تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,676 |
تعداد مقالات | 13,678 |
تعداد مشاهده مقاله | 31,697,103 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,523,016 |
رابطۀ بسامد و توزیع صفات حسی با سلسلهمرتبۀ متوسط قدرت درکی در داستانهای کوتاه رئال و سوررئال فارسی معاصر | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نشریه پژوهش های زبان شناسی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقاله 6، دوره 15، شماره 1 - شماره پیاپی 28، فروردین 1402، صفحه 101-118 اصل مقاله (1.39 M) | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/jrl.2023.137755.1752 | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نویسندگان | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
شهلا شریفی* 1؛ نرجس بانو صبوری2 | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
1دانشیار گروه زبانشناسی، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه فردوسی مشهد، مشهد، ایران | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
2دانشیار گروه زبانشناسی و زبانهای خارجی، دانشگاه پیام نور، تهران، ایران | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
چکیده | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
این پژوهش در چارچوب زبانشناسی حواس انجام گرفته است. زبانشناسی حواس رابطۀ حواس و زبان را بررسی میکند و به این موضوع میپردازد که هر زبان شناخت حسی را چگونه و به چه میزان رمزگذاری میکند و تفاوت زبانها از این نظر چیست. در این پژوهش با استفاده از سلسلهمرتبۀ متوسط قدرت درکی حواس که توسط لینوت و کانل (2009) ارائه شده است، به بررسی بسامد صفات حسی و همنشینی اسامی و صفات حسی در پنج داستان کوتاه معاصر سبک رئال (14703 واژه) و چهار داستان کوتاه معاصر سبک سوررئال با تعداد واژۀ برابر پرداخته شده است. نتایج این پژوهش نشان داد که بیشترین صفات حسی در هر دو سبک رئال و سوررئال، مربوط به حس بینایی و کمترین مربوط به حس بویایی است و سه حس دیگر در بین این دو قرار دارند؛ بنابراین، سلسلهمرتبۀ لینوت و کانل (2009) دربارۀ هر دو سبک با یک تفاوت در جایگاه دو حس شنوایی و چشایی مصداق دارد؛ اما تعداد صفات حسی در همۀ حواس در سبک رئال بهطور قابلملاحظهای بیشتر از سوررئال است که میتواند بهعنوان یک مؤلفۀ ممیز سبک در نظر گرفته شود. دربارۀ نظر لینوت و کانل (2009) و وینتر (2019) در خصوص بسامد بالاتر اسامی و صفات حسی همحوزه، دادههای این پژوهش مؤید قوی برای این نظر نبودهاند. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
زبانشناسی حواس؛ سلسلهمرتبۀ متوسط قدرت درکی؛ حواس پنجگانه؛ صفات حسی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
زبانشناسی حواس[1] به بررسی رابطۀ حواس و زبان میپردازد. حواس راههای کسب تجربه از محیط هستند؛ بنابراین، برای انسان از اهمیت بسیار بالایی برخوردارند. دانشی که از طریق حواس از محیط پیرامون کسب میشود با عنوان شناخت در ذهن ذخیره میشود. زبان بهعنوان رسانهای که بخشی از شناخت انسان را بازنمایی میکند، در خصوص حواس هم نقشآفرینی دارد و بخشی از شناخت حسی ما در قالب زبان بروز پیدا میکند ( Miller & Johnson-Laird, 1976: 3 ; Kövecses, 2002:57 Cited in Rakova, 2003:34. واژهها ابزار ما برای ارتباط با جهان پیرامونمان هستند؛ بنابراین، بدون توانایی بیان محتوای درکی، عملاً زبان بیفایده و فاقد کارایی است. از آنجا که همۀ زبانها به یک شیوه و یک اندازه شناخت حسی را رمزگذاری نمیکنند، زبانشناسی حواس به این موضوع میپردازد که هر زبان شناخت حسی را چگونه و به چه میزان رمزگذاری میکند و تفاوت زبانها از این نظر چیست. پیش از پرداختن به این امر که حواس چگونه در قالب زبان جلوهگر میشوند، باید مشخص کنیم منظورمان از حواس چیست؛ چرا که دربارۀ دستهبندی حواس اتفاق نظر وجود ندارد. برای مثال اولمان[2] (1959) حس دمایی[3] را از لامسه جدا کرده و بهجای پنج حس، شش حس معرفی کرده است؛ زیرا هر حس میتواند زیرمجموعههایی داشته باشد یا به عبارت دیگر، گروهبندی حواس میتواند با دقت بیشتری انجام شود. برای مثال، در خصوص بینایی ممکن است حس فضایی انسان توسط اهل زبان بهصورت مقولهای جداگانه متمایز شود؛ به دیگر سخن، ممکن است اهل زبان نظرشان این باشد که قرار دادن صورتهای زبانی منعکسکنندۀ درک فضایی ما در زیرمجموعۀ حس بینایی مناسب و دقیق نیست و باید ذیل گروه جداگانهای قرار بگیرند. با اینکه اخیراً مطالعات مربوط به زبانشناسی حواس در حال دقیقتر شدن هستند، همچنان تقسیم پنجگانۀ حواس پربسامدترین تقسیمبندی مقبول و مورد استفاده در پژوهشهای مختلف است؛ از جمله در تحقیق لینوت[4] و کانل[5] (2009) که پایۀ این پژوهش قرار گرفته است. این تقسیمبندی را تقسیمبندی ارسطویی نیز مینامند .(Winter, 2019: 11) در متون ادب فارسی نیز به این تقسیمبندی اشارات زیادی شده است، برای نمونه: بشناس که توفیق تو این پنج حواس است هر پنج عطا ز ایزد مر پیر و جوان را سمع و بصر و ذوق و شم و حس که بدو یافت جوینده ز نایافتن خیر امان را (ناصرخسرو قبادیانی، قصیدۀ 12). از آنجا که پژوهش حاضر به بازنمایی حواس در دو سبک ادبی رئالیسم و سوررئالیسم میپردازد، جا دارد که به اختصار توضیحاتی دربارۀ این دو سبک ارائه کنیم. رئالیسم را میتوان به کشف و بیان واقعیت تعریف کرد. رئالیسم سبکی است که با نیروی آگاهی در برابر برتری حساسیت ذهنی و نیروی تخیل مقابله میکند. در این مکتب، سلطۀ علم و فلسفۀ اثباتی رمان نمیتواند وجود خود را توجیه کند مگر وهم و خیال و توسل به مشاهده را نادیده بگیرد (سیدحسینی، 277:1387، ج 1). رئالیسم مکتبی عینی است و میتوان نویسندۀ رئالیست را هنگام آفریدن اثر، تماشاگری در نظر گرفت که افکار و احساسات خود را در جریان داستان ظاهر نمیسازد. رئالیسم در پی کشف واقعیت است و درعین حال در خواننده این احساس را به وجود میآورد که این واقعیت است که آشکار میشود (سیدحسینی، 287:1387). در برابر، سوررئالیسم نوعی عصیان است؛ بهعبارتی، میتوان این مکتب را برخوردی تراژیک بین قدرتهای روح و شرایط گوناگون زندگی برشمرد (سیدحسینی، 783:1387، ج 2). سوررئالیسم مفهومی کلی از انسان و رابطۀ او با دنیا و جامعه را مطرح میسازد (سیدحسینی، 895:1387، ج 2). این مکتب آکنده از عناصر سیاه است. در مجموع، میتوان سوررئالیسم را مکتبی دانست که بر اصالت خیال، رویا و نیز تصورات ضمیر ناخودآگاه پایهریزی شده است در نتیجه، در بازنمایی زبانی با انتزاع بیشتر سر و کار دارد. بنابراین، انتظار نگارندگان این بوده که در سبک رئال با صفات مربوط به حواس پنجگانه که عینی هستند بیشتر مواجه شویم تا سبک سوررئال. نتایج این پژوهش نشان خواهد داد که آیا انتظار نگارندگان درست بوده است و اگر درست بوده تفاوت ظهور این صفات حسی در دو سبک بهحدی است که بتوان آن را یک مؤلفه سبکی در نظر گرفت. با توجه به مطالب فوق، در این پژوهش تقسیمبندی پنجگانۀ حواس را پذیرفتهایم و در صدد آنیم که با بررسی دادههای پژوهش که از داستانهای رئال و سوررئال بهدست آمدهاند، به پرسشهای زیر پاسخ دهیم: بسامد صفات مربوط به حسهای پنجگانه در داستانهای رئال و سوررئال چقدر است و بسامد صفات چگونه در راستای سلسلهمرتبۀ متوسط قدرت درکی[6]حواس لینوت و کانل (2009) قرار میگیرد؟ بیشترین ترکیب حواس در ترکیبات وصفی حسی- حسی مربوط به کدام دو حس است و چگونه در راستای نظر لینوت و کانل (2009) و وینتر[7] (2019) جای میگیرد؟ آیا نتایج حاصل از داستانهای رئال با نتایج داستانهای سوررئال متفاوتند و پیامد این مطالعه در تمایز سبک رئال و سوررئال چیست؟
