تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,650 |
تعداد مقالات | 13,402 |
تعداد مشاهده مقاله | 30,205,749 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,075,003 |
مرکبهای بهووریهی زبان فارسی: نقشآفرینی مجاز و استعاره | ||
نشریه پژوهش های زبان شناسی | ||
دوره 17، شماره 1 - شماره پیاپی 32، فروردین 1404، صفحه 37-60 اصل مقاله (1.79 M) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/jrl.2024.140717.1835 | ||
نویسندگان | ||
معصومه دیانتی* ؛ رضا رضایی | ||
استادیار گروه زبان انگلیسی، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه یاسوج، یاسوج، ایران | ||
چکیده | ||
پژوهش حاضر میکوشد انگیزش مفهومی زیربنای خلق و درک مرکبهای بهووریهی زبان فارسی را بررسی نماید و باتوجه به الگوی نقشآفرینی و تعامل مجاز و استعاره، انواع این ترکیبات را بهلحاظ ساختار مفهومی مشخص سازد. بهاین منظور با تکیه بر مدل پیشنهادی روئیز دِمندوزا و دییز وِلاسکو (2002) برای تبیین انواع مجاز و الگوهای تعامل مفهومی، درمجموع شصت مرکب بهووریهی غیرفعلی زبان فارسی موردتحلیل قرار گرفت. تحلیلها حاکی از آن است که ازنظر الگوی مفهومی زیربنایی، مرکبهای بهووریهی زبان فارسی در سه گروه اصلی قابلطبقهبندی هستند: ۱) ترکیبات حاصل عملکرد یک مجاز مفهومی (مبدأ-در-مقصد) واحد، ۲) ترکیبات حاصل تعامل مجازی، و ۳) ترکیبات حاصل تعامل استعاره و مجاز. در این میان، چون مفهومسازی مرکبهای بهووریهی حاصل تعامل مجازی ممکن است دو، سه، یا چند مجاز مفهومی متوالی را فعال سازد، این گروه از ترکیبات بهووریهی ازنظر تعداد و همچنین نوع مجازهای نقشآفرین زیرالگوهایی را شامل میشوند. همچنین، ترکیباتی که خلق و درک معنا در آنها الگوی تعامل مفهومی استعاره و مجاز را بازنمایی میکند، بسته به مجازبنیاد بودن یا نبودن حوزه مبدأ و مقصد استعاره زیربنایی، در دو زیرگروه، شامل ترکیبات حاصل نگاشت مجازی حوزه مقصد استعاره و ترکیبات حاصل نگاشت مجازی هر دو حوزه مبدأ و مقصد استعاره، جای میگیرند. نتایج پژوهش بهطورضمنی نشان میدهند که فرایند خلق و شکلگیری مرکبهای بهووریهی زبان فارسی تصادفی نیست، بلکه از الگوهای مفهومی نظاممند و مشخصی تبعیت میکند. | ||
کلیدواژهها | ||
مرکبهای بهووریهی؛ مجاز؛ استعاره؛ تعامل مفهومی | ||
اصل مقاله | ||
۱- مقدمه واژههای مرکب بهعنوان بروندادهای فرایند ترکیب، به دلیل بسامد و گستردگی قابلتوجه در میان زبانهای دنیا (Dressler, 2006) و برخورداری از برخی ویژگیهای ساختاری و معنایی منحصربهفرد (Scalise & Vogel, 2010) از دیرباز موضوع پژوهشهای زبانشناختی پرشماری با نگاهی توصیفگرایانه (کلباسی، ۱۳۷۱؛ طباطبایی، ۱۳۹۳ e.g., Jespersen, 1954; Warren, 1978;)، رویکردی صورتگرایانه (e.g., Marchand, 1967; Leiber, 1980; Bauer, 1979; طباطبایی، ۱۳۸۲؛ خباز، ۱۳۸۶) یا منظری شناختی (e.g., Benczes, 2006; Booij, 2009; Schmid, 2011; Diyanati & Rezaei, 2022; Diyanati, Rezaei & Rafiei, 2022 دیانتی، ۱۳۹۸؛ دیانتی و رضائی، ۱۴۰۰) بودهاند. در این میان بهنظر میتوان طبقهبندی معنایی پانینی[1] (قرن شش قبل از میلاد) برای واژههای مرکب زبان سنسکریت را ازجمله اولین بررسیهای متمرکز بر واژههای مرکب بهشمار آورد. پانینی برمبنای ارتباط/عدم ارتباط معنای کل با معنای اجزا، واژههای مرکب را در چهار گروه اویی بهوس[2] )ارتباط معنای کل با جزء اول(، تت پوروشه[3] (ارتباط معنای کل با جزء دوم(، بهووریهی[4] )عدم ارتباط معنای کل با هردو جزء) و دوندوه[5] )ارتباط معنای کل با هر دو جزء( قرار داد (Ogawa, 2005: 9). علیرغم آنکه تأثیرگذاری طبقهبندی پانینی بر طبقهبندیهای شناختهشده و پراستناد زبانشناسی نوین مشهود است، اما در میان اصطلاحاتی که وی برای هر یک از این طبقهها بهکارگرفت، تنها اصطلاح «مرکبهای بهووریهی» همچنان در ادبیات مرتبط با واژههای مرکب بهچشم میخورد. در تعریفی که پانینی ارائه میدهد، مرکبهای بهووریهی آن دسته از واژههای مرکبی هستند که مرجع آنها هستار جدیدی است که هیچیک از اجزای واژه به آن اشاره نمیکنند؛ واژه مرکبِ سنسکریت «بهوو-ریهی» نیز نمونهای برای چنین واژههایی است، زیرا هرچند معنای تحتاللفظی آن «برنج بیشتر» است، برای اشاره به «فرد ثروتمند (که برنج زیادی دارد)» (Whitney, 1889: 502) بهکار میرود، یعنی چیزی که هیچیک از اجزا به آن اشاره نمیکنند (Anderou & Ralli, 2015). در مرکبهای بهووریهی نوعی رابطه توصیفکنندگی بین دو جزء واژه برقرار است، اما کل واژه مرکب به جزئی از مرجع خود، یعنی شخصی یا چیزی که دارای آن ویژگی است، ارجاع میدهد؛ بدینترتیب نوعی رابطه ملکی بین مرجع واژه مرکب و جزء توصیفشده در ساختار واژه مرکب وجود دارد (ten Hacken, 2016) و ازاینرو مرکبهای بهووریهی گاه «مرکبهای ملکی» نامیده میشوند (Dressler, 2006: 33). مرکبهای بهووریهی به لحاظ صوری و ساختاری تنوع قابل ملاحظهای را نشان میدهند؛ ازهمینرو، بسیاری از پژوهشگرانی که دغدغه اصلی آنها ویژگیهای ساختاری واژههای مرکب است، تلاش کردهاند با بهکارگیری معیارهای گوناگون ازجمله ساختار، رابطه نحوی-معنایی میان اجزای سازنده یا مقوله آنها به طبقهبندی مرکبهای بهووریهی در زبانهای مختلف بپردازند (محمودیبختیاری، ۱۳۸۹؛ پورشاهیان و همکاران، ۱۳۹۵؛ Bauer, 2008 , 2010; Anderou & Ralli 2015; Appah, 2017). ازسویدیگر، چون در مرکبهای بهووریهی علیرغم وجود نوعی رابطه توصیفکنندگی بین دو جزء، کل واژه مرکب به کسی یا چیزی ارجاع میدهد که دارای مشخصهای است که ساختار کل واژه مرکب به آن اشاره میکند (Marchand, 1960; Anderou & Ralli 2015; ten Hacken, 2016)، این مرکبها بهلحاظ معنایی فاقد هسته تلقی میشوند و درک و تعبیر معنایی و انگیزه مفهومی زیربنای خلق آنها همواره یکی از چالشهای مطالعات متمرکز بر ابعاد معنایی واژههای مرکب بودهاست. دراینراستا، یسپرسن[6] (1954) مرکبهای بهووریهی را نمونه بارز عملکرد مجاز[7] جزء بهجای کل معرفی میکند و این مرکبها را محدود به ترکیباتی میداند که مرجع آنها یک موجود زنده است. وارن[8] (2001) نیز معتقد است مرکبهای بهووریهی دراصل ساختهای مجازبنیادی هستند که در آنها هسته معنایی (مرجع) تلویحاً جزئی از تعبیر است. بوی[9] (1992) نیز براین باور است که مرکبهای بهووریهی با هرگونه فرایند استنباط معنایی که امکان تعبیر عبارات مجازی را ایجاد میکند، قابل تعبیرند. همسو با این دیدگاه، لیبر[10] (2004) اذعان میدارد دو تحلیل معنایی برای مرکبهای بهووریهی ممکن بهنظرمیرسد. یک تحلیل ممکن آن است که این واژهها را مرکبهای برونمرکزی تلقی کرد که عنصری غایب در جایگاه هسته آنها وجود دارد و این هسته حداقل برخی ویژگیهای مرجع مرکب بهعنوان یک کل را دربردارد. تحلیل دیگری که لیبر به آن اشاره میکند آن است که میتوان مرکبهای بهووریهی را مرکبهای درونمرکز قلمداد کرد و قائل بهوجود یک عنصر غایب در مرکبهای بهووریهی نبود، بلکه معنای این ترکیبات را حاصل عملکرد مجاز جزء بهجای کل دانست. اولسن[11] (2015) نیز معتقد است که در مرکبهای بهووریهی هرچند رابطه توصیفکنندگی وجود دارد، اما به دلیل عملکرد فرایند مجاز، واژه مرکب به زیرمقولهای از سازه هسته ترکیب ارجاع نمیدهد، بلکه مرجعی را مشخص میسازد که دارای ویژگیای است که واژه مرکب به آن اشاره دارد. کولیوپولو[12] (2015) ضمن بررسی مقایسهای مرکبهای بهووریهی زبان آلمانی و زبان یونانی اینطور نتیجه میگیرد که لازم است در هر مرکب بهووریهی بین خوانش تحتاللفظی آن، که مرکب را بهلحاظ معنایی درونمرکز طبقهبندی میکند، و خوانش ذهنی آن، که مرکب را برونمرکز دستهبندی میکند، تمایز گذارده شود. در این بین بارسلونا[13] (2008) با تمرکز بر مرکبهای بهووریهی زبان انگلیسی و اسپانیایی به این مهم پرداخته است که آیا صرفاً مجاز مفهومسازی مرکبهای بهووریهی زبان انگلیسی و اسپانیایی را توجیه میکند یا عملکردهای مفهومی دیگری نیز دخیلاند. بارسلونا ضمن تأیید ادعای مطالعات قبلی مبنیبر عملکرد یک مجاز مفهومی (ویژگی بارز به جای هستار دارای آن ویژگی) که ویژگی مشخصشده در ترکیب را به مالک آن ویژگی نسبت میدهند، نتیجه میگیرد ویژگی بارزی که طی مجاز مفهومی یادشده به مالک یا مقوله دارای آن ویژگی نسبت داده میشود ممکن است به صورت غیراستعاری و غیرمجازی (به صورت تحتاللفظی) مفهومسازی شود، ممکن است حاصل عملکرد مجاز مفهومی باشد، یا ممکن است طی تعامل استعاره[14] و مجاز شکل بگیرد. در مطالعه بارسلونا (2008) اهمیت نقشآفرینی استعاره و مجاز در شکلگیری معنای مرکبهای بهووریهی به خوبی بهتصویر کشیده شدهاست، با این حال بهنظرمیرسد توجه به الگوهای مختلف تعامل مفهومی سازوکارهای