تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,649 |
تعداد مقالات | 13,393 |
تعداد مشاهده مقاله | 30,186,401 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,069,445 |
مکمّلیت بور و رهیافتهای فلسفی در شکلگیری آن | ||
متافیزیک | ||
مقاله 8، دوره 14، شماره 33، فروردین 1401، صفحه 109-124 اصل مقاله (917.27 K) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/mph.2022.132396.1381 | ||
نویسنده | ||
سید هدایت سجادی* | ||
استادیار فلسفه علم و فناوری، گروه آموزش فیزیک، مرکز شهیدبهشتی، دانشگاه فرهنگیان، تهران، ایران. | ||
چکیده | ||
مکمّلیت یکی از اجزای اساسی تعبیر موسوم به کپنهاگی مکانیک کوانتومی است که نیلز بور برای نخستین بار در کنفرانس کومو و سپس در کنفرانس پنجم سولوی در 1927 ارائه داد و متن آن نیز در مقالهای با عنوان اصل موضوع کوانتومی و تحولات اخیر نظریۀ اتمی در 1928 منتشر شد. هدف از این پژوهش صورتبندی رهیافتهای فلسفی بور، ازخلال بررسی متن این اثر مربوط به مکمّلیت است. روش پژوهش براساس تحلیل مفهومی محتوا و متن این مقاله (1928) است که آموزههایی مفهومی از آن استنباط میشود و براساس این آموزههای مفهومی، سعی میشود رهیافتهایی فلسفی صورتبندی شود. درنهایت، نتیجه میشود چهار رهیافت فلسفی وحدتگرایی، تجربهگرایی (از نوع پوزیتیویستی و متافیزیکی)، ضدعلّیتگرایی و موجبیتگریزی، و نیز ضدواقعگرایی قابلصورتبندی هستند؛ ضمن اینکه برای استنتاج دقیقتر، نیاز است به آثار بعدی بور، یا بهتعبیر دیگر «بور از نگاه بور» مراجعه شود. | ||
کلیدواژهها | ||
مکمّلیت؛ نیلز بور؛ رهیافتهای فلسفی؛ تعبیر کپنهاگی | ||
اصل مقاله | ||
. مقدمه نیلز بور از بنیانگذاران نظریۀ کوانتوم و از رهبران فکری تعبیر موسوم به کپنهاگی است که در سیر شکلگیری و تثبیت مکانیک کوانتومی نقشی کلیدی داشت. پس از آنکه پلانک مفهوم کوانتا را در سال 1900م. مطرح کرد و در حل برخی مسائل ازجمله تابش جسم سیاه، اثر فوتوالکتریک و طیف گسسته به کار رفت، بور در سال 1913 برای حل معضلات مدل اتمی رادرفورد، مدلی نیمهکلاسیکـنیمهکوانتوم ارائه داد و نظریۀ کوانتوم قدیمی را شکل داد که همراه با اصل همخوانی، دو مؤلفۀ عمدۀ این نظریه تا سال 1924م. بودند. پس از ارائۀ فرمالیسمهای مکانیک کوانتومی ـماتریسی، موجی، و تبدیل دیراک یوردانـ در دورۀ زمانی 1925 تا 1927 بهتدریج نیاز به تعبیر این فرمالیسم و موجودات ریاضی آنها پدید آمد و دراینراستا تلاشهایی صورت گرفت که اوج آن در کنفرانس پنجم سولوی در 1927 بود که در آن مشاجراتی میان دو نحلۀ فکری با مبانی فلسفی متفاوت، یکی بهرهبری بور و هایزنبرگ و دیگری بهرهبری اینشتین شکل گرفت که درنهایت دیدگاههای بور و همفکرانش تفوق نسبی یافت و بهتدریج پس از 1927 تعبیر موسوم به کپنهاگی، به نام زادگاه و مکان انستیتوی بور، تثبیت شد و مکانیک کوانتومی استاندارد شکل گرفت. دیدگاه رایج دلالت بر اثرپذیری مبانی تعبیر کپنهاگی و بنیانگذاران آن ازجمله بور، از آموزههای فلسفی خاصی دارد (گلشنی، 1394) و پژوهشهای متعددی نیز دراینزمینه صورت گرفته است. ماکس یامر (Jammer, 1989) به اثرپذیری بور از فیلسوفانی همچون کیرکگارد و ویلیام جیمز بهویژه ازخلال هوفدینگ اشاره کرده است. در این میان، یکی از اجزای اساسی تعبیر کپنهاگی مکانیک کوانتومی در کنار روابط عدمقطعیت، مکمّلیت است (Cushing, 1998). بهزبان ساده، مکمّلیت، ایدهای است که طبق آن توصیف یگانه از یک پدیدۀ اتمی امکان ندارد؛ اما توصیفهای مکمّل مانعةالجمع (مثلاً، توصیف علّی و توصیف زمانیـمکانی) برای سیستمهای اتمی وجود دارد و هریک در شرایطی صادق است. بور گاهی مکمّلیت را دربارۀ خواص فیزیکی سیستمهای فیزیکی (مثلاً دو کمّیت مکان و اندازۀ حرکت سیستمهای کوانتومی) به کار برده است (گلشنی، 1394). بهطور خاص، پژوهشهایی دربارۀ نسبت میان آموزههای فلسفی و مکمّلیت انجام شده است. برخی از این پژوهشها نهتنها به مبانی و چهارچوب فلسفی مکمّلیت پرداخته است (Folse, 1985; Folse, 1986; Shimony, 1985; Fay, 1991; Shomar, 2008; Cuffaro, 2010; Dorato, 2016; Camilleri, 2017)، بلکه حتی در مواردی آموزههای فلسفی در پرتو مکمّلیت هم تفسیر شده است؛ ازجمله در پژوهش کفارو (Cuffaro, 2018) آموزۀ ایدئالیسم استعلایی کانت در پرتو مکمّلیت فهمیده میشود. در حوزۀ اثرگذاری فلسفه بر بور و اصل مکمّلیت، فولز (Folse, 1985) بهزعم خود نشان میدهد که برخلاف دیدگاه رایج، اگر توصیف واقعیت فیزیکی ازخلال چهارچوب مکمّلیت فهمیده شود، کاملبودن مکانیک کوانتومی، و فهم واقعگرایانۀ کارکرد نظریۀ علمی حفظ میشود. این دو نتیجۀ فولز، برخلاف آن چیزی است که بهمثابۀ آموزههای مشترک تعبیر کپنهاگی تلقی میشوند. برخی فلاسفۀ فیزیک، این نتایج فولز را نقد کردهاند (Shimony, 1985) و نشان داده شد که پذیرش واقعگراخواندن بور تا اندازۀ زیادی محل مناقشه است. فولز (Folse, 1986) در مقالهای دیگر به دفاع از واقعگرایی بور میپردازد و بر مطالب کتاب خود نور بیشتری میاندازد. درواقع، بهنظرِ فولز، بور درظاهر ضدواقعگرا به نظر میرسد؛ اما وی واقعگرا است. وی مبتنیبر تعریف مفهوم واقعگرایی، در پی نشاندادن صحت ادعای خود است. فولز در مقالۀ خود ادعا میکند که «تعبیر ”ارتدوکسی“ فیزیک کوانتوم که به بور نسبت داده میشود و معمولاً بهمثابۀ کنارزدن واقعگرایی تلقی میشود، قبلاً در کتاب خود (1985) به چالش کشیدهام» (Folse, 1986: 96)؛ اما وی در مقالهاش بهطور خاص در پاسخ به نقد شیمونی (Shimony, 1985) استدلال میکند که مکمّلیت بور نیازمند دیدگاه واقعگرایانه به هویتهای علّی است. «بهعلاوه، ضدواقعگرا نامیدن بور در نظریهها، گمراهکننده است؛ زیرا بر نظریۀ تناظر صدق مبتنی است که بهنظر بور، نظریۀ کوانتومْ ما را وادار به رد آن میکند» (Folse, 1986: 96). به نظر میرسد واقعگرا یا ضدواقعگرابودن بور، همچنان امری مناقشهآمیز است. کسانی هم در پی حل این منازعه، راه میانهای را برگزیدهاند که نشان دهند وی از جنبههایی واقعگرا و از جنبههایی ضدواقعگرا بوده است. توفیق شومر (Shomar, 2008) در مقالهای با عنوان بور به عنوان یک واقعگرای پدیدارشناختی، میخواهد نشان دهد که بور «در سطح نظری ابزارانگار و در سطح مدلها واقعگرا است» (Shomar, 2008: 321). درواقع، وی در این مقاله در پی ارائۀ راهحلی میانه برای حل مناقشۀ میان واقعگرانامیدن بور ازجانب فولز (Folse, 1985) و ابزارانگارنامیدن وی ازجانب فی (Fay, 1991) است. با این وصف، به نظر میرسد این مناقشات درباب فلسفۀ بور هنوز پابرجا است. کفارو (Cuffaro, 2010) در مقالهای با عنوان چهارچوب کانتی اصل مکمّلیت اذعان میکند هرچند دیگران هم به شباهت و نزدیکی میان آموزههای کانت و اندیشههای بور قائلاند، این قرابتها از یک مشابهت سطحی فراتر میروند. وی میخواهد نشان دهد که «تعبیر مکمّلیت بور از مکانیک کوانتومی، که اشیای اتمی را بهمثابۀ ایدئالسازیهایی تلقی میکند و طرد اصل علّیت را در دامنۀ فیزیک اتمی مجاز میکند، نهتنها کاملاً سازگار، بلکه درواقع بهصورت طبیعی از چهارچوب معرفتشناختی وسیعتر کانت برمیآید» (Cuffaro, 2010: 309). وی ضمن اشاره به مشکلات تفسیری در برخورد با کانت و بور، در این مقاله بر ابعاد کانتی دیدگاههای بور متمرکز میشود. «فهم جنبههای کانتی اندیشۀ بور بااَهمیت تلقی میشود؛ زیرا هرچند فلسفههای بور و کانت درنهایت از هم واگرا میشوند، (...) در یک چهارچوب معرفتشناختی مشترک شریک هستند» (Cuffaro, 2010: 310). کفارو، از این هم فراتر میرود و صریحاً از اثرگذاری آموزههای کانت بر بور سخن میراند و نشان میدهد که «چگونه ایدههای کانتی ازطریق دوستی نزدیکش با هرالد هوفدینگ بر بور اثر گذاشته است» (Cuffaro, 2010: 310). همچنین، دوراتو (Dorato, 2016) در مقالهای با عنوان کلگرایی نسبی بور و برهمکنش کلاسیکـکوانتوم، ضمن بررسی و نقد راهبردهای اصلی و یا محتمل بور دربارۀ دفع این اتهام که تعبیر وی تفاوت واضحی میان دامنۀ کلاسیک و کوانتومی نمیگذارد، بهطور خاص استدلالهای اصلی بور برای حمایت از ضروریبودن یک چهارچوب کلاسیک برای ارجاع به پدیدههای کوانتومی را دوباره ارزیابی میکند و به این نتیجه نیز میرسد که بور یک فیلسوف تجدیدنظرطلب[1] نیست؛ بلکه یک فیلسوف توصیفی[2] بهمفهوم استراوسونی[i] آن است. کریستین کامیلری (Camilleri, 2017) با اذعان به ابهام در نوشتههای بور و تأیید بسیاری از پژوهشگران پیش از خود دراینباره، به این پرسش میپردازد که چرا بور را هنوز مبهم تلقی میکنیم. وی استدلال میکند این تصور ابهامآمیزبودن بور همچنان پابرجا است؛ بهسبب اینکه دلمشغولی وی چندان تعبیر معرفتشناسی فرمالیسم مکانیک کوانتومی نبود؛ بلکه بیشتر پرسشهای معرفتشناسی دربارۀ چگونگی دستیابی به دانش تجربی دربارۀ اشیای کوانتومی بهوسیلۀ آزمایش[3] است؛ ازاینرو، عقیدۀ[4] بور دربارۀ مفاهیم کلاسیک بهمثابۀ فلسفۀ آزمایش یا تجربه[5] بهتر فهمیده میشود. در این پژوهشها، مناقشات و موضوعات فلسفی مربوط به واقعگرایی[ii]/ابزارانگاری، کلگرایی[iii]، تجربهگرایی[iv]، و موجبیتگرایی[v] مورد توجه قرار گرفته است. ضمن درنظرگرفتن این مناقشات فلسفی، هدف از این مقاله بررسی و صورتبندی رهیافتهای فلسفی بور درخلال شکلگیری تعبیر کپنهاگی مکانیک کوانتومی است و به این پرسش میپردازد که چه رهیافتهای فلسفی را میتوان در مکمّلیت بور بهمثابۀ یکی از اجزای تعبیر کپنهاگی صورتبندی کرد. اهمیت این پژوهش دستکم از دو جهت است: نخست، ادعا میشود تعبیر کپنهاگی، که بور از رهبران فکری آن تلقی میشود، متأثر از آموزههای پوزیتیویسم منطقی است که مهمترین ویژگی این جریان فکری، رویکرد متافیزیکستیزانۀ آن است. پوزیتیویستهای منطقی در پی طرد متافیزیک و فلسفه نهتنها از عرصۀ علم تجربی، بلکه معرفت بشری بودند. برای این منظور، معیار معناداری/بیمعنایی گزارهها را وضع کردند و با اصل تحقیقپذیری خود، این گزارهها را بهزعم خود از هم تفکیک میکردند. این پژوهش نشان میدهد که دستکم یکی از بانیان تعبیر کپنهاگی مکانیک کوانتومی، در آثار فیزیکیاش چگونه با فلسفه در تعامل بوده است. دوم اینکه پژوهشهایی ازایندست، پرتو نوری بر نسبت میان فیزیک و فلسفه میاندازد که تبعاتی هم برای شناخت ماهیت فیزیک و نیز فلسفه میتواند داشته باشد و در خط سیر آتی این دو شاخه، معرفت بشری هم میتواند نقش ایفا کند؛ همانگونه که فی و فولز (Fay & Folse, 2017) در توصیف مجموعهمقالاتی که دربارۀ بور گردآوری کردهاند، ادعا میکنند که تعبیر بور از مکانیک کوانتومی هنوز پس از نزدیک به یک قرن، برای موضوعات فیزیکی قرن بیستویکم میتواند روشنگر باشد و بخش دوم کتاب را هم به مقالاتی دراینزمینه اختصاص داده است. همچنین، در ساحت آموزش، نشاندادن جایگاه فلسفه در آثار فیریکی و نیز در ذهن فیزیکدانان میتواند در تلطیف جوّ پوزیتیویستی حاکم بر آموزش فیزیک بسیار حائز اهمیت باشد. روش پژوهش در این مقاله، تحلیل فلسفی و مفهومی آثار فیزیکی مهم بور دربارۀ مکمّلیت و بهشیوۀ متن(فیزیک)محور، در محدودۀ زمانی شکلگیری تعبیر کپنهاگی در سال 1927 است و بهاینمنظور، بیشتر بر تحلیل مفهومی و فلسفی یک منبع دستاول دربارۀ مکمّلیت، یعنی مقالۀ (Bohr, 1928) منتشرشدۀ بور در سال 1928 متمرکز خواهد شد که مربوط به متن سخنرانی بور در کنفرانسهای کومو و سولوی در سال 1927 است؛ ازاینرو، نخست به تحلیل مفهومی مقاله (Bohr, 1928) و استنباط برخی اصول و آموزهها از آن و سپس در بخش بعدی به استلزامات فلسفی برآمده از اثر، و درنهایت به نتیجهگیری و صورتبندی رهیافتهای فلسفی وی پرداخته میشود.
