ایران خوش نداشت، به قصد تارومارکردن آنها به خاقان چین و فغانیش اعلام جنگ کرد. خاقان، خسرو را به آشتی فراخواند و سغد و سمرقند و چاچ را به او داد (فردوسی، 1386: 235تا279). بهنظر میرسد خاقان چین که مورد اشارۀ فردوسی است، به اعتقادِ جان سین لیان یکی از امپراتوران دودمان جوی شمالی (Northern Zhou) بوده است (جان، 1386: 65). باوجوداین باید در نظر گرفت که در فاصلۀ سالهای 386تا557میلادی، سلسلۀ توبا-وی که از اتحاد قبایل ترک و مغول تشکیل یافته بود نیز در شمال چین حکم میرانده است. این سلسله در اصل ترک بودند؛ ولی به موجب فرمان امپراتور، در سال 500میلادی ملزم شدند تا به چینی سخن بگویند و لباس بپوشند (تشکری، 2536). درنتیجه، شاید درست باشد خاقان چین را که گاه خاقان ترک (برای مثال بیضاوی، 1382: 48) نامیده میشد، فردی از سلسلۀ وی دانست. خسرو در سالهای 553و555میلادی نیز نمایندگانی به دربار چین اعزام کرد تا بیشازپیش بر نفوذ خویش در چین بیفزاید و باعث انزوای هپتالیان شود (Harmatta, 1971: 372). بههرحال با شکست هپتالیان در حدود سال 560میلادی، خراسان آزاد شد و سرزمینهای پاییندست جیحون تا فرغانه به شمالشرق ایران ضمیمه شد (بیضاوی، 1382: 48). سندی متعلق به همان سالها از شمال هندوکش به دست آمده است که نشان میدهد حاکمی محلی توأمان به ایرانیان و به هپتالیان خراج میپرداخته است (سیمز- ویلیامز، 1392: 124). براساساین سند، بهنظر میرسد در این سالها هپتالیان هنوز بهطور کامل از شرق ایران خارج نشده بودند؛ ولی حذف نام آنها از اسناد بعدی (سیمز- ویلیامز، 1392: 125)، بیانکنندﮤ تسلط کامل ساسانیان بر آن نواحی است. خسروانوشیروان پس از تثبیت موضع خود در فرغانه، به تسخیر بخشهای جنوبی سرزمین هپتالیها همت گماشت. وی سکستان را که از سال 484میلادی و پس از کشتهشدن پیروز، به دست هپتالیها افتاده بود پس گرفت (کولسینکف، 1389: 192) و بر تخارستان، زابلستان، کابلستان و چغانیان سلطه یافت (دینوری، 1383: 96). انوشیروان پس از شکست قاطع هپتالیها در سال 557میلادی، سکهای با سجع کنایهآمیز «ایران از ترس رها شد» (هرمان، 1373: 137) و «ایران نیرومند شد» (دریایی 1383: 47) ضرب کرد. با گسترش قدرت انوشیروان، ممالک مجاور شامل ترکستان و چین و هندوستان نیز اطاعت او را گردن نهادند و انوشیروان بدون مانعی جدی، قلمرو خود را تا کشمیر و سراندیب توسعه داد (ثعالبی، 1384: 296). بار دیگر بین سالهای 563و567میلادی، ترکهای غربی در اتحاد با ایرانیان به بقایای پادشاهی هپتالی یورش بردند (Chavannes, 1903: 403) و قلمرو آنها را بین خود تقسیم کردند. این بار، ایالات سغد و فرغانه به تسلط ترکان درآمد و قسمت جنوبی جیحون شامل نواحی باختر و تخارستان سهم ایران شد. پس از این واقعه، برای مدتی کوتاه، جیحون سرحد بین ایران و ترکان محسوب میشد (تشکری، 2536: 69). در این زمان، گروهی از هپتالیان که در شمالغرب و در ناﺣﻴﮥ پیرامون آرال بیابانگردی میکردند، به طرف غرب گریختند و بهاحتمال، اینها همان قومی هستند که پس از سال 560میلادی، به نام اوارخونیت (Ouarkhonite) و آوارها (شیپمان، 1386: 64) به مجارستان رفتند و یک خاناتنشین جدید مغولی تأسیس کردند (گروسه، 1353: 160). آنها گسترهای از کوهستانهای غربی قفقاز تا نواحی کرانۀ دریای سیاه را تحت تصرف خویش درآوردند و قلمرو خود را تا دشتهای رود دن بسط دادند (رضا، 1384: 146). باوجود واردآمدن ضربات مهلک بر پیکرۀ هپتالیان، گروهی از آنها کماکان به حیات خویش ادامه دادند. درواقع، گروهی که استیلا و برتری ایرانیان یا ترکان را به رسمیت شناختند، موجودیت خود را حفظ کردند و بهاینترتیب، موقعیت خویش را در جایگاه حاکمان محلی ابقا کردند (Dani et al., 1996: 181-184). در افغانستان سکههایی یافت شده است که بر روی آنها نام شاهزادهای، بهاحتمال هپتالی، به نام نپکی شاه (npky MLK) مشاهده میشود. این سکهها بههمراه مجموعهای از سکههای خسروانوشیروان کشف شده است و همراهبودن سکههای این شخص با سکههای خسروانوشیروان از همزمانی این دو فرد حکایت میکند (بیوار، 1387: 310). پس از سرکوبهای شدید خسروانوشیروان، هپتالیان مجال یافتند قدرت خویش را بازیابند و در اتحاد با ترکان، مرزهای شرقی ایران را دستخوش ناآرامی کنند. همین مهاجمان در سال یازدهم پادشاهی هرمزد چهارم (579تا590میلادی)، مرزهای شرقی ایران را درنوردیدند و تا بادغیس و هرات پیشروی کردند؛46 اما بهرام