
تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,710 |
تعداد مقالات | 14,016 |
تعداد مشاهده مقاله | 33,911,338 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 13,564,180 |
سقوط حکومت شیعة صفی در قم | |||||||||||||||||||||||
پژوهش های تاریخی | |||||||||||||||||||||||
مقاله 6، دوره 15، شماره 2 - شماره پیاپی 58، تیر 1402، صفحه 77-88 اصل مقاله (1.1 M) | |||||||||||||||||||||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | |||||||||||||||||||||||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/jhr.2023.135082.2410 | |||||||||||||||||||||||
نویسنده | |||||||||||||||||||||||
محمدرضا رحمتی* | |||||||||||||||||||||||
دانشیار گروه تاریخ، دانشکده حقوق، علوم سیاسی و تاریخ، دانشگاه یزد، یزد، ایران | |||||||||||||||||||||||
چکیده | |||||||||||||||||||||||
با اضمحلال دولت ایلخانی، یکی از خاندانهای اصیل و خوشنام قمی، خاندان صفی، در شهر شیعهنشین قم به حکومت رسید و اعضایی از آن خاندان دانشدوست و هنرپرور شیعه، به مدت هشتاد سال (816-736ق./1413-1335م.) بر قم و مضافات آن فرمان راندند. در آن دوران، ایران، بهویژه ایران مرکزی، دستخوش نابسامانی و عرصة تاخت و تاز و کشمکش میان قدرتهایی چون آل چوپان، جلایریان و مظفریان بود. در چنین اوضاع و احوالی، فرمانروایان خردمند صفی با در پیش گرفتن سیاست مدارا و همزیستی مسالمتآمیز با همة قدرتهای پیرامون، قم را از گزند حمله مصون داشتند. با این حال، آنان گاه برای دفع تهاجم دشمن، به مقتضای مصالح وقت، به یک قدرت دور، نزدیک میشدند. در آغاز دومین دهة قرن نهم هجری، اسکندر بن عمر شیخ، نوة تیمور که بر فارس حاکم بود، بر عموی خود شاهرخ، سلطان وقت تیموری، شورید، بر اصفهان و بیشتر عراق عجم دست یافت و قم را هم تهدید کرد. در آن زمان قرایوسف قراقویونلو در غرب ایران قدرت بسیار یافته و شیعه نیز شده بود. فرمانروای وقت قم، خواجه محمد صفی، برای دفع تهاجم اسکندر، با قرایوسف متحد شد و او را به نبرد با اسکندر برانگیخت. حکومت صفی نیرومند بود و قم نیز از موقعیت سوقالجیشی ممتازی برخوردار بود. این تصمیم خواجه صفی، موقعیت اسکندر را در این ناحیه با خطر جدی مواجه کرد و او را به تسخیر قم برانگیخت. شهر با خیانت یکی از معتمدان خواجه محمد صفی- نه برتری نظامی اسکندر- سقوط کرد و حاکمیت هشتاد سالة شیعه در آن، پایان یافت. | |||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | |||||||||||||||||||||||
خواجه محمد صفی؛ اسکندر بن عمر شیخ؛ قرایوسف قراقویونلو؛ سلطانیه؛ قم | |||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | |||||||||||||||||||||||
مقدمه خاندان صفی، از خاندانهای نژادة شهر شیعهنشین قم است که حدود دو سده (ز نیمة نخست قرن هفتم تا دهة دوم سدة نهم هـ.ق) در آن شهر، از نفوذ و اقتدار برخوردار بوده است. بازسازی قم پس از ویرانگری و کشتار وحشیانة مغول، تا اندازة بسیاری مرهون همت و خدمات این خاندان بوده است. با اضمحلال دولت ایلخانی در نیمة نخست سدة هشتم هـ.ق/ چهاردهم م، خاندان صفی حکومت قم را به دست گرفت و طی سالهای 736 تا 816ق/1335 تا 1413م، یعنی مدت هشتاد سال، افرادی از آن خاندان در شهر قم و مضافات آن، با اقتدار و استقلال حکومـت کردنـد. خانـدان صفی آنگونـه که از آثـار و اوصاف آنـان برمیآیـد، مردمانـی دانشدوست، هنرپرور و درویشمسلک بودند؛ از این رو، افزون بر قم، در خارج آن نیز از احترام شایستهای برخوردار بودهاند. آثاری که تاکنون در جایجای قم از آن خانـدان به یادگار مانده است، گویای خدمات ارزندهای است که ایشان برای آن شهر انجام دادهاند. آن خاندان از نیرومندترین دودمانهای محلی در ناحیة عراق عجم به شمار میرفت و افزون بر قم و توابع آن، که در آن زمان گسترهای پهناور بود، در ناحیة عراق عجم و خارج آن، نفوذ و حتی گاه مداخله داشته است.