بور در 16 سپتامبر 1927 در کنفرانس کومو بهصورت عمومی برای نخستین بار مکمّلیت را بهمثابۀ یک دیدگاه فلسفی نوین (Camilleri, 2009: 109) در فیزیک ارائه کرد. ارائۀ بور در کنفرانسهای کومو و سولوی در مقالهای با عنوان اصل موضوع کوانتومی و تحولات اخیر نظریۀ کوانتوم در 1928 منتشر شد. در این قسمت به نکاتی اشاره میشود که با تحلیل مفهومی این مقاله میتوان استنباط کرد: نخست، بور در ابتدای مقاله آموزهای با عنوان اصل موضوع کوانتومی ارائه میدهد و در عنوان مقاله هم آن را میآورد. او در این اصل موضوع کوانتومی «به هر فرایند اتمی یک گسستگی[6] اساسی و بیشتر فردیتی[7] را نسبت میدهد که برای نظریۀ کلاسیک امری کاملاً غریب است و با کوانتوم کنش پلانک نمادگذاری میشود» (Bohr, 1928: 566). بور در این سمینار با شروع از این اصل موضوع کوانتومی به صورتبندی مکمّلیت میرسد. مبنای این اصل موضوع برای بور، مفهوم کوانتومی پلانک است و در آن گسستگی و فردیت را بهمثابۀ مفاهیمی بیگانه با نظریۀ کلاسیک مسلّم گرفته است. همچنین، از این اصل، آموزههای دیگری همچون محدودیت در کاربردپذیری مفاهیم کلاسیک و ماهیت مشاهدۀ کوانتومی را استنباط میکند. در این اصل، بهوضوح، فاصلهگرفتن از نظریۀ کلاسیک دیده میشود. محدودیت در کاربردپذیری مفاهیم کلاسیک در حوزۀ پدیدارهای اتمی، یکی از مقدمات مفهومی بور در رسیدن به مکمّلیت بود. این آموزه در اصل موضوع کوانتومی نمایان است و بور با آن مقالۀ خود را آغاز میکند (Bohr, 1928: 566). دوم، بور در مقدمات دستیابی به مفهوم مکمّلیت، به ماهیت مشاهدۀ پدیدارهای اتمی و تمایز آن با مشاهده در نظریۀ کلاسیک و فضای معمولی میپردازد. بور مفهوم مشاهدۀ معمولی را که مبنای اندازهگیری و مشاهده در نظریۀ کلاسیک است، به چالش کشیده است و به عنصر اختلال در حین مشاهدۀ پدیدارهای اتمی اشاره کرده است. وی در سخنرانی کومو، طبق اصل موضوع کوانتومی استنباط میکند که هر مشاهدهای درباب پدیدههای اتمی مستلزم برهمکنش غیرقابلچشمپوشی یک عامل مشاهده است؛ ازاینرو، «نسبتدادن واقعیت مستقل در مفهوم معمول آن به پدیدار فیزیکی و عامل مشاهده را نفی میکند» (Bohr, 1928: 566). بور با ارجاع به رویکرد اینشتین در نظریۀ نسبیت، مبنای استنباط خود را اینگونه بیان میکند: اصل موضوعۀ کوانتمی، مستلزم چشمپوشی از مختصههای فضاـزمانی علّی[8] فرایندهای اتمی است (Bohr, 1928). درواقع، توصیف معمول ما از پدیدههای فیزیکی کاملاً مبتنی بر این ایده است که پدیدههای مربوطه ممکن است بدون ایجاد اختلالی قابلملاحظه در آنها، مشاهده شوند. برای مثال، این امر بهوضوح در نظریۀ نسبیت ظاهر میشود که برای روشنشدن موضوع در نظریههای کلاسیک بسیار ثمربخش بوده است. همانطور که اینشتین تأکید میکرد، هر مشاهده یا اندازهگیری درنهایت مبتنی بر همزمانی دو رویداد مستقل در یک نقطۀ فضاـزمان است. این انطباق تحتتأثیر تغییر در مختصههای فضاـزمانی ناظران مختلف قرار نمیگیرد. همچنین، بور (Bohr, 1928) اذعان میکند که مشاهده به موضوع مشاهده نیز بستگی دارد؛ اما درنهایت، مشاهده را به ادراک حسی[9] مشاهدهگرها تقلیلپذیر میداند. در اینجا باتوجهبه اینکه بور فرایند مشاهده و اندازهگیری را همچون یک کل سهجزئی جدانشدنی (ابزار اندازهگیری، ناظر مشاهدهگر، و موضوع مشاهده) تلقی میکند و هر سه را در فرایند مشاهده و خلق واقعیت دخیل میداند، در این حوزه از مفهوم واقعیت، دستِکم با رویکرد واقعگرایی خام[10]، فاصله میگیرد که بهصورت مستقل از مشاهده مفروض گرفته میشود. درعینحال، بهزعم بور (Bohr, 1928) بهسبب همین اختلال غیرقابلچشمپوشی در نظریۀ کوانتومی، و همچنین امکان مشاهده براساس برهمکنشی مشخص با عوامل اندازهگیری (و نه موضوع مشاهده)، همزمان نمیتوان به تعریف واضح یک حالت و مشاهده پرداخت. سوم، بور باتوجهبه محدودیت در کاربردپذیری مفاهیم کلاسیک، ماهیت مشاهدۀ کوانتومی، و امکانناپذیری توأمان تعریف و مشاهده، از اصل موضوع کوانتومی جدابودن مؤلفههای فضاـزمانی و علّی از هم را استنباط میکند؛ بهاینمفهوم که نمیتوان توأمان توصیف علّی و توصیف فضاـزمانی از پدیدارهای کوانتومی ارائه کرد. درواقع، این اساس ساختار تعریف مکمّلیت از نظر بور را در سخنرانی کنگرۀ کومو تشکیل میدهد؛ هرچند بهزعم ماکس یامر، بور در این کنفرانس تعریفی از مکمّلیت ارائه نداد (Jammer, 1989: 369). شایان ذکر است که در سخنرانی کومو در 1927، مراد بور از «توصیف علّی»، «اصل پایستگی انرژی و اندازۀ حرکت» بود و همچنین، وی عبارت «توصیف فضاییـزمانی» را برای ارجاع به «مکان الکترون در فضا در یک زمان مشخص» به کار میبرد[vi]. گلشنی (1394) حرف بور در کنگرۀ کومو را اینگونه خلاصه میکند: «از یک طرف، تعریف حالت یک سیستم فیزیکی مستلزم حذف تمام اختلالات خارجی است (زیرا برای یک سیستم باز هیچ حالتی را نمیتوان تعریف کرد) و البته دراینصورت هر مشاهدهای غیرممکن است و زمان و مکان معنای معمولیشان را از دست میدهند. از طرف دیگر، برای آنکه مشاهده امکانپذیر باشد، باید تفاعلی با عوامل مناسب اندازهگیری (غیرمتعلق به سیستم) صورت بگیرد و در این حالت یک تعریف روشن از سیستم میسر نیست و جایی برای علّیت بهمعنای معمولی آن وجود ندارد؛ بنابراین، باید توصیف زمانیـمکانی و صدق علّیت را جنبههای مکمل و مانعةالجمع به حساب آورد» (گلشنی، 1394: 62). باید توجه داشت که در فرایند اندازهگیری و مشاهدۀ کوانتومی اختلال قابلملاحظهای[11] وجود دارد. در فیزیک کلاسیک نیز هر مشاهدهای اختلال ایجاد میکند؛ اما تفاوت در این است که در نظریۀ کلاسیک اختلال بهنحو علیالاصول و بهصورت مجانبی بهسوی ناچیزشدن و بهسمت صفر میل میکند و از آن صرفنظر میشود؛ اما در مکانیک کوانتومی بهدلیل اصل عدمقطعیت نمیتوان اختلال ناشی از اندازهگیری و مشاهده را نادیده انگاشت. درواقع، ممکن است این موضوع استقلال اصل مکمّلیت از اصل عدمقطعیت را با چالش مواجه کند؛ اما به نظر میرسد بور (Bohr, 1928) روابط عدمقطعیت هایزنبرگ را بهمثابۀ تأییدی بر مکمّلیت خود تلقی میکرد[vii]. همچنین، بهنظر بور «ماهیت نظریۀ کوانتوم ما را ناگزیر میکند که مؤلفۀ فضاـزمانی و مدعای علّیت[viii] را که با هم نظریههای کلاسیک را توصیف میکنند، بهمثابۀ مکمل[12] اما با جنبههای توصیفی مانعةالجمع[13] مورد ملاحظه قرار دهیم که ایدئالسازی مشاهده و تعریف را بهترتیب به نمایش میگذارند» (Bohr, 1928: 567). به نظر میرسد از نگاه بور، یک توصیف فضاـزمانی علّی ارتباط تنگاتنگی با سازوکار «مشاهده» دارد مطابق اصل کوانتومی، مشاهده همواره در سیستم، اختلال قابلملاحظهای را ایجاد میکند؛ یعنی سیستم را باز میکند؛ بهاینمفهوم که در معرض عوامل بیرونی قرار میگیرد. این در حالی است که پیشبینیپذیری برای سیستمهای بسته میتواند رخ دهد؛ ازاینرو، توصیف فضاـزمانی با توصیف علّی که دربردارندۀ مفهوم پیشبینیپذیری است، با هم مکمل و مانعةالجمع محسوب میشوند و توصیف یکی، از توصیف دیگری ممانعت به عمل میآورد. شایان ذکر است که بور درزمینۀ توصیفات فضاـزمانی باز هم در مشابهت با نظریۀ اینشتین در حوزۀ فضاـزمان به استنتاج دست میزند (Bohr, 1928: 567). چهارم، بور این دیدگاه خود را محصول بحثهای صورتگرفته در حوزۀ ماهیت نور و ساختار نهایی ماده میدانست (Bohr, 1928: 567). «با وجود اطلاعات بسیار کمی که دربارۀ منشأ پیدایش این ایده در ذهن بور وجود دارد، ....