شناختی، مانند الگوهای تعامل مجازی و الگوهای تعامل استعاره و مجاز، که از مسائل موردبحث و مهم مطالعات زبانشناسی شناختی (Goossens, 1990; Taylor, 1995; Ruiz de Mendoze, 1997; Radden, 2000) است، میتواند تصویر روشنتری از انگیزش مفهومی زیربنایی مرکبهای بهووریهی و انواع این مرکبها بهلحاظ ساختار مفهومی بهدست دهد. لذا باتوجه به اهمیت مدنظر قراردادن الگوهای تعامل مفهومی در تبیینهای معنایی و این نکته که (حداقل تا جایی که نگارنده مطالع است) تاکنون مفهومسازی مرکبهای بهووریهی زبان فارسی از منظر شناختی مورد مطالعه قرار نگرفتهاست، پژوهش حاضر میکوشد با نگاهی شناختی به تحلیل الگوهای مفهومی خلق و درک مرکبهای بهووریهی زبان فارسی بپردازد و ضمن بررسی نقشآفرینی سازوکارهای شناختی استعاره و مجاز در مفهومسازی مرکبهای بهووریهی این زبان، نشان دهد انواع مرکبهای بهووریهی زبان فارسی به لحاظ ساختار مفهومی کدامند. شایان ذکر است ازآنجاکه در مطالعات متمرکز بر بُعد معنایی مرکبهای بهووریهی، عملکرد فعال مجاز مفهومی «ویژگی بارز به جای هستار دارای آن ویژگی» در خلق این نوع واژههای مرکب و پیوند آنها به مرجعشان موردتأیید قرار گرفتهاست (بهعبارتی تمام این مرکبها نوعی عبارت مجازبنیاد تلقی میشوند) و در بین مدلهای شناختی ارائهشده برای تبیین مجاز مفهومی و تعامل مفهومی سازوکارهای شناختی تنها مدل پیشنهادی روئیز دِمندوزا[15] و دییز وِلاسکو[16] (2002) بر رابطه بین عبارت مجازبنیاد و مرجع آن تمرکز مینماید و تصویری جامع از انواع الگوهای تعامل مفهومی بهدست میدهد (Littlemore, 2015)، در تحلیلهای این پژوهش از مدل یادشده بهره گرفته میشود تا انواع الگوهای مفهومی انگیزش مرکبهای بهووریهی زبان فارسی مشخص گردد. ۲- مفاهیم نظری: استعاره و مجاز مفهومی در چارچوب زبانشناسی شناختی، مفهوم استعاره به الگویی از تداعی مفهومی اشاره دارد (Grady, 2007) که بهصورت «درک و تجربه یک هستار به کمک هستار دیگر» (Lakoff & Johnson, 1980: 5) توصیف میشود. بهبیان دیگر، استعاره دراصل سازوکاری شناختی، و نه صرفاً زبانی، (Grady, 2007: 189) برای درک یک حوزه مفهومی برمبنای حوزه مفهومی دیگری قلمداد میشود (Lakoff & Johnson, 1980; 1999; Lakoff, 1987; Kövecses, 1990; 2000; 2002) که میتوان با تکیه بر آن برای نمونه از مفهوم سفر بهره گرفت و درباره مفهوم زندگی سخن گفت و اندیشید. لذا، در مدلی دوفضایی از تبیین استعاره مفهومی این سازوکار شناختی به شکل یک نگاشت مفهومی[17] بیناحوزهای بین دو حوزه یا مفهوم تعبیر میشود؛ حوزهای که برای درک حوزه دیگر، یعنی حوزه مقصد، بهکارگرفته میشود، حوزه یا مفهوم مبدأ[18] نامیده میشود. شایان ذکر است مفهوم حوزه در تعریف استعاره مفهومی به مفهوم انگاره شناختی آرمانیشده[19] که نخستینبار توسط لیکاف[20] (1987) معرفی شد، اشاره دارد. این انگارههای شناختی آرمانیشده که وظیفه سازماندهی دانش انسان را برعهده دارند، «نه تنها دانش دایرهالمعارفی درباره یک حوزه خاص را شامل میشوند، بلکه مدلهای فرهنگیای را که بخشی از آن هستند نیز دربرمیگیرند» (Radden & Kövecses, 1999: 20). همچنین، اذعان میشود که نگاشتهای مفهومی شکلدهنده استعارههای مفهومی نظاممند و یکسویه (نامتقارن) هستند، به این معنی که اولاً تمام عناصر حوزه مقصد[21] بهشکلی نظاممند در تناظربا عناصر حوزه مبدأ قرار میگیرند و ثانیاً امکان نگاشت ساختاری درجهت عکس یعنی از حوزه مقصد به حوزه مبدأ وجود ندارد (Evans & Green, 2006). نکته قابلتوجه دیگر در رابطه با عملکرد استعاره مفهومی آن است که هرچند قیاس دو مقوله ممکن است مبتنیبر شباهت فیزیکی و نگاشت تصویر دو هستار به یکدیگر باشد (استعاره تصویری[22]) (Lakoff & Turner, 1989) اما همواره و الزاماً این قیاس مبتنیبر شباهت فیزیکی دو هستار نیست، بلکه ریشه در دانش شناختی و فرهنگی اعضای یک جامعه دارد (Grady, 1999). مجاز نیز همچون استعاره سازوکاری شناختی و فرایندی ماهیتاً مفهومی است که در ساختار اندیشه انسان نقشآفرینی میکند و انعکاس آن در انواع صورتهای نشانهای ازجمله زبان قابلمشاهده است (Barcelona, 2015; Littlemore, 2015). در فرایند مجاز هستاری برای دسترسی یا اشاره به هستار دیگری که بهنوعی با آن مرتبط است بهکار گرفته میشود (Langacker, 1993). رَدِن[23] و کووچش[24](1999: 21) مجاز را فرایندی شناختی تعریف میکنند «که در آن یک هستار مفهومی (رسانه)، دسترسی به هستار مفهومی دیگری (مقصد) در همان انگاره شناختی آرمانیشده را ایجاد میکند». این دو هستار مفهومی در تجربه انسان از باهمآیی محکمی برخوردارند (Lakoff & Johnson, 1980) و همین باهمآیی دو هستار در یک حوزه مفهومی یا انگار شناختی آرمانیشده انگیزه عملکرد مجاز مفهومی و کاربرد یکی از هستارها برای دستیابی به هستار دوم را رقم میزند. چنانکه روشن است، برخلاف استعاره که دراصل نگاشتی مفهومی بین دو حوزه کاملاً مجزا است (Barcelona, 2000)، فرایند مجاز دراصل نگاشتی درونحوزهای قلمداد میشود زیرا هر دو هستار مبدأ و مقصد در یک حوزه مفهومی واحد قرار دارند (Lakoff & Turner, 1989; Barcelona, 2005; 2015). همچون فرایند استعاره، برای تبیین فرایند مجاز و تمایز بین انواع آن تاکنون مدلهای مختلفی ازسوی زبانشناسان شناختی پیشنهاد شده است ((e.g., Langacker, 1993 ; Warren, 1999; 2006; Panther & Thornburg, 1998; Peirsman & Geeraerts, 2006; Barcelona, 2003. مدل پیشنهادی روئیز دِمندوزا و دییز وِلاسکو (2002) یکی از این مدلهاست که برخلاف سایر مدلها بر رابطه بین حوزه مبدأ و حوزه مقصد در فرایند مجاز تمرکز دارد (Littlemore, 2015). در این مدل با تکیه بر درونحوزهای بودن نگاشت مجازی، ادعا میشود دو نوع نگاشت مجازی در درون حوزه مفهومی، شامل کاربرد کل یک حوزه مفهومی به جای یکی از زیرحوزههای آن و کاربرد یکی از زیرحوزهها به جای کل حوزه مفهومی متناظر با آن، امکانپذیر است. مبتنیبر این امکان روئیز دِمندوزا و دییز وِلاسکو (2002) دو نوع اصلی مجاز مفهومی شامل: الف) مجازهای مبدأ-در-مقصد[25] و ب) مجازهای مقصد-در-مبدأ[26] را ازیکدیگر متمایز میسازند و اذعان میدارند که تمام نمونههای عملکرد مجاز مفهومی یکی از این دو نوع مجاز را بازنمایی میکنند. درچارچوب این مدل، وقتی لباس یک فرد به شکل مجازی برای اشاره به خود آن فرد بهکارمیرود، یک مجاز مبدأ-در-مقصد درحال عملکرد است چون لباس فرد (هستار مبدأ)، که بخشی از دانش عمومی ما را درباره خود فرد (هستار مقصد) میسازد، برای اشاره به خود فرد بهعنوان یک کل بهکار رفتهاست. درمقابل، عبارت «عزم ایرانخودرو برای اجرای تمام بندها» حاصل عملکرد نوعی مجاز مقصد-در-مبدأ است چون ایرانخودرو بهعنوان یک حوزه مفهومی کل بهشکل مجازی برای اشاره به زیرحوزهای از خود، یعنی کارکنان ایرانخودرو، بهکار رفتهاست. به باور روئیز دِمندوزا و دییز وِلاسکو (2002)، مجازهای دسته نخست (مبدأ-در-مقصد) با گسترش حوزه مفهومی همراهند چون ازطریق یک زیرحوزه، دسترسی به کل حوزه مفهومی را فراهم میسازند (شکل ۱). درمقابل، مجازهای دسته دوم (مقصد-در-مبدأ) به نوعی کاهش حوزه مفهومی را رقم میزنند چون زیرحوزهای از حوزه مفهومی کل را برجسته میسازند (شکل ۲). قابل ذکر است که در این مدل مجازهای جزء بهجای جزء نیز که در سایر مدلها بهعنوان یکی از انواع اصلی مجاز معرفی میشود، نمونهای از مجاز مقصد-در-مبدأ درنظر گرفته میشوند زیرا در آنها هستار مقصد خود زیرحوزهای از هستار مبدأ است (Ruiz de Mendoza & Diez Velasco, 2002: 497) شکل ۱- مجاز مبدأ-در-مقصد (from Peña Cervel & Ruiz de Mendoza, 2009: 342) Figure 1- Source-in-target metonymy (from Peña Cervel & Ruiz de Mendoza, 2009: 342)
شکل ۲- مجاز مقصد-در-مبدأ (from Peña Cervel & Ruiz de Mendoza, 2009: 342) Figure 2- Target-in-source metonymy (from Peña Cervel & Ruiz de Mendoza, 2009: 342)
