تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,639 |
تعداد مقالات | 13,330 |
تعداد مشاهده مقاله | 29,903,250 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 11,959,763 |
شکلگیری قدرت سیاسی و پیکربندی نظام مشروعیت مُرابِطون در اندلس | ||
پژوهش های تاریخی | ||
مقاله 6، دوره 14، شماره 2، تیر 1401، صفحه 75-88 اصل مقاله (943.04 K) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/jhr.2022.132210.2309 | ||
نویسنده | ||
محمدحسن بهنام فر* | ||
استادیار، گروه معارف، مجتمع آموزش عالی اسفراین، اسفراین، خراسان شمالی، ایران | ||
چکیده | ||
مُرابِطون یکی از دولتهای مهم اسلامی در قرن پنجم قمری/یازدهم میلادی بود که علاوهبر مغرب، در اندلس نیز حاکمیت یافت. گسست قدرت پس از امویان و استقرار دولتهای ملوکالطوایفی در اندلس، وضعیت بیثباتی ایجاد کرده بود و این امر، فرصتی برای مرابطون به وجود آورد. حضور در اندلس مستلزم تقویت قدرت و ساختار نظام مشروعیت برای بربرهای صنهاجی مغرب بود. آنها با برتری بر قبایل مختلف مغرب و ایجاد مفهوم جهاد، قدرت سیاسی ساختند و با استمداد از اندیشۀ مالکی و انتخاب لقب امیرالمسلمین و جهاد با مسیحیان، پیکربندی مشروعیت خویش را شکل دادند؛ از این رو پژوهش حاضر با رویکردی تحلیلی و با تأکید منابع، تلاش میکند به این پرسش پاسخ دهد: با توجه به اوضاع اندلس در قرن پنجم قمری، چه عواملی باعث شکلگیری ساختار قدرت و نظام مشروعیت مرابطون شد؟ یافتههای پژوهش از آن حکایت دارد که مرابطون در مرحلۀ ابتدایی، از ظرفیتهای مغرب برای هژمونی قدرت و ساختار مشروعیت سود جستند و حاکمیت خویش را تثبیت کردند؛ سپس با در پیش گرفتن مفهوم جهاد در برابر مسیحیان و استمداد از فقهای مالکی، خود را به اندلس رساندند و از گسست قدرت سیاسی امرای ملوکالطوایفی بیشترین استفاده را بردند و اندلس را به حوزۀ تصرف خود درآوردند. | ||
کلیدواژهها | ||
مرابطون؛ اندلس؛ قدرت سیاسی؛ مشروعیت؛ امرای ملوکالطوایف | ||
اصل مقاله | ||
مقدمه در قرون پنجم و ششم قمری، مغرب و اندلس یکی از مناطق پرچالش و مهم جهان اسلام بود. ظهور مرابطون در مغرب اسلامی، مقارن با گسست قدرت پس از امویان در اندلس، تحولات این دو سرزمین همسایه را ناگزیر به هم پیوند زد. جنبش مرابطون در ابتدا براساس استمداد از ساختار قبیلهای در مغرب و اندیشۀ دینی، شروع به کار کرد و پس از شکلگیری هستههای نخستین، موفق شد هم پایههای قدرت خود را مستحکم کند و هم خود را به مرزهای اندلس نزدیک کند. با سقوط خلافت اموی اندلس در سال 422ق/1031م، حکومتهای کوچکی ظاهر شدند که دوران آنها به دورۀ ملوکالطوایف معروف شده است. بیشترِ امرای این ایالتها و فرمانروایان آنها به طور مداوم با یکدیگر درگیر بودند و سیاست آنها براساس دستیابی به منافع شخصی، بدون در نظر گرفتن مسائل مهم سرزمین و مردم بود. در نتیجۀ این سیاست و به علت وقوع جنگ بین امرای مناطق مختلف، گسست سیاسی در اندلس ظهور یافت و این امر بر وضعیت اقتصادی ساکنان آن تأثیر گذاشت. اختلافات امرای ملوکالطوایف، نبود قدرت یکپارچه و حملات مسیحیان به سرزمینهای اسلامی منجر به آن شد که از دولت مرابطون استمداد جویند. سرزمین اندلس گذشته از حضور مسلمانان، برای مرابطون صحرانشین، جاذبههای فراوانی داشت؛ پس آنها موفق شدند از فرصت ایجادشده، سود ببرند و خود را در مقام حاکم سرزمین اندلس معرفی کنند. مقالۀ پیش رو با تأکید بر اهمیت نقشآفرینی مرابطون در قرن پنجم، ساختار قدرت و نظام مشروعیت این دولت در فضای سیاسی اندلس و چالشهای حضور در آن سرزمین را ارائه میکند. به بیانی دیگر، مسئلۀ اصلی آن است: در روند تثبیت قدرت و حضور در اندلس، مرابطون چه کنشهای سیاسی و تحولات فکری در راستای استقرار نظام مشروعیت خویش شکل دادند؟ از طرف دیگر، ساختار سیاسی اندلس در دورۀ ملوکالطوایف چه منطقی را برای حضور مرابطون در نظر گرفت؟ مسئلهای که پژوهشگران چندان به آن توجه نکرده و در گزارشهای تاریخی، به تشکیل جنبش مرابطون با توجه به تلاشهای یوسفبنتاشفین (463تا500ق/1071تا1107م) و استقرار در مراکش بسنده کردهاند. باوجود آثار متعدد نوشتهشده دربارۀ دولت مرابطون و تحولات اندلس در قرن پنجم، پژوهشها ارتباط این دو و تحلیل شکلگیری قدرت سیاسی مرابطون در اندلس را کمتر واکاوی کردهاند. چنین به نظر میرسد که مرابطون در مرحلۀ ابتدایی از ظرفیتهای مغرب برای هژمونی قدرت و ساختار مشروعیت سود جستند و حاکمیت خویش را تثبیت کردند؛ سپس با در پیش گرفتن مفهوم جهاد و لقب امیرالمسلمین در برابر مسیحیان و استمداد از فقهای مالکی، خود را به اندلس رساندند و از گسست قدرت سیاسی امرای ملوکالطوایفی بیشترین استفاده را بردند. آنها موفق شدند اندلس را به حوزۀ تصرف خود درآورند. کتابهایی که دربارۀ تاریخ مغرب اسلامی به زبان فارسی پژوهش کردهاند در میانۀ مطالب، بخشی را به دولت مرابطون اختصاص دادهاند؛ از آن جمله میتوان به مقدمهای