تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,652 |
تعداد مقالات | 13,408 |
تعداد مشاهده مقاله | 30,252,158 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,088,462 |
ولایت انسان کامل در رسالات کاشف دزفولی و جایگاه آن در عرفان شیعی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
پژوهشهای ادب عرفانی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
دوره 16، شماره 1 - شماره پیاپی 48، شهریور 1401، صفحه 183-204 اصل مقاله (985.73 K) | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/jpll.2023.134367.1715 | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نویسندگان | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
احمد لطیف پور1؛ رسول حیدری* 2؛ محمدرضا حسنی جلیلیان3 | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
1دانشجوی دکتری زان و ادبیات فارسی، گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشکدة ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه لرستان، خرمآباد، ایران | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
2استادیار زبان و ادبیات فارسی، گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشکدة ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه لرستان، خرمآباد، ایران | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
3دانشیار زبان و ادبیات فارسی، گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشکدة ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه لرستان، خرمآباد، ایران | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
چکیده | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
بیان مسئله: عرفان شیعی رویکردی عمده در عرفان اسلامی است که در تبیین و تحلیل مفاهیم عرفانی، تفسیرهای ویژة خود را دارد. از آن میان، مبحث ولایت عرفانی در منظومة فکری عارفان شیعی جایگاهی بسزا دارد. کاشف دزفولی، عارف شیعی قرن دوازدهم، از عارفان گمنام و مجهولالقدری است که صاحب دهها کتاب و رسالة عرفانی است؛ با این حال سلوک فکری او چنانکه باید شناختهنشده است. ولایت انسان کامل یکی از مباحث کلیدی در آثار اوست. روش: در این مقاله آرای کاشف دزفولی، بهروش تحلیلیتوصیفی و مبتنی بر سنت اول و دوم عرفانی تحلیل شده است. یافتهها و نتایج: کاشف، مفهوم ولایت را در بستر وحدت وجود تفسیر کرده است؛ وی انسان کامل را مظهر نور الهی و او را حقیقت عقل مینامد. برتری ولی بر نبی، ختم ولایت در مهدی موعود، تعداد اولیا و صفات آنان، از دیگر موضوعات مرتبط با ولایت درآثار اوست. برخی از استنادهای کاشف به ابنعربی و شباهت آرای او در مبحث ولایت به دیدگاه عارفانی مانند حمویه، نسفی و سیّد حیدر آملی نشان میدهد که عرفان کاشف دزفولی در تداوم عرفان شیعی سدههای هفتم و هشتم است؛ بهطوری که این شیوة عرفانی و بهویژه مبحث ولایت را ازطریق کاشف دزفولی تا قرن دوازدهم میتوان پیگیری و نقطهگذاری کرد. از این نظر، بررسی آرای کاشف دزفولی اهمیت و جایگاه ویژهای دارد. | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
ولایت؛ انسان کامل؛ عرفان شیعی؛ کاشف دزفولی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
ـ1 بیان مسئله عرفان اسلامی پس از پشت سر نهادن دورة پیدایش و شکلگیری، آرامآرام به اصطلاحات و مفاهیم اساسی تصوف بیشتر توجه کرد. در قرن هفتم، تفسیر و توجیه اصطلاحات عرفانی عمق و گسترة بیشتری یافت؛ تا جایی که در مطالعات عرفانی، قرن هفتم را نقطة آغاز نهضت عرفان نظری میدانند. بنابر تقسیمبندی و قرائت مرسومی که از سیر عرفان وجود دارد، سنّت عرفانی پس از سدة هفتم (سنّت دوم عرفانی) رویکردی متفاوت از سنّت اول دارد؛ به این معنی که سنّت اول مبتنی بر عرفان عملی و سنّت دوم مبتنی بر عرفان نظری است. با این حال، باید گفت این داوری شایستة دقت بیشتری است؛ به این معنی که «گرچه سدة هفتم هجری نقطة عطف این تحول است؛ اما نمیتوان مرز دقیق و مشخصّی ازنظر زمانی برای این دو سنّت عرفانی معلوم کرد و نمیتوان گفت سنّت اول، بعد از سدة دوم تداوم نیافت و سنّت دوم پیش از سدة هفتم هیج بروز و ظهوری نداشت» (میرباقری، 1391: 73). مخالفان این تقسیمبندی معتقدند عرفان اسلامی مبتنی بر دو قوّة عملی و نظری است و هیچگاه عرفان اسلامی خالی از این دو قوّه نبوده است؛ اما اینکه هر مشرب عرفانی تا چه اندازه و عمقی به هریک از این دو قوه توجه کرده، دارای سلوک و مشی متفاوتی بوده است (همان: 84)؛ با این حال، نمیتوان از نظر دور داشت که این دو دوره ازنظر مبنای هستیشناختی، متفاوت از یکدیگرند؛ اندیشه عارفان سنّت اول عرفانی دربارة هستی، مبتنی بر نظریة وسائط است؛ یعنی مخلوقات در یک نظام تنازلی و مبتنی بر فیض از مبدأ هستی به وجود میآیند، در سنّت دوم، نسبت کل عالم با خدا یکی است (میرباقریفرد و رئیسی، 1399: 242). از این نظر، نوع نگاه به مسائل و موضوعات عرفانی در دورة دوم متفاوت است. مبحث «ولایت» ازجمله مباحث اساسی اعتقادات مسلمانان بهویژه شیعیان است و ازسویی در عرفان اسلامی جایگاه ویژهای دارد و بسیاری از اندیشمندان و عارفان شیعه و سنّی مانند حکیم ترمذی، ابنعربی، سعدالدین حمویه، عزیزالدین نسفی، سیّد حیدر آملی در طول تاریخ تفکر اسلامی دربارۀ آن قلم زده و به شرح و بسط آن پرداختهاند. باب این موضوع از سدههای نخستین عرفان اسلامی و در کلام عارفان سنّت اول عرفانی باز بوده و در متون عرفانی دیگر مانند رسالة قشیریه و کشفالمحجوب از ولی و ولایت سخن به میان آمده است؛ اما در سدههای بعد بهویژه در سدة هفتم، به موضوع ولایت خارج از مناسک صوفیان و عرفان عملی توجه شد و به ماهیت و جایگاه آن بیشتر پرداخته شد؛ به عبارتی دیگر در گذر از سنّت اول به سنّت دوم، علاوهبر اینکه هدف، رویکرد و روش تغییر میکند، در حوزة موضوعات و مفاهیم نیز با نوعی دگردیسی مواجهیم؛ بر این اساس، در کنار مفاهیمی که تغییری در دورة دوم ندارند، برخی مفاهیم و اصطلاحات جدید ابداع میشوند. ازسویی دیگر، دستهای از مفاهیم با بار معنایی متفاوتی در دورة دوم ظهور میکنند؛ این دسته از مفاهیم و اصطلاحات با یکدیگر اشتراک لفظی دارند؛ اما بار معنایی در آنها اندکی تغییر کرده است (میرباقریفرد، 1394: 18‑19) . مباحثی مانند انسان کامل، ولایت، پیوند ولایت و نبوّت، ختم ولایت، تعداد اولیا را میتوان از مهمترین مباحثی دانست که در این دوره از زوایای تازه، محل بحث عارفان و عرفانپژوهان شد. پیوستگی بحث ولایت عرفانی با اصول اعتقادی مکتب تشیع، زمینة گسترش این مباحث و خلق آثار و رسالات مختلفی را باعث شد؛ بسیاری از علاقهمندان به مکتب تشیع، درصدد تفسیر و توجیه مقولات عرفانی بر مبنای نظام فکریشان برآمدند. از آن جمله «سیّد صدرالدین کاشف دزفولی» از عارفان و متألهان پرکار اما گمنام ومجهولالقدر در حوزة عرفان شیعی است که با خلق آثار متعدد، برای بسط و توضیح و تفسیر موضوعات عرفانی براساس جهانبینی شیعی کوشیده است. در میان موضوعات مختلفی که در آثار کاشف دزفولی مطرح شده است، مبحث «ولایت عرفانی» از آنجا که از دیدگاه عارفی شیعی بررسی شده است، اهمیت ویژهای خواهد داشت. کاشف، در پیوند با مقولة ولایت، موضوع «انسان کامل» را مطرح کرده و با ارائة تفاسیری خاص به تببیین ابعاد این دو مقوله پرداخته است. پژوهش حاضر درپی پاسخ به این پرسش است که اندیشة عرفانی کاشف دزفولی در مبحث ولایت عرفانی و انسان کامل تا چه اندازه به نظریات عرفانی پیروان سنّت دوم عرفانی شباهت دارد و عمدهترین آرای او در این حوزه کدام است. روشن است که هدف پژوهش بیش از آنکه مقایسة جزءبهجزء آرای کاشف با عارفان پیش از او باشد، بیشتر نقطهگذاری و تعیین