تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,673 |
تعداد مقالات | 13,658 |
تعداد مشاهده مقاله | 31,646,367 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,499,596 |
بازپژوهی دیدگاه سنتگرایان و مستشرقان دربارۀ کنش و واکنش وحیانی | ||
الهیات تطبیقی | ||
مقاله 8، دوره 13، شماره 27، خرداد 1401، صفحه 99-116 اصل مقاله (1.19 M) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/coth.2022.132826.1697 | ||
نویسندگان | ||
زهرا روستائی1؛ محمدمهدی آجیلیان مافوق* 2 | ||
1دانشجوی کارشناسی ارشد، بخش علوم قرآن و فقه، دانشکده الهیات و معارف اسلامی، دانشگاه شیراز، شیراز، ایران | ||
2استادیار بخش علوم قرآن و فقه، دانشکده الهیات و معارف اسلامی، دانشگاه شیراز، شیراز، ایران | ||
چکیده | ||
مسلمانان و غیر مسلمانان از دیرباز به چگونگی وحی الهی بر پیامبران و بهویژه حضرت محمد(ص) توجه داشتهاند و پاسخها و نظریاتی در طول قرون و اعصار در این باب بیان شده است. برخی از این نظریات وحی را مفهومی غیر مادی و دستهای از معانی دانستهاند که به پیامبر وحی شده و ایشان، آن را در قالب الفاظ ریخته و به مردم بیان کرده است؛ درمقابل، برخی به وحیانیبودن توأمان الفاظ و معانی قرآن قائلاند. طبق آیات و روایات، وحی تنها معنا نبوده است؛ بلکه الفاظ قرآن نیز وحیانیاند؛ اما اینکه چگونه و در چه مرحلهای از نزول وحی، معانی به الفاظ تبدیل شدهاند، خداوندْ این کار را مستقیماً انجام داده یا جبرئیل، در عالم ماده بوده یا عالم مجرد، ازجمله مسائل بررسیشده در این مقاله است. این تحقیق با استفاده از منابع مکتوب و به شیوة توصیفی، انتقادی و تحلیلی به نظریهای میرسد که فرایند نزول وحی بر پیامبر در دو سطح مختلف رخ داده است؛ به این صورت که ابتدا خداوند محتوا و معانی را (با یا بدون واسطۀ جبرئیل) بر قلب پیامبر وارد کرده و سپس این معانی و قول ثقیل با نظارت و کمک جبرئیل به الفاظی تبدیل شده است که عامه مردم درک کنند و سبب هدایت مردم باشد. | ||
کلیدواژهها | ||
وحی؛ کنش و واکنش وحیانی؛ مستشرقان؛ دیالکتیک وحیانی | ||
اصل مقاله | ||
بیان مسئلهمسئلۀ دیالکتیک وحیانی در قرآن کریم ازجمله مسائلی است که نظریهپردازان دربارۀ آن اختلافنظر دارند. منظور از دیالکتیک در اینجا چگونگی ارتباط وحیانی بین خداوند و پیامبر(ص) و انتقال آیات قرآن به ایشان و نقش پیامبر(ص) در این ارتباط است. در طول تاریخ، علما و دانشمندان مسلمان و مستشرقان دربارۀ این شیوه خاص ارتباطی نظرات و مدلهای مختلفی بیان کردهاند و دربارۀ نظرات آنها بهشدت اختلاف هست. سنتگرایان عموماً معتقد به نظریۀ وحی املایی هستند؛ به این صورت که خداوند بهوسیله ملک (جبرئیل) وحی را (هم معنا و هم لفظ) بر پیامبر نازل کرده و پیامبر(ص) عیناً آن را به مردم منتقل کرده است. در این شیوه ارتباطی، کنش اولیه توسط خداوند است و واکنش پیامبر صرفاً دریافت پیام الهی و انتقال آن به همان صورت و الفاظ به مردم است. ایشان صرفاً گیرنده وحی است و در امر آن مداخلهای ندارد. جبرئیل یا ملک، حامل وحی است و وظیفه انتقال وحی از خداوند به پیامبر(ص) را به عهده دارد. در این نظریه که به نظریۀ وحی خطی شناخته میشود، وحی در یک مسیر مستقیم از خداوند به پیامبر(ص) نازل و از پیامبر(ص) به مردم ابلاغ میشود. در میان مفسران معاصر نیز آیتالله طباطبایی (طباطبایی، 1417، ج15: 317)، جوادی آملی (جوادی آملی، 1372: 78) و مصباح یزدی (مصباح یزدی، 1376، ج1: 93) به بیان و دفاع از این نظریه میپردازند. در میان متقدمان، ملاصدرا نیز نظریه وحی املایی را بهصورت عقلانی و فلسفی بیان میکند؛ اما قائل به خطیبودن آن نیست و در دو مرحله صعودی و دو مرحله نزولی فرایند دریافت وحی را بررسی میکند. درنهایت، او معتقد است وحی چه بهصورت معنا در مراحل اولیه و چه بهصورت صوت و لفظ در مراحل آخر توسط خداوند و ملک نازل شده و نقش پیامبر در تبدیل لفظ به معنا نیست؛ بلکه در صعود و جداشدن از مادیات و پیوستن به ملکوت اعلا برای دریافت وحی در این 4 مرحله است. (صدرالمتألهین، بی تا، ج7: 25-28) لطفی در مقالهای با عنوان «الگوهای ارتباط وحیانی» این الگوهای خطی و غیر خطی ارائه شده از قدما و متأخران از منظر قرآنی، روایی و ارتباطی را بیان و جمعبندی میکند درنهایت، او نیز معتقد به الگوی خطی است (لطفی، 1391: 98). در مقابل سنتگرایان، مستشرقان قرار دارند. در مسئلۀ وحی برخی از آنان قائل به کنش وحیانی و برخی دیگر قائل به کنش انسانی هستند؛ یعنی وحی را ساخته و پرداختۀ خود پیامبر به خاطر نبوغش (نظریه نبوغ) یا برگرفته از کتب مقدس سابق میدانند (مانند یوسف دره حداد در کتاب القرآن و الکتاب). آنچه مدنظر ماست، مربوط به آن دسته از مستشرقانی است که وحی را تا هر اندازۀ آن الهی بدانند و معتقد به کنش وحیانی باشند. نظرات مستشرقین معتقد به کنش وحیانی به سه دسته تقسیم میشود: دسته نخست، معانی و الفاظ هر دو را از جانب خداوند میدانند (این گروه به دو دسته تقسیم میشوند؛ دستهای که برای پیامبر کنشگری به هر میزان آن قائلاند و دستهای که پیامبر را کاملاً منفعل میدانند). نظریات این دسته مشابه نظر سنتگرایان است و وحی را بهصورت خطی میبینند. چه معتقد به وجود جبرئیل در امر وحی باشند و چه نقشی برای وی قائل نباشند (لیمن، 2006: 540-542؛ ایزوتسو، 1373: 200-206). دسته دوم معانی را از سوی خداوند و الفاظ را از پیامبر(ص) میدانند. بیشتر مستشرقان در این دسته قرار میگیرند. آنها معتقدند خداوند خودش را الهام کرده است و پیامبر به میزان این درک و شهود، معانی را در قالب کلمات ریخته و برای مردم توصیف کرده است (بل، 1382: 48-50، مک کواری، 1977: 7). دسته سوم از مستشرقان نیز وجود دارند که معتقد به تجربه دینی هستند. آنها کشف و شهود را از طرف پیامبر میدانند و معتقدند هر کسی میتواند با تلاش به این کشف و شهود برسد. سپس پیامبر که در این کار نبوغ دارند، این معانی را به الفاظ، تبدیل و به مردم منتقل میکند. نقش کنشگری پیامبر در این نظریه بسیار پررنگ است و ایشان معانی را از خداوند کسب و تجربه میکند و سپس در قالب الفاظ ریخته و به مردم منتقل میکند. آنها معتقد به انکشاف خویشتن خداوند هستند و معتقدند در وحی چیزی منتقل نمیشود. وحی نگاه و تلقی تجربهای و تاریخی از خداست (وات، 1995م: 163و154). درحقیقت در این نظریه جهت فلش انتقال مفاهیم از سمت خداوند به پیامبر نیست؛ بلکه خداوند خود را انکشاف کرده و پیامبر به میزان ظرفیتش او را درک کرده است. گویی برای زمانی در یک سطح قرار گرفتهاند و این ارتباط شکل گرفته است. سپس در قالب کلمات ریخته شده و به مردم در سطح پایینتر توضیح داده شده است. این الگو در عین اینکه خطی نیست، اما با الگوی قبلی نیز یکسان نیست. صرفنظر از مقایسه و نقد الگوهای بیانشده از سنتگرایان و مستشرقان، این مقاله ضمن بررسی و تحلیل انواع مدلهای مطرح درخصوص دیالکتیک وحیانی و میزان و شیوه کنش و واکنش پیامبر و ترسیم الگوی ارتباطی متناسب با آنها، الگوی جدید بهدستآمده از آیات و روایات را ارائه میکند؛ الگوی دو سطحی که نقش پیامبر(ص) را در مرحله دریافت و انتقال به تفکیک بررسی میکند.
