تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,639 |
تعداد مقالات | 13,336 |
تعداد مشاهده مقاله | 29,935,074 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 11,973,310 |
راهکارهای یالوم در درمان اضطراب مرگ و مبانی فلسفی آن | ||
متافیزیک | ||
مقاله 2، دوره 13، شماره 32، مهر 1400، صفحه 1-24 اصل مقاله (726.01 K) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/mph.2021.130741.1341 | ||
نویسندگان | ||
منوچهر شامی نژاد1؛ حسین اترک* 1؛ محسن جاهد2 | ||
1گروه فلسفه، دانشکده علوم انسانی، دانشگاه زنجان، شهر زنجان، کشور ایران | ||
2گروه حکمت و کلام، الهیات و عرفان، دانشکده علوم انسانی، دانشگاه شهید بهشتی، شهر تهران، کشور ایران | ||
چکیده | ||
پژوهش حاضر به بررسی راهکارهای رواندرمانگر معاصر، اروین یالوم، در درمان اضطراب مرگ و مبانی فلسفی آن میپردازد. یالوم رواندرمانگری اگزیستانسیال از نوع سارتری است که تلاش دارد براساس مبانی فلسفی خداناباوری، دینناباوری و آخرتناباوری، مسئلۀ اضطراب مرگ را با راهکارهای وجودی کاهش دهد. وی معتقد است انسان بهصورت تصادفی به این جهان فاقدمعنا پرتاپ شده است و چارهای جز جعل معنا برای آن ندارد. ازنظر وی، انسان در دنیا با چهار دغدغۀ وجودی مهم، یعنی مرگ، آزادی، تنهایی و پوچی مواجه است که مسئلۀ مرگ دراینمیان از همه مهمتر است. وی بهعنوان رواندرمانگرِ وجودی، با رویکردی طبیعتگرایانه و خداناباورانه و با نگاهی نیستانگارانه به مرگ، واقعیت مرگ را بهعنوان دغدغۀ وجودی انسان میپذیرد و تلاش میکند با راهکارهایی چون مرگاندیشی، داشتن بینش وجودی به مرگ، تفکر درباب هستی، خودافشاگری، افزایش رضایتمندی از زندگی، حساسیتزدایی از مرگ، خلّاقیت و موجآفرینی، اضطراب مرگ را درمان کند. | ||
کلیدواژهها | ||
یالوم؛ اضطراب مرگ؛ موجآفرینی؛ خلّاقیت؛ معنای زندگی | ||
اصل مقاله | ||
بیان مسئله براساس فلسفۀ اگزیستانسیال از نوع سارتری که اعتقادی به خدا و فراطبیعت ندارد، انسان سرچشمۀ اصلی هر معنی و دلالت است. انسان مسئول سرنوشت خودش است و وجودش بر ماهیتش متقدم است. وجود انسان در «امکان» قرار دارد و جریان بیپایانی است که جز بهوسیلۀ خودش در جهانی که او را احاطه کرده است، تحقق ندارد. ماهیت انسان از وجود اوست و انسان هر لحظه دربرابر امکانات بیشماری است که باید انتخاب کند (ن.ک. قبادی و توماجنیا، 1386: 41). انسان، موجودی خودساخته است و جز آنچه انجام میدهد و خود را میسازد، نیست (سارتر، 1361: 24). این خود انسان است که بنابر تجارب خود، حقیقت خود را میسازد (فولکیه، 1343: 12۵). مطابق با آموزه های اگزیستانسیالیسم، انسان همواره میتواند چیز تازهای را درارتباطبا جهان، خلق کند؛ زیرا محدودۀ خاصی برای انسان وجود ندارد. آزادی او نیز در همین گشودهبودن درهای ابتکار و اختراع است. هدف اصلی وجود انسانی، واقعیتبخشیدن به آن چیزی است که فعلاً نیست. همچنانکه هایدگر، انسان را موجودی برای جهش بهسوی امکانات خود میداند (نوالی، 1386: 33)؛ بنابراین، مطابق فلسفه اگزیستانسیالیستیِ سارتر، یافتن معنا برای وجودِ انسانی مبتنی بر وجودِ خودِ انسان است. روانشناسی اگزیستانسیال نیز تحتتأثیر فیلسوفان اگزیستانسیالیست پس از جنگهای جهانی رشد یافت و پیشگامانش بهامید حل معضلات روحی افراد، ازجمله معضل مرگ و بیمعنایی زندگی و تنهایی انسانِ معاصر، به بحثهای هستیشناسانه روی آوردند (بیات و دیگران، 1398: ۲۶-۲۳). مسئلۀ مرگ، یکی از مسائل مهمی است که در فلسفه و روانشناسی مطرح است. انسان از ابتدای وجودی خویش در تلاش است تا از مرگ بگریزد. دراینمیان، بزرگان فلسفه و روانشناسی برای حل مسئلۀ مرگ، نظریات متفاوتی را بیان کردهاند. اروین یالوم، بهعنوان رواندرمانگر اگزیستانسیالیست (از نوع سارتری) در عصر حاضر، با تلاشهای بیوقفۀ خویش سعی کرده است تا پیوندی میان روانشناسی و فلسفه ایجاد کند. یالوم، مرگ را یکی از دغدغههای وجودی انسان میداند. در نظر وی، گرچه «نفسِ مرگ» آدمی را نابود میکند، اما «اندیشۀ مرگ» نجاتش میدهد (یالوم، 1389: 29؛ هایدگر، 1386: 103). وی با قبول واقعیت وجودی مرگ در صدد است تا راهکارهایی را برای کاهش اضطراب مرگ بیان کند. رویکرد یالوم در مواجهه با اضطراب مرگ رویکردی طبیعتگرایانه است. این پژوهش در صدد پاسخگویی به این سؤال است که مبانی و راهکارهای یالوم برای کاهش اضطراب مرگ کداماند. نگارندگان در تلاشاند تا با بررسی مبانی و راهکارهای وجودی یالوم در کاهش اضطراب مرگ، نگاهی وجودی به مرگ بیفکنند و مسئلۀ مرگ را عمیقتر بررسی کنند.
پیشینۀ پژوهش مسئلۀ مرگ از برجستهترین مسائل در زندگی انسان است و انسانها از ابتدای خلقت برای فرار از مرگ و رسیدن به جاودانگی در تلاش بودهاند. مرگ همیشه یکی از دغدغههای بشر در طول زندگی بوده است و دانشمندان در حوزههای مختلف از ابعاد گوناگون به این مسئله پرداختهاند. پیشینۀ تاریخی مرگاندیشی را میتوان به ابتدای خلقت برگرداند؛ زمانی که آدم ابوالبشر برای فرار از مرگ و بهوسوسۀ جاودانگی از میوۀ ممنوعه تناول کرد و به زمین هبوط کرد. یکی از حوزههایی که مرگ را بررسی کرده است، حوزۀ رواندرمانی اگزیستانسیال است. بهلحاظ تاریخی، رواندرمانی وجودی از اندیشۀ فیلسوفان اگزیستانسیال[1] نشئت گرفته است. فلسفۀ اگزیستانسیال در سدۀ 19 میلادی و با اندیشۀ فیلسوفانی چون «کرکگور» و «نیچه» شکل گرفته است و سپس با اندیشۀ فیلسوفانی چون «یاسپرس»، «هایدگر»، «مارسل»، «سارتر» و «بوبر» گسترش یافت (نظری، 1388: 8). این دیدگاه برای کمک به مردمی شکل گرفت که در معضلات زندگی معاصر نظیر انزوا، بیگانگی و بیمعنایی گرفتار آمده بودند. پیشگامانش بهامید حل معضلات روحی افراد ازجمله معضل بیمعنایی زندگی و تنهایی انسانِ معاصر، به بحثهای هستیشناسانه روی آوردند. نقطۀ شروع رواندرمانی وجودی به اروپا برمیگردد. یکی از چهرههای مهم در انتقال نظریۀ رواندرمانی وجودی از اروپا به آمریکا، رولو مِی[2] است. ازنظر مِی، فردیتیافتن فرایندی خودبهخودی نیست و انتخابهای ما تعیینکنندۀ نوع شخصیت ماست. علاوهبر مِی، «جیمز بوگنتال»[3] و «اروین یالوم»[4] از مَراجع مهم معاصر درمان وجودی در آمریکا به شمار میروند (همان: 48). معروفترین نویسندۀ معاصر رواندرمانی وجودی، رولو می است که به مسائلی ازقبیل اضطراب، قدرت، مسئولیتپذیری و آزادی و رشد هویت فردی پرداخته است. مقالات و پایاننامههای مختلفی درزمینۀ اضطراب مرگ و معنای زندگی نوشته شده است. قلعه (۱۳۹۷) در پایاننامۀ کارشناسی ارشد خود با عنوان معنای زندگی از نظر ملاصدرا و اروین یالوم، در پی بررسی معنای زندگی از نگاه ملاصدرا و یالوم است. پوراکبر (1399) نیز رسالۀ دکتری خود را با عنوان بررسی تطبیقی معنای زندگی از دیدگاه ابنسینا، ملاصدرا و اروین یالوم تألیف کرده و در این رساله مدعی شده است که ابنسینا و ملاصدرا با نگاهی غایتانگارانه و الهی با تکیه بر مبانی هستیشناسیْ بیهویتی و وانهادگی را از انسان میزدایند. درمقابل، یالوم با رویکردی پوچگرایانه و الحادی، به حل مسئلۀ معنا بهعنوان دغدغهای وجودی میپردازد. منصور سمائی (۱۳۹۹) پایاننامۀ کارشناسی ارشد دیگری با عنوان بررسی تطبیقی پوچگرایی از دیدگاه ملاصدرا و اروین یالوم نوشته است و در نظر دارد تا تفسیری از پوچگرایی زندگی و مسائل پیرامون آن ازنظر صدرا و یالوم را بیان کند. امیری و علیزمانی (1397) در مقالهای با عنوان بررسی تنهایی اگزیستانسیال در دنیای مدرن و روشهای مواجهه با آن با تکیه بر آرای اروین یالوم در صددند تا زندگی را با تبیین مسئلۀ تنهایی از نگاه یالوم معنادار کنند و فرد را از عنصر پوچی برهانند. هاشمی و همکاران (1397) نیز در مقالهای با عنوان مرگاندیشی از منظر اروین یالوم و تأثیر آن بر معنابخشی به زندگی، به تبیین و تحلیل نظریۀ مرگاندیشی از نگاه یالوم پرداختهاند. وجه امتیاز پژوهش حاضر با پژوهشهای انجامشده در تأکید بیشتر بر مسئلۀ مرگ و راهکارهای درمان وجودی برای کاهش اضطراب مرگ است. در این پژوهش، نگارندگان در تلاشاند تا علاوهبر تبیین مبانی، به بررسی راهکارهای درمان وجودی برای کاهش اضطراب مرگ از دیدگاه اروین یالوم بپردازند.