بر تاریخ مغرب اسلامی عبدالله ناصری طاهری، اندلس یا تاریخ حکومت مسلمین در اروپا از محمدابراهیم آیتی و تاریخ تحلیلی مغرب از محمدرضا شهیدیپاک اشاره کرد. محمدعبدالله عنان در تاریخ دولت اسلامی یک جلد کامل به جنبش مرابطون اختصاص داده است و مطالب مهمی از حضور آنها در اندلس دارد. در میان پژوهشهای فارسی، محمدرضا شهیدیپاک مقالۀ «تحول اندیشههای فلسفی- کلامی در دوره مرابطین» را در مجلۀ تاریخ اسلام دانشگاه باقرالعلوم قم، تابستان 1380، شماره8 به چاپ رساند. او بر جنبۀ فلسفی اندیشههای مرابطون تأکید کرده است. محمد حسنبیگی نیز با مقالۀ «کاربست نظریه بسیج منابع در تبیین جنبش اجتماعی مرابطون»،1 با استفاده از چارچوب نظری «بسیج منابع»، جنبش اجتماعی مرابطون را تا شکلگیری حکومت و روی کار آمدن یوسفبنتاشفین ارزیابی و تحلیل کرده است. همچنین مقالۀ نسرین رهبری و سیداحمدرضا خضری با نام «کاربست مذهب در سیاست داخلی مرابطین» در فصلنامۀ تاریخ اسلام، سال نهم، شماره سیوپنجم، پاییز1398، تأثیر مذهب مالکی را در بخشهای مختلف دولت مرابطون تحلیل کرده است. در میان پژوهشهای عربی در حوزۀ مرابطون، آثار و کتابهای ارزشمندی مشاهده میکنیم: سعدون نصرالله، دولهالمرابطین فیالمغرب و الاندلس عهد یوسفبنتاشفین، ابراهیم بوتشیش، مباحث فیالتاریخ الاجتماعی للمغرب و الاندلس خلال عصرالمرابطین و یوسف اشباخ، تاریخالاندلس فی عهدالمرابطین و الموحدین. این آثار به طور ویژه بر دورۀ مرابطون تأکید کرده و سیر تاریخی قدرتگیری آنها در منطقۀ صحرا، استقرار در اندلس، مطرحشدن جنبش موحدون و اضمحلال آنها را بررسی کردهاند. گومز ریواس (Gómez-Rivas, C) در مطلب «Berber Rule and Abbasid Legitimacy»، شکلگیری قدرت بربرها را در تقابل با خلافت عباسیان تحلیل کرده است. تأکید این نویسنده بر چالش مرابطون و خلافت عباسی بوده و به تحولات اندلس کمتر اشاره کرده است؛ همچنین پژوهشگر اندیشمند، ماریبل فییرو در مقالۀ «Proto-Malikis, Malikis, and Reformed Maliks in al-Andalus» تأثیر فقه و نظام فکری مالکی را بررسی کرده است. بر این اساس، در این مطلب تلاش میشود ساختارهای قدرت سیاسی و نظام مشروعیت مرابطون در اندلس واکاوی شود. الف. منظومۀ قدرت و مشروعیت مرابطون
در خلال دهههای نخست سدۀ چهارم قمری/دهم میلادی، مغرب اسلامی دچار هرجومرج و درگیری قبایل بود. مرابطون که شعبهای از صنهاجه مانند گداله، مسوفه، لمبتونه و جزوله شمرده میشدند (ابنخلدون، 2001: 1/73) و بیشتر آنها دامدار و کمتر کشاورز بودند، به مناطق جنوبی مغرب، یعنی صحرا، آمدند و در ناحیۀ سنگال مستقر شدند (ابنابیزرع، 1936: 75). دربارۀ ساختارهای نظام مشروعیت مرابطون در مرحلۀ ابتدایی جنبش، با توجه به نارضایتی قبایل صنهاجی از تسلط زناتیها، منابع بر شکلگیری نزاع و رقابت قبایل بربر و در رأس آن جدال صنهاجیزناتی تأکید کردهاند (ابناثیر، 1967: 9/340 ). مسئلهای که رهبران جنبش را به پذیرش آرمان استقلال سیاسی و خودمختاری رهنمون کرد. رهبران نخستین، یعنی یحییبنعمر و عبداللهبنیاسین و ابوبکربنعمر، از خلاء قدرت و ساختار نامتمرکز سیاسی مغرب بهره بردند و با پیروزی بر زناتیها، به جنبش مرابطون موجودیت دادند. با نگاهی گذرا به وقایع، واضح است که نظام مشروعیت صنهاجی در این مرحله، بر ساختار قبیله و گفتمان غالب جامعۀ بربری مغرب تأکید میکند. اینکه برخی مورخان برای ایشان اصل و نسبی عربی ارائه کردهاند2 یا برخی روایتهای تاریخی از نقشآفرینی آنها همزمان با فتوحات آغازین اسلامی سخن راندهاند،3 ناظر به وقایع بعدی و مراحل دیگر دولت مرابطون است. مراحلی که بهدنبال مشروعیتبخشی از راه نسبسازی و کنشگری آنها در دوران فتوحات بود؛ چون در همین دوره، قبایل بنیهلال4 یکی از گروههای فعال مهم بودند که در مغرب، تحولات فراوانی ایجاد کردند؛ پس اگر مرابطون پیش از قدرت، انتساب عربی را در دستور کار قرار میدادند، بسیار محتمل بود که با این قبیله برای برپایی دولت عربی متحد شوند. امری که در عمل اتفاق نیفتاد و بنیهلال، تنها در دورۀ یوسفبنتاشفین، همانند دیگر قبایل مغرب، در دولت مشارکت کردند. ابنخلدون همچنین اجداد مرابطون را بر دین مجوس منتسب کرده است (ابنخلدون، 1956: 5/187) و این امر ممکن است شاخصهای باشد برای بیان مسلمانشدن آنها. این دسته از قبایل بربر حتی پس از پذیرش دین اسلام، آن را ترویج دادند و به سرزمین سودان هجوم آوردند و آنها را به اسلام فراخواندند (همانجا) به این ترتیب چنین نتیجه میگیریم که انتخاب نسب عربی و حضور در دوران فتوحات و مجوسبودن، پس از روند قدرتگیری مطرح شد و تدبیری برای سوق به جنبش دینی و بهمنظور مشروعیتبخشی به جهاد در برابر قبایل صحرایی بود. البته نباید فراموش کرد برای تمایل به صحرا، دستیابی به مسیرهای بازرگانی و منافع اقتصادی و اهداف تجاری نیز در ذهن رهبران نخستین وجود داشت؛ پس آنچه در مرحلۀ نخست اهمیت داشت، جنبش صنهاجی و تأکید بر ساختار قبیلهای بربر بود.