، یک چیز قطعی به نظر میرسد: مفهوم مکمّلیت از نظر بور، از پذیرش نهایی دوگانگی موجـذره توسط وی نشئت گرفته است» (Jammer, 1989: 361). بهنظر بور، این وضعیت دربارۀ نور، «بهطور واضح عدمامکان توصیف همزمان فضاـزمانی و علّی پدیدۀ نور را نشان میدهد» (Bohr, 1928: 567). در این میان، نسبت مکمّلیت و عدمقطعیت هم شایان توجه است. بور نهتنها عدمقطعیت را در اندازهگیریها و آزمایشهای صورتگرفته و در فرایند مشاهده حاکم میدید، بلکه همچنین روابط عدمقطعیت را بهمثابۀ بیانی نمادین برای مکمّلیت تلقی میکرد. بور رابطۀ عدمقطعیت هایزنبرگ را که بیانگر بیشترین میزان دقت در اندازهگیری همزمان مؤلفههای فضاـزمان و مؤلفههای اندازه حرکت-انرژی یک ذره بود، «بهمثابۀ یک بیان نمادین ساده برای ماهیت مکمل توصیف فضاـزمانی و مدعاهای علّیت مورد ملاحظه قرار میداد» (Bohr, 1928: 571). همچنین بور (Bohr, 1928) پذیرفته بود عدمقطعیت[14] بر همۀ مشاهدات کمّیتهای اتمی اثر میگذارد. بهنظر بور «اساس این ملاحظات اجتنابناپذیری اصل موضوع کوانتومی در تخمین نتایج ممکن اندازهگیری است» (Bohr, 1928: 572). بهنظر بور، در خلال این اندازهگیریها دانش ما بهطور متقابل برای توصیف همزمان کمّیتهای مکمل کاهش مییابد. این موضوع «گسستی بنیادین از توصیف کلاسیک طبیعت است» (Bohr, 1928: 575). بور همچنین بر این آموزۀ هایزنبرگ صحه گذاشته بود که با مقایسۀ عدمقطعیت موجود در فرایندهای میکروسکوپی و عدمقطعیت ذاتی مندرج در هر مشاهدهای که بهوسیلۀ اندازهگیریهای ناکامل در توصیفات معمولی صورت میگیرد، مماثلتی[ix] به دست آمده است (Bohr, 1928: 567). همین تمایل در بور میتوانسته است وی را مجاز کند تا در مراحل بعدی مکمّلیت را به حوزههای دیگر گسترش دهد. پنجم، یکی دیگر از آموزههایی که بور آن را به چالش میکشد، تصویرپذیری رخدادهای اتمی و جایگزینی انتزاعیات است که او در تحلیل مکانیک موجی شرودینگر به آن میپردازد. بور در تحلیل دیدگاه موجی شرودینگر دربارۀ مسئلۀ برهمکنش بیان میکند که «تصویرپذیری[15] بهوسیلۀ تصویرهای فضاـزمانی معمولی توجیهپذیر نیست. درواقع، همۀ دانش ما دربارۀ ویژگیهای درونی اتمها از تجربه دربارۀ تابش آنها و یا برهمکنش برخوردها به دست میآید و درنتیجه تعبیر امور تجربی درنهایت به انتزاعیات [16]تابش در فضای آزاد، و ذرات مادی آزاد بستگی دارد؛ ازاینرو، کل دیدگاه فضاـزمان دربارۀ پدیدارهای فیزیکی و همچنین تعریف انرژیـاندازه حرکت کاملاً به این انتزاعیات بستگی دارند» (Bohr, 1928: 580). ششم، بور (1928) با بررسی تابع موج شرودینگر، اذعان میکند بازنمایی مناسب حالتهای ساکن[17] اتم، تعریفی دقیق از انرژی سیستم را با استفاده از رابطۀ کوانتومی عمومی[x] مجاز میشمارد و در این مورد مشخص به نظر بور «در تعبیر مشاهدات، طرد بنیادین توصیف فضاـزمانی اجتنابناپذیر است» (Bohr, 1928: 581). یعنی درواقع اجتنابناپذیری طرد توصیف فضاـزمانی علّی را در پی دارد. ریشۀ این امر به امکانناپذیربودن همزمان تعریف و مشاهده، در پرتو مکمّلیت، در حوزۀ پدیدارهای کوانتومی برمیگردد. «درواقع، کاربرد سازگار مفهوم حالتهای ساکن ارائۀ هر توصیفی را در ارتباط با رفتار ذرات جدا از هم طرد میکند» (Bohr, 1928: 581).
در بخش پیشین با نگاهی نزدیک به ساختار مقالۀ بور (Bohr, 1928) به تحلیل مفهومی آن پرداخته شد و با روش تحلیل مفهومی این منبع دستاول، آموزههایی مفهومی و فلسفی از خلال کارهای بور استنباط شد. باتوجهبه این آموزهها در ادامه به قابلیت صورتبندی رهیافتهای فلسفی[xi] و اثرگذاری آنها در فرایند شکلگیری مکانیک کوانتومی پرداخته میشود. در بحث مکمّلیت طبق آنچه در مقالۀ 1928 بور آمده است، برخی عناصر مفهومی مورد توجه بوده است؛ ازجمله فاصلهگرفتن از نظریۀ کلاسیک و ارائۀ تعبیری متفاوت از رابطۀ کلاسیکـکوانتوم[xii]، محدودیت در کاربردپذیری مفاهیم کوانتومی در نظریۀ کلاسیک، فرایند مشاهده و ارائۀ تعبیر جدیدی از ماهیت مشاهده در نظریۀ کوانتوم[xiii]، تلقی اندازهگیری و مشاهده بهمثابۀ فرایندی سهجزئی، امکانناپذیری توأمان تعریف و مشاهده، قابلجمعنبودن مؤلفههای فضاییـزمانی و علّی، و اجتنابناپذیری طرد توصیف فضاـزمانی علّی، طرد تصویرپذیری رخدادهای اتمی و جایگزینی انتزاعیات، مانعةالجمعبودن برخی توصیفات. این آموزهها را میتوان در چند دستۀ کلی و مهم گردآوری کرد: نخست، رابطۀ کلاسیکـکوانتوم: در موضوع مکمّلیت رابطۀ کلاسیکـکوانتوم بیشتر بر رابطۀ میان مفاهیم کلاسیک و مفاهیم کوانتومی، یا بهتعبیر بهتر رابطۀ میان زبان کوانتوم و زبان کلاسیک، متمرکز میشود. بور از طرفی مفاهیم کلاسیک را برای توصیف کوانتومی ضروری میدانست و از طرف دیگر، کاربرد مفاهیم کلاسیک در حوزۀ کوانتوم (در برخی وضعیتها) به تناقض در فهم منجر شده بود؛ ازاینرو، برای حل معضل ناشی از آنها به اصل مکمّلیت پناه میبرد که از توصیف همزمان برخی مفاهیم فیزیکی ممانعت به عمل میآورد؛ اما او مفاهیم کلاسیک را طرد نمیکند. درواقع، با ارائۀ مکمّلیت، محدودیت در کاربردپذیری مفاهیم کلاسیک در نظریۀ کوانتوم مطرح میشود. به نظر میرسد این تلاش بور برای سازگارکردن و کاراکردن زبان کلاسیک در نظریۀ مکانیک کوانتومی جدید است. بور با این کار (تلاش درجهت سازگارکردن دو نظریه و دو زبان)، به احیای رابطۀ پیوستگی میان دو نظریه یا بهتعبیر بهتر ممانعت از گسست دو نظریه از همدیگر میپردازد. این تلاش بور میتواند در چهارچوب رهیافت وحدتگرایی بور قابلتصور باشد که در پی رفع ابهام برخاسته از این رابطۀ کلاسیکـکوانتوم در حوزۀ زبان و تمایل به حفظ پیوند میان دو نظریۀ کلاسیک و کوانتوم بوده است. وحدتگرایی[xiv] را بهمثابۀ یک رهیافت فلسفی میتوان در این