
تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,685 |
تعداد مقالات | 13,831 |
تعداد مشاهده مقاله | 32,712,285 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,926,853 |
هویتیابی زنان مهاجرِ نسل دوم افغانستانیتبار: تحلیل روایت جُستار «بیمحتوابودن فرم افغانیام بهشدت آزارم میداد» | ||
پژوهش های راهبردی مسائل اجتماعی | ||
دوره 13، شماره 4 - شماره پیاپی 47، دی 1403، صفحه 67-92 اصل مقاله (2.92 M) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/srspi.2025.142823.2036 | ||
نویسندگان | ||
مارال رحیمی1؛ سحر فائقی* 2 | ||
1دانشجوی کارشناسی ارشد فلسفه هنر، گروه فلسفه هنر، واحد اصفهان (خوراسگان)، دانشگاه آزاد اسلامی، اصفهان، ایران | ||
2.استادیار جامعهشناسی فرهنگی، گروه مدیریت، واحد اصفهان (خوراسگان)، دانشگاه آزاد اسلامی، اصفهان، ایران | ||
چکیده | ||
دو مفهوم هویت و وطن بهشکلی جداییناپذیر با یکدیگر درهمتنیدهاند. بدون تردید، در ادبیات مهاجرت، ارتباط بین فردیت و سرزمین انکارناپذیر است. مهاجر دائماً در کشمکش میان سرزمین مادری/سرزمین بیگانه، خودی/دیگری و بودن/شدن قرار دارد و مسبب این سرگردانی، رسوخ وطن بر بازنمایی و بازساخت فردیت است. سرزمین مادری و زادگاه در ذهن فرد مهاجر تداعیکنندۀ مفهومی از وطن و هویت هستند که باید در بررسی ادبیات مهاجرت به آن توجه ویژهای شود؛ ازاینرو، این مطالعه با هدف فهم بازنمایی هویت زنانِ مهاجر نسل دوم افغانستانی با بهرهمندی از مفهوم نظری هومی بابا، بیل اشکرافت، رابرت یانگ و ادوارد سعید انجام شده است تا بازنمایی هویت را در ژانر ادبی جُستار شناسایی و متناظر با بافت فرهنگی سرزمین مقصد و مبدأ تفسیر کند. برای نیل به این هدف، جُستار «بیمحتوابودن فرم افغانیام بهشدت آزارم میداد» از مجموعه داستانهای کوتاه «کورسرخی»، نوشتۀ عالیه عطایی نویسندۀ معاصر ایرانی-افغانستانتبار بهعنوان نمونه انتخاب و با به خدمت گرفتن روش تحلیل روایت از «سیمور چتمن» در بخشهای داستان، گفتمان و ایدئولوژی با الهام از تکنیک لیبلیج و همکاران تحلیل شد تا از زبان روایی و مواضع ایدئولوژیک آن در رابطه با بازنمایی هویت پردهبرداری کند. یافتهها حاکیازآن هستند که مفهوم هویت بهعنوان برساختی متصور در جُستار متناسب با گفتمان فرهنگی و سیاسی و موقعیت حاکم بر فضای جامعۀ افغانستان و ایران دستخوش تغییر شده و در همین راستا شخصیت اصلی داستان نیز بهنوعی هویتگریزی، هویت سرگردان و سپس بازگشت به هویت انکارشده را تجربه میکند. چنانچه اضطراب و آوارگی و استیصال ناشی از بحران هویت با صدای حاشیهای و معترض نویسنده به وضع موجود و متن واقعیتهای مسلط، بازتاب یافته است. | ||
کلیدواژهها | ||
ادبیات داستانی معاصر افغانستان؛ ادبیات داستانی مهاجرت؛ بحران هویت؛ تحلیل روایت؛ زنِ افغانستانی-ایرانیتبار | ||
اصل مقاله | ||
مقدمه و بیان مسئله افغانستان در چهار دهۀ گذشته، از کودتای هفتم ثور ۱۳۵۷ خورشیدی تاکنون، شاهد تحولات عمیق و گاه دردناک سیاسی و اجتماعی بوده است. این دوره با رخدادهایی چون هجوم ارتش شوروی، شکلگیری حکومتهای کمونیستی متعدد، مقاومت مردم علیه نیروهای خارجی و بیرونراندن آنها از کشور، آغاز جنگهای داخلی، ظهور گروههای افراطی نظیر طالبان، شبکۀ حقانی و القاعده، بهحاشیه رفتن گستردۀ زنان و دختران، بستن دروازههای مدارس و دانشگاهها به روی آنان و موج مهاجرتهای اجباری همراه بوده است. نتیجۀ این ناپایداریها نهتنها بر جامعۀ افغانستان، بلکه بهطور ویژه بر زنان اثرات مخربی بر جا گذاشته است؛ ازجمله مهمترین پیامدها میتوان به حذف زنان از صحنههای اجتماعی و سیاسی، نقض گستردۀ حقوق بنیادی آنها و تبدیلشدنشان به قربانی در اشکال مختلف اشاره کرد (رحیمی و همکاران، 1403: 98؛ مهرآوران و حسینانصاری، 1401: 245؛ قربانی، 1401؛ حسینانصاری، 1398: 17). این وقایع تأثیر چشمگیری بر شمار زیادی از نویسندگان آن کشور داشته است، چنانچه بررسی زندگینامۀ بسیاری از نویسندگان افغانستان نشان میدهد که بیشتر آنها بخشی از زندگی خود را در مهاجرت و در دو یا سه کشور مختلف سپری کردهاند (موسوی و حسینی، 1399: 402) و تجارب زیستهشان را نهتنها در داستانها و رمانهایشان بازتاب دادهاند، بلکه آن را بهعنوان بستری برای پرداختن به مسائل اجتماعی، فرهنگی و هویتی در ادبیات داستانی به کار گرفتهاند. بهویژه زنان نویسندۀ افغانستانیتبار که با نگاه زنانه، منتقدانه و از زاویۀ دید خاص خود به مفاهیمی مانند «وطن» و «هویت» پرداخته و این موضوعات را در آثارشان بازنمایی کردهاند (رفیعزاده، 1397: 3). در برخی از این آثار ادبی به دشواریها و چالشهایی پرداخته شده که نسل دوم مهاجران افغانستانی در کشورهای میزبان با آنها مواجه هستند؛ برای نمونه، در بخشی از ادبیات معاصر افغانستان، موضوعاتی همچون مشکلات ادغام این نسل و بحرانهای هویتی آنها در ایران بازتاب یافته است. همراستا با بازنماییهای این آثار ادبی، یافتههای پژوهشی نیز مؤید آن است که تلاش جوانان افغانستانی برای ادغام معمولاً به دلیل واکنشهای نامطلوب و برخوردهای منفی جامعۀ میزبان در قالب نفرتپراکنی و افغانهراسی از یکسو (Ruhani et al., 2023) و از سوی دیگر به دلیل محیط تبعیضآمیزی که تجربه میکنند، ناکام میماند، بهگونهای که جامعۀ ایرانی بیشتر آنها را بهعنوان بیگانه تلقی میکند (Keshavarzi et al., 2024; Farahani et al., 2023; Moghissi & Ashrafi, 2002). همچنین یافتههای پژوهشی دربارۀ تجارب زیستۀ مهاجران نسل دومی افغانستانی در ایران، حکایت از آن دارد که از موانع اصلی ادغام اجتماعی مهاجران افغانستانی، تفاوتهای فرهنگی و رقابتهای اقتصادی است (نصراصفهانی، 1397)؛ ازاینرو نسل جوان این مهاجران بهمنظور پذیرفتهشدن در جامعۀ میزبان، تمایل به پنهانسازی هویت افغانستانی خود دارند. چنانچه گرایش آنها در فرایند ادغام بیشتر به شکل همگرایی با فرهنگ جامعۀ میزبان نمود پیدا میکند (زندی ناوگران و همکاران، 1402)؛ زیرا نحوۀ ظهور ویژگیهای مهاجر در بافت جامعۀ میزبان تأثیرگذار است و بهعنوان عنصری اساسی در فرآیند ادغام ایفای نقش میکند (Zandi-Navgran et al., 2024). ایندرحالی است که نسل دوم مهاجران که در ایران اجتماعی شدهاند، نوعی هویت ترکیبی از فرهنگ مبدأ و مقصد را تجربه میکنند (توکلی خمینی و همکاران، 1390). این نسل تمایل بیشتری به پذیرش و حفظ ارزشها و هنجارهای جامعۀ میزبان دارند؛ اما همزمان احساسی عمیق از محرومیت از ارزشها و میراث فرهنگی-هویتی افغانستانی را نیز تجربه میکنند (Farahani et al., 2023; Keshavarzi et al., 2024). بدیهی است که بررسی آثار فرهنگی و هنری بهویژه ادبیات داستانی، فرصتی فراهم میآورد تا بتوان به جهانبینی نویسندگان معاصر افغانستانی و نقد آنها به سنتهای اجتماعی دست یافت؛ زیرا این آثار زوایای جدیدی از مشکلات و چالشهای مهاجران را به تصویر میکشد و نگاهی انتقادی به شرایط آنان ارائه میدهند. جُسـتار نـوع جدیـدی از ادبیـات روایـی اسـت کـه از تلفیـق روزنامهنـگاری و داسـتان ایجـاد میشود و تفـاوت اصلـی ایـن قالـب نوپدیـد بـا داسـتان، اتـکای آن بـر واقعیـت اسـت (مرادی و جمشیدی، 1401: 160). «جُسـتار میتوانـد متـن جُسـتاری کوتاهـی باشـد کـه اغلـب هنرمندانـه پرداخـت شـده تـا صـدای نویسـنده در آن شـنیده شـود و خواننـده آن را بـهعنـوان یـک تجربۀ واقعـی، پذیـرا باشـد» (نوردکویسـت، 1399: 8؛ مرادی و جمشیدی، 1401: 160). بیمحتوابودن فرم افغانیام بهشدت آزارم میداد، «جُســتار»ی است در مجموعۀ کورسرخی، روایتهایی از جان و جنگ به قلم عالیه عطایی که نشر چشمه در سال 1399 شمسی چاپ کرد. عالیه عطایی، نویسندهای ایرانی_افغانتبار، ازجمله مهاجران افغانستانی است که تحصیلات دانشگاهی خود را در ایران به پایان رساند و پس از آن بهعنوان نویسندۀ نمایشنامه و داستان بهمسئلۀ مهاجرت افغانها از دیدگاههای گوناگون پرداخت. مجموعۀ کورسرخی، روایتهایی از جان و جنگ شامل هفت داستان کوتاه است که همگی به موضوع مهاجرت و دغدغههای مهاجران اختصاص دارند. در ایــن مطالعه با تمرکز بر جستار «بیمحتوابودن فرم افغانیام بهشدت آزارم میداد» بــا شــخصیت اصلی داستان در قالب زن ایرانی-افغانستانی روبهرو هســتیم کــه در طیـف زنان نسل دوم قرار میگیرد. ازآنجاکـه محوریـت بیشتر بخشهـای جُستار منتخب، تجربۀ زیستشدۀ راوی به همراه مونولوگها، باورها و برداشتهای حسی او از زندگی در فضای اجتماعی حاکم در ایران و افغانستان اسـت، ازاینرو راوی تلاش کـرده است تـا موقعیـت خـود را بهعنوان زن ایرانی- افغانستانیتبار از فرایند مواجه با جامعۀ مبدأ و میزبان به تصویر بکشد و پیرو آن، بحرانهای هویتی شکلگرفته از این فضاها را بازتاب دهد. نگارندگان این مطالعه بر جامعۀ زنان مهاجر افغانستانی نسل دوم در ادبیات معاصر افغانستان تمرکز کردهاند؛ زیرا این قشر پیشینههای فرهنگی و تاریخی چشمگیری را با جوامع میزبان خود به اشتراک میگذارند. افزون بر این، این مطالعه از نخستین پژوهشهای جامعهشناختی است که با تمرکز بر ادبیات معاصر افغانستان و انتخاب جستاری مرتبط با هدف پژوهش، بهطور ویژه به چگونگی بازنمایی بحرانهای هویتی و پیامدهای ناشی از آن از دیدگاه گروهی بهحاشیه راندهشده، یعنی زنان مهاجر نسل دوم افغانستانی پرداخته است. این گروه در موقعیتی قرار دارند که نه خود را کاملاً متعلق به میراث افغانستان میدانند و نه بخشی از جامعۀ میزبان محسوب میکنند. هدف این مطالعه پاسخ به این سؤال است که هویت زنان مهاجر نسل دومی افغانستانی در جوامع میزبان، چگونه در ادبیات معاصر افغانستان بازنمایی شده است.