1-1. مرگ ذیل واژۀ مرگ معانی مختلفی ذکر شده است. دهخدا، مرگ را بهمعنای مردن، باطلشدن قوّت حیوانی و حرارت غریزی، فنای حیات و نیستشدن زندگانی و ازگیتیرفتن، معنا کرده است (دهخدا، 13۵4، ج10: 203). در لسانالعرب، به ضد حیات معنا شده است (ابنمنظور، ۱۴۱۴ق، ج۲: ۹۱). برخی مرگ را بهمعنای سکون گرفتهاند (طریحى، ۱۳۷۵، ج۱: ۱۱۵). در التحقیق مرگ بهمعنای نفی حیات آمده است (مصطفوى، ۱۳۶۰، ج۱۱: ۱۹۶). حیات در لغت، نقیض مرگ است و عبارت است از رشد و بقا و فایده (صلیپا، 1393: 326). در نگاه زیستشناسانه مرگ عبارت از توقف حیات است و با ازبینرفتن علائم حیاتی (تنفس، ضربان قلب و...) مرگ اتفاق میافتد. از نگاه اجتماعی وقتی یک فرد به هر دلیلی (تبعید، تکفیر، حبس در زندان و...) از جامعه رانده میشود، بهلحاظ اجتماعی، مرده تلقی میشود (چایدستر، 1380: ۴۴-۳۱). مرگ در اصطلاح عرفا بهمعنى خلع البسۀ مادى و طرد قیود و علایق دنیوى و توجه به عالم معنوى و فنا در صفات و اسما و ذات است (سجادی، 1381، ج3: 176۵). آنچه از مرگ در این نوشتار مقصود است، پایان حیات انسان و مرگ زیستشناختی است. 2-1. اضطراب مرگ اضطراب در لغت بهمعنای پریشانحالشدن، تحرک و موجزدن است (دهخدا، 13۵4، ج1: 314). بهمعنای «زیاد این طرف و آن طرف در زمین راهرفتن» است و از «الضّرب فی الأرض» گرفته شده است (راغب، 1412ق: ۵۰۶). در اصطلاح، به پریشانی روانی و بدنی که براثر ترسی مبهم و احساس ناایمنی و تیرهروزی قریبُالوقوع در فرد به وجود میآید، اطلاق میشود (دادستان، 1386، ج1: 61). سازمان بهداشت جهانی، اضطراب را مجموعهای از تظاهرات عضوی و روانی تعریف میکند که نتوان آن را به خطر مشخصی نسبت داد و علائم بهصورت حمله یا حالتی مداوم ادامه یابند (حسینی، 1364: 461). بهعقیدۀ فروید، اضطراب واکنشی به درماندگی است. علامتی است که به ما میفهماند خطری در راه است. اضطراب غیر از ترس است. بین این دو تفاوتی اساسی حاکم است. ترس جنبۀ وجودی دارد و برپایۀ واقعیت رخ میدهد؛ اما اضطراب جنبۀ عدمی دارد و حکایت از خطری مبهم دارد. فرد ترسو ممکن است از چیزی بترسد؛ مانند ترسیدن از مار یا از موقعیت خاصی هراسان باشد؛ مثل ترس از ارتفاع. منشأ ترس، مشخص است؛ اما منشأ اضطراب، مبهم است. فرد مضطرب نمیداند چرا میترسد و از چه چیز هراسان است (کاستلو، 1373: 1۵8)؛ بنابراین، ترس و اضطراب از هم متمایز هستند. یکی از مؤلفههای اضطراب، اضطراب مرگ است. از نگاه اروین یالوم «زندگی و مرگ» همزمان با هم وجود دارند. مرگ مدام زیر پوستۀ زندگی در جنبش است. مرگ سرچشمۀ اصلی و آغازین اضطراب است؛ بنابراین، منشأ اصلی ناهنجاریهای روانی است (یالوم، 1389: ۵۵). همۀ انسانها با مرگ روبهرو میشوند. مرگ برای هر فرد، مسئلۀ تجربهنشدهای است و هر انسانی از اینکه روزی خواهد مرد، دچار اضطراب است. ترس از مرگ در سطوح بسیار متفاوتی تجربه میشود. فرد ممکن است نگران فعل مردن و درد مرگ باشد یا حسرت برنامههای ناتمام و افسوس پایان تجربیات شخصیاش را بخورد یا برخوردی منطقی و عاری از احساسات پیشه کند (یالوم، 1389: 77). بهباور فروید، ترس از مرگ تا جایی گسترده است که اجتماع انسانی اولیه بهدلیل ترس از مرگ شکل گرفته است. انسانهای نخستین از ترس جدایی و آنچه در تاریکی کمین کرده بود، گرد هم آمدند و به هم نزدیک شدند. زندهنگهداشتن جامعه برای جاودانهکردن خود است و تاریخنویسی دربارۀ اجتماع، جستوجوی نمادین برای جاودانگی غیرمستقیم است و همانگونه که هگل گفته است، تاریخ، خودْ شرحِ رفتار انسان با مرگ است (یالوم، 1389: 71)؛ بنابراین، همۀ انسانها اضطراب مرگ را دارند. 3-1. رواندرمانی وجودی ارائۀ تعریفی جامع برای رواندرمانی باتوجهبه نظریههای مختلف در این مسئله بسیار سخت است؛ اما بهطورکلی، رواندرمانی را چنین تعریف کردهاند که روش برطرفکردن مشکلات شخصی مُراجع ازطریق ارتباط کلامی، فکری و عاطفی توسط یک متخصص است. رواندرمانی تغییر فکری و عملی در مُراجع ایجاد میکند و با تقویت جنبههای مثبت شخصیت، سعی در درمان بیمار است (موحد، 1388: 11). رواندرمانی وجودی نیز مکتب مستقل و مجزایی نیست؛ بنابراین، رواندرمانیهای وجودی عنوان مناسبتری است (کری، 138۵: 146). در نظر رولو مِی، رویکرد وجودی یک نظام درمانی نیست؛ بلکه نگرشی به درمان است و با فهم ساختار انسان و تجربۀ او که باید مبنای همۀ روشهای درمانی باشد، پیوند دارد (می، 1391: 16). رواندرمانی رویکردهای مختلفی دارد؛ ازجمله رویکرد شناختی[i]، رویکرد رفتاردرمانی[ii]، رویکرد شناختیرفتاری[iii]، روانپویشی[iv]، رواندرمانی انسانگرایانه[v]. رواندرمانی وجودی[5] رویکردی مبتنیبر فلسفۀ وجودی است و بر نفوذ و آزادی انسان برای تصمیمگیری دربارۀ خود تأکید دارد (موحد، 1388: 8). رویکرد وجودی برداشت جبرگرایانه از ماهیت انسان را که روانکاوی سنّتی و رفتارگرایی رادیکال طرفدار آن هستند، رد میکند و بر آزادی انسان تأکید دارد (کری، 138۵: 147). باتوجهبه این دیدگاه، انسان مسئول اعمال و انتخابهای خویش است و زندگی خود را خودش میسازد (نظری، 1388: 46). بهطورکلی، در رویکرد درمان وجودی، درمانگر در صدد است تا ازطریق آگاهکردن مُراجع به وجود خود، به درمان وی بپردازد. تمرکز این رویکرد بر دلواپسیهای منشأگرفته از هستی است. 4-1. معنای زندگی و مسئلۀ مرگ دغدغۀ معنا و دستیابی به زندگی معنادار یکی از اساسیترین دغدغههای انسان است. پرسش از معنای زندگی، پرسشی کاملاً منطقی نیست؛ بلکه پرسشی وجودی است؛ یعنی منظور از این پرسش، پرسش از اهمیت، هدف، غایت، مقصد، قدر و منزلت وجود و زندگی انسان است (آزاده، 1390: 11). معنای زندگی یکی از مهمترین موضوعات فلسفی، روانشناختی و دینی انسان در دوران جدید است. «مسائل اصلی که ذیل عنوان معنای زندگی، جای میگیرند، مشتملبر پرسشهایی ازاینقبیل است: آیا زندگی هدف دارد یا نه؟ آیا زندگی ارزشمند است یا نه؟ و آیا مردم مستقل از شرایط و علایق خاص خود، دلیلی برای زندگی دارند یا نه؟» (Wolf, 2010: 96). در پارادایم افلاطونی، هدف زندگی رهایی از قفس تن و بازگشت به اصل خویش ازطریق نردبان معرفت است (آزاده، 1390: 9)؛ بنابراین، در جهانبینی افلاطونی معنای زندگی در هدف متعالی نهفته است. والتر . تی. استیس[6] درباب معنای زندگی از آرمانگرایی میگریزد و معتقد است که هدفی کلی بر کل جهان و زندگی حاکم نیست. در نظر استیس، انسان باید بیاموزد بدون «توهّم بزرگ»، یعنی توهّم یک جهان خیرخواه، مهربان و هدفدار، با توهمات خُردی (مثل شهرت، افتخار، قدرت) که زندگی را قابلتحمل میکنند، زندگی کند (استیس، 1382: 109). درواقع، استیس در صدد است تا از بیمعنایی، معنا بسازد؛ بهاینصورت که حقیقت این است که جهان توهّمی بیش نیست و ما باید با این توهّمات کوچک کنار بیاییم و به زندگی با توهّمات تن دهیم. ازنظر سوزان ولف، معنا از درگیری فعالانه با پروژههای ارزشمند حاصل میشود (Wolf, 2010: 85). وی ارتباط با «ارزشی فراتر از خود» و «احساس رضایت حامل معنا» در کنار هم را در معنابخشی به زندگی مورد توجه قرار میدهد (اشرفی و بیات، 1399: 1۵7). برخی، همچون ریچارد تیلور، بر این عقیدهاند که اگر چیزی بزرگتر و بهلحاظ درونی باارزشتر از خود ما، که چهبسا خود را بهشدت وابسته به او میبینیم، وجود ندارد، پس زندگی دستکم به یک اعتبار مهم بیمعناست (Wolf, 2010: 31-32). یعنی اگر انسان چیزی با ارزشتر از داراییهای خود نیابد تا برای رسیدن به آن تلاش کند، زندگی برایش بیمعنا خواهد بود. فریدریش نیچه معناداری را معادل «ارزش» میداند (نیچه، 1377: ۴۱-۴۰). ازنظر علامه جعفری، معنای زندگی در گرو هدفمندی آن است (جعفری، 13۶4، ج1۵: 120؛ رضازاده و رحمانی اصل، 1392: 123). بهعقیدۀ باتیستا و آلموند، هرچه افراد به ارزشهای بیشتری باور داشته باشند، از زندگی معنادارتری برخوردارترند (Batista & Almond, 1973: 413). در باور ویکتور فرانکل ، معنای زندگی از سه راه قابلکشف است: ١) با کارهای ارزشمند و خلّاق، ٢) با تجربۀ ارزش والا مثل مواجهه با شگفتیهای طبیعت، فرهنگ و درک فردی دیگر بهوسیلۀ عشق، ٣) با تحمل درد و رنج (Frankl, 1976: 65؛ آذربایجانی، 1390: 12۵). بهطورکلی، برخی معنای زندگی را معنای هدف[7] زندگی دانستهاند و بعضی آن را معنای کارکرد[8] تلقی کردهاند و گروهی نیز آن را به ارزش[9] زندگی تفسیر کردهاند (ملکیان، 1382: 18). مسئلۀ معنای زندگی مسائل دیگری را ازجمله اضطراب مرگ، نیز در پی دارد. نگاه کسی که زندگی را معنادار میداند، با نگاه کسی که آن را بیمعنا تلقی میکند، متفاوت خواهد بود. انسانی که زندگی را بیهدف میداند، چگونه به مرگ میاندیشد؟ آیا از مرگ میترسد؟ آیا مرگ را جدا از زندگی و یا جزئی از آن میداند؟ مرگاندیشی برای انسانی که زندگی را هدفمند میداند با فردی که آن را بیهدف میداند، متفاوت خواهد بود؛ بنابراین، معناداری زندگی و مسئلۀ مرگ رابطۀ تنگاتنگی با هم دارند. بهدیگرسخن، مسئلۀ مرگ یکی از اساسیترین و مهمترین مسائل مهمی است که نوع نگرش به آن، معناداری زندگی را دچار تحول میکند. مرگ از واقعیتهای انکارناپذیری است که یکی از دغدغههای مهم بشریت است. انسان بهمقتضای حیات خویش، همیشه در مبارزه با مرگ است. ازنظر هایدگر، مرگ شیوهای از بودن است که دازاین[10] از ابتدای هستی آن را به دوش میکشد[vi] (هایدگر، 1386: 289). انسان از دیرباز بهدنبال راهی است تا از مرگ بگریزد و وجود خود را جاودانه گرداند. دراینمیان، مسئلۀ مواجهه با مرگ همیشه اضطرابآفرین بوده و خلق را دچار سردرگمی و اختلال روانی میکند تا جایی که زندگی مختل میشود و این مسئله به بیماری تبدیل میشود. انسانها برای رهایی از مسئلۀ مرگ و کاهش اضطراب آن، در طول تاریخ، رویکردهای مختلفی را به کار بستهاند. هر رویکردی با مسلّمات و مبانی خویش سعی دارد تا از اضطراب مرگ بکاهد و به زندگی انسان معنا ببخشد.