سه دسته خلاصه کرد: نخست، وحدتگرایی بهمفهوم تقلیلگرایی (هستیشناختی و روششناختی) که بهمفهوم یافتن ویژگیهای بنیادین مشترک و تقلیل به آنها است؛ بهگونهای که عناصر متفاوت تجلی و نمودی از آن واقعیت واحد و بنیادین باشند. دوم، وحدتگرایی بهمفهوم کلگرایی که قابلیت گردهمآوردن اجزا و عناصر هرچند متفاوت تحت یک نوع، قاعده و یا ساختار واحد، بهگونهای که با هم ساختار یک کل را تشکیل دهند. این ساختار دارای پیوند و ارتباط درونی اجزا با همدیگر است. سوم، وحدتگرایی بهمفهوم مماثلتگرایی است که در آن، بهسبب داشتن وجه (وجوه) شباهت، برخی ویژگیهای عناصر متفاوت از یکی به دیگری اطلاقشدنی باشند. باتوجهبه تمایل به حفظ رابطۀ پیوستگی زبانی میان دو نظریه، به نظر میرسد وحدتگرایی تقلیلگرایانه و مماثلتگرایانه قابل صورتبندی باشد؛ بسته به اینکه یکی را تعمیم دیگری تلقی کند و یا اینکه از شباهت میان دو زبان و دو دامنۀ کلاسیک و کوانتوم بهره بگیرد. با این وصف، باتوجهبه آنچه بور (Bohr, 1928) دربارۀ رابطۀ کلاسیکـکوانتوم به آن استناد میکند، وحدتگرایی تقلیلگرایانه قابلاستنباط است؛ زیرا وی به رابطهای تقلیلگرایانه میان نظریۀ کوانتومی و نظریۀ کلاسیک قائل است و بهصراحت اشاره میکند که دقیقاً همانند نظریۀ نسبیت که در سرعتهای بسیار کوچکتر از سرعت نور، تمایز میان مختصههای فضایی و زمانی واضح است، در نظریۀ کوانتوم نیز امکان توصیف فضاییـزمانی و علّی معمول ما کاملاً مبتنی بر کوچکانگاشتن کوانتوم کنش است یا بهتعبیر دیگر، همانند نظریۀ نسبیت در حد کلاسیک (سرعتهای بسیار کمتر از سرعت نور)، اگر کوانتوم کنش بهسمت صفر میل کند، میتوان توصیف فضاییـزمانی و علّی مشابه نظریۀ کلاسیک داشت. از طرف دیگر، این رابطه میان متناظرهای کلاسیک و کوانتومی است؛ ازاینرو، میتوان به وحدتگرایی مماثلتگرایانه نیز قائل شد. اگرچه قائلشدن به این دو گونه وحدتگرایی ممکن است ازحیث هستیشناختی چالشهایی برای بور فراهم کند، با اندیشههای بور ناسازگار نیست؛ زیرا بور وجه هستیشناختی را نادیده میگیرد. دوم، ماهیت مشاهده و اندازهگیری: چند نکتۀ اساسی دراینزمینه وجود دارد: الف) بور فرایند مشاهده و اندازهگیری در نظریۀ کوانتوم را شامل سه جزء، موضوع مشاهده، ابزار مشاهده یا اندازهگیری و ناظر مشاهدهگر تلقی میکند و هر سه را بهصورت یک کل غیرقابلانفکاک مورد ملاحظه قرار میدهد؛ ب) در فرایند اندازهگیری و مشاهدۀ کوانتومی اختلال قابلملاحظهای[18] وجود دارد که بهسبب ماهیت کوانتومی و اصل عدمقطعیت، همانند فیزیک کلاسیک نمیتوان آن اختلال را بهنحو علیالاصول نادیده گرفت و از آن صرفنظر کرد؛ ازاینرو، در نظریۀ کوانتوم ارائۀ یک تعریف واضح و مشاهدۀ بدون اختلال با هم ممکن نیست. شایان ذکر است که اگرچه بور، مکمّلیت را براینمبنا عدمامکان یک تعریف واضح و مشاهدۀ بدون اختلال پایهریزی میکند، از روابط عدمقطعیت هایزنبرگ نیز، دستِکم در مقالۀ مربوط به سخنرانی کومو (Bohr, 1928)، نهتنها بهمثابۀ تأییدی بر دیدگاه خود، بلکه بهمثابۀ صورتبندی نمادین مکمّلیت تلقی میکند. باتوجهبه دیدگاه بور دربارۀ فرایند مشاهده نمیتوان موضوع مشاهده را از ابزار مشاهده و اندازهگیری و مشاهدهگر تفکیک کرد و باید آنها را بهصورت یک کل در نظر گرفت. تفکیکناپذیری این اجزای فرایند مشاهده، هم میتواند پیامدهای معرفتشناختی داشته باشد و هم ممکن است از برخی زمینههای فلسفی و معرفتشناختی برخاسته باشد. موضوع مشاهده موضوعی است که میتواند با سایر شاخههای دانش، ازجمله فلسفه، معرفتشناسی، روانشناسی و فیزیولوژی مرتبط باشد. بهطور کلی، رهیافت تجربهگرایی را میتوان رهیافتی تلقی کرد که طبق آن تجربه در فرایند اکتشاف معرفت، داوری معرفت و یا شکلگیری واقعیت نقش اساسی ایفا میکند که دو مورد اول (مربوط به مقام اکتشاف و داوری) معرفتشناختی و مورد سوم (شکلگیری واقعیت) هستیشناختی (متافیزیکی) است. باتوجهبه این نکات میتوان تجربهگرایی را اینگونه تقسیمبندی کرد: 1) تجربهگرایی پایه (نوع اول): این نوع از تجربهگرایی به نقش و اهمیت تجربه در فرایند کشف علمی میپردازد. دانشمندان پس از قرن شانزدهم این نوع از تجربهگرایی را بهعنوان زمینه و روش فعالیت علمی خود پذیرفتهاند. استقراگرایان میتوانند در این حوزه قرار گیرند. فرایند اکتشاف دربردارندۀ روش شناخت و منبع شناخت است؛ 2) تجربهگرایی توجیهمدار( نوع دوم): نقش تجربه در این نوع از تجربهگرایی به فرایند توجیه، آزمون و داوری معرفت برمیگردد. تجربهگرایی پوپر را میتوان در زمرۀ این نوع دوم قرار داد. فرایند توجیه و داوری به وثاقت و حجیت معرفت اعم از وثاقت روش و یا منبع شناخت میپردازد؛ 3) تجربهگرایی پوزیتیویستی (نوع سوم): در این نوع از تجربهگرایی نقش تجربه بهعنوان معیار معناداری گزارهها و روشی برای تحقیق و آزمون آنها مطرح میشود. پوزیتیویستهای حلقۀ وین میتوانند در این شاخه قرار گیرند. تز اصلی پوزیتیویستهای منطقی اصل تحقیقپذیری بود. هرچند این اصل صورتبندیهای متعددی به خود گرفت، مطلب اصلی آن این بود که هرآنچه قابلتحقیق و آزمونپذیر با روش تجربی باشد و یا متعلق به منطق و ریاضیات باشد، معنادار و درنتیجه معرفتبخش است؛ درغیراینصورت، بیمعنا و قابلطرد است. پوزیتیویستهای منطقی میراثدار دو نحلۀ پوزیتیویسم و منطقگرایی بودند؛ 4) تجربهگرایی عملیاتگرا (نوع چهارم) که معنی و مفهوم اصطلاحات و مفاهیم را باتوجهبه روش اندازهگیری و مشاهدۀ آنها تعریف میکنند. رهیافت عملیاتگرایی بریجمن[xv] میتواند از این نوع تلقی شود؛ 5) تجربهگرایی متافیزیکی (نوع پنجم): در این نوع از تجربهگرایی تجربه در شکلگیری واقعیت سهیم است. تجربهگرایی متافیزیکی، میتواند اینگونه تعبیر شود که آنچه در علم، واقعیت تلقی میشود، کاملاً محصول تجربه و مشاهده است و یا اینکه دستِکم تجربه نیز در شکلگیری آن دخیل بوده است. در بیان قوی تجربهگرایی متافیزیکی، واقعیت چیزی ورای برساختۀ تجربه و مشاهده نیست که در ذهن شکل میگیرد. در این تعبیر، هستی قابلشناخت و واقعی همان است که به تجربه درمیآید. تجربهگرایی بارکلی را میتوان در زمرۀ این نوع از تجربهگرایی متافیزیکی قرار داد. بهنظر بارکلی، تنها اشیایی که ما میدانیم وجود دارند همانها است که تجربه میکنیم. همۀ آنچه ما دربارۀ اشیا بشناسیم، صرفاً تصوراتی است که از آنها داریم. پدیدارهایی که ما تجربه میکنیم، همان اشیا هستند و پدیدارها احساسات و یا ادراکات یک موجود متفکرند؛ اما در بیان ضعیف تجربهگرایی متافیزیکی، تجربه دستِکم در شکلگیری هستی و واقعیت علمی نقش اساسی داشته