[1] در آن دوران، ایران بهویـژه ایران مرکـزی/ عراق عجم، پرآشوب و عرصـة کشمکش و نزاع میـان قدرتهای گوناگون و متضاد بود. فرمانروایان صفی با در پیش گرفتن سیاست همزیستی مسالمتآمیز با قدرتهای بیرونی، قم را از گزند حملة دشمن مصون داشتند و آنگونه که در جامعالتواریخ حسنی آمده است، باعث شدند تا «قم و پیرامون آن، هرگز سم ستور نبیند» (مدرسی طباطبایی، 1364: 19). آن خاندان برخلاف دیگر دودمانهای محلی که هریک پس از چندی در قدرتی برتر استحاله میشدند، تا دهة دوم قرن نهم هـ.ق همچنان حکومت داشت. اولیاءالله آملی که تاریخرویان را در سال 764ق/1363م نگاشته است، فرمانروای صفی را بر قم و مضافات آن، حاکم میداند (آملی، بیتا: 196). خواجه ابراهیم صفی، فرمانروای وقت قم، رسماً از تیمور تبعیت کرد و بهعنوان دستنشاندۀ تیمور در قم، ابقا شد (ابن عربشاه، 1356: 36 و52؛ مدرسی طباطبایی، 1364: 13؛ همو، 1350: 14-6 و 70-69؛ منز، 1390: 187). پیراحمد ساده که در سال 790ق/1387م. از سوی جهانگشا به حکومت عراق عجم، که قم در آن ناحیه جای داشت، گمارده شده بود (خواندمیر، 1333: 3/442)، در امور قم دخالت نداشت. حافظ ابرو در شرح رخدادهای سال 793ق/1390م، زمان سلطنت تیمور، از فرمانروای صفی با عنوان «حاکم و صاحب سیاست این منطقه» یاد میکند و دربارة خاندان صفی مینویسد: «مدتهای مدید و عهدهای بعید بود که از آن خاندان کسی ظاهراً به ملازمت سلاطین و امرا مکلف نبود- اگرچه برحسب صلاح با مجموع جوانب، طریقة اخلاص و دولتخواهی مرعی میداشتهاند؛ چنانچه قاعدة مردم سرحدنشین میباشد» (مدرسی طباطبایی، 1364: 13، 19و25). در زمان سلطنت شاهرخ، شاهزاده خلیل میرزا، پسر عمر شیخ و نوادة تیمور نیز که طی سالهای 812 تا 814ق/1409 تا 1412م. عنوان امیر عراق را داشت، در امور قم دست نداشت و به نوشتة ابن شهاب یزدی در شرح رخدادهای پس از مرگ تیمور (807ق/1405م)، «قم و نواحی از قدیم، باز مردم آن ولایت داشتند» (یزدی، 1987: 393). فرمانروایان صفی گاه برای دفع تهاجم دشمن، به مقتضای مصالح وقت، به یک قدرت دور، نزدیک میشدند. پس از مرگ تیمور، نوة او اسکندر بن عمر شیخ بر بخشهایی از عراق عجم دست یافت و قم را هم تهدید کرد. در آن زمان قرایوسف، رهبر ترکمانان قراقویونلو، در غرب ایران قدرت بسیار یافته بود و فرمانروای وقت قم، خواجه محمد صفی، برای مقابله با تهاجم اسکندر، اقتضای مصلحت را دوستی و اتحاد با قرایوسف دانست و او را به نبرد با اسکندر تشویق کرد.[2] این تصمیم خواجه، اسکندر را به تسخیر قم و برانداختن حکومت صفی برانگیخت. سقوط حکومت صفی، رخدادی مهم در تاریخ تشیع ایران است و تاکنون در این باره پژوهش مستقلی انجام نشده است. دکتر سید محمدحسین مدرسی طباطبایی، در دو کتاب قمنامه، در مقالهای با عنوان «خاندان صفی» و قم در قرن نهم هجری در دو فصل «خاندانها و شخصیتها» و «حوادث و رویدادها»، مطالب و منابعی را دربارة خاندان صفی نقل کرده و البته مطالب و نکتههای مهمی مانند دوستی خواجه محمد صفی با قرایوسف قراقویونلو و تأثیر قم بر موقعیت اسکندر را بررسی نکرده است. در این نوشتار، نگارنده بر آن است تا با روش توصیفی – تحلیلی، با اتکا به شیوة کتابخانهای و با استناد به منابع و برخی مطالعات، با بررسی مصلحتاندیشی خواجه محمد صفی در دوستی و اتحاد با قرایوسف قراقویونلو و تأثیر این اتحاد در موقعیت اسکندر، سقوط حکومت شیعة صفی را تبیین کند. پیشرفت کار اسکندر اسکندر (817-812ق) پسر عمر شیخ و نوة تیمور بود. تیمور حکومت فارس را به عمر شیخ واگذار کرد. عمر شیخ در زمان حیات پدر، از دنیا رفت و تیمور حکومت مرکز و جنوب ایران، ازجمله فارس را میان سه پسر (از میان پسران بسیار) او، با نامهای پیرمحمد، رستم و اسکندر تقسیم کرد. پس از مرگ تیمور و کشتهشدن