تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,652 |
تعداد مقالات | 13,408 |
تعداد مشاهده مقاله | 30,250,789 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,088,087 |
مطالعۀ شاخصههای نظریۀ بهزیستی در غزلیّات شمس برپایة روانشناسی مثبتنگر سلیگمن | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
پژوهشهای ادب عرفانی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
دوره 15، شماره 2 - شماره پیاپی 47، اسفند 1400، صفحه 1-18 اصل مقاله (596.98 K) | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/jpll.2022.126460.1558 | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نویسندگان | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مریم صفری1؛ محمدعلی گذشتی* 2؛ شیرین کوشکی3؛ اشرف شیبانی اقدم2 | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
1دانشجوی دکتری گروه زبان و ادبیات فارسی، واحد تهران مرکزی، دانشگاه آزاد اسلامی، تهران ، ایران. | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
2دانشیار گروه زبان و ادبیات فارسی، واحد تهران مرکزی، دانشگاه آزاد اسلامی، تهران ، ایران. | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
3دانشیار گروه روانشناسی، واحد تهران مرکزی، دانشگاه آزاد اسلامی، تهران ، ایران. | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
چکیده | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
بیان مسئله: مارتین سلیگمن، پدر روانشناسی مثبت، درجستجوی آنچه ارسطو«زندگی خوب» مینامد؛ بر جنبههایِ مثبتِ انسان، تمرکز و تأکید میکند؛در نتیجه فضیلتها وتوانمندیها را جایگزینِ مؤلّفههای دستورالعملِ تشخیصِ اختلالات روانشناختی قرار میدهد. این جنبشِ نوین با انگیزۀ بهینهسازی کیفیّت زندگی از طریق ارتقای شادی ذهنی در بسترِ رضایت از گذشته، شادمانیِ حال و امید وخوشبینی نسبت به آینده، شکل گرفته است. نظریۀ بهزیستی ناظر بر هیجان مثبت، روابط مثبت، معنا، مجذوبیّت و دستاورد برای رسیدن به شکوفایی است. شش فضیلتِ عدالتطلبی، نوع دوستی، تعالی، خرد، شجاعت و میانهروی و بیست وچهار توانمندی، زیر بنای آن را تشکیل میدهند. روش: این پژوهش ، با روش تحلیل محتوا و یافتههای آماری، به مطالعۀ شاخصههایِ نظریۀ بهزیستی در غزلیّات شمس بر پابۀ روانشناسیِ مثبتنگر سلیگمن میپردازد تا ابعاد تازهای از این اثر را با نگاهی متفاوت مطرح کند. یافتهها و نتایج: از آنجا که اهداف مشترک آثار ادبی و عرفانی با روانشناسی مثبتنگر، تحصیلِ رضایت از گذشته، امید نسبت به آینده و کسب خشنودی در زمان حال، به منظورِ پرورش انسانِ توانمند در مسیر شکوفایی و زندگی بامعناست؛ به همین سبب اقیانوس پر رمز و رازِ غزلیّات شمس با سیطرۀ موسیقی و عشق، عرصۀ شکلگیری و نمودِ امواجی از عناصر نظریۀ بهزیستی است که در این پژوهشِ میانرشتهای بدان پرداخته شده است؛ در نتیجه بر اندیشههای سازگاری مولانا و سلیگمن در مقولۀ شکوفایی و ضرورتهایِ تلاش انسان در این باره، برای دستیابی به کمال توجه دارد. | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
روانشناسی مثبتنگر؛ نظریۀ بهزیستی؛ غزلیّات شمس؛ مولانا؛ شکوفایی؛ سلیگمن | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
1ـ مقدمه و بیان مسئله جنبش روانشناسی مثبت (Positive Psychology) مهمترین تحوّل در روانشناسی معاصر در سال ۱۹۹۸ م. به رهبری مارتین ای. پی. سلیگمن (Martin E.P.Seligman)، رئیس انجمن روانشناسی امریکا، تشکیل شد (سلیگمن، ۱۳۹۴: 1۴). «روانشناسی مثبت ضمن غلبهکردن بر احساسات منفی، آنها را تغییر داده و با بهبود عواطف مثبت و معنابخشی به زندگی، مشکلات روحی افراد را کاهش و بهزیستی آنها را ارتقا میدهد (Donaldson, 2015: 190)؛ نیز با نگاهی خوشبینانه به طبیعتِ انسان، درپی رشد فضایل و توانمندیهاست و میکوشد با مطالعۀ رفتار انسان پیچیدگیهای آن را با روش علمی سازگار کند. این جنبش برای کمک به مردم، با هدف بهینهسازی کیفیّت زندگی ازطریق ارتقای شادمانی ذهنی (رضایت از گذشته، امید به آینده و خشنودی از حال)، تبلور یافته است. پیشینۀ فرهنگیِ غنی و علاقهمندی به ایجادِ پیوند بین روانشناسی مثبتنگر و آثار بزرگ ادبی و عرفانی، ضرورت و اهمیّت مطالعۀ شاخصههای نظریۀ بهزیستی را در غزلیّات شمس براساس روانشناسی مثبتنگر سلیگمن ایجاب کرد. برخی عرفان و آثارش را موجب انزوا و ایستایی میدانند؛ در نتیجة چنین پژوهشی میتوان با بومیسازی علوم جدید، این دیدگاه منفی را زدود. هدف مشترک آثار عرفانی و روانشناسی مثبتنگر، تحصیل رضایت و آرامش از گذشته، خوشبینی و امیدواری نسبتبه آینده و کسب شادی و خشنودی در زمانِ حال برای پرورش انسانهای توانمند، در مسیر رسیدن به شکوفایی و زندگی بامعناست. بشر در قرن بیستویکم میکوشد از زندگی صنعتی فراتر رود و بهسوی هدف واقعی زندگی گرایش یابد. در این میان، ادبیّات با توجه به مقام استثنایی و غنای آن، نکتههای فراوان اخلاقی و روانشناختی نهفتهای دارد که کشف و مقایسۀ آنها با یافتههای روانشناسی نوین، امری ضروری و رسالتی بالقوّه است. سلیگمن شادی واقعی را حق طبیعی انسان میداند که برای رسیدن به آن باید برنامهریزی کند و بکوشد؛ زیرا «شادی حالتی عاطفی و متمایز از غرایز و هیجانات بهدلیل غیردینامیکبودن از مهمترین نیازهای انسان عصر حاضر است» (هدفیلد، ۱۳۷۴: ۱۴۵). جنبش جدید روانشناسیِ مثبت به ما نشان میدهد که چگونه میتوانیم برای شادزیستن از امکاناتی نظیر مذهب، هنر و ادبیّات بهره ببریم. این پژوهش درپی پاسخ به پرسشهای زیر است: 1) چگونه میتوان با مطالعۀ شاخصههای نظریۀ بهزیستی در غزلیّات شمس برپایة روانشناسی مثبتنگر سلیگمن، ابعاد تازهای از این اثر را با نگاهی متفاوت مطرح کرد؟ ۲) با گسترش دامنۀ موضوعات عرفانی در قرن هفتم، شاخصههای بهزیستی در غزلیّات شمس به چه میزان وجود دارد؟ 3) وجوه اشتراک و افتراق دیدگاه سلیگمن و مولانا برپایة نظریۀ بهزیستی روانشناسی مثبتنگر چیست؟ 1ـ1 پیشینۀ پژوهش در تبیین مؤلّفههای روانشناسی مثبتنگر در آثار ادبی، برخی از پژوهشهای مرتبط عبارتاند از: عصمت عامری (۱۳۸۸) در پایاننامۀ کارشناسی ارشد با موضوع شادی و غم در غزلیّات شمس، شادی مولانا را انفسی دانسته است و وصال، معشوق، رهایی از خود و عشق را از عوامل مهم شادی میداند. او عوامل غم را به دو دستۀ مثبت و منفی تقسیم میکند که در این تقسیمبندی غمِ مثبت، ناشی از احساسات متعالیِ آدمی و غم منفی، برخاسته از ویژگیهای ناشایست بشری است؛ نیز عوامل غم بیشتر عشق، هجر، دنیا و خودپرستی است. همچنین علیاکبر باقری خلیلی و عصمت عامری (۱۳۸۹) در مقالۀ «شادی در غزلیّات شمس با تکیه بر عوامل عرفانی»، شادی مولانا را ناشی از عوامل عرفانی عشق، معشوق، وصال و ترک خودخواهی میدانند. مجید صادقی حسنآبادی (۱۳۸۶) نیز در مقالۀ «غم و شادی در تجربۀ دینی مولوی» مثنوی را از دیدگاه روانشناسی مثبتنگر بررسی کرده است. مجاهد غلامی (۱۳۹۷) در مقالۀ «نظریۀ شادی مولانا در فیهمافیه»، شادی مولانا را امری انعکاسی، و نظریۀ شادی را امری تفسیرپذیر میداند. با بررسی پیشینۀ تحقیق به این حقیقت دست یافتیم که در نمونههای ذکرشده تنها به مسئلۀ شادی و غم پرداخته شده و تاکنون محقّقان به شاخصههای نظریۀ بهزیستی در غزلیّات شمس برپایة روانشناسی مثبتنگر سلیگمن توجه نکردهاند. 1ـ2 روش پژوهش این پژوهش بهصورت توصیفی ـ تحلیلی انجام شده است و برای توصیف عینی و کیفی، مطالب بهطور نظاممند گردآوری و طبقهبندی شدهاند. مبنای پیشینه توصیفی ـ ترویجی است و مباحث مرتبط با موضوع و زمینة آن خلاصه و ارائه شده است. گردآوری دادهها، اسنادی و ماهیّت روش استفادهشده تحلیل محتوای کیفی است؛ بدینترتیب، محتوای پنهان پیامهای ارتباطی توصیف و تبیین میشود. در این پژوهش ابتدا منابعِ در دسترس دربارۀ روانشناسی مثبت و بیشتر آثار سلیگمن بهویژه نظریۀ بهزیستی در کتاب شکوفایی مطالعه و بررسی شد؛ سپس با استفاده از شرحهای موجود، ابیات همخوان با شاخصههای بهزیستی استخراج و دستهبندی شد. در پایان، نویسندگان با روش تحلیل محتوا به تبیین دیدگاههای مولانا برپایة روانشناسی مثبتنگر سلیگمن پرداختند. 1ـ3 مطالعات نظری ارزیابی سلیگمن از وضعیّت روانشناسی جهان، ناسازگاری دستورالعملِ تشخیصی و آماری اختلالات روانشناختی (Diagnostic and Statistical Manual of Mental Disorders, DSM) را نشان داد و فضیلتها و توانمندیهایِ منش (Character Strengths and Virtues, CSV) را مدل کارآمدِ کمال و تعالی ارائه کرد که «هدف از آن کشف، ایجاد و پرورش عوامل ارزشمند سازندۀ زندگی است» (سلیگمن، ۱۳۹۴: پیشگفتار). وی در سال ۲۰۰۲ نظریۀ «شادکامی اصیل» (Authentic Happiness Teory) را ـ شامل سه عنصر هیجان مثبت، مجذوبیّت و معنا ـ ارائه کرد. ابزار اندازهگیریِ شادکامی، رضایت از زندگی، و هدفش افزایش رضایت از زندگی بود. سپس آن را بازتعریف و تکمیل کرد و نظریۀ بهزیستی (Welfare Teory) نامید؛ نیز دو عنصر روابط مثبت و دستاوردها را بر آن افزود؛ بنابراین، ابزار اندازهگیریِ بهزیستی شامل «هیجان مثبت، مجذوبیّت، معنا، روابط مثبت و دستاورد» و هدف آن، افزایش «شکوفایی» در زندگی خود و دیگران ازطریق عناصر پنجگانۀ بهزیستی است (همان: 13‑32). 1ـ3ـ1 ارتباط ادبیّات و روانشناسی «پیوند میان ادبیّات و روانِ انسان، نیازی به اثبات ندارد. این پیوند، همواره از کیفیّتی متقابل برخوردار است. روانِ انسان، ادبیّات را میسازد و ادبیّات، روانِ انسان را میپروراند. دریافتهای روانی انسان به جنبههایی از حیات طبیعی و انسانی نظر میکند و مایۀ آفرینشهای ادبی را فراهم میسازد؛ ازسویِ دیگر، ادبیّات هم به حقایق زندگی نظر میکند تا روشنگر جنبههایی از روانِ انسان باشد. در همین رهگذر است که نقد ادبی و روانشناسی علایق مشترک مییابند. حیات انسان و مسائل آن، ریشههایی ثابت، مشخّص و تغییرناپذیر دارند. آنچه تغییر مینماید، مظاهر حیات انسانی است. شاعر و ادیب از یک زاویۀ دید و روانشناس از زاویهای دیگر، به حیات انسانی مینگرند؛ اما منظر توجه هر دو یکی است و هر دو حیاتِ انسانی و مظاهر آن را مورد توجه قرار میدهند و هرکدام بهگونهای کنجکاوی خود را معطوف به خیال، افکار، عواطف احساسات و مسائل روحی روانی انسان میکنند» (بدری، ۱۳۹۰: ۹). 