چارچوب مفهومی «سرزمین مادری» یا «وطن» در اصل در تعامل غامض زبان، تاریخ و محیط، نقطۀ تلاقی است که در سرشتن هویت نقش اساسی دارد (Aschcroft, 2007: 161-2). با کوچ از میهن، مهاجران دچار دگرگونیهای بنیادی در چگونگی ارتباط با محیط، فرهنگ و سنن سرزمین مبدأ و مقصد میشوند؛ انقطاعی که در روند طبیعی ارتباط انسانها با محیط زندگیشان ایجاد میشود، احساس تبعید و تعلقنداشتن را بهبار میآورد. چنانچه از یک طرف دغدغۀ حفظ فرهنگ و آداب بومی و از طرف دیگر دغدغۀ برقراری ارتباطی سازنده با فرهنگ و محیط تازه، بخشی از پیچیدگیهای ارتباطی جامعۀ مهاجران است (بوربور، 1393: 257-256)؛ از اینروست که واژههای «میهن[1]»، «مهاجران[2]»، «احساس آوارگی[3]»، «تبعید[4]» و «تعلق[5]» به مفاهیم کلیدی در مطالعات مهاجرت تبدیل شده است (بوربور، 1393: 258). ادبیات مهاجرت/دیاسپورا، ادبیاتی است که ابعاد و تبعات مهاجرت را بیان میکند. اصطلاح ادبیات مهاجرت پس از جنگهای اول و دوم جهانی به قاموس ادبیات سیاسی و ادبی غرب راه یافت و سپس وارد حوزۀ نقد ادبی و مطالعات فرهنگی شد. این ادبیات بیان حالتی از احساس مهاجر است که براساس فضا و مکان و شخصیتهای داستانی شکلهای متفاوتی مییابد (روشنگر، 1384، به نقل از رفیعزاده، 1397؛ علا و همکاران، 1400: 38). اندیشمندان حوزههای گوناگون علوم اجتماعی و انسانی و مطالعات پسااستعماری، بخشی از کار خود را به یافتن رهیافتی برای گذار مهاجران از احساس تبعید، راندهشدن، تبعیض و بحرانهای هویتی اختصاص دادهاند (نظری، 1401: 18) و مبتنیبر احساس استقرار یا تعادل میان مکان و هویت و فرهنگ دو رهیافت متفاوت را در نظر گرفتهاند: رهیافت اول، نظریۀ تکثرگرایی است که بر پایۀ راهکار «ناخانگی» و رسیدن به فرهنگ ترکیبی استوار است (بوربور، 1393: 255). این نظریه، مفهوم فرهنگ و خانه (میهن) را تغییریافته میداند و در دنیای جهانیشده بر لزوم رهاکردن احساس تعلق به سرزمین مادری تأکید میکند؛ نظریۀ دوم، با گرایش به مارکسیسم و نظریات پسااستعماری بر پایۀ مقاومت استوار است و به راهکار پاسخگویی قدرت، تأکید بر بازگشت به ریشهها و «سکنیگزینی» بهمنزلۀ تأکید بر حق تعلق بر سرزمین (مبدأ یا میزبان) تأکید دارد (بوربور، 1393: 256؛ نظری، 1401: 19). اندیشۀ تکثرگرایی مبتنیبر همزیستی چندفرهنگی و ارتباطات سیال و نزدیک فرهنگهاست؛ در همین راستا هومی بابا مفهوم «ناخانگی» را در تفسیر شرایط پسااستمعاری بهخدمت گرفته است (Bhabha, 1992). براساس این نظریه، مفهوم خانه یا میهن زائد است و لازم است از احساس بیخانگی یا «در خانه بودن» به احساس «ناخانگی» رسید (Bhabha, 1992: 9-10). مفهوم «ناخانگی» بهمعنای «بیخانگی» نیست، بلکه به روش زندگیای اطلاق میشود که تمام مرزهای فضایی و مکانی را میکَند و از آنها فراتر میرود. در اصل، پایداری و مطلقبودن تعریف خانه بهمعنای محلی، ریشهدار و با ثبات، شکسته شده است و بهتبع آن اندیشۀ نیاز انسان به تعلقداشتن به سرزمین یا خانه زیر سؤال رفته است. در این رهیافت، هویت نمیتواند در قالبی از پیشتعیینشده استمرار یابد (بوربور، 1393: 256)؛ در چنین فضایی هومی بابا، فرهنگ و هویت را ناگزیر از فرهنگ/هویت ترکیبی میداند. اصطلاح «فرهنگ/هویت ترکیبی» به خلق پدیدههای فرافرهنگی در مرز میان فرهنگ استعمارشده و استعمارگر اشاره دارد. این نظریه مبتنیبر ارجگذاشتن به تفاوتهاست و طردِ سلسلهمراتبی که رابطهها را از بالا به پایین یا در تضاد با هم تعریف میکند (بوربور، 1393: 257)؛ برایناساس تغییرناپذیری و بتوارگی هویت که در گذشته به فرهنگ مشخص و سرزمین مشخصی مرتبط میشد، رد میشود و درعوض، امکان آمیزش فرهنگها و هویتها فراهم میآید (عرفانیفرد و همکاران، 1402: 34؛ آقاعلی نادرشاهی و همکاران، 1399: 29؛ بوربور، 1393: 257). اما در طرف دیگر نظریهپردازانی چون بیل اشکرافت[6] و رابرت یانگ[7] ازجمله متفکرانی هستند که گسست از تعلق را بانی استمرارِ استعمارگری میدانند و درعوض «مقاومت» را تشویق میکنند. این گروه، برخلاف تکثرگراها، پتانسیل خلاقیت میانفرهنگی را در لامکانی نمیبینند و با تمجید ناخانگی موافق نیستند. منتقدین تکثرگرایی معتقدند که تفاوتهای فرهنگی و نژادی بهسوی بیتفاوتی به فرهنگهای بومی و محلی سوق پیدا کرده است (Young, 1995 به نقل از بوربور، 1393: 260). نظریۀ مقاومت، بر زنده نگهداشتن آرزوی «در خانه بودن»، بازگشت به ریشهها و ایجاد پیوندهای جدید با مکان تأکید میکند. تکرار موتیف جستوجوی خانه و بازتاب احساس تعلق/عدم تعلق در ادبیات مهاجرت و ادبیات پسااستعماری نشان از اهمیت آن در ناخودآگاه جمعی مهاجران و مردم استعمارزده دارد که از فرهنگ بومی خود جدا افتادهاند (بوربور، 1393: 262). از نظریات مهم در حوزۀ مقاومت، نظریۀ سکنیگزینی بیل اشکرافت (Ashcroft et al., 1997) است. تعریف اشکرافت از سکنیگزینی چنین است: «روشی از بودن در مکان، روشی که مکان را تعریف میکند و تغییر میدهد» (Ashcroft et al., 2007 به نقل از بوربور، 1393: 262). به اعتقاد اشکرافت تفکیک فضا و مشخصکردن ملک خصوصی و بهتبع آن مالکیت زمین با فلسفه غرب بنا نهاده شده است. برای مقابله با این نگرش به مکان و باتوجهبه اینکه نمیتوان نظام مالکیت را برچید، اشکرافت پیشنهاد میدهد که لازم است «ظرفیت بازسازی، مذاکره و دوبارهسازی و جایگزینی مرزها» را وسعت دهیم (بوربور، 1393: 263). این امر به این معناست که مرزبندیهای تبعیضآمیز پیشین که حق مالکیت را براساس نژاد و ریشههای اجدادی میشناخت، برداشته شوند و قوانین و ساختارهای فرهنگی-اجتماعی با در نظر گرفتن حق مالکیت و تعلق به سرزمین برای مهاجران و اقلیتها بازبینی شوند؛ دراینصورت بهجای پذیرش ناخانهبودن و احساس تعلقنداشتن به سرزمین، نیاز است که شرایط احساس تعلق به میهن و یافتن خانۀ تازه دوباره ایجاد شود. شرط لازم برای رفع احساس تبعید نیز در ساختن محیط زندگی و شروع پیوندهای جدید با آن محیط است (بوربور، 1393: 264)؛ برایناساس هرچند پیداکردن خانه و میهن در مفهوم سنتی که به سرزمین تولد و محل شکلگیری هویت اطلاق میشد، دیگر موضوعیت ندارد، همچنان نیاز است که پیوند انسانها با محیط زندگی به شکلی ریشهای باسازی شود (بوربور، 1393: 262). برای ارزیابی اعتبار نظریههای مذکور و اینکه کدام رهیافت میتواند جوامع پسااستعماری را به بازسازی ارتباطی معنادار و ریشهای با خانه و وطن رهنمون شود، لازم است رهیافتها را به تعبیر ادوارد سعید[8] در «پیچیدگی موقعیتی[9]» فهم کرد طی مطالعه، تـلاش شـده است تـا بـاتوجـهبـه مفهوم نظــری هومی بابا، بیل اشکرافت، رابرت یانگ و ادوارد سعید جُستار منتخب مــورد خوانــش قــرار گیــرد.
پیشینۀ تحقیق در این بخش، مهمترین و مرتبطترین مطالعات انجامشده در حوزۀ ادبیات معاصر افغانستان ارائه شده است که بــا اســتفاده از رویکردهــای مختلــف به بازنمایی بررسی دغدغهمندیهای مهاجران افغانستانی با موضوعیت ترک وطن و ادغام با جامعۀ میزبان توجــه نشــان دادهانــد: بــرای نمونــه در پژوهش فیروزی (1402) با عنوان «نگرش متقابل ایرانیان و مهاجران افغانستانی (مورد مطالعه: شهر یزد)» یافتهها در بخش جامعۀ میزبان نشان داد که بهطورکلی میانگین نگرش شهروندان یزدی به مهاجران افغانستانی متوسط بوده است. همچنین رابطۀ متغیر نگرش شهروندان با متغیرهای تبلیغات رسانهها و باورهای هنجاری مثبت و معنادار است؛ اما نسبتبه متغیر آسیبهای اجتماعیشان منفی و معنادار و نسبتبه متغیر انتظار از فوائد حضور مهاجران فاقد رابطۀ معنادار بوده است؛ درحالیکه یافتهها در بخش مهاجران افغانستانی نیز نشان داد که بهطورکلی نگرش مهاجران به جامعۀ میزبان بیشتر از میانگین و مثبت بوده است. بر پایۀ نتایج تحلیلهای پژوهش زندی ناوگران و همکاران (1401) با عنوان «درک مهاجران از فاصلۀ اجتماعی با ایرانیان: پژوهش کیفی در بین مهاجران افغانستانی» 7 مقولۀ اصلی فاصلۀ نهادی، فاصلهگذاری رسانهای، فاصلۀ عاطفی، محدودشدن سقف آرزوها، پروبلماتیکشدن تعلق، ترجیح تعاملات درونشبکهای، ازدواج بینملیتی بهعنوان تهدید و فرصت استخراج شد. براساس نتایج، فاصلهگذاری اجتماعی با فرایندهای مرزبندی سروکار دارد و بر مکانیزمهایی استوار است که در سه سطح نهادی، ساختاری و نمادین عمل میکنند. فرایند فاصلهگذاری اجتماعی در بین مهاجران افغانستانی در ایران، مرزبندی دوسویه را به وجود آورده است. پژوهش فولادیان و خاوری خراسانی (1400) با عنوان «سنجش فاصلۀ اجتماعی دانشجویان دانشگاه فردوسی مشهد با چهار ملیت افغانستانی، عراقی، هلندی و آمریکایی» با هدف بررسی نگرش دانشجویان دانشگاه فردوسی مشهد به چهار ملیت عراقی، افغانستانی، آمریکایی و هلندی انجام شده است. یافتهها نشان داد که دانشجویان ایرانی تفاوت چشمگیری در نگرش خود به این چهار ملیت دارند. مطابق با نتیجۀ این پژوهش، هلند بهعنوان نمایندۀ اروپاییان از بیشترین میزان پذیرش و در مقامهای دوم و سوم بهترتیب آمریکا و افغانستان قرار دارند و در آخر، عراق کمترین میزان پذیرش را در بین دانشجویان ایرانی دارد. در پژوهش مرادی و جمشیدی (1401) با عنوان «بررسی وضعیت مهاجران افغانستانی در مجموعة کورسرخی براساس گفتمان دیاسپورایی»، تلاش شده است تا ویژگیهای شخصیتی و معضلات و مسائل موجود در میان هر گروه از مهاجران افغانستانی در این مجموعه، تحلیل و بررسی شود. نتایج نشان میدهد که تعداد کمی از مهاجران، تمایل به بازگشت به سرزمین مادری داشته و در نقطة مقابل، طیف گستردهای از مهاجران بهطور کامل از سرزمین اجدادی دل بریدهاند و مایل به توطن در سرزمین جدید هستند. گروهی نیز هستند که دچار سرگردانی دائمی میان سرزمین اصلی و وطن جدیدند و این سرگردانی دائمی باعث آسیبهای جدی بر روان آنان شده است. مرادی و چالاک (1400) طی پژوهشی با عنوان «نقد مجموعهداستان «چشم سگ» از عالیه عطایی براساس مفهوم بیگانگی از ژولیا کریستوا اندیشمند و نظریهپرداز فرانسوی» به بررسی و تفسیر انتقادی معضلات و دغدغههای مهاجران افغانستانی در این مجموعه با به خدمتگرفتن دانش روانشناسی پرداختهاند. نتایج نشان داد که معضلات آلوده انگاشتهشدن از سوی میزبان، تعلقنداشتن به سرزمین جدید، تعلیق در زمان، رجعت به دوران پرشکوه گذشته و ناکارآمدی لهجة سرزمین مادری اصلیترین مشکلات شخصیتهای مهاجر در مجموعهداستان «چشم سگ» محسوب میشوند. فــلاح و همکاران (1395) طــی مقالــهای بــا تمرکــز بــر رمانهــای ادبیــات مهاجــرت، تأثیــر مهاجــرت بــر عناصــر هویتســاز ســرزمین مــادری را بررســی کردهانــد و از دیــدگاه ســپهر نشــانهای یــوری لوتمــان بهــره جســته و بــه ایــن نتیجــه رســیدهاند کــه بــه حاشــیه رفتن قدرتهــای حامــی هویــت ملــی مهاجــران در ســرزمین جدیــد باعــث بــروز بحرانهــای هویتــی در آنــان میشــود و آنهــا را در میانــة طیفــی از بیهویتــی متغیــر، بحــران هویــت و هویــت آســتانهای قــرار میدهــد. یحیائی و کیا (1388) به مطالعهای با عنوان «انگارههای هویت فرهنگی و هویت ملی ملتهای ایران و افغانستان با تأکید بر نگرههای مهاجران افغانی به ایران» با هدف شناسایی هویت فرهنگی مشترک ایرانی و افغانی پرداختند. نتایج نشان داد که اشتراکات فرهنگی دو ملت ایران و افغانستان، هویت فرهنگی افغانیان و ایرانیان را از آبشخوری واحد میداند و تنها درصورت پذیرابودن تکثر فرهنگی است که میتوان هویت فرهنگی ایرانی را سایهبانی ریشهدار بر سر فرهنگهای متنوع قرار داد و وحدت هویت فرهنگی را تحقق بخشید. نتایج تحقیق زندی ناوگران و همکاران[10] (2024) در مطالعهای با عنوان «برداشت مهاجران افغان از سیاستهای همگرایی در ایران» حاکیازآن است که قوانین و سیاستهای کنونی مهاجرت در ایران به نابرابریهای اقتصادی، فرصتهای آموزشی محدود، انزوای اجتماعی و چالشهای هویتی برای مهاجران افغان منجر شده است. سیاستهای ادغام ایران به سمت طرد میرود؛ درنتیجه، مهاجران افغان احساس تعلق ضعیف در کشور میزیان را تجربه میکنند؛ بنابراین، اجرای نظریهها و سیاستهای یکپارچهسازی نشاندهندۀ ترویج نوعی ازهمگسیختگی است. چنین سیاستهایی نهتنها مانع جذب مهاجران میشود، بلکه مانع از پیشرفت کلی کشور میزبان میشود و درنتیجه انسجام اجتماعی را تضعیف میکند. کشاورزی و همکاران[11] (2024) در مطالعهای با عنوان «گرفتارشدن بین دو دنیا: تغییر هویت اجتماعی در میان نسل دوم مهاجران افغانستانی در ایران» فرایندهای هویتی در میان نسل دوم افغانهای مقیم ایران بررسی کردهاند. یافتهها نشان میدهد که تلاشهای جوانان افغان برای ادغام بیشتر به دلیل واکنشهای نامطلوب جامعۀ میزبان، همراه با محیط تبعیضآمیز شکست میخورد. نتایج همچنین نشان میدهد که شرکتکنندگان از منابع اجتماعی-روانی مرتبط با عضویت قبلی خود در گروهها بیبهرهاند که این امر به تضعیف بیشتر سلامت روانی آنها منجر میشود. درنهایت مشارکت در برچسبزدایی، شکلگیری پیوندهای اجتماعی هدفمند و توسعۀ هویت جهانی در میان شرکتکنندگان را میتوان بهعنوان مکانیسمهای اصلی هویتمحور برای عبور از چالشهای طرد شدن ازسوی فرد و جامعۀ میزبان در نظر گرفت. عباسیشوازی و صادقی[12] (2015) در مطالعهای با عنوان «سازگاری فرهنگی_اجتماعی نسل دوم افغانستان در ایران» با پیمایش بر روی 520 نفر از افغانهای نسل دوم به این نتیجه رسیدند که اسکان طولانیمدت مهاجران افغانستانی در ایران همراه با باروری بالای آنها، با ظهور «نسل دوم» تحول مهمی در ترکیب جمعیت آنها ایجاد کرده است. افغانهای نسل دوم الگوهای سازگاری متنوعی دارند. ادغام، رایجترین الگوی انطباق و فرهنگپذیری است (که در بین 35.8% از پاسخدهندگان مشاهده شده است) و پس از آن جدایی (33.3٪)، جذب (17.1٪) و بهحاشیهراندهشدن (13.8٪) قرار دارند. تجزیهوتحلیل چندمتغیره نشان داد که عوامل اجتماعی_جمعیتشناختی مانند جنسیت، تحصیلات، قومیت، تبعیض درکشده، بافت خانواده، ویژگیهای محله، مدت و شهر محل سکونت با الگوهای سازگاری آنها مرتبط است. جمعبندی تحقیقات انجامشده نشان میدهد که مطالعة بازنمایی هویت مهاجران نسل دوم ایرانی-افغانستانیتبار اندک بوده و بیشتر توجه محققان بر عوامل شکلگیری فاصلۀ اجتماعی جامعۀ میزبان و مهاجران بهصورت کلی بـوده است و چنین نتیجه گرفتهاند که معمولاً بازنمایی هویت با ایجاد فاصلۀ نهادی، فاصلهگذاری رسانهای، فاصلۀ عاطفی، پروبلماتیکشدن تعلق و ترجیح تعاملات درونشبکهای به تصویر کشیده شده است. همچنین، تحقیقات اندکی درخصوص بررسی انتقادی معضلات و دغدغههای مهاجران افغانستانی صورت گرفته است که تأثیرات آن بر بحرانهای هویتیشان را نشان میدهد. مقالة حاضر بر مطالعة چگونگی بازنمایی زنان مهاجر نسل دوم ایرانی-افغانستانیتبار در ژانر جُستار متمرکـز اسـت؛ بـدینترتیب نوآوری مقالة حاضر در مقایسۀ تحولات هویتی زنـان مهاجر در جامعـۀ میزبان و چگـونگی بازنمایی آن در ادبیات داستانی معاصر افغانستان است.