برمبنای تمایز یادشده بین انواع مجاز مفهومی، روئیز دِمندوزا و دییز وِلاسکو (2002) انواع الگوها و امکانات تعامل مفهومی را نیز به بحث میگذارند. این الگوهای پیشنهادی تعامل مفهومی که در مطالعه روئیز دِمندوزا و گالِراماسِگوسا[27] (2011) مفصلتر به آن پرداختهشده است عبارتنداز: ۱) الگوهای تعامل مجازی، ۲) الگوهای تعامل استعاری، و ۳) الگوهای تعامل استعاره و مجاز. نظربه آنکه تمام مرکبهای بهووریهی حداقل شامل یک مجاز مفهومی «ویژگی بارز به جای هستار دارای آن ویژگی» هستند، درادامه تنها انواع الگوهای تعامل مجازی و الگوهای تعامل استعاره و مجاز بهاختصار شرح داده میشوند. وقتی در تعامل مفهومی تنها فرایند مجاز نقشآفرینی میکند و بهعبارتی دو یا چند مجاز مفهومی در خلق و درک صورتی نشانهای در تعامل بایکدیگرند، چهار الگوی تعامل قابل تشخیص و تمایز است (Ruiz de Mendoza & Galera-Masegosa, 2011: 14-17): ۱) هر دو مجاز از نوع مقصد-در-مبدأ هستند (کاهش حوزه مفهومی دوگانه). برای مثال تعبیرعبارت فصل تغییر در پاستور، مستلزم عملکرد دو مجاز مقصد-در-مبدأ متوالی مکان (خیابان پاستور) به جای سازمان واقع در آن مکان (نهاد ریاست جمهوری) به جای کارکنان سازمان (اعضای دولت) است؛ ۲) هر دو مجاز از نوع مبدأ-در-مقصد هستند (گسترش حوزه مفهومی دوگانه). برای نمونه تعبیر جمله شماره ۲ با دوصدم ثانیه اختلاف از خط پایان گذشت، دو مجاز مبدأ-در-مقصد متوالی را فعال میسازد. به این ترتیب که نخست عبارت شماره ۲ بهجای دوچرخه شماره ۲ بهکار میرود و سپس دوچرخه شماره ۲ به عنوان هستار کنترلشونده به عامل کنترلکننده آن (یعنی دوچرخهسوار) نگاشت میشود؛ ۳) یک مجاز از نوع مقصد-در-مبدأ و مجاز دیگر از نوع مبدأ-در-مقصد است (کاهش حوزه مفهومی بهعلاوه گسترش حوزه مفهومی). الگوی یادشده در تعبیر عبارت شکسپیر روی میز است فعال میشود. درواقع برخلاف عبارت خواندن شکسپیر راحت است، که در آن صرفاً مجاز مفهومی نویسنده بهجای اثر ادبی (مبدأ-در-مقصد) فعال میشود، در عبارت شکسپیر روی میز است، حوزة مقصدِ مجاز مفهومی، اثر ادبی شکسپیر نیست بلکه کتابی است که حداقل بخشی از نوشتههای شکسپیر را دربردارد. از اینرو تعبیر این جمله مستلزم عملکرد مجاز مبدأ-در-مقصد دیگری است که پس از مجاز مقصد-در-مبدأ نخست، نوشتهها و آثار ادبی شکسپیر را به کتاب حاوی آنها نگاشت میکند و ۴) یک مجاز از نوع مبدأ-در-مقصد و مجاز دیگر از نوع مقصد-در-مبدأ است (گسترش حوزه مفهومی بهعلاوه کاهش حوزه مفهومی). برای مثال در تعبیر عبارت دست بالای دست بسیار است، نخست یک مجاز مبدأ-در-مقصد (دست بهجای انسان) فعال میشود و پس از آن یک مجاز مقصد-در-مبدأ عمل میکند و حوزه مقصد مجاز نخست را به توانایی و مهارت نگاشت میکند. به همین ترتیب، در مواردی از تعامل مفهومی که همزمان استعاره و مجاز نقشآفرینی میکنند. انواعی از الگوهای تعامل قابل تمایز ازیکدیگرند. روئیز دِمندوزا و دییز وِلاسکو (2002: 518) و همچنین رووئیز دِمندوزا و گالِراماسِگوسا (2011: 10) ضمن تبیین این نکته که همه الگوهایی پیشنهادی گاسنز[28] (1990) برای تعامل استعاره و مجاز دراصل بازنمایاننده تنها یکی از مسیرهای ممکن این تعامل (بسط مجازی حوزه مبدأ استعاری) هستند، اشاره میکنند که فرایند مجاز اساساً بهعنوان مکمل فرایند استعاره قبل یا بعد از آن عمل میکند و چون تنها دو نوع مجاز مفهومی اصلی وجود دارد، چهار الگوی تعامل استعاره و مجاز را میتوان ازیکدیگر متمایز ساخت ( Ruiz de Mendoza & Diez Velasco, 2002: 518-527 ; Ruiz de Mendoza & Galera-Masegosa, 2011: 10-14): ۱) گسترش مجازی حوزه مبدأ استعاره: در این الگو حوزه مبدأ استعاره شامل عملکرد نوعی مجاز مبدأ-در-مقصد است و دراصل هستار مقصد فرایند مجاز به حوزه مقصد استعاره نگاشته میشود. برای مثال عبارت اصطلاحی زبانت را گاز بگیر بخشی از سناریویی است که در آن فرد زبانش را گاز میگیرد تا «از بیان حرفی ناخوشایند و نامربوط یا گفتن آنچه در ذهن دارد، خودداری کند». عبارت گاز گرفتن زبان بهجای کل سناریوی یادشده بهکارمیرود (مجاز مبدأ-در-مقصد) و سپس بهعنوان حوزه مبدأ استعاری برای اشاره به تمام موقعیتهایی که در آنها فرد از سخن گفتن خودداری میکند، بدون آنکه زبان خود را گاز بگیرد (حوزه مقصد استعاره) استفاده میشود؛ ۲) گسترش مجازی حوزه مقصد استعاره: در این الگو نوعی مجاز مبدأ-در-مقصد، حوزه مقصد استعاره را تحتتأثیر قرار میدهد، زیرا ماحصل نگاشت استعاری برای درک شدن نیازمند نوعی گسترش مجازی است. برای نمونه تعبیر عبارت به یکباره ابروهایش در هم گره خورد مستلزم نگاشتی استعاری است بین کسی که چیزی را به چیزی گره میزند و به هم وصل میکند (حوزه مبدأ استعاره) و کسی که ابروانش را بهیکدیگر نزدیک میکند (حوزه مقصد استعاره). سپس، ماحصل این نگاشت استعاری به شکل مجازی (نشانه به جای وضعیت) به موقعیتی که در آن فرد به نشانه ناراحتی یا دلآزردگی اخم میکند، نگاشته میشود؛ ۳) کاهش مجازی حوزه مبدأ استعاره: در این الگو یک مجاز مقصد-در-مبدأ حوزه مبدأ استعاره را متأثر و عناصر مرتبطی از آن حوزه را برجسته میسازد تا طی نگاشت استعاری توجه صرفاً به مرتبطترین ابعاد حوزه مقصد استعاره جلب شود. در تعبیر عبارت دل و روده ساعتم را درآورد، ضمن فعال شدن نگاشتی استعاری که انسان را در حوزه مبدأ به ساعت در حوزه مقصد پیوند میدهند، در حوزه مبدأ استعاره یک مجاز مفهومی مقصد-در-مبدأ، دل و روده را تحتتأثیر قرار میدهد و آنها را برای نگاشت به اجزا و قسمتهای داخلی ساعت در حوزه مقصد آماده میسازد؛ ۴) کاهش مجازی حوزه مقصد استعاره: در این الگو حوزه مقصد استعاره تحتتأثیر یک مجاز مقصد-در-مبدأ قرار میگیرد؛ کاهش حوزه مفهومی حاصل عملکرد این مجاز این امکان را میدهد که یکی از عناصر حوزه مقصد نه تنها در تناظر با عنصری در حوزه مبدأ بلکه در تناظر با حوزه مفهومیای که جزئی از آن است درک شود. برای مثال در عبارت او عقلم را دزدیده بود سناریوی تحتتأثیر و نفوذ چیزی/کسی قرار گرفتن در قالب سناریوی دزدیدن چیزی مفهومسازی میشود. بهاین ترتیب که ضمن فعال شدن یک نگاشت استعاری که دزد، عمل دزدی و شیء دزدیدهشده در حوزه مبدأ را در تناظر با شخص تأثیرگذار، عمل تأثیرگذاری و عقل فرد در حوزه مقصد قرار میدهد، یک مجاز مفهومی مقصد-در-مبدأ نیز در حوزه مقصد فعال میشود و عقل را به تفکر و اندیشه نگاشت میکند. بدیهی است که تعامل مجازی (عملکرد همزمان دو یا چند مجاز) در حوزه مبدأ یا در حوزه مقصد استعاره نیز امکانپذیر است.
۳- دادهها و روش پژوهش در پژوهش حاضر بهمنظور گردآوری پیکرهای از مرکبهای بهووریهی غیرفعلی زبان فارسی نخست با مرور تمامی مدخلهای فرهنگ سخن (۱۳۸۱) و همچنین مطالعات قبلی متمرکز بر واژههای مرکب زبان فارسی، بهویژه مرکبهای بهووریهی این زبان، فهرستی مشتمل بر ۳۶۲ مرکب بهووریهی دوجزئی غیرفعلی استخراج شد. سپس، شصت واژه بهطور تصادفی برای بررسی و تحلیل بیشتر انتخاب شدند. در گزینش این فهرست تلاش شد واژههای منتخب ازسویی نشاندهنده انواع ساختارهای نحوی-واژی مرکبهای بهووریهی غیرفعلی فارسی، شامل مرکبهای صفت-اسم، اسم-صفت، اسم-اسم، و کمیتنما-اسم باشند و ازسویدیگر انواعی از مرجعها مانند انسان، حیوان، گیاه و شیء را بازنمایی کنند. در گام نهایی تمام واژههای منتخب تحلیل و مشخص شد کدامیک از انواع ممکن مجاز و الگوهای تعامل مجازی و تعامل استعاری-مجازی در زیربنای خلق و درک این مرکبها عمل میکنند.
۴- تحلیل دادهها بررسی انگیزش مفهومی زیربنای خلق و درک مرکبهای بهووریهی زبان فارسی حاکی از آن است که الگوها و زیرالگوهای مختلفی از مرکبهای بهووریهی برمبنای تأثیرگذاری استعاره و مجاز مفهومی قابلتشخیص است. در زیربخشهای پیشرو این الگوها و زیرالگوها بررسی میشوند و برخی از مرکبهای بازنمایاننده آن الگو با بیان جزئیات تحلیل میگردد.
۴-۱ مرکبهای بهووریهی حاصل عملکرد یک مجاز مفهومی واحد برمبنای تحلیل دادهها، در زیربنای تعدادی از مرکبهای بهووریهی زبان فارسی تنها یک مجاز مفهومی مبدأ-در-مقصد (ویژگی بارز به جای هستار) عمل میکند. مرکبهای بهووریهی آبلهرو، گوژپشت، آستینکوتاه، پاشنهبلند، یقه گرد، کمپشت، ششتَرک، پابرهنه، پنجپر، هفتتیر و راستدست ازجمله مرکبهای بهووریهیای هستند که خلق و درک معنای آنها وابسته به عملکرد یک مجاز مفهومی مبدأ-در-مقصد واحد است که کل کلمه مرکب را تحتتاثیر قرار میدهد و ویژگی بیانشده توسط اجزای کلمه مرکب را به طبقه یا گروهی از انسانها، اشیاء و گیاهان نگاشت میکند. برای نمونه در واژه آبلهرو عملکرد یک مجاز مبدأ-در-مقصد قابلمشاهده است که طی آن صورت دارای آثار آبله (مبدأ) به کسی که در صورتش آثار آبله وجود دارد (مقصد) نگاشت میشود (شکل ۳). چنانکه روشن است چون «ویژگی» عنصرِ جداییناپذیر هر هستاری است، عملکرد این مجاز منجربه بسط حوزه مفهومی از مبدأ (ویژگی) به مقصد (هستار دارای آن ویژگی) میشود.
شکل ۳- مجاز مفهومی در واژه آبلهرو Figure 3- Conceptual metonymy in âbele-ru
۴-۲ مرکبهای بهووریهی حاصل تعامل مجازی علاوهبر مرکبهای بهووریهیای که ساخت معنا در آنها تنها حاصل عملکرد یک مجاز مبدأ-در-مقصد (ویژگی بارز بهجای هستار) است، دستهای از این کلمات مرکب در زبان فارسی الگوی تعامل مجازی را نشان میدهند و بهعبارتی حاصل نقشآفرینی دو یا چند مجاز مفهومی هستند. تحلیلها نشان میدهد مرکبهای بهووریهی حاصل تعامل مجازی خود شامل سه زیرالگوی اصلی هستند. درادامه هریک از این زیرالگوها و انواع آنها بحث میشود.