این ایده که حسها را بهلحاظ بسامد کاربرد میتوان در قالب یک سلسلهمرتبه ارائه کرد، اولین بار اولمان (1945، 1959) ارائه کرد. سلسلهمرتبهای که او پیشنهاد کرد بهصورت زیر بود: بینایی> شنوایی> بویایی> چشایی> دمایی> لامسه اولمان بر آن بود که حسهای سمت چپ یعنی لامسه، دمایی و چشایی بیشتر بهعنوان مبدأ [8] نگاشت قرار میگیرند و حسهای سمت راست یعنی بینایی، شنوایی و بویایی بیشتر مقصد[9] نگاشتهای مفهومی در زبانها هستند. طبیعتاً نگاشتهای مفهومی مدنظر در اینجا نگاشتهای حسی هستند؛ یعنی در مواردی مطرح میشوند که حداقل یکی از حوزههای مبدأ یا مقصد حسی هستند و ما بهخوبی آگاهیم که تنها حواس، مبدأ یا مقصد نگاشتهای مفهومی نیستند. اگر چه این سلسلهمرتبه بهنوعی ارتباط شبکهای این حسها را، که نشان میداد حداقل (25) شیوۀ ترکیب برای این حسها وجود دارد، به یک رابطۀ خطی کمتنوع محدود میکرد، با این حال مطالعاتی که بر روی زبانهای مختلف انجام شد بهنوعی نشانگر صحت این سلسلهمرتبه (حداقل بهصورت تمایل غالب نه مطلق) بود .(Winter, 2019: 99) مطالعات تجربی نیز معلوم کرد که نمونههای زبانی منطبق بر این سلسلهمرتبه (همانند sweet fragrance «عطرشیرین») نسبت به نمونههای زبانی غیرمنطبق (همانند fragrant sweetness «شیرینی معطر») در آزمونهای حافظه راحتتر بازخوانی و به یاد آورده میشوند و این نتایج مؤید بررسیهای نظری انجامشده بود .(Winter, 2019: 100) برخی دیگر از پژوهشهای حوزۀ زبانشناسی حواس مشخص کرد که میزان زبانیشدن حواس پنجگانه در زبانهای مختلف یکسان نیست و حتی در یک زبان نیز تفاوتهایی در نحوه و میزان زبانیشدن این حواس مشاهده میشود. برای مثال، کاچیاری[10] (2008) معتقد است غنای تجارب درکی ما بهسختی در قالب کلمات و زبان قابل بیان است. با این دید، زبان حسی ما فقط انعکاسی کمرنگ از عوالم تجارب حسی ماست و بهترین نویسندگان و شاعران نیز هیچگاه قادر نخواهند بود همۀ آنچه را که به درک درمیآید به زبان درآورند (Winter, 2019:38 ; Berlin & Kay, 1969; Fahle, 2007; Graumann, 2007:129; Wyler, 2007). چنانکه پیشتر گفته شد زبانشناسی حواس حداقل با عنوان مذکور، شاخۀ مطالعاتی تازهای محسوب میشود؛ بنابراین، در داخل کشور دربارۀ آن آثار زیادی منتشر نشده است. البته در حوزههای مطالعاتی دیگر و در بین مطالعات ادبی، پژوهشهایی در خصوص پدیدۀ حسآمیزی[11] انجام گرفته است. نوع مطالعه در بیشتر این آثار، کیفی بوده و به این موضوع پرداخته شده است که در نمونههای حسآمیزی که از آثار ادبی و بهویژه اشعار انتخاب شده، حوزههای دخیل در حسآمیزی کدام حوزهها بودهاند و نوع ترکیبات بهلحاظ حسی یا انتزاعی بودن چگونه بوده است. در برخی آثار نیز اشارهای به بسامد هر حوزۀ حسی شده است. از جملۀ این آثار میتوان به موارد زیر اشاره کرد: کریمی و همکاران (1392) حس چشایی و حسآمیزی مربوط به آن را در اشعار مولانا بررسی کردهاند. این پژوهشگران معتقدند حس چشایی در اشعار مولانا نقش مهمی در بازنماییهای معنوی و مادی دارد. امیرحاجلو (1393) حسآمیزیهای غزلیات وحشی بافقی را از نظر خصوصیات بلاغی و دستوری بررسی کرده و انواع ترکیبات حسآمیختۀ بهوجودآمده را در دو شکل حسی- حسی و انتراعی- حسی ارائه کرده است. کیانی و همکاران (1395) به مطالعۀ هنجارگریزی معنایی در گسترۀ کارکردهای مجازی حواس پرداختهاند. دادههای آنها از میان اشعار برخی شاعران ایرانی و عراقی انتخاب شده و هدف این است که حسآمیزی را بهعنوان یک ترفند هنجارگریزی معنایی مطرح کنند. محمودی و راشکی (1395) حسآمیزی را در سه شکل بلاغی، دستوری و نوعی در اشعار نصرالله مردانی مورد توجه قرار داده و معتقدند حسآمیزی یکی از ارکان اصلی خیال در اشعار اوست. سعدزاده و اوجاقعلیزاده (1395) ساختار حسآمیزیها را در اشعار سیمین بهبهانی بررسی کردهاند. این پژوهشگران در این بررسی دو نکته را در نظر داشتهاند؛ نخست اینکه حسآمیزیها از بابت حسی یا انتزاعی بودن چه نوع ترکیبی دارند و دوم اینکه حوزههای حسی درگیر در حسآمیزی کدام حوزههاست. نتیجۀ پژوهش نشان میدهد که بسامد ترکیبات انتزاعی- حسی بیش از حسی- حسی بوده است و بیشترین بسامد را در دستۀ حسی - حسی، همآمیزی دو حس بینایی و شنوایی داشته و پربسامدترین حس درگیر در ترکیبات حس بویایی بوده است. امین و عظیمی (1396) حسآمیزی را در مثنوی مطالعه کردهاند. این پژوهشگران حسآمیزیها را به دو دستۀ حسی- حسی و حسی- انتزاعی تقسیم کردهاند و در هر دسته انواع پیوندهای صورتهای غیرترکیبی و اضافی را بررسی کردهاند. آنها بسامد هریک را مورد توجه قرار دادهاند و در نهایت، نتیجه گرفتهاند که بسامد دستۀ حسی- حسی نسبت به حسی- انتزاعی در مثنوی کمتر است. بهمنیمطلق (1396) به بررسی حسآمیزی در اشعار شفیعی کدکنی پرداخته است. او این پدیده را نوعی شگرد هنری دانسته که دارای اهمیت است. نتایج او نشان داده که حس بینایی در اشعار شفیعی کدکنی بیشترین بسامد را در حسآمیزی داشته است. عسگری و شفیعصفاری (1397) حسآمیزی را بهعنوان یک آرایۀ ادبی از منظر علم بیان، مجاز و استعاره مورد توجه قرار دادهاند و آن را متعلق به حوزههای متفاوت دانستهاند. پژوهش موسوی و عموزاده (2020) از آن جهت که چارچوب زبانشناختی دارد، از کارهای پیشین متفاوت است. این کار در چارچوب معناشناسی قالبی[12] و دستور ساختی انجام شده است. پژوهشگران در این کار در جستجوی پاسخ این پرسش بودهاند که چرا علیرغم عدم تجانسهای نحوی- معنایی حسآمیزیها شکل میگیرند و در زبان بروز پیدا میکنند. شریفی و یزدانمهر (1401) پژوهشی دربارۀ مفهومسازیهای حس بویایی در زبانهای فارسی و روسی انجام دادهاند. در این کار که از نظر چارچوب تلفیقی است و از زبانشناسی فرهنگی شریفیان (2017) و رویکرد واژگانی کووچش[13] (2019) استفاده شده است، مفهومسازیهای حس بویایی در این دو زبان مقایسه شدهاند و تفاوتها و شباهتهایشان مشخص شده است. مرتبطترین اثر با پژوهش حاضر متعلق به افراشی و جولایی (1399) است که به حسآمیزی در زبان فارسی توجه شده است؛ اما اینبار سلسلهمرتبۀ اولمان (1959) در خصوص حوزههای مبدأ و مقصد در حسآمیزی مورد توجه قرار گرفته است. پژوهشگران در این پژوهش به این نتیجه رسیدهاند که حس لامسه بیش از همۀ حواس، مبدأ انتقال در انواع نگاشت قرار میگیرد و حس شنوایی بیش از دیگر حواس، مقصد انتقال در نگاشتها واقع میشود و در نهایت، نتیجه گرفتهاند که زبانها در تعامل حواس پنجگانه از مفاهیم حسی پایه، یعنی لامسه و چشایی، استفاده میکنند تا مفاهیم حسی پیشرفته، یعنی بینایی و شنوایی، را توصیف و بیان کنند. چنانکه ملاحظه شد در پژوهشهای انجامشده، تاکنون نه متوسط قدرت درکی حواس مدنظر بوده و نه به تفاوتهای سبکی در حسآمیزیها توجه شده است. بنابراین، از این نظر پژوهش پیش رو نو محسوب میشود و میتواند باب مطالعات بیشتری را در خصوص پژوهشهای مربوط به حواس در زبان فارسی بگشاید.