چارچوب روشی در این مطالعه، از رویکرد کیفی و روش تحلیل روایت سیمور بنجامین چتمن[13] 1978 اسـتفاده شـده است کـه در تحلیل متون علاوهبر ظاهر متن، به معانی ضمنی و پنهان آن نیز توجه دارد. چتمن روایت را به دو عنصر اساسی «داستان» و «گفتمان» تفیک کرده است؛ داستان محتوای بیان روایت و گفتمان فرم بیان آن است (چتمن، 1390: 19). پژوهش حاضر از روش سهمرحلهای تبعیت میکند: داستان، گفتمان، ایدئولوژی. با به خدمت گرفتن روش چتمن، علاوهبر داستان جُستار به گفتمان حاکم بر آن نیز پرداختیم و رابطۀ آن را با ایدئولوژی حاکم بر جُستار منتخب بررسی کردیم. 1-داستان: درواقع به محتوای روایت مربوط میشود که شامل رخدادها، موجودها (شخصیتها و شرایط زمانی و مکانی) و مادۀ محتوا (آدمها، چیزها و... در مقام محتوای رمزهای فرهنگی) میشود (آقابابایی، 1403: 141). در پژوهش حاضر بر شخصیت زنان نسل دومی مهاجر افغانستانیتبار بهعنوان مجموعه ویژگیهای ظاهری و رفتاری تأکید شده است که بهواسطۀ آن معرفی و بررسی شدهاند. به علاوه، کنشهایشان که در جریان داستان انجام میدهند، نیز در نظر گرفته شده است. فضاهایی که زنان در آن حضور دارند مانند خانه، جمع خانواده، جمع هموطنان، محوطۀ پارک، خیابان، کافه و دانشگاه بهعنوان زمینه و محیط تحلیل شدند؛ محیط[14] جایی است که رخدادها و اتفاقات برای شخصیتها میافتد؛ بنابراین، در سطح داستان یا محتوای روایی سه اِلمان شخصیت، کنش و محیط را بهمثابه بستر رخدادها تحلیل کردهایم. 2-گفتمان یا «پیرنگ»: به شیوۀ کنارهم قرار گرفتن رویدادهای اصلی هر روایت اشاره دارد تا نشان دهد وقایع یک داستان در یک سیر زمانی چگونه اتفاق میافتند (چتمن، 1390: 19). در این مطالعه برای تحلیل سطح و جهتگیری گفتمانِ حاکم بر جُستار، بر چینش رخدادهای منتخبِ پیشروی شخصیتها و نحوۀ واکنششان به این رخدادها متمرکز شدیم. بهعلاوه برای بررسی ساختار انتقال روایت یه شناسایی تمهیدات داستان نظیر صدای راوی، مؤلف واقعی، مؤلف ضمنی، راوی، مخاطب ضمنی، خوانندۀ واقعی، زمانِ روایتگری داستان، سیالیتِ ذهن مؤلف (تکگویی درونی، برداشتهای حسی) پرداختیم. 3- ایدئولوژی: لووث با تشریح رابطۀ میان متن و گفتمان، توضیح میدهد که گفتمان سیستمی از ارزشهای ایدئولوژیک است که متن را با تلفیق منابع متعدد بهطور غیرمستقیم بیان میکند؛ چنانچه چتمن گفتمان را راهی برای روایت داستان میداند. لوث معتقد است که ایدئولوژی روشی هدفمند برای روایت داستان است؛ هدفی که به سیستمی ایدئولوژیک و ارزشهای آن ارجاع دارد (Lothe, 2000 in: Aqababaee et al., 2021: 259). در این مطالعه، گفتمان داستان با ایدئولوژیهای حاکم بر ادبیات مهاجرت پیوند خورده است. در این مطالعه قصد بر آن بوده است که در فاز اول پژوهش با به خدمتگیری روش تحلیل روایت چتمن در سطح داستان و گفتمان به روایت داستانی بپردازیم و در فاز دوم، روایات تحلیلشده را به ایدوئولوژیهای حاکم در ادبیات مهاجرت مرتبط سازیم. برای تحلیل دادهها با تمرکز به این 4 سوال: 1- یه چه چیزی توجه کنیم؟ 2-چرا باید به چنین چیزی توجه کنیم؟ 3-آنچه که به آن توجه کردهایم را چطور میتوانیم تفسیر کنیم؟ 4-چطور بفهمیم که تفسیر ما درست است؟ تحلیل اطلاعات، با الهام از تکنیک لیبلیج و همکاران[15] (1998) انجام پذیرفت (Lieblich et al., 1998 به نقل از آقابابایی، 1403: 224). در رویکرد منتخب، جُستار متناسب با معنای انتقالی مرتبط به واحدهای کوچکتر شکسته شد و محتوای هر بخش را متناسب با عناصر (رخدادها، کنشها، حوادث و...) و درونمایههای روایت در دل خردهپیرنگهای موجود در جُستار توصیف کردیم و درنهایت این توصیفها را به قالب متن جدید درآوردیم؛ بهاینصورت که در ابتدا جملههای صریحِ مهم و اجزای ساختار روایت، شناسایی شدند؛ سپس مقولات محتوایی براساس کدهای نظری (کدهای برگرفته از چارچوب نظری) و کدهای تجربی (کدهای برگرفته از خود متن) تعریف شدند. در مرحلۀ بعد دادههای خام ساماندهی و در قالب مقولات تعریف شدند و در مرحلۀ آخر یافتهها توضیح داده شدند و از نظریههای پیشین در حکم منبع تفسیر استفاده شد. در این مطالعه، جُستار «بیمحتوابودن فرم افغانی بهشدت آزارم میداد» متناسب با محتوای آن انتخاب و تحلیل شد که راجع به بازنمایی هویت زنان مهاجر نسل دوم ایرانی-افغانستانیتبار است و درک عمیقی از موضوع منتخب این مطالعه میدهد؛ ازاینرو، نمونهگیری این مطالعه هدفمند از نوع تکموردی[16] (مورد غنی) است. در تحقیقـات کیفـی بهجای تأکید بر پایایی و روایی، از مفهومی بهنام مشروعیتبخشی استفاده مـیشـود. ایـن امـر مشتمل بر چهار عامل است که اعتمادسـازی را در مـتن تحقـق مـیبخشـد. ایـن چهـار عامـل عبارتاند از: استفاده از چند روش گردآوری دادهها، بازرسی مسـیر کسـب اطلاعـات، وارسـی ازسوی افراد تحت بررسی و استفاده از گروه پژوهشی (ویمر و دومینیـک، 1384: 172-171). در این پژوهش علاوهبر تجزیهوتحلیل اطلاعات برمبنای الگوی سیمور چتمن و اسـتفاده از منابع اسنادی، دو کارشناس مرتبط بازرسی مسیر کسب اطلاعات را انجام دادهاند؛ بهایـنترتیـب که نتایج به کارشناسان ارائه شد و آنها بهطور دائم پژوهش را رصد کردند و آرای خـود را ارائـه دادند.
یافتهها داستان جُستار منتخب تعامل میان زن نویسندۀ ایرانی-افغانستانتبار در نقش شخصیت اصلی داستان با زن مستندساز آلمانی_افغانستانتبار به نام ملالی را روایت میکند. داستان با درخواست ملالی آغاز میشود که شخصیت اصلی را برای حضور در افغانستان دعوت میکند. این دعوت در راستای تولید مستندی به سفارش دولت وقت افغانستان و به کارگردانی ملالی صورت گرفته است. هدف از تماس ملالی و دعوت از این زن برای حضور در فیلم مستندش، بازنمایی تصویری از زن افغان نسل دوم مهاجر و بهعنوان نماد زنان موفق افغانستانی در کشورهای مهاجرپذیر بوده است. این دعوت همچنین بهمنظور پاسخ به این پرسش مطرح شده است که آیا باتوجهبه سبقۀ زندگی فردی و اجتماعی، فعالیتها و اعتباری که او در ایران کسب کرده است، تمایلی برای بازگشت به افغانستان را بهعنوان وطن اصلی خود دارد یا خیر؟! زن در پاسخ به دعوت ملالی، از حضور در افغانستان امتناع میورزد و برای انجام مصاحبۀ مستند، ملالی را به تهران بهعنوان خانه اصلیاش ملزم میکند: «گفتم خانهام ایران است و تو که میخواهی فیلم بسازی بیا تهران» (عطایی، 1399: 99). ملالی به اقتضای ساخت فیلماش به درخواست زن پاسخ مثبت میدهد و سفر شش روزۀ خود به تهران را آغاز میکند. در اولین ملاقات حضوری با زن در تهران حول محور موضوعاتی همچون مهاجر، مهاجرت، تجربۀ زندگی در خارج از افغانستان (تهران و برلین، ...) و محتوایی گفتوگو میکنند که میبایست جلوی دوربین راجع به آن صحبت شود، در حین مباحثه، زن اذعان میکند که منظور ملالی از مفهوم «مهاجر» را درک نکرده است و میبایست این واژه برای او تبیین شود؛ زیرا در بطنِ گفتوشنودهایشان راجع به تعریف مفهوم مهاجرت توافق نظر نداشتند، چنانچه ملالی معتقد بود: «مهاجرت چیزی شبیه سوارشدن در بالن است و میشود همهچیز کشور دوم را از دور تماشا کرد. میشود دور ایستاد و جهان را در امنیت کشور دوم دید» (عطایی، 1399: 100)؛ درحالیکه زن بر این باور است که: «مهاجرت شبیه خوردن قهوهای تلخ است که در عین تلخی، آرامبخش است و مهاجر موفق کسی است که مثل شکر در قهوه حل شود، شیرین کند و بودنش را طعم بدهد در سرزمینی که پناهش شده است» (عطایی، 1399: 100). در آخرین روز حضور ملالی در تهران، زن در محوطۀ پارک لاله جلوی دوربین ملالی مینشیند و در جواب به سؤال آخر که پرسیده شد: «حاضری برگردی افغانستان؟ میخندد و میگوید: نه، بچهام افغانی نمیداند» (عطایی، 1399: 101). بعد از جواب زن، ملالی چند ثانیهای معطل میکند، سرش را با افسوس به چپ و راست تکان میدهد و میگوید: «تمام!» (عطایی، 1399: 101). درنهایت، مستند ملالی آماده میشود و او برای نمایش فیلمش در کابل، بار دیگر زن را به افغانستان دعوت میکند. اینبار، برخلاف دعوت پیشین، وسوسۀ دیدن فیلم باعث میشود زن ترغیب شود و تصمیم سفر به افغانستان را بگیرد. روز موعد فرا میرسد. ملالی پیش از اکران فیلم، دیداری را با زن در یکی از کافههای سرپل کابل ترتیب میدهد. بعد از احوالپرسیهای مقدماتی، ملالی بیمقدمه میگوید: «بالاخره تو هم به این نتیجه خواهی رسید که باید برای کمک به زنها هم که شده، برگردی» (عطایی، 1399: 103). زن در پاسخ به اظهار ملالی وانمود میکند که غمگین است و در همین حین میگوید: «از من که کاری ساخته نیست!» (عطایی، 1399: 103). در ادامۀ صحبت به موضوعاتی همچون بازسازی و نوسازیهای شهری افغانستان، خیابانها و ساختمانهای جدید و پاساژهای نوظهور سرپل کابل و حتی فضای تغییریافتۀ کافه مبنیبر نصبشدن تابلوهای بزرگ، عکسهای مستند از جنگ و دورانهای سقوط کابل میپردازند. پس از آن ملالی بیوقفه با جملات کلی در تلاش برای متقاعدکردن زن برای بازگشت او به وطن و در مقابل مقاومت زن در برابر این خواسته است؛ چنانچه زن بر این باور است که افغانستان را نمیشناسد: «باور کن من اینجا را نمیشناسم» (عطایی، 1399: 106). ملالی میگوید: «بیشتر بمان، آشنا میشوی. من هم نمیشناختم...» (عطایی، 1399: 106). زن میگوید: «فرق داریم، من بچه دارم» (عطایی، 1399: 106) ملالی میگوید: «اینجا هم بچهها کلان میشوند». زن پاسخ میدهد: «پدر بچه ایرانی است» (عطایی، 1399: 106). ملالی میگوید: «این چیزها دیگر مهم نیست، راضیش کن بیاید». در انتها، بحث بین آنها به نتیجه نمیرسد و با جملۀ زن مبنیبر «بیخیال، من بلد اینجور زندگی نیستم» (عطایی، 1399: 106) پایان مییابد و تا موعد اکران فیلم یعنی فردای آن روز از یکدیگر خداحافظی میکنند. ملالی دم رفتن از زن قول میگیرد که در سفر بعدیاش به تهران با هم شهر را بچرخند و کافه بروند. زن نیز قول میدهد و میخندد و میگوید: «لااقل در تهران محافظ نمیخواهیم و میشود راحت چرخید. پسر عمویم دورتر منتظرم ایستاده و ماشینی هم منتظر ملالی» (عطایی، 1399: 106). در روز اکران فیلم، هنگام ورودِ زن به سالن اکران، ملالی روی سن ایستاده و از پروژه و حمایتهای دفتر رولا غنی سخن میگوید. زن در ذهنش مرور میکند که: «چه زبان ملالی خوب شده! بعد که نام اسپانسرها را ردیف کرد، با خود فکر کرد که چه زود مناسبات جذب سرمایه را یاد گرفته! و در آخر ملالی از اینکه پدر و مادرش او را افغانستانی به دنیا آوردند، تشکر کرد، زن فکر کرد که ملالی چقدر هم دروغگو شده!» (عطایی، 1399: 107). فیلم بدون تیتراژ از کافهای در برلین شروع شد. نوزده نفر جلوی دوربین آمدند، از شهرها و کشورهای مختلف و تا حدود زیادی یک نکته را بهطور مشترک بیان میکردند و آن این بود که برنامهای برای بازگشت به افغانستان ندارند، مگر اینکه امکانات ویژهای در اختیارشان قرار داده شود. آخرین مصاحبهشونده در ردیف نفر بیستم، زنِ شخصیت اول داستان بود. وقتی زن تصویر خود را روی پرده دید، اولین چیزی که به ذهنش رسید این بود: «چقدر در تهران راحت حرف میزنم. اصلاً من در تهران چقدر خوبم و با زمین و زمان یگانهام، انگار در خانهام هستم. در آخر مصاحبه، تصویر بستهای در جواب برمیگردی یا نه؟ بر روی پرده نمایان شد. زن در جواب گفت: «بچهام افغانی نمیداند» (عطایی، 1399: 107). «دوربین در این لحظه بر روی چشمهای زن زوم کرده بود. مردمکهای چشمش دُدُ میزد. کمی که کادر بازتر شد، زن لبخند میزند؛ اما با چشمهای هراسان بهجای دوری خیره شده بود و انگار چیزی را جستوجو میکرد» (عطایی، 1399: 108)، «بهگونهای که انگار مستأصل و بلاتکلیف و متناقض بود و تمام تلاشش را برای بازی من ایرانیام، به خدمت گرفته بود؛ اما در شکار دوربین لو رفته بود، بیشتر از آنچه حتی خودش از خودش میفهمید» (عطایی، 1399: 108). تیتراژ پخش شد؛ اما زن نماند و از در پشتی سالن بیرون زد. زن بر این باور بود که «از دیدن خودش بر روی صفحۀ نمایش وحشت کرده. از جور اول خندیدنش و بعد باختن قافیه به مستندساز و ناتمامی این سؤال که چرا برنمیگردد» (عطایی، 1399: 109). زن کابل را ترک و به ایران بازگشت. هشت ماه بعد، ملالی برای نمایش فیلمش در جشنوارۀ فیلمهای مستند به ایران آمد؛ ازاینرو به زن پیام داد: «الوعده وفا، برویم تهرانگردی و کافهگردی» (عطایی، 1399: 110). پیرو پیام ملالی، زن با خود مرور کرد: «تهران شهر من بوده؛ شهری که بیشتر سالهای عمرم را در آن گذرانده بودم و توانسته بودم مثل همان شکر در قهوه حل شوم. ملالی را باید به ضیافت شهرِ آزادم ببرم.» (عطایی، 1399: 110) ملالی برای زن شال الوان بدخشانی سوغات آورده بود. جفتشان چوری افغانی[17] بسته بودند و با خنده و شوخی سه خال ریز سیاه با مداد روی چانهشان زدند و قرار گذاشتند از صبح تا شب مثل دو دختر افغانی بچرخند و خوش بگذرانند. گشتوگذار را از خیابان جمهوری و کافه نادری شروع و ناهار را در رستوران گل رضاییه در خیابان سی تیر میل کردند و سپس به سمت انقلاب و دانشگاه تهران راهی شدند. با نگهبان درب دانشگاه تهران چکوچانه زدند تا برای ورود به دانشکدۀ هنرهای زیبا اجازه بگیرند، جایی که سالها پیش زن در آن تحصیل کرده بود. ملالی دانشکدۀ هنرهای زیبای برلین را با آنجا مقایسه کرد. او و زن با شوروشوق مشغول گفتوگو بودند و دربارۀ هر چیزی صحبت میکردند، بهجز رنج، مصیبت و مهاجرت. نگرش زن به تهران این بود: «این اندازه مدارا را از شهر تهران میدانستم. تهران بزرگِ من که میشد در آن از تهرانیها، تهرانیتر باشی و دلت برای کوچه به کوچهاش بتپد» (عطایی، 1399: 110). گویا قدمزدن زن و ملالی در محلات تهران باعث شده بود که رابطهشان صمیمیتر شود؛ چنانچه در حین گفتوگو بیشتر مسیرها را با هم پیاده طی کردند: «در حین مسیر گاهی سری به سمتشان میچرخید و لبخند میزد. گاهی کافهداری با مهربانی به آنها متذکر میشد که اهل افغانستان، چای سبز دوست دارند و گاهی فروشندهای خودش خریدار روسری و بدلیجاتشان میشد و رنگ و جلوهشان را خریدار بود» (عطایی، 1399: 110). در تمام مسیر، مدتی که زن فخر تهران را فروخت، ملالی هم فخر برلین را فروخت که چهطور مهاجران در آن آزادند و چه خوشیها که با رفقایش در سالهای تحصیل تجربه کرده است و در آخر گفت: «راست گفتی، مهاجر زنده نمیماند مگر اینکه همان شکر در قهوه باشد. در همین حین ملالی اذعان کرد که فضای افغانستان غمگینش کرده» (عطایی، 1399: 111). زن که متوجه شد ملالی از موضعش عقبنشینی کرده است، گفت: «تو هم راست گفتی. درنهایت من هم سالها تهران را از توی بالن دیدهام. همیشه فاصلهای هست که میشود تهران را از خود تهرانیها هم بهتر دید و فکر میکنم من دیدهام» (عطایی، 1399: 111). در حین گفتوگو خیابان امیرآباد را بالا رفتند، به بزرگراه رسیدند و در حاشیۀ اتوبان جلال و در پیادهروهای مشرف به دانشکدۀ فنی دانشگاه تهران به سمت پل گیشا به راه خود ادامه دادند. در همین هنگام، سه پسر جوان با حالی نامتعادل از مقابل به آنها نزدیک شدند. یکی از پسرها پا سست کرد و به دوستانش گفت: «بچهها به نظرتون این خانومها مال کجان یعنی؟» (عطایی، 1399: 111). «همگی خندیدند و سه نفری چند قدم جلوتر آمدند و زن و ملالی دو نفری به میلههای دانشگاه بههم چسبیدند. یکی از پسرها صورتش را نزدیکتر آورد، تا اندازهای که بوی بد دهانش توی صورت زن خورد و قبل از اینکه بخواهد واکنشی نشان بدهد، با مشت توی شکمش کوبید؛ جوری که همزمان مایع سوزناک زردآب از معدۀ زن بالا زد و دهانش را سوزاند» (عطایی، 1399: 111). یکی دیگر از پسرها جواب داد: «بلوچن؟» (عطایی، 1399: 111). ملالی که رنگ به رو نداشت با جیغ بلندی گفت: «افغان هستیم. چی شده؟» (عطایی، 1399: 112). زن نمیدانست چه اتفاقی در حال رخدادن است؛ اما میدانست که نباید در تهران فاخرش به اوباش گفت «ما افغان هستیم، چراکه انگار در برلین فعلی به کسی بگویی من نازی هستم» (عطایی، 1399: 112). در ترافیک و شلوغی اتوبان، ماشینها ایستاده بودند و کسی از ماشینش پیاده نمیشد. لابد خیال میکردند دعوایی شخصی است و به عادت مردمان تهران که زن از آنها برای ملالی نگفته بود، میخواستند حریم خصوصیشان را در فضای عمومی اتوبان مراعات کنند. ملالی یکتنه میجنگید. با مشت و لگد و گاز، داد میزد و به آلمانی تهدیدشان میکرد و زن که به جنگ ملالی نگاه میکرد، احساس میکرد این دختر را چقدر نمیشناسد. عمدۀ حرفهای اوباش در جنگ پنجنفره، توهین جنسیتی بود و زن زیر مشت و لگد، دلش میخواست ملالی نفهمد اینها چه میگویند. لااقل حالا که اینطور با تمام توان و زبان آلمانیاش داشت از افغانبودنش دفاع میکرد. زن به پای یکیاز اوباش که به ملالی میکوبید، چسبیده بود و آنجا فهمید که دیگر از پسشان برنمیآید. شهودی آنی در مغز زن فرمان داد که بهسمت اتوبان بدود و کمک بخواهد. وقتی چند راننده از ماشینشان پیاده شدند و به سمتشان آمدند، صورت ملالی یک دست خون بود و از گوشۀ دهانش هم خون بیرون میزد و زن که چشمش مشت خورده بود، از لای پلک نیمهباز میدید که ملالی دیگر فارسی حرف نمیزند، بیوقفه عربده میکشید. ملالی در نظر زن شبیه «ملالی میوندی» شده بود که همنامش بود_ ملالی میوندی چنان دخل انگلیسیها را در جنگ میوند آورده بود که لقب ژاندارک افغان گرفته بود- ملالی دستهایش را دور گردن زن انداخت و به آلمانی چیزی گفت که زن کلمۀ راسیست را فهمید. مردانی که کتکخوردن زن و ملالی را تماشا کرده بودند، حالا داشتند اوباش را مشت و لگد میزدند. یکی از اوباش داد کشید: «حقشونه. افغانیان! یه عمر به زن و دختر ما تجاوز کردن. اینجا چه گهی میخورن اینها؟» (عطایی، 1399: 113). ملالی که انگار برای اولینبار در ایران واژۀ «افغانی» را با تحقیر شنیده بود، با دهان پرخون بیوقفه جیغ میکشید. زن در این حین با خود گفت: «چیزی در شهر من بود که نمیتوانستم در آن وضعیت حالیاش کنم، چی هست» (عطایی، 1399: 113). مأموران انتظامی رسیدند و به کلانتری یوسفآباد منتقل شدند. زن و ملالی دیگر با هم حرف نمیزدند. مأمور کلانتری از آنها کارت شناسایی خواست. آنها کارت ملی ایرانی و پاسپورت آلمانی را روی میز گذاشتند. مأمور بازجویی پرسید: «پس چرا به این اوباش گفتید افغانی هستید!؟» (عطایی، 1399: 113). زن در جواب مأمور کلانتری گفت: «دوتابعیتی هستیم» (عطایی، 1399: 113). ملالی با اضطراب میلرزید که ناگهان مأمور زنی وارد اتاق شد و گفت باید پزشکی قانونی شدت جراحات شما را معاینه کند. زن و ملالی پشت سر مأمور زن به اتاقی در طبقۀ بالا رفتند، به اتاقی که مجهز به تخت و امکانات درمان سرپایی بود. در ابتدا زن معاینه شد، سپس نوبت ملالی شد. ملالی دست زن را گرفت و گفت: «تو هم باش، میترسم» (عطایی، 1399: 113). زن کنار تخت ایستاده بود و دست ملالی را در دست گرفت. دو دندانش شکسته بودند و روی صورتش زخمهایی دیده میشد. پزشک گفت لباسش را در بیاورد تا بدنش را ببینم. دستهای ملالی کبود بود؛ اما حفرهای خالی و عجیب روی بازوی راستش دیده میشد که حتی از کبودی بدنش هم عجیبتر به نظر میرسید. انگار گوشت تنش را با چاقو بریده باشند یا هر چیزی که توانسته بود بافت را بخورد. دکتر پرسید: «این چیه؟» ملالی همانطور که میلرزید و دندانهایش به هم میخورد، گفت: «جای یک زخم قدیمی است و توضیح داد که در اردوگاه پناهندگان در آلمان به دنیا آمده و وقتی دو سالش بوده، یک پناهندۀ صربِ ساکن همان اردوگاه که از مسلمانان متنفر بوده، بابت درگیری با پدر مسلمان ملالی او را شکنجه کرده و این از آثار همان شکنجههاست» (عطایی، 1399: 114). زن دیگر چیزی از حرفهای ملالی نمیشنید. روح زن انگار داشت زیر باران سنگ ابابیل جان میداد: «من ملالی را نشناخته بودم. قرارِ بعدی ما در برلین بود، برابر کمپ مهاجرین افغان که هنوز از جنگ فرار میکردند» (عطایی، 1399: 114).