چوبین، سردار هرمزد، در نزدیک هرات آنها را شکست داد (آلتهایم، 1393: 442؛ فرای، 1386: 213). همزمان با خسروپرویز، هپتالیان چنان قدرت یافتند که بهگواهی متون تاریخی چینی، سفرایی به دربار چین فرستادند. کمااینکه در کتاب هشتادوسوم تاریخ سلسلۀ سوای47 (Sui)، از هپتالیها باعنوان یکی از تیرههای کوشانیان یاد شده است که پایتختشان در جنوب جیحون قرار داشت و دارای پنجهزار تا ششهزار جنگجوی کارآزموده بودند. همچنین پایتخت آنها شهری وسیع توصیف شده است که معابد و بتهای زرین فراوان در آن برپا بود. بهگزارش کتاب فوق، هپتالیان در سالهای 605تا616میلادی سفیری به دربار چین اعزام کردند که حامل خراج پادشاه آنها بود (تشکری، 2536: 71؛ به نقل از SS,83,12b-13a). پس از سقوط ساسانیان و در زمان گسترش قدرت مسلمانان بهسوی شرق، حاکمان محلی هپتالی همچنان نقش فعالی در منطقۀ تخارستان و ترمذ ایفا میکردند (بلاذری، 1367: 582و583). آنگونهکه در تاریخ جدید تانگ مندرج است، در سالهای 742تا752میلادی، آنها سفیری به دربار چین اعزام کردند (تشکری، 2536: 72؛ بهنقل از HTS, 221 (Hsia) 6b). چنین شد که نام هپتالیها در منطقه باقی ماند و جغرافیانگاران مسلمان، سرزمینهای شمالی آن سوی رود جیحون را هیطل48مینامیدند (برای مثال نک ابنفقیه، 1349: 161؛ مستوفی، 1364: 585؛ بغدادی، 1412: 1469؛ مقدسی، 1361: 31، 337، 380؛ اعتمادالسلطنه، 1367: 2327). در دوران اسلامی، گروهی از قبایل ساکن در افغانستان امروزی، شامل ترکهای خلج و پشتوهای غلزایی، نیز خود را اخلاف هپتالیان میدانستند (Frye, 1983: 350). ماندگاری نفوذ هپتالیان در شمالشرق ایران از آنجا پیداست که همچنان روستایی در بدخشان به نام یفتال شناخته میشود (بارتلد، 1377: 17). نتیجه هپتالیها اولین و آخرین جمعیتی نبودند که مناطق شرقی ایران را زیر سلطۀ خویش درآوردند. پیش و پس از حضور هپتالیان، شرق و شمالشرق فلات ایران میزبان جمعیتهایی بود که به علتهای مختلف، از فراسوی ماوراالنهر و مرزهای شمالغرب چین رانده میشدند و بهسوی فلات ایران گسیل میشدند. همانگونهکه هپتالیها پس از ورود به شرق ایران کیداریها را پس راندند، قبایل ترکی که از خاستگاه هپتالیان برآمده بودند سبب نابودی هپتالیان شدند. این فرایند یادآور الگویی است که شش قرن و اندی پیش، ابنخلدون مسبب آن را نیرویی اجتماعی به نام «عصبیت» دانسته است (ابنخلدون، 1336: 269). گزارشهای تاریخی و شواهد باستانشناختی از ظهور هپتالیها در حدود قرن چهارم میلادی در ماوراءالنهر و بسط حضور آنها در مناطق شرقی ایران در سالهای سدۀ پنجم میلادی حکایت میکند. گسترش دامنۀ حضور هپتالیها بهمعنای تغییر موازنۀ قوا در بخشهای میانی قارۀ آسیا بود. رشد قدرت سیاسی و نظامی هپتالیها در این منطقه نهتنها سازمانهای سیاسی و اقتصادی مناطق زیر سلطۀ آنها را دستخوش تغییر میکرد، بلکه بر روابط قدرتهای بزرگ آن روزگار، نظیر ایران و چین، نیز تأثیر میگذاشت. براساس آنچه از مناسبات ایران و چین در دورۀ ساسانی گفته شد، ظهور و گسترش قدرت هپتالیها عاملی مؤثر در نزدیکی این دو قدرت بود. تحکیم روابط ایران و چین در این بازه زمانی به نوبۀ خود، برقراری تعاملات فرهنگی و اقتصادی بین آنها را باعث شد. دراینمیان، هپتالیها که منافع خویش را در برقراری ارتباط با همسایگانشان جستجو میکردند، گاه با جنگ و گاه با صلح منابع حیاتی خویش را تأمین میکردند. نگاهی به جغرافیای تاریخی هپتالیها و قبض و بسط قلمرو جغرافیایی آنها، میزان برخورد و تعامل آنها را با هریک از اقوام و حکومتهای مجاورشان نشان میدهد. آثار فرهنگی هپتالیان اعم از معماری، کتیبه، صنایع مستظرفه و حتی توصیفهایی که از نوع لباس و اقامتگاه ایشان شده است، بیانکنندﮤ آن است که الگوی فرهنگی هپتالیها ترکیبی بود از فرهنگهای ایران، باختر، چین و هند که در هر دورهای کیفیت آن براساس حدود جغرافیایی و وقایع تاریخی تعیین میشد. سیطرۀ هپتالیان بر حوزههای فرهنگی متنوع باعث شد که در آثار بهجامانده از آنها، حضور همزمان عناصری مربوط به فرهنگهای مختلف دیده شود؛ برای مثال آنگونهکه پیشتر نیز تشریح شد، بر روی سکههای آنها ازیکسو چهرۀ پیروز ساسانی دیده میشود و ازسویدیگر کتیبۀ باختری. بر دیوارهای ساختمانی در کافرقلعه که کارکرد معبدی بودایی را داشت، کتیبۀ هپتالی منقور است؛ همچنین در محوطۀ مسعینک، هم معابد بودایی ساخته شده است و هم چهرﺓ سران هپتالی به سبک ساسانی بر بدنۀ سفالها نقش