تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,686 |
تعداد مقالات | 13,791 |
تعداد مشاهده مقاله | 32,417,201 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,800,845 |
چگونه دربارۀ هیچی حرف بزنیم: تعریفپذیری و تقسیمبندیهای پوچگرایی فلسفی | |||||
متافیزیک | |||||
مقاله 10، دوره 13، شماره 31، فروردین 1400، صفحه 131-147 اصل مقاله (377.42 K) | |||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | |||||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/mph.2021.126897.1261 | |||||
نویسنده | |||||
احمد ابراهیمی پور* | |||||
دکترای فلسفه هنر، دانشکده حقوق، الهیات و علوم سیاسی، واحد علوم و تحقیقات، دانشگاه آزاد اسلامی، تهران، ایران | |||||
چکیده | |||||
نیهیلیسم یا پوچگرایی فلسفی، بهمعنی باور به عدم، ترجیحدادن نیستی به هستی، و درکل نفیِ بنیادین جنبهای از شناختها یا ارزشهای انسانی است؛ اما چگونه میشود در فلسفه دربارۀ چیزی بحث کرد که ادعا میشود نیست؟ برای پاسخ به این سؤال باید به سؤالات جزئیتری پاسخ داد؛ اعم از اینکه چگونه میتوان پوچگرایی را تعریف کرد و ارائۀ تعریف تا چه حد به شناختن پوچگرایی کمک میکند؟ پوچگرایی را به چه روشهایی میتوان تقسیمبندی کرد؟ همچنین، باتوجهبه تعاریف و انواع پوچگرایی، معادلهای فارسی پوچگرایی چه نقاط ضعف و قوتی دارند؟ پوچگرایی را میتوان براساس تاریخ به قبل و بعد از نیچه، براساس رویکرد به فعال و منفعل، براساس وسعت به فردی و اجتماعی، و براساس زمینۀ بحث به شناختی و ارزشی تقسیم کرد. در همۀ این تقسیمات، پوچگرایی نفیکننده است؛ پس تعریفهایش هم توصیفاتی هستند دربارۀ «چگونه نهگفتن» یا «به چه چیزی نهگفتن». همۀ نظریههایی که تفکرات پیشین خود را از ریشه نفی کردهاند، بهطور نسبی پوچگرایانه هستند و درعینحال «ممکن است» نسبت به اندیشههای متأخر خود، ایجابی تلقی شوند. پس بهطورکلی درمقابل متافیزیک، پوچگرایی قرار گرفته است و بهطور نسبی درمقابل هر فلسفهای، پوچگراییِ آن فلسفه؛ اما پوچگرایی فقط یک طرز فکر مستقل نیست؛ بلکه روشی برای آزمودن متافیزیک و هر فلسفۀ دیگر است. پوچگرایی بدیهیبودن خود فلسفه را هم به پرسش میکشد؛ اینکه برای کلیترین سؤالات ذهن ما باید پاسخی وجود داشته باشد؛ یعنی پرسش را به پرسش میکشد. سؤالات ما لزوماً پاسخدادنی نیستند؛ اصلاً لزوماً سؤالات معناداری نیستند. | |||||
کلیدواژهها | |||||
پوچگرایی؛ نیهیلیسم؛ نفی؛ معناباختگی؛ ابزورد | |||||
اصل مقاله | |||||