۴-۲-۱ مرکبهای بهووریهی حاصل مجاز مفهومی دوگانه خلق و درک معنا در برخی از مرکبهای بهووریهی زبان فارسی ریشه در نقشآفرینی دو فرایند مجاز مفهومی متوالی دارد که مجاز نخست ویژگی بارزی را مفهومسازی میکند و مجاز دوم این ویژگی را به هستار موردنظر نگاشت میکند. کلماتی که در این گروه قرار میگیرند بسته به نوع مجازهای نقشآفرین در زنجیره مجازی، خود دو زیرالگو را نشان میدهند: الف- مرکبهای بهووریهی حاصل دو مجاز مبدأ-در-مقصد: برمبنای تحلیلهای انجامشده، در کلمات مرکبی نظیر سیاهپوست، هزارپا، کمخوراک، سفیدرو، صدپر، کمحرف، خوشعلف، سینهسرخ و زردپوست نخست با عملکرد یک مجاز مبدأ-در-مقصد ویژگی بارزی مفهومسازی میشود؛ سپس، یک مجاز مبدأ-در-مقصد دیگر عمل میکند و با بسط حوزه مفهومی ویژگی مفهومسازیشده (مبدأ) را به هستار موردنظر (مقصد) نگاشت میکند. برای روشن شدن الگوی ساخت معنا در این گروه از مرکبهای بهووریهی میتوان برای نمونه واژه سیاهپوست را مدنظر قرار داد. این واژه طبق تعریف فرهنگ سخن به فرد متعلق به گروه نژادی دارای پوست قهوهای یا سیاه اشاره میکند. در ساخت معنای این واژه ابتدا مجاز مفهومی انتهای سنجه بهجای کل سنجه که نوعی مجاز مبدأ-در-مقصد است روی جزء نخست و رابطه بین دو جزء این واژه عمل میکند. به عبارت روشن، چون ازطرفی سیاهی خود طیفی از رنگها (از رنگ قهوهای خیلی تیره تا طیفهای مختلف رنگ سیاه و سیاه محض) را شامل میشود که رنگ سیاه منتهاالیه آن را پر میکند، و ازطرفی سیاهی در این کلمه در رابطه با رنگ پوست تعریف میشود و یک فرد سیاهپوست بهندرت یا هیچگاه رنگ پوستش سیاه محض نیست، یک مجاز مبدأ-در-مقصد (انتهای سنجه بهجای کل سنجه)، منجربه بسط حوزه مفهومی از پوست سیاه (مبدأ) به رنگ پوستی در طیف رنگی سیاه (مقصد) میشود. سپس، مجاز مبدأ-در-مقصد دیگری با نگاشت این ویژگی بارز (رنگ پوستی در طیف سیاه) (مبدأ) به هستار دارای این ویژگی (فرد دارای رنگ پوست طیف سیاه) (مقصد) فرایند ساخت معنای این واژه را تکمیل میکند. لذا، چنانکه شکل ۴ نشان میدهد برای نگاشت پوست سیاهرنگ به فرد دارای پوستی با طیف رنگی سیاه عملکرد دو مجاز مفهومی مبدأ-در-مقصد ضروری است. این دو فرایند مجاز گسترش حوزه مفهومی به صورت متوالی رخ میدهند؛ به این ترتیب که حوزه مقصد مجاز مبدأ-در-مقصد نخست بهعنوان حوزه مبدأ مجاز مبدأ-در-مقصد دوم عمل میکند.
شکل ۴- تعامل مجاز مفهومی در واژه سیاهپوست Figure 4- Metonymic interaction in sijâh-pust
قابل ذکر است هرچند خلق و درک معنای مرکبهایی نظیر صدپر، هزارپا، کمخوراک، کمحرف و خوشعلف مانند سیاهپوست مبتنیبر عملکرد دو مجاز مبدأ-در-مقصد متوالی است، اما نخستین مجاز مبدأ-در-مقصدی که حوزه مبدأ دومین مجاز مبدأ-در-مقصد را مهیا میکند در واژههای صدپر و هزارپا نوعی مجاز عضو بهجای مقوله، در واژههای کمخوراک و خوشعلف نوعی مجاز موضوع بهجای کنش، و در واژه کمحرف نوعی مجاز نتیجه بهجای کنش است. برای نمونه در واژه صدپر که اشاره به نوعی گل سرخ با گلبرگهای پُر پَر دارد، یک مجاز مبدأ-در-مقصد، صد (مبدأ) را به تعداد زیاد/چندین (مقصد) نگاشت میکند. به زعم لیکاف (1987: 89)، یکی از شیوههای مجازی درک یک مقوله بهعنوان یک کل (یهعبارتی یکی از انواع مدلهای مجاز مقوله)، استفاده از یک زیرمدل است و زیرمدل اعداد مضرب ده برجستهترین و متعارفترین زیرمدل برای درک و بیان تعداد نسبی اعداد است؛ برهمیناساس، اغلب اعداد مضرب ده بهعنوان عضوی از این مقوله برای بیان تعداد یا میزان حدودی چیزی بهکار گرفتهمیشوند. با این استدلال در واژه صدپر، نخست واژه صد بهصورت مجازی به تعداد زیاد/چندین پر اشاره میکند. این مجاز نوعی مجاز مبدأ-در-مقصد است زیرا صد مضربی از ده و از اعضای برجسته مقوله اعداد بهشمار میرود. سپس، یک نگاشت مجازی ثانویه نقشآفرینی میکند که طی آن مفهوم چندین پر (گلبرگ زیاد)، بهعنوان حوزه مقصد نگاشت نخست، به صورت مجازی به گلی با گلبرگهای زیاد اشاره میکند. ب- مرکبهای بهووریهی حاصل یک مجاز مقصد-در-مبدأ و یک مجاز مبدأ-در-مقصد: در میان مرکبهای بهووریهیای که الگوی مفهومی مجاز دوگانه را بازنمایی میکنند، مواردی وجود دارد که در آنها بهجای عملکرد متوالی دو مجاز مبدأ-در-مقصد، نخست یک مجاز مقصد-در-مبدأ عمل میکند و حوزه مقصد آن در پی یک مجاز مبدأ-در-مقصد، به هستار موردنظر نگاشت میشود. واژههای مرکب سادهدل، کوچکمغز، کمدل، دلپاک، کممغز، زنصفت و چشمپاک ازجمله ترکیباتی هستند که خلق و درک معنای آنها مبتنیبر این الگو است. برای نمونه در واژه کمدل، نخست باتوجه دانش فرهنگی درباره دل بهعنوان جایگاه انواع احساسات، یک مجاز ظرف بهجای مظروف فعال میشود و جزء دل را به شجاعت و جرئت نگاشت میکند. این مجاز یک مجاز مقصد-در-مبدأ است زیرا طی آن دل بهعنوان حوزه مفهومی کل (مبدأ) بهجای یکی از زیرحوزههای خود یعنی شجاعت و جرئت (مقصد) بهکار رفتهاست. ازآنجاکه واژه کمدل به آدم کم جرئت اشاره میکند، روشن است که مجاز مقصد-در-مبدأ یادشده نمیتواند بهتنهایی معنای این ترکیب را تبیین نماید. لذا نگاشت مجازی دیگری وارد عمل میشود که در آن حوزه مبدأ جرئت کم و حوزه مقصد آدم کمجرئت است. این نگاشت مجازی از نوع مبدأ-در-مقصد است و منجربه به بسط حوزه مفهومی میشود. شکل ۵ الگوی مفهومی زیربنای واژه کمدل را بهتصویر میکشد.
شکل ۵- تعامل مجاز مفهومی در واژه کمدل Figure 5- Metonymic interaction in kam-del
۴-۲-۲ مرکبهای بهووریهی حاصل مجاز مفهومی سهگانه در برخی از مرکبهای بهووریهیِ بازنمایاننده الگوی تعامل مجازی، معنای ترکیب حاصل نقشآفرینی سه مجاز مفهومی است. به این ترتیب که دو مجاز نخست با تحتتأثیر قرار دادن اجزای ترکیب زمینه را برای عملکرد یک مجاز مفهومی مبدأ-در-مقصد پایانی که ویژگی بارز را به هستار دارای آن ویژگی نگاشت میکند، مهیا میکنند. ترکیباتی که خلق و درک معنای آنها وابسته به فعال شدن سه مجاز مفهومی است، با توجه به نوع مجازی که بهترتیب اجزای ترکیب و کل آن را متأثر میسازد، دو زیرالگو را نشان میدهند: الف) مرکبهای بهووریهی حاصل مجاز سهگانه مبدأ-در-مقصد، مقصد-در-مبدأ و مبدأ-در-مقصد: در واژههای مرکبی نظیر سبکمغز، دستخشک، شکمشل و خشکمغز ساخت معنای کل ترکیب مستلزم فعال شدن سه مجاز مفهومی شامل یک مجاز مفهومی مبدأ-در-مقصد، یک مجاز مفهومی مقصد-در-مبدأ، و مجدداً یک مجاز مفهومی مبدآ-در-مقصد است که بهترتیب بر جزء نخست، جزء دوم و کل ترکیب عمل میکنند. برای نمونه در واژه سبکمغز جزء سبک یک مجاز معلول بهجای علت را فعال میکند. درواقع، با تکیه بر این دانش تجربی که عموماً مقدار/حجم کم موجب وزن سبک میشود، یک مجاز مبدأ-در-مقصد، سبکی (معلول) را به علت آن یعنی مقدار/حجم کم نگاشت میکند. ازسویدیگر، یک مجاز مقصد-در-مبدأ (ظرف بهجای مظروف) برانگیخته میشود و از طریق مغز بهعنوان یک حوزه مفهومی کل (مبدأ)، محتوای آن یعنی هوش/توانایی پردازش (مقصد) را فعال میسازد. باتوجه به آنکه این دو مجاز به تنهایی نمیتوانند معنای مدنظر واژه سبکمغز را تبیین نمایند، یک مجاز مبدأ-در-مقصد در پایان هوش کم (مبدأ) را بهعنوان یک ویژگی بارز به هستار دارای آن ویژگی (فرد کندذهن و نادان) نگاشت میکند (شکل ۶).