2-1. خداناباوری اگزیستانسیالیسم یکی از مکاتب فلسفی غرب در قرون نوزدهم و بیستم است که با مضامینی ازقبیل انسان و اصالت وجود او، آزادی، اختیار، مسئولیت، غربت، یأس، مرگ و بحرانهای انسان در دنیای مدرن پا به عرصۀ وجود گذاشت (بیات و دیگران، 1398: 21). فلسفۀ اگزیستانسیالیسم را برحسب اینکه خداوند در ورای فاعل و متعلق شناسایی، بهعنوان یک تعالی، مورد نظر باشد یا نه، به سه دستۀ دینی، ملحدانه و خنثی تقسیم کردهاند[vii]. از مشهورترین نمایندگان دستۀ اول، کرکگور بنیانگذار مکتب اگزیستانسیالیسم است که فلسفهاش مبتنیبر اعتقاد به خداست. مارسل[11] (مذهب کاتولیک)، بوبر[12] (یهودی)، تیلیش[13] (پروتستان) نیز جزء الهیون این مکتب به حساب میآیند. ژان پل سارتر و آلبر کامو ازجمله الحادیون این مکتب به حساب میآیند که دنیا را بدون خدا تصور میکنند. دستۀ سوم کسانی هستند که در پی تأیید و یا رد خدا نیستند؛ بلکه سعی دارند مسائل مربوط به وجود و انسانیت را بیطرفانه (بدون رد و تأیید دین و مذهب) تفسیر کنند. نمایندۀ این نوع تفکر، مارتین هایدگر است و اورتگا ای. گاست را هم میتوان در این گروه قرار داد (نوالی، 1373: ۵7؛ جمالپور، 1371: 67). ازنظر سارتر، اثبات یا بطلان واجبالوجود مسئلۀ اصلی نیست؛ بلکه حتی اگر وجود واجبالوجود نیز اثبات شود، کار انسان سامان نمیگیرد. سارتر میگوید: «منظور این نیست که بگوییم به واجبالوجود معتقدیم؛ بلکه بهعقیدۀ ما مسئلۀ اساسی، بودن واجبالوجود نیست؛ مهم این است که بشر باید خود شخصاً خویشتن را بازیابد و یقین کند که هیچچیز نمیتواند او را از خود رهایی دهد (سارتر، 1376: 80). این نوع اگزیستانسیالیسم سرنوشت بشر را به خویشتن میسپارد و انسان را با مقیاس عمل میسنجد. آنچه به بشر امکان زندگی میدهد، فقط عمل است (همان: ۵۵). اروین یالوم رواندرمانگری است که فلسفهاش مبتنیبر اگزیستانسیالیسم از نوع سارتری است. در نظر یالوم، اعتقاد به وجود ماورایی میتواند در کاهش اضطراب مرگ مؤثر باشد؛ ولی صرفاً نمیتوان با تکیه بر اعتقاد به وجود خداوند و نجاتدهندۀ غایی، موجبات معناداری زندگی را مهیا کرد و اضطراب مرگ را کاهش داد. یالوم، خودش را متفکری غیرمذهبی قلمداد میکند. در نظر وی، اعتقاد به مابعدالطبیعه، صرفاً راهی برای رهایی و فرار از روبهروشدن با واقعیتهای دردناک هستی است. بهباور یالوم، «اضطراب وجودی»، عامل حضور گستردۀ اعتقادات مذهبی است و خلق کردن خدا توسط انسانها برای کاهش و تسکین درد و رنج نگرانیهای غایی است. پس خلق کردن خدا توسط انسانها برای حل مشکلات وجودی آنهاست. باوجودِاین، برای افراد مذهبی، احترام فراوانی قائل است و معتقد است نخستین وظیفۀ درمانگر، مراقبت و مراعات حال بیمار است و این امر نگاه همدلانه به ساختار اعتقادی مذهبی فرد را نیز شامل میشود (یالوم، 1389ب: 174). جهان بینی وجودی و خداناباورانهای که وی مبنای کار بالینی خود را بر آن گذاشته است، مبتنیبر عقلانیت است و اعتقادات فوقطبیعی را پس میزند و فرض را بر آن میگذارد که زندگی درکل، و زندگی انسانی، بهطورخاص، از حوادث تصادفی به وجود آمده است و هرچند ما در آرزوی ادامۀ هستی خود هستیم، موجوداتی پایانپذیریم و بدون هیچ ساختاری برای زندگی و سرنوشت ازپیشتعیینشده، تنها به عالم هستی پرتاب شدهایم. هریک از ما باید تصمیم بگیریم چطور تا حد امکان شاد، اخلاقی و پرمعنا زندگی کنیم. یالوم با نقل داستانهایی که با بیمارانش داشته است، بیان میکند که به وجود خدای همهجاحاضر که طرح کلی زندگی را داده باشد، باور ندارد. انسان موجودی آزاد و پرتابشده برحسب تصادف به جهان است. وی اعتقادداشتن به وجود خدایی را که شیفتۀ ستایش است، منزجرکننده میداند و میگوید: «اگر زندگی را وقف اعتقادات باورنکردنی بکند، بهتر است خودش را حلقآویز کند» (یالوم، 1389ب: 184-186). او انتخابِ اعتقاد به خداوند را انتخابی انسانی نمیداند و این نوع انتخابها را ناشی از تمسّکجستن به وهم و خیالی خارجازخود و مافوقطبیعت میداند که سستیِ انسان را بهدنبال دارند و او را از مرتبۀ حقیقیِ خود و آنچه هست، به مرتبۀ پایینتر سوق میدهند (یالوم، 139۵: 122). در نظر یالوم، خدایان را انسانها خلق میکنند. وی دراینباره مینویسد: «{انسان} بهجای اینکه توسط خدایان خلق شده باشد، بدیهی به نظر میرسد که ما خدایان را برای راحتی خود میآفرینیم؛ همانطور که فلاسفه از ابتدای نوشتن، به این مورد اشاره کردهاند که آنها (خدایان) را در تصویر خود خلق میکنیم. گزنوفانوس، آزاداندیش پیشسقراطی، 2۵00 سال پیش نوشت: اگر شیرها میتوانستند فکر کنند، خدایانی برای خود ترسیم میکردند که یال دارند و غرش میکنند» (Yalom, 2002: 301-31). بهدیگرسخن، ازنظر یالوم، انسانها برای گریز از ترس مرگ از دو روش متداول استفاده میکنند. برخی خود را خاص و استثنا میپندارند و دوست دارند گمان کنند که مرگ بهسراغ بقیه میرود، اما کاری با آنها ندارد. برخی نیز باور دارند نجاتدهندهای وجود دارد که از آنها درمقابل مرگ محافظت میکند. کسانی که این راه را برمیگزینند، دست به قهرمانسازی و یا حتی اسطورهسازی از رهبران و پیشوایان (در بسیاری موارد پیشوایان مذهبی یا پیامبران) میزنند و اغلب به ابرقهرمانی که همواره پدرگونه مراقب آنهاست یا همان خدا، باور دارند؛ بنابراین، باور به خدا و یا پیشوایان، برای اکثر انسانها راهی برای فرار و طنابی برای نجات از گزندهای زندگی و درنهایت آن، از مرگ است (یالوم، 1389ب: ۱۷۶-۱۷۰). 2-2. دینناباوری اروین یالوم خود را پایبند هیچ دین خاصی نمیداند. وی در کتاب خیره به خورشید، بهصراحت میگوید: «من هرگز خود را پایبند دین و آیین خاصی نکردم» (یالوم، 1389ب: 168). وی بهدلیل اینکه پدرش یهودی بوده است، در کودکی بههمراه پدر به کنیسه میرفته و در مراسم شرکت میکرده است. دراینباره میگوید: «از اینکه میدیدم جماعت عبادتکننده، خدایی چنین بیرحم، متکبر، انتقامجو، حسود و تشنۀ ستایش را تکریم میکنند، دستوپایم را گم میکردم» (یالوم، 1389ب: 168). شکاکیت یالوم نسبت به دین، ریشه در مهارتهای خامِ فضلفروشانۀ معلمهای تعلیمات دینی ابتدایی داشته است. یالوم به دینباوران احترام میگذارد؛ هرچند با عقایدشان موافق نیست و تأکید دارد که کار من ریشۀ غیردینی و وجودی دارد و به ماوراءالطبیعه مربوط نمیشود. در نظر یالوم، زندگی انسان براساس تصادف به وجود آمده است و انسان موجودی فانی است. برای ارزیابی رفتار خود و ارائۀ طرح کلی معنای زندگی فقط باید به خودش متکی باشد. هیچ سرنوشتِ ازقبلتعیینشدهای وجود ندارد و این خود انسان است که زندگی خود را پرمعنا میکند. در نظر او، دیدگاههای متعارف دینی بر پایهای غیرعقلانی چون معجزه قرار دارند؛ درحالیکه انسان، بالقوه استعداد استدلال را دارد و صغری و کبریچیدن، ویژۀ انسانهاست؛ بنابراین، چیزی را که از قوانین طبیعت سر بپیچاند، قبول ندارد (یالوم، 1389ب: 170-168). در نظر یالوم، وقتی از واپسین نگرانیها، از مرگ، معنا، آزادی و انزوا بحث میشود، به حوزۀ سنّت دینی نزدیک میشویم. در نگاه وی، همهگیری عقاید دینی در جوامع انسانی، ناشی از همه-گیریِ اضطراب وجودی است. همهگیری عقاید مذهبی در برخی جوامع ناشی از همهگیری اضطراب است. وی میگوید: «هر موجودی، در طول تاریخ و در هر فرهنگی، باید با نگرانیهای نهایی کنار بیاید و بهدنبال راهی برای فرار از اضطراب موجود در شرایط انسانی باشد. هر انسانی، اضطراب همراه با افکار مرگ، بیمعنایی، آزادی و انزوای اساسی را تجربه میکند و دین بهعنوان تلاش اساسی بشر برای فرونشاندن اضطراب وجودی، پدیدار میشود؛ ازاینرو، دلیل همهگیربودن عقاید دینی این است که اضطراب در همهجا وجود دارد» (Yalom, 2002: 56). در نظر وی دین زاییدۀ «اعتمادبهنفس پایین» است. هریک از ما میل نیرومندی داریم که به مرد یا زن بزرگ احترام بگزاریم و او را مقدّس بدانیم. یالوم با تأکید بر نظر اریک فروم[viii] معتقد است دین از «لذت تسلیم» زاده میشود و نیاز ما به مرشد و مراد بازتابدهندۀ آسیبپذیری ما و تمنا برای ذات باریتعالی است؛ بهعبارتیدیگر، در نگاه وی، انسان از اعتمادبهنفس پایین، قدرتی مافوق خود و مرشد و مراد را تمنا دارد (یالوم، 1389: 149-148). درنتیجه، یالوم دین را زاییدۀ تفکر انسان و ناشی از ضعفِ نفس او میداند؛ انسانها برای فرار از اضطراب وجودی و برای تسکین خود، به دین و خدا پناه بردهاند و دست به خلق خدا زدهاند. 2-3. آخرتناباوریهمانطور که گفته شد، یالوم به خدا و دین اعتقادی ندارد و این دو را مخلوق انسان میداند. برایناساس، وی اعتقادی به جهان آخرت از نوعی که در ادیان ابراهیمی، یهودیت، مسیحیت و اسلام آمده است نیز ندارد. وی مرگ را پایان زندگی انسان میداند (یالوم، 1389ب: 17۵). کسی که به مرگ نگاه نیستانگارانه دارد، اعتقادی به جهان آخرت نیز نخواهد داشت. یالوم در کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال، ترس از مرگ را یکی از بزرگترین مشغلههای ذهن و ترسهای موجود در ناخودآگاه انسان بیان میکند. بسیاری از ادیان، انسان را موجودی فانی نمیبینند و جاودانگی را به او مژده میدهند. انسانها برای فرار از مرگ، در انتظار زندگی جاودانه، به وعدههایی چون تناسخ و یا جهان آخرت دل خوش میکنند. وجود جهان پس از مرگ در نگاه یالوم فقط برای آرامکردن اضطراب مرگ است. وی میگوید: در فرهنگ اروپایی و غربی چون در گذشته آمار مرگومیر بالا بود، گورستان را در محلی که بر سر راه خانهها بود، قرار میدادند تا مردم هر روز گورها را ببینند؛ زیرا مسیحیت حیات اخروی را وعده میدهد و بیشتر مردم برای تسلی، به مذهبی که معمولاً وعدۀ حیات اخروی را میداد، روی میآوردند (یالوم، 1389: 111). وی در کتاب دغدغۀ مرگ، با روایتگری از زبان همسرش، بر متلاشیشدن انسان پس از مرگ و پیوستن دوباره به گیتی اشاره میکند و تأکید دارد که به موضوع مرگ بهگونهای دیگر مینگرد و معتقد است بدن بعد از مرگ متلاشی میشود و به زمین باز خواهد گشت؛ بنابراین، انسان پس از مرگ در جهان دیگر ادامۀ حیات نخواهد داد (یالوم، 1400: 293).