1- مقدمه ما همیشه دربارۀ «چیزی» حرف میزنیم؛ اما چگونه میشود دربارۀ هیچی حرف بزنیم؟ بهخصوص وقتی بعضی فلاسفه به ما میگویند که چیزی فقط میتواند براساس هیچی درک شود، یعنی هستی فقط میتواند براساس نیستی درک شود، یا اینکه میگویند بدون عدم، وجود نیست، یا اینکه همهچیز هیچ است و یا اصلاً اینکه هیچی بهتر از چیزی است. مثلاً امیل چوران، فیلسوف رومانیایی میگوید: «همهچیز بیاساس و خالی از معناست» و هربار که این جمله را میگویم احساس خوشبختی میکنم (سیوران، 1397: 64). هگل میگوید: «وجود، امر ضروریِ نامتعیّن، درواقع هیچ است و هیچ فرقی با عدم ندارد»[أ] (Hegel, 2010: 59). کیرکگور نیز میگوید: «تنها برای [موجود] فانی است که چیزی بهتر از هیچی است. آنجا که بحث فناناپذیری در میان باشد، هیچی بهتر از چیزی است»[ب] (Kline, 2017: 4). حتی فیزیکِ جدید به این گمان رسیده است که شاید عالم، افتوخیزِ کوانتومیِ[1][ج] عظیمی باشد که انرژیِ مجازی کلِ آن خیلی نزدیک به صفر است و درنتیجه همهچیز از هیچ پدید آمده و عالم ممکن است از خلأ سر برآورده باشد (کلوس، 1397: 147). باور به هیچی یا باور به نیستی که همان پوچگرایی است، اندیشهای است که دربارۀ هیچی حرف میزند. بعضی با بیانی چالشانگیز میگویند «پوچگرایی، منطقِ هیچی بهعنوان چیزی است که میگوید نیستی هست» (Cunningham, 2002: first page & 105-108)؛ اما چگونه میشود دربارۀ چیزی بحث کرد که ادعا میشود نیست؟ 2- پیشینۀ بحث نیهیلیسم یا پوچگرایی بهمعنی نفی هرگونه باور و هرگونه ارزش است و بهفراخورِ آنچه این نفی به آن تعلق میگیرد، به انواع مختلفی تقسیم میشود که جای بحث بسیار دارد؛ اما درحالیکه پوچگرایی در غرب مبانی نظری بسیار مفصّلی دارد، در ایران این موضوع مغفول و نسبتاً ناشناخته مانده است. اینکه این ناشناختگیِ معنادار مربوط به بیعلاقگی فلسفهخوانان میشود یا مربوط به ناتوانی از درک مفهومِ خلأ برای نگارنده مشخص نیست؛ اما گویی پوچگرایی کوچهای تاریک و بنبست تلقی شده است که هرگاه گذر بحثی فلسفی به این کوچه میافتاده، سخن متوقف شده و آنگاه از مسیر دیگری پی گرفته شده است و بهاینترتیب همواره از ورود به این کوچه پرهیز شده است. انگار وقتی به پوچگرایی رسیدیم، به جای اشتباهی رسیدهایم و باید مسیرمان را عوض کنیم؛ آخر چطور میتوان دربارۀ هیچی حرف زد؟ باری، جای تعجب نیست که پیشینهشناسیِ پوچگرایی در ایران، گذشته از چند مقالۀ ادبی و مطالعات دینی، به دو پایاننامۀ کارشناسی ارشد و دو مقالۀ فلسفیِ دارای اعتبار علمی محدود میشود. با عنایت به اینکه مفهوم «پوچی» در پژوهشهای نگاشتهشده دربارۀ اگزیستانسیالیستهایی چون کامو و سارتر، در زمرۀ معناباختگی (ابزوردیسم) قرار میگیرند و نه پوچگرایی. - پژوهشهای نصیری جلودار (1378) و جواهریفر (1394) بهترتیب محدود به اندیشۀ سیاسی نیچه و هنر فمینیستی هستند و خود پوچگرایی را بررسی نکردهاند. - مقالۀ «نیستانگاری؛ خاستگاه، اقسام و پیامدهای آن ازمنظر نیچه» (کرباسیزاده و امامی، 1394) نیز فقط محدود به دیدگاه نیچه دربارۀ پوچگرایی است و از پوچگرایان دیگر و مباحث جدیدتر دربارۀ پوچگرایی بیبهره است. - در مقالۀ «پستمدرنیسم و تأثیر نیهیلیسم بر آن» (زاهد، 