پیرمحمد به دست یکی از نزدیکانش، اسکندر که جوانی پرتکاپو و بلندپرواز بود، بر دیگر برادر خود، رستم، برتری یافت و پس از تسخیر اصفهان در سال 814/1412، آن شهر را به پایتختی برگزید، بر خود عنوان سلطان نهاد، به نام خود سکه زد و به این ترتیب، در برابر عموی خود شاهرخ، سلطان وقتِ تیموری، اعلام استقلال کرد (یزدی، 1336: 1/201- 199، 41- 440، 4- 472؛ 2/50- 148، 367، 399 و 6- 402؛ حافظ ابرو، 1372: 2- 341، 9- 395، 6- 445، 5- 501 و 8- 555؛ یزدی، 1987: 23؛ کاتب، 1345: 111). ناگفته نماند که ملکت آغا، مادر اسکندر، شاهزادهای چنگیزی بود (حافظ ابرو، 1372: 6- 131) و در آن دوران، مشروعیت دولتها تا اندازة بسیاری به وابستگی یا نسبتشان به ایلخانان بستگی داشت؛ از این رو، داعیة اسکندر را با مادر چنگیزیتبارش، جدی میکرد. اسکندر بر سه شهر شیراز، یزد و اصفهان سلطه یافت (یزدی، 1336: 1/201-199، 41-440، 4-472؛ 2/50-148، 367، 399 و 6-402؛ حافظ ابرو، 1372: 2- 341، 9-395، 6-445، 5-501 و 8-555؛ یزدی، 1987: 23؛ کاتب، 1345: 111). این سه شهر مراکز اصلی و کلیدی مرکز و جنوب ایران به شمار میآمدند، از فضای سیاسی مشترک برخوردار بودند (منز، 1390: 210و219) و با سلطه بر آنها، دیگر شهرها و مراکز نیمة جنوبی ایران نیز تابع اسکندر شد. مرکز و جنوب ایران، در فلات ایران و در مسیر راههای مهم بازرگانی بود و دو شاهراه از سه مسیر مواصلاتی، که تبریز، مرکز تجارت ایران آن روز را با خلیجفارس مرتبط میکرد، از آن میگذشت. شاهـراه مواصلاتی شمال به جنوب ایران، که از هرمز تا سلطانیه و تبریز امتـداد داشت، از یزد و کرمان و جادة سیراف به تبریز، از شیراز و اصفهان میگذشت (;Jackson, 1986: 422,525 بیانی، 1382: 165؛ اقبال، 1341: 570). مسیر اصلی تجارت زمینی میان شرق و غرب هم که از تبریز تـا کرمان، با شاهـراه مواصلاتی هرمـز به سلطانیه هم مسیر بود و در کرمان از آن منشعب میشد، هندوی خراسان را با فارس و عراق عجم مرتبط میکرد (غنی، 1386: 404؛ Miller, 1990 :18). شاهراه پررونق شیراز به ابرکوه، یزد و خراسان به هرات، پایتخت تیموریان و از آنجا به سرای پایتخت اردوی زرین میرسید (کتبی، 1364: 32؛ Ashtor , 1976: 264-6; polo, 1958: 62-8) و خلیجفارس را با کرانة ولگا مرتبط میکرد. با این حال، قلمروی اصلی اسکندر در جنوب گذرگاه شمالی جنگ و تجارت جای داشت (منز، 1390: 210). این گذرگاه که مهمترین شاهراه مواصلاتی ایران آن روز بود، نیمة شمالی ایران در جنوب رشتهکوه البرز است و از سدهها پیش از دوران بحثشده، مسیر اصلی اردوکشیها میان خراسان و غرب ایران بود و مسیر اصلی تجارت میان شرق و غرب جهان از آن میگذشت (قزوینی، 1380: 371؛ یاقوت، 1955: 4/397؛ نوبان، 1378: 227 و 231؛ کلاویخو، 1374: 175). اسکندر در سال 814 هـ.ق./1412م. پیشروی بهسوی شمال را آغاز کرد و به قم، که در آن زمان تحت حاکمیت خواجه محمدصفی بود، اردوکشی کرد و پس از تسخیر چند قلعة نزدیک و تابع حکومت آن شهر، دو سال پیاپی قم را محاصره کر، ولی نتیجهای نگرفت (یزدی، 1987: 14؛ حافظ ابرو، 1372: 2- 481). در سال سوم (815/1413)، اسکندر بروجرد را تسخیر کرد (حافظ ابرو، 1317: 493؛ سمرقندی، 1936: 2/3-342). بروجرد در آن زمان مهمترین مرکز در لرستان و شهری آباد و با رونق بود (یزدی، 1336: 1/587؛ 2/515؛ مستوفی، 1337: 151) و در مسیر راههای ری و اصفهان جای داشت (ابن اثیر، بیتا: 9/174). اهمیت سوقالجیشی آن نیز با بازسازی قلعة ارمیان، به فرمان امیر تیمور بسیار افزایش یافته بود (یزدی، 1336: 1/587؛ 2/515؛ مستوفی، 1337: 151). اسکندر با تسخیر بروجرد و مرمت بارو و خندق آن، در عراق عجم موقعیت راهبردی یافت. پیروزیهای اسکندر در عراق عجم، خاندان قدرتمند و پرنفوذ چاکرلو[3] در غرب ایران را که با قرایوسف متحد بودند، به این باور رساند که آینده از آنِ جغتای است. بسطام، بزرگ خاندان و برادرش معصوم که از سوی قرایوسف حاکم سلطانیه بودند، تبعیت خود را از امیر ترکمـان به امیر جغتای تغییـر دادند و در سـال 814/1412 بـه او اظهـار دوستی و وفـاداری کردند (حافظ ابرو، 1317: 9-498؛ سمرقنـدی، 1936: 2/7- 255). ناگفته نماند که در آن زمان، قرایوسف درگیر نبرد با دشمنان خود در منطقه بود، شیخ ابراهیم شروانشاه، سیدی احمد اورلات والی شکی و کنستانتین شاه گرجستان، اتحادی بر ضد او تشکیل داده بودند و امیر ترکمان بهناچار در شعبان همان سال (814ق)، همة نیروهای خود را برای مقابله با آنان بسیج کرد. (حافظ ابرو، 1372: 346 و 6-485). سلطانیـه افزون بر آب و هـوای خوب، چراگاههای سرسبز پهناور و کشاورزی پررونق (قزوینی، 1380ق: 371؛ یاقوت، 1955: 4/397؛ نوبان، 1378: 227 و 231؛ کلاویخو، 1374: 5-93 و 175؛ سومر، 1369: 120؛ بیانی، 1382: 160 و 161، 6-165؛ Travels to Tana and Persia…; 1873: 413-15;)، بهعنوان تختگاه پیشین ایلخانان، ارزش نمادین داشت و اسکندر با مادر چنگیزیتبار خود، با سلطه بر آن، داعیة قویتر یافت. اتحاد خواجه محمدصفی با قرایوسف قراقویونلو پیروزیهای اسکندر، بهویژه پس از تسخیر وروجرد (بروجرد) از سوی او، فرمانروای قم، خواجه محمد صفی (816-7/806ق)، را از قدرت روزافزون اسکندر نگران کرد (یزدی، 1987: 7-35؛ حافظ ابرو، 1372: 3- 482). قم در مرز ری و عراق عجم از موقعیت ممتاز مرزی برخوردار بود و فرمانروایان صفی در چنین زمانهایی، برای دفع تهاجم دشمن و به اقتضای مصالح وقت، چنانکه قاعدة دودمانهای مرزنشین بوده است، به یک قدرت دور، نزدیک میشدند (مدرسی طباطبایی، 1364: 19). تصمیمگیری در این باره بسیار دشوار و بر عهدة حاکم و بزرگان شهر مرزی بوده است. این تصمیم میتوانست منافع بسیاری برای شهر مرزی داشته باشد، ولی نبود حسابگری درست و دقیق در این باره، به پیامدهای ناگواری چون برکناری، مجازات و بیشتر مرگ حاکم شهر مرزی میانجامید. تصمیمگیرندگان باید از پیروزی قدرتی که به او میپیوستند، بر دیگر مدعیان قدرت در ناحیه اطمینان مییافتند و نیز، پیوستن به آن قدرت باید با آسیب کمتری برای شهر همراه میبود (منز، 1390: 164، 173، 186، 5-194، 210، 219 و 222). در آن زمان قرایوسف (823-791ق)، رهبر ترکمانان قراقویونلو در غرب ایران قدرت بسیار یافته بود. او ارتش کارآمدی داشت و فرماندة خود را بارها در میدان نبرد سرفراز کرده بود. قرایوسف در میان قدرتمندانی چون سلطان احمد جلایر و شاهزادگان مظفری، تنها کسی بود که توانسته بود متصرفات تیموریان را در غرب ایران، از چنگ آنان درآورد و مراکز مهمی مانند قزوین، بهویژه سلطانیه، تختگاه پیشین ایلخانان، در عراق عجم و دیگر نواحی را تسخیر کند (میرخواند، 1339: 6/83-580؛ خواندمیر، 1333: 3/ 8- 577؛ ابن عربشاه، 1356: 280 و 281؛ سمرقندی، 1936: 2/197؛ سومر، 1369: 128). او در پی سلطه بر تمامی عراق عجم نیز بود و پیروزیش بر اسکندر دور نمینمود. امیر ترکمان برخلاف حاکمان تیموری عراق عجم، حُسن اداره داشت و بهعنـوان سیاستمدار لایق و توانای خاندانش ستایش میشد (Jackson, 1986: 162). قرایوسف نسبت به کسانی که زمانی به او خدمت کرده بودند، بسیار قدرشناس (فریدون بک، 1264ق.: 1/9-158؛ روملو، 1349: 1/ 120 و 121) بود و مهمتر آنکه برخلاف اسکندر که سنیمذهب بود، او همانند مردم قم، شیعه بود (شوشتری، 1320: 2/367). خواجه محمد صفی برای مقابله با خطر اسکندر، اقتضای مصلحت را در اتحاد با امیر ترکمان دانست و او را به نبرد با امیر جغتای برانگیخت (یزدی، 1987: 14 و 7-35؛ حافظ ابرو، 1372: 3-481). در سال (816ق/1413م.) قرایوسف برای نبرد با اسکندر به نهاوند آمد. هنگام نزدیکشدن دو اردو به یکدیگر، امیر ترکمان و بیشتر سربازانش دچار نوعی بیماری و ناگزیر به عقبنشینی شدند. اسکندر بیماری قرایوسف را بهانه دانست