الگو درحقیقت بیانی کوتاه و نمودارگونه از یک مفهوم یا واقعیت است که نشاندهندۀ ساختار فرآیند یا روابط بین عناصر آن است. الگوهای ارتباطی نیز با چنین هدفی شکل گرفتهاند و تلاش میکنند عناصر اصلی ارتباط و روابط بین آنها را نشان دهند. الگوها در دو دسته خطی و غیر خطی قرار میگیرند و فرآیند ارتباط در آنها با گرافها نشان داده میشود (باد، 1372: 285-286). افراد بسیاری به بیان الگوهای متفاوت ارتباطی و تبیین عناصر این الگوها پرداختهاند؛ ولی بهطور کلی 4 عنصر فرستنده، گیرنده، کانال ارتباطی و رمزها (کدهای ارتباطی) از عناصر اصلی و مشترک الگوهای ارتباطی خطی و غیر خطیاند (رک: باد، 1372: 293-295؛ لطفی، 1391: 80-81). فرستنده و گیرنده دو مفهوم کلی در ارتباطاند که چهار کاربرد مختلف آنها بهعنوان کدگذار و کدخوان، خطابکننده و خطابشونده، دستگاه فرستنده و گیرنده (دستگاه فنی یا حتی انسان) و نویسنده و خواننده (وقتی پیام مکتوب باشد) هستند. کدها یا رمزهای ارتباطی نیز مجموعه یا نظامی از قواعد برای ارتباط بین علائم (نشانههای ارتباط) و معانیاند. همچنین، هر ارتباط زبانی ازطریق کانال خاصی صورت میگیرد که مجرای انتقال پیام است (قائمینیا، 1389: 66-69). با توجه به اینکه وحی نیز یک ارتباط زبانی است، دارای الگوهایی است که اجزای ارتباطی در آنها یافت میشود (لطفی، 1391: 80-81؛ قائمینیا، 1389: 104)؛ اما نکته مهم در بررسی ارتباط وحیانی این است که وحی در دو سطح عمودی و افقی رخ داده است که کاملاً با هم متفاوتاند. در سطح عمودی بین خداوند و پیامبر است. علاوه بر فرستنده و گیرنده، کانال ارتباطی و جنس کدهای ارتباطی متفاوت است و نمیتواند مادی باشد. همچنین، وحی در این حالت، زنده و شفاهی است. در سطح دوم و افقی ارتباط خواننده یا مفسر وحی با آن است که وقتی وحی مکتوب شده باشد، رخ میدهد و این ارتباط زنده نیست. فضای غیر مادی در سطح عمودی و ارتباط زندۀ آن باعث تفاوت این دو سطح شده (قائمینیا، 1389: 104) و هدف از بررسی ما در این مقاله نیز، سطح عمودی ارتباط وحیانی است. در سطح عمودی که یک ارتباط زبانی زنده محسوب میشود، فرستندهْ خداوند است و این ارتباط وحیانی به خواست او صورت پذیرفته است. گیرندۀ وحی پیامبر(ص) است و کانال ارتباطی کانالی ویژه و غیر طبیعی بوده (تنزیل بر قلب) است. علاوه بر این سه عنصر، قائمینیا در کتاب بیولوژی نص کدها، پیام و سیاق آن را نیز از ارکان ارتباط وحیانی بر میشمرد (قائمینیا، 1389: 105-106). بررسی این عناصر در نظریات مطرحشده دربارۀ دیالکتیک وحیانی به ما کمک میکند تا الگوی صحیح بیانشده از هر نظریه به دست آید. در ادامه تلاش میشود الگوهای هر نظریه بررسی و استخراج شوند.
بیشتر مسلمانان و نیز سنتگرایان یهودی به این نظریه قائلاند و در بین مسلمانان به نظریه وحی لفظی مشهور است. این نظریه بیان میکند خداوند هم معنا و هم لفظ را بیان کرده است و پیامبران هیچ دخل و تصرفی در وحی نداشتهاند. اقلیتی از مسیحیان نیز بر این باورند که خداوند وحی خود را کلمه به کلمه به کاتب بشری منتقل کرده است. طبق این نظریه خداوند سخن خود را به انحای مختلف به پیامبران میرساند که یکی از رایجترین این شیوهها سخنگفتن ازطریق فرشته وحی است؛ وقتی فرشته در صورت یک انسان ظاهر شده است؛ مانند تکلم فرشته با حضرت مریم سلام الله علیها. گاهی نیز خداوند ازطریق اجسام مادی با پیامبران سخن گفتهاند؛ مانند داستان حضرت موسی علیهالسلام. این دیدگاه در میان ادیان ابراهیمی قدیمیترین دیدگاه است. طبق این نظریه، خداوند فقط حقایق را الهام نکرده است، بلکه املای لفظ را نیز انجام دادهاند. در میان مفسران معاصر، آیتالله طباطبایی (طباطبایی، 1417، ج15: 317)، جوادی آملی (جوادی آملی، 1372، ش78) و مصباح یزدی (مصباح یزدی، 1376، ج1: 93) به بیان و دفاع از این نظریه میپردازند. طبق این نظریه، فرستنده وحی خداوند است و گیرنده آن پیامبر است. کانال انتقال وحی سمعی و زبانی است و کدهای انتقال نیز الفاظاند.