شکل ۶- تعامل مجاز مفهومی در واژه سبکمغز Figure 6- Metonymic interaction in sabok-maqz
ب) مرکبهای بهووریهی حاصل مجاز سهگانه مقصد-در-مبدأ، مقصد-در-مبدأ و مبدأ-در-مقصد: در دسته دیگری از مرکبهای بهووریهی حاصل تعامل مجازی سهگانه، هریک از اجزا جداگانه یک مجاز مقصد-در-مبدأ را فعال میسازند و سپس کل ترکیب یک مجاز مفهومی مبدأ-در-مقصد را برمیانگیزاند تا معنای کل کلمه مرکب شکل بگیرد. ازجمله ترکیبات بهووریهیای که معنای آنها به کمک الگوی یادشده تبیین میشود، میتوان به دلنازک، سبکبال، دلچرکین، کلهخشک، دلزنده و دلگنده اشاره کرد. برای روشن شدن این الگوی مفهومی میتوان نگاهی دقیقتر به ساخت معنا در واژه دلنازک داشت. طبق تعریف فرهنگ واژه دلنازک به فردی زودرنج و حساس که از کمترین حرف یا رفتار ناخوشایند دیگران آزردهخاطر میشود اشاره دارد. چنانکه شکل ۷ نشان میدهد، در خلق و درک معنای یادشده ازسویی مبتنیبر این دانش فرهنگی درباره دل بهعنوان عضوی از بدن که جایگاه انواع احساسات تلقی میشود، یک مجاز مقصد-در-مبدأ فعال میشود و دل (مبدأ) را به احساسات و عواطف (مقصد) نگاشت میکند و منجربه تقلیل حوزه مفهومی میگردد. ازسویدیگر، یک مجاز علت بهجای معلول توسط جزء نازک برانگیخته میشود و نازکی (علت) را به برجستهترین نتیجه آن یعنی آسیبپذیری و شکنندگی (معلول) نگاشت میکند؛ این مجاز نیز نوعی مجاز مقصد-در-مبدأ است زیرا طبق دانش تجربی ما آسیبپذیری و شکنندگی یکی از نتایج و زیرحوزههای بارز نازک بودن است. درنهایت، یک نگاشت مجازی مبدأ-در-مقصد ویژگی احساسات شکننده و آسیبپذیر (مبدأ) را به هستار دارای این ویژگی (فرد زودرنج و حساس) پیوند میدهد و معنای کل ترکیب تبیین میگردد.
شکل ۷- تعامل مجاز مفهومی در واژه دلنازک Figure 7- Metonymic interaction in del-nâzok
در فرایند ساخت معنای واژه سبکبال (پرندهای که به چابکی پرواز میکند) نیز ازطرفی برمبنای این دانش تجربی که حیوانات و انسانهای سبکوزن اصولاً سریعتر حرکت میکنند، یک مجاز مفهومی، سبکی (علت) را به حرکت فیزیکی سریع (معلول) نگاشت میکند؛ این مجاز از نوع مقصد-در-مبدأ است زیرا حرکت سریع یا چابکی در حرکت زیرحوزهای از مفهوم سبکی محسوب میشود. ازسویدیگر، یک مجاز مفهومی مقصد-در-مبدأ بال (مبدأ) را به برجستهترین زیرحوزه نقشی آن یعنی پرواز کردن (مقصد) نگاشت میکند. پساز نقشآفرینی دو مجاز یادشده، مانند سایر ترکیبات بهووریهی، یک مجاز مبدأ-در-مقصد فعال میشود و ویژگی چابکی و سرعت در پرواز (مبدأ) را به هستار دارای این ویژگی بهعنوان یک کل (مقصد) نگاشت میکند. شایان ذکر است در پیکره موردبررسی ترکیباتی که حاصل تعامل مجازی سهگانه باشند و یکی از دو زیرالگوی زنجیره مجازی مقصد-در-مبدأ، مبدأ-در-مقصد و مبدأ-در-مقصد یا زنجیره مجازی مبدأ-در-مقصد، مبدأ-در-مقصد و مبدأ-در-مقصد را فعال سازند، مشاهده نشد. البته این مسئله به این معنا نیست که چنین زیرالگوهایی غیرممکن هستند. این احتمال وجود دارد که در پیکرهای گستردهتر ترکیباتی با زیرالگوهای یادشده یافت شود.
۴-۲-۳ مرکبهای بهووریهی حاصل مجاز مفهومی چندگانه زیرالگوی دیگری که در مرکبهای بهووریهی حاصل تعامل مجازی مشاهده میشود، عملکرد بیش از سه مجاز مفهومی است. در ترکیباتی که انگیزش مفهومی زیربنایی آنها چنین الگویی را بازنمایی میکند خلق و درک معنای کل ترکیب مستلزم نقشآفرینی چند مجاز مفهومی متوالی است، به این ترتیب که سه (یا چند) مجاز زمینه را برای نگاشت مجازی پایانی که مرجع کلمه مرکب را فعال میسازد، مهیا میکنند. ترکیبات بهووریهی ریشسفید، گیسسفید، سبکسر، خیرهسر، تنگدست و تنگنظر ازجمله ترکیباتی هستند که انگیزش مفهومی زیربنایی آنها شامل تعامل بیشاز سه مجاز مفهومی است. قابل ذکر است هرچند الگوی مفهومسازی در کلمات این گروه باتوجه به نوع مجازهای نقشآفرین در زنجیره مجازی تاحدی بایکدیگر تفاوت دارد اما این کلمات قابلطبقهبندی به زیرگروههای مجزا نیستند، زیرا برای هر زیرگروهِ ممکن تنها یک یا دو واژه در پیکره پژوهش یافت شد. برای درک بهتر الگوی تعامل مجازی چندگانه، در ادامه فرایند ساخت معنا در واژههای ریشسفید، سبکسر و خیرهسر به عنوان نمونه بحث میشود. براساس تحلیلهای انجامشده، خلق و درک معنا در واژه ریشسفید (و همچنین گیسسفید) مستلزم فعال شدن متوالی چهار مجاز مفهومی شامل دو مبدأ-در-مقصد، یک مجاز مقصد-در-مبدأ، و یک مجاز مبدأ-در-مقصد پایانی است. بهاین ترتیب که نخست یک مجاز مبدأ-در-مقصد (انتهای سنجه بهجای کل سنجه) روی جزء دوم و رابطه بین دو جزء این واژه عمل میکند. درواقع، چون سفید بودن خود طیفی از رنگها را شامل میشود که سفید محض در منتهاالیه آن قرار میگیرد، و چون سفید بودن در این ترکیب در رابطه با واژه ریش تعریف میشود و رنگ ریش در یک فردِ ریشسفید الزاماً سفید یکدست نیست، یک مجاز مبدأ-در-مقصد (انتهای سنجه بهجای کل سنجه)، منجربه بسط حوزه مفهومی از ریشِ سفید محض (مبدأ) به ریشی با طیف رنگی سفید (مقصد) میشود. درادامه، مجاز مبدأ-در-مقصد دیگری فعال میشود و حوزه مقصد نگاشت مجازی قبل را بهعنوان حوزه مبدأ بهکار میگیرد. بهعبارت روشن، چون به لحاظ تجربی سفید شدن موها و محاسن به علت بالا رفتن سن رخ میدهد و سفید شدن موها و محاسن زیرحوزهای از بالا رفتن سن است، یک مجاز مبدأ-در-مقصد، ریشی با طیف رنگی سفید (معلول) را به سن بالا (علت) نگاشت میکند. روشن است که اگر معنای نخست واژه ریشسفید (مرد مسن و سالخورده) مدنظر باشد، خلق و درک معنای مدنظر صرفاً مستلزم فعال شدن یک مجاز مبدأ-در-مقصد دیگر است که ویژگی بارز سن بالا (مبدأ) را به هستار دارای این ویژگی (مرد مسن) (مقصد) نگاشت و ساخت معنا را تکمیل میکند. با این حال در بافتی که معنای مجازی واژه ریشسفید (مردی قابلاحترام که معمولاً مردم به نصایح او عمل میکنند و او را به بزرگی و راهنمایی قبول دارند) مدنظر است، خلق و درک معنای رمزگذاریشده نیازمند فعال شدن یک مجاز مقصد-در-مبدأ پیشاز عملکرد مجاز مبدأ-در-مقصدی است که ویژگی بارز را به هستار دارای ویژگی نگاشت میکند. بهبیان روشن، پس از نقشآفرینی دو مجاز مبدأ-در-مقصد نخست (ریش سفید بهجای ریش در طیف رنگی سفید بهجای سن بالا)، یک نگاشت مجازی سن بالا (علت) را به بزرگ، راهنما و محترم بودن (معلول) پیوند میدهد. این نگاشت مجازی نوعی مجاز مقصد-در-مبدأ محسوب میشود زیرا برمبنای دانش فرهنگی و تجربی ما، محترم و راهنما بودن زیرحوزهای ممکن از حوزه مفهومی سالخوردگی است و در این نگاشت سالخوردگی بهعنوان حوزه مفهومی کل بهجای یکی از زیرحوزههای خود بهکار رفته است. پس از شکلگیری ویژگی بارز بزرگ، راهنما و محترم ازطریق مجاز مقصد-در-مبدأ یادشده، یک مجاز مبدأ-در-مقصد این ویژگی را به هستار دارای این ویژگی نگاشت میکند و بدینترتیب معنای مجازی واژه ریشسفید حاصل میگردد (شکل ۸).