جایگاه کاشف دزفولی در خط سیر عرفان شیعی و مبحث ولایت است که از قرن هفتم بهصورت جدّیتری دنبال شده است؛ ازاینرو در طرح دیدگاههای عارفان صاحب نظر در بحث ولایت و عرفان شیعی، به تحلیل آرای ایشان بهشکلی مجمل و کلی بسنده شده است. 1ـ2 زندگی و آثار سیّد صدرالدین کاشف دزفولی سیّد صدرالدین موسوی دزفولی متخلّص به کاشف، از عارفان قرن دوازدهم هجری و «مورد احترام سلسلة ذهبیه» است (ذکاوتی قراگوزلو، 1385: ذیل مدخل دزفولی). وی در سال 1174 هجری قمری در خانوادهای از سادات گوشه در دزفول دیده به جهان گشود و با کسب مدارج دینی به درجة اجتهاد رسید (لطیفپور، 1396: 28). شیخ مرتضی انصاری، زینالعابدین شیروانی و محمود میرزا قاجار، فرزند فتحعلیشاه، از جمله کسانی هستند که با او دیدار کردهاند (پزشکی، 1382: 142). آثار و تألیفات کاشف دزفولی را که در زمینههای عرفان و سیروسلوک، منطق و تفسیر، ختومات و ادعیه و دیوانهای اشعار و مکاتیب است، بالغ بر یکصد اثر دانستهاند (همان: 44). کاشف مریدان فراوان داشته است. محمود میرزا قاجار، فرزند فتحعلیشاه، با تعبیر «صدرالعارفین و بَدرالسالکین» از کاشف دزفولی یاد کرده و دربارة ایشان نوشته است: «جناب سیّد صدرالدین... زیاده از پنجاه هزار نفر مرید در ایران و سایر بُلدان دارد... هزار جلد کتاب ادعیه و احادیث جمع کرده و پشت پا به دنیا زده» (محمود میرزا قاجار، 1390: 31). حاجی میر زینالعابدین شیروانی، صاحب بُستانالسیاحه که در زمان حیات کاشف، در دزفول موفق به دیدار وی شده است، دربارة او مینویسد: «سیّد صدرالدین ابن سیّد محمد، سیّدی عالیقدر و مُنشرحالصدر بود. جامع علوم ظاهری و باطنی و کمالاتِ صوری و معنوی بود. کُتب مفید در علمِ سلوک نظماً و نثراً تألیف نموده و مدّتها طریقِ عُزلت و خلوت و ریاضت پیموده...» (شیروانی، بیتا: 262). از همین چند نقلقول میتوان جامعالاطرافبودن در علوم، پرکاری، حسن اشتهار و قبول عمومی و نیز جنبة والای سلوک عرفانی را مهمترین جنبههای شخصیتی کاشف دانست. کاشف در سال 1258 قمری چشم از جهان فروبست و بنابه وصیتش در کربلا به خاک سپرده شد. 1ـ3 منظومة فکری و سلوک عرفانی سیّد صدرالدین کاشف دزفولی کاشف دزفولی در کنار مباحث کلامی و فقهی، بخشی از آثار و تألیفات خود را به طرح و بحث موضوعات عرفانی اختصاص داده است. برخی از آثار او مانند کنزالعارفین، زبده المعارف، مصباح العارفین، ارشاد الطالبین، مصباح الذاکرین و ارشاد المریدین بهطور خاص دربردارندة موضوعات متنوع عرفانی است. این موضوعات را میتوان در دو حوزة عرفان عملی و عرفان نظری تقسیم بندی کرد. از آنجا که این موضوعات براساس مشرب تشیع پرداخته شده است، او را باید از تأثیرگذاران و مروّجان عرفان شیعی دانست. اندیشههای او بهنوعی تداوم رواج عرفان شیعی قرن هفتم و هشتم است. با این همه، کاشف عموماً بزرگان عرفان اعم از سنّی و شیعه را تکریم کرده است. از نجمالدین کبری با عنوان «الشّیخ المحقق»، از سعدالدین حموی با عنوان «شیخ العارف الکامل» و از سیّد حیدر با عنوان «سیّد عظیمالشأن، صاحب المقامات» یاد کرده است. در برخی مباحث به کلام ابنعربی استشهاد میکند و در چند جا در تببین آرای خود از اشعار مولوی و شیخ محمود شبستری بهره برده است؛ با این حال سخنان او غالباً متأثر از ائمة و علمای شیعه است. بدیهی است که این تحلیل تنها بر مبنای آثار موجود و در دسترس ایشان صورت گرفته است. کاشف دزفولی میان «عارفان شیعی» ـ که در نوشتههای خود از آنها به «اهل الله» تعبیر میکند ـ و «صوفیة اهل سنّت» تفاوتهایی قائل است. وی همچنین بین «صوفی» و «زاهد» فرق میگذارد؛ در رسالة قاصمالجبّارین در بیان تفاوت این دو میگوید: «در ظاهر، درخصوص ترک لذات دنیا در مَأکول و مَلبوس اندک مُشابهتی دارند؛ اما در باطن، میان زاهد و صوفی کمال دوری میباشد» (همان: 364)؛ ازاینرو میتوان گفت مفهوم صوفی بار معنایی کمارزشتری نسبتبه زاهد دارد؛ زیر او کسی مانند شقیق بلخی را زاهد میداند و کاربرد صوفی را دربارۀ او به سبیل مجاز میداند (همان: 366). همین نظر را دربارة شیخ نجمالدین کبری دارد (همان: 411). در رسالاتش نیز خود را از اتّهام صوفیگری و عنوان صوفی مبرّا میداند. با این همه هرگاه میخواهد دربارة صوفیان شیعی صحبت کند، از ترکیباتی مانند «صوفیه صافیه»، «طایفه محقّه» و «اهل الله» بهره میبرد. 1ـ4 ضرورت و روش پژوهش شناخت و معرفی اندیشمندان بزرگ اسلامی و بهویژه باورمندان به عرفان شیعی میتواند چهرة متفاوتی از تاریخ عرفان و مباحث مهم عرفانی را عرضه کند. کاشف دزفولی عارفی گمنام و مجهولالقدر است که با وجود داشتن آثار فراوان منظوم و منثور در عرفان شیعی، احاطه بر موضوعات متنوع در شریعت و طریقت، برخورداری از جایگاه والای عرفانی و داشتن هزاران مرید در دوران حیات خویش، تلاشی کافی و وافی در معرفی و شناسایی او به عمل نیامده و نامش در منابع عرفان اسلامی ـ شیعی مغفول مانده و گاهی نیز مغلوط آمده است. معرفی اندیشة ولایی کاشف میتواند در شناخت جایگاه، بنیانها و سیر تاریخی عرفان شیعی سودمند افتد و بهطور خاص در ترسیم چهرهای روشنتر از مفهوم «ولایت عرفانی» راهگشا باشد. بدین منظور این نوشتار قصد دارد بهشیوة تحلیلی ـ توصیفی، به بررسی مفهوم ولایت و جایگاه آن در رسالات کاشف دزفولی بپردازد؛ نیز با توجه به اهمیت سنّت اول و دوم عرفانی در تاریخ عرفان اسلامی، محل و جایگاه آرای کاشف را در این خط سیر تاریخی بررسی و تعیین کند. تا امروز بیش از پانزده رساله از کاشف دزفولی منتشر شده است و تحلیل حاضر مستند به این رسالات است. 1ـ5 پیشینۀ پژوهش حسین نصیرباغبان و محمدحسین حکمتفر (1398) در کتابی با عنوان رسائل کاشف، پانزده رسالة خطی از سیّد صدرالدین کاشف را به چاپ رساندهاند. کتاب دارای یک مقدمه، تصاویر، اعلام، آیات، احادیث، اشعار و جملات عربی و ضربالمثل است. احمد لطیفپور (1396) در کتابی با عنوان کاشف اسرار زندگانی، شخصیت و آثار سیّد صدرالدین کاشف دزفولی را ـ همراه با درج تصاویری از اشخاص و مکانها و اسناد مربوط، نمونههایی از آثار منظوم و منثور این عارف شیعی ـ تدوین کرده و به چاپ رسانیده است. ناهیدالسادات پزشکی (1395) در کتابی به نام دُرّ مکنون یکی از آثار منظوم کاشف دزفولی را تصحیح کرده است که با همین نام و در قالب مثنوی و بیان عشق عارفانه بهشیوة دهنامهنویسی است. ناهیدالسادات پزشکی (1385) در کتابی با عنوان مرآت الغیب به همراه حق الحقیـﺔ لارباب الطریقـﺔ به بررسی دو اثر از آثار خطی کاشف دزفولی پرداخته است. در این اثر با شرح مختصری از تاریخ زندگانی کاشف و معرفی آثار ایشان، علاوهبر متن رسالة فارسی مرآتالغیب، متن رسالة حقالحقیقة کاشف به زبان عربی را همراه باا لغتنامه و نمایههای مختلف در این متون آورده است. همچنین ایشان (1382) در کتاب ماه ادبیات و فلسفه، در ضمن مقالهای با عنوان «شرح حال و معرفی آثار صدرالدین کاشف دزفولی» به معرفی شخصیّت او پرداخته است. سیّد محمدعلی اماماهوازی (1381) درکتابی با عنوان خاندان سادات گوشه، ضمن بررسی خاندانهای مختلف سادات ساکن در دزفول، شرح مبسوطی دربارة سادات گوشه، بهویژه زندگانی و آثار و افکار سیّد صدرالدین کاشف دزفولی دارد. دکتر سیّد عباس حسینی قائممقامی (1375) در مقالهای با عنوان «آثار و افکار صدرالدین کاشف» به بررسی عزیمت مرحوم کاشف به کرمانشاه در دهة اول سال 1200 ق. و چگونگی متهمشدن کاشف به صوفیگری و شیوة دفاع ایشان از خود پرداخته است. دربارة انسان کامل و ولایت، آثار متعددی وجود دارد؛ اما در جستوجوی کتابخانهای اثری یافت نشد که این موضوع را در آثار و اندیشة کاشف دزفولی بررسی کرده باشد. در این پژوهشها نیز که نام کاشف به میان آمده، غالباً به زندگی و اندیشة او بهصورت کلی و مختصر توجه شده است.