و گفت: «میرزا یوسف بیگ به خاطر ترس از من فرار کرد» و بر تکبرش افزوده شد. او از دورود و نهاوند تا همدان، پیشروی و ایلغار کرد (حافظ ابرو، 1317: 499؛ سمرقندی، 1936: 2/7-255). تسخیر قم و سقوط حکومت صفی سلطانیـه موقـع تجـاری ممتـاز نیـز داشـت (قزوینی، 1380ق:371؛ یاقوت، 1955: 4/397؛ نوبان، 1378: 227 و 231؛ کلاویخـو، 1374: 5-93 و 175؛ سومـر، 1369: 120؛ بیانـی، 1382: 160 و 161، 6- 165؛ Travels to Tana and Persia…; 1873: 413-15;). دو شاهراه مواصلاتی شمال – جنوب ایران که تبریز و سلطانیه را به خلیجفارس – یکی به هرمز و دیگری سیراف - مرتبط میکرد، در سلطانیه با گذرگاه شمالی، تلاقی داشتند. به این ترتیب، با اعلام اطلاعت حاکم سلطانیه از اسکندر، نامبرده به گذرگاه شمالی دسترسی یافته بود، ولی مسیر اصلی ارتباط اسکندر با سلطانیه از قم میگذشت. دو شاهراه یادشده در حدفاصل کاشان، قم، ساوه تا سلطانیه هم مسیر بودند (ابن خردادبه، 1889: 277؛ یعقوبی، 1891: 41؛ سفرنامههای ونیزیان در ایران، 1349: 849؛ مستوفی، 1337: 60- 56؛ مدرسی طباطبایی، 1350: 13؛ بیانی، 1382: 165- 160) و اسکندر برای دسترسی به سلطانیه، باید قم و ساوه را هم تسخیر میکرد. در این میان، قم اهمیت ویژه داشت؛ زیرا آن شهر در مسیر مواصلاتی اصلی، با فاصلة برابر میان اصفهان، پایتخت اسکندر و سلطانیه/ گذرگاه شمالی جای داشت. قم شهری بسیار مهم و از جایگاه مرزی و سوقالجیشی ممتاز، بهویژه برای اسکندر، برخوردار بود. در سدة نهم/ پانزدهم، بهترین مسیر اردوکشیها میان خراسان و عراق عجم، که اسکندر بیشتر آنها را تسخیر کرده بود، از قم و در امتداد دامنههای جنوبی البرز میگذشت (;Miller, 1990:192 منز، 1390/ 342). شهر با چنین موقعیت سوقالجیشی ممتازی، در جبهة شمالی جنگ قدرت میان پسران عمر شیخ جای داشت و اسکندر پیروز آن بود (منز، 1390: 187). ناگفته پیداست که اتحاد خواجه محمدصفی و قرایوسف قراقویونلو – دو رهبر قدرتمند شیعه – بر ضد اسکندر، موقعیت نامبرده را در ناحیه با خطر جدی مواجه میکرد؛ از این رو، حافظ رازی، وزیر داهی و دانشمند اسکندر[4]، پس از اظهار دوستی معصوم چاکرلو، حاکم سلطانیه با اسکندر، نامبرده را به تسخیر قم برانگیخت. با تسخیر شهر قم، ساوه هم اطاعت میکرد و یا بهآسانی تسخیر میشد (از این رو، همانگونه که خواهد آمد، حاکم ساوه، با آنکه در آن زمان با خواجه محمد صفی میانة خوبی نداشت، برای جلوگیری از سقوط قم تلاش جدی کرد). تاجالدین حسن ابن شهاب یزدی (متولد 793ق)، مورخ و نویسندة جامعالتواریخ حسنی که خود شاهد عینی رخدادها بوده و در آن نیز نقش داشته است[5]، در این باره در تاریخ خود چنین نگاشته است: «... خبر رسید که خواجه محمد قمی درد مفاصل دارد و صاحب فراش است و مقسوم [معصوم] در سلطانیه دم دوستی میزد. خواجه حافظ عرضه داشت، سلطان کرد که صلاح آن است که سلطان [اسکندر] به سلطانیه فرماید و با مقسوم [معصوم] دیدار کند و عهد و پیمان نمایند که به اتفاق امرا متوجه قم شوند و به صلاح کار آخر شود...» (یزدی، 1987: 35 و 36). در سال 816/ 1414 اسکندر برای سومین بار به قم اردوکشی کرد. تسخیر شهر مرزی مهمی مانند قم، از راه دعوت به اطاعت داوطلبانه انجام میشد (منز، 1390: 219). نظر به اینکه آنگاه خواجه محمد صفی دچار درد مفاصل و بستری بود، دم از دوستی با اسکندر زد، ولی هنگامی که سپاهیان تیموری بر دروازة ساوه (نام یکی از دروازههای قم) فرود آمدند، همة دروازههای شهر را بسته یافتند (جعفری، 1338: 211؛ سمرقندی، 1936: 2/40-139؛ روملو، 1349: 1/87 و 88؛ فصیح خوافی، 40- 1339: 3/ 211؛ یزدی، 1987: 14، 36 و 37). اسکندر میبایست از راه جنگ، بر قم دست مییافت. آن شهر حصار و یک دژ/ قلعة نظامی مستحکم داشت (سمرقندی، 1936: 2/ 40-139؛ روملو، 1349: 1/ 87 و 88؛ فصیح خوافی، 40- 1339: 3/ 211) و دستیافتن به آن نه