1392)، باز هم بهجای تحلیل پوچگراییِ پسامدرن که ویژگیهای خاص خود را دارد، صرفاً به تأثیر نیچه بر پسامدرنیستها اشاره شده است. - اما در غرب، پوچگرایی پیشینۀ مفصّلی دارد؛ اگرچه رویکردها دربارۀ آن بسیار متفاوت است؛ بهطور مثال، کانینگهام در کتاب خود به پوچگرایی ازمنظر الهیاتی توجه کرده است (Cunningham, 2002) و تونگِرِن ارتباط نیچه با پوچگرایی اروپایی را در نظر داشته است (Tongeren, 2018). - رویکرد دانشنامههای فلسفی هم به این موضوع متفاوت است. مقالۀ کراسبی برای مدخل پوچگرایی در دانشنامۀ فلسفی راتلج بسیار مورد ارجاع قرار گرفته است. راتلج همچنین با انتشار کتاب پوچگرایی (Diken, 2009) توجه خود را به مسئلۀ پوچگرایی در جامعۀ معاصر نشان داده است؛ بااینحال، در دانشنامۀ فلسفی استنفورد مدخل مستقلی با موضوع پوچگرایی وجود ندارد و درعوض، موضوعات مربوط به آن ذیل مدخلهایی با عناوین «نیستی»، «معنای زندگی»، «اگزیستانسیالیسم» و «شکاکیت اخلاقی» گنجانده شده است (Sorensen, 2017). - از جدیدترین پژوهشها دربارۀ پوچگرایی میتوان به این دو مقاله اشاره کرد: یکی مقالۀ توریبیو وازکِز که به ریشهشناسی و معنای واژۀ نیهیلیسم پیش از نیچه و دلالتهای آن در سایۀ فلسفۀ نیچه میپردازد (Toribio Vazquez, 2020) و دیگری مقالۀ وِیت که پوچگرایی اگزیستانسیال را تنها مسئلۀ واقعاً جدی در فلسفه برشمرده است (Veit, 2019). بااینهمه، هریک از این پژوهشها به جنبۀ خاصی از پوچگرایی اشاره کردهاند و کمبود پژوهشی که از منظری بالا به تعاریف و اقسام پوچگرایی نظر کرده باشد، احساس میشود. برای شناختن پیچوخمهای این کوچۀ تاریک، در این پژوهش قصد آن است که تعاریف پوچگرایی، انواع پوچگرایی و تقسیمبندیهای مختلف آن معرفی و مقایسه شود. همچنین، تعریفپذیری پوچگرایی و نیز معادلهای فارسی پوچگرایی بررسی میشود و به این سؤالات پاسخ داده میشود که: پوچگرایی را چگونه میتوان تعریف کرد و این تعریفها تا چه حد در شناسایی پوچگرایی موفق هستند؟ پوچگرایی را به چه روشهایی میتوان تقسیمبندی کرد و مهمترین انواع پوچگرایی کداماند؟ همچنین، باتوجهبه تعاریف و انواع پوچگرایی، معادلهای فارسی پوچگرایی چه نقاط ضعف و قوتی دارند؟ 3- حرفزدن دربارۀ هیچی پوچگرایی، باورنداشتنِ حقیقت یا معرفت یا ارزش نیست؛ بلکه نفیکردن حقیقت و معرفت و ارزش است. پس شاید بتوان گفت پوچگرایی ازلحاظ صوری پیشاپیش به آنچه نفی میکند، وابسته است؛ یعنی به چیزی. انگار که اگر چیزی نباشد، نفی نمیتواند عمل کند. گویی که نفی، دستگاهی است که مادۀ خام آن، چیزی است و محصول آن هیچی. مثل دستگاهی که کارش نه ساختن، بلکه نابودکردن است. بیهوده نیست که در معنای نیهیل، تخریبکردن نهفته است و نیهیلِیشن[2] اصلاً یعنی نابودی؛ اما ماجرای نفی از اینها پیچیدهتر است. منطقدانان از قدیمالایام به نفی اندیشیدهاند و حتی برای آن