2ـ بحث با نهضت عرفانی ابنعربی در قرن هفتم، مباحث نظری عرفان بیشازپیش پررنگ شد و بسیاری از عارفان به شرح نظریات ابنعربی و بیان آرای او پرداختند؛ «براثر این تحوّل، موضوعات تازه و متعدّدی در حوزة عرفان اسلامی مطرح شد که پیش از آن در دیگر علوم اسلامی بهویژه در فلسفه و کلام بیان میشد. طرح این موضوعات چهرة عرفان اسلامی را دگرگون ساخت و ماهیّت مباحث و موضوعات آن را تحوّل بخشید» (دهباشی و میرباقریفرد، 1386: 166). بحث «ولایت» یکی از مباحثی است که در این دوره بهطور جدیتری بررسی شد. از زمره عارفان پیشگامی که با نظر به آرای ابنعربی، بحث ولایت عرفانی را مطرح کردند، میتوان به سعدالدین حمویه و عزیزالدین نسفی اشاره کرد. در این سلوک فکری اظهارات و تفاسیری شکل گرفت که مبتنی بر اندیشههای تشیع است و میتوان گفت مجموعة این تلاشها و پژوهشهای عرفانی، تأثیر بسزایی در تثبیت عرفان شیعی داشته است. از این منظر، برای شناخت آرا و خط سیر اندیشة عرفانی کاشف، همچنین میزان تأثیرپذیری او از این جریان فکری، عمدهترین مباحث مرتبط با ولایت در رسالات وی بررسی خواهد شد. 2ـ1 مفهوم ولایت عرفانی در طول تاریخ عرفان، متناسب با نظرگاه هر مکتب عرفانی، تعریفهای متنوعی از اصطلاح «ولایت» و «ولی» عرضه شده است و عارفان بنابه اعتقاد و متناسب با مکتب فکریشان، برداشت خود را از این مفهوم بیان در تبیین و تفسیر آن کوشیده و درباب آن از معنای لغوی تا مفهوم و مصادیق آن سخن گفتهاند. ابوالقاسم قشیری دو معنی برای ولی در نظر گرفته است: «یکی آنکه حق سبحانه و تعالی متولّی کار او بود»؛ «دیگر معنی آن بود که... عبادت او بر توالی باشد» (قشیری، 1385: 426). یکی از تفاوتهای تفاسیر قرون چهار و پنج از ولایت و ولی این است که غالباً وجه بیرونی و نمود عینی آن مدّنظر است و پیوند کاملی با عرفان عملی دارد. به این معنی که غالباً دربارة شخص ولی یا مرشد کامل و صفات او بحث میشود و تنها برخی مانند حکیم ترمذی به مبانی نظری ولایت پرداختهاند. با رواج عرفان نظری در قرن هفتم و بهویژه آرای ابنعربی، بحث دربارة ماهیت و مبانی نظری ولایت و مباحث مرتبط با آن بیشتر شد. عزیزالدین نسفی در انسان کامل، ولی را کسی میداند که به حق نزدیک است (نسفی، 1390: 316). او بهنقل از سعدالدین حمویه، کاربرد عنوان «ولی» را مربوطبه دین محمّدی میداند: «پیش از محمد علیهالسلام در ادیان پیشین ولیّ نبود و اسم ولیّ نبود... چون کار به محمّد رسید، فرمود که بعد از من پیغمبر نخواهد بود تا خَلق را به دین من دعوت کند. بعد از من کسانی که پیروِ من باشند و مُقرّب حضرت خدا باشند، نام ایشان اولیا است. این اولیا، خَلق را به دین من دعوت کنند. اسم ولیّ در دین محمّد پیدا آمد» (همان: 319). سیّد حیدرآملی، عارف شیعی مسلک در بیان مراتب «رسالت»، «نبوّت» و «ولایت» به دانة بادام مثال میزند. با این مضمون که بادام دارای پوست، مغز و روغن است. «رسالت» مانند پوست بادام است و مرتبة دوم یعنی «نبوّت» به مغز بادام تشبیه شده است و مرتبة سوم، یعنی «ولایت» عُصاره و چکیده، یعنی همان روغن بادام است. (آملی، 1381: 516). هانری کوربن در تعبیری مشابه مثال سیّد حیدر، مفاهیم سهگانة «رسالت»، «نبوّت» و «ولایت» را سه دایرة متحدالمرکز فرض کرده که ولایت دایرة مرکزی است (کوربن، 1352: 65). کاشف دزفولی را میتوان از ادامهدهندگان شیوهای دانست که عارفانی مانند شیخ محمود شبستری، حمویه، نسفی و سیّد حیدرآملی به آن اقبال داشتهاند. این گروه از عارفان مفهوم ولایت را براساس اندیشة ابنعربی با رویکرد وحدت وجودی تحلیل کردهاند. کاشف در مقدّمة رسالة کنزالعارفین زیرعنوان «در بیان وحدت وجود»، ولایت را اساس هستی میداند. عالم، پرتوی از نور محمّدی است و نور محمّدی نیز مظهر نور الهی است؛ پس پیامبر در مرتبة ولیّ (که روی دیگر نبی است)، در مرکز آفرینش است. از این منظر است که کاشفْ ولایت را نقطة مرکزی دایرة وجود میداند. «بدان که موجودات سایة نور محمّدیاند که او مظهر نور الهی و فی الحدیث اول ما خلَقَ اللهُ نوری از اینجا اشاره است به میم اگر بر سالک ظاهر نشود و در دایرة وجود جز یک نقطه نیست که آن "ولایت" است و چون میم دایره موجودات است از این جهت گفته شیخ شبستری: احد در میم احمد گشت ظاهر/ در این دور اول آمد عین آخر» (کاشف، 1398: 577). این تفسیر را میتوان برگرفته از دیدگاه عارفان شیعی قبل از کاشف دانست که ولایت را با رویکردی وحدت وجودی تبیین کردهاند. مشابه این دیدگاه را البته با بیانی دیگر در عرفان سعدالدین حمویه میتوان دید. وی در المصباح فی التّصوف معتقد است همانطور که اعداد در واحد پنهاناند و اولاد آدم در آدم، وحدت نیز در کثرت پنهان است و تنها ولایت و نبوت است که محرم گنج وحدتاند. «اولاد در آدم صورت پنهان بود، اکنون آدم در اولاد پنهان است. واحد نیز همچنین؛ اعداد طلسم گنج واحدند. گنج وحدت زیر جدار شرک بنهادهاند تا هر محرمی را نظر بر گنج نیفتد الّا غلامین را که آن سرّ نبوت است و ولایت» (حمویه، 1362: 77). نسفی نیز بحث ولایت انسان کامل را در ارتباط با دایرة وجود تبیین کرده است (نسفی، 1390: 222). کاشف از عارفانی است که به پیروی از پیشوایان فکری خود مانند ابنعربی، حمویه و نسفی به تأویل حروف و اسما و اعداد علاق دارد و معتقد است بسیاری از پیچیدگیهای عالم معنا بهواسطة حروف و اسما و اعداد تأویلپذیر است. برخی رسایل او دربردارندة تأویل و تفسیر حروف است و به بحث درباب خواص حروف و کلمات پرداخته است. در تأویلی از این سنخ، با اشاره به حدیث منتسب به حضرت علی (ع) ـ جمیع ما فی القرآن فی باء بسم الله و انا النقطة تحت الباء ـ ولایت را مظهر اسماء الهی و نقطة تکوین عالم دانسته است. هرچه در عالم بود با «با» بود/ زان ولایت مظهر اسما بود (کاشف، 1385: 146). مشابه این سخن را در جامعالأسرار سیّد حیدر آملی میخوانیم: «... همچنین گفت انا نقطه تحت البا، برای اینکه علی (ع) نسبتبه تعین اولی که نور حقیقی محمّدی است مانند نقطه است» (آملی، 1381: 733). این امر نشان میدهد که کاشف در این تأویل و تفسیرها از تأثیرپذیری متقدمان برکنار نیست. 2ـ2 نسبت ولایت و نبوت با برجستهشدن مباحث نظری در قرن هفتم دربارۀ ولایت و نبوّت، برخی از عارفان به مقایسة جایگاه نبوّت و ولایت پرداختند. مسئلة اصلی در این مباحث آن است که «آیا ولایت ماهیتاً متفاوت از نبوّت است یا خیر و اینکه کدام یک جایگاه برتری دارد؟». موضع کاشف در این مسئلة عرفانی متأثر از عارفان متقدّمی است که نظر غالب آنها در اصل یکی است؛ گرچه در نوع تعابیر و شیوة بیان اندکی متفاوت مینمایند. برای درک بهتر این موضوع و اثبات این ادّعا ضروری است آرای عارفان پیش از کاشف را مرور کنیم که بهنوعی الگوی فکری او بودهاند؛ آغاز این تلقی خاص از نسبت ولایت و نبوّت را میتوان در آثار سعدالدین حمویه پی گرفت؛ در این باره در کتاب المصباح فی التّصوف با این تعابیر مواجهیم: «انبیا مشکات انوار ویاند، اولیا زُجاجة مصباح ویاند... انبیا لسان ویاند، اولیا بیان ویاند... انبیا صورت قولاند، اولیا مظهر فعلاند» (حمویه، 1362: 137). ظاهراً همین سخنان حمویه باعث اعتراض و انتقاد علاءالدوله سمنانی از او شده است (سمنانی، 1358: 45). البته تعابیر حمویه در این نقل بیشتر رنگ ذوقی و بیان استعاری دارد و در آنها دلالت آشکاری بر ترجیح ولایت بر نبوّت نمیتوان یافت؛ اما در جایی دیگر بحث دامنهداری را دربارة «نبوّت» و «ولایت» آغاز میکند که در شرح و توضیحی بر عبارت معروف «بدایة الاولیاء نهایة الانبیاء» است که از قرون پیش مطرح بوده است؛ «بدان که ابتدا از نبوّت، انتها از ولایت است؛ زیراکه «نبیّ» از حق به خَلق میآید و «ولیّ» از خلق به حق میرود؛ اما همچنانکه انتهای «ولایت» ابتدای «نبوّت» است، انتهای «نبوّت» ابتدای «ولایت» است...» (همان: 137‑138). بدین معنی که شأن ولایت، شأن و جایگاهی است که ابتدا از آن خدا بوده و بعد به بنده رسیده و درواقع صفتی خدایی است که هم ازنظر زمانی، هم ازنظر رتبی به خداوند تعلّق دارد؛ اما نبوّت شأنی متأخر و خاص آدمی است. این سخنان بهنوعی همان سخنان ابنعربی در فصّ حکمت قدریه است که در آن، منظور از این برتری را نه برتری شخص ولی بلکه برتری صفت ولایت میداند (ابنعربی، 1387: 213 و 212). عزیزالدین نسفی نیز ادامهدهندۀ همین سنّت است با این