تقریر دیگری از نظریۀ وحی املایی با نام نظریۀ ایجاد ذهنی الفاظ مشهور است. گویندگان این نظریه، متکلمان عقلگرای شیعهاند که لفظ و معنا، هر دو را از جانب خداوند و پیامبر(ص) را در تبدیل معنا به الفاظ مفعول و منفعل میدانند. نقطهنظر خاص ایشان در تبیین این نظریه در مرحله تبدیل معانی به الفاظ است که خداوند پس از انتقال مفاهیم و ایجاد معنا در ذهن پیامبر، خودش یا بهواسطۀ جبرائیل این معانی را در ذهن پیامبر به الفاظ تبدیل میکند. به عبارتی، خداوند بدون دخالت پیامبر، گزینش الفاظ و صورتبندی و قالبریزی مفاهیم را انجام داده است (حسینی، 1379: 227). علامه طباطبایی نیز در ذیل آیۀ 253 سوره بقره و تکلیم خداوند با موسی به این نظریه اشاره کرده است. ایشان پس از بیان این موضوع که خداوند از دستگاه صوتی برخوردار نیست و درنتیجه، کلام خداوند مقولهای متفاوت از کلام بشر است و با این حال، صفت تکلم در خداوند در آیات و روایات حقیقی بیان شده است نه مجازی و با وجود پذیرش نظر متکلمان که خداوند میتواند کلام خود را در موجود مادی بهصورت امواج صوتی بیافریند، بیان میکند اطلاق کلام الهی بر القای علم در ذهن مخاطب نیز یکی از وجوه احتمالی است و با توجه به جدابودن مفاهیم و زبان در ذهن بشر، این نظریه همان نظریۀ الفاظ ذهنی است (طباطبایی، 1417ق، ج2: 315-320). نظریه وحی الفاظ ذهنی از سخنان خواجه طوسی و علامه حلی از متکلمان عقلگرای شیعه نیز برداشت میشود (حنفی، 1391، ج1: 198؛ معموری، 1381: 13).
اولیور لیمن، نویسندۀ کتاب دائرهالمعارف قرآن نیز از پیروان نظریه وحی املایی است. او وحی را یک انتقال پیام میداند و پس از بیان و پذیرفتن سه شیوه انتقال وحی در قرآن، یعنی وحی مستقیم، وحی از پشت پرده و وحی بهوسیلۀ فرشته، فوریترین نوع (روش) ارتباط بهطور مستقیم از خداوند به شخص مدنظر را بدون صدا یـا فرشـته میداند. کسی که آن را دریافت میکند، پیام را میفهمـد کـه آن از جانـب خـدا اسـت. روش دوم، از پشت حجاب است، بدین معنا که خداوند بهوسیلۀ یک رسانه دیگر مانند یک رویا یـا خـواب، پیام را به یک فرد میگوید. بهترین مثال این، سخن خداوند به موسی از پشت بوته است. روش سوم، ازطریق یک پیامآور (فرشتهای) است که آن را محکمترین و واضحترین نوع وحـی میداند؛ هرچند ارتباط مستقیم با خدا در آن کمتر باشد. دربارۀ شیوه سوم انتقال وحی، یعنی ارسال وحی بهوسیلۀ فرشته میگوید در این نوع، پیامبر قرآن را بهصورت دقیق و بدون هیچ تغییری دریافت میکرده است؛ یعنی پیامبر(ص) کنشی در این قضیه نداشته است و مینویسد: «به نظر آنها (مسلمانها) فرشته، کلام خداوند را کلمه به کلمه (بهصورت دقیـق) و بـدون هـیچ تغییر برای پیامبر آورده است؛ در زبانی که پیامبر میتواند بفهمد؛ یعنی زبان عربی (شعراء: ١٩٥)». (لیمن، 2006: 541؛ علوی مهر و محمدبلو، 1398: 66). او در انتقال بدون تغییر وحی به مردم و دخالت انسان در نزول قرآن تأکید میکند که پیـامبر تنها برای دریافت متن مقدس مأموریت داشت و هیچ مجوزی در تغییر آن ندارد. بـا واسطهای، پیامبر این پیام عربی (قرآن) را دریافت و بهطوری دقیق (کلمه بـه کلمـه) بـه پیـروانش ابـلاغ میکرد؛ آنها نیز برای نسلهای بعدی آن را ابلاغ میکنند؛ بنابراین، بـه نظـر مـیرسـد ایـن انتقال، انتقال یک پیام دقیق در همان قالب نازلشده محسوب میشود. به این ترتیب، وحی در اندیشۀ مسلمان مساوی با یک تئوری یا نظریۀ املایی وحی است». لیمن بر اینکه هم لفظ و هم معنا از جانب خداوند است، اشاره میکند و میگوید: «... وحی از منظر قرآن، ابتکـار خداونـد است که براساس اراده خود به پیامبری که بشر است، ارسال شـده اسـت. اگرچـه حضـرت محمـد گیرنده وحی بود، او فقط یک تماشاگر منفعل نبود، بلکه او فعال بود؛ البته این به آن معنا نیسـت که او محتوای وحی را سروده باشد؛ ولی به این معنا است که او وحی را در آگاهی کامـل، دریافـت و عظمت حضور کلام خداوند را در قلبش مشاهده (احساس) میکند» (همان: 542؛ علوی مهر، محمدبلو، 1398: 67). بنابراین، اگرچه او لفظ و معنا را مطلقاً از جانب خداوند میداند و هیچ حق دخل و تصرفی در الفاظ برای پیامبر قائل نیست، پیامبر(ص) را منفعل نمیکند؛ بلکه واکنش ایشان را دریافت وحی و احساس و مشاهدۀ عظمت کلام خدا در قلبش میداند. همانطور که لیمن تصریح میکند او در امر وحی معتقد به نظریه وحی املایی است (لیمن، 2006: 540-542). الگوی وحیانی او را در شکل 1 ببینید. در این نظریه خداوند، فرستنده وحی است و پیامبر، گیرنده است. کانال ارتباطی، جبرئیل یا ملک است که کدها را بهصورت لفظ و معنا توأمان از خداوند، دریافت و به پیامبر منتقل میکند؛ اما جنس پیام در هر دو مرحله انتقال، هم از خداوند به جبرئیل و هم از جانب جبرئیل به پیامبر مشخص نشده و در هر دو مرحله معتقد به انتقال مفاهیم و الفاظ توأمان است؛ در صورتی که الفاظ مادیاند و متعلق به عالم مادیات، پس انتقال آنان در عالم مجرد از خداوند به جبرئیل و از جبرئیل به پیامبر(ص) چگونه بوده است. ایزوتسو نیز نظر مشابهی دارد. او رویکردی زبانشناسانه به وحی دارد و وحی را در رابطه با مفاهیم همزمان با پیامبر(ص) میداند و به رابطۀ جنیان و کاهنان اشاره میکند؛ اما اذعان دارد بین این دو پدیده تفاوتهایی وجود دارد و وحی ماهیت الهی دارد و قرآن منبع الهام نبوی خداوند است و تفاوت دیگر اینکه شاعران سخنان افاکگونه بیان میکنند؛ اما ساختار درونی وحی به کلی با آنها متفاوت است. او اصل پدیده وحی را رابطهای