است. مفهوم «فنومن» کانت را میتوان در این زمره تلقی کرد. بهنظر کانت، تمام شناسایی ما با تجربه آغاز میشود؛ هرچند نمیتوان نتیجه گرفت که از تجربه برمیخیزد؛ بلکه ذهن در شکلگیری آن نقش دارد[xvi]. باتوجهبه تقسیمبندیهای تجربهگرایی، صرفنظر از تجربهگرایی پایه (نوع اول) و تجربهگرایی توجیهمدار (نوع دوم) که در میان دانشمندان علوم تجربی پس از قرن هفدهم امری معمول بوده است، از موضوع مشاهده و ماهیت آن از نظر بور، تجربهگرایی متافیزیکی قابلصورتبندی است؛ مبنای استدلال از این قرار است که در دیدگاه بور (Bohr, 1928)، آنچه درنهایت واقعیت فیزیکی را شکل میدهد، حاصل برهمکنش مشاهدهگر، موضوع مشاهده و ابزار اندازهگیری و مشاهده است. بهتعبیر دیگر، مشاهده در شکلگیری و خلق واقعیت فیزیکی دخیل است؛ ازاینرو، باتوجهبه تعبیری که برای تجربهگرایی متافیزیکی بیان شد، میتوان ادعا کرد که دیدگاه بور میتواند به تجربهگرایی متافیزیکی از نوع قوی آن منجر شود. شایان ذکر است که در واقعگرایی متافیزیکی، واقعیت فیزیکی یک محصول روششناسی طبیعتگرایانه است که با وجه هستیشناختی واقعگرایی متفاوت است. از طرف دیگر، از کلیت فرایند مشاهده در نظر بور گونهای رهیافت کلگرایانه (وحدتگرایانه) قابلصورتبندی است که بنا به آن اجزا و مؤلفههای مشاهده در یک کل تجزیهناپذیر قرار میگیرند. با این وصف، نشانۀ محکمی وجود ندارد که این رهیافت وحدتگرایانۀ کلگرایانه اثری بر نگرش بور دربارۀ مشاهده داشته است. هرچند اگر بتوان نشان داد که در اتخاذ رهیافت بور به فرایند مشاهدۀ کوانتومی، اثرپذیری از سایر شاخههای دیگر دانش ازجمله روانشناسی و فلسفه وجود داشته است، این موضوع میتواند برمبنای رهیافت وحدتگرایانه به معرفت بشری تلقی شود. سوم، توصیف در چهارچوب مکمّلیت و مفهوم واقعیت: نگاه کلگرایانۀ بور به فرایند مشاهده و اندازهگیری، پیامدهایی برای مفهوم واقعیت در فیزیک کوانتوم دارد. طبق این دیدگاه، واقعیت فیزیکی مشاهدهشده با واقعیت پیش از اندازهگیری یکی نیست. واقعیت موردنظر بور محصول فرایند مشاهده است و حاصل تعامل موضوع مشاهده، ابزار مشاهدتی و ناظر مشاهدهگر است. باتوجهبه اینکه یکی از مفروضات اساسی واقعگرایی خام، باور به وجود یک واقعیت مستقل از مشاهده است که قابلشناخت نیز هست، در اینجا بور از واقعگرایی خام کاملاً فاصله میگیرد؛ زیرا در دیدگاه بور (Bohr, 1928) دستِکم شناخت واقعیت مستقل از مشاهده ممکن و معنادار نیست. همچنین، مفهوم واقعیت در تجربهگرایی متافیزیکی، با مفهوم واقعیت در واقعگرایی خام تفاوت بنیادین دارد. بور نیز در ارائۀ مکمّلیت اساساً به همان تصویر برآمده از روش و سازوکار مشاهده اکتفا میکند و واقعیت فیزیکی بهزعم وی را به نمایش[xvii] میگذارد. این بهمفهوم فاصلهگرفتن بور از واقعگرایی در زمان ارائۀ مکمّلیت در 1927 است. بهطور خلاصه، میتوان در تقابل با واقعگرایی در حوزۀ علم، چند نحله را قرار دارد: 1) ایدئالیسم[19]: بنا به ایدئالیسم، هویتهای علم، واقعیتی مستقل از ذهن ندارند (وجه متافیزیکی ایدئالیسم)؛ 2) پدیدارگرایی[20]: در علم باید به نتایج تجربی و مشاهدات تجربی اکتفا کرد (وجه معرفتشناختی و هنجارین)؛ همچنین، عالم واقع چیزی جز مشاهدات و پدیدارها نیست (وجه متافیزیکی)؛ 3) ابزارگرایی[21]: نظریهها صرفاً ابزاری برای دادن پیشبینی نتایج هستند (وجه معرفتشناختی) و هویتهای موجود در علم، چیزی جز ابزاری برای توصیف مشاهده نیستند (وجه متافیزیکی)؛ 4) پراگماتیسم[22]: در علم ملاک صدق و حقیقت، نتیجه و عمل است (وجه معرفتشناختی) و واقعیتی برای تطابق فعالیت علمی با آن وجود ندارد (وجه متافیزیکی) باتوجهبه تعبیری که بور از ماهیت مشاهده و اندازهگیری دارد، مفهوم سنّتی واقعیت (کلاسیک) معنی خود را از دست میدهد. در دیدگاه بور از چند جهت دیگر مفهوم واقعیت دستخوش تغییر میشود: نخست، با طرد تصویرپذیری رخدادهای جهان: بهنظر بور، تصویرپذیری رخدادهای اتمی توجیهپذیر نیست. این موضوع دلالت بر این دارد که جهان واقعی دربردارنده رخدادهای اتمی قابل شناخت و قابل توصیف نیست. این آموزه میتواند نمایانگر یک رهیافت ضدواقعگرایانه معرفت شناختی باشد؛ زیرا بر اساس واقعگرایی معرفتشناختی جهان با دانش ما قابل شناخت است. دوم، با طرد توصیف همزمان فضاییـزمانی و علّی. باتوجهبه مکمّلیت، توصیف همزمان فضاییـزمانی و علّی که از ویژگیهای توصیف کلاسیک است، طرد میشود. این موضوع میتواند بر این دلالت داشته باشد که هرگز نمیتوان کل یک واقعیت را فهمید؛ همواره بخشی از واقعیت متناسب با ابزار انتخابشده برای ما پدیدار میشود. این بهآنمفهوم است که واقعیت فینفسه طبق مکمّلیت بور قابلشناخت نیست. این همان طرد آموزۀ واقعگرایی خام است. چهارم، توصیفات مکمّل و علّیت: باتوجهبه اصل مکمّلیت توصیف علّی طرد نمیشود؛ بلکه توصیف فضاییـزمانی همزمان با توصیف علّی طرد میشود. درواقع، مکمّلیت از توصیف علّی و توصیف فضاـزمانی بهصورت همزمان ممانعت به عمل میآورد. شایان ذکر است که در موضوع مکمّلیت، بور علّیت را با قوانین بقای اندازۀ حرکت و انرژی مترادف گرفته است و با علّیت متافیزیکی و موجبیت معرفتشناختی سروکار ندارد. هرچند در نگاه نخست به موضوع مکمّلیت بور توصیف علّی و علّیت را طرد نکرده است، بلکه آنها را مسکوت گذاشته است، درعینحال توصیف علّی را در برخی وضعیتها (مثلاً یک شیء جایگزیده در فضا و زمان) طرد کرده است. یعنی درواقع علّیت و کاربرد آن را محدود کرده است. این علّیتگریزی بور بیشتر از آنکه نشاندهندۀ رهیافت ضدموجبیتی بور باشد، نشاندهندۀ رهیافت ضدواقعگرایانۀ او است. بهطور خلاصه، رهیافتهای ضدموجبیتی را میتوان اینگونه برشمرد: 1) ضدموجبیتگرایی معرفتشناختی: بنا به این دیدگاه قابلیت پیشبینی آینده در علم و در جهان وجود ندارد. این موضوع ممکن است بهسبب جهل ما و یا بهسبب ویژگی ذاتی جهان باشد؛ 2) ضدموجبیتگرایی متافیزیکی: بنا به این دیدگاه رابطۀ علّیت و یا اصل علّیت در جهان برقرار نیست؛ بهاینمفهوم که معلول نتیجۀ وجودی و ضروری علت نیست. در موضوع مکمّلیت، درواقع، بیتوجهی به علّیت بهمفهوم نادیدهانگاشتن علّیت متافیزیکی موجود است. درواقع، در این حوزه، بیشتر از آنکه علّیتستیزی وجود داشته باشد، علّیتگریزی است؛ زیرا از طرفی علّیت به قانون بقای اندازۀ حرکت و انرژی تقلیل مییابد و همچنین در مکمّلیت برای توصیف همزمان فضاییـزمانی و توصیف علّی ممانعت ایجاد میشود. یعنی درواقع بور ازحیث متافیزیکی، علّیتگریز است و به موجبیت معرفتشناختی درقالب قوانین بقا اکتفا میکند.