تفاوت که به برتری ولی بر نبی تصریح نمیکند و معتقد است نبی دو روی دارد؛ رویی که سمت خداست و از او پیغام میگیرد ولایت، و آن روی که بهسوی مخلوق دارد و پیغام میگزارد، نبوت نام دارد؛ در ادامه میافزاید: «ولایت و نبوت دو صفت نبیّاند و ولی از این دو صفت یکی بیش ندارد» (نسفی، 1390: 316)؛ این سخنان نسفی همان سخن حمویه است با عبارتی متفاوت که در آن درپی اثبات این نکته است که نبی پیش از آنکه نبی باشد، ولی است و نبوّت او در ادامة ولایت اوست. از آنچه نسفی در انسان کامل و بیان التنزیل آورده است، فرق نبی و ولی را میتوان در نکات ذیل خلاصه کرد: 1) هر دو گروه طایفه مقرباناند؛ اما انبیا از آن دسته اولیا هستند که بهسمت خلق فرستاده شدند؛ 2) کسی که علم خواص اشیا را داشته باشد، نبی است و کسی که علم حقایق اشیا را داشته باشد، ولی است؛ 3) نبی واضع است؛ یعنی به وضع فرایض و عبادات مشغول است و ولی کاشف است یعنی به کشف حقایق و تفسیر کتاب و کلام نبی مشغول است. سیّد حیدر آملی با بیان اینکه اصولاً بین ولیّ، نبیّ و رسول نه مساوات حاصل میشود و نه ترجیح، به این نتیجه رسیده که «جهتِ ولایت ـ در شخصِ مُعیّن ـ بزرگتر از جهت نبوّت اوست مانند پیامبر خاتم (ص) که ولیّ، نبیّ و رسول بود و جنبة ولایت او بزرگتر از جنبة نبوّت او بود... و تمام رسولان این گونهاند» (آملی، 1381: 516). مشخص است که منظور سید حیدر در این باره، برتری صفت «ولایت» بر «نبوّت» در هرکدام از انبیاست، نه برتری شخص اولیا بر انبیا؛ نظری که از سخنان ابنعربی نیز برداشت میشود (پارسا، 1366: 314). ملامحسن فیض کاشانی ـ که کاشف از ارادتمندان اوست و چندبار از او سخن نقل کرده است ـ ولایت را «باطن نبوّت» میدانند و برای آن شأنی بالاتر از نبوّت قائل است. ایشان در کتاب عینالیقین ولایت را بالاتر از نبوّت دانسته است (فیض کاشانی، 1428 ق، ج 2: 301). کاشف دزفولی در این موضوع، آشکارا به برتری ولایت بر نبوّت اعتقاد دارد و معتقد است که ولایت علی (ع) در جایگاه وصی پیامبر و ولی بعد از او، بر سر نبوّت سایه انداخته است؛ «...وصیای که بر عرشِ دوشِ پیغمبر چون آفتاب مُهرِ نبوّت قرارگرفته و بر سَرِ همایونِ اقبالش آسمانِ مَن کُنتُ مولاهُ فَهذا علی مولاه سایه انداخته...» (کاشف، 1385: 145). کاشف در اینجا با اشاره به واقعة فتح مکه و «کسر اصنام» که در آن حضرت علی (ع) پا بر دوش پیامبر گذاشت و بتها را شکست، با رویکردی تأویلی معتقد است که ولایت بالاتر از نبوت میایستد و جایگاه بالاتری دارد؛ تا جایی که نبی در سایة ولی قرار میگیرد. در ادامه، با زبان شعر اینگونه تأویل میکند که چون در این واقعه، مُهر نبوی ـ که بر شانة پیامبر بوده ـ در زیر کف پای حضرت علی (ع) قرار گرفته است، میتوان به این معنی قائل شد که ولایت بر نبوت برتری دارد:
اعتقاد به این برتری یک رویکرد ویژه در عرفان شیعی است. هانری کوربن ولایت را در شناخت (عرفان) شیعی «باطن نبوت» و درواقع بالاتر از آن میداند؛ «ویژگی ذاتی و ضروری پیامبر شناخت شیعی این است که نبوّت را بر باطن نبوّت مبتنی میسازد. مفهوم ولایت که بهموجب آن همة اولیاءالله قداست مییابند و امامان قیّم بر تأویل نبوّتاند، همین باطن نبوّت محسوب میشود. در مورد انبیاء، نبوّت به ولایت افزوده میشود؛ نبوّت از ولایت مأخوذ است و ولایت برتر از نبوّت است» (کوربن، 1390: 211). این رأی یعنی برتری ولایت بر نبوت را میتوان از مسائل مهم مکتب فکری کاشف دزفولی و نقطة عطفی در اندیشة عرفان شیعی در قرن دوازده دانست؛ از این نظر که میتوان خط سیر اندیشة «برتری ولایت بر نبوّت» را تا دورة قاجار پی گرفت. 2ـ3 ولایت انسان کامل «انسان کامل» و صفات او در ادیان و باورهای مختلف و از آن جمله در اسلام بهصورتهای مختلف نمود داشته است. از آغاز شکلگیری عرفان اسلامی، زاهدان و عارفمسلکان کمابیش درباب صفات انسان برتر سخن گفتهاند. برخی راغب اصفهانی، حلاج و بایزید بسطامی را از زمرة اندیشمندان و عارفان اسلامی قرون اولیه میدانند که به بحث دربارة انسان اتم یا کامل پرداختهاند (مایل هروی، 1380، ج 10: 374). طرح این موضوع در اینجا از این نظر اهمیت دارد که برخی از پژوهشگران شرقی و غربی معتقدند نظریة انسان کامل ریشهای سامی دارد و با تشیع، ولایت و مهدویّت مرتبط است (همان). درواقع بین مبحث ولایت و انسان کامل، پیوند تام و تمامی وجود دارد و عارفان انسان کامل را از اولیا خاص خدا میدانند. این اصطلاح اگرچه در قرآن کریم نیامده، واژگان و اصطلاحاتی در قرآن مجید وجود دارد که بر مفهوم انسان کامل دلالت دارد؛ مانند خلیفةالله، امام، ولیالله و... . درواقع اصطلاح «انسان کامل» به کسی اطلاق میشود که مظهر نامهای نیکوی خداوندی و آینة تمامنمای خداست و در همهچیز سرمشق، اُسوه و کامل است. کاربرد نخستین اصطلاح «انسان کامل» به شیخ محیالدین بن عربی نسبت داده میشود که بهصورت مکتوب در اواخر سدة ششم هجری قمری به کار رفت و به متون عرفانی راه یافت. در شرح قیصری بر فُصوصالحکم ابنعربی دربارة انسان کامل آمده است: «انسان کامل سبب ایجاد عالم و بقا و کمالات آن است. انسان کامل، آینة تجلیات ذاتی و ایمانی است. انسان کامل حادث ازلی است. عالم به وجود انسان کامل، کامل شد... و بدینجهت، حق او را خلیفه نامیده است...» (قیصری، 1387: 168). نسفی در بین عارفانی که به بحث انسان کامل پرداختهاند، شهرت بیشتری دارد. رسالات او در این باره که به انسان کامل شهرت یافته، بهطورمشخص بحث ولایت را به انسان کامل پیوند داده است. در عرفان نسفی، انسان کامل به ولیای گفته میشود که در پاکی و طهارت و صفا از ملائک درگذرد، تا به جایی که از عقل اول کسب فیض کند که ملک برتر است و بر همه چیز بینا شود؛ «این نهایت مقامات آدمی است و علامت آن این باشد که هیج از ملک و ملکوت و جبروت و مبدا اول بر وی پوشیده نماند... و این چنین کس را انسان کامل گویند» (نسفی، 1390: 256). در بیان التنزیل در تبیین مفهوم انسان کامل معتقد است کسی که علم خواص اشیا را داشته باشد، نبی است و کسی که علم حقایق اشیا را داشته باشد، ولی است و کسی که دانای هر دو باشد، انسان کامل است (نسفی، 1391: 221). نسفی در اینجا مقام انسان کامل را بر نبیّ و ولی برتری میدهد. معمولاً در آرای عارفان، انسان کامل از جنس ولی است؛ اما به نظر میرسد نسفی بین ولی و انسان کامل تفاوتهایی قائل است؛ تا جایی که ولی باید از انسان کامل پیروی کند؛ «بدان که نبی را متابعت ولی باید کرد در حقایق اشیا و ولی را مُتابعت نبی باید کرد در خواص اشیا و نبی و ولی را متابعتِ "انسان کامل" باید کرد ازجهت آنکه انسان کامل، خلیفة خدای است و نبی و ولی خلیفة خلیفة خدایند» (همان: 222). سیّد حیدر آملی مُراد از «انسان کامل» را بهترتیب نبی، رسول، ولی، وصی و درنهایت عارفِ کاملِ مُکمّل میداند و بر این عقیده است که درحال حاضر، خاتم الأولیاءالمحمّدی، حضرت مهدی صاحبالزمان است: «المُرادُ بالأنسانِ الکاملِ مُطلقاً النّبیُ، ثُمَّ الرّسُولُ، ثُمَّ الولیُّ، ثُمَّ الوصیُّ، ثُمَّ العارفُ الکاملُ المکملُ وَ (المراد) الآن (بالأنسانِ الکاملِ) خاتمُ الأولیاءِ المحمّدیِّ وَ هُوَ المهدیُّ صاحبُ الزّمانِ ـ عم ـ بِما ثبّتَ عندَ اهلِ اللهِ عَقلاً وَ نَقلاً وَ کشفاً وَ (بِما) نُثبّتُ نَحنُ ایضاً کذلک... (آملی، 1974 م: 279). آملی همچنین معتقد است اگر انسان کامل از جهان برود و نایبی هم نداشته باشد، عالم بدون کسب فیض و رحمت حق از بین میرود (همان). در تقسیمبندی نبوّت به مقیّده و مطلقه، مرتبة نبوت مطلقه را مقام عینالله یا انسان کامل میداند (آملی، 1381: 509). دیدگاه کاشف دزفولی دربارة انسان کامل در بین رسالات او پراکنده است و غالباً همسو با اندیشههای نسفی و سیّد حیدر است. وی با این استدلال که انسان اشرف مخلوقات و مسجود ملائک واقع شده است، پس مقام والایی دارد و از این میان انسان کامل مقامی بالاتر از ملائک دارد، گفته است: «بدان که انسان اشرف مخلوقات است که قرار میگیرد در قلب صفت ربّانیت که ظاهر انسانی است و بهسبب آنکه مسجود ملَک شد، شک نیست که انسانِ کامل بالاتر از ملک است بهعلت جامعبودن جمیع صفات جلال و برزخ است میان غیب و شهادت و وجوب و امکان» (کاشف، 1398: 264). در آخرین جملة این نقل، کاشف معتقد است انسان کامل در بین غیب و شهادت ایستاده است و مرتبة او، برزخ بین