با حملة نظامی، با محاصره و نبردهای پیاپی در بیرون شهر یا بر حصار شهر ممکن بود (منز، 1390: 219). قم جنگجویان شجاع و کارآزمودة بسیار داشت که جنگهای سختی با سپاه اسکندر کردند؛ اما امیرزادة تیموری، کاری از پیش نمیبرد. همزمان، نصرالله صحرایی، حاکم شهر شیعهنشین ساوه که نیک میدانست اسکندر در صورت پیروزی بر قم، آهنگ تسخیر ساوه میکند، بیآنکه از او بهراسد و با آنکه در آن زمان با خواجه محمد صفی میانة خوبی نداشت، «چند سپاه جلد» را به فرماندهی پسرعموی خود، عماد کور، برای کمک به خواجه محمد، روانة قم کرد. خواجه را قدرت و شوکت افزون و عزمش برای جنگ جزم شد. او همزمان خضر تیرگر نامی را مأمور پیغام و پسغامرسانی میان خود و اردوی دشمن کرد تا پایش بهبود یابد و به نبرد سرنوشتساز رسیدگی کند. مقاومت دلیرانة مردم قم، اسکندر را بر آن داشت تا از محاصره دست برکشد و آهنگ بازگشت به اصفهان کند (جعفری، 1338: 211؛ سمرقندی، 1936: 2/ 140- 139؛ روملو، 1349: 1/ 87 و 88؛ فصیح خوافی، 40- 1339: 3/ 211؛ یزدی، 1987: 14، 36 و 37)، ولی حافظ رازی همچنان بر تسخیر قم اصرار داشت؛ زان پس تنها امید او، خیانت عضوی مؤثر از درون هیئت حاکمة قم بود: در شهرهای مهم مرزی مانند قم، که دودمانی محلی بر آن حاکم بود، اعضای هیئت حاکمه برای حفظ موقعیت خود، مییایست همواره در تکاپو میبودند. گفتنی است که در میان آنان، کشمکش بسیار سختی بر سر قدرت وجود داشت تا جایی که حاکم هم برای حفظ تاج و تخت خود، از دستبرد یک درباری یا خویشاوند بلندپرواز، همة توان خود را به کار میبرد. این نوع کشمکش، وسوسة ایجاد فرصتهای تازه و هم خطر تنبیه بازیگران سیاسی را بهدنبال داشت و عرصة سیاست در شهر، بسیار خیانتبار میشد. از سوی دیگر، پس از گشودهشدن شهر به دست فاتح تیموری، برای همة افراد و گروههای شهر، فرصتهای تازه فراهم میشد؛ بهگونهای که مقامات وفادار به حاکم برکنارشده که موقعیت خود را مدیون او بودند نیز، بهندرت از صحنة سیاسی کنار نهاده میشدند. کسانی هم که در زمان حاکم پیشین به مقام دلخواه دست نیافته بودند، دلخواه خود را نزد حاکمان جدید، فاتح تیموری، جستوجو میکردند. اینان کسانی بودند که بهراحتی خیانت میکردند و دروازههای شهر را به روی دشمن میگشودند (منز، 1390: 186 و 207). حافظ رازی از همین زمینه بهره جست: مظفر فراهانی نایب و صاحب اختیار مهمات، امور مالی و ملکی قم و معتمد خواجه محمد صفی، پیشتر با خواجه حافظ رابطة خادم و مخدومی داشت. خواجه با وعدة مؤکد واگذاری حکومت مالی قم، او را به خیانت ترغیب کرد. فراهانی مردم قم را که بیشترشان برای دفاع از شهر، در کهندژ گرد آمده بودند، به خانههای خود بازگرداند و نیروهای امیرمحمود، برادرزادة خواجه محمد را در مواضع گوناگون پراکنده کرد. او این دو کار را به بهانة دفاع مؤثر از شهر انجام داد تا نیروی چندانی برای مقابله با دشمن نباشد؛ سپس طبق قرار قبلی، دروازة کنگان/ بن گوش را گشود و نیروهای دشمن را به درون شهر سرازیر کرد. امیرمحمود که جوانی زیبا «امردی به غایت خوش شکل و صاحب جمال» و اسکندر طالب او بود، از ترس بدنامی، خود را از بام خانه فرو افکند، قلم هر دو پایش خرد شد و در اثر آن درگذشت. خواجه محمد هم که تنها و بیدفاع مانده بود، تسلیم و به اصفهان برده شد و در آنجا به دستور اسکندر به قتل رسید. بنا به برخی روایات، امیرمحمود نیز که هنوز زنده بود، با عموی خود کشته شد و حکومت قم به عبدا... پروانچی و امور مالی آن نیز طبق قرار، به مظفر فراهانی واگذار شد. به این ترتیب، نخستین حکومت شیعه در قم، پس از هشت دهه (816ق/ 1414م.) سرنگون شد و ثروت خاندان صفی که طی دویست سال گرد آمده بود، از آنِ اسکندر شد و به اصفهان انتقال یافت: «مال دویست سالة آن خاندان به دست نواب سکندری افتاد» (جعفری، 1338: 211؛ سمرقندی، 1936: 2/ 40- 139؛ روملو، 1349، 1/ 87 و 88؛ فصیح خوافی، 40- 1339: 3/ 211؛ یزدی، 1987: 14، 36 و 37؛ حافظ ابرو، 1372: 3- 481). جدول 1. رویداد شمار Table 1. Event count