1ـ3ـ2 اهمیت و اهداف روانشناسی مثبتنگر روانشناسی مثبت همواره درپی ترویج عشق، شادی و نوعدوستی همراه با رضایتمندی و شکوفایی زندگی نوع بشر است و هدفِ آن «عمیقترکردنِ فهم مردم نسبتبه شادی، کامروایی، رضایتمندی، بازآفرینی، تعهد، پرهیزکاری و ارزش و معنابخشیدن به زندگیِ انسان میباشد» (Seligman & Csiksentmihaly, 2000: 55). بی تردید، بین شادی و سعادت آدمی ارتباط مستقیم وجود دارد و معنا، عامل زندگی سعادتمند است. «شادی بهعنوان هدف روانشناسی مثبت، تنها کسب حالات ذهنیِ لحظهای نیست؛ بلکه شادی شامل اصیل تلقّیکردن زندگی شخصی است» (سلیگمن، 1395: 8). این هیجان خوشایندْ موجب طول عمر، شکوفایی، باروری ذهن و اندیشه، افزایشِ همدلی و گرایش به معنویّت میشود و جامعه را از آفتِ افسردگی و خشونت مصون میدارد؛ زیرا افراد شاد انسانهای مسؤلیتپذیر و شهروندان خوبی خواهند بود. 1ـ4 عناصر تشکیلدهندۀ نظریۀ بهزیستی 1ـ4ـ1 هیجانِ مثبت (positive emotion): هیجان مثبت به بررسی و مطالعۀ رضایت از زندگی گذشته، شادی، لذّتبردن و خشنودی از زندگی حال و خوشبینی به آینده میپردازد. درواقع این بخش از نظریۀ بهزیستی «اولین جزءِ تشکیلدهندۀ روانشناسی مثبتنگر و زندگی لذّتبخش یا مطلوب است» (سلیگمن، 1394: 18). 1ـ4ـ2 معنا (meaning): چیزی که مهمتر از «خود» و شایستة خدمتگزاری است و صرفاً یک حالت ذهنی نیست؛ اگرچه جزئی از آن، ذهنی است؛ همواره به یک شکل نمیماند و از فردی به فرد دیگر متغیّر است. معمولاً انسانها در تلاشاند تا بتوانند زندگی هدفمند و معناداری داشته باشند. با این تلاش، روابط مختلفی شکل میگیرد و افراد به زندگی، معنا و هدف میبخشند. «انسان تمام نهادهای اجتماعی مثبت را خلق میکند تا این امر را امکانپذیر سازد: مذهب، حزبِ سیاسی، سبزبودن، عضویت در گروه پیشاهنگی یا خانواده» (همان: ۱۲). 1ـ4ـ3 مجذوبیّت (engagemen): «به معنای سَیَلان (flow) یکیبودن با موسیقی، توقّف زمان و از دست دادن خودآگاهی در طول انجام یک فعّالیّت جذّاب است» (همان: ۱1). این حالت ذهنی فقط با نگاه به گذشته درک میشود. زمانیکه با شیءِ مدّنظر یکی شویم، قدرت اندیشه و احساس در آن حال، غایب است؛ زیرا منابع شناختی و هیجانی خاموش میشود. به همین سبب میگوییم «بسیار عالی بود و خوش گذشت». 1ـ4ـ4 دستاورد (Accomplishment): برخی در زندگی بهدنبال لذّت و معنا نیستند؛ بلکه دستاورد یا موفقیّت را فقط بهخاطر خودش دنبال میکنند. «حتی هنگامیکه هیچ هیجان مثبت، معنا و روابط مثبتی را با خود همراه نداشته باشد» (همان: ۲0)، باز هم درپی پیروزی برای پیروزی هستند. 1ـ4ـ5 روابط مثبت (Positive relationships): ما معمولاً احساسِ ژرف از معنا و هدف را در ارتباط با دیگران تجربه میکنیم. «افراد دیگر، بهترین نوشداروی لحظات ناخوشی زندگی و قابلِاعتمادترین، داروی نشاطآور هستند» (همان: 23). تأثیرات ژرف یا نبودِ روابط مثبت بر بهزیستی انکارناپذیر است. «جان کاسیو پُو (John cacioppo)، عصبشناس اجتماعی، استدلال کرده است که تنهایی، آنچنان ناتوانکننده است که ما را به قبول این باور وامیدارد که دنبالکردن روابط و هدف قراردادن آن، سنگبنایِ اساسی و بنیادیِ بهزیستیِ انسان است» (همان: 25). 1ـ5 حوزههای مطالعه و پژوهش در روانشناسی مثبتنگر «روانشناسی مثبت دارای سه ستون هیجانات مثبت، خصوصیّات مثبت (فضیلت و قابلیّت)، نهادهای مثبت مثل دموکراسی، خانوادههای نیرومند و جستوجوی آزادی است که از فضیلتها حمایت میکنند و آنها هم حامی هیجانات مثبت هستند» (سلیگمن، ۱۳۹۵: ۸). جدول شمارۀ 1: فضیلتها و قابلیّتها
1ـ6 تشابه «حال، مقام، سماع و بسط» در عرفان و «جاریبودن» در روانشناسی مثبتنگر 1ـ6ـ1 حال و مقام احوال «احساسهایی که نفس سالک صوفی را در ضمن سلوک پدید میآید و آن به بخشش و عنایت خدایی است نه کسب بنده؛ مشهورترین آنها عبارتاند از: حال قرب، حال محبّت، حال خوف، حال رجا، حال شوق، حال مشاهده و حال یقین که پایۀ همه احوال او و پایان آنهاست» (حلبی، ۱۳۹۲: 236‑237). مقام نیز «ایستگاههایی است از عبادات و مجاهدات و ریاضتها که در آنها بنده در پیشگاه خدا میایستد و از همه میبُرد تا به او پیوندد و بیشتر کسبی است و بر این منوال جریان مییابد: مقام توبه، مقام ورع، مقام زهد، مقام فقر، مقام صبر، مقام توکّل و مقام رضا» (همان: 235‑236). از نظر قشیری «حال نزد قومی، معنایی است که بر دل آید بیآنکه ایشان را اندر وی اثری باشد و کسبی و آن از شادی بود یا از بَسطی و شوقی. احوال، عطا بود و مقامات، کسب» (قشیری، ۱۳۷۴: ۹۱‑9۲). «برخی از بزرگان صوفیه از احوال و مقامات صریحاً نام نبرده و به «هفت وادی» تعبیر کردهاند. به نظر غالبِ صوفیه، «احوال مَواهباند و مقامات، مَکاسب؛ مقامات حالتهای ثابتاند و احوال حالتهای گذرنده» (حلبی، ۱۳۹۲: ۲۳7-۲38). 