دو است. این دیدگاه همسو و مشابه سخنان نسفی در شأن انسان کامل است؛ نسفی در فصلی با عنوان «در بیان دل انسان کامل» معتقد است انسان کامل رابطة مستقیم و بدون واسطه با غیب دارد و درواقع برزخ بین عالم غیب و شهادت است؛ «هرچیز که از دریای عالم غیب تا به ساحل وجود رسد، عکس آن بر دل انسان کامل پیدا میآید و انسان کامل را از آن حال خبر میشود» (نسفی، 1390: 257). در این فصل بهروشنی بیان میکند که برخلاف برخی سالکان که عطا و بلای خداوندی را بهواسطة کرّوبیان دریافت میکنند، انسان کامل بیواسطه دریافت میکند (همان: 257 و 258). انسان کامل از دیدگاه کاشف دزفولی جامع جمیع اوصاف و اسمای الهی است. تنها اوست که آینة حقّ است و ازاینرو «خلیفةالله» در «ارض» است؛ «حق را ـ جل شأنه ـ اسما و صفات هست که ظاهر نمیشوند مگر در مرایای ذرّات عالم؛ چون آفتاب که مشاهدة او نمیتوان کرد مگر [به]واسطة آب یا آینه و اشیا هریک مظهر یک صفت و یک اسماند از صفات و اسماء الهی بهغیر از انسان کامل که او جامع جمیع اوصاف و اسما است و به این سبب خلیفةالله است در ارض مثل لفظ الله که جامع جمیع صفات است و چو هر صفتی و اسمی از اسماء او مظهری میخواست، انسان مظهر الله شد برای آنکه انسان از حیثیت جامعیت عالم صغیر است؛ بلکه عالم کبیر است» (کاشف، 1332: 134). با توجه به خاستگاههای عرفان شیعی و دیدگاههای ولایی کاشف دزفولی که پیشتر مطرح شد، مصداق «انسان کامل» در منظر او بعد از پیامبر در مرتبة نخست، ائمۀ دوازدهگانه هستند که در غیبت ایشان، مُرشدان یا پیران کامل واجدالشرایط، انسان کامل به شمار میروند. کاشف در تعریف و تبیین ماهیت انسان کامل نیز به عارفان پیش از خود نظر دارد و انسان کامل را در بستر وحدت وجود تشریح میکند. به این معنی که معتقد است پیامبر مظهر نور الهی است و همة عالم نیز سایة نور محمدی است؛ یعنی پیامبر واسطة بین خدا و موجودات است؛ آنگاه با استناد به حدیث «اول ما خلق الله نوری» معتقد است که این خلق اول، نور محمدی یا همان عقل است (اول ما خلق الله العقل) و حقیقت عقل هم بهصورت انسان کامل ظهور کرده است؛ بنابراین انسان کامل در دایرة وجود جدای از واحد یا وجود مطلق نیست. «بدان که موجودات سایة نور خورشید جمال محمّدیاند که او مظهر نور الهی است... از این جهت گفتة شیخ شبستری: احد در میم احمد گشت ظاهر/ در این دور اول آمد عین آخر، مراد آن است که حقیقت عقل بهصورت انسان کامل ظهور کرد و مظهر و ظاهر و ظهور درحقیقت یک هستند و نقطة اول به آخر متصل شد» (کاشف، 1398: 577). مشابه این تفسیر را در سخنان نسفی و سیّد حیدر آملی میتوان دید. سیّد حیدر با استناد به حدیث اوائل و ذکر هر سه حدیث، معتقد است منظور از عقل و قلم و نور، «نبوّت اصلی حقیقی» است و این نبوّت مقام عین الله یا انسان کامل است» (آملی، 1381: 508). نسفی نیز با تعابیر و بیانی دیگر انسان کامل را در دایرة وجود و قوس صعود و نزول تفسیر میکند. «... مراد از این، انسان کامل است که در نزول از سه سماوات و سه ارض ]جبروت، ملکوت، ملک[ بگذشت و در عروج از سه ارض و سه سماوات بگذشت، آنگاه بر عرش مستوی گشت؛ یعنی از عقل اول بیامد. باز به عقل اول رسید و دایره تمام کرد» (نسفی، 1390: 222). 2ـ3ـ1 انسان کامل و مقام جمعالجمع جمع و تفرقه دو اصطلاح مرسوم در عرفان اسلامی است که اغلب در آثار عرفانی از آن سخن رفته است. علاوهبر این معمولاً از اصطلاح دیگری با عنوان «جمعالجمع» یا «جمعِجمع» یاد میشود. امام قشیری در اشاره به مقام «جمعِجمع» معتقد است که «تفرقه، اغیاردیدن بود خدای را و جمع، اغیاردیدن بود به خدای و جمعِجمع، بههمگی از همه چیزها هلاکشدن بود» (قشیری، 1385: 105). عزالدین کاشانی، عارف قرن هشتم که در مصباحالهدایه به شرح احوال و مقامات عرفانی پرداخته، جمعالجمع را اینگونه تبیین کرده است: «هرکه در طاعت به کسب خود نگرد، در مقام تفرقه باشد و هرکه به فضل حق نگرد در مقام جمع بود و هرکه از خود و اعمال خود بهکلی فانی شود در مقام جمعالجمع بود» (کاشانی، 1381: 128). نتیجة آنچه عارفان گفتهاند این است که جمعالجمع، تلفیقی از جمع و تفرقه است و سالک باید حق و خلق را همزمان و با هم در نظر داشته باشد و از هیچکدام غفلت نکند. سیّد حیدر آملی هریک از دو حال جمع و تفرقه را بهتنهایی از مفاسد تصوّف و همردیف الحاد و اتّحاد و حلول و غیره دانسته و معتقد است جمعالجمع مقام موحد حقیقی است. «... پس بهدرستی که دربردارندة جمع و تفرقه هر دو، موحّد حقیقی است و این مقام به جمعالجمع و جامعالجمیع نامیده شده است و برای صاحب آن مقام، مرتبة بلند و هدف دور است» (آملی، 1381: 303). کاشف دزفولی در رسالة زبدةالمعارف، جمعالجمع را در کنار اصطلاح احدیّتالجمع (فنا) تبیین میکند و معتقد است جمعالجمع همان بقا بالله است (کاشف، 1398: 251). اهمیّت این اصطلاح و طرح آن در این مقال این است که کاشف آن را مقام انسان کامل میداند و اساساً این اصطلاح را در پیوندِ با انسان کامل تعریف میکند. «جمعالجمع: عبارت است از مرتبة انسان کامل» (همان: 535). در تفسیری که در رسالة قاصم الجبارین از انسان کامل به دست داده نیز مقام جمعالجمع را خاص انسان کامل دانسته است: «حقیقت عقل بهصورت انسان کامل ظهور کرد و مظهر، ظاهر و ظهور درحقیقت یک هستند و نقطة اول به آخر متّصل شد و از مقامات اوست جمعِجمع که در مقابل فرق است» (همان: 577). مصداق انسان کامل در اندیشة عرفانی کاشف، پیامبر، ائمه و اولیااللهاند؛ کسانی که در تطهیر و تزکیه کوشیدهاند و به مقام قرب نائل آمدهاند؛ ازاینرو شایستة مقام جمع جمعاند. وی در رسالة دیگر موسوم به دُرّ مَکنون در نعتِ پیامبر اسلام (ص) مرتبة «جمعالجمع» را خاص آن حضرت میداند: چـون مرتبة تو «جمعِجمع» است/ روی تو یقین کـه شمعِ جمع است (کاشف، 1395: 8). در جای دیگر آلپیامبر را در مقام «جمعجمع» توصیف میکند: ایشان به مقام، جمعِجمعاند/ در بزمِ حریم دوست، سمعاند (همان: 13). 2ـ3ـ2 پیوند بار امانت با انسان کامل یکی از تفاسیر و تأویلهای خاص و مهم در اندیشة عرفانی کاشف دزفولی، تفسیر وی از مفهوم بار امانت است. بسیاری از مفسران قرآن و عارفان و اهل کشف، بار امانت را ازمنظر شریعت و طریقت تفسیر کردهاند و مدلولها و مصداقهایی مانند عشق، عقل، نماز و غیره برای آن برشمردهاند. برخی از متکلّمان و محدّثان شیعی از دیرباز، امانت را چیزی جز «ولایت» نمیدانستهاند و از آن به «ولایت امیر مؤمنان علی علیهالسلام» تعبیر کردهاند. همانگونه که امام صادق علیهالسلام مقصود از امانت را ولایت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام میداند (طباطبایی، 1363، ج 16: 533). ابنعربی در تفسیر بار امانت، صورت الهی را همان امانت الهی میداند و معتقد است از آنجا که خداوند انسان را بر صورت خویش آفرید، او نسخة جامع است و استدلال میکند: «انسان از آن جهت که دارای جامعیت است پس شایستگی خلافت الهی را دارد» (ابنعربی، 1400: 55). به عبارتی دیگر، صفت جامعیت برای انسان به این دلیل حاصل شده که حامل صورت الهی است. درواقع نظر ابنعربی این است که صورت الهی نزد انسان امانتی است که خداوند تنها به او داده و بهواسطة آن خلیفه شده است. به هر روی، بار امانت از دیدگاه ابنعربی مساوی با صورت الهی یا همان جامعیّت تفسیر شده است ( شجاری، 1387: 91). کاشف دزفولی نیز در زبدةالمعارف مشابه با این دیدگاه، انسان کامل را دارای مرتبهای والایی میداند که صفات الهی را به وجه اتمّ در خود دارد و درواقع «جامعیت» او همان امانتی است که خداوند تنها به او بخشیده است. «انسان کامل بالاتر از ملک است بهعلّت جامعبودن جمیع صفات جلال... و حامل بار امانتی است که آسمانها و زمینها و کوهها از تحمّل آن ابا کردند و طاقت نیاوردند» (کاشف، 1398: 264). او آیة امانت را اینگونه تفسیر میکند: «یعنی ما عرضِ امانتِ "جامعیّت" که موجب معرفت تامّه که مقصود از ایجاد است، بر آسمان و ارواح و اراضی و اجسام و جبال و امثال اینها که متوسط است بین الارواح و الاجسام کردیم؛ یعنی موازنه با استعدادات ایشان نموده شد و از قبول این امانت ابا کردند؛ زیراکه حمل این امانت بزرگ درخور استعدادات و قابلیت اینها نبود و انسان حامل این بار امانت گردید» (همان). بر این اساس میتوان گفت کاشف در این تفسیر کوشیده است همان دیدگاه ابنعربی را تقریر کند. در تفسیر «ظلوم» و «جهول» نیز آن را در نسبت با انسان کامل تأویل میکند و بعد از چند احتمال دربارة معنی این دو صفت درنهایت نتیجه میگیرد که انسان کامل را میتوان در نسبت با این دو صفت تعریف کرد. «البته انسان کامل به نظر حقیر معنی دیگر نیز میتوان بر آن تعبیر کرد که انسب باشد و آن این است که ظلوم است به این معنی که حامل بار امانت شد؛ ولکن بهعلت اسبابی چند ظلوم شد و امانت را ضایع گردانید و جهول است به این معنی که خیانت میکند به آن امانت و متوجه نیست که خیانت است» (همان: 265)؛ بنابراین، تأویلهای کاشف از امانت الهی با بحث انسان کامل پیوند دارد و میتوان گفت در این تفاسیر به آرای ابنعربی نظر داشته است. 2ـ4 انواع ولایت یکی از زمینههای مبحث ولایت، تقسیمبندی و تفکیک انواع ولایت است. ابنعربی ولایت را به دو نوع عامه و خاصه تقسیم کرده و در بحث خاتمالأولیا از ولایت مطلقه و مقیده سخن گفته است (ابنعربی، 1387: 215؛ ابنعربی، بیتا، ج 1: 190 و 244). سیّد حیدر آملی نیز معتقد است ولایت دو اعتبار دارد: اعتبار اطلاق و اعتبار تقیید؛ به بیانی دیگر، عام و خاص یا تشریع و غیرتشریع (آملی، 1381: 507). ولایت عام شامل هر بندة صالح است و ولایت خاص ـ که از آن به فنای عبد در حق تعبیر میکند ـ خاص سالکان بهمقصدرسیده است؛ «پس اولی به حسب مراتب آنان شامل هرکسی میشود که به خدا ایمان آورد و عمل شایسته انجام دهد و دومی فقط برای سالکان بهمقصدرسیده، هنگام فنای آنان در خداوند و بقای آنان به خداوند شامل میشود» (همان: 3‑522). از آرا و اندیشههای عرفانیِ کاشف دزفولی برمیآید که ایشان هم مانند عارفان متقدم خود، به دو نوع «ولایت عامّه» و «ولایت خاصّه» معتقد است. در مقدمة رساله مصباح الذّاکرین ابتدا امر هدایت خلق را ازآن پیامبر و ائمه میداند که درواقع اشاره به «ولایت خاص» است و بعد از غیبت صاحبالأمر، «ولایت عامه» را مخصوص اولیاءالله میداند که صاحبان علم شریعت و طریقت هستند؛ «نائب عام او بنابر اعتقاد این حقیر اولیاءاللهاند که صاحب علم شریعت و طریقت و حقیقت باشند که هریک قطباند در زمان خود» (کاشف، 1398: 673). 2ـ5 مراتب و صفات اولیا در آثاری که به عرفان عملی پرداختهاند، مباحثی درباب صفات ولی و مراتبی آمده است که باید سالک برای رسیدن به مقام ولایت طی کند. «ولی» از آنجا که هدایت قوم را به عهده دارد، باید خود را آراسته به صفات الهی کند. امام قشیری سه علامت را برای ولی بیان کرده است: «گفتهاند ولی را سه علامت بود؛ به خدای مشغول بود و فرارش با خدای بود و همّت وی خدای بود» (قشیری، 1385: 433). او همچنین «محفوظبودن» را از شرایط ولی میداند؛ همچنانکه نبی باید «معصوم» باشد (همان: 427). هجویری معتقد است ولی تا زمانی ولی است که نظر بر ولایتش نباشد؛ یعنی خود را در جایگاه ولی نبیند. «اهل ولایت را همچنین ولایت تا آنگاه است که ولایت خود را نبیند که چون بدیدند، ولایتشان نماند» (هجویری، 1384: 211). «قدرت» یکی از مهمترین صفات ولی است. نسفی در ضمن بیان صفات ولی، حکایت میکند که استادش سعدالدین حمویه چندان از قدرت خاتمالأولیا، مهدی موعود سخن میراند که عقل ما نمیرسید. «شیخ مبالغت بسیار میکرد در حقّ این صاحب زمان، از قدرت و کمال وی، چنانکه از فهم ما بیرون میرفت و عقل ما به آن نمیرسید. روزی گفتم که یا شیخ! کسی که نیامده است در حقّ وی اینهمه مبالغتکردن مصلحت نباشد، شاید که نه چنین باشد. شیخ برنجید. ترک کردم و بیش ازین نوع سخن نگفتم» (نسفی، 1390: 320). نسفی نیز معتقد است که اولیای الهی «دانا و مقرّب و صاحب کرامت و صاحب همّت و صاحب قدرت و مستجابالدعوهاند» (همان: 318). از آنجا که بخش مهمی از رسالات کاشف دزفولی در زمینة عرفان عملی و نگاهداشت آداب تصوّف است، گاهی برای ولی، در جایگاه راهبر قوم، وظایف و صفاتی قائل است. از این میان، مردمیبودن و مخالطت با خلق را از صفات ولی میداند: «اولیا را مُخالطه بهتر است بهجهت آنکه [ولی] مثلِ آفتاب است که همة مردم از او مُنتفع میشوند و عُزلتگرفتنِ او عین وبال و خُسران است» (کاشف، 1398: 821). وی ضمن شرح و بیان فواید «عُزلت» و «مُخالطه» بر این باور است که چون عوامالناس فَهمِ احکام خدا و آدابِ دینیّه را ندارند، کاملانِ اولیا برای هدایت مردم باید در میان مردم باشند» (همان). کاشف برای پیامبران و ائمة معصومین شأنی موسوم به مرتبة «خاصّالخاص» قائل شده است که همانا منعِ نفس و جوارح و پاککردن دل از تعلّق به غیر خدا و التفاتنداشتن به غیر از حق است (همان: 301). وی این مرتبه را علاوهبر انبیا و ائمة معصومین، خاص قلیلی از اولیاءالله بهسبب مُتابعت از ائمه (ع) میداند (همان). به نظر میرسد کاشف این اصطلاح را از عارفان پیش از خود گرفته است. نسفی در بیان التنزیل با تقسیم مردمان به سه گروه عام، خاص و خاصالخاص معتقد است فهم هر گروه در معرفت خدای و موضوعاتی مانند معاد، انسان، روح و غیره متفاوت است؛ او خاصالخاص را مرتبة اهل کشف میداند که والاترین شناخت را دارند (نسفی، 1390: 248). همچنین کاشف صفات بیستگانهای را برای «مرشد کامل» برمیشمارد و از آن میان، بیشتر بر ارشاد تأکید دارد؛ صفاتی مانند علم بهقدر ضرورت، اعتقاد شیعة اثناعشریّه، عقل، سخاوت و... که به طریق اولی این صفات برای ولی کامل نیز ضروری است (همان: 287‑288). کاشف برای اولیا سه مرتبه قائل است: علمالیقین، عینالیقین و حقالیقین: «بدان که اولیا را سه مرتبه هست: یکی علمالیقین و آن این است که بداند به طریق ایقان اشیا را کما هی به استدلال نه به ذوق. دویم از آن عینالیقین و او آن است که به دیدة باطن ایقان او حاصل شود. سیم حقالیقین و او آن است که کثرات و تعیّنات به چشم او فانی و ناچیز شوند و به عدم اصلی خود رجوع نمایند و وجود مطلق باقی ماند» (کاشف، 1398: 578). 2ـ6 تعداد اولیا از آغاز پیدایش موضوع ولایت و بحث رهبری سالکان، در آثار متقدم عرفان اسلامی کموبیش به تعداد اولیای خدا پرداخته شده و از آنها با عنوانهایی مانند غوث، ابدال، اقطاب، اوتاد و غیره یاد شده است. این افراد به باور اهل دین و عرفان کسانی هستند که زمین نمیتواند خالی از آنها باشد و درواقع بنیان عالم، مبتنی بر حیات آنهاست. هجویری در یک شمارش و تقسیمبندی، عدد اولیا را چهار هزار نفر میداند که مکتوماند و یکدیگر را نمیشناسند. وی گروهی را که معتقد است «اهل حلّ و عقدند و سرهنگان درگاه حقّ» سیصد نفر برشمرده است که «اَخیار» نامیده میشوند. گروه دیگر «اَبدال» نام دارند و چهل نفرند. هفت تن دیگر «اَبرار»، چهار تن با نام «أوتاد»، سه نفر با عنوان «نَقیب» هستند و درنهایت یک نفر را «قُطب» یا «غَوث» میخواند (هجویری، 1384: 321). نسفی نیز در یک تقسیمبندی کمابیش مشابه با هجویری، شمار اولیای خدا را در این عالم، سیصد و پنجاه و شش کس میداند که تعدادشان همواره ثابت است. وی این اولیا را شش طبقه میداند: سیصدتنان، چهلتنان، هفتتنان، پنجتنان، سهتنان و یکی. منظور از یکی همان قُطب است و معتقد است چون قُطب از دنیا برود و کسی نباشد که بهجای او بنشیند، عالم متلاشی میشود (نسفی، 1390: 317). نسفی در فصلی با عنوان «در باب طبقات اولیا» آشکارا این گروه را «ولی» دانسته است ـ برای نمونه: «بدان که اولیای خدای در عالم سیصد و پنجاه و شش کساند...» (همان)؛ اما در پایان، سخن استادش سعدالدین را میپذیرد و معتقد است چون این گروه در کار تربیت سالکان و خلق نیستند، عنوان «ابدال» شایستة آنهاست؛ «شیخ میفرماید که آن سیصد و پنجاه و شش کس را ولی نمیگویند، ابدال میگویند و راست است که ایشان تربیت و پرورش خلق نکردند و نمیکنند» (همان: 321). نسفی اعتقاد به اولیای دوازدهگانه را غالباً از زبان استادش نقل میکند. در انسان کامل به نقل از حمویه میگوید: «خدای تعالی دوازده کس را از امّت محمّد برگزید و العُلماء مُقرّب حضرت خود گردانید و به ولایت خود مخصوص کرد و ایشان را نائبان حضرت محمّد گردانید» (همان: 319). سیّد حیدر آملی همسو با ابنعربی و سعدالدین حمویه، تعداد اولیا را دوازده تن میداند. وی به سخن ابنعربی در فتوحات استناد کرده است که: «بین فلک هشتم و نُهم قصری با دوازده برج بر شکل پیامبر و دوازده امام وجود دارد» (ابنعربی، 1405 ق، ج 13: 133)؛ همچنین سعدالدین حمویه با بیان اینکه «اسم "ولیّ" جز بر دوازده امام صدق نمیکند» (حمویه، 1362: 33)، درستی سخن آن دو