با استقرار در صحرا و ایجاد رباطهای5 متعدد، مرابطون در جایگاه جنبشی دینی، فعالیت خود را شروع کردند و به گسترش اسلام و جهاد با کفار روی آوردند. این جنبش در منطقهای ظهور یافت که ساختارهای نظاممند دولتی و وحدت سیاسی نداشت. مغرب در تقابل با مشرق جهان اسلام، همواره با دولتهای کوچک و به طور معمول، نظام سیاسی ناپایدار همراه بوده است. دولتها در مراکز شهری کوچک و متنوع، براساس ائتلاف با گروهها و قبایل اطراف شکل میگرفتند و مشروعیت خود را نیز با تبعیت ضمنی به خلافت امویان یا عباسیان موکول میکردند. در زمان ظهور جنبش مرابطون، فضای حاکم بر مغرب گنگ و پیچیده بود. خلافت عباسی نفوذ و تسلط چندانی نداشت و امویان اندلس زوال یافته بود و خلافت فاطمی نیز در آفریقیه با زیریان در چالش به سر میبرد. در چنین اوضاعی، فرصتی پیش آمد تا جنبش مرابطون که در مغرب استقرار پیدا کرده بود، مبانی اندیشهای ساختار مشروعیت خود را مستحکم کند و به اندلس راه یابد. شایعترین دیدگاه برای کسب مشروعیت سیاسی و مذهبی، بر فرمانبرداری و تعظیم در مقابل خلافت عباسی تأکید میکند (رهبری و خضری، 1398: 69). این تحلیل، سادهترین و خوشبینانهترین مسیر مشروعیت برای مرابطون را در نظر گرفته است؛ اما باید توجه کرد مرابطون بیش از وابستگی به خلافت عباسی، به در پیش گرفتن اندیشۀ مالکی تأکید کرده و گزارشهای تاریخی خود را با چنین گفتمانی چیدهاند. سختگیرانه است بین خلافت عباسی و اندیشۀ مالکی تفاوت قائل شویم؛ اما باید گفت این گفتمان، خلافت عباسی را در موقعیت بینابینی نگاه میدارد. منابع به تعظیم و فرمانبرداری صرف اشارهای نکردهاند و نفی خلافت عباسی هم در دستور کار نبوده است؛ در صورتی که از تماسهای رهبران نخستین جنبش با فقهای مالکی گزارشهایی ارائه کردهاند.6 چنین به نظر میرسد مرابطون به خلافت عباسی علاقهای نداشتهاند و در دورههای آتی که حضور آنها در اندلس مطرح میگردد، این امر بارزتر میشود. مسئلۀ دیگر، رویکردِ مالکیِ مرابطون به وابستگینداشتن به فاطمیان و اندیشههای خوارج و گروههای دیگر قبایل مغرب برمیگشت. ابنیاسین که خود از فقهای معروف مالکی در مغرب بود، جنبش را در دست گرفت و در راستای ایستادگی در برابر جریانهای فکری فاطمی و خوارج و قبایل شمال غرب صحرا، فقه مالکی را برای صنهاجیها برگزید (Bennison, 2017: 8). به گواهی منابع، فکر اشعری و اندیشۀ مالکی از پیش در محافل علمی مغرب رایج بود (ابنخلدون، 2001: 2/914)؛ اما چنین به نظر میرسد که مرابطون آگاهانه به سمت مالکیگرایی سوق یافتند و با این تدبیر، بهدنبال مشروعیت مالکی بودند نه مشروعیت خلیفۀ عباسی بغداد؛ به بیان دیگر، مرابطون خود را در فاصلهای مشخص با خلافت عباسی قرار داده بودند که فرمانبرداری محسوب نمیشد و حتی بین این دو ارتباط روشنی نیز برقرار نبود. مشی ضمنی تعامل با خلافت عباسی هم ناظر به محبوبیت مردمی برای جنبش مرابطون بود و هم نداشتن وابستگی به فاطمیان و خوارج و امویان اندلس، به حرکت آنها استقلال نسبی میبخشید. امری که با روی کار آمدن یوسفبنتاشفین دچار دگردیسی شد. بخشی از مبانی فکری و ماهیت نظام اندیشهای مالکی نیز در پیشبرد ساختار قدرت مرابطون بیتأثیر نبوده است؛ آنجا که این اندیشه و مسلک با توجه به اهمیت اصل «ضرورت پیروی از حکومت وقت»، هرگونه مخالفت و خروج علیه حکومت را ملغی میکرد (مالکبنانس، 2009: 1/62و179). براساس همین گفتمان است که در ساختار سیاسی و مذهبی دولت مرابطون، فقهای مالکی جایگاه والایی پیدا کردند؛ همچنین از دلایل اصلی استقرار و ایجاد مشروعیت در اندلس محسوب میشود. همین مسئله یکی از دستاوردهای گرایش به فقه مالکی برای مرابطون بود؛ زیرا با فضای حاکم بر اندلس تطبیق داشت که در ادامه آن را بررسی میکنیم. باوجود تلاش مرابطون، برخی ساختارهای سنتی در مبانی مشروعیت آنها پابرجا بود. مرابطون از یک طرف بر مبانی قبیلهای صنهاجه تأکید میکردند و از طرف دیگر، در دستورات آنها پایبندی به اصول مالکی وجود داشت. این دو ویژگیهایی داشتند که بهنحوی با یکدیگر عجیبن شدند؛ به این معنا که فرهنگ صحرانشینی و ساختارهای آن بهخوبی با جزماندیشی و ظاهریبودن مالکی منطبق شد. بنابراین در ابتدا نوعی مشروعیت صنهاجیمالکی شکل گرفت و پس از ورود قبایل دیگر و گروههای فکری، این امر اندکی متحول شد (Gómez-Rivas, 2021: 92).