اقسامی قائل شدهاند؛ بهطور مثال، نفیِ وجود (در این اقتصاد تورم وجود ندارد) و نفی محمول (دو از سه بزرگتر نیست) (Dahlstrom, 2010: 247)؛ اما هنگامی که در فلسفۀ قرن 19 و 20 پوچگرایی بهعنوان طرز فکر جدی فلسفی مطرح میشود و در جنبههای مختلف اندیشه رسوخ میکند، چیستیِ نفی بیشازپیش اسرارآمیز به نظر میرسد. بهتعبیری، در نفی، نوعی اثبات و ایجاب نهفته است یا حداقل نمیتوان بدون ایجاب آن را درک کرد. فرض کنید من از بیرون میآیم و به شما میگویم: «باران نمیبارد». شما به نزدیک پنجره میروید و میبینید هوا صاف است و صحت حرف مرا تأیید میکنید و من میگویم: «من که گفتم باران نمیبارد». انگار من دارم سخنی ایجابی میگویم؛ سخنی که با رفتن کنار پنجره میتوان آن را تأیید کرد. یعنی گویی در «باران نمیبارد» نوعی «هوا صاف است» وجود دارد. فیلسوفی مانند راسل معتقد است که «باران نمیبارد» حتی میتواند وجود داشته باشد. او میگوید «باران نمیبارد» ازلحاظ منطقی بههماناندازه میتواند وجود داشته باشد که «باران میبارد». چیزی که او به آن میگوید امر واقع سالبه (راسل، 1388: 59). نیز دیگر فیلسوفان تحلیلی، به موضوع وجود اشیای ناموجود پرداختهاند (see Reicher, 2019) و اگرچه این موضوعی نامربوط نیست، موضوع پوچگرایی امکان وجودداشتن امور ناواقع نیست؛ بلکه وجودنداشتن امور واقع است. اما صورتبندیهای منطقی مسئلۀ نفی را حل نمیکنند. چگونه میشود که ذهن ما نفی میکند و دربارۀ هیچی سخن میگوید. آیا هیچی را میفهمد؟ یا چیزی را بهعنوان هیچی شبیهسازی میکند؟ مارک تیلور[3] میگوید نفی تنها زمانی فهمیده میشود که تأمل به روی خودش برمیگردد و بازتابی میشود. «نفی چیزی است شبیه به منفیِ نامنفی که مثبت هم نیست»، «نه چیزی است، نه هیچی است؛ چیزی است مابین بودن و نبودن»؛ زیرا چطور میشود که چیزی را مفهومسازی کنیم که امکان ندارد مفهومسازی شود (Slocombe, 2003: 303). برخی نیز از بیان تصویری کمک میگیرند. مثلاً با تأثیرپذیری از هایدگر از هستی یعنی از هستیِ خطخورده استفاده میکنند؛ اما این نفی، کاملاً مبتنیبر تصور چیزی یعنی خود هستی است و نمیتواند هیچیِ هیچی باشد. برای همین بعضی از [...] استفاده میکنند؛ اما اسلوکومب میگوید که این هم درنهایت نوعی دلالت شماتیک را در خود لحاظ کرده است؛ بنابراین، او رسالۀ دکتری خود را اینگونه به پایان میبرد: بگذاریم نیستی خود حرف بزند و مابقی صفحۀ انتهایی رسالۀ خود را خالی میگذارد (Slocombe, 2003). بنابراین، سوای صورتبندیهای منطقدانان، فیلسوفان مختلف نیز بهشیوههای متفاوتی دربارۀ هیچی و نفی صحبت میکنند. برای آنها نفی گاه صرفاً شکل دیگری از تأیید است؛ گاه بیان یک وضعیت ذهنیِ کاملاً متفاوت است؛ گاه مترادف با سخنگفتن دربارۀ نیستی است و گاه بیان یک هستیِ عاریتی یا ذهنی است. یعنی تجسم جهان بهشیوهای که اکنون نیست، اما میتوان فرض کرد که