شکل 1- نمودار بایستهشدن تسخیر قم از سوی اسکندر تیموری Fig.1- The necessity of occupying Qum by Iskandar شکل2- شاهراههای مواصلاتی ایران در قرن نهم هـ.ق/ پانزدهم م. (برگرفته- با تکمیل- از میرجعفری، 1381) Fig.2- Iran's communicating main roads in the AH.9th/AD.15th century نتیجهگیری در نیمة دهة دوم قرن نهم هـ.ق. اسکندر بن عمر شیخ، نوة تیمور که بر بیشتر عراق عجم سلطه یافته بود، شهر شیعهنشین قم را هم تهدید کرد. در آن زمان خاندان اصیل و با کفایت صفی بر شهر قم و مضافات آن حاکم بودند. فرمانروایان صفی در چنین زمانهایی برای دفع تهاجم دشمن، با مصلحتسنجی دقیق به یک قدرت دور، نزدیک میشدند. پیروزی آن قدرت بر دیگر مدعی/ مدعیان رقیب باید پیشبینیشدنی میبود. قدرت یادشده میبایست توان نگهداری شهر و حمایت از مردم را در برابر دیگر مدعی/ مدعیان داشته باشد و پیوستن به او، با کمترین آسیب برای شهر همراه باشد. در آن زمان قرایوسف قراقویونلو در غرب ایران قدرت بسیار یافته بود، حُسن اداره داشت و دربارة کارگزاران صدیق و کسانی که زمانی به او خدمت کرده بودند، بسیار قدرشناس بود. او لشکریان کارآمدی داشت و توانسته بود سرزمینهای تیموریان را در غرب ایران، از سلطة آنان درآورد. پیروزی او بر اسکندر پیشبینیشدنی بود. قرایوسف همانند مردم قم، شیعه نیز بود. خواجه محمد صفی برای دفع تهاجم اسکندر با قرایوسف متحد شد و او را به نبرد با اسکندر برانگیخت. هنگام نزدیکشدن لشکریان قرایوسف و اسکندر به یکدیگر، امیر ترکمان و بیشتر سربازانش دچار گونهای بیماری ناشناخته و ناگزیر به عقبنشینی شدند. اسکندر خود را پیروز نبرد خواند و بیشتر عراق عجم را تسخیر کرد. ناگفته نماند که قرایوسف همزمان با دشمنان منطقهای خود، چون شروانشاه، والی شکی و با شاه گرجستان نیز درگیر بود. این رخدادها باعث شد تا معصوم چاکرلو که از سوی قرایوسف بر سلطانیه حاکم بود، آینده را از آنِ اسکندر بداند و به او اعلام وفاداری کند. قلمروی اصلی اسکندر/ مرکز و جنوب ایران، در مسیر راههای مهم بازرگانی، ولی در جنوب گذرگاه شمالی جنگ و تجارت جای داشت. این گذرگاه که مهمترین شاهراه مواصلاتی ایران آن روز بود، نیمة شمالی ایران در جنوب رشتهکوه البرز است و از سدههای پیش، مسیر اصلی اردوکشیها میان خراسان و غرب ایران بود و مسیر اصلی تجارت شرق و غرب از آن میگذشت. دو شاهراه که تبریز و سلطانیه را با خلیجفارس – یکی با هرمز و دیگری سیراف- مرتبط میکرد، در سلطانیه با گذرگاه شمالی تلاقی داشتند و با اعلام اطاعت حاکم سلطانیه از اسکندر، نامبرده به گذرگاه شمالی دسترسی یافته بود، ولی راه اصلی ارتباط اسکندر با سلطانیه از قم میگذشت. قم از موقعیت مرزی و سوقالجیشی ممتاز نیز برخوردار بود و در آن دوران، بهترین مسیر اردوکشیها میان خراسان و عراق عجم از قم و با گذار از دامنههای جنوبی البرز میگذشت. شهر با این موقعیت مهم سوقالجیشی در شمال قلمروی اصلی اسکندر جای داشت و اتحاد خواجه محمدصفی و قرایوسف قراقویونلو – دو رهبر قدرتمند شیعه – بر ضد اسکندر، موقعیت نامبرده را در ناحیه، با خطر جدی روبهرو میکرد؛ از این رو، حافظ رازی، وزیر داهی و دانشمند اسکندر، تسخیر قم را لازم دانست. قم جنگجویان کارآزمودة بسیار داشت و برای مقابله با اسکندر، دارای توان نظامی کافی بود. خاندان صفی نیز از پایگاه مردمی بسیار خوبی برخوردار بودند، ولی با خیانت یکی از معتمدترین افراد دستگاه خواجه محمد صفی، شهر سقوط کرد. [1]. دکتر مدرسیطباطبایی در دو اثر ارزشمند قمنامه، 1364: ص21،22، 24و25 و قم در قرن نهم، 1350: ص71-74، 170، 173-175، 205و206 این مداخلهها را بررسی کرده است. [2]. دکتر مدرسی طباطبایی در دو کتاب خود