شده است. درنتیجه، نباید نوآوری فرهنگی و هنری خاصی برای هپتالیان قائل شد؛ ولی باید آنها را حائز و واجد نظام فرهنگی سازمانیافتهای قلمداد کرد که ابتدا پذیرای الگوهای فرهنگی مختلف بودند و سپس در ترکیب و امتزاج سبکهای متنوع استادانه عمل میکردند. درواقع هپتالیان از عناصر، الگوها و ابزارهای فرهنگی موجود در هر منطقه برای ابراز وجود و حضور خود بهره میبردند. کمااینکه در خوارزم به شیوۀ سکاها مردگان خود را دفن میکردند و در تخارستان و بلخ به تقلید از شاهان ساسانی سکه میزدند؛ همچنین زمانیکه وارد حوزۀ تمدنی کوشانیها شدند به پیروی از آنها معابد بودایی ساختند و بعد از ورود به شبه قاره هند، خود را مهاراجه لقب دادند. حتی بعد از ورود اسلام به شرق ایران، برخی از بازماندگان هپتالی در رکاب مسلمانان قرار گرفتند و با آنها وارد مصالحه شدند. شاید همین انعطافپذیری فرهنگی هپتالیان بود که به موفقیتهای سیاسی آنها و بسط قلمروشان در اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم میلادی منجر شد. واقعیتهای تاریخی گویای حضور هپتالیان در پهنهای است که بخشهای وسیعی از خراسان امروزی و حتی سیستان را پوشش میداده است. این در حالی است که به جز آثار بندیان درگز و لاخمزار بیرجند که آن هم با تردیدهایی همراه است، تاکنون اثر دیگری از فرهنگ هپتالیان معرفی نشده است. بخشی از این نقصان به محدودیت کاوشهای باستانشناسی در محوطههای پیش از اسلام شرق بازمیگردد؛ ولی باید توجه کرد که آثار فرهنگی هپتالیان، اعم از معماری و صنایع مستظرفه، در قالب الگوهای فرهنگی منطقۀ شرق ایران خلق شده است و تشخیص و تعریف آنها باید با دقت بیشتر همراه شده و ضمن مقابله با متون تاریخی و تعیین جغرافیای تاریخی حضور هپتالیان در شرق ایران صورت پذیرد.
پینوشت 1. همان کاشغر است (شهبازی، 1389: 270) که امروزه در استان سینکیانگ چین واقع است. 2. متن کتیبهای که بر دیوار بنای کعبه زردشت در نقشرستم فارس نوشته شده است. 3. از آن زمره است نقش برجستۀ ساسانی موسوم به رگبیبی در پل خمری ایالت بغلان افغانستان که شاپور اول را در صحنۀ شکار کرگدن نشان میدهد (Grenet et al., 2007). 4. هونها قبایلی صحرانورد و بیابانگرد بودند که در اواخر قرن سوم قبل از میلاد به دشمن اصلی سلسله هان چین بدل شدند (آلتهایم، 1342: 21). این قبایل به مرور قلمرو خود را تا مرزهای ترکستان خاوری گستردند (آلتهایم، 1388: 43) و حتی موفق شدند تیرههایی از ایرانیان را نیز زیر فرمان خود آورند (آلتهایم، 1342: 21و22). آلتهایم با تکیه بر علتها و برهانهای تاریخی، زبانشناختی و سکهشناختی، هپتالیها را هون و هونها را ترک معرفی کرده است (رک. آلتهایم، 1393: 409تا425). 5. این نام در عصر هر سلسلهای با اندکی تفاوت ثبت شده است. برای آگاهی از تلفظ دقیق این نامها: (رک. آلتهایم، 1393: 413و414). 6. صورت باستان این نام به این شکل بازسازی میشود: *Yeptalitha (Litvinsky, 1996: 138). 7. اشتقاق این نام از نام تخاریهاست که در قرن دوم میلادی ظاهر شدند و امپراتوری یونانیباکتری را درهم شکستند (منوچهر ستوده در دیباچۀ بدخشی، 1367: چهارده). تخارستان تاحدودی بر ناحیۀ جنوبی جیحون و شرق بلخ منطبق بود که گاه بر تمام سرزمینهای ساحلی دو سوی جیحون نیز اطلاق میشد. محدودۀ تخارستان در شرق تا بدخشان و در جهت جنوب تا هندوکش کشیده میشد (بارتلد، 1377: 16). برای شرح مفصل دربارۀ جغرافیای تاریخی تخارستان (رک. Marquart, 1901: 199.). 8. فرانتس آلتهایم و روت استیل مفصل دربارۀ برداشت تاریخنگاران مسلمان از ترکان و هیاطله بحث کردهاند (رک. آلتهایم و استیل، 1382: 327و328). تلقی هپتالیها در جایگاه اقوام ترک، در تواریخ رومی نیز سابقه دارد. ویتبای در حاشیهای که بر تاریخ تئوفیلاکت نوشته است، منظور از ترکان را هپتالیها دانسته است (Whithbyand Whithby, 1997: 112). 9. بیضاوی (1382: 44و45) و ابنمسکویه (1369: 150) مسیر لشکرکشی بهرام را از آذربایجان به خراسان روایت کردهاند. 10. تعداد افراد لشکری که در این زمان به مناطق شمالشرق ایران یورش آوردند، با ارقام مختلفی گزارش شده است. بهروایتی این لشکر متشکل از سیصد هزار نفر (نهایهالأرب، 1375: 263) و بهروایت دیگر 250هزار نفر بوده است (خواندمیر، 1380: 234؛ مسکویه، 1369: 148)؛ یا بهگزارش ثعالبی صدهزار نفر (ثعالبی، 1384: 266) و شاید هم 125هزار نفر (ملکم، 1380: 75) بوده است. 11. صاحب نهایةالأرب مقام مهاجمان را در این زمان قومس دانسته است (نهایةالأرب، 1375: 263) که بهنظر نمیرسد صحیح باشد. 12. بهگزارش دینوری، بهرام در کشمیهن (در شمالشرق مرو) با هپتالیان درگیر شد (دینوری، 1383: 84و85). بعضی میگویند این جنگ در ری اتفاق افتاد نه در خراسان (ملکم، 1380: 1/76). 