عناصر وجودی؛ شخصیت (خصلتها) جُستار منتخب مشتمل بر دو شخصیت اصلی شامل زن مهاجرِ ایرانی-افغانستانیتبارِ نویسندۀ ساکن شهر تهران و ملالی، زن مهاجرِ آلمانی-افغانستانیتبارِ مستندساز مقیم افغانستان، و شخصیتهای فرعی شامل پسرعموی زن، پسران جوان اوباش ایرانی، مأمور کلانتری و شخصیتهای غایب ازجمله پدر، عمو، پسرعمو و خالۀ زن است. شخصیت اصلی اول داستان، زنی است متولد ایران از پدر و مادری افغانستانی که در سالهای جنگ کمونیستی به ایران مهاجرت کردهاند. ازآنجاییکه زن در ایران متولد شده است و همسر ایرانی اختیار کرده و بهتبع آن دارای فرزندی با هویت ایرانی است، خود را ایرانی، تهران را خانۀ خود و ایران را موطن اصلی خود قلمداد میکند. در خط سیر داستان زن بهمثابه مهاجری بازنمایی شده است که بهنوعی در ابتدای جُستار دچار هویتگریزی و سپس در اواسط و انتهای جُستار بازگشت به هویتِ انکارشدهاش را تجربه میکند. بهطوریکه در ابتدای جُستار در هویت جدید ایرانی-تهرانی استحاله شده است و مفهوم مهاجر و مهاجرت برای او معنای مشخصی ندارد. این طرز تلقی به پسزدن دعوت مقدماتی او برای بازگشت به وطن منجر شده است؛ اما پیرو دعوت مجدد از او و کنجکاویاش به محتوای فیلمِ مستندساز و دیدار همتبارانش، در سفری که به افغانستان دارد، در برابر فضای کابل و مردمانش احساس ازخودبیگانگی میکند و این حس زمانی قوت میگیرد که در یکی ازکافههای سرپل شاهد آن است که روی عکسهای مربوط به جنگ، تصاویری از قلب و بادبادک توسط مردم کشیده شده است. از منظر او آرمانهای جنگ با این نحوۀ برخورد، تقلیل و بهنوعی به سخره گرفته شده است؛ ازاینروی از وضعیت افغانستان احساس انزجار میکند. همچنین با دیدن سربازهای خارجی سرتاپا مسلح در سطح شهر، به دنبال چرایی این اتفاق در قالب استفهام انکاری از خود است و نحوۀ اقدامات گذشتۀ پدران این سرزمین را مقصر وضعیت به وجود آمده میداند. «فکر میکردم کدام خطای پدرانمان باعث شد که چنین مترسکهای ترسناکی سر از کوچه و خیابانهای ما در بیاورند؟ آنها که میخواستند مترقی باشند، چپ بودند، کمونیست بودند یا آنها که مسلمان بودند، مجاهد بودند؟ سر میچرخاندم و سعی میکردم از این وضعیت متنفر نباشم؛ اما بودم و حتماً اینجور واکنش از سر خشم به همان مفهوم وطن ربط داشت. با تمام اینها حسم به این کلمه، یعنی «وطن» گنگ بود. وطن در خیالم شبیه یک مفهوم انتزاعی مینمود.» (عطایی، 1399: 105) با دیدن صحنههای مزبور احساس خشم او به مردم وطن برافروختهتر میشد وهمچنان مفهوم وطن و متعلقات آن برایش گنگ و مبهم بود. تاجاییکه احساس میکند، افغانستان و کابل را نمیشناسد؛ بنابراین، مفهوم مهاجر را فرمی بدون محتوا در نظر میگیرد؛ چنانچه مهاجران افغانستانی را درگیر اصالت جعلی تعریف میکند که بر اثر مهاجرت دچارشان شده است و دائم در حال بازسازی و نوسازی آن هستند. «اِنگار وطن برای مهاجر فرمی دارد، فاقد محتوا و ازاینرو مهاجر مدام گرفتار تولید محتوا میشود» (عطایی، 1399: 106). در خط سیر داستان با حضور زن در مراسم اکران فیلم ملالی در دانشگاه کابل مواجه میشویم. در حد فاصلِ در ورودی دانشگاه تا ساختمان اصلی اکران فیلم، راوی خاطراتش را از گرایشهای سیاسی و ایدئولوژیک پدر و صحبتهای او دربارۀ سنگبنای دانشگاه طب که توسط عموی پدرش نصب شده است تا تیربارانشدن چندین تحصیلکردۀ افغانستانی بهعلت گرایشات چپی و بررسی میزان سهمشان در آبادی یا ویرانی وطن را در ذهنش مرور میکند. در ادامۀ داستان حضور زن در مراسم اکران فیلم درحالی بازنمایی شده است که نظارهگر خود در فیلم مستند است؛ درحالیکه با چشمان مضطرب و بلاتکلیفش به اطراف نگاه میکند و در این حین از خود بابت خوب بازینکردن نقش ایرانیاش و باختن قافیۀ مضطربش به دوربین مستندساز، شاکی و گلایهمند میشود؛ بهگونهای که به بازآفرینی مجدد هویت خود میاندیشد. «مستأصل و بلاتکلیف و متناقض، تمام تلاشم را برای بازی من ایرانیام کرده بودم؛ اما در شکار دوربین لو رفته بودم. بیشتر از آنچه حتی خودم از خودم میفهمیدم.» (عطایی، 1399: 109) درواقع زن در لحظۀ تماشای فیلم از احساس متناقض و دوگانۀ درونی که به هویتش دریافت کرده بود، دچار عجز و درماندگی شد. «خودم را در آن مقدار استیصال نمیشناختم. مگر آدمی چند تا وطن دارد؟ میخواستم تکلیف معلوم باشم و هر کار میکردم، نبودم.» (عطایی، 1399) چنانچه هنگام خروج زن از سالن، دیگر از آن وجهۀ باصلابت و بهخود مطمئن با قدمهای محکم خبری نبود و به فردی مستاصل، متزلزل و نادانِ برخویش مبدل شده بود. «وقتی از پلههای دانشکدۀ ادبیات پایین آمدم، دیگر آن آدمی که محکم قدم برمیداشت، نبودم. عمویم بودم که همراه با شاگردانش از پلهها پایین میرفت. دکتر ناصرخان بودم که در بیمارستانِ وزیر اکبرخان، سینهاش هدف رگبار کمونیستها شده بود. پسرعمویم بودم که گوشهای نشسته بود و در نامهاش برایم از شوق خواندن شولوخف مینوشت. انار بودم با گیسهای پرپشت مشکی و کتابهای انگلیسی زیر بغلش. زنعمویم بودم که رد پسرش را در غذاخوری دانشگاه میزد تا زنده نگهش دارد و وقتی به محوطۀ دانشگاه رسیدم، پدرم بودم و رفقاش که قرار میگذاشتند، هم را نفروشند و فروخته بودند. در شهودی چند دقیقهای متوجه شدم شاید این چیزی که هستم را دوست نداشته باشم؛ ولی انگار من همینم با همین ردپاها بر جانم. همین مستأصلِ متزلزلِ نادانِ بر خویش.» (عطایی، 1399: 109). زن با چنین روحیهای کابل را ترک کرد. «درحالیکه سایۀ مردگانم همراهم بود، برگشتم ایران. بچهام، همسرم، شغلم، دوستانم، خانهام منتظرم بودند و ملالی را در کابل جا گذاشتم.» (عطایی، 1399: 109). از دیگر شخصیتهای اصلی جُستار، زن جوان افغانستانی به نام ملالی متولد و ساکن برلین از پدر و مادری افغانستانی است -خانواده ملالی در سالهای جنگ کمونیستی به آلمان مهاجرت کرده بودند- ظاهر ملالی در اولین ملاقات با زن کاملاً اروپایی توصیف شده است؛ چنانچه با موهایی روشن و ککومکهای روی پوستش بهنوعی ظاهرش به آلمانیها نزدیکتر است تا افغانستانیها. ملالی دانشجوی رشتۀ سینما در دانشگاه هنرهای زیبای برلین است و بهفراخور رشتهاش، درخواستی مبنیبر ساختن مستندی دربارۀ نسلهای دوم و سوم مهاجرین افغانستانی ازطرف دولت وقت افغانستان دریافت میکند. محوریت مستند با بررسی وضعیت مهاجران در جوامع میزبان و همچنین ترغیب آنها به پاسخ به این سؤال که آیا تمایل بهبازگشت مجدد به وطن دارند یا خیر و واکاوی دلایلشان، طراحی شد. در این جریان ملالی با شخصیت اصلی اول داستان در قالب یکی از مصاحبهشوندگان مستندش آشنا و در خط سیر داستان و در راستای رسیدن به هدف پروژه، برای آشتی زن با وطن و ترغیب او به بازگشتش به افغانستان با او گفتوگو و تبادلنظر میکند. شخصیت ملالی بهمنزلۀ زنی قوی، مبارز، وطنخواه و علاقمند به فرهنگ و سنتهای افغانستانی بازنمایی شده است؛ بهطوریکه در سفرش به ایران برای زن، شال بدخشانی و چوری افغانستانی سوغات آورده که از لباسها و زیورآلات محلی و سنتی افغانستان است، تا در تهرانگردی بر سر و دستشان آویزان کنند. ملالی با شجاعتی که در مواجهۀ با تحقیر و حملۀ چند جوان اوباش ایرانی در دفاع از خود، هویت و هموطن افغانستانیاش نشان میدهد، از نگاه زن به ژاندارک افغان (زن مبارز فرانسوی) و ملالی میوندی (زن مبارز افغان) تشبیه میشود. ملالی در عین بر دوش کشیدن سختیها و مشکلات و داشتن زخمهای عمیق بر روح و جانش ازجمله زخم عمیقی که از دوران کودکی به یادگار بر بازویش نقش بسته است، همچنان روحیۀ مبارزه و مقاومت خود را نسبتبه هویت افغانستانی و غیرتش را به هموطنانش از دست نداده و به ساختن آیندهای بهتر برای وطن امیدوار است. خصلت بارز برساختشدۀ ملالی در این جُستار برخلاف شخصیت زن، حکایت از این دارد که در برابر استحالهشدن در فرهنگ دیگری، پذیرش صرف ندارد و همچنان برای هویت افغانستانی خود و افغانستان، احساس مسئولیت و تعهد میکند؛ بهطوریکه در کشور بیگانه با افتخار، خود را افغانستانی معرفی و هویتش را اذعان میکند؛ در همین راستا در هنگام اکران فیلم از پدر و مادری تشکر میکند که او را افغانستانی به دنیا آوردهاند. ملالی در خط سیر داستان باوجود مشکلات موجود در کشورش، با نگاهی مثبت و امیدوارانه به بهبود شرایط وطن، سعی در احیای فرهنگ اصیل افغانستانی ازطریق به خدمت گرفتن پتانسیلهای موجود بهویژه در جامعۀ مهاجرین و ترغیب آنها به بازگشت و بازسازی وطن دارد. از شخصیتهای فرعی بازنماییشده در جُستار، پسرعموی زن است که هنگام ورود او به کابل، از وی در فروگاه بینالمللی کابل استقبال میکند و به خانهاش دعوت و طی اقامت و گشتوگذار در شهر، همراهمی و محافظتاش میکند. از دیگر شخصیتهای فرعی در جُستار، بازنمایی شخصیت سه جوان اوباش ایرانی است که در یک مواجهۀ خیابانی در تهران با ملالی و زن درگیر میشوند. شخصیت جوانان اوباش بازنمایی از بینش قشر خاصی از ایرانیانی است که در زندگی اجتماعی و انتقال عناصر فرهنگ شفاهیشان در همزیستی با جامعۀ مهاجرین افغانستانی، تعدی و تجاوز را تجربه و برساخت کردهاند که این خود بذر تنفر، انزجار و انتقام را در شاکلۀ ذهنی و فکری برخی از آنان متجسم کرده است. در این جُستار جوانان مهاجرستیز ایرانی، زن و ملالی را به حکم افغانستانی بودنشان ضرب و شتم میکنند و شأن انسانی و هویتشان را زیرسؤال میبرند و رفتار خود را مبنیبر حضور افغانستانیها در کشورشان و پیامدهای منفی منتج از آن شامل تجاوز و ناامنشدن کشور، محق و مهاجرین افغانستانی را مستحق چنین برخوردی میدانند. از شخصیتهای فرعی دیگر جُستار، مأمور کلانتری است که در بازجویاش از ملالی و زن متوجه دوتابعیتیبودن آنها میشود و اذعان میکند که چرا خودشان را افغانی معرفی کردهاند!. از شخصیتهای غایب در جُستار عبارتاند از: پدرِ زن که دارای تفکرات ایدئولوژیک بوده است؛ عموی تحصیلکرده و استاد دانشگاهِ زن؛ پسرعموی اهل شعر و ادبیاتِ زن و خالۀ زن به نام انار بهمثابه یکی از زنان مهاجر افغانستانی که به کشورش برگشته و توسط طالبان، قربانی خشونت علیه زنان شده بود. هرچند در طی داستان از این شخصیتها، طرح و تصویر ذهنی مشخص و معینی برای مخاطب ارائه نشده است، در فلشبک ذهنی و واگویههای راوی بهگونهای از آنها روایت میشود که مفهوم است و برانگیختن حس همدردی و همذاتپنداری مخاطب با راوی را ایجاد میکند.