1ـ6ـ2 سَماع «به فتح اول در لغت به معنی شنیدن، آواز و سرود و در اصطلاح اهل تصوف عبارت است از: وَجد و سُرور و پایکوبی و دستافشانی عارفان و صوفیان بهتنهایی یا همراه گروهی با آداب و تشریفات ویژه» (همان: ۲۱۱). «باید دانست که سماع آغاز کار است و در قلب حالتی پدید میآورد که وَجد نامند و موجب تحریک اندامها میشود، خواه به حرکتی ناموزون که آن را اضطراب نامند و خواه به حرکتی موزون که آن را تَصفیق یا رقص یا کفزدن و پایکوبی گویند» (همان: ۲۱7). از دیرباز، همۀ تودههای مردم از خُرد و کلان، به شنیدن نغمات موسیقی دلخوشاند و با توجه به احوالات درونی خود، از آن لذّت میبرند و بدان، غمها و دردهای خود را تسکین میدهند و حتی آن را هادیِ عالم عشق و مهر و انسانیّت میدانند. «سماع را بیشتر صوفیان مُباح میدانند، عدّهای ازجمله جُنید (وفات ۲۹۷ ق.) و از پیروان او هجویری (وفات ۴۶۵ ق.) آن را بازیچۀ کودکان خواندهاند و اهل شرع و دانشمندان غالباً آن را بیهوده و ناروا میشمردند» (همان: ۲۱۴). «بسیاری از فقیهان و شِحنگان هرجا دَف و نی و طَنبور مییافتند، غوغا راه میانداختند و عَلَمِ تکفیر و تحریم میافراشتند و ملازمانشان قدّاره میکشیدند و به نام محتسب و شریعتمدار، جام شراب مردم را میشکستند» (همان: ۲۱۶). در این میان «تنها فرقهای که با احوال روحی و درونی مسلمانان یا هر قوم دیگر آشنایی داشتند، صوفیان بودند. آنان نهتنها موسیقی و رقص را حرام نمیدانستند، بلکه مانند فیثاغورس و افلاطون و دیگر کاملان جهان، آن را برای تهذیب اخلاق از آلایشهای مادی لازم میشمردند و میگفتند انسان بهسبب سماع از دلبستگی آب و گِل و تعلّق ماده آزاد میشود؛ ازاینرو به شکرانۀ آزادی و وصول عشق خدا به رقص برمیخیزد، رقصی که بهسبب واردِ الهی است و اندیشۀ غیبی، جان او را از نقص رها میکند و به مراتب کمال، ارتقا میدهد» (همان: ۲۱۷). 1ـ6ـ3 قبض و بسط بَسط «در لغت به معنی گستردن و در اصطلاح صوفیان، واردی است غیبی بر قلب سالک که در آن، حال خود را در انبساط و گشایش و فتوح میبیند. در مقابل، قبض در لغت به معنی پنجهگرفتن و گرفتگی است و در اصطلاح صوفیان، گرفتگیِ دل است از هیبت و عِتاب حقتعالی. در بَسط، قلب در حالتِ کشف است و در قبض در حالتِ حجاب و هر دو ازطرفِ حق بدون ارادۀ انسانی است. وَالله یَقبضُ و یَبسطُ» (گوهرین، ۱۳۷۰: ۲۷1‑ ۲۷2). «بسط در عرفان، حالت گشادگی و بازیگوشی روح و به مراتب بالاتر از رجایِ مبتدی است؛ اما بسط معنی را بُوَد اندر وقت، حاصل» (زرینکوب، ۱۳۸۵: 211‑212). 1ـ6ـ4 جاریبودن یا غرقشدن «جاریبودن (flow/ flowing)، حالتی از خشنودی است که وقتی ما وارد آن گردیم، کاملاً در آنچه انجام دهیم، درگیر میشویم» (سلیگمن، ۱۳۹۵: ۱۴۸). «کی زمان برای شما متوقف میشود؟ چه وقتی خود را درحال انجام کاری مییابید که خواهان انجام آن هستید و نمیخواهید هیچوقت پایان یابد؟ این کار نقّاشی، عشقورزی، بازی، صحبتکردن برای یک گروه یا گوشدادن همدلانه به مشکلات دیگریست» (همان: ۱۵۰). «وقتیکه ما در کاری محو میشویم، شاید مشغولِ سرمایهگذاری و اندوختن سرمایۀ روانشناختی برای آیندۀ خود هستیم. در این قیاس، لذّتْ نشانۀ رسیدن به اشباعِ بیولوژیکی و خشنودیْ علامتِ رسیدن به رشد روانشناختی میباشد» (همان: ۱۵۳). با توجه به مباحث بالا درمییابیم که جاریبودن در روانشناسی مثبتنگر، شکل کلّی از حال و بسط و مقام و سماعِ عرفانی است؛ زیرا وقتی از انجام کاری دوستداشتنی لذّت میبریم و زمان برای ما متوقّف میشود، همان «حال» است و وقتی از این «حال» شوری ایجاد شود، همان «بسط» است که به «سماع» و دستافشانی و پایکوبی و غزلخوانی میانجامد؛ اگر این «حال» ماندگار شود، به «مقام» دست مییابیم که موجب لذّت و خشنودی پایدار میشود و ما را به «شکوفایی» میرساند.
1ـ7 بسط عاشقانۀ مولانا وقتی انسان سرشت خود را با آدابِ تهذیبِ نفس جلا میدهد، اندیشه و عملش یکی میشود و در سایۀ اتّصال به حق، شادمانی مانند چشمهای در وجودش میجوشد و لحظههای ناب معنوی را رقم میزند؛ مکاشفاتی بر او پدید میآید و دلش لبریز از شادی و امید و عشق میشود. خاصیّت این حال، گسترش و افزودن است؛ پس ارزشهای معنوی را میگسترد و چون تجربههای ناب عرفانی شرح و بیان ندارند، شاعر از واژگان رمزی و نمادین یاری میگیرد تا کسبیات خود را بیان کند.
مولانا بر سرِ آن بود که با طیِّ مراحلِ سلوک از دامِ تعلّقات بِرَهد و مرغ جانش تا ملکوت پرواز کند. او «این اندازه میدانست که باید اوراق بشوید و آتش به کتاب درزند و آنچه مطلوب اوست در خارج از خانقاه و مدرسه، در درون انسان و در سرِّ سویدایِ "خود از خود رسته" جستوجو کند» (زرینکوب، ۱۳۸۰: ۱۱۳). بنابر اعتقادِ او، آدمی باید از لذّتها و خوشیهای دنیایی به قیمتِ وصالِ حق بگذرد و در او فانی شود؛ البته با فنای خوشیهای زودگذر، غمگین خواهد شد و برای رهایی از غم، باید به خدا متوسل شود.
او شادی حاصل از وصل و بسط را هدیۀ لاهوتی از حق میداند که بهشکل خنده بروز میکند.