13.. مستوفی همراهان بهرام را در این سفر «چهارصد پهلوان گزیده» (مستوفی، 1364: 113) معرفی کرده است و ابنمسکویه آنها را «هفت گروه از نژادگان و سیصد سوار دانسته است که از پاسداران برگزیده وی (بهرام) بودند» (مسکویه، 1369: 150). 14. اغلبِ مورخان مسلمان این شخص را خاقان ترک معرفی کردهاند؛ در تجاربالامم: خاقان شاه توران (مسکویه، 1369: 148)، در اخبارالطوال: پادشاه ترکان (دینوری، 1383: 84)، در حبیبالسیر: خاقان ترک (خواندمیر، 1380: 234). چنانکه پیشتر گفته شد، مقصود مورخان مسلمان از ترکانِ روزگار بهرام، هیاطله یا هپتالیها بوده است. 15. شهبازی این طالقان را طالقان جوزجان، یعنی مابین بلخ و مرو، پنداشته است (شهبازی، 1389: 447)؛ ولی ازآنجاکه بلخ در شرق طالقانِ جوزجان واقع شده بود و بهرام پس از فتوحاتش در خراسان، بلخ را حاکمنشین شرق کرده بود، نظر شهبازی پذیرفتنی نیست. درنتیجه در اینجا، منظور از طالقان شهر طالقانِ تخارستان در شرق بلخ است. 16. در برخی متون تاریخی آمده است که بهرام پس از این پیروزی به هندوستان رفته است و در آنجا مدتی را به تفریح و تفرج سپری کرده است (مستوفی، 1364: 114؛ بیضاوی، 1387: 45؛ خواندمیر، 1380: 235؛ مسکویه، 1369: 151). 17. نولدکه در تسلط ساسانیان بر بلخ تردید دارد. (رک. نولدکه، 1378: 133). 18. فیلیپ ژینیو ذکر نام «هپتالی» را در کتیبههای بندیان، محل تردید دانسته است (ژینیو، 1389و1390: 164). 19. سغد را از مناطق شمالی تحت تصرف هپتالیان میدانند؛ ولی مرز شمالی قلمرو هپتالیان بهروشنی ترسیمکردنی نیست (de la Vaissière, 2014: 183). 20. قبیلهای از طایفۀ هون. 21. رضا دربارۀ هویت این پیشتازان سخن نگفته است؛ ولی بیوار آنها را کیداریان، شاخه دیگری از هونها، میداند (Bivar, 2003). 22. چغانیان که به تازی صغانیان آمده است، به ناحیهای گفته میشده است که از شرق به رود وخش و از جنوب به جیحون محدود بوده است (لسترنج، 1373: 468). این سرزمین امروز جزو خاک ازبکستان است. 23. سرزمین وسیعی در شمالشرق افغانستان امروزی. 24. موقعیت جغرافیایی این شهر دانسته نیست. 25. مورخان مسلمان این شاه هپتالی را خوشنواز نامیدهاند (خواندمیر، 1380: 236؛ دینوری، 1383: 87). باتوجه به اینکه در ادوار بعد، دشمن خونی پیروز هم خوشنواز نامیده شده است، شاید این نام لقبی عام بوده است که به شاهان هپتالی اطلاق میشده است. در تأیید این گمان، رنه گروسه خوشنواز، اخشنواز یا اخشونوار را عنوانی سغدی معرفی کرده است. اصل لغت یعنی خشوان (Khchévan) در سغدی به معنای پادشاه است (گروسه، 1353: 139). در شاهنامۀ فردوسی این شخص، فغانیش (فغانی) اهل چغانیان معرفی شده است (فردوسی، 1386: 9). 26. بهروایت فردوسی، علاوهبر ترمذ، شاه هپتالی ویسه گرد (واشجرد) را هم طلب کرده بود (فردوسی، 1386: 10). 27. بهاحتمال منظور از این طالقان، طالقانِ جوزجان است نه طالقان تخارستان؛ چون ترمذ در غرب طالقان تخارستان و در شرق طالقان جوزجان واقع شده بود و خشنواز نمیتوانست سرزمینهای شرق ترمذ را به پیروز واگذار کند. 28. زمانیکه پیروز در جنگ با هپتالیها به سر میبرد، سفیری به نام اوزبیوس از دربار زنون، امپراتور بیزانس، همراه وی بود (پروکوپیوس، 1383: 20) و چون زنون از سال 474تا475میلادی حکومت کرد، تاریخ جنگ دوم پیروز با هپتالیان حدود سال 474تا475میلادی میشود. 29. برخلاف آنکه شیپمان محل نبرد نخست پیروز را نواحی ساحلی دریای کاسپی دانسته است، حکایتی که ابنمسکویه از تلفشدن سپاهیان ساسانی در اثر تشنگی و بهعلت نیرنگ هپتالیان روایت میکند، بیانگر آن است که نبرد در بیابانی بیآب و علف، مثل صحرای قرهقوم، روی دادهاست (رک. مسکویه، 1369: 152و153؛ خواندمیر، 1380: 237). در تأیید این نکته ثعالبی نیز از گمشدن پیروز، گمکردن راه و تلفشدن لشکر وی از بیآبی گزارش داده است (ثعالبی 1384: 277). 30. آگاثیاس، مورخ رومی قرن ششم میلادی، نیز بهاجمال به شرح این نبرد پرداخته است (Cameron, 1969-1970: 127-129) و فردوسی این داستان را به نظم آورده است (فردوسی، 1386: 24و25). شیپمان شکست نهایی پیروز از هپتالیان را سال 484میلادی و مرگ وی را بهاحتمال در بلخ، واقع در خاک افغانستان فعلی، دانسته است (شیپمان، 1386: 49). 