شرایط زمانی و مکانی زمان رویدادهای جُستار به سال 1395 خورشیدی و مکانهای روایت مبتنیبر حرکت شخصیتهای اصلی اول و دوم جُستار دربرگیرندۀ شهرهای تهران، کابل و برلین است. از مکانهای اشارهشده در تهران میتوان به محوطۀ پارک لاله، خیابان جمهوری، کافه نادری، میدان انقلاب، دانشگاه تهران، خیابان امیرآباد، اتوبان جلال، دانشکدۀ فنی دانشگاه تهران، پل گیشا، کلانتری اشاره کرد. از مکانهای مورد توجه جُستار در تهران، کافهای است که اولین قرار ملاقات و دیدار شخصیت اصلی اول و دوم جُستار رخ میدهد و عمدۀ بحثهایشان در رابطه با هویت، زبان مشترک، مهاجر و مهاجرت شکل میگیرد. از دیگر اماکن اشاره شده در تهران محوطۀ پارک لاله است که ضبط مستند ملالی در آنجا انجام شده است و شخصیت اول رو به دوربین او جواب نهایی مبنیبر عدم تمایل به بازگشت به افغانستان را اعلام میکند و باعث ناامیدی و تأسف ملالی میشود. در بخش سوم جُستار، حین تهرانگردی زن و ملالی به گذر از خیابانهای جمهوری، کافه نادری، میدان انقلاب و دانشگاه تهران و دانشکدۀ هنرهای زیبا اشاره شده است. تهران در این جُستار بهمثابه شهری بزرگ و شلوغ با جمعیت عظیمی از فارسیزبانان معرفی شده است؛ چنانچه راوی، تهران را خانۀ فارسیزبانان معرفی کرده است: «تهران پایتخت فارسیزبانان است و خوب است که همه بفهمند پایتخت فارسیزبانان با پایتخت زبان فارسی در مفهوم متفاوت است. تهران پانزده میلیون فارسیزبان دارد و چه جمعیت همزبان عظیمی در این شهر میچرخند. کجای دنیا میشود خانۀ فارسیزبانان باشد، جز چنین جایی با این جمعیت عظیم؟» (عطایی، 1399: 111). افزون بر این، راوی در ابتدای جُستار تهران را شهری امن با مردمانی مهربان و مهماننواز توصیف کرده است؛ اما در انتهای جُستار طی حملۀ چند جوان افغانستیز در اتوبان جلال، گویی نقاب از چهرۀ زیبای تهران فاخر برکشیده میشود. از مکانهای اشارهشده در کابل فرودگاه بینالمللی، خیابانها، کافهای در خیابان سرپل و دانشکدۀ ادبیات است. فرودگاه بینالمللی کابل بهمثابه فضایی بهظاهر ناامن توصیف شده است که مسافران خارجی و همراهانشان هر لحظه امکان مواجه با حملۀ ناگهانی تروریستی را متصور میشوند؛ چنانچه در سالن ترانزیت فرودگاه، جایی که پسرعموی زن برای استقبال او دست تکان میدهد و واژۀ اللهاکبر را فریاد میکشد، باعث ترس و وحشت یکی از مسافران خارجی در فرودگاه میشود: «همراه با همان مسافران خارجی که از در سالن ترانزیت خارج شدم، پسرعمویم را دیدم که برایم دست تکان داد و با شوق فریاد کشید: «الله اکبر! نام خدا!» از الله اکبر گفتنش کیف زن بغل دستیام افتاد و من خندیدم. لابد ترسیده بود و گمان کرده بود همین لحظه، حملهای در کار است که آنجور با وحشت دوروبرش را میپایید. اینجور ترسها برای خودِ مردم کابل بیاهمیت است و شاید حتی به چشمشان نیاید؛ اما برای من که سالها در جایی دورتر، چنین تعبیر و تفسیرهایی را شنیده بودم، قابلدرک بود؛ اما ترس نداشت...» (عطایی، 1399: 102). از دیگر مکانهای بازنماییشده در کابل، خیابانهای کابل است که باوجود سربازهای سرتاپا مسلح، گویی محاصره شده است؛ چنانچه دیدن این صحنهها توسط زن، هراسش را از وطن بیشتر میکند و باعث میشود که به دنبال چرایی این اوضاع، پدران و نیاکانش را قضاوت کند و آنها را مقصر بداند. شهر کابل از نگاه راوی با نمایانشدن خیابانها و پاساژهای جدید، شهری در حال بازسازی و نوسازی توصیف شده است؛ بهطوریکه ویترینهای لباس زنانهشان با فروشگاههای تهران آنچنان فرقی نداشت و حتی میشد ردِ پای طراحان لباسهای ایرانی را در آنجا یافت؛ چنانچه گویی همهچیز در کابل در حال پوستهاندازی و بیرونآمدن از بافت سنتی به مدرن است. از دیگر مکانهای بازنماییشده در کابل، کافهای در خیابان سرپل کابل است که عمده گفتوگوی زن و ملالی حول محور محتوای مستند مبنیبر وضعیت مهاجرین افغانستانی و ایدۀ بازگشت و کمک به آبادکردن افغانستان توسط نخبگان مهاجر در این مکان شکل گرفته است. کافۀ مدنظر، مکانی است که به گفتۀ ملالی در دورۀ قدرت نیروهای مسلمانان افراطی برای مدتی تعطیل بوده و اکنون همۀ تجهیزات و امکانات آن نوسازی و دوباره راهاندازی شده است. فضای داخلی کافه با ترکیبی از استیل و نورهای نئون طراحی و با دیوارهایی پر از عکسهای دوران جنگ تزئین شده است که تاریخ گرفتن آنها ثبت شده، اما فاقد نام عکاس است. متناسب با روبهروشدن زن ایرانی-افغانستانیتبار با عکسهای دوران جنگ بدون ذکر نام عکاس از یکسو و از سوی دیگر کشیدهشدن شکلکهای قلب و بادبادک بر روی عکسها بهزعم او گویی در وطنش فردیت هنوز معنا و مفهوم پیدا نکرده و بر واقعۀ تلخی چون جنگ، بهنوعی فضای طنز تلخ گروتسکی سیطره پیدا کرده است که این خود باعث آزار و معترضبودن زن به وضعیت حاکم در افغانستان میشود: «چیزی در عکسهای کافه بود که هرچه بیشتر نگاه میکردم، بیشتر آزارم میداد. کسی روی تصاویر با ماژیک قرمز قلب و بادبادک کشیده بود. روی عکسهای سیاهوسفید از جنگ همچین نماد مضحکی بهصورت بدوی و بیسلیقه! ذهنم شروع کرده بود به خوانش نمادها، فکر میکردم در یک فضای پارودی هستم یا گروتسک. چهطور است که کسی به این نمادهای باسمهای برای شادبودن معترض نمیشود؟ جنگ در عکسهای روی دیوار به سخره گرفته شده بود و حتی نمیفهمیدم در این ماجرا عمدی دخیل است یا نه. به ملالی گفتم: این همه کشتار را به مسخره گرفتهاند، لابد بهخاطر شروع دوران بازسازی است که مردم شاد شوند.» (عطایی، 1399: 106) از دیگر مکانهای بازنماییشده در جُستار، دانشکدۀ ادبیات دانشگاه کابل است؛ جایی که بهدنبال هجوم و تعدی دشمنان داخلی و خارجی، آبستن بسیاری از وقایع و کشتارها بوده و حال نیز بهعنوان مکان اکران مستند ملالی انتخاب شده است. دانشکدۀ ادبیات بهمثابه فضایی تأثیرگذار و نوستالژیک بازنمایی شده است؛ چنانچه زن را به مرور ذهنی از شرایط و هویت خود، اقوام، نیاکان و هموطنان و سرنوشتی که طی این سالها برای موطنشان رقم خورده، واداشته است و او را منقلب و مستأصل میسازد و به بازشناخت جدیدی از خود نسبتبه وطن هدایت میکند.
گفتمان ساختار انتقال روایی: ساختار این داستان، جُستار است. اتفاقات مبتنیبر روابط علّی و خط سیر داستان بهطور منظم، چیدمان شده است. راوی، همان شخصیت اول داستان، زنِ نویسندۀ مهاجر ایرانی-افغانستانیتباری است که بهصورت اول شخص بازنمایی شده است و داستان را بهطور مستقیم و از دنیـای درونـی و بیرونی خـود با روشی نزدیک به خاطرهگویی و گزارشنویسی یا همان جُستار و با مونولوگهای درونی روایت میکند؛ بدین معنا که از ضمیر اول شخص «من» برای توصیف و تفسیر تمام وقایع و مشاهدات و باورهای خود استفاده میکند و دائـم در حـال تفسـیر و نظـردادن و حتی قضاوت دربارۀ وقایع و دنیای درونی شخصیتها اسـت و آنهـا را در قالـب تکگویههای درونی به شنوندۀ روایت انتقال میدهد. در بخش شرایط مکـانی (چـتمن، 1390) گویی پیششناخت راوی از شخصیتهای داستانی مبهم است؛ اما در ارتباط با رخدادها و مکانهای روایت نسبتاً آشنا و مخاطـب را در رونـد رخـدادهای داستان با خود همراه میکند؛ تاجاییکه رویدادها برای مخاطب، مستندگونه و کاملاً باورپذیر بازنمایی شدهاند؛ ازاینرو همۀ اطلاعات گذشته و حال را در اختیار شنوندۀ روایت قرار میدهد و او را به تأمل و تفسیر نهایی دعوت میکند. راوی ارتباط درونی بین عناصر موجود در کنش، رخدادها و مکانها را ارائه داده که حـول محـور داسـتان شکل گرفته است (در ابتدای داستان میتوان عدم ارتباط معنادار بین نیات و دیدگاه دو زن نویسنده و مستندساز همطن را از موطن اصلی، مهاجرت، مهاجر و هویت شکلگرفته در فرایند مهاجرت برداشت کرد؛ درحالیکه در پایان داستان، تکثر دیدگاهی به سمت همگرایی گرایش پیدا میکند. زن به ایران حس تعلق و رضایت دارد که این امر ناشی از برقراری روابط سببی با جامعۀ ایرانی بوده است. در مقابل، او به افغانستان حس تعلق ندارد و بهنوعی از موطن مادری خود هراس دارد. از دلایل این هراس مواردی همچون حضور بیگانگان مسلح، فضای جنگآلود افغانستان، نادیدهگرفتن عناصر فرهنگ افغانستان، بروز تفکرات جدید ریشهگرفته از نوسازیهایی بیتوجه به پیشینۀ تاریخی و فرهنگی افغانستان است؛ علاوهبراین از دست دادن اعضای خانواده و نبود جذابیت یا انگیزه، امتیاز یا منابعی برای ماندن در افغانستان را در توجیهات زن میتوان فهم کرد. بهعلاوه از دلایل ارتباط رضایتبخش و توأم با حس تعلق ملالی به افغانستان میتوان به گرهخوردن اهداف ایدئولوژیک حاکم بر پروژۀ دانشگاهیاش در قالب طرح سفارششده توسط دولت وقت افغانستان با نیات و دغدغهمندیهای او از وضعیت افغانستان و جامعۀ مهاجرین اشاره کرد که از تداعی متوالی خاطرات تلخ دوران کودکی از شکنجهشدنش توسط پناهندۀ صرب مسلمانستیز در زمان حضور او در ارودگاه پناهندگان آلمان ریشه گرفته است. در انتهای داستان نیز با شکلگیری حس عدم اعتماد، امنیت، تعلقخاطر و هراس هر دوی آنها از موطنهای جدید (تهران و برلین) در پی بروز رخدادهایی همچون حمله اوباش ایرانی و تداعی حملۀ انتقامآمیز پناهندۀ صرب مسلمانستیز، تجلی حس دغدغهمندی مضائف شخصیتها را به خود، هموطنان مهاجر و موطن مادریشان موجب میشود. در خط سیر داستان و ارتباط درونی بین عناصر موجود در کنش، رخدادها و مکانها، دیدگاه مؤلـف ضـمنی (ایدئولوژی حاکم در متن) را در حین بیان رخدادها بازنمایی کرده است؛ ازاینرو معناسازی متناسـب بـا ایـن روند، در جریان ذهن مخاطب ضمنی شکل گرفته است. در واقع مؤلف ضمنی جُستار، خوانندۀ واقعی را در درک شرایط و همذاتپنداری و پذیرفتن زاویۀ دید راوی همراهی کرده است. صدای روای مبتنیبر کیستی راوی از نـوع روای درونرویـدادی اسـت؛ زیرا راوی مشاهداتش را بیان کرده و فاصلۀ بین خواننده با جهان روایتشـده را کم و بیواسطه کرده است. سـطح روایـت از نـوع درونداسـتانی اسـت؛ چنانچه راوی در جهان روایتشده، در داستان حضور دارد و برای مخاطبان همان داسـتان روایتگری میکند؛ یعنی همسطح با جهان داستان و شخصیتهای آن. دیدگاههای زن بهمثابه شخصیت اصلی داستان را میتوان در قالب معنای انتقالیافته تلقی کرد. درواقع، بهمحض پایهریزی این معانی، ازطریق یک روند درونی، مسائل مورد توجه و علایق شخصیت شناسایی شد. این روند امکان دسترسی به ضمیر ناخودآگاه شخصیتهای داستان را فراهم کرد؛ تاجاییکه بهدیدگاه آنها راه مییابیم و بهنوعی، آگاهی از افکار این شخصیتها ارتباط نزدیکتری میان روایتشنو و مؤلف ضمنی داستان ایجاد میکند. دیدگاه مؤلف ضمنی ازطریق معنای مشاهدهای و انتقالی به روایتشنو انتقال مییابد و ازاینرو، دیدگاه چندمعنایی تعبیر میشود؛ بنابراین، صدای راوی را میتـوان از علائق شخصـی مؤلـف در راسـتای ایـدئولوژیاش در بازنمایی هویت در زن مهاجر افغانستانی واکاوی کرد؛ برای مثال جایی که راوی نظر زن را راجع به سؤالات هستیشناسانه دربارۀ هویتهای ادارکشدهاش به مداقه میگذارد، معنای انتقالیافته را به خدمت گرفته است؛ «حتی حالا که در قلب کابل در انتظار قهوه نشسته بودم، باز دنبال ربط خودم میگشتم به کابل، به ملالی، به زنان قدرتمند و به عکسهای دیوار کافه. چیز قابلتوجهی پیدا نمیکردم؛ اما میفهمیدم که شرایطم شبیه چیزی انتزاعی در رئالیسم است.» (عطایی، 1399: 105) بهعلاوه دیدگاه زن در انتقال عملکرد ملالی، دولت وقت افغانستان، اقوام و نیکان و حضور سربازان خارجی و... را میتوان در قالب معنای مشاهدهای برداشت کرد: «از همان فرودگاه با دیدن سربازهای خارجی با آن سر و شکل سرتاپا مسلح با لباسهای ضدگلوله، سرم را برای ندیدنشان چرخانده بودم.» (عطایی، 1399: 105) در بیان ثبت افکار شخصیتها در روایت (چتمن، 1390) تکنیـک تـکگویی درونـی استفاده شده است؛ زیرا ارجاع شخصیت به خود بهصورت اول شخص انجام گرفتـه و در عمدۀ موارد، لحظۀ آنی گفتمان همان لحظۀ آنی داستان و بیانکنندۀ زمان گذشـته و مقارن با کنش اسـت. خاطرات و ارجاعـات به گذشته نیز در زمان ماضی مطلق رخ داده است؛ بهعلاوه، زمان، اصـطلاحات، شیوۀ انتخاب کلمات، انتخابات لغوی و نحـوی بـهطور مشخصـی متعلـق بـه شخصـیت داستان است. مؤلف سعی کرده است تا نقل قول مستقیم از ذهن خود ارائه دهد نه فقط از حیطۀ زبانی، بلکه از تمام خودآگاهیاش: «مستأصل و بلاتکلیف و متناقض، تمام تلاشم را برای بازی من ایرانیام کرده بودم؛ اما در شکار دوربین لو رفته بودم. بیشتر از آنچه حتی خودم از خودم میفهمیدم.» (عطایی، 1399: 108-109) بنابراین، در این داستان ثبت افکار نهتنها از تکگویی درونی بیان شده، بلکه ثبت برداشـتهای حسـی را نیز در برمیگیرد که بهوسیلۀ ذهن شخصیت توسط کلمـات بهتصویر کشیده شدهاند، نه اینکه فقط بیان شده باشند: «چطور است که کسی به این نمادهای باسمهای برای شادبودن معترض نمیشود؟ جنگ در عکسهای روی دیوار به سخره گرفته شده بود و حتی نمیفهمیدم در این ماجرا عمدی دخیل است» (عطایی، 1399: 104). نمود: در جُستار منتخب، شیوۀ بیان از نوع کلامی است.
ایدئولوژی براساس تحلیلهای شخصیت، کنش و گفتمان که در قسـمتهای قبـل اشاره شد، میتوان گفت که این جُستار در ساختار روایی خود سه ایـدئولوژی هویتگریزی، هویت سرگردان و بازگشت به هویتِ انکارشده را بازنمایی کرده است؛ چنانچه رفتار و گفتمان زن نویسندۀ افغانستانی در بخش ابتدای جُستار بهسمت خودانکاری هویت افغانستانیاش سوق پیدا کرده است، تاجاییکه تمایلی به بازگشت به افغانستان ندارد؛ این درحالی است که هویت ایرانی را بهمثابه هویت اصلی، جایگزین کرده و توانسته است از یادمان سرزمین مادری دل بکند و بهنوعی در فرهنگ جامعۀ میزبان استحاله شود و کشور میزبان را خانۀ خود و ایرانیبودن را هویت خود بداند و در آن ریشه بدواند؛ ازاینرو مفهوم مهاجر و مهاجرت برای او رنگ باخته و بهمثابه فرمی فاقد محتوا تعریف شده است؛ اما طی سفری به افغانستان، رگههای هویتی افغانستانی او در پی یادآوری و مرور خاطرات دوران پایداری اقوام و خویشان و هموطنان نسبتبه وطنشان، تحریک میشود و او را در فضای بیناهویتی افغانستانی- ایرانی قرار میدهد و با سؤالاتی چالشی راجع به مفهوم وطن، مهاجر و هویت مواجه میسازد؛ تاجاییکه در ابتدا به قضاوت و سرزنش نیاکان در نحوۀ حفاظت از وطن میپردازد و سپس به جایگاه خود و نحوۀ رویارویی با واقعیت افغانستانیبودنش ناگزیر توجه میکند؛ به بیان دیگر زن نه میتواند احساس تعلق خود به افغانستان را حفظ کند و نه اینکه توان دلبستن به ایران را دارد؛ این مسئله او را وارد فضایی بینابین میکند که در آن به دلیل رهایی از فشارهای هر دو فرهنگ مبدأ و مقصد، هویت سرگردان را تجربه میکند و در تلاش است تا هویت خود را بازسازی کند. در این مواجه، زن نویسندۀ خود را فردی مستأصل، متزلزل و نادان به خویش توصیف میکند اما در بخش انتهای جُستار در پی حملۀ اوباش ایرانی به زن و ملالی، با شکلگیری حس عدم اعتماد، امنیت، تعلقخاطر و هراس موجب تجلی حس همدلی و دغدغهمندی مضائف زن به هویت افغانستانیاش، هموطنان مهاجر و موطن مادریاش میشود. در این برهه، زن از سویی بهدلیل بریدن از سرزمین اصلی، احساس بیریشگی میکند و از سوی دیگر امکان ریشهدواندن در ایران را دشوار یا حتی ناممکن میبیند و درنتیجه، در فضایی واقع میشود که خود را آواره مییابد. در نقطۀ مقابل شخصیت ملالی، خلق شده است که رؤیای بازگشت و وفاداری به سرزمین اصلی را موضوعی محوری قلمداد میکند؛ ازاینرو این شخصیت بهمثابه فردی وطنخواه و علاقمند به فرهنگ و سنتهای افغانستانی بازنمایی شده است که بنا به دغدغهمندی به موضوع مهاجرت نسلهای دوم و سوم مهاجرین افغانستانی، در تلاش برای بازگرداندن این دسته مهاجرین به وطن است. ملالی با هویت افغانستانیاش فردی آگاه، متعهد، مبارز و وطنخواه و علاقمند به فرهنگ و سنتهای افغانستانی بازنمایی شده است که از هویت افغانستانیاش دفاع و در برابر همۀ مصائب ناشی از این هویت میایستد.