در این پژوهش با استفاده از سلسلهمرتبۀ متوسط قدرت درکی حواس که توسط لینوت و کانل (2009) ارائه شده است، به بررسی بسامد صفات حسی و همنشینی اسامی و صفات حسی در پنج داستان کوتاه معاصر سبک رئال و چهار داستان کوتاه معاصر سبک سوررئال پرداخته شده است. لینوت و کانل در ادامۀ پژوهشهای پیشین که بر روی زبان حسی در زبان انگلیسی انجام شده بود، پژوهشی را انجام دادند تا دریابند که بجز افعال، که پیشتر به آنها بهعنوان سازههایی اشاره شده بود که میتوانند بازنماییکنندۀ حواس مختلف باشند، آیا صفات نیز از چنین قابلیتی برخوردارند و اگر بله، آیا حواس مختلف در بازنمایی در قالب صفات با یکدیگر متفاوتند و در نهایت، آیا چگونگی همنشینی حواس در ترکیبات موصوف و صفت حسی در بسامد آنها اهمیت دارد؟ برای پاسخ به پرسشهای فوق، این دو از تعدادی آزمودنی استفاده کردند و تعداد (423) صفت حسی انگلیسی را به آنها دادند و از آنها خواستند که مشخص کنند هر صفت را به کدام حس از پنج حس مرتبط میدانند. سپس از آنها خواستند که برای صفات اسامیای را انتخاب کنند. لینوت و کانل در نهایت بررسی کردند که اسم انتخابی از کدام حوزه انتخاب شده و سرانجام آیا اسم و صفت از حوزۀ مشترک بودهاند یا خیر. آنها برای نمایش متوسط قدرت درکی از لیکرت 5 امتیازی استفاده کردند. این پژوهشگران با استفاده از نتایج این پژوهش، نمودار و سلسلهمرتبۀ متوسط قدرت درکی حواس را ارائه دادند که بهصورت زیر است:
نمودار شمارۀ 1- متوسط قدرت درکی هر حس لینوت و کانل (2009) (برگرفته از Winter, 2019: 154)[14] Figure 1- Average perceptual strength by Lynott and Connell (2009) (taken from Winter 2019:154)
طبق این نمودار متوسط قدرت درکی حس بینایی از دیگر حواس بیشتر است و پس از حس بینایی، حس لامسه در رتبۀ دوم قرار دارد. حس بعدی شنوایی است و حسهای چشایی و بویایی در مکانهای بعدی قرار دارند. بنابراین، قویترین حس، بینایی و ضعیفترین بهلحاظ قدرت درکی بویایی است. سلسلهمرتبۀ مربوط را بدین صورت میتوان نمایش داد: بینایی> لامسه> شنوایی> چشایی> بویایی چنانکه وینتر (2019: 154)خاطرنشان کرده است پژوهشهایی در این زمینه انجام شده است که معلوم کنند آیا واقعاً تفاوت بین این حسها بهلحاظ قدرت درکی تفاوت متمایزکنندۀ معناداری است یا خیر. این پژوهشها نشان داد که بهطور قطع حس بینایی بهلحاظ قدرت درکی فاصلۀ درخورملاحظهای با دیگر حسها دارد. لامسه نیز فاصلۀ درخورملاحظهای با حسهای پایینتر از خود در این نمودار داشت. اما چشایی و بویایی تفاوت معناداری با هم نداشتند و شنوایی و بویایی تفاوتشان درخورملاحظه نبود. بنابراین، یافتههای این پژوهشها بهنوعی نشان داد که میتوان فاصلهای بین دو حس اول، یعنی بینایی و لامسه، با سه حس بعدی، یعنی شنوایی، چشایی و بویایی، قائل شد؛ ولی دربارۀ تفاوت سه حس پایین باید به دیدۀ اغماض نگریست .(Winter, 2019: 154) نتایج بخش دوم پژوهش که دربارۀ همنشینی اسامی و صفات حسی بود، نشان داد که در خصوص بسامد اسامی همنشینشده، بیشترین میزان متعلق به حوزۀ بینایی(205)، پس از آن حوزۀ لامسه (70)، سپس شنوایی (68) و در نهایت دو حوزۀ چشایی (55) و بویایی(25) بود که سلسلهمرتبۀ آن را بدین صورت نمایش دادهاند: بینایی> لامسه > شنوایی > چشایی > بویایی این امر نشاندهندۀ مطابقت اسامی از نظر حوزۀ حسی با صفاتشان بود. به دیگر سخن، معلوم شد که بیشترین بسامد همنشینی اسم و صفت در خصوص هریک از حواس مربوط به مواردی است که اسم و صفت همحوزه هستند.