31. معادل گرگان دانسته شده است. 32. اعراب این شهر را جرجانیه میخواندند (لسترنج، 1373: 475). 33. این واژه امروزه به شکل 波斯 نوشته میشود و بهصورت bo-sī خوانده میشود (Mathews, 1931: 731). پائولو دافینا به شرح ریشهشناختی این نام و سیر تحول آن پرداخته است (Daffinà, 1983: 121-122). 34. بین بلخ و مرو. 35. برای آگاهی از توصیفات معماری کافر قلعه (رک. Litvinskij and Solovjev, 1985). 36. واقع در استان شانسی، شرق چین. 37. برای مثال باید از سکههای هپتالی بهدستآمده از دالورزینتپه (Пугаченкова/Ртвеладзе, 1978: 22-23)، خیرآبادتپه (Aльбаум 1960: 45-47) و کافرقلعه (Litvinskij and Solovjev, 1985: 16) در جنوب تاجیکستان امروزی یاد کرد. 38. در زمان سیطرۀ هپتالیان بر تخارستان، بلخ همواره اهمیت خود را در جایگاه بزرگترین شهر هپتالی حفظ کرد Litvinsky, 1996: 152).(. 39. شیپمان تاریخ جلوس قباد را به تخت سلطنت، سال 488 میلادی دانستهاست (شیپمان،1386: 50). 40. دینوری گزارش داده است که در این مسیر، قباد و همراهانش در شهر أرمشیر چند روزی توقف کردند (دینوری، 1383: 95). ارمشیر یا هرمشیر صورت گویش متأخر هرمزد اردشیر است که در منابع سریانی دورۀ ساسانی آمده است. پدرام جم در نوشتۀ مفصلی به این نتیجه رسیده است که این شهر منطبق به سوقالاهواز یا اهواز متون دوره اسلامی است و بانی آن شاپور اول ساسانی بوده است (رک. جم، 1387). 41. کریستنسن دختری را که با قباد در اینجا ازدواج میکند، خواهرزادۀ قباد معرفی کرده است (کریستنسن، 1388: 252). یکی از صحنههای سنگنگارۀ لاخمزار بیرجند صحنه بزمی است با ویژگیهای نگارگری هپتالی که بهاحتمال به رویداد مذکور مرتبط است (لباف خانیکی، 1373: 33و34 و لوحه 12). 42. مشخص نیست که مهاجمان مزبور چه کسانی بودند. احتمال آنکه هپتالیها باشند بسیار کم است؛ چراکه هپتالیها متحد ایران شده بودند. منابع از قوم کادوسی و سایر قبایل ازجمله هونها یاد میکنند (شیپمان، 1386: 56). 43. همان مهراکولا است (Marquart, 1901: 212). 44. مارکوارت که این نام را بهصورت T’ik-k’in خوانده است، آن را با نام ترکی «تکین» درخور قیاس دانسته است و احتمال داده است که منظور از نام «تککین»، امیر قندهار باشد که هپتالیها او را در آن سرزمین گماشتند (Marquart, 1901: 216). 45. حکومت از 557تا581میلادی. 46. تعطیلی ضرابخانۀ هرات و ضرب سکههای هرمزد در ضرابخانۀ سیار، شاید ناشی از اشغال هرات و حضور لشکر ساسانی در این منطقه باشد (گوبل، 1382: 140). 47. این خاندان از سال 581تا618میلادی در مناطق شرقی چین قدرت داشته است. 48. محمدحسنخان اعتمادالسلطنه، ختل را قرائت دیگری از هیطل، و ختلان را جمع ختل و معادل هیاطله دانسته است (اعتماد السلطنه، 1363: 75). | ||
مراجع | ||
کتابنامه الف. کتابهای فارسی . ابنخلدون، عبدالرحمن، (1336)، مقدمۀ ابنخلدون، ترجمۀ محمد پروین گنابادی، ج1، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب. . ابنفقیه، (1349)، ترجمۀ مختصرالبلدان: بخش مربوط به ایران، ترجمۀ ح. مسعود، تهران: بنیاد فرهنگ ایران. . اعتمادالسلطنه، محمدحسنبنعلى، (1363)، تطبیق لغات جغرافیایى قدیم و جدید ایران، تصحیح هاشم محدث، تهران: امیرکبیر. . ----------------------، (1367)، مرآةالبلدان، تصحیح عبدالحسین نوایى، هاشم محدث، تهران: دانشگاه تهران. . آلتهایم، فرانس، (1342)، آسیا در کشمکش با اروپا، هونها و ساسانیان، ترجمه داوود منشیزاده، تهران: ابنسینا. . ------------، (1393)، ساسانیان و هونها، ترجمۀ هوشنگ صادقی، تهران: فرزانروز. . بارتلد، ویلهلم، (1377)، جغرافیای تاریخی ایران، ترجمۀ همایون صنعتیزاده، تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار. . بدخشی، میرزاسنگمحمد، (1367)، تاریخ بدخشان، بیجا: مؤسسۀ فرهنگی جهانگیری. . بلاذری، احمدبنیحییبنجابر، (1367)، فتوحالبلدان، ترجمۀ محمد توکل، تهران: نقره. . بیضاوی، ناصرالدین، (1382)، نظامالتواریخ، تصحیح میرهاشم محدث، تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار. . پروکوپیوس، (1382)، جنگهای ایران و روم، ترجمه محمد سعیدی، تهران: علمی و فرهنگی. . تشکری، عباس، (2536)، ایران به روایت چین باستان؛ نگاهی به روابط سیاسی، تجاری و فرهنگی ایران و چین تا اسلام، تهران: مؤسسۀ روابط بینالمللی