نتیجه عالیه عطایی در جُستار «بیمحتوابودن فرم افغانیام بهشدت آزارم میداد» به روایت زنان افغانستانی پرداخته است که در طیـف زنان مهاجر نسل دوم و سوم قرار میگیرند، تا ازطریق مجموعه جُستارش بهمثابه رسانهای قوی برای بیان آزادی کامل دربارۀ حقوق مهاجران و مقابله با مهاجرستیزی (مرادی و جمشیدی، 1401؛ مرادی و چالاک، 1400؛ بوربور، 1393)، درک مهاجران افغانستانی از فاصلۀ اجتماعی با ایرانیان (فیروزی و همکاران، 1402؛ زندی ناوگران و همکاران، 1401؛ فولادیان و خاوری خراسانی، 1400؛ یحیائی و کیا، 1388) و تنازعات فرهنگی و بحرانهای هویتی (مرادی و جمشیدی، 1401؛ مرادی و چالاک، 1400؛ فــلاح و همکاران، 1395؛ یحیائی و کیا، 1388) استفاده کند. در ساختار روایی جُستار سه ایـدئولوژی هویتگریزی، هویت سرگردان و بازگشت به هویتِ انکارشده بازنمایی شده است. رفتار و گفتمان زن بهمثابه شخصیت اصلی اول داستان در ابتدای جُستار بهسمت خودانکاری هویت افغانستانیاش سوق پیدا کرده است، تاجاییکه تمایلی به بازگشت به افغانستان ندارد و هویت ایرانی را بهمثابۀ هویت اصلی، جایگزین کرده و توانسته است از یادمان سرزمین مادری دل بکند و بهنوعی در فرهنگ جامعۀ میزبان استحاله شود. این نوع از بازنمایی هویت از زن در بخش مقدماتی جُستار، بهنوعی با رهیافت نظری تکثرگرایی هومی بابا همراستاست. چنانچه این رهیافت، مفهوم فرهنگ و خانه (یا میهن) را تغییریافته میداند و در دنیای جهانیشده بر لزوم رهاکردن احساس تعلق به سرزمین مادری تأکید میکند (بوربور، 1393: 256؛ نظری، 1401: 19). بهعلاوه در این نظریه مفهوم خانه یا میهن زائد است و لازم است از احساس بیخانگی یا در خانه بودن به احساس ناخانگی رسید (Bhabha, 2013: 9-10). در این رهیافت، هویت نمیتواند در قالبی ازپیش تعیینشده استمرار یابد (رضایی و اسدی امجد، 1401). لیکن در بخش میانی جستار طی سفر زن به افغانستان، رگههای هویتی افغانستانی او در پی مرور خاطرات دوران پایداری اقوام و هموطنان، تحریک میشود و او را در فضای بیناهویتی افغانستانی- ایرانی قرار میدهد و با سؤالاتی چالشی راجع به مفهوم وطن، مهاجر و هویت مواجه میسازد؛ تاجاییکه جایگاه خود و نحوۀ رویارویی با واقعیت افغانستانیبودنش را ناگزیر میداند و او را به سمت هویت سرگردان ایرانی_افغانستانی سوق میدهد؛ به بیان دیگر زن نه میتواند احساس تعلق خود به افغانستان را حفظ کند و نه اینکه توان دلبریدن از ایران را دارد؛ بنابراین، در شرایط استیصال در تلاش است تا به بازسازی هویت خود بپردازد. این نوع از بازنمایی هویت زن مهاجر در این بخش از جُستار بهنوعی با رهیافت نظری مقاومت، با تأکید بر رویکرد سکنیگزینی بیل اشکرافت همراستاست؛ چنانچه در این رویکرد، بهجای پذیرش ناخانهبودن و احساس تعلقنداشتن به سرزمین، نیاز است که شرایط احساس تعلق به میهن و یافتن خانۀ تازه دوباره ایجاد شود؛ برایناساس هرچند پیداکردن خانه و میهن در مفهوم سنتی که به سرزمین تولد و محل شکلگیری هویت اطلاق میشد، دیگر موضوعیت ندارد، همچنان نیاز است که پیوند انسانها با محیط زندگی به شکلی ریشهای بازسازی شود (بوربور، 1393: 262). در نقطۀ مقابل، شخصیت ملالی خلق شده است که رؤیای بازگشت و وفاداری به سرزمین اصلی را محور قرار داده است؛ ازاینرو ملالی بهمثابه فردی وطنخواه و علاقمند به فرهنگ و سنتهای افغانستانی بازنمایی شده است که از هویت افغانستانیاش دفاع و در برابر همۀ مصائب ناشی از این هویت میایستد. این نوع از بازنمایی هویت زن در بخش میانی جُستار بهنوعی با رهیافت نظری مقاومت از رابرت یانگ در قالب کلی آن همراستاست؛ چنانچه در این رهیافت، آنچه از آن بهعنوان فرهنگ ترکیبی نام برده میشود، صرفاً مفهومی نظری و برخاسته از نگرشی ایدئالیستی است؛ زیرا نمونههای روشن از مشقات زندگی مهاجران ثابت میکنند که هژمونی قدرت کشور میزبان و در نتیجۀ آن، احساس تعلقنداشتن مهاجران همچنان امری جدی و واقعیت اجتماعی انکارناپذیر است (Kalra et al., 2005 به نقل از بوربور، 1393: 269). این نظریه بر زنده نگهداشتن آرزوی در خانه بودن و بازگشت به ریشهها و ایجاد پیوندهای جدید با مکان تأکید میکند. اما در بخش انتهای جُستار در پی حملۀ اوباش ایرانی به زن و ملالی، با شکلگیری حس عدم اعتماد، امنیت، تعلقخاطر و هراس مواجه میشویم که این امر موجب تجلی حس همدلی و دغدغهمندی مضائف زن با هویت افغانستانیاش میشود و او را به سمت بازگشت به هویت انکارشدۀ افغانستانیاش سوق میدهد؛ زیرا از سویی به دلیل بریدن از سرزمین اصلی، احساس پشیمانی و بیریشگی میکند و از سوی دیگر امکان ریشهدواندن در ایران را دشوار یا حتی ناممکن میبیند؛ درنتیجه، خود را آواره و بهگونهای بیخانه مییابد. این نوع از بازنمایی هویت از زن مهاجر در بخش انتهایی جُستار بهنوعی با رهیافت نظری ادوارد سعید همراستاست. چنانچه ازنظر او توجه به تفاوتها و شناسایی پیچیدگی موقعیتها و فضای حاکم بر آن برای فهم واقعیت مهم است. از پیچیدگیهای موقعیت مهاجران در جامعۀ میزبان، میتوان به این موارد اشاره کرد: از یکسو میزان توجه جامعۀ میزبان در انتخاب سیاستگذاریها، تعیین خطمشیهای مربوط به حقوق و ارزشهای اصیل انسانی ازقبیل عدالت، آزادی، علمآموزی، احترام به همنوع و همدردی در قالب بینش انسانگرایی به جامعۀ مهاجرین در تبادلات فرهنگی و از سوی دیگر موافقت افکار عمومی جامعۀ میزبان با چنین سیاستگذاری و خطمشیهایی نسبتبه جامعۀ مهاجرین که در آثار نویسندگان پساساختارگرا چون هومی بابا کمتر به آن توجه شده است (رضایی و اسدی امجد، 1401). مهاجران بهویژه نسل دوم به بعد، اغلب فرهنگی چندملیتی و چندزبانی دارند. این ترکیبات میتوانند پیشرو باشند؛ زیرا به ادغام مهاجران در جامعۀ میزبان کمک میکنند. آنچه لازم است به آن توجه شود، توجه به حقوق اجتماعیشان مانند برقراری عدالت در حقوق کار، آزادی فعالیتهای فرهنگی و سیاسی، علمآموزی، آزادی مذهب، حق فعالیتهای فرهنگی و رسوم قومی و... این جامعه است که در ادبیات دیاسپورا به رسمیت شناخته شده است. میزان آزادی عمل مهاجران در بهرهگیری از این حقوق به سطح تحمل جامعۀ میزبان و فرهنگسازی در کنار پایبندی به قانون بستگی دارد؛ ازاینرو در مسیر یاریرساندن به گذار از احساس تعلقنداشتن مهاجران، اولین قدم رعایت حقوق انسانی و شهروندی آنهاست. در گامهای بعد، شکلگیری فرهنگ ترکیبی باتوجهبه گسترش ارتباطات امری اجتنابناپذیر است (بوربور، 1393: 284؛ رضایی و اسدی امجد، 1401). به موازات تغییرات اجتماعی، هویت نیز چندبُعدی میشود و از ایستایی به رشد و تکاپو میرسد. در سایۀ احترام متقابل فرهنگها، نژادها و اقوام میتوان از شکستهشدن مرزهای ثابت فرهنگ و مکان استقبال کرد، از نوستالژی از دست رفتن فرهنگ سنتی-بومی دست کشید و به اقتضای گسترش ارتباطات جهانی، به تبادل فرهنگی و خلق پدیدههای تازه با ترکیبی بومی و جهانی اندیشید.
تعارض منافع هیچگونه تعارض منافعی توسط نویسندگان بیان نشده است. لازم به ذکر است که این مقاله منتج از پایاننامۀ کارشناسی ارشد میباشد.