با تحلیل مفهومی مکمّلیت، آموزههایی مفهومی استنباط شد که مبتنی بر آنها برخی رهیافتهای فلسفی بور در شکلگیری مکمّلیت قابلصورتبندی هستند که بهقرار زیرند: نخست، رهیافت تجربهگرایانه. صرفنظر از تجربهگرایی نوع اول و دوم که لازمۀ کار علمی هر فیزیکدانی است، دستِکم دو نوع دیگر از تجربهگرایی در بررسی آموزههای استنباطی از مقالۀ مربوط به مکمّلیت بور قابلصورتبندی است: تجربهگرایی پوزیتیویستی و تجربهگرایی متافیزیکی. رهیافت تجربهگرایی پوزیتیویستی بور در کنارنهادن واقعیت فینفسه میتواند نمایان شود؛ بهسبب اینکه این واقعیت فینفسه (نومن بهتعبیر کانت) در دسترس تجربه و مشاهده نیست. با این وصف، باتوجهبه اینکه صریحاً از بیمعنایی سخن نرانده است، بهصورت قطعی نمیتوان رهیافت وی را متعلق به پوزیتیویسم منطقی دانست. همچنین، رهیافت تجربهگرایانۀ متافیزیکی برای بور در موضوع مکمّلیت قابل صورتبندی است؛ براینمبنا که بور از نقش مشاهده و قابلیت آن در خلق واقعیتْ صحبت میکند. دوم، رهیافت وحدتگرایانه. در موضوع مکمّلیت، بور از طرفی تناقض در فهم را هنگام بهکارگیری مفاهیم کلاسیک در نظریۀ کوانتوم میبیند و از طرف دیگر، درجهت سازگارکردن دو نظریه و دو زبان تلاش میکند. تلاش وی دراینراستا، به محدودیت در کاربردپذیری مفاهیم کلاسیک در نظریۀ کوانتوم منتهی میشود. بهاینمنظور، به احیای رابطۀ پیوستگی میان دو نظریه یا بهتعبیر بهتر ممانعت از گسست دو نظریه از همدیگر میپردازد. این تلاش بور میتواند در چهارچوب رهیافت وحدتگرایی بور قابلتصور باشد که در پی رفع ابهام برخاسته از این رابطۀ کلاسیکـکوانتوم در حوزۀ زبان و تمایل به حفظ پیوند میان دو نظریۀ کلاسیک و کوانتوم بوده است. این راهبرد بور میتواند ریشه در باور به اجتنابناپذیری زبان کلاسیک برای نظریۀ کوانتوم باشد. با این وصف، مبتنی بر تنها این اثر فیزیکی، سخت است مدعی شد که کدامیک از انواع وحدتگرایی برای وی قابلصورتبندی است، بهسبب اینکه مبتنی بر تفسیرهایی انگیزهشناختی و روانشناختی است. سوم، رهیافت ضدعلّیتی، اما موجبیتگریزانه: مبتنی بر رویکرد بور به مکمّلیت، میتوان استنباط کرد که بور علّیتستیز است و موجبیتگریز؛ اما نه موجبیتستیز (ضدموجبیتی). این مدعا از اینجا برمیخیزد که در موضوع مکمّلیت، بور علّیت را با قوانین بقای اندازۀ حرکت و انرژی مترادف گرفته است. در مکمّلیت، نهتنها با علّیت متافیزیکی، بلکه با موجبیت معرفتشناختی نیز سروکار ندارد و در اصل مکمّلیت توصیف علّی طرد نمیشود، بلکه توصیف فضاییـزمانی همزمان با توصیف علّی طرد میشود. درواقع، مکمّلیت از توصیف علّی و توصیف فضاـزمانی بهصورت همزمان ممانعت به عمل میآورد. هرچند در نگاه نخست به موضوع مکمّلیت بور توصیف علّی و علّیت را طرد نکرده است، بلکه آنها را مسکوت گذاشته است، درعینحال، توصیف علّی را در برخی وضعیتها (مثلاً یک شیء جایگزیده در فضا و زمان) طرد کرده است. یعنی درواقع علّیت و کاربرد آن را محدود کرده است. این علّیتگریزی بور بیشتر از آنکه نشاندهندۀ رهیافت ضدموجبیتی بور باشد، نشاندهندۀ رهیافت ضدواقعگرایانۀ وی است. چهارم، رهیافت ضدواقعگرایانه. در موضوع مکمّلیت و باتوجهبه تعبیر وی از مشاهده، از مفهوم واقعیت بهمفهوم کلاسیک آن در رئالیسم گذر میکند و واقعیت اساساً محصول و مخلوق مشاهده میشود. این واقعیتستیزی (ضدواقعگرایی) در مکمّلیت از دو جهت است: طرد تصویرپذیری رخدادهای جهان و نیز طرد توصیف همزمان فضاییـزمانی و علّی. با طرد تصویرپذیری رخدادها، بور از واقعگرایی خام دور میشود؛ زیرا بازنمایی واقعیت مستقل از مشاهده یکی از مفروضات اساسی این نوع از واقعگرایی است. همچنین، با طرد توصیف همزمان فضاییـزمانی و علّی، ارائۀ یک تصویر واحد از واقعیت را مجاز نمیداند؛ زیرا ارائۀ دو تصویر احیاناً متقابل از واقعیت واحد، از منظر یک واقعگرای خام قابلپذیرش نیست. یعنی از هر دو حیث، از واقعگرایی دور میشود. درنهایت، چهار رهیافت تجربهگرایی (بهمفهوم پوزیتیویستی و متافیزیکگرایانۀ آن)، وحدتگرایی، علّیتستیزانه و موجبیتگریز و ضدواقعگرایی، در تحلیل مفهومی اثر مربوط به مکمّلیت قابل صورتبندی است؛ با این وصف، پژوهشهای دیگر برای تشخیص دقیقتر انواع زیرشاخههای این رهیافتهای فلسفی چهارگانه و سازوکار اثرگذاری آنها لازم است که یکی از رویکردها میتواند بور از نگاه خود بور[xviii] باشد. تقدیر و تشکر سپاس از استاد گرانقدرم جناب دکتر مهدی گلشنی که رهنمودهایش بسیار راهگشا بوده است. [1] revisionist [2] descriptivist [3] experiment [4] Doctrine [5] philosophy of experiment [6] Discontinuity [7] Individuality [8] causal space-time co-ordination [9] sense perception [10] Naïve realism [11] appreciably [12] Complementary [13] Exclusive features of description [14] Uncertainity [15] Visualization [16] Abstractions [17] stationary states [18] appreciably [19] idealism [20] phenomenalism [21] instrumentalism [22] pragmatism [i]استراوسن (Strawson) دربرابر متافیزیک تجدیدنظرطلب از متافیزیک توصیفی سخن میراند که این متافیزیک خود را به کلیترین جنبههای شاکلۀ مفهومی ما یا بهعبارتدیگر به کلیترین جنبههای زبانی ما محدود کرده است و به توصیف کلیترین ساختارهای مفهومی (مثل زمان، مکان، شیء، جزئی، شخص، جسم، شناخت و وجود) میپردازد (Strawson, 1992)؛ اما متافیزیک تجدیدنظرطلب به این اکتفا نمیکند و فراتر از آن بهدنبال اصلاح یا تجدیدنظر در ساختارهای مفهمومی است و میخواهد آموزه یا نظریهای بهتر دربارۀ جهان ارائه دهد (برای اطلاعات بیشتر دراینزمینه ر.ک. به: Brown (2006) Haack (1979), و نیز عبداللهنژاد (1388). [ii] درباب واقعگرایی/ضدواقعگرایی ر.ک به: Devitt (2014), Psillos (2000). [iii] دربارۀ کلگرایی (Holism) ر.ک به: Psillos (2007). [iv] دربارۀ تجربهگرایی ر.ک به: Markie and Folescu (2021), Sober (2014). [v] دربارۀ علّیت و موجبیت ر.ک به: Hoefer (2016), Loewer (2014), Mellor (1995), Earman (1986). [vi]در این زمینه میتوانید ر.ک به: (Camilleri, 2009: 109) [vii] درادامه (بند چهارم از همین بخش دوم) بیشتر به نسبت میان روابط عدمقطعیت و مکمّلیت پرداخته میشود؛ با این وصف، برخی پژوهشها حاکی از دیدگاه واگرای بور و هایزنبرگ درزمینۀ مکمّلیت است. ازجمله نگاه کنید به: (2009) Camilleri. [viii]برای بور «علّیت در فیزیک درواقع با پایستگی اندازۀ حرکت و انرژی مترادف بود» (Camilleri, 2009: 110). [ix] مماثلت معادل واژۀ analogy است که «همانندانگاری» هم میتواند معادل مناسبی برای آن باشد. [x] رابطۀ موردنظر بور E=hf(رابطۀ مشهور پلانک است) است که البته در مقاله با نمادنویسی دیگری آمده است. [xi] دربارۀ رهیافتهای فلسفی ر.ک به: سجادی (1391) و سجادی (1400). [xii] درزمینۀ برخی دیدگاهها دربارۀ کلاسیکـکوانتوم ر.ک به: Bokulich (2008). [xiii] بور (Bohr, 1928)، مکمّلیت را برمبنای عدمامکان یک تعریف واضح و مشاهده بدون اختلال پایهریزی میکند و در قسمتهای پیشین اشاره شد که وی از روابط عدمقطعیت هایزنبرگ بهمثابۀ تأییدی بر دیدگاه خود بهره میگرفته است. [xiv] برای تفصیل بیشتر دربارۀ وحدتگرایی، ر.ک به: سجادی و دیگران (1391) و نیز: Cat (2021), Jones (2014). [xv] بنا به دیدگاه عملیاتگرایی بریجمن، مفهوم مترادف است با مجموعهای از عملیاتهای متناظر (Bridgeman, 1927: 5). [xvi] برای اطلاعات بیشتر درزمینۀ دیدگاههای فلسفی بارکلی و کانت ر.ک به: ریچارد پاپکین و آوروم استرول (1377). [xvii] به نظر میرسد در اینجا مفهوم نمایش (presentation) مناسبتر از بازنمایی (representation) باشد. [xviii] دراینزمینه ارجاع و پژوهش دربارۀ برخی آثار بور ازجمله (1955 ;1948 ; 1937;1935)Bohr میتواند راهگشا باشد. | ||
مراجع | ||
پاپکین، ریچارد و استرول، آوروم (1377). کلیات فلسفه. ترجمۀ سیدجلالالدین مجتبوی. انتشارات حکمت، چاپ چهاردهم.