روش پژوهش حاضر توصیفی- تحلیلی و دادهبنیاد است. ژانر انتخابی، داستان کوتاه است و از نظر زمانی، فارسی معاصر درنظر گرفته شده است. با توجه به گستردگی حوزۀ واژهها در زبان، در این پژوهش صرفاً صفات حسی در نُه داستان کوتاه مشتمل بر پنج داستان از سبک رئال و چهار داستان از سبک سوررئال بررسی شده است؛ به دیگر سخن، در پژوهش حاضر از متون ادبی بهعنوان منبع دادههای زبانی استفاده کردهایم تا مشخص شود نویسندگان از کدام حوزههای حسی در این داستانها بیشتر استفاده کردهاند و همنشینی اسامی و صفات حسی در آثار انتخابی چگونه است. همچنین، از آنجا که طبق تعریف، سبک رئال با عینیت بیشتر ارتباط دارد و سبک سوررئال با انتزاع، و انتظار بر این است که این دو سبک از بابت میزان استفاده از ترکیبات حسی متفاوت باشند، از اینرو، این دو سبک برای بررسی در این پژوهش انتخاب شدهاند. گفتنی است انتخاب داستانها از جهت تمایز میان دو سبک رئال و سوررئال براساس نظر دو متخصص در این حوزه صورت پذیرفته است. داستانهای رئال عبارتاند از «عشق روی پیادهرو» (مستور، 1389)، «مردی که تا زانو در اندوه فرو رفت» (مستور، 1389)، «مجسمه» (شاملو، 1388)، «الهه» (شاملو، 1388) و «خانۀ مادربزرگ» (ترقی، 1389) و داستانهای سوررئال عبارتاند از «سهشنبۀ خیس» (نجدی، 1389)، «استخری پر از کابوس» (نجدی، 1389)، «دوباره از همان خیابانها» (نجدی،1390) و «شرق بنفشه» (مندنیپور، 1401). واژههای بررسیشدۀ هر سبک به تفکیک، (14703) و در مجموع (29406) بوده است. از آنجا که تعداد واژههای چهار داستان سوررئال (1270) واژه بیش از پنج داستان رئال بود، از انتهای داستان «شرق بنفشه» همان تعداد واژه حذف شد تا در مجموع تعداد واژهها در داستانهای دو سبک برابر شود. در گام اول برای پاسخ به پرسش مربوط به درک حسی صفات (پرسش اول)، صفات حسی در این داستانها توسط دو پژوهشگر بهطور مستقل مشخص و به حوزههای حسی پنجگانه نسبت داده شد. سپس، نتایج تحلیل با یکدیگر مقایسه شد. پس از مقایسۀ تحلیلها چنانچه دربارۀ حوزۀ صفت اتفاقنظر وجود داشت، صفت در حوزۀ آن حس قرار میگرفت و چنانچه اتفاقنظر وجود نداشت، بخشهایی از متن که حاوی آن صفت بود به پنج دانشجوی دکتری زبانشناسی ارائه میشد و نظرات آنها در نتایج تحلیل در نظر گرفته میشد. در نهایت، حوزههای پیشنهادی که گاه دو حوزۀ حسی و گاه سه حوزه بودند، همگی برای آن صفت ثبت شد. پس از مشخصشدن همۀ صفات، بسامد صفات به تفکیک حس معلوم شد و در جدول قرار گرفت. در گام دوم برای پاسخ به پرسش دوم صرفاً صفاتی که بههمراه موصوف ظاهر شده بودند، یعنی اسم و صفت در کنار هم بودند، بررسی شدند تا مشخص شود آیا اسم همنشین با صفت از حوزۀ حسی مشابه، یا متعلق به حوزۀ دیگری بوده است. برای مثال، در ترکیب «نور سیاه» اسم و صفت هر دو از حوزۀ حسی مشترک، یعنی حوزۀ بینایی، هستند؛ اما در ترکیب «حرفهای خام» اسم و صفت از دو حوزۀ حسی متفاوتند: «حرفها» از حوزۀ شنوایی و «خام» از حوزۀ چشایی. با توجه به اینکه نُه داستان منتخب از دو سبک مختلف بودهاند، صفات یکبار بهطور کلی و بار دوم به تفکیک سبک بررسی و شمارش شدند. شایان ذکر است در مرحلۀ اول صفات تکراری فقط یکبار شمارش شدند؛ بهعبارتی، کل نُه داستان، یک متن درنظر گرفته شد و هر صفت تنها یکبار شمرده شد؛ زیرا هدف این بود که مشخص شود یک صفت به کدام حوزۀ حسی تعلق دارد. اما هنگام بررسی صفات به تفکیک سبک، صفات در هر سبک یکبار شمارش شدهاند؛ به دیگر سخن، صفات یکبار در سبک رئال و یکبار در سبک سوررئال شمرده شدهاند. همچنین، اگر موصوف و صفت هر دو حسی بودند، صفات تکراری در شمارش ترکیبات وصفی حسی- حسی لحاظ شدهاند که البته تعداد این موارد بسیار محدود است. افزون بر این، اگر در تعیین حوزۀ حسی یک صفت، اتفاقنظر وجود نداشت، این صفت در دو و گاه در سه حوزه در شمارش منظور شده است.
در ابتدای این بخش بدین منظور که مشخص کنیم تحلیل دادهها به چه صورت انجام شده است، نمونههایی از داستانهای منتخب را ارائه و تحلیل میکنیم: شیشه انگار با بخار ته حلق کسی مات شده باشد، ناپیدا بود. پنجره را باز کردم؛ اما باد نمیآمد. هرچه بود صدای سکوت زنگدار شب بود (مردی که تا زانو در اندوه فرو رفته بود). صفات حسی این نمونه بدین صورت استخراج شدهاند: مات: بینایی ناپیدا: بینایی باز: بینایی زنگدار: شنوایی دیشب خواب دیدم توی کوچۀ باریک و تاریکی بودم مثل کوچۀ خودمان. آسمان سیاه بود. دیوارها آنقدر بلند بودند که سرشان پیدا نبود (شرق بنفشه). در این نمونه تمام صفات مشخصشده مربوط به حس بینایی هستند. در نمونهای همانند: انگار در هوایی پر از کف صابون به تپههای اطراف و سیمهای خاردار، خیره شده بودند (سهشنبۀ خیس). نظرات ارائهشده نشان میداد که برخی صفت «خاردار» را به حوزۀ حس بینایی منسوب میکنند و برخی به حوزۀ لامسه، از این رو، این نمونه در هر دو حوزه قرار گرفت و شمارش شد. یا در نمونۀ زیر: صدای ستاره را مثل صدای مبهم ناقوس که از دور به گوش برسد، میشنیدم (مردی که تا زانو در غصه فرو رفت). در این نمونه نیز با توجه به نظرات متفاوت و بازخوردی که از آزمودنیها گرفته شد، صفت «مبهم» به دو حوزۀ حسی بینایی و شنوایی نسبت داده شد. پس از مشخص کردن صفات حسی و نوع حوزۀ حسی آنها، بسامد صفات در همۀ حواس به تفکیک در جدول بهصورت زیر قرار گرفت: جدول 1- بسامد صفات حسی در تمام داستانهای بررسیشده Table 1- Frequency of sensory adjectives in all the investigated stories
همانگونه که در جدول ملاحظه میشود صفات مربوط به حس بینایی با فاصلۀ زیاد بیشترین تعداد صفات را تشکیل دادهاند و پس ازآن صفات حوزۀ حسی لامسه قرار دارند و سپس صفات حوزۀ حسی چشایی، شنوایی و در آخر بویایی قرار گرفته است. بنابراین، سلسلهمرتبۀ بسامد صفات مربوط به حواس مختلف در دادههای بررسیشده را میتوان بدین شکل نمایش داد: بینایی> لامسه> چشایی> شنوایی> بویایی مقایسۀ این سلسلهمرتبه با سلسلهمرتبۀ متوسط قدرت درکی لینوت و کانل (2009) (بینایی> لامسه > شنوایی > چشایی > بویایی) نشان داد که دادههای زبان فارسی که در این پژوهش بررسی شدهاند، با یک تفاوت در جایگاه حس شنوایی و حس چشایی سلسلهمرتبۀ لینوت و کانل را تأیید میکنند و بر آن انطباق دارند. بنابراین، بیشتر صفات حسی توسط حس بینایی پژوهشگران (و پنج آزمودنی دیگر) درک شده بودند و کمترین میزان متوسط درک حسی متعلق به حس بویایی بود. افزون بر این، همچنان که از دادههای جدول برمیآید تفاوت دادهها در دو سر سلسلهمرتبه یعنی تعداد صفات بینایی در مقایسه با تعداد صفات بویایی کاملاً درخورملاحظه است (75.15 درصد در مقابل 2.5درصد)؛ اما تفاوت سه حوزۀ چشایی (4.30)، شنوایی (3.68) و بویایی (2.5) چندان قابلملاحظه نیست و این یافته نیز در راستای گفتۀ وینتر (2019) است که بر آن است فاصلهای بین دو حس اول یعنی بینایی و لامسه با سه حس بعدی یعنی شنوایی، چشایی و بویایی میتوان قائل شد؛ ولی دربارۀ تفاوت سه حس پایین باید به دیدۀ اغماض نگریست. نتایج این بررسی بر اساس لیکرت پنجگزینهای در قالب نمودار زیر قابل ارائه است:
نمودار 2- متوسط قدرت درکی حواس در دادههای پژوهش حاضر Figure 2- Average perceptual strength of senses in this researh
در گام بعد صفت و موصوفهای حسی (در کنار هم) در همۀ داستانهای منتخب مشخص شد و معلوم گردید که به کدام حوزههای حسی تعلق دارند. برای مثال: بعد اصغرچاخان کرکرۀ ساندویچیاش را تا نصفه پایین کشید و بوی تند ترشیهای مادرم در زیرزمین خانه پیچید (عشق در پیادهرو). بوی تند: بویایی- چشایی صدای رادیو بلند است؛ اخبار بعدازظهر. چه حرفهای پاکیزهای! (مردی که تا زانو در اندوه فرو رفت). حرفهای پاکیزه: شنوایی- بینایی نمونههایی دیگر از همنشینی اسم و صفت در حوزههای مختلف حسی که در داستانهای مدنظر بهکار رفتهاند وبررسی شدهاند، به قرار زیرند. شایان ذکر است که طبق تعریف حوزههای مبدأ و مقصد که حوزۀ مبدأ حوزهای است که مفاهیم و واژهها بهصورت غیراستعاری استفاده میشوند و حوزۀ مقصد حوزهای است که مفاهیم و واژهها بهصورت استعاری استفاده میشوند ( Lakoff, 1993 ; Kövecses, 2002) در عبارتهای زیر، واژۀ اول متعلق به حوزۀ مبدأ و واژه یا عبارت دوم متعلق به حوزۀ مقصد است.