شکل ۸- تعامل مجاز مفهومی در واژه ریشسفید Figure 8- Metonymic interaction in riš-sefid
درمقابل خلق و تعبیر معنای واژه سبکسر چهار مجاز مفهومی متوالی شامل یک مجاز مبدأ-در-مقصد، دو مجاز مقصد-در-مبدأ، و یک مجاز مبدأ-در-مقصد پایانی را برمیانگیزاند. نخست یک مجاز معلول یهجای علت فعال میشود و سبکی (معلول) را به مقدار/حجم کم (علت) نگاشت میکند. چنانکه پیشاز این در مورد واژه سبکمغز بحث شد، این نگاشت مجازی که جزء سبک را تحتتأثیر قرار میدهد نوعی مجاز مبدأ-در-مقصد است. در کنار مجاز یادشده، دو مجاز مقصد-در-مبدأ نیز بهطور متوالی توسط جزء دوم ترکیب فعال میشوند. بهاین ترتیب که نخست یک مجاز ظرف بهجای مظروف که دراصل نوعی مجاز مقصد-در-مبدأ است سر (مبدأ) را به مغز نگاشت میکند. سپس، مجاز مقصد-در-مبدأ دیگری (باز هم نوعی مجاز ظرف بهجای مظروف) فعال میشود و حوزه مقصد نگاشت مجازی قبل (یعنی مغز) را بهعنوان حوزه مبدأ بهکار میگیرد و آن را به هوش نگاشت میکند. پس از نقشآفرینی سه مجاز یادشده، یک مجاز مبدأ-در-مقصد دیگر برانگیخته میشود و ویژگی بارز هوش کم (مبدأ) را به هستار دارای این ویژگی (فرد ابله و نادان) (مقصد) نگاشت و ساخت معنا را تکمیل میکند. روشن است در بافتی که معنای دیگر واژه سبکسر، یعنی فرد دارای رفتار و گفتار زننده و نامناسب، مدنظر است پیش از عملکرد مجاز مبدأ-در-مقصد پایانی، یک مجاز علت بهجای معلول (مقصد-در-مبدأ) فعال میشود. درواقع، مبتنیبر این دانش فرهنگی و تجربی که قدرت تعقل پایین موجب میشود فرد رفتار و گفتار غیرمناسب داشته باشد، نخست یک مجاز مقصد-در-مبدأ هوش کم را بهعنوان علت به یکی از زیرحوزههای آن یعنی گفتار و رفتار نامناسب نگاشت میکند. پس از این نگاشت، معنای کل ترکیب طی فعال شدن یک مجاز مبدأ-در-مقصد که این ویژگی (گفتار و رفتار نامناسب) (مبدأ) را به فرد دارای این ویژگی (مقصد) پیوند میدهد، شکل میگیرد. هرچند در واژههای ریشسفید و سبکسر ساخت معنا با یک مجاز مبدأ-در-مقصد آغاز میشود، در واژه خیرهسر نقطهآغاز خلق و درک معنا یک نگاشت مجازی مقصد-در-مبدأ است که با یک مجاز مقصد-در-مبدأ دیگر و دو مجاز مبدأ-در-مقصد ادامه مییابد. درواقع، متأثر از واژه خیره که جزء سر در رابطه با آن تعریف شدهاست، نخست یک مجاز مقصد-در-مبدأ فعال میشود و مفهوم سر (مبدأ) را به یکی از زیرحوزههای آن یعنی چشم نگاشت میکند. پس از آن باتوجه به اینکه نگاه کردن یکی از بارزترین زیرحوزههای نقشی چشم است، یک مجاز مقصد-در-مبدأ دیگر برانگیخته میشود و چشم (مبدأ) را به زیرحوزه نگاه کردن (مقصد) پیوند میدهد. بدیهی است که این دو نگاشت مجازی زیرحوزههای مرتبط برای تعبیر معنای کل کلمه را برجسته میسازند. در ادامه فرایند ساخت معنای این ترکیب بهووریهی، مفهوم نگاه خیره بهعنوان یکی از ویژگیها و زیرحوزههای بارز گستاخی و بیشرمی از طریق یک مجاز مبدأ-در-مقصد دسترسی به خود این رفتار را بهعنوان یک حوزه کل ایجاد میکند. در پایان همچون سایر ترکیبات بهووریهی، طی یک نگاشت مجازی مبدأ-در-مقصدِ ویژگی بارز بهجای هستار دارای آن ویژگی، این ویژگی (رفتار بیشرمانه) به عنوان حوزه مبدأ برای اشاره به فردی که دارای این ویژگی است (حوزه مقصد) بهکار میرود. ۴-۳ مرکبهای بهووریهی حاصل تعامل مفهومی استعاره و مجاز براساس تحلیلهای انجامشده، تعامل استعاره و مجاز مفهومی الگوی دیگری است که در خلق و درک معنای برخی مرکبهای بهووریهی زبان فارسی قابلمشاهده است. بهعبارتی، در این دسته از ترکیبات بهووریهی ساخت معنا مستلزم نقشآفرینی همزمان استعاره و یک یا چند مجاز مفهومی است. ترکیباتی که در پیکره این پژوهش الگوی یادشده را فعال میسازند خود دو زیرگروه را شامل میشوند: الف) مرکبهای بهووریهی حاصل نگاشت مجازی حوزه مقصد استعاره: در برخی از ترکیبات بهووریهیای که الگوی تعامل مفهومی استعاره و مجاز را فعال میسازند، دراصل یک یا دو مجاز مفهومی حوزه مقصد استعاره زیربنایی را تحتتأثیر قرار میدهد. ازجمله ترکیباتی که چنین الگویی را برمیانگیزانند میتوان به واژههای چشمسیر، ابروکمان، کفچهنوک، گردنگلابی، گیسوکمند، نارپستان و سوزنبرگ اشاره نمود. برای نمونه در واژه چشمسیر، فردی که طمع نمیورزد و به داشتن مال و مادیات اهمیت نمیدهد به شکل انسانی تعبیر میشود که میلی به غذا خوردن ندارد و سیر است. درواقع، یک استعاره جانبخشی (حوزه مقصد یک انسان است) (Lakoff & Johnson, 1980) نقشآفرینی میکند که در حوزه مبدأ آن انسان سیر که بهطور ضمنی بیانگر بیمیلی به مواد خوراکی است وجود دارد. در حوزه مقصد نیز فردی توصیف میشود که به مال دنیا و مادیات بیتوجه است و طمع نمیورزد. چنانکه روشن است در این نگاشت استعاری، سیر بودن نه به خود فرد بلکه به چشم بهعنوان عضوی از بدن که یکی از بارزترین زیرحوزههای نقشی آن توجه کردن است، نگاشت شده است. ازاینرو، به دنبال عملکرد استعاره یادشده، لازم است نگاشتی مجازی در حوزه مقصد استعاره فعال شود. در مورد ماهیت این نگاشت مجازی در حوزه مقصد استعاره دو تبیین ممکن بهنظر میرسد. در سادهترین تبیینِ ممکن تنها یک نگاشت مجازی مبدأ-در-مقصد فعال میشود و چشم را به انسان نگاشت میکند. اما مهمترین مشکل این تبیین آن است که این نگاشت مجازی نوعی نگاشت ویژگی بارز بهجای هستار که برجستهترین مجاز مفهومی فعال در همه مرکبهای بهووریهی است (و ماهیت بهووریهی آنها را شکل میدهد)، نیست. پس لازم است در این مرحله از فرایند ساخت معنا ویژگی بارزی (بیتوجهی به مال دنیا و مادیات) مفهومسازی شود که بعد از طریق یک مجاز ویژگی بارز بهجای هستار دارای آن ویژگی (مبدأ-در-مقصد) بهجای فرد بیتوجه به مال دنیا و مادیات بهکار رود. باتوجه به این نکته بهنظرمیرسد تبیین صحیحتر آن است که حوزه مقصد استعاره تحتتأثیر زنجیرهای مجازی شامل یک مجاز مفهومی مقصد-در-مبدأ و یک مجاز مبدأ-در-مقصد قرار گیرد. در این زنجیره مجازی دوگانه، نخست تحتتأثیر نگاشت استعاری شکلگرفته چشم بهجای یکی از زیرحوزههای نقشی خود یعنی بیتوجهی بهکار میرود (مقصد-در-مبدأ) و پس از آن یک مجاز مبدأ-در-مقصد، ویژگی بارزِ بیتوجهی به مال دنیا و مادیات (حوزه مبدأ) را به فرد دارای این ویژگی (حوزه مقصد) نگاشت میکند. شکل ۹ این فرایند ساخت معنا را بازنمایی میکند.
شکل ۹- تعامل مفهومی استعاره و مجاز در واژه چشمسیر Figure 9- Metaphor-metonymy interaction in češm-sir
شایان ذکر است در واژههایی همچون ابروکمان، گردنگلابی و کفچهنوک استعارهای که زمینه را برای عملکرد مجاز مهیا میسازد نوعی استعاره تصویری است. ازسویدیگر، در واژههای یادشده تنها یک نگاشت مجازی مبدأ-در-مقصد واحد حوزه مقصد استعاره را متأثر میسازد. برای نمونه در واژه کفچهنوک که اشاره به نوعی مرغابی با نوک ملاقهایشکل و پهن دارد، کفچه (قاشق بزرگ؛ چمچه) بهعنوان حوزه مبدأ از طریق استعاره تصویری به نوک بهعنوان حوزه مقصد نگاشته میشود و معنای نوکِ پهن و شبیه به قاشق بزرگ به صورت استعاری حاصل میگردد. سپس، این حوزه مقصدِ حاصل نگاشت استعاری بهعنوان حوزه مبدأ برای مجاز ویژگی بارز بهجای هستار دارای آن ویژگی بهکار گرفته میشود و معنای مرغابی دارای نوک پهن حاصل میگردد. این نگاشت مجازی نوعی مجاز مبدأ-در-مقصد بهشمار میرود که با گسترش حوزه مفهومی همراه است. ب) مرکبهای بهووریهی حاصل نگاشت مجازی حوزه مبدأ و حوزه مقصد استعاره: الگوی مفهومی دیگری که انگیزش مفهومی زیربنایی برخی مرکبهای بهووریهی زبان فارسی را بازنمایی میکند حالتی است که خلق و درک معنای ترکیب بهووریهی ضمن فعال نمودن یک استعاره مفهومی، مستلزم نگاشت مجازی هر دو حوزه مبدأ و حوزه مقصد استعاره است. ترکیبات بهووریهیای که الگوی یادشده را فعال میسازند دراصل با گسترش/کاهش مجازی حوزه مبدأ و حوزه مقصد استعاری همراه هستند. واژههای بزدل، بوقلمونصفت، کلهخر، چربزبان، گربهصفت، کلهکدو، بلبلزبان، چشمشور، تندزبان و شیرینزبان ازجمله ترکیباتی هستند که مفهومسازی آنها شامل نگاشت مجازی حوزه مبدأ و حوزه مقصد استعاره زیربنایی است. برای روشن شدن جزئیات این زیرالگو، در ادامه انگیزش مفهومی زیربنای واژههای بزدل و شیرینزبان با جزئیات بحث میشود. چنانکه شکل ۱۰ نشان میدهد خلق و درک معنای ترکیب بهووریهی بزدل بهمعنی فرد ترسو ازسویی استعاره زیربنایی انسان حیوان است را فعال میسازد و ازسویدیگر مستلزم کاهش مجازی حوزه مبدأ استعاره و گسترش مجازی حوزه مقصد استعاره است. در حوزه مبدأ استعاره مفهوم بز وجود دارد و درمقابل در حوزه مقصد فردی توصیف میشود که ترسو بودن ویژگی بارز آن است. در حوزه مبدأ، بز ازطریق یک مجاز مقصد-در-مبدأ به یکی از زیرحوزههای خود یعنی ترسویی نگاشت میشود (کاهش مجازی حوزه مبدأ) و زمینه را برای نگاشت استعاری یادشده فراهم میسازد. چنانکه روشن است در واژه بزدل این ویژگی ترسویی نه به خود فرد ترسو بلکه به عضوی از بدن (دل) که به لحاظ فرهنگی و تجربی جایگاه انواع احساسات بهشمار میرود نگاشت شدهاست. بنابراین نگاشتی مجازی برای تکمیل معنای مدنظر نیاز است. همچون واژه چشمسیر، تبیین سادهتر اما غیرصحیح برای ادامه فرایند ساخت معنای واژه بزدل آن است که صرفاً یک مجاز مبدأ-در-مقصد فعال شود و دل را به انسان نگاشت کند. اما باتوجه به دلایلی که در تحلیل واژه چشمسیر نیز برشمرده شد، بهنظر میرسد پس از نگاشت استعاری، یک زنجیره مجازی دوگانه حوزه مقصد استعاره را تحتتأثیر قرار میدهد. نگاشت مجازی نخست در این زنجیره نوعی مجاز مقصد-در-مبدأ است که ازطریق آن دل به یکی از زیرحوزههای خود یعنی احساسات اشاره میکند. در ادامه، یک مجاز مبدأ-در-مقصد برانگیخته میشود و ویژگی احساس ترس داشتن را بهعنوان حوزه مبدأ به فردی که احساس ترس داشتن ویژگی بارز آن است (حوزه مقصد) نگاشت میکند.
شکل ۱۰- تعامل مفهومی استعاره و مجاز در واژه بزدل Figure 10- Metaphor-metonymy interaction in boz-del ساخت معنا در واژه شیرینزبان نیز با فعال شدن یک استعاره مفهومی زیربنایی و نگاشت مجازی حوزه مبدأ و حوزه مقصد این استعاره همراه است. به بیان روشن، واژه شیرینزبان ازطرفی استعاره مفهومی گفتار غذا است را برمیانگیزاند. در این استعاره، حوزه مبدأ شامل غذا/ماده خوراکی شیرینی است که خوردن آن مطبوع و خوشایند است و درمقابل حوزه مقصد مفهوم فردی با گفتار دلنشین و خوشایند را دربرمیگیرد. روشن است که نگاشتی مجازی که طعم شیرین را به خوشایندی و مطبوع بودن پیوند میدهد، زمینه را برای این نگاشت استعاری مهیا میکند. این نگاشت مجازی از نوع مقصد-در-مبدأ (کاهش مجازی حوزه مبدأ استعاره) است زیرا حوزه مقصد (خوشایند و مطبوع) زیرحوزهای از حوزه مبدأ (طعم شیرین) بهشمار میرود. هرچند این نگاشت مجازی تنها یکی از زیرحوزههای طعم شیرین را برجسته و زمینه را برای نگاشت استعاری فراهم میسازد، اما روشن است که خوشایند و مطبوع بودن به زبان (عضوی از بدن) که ابزار سخن گفتن محسوب میشود، نگاشت شدهاست. بنابراین ضروری است که نگاشتی مجازی بر حوزه مقصد استعاره عمل کند. یک زنجیره مجازی حوزه مقصد استعاره را بهعنوان حوزه مبدأ بهکار میگیرد. در این زنجیره، نخست طی یک مجاز مقصد-در-مبدأ زبان (ابزار) به زیرحوزه نقشی برجسته خود یعنی سخن گفتن نگاشت میشود. پس از آن طی یک مجاز مقصد-در-مبدأ دیگر کنش سخن گفتن (مبدأ) بهجای نتیجه این کنش یعنی سخن و گفتار (حوزه مقصد) بهکار میرود. در پایان نیز یک مجاز مبدأ-در-مقصد برانگیخته میشود و گفتار خوشایند و دلنشین (حوزه مبدأ) را بهعنوان یک ویژگی بارز به فردی که دارای این ویژگی است (حوزه مقصد) نگاشت میکند.