را در بحث ولایت تأیید میکند و آن را نظری شریف و وجهی نیکو میداند که بیشتر مشایخ مُعتبر صوفیه بر آن اتفاقنظر دارند (آملی، 1381: 325). وی با بر شمردن نام ائمة دوازدهگانه، آنها را اولیای خاص شریعت محمدی میداند و معتقد است صاحبان شش شریعت (آدم، نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و محمد) هرکدام دوازده ولی داشتهاند: «بالجمله، الاولیاءُ لِکلِّ نَبیّ کانوا إثنی عَشَر وَ (کانوا) انبیاءُ کذلک وَ الآنَ یَختَصُّ هذا الزّمان بِهِم و نَجاتهم الذّی هُو المَهدی علیهالسلام» (آملی، 1974 م: 289). کاشف دزفولی ائمة دوازدهگانه را اولیا و اوصیای پیامبر خاتم میداند که یکی پس از دیگری جانشین آن حضرت میشوند. «پس از ختم رسالت به سیّدِ رُسل و هادی سُبُل، این امر به اوصیا و اولیای او رسید که اولِ ایشان علی بن ابیطالب است و آخر ایشان، صاحبالأمر است که اَلحال حیّ است» (کاشف، 1398: 673). وی در رسالات خود تأکید خاصّی بر ولایت علی (ع) دارد و از ایشان با القاب مختلفی مانند «مرشد الأولیا»، «قُطب الأبدال و الأوتاد» (کاشف، 1385: 186)، «سرور مهتر اولیا» (همان: 144) یاد میکند. کاشف معتقد است که مقام و شأن اولیای دوازدهگانه در عرفان اسلامی از این نظر اهمیت دارد که نَسبِ طریقت هریک از سلسلة اهلِ معرفت به یکی از ائمه میرسد. از آن میان معتقد است بایزید بسطامی، حقایق و معارف الهی را نزد امام جعفر صادق (ع) آموخته است (کاشف، 1398: 719). هرچند برخی پژوهشگران با در نظر گرفتن فاصلة زیاد بین تاریخ وفات امام صادق (ع) و تاریخ درگذشت بایزید، در وقوع این دیدار و کسب فیض تردید دارند (شفیعی کدکنی، 1388: 38). با توجه به اینکه کاشف منسوب به فرقة ذهبیه است و این فرقه نسب خود را ازطریق معروف کرخی به امام رضا (ع) میرسانند، وی معتقد است که اعتبار و منزلت معروف کرخی نیز بهسبب دربانی برای حضرت رضا (ع) حاصل شده است (کاشف، 1398: 375). در یک نگاه کلّی رسالات کاشف غالباً در تأیید مرام و مسلک ائمه است. وی ایشان را «هادیان راه حق» و «مرشدان کامل» (همان: 719) و «سرچشمة اسماءالله» میداند. خواه ناقل این اسما شیعه باشد، خواه سنّی (همان: 507)؛ بنابر این اساس، دیدگاه کاشف در تأیید عرفان شیعی و تکمیل آرای عارفان شیعی است. 2ـ7 ختم ولایت یکی از مسائل مهم بحثبراگیز در مقولة ولایت که اهل شریعت و طریقت بر آن، اختلاف نیز داشتهاند، مفهوم «ختم ولایت» است. پیشینة مبحث ختم ولایت در مباحث عرفانی را به حکیم ترمذی میرسانند. ترمذی در کتابی موسوم به ختمالأولیا پرسشهایی مطرح کرده است که پرسش سیزدهم آن دربارة خاتمالأولیاست. پرسش این است: «مَن الّذی یَستَحقُّ خَاتمُ الأولیاء کما إستَحَقَّ مُحمّدٌ، صَلَّى اللّهُ علیه و سلَّم، خاتم النبوَّه؟» (ترمذی، بیتا: 161)؛ چه کسی استحقاق ختم ولایت را دارد همانگونه که محمد (ص) استحقاق ختم نبوت را دارد؟ آرای علمای شیعه و سنّی در این باب متکثّر است. بنابه نوشتۀ سیّد حیدر آملی عرفان بزرگی مانند جُنید بغدادی، شِبلی، معروف کرخی، بایزید بَسطامی و دیگران نیز بر ختم ولایت مُطلقة علی (ع) تصریح کردهاند (آملی، 1974 م: 204‑205). ابنعربی از کسانی است که در باب ختم ولایت صاحب آرای مختلفی است و با اشاره به ولایت مطلقه و مقیده برخی را خاتمالأولیا دانسته است. حضرت عیسی (ع)، مردی که در شهر فاس او را ملاقات کرده است، مهدی از آلمحمد و شخص خود ابنعربی کسانی هستند که از نظر او خاتم ولایتاند. شیخ مکّی، خاتمالأولیا را در آثار ابنعربی در چهار عنوان آورده است: 1) خاتم اکبر که عیسی بن مریم (ع) است؛ 2) خاتم اصغر که شیخ محیالدین بن العربی است؛ 3. خاتم کبیر که علی بن ابیطالب (ع) است؛ 4) خاتم صغیر که حضرت مهدی (عج) است (شیخ مکّی، 1364: 73‑77). در مسئلة اخیر، ابنعربی ولایت محمدی را ازآنِ مردی از بزرگوارترین مردانِ عرب میداند (ابنعربی، 1405 ق، ج 12: 121). او در جای دیگری خاتم ولایت را ویژة مهدی موعود میداند:
سعدالدین حمویه در المصباح فی التصوف معتقد است منشأ خاتمالأنبیا و خاتمالأولیا یکی است: «گمان نبری که خاتم اولیا زائد است بر خاتم انبیا؛ که ایشان مظهر یک حقیقتاند که در خلقت دو شکلاند یکی در اول زمان است؛ یکی در آخر زمان» (حمویه، 1362: 98). منظور حمویه از ولی آخر زمان، مهدی موعود (عج) است که نسفی در انسان کامل بهطور آشکارتری عقیدة او را دربارة خاتمیت امام دوازدهم نقل کرده است. «به نزدیک شیخ، ولی در امّت محمّد همین دوازده کس بیش نیستند و ولىِّ آخرین که ولىِّ دوازدهم باشد، خاتم اولیا است و مهدی و صاحب زمان نام او است» (نسفی، 1390: 320). او در کتاب مقصد اقصی سخن استادش را دربارة زمان ظهور ولیعصر بیان میکند: «... وقت بیرونآمدن وى معلوم نیست. البته بیرون خواهد آمد که حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم خبر داده است از آمدن وى و علامت وى گفته است» (نسفی، 1351: 246). سیّد حیدر آملی از کسانی است که بخش عمدهای از مباحث خود را به موضوع ختم ولایت اختصاص داده است؛ بهویژه در بحث ولایت مطلقه و ولایت مقیّده به ردّ نظریات ابنعربی مبنی بر خاتمیت ولایت مُطلقه در حضرت عیسی علیهالسلام پرداخته و آن را ازنظر عقلی و نقلی و کشفی مردود دانسته است (آملی، 1381: 530)؛ از آنجا که سیّد حیدر عارفی شیعی است آشکارا ختم ولایت را در حضرت مهدی (عج) اثبات میکند و معتقد است خاتمالأولیا مطلق حضرت علی (ع) و خاتمالأولیا مقیّد حضرت مهدی (عج) است؛ «خاتمالولایه کسی است که بهوسیلة او صلاح دنیا و آخرت به کمال میرسد و با مرگ او نظام عالم مختل میشود و او مهدی موعود در آخر زمان است» (همان: 514). کاشف دزفولی در مقدمة مصباح الذاکرین، امر دعوت و هدایت خلق را از بعد انبیا به پیامبر اسلام در جایگاه خاتم رسل و پس از او به اوصیای او میرساند و معتقد است که حضرت صاحب امر آخرین وصی پیامبر است: «... امر رسالت ختم شد به سیّد رسل و هادی سُبُل و بعد از آن به اوصیاء او رسید که اول ایشان علی بن ابیطالب است و آخر ایشان صاحبالأمر است که الحال حیّ است» (کاشف، 1398: 673). در رسالهای دیگر درباب «امامت»، ضمن تقدیس انبیا و اوصیا، از امام دوازدهم با عنوان «خاتمالأولیا» یاد میکند: «باید اعتقاد داشت که تمامی ایشان از آدم تا خاتمالأولیا و خاتمالأوصیا از اَصلاب و اَرحام مُطهّره بیرون آمدهاند» (همان: 373). با توجه به اینکه در این سخن خاتمالأولیا و خاتمالأوصیا را مترادف هم به کار برده است و ازسویی در سخنی که پیشتر نقل شد، آخرین وصی را امام دوازدهم دانسته است، می توان به این نتیجه رسید که در اندیشة عرفانی کاشف دزفولی «خاتمالأولیا» مهدی موعود است؛ گرچه در رسالات دیگر نیز بدون قید «ولی» بارها به این معنی تصریح کرده است. کاشف به دو طریق عقلی و نقلی در اثبات خاتمیّت امام دوازدهم شیعیان کوشیده است. در روش عقلی با اشاره به لزوم حفظ شریعت، معتقد است که ضرورت عقلی است که رسول برای خود نائبی برگزیند تا پاسدار شریعت باشد. «چون نبی و رسول از جنس بنیآدماند و ایشان را انتقال از عالم فانی به دار باقی لازم است، پس کسی را باید نائب خود کنند که بعد از نبی یا رسول، شریعت او را برپا بدارد» (همان: 372). وی با این استدلال که خاتمالأولیا صفات همة انبیا را دارد، استدلال میکند که در برخی تواریخ برای حضرت نوح عمری نزدیک به دو هزار و پانصد نیز گفتهاند و این قابلیت را میتوان برای خاتمالأولیا نیز در نظر گرفت و امری بعید نیست. در روش نقلی نیز با استناد به برخی از آیات و احادیث ازجمله آیة «انّی جاعل فی الارض خلیفه» (بقره: 30)، همچنین حدیث مشهور «ثقلین»، وجود حجّت خدا بر روی زمین و خاتمالأولیا را امری لازم و ضروری میداند. برای تقریب ذهن و اشراف بیشتر بر جایگاه کاشف دزفولی و میزان اثرپذیری او از این جریان فکری، عمدهترین آرای کاشف و پیشوایان فکری او در جدولی فراهم شده است. از آنجا که هدف نوشتار حاضر مطابقت و مقایسة جزءبهجزء نظریات کاشف با عارفان پیش از خود نیست و تحقق این امر مجالی بسیار گستردهتر می طلبد، به ارائة نظریات بنیادین هر عارف بسنده شده است. در چند جا، بهعلت اینکه اظهارنظر روشنی از عارفان مذکور یافت نشد، قسمتهای مربوط به آن در جدول خالی است. نکتة دیگر اینکه همة مطالب مندرج در جدول، مستند است و از متن مقاله ـ که دارای ارجاع است ـ استخراج شده است.