با روی کار آمدن یوسفبنتاشفین و حاکمیت بر مغرب و اندلس (ابنابیزرع، 1936: 90؛ ابنخلدون، 1956: 5/190)، نوعی دگردیسی در مشروعیت شکل گرفت و با ورود قبایل و گروههای مختلف، نظام قبیلهای صنهاجی به دولتی متمرکز تبدیل شد. در این دوره، دولت مرابطون از جنبشی منطقهای به دولتی فراسرزمینی بدل گشت؛ بنابراین ضروری بود ساختار مشروعیت نیز متحول شود. یوسفبنتاشفین پس از استقرار حاکمیت خود در مغرب، لقب امیرالمسلمین را برای خود برگزید (حللالموشیه، 1979: 29و30)؛ البته در ابتدا به یوسف، امیرالمؤمنین پیشنهاد شد و او آن را انتخاب نکرد. حرکات معتقد است مرابطون میدانستند لقب امیرالمؤمنین شایستۀ آنها نیست؛ چون در فقه سیاسی اهلسنت امیرالمؤمنین و خلیفه باید نسب قریشی داشته باشد؛ اما آنها که از نژاد بربر بودند، در دیدگاه اهلسنت این جایگاه را نداشتند (حرکات، 2000: 172). به همین علت مرابطون لقب امیرالمسلمین را بهجای امیرالمؤمنین برگزیدند. اینکه بیان شود انتخاب لقب امیرالمسلمین برای کسب مشروعیت تأییدشدۀ خلافت عباسی بوده است (رهبری و خضری، 1398: 71)، بازهم سادهانگارانه است؛ چون این فرمانبرداری امری ظاهری بود و تنها به آوردن نام خلیفۀ بغداد در خطبه یا نقش نام او بر سکه اکتفا میشد (عنان، 1369: 3/426). در اینکه ساختار مشروعیت مرابطون با خلافت عباسی تلاقی یافت، شکی نیست؛ اما نمیتوان به طور قطع آن را به تأیید خلافت عباسی منوط دانست. ابنتاشفین در منظومۀ گفتمان خود، هوشمندانه از لقبی استفاده کرد که در دانش سیاسی اسلام، طرحی نو ایجاد کرد. در دورۀ خلفای راشدین از امیرالمؤمنین استفاده میشد و این لقب سپس به نمادی برای خلیفۀ اسلامی تبدیل شد؛ پس مرابطون نیز با استعمال و تدوین امیرالمسلمین، بهنحوی استقلال ایدئولوژیکی از حاکمیت شرقی اسلام و جامعۀ مسلمانان را اعلام کردند و در نظام سیاسی، خود را بر مبنای نظریۀ خلفای عباسی شکل دادند؛ هرچند در ابتدا چنین به نظر میرسید که مرابطون بهصورت نمادین تابع خلیفۀ عباسی بغدادند. درواقع آنها در پی آن بودند با در پیش گرفتن چنین سیاستی، نزد حاکمان اسلامی، خود را مدافع مسلمانان در مغرب معرفی کنند. انتخاب لقب امیرالمسلمین برای امرای مرابطی آنجا اهمیت یافت که پیکربندی نظام مشروعیت را برای حضور در اندلس تکمیل کرد. مسلمانانی که پس از امویان و با قدرتگیری دولتهای مسیحی در تنگنا قرار گرفته بودند و بهدنبال امیری قدرتمند و مسلمان بودند، به ابنتاشفین روی آوردند. خلاء قدرت و و تکثّر امیران مسلمان در اندلس، باعث ضعف آنها و قدرتگیری دولتهای مسیحی شده بود. امیرالمسلمین بهترین نجاتدهندهای بود که ضمن بازیابی قدرت سیاسی، در برابر مسیحیان، رهبری و وحدت ایجاد میکرد. امیرالمسلمین، نشاندهندۀ روند استقرار قدرت و جاهطلبیهای گستردۀ دولتِ در حال رشد مرابطون بود. دولتی که ابتدا از جنبشی قبیلهای، با رویکرد دینی و برای کنترل راههای تجاری شکل گرفت و رفتهرفته به امپراتوری تبدیل شد و ساختارهای حکومتیِ عظیمی کسب کرد که شهرها و حاکمان مختلف را به سمت خود جذب میکرد (Gómez-Rivas, 2021: 90). به هر حال لقب امیرالمسلمین بهنحوی بر ایجاد اقتدار مذهبیسیاسی و احیای خلافت اسلامی دلالت داشت (Lévi-Provençal, 1955: 265-70). انتخاب لقب امیرالمسلمین پس از یوسف هم ادامه یافت و امیران مرابطی ادعا میکردند حاکمان اسلامیاند و با قوانین اجتماعی اسلام آشنایی دارند.7 بر این اساس در دورۀ یوسف، مرابطون بهخوبی موفق شدند پیکربندی مشروعیت دولت را شکل دهند و در تداوم مسیر به آن استحکام بخشند. این امر بهویژه در روند حضور آنها در اندلس خود را نشان داد. علاوهبر نظام اندیشۀ مالکی، امیرالمسلمین در پذیرش علمای آن منطقه مؤثر واقع شد. ب. حاکمیت سیاسی مرابطون در اندلس