[1] Homeland [2] Diaspora [3] Displacement or dislocation [4] Exile [5] Belonging [6] Bill Ashcroft [7] Robert J. C. Young [8] Edward Said [9] Situational Complexity [10] Zandi-Navgran et al. [12] Abbasi-Shavazi & Sadeghi [13] Seymour Benjamin Chatman [14] Setting [15] Lieblich et al. [16] Singel Case Sampling [17] ازجمله اکسسوریهای تزئینی بهویژه دستبند است که برخی از بانوان افغانستانی استفاده میکنند که به سه رنگ سبز، سرخ و سیاه رنگآمیزی شدهاند. | ||
مراجع | ||
آقابابایی، ا. (1403). راهنمای عملی پژوهش روایی در علوم اجتماعی. اطراف. آقاعلینادرشاهی، م. (1399). پادژئوپولتیک قدرت تکوین فضای مقاومت در عصر سرمایهداری جهانی ]پایاننامه دکتری تخصصی، روابط بینالمل دانشگاه شهید بهشتی [. گنج.https://ganj.irandoc.ac.ir/viewer/0584faa03adcafa71ee91b3bb5fe3158?sample=1 بوربور، ت. (1393). مهاجران و راههای گذار از احساس تبعید: بررسی رهیافت های نظری. علوم اجتماعی، 21(66)، 255-285. Doi: 20.1001.1.17351162.1393.21.66.7.7 توکلی خمینی، ع.؛ عبدالملکی، ج. و منصفپور، م. م. (1390). هویت مهاجران؛ تأملی در هویت نسل دوم ایرانیان مهاجر. مطالعات ملی، 12(47)، 168-149. https://dor.isc.ac/dor/20.1001.1.1735059.1390.12.47.7.5 چتمن، س. (1390). داستان و گفتمان: ساختار روایی در داستان و فیلم (راضیهسادات میرخندان، مترجم). مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما (اثر اصلی منتشر شده در 1987). حسین انصاری، ع. (1398). سیمای زن در شعر معاصر افغانستان (با تأکید بر شاعران منتخب از سال 1360 تاکنون) ]پایاننامۀ کارشناسی ارشد، دانشگاه قم]. گنج. https://ganj.irandoc.ac.ir/viewer/96821a701a209e763fd6857f8c5a9b15?sample=1 رحیمی، م.؛ فائقی، س. و مرتضوی، س. ر. (1403). برساخت معنایی زن مهاجر افغانستانی در ادبیات داستانی معاصر افغانستان: مطالعه موردیِ جُستارمرز از مجموعه داستانهای کوتاه «چرا تاریکی را خدای خود نکنم». تحقیقات فرهنگی ایران، 17(1)، 97-127. https://doi.org/10.22035/jicr.2024.3278.3559 رضایی، ا. و اسدی امجد، ف. (1401). بررسی دیدگاه هومی بابا و ادوارد سعید دربارۀ هویت «در هم آمیختۀ» مهاجر و امکان مقاومت و عاملیت انسانی. پژوهش ادبیات معاصر جهان، 27(1)،274-300. https://doi.org/10.22059/jor.2020.286987.1887 رفیعزاده، س. ر. (1397). نقش زنان نویسنده در ادبیات دیاسپورا یا ادبیات مهاجرت افغانستان. رنا، 1(11)، 1-14. https://research.ru.edu.af/da/doi/full/94/60717c28518f5/70 زندی ناوگران، ل.؛ عسکری ندوشن، ع.؛ افراسیابی، ح.؛ صادقی، ر. و عباسی شوازی، م. ج. (1401). درک مهاجران از فاصلۀ اجتماعی با ایرانیان: پژوهش کیفی در بین مهاجران افغانستانی. پژوهشهای راهبردی مسائل اجتماعی، 11(4)، 1-26. https://doi.org/10.22108/srspi.2023.135419.1849 زندی ناوگران، ل.؛ عسکری ندوشن، ع.؛ افراسیابی، ح.؛ صادقی، ر. و عباسی شوازی، م. ج. (1402). واکاوی فرایند بیننسلی ادغام فرهنگی مهاجران افغانستانی در جامعه ایران: یک مطالعه دادهبنیاد. مطالعات فرهنگی و ارتباطات، 19(73)، 11-37. https://www.jcsc.ir/article_709895.html#:~:text=10.22034/jcsc.2022.559929.2595 عرفانیفرد، آ. (1402). هویت متکثردر ادبیات مهاجرت داستانی ایران ]پایاننامه دکتری تخصصی، دانشگاه شهید بهشتی[.گنج. https://ganj.irandoc.ac.ir/viewer/45a60a207adee3f7dec66c324155762e?sample=1 عطایی، ع. (1399). کورسرخی، روایتهایی از جان و جنگ. چشمه. علا، ا. (1400). تحلیل مؤلفههای ادبیات مهاجرت با تأکید بر رمان شورآب نوشتۀ کیوان ارزاقی ]پایاننامه کارشناسی ارشد، دانشگاه بینالمللی امام خمینی.[ گنج. https://ganj.irandoc.ac.ir/viewer/f8d987f519fc336b891d532d5dcef14d فلاح، غ.؛ سجودی، ف. و برامکی، س. (1395). چالش عناصر هویتساز سرزمین مادری و میزبان در فضاهای بیناگفتمانی مهاجرت در رمانهای ادبیات مهاجرت فارسی. جُستارهای زبانی، ۷(۵)، 19-42. http://lrr.modares.ac.ir/article-14-2046-fa.html فولادیان، م. و خاوری خراسانی، ن. (1400). سنجش فاصلۀ اجتماعی دانشجویان دانشگاه فردوسی مشهد با چهار ملیت افغانستانی، عراقی، هلندی و آمریکایی. تحقیقات فرهنگی ایران، 14(4)، 163-191. https://doi.org/10.22035/jicr.2022.2664.3072 فیروزی، س. م. (1402). نگرش متقابل ایرانیان و مهاجران افغانستانی (مورد مطالعه: شهر یزد) ]پایاننامه دکتری تخصصی، دانشگاه یزد[. گنج. https://ganj.irandoc.ac.ir/#/articles/dce165514a4181b626045a971f3adda0 قربانی، م. (1401). تحلیل علل تداوم بیثباتی در افغانستان در طی چهار دهه اخیر ]پایاننامه کارشناسی ارشد، دانشگاه فردوسی مشهد[. گنج. https://ganj.irandoc.ac.ir/viewer/713aa5e1fae434a1e8e024f94e8ce35e مرادی، ا. و چالاک، س. (1400). نقد مجموعهداستان «چشم سگ» از عالیه عطایی براساس مفهوم بیگانگی از ژولیا کریستوا (بررسی معضلات و دغدغههای مهاجران افغان در این مجموعه). ادبیات پارسی معاصر، 11(1)، 258-263. https://doi.org/10.30465/copl.2021.6835 مرادی، ا. و جمشیدی، ع. (1401). بررسی وضعیت مهاجران افغانستانی در مجموعۀ کورسرخی براساس گفتمان دیاسپورایی. مطالعات بین رشتهای ادبیات، هنر و علوم انسانی، 2(1)، 159-183. https://doi.org/10.22077/islah.2022.5454.1110 مهرآوران، م. و حسینانصاری، ع. (1401). بازتاب شخصیت و مسائل اجتماعی زنان در شعر معاصر افغانستان. زن و جامعه، 13(49)، 239-254. https://doi.org/10.30495/jzvj.2022.25078.3260 موسوی، ا. ف. وحسینی، م. (1399). فضای پسااستعماری در ادبیات مهاجرت افغانستان نمونه موردی: رمان سبز، سرخ، آبی از عارف فرمان. ادبیات پارسی معاصر، 10(2)، 401-422. https://doi.org/10.30465/copl.2021.6159 نظری، آ. (1401). واکاوی الگوی تجربه زیسته گروههای قومیتی-فرهنگی در فضای عمومی شهری (نمونه موردی: ارمنیان محلۀ مجیدیه تهران) ]پایاننامه کارشناسی ارشد، دانشگاه هنر تهران[. گنج. https://ganj.irandoc.ac.ir/viewer/1758510347c1a7112f2021c77d75e1d8 نصر اصفهانی، آ. (1397). در خانه برادر: پناهندگان افغانستانی در ایران. پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات. نوردکویست، ر. (1399). جُستار: یک تاریخچه، یک تعریف (نگار قلندر، مترجم). مجلۀ اینترنتی خوانش، 2، 5-8. http://khaneshmagazine.com/1399/01/negar-ghalandar/ ویمـر، ر. د. و دومینیـک، ج. آ. (1394). تحقیـق در رسـانههـای جمعـی (کـاووس سیدامامی، مترجم). سروش. (اثر اصلی منتشرشده در 1994). یحیائی، س. و کیا، س. م. (1388). انگارههای هویت فرهنگی و هویت ملی ملتهای ایران و افغانستان با تأکید بر نگرههای مهاجران افغانی به ایران. مطالعات ملی، 10(37)، 135-156. https://dor.isc.ac/dor/20.1001.1.1735059.1388.10.37.7.1
References Abbasi-Shavazi, M. J., & Sadeghi, R. (2015). Socio-cultural adaptation of second-generation afghan in Iran. International Migration, 53(6), 89–110. https://doi.org/10.1111/imig.12148 Aghaali-Nadershahi, M. (2020). Anti-geopolitics of power: Formation of space of resistance in the age of global capitalism [Doctoral dissertation, Shahid Beheshti University]. Ganj. [In Persian]. https://ganj.irandoc.ac.ir/#/articles/0584faa03adcafa71ee91b3bb5fe3158 Aqababaee, E., Barzian, A. G., Hasanpour, A., & Müller, K. (2021). Film and ideology: Narrative analysis of the student movement in Iranian Cinema (2001–2004). Quality & Quantity, 55, 257–273. https://link.springer.com/article/10.1007/s11135-020-01002-9 Aqababaee, E. (2024). A practical guide to narrative research in social sciences. Atraf. [In Persian]. Ashcroft, B. (2007). Exile and representation: Edward Said as public intellectual. In Edward Said: The Legacy of a Public Intellectual (pp. 75-95).Carlton Vic: Melbourne University Press. https://search.informit.org/doi/10.3316/informit.797956400879919 Ashcroft, B. (1997). On the hyphen in 'postcolonial'. New Literatures Review, 34(32), 23-31. https://search.informit.org/doi/10.3316/ielapa.980302388 Ataei, A. (2024). Koorsorki, narratives of life and war. Cheshmeh. [In Persian]. Bhabha, H. (1992). The location of culture. Routledge. Bhabha, H. (2013). Arrivals and departures. In H. Naficy (Ed.). Home, Exile, Homeland: Film, Media and the Politics of Place. Routledge. https://doi.org/10.4324/9780203873229 Borbor, T. (2014). Diaspora and the possibility of a move from the sense of exile to emplacement: A survey of approaches. Social Sciences, 21(66), 255-285. Doi: 10.22054/qjss.2014.728 [In Persian]. Chatman, S. (1987/ 2011). Story and discourse: Narrative structure in fiction and film. (R. Mirkhandan, Trans.). Markaze Pazhoheshaye Eslami-ye Seda-o Sima. (Original work published in 1987) [In Persian]. Erfanifard, A. (2023). Plural identity in Iranian fictional immigration literature [Doctoral dissertation, Shahid Beheshti University]. Ganj. [In Persian]. https://ganj.irandoc.ac.ir/#/articles/068a2327cbb18d315dc6e785e4c1d66e Falla, G. A., Sojoodi, F., & Baramaki, S. (2016) The challenge of identity-makers elements of motherland and host land in migration inter- discourse spaces in migration persian literature novels. Linguistic Essays, 7(5), 19-42. Doi: 10.22077/ISLAH.2022.5454.1110 [In Persian]. Farahani, H., Nekouei-Marvilangari, M., Golamrej-Eliasi, L., Tavakol, M., & Toikko, T. (2023). How can I trust people when they know exactly what my weakness is? Daily life experiences, and resilience Strategies of stateless Afghans in Iran. Journal of Immigrant & Refugee Studies, 1-16. https://doi.org/10.1080/15562948.2023.2199252 Firoozi, S. M. (2021). The mutual attitudes of Iranians and Afghan immigrants (Case study: Yazd City) [Doctoral dissertation, Imam Yazd University]. Ganj. [In Persian]. https://ganj.irandoc.ac.ir/#/articles/dce165514a4181b626045a971f3adda0 Fouladiyan, M., & Khavari-Khorasani, N. (2021). Measuring social distancing of Ferdowsi University of Mashhad students toward campus colleagues of four nationalities: Afghan, Iraqi, Dutch and American. Journal of Iranian Cultural Research, 14(4), 163-191. Doi: 10.22035/jicr.2022.2664.3072 [In Persian]. Hoseynansari, A. (2019). Woman appearance in the contemporary poetry of Afghanistan (With emphasis on selected poets from 1981 to now) [Master of Thesis, Qom University]. Ganj. [In Persian]. https://ganj.irandoc.ac.ir/#/articles/96821a701a209e763fd6857f8c5a9b15 Kalra, V., Kaur, R., & Hutnyk, J. (2005). Diaspora and hybridity. Sage. Keshavarzi, S., Jetten, J., Ruhani, A., Fuladi, K., & Cakal, H. (2024). Caught between two worlds: Social identity change among second-generation Afghan immigrants in Iran. Journal of Community & Applied Social Psychology, 34(5), e2881. https://doi.org/10.1002/casp.2881 Mehravaran, M., & Ansari, A. H. (2022). Reflection of women's personalities and social issues in contemporary Afghan poetry. Quarterly Journal of Woman and Society, 13(49), 239-254. Doi: 10.30495/jzvj.2022.25078.3260 [In Persian]. Moghissi, H., & Ashrafi, A. (2002). Afghans in Iran: Asylum fatigue overshadows Islamic brotherhood. Global Dialogue, 4(4), 89-99. http://hdl.handle.net/10315/6314 Moradi, A., & Chalak, S. (2021). Critique of Alia Atai's "Dog Eye" story series based on the concept of alienation by Julia Kristeva (Study of the problems and concerns of Afghan immigrants in this collection). Contemporary Persian Literature, 11(11), 263-285. Doi: 10.30465/copl.2021.6835 [In Persian]. Moradi, A., & Jamshidi, A. (2022). A study of Afghan immigrants' situation in Ataee's Koorsorkhi: A story of soul and war in the discourse of diaspora studies. Interdisciplinary Studies of Literature, Arts and Humanities, 2(1), 159-183. Doi: 10.22077/islah.2022.5454.1110 [In Persian]. Mosavi, O., & Hosseini, M. (2021). Postcolonial in Afghan immigration literature case study: Green, red, blue Novel by Aref Farman. Contemporary Persian Literature, 10(10), 401-422. Doi: 10.30465/copl.2021.6159 [In Persian]. Nasr-Esfahani, A. (2018). In brother's house: Afghan refugees in Iran. Research Institute of Culture, Art and Communication [In Persian]. Nazari, I. (2023). Analysis of lived experienced patterns in urban public space by ethno-cultural groups: A case study of Armenians in Majidiyeh neighborhood of Tehran [Master of Thesis, Tehran University of Art]. Ganj. [In Persian]. https://ganj.irandoc.ac.ir/#/articles/1758510347c1a7112f2021c77d75e1d8 Nordquist, R. (2018/2020). Nonfiction: A history, a definition (N. Qalandar, Trans.). Online Journal of Khanesh, 2, 5-8. [In Persian]. Oula, A. (2021). Analysis of the componets of immigration literature with emphasis on the novel Shurab Keyvan Arzaghi [Master of Thesis, Imam Khomeini International University]. Ganj. [In Persian]. https://ganj.irandoc.ac.ir/#/articles/f8d987f519fc336b891d532d5dcef14d Qorbani, M. (2022). Analysis of the causes of continued instability in Afghanistan in the past four decades [Master of Thesis, Ferdowsi University of Mashhad]. Ganj. [In Persian]. https://ganj.irandoc.ac.ir/#/articles/713aa5e1fae434a1e8e024f94e8ce35e Rafizadeh, S. R. (2018). The role of women writers in the diasporic literature in Afghanistan. Rana, 1(11), 1-14 [In Persian]. http://research.ru.edu.af/en/doi/ref/94/60717c28518f5/70?changed=1 Rahimi, M., Faeghi, S., & Mortazavi, S. (2024). The semantic construction of Afghan immigrant women in the contemporary fictional literature of Afghanistan: A case study of nonfiction border from the collection of short stories Why Shouldn’t Make Darkness My God?. Journal of Iranian Cultural Research, 17(1), 97-127. Doi: 10.22035/jicr.2024.3278.3559 [In Persian]. Rezaei, A., & Asadi-Amjad, F. (2022). Homi Bhabha and Edward Said on the migrant’s “Hybrid” identity and the possibility of resistance and human agency. Research in Contemporary World Literature, 27(1), 274-300. Doi: 10.22059/jor.2020.286987.1887 [In Persian]. Ruhani, A., Keshavarzi, S., Kızık, B., & Çakal, H. (2023). Formation of hatred emotions toward Afghan refugees in Iran: A grounded theory study. Peace and Conflict: Journal of Peace Psychology, 29(4), 355–364. https://doi.org/10.1037/pac0000685 Tavakoli-Khomeini, A., Abdolmaleki, J., & Monsefpour, M. M. (2011). Immigrants identity: A reflection on the identity of Iranian second-generation immigrants. National Studies Journal, 12(47), 149-168. Doi: 20.1001.1.1735059.1390.12.47.7.5 [In Persian]. Wimmer, R. D., & Dominick, J. R. (1994/ 2015). Mass media research: An introduction (K. Seyed-Emmi, Trans.; 2th Ed.). Sourosh (Original work published in 1994) [In Persian]. Yahyaie, S., & Kia, S. M. (2009). A study of cultural identity and national identity image of Iranian and Afghans; Regarding to Afghan immigrants attitude toward Iranians. National Studies Journal, 10(37), 135-156. Doi: 20.1001.1.1735059.1388.10.37.7.1 [In Persian]. Zandi-Navgran, L., Askari-Nodoushan, A., & Afrasiabi, H. (2024). Integration of Afghan immigrants in Iran: A multi-grounded theory study. Journal of Intercultural Studies, 1–22. https://doi.org/10.1080/07256868.2024.2374559 Zandi-Navgran, L., Askari-Nodoushan, A., Afrasiabi, H., Sadeghi, R., & Abbasi-Shavazi, M. J. (2022). Migrants’ perception of social distance with Iranians: A qualitative study among Afghan immigrants. Strategic Research on Social Problems, 11(4), 1-26. Doi: 10.22108/srspi.2023.135419.1849 [In Persian]. Zandi-Navgran, L., Askari-Nodoushan, A., Sadeghi, R., Afrasiabi, H., & Abbasi-Shavazi, M. J. (2024). Exploring the inter-generational process of cultural integration of Afghan immigrants in Iranian society. Cultural Studies & Communication, 19(73), 11-37. Doi: 10.22034/jcsc.2022.559929.2595 [In Persian]. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 139 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 18 |