دوشخصی، زبانی و غیر زبانی، رمزآلود و محرمانه میداند که فرستنده و گیرندهای دارد؛ اما وحی در معنای قرآنی را فرایندی کلامی و شفاهی میداند که میتواند رابطهای سه شخصی یا حتی چهار شخصی باشد. در این میان رابطه خداوند با موسی(ع) را خاص میداند؛ از این نظر که خداوند با واژه «کلّم» از آن یاد کرده است که این امر مستلزم وجود رابطه دو شخصی و شفاهی است (ایزوتسو، 1373: 200-206؛ لطفی، 1389: 92). او با اشاره به آیات 50 و 51 سوره شوری انواع ارتباط ممکن بین خداوند و انسانها را شفاهی و زبانی میداند که به شیوههای ارتباط نهانی و اسرارآمیز، سخنگفتن از پس پرده و فرستادن یک رسول صورت میگیرد. او بیان میکند گونه نخست مختص حضرت موسی(ع) است. در گونه دوم، گوینده رؤیتشدنی نیست و در گونه سوم، ارتباط ازطریق یک پیامرسان است و پیامبر صدا و تصویر او را دریافت میکند (ایزوتسو، 1373: 225 -228؛ لطفی، 1389: 92-93). او با در نظر گرفتن مردم بهعنوان هدف وحی و مقصد نهایی وحی، رابطه را بهصورت سهگانه و چهارگانه نیز ترسیم میکند (ایزوتسو، 1373: 228-229؛ لطفی، 1389: 93). او تحول و تبدل نفس نبوی برای دریافت وحی را صحیح نمیداند و از کنشی از جانب پیامبر برای دریافت وحی سخن نمیگوید. در کنشگری و پاسخ از سمت پیامبر فقط از حضرت موسی(ع) سخن میگوید و ایشان و نوع وحی بر ایشان را یک استثنا میداند (ایزوتسو، 1373: 228-229؛ لطفی، 1389: 93). طبق این نظریه فرستنده وحی خداوند است و گیرنده آن پیامبر است، کانال ارتباطی گوش است و کدها و رمز ارتباط الفاظ و زباناند؛ زیرا این نظریهپردازان معتقدند الفاظ از جانب خداوند منتقل میشود. تنها تفاوت ایزوتسو و لیمن در این است که ایزوتسو کانال ارتباطی را گوش میداند و ملک را بهعنوان یکی از طرفین ارتباط در برخی از ارتباطات وحیانی محسوب میکند؛ ولی لیمن ملک یا جبرئیل را منتقلکنندۀ مفاهیم از خداوند به پیامبر معرفی میکند. حال سؤال اینجاست اگر کدهای ارتباطی لفظ و زباناند و کانال ارتباط نیز گوش است که همه از ابزار مادی ارتباطاند، چگونه این ارتباط مادی بین خداوند و عالم مجرد با پیامبر در عالم ماده شکل گرفته است. لفظ و زبان از ابزار مادی ارتباطاند؛ اما وحی رابطهای مادی بین خداوند و انسان نیست. همچنین، در مواردی که در قرآن از نزول بر قلب سخن رفته است (شعراء: 194؛ بقره: 97) که کانال ارتباط وحیانی قلب معرفی شده است، دیگر کدهای ارتباطی این کانال نمیتوانند لفظ باشند. لفظ متعلق به سمع است نه قلب. از بین معتقدان به نظریه وحی املایی تنها ملاصدرا است که تلاش میکند دریافت مفاهیم از عالم مجرد و انتقال آن به عالم ماده را توضیح دهد:
در میان فلاسفه، ملاصدرا به تبیین عقلانی وحی پرداخته است؛ اما مانند دیگر سنتگرایان قائل به یکسطحی بودن نزول وحی نیست. او برای الگوی خود دو مرحله صعودی و دو مرحله نزولی در نظر میگیرد. در مرحله صعودی پیامبر(ص) از بدن مادی خود، رها و وارد سیری روحانی میشود (مرحله اول صعود). در این حالت، نور معرفت پروردگار در او ظاهر شده و آنقدر افزایش مییابد تا به جوهری قدسی تبدیل میشود که به آن عقل فعال یا روح قدسی گویند؛ در این حالت، او آگاه به اسرار زمین و آسمان و حقیقت اشیا است (مرحله دوم صعود). در این حالت خداوند پیامبر را خطاب قرار میدهد و او از غیب مطلع میشود و چیزی از وحی را بر او آشکار میکند که نه شکل حرفی و نه صوتی دارد و در حس باطن او جا میگیرد. پس از این، روح پیامبر دو مرحله نزولی را طی میکند؛ در مرحله اول که نزول بر ملکوت آسمان است، هم معارف و هم فرشته تمثل مییابند و پیامبر، فرشته را با صورت محسوس میبیند؛ در حالی که ذات حقیقی او را در عالم امر دیده است؛ در این حالت، کلام مسموع را از فرشته میشنود یا لوح مکتوبی را در دست او میبیند و ازطریق روح عقلیاش با او در ارتباط است و با گوش عقلیاش کلام پروردگار را میشنود. دومین مرحله نزول، نزول به آسمان دنیاست. در این مرحله، فرشته با صورت محسوس با حواس انسانی پیامبر ظاهر میشود و وحی و کلام الهی را در قالب اصوات و حروف و کلمات تجدید میکند. پیامبر آنها را میشنود؛ در حالی که فقط او شنوای آنهاست؛ زیرا آنها یعنی فرشته و کلام، از غیب و سرّ باطن پیامبر به مشاعرش میرسند. سپس حالت غش و اغما برای ایشان رخ میدهد و به حالت مادیت خود باز میگردند و اخبار وحی را بیان میکنند (صـدرالمتألهین، بیتا، ج 7: 26-28). در این نظریه، پیامبر دو سطح صعودی مختلف و دو سطح نزولی مختلف را طی میکنند و در این سطوح وحی از باطن ایشان به ظاهر و کلام تبدیل میشود. الگوی بیانشده از ملاصدرا مطابق شکل زیر است: 2 الگوی دیالکتیک وحیانی ملاصدرا در این نظریه، فرستنده وحی، خداوند و گیرنده، پیامبر است. کانالهای ارتباطی مختلفی بیان شده است. میتوان در هر سطح بیانشده از ملاصدرا، کانال بهخصوصی در نظر گرفت که در سطوح صعودی، کانال قلب است و در سطوح نزولی، سمع و گوش است. جنس کدها نیز در سطوح صعودی و نزولی متفاوت است و در هنگام صعود کدها غیر زبانی هستند و در نزول کدها در قالب الفاظ و کلمات، ریخته و بیان میشوند. در میان متقدمان اسلامی، ملاصدرا از محدود افرادی است که به عدم امکان دریافت لفظ بهعنوان یک عنصر مادی و ازطریق گوش بهعنوان کانال مادی از عالم مجرد و ماورا توجه کرده و با توصیف مراحل صعودی و نزولی پیامبر برای دریافت وحی تلاش کرده است مرحله تبدیل وحی قلبی در عالم مجرد به وحی لفظی در عالم ماده را توضیح بدهد.