وابسته به وزارت امور خارجه. . ثعالبی، ابومنصورمحمدبنعبدالملک، (1384)، شاهنامه ثعالبی، ترجمه محمود هدایت، تهران: اساطیر. . جان، سینلیان، (1386)، متون باستانی پیرامون روابط چین و ایران: از روزگار اشکانی تا شاهرخ تیموری، ترجمۀ جان هون نین، تهران: سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری، پژوهشکدۀ زبان و گویش. . حاکم نیشابوری، ابوعبدالله، (1375)، تاریخ نیشابور، ترجمه محمدبنحسین خلیفه نیشابوری، تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران: آگه. . حبیبی، عبدالحی، (1363)، تاریخ افغانستان بعد از اسلام، تهران: دنیای کتاب. . خواندمیر، غیاثالدینبنهمامالدین، (1380)، تاریخ حبیبالسیر، تهران: خیام. . دریایی، تورج، (1383)، شاهنشاهی ساسانی، ترجمة مرتضی ثاقبفر، تهران: ققنوس. . دینوری، ابوحنیفه، (1383)، اخبارالطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران: نی. . رضا، عنایتالله، (1384)، ایران و ترکان در روزگار ساسانیان، تهران: علمی و فرهنگی. . زریاب خوئی، عباس، (بیتا). ساسانیان، بیجا: دانشگاه آزاد ایران. . شهبازی، علیرضا شاپور، (1389)، تاریخ ساسانیان؛ ترجمۀ بخش ساسانیان از کتاب تاریخ طبری و مقایسۀ آن با تاریخ بلعمی، تهران: دانشگاهی. . شیپمان، کلاوس، (1386)، مبانی تاریخ ساسانیان، ترجمه کیکاووس جهانداری، تهران: فرزانروز. . طبرى، محمدبنجریر، (1375)، تاریخ طبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، تهران: اساطیر. . عریان، سعید، (1382)، راهنمای کتیبههای ایرانی میانه، (پهلوی-پارتی)، تهران: معاونت پژوهشی سازمان میراث فرهنگی کشور، پژوهشکده زبان و گویش. . غبار، میرغلاممحمد، (1375)، افغانستان در مسیر تاریخ، ج1، قم: مولف به همکاری صحافی احسانی. . فرای، ریچارد نلسون، (1380)، تاریخ باستانی ایران، ترجمۀ مسعود رجبنیا، تهران: علمی و فرهنگی. . ----------------، (1386)، میراث آسیای مرکزی، ترجمۀ اوانس اوانسیان، تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار. . فردوسی، ابوالقاسم، (1384)، شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق و محمود امیدسالار، دفتر ششم، نیویورک: بنیاد میراث ایران. . --------------، (1386)، شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق و ابوالفضل خطیبی، دفتر هفتم، تهران: مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی. . فیضی، کتابخان، (1390)، مس عینک لوگر در پرتو کاوشهای باستانشناسی، کابل: ریاست نشریات اکادمی علوم افغانستان. . کریستنسن، آرتور، (1388)، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، تهران: صدای معاصر. . کولسینکف، الی ایوانویچ، (1389)، ایران در آستانه سقوط ساسانیان، ترجمه محمد رفیق یحیایی، تهران: کندوکاو. . گردیزی، ابیسعید عبد الحیبنالضحاکبنمحمود، (1363)، زینالاخبار، تصحیح عبدالحی حبیبی، تهران: دنیای کتاب. . گروسه، رنه، (1353)، امپراتوری صحرانوردان، ترجمه عبدالحسین میکده، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب. . لباف خانیکی، رجبعلی و رسول بشاش کنزق، (1373)، سنگنگاره لاخمزار –بیرجند، تهران: سازمان میراث فرهنگی کشور. . لسترنج، گی، (1373)، جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی، ترجمه محمود عرفان، تهران: علمی و فرهنگی. . مستوفی، حمدالله، (1364)، تاریخ گزیده، تصحیح عبدالحسین نوایی، تهران: امیرکبیر. . مسکویه، احمدبنعلی، (1369)، تجاربالأمم، ترجمه ابوالقاسم امامی و علی نقی منزوی، تهران: سروش. . مقدسی، ابوعبداللهمحمدبناحمد، (1361)، احسن التقاسیم فی معرفةالاقالیم، ج2، ترجمه علینقی منزوی، تهران: شرکت مؤلفان و مترجمان. . ملکم، سرجان، (1380)، تاریخ کامل ایران، ترجمه میرزااسماعیل حیرت، تهران: افسون. . مؤلف ناشناخته، (1375) ، نهایةالأرب فی اخبارالفرس و العرب، تصحیح محمدتقی دانشپژوه، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی. . نولدکه، تئودور، (1378)، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ترجمة عباس زریاب، تهران: پژوهشگاه علومانسانی و مطالعات فرهنگی. . هرمان، جورجینا، (1373)، تجدید حیات هنر و تمدن در ایران باستان، ترجمۀ مهرداد وحدتی، تهران: دانشگاهی. ب. کتابهای عربی . بغدادى، صفىالدین عبدالمؤمنبنعبدالحق، (1412)، مراصدالاطلاع علی أسماء الأمکنة و البقاع، تصحیح علىمحمد بجاوى، بیروت: دارالجیل.