باشد. با نظر به این دلالتهای متنوع، روشن میشود که نیچه نخستین پوچگرای تاریخ اندیشه نیست. فلسفۀ غرب از یونان باستان تا پسامدرنیته همواره شاهد اندیشمندانی بوده که بساط اندیشۀ خود را بر نیستی نهادهاند و وجود را در معانی مختلفِ آن انکار کردهاند. فیلسوفان یونان با این باور اساطیری که جهان از هیچ پدید آمده است، مخالفت میکردند. تالس میگفت: «عالم نمیتواند از ناچیز به وجود آمده باشد» و ارسطوییان معتقد بودند «طبیعت از خلأ بیزار است» (کلوس، 1397: 4و6). باوجودِاین، فیلسوفی مانند گرگیاس معرفت به حقیقت را ناممکن میدانست و حتی منکر وجود واقعیِ موجودات بود. دیدگاه سیلنوس، اسطورۀ یونانی دربارۀ ارجحیت مرگ بر زندگی همواره سرمشق پوچگرایان بوده و نیچه را نیز تحتتأثیر قرار داده است. باور ذیمقراطیس به اینکه «هیچچیز واقعیتر از هیچ نیست» حتی در آثار نویسندگانِ معناباختگی (ابزورد) در قرن بیستم همچون بکت نیز بازتاب یافته است (بکت، 1397: 27). در دوران مدرن، پوچگرایی بیشتر محصول انسانگرایی و رهاکردن امر متعالی برای دستیافتن به امر استعلایی است. این امر استعلایی میتواند ایدئالیسم آلمانیِ فیخته باشد که جایگزین خداباوری میشود، یا ایدئولوژی اجتماعی روسی باشد که مادهگرایی را جایگزین متافیزیکِ سلطه میکند یا اَشکال اولیۀ نظریۀ تکامل باشد که هدفمندیِ متعالی در طبیعت را انکار میکند یا باور به چرخۀ ابدی نیچه باشد که معنای متعالی زندگی را نفی میکند؛ اما پوچگراییِ نیچه یک وجه دیگر هم دارد. باور نیچه به ابَرانسان موجب شد بعضی اگزیستانسیالیستها و نویسندگان مکتب پاریس همچون کامو، سارتر و بکت به این نتیجه برسند که زندگی میتواند معنایی انسانی داشته باشد؛ اگرچه معنایی که زندگی را فقط تحملپذیر و نه هدفمند میکند. نویسندگان ایرانی همچون هدایت و چوبک نیز تحتتأثیر چنین اندیشههایی، بیشتر در زمرۀ معناباختگان (ابزوردیست) به حساب میآیند و نه اینکه بهمعنای فلسفی، پوچگرا باشند. «دردِ هدایت، درد بیهدفی و بیآرمانی است. [...] درد موجودی است که نمیتواند موقعیت خود را در هستی توجیه کند» (نصری بهنقل از طاهری و اسمعیلینیا، 1392: 91) و این یک دغدغۀ اگزیستانسیالیستی است و با پوچگراییِ فلسفی متفاوت است. نویسندگانِ معناباخته، «نگران» ازدسترفتن معنا هستند و در سوگ این فقدان، تقلا میکنند. نگرانیهایی که آشکارا از کافکا، کامو و سارتر به نویسندگانی چون هدایت انتقال یافته است. عبارت «نمیدانم در این وقت آیا بازویم بهفرمانم بود یا نه» در بوف کور (هدایت، 1383: 68) یادآور تقلاهای نفسگیر «موران» در مالویِ بکت است که گاه نمیداند آیا پایش بهارادۀ خودش حرکت میکند یا نه (بکت، 1395: ۲۴۷-۲۰۲) و نیز نشاندهندۀ دغدغۀ اگزیستانسیالیستیِ حبسِ آگاهی در بدن. عبارت «چیزی که تحملناپذیر است، حس میکردم از همۀ این مردمی که میدیدم و میانشان زندگی