به اصالت، خردمندی، نیکنامی..... و خدمات خاندان صفی به مردم قم را به تفصیل شرح داده است. (مدرسی طباطبایی، 1364: 14-12، 18، 19، 24، 25 و 37-34؛ همو، 1350: 177-167). [3]. چاکرلو در آن دوران، قویترین خاندان در غرب ایران بوده است. این خاندان از دیرباز در پیرامون اردبیل سکنی گزیده بود (سومر، 1369: 30). با توجه به تغییر موازنههای قدرت در آن دوران، چاکرلوها در ارتباط با مدعیان قدرت، همواره تغییر موضع میدادهاند. چاکر، که خاندان نام خود را از او ستانده است (حافظ ابرو، 1317: 239)، از امیران ترک – مغول دستگاه جلایری (ص813-740ق.) بود (ابن عربشاه چاکرلوها را کردتبار دانسته است. بنگرید: ابن عربشاه، 1285: 80) که با ظهور تیمور به او پیوست. خاندان چاکرلو در زمان چاکر، قدرت بسیار و موقعیت برجسته یافت. پس از چاکر، پسرش بسطام، که حاکم آذربایجان بود، جانشین او شد (معزالأنساب، بیتا: برگة 126آ). در منازعات جانشینی پس از مرگ تیمور، بسطام سرتاسر شرق آذربایجان، از اردبیل تا سلطانیه را تسخیر کرد و برادر خود معصوم را به حکومت سلطانیه گمارد. در آن زمان قرایوسف قراقویونلو در غرب ایران، در نبرد با شاهزادگان تیموری، به پیروزیهای بزرگ دست یافته بود و بسطام آینده را از آنِ او دانست و در سال 809ق تابعیت خود را به امیر ترکمان اعلام داشت. قرایوسف از این اقدام بسطام خشنود شد، او را به مقام امیرالامرایی دستگاه خود بگمارد و حکومت برادرش معصوم را بر سلطانیه صحه نهاد (منز، 1390: 190). در حدود سال 815ق. که قرایوسف ناچار به نبرد با دشمنان منطقهای خود شده بود، همزمان اسکندر بن عمر شیخ، بخشهایی از عراق عجم را تسخیر کرد، روابط چاکرلو با امیر ترکمان تیره و بسطام مجدداً به تیموریان نزدیک شد. به نظر میرسد که در اردوکشی سال 823ق. شاهرخ برای نبرد با قرایوسف، چاکرلوها دچار دو دستگی شده بودند؛ زیرا بسطام به قرایوسف و برادرش معصوم، به اردوی شاهرخ پیوست (حافظ ابرو، 1372: 600 و 738؛ فصیح خوافی، 40-1339/ ج3: 240). چاکرلوها در دوران حکومت آق قویونلو، موجودیت خود را حفظ کردند (فصیح خوافی، 40-1339/ ج3: 263؛ طهرانی، 4-1962: 7-243؛ جعفری، 1338: 79). عمر بیگ نیز، رئیس خاندان و از امرای بزرگ زمان سلطان یعقوب بود (سومر، 1369: 30). با به قدرت رسیدن اسماعیل صفوی، علی بیگ، بزرگ خاندان بود و چاکرلو در زمان صفویه، به طایفهای با منزلت متوسط تنزل یافت (سومر، 1369: 30و31). [4]. غیاثالدین محمدحافظ رازی (متوفی 825ق) اهل یزد، مردی دانشمند و صوفی بود. او قرآن را از بر داشت و هفت زبان میدانست. منابع تاریخی از او با عنوان وزیر بزرگ یاد کردهاند. رازی افزون بر وزارت، مقام نظامی هم داشت و به «جامعالسیف و القلم» (ارباب شمشیر و قلم) مشهور بود. او فرماندهی یک تومان، متشکل از سربازان سواره و پیادة سپاه ناحیة ابرکوه و یزد و نیز قشون جانباز را داشت و احتمالاً، نیروی کوچکی از عناصر ترک و مغول بود. پس از اردوکشی شاهرخ به عراق عجم و سرکوب و کشتهشدن اسکندر، با آنکه رازی وزیر شاهزادة شورشی بود، سلطان تیموری او را جزء مقربان خود قرار داد (یزدی، 1987: 14 و 15، 24، 30، 42 و 46؛ کاتب، 1345: 9-147 و 246؛ معزالأنساب، برگة 108 آ؛ مستوفی بافقی، 1340، 3/7- 155؛ فصیح خوافی، 40- 1339، 3/ 251). [5]. تاجالدین حسن، فرماندة یک واحد ده نفره و دارای منصب بازرس (تواچی) سپاه پیادة یزد در ارتش اسکندر بود (یزدی، 1987: 15-7، 35-24، 42 و 50). | |||||||||||||||||||||||
مراجع | |||||||||||||||||||||||
1. آملی، اولیاءالله (بیتا). تاریخ رویان، تصحیح منوچهر ستوده، تهران: بنیاد فرنگ ایران.
26 .-------------، (1364). قمنامه، قم: کتابخانة آیتالله العظمی مرعشی(ره).
| |||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 717 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 355 |