جغرافیای حاکمیت مرابطون در ابتدا به مغرب محدود میشد؛ اما فرصتطلبی و خلاء قدرت در اندلس، آنها را وارد مرحلهای جدید کرد. ظهور مرابطون در جایگاه قدرتمندترین نیروی نظامی مسلمان در تقابل با مسیحیان، شمال آفریقا و جنوب اروپا را به هم پیوند زد (Gómez-Rivas, 2021: 89). بخش چشمگیری از توفیق مرابطون در مسیر اندلس، به اوضاع و ساختار سیاسی دولتهای حاکم در آنجا برمیگردد. جاییکه به علت گسست قدرت و انحطاط حاکمیتهای اسلامی، از مرابطون دعوت کردند. پس از سقوط خلافت اموی اندلس در قرن پنجم قمری/یازدهم میلادی، اندلس بین دولتهای منطقهای و کوچک تقسیم شد و این دوره به «ملوکالطوایفی»8 شناخته میشود (مراکشی، 1390: 72؛ ابنخلدون، 1956: 4/200؛ آیتی، 1376: 111). به علت تعدد والیان و نداشتن وحدت و نبود یکپارچگی، طولی نکشید که این عصر به اضمحلال دچار شد (ابنخطیب، 1964: 144و145). مشهورترین حکومتهای ملوکالطوایفی: بنیعباد (413تا484ق/1022تا1091م) در اشبیلیه (ابنعذاری، 1985: 195)، بنیحمّود (407تا449ق/1016تا1057م) در قرطبه و مالقه و جزیره خضراء (ابنخلدون، 1956: 4/152؛ حمیری، 1975: 517)، بنیزیری (407تا477ق/1016تا1086م) در غرناطه (بلقین، بیتا: 35)، بنیهود (430تا512ق/1039تا1118م) در سرقسطه (حمیری، 1975: 317) و بنیذوالنون (427تا478ق/1036تا1085م) در طلیطله (ابنعذاری، 1985: 282؛ حمیری، 1975: 393) بودند. هریک از آنها میکوشید تا آنجا که ممکن است بر دیگران مسلط شود و مناطق آنها را در کنترل خویش درآورد.9 به دنبال آن، موجی از نارضایتی در مردم شکل گرفت (ابنعذاری، 1985: 152) و امرا به مردم سختگیری فراوانی کردند و مالیاتهای سنگینی بر آنها تحمیل شد. اوضاع بهنحوی پیش رفت که دانشمندان و علما نیز از این وضع ناراضی بودند (ابنخطیب، 1964: 144). ابنحزم اندلسی10 ازجمله علمایی بود که فساد امرای ملوکالطوایفی را درک کرد و آنها را از خطر مسیحیان آگاه ساخت. او بهخوبی میدانست امراء با تحمیل مالیاتهای سنگین به رعایا، فاسد شدهاند (ابنحزم، 1978: 3/173). ابنعبدالبر11 از اهالی شهر قرطبه بود و زمانیکه این شهر به دست مسیحیان افتاد (456ق/1063م)، مسلمانان اندلس را خطاب قرار داد تا آنها را به جنگ و حمایت از برادران مسلمان خود تحریک کند (قیسی، 1989: 178و179). ابنبسام12 از دیگر چهرههای مطرح بود که از اوضاع نابسامان حضور مسیحیان در اندلس نالان بود: «امیدوارم قبل از اینکه مثل شیشه تَرَک خورده شویم، خداوند به ندای ما پاسخ دهد؛ زیرا هیچ فایدهای در درمان نیست» (ابنبسام، 1997: 3/177). او همچنین وضعیت تحقیرآمیز مسلمانان را چنین تشریح کرد: «بهجای تلاوت قرآن و صوت زیبای اذان، صدای ناقوس و زنگ بیامان و بهجای شیعیان مهربان، دروغ و بهتان همهجا پر شده است» (همانجا: 178). ابوالولید الباجی،13 از شناختهترین چهرههای علمی و از بزرگان فقهای مالکی اندلس، فریادِ رسای مقابله با دولتهای مسیحی بود. او نزد تکتک امرا میرفت و خواستار یکپارچگی و اتحاد بود. در ظاهر به او احترام میگذاشتند؛ اما در واقع او را تحقیر میکردند (مقری، 1968: 2/292). الباجی تلاش بسیاری کرد و سفرهای فراوان رفت؛ اما پیش از اینکه موفق شود رسالت خود را به پایان رساند، جان سپرد (شلبی، 2008: 8). ابراهیمبنفرقد،14 شاعر فرهیختۀ این دوران، در منظومۀ ادبی خود به حوادث زمان اشاره و با اندوه بیان کرده است: «یک دستاورد ویژه برای مردم مهیا شده و آن هم گریه با اشک میباشد. اندلس با حسرت و گاه نفرتانگیز، متأسفانه عزادار به نظر میرسد و میراثدار ضعف شده که در شعر آورده شده است»15 (ابنخطیبب، 1977: 1/375).