جدول شمارة 1: عمدهترین آرای کاشف دزفولی و پیشوایان فکری او دربارة ولایت انسان کامل
3ـ نتیجهگیری ولایت انسان کامل یکی از مباحث اصلی و اساسی در عرفان کاشف دزفولی است. کاشف در تبیین و تعریف مفهوم ولایت، با دیدگاهی مبتنی بر وحدت وجود، ولایت را نقطة مرکزی دایرة وجود میداند و معتقد است انسان کامل روی دیگر نور محمّدی یا عقل است؛ بنابراین، انسان کامل را نسخهای از وجود مطلق میداند. کاشف آشکارا به برتری مقام ولایت بر مقام نبوت تأکید دارد و معتقد است مقام ولی برتر از مقام نبی است. در تفسیر بار امانت، او معتقد است این امانت همان «جامعیّت» است که خداوند در انسان کامل به ودیعه گذاشته است. در تقسیمبندی ولایت به عامه و خاصه، ولایت خاصّه را بعد از پیامبر، برای امامان دوازدهگانه میداند و بندگان صالح بعد از ائمه را اولیای عام میداند. مقام جمعالجمع و مرتبة خاصالخاص، همچنین صفت مردمیبودن و مخالطت را از مراتب و صفات اولیای خدا به شمار میآورد. کاشف تعداد اولیا را دوازده نفر و ختم ولایت را در امام دوازدهم، مهدی موعود میداند. با توجه به جدول فوق و مقایسة دیدگاههای کاشف با عارفان پیش از او میتوان به این نتیجه رسید که کاشف در بسیاری از اظهارات خود در حوزة ولایت انسان کامل، به آثار این عارفان نظر داشته است. علاوهبر شباهتهای پنهان میان دیدگاه کاشف و عارفان یادشده، برخی شباهتهای آشکار وجود دارد که اثبات میکند کاشف از مطالعة آثار این عارفان برکنار نبوده است؛ از آن میان، تفسیر وحدت وجودی کاشف از ولایت انسان کامل، مشابه تفسیر حمویه و نسفی است؛ بهویژه که هر سه به پیوند میان انسان کامل و اولین مخلوق (عقل، قلم، نور محمّدی...) توجه کردهاند (رک. جدول، بخش ولایت انسان کامل). برتری ولایت بر نبوت همان نظر ابنعربی و سعدالدین حمویه و سیّد حیدر است. کاشف همانند سیّد حیدر آملی، حدیث منتسب به حضرت علی (ع) (انا نقطه تحت البا) را به برتری ولایت بر نبوت تأویل کرده است؛ همچنین کلمات او در اینکه انسان کامل واسطة بین غیب و شهادت است، شباهت کاملی به سخنان نسفی در انسان کامل دارد. بار امانت که از آن به «جامعیّت» تعبیر میکند، بسیار شبیه سخن ابنعربی است که امانت را صورت الهی میداند؛ از آن جهت که انسان حامل صورت الهی جامعیّت دارد؛ یعنی جمیع صفات الهی را دارد و صورتی از اوست. کاربرد اصطلاحاتی مانند خاصالخاص و جمعالجمع که در سخنان نسفی و سیّد حیدر سابقه دارد، همچنین شباهت دیدگاه او در تعداد اولیا و ختم ولایت به آرای عارفان یادشده نشان میدهد کاشف به آثار ایشان نظر داشته است. مجموع این شباهتها و استناد او به سخنان و اشعار ابنعربی، شیخ محمود شبستری، سعدالدین حمویه، سیّد حیدر آملی در رسالاتش، خط سیر عرفان شیعی را از قرن هفتم و هشتم به قرن دوازدهم میرساند و بدین طریق عرفان شیعی، بهویژه مبحث ولایت را بهواسطة کاشف دزفولی تا دورة قاجار میتوان پی گرفت. درواقع در کنار طرح برخی آرای اختصاصی کاشف در حوزة ولایت، اصلیترین دستاورد این پژوهش اثبات تداوم اندیشة ولایی عارفان برجستة این حوزه بهواسطة آثار و رسالات کاشف دزفولی تا قرن دوازدهم است. با درنظرگرفتن این مهم، میتوان گفت آرای کاشف دزفولی جایگاه ویژهای در تاریخ عرفان شیعی دارد و این امر، به پژوهش در آثار او ضرورت میبخشد. | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مراجع | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
قرآن مجید.
آملی، سیّد حیدر (1381). جلوة دلدار (جامع الأسرار و منبع الأنوار)، ترجمة سیّد یوسف ابراهیمیان آملی، تهران: رسانش.
آملی، سیّد حیدر (1974 م). المقدمات من کتاب نص النصوص فی شرح فصوص الحکم ابنعربی، به تصحیح و مقدمة هنری کُربن و عثمان اسماعیل یحیی، [بیجا]: پژوهشهای علمی، انستیتو ایران و فرانسه.
ابنعربی، محیالدین (1387). فصوص الحکم، ترجمه و تصحیح محمد خواجوی، تهران: مولی.
ابنعربی، محیالدین (1405 ق). الفتوحاتُ المکیّه فی معرفه أسرارِ المالکیه وَ الملکیّه، تحقیق و تقدیم دکتر عثمان یحیی، قاهره: الهیه المصریّه العامّه للکتاب، چاپ دوم.
ابنعربی، محیالدین [بیتا]. الفتوحات المکیه (دورة چهارجلدی)، لبنان، بیروت: دار احیاءالتراث.
پارسا، خواجه محمد (1366). شرح فصوص الحکم، به تصحیح دکتر جلیل مسگرنژاد، تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
پزشکی، ناهیدالسادات (1382). «کاشف اسرار؛ شرح حال و معرفی آثار صدرالدین کاشف دزفولی»، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شمارة 77، 140‑145.
ترمذی، محمد بن علی [بیتا]. ختم الأولیاء، تحقیق عثمان اسماعیل یحیی، بیروت: مطبعه الکالوثولیکیه.
حمویه، سعدالدین (1362). المصباح فی التصوّف، تصحیح نجیب مایلهروی، تهران: مولی.
دهباشی، مهدی؛ میرباقریفرد، سیّد علیاصغر (1386). تاریخ تصوّف، ج 1، تهران: سمت.
ذکاوتی قراگوزلو، علیرضا (1385). «دزفولی»، دایرةالمعارف تشیّع، ج 14، زیر نظر احمد صدر حاج سیدجوادی، بهاءالدین خرمشاهی و کامران فانی، تهران: نشر شهید سعید محبّی.
سمنانی، علاءالدوله (1358). چهل مجلس، تحریر امیر اقبال سیستانی، بهاهتمام عبدالرفیع حقیقت، تهران: [بیجا].
شجاری، مرتضی (1387). «امانت الهی از دیدگاه عرفای اسلامی و ابنعربی»، نشریة دانشکدة ادبیات و علوم انسانی تبریز، شمارة 51، پیاپی 204، 85‑105.
شفیعی کدکنی، محمدرضا (1384). دفتر روشنایی (از میراث عرفانی بایزید بسطامی)، تهران: سخن.
شیخ مکّی، ابوالفتح محمد بن مظفرالدین محمّد (1364). الجانبالغربی (فی حلّ مشکلات الشیخ محیالدین ابنعربی)، بهاهتمام و حواشی نجیب مایلهروی، تهران: مولی.
شیروانی، حاج زینالعابدین [بیتا]. بُستانالسیاحه، تهران: کتابخانة سنایی.
فیض کاشانی، ملامحسن (1428 ق). عینالیقین الملقّب بالأنوار و الأسرار (دورة دوجلدی)، تحقیق فالح عبدالرزاق العبیدی، قم: انوارالهدی، چاپ دوم.
قیصری، داود بن محمد (1387). شرح فُصوصالحکم، ترجمة محمد خواجوی، تهران: مولی.
کاشانی، عزالدین محمود (1381). مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، تهران: مؤسسه نشر نما.
کاشف دزفولی، سیّد صدرالدین (1398). رسائل کاشف دزفولی، بهاهتمام و تصحیح و مقدمة حسین نصیر باغبان و محمدحسین حکمتفر، تهران: ارمغان.
کاشف دزفولی، سیّد صدرالدین (1395). درّ مکنون، تصحیح، مقدمه از ناهیدالسادات پزشکی، اصفهان: کنکاش.
کاشف دزفولی، سیّد صدرالدین (1385). مرآتالغیب به همراه حقّالحقیقه لأربابالطریقه، ناهیدالسادات پزشکی، تهران: بازتاب.
کاشف دزفولی، سیّد صدرالدین (1332). مصباح العارفین، اهواز: کتابفروشی و چاپخانة صافی.
کوربن، هانری (1390). معبد و مکاشفه، ترجمة انشاءالله رحمتی، تهران: سوفیا.
کوربن، هانری (1352). تاریخ فلسفة اسلامی، ترجمة دکتر سیّد اسدالله مبشری، تهران: امیرکبیر، چاپ هفتم.
لطیفپور، احمد (1396). کاشف اسرار (زندگانی، شخصیت و آثار سیّد صدرالدین کاشف دزفولی)، دزفول: اقلیم قلم.
مایلهروی، نجیب (1380). «انسان کامل»، دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج 10، 381‑373.
محمود میرزا قاجار (1390). عهد حُسام، بهکوشش ایرج افشار، تهران: میراث مکتوب.
میرباقریفرد، سیّد علیاصغر (1394). تاریخ تصوّف (سیر تطوّر عرفان اسلامی از قرن هفتم تا دهم هجری)، جلد دوم، تهران: سمت.
میرباقریفرد، سیّد علیاصغر (1391). «عرفان عملی و نظری یا سنّت اول و دوم عرفانی؟»، نشریه پژوهشهای ادب عرفانی (گوهر گویا)، سال 6، شمارة 2، پیاپی 22، 65‑88.
میرباقریفرد، سیّد علیاصغر؛ رئیسی، احسان (1399). «هستیشناسی در سنّت اول و دوم عرفانی»، مجله ادیان و عرفان، سال 53، شمارة 1، 244‑229.
نسفی، عزیزالدین (1391). بیان التّنزیل، بهتصحیح سیّد علیاصغر میرباقریفرد، تهران: سخن.
نسفی، عزیزالدین (1390). کتاب الانسان الکامل، با پیشگفتار هانری کربن، با تصحیح و مقدمة ماریژان موله، ترجمة دکتر سیّد ضیاءالدین دهشیری، تهران: طهوری، چاپ یازدهم.
نسفی، عزیزالدین (1351). مقصد اقصی ضمیمة اشعّة اللمعات جامی، بهکوشش حامد ربّانی، تهران: کتابخانة علمیّه حامدی.
هجویری غزنوی، ابوالحسن علی بن عثمان (1384). کشفالمحجوب، بهتصحیح محمود عابدی، تهران: سروش. | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 291 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 176 |