این شادی او مقدّس و برتر از شادمانی معمولی و حاصل یگانگی با معشوق است. درخشانترین جلوۀ شادی مولانا در شعر و موسیقی او ظاهر میشود و آنچنان شیفتهوار و غریزی از کلمات و اوزان بهره میگیرد که غزلیّاتش مانند آفتاب میدرخشد. «افتتاح مثنوی با "نی" در عین حال معرِّف شور و شوق فوقالعادهای است که مولانا به موسیقی دارد؛ علاقه به موسیقی در وجود او بهقدری بارز است که هم در غزلیّاتش انعکاس دارد و هم در آداب مولویّه» (زرینکوب، ۱۳۶۳: ۳۴۰). «وجد و شعفی که موسیقی میآفریند، این توانایی را به انسان میبخشد که لحظهای در حیات و حقیقت نظر کند» (اقبال، 1375: ۱۱۱). «مولانا از بیان تمام رنجی که عشق، سبب میگردد، بسیار لذّت میبرد. عاشق در عشق یکی از این دو حالت را تجربه میکند یا به وصال میرسد یا دچار فِراق میشود. این دو اصطلاح مثل تمام اضداد نسبی است؛ زیرا هریک دارای مراتب و درجات متعدّد است؛ یعنی یک مقام را میتوان وصال دانست، اما در مرتبۀ بالاتر این مقام، فِراق خواهد بود. در عرفان تا زمانیکه رهرو به بالاترین مراحل پارسایی نرسد پیوسته مقامِ وصال برای وی گذرا و درنهایت، فراق خواهد بود. دو اصطلاح مشهور "قبض" و"بسط" در تصوّف، ناظر به تجربۀ درجات مختلف وصال و فراق نسبی است» (چیتیک، ۱۳۸۲: ۲۷۱). «مولانا با طریق خود در کلِّ کائنات به گردش درمیآید و مرادش پس از "شناخت" که مهمترین هدف اوست، ساختنِ "انسان کامل" به کمک "عشق" است تا او را به خدا برساند و زندگی را به معنای واقعی کلمه بر انسان، شیرین و به قول خود «بامزه» سازد و او را به خوشبختی جاوید رساند» (بیانی، ۱۳۸۴: ۱۵۸). 1ـ8 موسیقی شعر مولانا و ویژگیهای آن جلوهها و چشماندازهای موسیقی شعر یعنی موسیقی بیرونی، کناری، داخلی و موسیقی معنوی، در کنار انواع اوزان شعر در دیوان شمس نشانهای از ذهن خلاق مولانا در جهت تولید محتوای شادی و امید است. «زبان فارسی با شعر مولانا به چنان غنایی ازنظر موسیقی رسیده که هیچ زبانی توانایی مقابله با آن را ندارد. دیوان شمس دارای موسیقی بیرونی با اوزان خیزابی و تند است و خواننده میتواند پویایی، حرکت روح و عاطفۀ سراینده را در سراسر خوانش احساس کند. مولانا عاشق سماع بوده و با موسیقی بهطور علمی آشنایی داشته است؛ بیش از بیست اصطلاح موسیقی ازقبیل نام سازها و پردهها و مقامها را آورده، و جمع این خصوصیّات روحی در وجود او سبب شده که وی اساس شعر را بر موسیقی قرار دهد. شعر او، تجربۀ حیاتی اوست و در زندگی او، مراعات خیلی از چیزها معنی ندارد تا چه رسد به مراعات نظیر؛ بنابراین از موسیقی معنوی در شعر او نشان چندانی نمییابیم؛ زیرا موسیقی معنوی در شعر، بیشتر از رهگذر ملاحظات و دقّتهای خاص گوینده از مراعاتنظیر و تضاد به وجود میآید و میتوان گفت که تناسبهای معنوی و زنجیرههای مراعاتی در شعر او بهاندازۀ بعضی از قلّهها نیست» (مولوی، 1395: 113‑120).
2ـ بحث و بررسی 2ـ1 شادی عارفانه و تصوف عاشقانه در غزلیات شمس برپایة نظریۀ بهزیستی سلیگمن مولانا ابتدا تحت تعلیم پدر و سپس برهانالدین محقق ترمذی قرار گرفت؛ تعالیم هر دو به روحش عظمت و شکوه بخشید و ظرفیّت وجودیاش را آمادة آموزههای شمس کرد. شمس او را بهسوی جهانی بیانتها سوق داد تا در آنجا جز خدا نبیند و جز او برنگزیند و تنها در پیوند با حق شادی و آرامش یابد. آشنایی با شمس جرقّهای بود که در خرمن وجود مولانا زده شد؛ درنتیجه او را به چراغی همیشهتابان تبدیل کرد تا در زمان خود و بعد از خود دستگیر علاقهمندان و گمگشتگان راه معرفت شود. در این راه مولانا منِ منطقی، فلسفی و فقهی خود را شکست و با ارشاد شمس به منِ برتر رسید. پس رقص و سماع و چنگ و دف و نی و رباب را جانشین درس و مدرسه و منبر کرد و واعظ و زاهد ترسانِ عالمِ قبض به عاشق و عارف شاد و دستافشان عالمِ بسط تبدیل شد و خود را پایندۀ عشق دید.
تصوّف مولانا را "تصوف عاشقانه" مینامند. باید پرسید چرا مولانا این طریق را برمیگزیند؟ افزونبر استعداد ذاتی و سرشاربودن وجودش از عشق، شاید خواسته است به همۀ اصول و قواعد خشک و بیروح متصوّفۀ عصر خود پشت پا بزند. تصوّفی که یکی از علل اصلی شکلگیریاش جنگ و آشوب بود و انسان را به کنج عزلت و انزوای خانقاهها میکشید و از هرگونه واقعیّت و شور و عشق و هیجان جمعی دور میداشت و فرصتی به غارتگران و حاکمان میداد تا بر ظلم خود بیفزایند و بر طبل جنگ و زیادهخواهی بنوازند. در جامعهای که غرق ناامیدی، ترس، ناامنی و پریشانی باشد، شادی، عشق، شور و امید میمیرد و رشد و شکوفایی فراموش میشود. مردمی که نان شب نمییابند و در خانۀ خود امنیّت ندارند، به عالم معنا و پرواز بهسوی ماورا نمیاندیشند؛ حتی قدرت برهمزدن قواعد خشک صوفیان عصر و حاکمان زمان را نیز ندارند؛ پس کسی باید پیامبرگونه آنان را بیدار کند و گذشتۀ پرعظمتشان را به یاد آورد؛ دیوار ناامیدی را فروریزد و ابراهیموار بتهای زمان را بشکند و موسیوار نیل مشکلات را کنار زند و ارض موعود را رهنمون باشد و سلیمانی شود که با دیو و پری و جن و انسِ زمانش سخن بگوید؛ ایّوبوار صبر را بیاموزد تا به پاداش سختیها برسد و یونسی شود که مردم با او درون نهنگ مشکلات روزگار روند و به سلامت و عافیت از دریای زندگی بگذرند؛ یا یوسفی شود که به عشقش دست از ترنج نشناسند و به تدبیرش از قحطی زمانه به سلامت بگذرند و به فراوانی و برکت دست یابند؛ یا مسیحای زمان شود که روح مردۀ آنان را زنده کند و شور و نشاط دوباره بخشد یا محمدی شود که با او به معراج روند و از مرز هستی و نیستی بگذرند و به جایی برسند که بهجز خدا نبینند و بهجز برای او زنده نباشند؛ بنابراین، مولانا با خردهگیری شمس، که چنانکه باید سرمست و آکنده از طرب نیست، مسیرش را تغییر داد و مرزهای قراردادی تصوّف را درنوردید و عشق را قبلۀ خود ساخت و هیچ نترسید و خندید و نواخت و رقصید و هلهله در عالم انداخت و خفتگان را بیدار کرد.