۵- نتیجهگیری باتوجه به اهمیت دقت به الگوهای تعامل مفهومی در تبیینهای معنایی و همچنین خلأ پژوهشی موجود در بررسی انگیزش مفهومی زیربنای مرکبهای بهووریهی زبان فارسی، در پژوهش حاضر الگوهای مفهومی خلق و درک این ترکیبات در زبان فارسی مورد بررسی قرار گرفت و تلاش شد ضمن بررسی نقشآفرینی سازوکارهای شناختی استعاره و مجاز، انواع مرکبهای بهووریهی زبان فارسی به لحاظ ساختار مفهومی مشخص گردد. در راستای تحقق هدف یادشده و با عنایت به عملکرد فعال مجاز مفهومیِ «ویژگی بارز به جای هستار» در خلق ترکیبات بهووریهی و پیوند آنها به مرجعشان، از مدل پیشنهادی روئیز دِمندوزا و دییز وِلاسکو (2002) که به رابطه بین عبارت مجازبنیاد و مرجع آن توجه مینماید و تصویری جامع از انواع الگوهای تعامل مفهومی بهدست میدهد، بهره گرفته شد. بررسی و تحلیل شصت ترکیب بهووریهی نشان داد علیرغم تنوع ترکیبات بهووریهی در زبان فارسی، انواعی از این ترکیبات باتوجه به انگیزش مفهومی زیربنایی آنها قابلتشخیص است. بهعبارت روشن، نتایج حاکی از آن است اگر الگوی مفهومی زیربنای خلق و درک مرکبهای بهووریهی مدنظر قرار گیرد، این ترکیبات سه الگوی اصلی را نشان میدهند و لذا در سه گروه اصلی قابلطبقهبندی هستند. گروهی از مرکبهای بهووریهی زبان فارسی، نظیر آبلهرو، گوژپشت و هفتتیر، حاصل عملکرد یک مجاز مفهومی واحد از نوع مبدأ-در-مقصد (ویژگی بارز بهجای هستار) هستند که کل کلمه مرکب را تحتتاثیر قرار میدهد و ویژگی بیانشده توسط اجزای ترکیب را به طبقه یا گروهی از انسانها، اشیاء، و گیاهان نگاشت میکند. درمقابل، خلق و درک معنا در گروه دوم ترکیبات بهووریهی الگوی تعامل مجازی (تعامل دو یا چند مجاز مفهومی) را بازنمایی میکنند. تحلیلها نشان میدهد ترکیبات حاصل الگوی تعامل مجازی بسته به تعداد مجازهای نقشآفرین سه زیرگروه را شامل میشوند: ترکیبات حاصل مجاز مفهومی دوگانه، ترکیبات حاصل مجاز مفهومی سهگانه و ترکیبات حاصل مجاز مفهومی چندگانه (ترکیباتی که بیشاز سه مجاز مفهومی را فعال میسازند). همچنین، نتایج حاکی از آن است که ترکیبات حاصل مجاز مفهومی دوگانه و سهگانه باتوجه به نوع مجازهای نقشآفرین در زنجیره مجازی (مبدأ-در-مقصد یا مقصد-در-مبدأ بودن) انواعی را نشان میدهند. ترکیبات حاصل مجاز مفهومی دوگانه یا الف) دو مجاز مبدأ-در-مقصد متوالی (مانند سیاهپوست و هزارپا)، یا ب) یک زنجیره مجازی مقصد-در-مبدأ و مبدأ-در-مقصد (مانند کمدل و کوچکمغز) را فعال میسازند. ترکیبات حاصل مجاز مفهومی سهگانه نیز دو زیرالگو را شامل میشوند: الف) ترکیبات حاصل زنجیره مجازی مبدأ-در-مقصد، مقصد-در-مبدأ و مبدأ-در-مقصد (مانند سبکمغز و دستخشک) و ب) ترکیبات حاصل زنجیره مجازی مقصد-در-مبدأ، مقصد-در-مبدأ و مبدأ-در-مقصد (مانند دلنازک و سبکبال). سومین گروه مرکبهای بهووریهی دربردارنده ترکیباتی است که خلق و درک معنا در آنها الگوی تعامل مفهومی استعاره و مجاز را شامل میشود. این دسته از ترکیبات بهووریهی که همزمان یک استعاره مفهومی زیربنایی و یک یا چند مجاز مفهومی را فعال میسازند، دو زیرگروه را دربرمیگیرند: الف) ترکیبات حاصل نگاشت مجازی حوزه مقصد استعاره (مانند چشمسیر و ابروکمان) و ب) ترکیبات حاصل نگاشت مجازی حوزه مبدأ و حوزه مقصد استعاره (مانند بزدل و کلهخر). بدیهی است که در ترکیبات بهووریهی گروه نخست که تنها یک مجاز مفهومی واحد را برمیانگیزانند، ساخت معنا سادهتر و معنای کل از شفافیت بیشتری برخوردار است. درنتیجه، بهنظرمیرسد درک معنای ترکیبات بهووریهیای که مبتنیبر این الگو شکل میگیرند راحتتر و مستلزم زمان پردازش کمتری است (Libben et al., 2003). درمقابل، ساخت معنا در ترکیبات بهووریهیای که مبتنیبر الگوی تعامل مجازی شکل گرفتهاند، خلاقانهتر (Benczes, 2006) و پیچیدهتر از ترکیبات گروه نخست و سادهتر از ترکیبات حاصل الگوی تعامل استعاره و مجاز است. شایان ذکر است هرچند در تحلیل مرکبهای حاصل تعامل مجازی و تعامل استعاره و مجاز توالی مشخصی، بهترتیب برای نقشآفرینی نگاشتهای مجازی و عملکرد استعاره و مجاز بیان شد، اما چنانکه خیررتس[29] (2002) اشاره میکند، ترتیب عملکرد سازوکارهای شناختی در ترکیبات تاحدی مبهم و حتی تعویضپذیر است. باتوجه به این مسئله بهنظر میرسد علاوهبر تحلیلهای پیشنهادی در این پژوهش تحلیلهای دیگری نیز برای ترتیب عملکرد نگاشتهای مجازی و نقشآفرینی استعاره و مجاز در مرکبهای بهووریهی گروه دوم و سوم امکانپذیر است. با این حال، روشن است که هر ترتیبی که برای فعال شدن مجازهای مفهومی و برانگیخته شدن استعاره و مجاز درنظر گرفته شود، بیتردید معنای این دو گروه از ترکیبات بهووریهی تیرهتر (Dirven & Verspoor, 1998) و مفهومسازی آنها خلاقانهتر، پیچیدهتر و مستلزم زمان پردازش بیشتری است. ازسویدیگر، همانطور که بارسلونا (2008) نیز اذعان میدارد، تحلیل نقشآفرینی استعاره و مجاز مفهومی در خلق و درک ترکیبات بهووریهی الزاماً به این معنا نیست که در هر بار کاربرد و تعبیر این ترکیبات این سازوکارهای شناختی در ذهن اهل زبان فعال میشود، برعکس «معنای این ترکیبات هرگاه فراگرفته شود، بهعنوان یک کل مستقیماً دردسترس است» (Barcelona, 2008: 271). برایناساس، آنچه در این پژوهش بحث شد صرفاً تحلیلی است از انگیزش مفهومی زیربنایی احتمالی در خلق، شکلگیری و فراگیری ترکیبات بهووریهی زبان فارسی که هرچند واقعیت روانشناختی آن مستلزم مطالعات عصب-روانشناختی است، اما بهطورضمنی نشان میدهد فرایند خلق و شکلگیری ترکیبات بهووریهی زبان فارسی تصادفی نیست، بلکه تابع عملکرد الگوهای تعامل مفهومی نظاممند و مشخصی است.
[1] Panini [2] avyayibhavas [3] tatpuruṣa [4] bahuvrihi [5] dvandva [6] Jespersen, O. [7] metonymy [8] Warren, B. [9] Booij, G. [10] Leiber, R. [11] Olsen, S. [12] Koliopoulou, M. [13] Barcelona, A. [14] metaphor [15] Ruiz de Mendoze, F. [16] Diez Velasco, O. I. [17] conceptual mapping [18] source domain/concept [19] idealized cognitive models (ICMs) [20] Lakoff, G. [21] target domain [22] image metaphor به باور زبانشناسان شناختی، تمامی استعارهها، به ویژه استعارههای تصویری، مبتنیبر طرحوارههای تصویریای (image schema) هستند که درنتیجه تجربیات جسمی انسان در تعامل با جهان خارج شکل میگیرند (نگاه کنید به Crisp, 1969). برای نمونه، انسانها ایستاده و روی دو پا راه میروند و سر آنها در بالای بدن و پاها در پایین جا دارد. این تجربیات و موارد مشابه منجربه شکلگیری یک طرحواره تصویری بالا-پایین در نظام مفهومی میگردد که مبنای برخی نگاشتهای استعاری بهویژه نگاشتهای استعاری تصویری قرار میگیرند. [23] Radden, G. [24] Kövecses, Z. [25] source-in-target [26] target-in-source [27] Galera-Masegosa, A. [28] Goossens, L. [29] Geeraerts, D. | ||
مراجع | ||
انوری، حسن. (۱۳۸۱) . فرهنگ بزرگ سخن. تهران: سخن. پورشاهیان، بهار؛ نجفیان، آرزو؛ روشن، بلقیس و سبزواری، مهدی. (۱۳۹۵). بررسی ساخت مرکبهای برونمرکز زبان فارسی، زبان و زبانشناسی (23)12، ۳۹-۶۰. خباز، مجید. (۱۳۸۶). جایگاه هسته در کلمات مرکب غیرفعلی فارسی، دستور 3، ۱۵۳-۱۶۶. دیانتی، معصومه. (۱۳۹۸). ساخت معنا در اسمهای مرکب اسم-اسم زبان فارسی بهعنوان آمیزههای مفهومی. رساله دکتری. اصفهان: دانشگاه اصفهان. دیانتی، معصومه، رضائی، حدائق. (۱۴۰۰). ساخت معنا در اسمهای مرکب زبان فارسی بهعنوان آمیزههای مفهومی. پژوهشهای زبانشناسی تطبیقی (21)11، ۷۵-۹۶. طباطبایی، علاءالدین. (۱۳۸۲). اسم و صفت مرکب در زبان فارسی. تهران: مرکز نشردانشگاهی. طباطبایی، علاءالدین. (۱۳۹۳). ترکیب در زبان فارسی (بررسی ساختاری واژههای مرکب). تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی. کلباسی، ایران. (۱۳۷۱). ساخت اشتقاقی واژه در فارسی امروز. تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی. محمودی بختیاری، بهروز. (۱۳۸۹). ترکیبهای نحوی در زبان فارسی، رشد آموزش زبان و ادب فارسی (3)23، ۳۲-۳۷.