جدول 2- نمونههایی از همنشینی اسم و صفت در حوزههای حسی Table 2- Examples of juxtaposition of nouns and adjectives in sensory domains
پس از تحلیل همۀ متون مدنظر برای هر حس جدول مربوط به بسامد همنشینی آن بهصورت زیر هم به تفکیک سبک و هم بهطور کلی بهدست آمد: جدول 3- بسامد همنشینی اسامی و صفات مربوط به حس بینایی Table 3- Frequency of juxtaposition of nouns and adjectives related to vision
همانطور که از جدول فوق برمیآید در داستانهای بررسیشده (43) موصوف و صفت وجود داشته است که حوزۀ مبدأ آنها یعنی اسم به حوزۀ حس بینایی تعلق داشته است و از این (43) اسم، در (40) مورد از صفات مربوط به همان حوزه (یعنی حس بینایی) استفاده شده و فقط در (3) مورد از صفات حوزۀ لامسه که دومین حوزۀ پربسامد پس از بینایی است، استفاده شده است. از این رو، این یافته نظر لینوت و کانل (2009) و وینتر (2019) را دربارۀ تمایل غالب همنشینی اسم و صفتهای حسی همحوزه تأیید میکند. ضمن اینکه همانگونه که از جدول برمیآید در این مورد تفاوتی بین دادههای رئال و سوررئال وجود ندارد.
جدول 4- بسامد همنشینی اسامی و صفات مربوط به حس شنوایی Table 4- Frequency of juxtaposition of nouns and adjectives related to hearing
دادههای جدول (3) نشان میدهند که در خصوص اسامی مربوط به حوزۀ شنوایی که (23) اسم بودهاند، بیشترین صفات انتخابی مربوط به دو حوزۀ شنوایی و بینایی (هر کدام 9 صفت)، پس از آن حوزۀ چشایی (4 صفت) و سپس لامسه (1صفت) است. این یافتهها ناقض نظر لینوت و کانل (2009) و وینتر (2019) هستند؛ زیرا گرچه اسم و صفت شنوایی- شنوایی جزو بسامدهای بالا بوده است، همنشینی اسم حوزۀ شنوایی با صفات غیر همحوزه در مجموع بیش از همنشینی اسم و صفت همحوزه است. همانطور که مشاهده میشود حوزۀ بینایی به اندازۀ شنوایی در همنشینی اقبال داشته است. شاید علت این امر اهمیت کلی حوزۀ بینایی در درک حسی باشد. این یافته در راستای پژوهشی است که در زبان انگلیسی توسط وینتر و همکاران (2018) انجام شد و نتایج نشان داد که انگلیسیزبانان حس بینایی را بیش از هر حس دیگر زبانی کردهاند. بنابراین، حس بینایی چه حوزۀ مبدأ باشد چه مقصد، بسیار مورد استفاده است.
جدول 5- بسامد همنشینی اسامی و صفات مربوط به حس بویایی Table 5- Frequenvy of juxtaposition of nouns and adjectives related to smelll
جدول (4) گویای این است که اسم و صفات مربوط به حوزۀ بویایی بسیار اندک هستند و از تعداد (14) موصوف و صفت که اسم آنها به حوزۀ بویایی تعلق داشته، (4) صفت از حوزۀ مشابه، یعنی بویایی، انتخاب شده است و (10) صفت از حوزههای دیگر. این یافته ناقض نظر وینتر (2019) دربارۀ تمایل بالا به همحوزه بودن اسم و صفت است. دو حوزۀ دیگری که غیر از بویایی بسامد بیشتری در همنشینی با اسم حوزۀ بویایی داشتهاند، حوزۀ بینایی و حوزۀ چشایی است که اولی چنانکه در جداول پیشین هم اشاره شد، بهطور کلی از حوزههای پرکاربرد و دومین حوزه از حوزههای بسیار نزدیک به حوزۀ بویایی است؛ شاید به این علت همنشینی اسم حوزۀ بویایی با صفت چشایی زیاد بوده است. در خصوص سبک، اطلاعات جدول نشان میدهند که دربارۀ حس بویایی کاربرد اسم و صفتهای حسی در سبک سوررئال بیش از رئال بوده است و اسم حوزۀ بویایی بهغیر از حوزۀ شنوایی با همۀ حوزهها در سبک سوررئال همنشین شده است. همچنین، پس از اسم و صفت حوزۀ بویایی- بویایی، دومین بسامد همنشینی متعلق به حوزۀ بینایی است که پیشتر دربارۀ دلیل بالا بودن بسامد آن توضیح داده شد. در سبک سوررئال اما همنشینی حوزۀ چشایی با بویایی بیش از بویایی- بویایی بوده است که چنانکه گفتیم ناقض نظر وینتر (2019) و یافته های لینوت و کانل (2009) است.
جدول 6- بسامد همنشینی اسامی و صفات مربوط به حس لامسه Table 6- Frequency of juxtaposition of nouns and adjectives related to touch
چنانکه از دادههای جدول (5) برمیآید تعداد اسامی و صفات همنشین مربوط به حس لامسه، از بویایی نیز کمتر است (جمعاً 4 موصوف و صفت) که از آن میان دو اسم و صفت همحوزه هستند و دو اسم و صفت همحوزه نیستند. بنابراین، تعداد همنشینیهای همحوزه به تعداد همنشینیهای حوزۀ لامسه- بینایی است. دادههای این جدول ناقض نظر لینوت و کانل (2009) و وینتر (2019) نیست؛ گرچه مؤید قوی آن نیز محسوب نمیشود. شایان ذکر است در حالیکه تعداد صفات لامسه در کل دادهها پس از بینایی بیشترین میزان بوده؛ اما این صفات در همنشینی با اسامی بسیار کم ظاهر شدهاند؛ به عبارت دیگر، غالب این صفات بهصورت مستقل و بدون حضور اسم در متن به کار رفتهاند. همچنین، تعداد همنشینیهای حس چشایی در سبک سوررئال کمتر از رئال است؛ گرچه با توجه به کم بودن دادهها بهطور کلی این تفاوت قابلملاحظه نیست.