مرگ یکی از مهمترین دغدغههای وجودی انسان است و هیچ انسانی را از آن گریزی نیست. انسانها برخلاف حیوانات از مرگ خویش آگاهند و بهدلیل این آگاهی همواره در فرایند مردن قرار میگیرند (چایدستر، 1380: 12). آگاهی از مرگ و نیستی، یکی از مسائل اضطرابآفرین در انسان است. بهدیگرسخن، مهمترین ریشۀ اضطراب مرگ، به «آگاهی انسان از مرگ» برمیگردد. یالوم ریشۀ تنش و اضطراب را در درون شخص جستوجو میکند. در نظر یالوم، ترس از مرگ نقش عمدهای در تجربۀ درونی انسانها دارد. وی میگوید: میان آگاهی یک شخص از مرگ محتومش و علاقۀ شخص به ادامۀ هستی، تنش به وجود میآید و شخص را مضطرب میکند (هاشمی و همکاران، 1397: 120). علاوهبراین، انسان به جاودانگی و بقا تمایل فطری دارد. هر موجودی در تلاش برای استمرار وجودی خویش است و این تلاش ذات متحقق اوست. روح به ادامۀ بینهایتِ خویش تمایل دارد. عطش ابدیت والاترین آرزوی بشر است (اونامونو، 1380: ۷۴-۷۳)؛ بنابراین، انسان مشتاق جاودانگی است؛ اما مرگ و نیستی در تضاد با جاودانگی انسان است و او را مضطرب و نگران میکند؛ پس یکی دیگر از ریشههای اصلی اضطراب مرگ در نگاه یالوم، «تمایل انسان به جاودانگی» است. وی معتقد است که انسان مشتاق زندگی ابدی است و چون مرگ این اشتیاق را از انسان دریغ میکند، همۀ فعالیتها از بیخوبن بیهوده به نظر میرسند و فکر ترسناک مرگ همۀ لذتها را تحتتأثیر قرار میدهد (یالوم، 1389ب: 78). ازنظر یالوم، انسانی که نتواند وجود فینفسۀ جهان را تحتتأثیر قرار دهد و از امکانات و فرصتهای زندگی برای رسیدن به ماهیت انسانی استفاده کند، نتوانسته است به زندگی خویش معنا دهد؛ درنتیجه، هرچه به مرگ نزدیکتر شود، بهدلیل سرخوردگی ناشی از شکوفانشدن استعدادهای بالقوه مضطرب میشود (یالوم، 1389ب: 131)؛ بنابراین، «شکوفانشدن استعدادهای بالقوه» میتواند یکی از عللِ اصلی اضطراب مرگ به شمار آید. «تنهایی[14]» نیز یکی دیگر از ریشههای اضطراب مرگ است. یالوم از سه شکل متفاوت تنهایی سخن میگوید. در نگاه وی، درمانگر با سه شکل متفاوت تنهایی روبهرو است: تنهایی درونفردی، بینفردی و تنهایی اگزیستانسیال. تنهایی بینفردی به تنهایی فرد از دیگران اشاره دارد که براثر عواملی مانند عوامل جغرافیایی، نداشتنِ مهارتهای اجتماعی مناسب و عوامل فرهنگی به وجود میآید. تنهایی درونفردی، عمیقتر از بینفردی است؛ زیرا در این نوع تنهایی، فرد از اجزای مختلف خود فاصله میگیرد و بهعبارتی، وجود فرد تکهتکه میشود و زمانی اتفاق میافتد که فرد احساسات و خواستههایش را خفه کند، بایدها و اجبارها را بهجای آرزوهایش بپذیرد، به قضاوت خود اعتماد نکند یا استعدادهای خویش را فراموش کند (یالوم، 1389الف: 494). تنهایی بینفردی و درونفردی در جای خود اهمیت دارند؛ ولی تنهایی اگزیستانسیال بنیادیتر است و باوجودِ روابط رضایتبخش با دیگران و خودشناسی و انسجام تمامعیار، همچنان باقی است. جدایی در این نوع تنهایی، بینِ فرد و جهان هستی است (یالوم، 1389الف: 496). فرد با تعمق در وجود خویش درمییابد که تنها به دنیا آمده و تنها از دنیا میرود (جاسلسن، 1393: 73؛ بهنقل از امیری و علیزمانی، 1397: 4). تنهایی اگزیستانسیال ارتباط تنگاتنگی با اضطراب مرگ دارد. آگاهی از «مرگِ من» موجب میشود فرد عمیقاً دریابد که قادر نیست با دیگری یا برای دیگری بمیرد. فرد چه در حلقۀ دوستان باشد و چه با دیگران برای آرمانی واحد بمیرد، باز هم تجربۀ مرگ برای او بنیادیترین و عمیقترین تجربه خواهد بود (یالوم، 1389الف: 498). دلهرۀ نهایی زمانی اتفاق میافتد که انسان با نیستی روبهرو میشود؛ زیرا در مواجهه با نیستی هیچ موجودی نمیتواند فرد را یاری دهد و این همان لحظهای است که انسان، تنهایی اگزیستانسیال را تجربه میکند (یالوم، 1389الف: ۵۰۳). یکی دیگر از ریشههای اضطراب مرگ ازنظر یالوم «پیوستن به دیگران و ارتباط با آنهاست». یالوم با تکیه بر نظر اتو رنک،[ix] معتقد است آدمی در تنش مدام بین ترس از زندگی و ترس از مرگ است. ازنظر رنک، فرد برای ارتقای فردیت خویش، همواره برای رشد استعدادهای بالقوۀ خویش میکوشد؛ اما در مسیر رشد و شکوفایی با اضطراب زندگی، تنهاییِ ترسناک، احساس آسیبپذیری و نداشتنِ رابطۀ درست با دیگران مواجه میشود؛ بنابراین، زمانی که این اضطراب زندگی برایش تحملناپذیر شود، فرد به عقب برمیگردد و تغییر مسیر میدهد و از جدایی پس مینشیند و در پیوند با دیگران و تفویض خود به آنها تسکین مییابد. درواقع، سعی میکند در پیوستن به دیگری، خود را از اضطراب فردیت و تنهایی رهایی بخشد؛ اما باوجود این تسکین خاطر، راهحلِ پیوستن به دیگری، بیثبات است؛ زیرا درحقیقت، آدمی از فقدان خویشتنِ بیهمتا و حس رکود میگریزد؛ اما میبیند که با وجود مرگ، جدایی از دیگران انکارناپذیر است و هر پیوستنی روزی به پایان خواهد رسید و مرگ، سبب جدایی خواهد شد؛ بنابراین، پیوستنْ سبب برانگیختنِ «اضطراب مرگ» میشود (یالوم، 1389: 10۵). میتوان گفت آدمی ازسویی از تنهایی خویش مینالد و دچار اضطراب زندگی میشود و برای فرار از تنهایی به ارتباط با دیگران روی میآورد، ولی این پیوستن و تفویض خود به دیگری، همیشگی نیست؛ بلکه با مرگ، گسسته میشود و دوباره فرد تنها خواهد شد؛ بنابراین، فکر موقتیبودن ارتباط و پیوستن به دیگران و جدایی از آنها توسط مرگ، فرد را مضطرب میکند.
یالوم در مقدمۀ کتاب دژخیم عشق، مسائل عمده ی رواندرمانی را عمدتاً ناظر بر «درد وجود» بیان میکند. فرض اولیۀ یالوم هنگام درمان بیماران بر مسلّمات هستی و فرض های وجود استوار است. در نظر وی، اضطرابْ ناشی از تلاشهای فرد (خودآگاه و ناخودآگاه) برای کنارآمدن با حقایق تلخ زندگی است. یالوم چهار فرض را با رواندرمانی در ارتباط میداند: اجتنابناپذیری مرگ خود و عزیزانمان؛ آزادبودن بهنحویکه هرطور اراده کردهایم، زندگی کنیم؛ تنهاییِ نهایی و سرانجام، نبودن معنای آشکار در زندگی. ممکن است این فرض ها به نظر تلخ و خشک بیایند، ولی حامل هستههای دانایی و رهایی هستند (یالوم، 1386: 2؛ همو، 1390: 491؛ همو، 1388: 336). از این چهار دلواپسی، ترس از مرگ برجستهترین است (یالوم، 1389ب: 183). بهباور وی، اگرچه نفس مرگ آدمی را نابود میکند، اندیشۀ مرگ نجاتبخش است (Yalom, 1980: 30-31). مرگ از حقایق زندگی است که باید آن را باور داشت. وقتی از عمق وجود به مرگ میاندیشی، به این نتیجه میرسی که مرگ حقیقتی جداییناپذیر از وجود توست و باید تلاش کنی تا این اندیشه، تو را از رسیدن به پوچی نجات دهد؛ بدینصورتکه با اندیشۀ مرگ، دیگر لازم نیست که دستبسته منتظرش بمانیم؛ بلکه باید تلاش کنیم تا قبل از مردن برای وجود خود معناسازی کنیم. مرگ نقش مهمی در ایجاد ناهنجاریهای روانی در انسانها ایفا میکند. مسئلۀ مرگ درصورتیکه حل نشود، ناهنجاریهای روانی در پی دارد. زمانی که فرد دچار اضطراب مرگ میشود، درصورت بهکارگیری شیوههای ناکارآمد دفاعی[x]، دچار ناهنجاری روانی خواهد شد؛ بنابراین، ناهنجاری روانی حاصل بهکارگیری شیوهای ناکارآمد و ناموزون در مقابله با اضطراب است (Yalom, 1980: 112). کودک معمولاً دو دفاع اساسی «باور به آسیبناپذیری خویش» و «باور به نجاتدهندۀ غایی» را دربرابر وحشت مرگ برمیگزیند (Yalom, 1980: 93) و با دستکاری واقعیت عینی تحملناپذیر مرگ و تجربۀ ذهنی و درونی خویش سعی میکند با اضطراب مرگ کنار بیاید (Ibid.: 11). وی معتقد است که «باور به استثنابودن و نجاتدهندۀ غایی» هرکدام میتوانند بسیار سازگاریافته باشند؛ ولی درصورت غُلُوّ میتوانند شکننده باشند و فرد را بهسوی معیارهای افراطی بکشانند؛ دراینصورت نیز ناهنجاری روانی در اَشکال مختلف فروپاشی دفاعی رخ مینمایاند (Ibid.: 119). وقتی فرد بفهمد استثنابودنش افسانهای بیش نیست، خشمگین میشود. البته اعتقاد به استثنابودن بر شجاعت میافزاید و اجازه میدهد بدون هراس از نابودی خود با خطر روبهرو شود و هرچه بیشتر احساس قدرت کند و ترس از مرگ بیشتر تسکین یابد؛ اما پیشرفت، ثروتاندوزی و... موجب کتمان سؤالات آمیخته با مرگی میشود که از درون میخروشد (Ibid.: 124). وقتی استثناپذیربودن نتواند رنج فرد را پایان دهد، آرامش را در وجه دیگر نظام مبتنیبر انکار، یعنی اعتقاد به نجاتدهندۀ غایی میجوید؛ اما کارایی دفاعی نجاتدهندۀ غایی، کمتر از استثنابودن فردی است؛ زیرا هم احتمال شکستهشدنش بیشتر است و هم ازلحاظ ماهیتی محدودیتآفرین است (Ibid.: 130-131). اعتقاد به نجاتدهندۀ غایی، آرامش درخورِملاحظهای را برای ما به ارمغان میآورد؛ اما اگر این نظام اعتقادی، نتواند و نخواهد اهداف و آرزوی ما را مهیا کند، فرومیپاشد و فرد را در زندگی با ناهنجاریهای مختلفی روبهرو میکند (یالوم، 1389الف: 19۵). دو شیوۀ دفاعی معمول، «استثناپذیری» و «باور به نجاتدهندۀ غایی» مبتنیبر انکار مرگ هستند؛ ولی درعینحال، میتوانند تا مراحلی از زندگی به کاهش اضطراب مرگ منجر شوند؛ البته در مراحل دیگری از رشد، دیگر نمیتوانند کارایی بهتری را از خود نشان دهند. یالوم تأکید دارد که در درمانهای جدید توجه به اضطراب مرگ، بیشتر به تکنیک معطوف است. بهنظر وی، درمانگران هیچ تمایلی به تمرکز بر اضطراب مرگ ندارند و به زمانی که این اضطراب رخ میدهد، اهمیت نمیدهند و آن را بهغلط به چیزی متفاوت با آنچه هست، تعبیر میکنند (مالمیر، 1393: 38). بهباور یالوم، در درمان اگزیستانسیال، «محتوا» و «فرایند»[15] دو جنبۀ اصلی «گفتمان درمانی»[16] هستند که باید به آنها توجه کرد. منظور از «محتوا» همان چیزها و کلمات دقیق گفتهشده و مسائل اساسی است که به آنها پرداخته شده است. «فرایند»، بُعد کاملاً متفاوتی است که به رابطۀ درونفردی میان بیمار و درمانگر اشاره دارد؛ بدینصورتکه از کلمات [و حتی رفتارهای غیرکلامی] دربارۀ ماهیت رابطۀ بین طرفین درگیر در تعامل، چه چیزی دریافت میشود. محتوای وجودی (بحثهای صریح طولانی دربارۀ مرگ، آزادی، معنا یا انزوای وجودی) ممکن است فقط برای برخی از بیماران [اما نه همۀ بیماران]، در برخی از مراحل [نه همۀ مراحل] درمان، برجسته باشد؛ ولی درمانگر مؤثر هرگز نباید خودش را درگیر بحثهای محتوایی در هر حوزه کند؛ بلکه درمان باید بهصورت فرایندی و مبتنیبر رابطه باشد، نه نظریه (Yalom, 2002: 301-31؛ یالوم، 1389ب: 18۵)؛ بنابراین، یالوم در درمان اضطراب مرگ، تئوریمحور[17] نیست؛ بلکه رابطهمحور[18] است. هراس از مرگ، همواره از اعماق به سطح تراوش میکند (یالوم، 1389: 1۵9). رویارویی با مرگ به زندگی غنا میبخشد. در نظر یالوم، بین وجود اشیا و چگونگی وجود آنها فرق است. وی با اشاره به سخن هایدگر، از دو وجه وجود نام میبرد: یکی «وجه روزمره» که در آن انسان از نحوۀ اوضاع در جهان و از چگونگیِ بودن اشیا در جهان متعجب میشود. دومی، «وجه هستیشناختی» که از وجود همهچیز متعجب میشود. وقتی فرد قدم در وجه هستیشناختی میگذارد، نهتنها از وجود و فناپذیری و ویژگیهای ثابت دیگر زندگی باخبر میشود، بلکه برای ایجاد تغییراتْ مشتاقتر و آمادهتر میشود. وجه هستیشناختی، فرد را با مسئولیتهای اصلی زندگی روبهرو میکند و به معناسازی زندگی براساس تعهد و ارتباطگیری منجر میشود (یالوم، 1389ب: 39). یالوم معتقد است که در زندگی با مشکلاتی مانند غم ازدستدادن فرزند و بیماری روبهرو میشویم که ما را از «وجه روزمرگی» به «وجه هستیشناختی» متوجه میکند (یالوم، 1389ب:42؛ همو، 1393: 26). مرگ بهمثابۀ موقعیت مرزی است؛ بهاینصورت که عبارت است از رویداد یا تجربۀ ناگهانی که فرد را به رویارویی با موقعیت اگزیستانسیالش در جهان سوق میدهد. مرگ مانند واسطهای است که انسان را از یک مرتبۀ هستی (وجه روزمرگی) به مرتبۀ والاتری (وجه هستیشناختی) از خود میبرد. از مرتبۀ شگفتی در «شیوۀ وجود چیزها» به مرتبۀ شگفتی در «وجود چیزها» منتقل میکند (یالوم، 1389ب: 232). تجربۀ رویارویی با مرگ درعینحال که مضطربکننده است، بیدارکننده نیز هست (Yalom, 1931: 4). وی آگاهی از فناپذیربودن همهچیز را موجب معنادارزیستن میداند. در نظر یالوم، هرکس در برههای از زندگی به فناپذیری خویش پی میبرد و در این حالت، بهجای انکار واقعیت فناپذیریاش، باید طعم بیداری را بچشد و مزیت آگاهی از مرگ و نیستی را درک کند. این آگاهی، تاریکی زندگی را به نور تبدیل میکند (یالوم، 1389ب: 13۵؛ همو، 1393: 202). رویارویی با مرگ، تحولآفرینی و دگرگونی را در فرد موجب میشود. اگر بخت با کسی یار باشد که با مرگ خود روبهرو شود و زندگی را بهصورت «امکان ممکن» تجربه کند و مرگ را «ممکنشدن ناممکن دیگر» بداند، متوجه خواهد شد که تا زمانی که زنده است، هنوز میتواند زندگیاش را تغییر دهد. بهعقیدۀ وی، انسانها از داشتههای خود غافلاند و بیشتر دنبال نداشتههای خود هستند. با یادآوری مرگ، فرد به مرتبۀ قدردانی و امتنان از موهبتهای بیشمار هستی گام میگذارد (یالوم، 1390: 24؛ Yalom, 1980: 161-164). بهطورکلی، وی برای درمان اضطراب مرگ از تئوری «پذیرش واقعیت مرگ» بهجای «انکار مرگ» سود میجوید و راهکارهایی را مبتنیبر بینش وجودی مرگ ارائه میدهد.