بهدنبال وقایع اندلس، خبر درماندگی و ناراحتی مردم اندلس به حاکمان مغرب رسید (قلقشندی، 1915: 5/258). در میان نامههایی که به یوسف رسیده بود، نامۀ متوکلبنافطس هم بود که ابوعبدللهبنایمن نوشته بود تا او را برای رفتن به اندلس ترغیب کند (ابنبسام، 1997: 2/654). ابنعباد، از امرای ملوکالطوائف، نیز با ارسال نامههای متعدد، وضعیت تفرقه در اندلس را برای یوسفبنتاشفین تشریح و از او تقاضای کمک کرد (حللالموشیه، 1979: 31؛ مقری، 1968: 4/359). سپس گروهی از فقها که شامل: قاضی بطلیوس؛ ابیاسحاقبنمقانا، قاضی غرناطه؛ القلیعی، قاضی اشبیلیه؛ ابیبکربنادهم و وزیر؛ ابیبکر محمدبنزیدون، نزد یوسف رفتند (ابناثیر، 1967: 8/209؛ ابنعذاری مراکشی، 1985: 115؛ دوزی، 2012: 129). ابنتاشفین مکالمهها و دریافت نامههای کمکی از اندلس را به اطرافیان خود اطلاع داد تا از مشاورۀ آنها استفاده کند. عبدالرحمنبناسبط، وزیر و کاتب او (نصرالله، 1405: 168)، پیشنهاد کرد: ابتدا جزیرۀ خضراء را تصرف کنند تا هم معبر خوبی برای سپاهیان باشد و هم موفق شوند نیروهای کمکی را تأمین کنند (حللالموشیه، 1979: 32). امیریوسف پیشنهاد را پذیرفت و تقاضای خود را به معتمدبنعباد ارسال کرد. معتمد پس از مشورت، پذیرفت جزیرۀ خضراء را به یوسف و مرابطون واگذار کند (حللالموشیه، 1979: 32). جزیرۀ خضراء دروازۀ ورود مرابطون به اندلس محسوب میشد. یوسف پس از مدتی کوتاه که در الخضراء ماند، تصمیم گرفت به اندلس برود و به معتمد اطلاع داد (قلقشندی، 1915: 5/258)؛ سپس نیروهای خود را جمع کرد و گروهی نیز از مغرب فراخواند (ابناثیر، 1967: 8/209؛ مراکشی، 1390: 96). آلفونسوی ششم،16 (Alfonso VI)، پادشاه مسیحی قشتاله،17 که از ماجرا باخبر شد، نامهای به یوسف نوشت و با تهدیدات فراوان، تلاش کرد او را از آمدن به اندلس منصرف کند؛ اما یوسف پشت همان نامه، در پاسخ نوشت: «ما تو را به چشمانمان خواهیم دید نه اینکه با گوشمان بشنویم» (ابنخطیب، 1964: 3/239و240). معتمد برای دیدار با یوسف، بههمراه هزار سوارهنظام از اشبیلیه خارج شد و چون به هم رسیدند، بهگرمی همدیگر را در آغوش گرفتند و محبت و دوستی خود را به همگان نشان دادند و پیمان بستند با یاری خدا، همراه یکدیگر باشند (scot, 1923: 145). به این ترتیب، یوسفبنتاشفین در سال 479ق/1086م مهمترین رویارویی در «زلاقه» را با آلفونسوی ششم رقم زد (مراکشی، 1390: 97تا100) که بهنحوی جدال میان مسلمانان و مسیحیان نیز محسوب میشد. در این نبرد، مسلمانان پیروز شدند و قدرت یوسف در اندلس افزایش یافت (عنان، 1369: 2/329تا337). ابناشفین در ابتدا سیاست لغو مالیاتهای نامتعارف در اندلس (بنبیه، 1997: 135) را اعلام کرد. مالیاتهایی که امرای ملوکالطوایف بر مردم تحمیل میکردند و به پادشاهان آرگون و کاستیل پرداخت میشد (ابنحزم، 1987: 3/173). امیرالمسلمین با این تدبیر، هم جایگاه خود را در مقام حاکمی مسلمان، در برابر مسیحیان مشخص کرد و هم بهدنبال جذب پایگاه مردمی بود. هوشمندی ابنتاشفین برای ایجاد مشروعیت و تثبیت قدرت در اندلس، با ایجاد مفهوم «جهاد» نمایان شد. یوسف در پی آن بود با طرح جهاد و متحدکردن امرای منطقه، مناسبترین روش را برای دفاع در برابر پیشروی مسیحیان در پیش گیرد. مسئلۀ جهاد هم در فقه مالکی جایگاهی داشت18 و هم توجیه مناسبی بود برای ایجاد مشروعیت سیاسی مرابطون در اندلس.19 نقطۀ عطف تلاقی ساختار مشروعیت مرابطون در اینجا نهفته بود که آنها با در پیش گرفتن اندیشۀ مالکیگری، مقدمات را برای حضور در اندلس فراهم کرده بودند. بر این اساس، گرایش به فقه مالکی هم برای مرابطون مشروعیت مستقل از خلافت عباسی ایجاد میکرد و هم تضمین مفهوم جهاد برای حضور در اندلس بود. فقهای مالکی اندلس مشروعیت حکومت مرابطون را تأیید کردند و آنها را نمایندۀ امت اسلامی در مغرب و اندلس معرفی کردند. آنها در احکام اسلامی و قوانینی همچون غنایم، خراج و جزیه تبحر داشتند و در مواقع مختلف که به توجیهات شرعی نیاز بود، فتوا میدادند.20 یوسفبنتاشفین کسی شناخته میشد که به فقها علاقۀ بسیاری داشت و در دورۀ او همواره از بیتالمال مسلمانان درآمدی برای فقها در نظر گرفته میشد (بوتشیش، 1998: 143). فقهای مالکی اندلس وفادارترین و متعهدترین حامیان، حتی در اوضاع ضعف بودند.