جدول 7- بسامد همنشینی اسامی و صفات مربوط به حس چشایی Table 7- Frequency of juxtaposition of nouns and adjectives related to taste
جدول (6) نشان میدهد که از تعداد کل (20) موصوف و صفت حسی که اسم آنها به حوزۀ چشایی تعلق داشته است، (8) مورد اسم و صفت همحوزه است که میتوان آن را از بسامدهای بالای اسم و صفتهای همحوزه برشمرد. با این حال اگر جمع موارد حوزههای دیگر را در نظر بگیریم (12 مورد)، تعداد موارد غیر همحوزه بیشتر خواهد بود و از این رو، این یافته نیز ناقض نظر لینوت و کانل (2009) و وینتر (2019) است. همچنین، دو حوزۀ پربسامدی که پس از حس چشایی بهعنوان صفت در کنار اسم حوزۀ چشایی قرار گرفتهاند، نخست حوزۀ لامسه بهعنوان حوزۀ نزدیک به حوزۀ چشایی و سپس بینایی است که سابقۀ بسامد بالای آن در همۀ حوزهها وجود داشته است. براساس دادههای این پژوهش در مجموع میتوان بیشترین میزان همنشینی را برای هر حس در جدول زیر نشان داد:
جدول 8- همنشینی هر حس با دیگر حواس در مجموع Table 8- Juxtaposition of each sense with other senses as a whole
همانگونه که مشاهده میشود در مجموع مقایسۀ پنج حس مختلف از نظر بسامد استفاده در همنشینیهای حسی بیانگر سلسلهمرتبۀ زیر است: بینایی> چشایی> شنوایی> لامسه> بویایی این سلسلهمرتبه همراستا با سلسلهمرتبۀ متوسط قدرت درکی حواس لینوت و کانل (2009) است. اما در خصوص همنشینی اسامی و صفات، دادههای این پژوهش نشان داد گرچه همنشینی اسم و صفت همحوزه در هر حس از همنشینیهای پربسامد بود، چنانچه ستون همنشینی همحوزه را برای هر حس در مقابل جمع ستونهای همنشینیهای غیرهمحوزه قرار دهیم؛ یعنی همه ستونهای دیگر غیرهمحوزه را جمع ببندیم، بجز در مورد حس بینایی که مؤید قوی نظر لینوت و کانل (2009) و وینتر (2019) در خصوص تمایل غالب همنشینیهای همحوزه است، دیگر حواس این نظر را بهصورت قوی تأیید نمیکنند. پیشتر در پیشینۀ پژوهش گفته شد که افراشی و جولایی (1399) در چارچوب سلسلهمرتبۀ اولمان (1959) به بررسی حسآمیزی در زبان فارسی پرداختهاند و به حوزههای مبدأ و مقصد حسآمیزیها توجه کردهاند. به نظر مفید آمد که نتایج حاصل از پژوهش حاضر را بهلحاظ حسآمیزی حواس با سلسلهمرتبۀ اولمان مقایسه کنیم؛ یعنی مشخص کنیم که آیا در دادههای این پژوهش نیز پیشبینی اولمان مبنی بر بسامد بالاتر حسآمیزیهایی که حوزۀ مبدأ آنها دو حس لامسه و چشایی هستند و حوزۀ مقصد آنها دو حس بینایی و شنوایی صادق است یا خیر. بنابراین، مجدداً به شش جدول فوق باز میگردیم. طبق دادههای جدول (2) حس بینایی (43) بار بهعنوان حوزۀ مبدأ استفاده شده است و (38) بار بهعنوان حوزۀ مقصد که از این (38) بار (20) بار برای حوزۀ خود، یعنی بینایی، مقصد قرار گرفته است که طبق نظر لینوت و کانل (2009) و وینتر (2019) کاملاً مطابق پیشبینی و قابل انتظار است و ناقض نظر اولمان (1959) نیز نیست. اگر این (20) مورد را حذف کنیم، حس بینایی برای چهار حس دیگر در (18) مورد حوزۀ مقصد قرار گرفته که از این (18) مورد (9) مورد مربوط به حس شنوایی است که باز هم خلاف پیش بینی اولمان (1959) نیست و فقط در (6) مورد حوزۀ مقصد دو حس لامسه و چشایی قرار گرفته است که نسبت به کل دادهها مقدار بسیار کمی است. مطابق جدول (3) حس شنوایی در (23) مورد حوزۀ مبدأ قرار گرفته و در (9) مورد حوزۀ مقصد بوده است که هر (9) مورد نیز برای خودش مقصد بوده است که این یافته مطابق پیشبینی اولمان (1959) است مبنی بر اینکه حس شنوایی بیشتر بهعنوان حوزۀ مبدأ ظاهر میشود تا مقصد. مطابق جدول (4) حس بویایی در (13) مورد بهعنوان حوزۀ مبدأ عمل کرده و فقط در (4) مورد مقصد بوده که هر (4) مورد نیز برای حوزۀ خود بوده است و این یافته نیز مغایر با پیشبینی اولمان (1959) نیست. مطابق جدول (6) حس چشایی در (20) مورد بهعنوان حوزۀ مبدأ و در (18) مورد بهعنوان حوزۀ مقصد عمل کرده است که از این (18) مورد، (8) مورد برای خودش(یعنی چشایی-چشایی) و (6) مورد برای بویایی( بویایی-چشایی) و (4) مورد برای شنوایی (شنوایی-چشایی) بوده است. بنابراین، تعداد مواردی که حس چشایی بهعنوان مبدأ ظاهر شده، از مواردی که مقصد بوده اندکی بیشتر است و این مغایر با پیشبینی اولمان (1959) است، با اینحال حس چشایی در قیاس با بینایی بسیار کمتر حوزۀ مبدأ بوده است. طبق جدول (5) حس لامسه در (4) مورد بهعنوان حوزۀ مبدأ ظاهر شده است و (7) بار بهعنوان مقصد. از این (7) موردی که مقصد بوده است، (2) مورد مربوط به حوزۀ حسی خودش بوده است و (5) مورد مربوط به حواس بینایی، بویایی، شنوایی. از این رو، این یافته ناقض پیشبینی و نظر اولمان (1959) نیست. دربارۀ دلایل تفاوت حواس بینایی و شنوایی با حواس لامسه و چشایی بهلحاظ حوزۀ مبدأ و مقصد بودن میتوان به محدودیت شناختی شن[15] و کوهن[16] (1998: 123) اشاره کرد که معتقدند نگاشت از یک مفهوم قابل دسترس به مفهوم کمتر دردسترس، طبیعیتر است تا برعکس. تعریف آنها از «دردسترس» این است که حواس چشایی و لامسه مستلزم نزدیکی به شئ هستند، در حالی که شنیدن و دیدن میتوانند از دور رخ بدهد. بنابراین، بهلحاظ شناختی دو حس لامسه و چشایی در دسترسترند، ضمن اینکه این مفهوم با بدنمندی[17] نیز ارتباط پیدا میکند؛ یعنی ارتباط مستقیم با اشیا در در دو حس چشایی و شنوایی باعث تجربۀ مستقیم حسی میشود که نتیجۀ آن طبیعیتر بودن و در دسترستر بودن این حواس است. به این دلیل دو حس چشایی و لامسه بیشتر از دو حس بینایی و شنوایی بهعنوان حوزۀ مبدأ در نگاشتهای مفهومی عمل میکنند. در اینجا برای پاسخ به پرسش سوم پژوهش، بسامد صفات حسی را به تفکیک سبک بررسی میکنیم تا دریابیم آیا در دو سبک مختلف رئال و سوررئال تعداد صفات حسی در حوزههای حسی پنجگانه متفاوت بوده است یا خیر.
جدول 9- بسامد صفات حسی به تفکیک سبک Table 9- Frequency of sensory adjectives by style
همانطور که از جدول فوق برمیآید بهطور کلی تعداد صفات حسی در داستانهای سبک رئال بیش از سوررئال بوده است و در هر دو سبک بیشترین تعداد صفات حسی مربوط به حس بینایی است و حسهای لامسه، چشایی، شنوایی و بویایی به ترتیب پس از آن قرار دارند. بنابراین، نه تنها صفات حسی در کل دادهها با یک تفاوت در جایگاه دو حس شنوایی و چشایی با سلسلهمرتبۀ متوسط قدرت حسی لینوت و کانل (2009) مطابقت دارد که در هریک از سبکها نیز این امر مصداق پیدا کرده است. دربارۀ چگونگی همنشینی اسامی و صفات حسی و تفاوتشان در دو سبک در ذیل هر جدول توضیحاتی ارائه شد.