برخی مستشرقان و غیر مسلمانان در زمینه وحی به نزول معنا بدون لفظ معتقدند و تبدیلکنندۀ این لفظ به معنا را شخص پیامبر میدانند. بهطور مثال، ریچارد بل، وحی را پیامی محرمانه و نوعی کشف و شهود محسوب میکند که تنها ازنظر پیامبر(ص) حقیقی و واقعی است (بل، 1382: 48). او برای وحی ماهیت گفتاری قائل نیست و میگوید صورت وحی گاه شامل دستورات یا سلوک خاصی است که پیامبر(ص) به انجام آن همت میگمارد و گاه بهصورت ابلاغ معانی بلندی است که بهصورت لفظ نیست؛ بلکه بهصورت القا و الهام سریع انجام گرفته و پیامبر به آن جامۀ لفظ پوشانده است. او میگوید پیامبر(ص) به ماهیت شنیداری وحی نزدیک بوده است تا دیداری و مطالبی که از راه شنیدن بر پیامبر(ص) وحی شده، کلمات وحی نبوده است (همان: 49). درواقع نظر بل دربارۀ ماهیت وحی متأثر از الهیات مسیحی است که طبق آن، وحی لزوماً عین کلام خداوند نیست؛ بلکه اصل پیام از سوی خداوند است و شکل پیام و الفاظ و عبارات آن عاملی بشری به نام پیامبر دارد و به خداوند مربوط نیست. بل شواهدی را برای این نظر خود - که الفاظ وحی ساختۀ پیامبر است - میآورد و میگوید حتی گاهی پیامبر مخاطب مستقیم وحی است. متن قرآن بهصورت لفظ بیان نشده است؛ بلکه صرفاً دستور یا رفتار خاصی است که پیامبر ملزم به انجام آن بودند (رک: بل، 1382: 49-50). در دیدگاه او، وحی دریافتشده توسط پیامبر در قالب مفاهیم و پیام است و این شخص پیامبر است که وحی را در قالب کلمات میریزد و به مردم منتقل میکند. مک کواری نیز اندیشۀ مسیحیان مبنی بر اینکه وحی محتوایی از پیش نوشته شده است را رد میکند و میگوید: «برخی از مسیحیان بر این باورند که محتوای وحی همان گزارههایی اسـت که در تورات و انجیل مطرح شدهاند؛ در حالی که هرچند در جریان وحی، گزارههایی رد و بدل میشوند، این گزارهها محتوای وحی را تشکیل نمیدهند؛ بلکه وحی، در درجه اول، آشکار و افشا شدن هستی است. در وحی، اولاً و بالـذات، هـستی مقـدس آشـکار و افـشا میشود و سپس این آشکار و افشاشدگی به بیان لفظـی و کتبـی در میآید و در کتـب مقـدس آشکار میشود. در این صورت، محتوای وحی، در پس هر گونه بیان لفظی آن قرار دارد. حامل و محل وحی، یعنی جایی که امر قدسی، خود را در آن مکشوف میکند، اهمیتـی ویژه دارد». به نظر او، در ادیان منسوخ، امر قدسی خود را بیشتر در طبیعت مکشوف میکند (مانند آنچه دربارۀ حضرت موسی(ع) رخ میدهد)، در درجهای بالاتر تاریخ و ارتباطات شخصی این کار را انجام میدهند و در بالاترین مرتبه، «همة تجربة وحیانی درونی میشود و امر قدسی با اعماق ذهن انسانی مواجه میشود. در مسیحیت، یک شخص، یعنی عیـسی مـسیح، حامـل وحـی است» (مک کواری، 1977: 7). درحقیقت او سه مرتبه برای وحی قائل است. در پایینترین مرحله، وحی در قالب طبیعت مکشوف و منتقل میشود. در مرحله بالاتر ازطریق وقایع تاریخی و افراد (شاید در اندیشه او بتوان وحی پیامبر را از این نوع دانست) وحی مکشوف و منتقل میشود و بالاترین مرحلۀ وحی همان وحی درونی و تجربه دینی است. او پیامبر را حامل وحی میداند. در دو نوع نخست، میتوان به انتقال یک مفهوم از نظر او رسید؛ اما تأکید میکند وحی لفظ نیست. بنابراین، کنشگری پیامبر را در تبدیل معنا (در دو مرتبه اول وحی) و تجربه (در بالاترین مرحله وحی) به لفظ میداند. او اگرچه از مکشوفشدن هستی نزدیک به معنای مکشوفشدن خداوند در کلام دسته سوم مستشرقان سخن میگوید، بیان میکند وحی در محل خاصی و توسط حامل خاصی مکشوف میشود و خداوند در رسیدن این وحی و پیام قدسی به محل و حاملی خاص تأکید دارد. برخلاف نظر دسته سوم که معتقدند خداوند بهطور کلی خویشتن خود را مکشوف میسازد و هر کسی بنا به ظرفیتش میتواند وارد شود و چیزی از این کشف دریافت کند و سپس در قالب کلمات بریزد و به مردم بیان کند، قائل به انتقال پیام در وحی نیستند. الگوی این دسته در شکل زیر دیده میشود. پیامبر معارف را از خداوند دریافت میکند و خودش آنها را در قالب کلمات میریزد و به مردم منتقل میکند. در این نظریه، فرستنده وحی، خداوند است و گیرنده، پیامبر میباشند، کانال وحی قلب و ذهن پیامبر است؛ زیرا معتقدند فقط معانی بر پیامبر وحی میشود و ایشان به آن جامه لفظ میپوشانند. رمز ارتباط نیز از جنس الفاظ نیست و چیزی بین خداوند و پیامبر است که دیگران نمیتوانند درک کنند و بفهمند و فقط پیامبر قدرت درک آن را دارد. اگر پیامبر تبدیلکننده معانی به الفاظ دانسته شود، دیگر وحی سخن خداوند نیست و با آیاتی که بهوضوح گوش و سمع را کانال ارتباطی معرفی میکنند، متناقض است (طه: 13 و علق: 1)؛ در حالی که ظرف معانی و مفاهیم نمیتواند گوش و سمع باشد. همچنین، جنس مفاهیم منتقلشده و پروسه انتقال نیز مشخص نشده است.
وحی از منظر افرادی چون شلایر ماخر و هگل، نخستین نظریهپردازان تجربه دینی، نوعی انکشاف خویشتن خداوند است. ماخر وحی را از جنس دانش و گزاره نمیداند. او معتقد است در وحی چیزی منتقل نمیشود و وحی امری سیال است، وحی جنبه خبررسانی ندارد، بلکه نوعی مهر و آشتی با خداست و وحی نگاه و تلقی تجربهای و تاریخی از خداست. درحقیقت او معتقد است خداوند در وحی معرفت و احکام دینی را نازل نمیکند؛ بلکه خودش را وحی میکند (فعالی، 1385: 108-115). در دیدگاه ایشان، کنش و واکنش وجود دارد؛ اما چیزی از جنس معنا و مفهوم منتقل نشده است؛ بلکه درنتیجۀ کنش الهی، معرفت در وجود مبدأ حاصل میشود. گویی چراغی در ذهنش روشن میشود که چیزهای موجود را ببیند. کنش الهی در این تعریف لطفی است که خداوند به بندگان میکند که از دیدگاه ماخر محدود به بنده خاصی نیست و هر کس به نسبت ظرفش میتواند این تجربه را داشته باشد و واکنش دریافتکنندۀ شادی تلاش او در جهت گسترش ظرفش است. واکنش دیگر دریافت کننده، واکنش خروجی او مبنی بر بیان این حقایق و حاصل این تجربیات برای دیگران است. از این نظر، مفاهیمی که پیامبر بهعنوان دین و قرآن بیان کرده، همه از جانب خودش است. لفظ و معنا و مفهوم همه از جانب خودش است. خداوند فقط روشنکنندۀ چراغ دل او بوده است. به عبارتی، تا این تجربه درونی و مکاشفه به تعبیر در نیاید، بیانشدنی و ابلاغپذیر برای دیگران نخواهد بود. مونتگمری وات نیز معتقد است: «معارف عمیق قرآنی از جان خداوند به محمد(ص) الهام شده است و قرآن محصول اندیشه آگاهانه او نیست؛ بلکه از بیرون به او القا شده است؛ ادعایی که ارزیابی آن با غیر مسلمانان است (مونتگمری وات، 1984م: 101)؛ در عین حال، او معتقد است هر پیامبری برای اینکه شایسته دریافت وحی باشد، میباید خلقوخوی خاصی داشته باشد که این خلقوخو ممکن است بر قالب خیالی وحی اثر بگذارد. او معتقد است حالت روحی هر پیامبر نیز پیوند نزدیکی با خلقوخوی او دارد (مونتگمری وات، 1995م: 163). او علاوه بر اینکه به وجود عنصر انسانی در قرآن معتقد است، برای جمع میان الهیبودن و بشریبودن این کتاب میگوید که وحی تجربۀ ذهنی است؛ یعنی وحی آشکاری خداوند در قالب زبان است برای بشری که تا خداوند، خودش را برای او آشکار نسازد، قادر به شناخت او نیست. او همچنین زبانهای بشری را محدود، مخلوق و ناقص میداند؛ آنجا که میگوید: «اگر بناست خودآشکارسازی خدا در قالب زبان صورت پذیرد، معنایش این است که خدا باید آن را به جنبههایی از وجود خود محدود سازد که با زبان مخلوقانه و ناقص بشری بیانشدنی باشد (همان: 154). وات در کتاب دیگرش با نام محمد پیامبر و سیاستمدار از نیرویی ذهنی به نام تخیل خلاق سخن میگوید و انبیا و رهبران دینی را افرادی میداند که به شکل خاصی از این نیرو بهرهمند بودند و میگوید این افراد توانایی این را دارند که چیزهایی که دیگران حس میکنند، اما نمیتوانند بیان کنند را به شکل محسوس درآورند. او این نیرو را در تبدیل آنچه به حضرت محمد وحی شده است، به کلمات و کتاب مؤثر میداند. درخور ذکر است تخیل در لغت انگلیسی برای مفاهیمی بیان میشود که ورای فهم و عقل بشر است خواه واقعی باشد، خواه غیر واقعی (مونتگمری وات، 1961م: 297-298). در این نظریه، فرستنده وحی تبیین نشده است؛ یعنی خداوند خود به ارسال وحی مبادرت نمیکند، دریافتکنندۀ وحی که خود به کشف وحی میپردازد، پیامبر است و کانال ارتباطی ذهن خلاق و مستعد و با ظرفیت پیامبر است. جنس کدها قطعاً زبانی نیست؛ بلکه از جنس کشف و شهود است و پیامبر خود به توصیف این اکتشافات میپردازند. بیشتر مستشرقان متأخر معتقد به نظریۀ تجربه دینیاند و در گروه سوم قرار میگیرند. آنها معتقدند مفاهیم را پیامبر با ظرفیتی که در خود تقویت کرده، از مبدأ هستی اخذ کرده و سپس در قالب کلمات ریخته و به مردم بیان کرده است. الگوی نظریات این گروه در شکل زیر دیده میشود. حداکثر کنشگری پیامبر در تلقی الهی وحی در این نظریه دیده میشود که پیامبر هم خودش معارف را کسب و اخذ میکند و هم تبدیل به کلمات میکند و به مردم منتقل میکند.