۵. راهکارهای درمان اضطراب مرگ 1-۵. نیروی افکار یالوم معتقد است بزرگان اندیشه، باتوجهبه تجربه و اندیشۀ خویش در وجود، سخنان گهرباری را از خود به یادگار گذاشتهاند که انسان را تحتتأثیر قرار میدهند. چهبسا شنیدن جملهای زندگی فرد را متحول کند و او را در مسیر دیگری قرار دهد. در نظر یالوم، نیروی افکارْ یکی از راههای درمان اضطراب مرگ است. عقاید نیرومند و بصیرت بسیاری از نویسندگان قرون و اعصار، به کمک انسان میآیند تا فرد، افکار آشفته دربارۀ مرگ را سامان دهد و در مسیر زندگی، راههای پرمعنایی را کشف کند (یالوم، 1389ب: 76). در نظر یالوم، افکار نیرومند در غلبه بر اضطراب مرگ مؤثرند. وی با اشاره به سخنان بزرگانی چون نیچه و اپیکور معتقد است چند کلمۀ قصار و حکیمانه از یک متفکر میتواند موجب تحول عمیق در زندگانی شود. وی نمونههایی از این سخنان را که در درمان بیمارانش از آنها سود جسته است، میآورد؛ مثلاً با نقل سخنانی از نیچه ازجمله عبارت «آنچه مرا نمیکشد، قویترم میکند»، به بیمارانش توصیه میکند که با یک شکست در زندگی و یا یک حادثۀ تلخ در زندگی، روحیۀ خود را از دست ندهند و برای جبران شکست، دنبال تدابیر ماهرانه باشند (همان: 102)؛ پس با نیروی افکار، میتوان افکار آشفته دربارۀ مرگ را از خود دور کرد و زندگی پرمعنایی را تجربه کرد. 2-۵. ارتباط با دیگران اگزیستانسیالیستها به ارتباط بینفردی اهمیت میدهند و خودشناسی را منوط به ارتباط فرد با دیگران میدانند. انسان در ارتباط با دیگران به نقاط قوت و ضعف خویش پی میبرد. هر انسانی در ارتباط با سایر انسانها هویت پیدا میکند؛ بنابراین، اگر انسان در درون جامعه نباشد، فردیتی هم ندارد (غیاثی، 137۵: 87). در نظر یالوم، «ارتباط با دیگران مهمترین منبع دردَسترس انسان برای کاستن از وحشت تنهایی است» (Yalom, 2008: 379). وی میگوید: ارتباط با دیگران، همسر و فرزندان و... به غلبه بر ترس مرگ کمک میکنند. یالوم با الهام از تعبیر زنِ رو به مرگی که در گروه رواندرمانی، به درمان او پرداخته است، میگوید: «شبی سیاه است. من تنها در قایقی بر لنگرگاهی شناورم. چراغهای قایقهای دیگر را میبینم و میدانم که به آنها نمیرسم؛ اما از دیدن نورهایی که روی آب لنگرگاه شناورند، احساس آرامش دارم». وی میگوید با او در این مورد موافقم. روابط غنی، درد گذرابودن را تسکین میدهند (یالوم، 1389ب: 164). یکی از ریشههای اضطراب مرگ، تنهایی اگزیستانسیال است. پشتیبان اصلی دربرابر تنهایی اگزیستانسیال، ماهیتی ارتباطی دارد و فرد برای کاهش درد تنهایی اگزیستانسیال باید بهناچار بر ارتباط بینفردی متمرکز شود. انسان میتواند در ارتباط با دیگران و عشقورزیدن، درد تنهاییاش را کاهش دهد (یالوم، 1389الف: ۵۰۷). یالوم به نقش ارتباط با دیگران در کاهش اضطراب مرگ تأکید میکند و معتقد است که اگر به تاریخ تکامل بشر نیز رجوع کنیم، ناگزیریم به ارتباط بشر با دیگران اعتراف کنیم. رجوع به فرهنگهای نخستین انسانهای اولیه تا جوامع معاصر نیاز بشر به تعلقداشتن را نیرومند و بنیادی میکند. انسان مدنیبالطبع است و همیشه بهصورت گروهی زندگی کرده است. ازنظر روانشناسی هم این مسئله موردتأیید است که روابط صمیمانه شرط لازم خوشبختی است (یالوم، 1389ب: 113). 1-2-۵. محبت به دیگریوی در کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال با تکیه بر نظرات مزلو، بوبر و فروم، به توصیف عشق و محبت میپردازد و میگوید روابط بینفردی کسانی که انگیزۀ رشد دارند، با کسانی که انگیزۀ کاستی دارند، متفاوت است. گروه اول وابستگی کمتری به دیگران دارند و به دیگران بهعنوان منبع حمایتی نگاه نمیکنند؛ بلکه نگاهشان به دیگران نگاه بلوغآمیز است و آنها را موجوداتی منحصربهفرد میبینند؛ اما گروه دوم، دیگران را با نگاه ابزارگونه و فایدهگرایانه مینگرند. وی عشق را به عشق «رشدیافته» و «رشدنایافته» تقسیم میکند و معتقد است که در عشق رشدیافته، دوستداشتن یعنی توجه فعّال به زندگی و رشد دیگری. عشق عاری از نیاز، شیوۀ فرد برای ارتباط با دنیاست. در نظر وی، محبت شیوۀ بودن و حضور در دنیاست. محبت رشدیافته از غنای فرد ناشی میشود نه از فقرش. محبت امری متقابل است و فرد بههمانمیزان که حقیقتاً به دیگری محبت میکند، خودش نیز تغییر میکند. بههمانمیزان که به دیگری زندگی میبخشد، خودش هم زنده میشود. فرد با محبت رشدیافته از تنهایی اگزیستانسیالیاش میکاهد (یالوم، 1389الف: ۵۲۱-۵۱۰). همانطوری که ذکر گردید، یکی از ریشههای اضطراب مرگ، تنهایی است؛ بنابراین، عشق رشدیافته یکی از راههای کاهش این تنهایی است. یالوم برای ارتباط انسانها با یکدیگر و ترس از اینکه تنهایی سفر مرگ را انجام دهند، شواهدی از تاریخ و اسطورهشناسی میآورد. وی از فرهنگهایی یاد میکند که در آنها، پادشاهان دستور میدادند تا بردگانی را همراه آنان زنده دفن کنند یا «رسم ساتی» هندوها که زنها را همراه مردها میسوزاندند یا در برخی فرهنگها که در آن پسری ناکام از دنیا میرفت، والدینش زن مردهای را میخریدند و با او دفن میکردند. اینها همه نشان از این دارد که انسانها همیشه دوستدار رابطه با هم بودهاند و از تنهایی هراس داشتند. مرگ تنهایی است. نهتنها انسان را از دیگران جدا میکند، بلکه جدایی فرد از جهان را نیز دربردارد (یالوم، 1389ب: 116). در نظر یالوم، کار درمانگر این است که به بیمار کمک کند تا موانع را از سر راه تحقق خود بردارد؛ نه اینکه به پیشنهادها یا تشویقها اعتماد کند. درمانگر با ارتباط صمیمانه با بیمار میتواند او را از حالت انزوا در بیاورد؛ زیرا انزوا درصورتی انزواست که فرد تنها باشد؛ اما وقتی آن را با کسی سهیم شود، دیگر انزوا نیست. درمانگر باید کمک کند تا بیمار بخشهای فراموششدۀ زندگیاش و استعدادهای بالقوۀ خویش را احیا کند (یالوم، 1389ب: 133). همدردی، حضور و خودافشاگری میتواند ازجمله راههای ارتباطی باشد که درمانگر در طول درمان میتواند ازاینطریق با بیمار ارتباط عمیق برقرار کند و او را درمان کند. 2-2-۵. همدردی با دیگریدر نگاه یالوم، یکی از راههای تسکین درد انزوای مرگ، همدردی است؛ بهاینصورت که با فردی که در وضعیت اضطراب مرگ و رویارویی با مرگ قرار دارد، همدردی شود. هر فردی نمیتواند همدرد بیمار باشد. آن فردی میتواند همدردی کند که در زمینۀ مشترک با بیمار باشد. در نظر یالوم، اشتیاق به ازسرگذراندن درد خویش در کنار دیگری از سنّتهای شفابخش است. مثلاً کسی که قبلاً به یک بیماری لاعلاج دچار شده است و توانسته بهبود پیدا کند، میتواند با بیماری که درد مشترک با او دارد، همدردی کند و اضطراب مرگ را در وی کاهش دهد (یالوم، 1389ب: 118). «زندگی ما، وجود ما، همیشه همزاد مرگ است. عشق همزاد حرمان، آزادی همزاد ترس، و رشد همزاد جدایی است. ما همگی همدردیم» (یالوم، 1386: 13). بهنظر وی، الگوقرارگرفتن برای دیگران و کمک به آنها برای کاستن اضطراب مرگ میتواند زندگی را سرشار از معنا کند. نوعدوستی، سرچشمۀ مهم معنا برای درمانگران است (یالوم، 1389الف: 601). یالوم میگوید: همدردی نیرومندترین ابزاری است که در کوششهای خود برای ارتباط با دیگر مردمان در دست داریم. همدردی در ارتباط انسان، مانند چسب است و اجازه میدهد عمق احساس دیگران را دریابیم. ازنظر او، همدردی در زمان مرگ با فرد محتضر کار آسانی نیست. چهبسا افراد خانواده یا دوستان نزدیک فرد، مشتاق کمک باشند، اما ترس از مرگ و یا ترس از اینکه با صحبت دربارۀ مرگ فرد را بیقرار کنند، مانع شود؛ بنابراین، بهتر است انسان درحالِمرگ، باب گفتوگو با دیگران را باز کند. امروزه با پیشرفت امکانات و فناوری، امکان ارتباط با گروهی بزرگتر فراهم آمده است. با پیشرفت رسانهها و دسترسی به گروهها میتوان درد انزوا را تسکین داد. امروزه بیشتر مراکز سرطانی، دارای گروههای پشتیبان بیمار هستند (یالوم، 1389ب: ۱۱۷-۱۱۵). 3-2-۵. حضور در کنار دیگریانسان موجودی مدنیبالطبع است. با مراجعه به تاریخ و بررسی فرهنگهای نخستین این مهم به دست میآید که انسان همیشه بهصورت گروهی زیسته است؛ اما مرگ، تنهایی است و هرکس این راه را باید بهتنهایی طی کند. باوجودِاین، حضوریافتن در کنار فردی که در حال مرگ است و ایجاد صمیمیت و دلداریدادن به وی، میتواند از اضطرابش دربارۀ مرگ بکاهد؛ بنابراین، یکی از راههای کاهش اضطراب مرگ برای افراد درحالمرگ، حضور در کنار آنهاست (یالوم، 1389ب: 121). یالوم با تکیه بر داستانی واقعی از یکی از بیمارانش به نام آلیس، به روش درمانی ازطریق «حضور در کنار بیمار» اشاره میکند. وی میگوید من برای درمان بیمارم آلیس، از افکار استفاده کردم؛ ولی در او اثر نکرد؛ پس ازطریق ایجاد رابطه، روش دیگری را امتحان کردم. به جستوجو از احساسش دربارۀ مرگ ادامه دادم و درعینحال به اضطراب خودم نیز اعتراف کردم و به او اطمینان دادم که هردو در این اضطراب بودهایم و نگرانی دربارۀ مرگ، طبیعی است. به او پیام دادم که هرگز از تو فاصله نمیگیرم و در کنارت حضور دارم. درعینحال که اصرار میکردم ترسش را تجزیهوتحلیل میکنم، بیطرفی خود را حفظ میکردم؛ بنابراین، آرامش و حضور من سبب شد که بر ترسش غلبه کند. یالوم ارتباط در رواندرمانی را بسیار مهم میداند و توصیه میکند رواندرمانگر سعی کند صمیمیت ایجاد کند و ترسهای خود را بروز دهد و بیمار را دلداری دهد. حضور در کنار کسی که در حال مرگ است، بهترین هدیه به اوست (یالوم، 1389ب: 122). 