این پژوهش در پی آن بود که وضعیت برخی داستانهای کوتاه معاصر را بهلحاظ چگونگی ظهور صفات حسی و چگونگی همنشینی اسامی و صفات حسی بررسی کند و این بار جدا از سلسلهمرتبۀ اولمان (1959) به بررسی این موضوع بپردازد که آیا سلسلهمرتبۀ متوسط قدرت درکی در داستانهای کوتاه معاصر بهعنوان نمونهای از دادههای زبان فارسی میتواند قابل اعتنا باشد و آیا سبک بهعنوان یک متغیر میتواند در چگونگی بروز این سلسلهمرتبه تأثیرگذار باشد یا خیر. نتایج این پژوهش نشان داد که بهطور کلی در هر دو سبک تعداد صفات حس بینایی از دیگر حوزهها بیشتر بود و تعداد صفات حس بویایی از همه کمتر و در همنشینی اسامی و صفات حسی همحوزه، همنشینی اسم و صفت همحوزه حس بینایی (بینایی- بینایی) بیش از حوزههای دیگر بود و در عین حال تعداد کل صفات حسی در سبک رئال بهطور قابلملاحظهای بیش از سوررئال بود که این موضوع میتواند بهعنوان یک مؤلفۀ ممیز سبک به شمار آید. از نظر همنشینی اسم و صفات حسی نیز بجز دو حس بینایی و بویایی که عملاً در دو سر طیف متوسط قدرت درکی قرار دارند و به ترتیب بیشترین و کمترین همنشینیها را داشتهاند، دربارۀ دیگر حسها، در سبک رئال بیش از سوررئال همنشینی حسی اسم و صفت وجود داشته است. از نظر تبعیت از سلسلهمرتبۀ لینوت و کانل (2009) چنانچه هر ستون از همنشینی را برای هر حس جدا در نظر بگیریم، در خصوص تمام حواس، همنشینیهای همحوزه جزء پربسامدترین همنشینیها بودهاند؛ بنابراین، نظر لینوت و کانل (2009) و وینتر (2019) را در مورد اینکه تعداد همنشینیهای همحوزه بیش از دیگر غیر همحوزههاست، کمابیش تأیید میکنند. اما چنانچه همۀ ستونهای همنشینی غیر همحوزه را درهر جدول در مقابل ستون همنشینیهای همحوزۀ همان حس قرار دهیم، در این صورت تعداد موارد همنشینیهای غیر همحوزه در سه حس از پنج حس بیش از همنشینیهای همحوزه است و فقط در مورد حس بینایی همنشینیهای همحوزه بیش از غیر همحوزه و در مورد حس لامسه همنشینیهای همحوزه با غیر همحوزه برابرند؛ از این رو، این یافتهها مؤید نظر لینوت و کانل (2009) و وینتر(2019) نیستند. دلیل تفاوت در نتایج حاصل از دادههای این پژوهش میتواند این واقعیت باشد که همانطور که پیشتر بهعنوان فرض پژوهش گفته شد، همنشینیهای همحوزه متداولتر[18] و قابلپیشبینیتر هستند؛ چرا که استعاری محسوب نمیشوند، در حالیکه همنشینیهای غیرهمحوزه استعاری هستند و طبق نظر مارتینو[19] و مارکس[20] (2001) از نظر عصب-روان شناختی همنشینی غیر همحوزه پدیدهای غیرمعمول وکم بسامد به حساب میآید وپژوهشهایی چند که در این خصوص کار آماری انجام دادهاند این ادعا را ثابت کردهاند (برای مثال (Simner et al., 2006 از آنجا که زبان ادبی تمایل به هنجارگریزی و آشناییزدایی دارد، طبیعی است که به همنشینیهای غیر همحوزه که خلاقانهتر هستند و کمتر قابل پیشبینیاند، اقبال بیشتری نشان میدهد. در مجموع، طبق دادههای این پژوهش حس بینایی تمایز آشکاری نسبت به دیگر حواس پنجگانه دارد و بهلحاظ قدرت درکی بسیار بالاتر است و حواس پایین سلسلهمرتبه نیز طبق پیشبینی قبلی تفاوت چندانی با یکدیگر ندارند و از این نظر یافتههای این پژوهش در راستای گفتۀ وینتر (2019) و وینتر و همکاران (2018) است که مربوط به بررسی دادههای زبان انگلیسی بود و از این نظر بین دادههای این پژوهش که از حوزۀ ادبی انتخاب شده بودند و دادههای پژوهش لینوت وکانل (2009) که از زبان روزمرۀ زبان انگلیسی گردآوری شده بود، تفاوتی مشاهده نشد. بررسی این سلسلهمرتبه در زبان روزمرۀ فارسیزبانان ومقایسۀ آن با دادههای این پژوهش میتواند به دقیقترشدن نتایج این پژوهش کمک کند.
[1] sensory linguistics [2] S. Ullmann [3] heat or temperature [4] D. Lynott [5] L. Connell [6] average perceptual strength [7] B. Winter [8] source [9] target [10] C. Cacciari [11] synesthesia [12] Frame semantics [13] Z. Kövecses 1علت اینکه از منبع وینتر (2019) بهجای منبع اصلی استفاده شده این است که لینوت و کانل (2009) دادههایشان را در جدول و با عدد و رقم ارائه کردهاند، در حالی که وینتر آن را بر روی نمودار نشان داده است که با توجه به لیکرت پنجامتیازی به کارگرفتهشده، واضحتر است و در یک نگاه به خواننده آنچه را که باید بداند، منتقل میکند. [15] Y. Shen [16] M. Cohen [17] embodiment [18] canonical [19] G. Martino [20] L. E. Marks | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مراجع | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
منابع فارسی
افراشی، آزیتا؛ جولایی، کامیار. (1399). حسآمیزی در زبان فارسی؛ رویکردی شناختی و پیکره بنیاد. تازههای علوم شناختی (22)4، 114-123.
امیرحاجلو، حمیده. (1393). بررسی ساختار حسآمیزی در غزلیات وحشی بافقی. به کوشش فرامرز آدینه. مجموعه مقالات نهمین همایش بینالمللی انجمن ترویج زبان و ادب فارسی (705-714). خراسان شمالی: دانشگاه پیامنور خراسان شمالی.
امین، احمد؛ عظیمی، زهرا. (1396). حسآمیزی در مثنوی. علوم ادبی 12، 39ـ 66.
بهمنیمطلق، حجتالله. (1396). جایگاه و نقش حسآمیزی در شعر شفیعی کدکنی. علوم ادبی12، 67-91.
ترقی، گلی. (1389). خاطرههای پراکنده (مجموعۀ داستان). تهران: نیلوفر.
سیدحسینی، رضا. (1387). مکتبهای ادبی (جلدهای 1 و 2). تهران: نگاه.
سعدزاده، مریم؛ اوجاقعلیزاده، شهین. (1395). بررسی حسآمیزی در اشعار سیمین بهبهانی براساس چگونگی تلفیق و بسامد حواس. به کوشش نورعلی نورزاد و وارتان رسکانیان. همایش بینالمللی شرقشناسی، تاریخ و ادبیات پارسی، دانشگاه دولتی ایروان (125-267). تهران: تحسین.
شاملو، سپیده. (1388). دستکش (مجموعۀ داستان). تهران: مرکز.
شریفی، شهلا؛ یزدانمهر، محمدجواد. (1401). بررسی مقایسهای مفهومسازیها و رمزگذاریهای زبانی حس بویایی در زبانهای فارسی و روسی امروز از منظر زبانشناسی فرهنگی- شناختی. جستارهای زبانی (68)12، 655-689.