در این نظریه، وحی کلام خدا نیست و شیوه دریافت مفاهیم پیامبر از خداوند تبیین نشده است که چگونه ایشان به عالم غیرمادی دسترسی نامحدود پیدا میکردند و همچنین، پیامبر در اخذ و بیان محتواها کاملاً مختار است و مطابق تشخیص خود مفاهیمی را انتخاب و منتقل میکند و خداوند در امر تعیین مفاهیم مورد نیاز بشر نقشی ندارد و این، اختیار و انتخاب این موضوع را برعهده پیامبر گذاشته است؛ یعنی اگر پیامبر بیشتر عمر میکرد، قطعاً بر حجم قرآن بهعنوان حاصل کشف و شهود او افزوده میشد. به عبارتی، این دسته معتقد به نزول وحی نیستند و دربارۀ کشف و شهود پیامبر نیز از صعود ایشان به عالم مجرد یا شیوه دیگری سخنی نمیگویند و پروسه کشف و شهود و جنس آن نامشخص است؛ یا اینکه تماماً مادی و در عالم ماده فرض شده است. تفاوت این نظریه با وحی محتوایی در جهت فلش ارتباطی بین خداوند و پیامبر است. به عبارتی، در این نظریه از نزول وحی سخنی گفته نمیشود؛ بلکه خداوند بهطور کلی به بشر اجازه انکشاف خودش را میدهد. حال این بشر است که به مرحلهای برسد که این مفاهیم را، هر آنچه که خواست و بهصورت اختیاری، از خداوند اخذ کند و در قالب الفاظ بریزد و به مردم برساند. وحی در اینجا محدود به پیامبر نیست و پیامبری نیز در شخص خاصی محدود نشده است؛ بلکه هرکسی میتواند به درجه این کشف و انکشاف برسد. تفاوت این نظریه با نظر ملاصدرا که او نیز به صعود پیامبر برای رسیدن به عالم مجردات و رسیدن به مقامی سخن میگوید که در آن توان دریافت معارف الهی را دارد، در این است که در وحی ملاصدرا عمل وحی به خواست و ارادۀ خداوند و حاوی مطالب مشخصی است و هم معنا و هم لفظ در طی مراحل صعود و نزولی بهصورت چندباره بر پیامبر نازل میشود و پیامبر ظرف دریافت این مفاهیم است و این انتقال به اراده ایشان رخ نداده است؛ بلکه شروعکننده، خداوند است. ملاصدرا تأکید میکند پیامبر تبدیلکنندۀ مفاهیم به الفاظ نیست؛ بلکه هر دو از جانب خداوند و در طی چهار مرحله، شامل دو مرحله صعودی و دو مرحله نزولی، بر ایشان نازل شده است. همچنین، نقش جبرئیل و ملک در نظریه ملاصدرا مشخص و تبیین شده است؛ اما در نظریه وحی شهودی، ملک یا فرشته وحی وجود ندارد.
5-1. کانالهای ارتباط وحیانی در قرآن کریم هدف در این بخش، این است که طبق نظریۀ الگوهای ارتباطی، که پیشتر بیان شد، به شناسایی اجزا و ارکان ارتباط وحیانی بین خداوند و پیامبر در قرآن پرداخته شود. فرستنده وحی، خداوند و گیرنده، حضرت محمد(ص) است. کانال ارتباطی مخصوص است و بسته به نوع ارتباط، مادی یا غیر مادی است؛ بهطور مثال، در ارتباطهای زبانی این کانال میتواند امواج صوتی باشد؛ اما در ارتباطات غیر زبانی کانالهایی دیگری وجود دارند. در امر وحی نیز وقتی ارتباط بهصورت غیر زبانی و غیر کلامی است، کانال ارتباطی خاص و ویژه خود را دارد. با توجه به نوع کانال ارتباطی، جنس کدهای ارتباطی متغیر است. درحقیقت کدهای ارتباطی مجموعه رمزهای زبانی یا غیر زبانی رد و بدل شده در یک ارتباطاند (قائمینیا، 1389: 106). برای بررسی انواع کانالهای وحیانی به آیات قرآن مراجعه میشود. بهطور کلی قرآن سه کانال برای وحی بیان کرده است:
5-2. تفاوت کانال و تفاوت سطح در دریافت وحی همانگونه که در بررسی کانالهای ارتباطی مشخص شد، جنس کدهای ارتباطی در هر ارتباط کلامی متناسب با کانال ارتباطی است؛ بهطور مثال، قلب بهعنوان کانال ارتباطی نمیتواند دریافتکنندۀ کدهای وحی بهصورت زبانی و کلامی باشد و خداوند در آیات قرآن به قلب امر نکرده است که وحی را بشنو، آنگونه که به سمع امر کرده است. کدهای زبانی و لفظی تنها میتوانند بهوسیلۀ زبان کسب شوند و کدهای آوایی تنها میتوانند بهوسیلۀ گوش کسب شوند. همچنین، در آیاتی از قرآن به نزول دفعی و یکباره آن اشاره شده است و در آیات قرآن و سنت پیامبر به نزول پارهپاره و آیهآیۀ قرآن اشاره است. آیا نزول دفعی قرآن میتواند بهصورت صوتی یا خواندنی و در یک شب (شب قدر) باشد، وقتی خداوند میفرماید: (إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ) (قدر: 1). برخی مفسران بیان میکنند با توجه به اینکه انزال به معنای نزول یکباره است، این آیه به نزول یکباره قرآن در شب قدر اشاره دارد (طباطبایی، 1417ق، ج20: 330). آیا کانال دریافت نزول یکبارۀ وحی میتواند بر زبان پیامبر یا گوش ایشان و در بازه زمانی یک شب باشد؛ به همین دلیل برخی مفسران نزول یکباره قرآن در شب قدر را از جانب خداوند به یکی از آسمانهای بالاتر از آسمان دنیا (آسمان چهارم؛ بیتالمامور) میدانند (طبری، 310ق، ج30: 166؛ حسینی شاه عبدالعظیمی، 1363، ج14: 290) یا نزول در شب قدر را محدود به آیاتی میدانند که در همان سال قرار بوده بر پیامبر وحی شود (طبرسی، 1412ق، ج10: 786) که این تعابیر شاهدی ندارند؛ بنابراین، اگر قرآن آنچنان که بیان آیه است، به یکباره در شب قدر نازل شده باشد، مابین سه کانال ذکرشده در قرآن برای دریافت وحی بهناچار باید این ارتباط ازطریق کانال قلب شکل گرفته باشد و چیزی که قلب دریافت میکند، ماهیت زبانی ندارد. و اگر کانال ارتباطی قلب باشد، که اصالتاً هم هست، قلب محلی برای دریافت زبان نیست. قلب توان دریافت کدهای زبانی را ندارد. منظور از قلب در اینجا قلب فیزیولوژیک نیست؛ بلکه قلبی است که محل ایمان است. قرآن بیان میکند که کلام الهی از جنس امر الهی است {وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ} (قمر: 50) و امر الهی نیز از جنس کن فیکون است؛ به این صورت که خداوند امر میکند و مفاهیم بر قلب پیامبر(ص) مینشیند. در این عالم امر، حتی جبرئیل بهعنوان واسطه حضور ندارد. علامه طباطبایی در باب نزول دفعی و تدریجی قرآن این نوع وحی را وجود و حقیقتی در پس پردۀ ظاهر و الفاظ و به دور از درک معمولی میدانند. به عبارتی، ایشان قرآن را دارای دو وجود میدانند؛ یکی ظاهری و در قالب الفاظ و عبارات و یکی باطنی و غیر لفظی که بهصورت یکجا در شب قدر بر قلب پیامبر(ص) فرود آمد. سپس بهتدریج و بهصورت تفصیلى و ظاهرى در فاصلههای زمانى و در مناسبتهای مختلف و