گفته شد که سلیگمن در روانشناسی مثبتنگر هیجانات مثبت را در بستر زمانی گذشته، حال و آینده بررسی میکند. بر این اساس، مولانا با ارشاد و تعلیم شمس، تعلّقات شخصی و اجتماعی را ترک میکند و بهمنظور کمرنگکردنِ تلخکامیهایی که بر او و جامعه گذشته است، با دیدی مثبت به آینده، با برپایی مجالس وجد و سماع، به دستافشانی و پایکوبی میپردازد تا فقط در حال باشد و جمال یار بیند و کام جان را شیرین گرداند.
بنابراین طبق روانشناسی مثبتنگر «خصیصههای مثبت افراد شامل مطالعۀ توانمندیها و فضیلتها مانند استعداد، عشق، رحم و شفقت، خلاقیت و خودکنترلی است؛ برای رسیدن به شادکامی، درگیرشدن در فعالیتها، کار و ارتباطاتی که برای فرد تعهد، ارزش و معنا ایجاد میکند» (قاسمی و قریشیان، 1388: 102) و این دقیقاً همان هدفی است که به مولانا و سپریکردن شادباشهایش تعهد و ارزش میدهد و وجد و سماع او را معنا میبخشد. شادی مولانا در غزلیّات شمس عوامل متعدّدی دارد. دستهای عوامل درونی یا انفسی هستند؛ مانند شهود، جذبۀ حق، دین، رضا، رهایی ازخود، پاکدلی، صبر، عشق و معشوق؛ دستۀ دیگرْ عوامل بیرونی یا آفاقیاند؛ مانند طبیعتگرایی، شوق عالم معنا، گرهگشایی، معاشرت با افراد شاد و همنشین موافق. البته باید توجه کرد که همۀ این عوامل، مستقل از هم نیستند و مانند حلقههای زنجیر بههم پیوستهاند و سرحلقۀ آنها عشق است. در این مقاله، بهعلت گستردگی دامنۀ موضوعات به «عشق و معشوق» پرداخته میشود. 2ـ1ـ1 عشق بزرگترین وسیلهای که مولانا برای رسیدن به شادی برگزیده، عشق است. جان به ادب عشق میسپارد و نام و ننگ را ترک میکند؛ رنج را آگاهانه میپذیرد تا با رهایی از هرچه «رنگ تعلّق پذیرد» به شادی حقیقی دست یابد. عشق، مولانا را به «بسط عارفانه» میرساند؛ چنانکه میتوان او را در میان شاعران، «سلطان شادی اَنفس» نامید. مولانا گاهی برای رسیدن به شادی، غم را به جان میخرد؛ چون عشق را آنچنان قدرتمند میبیند که میتواند غم را بشکند و فراری دهد.
از دیدگاه مولانا عشق، دردها و زخمها را التیام میدهد؛ روح را تعالی و کمال میبخشد؛ شادی حقیقی را در فراسوی زمان و مکان میآفریند؛ به زندگی معنا و جهت میدهد و عاشق و معشوق را یگانه میگرداند. پس آفرینش مبدأیی دارد که انسانِ دورمانده میتواند با پرِ پروازِ عشق به آن برسد. ازسویی سلیگمن بیان میکند که «ایجادِ هیجان مثبتِ بیشتر در زندگی، باعث ایجاد دوستی، عشق، سلامت جسمی بهتر و موفقیّتهای بزرگتر میشود» (حسینی صدیقی، 1394: 54) که از این نقطهنظر، هیجان مثبت به دو دسته لذّتهای آنی و پایدار تقسیم میشود. لذّتهای پایدارْ رضایتمندی خاطر را به همراه میآورد و در مرحلۀ بالاتر موجب پیدایش فضیلت انسانی میشود. همان فضیلتی که به عاشقی مانند مولانا پرِ پرواز میدهد و دید زمینی او را به نگاه حقیقی و آسمانی تبدیل میکند؛ تاجاییکه عشقِ مجازی را پلی برای رسیدن به عشق حقیقی و آسمانی میداند (المجاز قنطرة الحقیقة). 2ـ1ـ2 معشوق گاهی معشوق، خداست که پنهان از چشمها و نور و شادی و خوشتر از جان است. «روانشناسی مولوی، روانشناسیِ با حق بودن است. درواقع انسان در اعتلابخشیدن به زبان و روحِ خود باید به حق و محور هستی نزدیک شود تاجاییکه همجوار او شود و فیض او را دریافت و خلایق را از آن سیراب کند» (شریعت باقری، ۱۳۹۱: ۱۴۴). امیدها و آرزوها در عشق به خدا معنادار میشوند؛ زیرا او اصلِ اصلِ شادمانی وآبِ آبِ زندگانیست.
گاهی معشوق آشکار است؛ مانند شمس و صلاحالدین وحسامالدین که جلوهای از نور خدا هستند. وجود آنها بهانۀ شور و مستی و سماع است. مولانا جلوۀ حق را در وجود شمس دید و تحت تعالیم او به «منِ برتر» رسید؛ همانطور که در روانشناسی یونگ، آنیما جلوۀ ویژگیهای زنانه در مردان است که گاهی در شرایط خاص بهشکلِ پیر، ظاهر میشود، «شمس» انسانِ کاملِ مولاناست.
دیدار شمس و مولانا جرقّهای بود تا بزرگترین مجموعۀ شیدایی عالم خلق شود و تصویری که مولانا از شمس ترسیم میکند، آنقدر شگفتآور است که اَسناد نمیتوانند او را یک شخصیّت عادی جلوه دهند.
به همین ترتیب نسبتبه صلاحالدین اینچنین مینگرد:
معشوق او جانِ روحانی و ابدی به او میبخشد. پس در سایۀ چنین یاری از بندگیِ اهریمن میرهد و در عالم بیخویشی، او را ملاقات میکند؛ غرق شادی میشود و شگفتانگیزترین لحظههای پیوند عاشق و معشوق را رقم میزند. مولانا با حضور معشوق، هیچ احساس غم و کمبودی ندارد. همان عشق و احساسی که از دیدگاه نظریۀ بهزیستی سلیگمن، انسان را بهسوی شادمانی و شکوفایی سوق میدهد و آن را مرکزیّت میبخشد.