پس از پیروزی مسلمانان در زلاقه، یوسفبن تاشفین به مغرب بازگشت؛ اما جاهطلبیهای امرای ملوکالطوایف دوباره آغاز شد و بار دیگر اختلافات شدت گرفت و اوضاع به پیش از نبرد بازگشت (Livermore, 1991: 68). پادشاهان مسیحی به سرزمینهای آنها روی آوردند (بیضون، 1406: 378). امرای ملوکالطوایف در وضعیت بد سیاسی قرار گرفته بودند؛ زیرا از یک طرف خطر انتقام مسیحیان پس از زلاقه و از طرف دیگر، حضور مرابطون در اندلس اقتدار آنها را سلب میکرد. با وجود این، آنها بدون اینکه با مسیحیان جدال کنند، بیتفاوت در کاخهای خود به عیشونوش مشغول بودند. حضور یوسف در اندلس و پیروزی نسبی در برابر مسیحیان، بدون شک چالش با امیرالامراها را در پیش داشت؛ به بیان دیگر، امیرالمسلمین و امیرالامراها در ابتدا بهظاهر همراه هم شدند؛ اما طولی نکشید که با هم به اختلاف رسیدند. البته نباید فراموش کرد امیرالامراها حتی بایکدیگر نیز در رقابت قدرت بودند (خلیفه، 2003: 282). اینکه یوسف از مغرب حضور پیدا کرده بود، پذیرش حاکمیت سیاسی را برای آنها سخت و ناباورانه میکرد. برای امیرالامراها فشار به مردم برای دریافت مالیات و پرداخت آن به پادشاهان مسیحی آنقدر ارزش داشت که قدرت سیاسی خود را حفظ کنند و زیر سلطۀ مغربیها نروند. از طرف دیگر، امیرالمسلمین یوسف نیز نیک میدانست برای حاکمیت بر سرزمین اندلس، با همۀ جذابیتهای آن، مسیر سختی پیش روی اوست. الامیرالامرها بیشتر از پادشاهان مسیحی میتوانستند قدرت سیاسی و نظام مشروعیت مرابطون را دچار مشکل کنند. بر این اساس، برای مرابطون ایدئولوژی بهترین وسیله بود که موفق شوند از این بحران رهایی یابند. استمداد از فقهای مالکی، یکبار آنها را در استقرار قدرت مغرب مشروعیت بخشیده بود و اینک بهترین فرصت بود که بار دیگر با کمک از فقهای مالکی، امیرالمسلمین را برای جهاد با مسیحیان آماده کنند. ایجاد فضای تبلیغاتی با هدف تحریک مردم علیه آنها یکی از روشهای مهم فقها برای از میان بردن حکام ملوکالطوائف بود. وضع مالیاتهای گزاف بر رعایا که با احکام اسلامی منافات داشت، مهمترین و جدیترین اتهامی بود که علیه آنها ایجاد کردند. از نظر آنها تنها راه، دعوت از یوسفبنتاشفین بود که به تخلفات پایان دهد (ابوالصوف، 2001: 153). ارتباط پنهانی با پادشاهان مسیحی علیه مسلمانان و سرزمین آنها اتهام دیگری بود که فقها دربارۀ امرای ملوکالطوائف مطرح کردند. این ارتباط به طور کامل مشخص بود و به گرفتن جزیه از مردم برای پادشاهان مسیحی منجر میشد (ابنعبود، بیتا: 262). ابنقلیعی (ابنبلقین، بیتا: 116) و ابوالاصبغ عیسیبنسهل (ابوندی، 2006: 51) و ابنالملجوم (بنبیه، 1997: 132)، ازجمله فقهای مالکی بودند که به اضمحلال امرای ملوکالطوائف حکم دادند. به این ترتیب بار دیگر در سال 483ق/1090م، امیرالمسلمین یوسفبنتاشفین آمادۀ اعزام به اندلس شد؛ اما اینبار برای مقابله با مسیحیان نمیرفت و در واقع به دعوت فقها و علمای اندلس، برای مقابله با امرای ملوکالطوائف رهسپار آنجا شد (ابنخطیب، 1964: 3/250؛ جیوسی، 1990: 1/113). یوسفبن تاشفین اینبار بخش بزرگی از قلمرو امرای ملوکالطوایف پراکندۀ اندلس را تسخیر کرد (عنان، 1369: 1/345تا347). او به ترتیب در سال 483ق بر مملکت غرناطه (ابنابیزرع، 1936: 154)، در سال 484ق بر اشبیلیه (نویری، بیتا: 148؛ ابناثیر، 1967: 8/221)، در سال 484ق بر المریه در سال 484 بر مرسیه (سلاوی ناصری، 2001: 2/50)، در سال 488ق بر بطلمیوس (نصرالله، 1405: 134) و در سال 497ق بر شنتمریه شرقی یا بنیرزین سیطره پیدا کرد (سامرائی و دیگران، بیتا: 256)؛ همچنین بلنسیه را که حملات سنگین سپاه آلفونسو بر آنجا وارد آمده بود (ابنصیرفی، 2018: 38)، در سال 495ق به تصرف درآورد. مهمترین ضربهای که امیرالمسلمین یوسف به آلفونسو وارد آورد در سال 496ق و در جریان تصرف طلیطله اتفاق افتاد (ابنخلدون، 1956: 6/250؛ حللالموشیه، 1979: 56). طولی نکشید که مریضی بر امیرالمسلمین شدت یافت. او سپس به مراکش رفت و در محرم500ق/1106م در آنجا از دنیا رفت (ابنابیزرع، 1936: 156). مرگ یوسف بهنحوی پایان جاهطلبیهای مرابطون در اندلس بود. مرابطون در شکلدادن قدرت سیاسی و نظام مشروعیت موفق عمل کردند؛ اما دلایلی چند وجود دارد که در روند استقرار قدرت در اندلس به مشکل برخوردند. نخست، محیط اندلس برای مرابطون ناآشنا بود و باتوجه به وابستگی آنها به صحرای مغرب، موفق نشدند روشی مثل امویان اندلس پایهریزی کنند. یوسفبنتاشفین پس از هر نبرد به مغرب بازمیگشت و تنها به گماشتن نمایندگان خود اکتفا میکرد (ابنابیزرع، 1936: 154). گفتمان قدرت سیاسی مرابطون در اندلس پس از یوسفبنتاشفین تداوم نیافت و