References Appah, C. K. I. (2017). Exocentric compounds in Akan. Word Structure 10(2), 139-172. Andreou, M., & Ralli, A. (2015). Form and meaning of bahuvrihi compounds: Evidence from modern Greek and its dialects. In L. Bauer, L. Körtvélyessy and P. Štekauer (Eds.), Semantics of complex words (pp. 163-185). Dordrecht: Springer. Anvari, H. (2003). Farhang-e Bozorg-e Sokhan (Sokhan Comprehensive Dictionary). Tehran: Sokhan. [In Persian] Barcelona, A. (2000). Introduction: The cognitive theory of metaphor and metonymy. In A. Barcelona (Ed.), Metaphor and metonymy at the crossroads: A cognitive perspective (pp. 1‒31). Berlin/ New York: Mouton de Gruyter. Barcelona, A. (2003). Metonymy in cognitive linguistics: An analysis and a few modest proposals. In W. Croft, H. Cuyckens, Th. Berg, R. Dirven and K.U. Panther (Eds.) Motivation in Language: Studies in Honour of Gunter Radden (pp. 223-255). Amsterdam: Benjamins. Barcelona, A. (2005). The multilevel operation of metonymy in grammar and discourse, with particular attention to metonymic chains, In F.J. Ruiz de Mendoza & M.S. Peña (Eds.), Cognitive linguistics: Internal dynamics and interdisciplinary interaction (pp. 313–352). Berlin/New York: Mouton de Gruyter. Barcelona, A. (2008). The interaction of metonymy and metaphor in meaning and form of bahuvrihi compounds. Annual Review of Cognitive Linguistics 6, 208- 281. 10.1075/arcl.6.10bar Barcelona, A. (2015). Metonymy. In E. Dąbrowska and D. Divjak (Eds.), Handbook of cognitive linguistics (pp. 143- 166). Berlin: Mouton de Gruyter. Bauer, L. (1979). On the need for pragmatics in the study of nominal compounding. Journal of Pragmatics 3, 45–50. 10.1016/0378-2166(79)90003-1 Bauer, L. (2008). Exocentric compounds. Morphology 18, 51–74. 10.1007/s11525-008-9122-5 Bauer, L. (2010). The typology of exocentric compounding. In S. Scalise and I. Vogel (Eds), Cross-disciplinary issues in compounding (pp. 147–164). Amsterdam: John Benjamins. Benczes, R. (2006). Creative compounding in English: The semantics of metaphorical and metonymical noun-noun combinations. Amsterdam/Philadelphia: John Benjamins. Bloomfield, L. (1933). Language. Chicago IL: The University of Chicago Press. Booij, G. (1992). Morphology, semantics, and argument structure. In Iggy Roca (Ed.), Thematic structure: Its role in grammar (pp. 47–63). Berlin and New York: Foris. Booij, G. (2009). Compounding and construction morphology. In R. Lieber and P. Štekauer (Eds.), Handbook of compounding (pp. 201–216). Oxford: Oxford University Press. Dirven, R., & Verspoor, M. (1998). Cognitive exploration of language and linguistics. Amsterdam: John Benjamins. Diyanati, M. (2019). Meaning Construction in Persian Noun-Noun Nominal Compounds as Conceptual Blends. PhD dissertation. Isfahan: University of Isfahan. [In Persian] Diyanati, M., & Rezaei, H. (2021). Meaning construction in Persian nominal compounds as conceptual blends. Comparative Linguistic Research 11(21), 75-96. [In Persian] Diyanati, M., & Rezaei, H. (2022). Metonymical noun-noun nominal compounds in Persian. Acta Linguistica Hafniensia 54(2), 194-204. Diyanati, M., Rezaei, H., & Rafiei, A. (2022). Conceptual blending in Persian noun-noun nominal compounds: The case of ɑb-noun compounds. Cognitive Linguistic Studies 9(2), 297-322. Dressler, W. U. (2006). Compound types. In G. Libben & G. Jarema (Eds.), The representation and processing of compound words (pp. 23-44). Oxford: Oxford University Press. Evans, V., & Green, M. (2006). Cognitive linguistics: An introduction. Edinburgh: Edinburgh University Press. Geeraerts, D. (2002). The interaction of metaphor and metonymy in composite expressions. In R. Dirven and R. Pörings (Eds.), Metaphor and metonymy in comparison and contrast (pp. 435–465). Berlin: Mouton de Gruyter. Goossens, L. (1990). Metaphtonymy: The interaction of metaphor and metonymy in figurative expressions for linguistic action. Cognitive Linguistics 1(3), 323-342. 10.1515/cogl.1990.1.3.323 Grady, J. (1999). A typology of motivation for conceptual metaphor: Correlation vs. resemblance, In W. Raymond, Jr. Gibbs, and G. J. Steen (Eds.), Metaphor in cognitive linguistics (pp. 79–100). Amsterdam/Philadelphia: John Benjamins Grady, J. (2007). Metaphor. In D. Geeraerts and H. Cuyckens (Eds.), Handbook of cognitive linguistics (pp. 188- 213). Oxford: Oxford University Press. Jespersen, O. (1954). A modern English grammar on historical principles. Part VI: Morphology. London: Bradford and Dickens. Kalbasi, I. (1992). The derivational structure of word in modern Persian. Tehran: Institute of Humanities and Cultural Studies. [In Persian] Khabbaz, M. (2007). Nucleus position in Persian non-verbal compounds. Dastur 3, 153-166. [In Persian] Koliopoulou, M. (2015). Possessive/bahuvrīhi compounds in German: An analysis based on comparable compounds in Modern Greek. Languages in Contrast 15(1), 81-101. 10.1075/lic.15.1.05kol Kövecses, Z. (1990). Emotion concepts. New York: Springer-Verlag. Kövecses, Z. (2000). Metaphor and emotion: Language, culture, and body in human feeling. Cambridge/New York: Cambridge University Press. Kövecses, Z. (2002). Metaphor: A practical introduction. Oxford: Oxford University Press. Lakoff, G. (1987). Women, fire and dangerous things: What categories Reveal about the Mind. Chicago: The University of Chicago Press. Lakoff, G., & Johnson, M. (1980). Metaphors we live by. Chicago IL: The University of Chicago Press. Lakoff, G., & Johnson, M. (1999). Philosophy in the flesh. New York: Basic Books. Lakoff, G., & Turner, M. (1989). More than cool reason: A field guide to poetic metaphor. Chicago IL: The University of Chicago Press. Langacker, R. W. (1993). Reference-point constructions, Cognitive Linguistics 4(1), 1 –38. 10.1515/cogl.1993.4.1.1 Libben, G., Gibson, M., Bom Yoon, Y., & Sandra, D. (2003). Compound fracture: The role of semantic transparency and morphological headedness. Brain and Language 84(1), 50-64. 10.1016/S0093-934X(02)00520-5 Lieber, R. (1980). On the organization of the lexicon. PhD thesis. Massachusetts: Institute of Technology. Lieber, R. (2004). Morphology and lexical semantics. Cambridge: Cambridge University Press. Littlemore, J. (2015). Metonymy: Hidden shortcuts in language, thought and communication. Cambridge: Cambridge University Press. Mahmoodi-Bakhtiari, B. (2011). Syntactic compounds in Persian, Roshd-e Amouzesh Zaban va Adab-e Farsi 23(3), 32-37 [In Persian] Marchand, H. (1960). The categories and types of present-day English word-formation: A synchronic- diachronic approach. Wiesbaden: Otto Harrassowitz. Marchand, H. (1967). On the description of compounds. Word 23(1-3), 379-387. Ogawa, H. (2005). Process and language: A study of the mahābhāṣya Ad A1.3.1 bhūvādayo dhātavaḥ. Delhi: Motilal Banarsidass. Olsen, S. (2015). Composition. In P. O. Müller, I. Ohnheiser, S. Olsen & R. Franz (Eds.), Word-formation. An international handbook of the languages of Europe (Vol. I, pp. 364–386). Berlin: De Gruyter. Panther, K. U., & Thornburg, L. (1998). A cognitive approach to inferencing in conversation. Journal of Pragmatics 30, 755–69. 10.1016/S0378-2166(98)00028-9 Peña Cervel, M. S., & Ruiz de Mendoza, F. J. (2009). The metonymic and metaphoric grounding of two image-schema transformations. In K. U. Panther, L. Thornburg & A. Barcelona (Eds.), Metonymy and Metaphor in Grammar (pp. 339–361). Amsterdam/Philadelphia: John Benjamins. Peirsman, Y., & Geeraerts, D. (2006). Metonymy as a prototypical category. Cognitive Linguistics 17(3), 269–316. 10.1515/COG.2006.007 Pourshahian, B., Najafian, A., Rowshan, B., & Sabzevari, M. (2016). The study of Persian exocentric compounding words, Language and Linguistics 12(23), 39-60. [In Persian] Radden, G. (2000). How metonymic are metaphors? Topics in English Linguistics 30, 93-108. 10.1515/9783110894677.93 Radden, G., & Kövecses, Z. (1999). Towards a theory of metonymy. In K. U. Panther & G. Radden (Eds.), Metonymy in language and thought (pp. 17–59). Amsterdam: John Benjamins. Ruiz de Mendoza, F. J. (1997). Metaphor, metonymy and conceptual interaction. Atlantis 19, 281–295. Ruiz de Mendoza, F. J., & Díez Velasco, O. I. (2002). Patterns of conceptual interaction. In R. Dirven & R. Pörings (Eds.), Metaphor and Metonymy in Comparison and Contrast (pp. 489–532). Berlin/New York: Mouton de Gruyter. Ruiz de Mendoza, F. J., & Galera-Masegosa, A. (2011). Going beyond metaphtonymy: Metaphoric and metonymic complexes in phrasal verb interpretation. Language Value 3(1), 1-29. Ryder, M. E. (1994). Ordered chaos: The interpretation of English noun–noun compounds. Berkeley/ Los Angeles: University of California Press. Scalise, S., & Vogel, I. (2010). Why compounding, In S. Scalise & I. Vogel (Eds.), Cross-disciplinary issues in compounding (pp. 1-18). Amsterdam/ Philadelphia: John Benjamins. Schmid, H.J. (2011). Conceptual blending, relevance and novel N+N-compounds. In S. Handl & H. J. Schmid (Eds.), Windows to the mind: metaphor, metonymy and conceptual blending (pp. 219-246). Berlin/ New York: Mouton de Gruyter. ten Hacken, P. (2016). Introduction: compounds and their meaning, In P. T. Hacken (Ed.), The semantics of compounding (pp. 1-11). Cambridge: Cambridge University Press. Tabatabaei, A. (2003). Compound noun and adjective in Persian language. Tehran: University Press. [In Persian] Tabatabaei, A. (2014). Compounding in Persian language (A structural analysis of compound words). Tehran: Bahar. [In Persian] Taylor, J. R. (1995). Linguistic categorization: Prototypes in linguistic theory. Oxford: Clarendon Press. Warren, B. (1978). Semantic patterns of noun–noun compounds. Gothenburg: Gothenburg University Press. Warren, B. (1999). Aspects of referential metonymy. In K. U. Panther & G. Radden (Eds.), Metonymy in Language and Thought (pp. 121-137). Amsterdam: John Benjamins. Warren, B. (2001). Accounting for compositionality. In K. Aijmer (Ed.), A wealth of English: Studies in honor of Göran Kjellmer (pp. 103–114). Göteborg: Acta Universitatis Gothoburgensis. Warren, B. (2006). Referential Metonymy. Stockholm: Almqvist & Wiksell. Whitney, W. D. (1889). Sanskrit Grammar. Leipzig: Breitkopf and Härtel. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 79 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 62 |