2ـ2 عاشقِ پرشورِ شمس عصرِ مولانا در قرن هفتم همزمان با هجوم وحشیانۀ مغولان بود. با سقوط نظام سیاسی، آشفتگیِ همهجانبه ایران و سرزمینهای همسایه ازجمله آسیای صغیر را فراگرفت. به موجب پذیرش و گسترش روحیۀ شکست و پیدایش ناامنی و ازهمگسیختگیِ اخلاقی، فکری و روانیِ جامعه، غم، ناامیدی، ترس، بیاعتمادی، یأس و بدبینی جایگزین شادی، امیدواری، اعتماد و خوشبینی شد. تأمین امنیت و نیازهای اولیۀ زندگیِ فردی بر سایر اهداف والای اجتماعی انسان، اولویّت یافت. حوزۀ زبان، ادبیّات و عرفان نیز دستخوشِ تحوّلات شد. تصوّف و خانقاهها که در دوران حکومت سلجوقیان و خوارزمشاهیان براثر نارضایتی مردم از اوضاع زمان رونق یافته بودند، در این عصر، پناهگاه مناسبی برای پناهجویان مختلف از هر سِنخی قرار گرفت. البته با رواج هر حوزه، آفات و جنبههای منفی نیز گسترده میشود. بیتوجهی به علوم عقلی و منطقی به همراه ترویج عقاید جبرگرایانۀ اشاعره که از دورههای قبل آغاز شده بود، در تصوّف نیز نفوذ کرد. زهد خشک، تسلیم در برابر سرنوشت، بیتوجهی به مسائل اجتماعی و از همه مهمتر، ریا و تزویر در جامۀ مقدّسمآبانه مانند علفهای هرز رشد کرد و عشق، حلقۀ گمشدۀ روزگار شد. در این وانفسا، شاعرِ عارفی مانند مولانا از حلقۀ گمشدۀ تصوّف آگاه بود. اشارت شمس را که گفته بود آنچنانکه باید سرمست و آکنده از طرب نیستی، پیش چشم داشت و تصوّف عابدانه را عاشقانه نمود.
مولانا در غزلیّات شمس، بهجز چند جا بهطور گذرا، به رویدادهای سیاسی زمان اشاره نمیکند؛ اما با تغییرِ جهتِ تصوّفِ ایستا و قبضگرای خود بهسوی تصوّفِ بسطگرا و پرجوشوخروش عاشقانه، هم با تصوّف زاهدان آلودهدامنِ زمان مقابله میکند و هم شادی و امید و پویایی فراموششده را زنده میکند. «مولانا ریشۀ همۀ خوشیها و ناخوشیها و خوشبینیها و بدبینیهای انسان را در درون خود او میداند» (همایی، 1376، ج 2: 709). سماع برپا میکند و پایکوبی ِآن را نشانی از زیرِ پا نهادنِ نفس و دستافشانیاش را نمادی از رهاکردن تعلّقات آلوده و قواعد دستوپاگیر میانگارد؛ اینگونه به زاهدان و عابدانِ تنگنظر و مردمِ ناامید و دلسردِ روزگاران گوشزد میکند که برای رهایی از شرایط سخت، باید جورِ دیگر دید و طورِ دیگر عمل کرد؛ درنتیجه با شِکرِ عشق میتوان تلخکامیها را به شیرینی تغییر داد؛ بنابراین، عشقِ جوشان و لبریزِ او شکل و محتوای غزل را میشکند. حاصل آنکه عوامل بیرونی یا آفاقی شادیِ مولانا، طبیعتگرایی، معاشرت با افرادِ شاد و گرهگشایی از مشکل دیگران است و عوامل درونی یا انفسیِ او بصیرت، جذبۀ حق، صبر، رضایت، نوعدوستی، رهایی از خود، معنویّت، صفای باطن، دینداری، وصال، معشوق و عشق است. عوامل یادشده جزو فضیلتها و توانمندیهایی است که سلیگمن از آنها در جایگاه زیربنای نظریۀ بهزیستی یاد میکند. مصداقهای شعریِ عناصر نظریۀ بهزیستی برای نمونه در جلد نخست غزلیّات شمس با داشتن 482 غزل و تعداد 3760 بیت، شناسایی و دستهبندی شد و جدول شمارۀ دو به دست آمد. جدول شمارۀ 2: عناصر نظریۀ بهزیستی در غزلیّات شمس
بنابراین، در جلد نخست غزلیّات شمس، ۸۴۸ بیت معادل ۵۵/۲۲ درصد، و از مجموع دو جلد که شامل ۱۰۶۵ غزل، معادل ۸۶۳۰ بیت میشود، تقریباً ۱۹۴۷ بیت، معادل ۵۷/۲۲ درصد، مطابق شاخصههای نظریۀ بهزیستی سلیگمن است. وجوهِ اشتراک نظریۀ سلیگمن و غزلیّات شمس از وجوه افتراق آنها بیشتر است. البته تفاوتهای ریشهای در نوع جهانبینی آنها وجود دارد؛ برای نمونه، مولانا با دیدگاه عرفانی و معنوی به انسان مینگرد و خاستگاه اصلی همة فضیلتها و توانمندیهای انسان را عشق میداند. او عشق را نوشداروی دردهای عصر خود و همة دوران معرفی میکند؛ با عشق به جنگِ غم و یأس و ناامیدی میرود؛ با عشق از همة تعلّقات رها میشود؛ با عشق صبور است و نوعدوستی میکند؛ گره از مشکلات مردم برمیدارد؛ با عشق طبیعت را زیباتر میبیند؛ تعالی مییابد؛ جذبۀ حق را دریافت میکند و باطن را جلا میبخشد. توصیف تکمیلی عشق را از زبان خود او در غزلی با این مطلع میبینیم: «سفر کردم به هر شهری دویدم/ چو شهر عشق من شهری ندیدم» (مولوی، 1395، ج 2: 793). در مقابل سلیگمن دیدگاه عرفانی ندارد؛ درنهایت به شکوفایی انسان میاندیشد و راه آن را مثبتاندیشی و شناخت فضیلتها و توانمندیها میداند. 2ـ3 وجوه اشتراک و افتراق جهانبینی مولانا و سلیگمن 2ـ3ـ1 اشتراکات جهانبینی مولانا و سلیگمن - هردو در زمان خود سنّتشکن هستند. یکی چهارچوب تصوّف خشک را با موسیقی و غزل و سماع میشکند و مانند کیمیاگری تصوّف را با عشق درهم میآمیزد و دیگری در جهانِ پرغوغای علم، مدعی است که میتوان با روانشناسی، مثبت نگریست و مثبت اندیشید. - هر دو به جهان و آنچه در اوست با دیدگاه مثبت مینگرند و میگویند تا وقتی میشود زیبا دید و زیبا اندیشید، چرا باید بد ببینیم و بد بیندیشیم. باید مثبتها را بیفزاییم. مواد امیدبخش را بجوییم تا در کارگاه هستی، محصول شادی و شکوفایی تولید کنیم؛ گرچه غم و شادی قرین دیرینۀ یکدیگرند.