بخش مهمی از آن ناظر به ضعف سیاست خارجی و دیپلماسی امیران مرابطی بود. پس از یوسف، آنها با ایجاد نبردهای فرسایشی در اندلس و هزینههای بسیار، حاکمیت خود را دچار تزلزل کردند و با افزایش مالیاتها، باعث نارضایتی شدند. جالب است پس از آنها، دولت موحدون باوجود حاکمیت بر اندلس از مغرب فراتر نرفت و به طور کامل در مغرب مستقر شد؛ همچنین پس از ابنتومرت، دوران شکوفایی موحدون آغاز شد؛ در صورتی که پس از ابنتاشفین، مرابطون در سردرگمی مغرب و اندلس گیر کرده بودند. مرابطون در دورهای شصتساله (483تا524ق/ 1090تا1130م) با دولتهای قشتاله، لیون، آراگون و پرتغال جنگیدند و در جنگهای متعددی که داشتند، در برخی موفق شدند بسیاری از شهرهای اسلامی را آزاد کنند (ابنعذاری، 1985: 4/66). زمانیکه مرابطون در دو جنگ معروف «قتنده» در سال 514ق/1120م (ابناثیر، 1967: 9/206) و «قلاعه» در سال 523ق/1129م (ابنقطان، 1990: 152)، با آلفونسوی جنگجو (499تا529ق/1105تا1134م) درگیر بودند، شورشهایی در شهرها و مناطق مختلف، موقعیت آنها را تهدید کرد. در این میان جنبش بربرهای مصمودی (ابنخلدون، 1956: 5/236) در مغرب، به رهبری عبداللهبنتومرت (مراکشی، 1390: 131) که زمینهساز امپراتوری بزرگی به نام موحدون شد، دولت مرابطون را برچید (ابنخطیب، 1977: 1/173). جدا از این شورشها و جنبشهای اجتماعی، آتشزدن کتاب احیاءالعلومالدین غزالی در اندلس، چالشهای مرابطون را به اوج رساند و اقتدار اجتماعی آنها متزلزل شد. با توجه به وضعیت ایجادشده، به علت برانگیختن احساسات ضد مرابطی، تلاشهای آخرین بازماندگان مرابطون در اندلس راه به جایی نبرد و اهالی اندلس برای کنارزدن مرابطون، حتی به موحدون کمک کردند (ابناثیر، 1967: 10/586). نتیجه مرابطون نخستین حکومت قبایل بربر بودند که در نیمۀ دوم قرن پنجم قمری/یازدهم میلادی بیشترین مناطق مغرب و اندلس را به حاکمیت خود درآوردند. آنها در ابتدا جنبشی دینی در صحرای مغرب ایجاد و با استمداد از سنتهای قبیلهای صنهاجی و فقه مالکی خود را مطرح کردند؛ سپس فراتر از مغرب، به ساحل اطلس و مناطق کوهستانی روی آورده و دولت مرابطون را تثبیت نمودند. در دورۀ یوسفبنتاشفین، دولت مرابطون با تأسیس شهر مراکش موفق شد سراسر مغرب اسلامی را در حاکمیت خویش درآورد و به امپراتوری اسلامی تبدیل شود. در این مقطع، با استفاده از لقب امیرالمسلمین، پیکربندی نظام مشروعیت خود را تحولی جدید بخشیدند. در ابتدا چنین به نظر میرسید بهصورت نمادین، تابع خلیفۀ عباسی بغداد هستند؛ اما در واقع، آنها در پی آن بودند با در پیش گرفتن چنین سیاستی، نزد حاکمان اسلامی خود را خلیفه مسلمانان و مدافع آنها در مغرب معرفی کنند. این امر همچنین نشاندهندۀ روند استقرار قدرت و جاهطلبیهای گستردۀ دولت در حال رشد مرابطون بود. مرابطون برای ایجاد امپراتوری علاوهبر رهبری سیاسی و نظامی که با یوسف مطرح شد، از علمای مالکی نیز برای مشروعیت استمداد جستند و گسترش سرزمین را تا آفریقیه و اندلس پیش بردند. آنها با تثبیت قدرت سیاسی و تحکیم نظام مشروعیت، از خلاء قدرت در اندلس سود جستند و به آنجا وارد شدند. بخش چشمگیری از توفیق مرابطون در مسیر اندلس به اوضاع و ساختار سیاسی دولتهای حاکم در آنجا برمیگردد. جاییکه به علت گسست قدرت و انحطاط حاکمیتهای اسلامی، از مرابطون دعوت شد. یوسف پیش از هر اقدامی تصمیم گرفت با ایجاد مفهوم «جهاد» و متحدکردن امرای منطقه، مناسبترین روش را برای دفاع در برابر پیشروی مسیحیان در پیش گیرد. مسئلۀ جهاد هم در فقه مالکی جایگاه داشت و هم برای ایجاد مشروعیت سیاسی مرابطون در اندلس، توجیه مناسبی بود. قدرت مرابطون در اندلس با تمام فرازونشیبها، پس از مرگ یوسفبنتاشفین در سال 500ق/1106م رو به ضعف نهاد و پس از آن دچار انحطاط شد. با وجود این، مرابطون یکی از بهترین دورههای تاریخی اندلس را رقم زدند. پینوشت
Ghouirgate, Mehdi, (2014) L’Ordre Almohade (1120-1269): une nouvelle lecture anthropologique, Toulouse: Presses universitaires du Mirail.
Amira K. Bennison, Jihad and its Interpretations in Precolonial Morocco, London: Curzon, 2002
Gómez-Rivas, C. Law and the Islamization of Morocco under the Almoravids: The Fatwā s of Ibn Rushd al-Jadd to the Far Maghrib. Studies in the History and Society of the Maghrib 6. Leiden: Brill, 2014, p 93- 99 | ||
مراجع | ||
. آیتی، محمدابراهیم، (1376)، اندلس یا تاریخ حکومت مسلمین در اروپا، تهران: دانشگاه تهران.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 644 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 277 |