4-2-۵. خودافشاگری برای دیگریخودافشاگری یکی از راههای ارتباط درمانگر با بیمار است و در توسعۀ صمیمیت، نقش مؤثری را ایفا میکند. درمانگر با شفافسازی خودش ارتباط عمیق بین خود و بیمار ایجاد میکند. در روابط صمیمی هر اندازه کسی احساسات و افکار خود را بروز دهد، برای دیگران هم، افشای خود آسانتر میشود. هرچه انسان بیشتر خودش باشد و از وجود خودش به دیگران ببخشد، دوستی عمیقتر میشود. در حضور چنین صمیمیتی همۀ کلمات معنای ژرفتری مییابند. خودافشاگری در گسترش روابط دوجانبه مؤثر است. درمانگر برای درمان بیمار باید بتواند به رازهای وی آگاهی داشته باشد. البته شاید بیمار تمایلی نداشته باشد تا راز خویش را بر درمانگر برملا کند؛ اما درمانگر میتواند اولین قدم را خودش بردارد و راز را برای بیمار آشکار سازد و درمقابل، پاسخی را دریافت کند. یادآوری اینکه من هم ترس از مرگ را تجربه کردهام و توانستهام بر آن فائق آیم، میتواند فرد را امیدوار و مستعد کند تا بر کاستن اضطراب مرگ خویش تلاش کند. یالوم میگوید: «فکر مرگ حتی برای کسانی که سخت ارتباط برقرار میکنند، سبب جابهجایی عظیم میشود و آنها را به برقراری ارتباط و صمیمیت سوق میدهد. مطالعات نشان داده است کسانی که روبهمرگ بودهاند، ناگهان بهنحو چشمگیری آمادۀ ایجاد روابط عمیق شدهاند» (یالوم، 1389ب: ۱۲۳-۱۲۱). 3-۵. رضایت از زندگی و وابستهنبودن به خواهشهای دنیوی از دیدگاه نظری، درمانگر بهتر است به خاطر بسپارد که اضطراب مرگ، هم رواننژندانه و هم طبیعی و بهنجار است. در نظر یالوم، اضطراب مرگ با میزان رضایت از زندگی نسبت معکوس دارد. هرچه از زندگیِ گذشتۀ خویش رضایت کمتری داشته باشیم، با بیماری و عواقب آن هم سختتر کنار میآییم. هرچه رضایت از زندگی کمتر باشد، میزان افسردگی و اضطراب بیشتر خواهد بود. چنین بصیرتی، بهطور قطع، جای پای مطمئنی را برای درمانگر پدید میآورد تا بیمار را یاری دهد که رضایت بیشتری از زندگی خویش تجربه کند و بدینسان اضطرابش فرو نهد (Yalom, 1980: 207). معمولاً در نظر اغلب بیماران، فرصتها و امکانات بالقوۀ بیشتری در گذشته برایشان بوده است که آنها را از دست دادهاند و نتوانستهاند به فعلیت تبدیل کنند؛ بنابراین، احساس پوچی و افسردگی بیشتری میکنند. یالوم حفظ آرامش درونی را برای فائقآمدن بر اضطراب مرگ دارای اهمیت میداند. بهباور وی، افراد خردمند در مقایسه با افرادی که تنها بهفکر جمعکردن ثروت و دستیافتن به قدرت هستند، نیازهای کمتری دارند و درنتیجه، از آرامش درونی بیشتری برخوردارند. از نگاه او، انسان هرچه بیشتر داشته باشد، داشتههایش بیشتر او را بهسمت خود جذب میکنند و بدینصورت، آرامش درونی فرد از بین میرود. بهباور وی، هیچکس جز خود فرد نمیتواند آرامش درونیاش را به هم بریزد (یالوم، 1390: 170). تا وقتی که فرد در این تفکر باشد که دلیل خوبزندگینکردنش، بیرون از وجودش است، هیچ تغییر مثبتی در زندگیش رخ نمیدهد (یالوم، 1389ب: 9۵). بهعقیدۀ یالوم، درمانگر برای کاهش اضطراب مرگ، علاوهبر اینکه باید حس رضایت از زندگی را در فرد بپروراند، باید بیمار را متقاعد کند که از خواهشهای دنیوی هم بپرهیزد. ریشۀ بیشتر ترس و اضطرابات انسانها میل و خواهشهای دنیوی است. انسان برای رسیدن به آرامش باید ارتباط خود را با خواهشهای افراطی قطع کند (همان: 199). وی برای درمان افرادی که گرفتار دنیاپرستی شدهاند، جستارهای سهگانۀ شوپنهاور را مفید میداند. در این جستارها تأکید بر وجود فرد است. ثروت و دارایی مادی جزء هستی فرد به حساب نمیآیند؛ بلکه عوارض وجودی هستند. شوپنهاور در جستار اول میپرسد: «چه داریم؟»؛ جواب: داراییِ اصیل ما وجود ماست؛ داراییِ مادی سرابی بیش نیست. در جستار دوم میپرسد: «دیگران ما را چگونه میبینند؟» بهعقیدۀ وی، نیمی از نگرانیهای ما از توجهمان به عقیدۀ دیگران دربارۀ ما ناشی میشود. باید این خار را از تن جدا کنیم. در جستار سوم از هستی سخن میراند و میپرسد: «چه هستیم؟» ازنظر او فقط و فقط آنچه هستیم، اهمیت دارد؛ نه برداشتهای دیگران از ما. آرامش درونی از این نکته ناشی میشود که بدانیم این اشیا و مسائل نیستند که مزاحم ما هستند؛ بلکه تفسیر ما از آنهاست که برایمان مزاحمت ایجاد میکند. چگونگی تفسیر تجارب ما، کیفیت زندگی ما را تعیین میکند، نه خود تجارب (یالوم، 1389ب: 107). 4-۵. پشیمانی در نظر یالوم، زندگی در زمان حال از اهمیت بسزایی برخوردار است. وی در کتاب درمان شوپنهاور بر این مسئله تأکید میکند که باید تنها در زمان حال زندگی کنیم. دیروز و فردا وجود ندارند. خاطرات گذشته و آرزوهای آینده فقط ناآرامی و اضطراب بههمراه میآورند (یالوم، 1390: 73)؛ بنابراین، پشیمانی از گذشته درصورتیکه باعث شود فرد از فرصت باقیماندۀ زندگیاش استفاده کند، میتواند سازنده باشد. در نظر یالوم، «پشیمانی» در وهلۀ اول، کلمۀ بدی است؛ اما اگر تفکری عمیق صورت گیرد، پشیمانی میتواند کلید درمان بیمار و نجات وی از اضطراب مرگ شود. درصورتیکه از پشیمانی درست استفاده شود، میتواند به ابزار درمانی تبدیل شود؛ بدینصورت که با آگاهکردن بیمار از پشیمانی بیشتر جلوگیری شود. بیمار با نگاه به گذشتۀ خویش و فرصتسوزیهایی که انجام داده است، دچار پشیمانی میشود و از اینکه زندگیاش با مرگ بهطور بیمعنایی تمام خواهد شد، دچار اضطراب میشود؛ اما با خیرهشدن به آینده متوجه میشود که امکانات بالقوۀ بیشتری وجود دارد که هنوز میتواند به فعلیت تبدیل کند؛ بنابراین، برای جلوگیری از پشیمانیهای جدید تلاش میکند تا زندگیاش را تغییر دهد و به آن معنا ببخشد. وی دراینباره میگوید: «اگر به گذشته خیره شوید، از آنچه انجام ندادهاید، پشیمان میشوید و اگر به آینده نگاه کنید، با امکان انباشت بیشتر، پشیمانی را فراهم میآورید. غالباً به بیمارها میگویم که یک یا پنج سال را پیشاپیش تصور کنید و به پشیمانیهای جدید بیندیشید؛ بعد سؤالی را مطرح میکنم که بزنگاه واقعی رواندرمانی است: حالا چطور میتوانید بدون ایجاد پشیمانیهای جدید زندگی کنید؟ چه کاری میکنید که در زندگیتان تغییری ایجاد کنید» (یالوم، 1389ب: 134). با نزدیکشدن به مرگ و آگاهی از مرگ خویش، فرد از گذشتۀ بیمعنایی که داشته است، پشیمان میشود. پشیمانی از انتخابهای گذشته، میتواند سازنده و از ارزشمندترین شیوهها در کاهش اضطراب مرگ باشد؛ بهاینصورت که درمانگر میتواند از پشیمانی بیمار استفاده کند و با مقایسۀ گذشته و آینده، بیمار را از استعدادهای بالقوهاش آگاه کند و با تقویت وی برای زیستن بامعنا در آینده و تغییر انتخابها، از اضطراب مرگش بکاهد. ۵-۵. حساسیتزدایی و نمونهسازی[19] مفهوم دیگری که جای پای درمانی مطمئنی دربرابر اضطراب مرگ فراهم میآورد، حساسیتزدایی است. به نظر میآید فرد با تماسهای مکرر به همهچیز، حتی مرگ عادت میکند. درمانگر با روشهای مختلف میتواند به بیمار کمک کند تا با وحشت مرگ کنار بیاید. بارها او را در معرض مقادیر رقیقشدهای از ترس قرار میدهد تا بتواند تحمل شیء وحشتانگیز را در او بالا ببرد. درمانگر میتواند ازطریق قراردادن بیمار در معرض میزان مشخصی از محرک ترسناک و نیز ازطریق تجزیهوتحلیل فاجعهای که بیمار از آن آسیب دیده است، به او برای غلبه بر ترسش کمک کند (Yalom, 1980: 210-212). عامل مهم دیگری که انسان را از ترس از مرگ رهایی میبخشد، مواجهشدن با واقعیت عینی مرگ است؛ بهاینصورت که نمونهسازی از شیوههای مردن باعث میشود فرد رنگ تازهای به زندگی خویش ببخشد و تا لحظۀ مرگ از آن معنا بسازد (یالوم، 1393: 166). بهدیگرسخن، انسانها بهشیوههای مختلفی مرگ را تجربه میکنند. مثلاً برخی از بلندی سقوط میکنند و میمیرند و برخی در آب غرق میشوند و برخی دیگر به قتل میرسند. درمانگر با بیان نمونههایی از شیوههای مختلف مردن، بیمار را متقاعد میکند که چنان زندگی کند که بهبهتریننحو بمیرد؛ بنابراین، بیمار برای خوبمردن، خوبزندگیکردن را برمیگزیند و در تلاش است تا با معنا زندگی کند. 6-۵. خلّاقبودن[20] یالوم دربارۀ اضطراب مرگ خود میگوید: «بدیهی است هرچه بزرگتر میشدم، دربارۀ پایان زندگی خودم بیشتر فکر میکردم و معتقد بودم که ممکن است این پایان خیلی دور نباشد. پدرم و برادران او بهدلیل ناراحتیهای قلبی در سنین نسبتاً پایین مرحوم شدند؛ بنابراین، فکر میکنم زندگی محدود است. آدم بسیار جدیای نیستم. یک ضربالمثل ایتالیایی قدیمی که بهشدت در ذهن من جای گرفته، میگوید: «زمانی که بازی شطرنج تمام میشود، تمام مهرهها از شاه و وزیر گرفته تا سرباز همگی به همان جعبه و سر جای اول خود بازمیگردند» و تا حدودی من معنای این ایدۀ بسیار مهم را متوجه شدهام. من فرصت زیادی ندارم و میخواهم بدانم درحالحاضر برای من و زندگیام چه چیزی در اولویت قرار دارد. مهمتر از همه اینکه نمیخواهم کاری انجام دهم که به من حس تکرار بدهد و بهدلیل اینکه این رشته در حال تبدیلشدن به دارو و دارودرمانی است، به خودم میگویم نمیخواهم دیگر عضو کمیتهای باشم یا تدریس کنم» (یالوم، 1389الف: 406). وی برای درمان اضطراب مرگ خود بهسراغ «خلّاقبودن» میرود و میگوید: احساس میکنم خلّاقبودن، برای من از همهچیز مهمتر است و باید بهدنبال راهی باشم که در آن از استعدادهای خلّاق و نعمتهایی که تاکنون استفاده نکردهام، بهرهبرداری کنم. من اساساً خود را بهعنوان قصهگویی میبینم که با ایدههای وجودی و رویکردی عمیقتر به زندگی، درگیر هستم و از فکر اینکه از این استعدادها استفاده نکنم، احساس خیلی بدی دارم (نیوز، 1393: 71)؛ بنابراین، برای درمان برخی از بیماران که با اضطراب مرگ مواجه هستند و استعدادها و تواناییهای مختلفی دارند، با اتکا به «خلّاقیت»، اضطراب مرگ را میتوان کاهش داد. 7-۵. موجآفرینی[21] راهکار اصلی یالوم برای درمان اضطراب مرگ مبتنیبر «موجآفرینی» است. موجآفرینی ایدۀ مهمی است که یالوم در تأثیر مثبتِ مرگاندیشی در معنای زندگی مطرح میکند. بهاینمعنا که با نگاه موجآفرینی به زندگی نهتنها از مرگ نمیگریزیم، بلکه