عسگری، زهرا؛ شفیعصفاری، محمد. (1397). شناخت و بررسی آرایۀ حسآمیزی از منظر علم مجاز و استعاره. پنجمین همایش متنپژهی ادبی: نگاهی تازه به سبکشناسی، بلاغت، نقد ادبی (168-183). تهران: کتابخانه ملی.
قبادیانی، ناصر خسرو. (1385). دیوان اشعار ناصرخسرو قبادیانی. تهران: علم.
کریمی، طاهره؛ علامی مهماندوستی، ذوالفقار و مباشری، محبوبه. (1392) . تحلیل حس چشایی در آثار مولوی. ادبیات عرفانی 9، 205ـ230.
کیانی، رضا؛ سلیمی، علی و جبری، سوسن. (1395). هنجارگریزی معنایی در گسترۀ تصویرپردازیهای شاعرانه در شعر معاصر ایران و عراق. ویژهنامۀ فرهنگستان، ادبیات تطبیقی (14)2، 66-87..
محمودی، علیرضا؛ راشکی، فاطمه. (1395). بررسی حسآمیزی در اشعار نصرالله مردانی. زبان و ادب فارسی (233)69، 181ـ 199.
مستور، مصطفی. (1389). عشق روی پیادهرو (مجموعۀ داستان). اهواز: رسش.
مندنیپور، شهریار. (1401). شرق بنفشه (مجموعۀ داستان). تهران: مرکز.
نجدی، بیژن. (1389). یوزپلنگانی که با من دویدهاند (مجموعۀ داستان). تهران: مرکز.
نجدی، بیژن. (1390). دوباره از همان خیابانها (مجموعۀ داستان). تهران: مرکز.
References
Afrashi, A.; Joulaei, K. (2021). Synesthesia in persian: A cognitive and corpus-based approach. Advances in cognitive sciences 22(4), 114-123. [In Persian]
Amin, A.; Azimi, Z. (2018). Synesthesia in Masnavi. Literary science 12(7), 39-66. [In Persian]
Amir Hajlou, H. (2015). Studying the structure of synesthesia in Vahshi Bafghi’s sonnets. F. Adineh (Ed.), The ninth international conference of Iranian society for the promotion of Persian language and literature (pp. 705-714). North Khorasan: Payame Noor University Press. [In Persian]
Asgari, Z.; Shafi Saffari, M. (2019). Recognizing and examining synesthesia from the perspective of metonymy and metaphor. The 5th international conference on Literary text research (168-183). Tehran: National Library. [In Persian]
Bahmani Motlagh, H. (2018). Synesthesia place and role in Kadkani Shafi’I poetry. Literary science 12(7), 67-91. [In Persian]
Berlin, B.; Kay, P. (1969). Basic color terms: Their universality and evolution. Berkeley: University of California Press.
Cacciari, C. (2008). Crossing the senses in metaphorical language. In J. Raymond W. Gibbs (Eds.), The Cambridge handbook of metaphor and thought (pp. 425-443). New York: Cambridge University Press.
Fahle, M. (2007). How can language cope with color? Functional aspects of the nervous system. In M. Plümacher & P. Holz (Eds.), Speaking of colors and odors (pp. 35-60). Amsterdam: John Benjamins.
Ghobadiani, N.Kh. (2006). Nasser Khosro’s poems. Tehran: Science publishing. (in Persian).
Graumann, A. (2007). Color names and dynamic imagery. In M. Plümacher; P. Holz (Eds.), Speaking of colors and odors (pp. 129-140). Amsterdam: John Benjamins.
Karimi, T.; Allami Mehmandousti, Z. & Mobasheri, M. (2013). Analysis of sense of taste in Mowlavi’s works. Mystical literature 9, 205-230. [In Persian]
Kiani, R.; Salimi, A. & Jabri, S. (2016). Semantic deviation in poetic imagery in the contemporary poetry of Iran and Iraq. Comperative Literature 2(14), 66-87. [In Persian]
Kövecses, Z. (2002). Metaphor: A practical introduction. Oxford: Oxford University Press.
Kövecses, Z. (2019). Perception and metaphor: The case of smell. In J. Laura, C. O'Meara, L. S. Roque and A. Majid (Eds), Perception Metaphors (pp. 327-346). John Benjamins Publishing Company.
Lakoff, G. (1993). The Contemporary theory of metaphor. In A. Ortony (Ed.), Metaphor and though (pp. 205-251). Cambridge: Cambridge University Press.
Lynott, D.; Connell, L. (2009). Modality exclusivity norms for 423 object properties. Behavior Research Methods 41, 558–564.
Mahmoudi, A. R.; Rashki, F. (2016). Stydying the synesthesia in Nasrollah Mardani’s works. Persian language and literature 69(233), 181-199. [In Persian]
Mastour, M. (2010). Love on the pavement. Ahvaz: Rasesh. [In Persian]
Mandanipour, Sh. (2022). The est of violet. Tehran: Nashr-e Markaz Publishing Co. [In Persian]
Martino, G.; Marks, L. E. (2001). Synesthesia: Strong and weak. Current Directions in Psychological Science 10, 61–65.
Miller, G. A.; Johnson-Laird, P. N. (1976). Language and perception. Cambridge, MA: Harvard University Press.
Mousavi, Sh.; Amouzadeh, M. (2020). I hear the smell of roses: Semantic aspects of synaesthetic Constructions in Persian. Review of cognitive linguistics 18(2), 397-427.
Najdi, B. (2010). The leopards who have run with me. Tehran: Nashr-e Markaz. [In Persian]
Najdi, B. (2011). Once again the same street. Tehran: Nashr-e Marka. [In Persian]
Rakova, M. (2003). The extent of the literal: metaphor, polysemy and theories of concepts. New York: Palgrave Macmillan.
Sa’dzadeh, M.; Owjagh Alizadeh, Sh. (2016). Studying Synesthesia in Simin Behbahani’s poems based on how the senses are combined and the frequency. In N. A. Noorzad & V. Raskaniyan (Eds.), International conference on oriental studies, Persian literature and history, Yerevan state university (pp. 235-267). Tehran: Tahsin. [In Persian]
Seyyed Hosseini, R. (2008). Literary schools (Voulumes 1 & 2). Tehran: Negah. [In Persian]
Sharifi, Sh.; Yazdanmehr, M. J. (2020). A comparative study on conceptualization and linguistic encodings of smell sense in Persian and Russian from cultural-cognitive point of view. Language related research 12(68), 655-689. [In Persian]
Shen, Y.; Cohen, M. (1998). How come silence is sweet but sweetness is not silent: A cognitive account of directionality in poetic synaesthesia. Language and literature 7, 123–140.
Shamloo, S. (2009). The Red Glove. Tehran: Nashr-e Markaz. [In Persian]
Sharifian, F. (2017). Cultural linguistics, cultural conceptualization and language. Amsterdam/ Philadelphia: John Benjamins Publishing Company.
Simner, J., Mulvenna, C., Sagiv, N., Tsakanikos, E., Witherby, S. A., Fraser, C., Scott, K., & Ward, J. (2006). Synaesthesia: The prevalence of atypical cross-modal experiences. Perception 35, 1024-1033.
Taraghi, G. (2010). Scattered memories. Tehran: Niloufar. [In Persian]
Ullmann, S. (1945). Romanticism and synaesthesia: A comparative study of sense transfer in Keats and Byron. Publications of the modern language association of America 60, 811–827.
Ullmann, S. (1959). The principles of semantics. Glasgow: Jackson & Son Company.
Winter, B. (2019). Sensory linguistics: Language, perception and metaphor. Converging evidence in language and communication research (Volume 20). Amsterdam: John Benjamins Publishing Company.
Winter, B., Perlman, M., & Majid, A. (2018). Vision dominates in perceptual language: English sensory vocabulary is optimized for usage. Cognition 179, 213–220.
Wyler, S. (2007). Color terms between elegance and beauty: The verbalization of color with textiles and cosmetics. In M. Plümacher; P. Holz (Eds.), Speaking of colors and odors (pp. 113-128). Amsterdam: John Benjamins Publishing Company. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 473 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 322 |