- هر دو معتقدند برای رسیدن به شادی و شکوفایی و سعادت باید از مسیر خودشناسی گذشت. تأکید میکنند انسان باید اهداف خود را تعیین کند، ناتوانیها و نقاط قوّت خود را بشناسند، فضایل اخلاقی را مدّنظر قرار دهد و با استفاده از قابلیتهای اختصاصی، شادی و شکوفایی را جستوجو کند. - مولانا با توجه به جهانبینی عرفانی برای تهذیب نفس، به جستوجو در ژرفای روانِ آدمی و آشکارکردن رازها برای مبارزه با خواهشهای نفسانی پرداخته و وارد حیطۀ روانشناسی شده است؛ بنابراین، عرفان و روانشناسی شیوۀ بیان و درمان متفاوتی دارند؛ اما موضوع اصلی آنها «روان آدمی» است. - مولانا و سلیگمن، تنها به انسان عصر خود نمیپردازند؛ بلکه «انسان بشریّت» مدّنظر آنهاست. - مولانا برپایة دیدگاه عرفانی و سلیگمن برپایة روانشناسی مثبت و انسانگرا، انسان را از موضع بالا، یک کل تجزیهناپذیر میبینند؛ زیرا تقسیم کلیّت انسان به واحدهای کوچکِ مجزا از هم و تقلیل او به خردهنیازهای فیزیولوژیک، موجب فراموشی نیازهای فراجسمانی و وحدت وجود او میشود. انسان ازنظر اندیشههای متافیزیکی عرفانی میتواند با عشق حقیقی، قداست بینظیری بیابد که به مقام خلیفهالهی برسد و شاید از انسان شکوفای روانشناسی مثبتنگر فاصله داشته باشد؛ ولی برخی ویژگیهای انسان والایِ عرفانِ مولانا با انسانِ شکوفایِ روانشناسی مثبتنگر تقریباً همساناند. از نظر مولانا، هر انسانی میتواند به شکوفایی برسد، همانطور که سلیگمن راه را برای همه باز میبیند. - هر دو به مقام والای انسان و کمال و شکوفایی تأکید دارند و آنها را امر ذاتی و مطلوب آدمی میدانند. تکامل و شکوفایی را مرحلهای پویا و نامحدود و راه کمال را پر فراز و نشیب؛ اختیار و اراده را لازمۀ راه، تجربۀ انسان را با ارزش و سرشت انسان را پاک و سرشار از توانمندیها میدانند. 2ـ3ـ2 تفاوتهای دیدگاه مولانا و سلیگمن با مقایسۀ دیدگاه مولانا و سلیگمن دربارۀ انسان و جهان، تفاوتهای آنان را اینچنین درمییابیم: ـ مسیر شکوفایی در عرفانِ مولانا از خودشناسی آغاز و تا فنای فیالله ادامه دارد؛ در روانشناسی مثبت، مبدأ، شناخت قابلیّتها و مقصد، دستیابی به زندگی معنادار و شکوفایی است.
- مولانا عالم طبیعت و ماورای آن را درحال تغییر و تبدیل بهسوی شکوفایی میبیند؛ ولی سلیگمن تنها در عالم طبیعت به شکوفایی و معنا میاندیشد.
ـ روانشناسی مثبتنگر به اختیارکامل انسان معتقد است. مولانا نیز مانند بسیاری از صوفیه به اختیار قائل است؛ اما با پذیرش مفهوم خدا در ادیان سامی، جبر نیز به میان میآید و اختیار انسان را مشروط به اختیار خداوند میداند. انسان با توجه به ظاهرِ امر از اصل، غافل است.
ـ مولانا خدامحور و روانشناسی مثبتنگر انسانمحور است. - مولانا انسان را همواره درحال زادن و مُردن و باز زادن میداند تا به خداگونگی برسد.
و این دیدگاه نسبتبه زندگی انسان، فراتر از دیدگاه روانشناسی مثبتنگر است. ـ سلیگمن و روانشناسی مثبت، انسان را در اینجا و اکنون در نظر میگیرد و گذشته را اصیل نمیداند و با چرایی خلقت کاری ندارد؛ اما مولانا به انسان از خاستگاه اولیّه تا پس از مرگ و معاد مینگرد.
ـ در دیدگاه عرفانی مولانا، جهان چیزی نامتناهی است که همیشه درحال افزودن است و کائنات بیقرار و پویا هستند؛ حتی ارواح نیز درحال سیلاناند و هر لحظه زندگی را تجدید میکنند.
3ـ نتیجهگیری بررسی روانشناسانۀ غزلیّات شمس نشان داد که از شش فضیلتِ روانشناسی مثبتنگر، رأفت و عشق با قابلیّتهای مهربانی و صداقت، دوستداشتن و دوستداشتهشدن، نسبتبه دیگر فضیلتها و توانمندیها، بسامد بیشتری دارند. پس از رأفت و عشق، فضیلتِ تعالی با قابلیّتهای زیرمجموعۀ خود، بهویژه «امید» در رتبۀ دوم قرار میگیرد. هیجانِ مثبتِ شادی با زیرمجموعههای لذّت و خشنودی نیز جایگاه ویژهای را در غزلیّات شمس به خود اختصاص داده است. اقیانوس پر راز و رمز غزلیّات شمس با سیطرۀ موسیقی و عشق، امواج بلندی از عناصر نظریۀ بهزیستی را در بر دارد و از مجموع ۳۷۶۰ بیت، ۸۴۸ بیت مطابق با عناصر نظریۀ بهزیستی است. مولانا هنرمندِ توانمندی است که در دورانِ نابسامان خود، آثار مثبت جاودانی، آنچنانکه امروزه روانشناسی مثبتنگر مطرح میکند، آفریده و همگان را به بهتر اندیشیدن و بهترشدن دعوت میکند. او شمسۀ بسیار مثبتنگر عرفان و ادب فارسی است که شاخصههای نظریۀ بهزیستی در غزلیّاتش، بسیار نمایان و انطباقپذیر است. با گسترش موضوعات عرفانی و توجه به جوهرۀ انسانی در غزلیّات قرن هفتم، شاخصههای نظریۀ بهزیستی در غزلیّات شمس بیشتر دیده میشود. این مهم، عامل اصلیِ توجه و گرایش انسان امروز به متون ادبی و عرفانی است. با توجه به اندیشههای مشترک و همگرایی مولانا و سلیگمن دربارۀ تعالی و شکوفایی و سعادتِ انسان، میتوان چنین نتیجه گرفت که بشریّت برای تحقق توانمندیها بهمنظورِ دستیابی به کمال انسانی همواره میکوشد. | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مراجع | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
| |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 980 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 477 |