ج. مقالههای فارسی . آلتهایم، فرانس و روت اشتیل، (1388)، «تهاجم کوچروان»، نوشتههایی در باب تاریخ و فرهنگ اشکانیان، به کوشش فرانس آلتهایم، ترجمۀ هوشنگ صادقی، تهران: عیلام، ص43تا58. . جم، پدرام، (1387)، هرمزد اردشیر در کتیبهها، مُهروارهها و متون تاریخی، دو فصلنامه باستانپژوهی5، ص121تا 129. . رهبر، مهدی، (1389و1390) ، «آتشکده بندیان درگز؛ یک بار دیگر»، پژوهشهای باستانشناسی، مدرس4و5، ص167تا177. . ژینیو، فیلیپ، (1389و1390)، «بازنگری محوطه بندیان»، پژوهشهای باستانشناسی، مدرس4و5، ص160تا166. . بیوار، ا. د.ه.، (1387)، «تاریخ مشرق ایران»، ترجمه حسن انوشه، تاریخ ایران کمبریج؛ از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانیان، گردآوری احسان یارشاطر، تهران: امرکبیر، ص277تا362. . سیمز- ویلیامز، نیکولاس، (1392)، «ساسانیان در شرق: آرشیوی باختری از شمال افغانستان»، ترجمۀکاظم فیروزمند، ساسانیان، ویراستۀ وستا سرخوش کرتیس و سارا استوارت، تهران: مرکز، ص114تا132. . گوبل، روبرت، (1382)، «سکهزنی»، تاریخ اقتصاد دولت ساسانی، فرانتس آلتهایم و روت استیل، ترجمۀ هوشنگ صادقی، تهران: علمی و فرهنگی، ص57تا149. . لباف خانیکی، میثم، (1385)، «ساختار اجتماعی جوامع سکایی با نگرش به شیوۀ تدفین»، مجلۀ علمی پژوهشی دانشکدۀ ادبیات و علومانسانی دانشگاه تهران180، ج2، ص67تا92.
د. کتابهای انگلیسی . Agrawal, A, (1989), Rise and Fall of the Imperial Guptas, Delhi: Motilal Banarsidass.
. Altheim, F, (1959), Geschichte der Hunnen, Vol. 1, Berlin: de Gruyter.
. Engel, N, (2011), New excavations in Afganistan Mes Aynak, Published at the occassion of the exhibition ‘Mes Aynak - Recent Discoveries Along the Silk Road’ at National Museum of Afghanistan, Kabul, Koln: Asmuth Druck + Crossmedia GmbH & Co.
. Frye, R. N, (1983), The History of Ancient Iran, Munchen: Beck.
. Kuwayama, Sh, (2002), Across the Hindukush of the First Millenium: A Collection of the Papers, Kyoto: Institute for Research in Humanities
. Litvinskij, B. A, Solovjev, V. S., (1985), Kafyrkala. Frühmittelalterliche Stadt im Vachš-Tal, Süd-Tadžikistan. Materialien zur Allgemeinen und Vergleichenden Archäologie / AVA-Materialien, Band 28, München: Beck.
. Litvinsky, B. A., Solov’ev, V. S, (1985), Srednevekovaya kul’tura Tokharistana v svete raskopok v Vakhshskoy doline, Moscow.
. Marquart, J, (1901), Ērānšahr nach der Geographie des Ps. Moses Xorenac’I, Berlin: Weidmannsche Buchhandlung.
. Mathews, R. H, (1931), Chinese-English Dictionary, Shanghai: China Inland Mission and Presbyterian Mission Press.
. Nasim Khan, M, (2006), Treasures from Kashmir Smast: The Earliest Śaiva Monastic Establishment, Peshawar: Dept. of Archaeology, University of Peshawar.
. Whitby, M., Whitby, M, (1997), The History of Theophylact Simocatta: an English Translation with Introduction and Notes, New York and Oxford: Oxford University Press.
ه. مقالههای انگلیسی . Alram, M, (2014), “From the Sasanians to the Huns. The New Numismatic Evidence from the Hindu Kush,” The Numismatic Chronicle 174, pp. 261–91.
. Bivar, A. D. H, (2003), “Hephthalites ,” Encyclopædia Iranica, XII/2, pp. 198-201; available online at http://www .iranicaonline .org/articles/hephthalites (accessed online at 15 March 2016).
. Bühler, G, (1971), “The New Inscription of Toramana Shaha,” Epigraphia Indica I, pp. 238-242.
. Callieri, P, (1996), “The Hephthalites in Margiana? New Evidence from the Buddhist Relics in Merv,” in La Persia e L’Asia centrale da Alessandro al X secolo, Roma, pp. 391-400.
. Cameron, A, (1969-1970), “Agathias on the Sassanians,” Dumbarton Oaks Papers 23, pp. 67-183.
. Carter, M. L, (1995), “A Note on Metalwork from the Hellenistic East,” Bulletin of the Asia Institute 9, pp. 257-66.
. Carter, M. L, (2005), “Chinese-Iranian Relations xiv. The Influence of Eastern Iranian Art,” Encyclopædia Iranica, online edition, available at http://www.iranicaonline.org/articles/chinese-iranian-xiv (accessed online at 7 February 2017).
. Chavannes, É, (1903), “Voyage de Song Yun dans l'Udyāna et le Gandhāra,” Bulletin de l'Ecole française d'Extrême-Orien 3, pp. 379-441.
. Daffinà, P, (1983), “La Persia Sassanide Secondo le Fonti Cinesi,” Rivista degli Studi Orientali 57, pp. 121-170.
. Dani, A. H., Litvinsky, B. A., Zamir Safi, М. H, (1996), “Eastern Kushans, Kidarites in Gandhara and Kashmir, and Later Hephthalites,” in B. A. Litvinsky (ed.), History of civilizations in Central Asia, Vol. III, Paris, pp. 166-187.
. de la Vaissière, E, (2014), “The Steppe World and the Rise of the Huns,” in M. Maas (ed.), The Age of Attila: The Cambridge Companion to the Age of Attila, Cambridge, pp. 175–192.