پیشآمدهاى گوناگون در مدت نبوّت نازل شد (طباطبایی، 1417ق، ج2: 15و16؛ معرفت، 1361: 62). در سوره زخرف، آیه 4 و سوره واقعه، آیات 77 الی 79 به کتابی اشاره شده که در لوح محفوظ و نزد خداوند است و جز مطهرون به آن دست نیابند و در آیه 1 سوره هود به تفصیل آیات پس از استحکام آنها اشاره شده است: { کِتَابٌ أُحْکِمَتْ آیَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَّدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ}. پس قرآن یک ماهیت بسیط ورا و فرای لفظ دارد و یک ماهیت متکثر و در قالب لفظ که در طی دو مرحلۀ جداگانه بهصورت وحی نازل شده است. مرحله نخست وحی، بسیط و ورای لفظ بر قلب پیامبر و مرحلۀ دوم وحی، متکثر و در قالب الفاظ و بر زبان و سمع پیامبر(ص). مشابه این دو مرحلۀ امر و تفصیل در نزول آیات قرآن در خلقت آسمانها و زمین نیز مشاهده میشود؛ آنجا که خداوند مرحلۀ تدبیر و تفصیل هستی را پس از مرحلۀ اراده و امر الهی {کن فیکون} میداند. در آیه 73 سوره انعام به خلقت آسمانها و زمین پس از امر به {کن} توسط خداوند اشاره میکند و سخن از زمان و محدودیت زمانی نیست. سپس در آیات 54 اعراف و 3 یونس مرحلۀ خلقت تفصیلی را شرح میدهد. به عبارتی، پس از اینکه خداوند امر به بودن آسمان و زمین کرد، موجودیت آنها تأیید میشود و این مرحله تدبیر خلقت است و سپس در مرحله تفصیل (نظام احسن)، خلقت آسمانها و زمین در شش روز شرح داده میشود. این دو مرحلۀ تدبیر و تفصیل در آیه 2 سوره رعد به زیبایی تفکیک شدهاند. این آیات نشان میدهند همانند مراحل نزول قرآن، مرحله تدبیر از مرحله تفصیل آیات جداست. امر الهی بسیط است و تدبیر الهی متکثر و دارای جزئیات است و در دو سطح کاملاً متفاوت قرار دارند. در سطح اول، کانال قلب است و کدهای زبانی از جنس ارم الهی و کن فیکون هستند. در سطح دوم، کانال سمع یا زبان است و جنس کدهای ارتباطی لفظ است. همچنین، از آیات قرآن مشاهده میشود در وحی سطح اول (وحی بسیط) پیامبر صرفاً شنونده است و کنش منفعلانه دارد و گوش و زبان در سطح اول دخالت ندارند؛ اما در سطح دوم وحی و تحت نظارت جبرئیل، پیامبر کنشگری فعال دارد و وحی بر گوش و زبان جاری شده است؛ مانند آنچه در داستان حضرت موسی(ع) است؛ آنجایی که دربارۀ عصایش توضیح میدهد و آنجایی که از خداوند میخواهد برادرش هارون را همراه او بفرستد (طه: 17-31). 5-3. نقش جبرئیل در هر یک از سطوح دریافت وحی خداوند در مرحلۀ اول وحی میفرماید: (إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلًا ثَقِیلً) (5: مزمل)؛ قول ثقیل و سنگینی بر تو نازل شد، سپس مستقیماً و توسط خداوند یا با کمک ملک به قول آسان تبدیل شد: (وَلَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ) (قمر: 17)؛ و نور و هدایتی شد برای بندگان (وَکَذلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا مَا کُنتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَلاَ الْإِیمَانُ وَلکِن جَعَلْنَاهُ نُوراً نَهْدِی بِهِ مَن نَّشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا وَإِنَّکَ لَتَهْدِی إِلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ). در آیه 17 سوره قمر خداوند آسانکردن قول ثقیل و انتقال قول یسر به پیامبر(ص) را به خود نسبت میدهد: (وَلَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ). به عبارتی، این مرحله زیرنظر کامل خداوند صورت میگیرد و جبرئیل شاهدی است برای اینکه پیامبر(ص) یقین حاصل کنند به دریافت وحی از جانب خداوند. اما در مرحله دوم که وحی از محتوا به لفظ تبدیل میشود، نقش جبرئیل(ع) پررنگتر است. به عبارت دیگر، در این حالت، ضمن اینکه پیامبر(ص) کنشگری فعال دارد، ظاهراً جبرئیل الفاظ را به پیامبر تلقین میکند (اِنَّکَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیم) (نمل: 6) و بر فرایند تبدیل محتوا به لفظ نظارت میکند که از این نظارت به تلقین تعبیر شده است. درحقیقت در سطح دوم وحی، جبرئیل یک بستر ارتباطی است و نقش او بسیار پررنگ است؛ هم در تبدیل وحی به لفظ و هم در آسانکردن قول ثقیل بر پیامبر(ص)؛ به گونهای که بتواند مایه پند و اندرز قرار بگیرد و نور و هدایت شود: (وَکَذلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا مَا کُنتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَلاَ الْإِیمَانُ وَلکِن جَعَلْنَاهُ نُوراً نَهْدِی بِهِ مَن نَّشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا وَإِنَّکَ لَتَهْدِی إِلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ) (شوری: 51). خداوند در این آیه میفرماید وقتی ما وحی را بر تو نازل کردیم، کتاب نبود و تو کتاب نمیشناختی، بلکه روحی بود از امر ما (اشاره به لفظنبودن وحی)؛ ولی (با واسطۀ جبرئیل) آن را تبدیل به نوری کردیم که برای مردم درکپذیر باشد و بتوانی بندگانم را بهوسیلۀ آن هدایت کنی. منظور از نظارت جبرئیل در مرحله تولید محتوا به لفظ، جلوگیری از دخالت شیطان در این مرحله و دفع احتمال جاریشدن الفاظ نادرست و ناصحیح بر زبان مبارک پیامبر(ص) است: (وَإِنْ کَادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ لِتَفْترَىَ عَلَیْنَا غَیرْهُ) (اسراء: 7؛3) میخواستند تو را در وحی بلغزانند، تا غیر از آن را از روی افترا به ما نسبت دهی. {وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلا) (اسراء: 74). پرسش لازم به یادآوری اینکه آیا این لغزش در مرحله تثبیت وحی بر قلب پیامبر است یا در مرحله تبدیل محتوا به لفظ. در مرحله کن فیکون که در عالم مجرد صورت میگیرد و بعد زمانی ندارد و به محض امر پروردگار بر قلب پیامبر(ص) مینشیند، احتمال خطا و اشتباه نیست؛ چون فعلی از جانب پروردگار است؛ اما در مرحله تبدیل محتوا به لفظ در عالم ماده، جبرئیل(ع) برای نظارت بر این محتوا و کمک به پیامبر در تبدیل آن قول ثقیل به این قول یسر و نور و هدایت حضور مییابد تا از وسوسههای شیطانی جلوگیری کند و پیامبر(ص) یقین کنند که این وحی الهی است نه وسوسههای شیطانی.