بهوسیلۀ آن، زندگی معنادار میشود. براساس نظریۀ «موجآفرینی» هر فعلی از انسانها سر بزند، اثری را در جهان بهدنبال دارد و از افعال افراد غالباً بدونِ قصد، بهصورت دوایر متحدالمرکزی اثری ایجاد میشود که شاید سالها یا حتی نسلها در دیگران اثر بگذارد و این اثر مانند موجهای دایرهواری که بر سطحِ آب استخری میافتند، میتواند بهنوبت به دیگری منتقل شود (جاسلسن، 1393: 88؛ بهنقل از امیری و علیزمانی، 1397: 20). از نگاه یالوم فکر موجزدن برای کاهش مرگ کارایی نیرومندتری دارد. موجزدن، باقیگذاشتن چیزی است از تجربۀ زندگی خود، خصلتی، پارهای از خرد، رهنمود، فضیلت، تسکینی به دیگران؛ چه شناخته باشد و چه ناشناخته (یالوم، 1389ب: 82). بهنظر یالوم، کردار نیک تا دم مرگ همدم انسان است و بهسوی نسلهای بعدی موج خواهد زد (همان: 84). براساس ایدۀ «موجزدن»، عقاید و اعمال فرد مانند موجهایی که براثر افتادن سنگ در برکه ایجاد میشوند، در میان دیگران جریان دارند (یالوم، 1400: 204). وی تشکرکردن را با ایدۀ موجآفرینی تفسیر میکند. در نظر یالوم، تشکرکردن از کسی بهاینمعناست که «من قسمتی از وجود تو را پذیرفتهام و تغییرم داده و پربارم کرده و من آن را به دیگران منتقل میکنم» (یالوم، 1389: 126). در نظر یالوم، آدمها تدابیر بسیاری اتخاذ میکنند که اشتیاق سوزانشان را به ماندن نام و نشانشان مینمایاند و موجزدن هم یکی از راههایی است که به این اشتیاق پهلو میزند. آشکارترین شکل این اشتیاق آن است که انسان از راه انتقال ژنها به فرزندان بهلحاظ زیستشناسی به وجود خود ادامه میدهد یا از راه بخشیدن اعضا به این هدف میرسد. یعنی قلبش در تن دیگری میتپد یا چشمش در سر دیگری میبیند. یالوم برای نمونه، به پیوند قرنیۀ چشم خود اشاره میکند و میگوید: حدود بیست سال پیش قرنیۀ هر دو چشمم را پیوند زدند و هرچند از هویت بخشندۀ فقید بیخبرم، غالباً به این آدم ناشناس، احساس سپاسگزاری دارم (یالوم، 1389ب: 86). بهدیگرسخن، ایدۀ موجآفرینی یالوم، همان خلقِ اثر در فضایی بسیار گستردهتر است و علاوهبر آثارِ خاص ادبی یا علمی، برخوردهای کوچک بین افراد عامی را نیز شامل میشود و میتوان موجها یا تکههای فرد را در افراد دیگر یافت و هرکس از اینکه بداند بهطور مستقیم یا غیرمستقیم تکهها و موجهایی از او انتشار مییابند، دچار شادی میشود (امیری و علیزمانی، 1397: 22). یالوم براساس ایدۀ موجآفرینی معتقد است که فرد در این جهان نمیتواند آنچه را به او داده شده است، بردارد؛ بلکه او آنچه را از این جهان برمیدارد که خودش به جهان داده است (یالوم، 1389ب: 12۵).
دیدگاه هر اندیشمندی در کنار نکات ارزشمند و زیبا ممکن است مشتملبر اشکالاتی نیز باشد. هدف این مقاله، بیشتر بررسی جامع و توصیف کامل از از راهکارهای یالوم دربارۀ اضطراب مرگ با رویکردی فلسفی بود و محدودیت حجم مقاله اجازۀ نقدی شایسته از جنبههای هستیشناختی، معرفتشناختی و روانشناختی را نمیداد. روشن است که مبانی فلسفی دیدگاه یالوم در خداناباوری، دینناباوری و آخرتناباوری برای مؤمنان و معتقدان به آنها قابلنقد خواهد بود. علاوهبر نقد مبانی، نقدهای روششناختی نیز درباب راهکارهای یادشده میتوان ذکر کرد. بهعنوان یک نقد به نظریۀ یالوم میتوان گفت نظریۀ وی مبتنیبر جاودانگی غیرشخصی است. جاودانگی را میتوان به دو صورت شخصی و غیرشخصی تفسیر کرد. جاودانگی شخصی[xi] یعنی هر فرد انسانی پس از مرگ دنیوی، به زندگی خود بهعنوان یک شخص آگاه ادامه خواهد داد. درمقابل، جاودانگی غیرشخصی اعتقاد به بقای خود شخص ندارد؛ بلکه معتقد است که انسان ازطریق نوادگان (جاودانگی نیابی)، حفظ بقای نسل و یا جاودانگی در حافظهها ازطریق آثار هنری و کارهای سیاسی و فرهنگی و... (جاودانگی فرهنگی) امکانپذیر است (پورطولمی و عربزاده، 1390: ۲۴۲-۲۱۰). یکی از ریشههای مهم اضطراب مرگ، نگرش جاودانگی انسانهاست. این مسئله از مسائل مهمی است که در چگونگی درمان اضطراب مرگ مؤثر است. راهکار فردی که معتقد به وجود جهان پس از مرگ است، با کسی که چنین اعتقادی ندارد، متفاوت خواهد بود. یالوم در تلاش است تا اضطراب مرگ را بدون اعتقادداشتن به جهان دیگر درمان کند. نگرشِ نیستانگاری بر نظام فلسفی یالوم حاکم است و انسان پس از مرگ بهکل از بین میرود. باوجود این نگرش، وی بهدنبال معنایابی برای زندگی در این جهان است؛ بنابراین، در تلاش است تا جاودانهشدن را در همین دنیا تفسیر کند و آن جاودانگی غیرشخصی، از نوع جاودانگی فرهنگی است. یعنی انسان قبل از مرگ خویش، با تفکر و تلاش در اثر وجودی که از خود به یادگار خواهد گذاشت، زندگیاش را معنادار میکند. هدفش گذاشتن اثری مثبت از خویشتن برای دیگران است تا بتواند در این جهان کاری کرده باشد. فرد با چنین نگرشی با فکرکردن به اثر جاودانۀ وجودی خویش، از اضطراب مرگش میکاهد و بهنحوی بر تفکر نیستی محض فائق میآید. همینجا میتواند محل یک اشکال باشد که انسان خواستار جاودانگی شخصیِ خویش است؛ اما در نگاه یالوم، این امکان برای فرد وجود ندارد. اینکه فرد در زمان حیاتش با هدف اینکه اثری از خود باقی بگذارد، سعی میکند زندگی خویش را معنادار سازد، برای کسانی که بهدنبال جاودانگی شخصی هستند، شاید قانعکننده و مفید نباشد و احساس معناداری به زندگیشان ندهد. بهطورکلی میتوان گفت مبانی فلسفی اندیشۀ یالوم با مبانی دینی و اسلامی ما در جامعۀ ایرانی سازگار نیست؛ ولی شکی نیست از منظر روانشناختی، نظریات وی دربارۀ ریشههای اضطراب مرگ و راهکارهای کاهش آن تا حد زیادی میتواند مفید و مؤثر باشد. بهنظر نگارندگان، با آمیختن این راهکارها به راهکارهای دینی و استفاده از ظرفیتهای دین اسلام در مواجهه با مسئلۀ مرگ و راهکارهای کاهش آن میتوان به یک همافزایی مضاعف در حل یا کاهش مؤثر اضطراب مرگ رسید.
نتیجهگیری همانطور که گفته شد، یالوم رواندرمانگر اگزیستانسیالیستی، چهار دلواپسی غاییِ «آزادی، مرگ، پوچی، و تنهایی» را از مسلّمات هستی میداند و نقش مرگ از بقیه برجستهتر است. وی در درمان اضطراب مرگ رویکردی طبیعتگرایانه و ملحدانه دارد و نگرش نیستانگاری به مرگ دارد. اهم مبانی فلسفی وی در کاهش اضطراب مرگ بر خداناباوری و دینناباوری و بیاعتقادی به وجود جهان آخرت استوار است. ریشههای اضطراب مرگ در نظر یالوم در «آگاهی انسان به مرگ»، «تمایل به جاودانگی»، «شکوفانکردن استعدادهای بالقوه»، «تنهایی» و «درپیوستن و ارتباط با دیگران» خلاصه میشود. کودک برای فائقآمدن بر اضطراب مرگ خویش راههای مبتنیبر انکار را پیش میگیرد و غالباً از دو دفاع «استثناپذیری» و «باور به نجاتدهندۀ غایی» استفاده میکند؛ اما درصورتیکه راهکارهای مبتنیبر انکار، کارایی دفاعی خود را از دست بدهند، ناهنجاریهای روانی بروز میکند. یالوم معتقد بود بهترین راهکار برای غلبه بر اضطراب مرگ، «قبول واقعیت وجودی مرگ» است. نفسِ مرگ نابودمان میکند، ولی اندیشۀ مرگ نجاتبخش است. درمانگر با روشهایی چون تکیه بر نیروی افکار، ارتباط با دیگران، همدردی، حضور، خودافشاگری، ایجاد رضایتمندی در بیمار از زندگی و وابستهنبودن به خواهشهای دنیوی، استفاده از فرصت پشیمانی، حساسیتزدایی و نمونهسازی، خلّاقبودن و موجآفرینی، بیمار را متقاعد میکند که مرگ وجود دارد و روزی بهسراغ او نیز خواهد آمد؛ پس بهترین کار این است که از امکانات بالقوهای که در جهان وجود دارد، نهایتِ استفاده را بکند و زندگی بامعنایی داشته باشد. تئوری اصلی یالوم برای کاهش اضطراب مرگ، مبتنیبر «قبول واقعیت وجودی مرگ» و درمان اصلی وی، ایدۀ موجآفرینی است
[1]. Existential philosophers [2]. Rollo May [3]. James Bugental [4]. Irvin Yalom [5]. Existential Psychotherapy [6]. Walter Terence Stace [7]. Purpose [8]. Function [9]. value [10]. Dasein [11]. Marcel [12]. Buber [13]. Tillich [14]. Loneliness [15]. content and process [16]. therapy discourse [17]. theory driven [18]. relationship driven [19]. Desensitization and Modeling [20]. Creativity [21]. rippling [i]) رویکرد شناختی (cognitive psychology) نوعی رواندرمانی است که به این موضوع میپردازد: چگونه افکار فرد به احساس پریشانی منجر میشود. درمانگران شناختی به مراجعان خود کمک میکنند تا افکار ناکارآمد را برای تسکین پریشانی خود تغییر دهند و چگونه یک موقعیت را تفسیر کنند (فیلثام و درایدن، 1390: ۶۹). [ii]) دیدگاه «رفتاری» چگونگی تأثیر محیط بر رفتار را مطالعه میکند. در رفتاردرمانی (Behaviour therapy)، یک درمانگر با خاموشکردن نگرانی یا اضطراب مراجعان و روبهروکردن آنها با موضوع یا موقعیتی که باعث ایجاد مشکل در افراد میشود، درمان میکنند. این کار ازطریق واقعیت، تخیل یا واقعیت مجازی قابلانجام است (همان: 41). [iii]) درمان شناختیـرفتاری (Cognitive Behavioral therapy) به بررسی و شناسایی باورهای ناکارآمد و رفتارهای ناسازگار و تغییر آنها تأکید دارد. درمان شناختی بیشتر بر افکار افراد تمرکز دارد تا بر رفتارهای آنها؛ زیرا معتقد است نحوۀ فکرکردن باعث ایجاد رفتار و احساس میشود. اگر افکار غیرمنطقی باشند، رفتار و احساس هم غیرمنطقی خواهند بود (همان: ۶۸). [iv]) روانپویشی (Psychodynamics) یکی از انواع رواندرمانی، بر نقش اضطراب و تعارض درونی تأکید دارد. فروید در نظریۀ روانکاوی معتقد است که تمام رفتارها افکار و احساسات ما از قسمتی از ذهن که ناهشیار نامیده میشود، سرچشمه میگیرد. هر رفتاری معنایی دارد که برای کشف معنای آن باید ناهشیار بیمار را کاوش و بررسی کرد. از روشهای اصلی فروید برای کاوش ناهشیاری میتوان تداعی آزاد تفسیر خواب تفسیر انتقال و مقاومت را نام برد. [v]) روانشناسی انسانگرایانه (Humanistic Psychology) بر کمک به افراد برای دستیابی به ظرفیتهای خود متمرکز است؛ بنابراین، معقول است که هدف از انسانگرایی کمک به افراد است تا خودآگاه شوند و خود را بپذیرند. برخلاف روانکاوی، درمانگران انسانگرا بیشتر بر افکار آگاهانه و نه ناخودآگاه تمرکز میکنند. آنها همچنین برخلاف کاوش در گذشتۀ بیمار، بر حال و آیندۀ بیمار تأکید میکنند. [vi]) منظور هایدگر از دازاین همان چیزی است که میتوان آن را کون فیالعالم خواند. اساساً هستی انسان در عالم است و عالم هرگز از انسان جدا نیست (ابراهیمیدینانی، 1389، ج3: 73). [vii]) در برخی منابع اگزیستانسیالیسم را به دو نوع الهی و الحادی تقسیم کردهاند (ن.