. Ecsedy, I, (1979), “Early Persian Envoys in Chinese Courts,” in J. Harmatta (ed.), Studies in the Sources on the History of Pre-Islamic Central Asia, Budapest, pp. 153-162.
. Grenet, F, (2002), “Regional Interaction in Central Asia and Northwest India in the Kidarite and Hephthalite Periods,” in N. Sims-Williams (ed.), Indo-Iranian Languages and Peoples. Proceedings of the British Academy 116, pp. 203-224.
. Grenet, F., Lee, J., Martinez, Ph, (2007),“The Sasanian relief at Rag-I Bibi, Northern Afghanistan),” in J. Cribb; G. Herrmann (eds.), After Alexander: Central Asia before Islam, Oxford: Oxford University Press, pp. 243-267.
. Harmatta, J, (1971), “The Middle Persian-Chinese Bilingual Inscription from Hsian and the Chinese-Sāsānian Relations,” in La Persia nel Medioevo, Rome, pp. 363-376.
. Harper, P. O, (2002), “Iranian Luxury Vessels in China from the Late First Millennium BCE to the Second Half of the First Millennium,” in A. L. Juliano and J. A. Lerner (eds.), Silk Road Studies VII: Nomads, Traders, and Holy Men along China’s Silk Road, Turnhout: Brepols Publishers, pp. 95-113.
. Heidemann, S, (2015), “The Hephthalite Drachms Minted in Balkh - A Hoard, a Sequence, and a New Reading,” The Numismatic Chronicle, Vol. 175, pp. 330-344.
. Humbach, H, (1996), “The Peroz Hephthalite Coins,” in B. J. Stavisskij (ed.), Buddijskie kompleksy Kara-tepe v Starom Termeze. Osnovnye itogi rabot 1978–1989, Moscow, pp. 209–212.
. Ilyasov, J. Y, (2003), “On a Number of Central Asian Tamghas,” Silk Road Art andArchaeology 9, pp. 131-157.
. Kuwayama, Sh, (1989), “The Hephthalites in Tokharistan and Northwest India,” Zinbun 24, pp. 89-134.
. Laing, E. J, (1995), “Recent Finds of Western-Related Glassware, Textiles, and Metalwork in Central Asia and China,” Bulletin of the Asia Institute 9, pp.1-18.
. Litvinsky, B. A, (1996), “The Hephthalite Empire,” in B. A. Litvinsky et al. (eds.), History of the Civilizations of Central Asia, Vol. III: The Crossroads of Civilizations: A.D. 250-750, Paris:UNESCO Publishing, pp. 138-165.
. Mitchiner, M, (1975), “Who were Napki Malik?,” East and West 25, pp. 167-174.
. Rahbar, M, (2004), “le Monument Sassanide de Bandian, Dargaz: un Temple du Feu d’Apres Dernieres Decouvertes 1996-98,” Studia Iranica 33, pp. 7-30.
. Schindel, N, (2006), “The Sasanian Eastern Wars in the 5th Century: The Numismatic Evidence,” in A. Panaiano and A. Piras (eds.), Proceedings of the 5th Conference of the Societas Iranologica Europea, Vol. 1, Ancient and Middle Iranian Studies, Milan: Mimesis and Istituto Italiano per l'Africa e l'Oriente, pp. 675–89.
. Sims-Williams, N, (1999), “From the Kushan-shahs to the Arabs. New Baktrian Documents Dated in the Era of the Tochi Inscriptions,” in M. Alram and D.E. Klimburg (eds.), Coins, Art and Chronology. Essays on the Pre-Islamic History of the Indo-Iranian Borderlands, Vienna: Verlag der Österreichischen Akademieder Wissenschaften, pp. 245–58.
. Whitehead, R. B, (1913), “A Find of Ephthalie or White Hun Coins,” Journal and Proceedings, Asiatic society of Bengal IX. 11, pp. 481-483.
. Zeimal, E. V, (1994), “The Circulation of Coins in Central Asia during the Early Medieval Period (Fifth-Eighth Centuries A.D.),” Bulletin of the Asia Institute 8, pp. 245-267.
. Zeimal, E.V, (1996), “The Kidarite kingdom and Central Asia,” in B.A. Litvinsky (ed.), History of Civilizations in Central Asia, Vol. III, Paris: UNESCO Publishing, pp. 123-137.
و. کتابهای روسی . Альбаум, Л. И, (1960), Балалык-тепе, Ташкент.
. Кабанов, С. К, (1977), Нахшеб на рубеже древности и средневековья, III-VII вв., Ташкент.
. Пугаченкова, Г. А., Ртвеладзе, Э. В, (1978), Дальверзинтепе – кушанский город на юге Узбекистана, Ташкент.
. Толстов, С.П, (1962), По древним дельтам Окса и Яксарта, Москва.
ز. مقالههای روسی . Абдуллаев, А. П, (1983), “Археологические разведки и раскопки в пянджском районе в 1977 г,” Археологические работы в Таджикистане 17, pp. 69–79.
. Баратов, С. Р, (1997), “К вопросу об эфталитах в Ферганской долине,” История материальной культуры Узбекистана, Vol. 28, pp. 94-97.
. Маршак, Б. И, (1971), “К вопросу о восточных противниках Ирана в V в,” Страны и народы Востока 10, pp. 58-66.
. Массон, В. М, (1964), “Эфталитское объединение и период политической раздробленности,” in В. М. Массон and В. А. Ромодин, История Афганистана 1, Москва.
. Соловьев, В. С, (1983), “Изучeниe Kaфыркaлы - раннесредневекового гoрoдa Тохаристана. In: Бактрия и Тохаристан на древнем и средневековом Востоке,” Тезисы докладов конференции, посвященной десятилетию Южно-Таджикистанской археологической экспедиции, Москва, pp. 80-81. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 9,234 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 1,779 |