نتیجه وحی ارتباط بین خداوند و پیامبر و دارای اجزای ارتباطی خاص خود است. مستشرقان زیادی وحی را بررسی کردهاند. بهطور کلی دیدگاه مستشرقین در این زمینه در سه نظریه کلی گنجانده میشود. برخی همچون مسلمانان و سنتگرایان به وحی املایی و نزول معنا و لفظ توسط خداوند معتقدند و برخی معتقد به وحی محتوایی هستند؛ به این صورت که خداوند محتوای وحی را به پیامبر نازل کرده و در تبدیل این محتوا به متن نقشی نداشته است. دسته سوم معتقد به کشف و شهود پیامبر و اخذ معارف و معانی توسط شخص ایشان و سپس تبدیل آن به لفظ بدون دخالت خداوندند. نظریات مستشرقین در این باره به سه دسته کلی تقسیم میشود؛ برخی از آنان همانند مسلمانان سنتگرا معتقد به وحی املاییاند. گروهی معتقد به دریافت معانی از جانب خداوند و سپس تبدیل این معانی به الفاظ توسط شخص پیامبر(ص) هستند و دسته سوم معتقد به کشف و شهود پیامبر برای دریافت این معانی و حقایق توسط خود پیامبر و سپس تبدیل آنها به الفاظ بهصورت توصیفیاند. براساس نظریۀ مختار مقاله با مراجعه آیات قرآن به سه کانال ارتباطی برای انتقال وحی بر میخوریم. زبان، سمع و قلب سه کانال ارتباطی معرفیشده برای دریافت وحی توسط پیامبرند که هریک کدهای ارتباطی خاص خود را دارند. کدهای کانال زبان و سمع مادی و از جنس لفظ و کلاماند؛ اما کدهای قلبی غیر مادی و از جنس امر پروردگارند (کن فیکون). به عبارتی، کل پروسه ارتباط وحیانی در قرآن در دو سطح مختلف و بهصورت غیر خطی انجام میشود. در سطح اولیه یک ارتباط غیرمادی در عالم مجرد بین خداوند و پیامبر(ص) برقرار میشود که پیامهای غیر لفظی (محتوا) ازطریق کانال قلب به قلب پیامبر منتقل میشود (گاهی با واسطۀ جبرئیل و گاهی بدون واسطه)، سپس در سطح دومِ ارتباط وحیانی، این معانی و محتواها به لفظ تبدیل میشوند که این کار در عالم مادی و بهوسیلۀ پیامبر(ص) با کمک و نظارت مستقیم جبرئیل در تبدیل معانی (قول ثقیل) به الفاظ (قول یسر) صورت میگیرد تا انتقالپذیر به عامه مردم و نور و هدایتی برای آنان باشد. | ||
مراجع | ||
ابوحیان، محمد بن یوسف، (1420ق)، البحر المحیط فى التفسیر، بیروت، دارالفکر.
ایزوتسو، توشیکی، (1373)، خدا و انسان در قرآن: معنیشناسی جهان بینی قرآنی، ترجمۀ احمد آرام، تهران، شرکت سهامی انتشار.
بــاد، جــان، (1372)، «فراینــد ارتبــاط شــبیه چیسـت؟»، فصـلنامه کتـاب، دوره چهـارم، صص 281-312.
بل، ریچارد، (1382)، درآمدی بر تاریخ قرآن، بازنگری و بازنگاری: مونتگمری وات، ترجمۀ بهاء الدین خرمشاهی، تهران، مرکز ترجمه قرآن مجید به زبانهای خارجی.
ثعلبی، (1422ق)، الکشف و البیان عن تفسیر القرآن، بیروت، دارالاحیاء التراث العربی.
رازی، ابوالفتوح، (1408ق)، روض الجنان و روح الجنان، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی.
جوادی آملی، عبداالله، (1372ش)، پیرامون مبدأ و معاد، تهران، انتشارات الزهراء، چاپ سوم.
حسینی شاه عبدالعظیمی، حسین، (1363ش)، تفسیر اثنی عشری، تهران، انتشارات میقات.
حسینی، سید موسی، (1379ش)، وحیانیبودن الفاظ قرآن، پژهش های قرآنی، شماره 21 و 22، صص 235-218.
حنفی، ابن أبی العز، (1391ق)، شرح عقیده طحاویة، بیروت، المکتب الاسلامى.
صـدرالمتألهین، محمـد بـن ابـراهیم، (بـیتـا)، الحکمة المتعالیة فی الاسـفار العقلیـة الأربعـة، بیروت، دار إحیاء التراث العربی.
طباطبــائی، ســید محمــدحســین، (1417ق)، المیزان فی تفسیر القـرآن، قـم، دفتـر انتشـارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم.
طبرسی، فضل بن حسن، (1412ق)، تفسیر جوامع الجامع، قم، حوزه علمیه قم، مرکز مدیریت.
طبری، محمد بن جبیر، (310ق)، جامعالبیان فی تفسیر القرآن، تهران، نشر نی.
طوسی، محمد بن حسن، (548ق)، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار إحیاء التراث العربی.
علوی مهر، حسین و عبدالقادر محمدبلو، (1398)، «بررسی مدخل وحی در دایرة المعارف اول المعارف اولیور لیمن»، دوفصلنامه علمی قرآن پژوهی خاورشناسان، شماره ٢٧، صص ٦١ـ۷.
فعالی، محمدتقی، (1385)، تجربه دینی و مکاشفه عرفانی، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
قائمینیا، علیرضا، (1389)، بیولوژی نص، نشانهشناسی و تفسیر قرآن، تهران، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
قرآن کریم
لطفی، سید مهدی، (1389)، «معناشناسی وحـی در قرآن»، کاوشهای دینـی، شماره 4، صص 147-168.
لطفی، سید مهدی، (1391)، «الگوهای ارتباط وحیانی»، الهیات تطبیقی، شماره 7، صص 79-100.
مصباح یزدی، محمـدتقـی، (1376ش)، قـرآنشناسی، قم، مؤسسه پژوهشی امام خمینی.
معرفت، محمدهادی، (1361ش)، علوم قرآنی، قم، مؤسسه فرهنگی انتشاراتی التمهید.
معموری، علی، (1381ش)، دیدگاههاى گوناگون در تفسیر و تحلیل وحى، رواق اندیشه، شماره 12، صص 26-21. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 462 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 316 |