عبدااللهنژاد، محمدرضا (1388). «نگاهی بر متافیزیک توصیفی استراوسن». پژوهشهای فلسفی، سال 52(پیاپی 210)، ۱۱۷-۹۳.
سجادی، سیدهدایت؛ گلشنی، مهدی و کرباسیزاده، امیراحسان (1391). «رهیافت وحدتگرایانه و مکانیک کوانتومی استاندارد»، دوفصلنامۀ فلسفۀ علم، 2(3)، ۶۸-۴۷.
سجادی، سیدهدایت (1391). نقش رهیافتهای متافیزیکی و معرفتشناختی در شکلگیری مکانیک کوانتومی استاندارد. رسالۀ دکتری فلسفۀ علم و فناوری، پژوهشگاه علومانسانی و مطالعات فرهنگی.
------------- (1400). «رهیافتهای فلسفی هایزنبرگ در شکلگیری مکانیک کوانتومی با تعبیر کپنهاگی». فصلنامۀ پژوهشهای فلسفی دانشگاه تبریز، 15، 37، ۱۳۰-۱۰۰.
گلشنی، مهدی (1394). تحلیلی از دیدگاههای فلسفی فیزیکدانان معاصر، چاپ ششم. انتشارات پژوهشگاه علومانسانی. Bohr, N. (1928). the quantum postulate and recent development of Atomic Theory. in BCW (1985), 6, 565-588. ----------. (1935). Can Quantum-Mechanical Description of Physical Reality be Considered Complete?. Phys. Rev, 48, 696. -----------. (1937). Causality and complementarity. in BCW, 1999, 10. -----------. (1948). on the notions of causality and complementarity. in BCW 1996, 7, 330-336. -----------. (1955). Science and the unity of knowledge. in BCW, 1999, 10. Bokulich, Alisa (2008). reexamining the Quantum-Classical Relation: Beyond Reductionism and pluralism. Cambridge University Press. Bridgeman (1927). The Logic of Modern Physics. Macmillan Company. Brown, Clifford A. (2006). Peter Strawson. London: Routledge Camilleri, Kristian (2009). Heisenberg and the Interpretation of Quantum Mechanics: The Physicist as Philosopher. Cambridge University Press: Cambridge. Camilleri, K. (2017). Why do we find Bohr obscure? Reading Bohr as a philosopher of experiment. In Faye, J. & Folse, H. (Eds.) Niels Bohr and the Philosophy of Physics: Twenty-First Century Perspectives (first ed., pp. 19-46) Bloomsbury Academic. Cat, Jordi (2021). The Unity of Science. The Stanford Encyclopedia of Philosophy (Fall 2021 Edition), Edward N. Zalta(ed.),URL =<https://plato.stanford.edu/archives/fall2021/entries/scientific-unity/>. Cuffaro, M. (2010). The Kantian framework of complementarity. Studies in History and Philosophy of Modern Physics, 41, 309-317. Cuffaro, Michael E. (2018). Causality and Complementarity in Kant, Hermann, and Bohr, http://philsci-archive.pitt.edu/14357/1/kant_bohr_hermann.pdf Cushing, J. T. (1998). Philosophical Concepts in Physics: the historical relation between philosophy and scientific theories. Cambridge university press. Devitt, Michael (2014). Realism/Anti-realism. The Routledge Companion to Philosophy of Science. Edited by Stathis Psillos and Martin Curd, 2nd ed. Published by Routledge. London & New York. Dorato, Mauro (2016). Bohr's Relational Holism and the classical-quantum Interaction. arXiv:1608.00205 [quant-ph]. Earman, J. (1986). A Primer on Determinism. Dordrecht: Reidel. Faye, J. (1991). Niels Bohr: His heritage and legacy. Dordrecht: Kluwer Academic Publishers. Faye, J. & Folse, H. (Eds.) (2017) Niels Bohr and the Philosophy of Physics: Twenty-First Century Perspectives (1 ed., pp. 19-46) Bloomsbury Academic. Folse, J. Henry (1985). The Philosophy of Niels Bohr: the framework of complementarity. North-Holland Personal Library. -------------------- (1986). Niels Bohr, complementarity, and realism. PSA: Proceedings of the Biennial Meeting of the Philosophy of Science Association, 1, 96-104. Haack, S. (1979). Descriptive and Revisionary Metaphysics. Philosophical Studies: An International Journal for Philosophy in the Analytic Tradition, 35(4), 361-371, http://www.jstor.org/stable/4319298. Hoefer, Carl (2016). Causal Determinism. The Stanford Encyclopedia of Philosophy (Spring 2016 Edition), Edward N. Zalta (ed.), URL = <https://plato.stanford.edu/archives/spr2016/entries/determinism-causal/>. Jammer, Max (1989). the Conceptual Development of Quantum Mechanics. 2nd ed., Tomash Publisher & American Institue of Physics. Jones, Todd, (2014). unification. The Routledge Companion to Philosophy of Science, Edited by Stathis Psillos and Martin Curd, 2nd ed. Published by Routledge, London & New York. Loewer, Barry (2014). Determinism. The Routledge Companion to Philosophy of Science. Edited by Stathis Psillos and Martin Curd. 2nd ed. Published by Routledge. London & New York. Markie, P. and Folescu, M. (2021). Rationalism vs. Empiricism. The Stanford Encyclopedia of Philosophy (Fall 2021 Edition). Edward N. Zalta (ed.), URL = <https://plato.stanford.edu/archives/fall2021/entries/rationalism-empiricism/>. Mellor, D. H. (1995). The Facts of Causation. London: Routledge. Psillos, S. (2000). The present state of the scientific realism debate. British Journal for the Philosophy of Science, 51, 705-28. Psillos, Stathis (2007). Philosophy of Science A–Z. Edinburgh University Press. Ray, Christopher (2000). logical positivism. Blackwell companions to philosophy: a companion to the philosophy of science. ED. Newton-Smith.Blackwell publisher. pp: 243-251. Shimony, Abner (1985). Review of Henry Folse, The Philosophy of Niels Bohr: The Framework of Complementarity. Physics Today, 38, 10, 108-109. Shomar, Towfic (2008). Bohr as a Phenomenological Realist. Journal of General Philosophy of Science, 39, 321-349. Sober, Elliott (2014). Empiricism. The Routledge Companion to Philosophy of Science. Edited by Stathis Psillos and Martin Curd. 2th ed. published by Routledge. London & New York. Strawson, P. F. (1992). Analysis and Metaphysics: An Introduction to Philosophy. Oxford: Oxford University Press. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 572 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 233 |