ک. بیات و دیگران، 1398: 21؛ یوخنسکی، 1379: 1۶0). [viii]) در نظر اریک فروم، انسان و آزادی جداییناپذیرند. وی آزادی را بهدومعنا به کار میبرد: 1. آزادی منفی (آزادی از هر چیزی) یا «آزادی از» مانند جنگهای بشر برای رهایی از یوغ ظلم و ستم؛ جنگ و مبارزهای که بهسبب آن از بندهای ظالمان گسیخته میشود و مبارزان رهایی مییابند. «آزادی از» را میتوان با مثال بزرگشدن روزبهروز کودک و مستقلشدن روزبهروزش از خانواده نیز معرفی کرد. کودک با بزرگشدنش،کمکم از خانواده مستقل میشود. 2. آزادی مثبت (آزادی برای انجام هر کاری): انسان در انجام آنچه دلش میخواهد، آزاد باشد. پس از فردیت کامل و آزادی از علایق و وابستگیها فرد با معنای دیگری از آزادی روبهرو میشود که باید در جهان جهتیابی کند و بهطریقی غیر از خواست دیگران، کسب امنیت کند. این نوع آزادی، مسئولیتآفرین است و انسانها برای فرار از زیر بار مسئولیت، از این نوع آزادی میگریزند. عامل گرایش انسان به قدرتها و تسلیمشدن به فرمان حاکمانِ خودرأی، همین است که افراد از آزادی گریزاناند. ازآنجاکه دین بهترین و مطمئنترین کانون سرسپردگی را فراهم میسازد، انسان به دین گرایش دارد. دین امری جاودان است؛ چون فرار از مسئولیت همیشگی است (ن.ک. فولادوند، 1388: ۴۳-۴۰). [ix]) اتو رنک (Otto Rank) معتقد بود در درون هر فرد ترس امری اساسی و بدوی است که گاه بهشکل ترس از زندگی و گاه بهشکل ترس از مرگ رخ مینماید و فرد در بین این دو ترس در نوسان است. فرد میکوشد خود را جدا کند، فردیت یابد و استعدادهایش را شکوفا کند؛ اما بالاخره زمانی میرسد که در مواجهه با زندگی دچار ترس میشود (ترس از زندگی). فردیت، هستییافتن، تأکید بر استثنابودن، بیعیب نیست؛ بلکه احساس ناامنی یا ترس و تنهایی با خود به ارمغان میآورد؛ بنابراین، فرد تغییر جهت میدهد و از فردیت چشم میپوشد و در پیوستن به دیگری تسلی مییابد؛ بااینحال، چنین تسلایی موقت و بیثبات است؛ زیرا این راهِ جایگزین، ترس از مرگ را برمیانگیزد. ترس از زندگی، اضطرابی است که از پیشروی بهسمت جلو، یعنی تفرد، حاصل میشود. ترس از مرگ اضطرابی است که از پسروی بهسمت عقب، یعنی ازدستدادن فردیت، حاصل میشود (اکبری، 1398: ۵۷-۴۷). [x] ) مکانیسم های دفاعی (defence mechanisms) فرایندهای خودکار ذهن برای فرونشاندن اضطرابهای ناشی از تعارضات هستند. مکانیزمها زمانی فعال میشوند که بالاآمدن سطوح اضطراب به آسیبهای روانی منجر شود. انکار، جابهجایی، آرمانیساختن، فرافکنی، واکنش وارونه از نمونههای بارز مکانیزم دفاعی هستند (فیلثام و درایدن، 1390: 101). [xi]) از این نوع جاودانگی در برخی جاها، جاودانگی اسطورهای یاد کردهاند و منظور از این نوع جاودانگی این است که انسانها بقای شخصی پس از مرگ را در نوعی از آخرت تصور میکنند (چایدستر، 1380: ۵۷). | ||
مراجع | ||
ابراهیمی دینانی، غلامحسین (1389). دفترعقل و آیت عشق. جلد 3. نشر طرح نو.
ابنمنظور، محمدبنمکرم (1414ق). لسانالعرب. جلد 2. دار صادر.
آذربایجانی، مسعود (1390). معنای زندگی بهروایت حکمت متعالیه. فصلنامۀ اسراء، ۴، ۱، ۱۳۰-۱۱۸.
اریک، فروم (1388). گریز از آزادی. ترجمۀ عزتالله فولادوند. نشر مروارید.
آزاده، محمد (1390)، فلسفه و معنای زندگی. نشر نگاه معاصر.
استیس، والتر تی (1382). در بیمعنایی معنا هست. ترجمۀ اعظم پویا. نقد و نظر، ۸، 1و۲، ۱۳۰-۱۱۳.
اشرفی، طاهره و بیات، محمدرضا (1399). شرایط نظریۀ «معنای زندگی» از دیدگاه سوزان ولف. پژوهشنامۀ فلسفۀ دین، 1(3۵)، ۱۷۴-۱۵۵.
اونامونو، میگل (1380). درد جاودانگی. ترجمۀ بهاءالدین خرمشاهی. نشر ناهید.
بوخنسکی، یوزف ماری (1379). فلسفۀ معاصر اروپایی. شرفالدین خراسانی. انتشارات علمی و فرهنگی.
بیات، عبدالرسول (1398). فرهنگ واژهها (درآمدی بر مکاتب و اندیشههای معاصر). انتشارات سمت.
بیات، محمدرضا و اشراقی، طاهره (1399). ارزیابی نظریۀ تدئوس متز دربارۀ معنای زندگی. پژوهشهای فلسفی دانشگاه تبریز، ۱۴(۳۳)، ۶۳-۴۸.
پورطولمی، منیرالسادات و عربزاده نژادی، نرگس (1390). تبیین فلسفی جاودانگی نفس. فصلنامۀ حکمت و فلسفه، ۳، ۲۴۲-۲۱۰.
جاسلسن، روتلن (2014). اروین یالوم. ترجمۀ سپیده حبیب. انتشارات دانژه.
جعفری، محمدتقی (1364). ترجمه و تفسیر نهجالبلاغه. جلد 1۵. دفتر نشر و فرهنگ اسلامی.
جمالپور، بهرام (1371). انسان و هستی. نشر هما.
چایدستر، دیوید (1380). شور جاودانگی. ترجمۀ غلامحسین توکلی. مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب.
حسینی، ابوالقاسم (1364). بررسی مقدماتی اصول روانشناسی اسلامی. جلد 2. انتشارات قدس رضوی.
دادستان، پریرخ (1386). روانشناسی مرضی تحولی از کودکی تا بزرگسالی. جلد ۱. انتشارات سمت.
دهخدا، علیاکبر (13۵4). لغتنامه. انتشارات امیرکبیر.
راغب اصفهانی (1412). مفردات الفاظ قرآن کریم. ترجمۀ حسین خداپرست. دفتر نشر نوید اسلام.
رضازاده، حسن و رحمانی اصل، محمدرضا (1392). مقایسۀ معنای زندگی از دیدگاه علامه جعفری و نیچه. انسانپژوهی دینی، ۱۰، ۳۰، ۱۳۴-۱۱۵.
سارتر، ژان پل (1361). اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر. ترجمۀ مصطفی رحیمی. انتشارات مروارید.
--------- (1376). هستی و نیستی. ترجمۀ عنایتالله شکیبافر. انتشارات شهریار.
سجادی، سیدجعفر (1381). فرهنگ معارف اسلامی. جلد 1. انتشارات دانشگاه تهران.
صلیپا، جمیل (1393). فرهنگ فلسفی. ترجمۀ منوچهر صانعی درهبیگی. انتشارات حکمت.
طریحى، فخرالدین (137۵). مجمعالبحرین. جلد اول. انتشارات مرتضوى.
فولکیه، پل (1343). اگزیستانسیالیسم. ترجمۀ ایرج پورباقر. کتابفروشی تأیید اصفهان.
فیلثام، کولن و درایدن، ویندی (1390). فرهنگ اصطلاحات مشاوره و رواندرمانی. ترجمۀ ناصر یوسفی و همکاران. انتشارات نوروز.
قبادی، حسینعلی و توماجنیا، جمالالدین (1386). ادبیات و بحرانهای فکریاجتماعی در قرن بیستم. کتاب ماه ادبیات، ۲، ۴۶-۳۶.
کاستلو، تیموتی و کاستلو، جوزف (1373). روانشناسی نابهنجاری. ترجمۀ نصرالله پورافکاری. انتشارات آزاده.
کری، جرالد (138۵). نظریه و کاربست/مشاوره و رواندرمانی. ترجمۀ یحیی سیدمحمدی. انتشارات ارسباران.
مالمیر، کبری (1392). بررسی اجمالی رواندرمانی وجودی. فصلنامۀ تحلیلیپژوهشی روانشناسی و هنر، ۷، ۱۰، ۲۴-۴.
مصطفوى، حسن (1360). التحقیق فی کلمات القرآن الکریم. جلد 11. مؤسسۀ ترجمه و نشر کتاب.
ملکیان، مصطفی (1382). درسگفتارهای معنای زندگی. انتشارات دانشگاه تربیت مدرس.
موحد، امانالله ( 1388). آموزش رواندرمانی. نشر شباهنگ.
می، رولو (1391). روانشناسی وجودی. میرجواد سیدحسینی. نشر ارجمند.
نظری، علیمحمد (1388). رواندرمانی وجودی (درمان فردی و گروهی). نشر پازینه.
نوالی، محمود (1373). فلسفههای اگزیستانس و اگزیستانسیالیسم تطبیقی. انتشارات دانشگاه تبریز.
نیچه، فریدریش (1377). خواست و ارادۀ معطوف به قدرت. ترجمۀ انگلیسی: والتر کوفمان و آر. جی. هالینگدل. ترجمۀ فارسی: رؤیا منجم. انتشارات هرمس.
نیوز، ون (1393). بررسی اجمالی رواندرمانی وجودی. فصلنامۀ تحلیلیپژوهشی روانشناسی و هنر، ۷، ۱۰، ۶۳-۵۳.
هاشمی، زهرا و علیزمانی، امیرعباس و زمانی، مهدی و خوشطینت، ولیالله (1397). مرگاندیشی از منظر اروین یالوم و تأثیر آن بر معنابخشی به زندگی. قبسات، 88، ۱۵۰-۱۲1.
هایدگر، مارتین (1386). هستی و زمان. ترجمۀ سیاوش زمانی. نشر ققنوس.
ولف، سوزان (1393). «معنای زندگی». ترجمۀ حمید شهریاری. نقد و نظر، ۸، 1و2، ۹۶-۸۱.
یالوم، اروین (1386). دژخیم عشق. ترجمۀ مهشید یاسایی. نشر آزمون.
-------- (1389الف). رواندرمانی وجودی. ترجمۀ سپیده حبیب. نشر نی.
-------- (1389ب). خیره به خورشید. ترجمۀ مهدی غبراتی. نیکو نشر.
-------- (1389ج). هنر درمان. ترجمۀ سپیده حبیب. نشر قطره.
-------- (1400). دغدغه مرگ و زندگی. ترجمۀ فرزاد مرتضایی. انتشارات دنگ.
-------- (1388). مامان و معنای زندگی. ترجمۀ سپیده حبیب. نشر قطره.
-------- (1390). درمان شوپنهاور. ترجمۀ سپیده حبیب. نشر قطره.
-------- (1393). مخلوقات فانی و داستانهای دیگر رواندرمانی. ترجمۀ زهرا حسینیان. انتشارات ترانه.
-------- (139۵). وقتی نیچه گریست. ترجمۀ سپیده حبیب. انتشارات کاروان.
Batista, J. & Almond, R. (1973). The Development of Meaning in Life. Psychatry, 36(4), 409-427. Frankl, V. (1976). Man's Search for meaning. New York, Pocket books. Wolf, S. (2010). The Meaning of Life and why it Matters. Princeton. NJ: Princeton University Press. Yalom, Irvin D. (2002). Staring at the Sun: Overcoming the Terror of Death. American journal of psychotherapy, 56(3), 301-316. -------------------. (1980). Existential Psychotherapy. United States of America, Harper Collins Publishers. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 7,423 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 1,071 |