میکردم، دور هستم» (هدایت، 1383: 69) و تعبیر هدایت از زندگی بهعنوان «زندانِ تنهایی»، بهترتیب یادآور مفهوم «بیگانگی» کامو و نمایشنامۀ دوزخ سارتر است و بیشتر نمایانگر «دغدغۀ» معناباختگی است تا نفیِ وجود یا معنا ازسوی پوچگرایان. برایناساس، عقیدۀ خیام دربارۀ اینکه «دنیا همه هیچ و کار دنیا همه هیچ» تناسب بیشتری با پوچگرایی دارد تا دغدغههای معناباختۀ هدایت. ابوالعلاء معری نیز هنگامی که میگوید «برای روزگار، فاضل و غیرفاضل فرقی نمیکند» (شهبازی و وفایی، 1393: 840) به یکی از مضامین مهم پوچگراییِ اگزیستانسیال نزدیک میشود: بودن یا نبودنِ ما برای طبیعت فرقی نمیکند. درعینحال هم هدایت و هم معری با تمایلی که به مرگ نشان میدهند (شهبازی و وفایی، 1393: 842)، در پرورشِ این مضمون پوچگرایانه مشترکاند که برای انسان، نیستی بهتر از هستی است. بااینهمه، نسبتدادن پوچگرایی به خیام و معری بهدلیل باورهای توحیدیشان بسیار دشوار است و بهتر است گفت نوعی تمایل پوچگرایانه در جهانبینی آنها وجود دارد. پس پوچگرایی میتواند دلالتهای متفاوتی داشته باشد و گاه به عقاید دیگری چون معناباختگی نزدیک یا از آن دور شود. برای روشنشدن دقیقترِ این دلالتها ابتدا انواع پوچگرایی بررسی میشود. سپس طبقهبندیهای مختلف پوچگرایی مطرح میشود و دلالتهای فرعی و جانبی پوچگرایی تا حدی از نفیهای اساسی متمایز میشود. 4- تعاریف پوچگرایی و انواع آن واژۀ نیهیلیسم[4] بهمعنای گرایش به هیچ[5]، نیستی[6]، نفی، هیچوپوچ و خلأ[7] است و از ریشۀ لاتین «نیهیل» و «اِکس نیهیلو» بهمعنای «هیچ» و «از هیچ» گرفته شده است. یک ریشۀ نیهیلیسم به کاربرد مسیحی آن برمیگردد و یک ریشه به کاربرد یونانی آن. کاربرد مسیحیِ مشهور آن، عبارت از این جمله است که «خداوند همهچیز را از هیچ خلق کرده است». «از هیچ» همان «اِکس نیهیلو» است. لاتین آن میشود «creatio ex nihilo» و انگلیسی آن میشود «out of nothing» (Tongeren, 2018: 4). کاربرد یونانی آن برمیگردد به عبارت «از هیچ، هیچ برمیآید» یا از عدم، عدم خیزد که احتمالاً دراصل گفتۀ پارمنیدس بوده است و در فلسفۀ مدرسی استفاده میشده و دکارت نیز از آن بهره گرفته است. لاتین این عبارت میشود «ex nihilo nihil fit» و انگلیسی آن میشود «no thing can ever be born out of nothing» (Tongeren, 2018: 4). اگر فلسفه بهدنبال اثبات و استدلال و نشاندادن است، پوچگرایی دربارۀ رد[8]، ابطال و نفیکردن[9] است. بااینحساب، آیا باید گفت پوچگرایی یک نگرش فلسفی است یا درمقابل فلسفه قرار میگیرد؟ پوچگرایی نفی میکند و با باورنداشتن و نیز با لاادریگری متفاوت است. پس میتوان پوچگرایی را مقابل فلسفه دانست؛ اما میتوان اندیشهای را هم که مقابل فلسفه قرار میگیرد، بخشی از خود فلسفه قلمداد کرد: پوچگراییِ فلسفی. در این معنا میتوان گفت «پوچگراییِ فلسفی، نفی، رد یا انکارِ بعضی یا همۀ جنبههای اندیشه یا زندگی است» (Crosby, 1998). هنگامی که نفی به یک جنبۀ اندیشه تعلق گیرد و نفیای بنیادین و ریشهکن باشد، میتوان آن را «پوچگرایی شناختی» نامید (مثلاً پوچگرایی متافیزیکی) و زمانی که نفی، مستقیماً یک جنبۀ خود زندگی را هدف قرار دهد، میتوان آن را «پوچگرایی ارزشی» نامید (مثلاً پوچگرایی اخلاقی). روشن است که این دو حوزه بهطور معیّن تفکیکشدنی نیستند و اینکه آیا یک نفیِ بنیادین، شناختی است یا ارزشی، به شیوۀ نگرش فیلسوف و به نحوۀ نفیِ آن موضوع بستگی دارد. بهطور جزئیتر، بهفراخورِ آن جنبهای که نفی میشود، یعنی برمبنای متعلَق نفی، میتوان پوچگرایی را به اقسامی تقسیم کرد. طبیعی است که اندیشمندان مختلف به نفی جنبههای مختلفی پرداختهاند و پوچگرایی را نیز بهشیوههای مختلفی تقسیم کردهاند. در اینجا دو نکته حائز اهمیت است. نخست اینکه این تقسیمبندیها نه براساس ایجابِ موضوعِ بحث، بلکه براساس متعلَق نفی شکل گرفتهاند. یعنی نه براساس آنچه میخواهیم نتیجهگیری کنیم، بلکه براساس آنچه در صدد نفی آن هستیم. دوم اینکه هدف از تقسیمبندی، تقسیم کل به اجزا یا تقسیم جنس به فصول نیست؛ بلکه هدف ارائۀ فهرستی از موضوعاتی است که نفیهای بنیادین به آنها تعلق میگیرند؛ با درنظرگرفتن این نکته که همپوشانیهایی هم میان این موضوعات وجود دارد. مثلاً اگر پوچگرا، هویت انسان را نفی کند و معتقد باشد که «من»، صرفاً تصور یک موجود زنده از شباهت و تکرار کنشهایش در طول زمان است که حتی شباهت و تکراریبودنشان هم واقعیت ندارد، این نفی هم «معرفتی» است (تکرار وجود ندارد)، هم جنبهای «اگزیستانسیال» پیدا میکند (هویت انسانی معیّنی وجود ندارند) و هم درادامه پیامدهای «اخلاقی» به بار میآورد (نمیتوان «من» را مسئول هویتی که تعیّن ندارد دانست). با درنظرگرفتن این نکات میتوان پوچگرایی را به انواع مختلفی تقسیم کرد. 5- انواع پوچگرایی براساس موضوع انواع مختلف پوچگرایی را در سادهترین حالت میتوان در دو شاخۀ کلی نفیِ شناختها و نفی ارزشها تقسیمبندی کرد. نفیهای شناختی و ارزشی کاملاً به یکدیگر مرتبط هستند؛ بااینحال، برحسب موضوعِ نفی از یکدیگر تفکیک میشوند. 5-1 پوچگراییِ شناختی پوچگرایی در معنای متافیزیکی، باور به عدم است که گاهی بهمعنای همان هیچِ مطلق است و چنین تفکری از این باور سر درمیآورد که همهچیز هیچ است؛ چندانکه نه زیستن ارزشی دارد و نه مردن (هایدگر، 1383: 194). پوچگرایی ممکن است وجود حقیقت را نفی کند. مثلاً نیچه میگوید «حقیقت چیزی نیست جز ارتش سیار استعارهها» (Nietzsche, 1873: 3). همچنین، ممکن است حقیقت را انکار نکند، اما امکان شناخت آن را نفی کند؛ یعنی پوچگرایی معرفتشناختی. در اینجا میتوان ایندو را از هم متمایز کرد و گفت پوچگرایی حقیقتشناختی[10] یعنی اینکه مطلقاً حقیقتی وجود ندارد (Slocombe, 2003: 10 بهنقل از Carr, 1992)؛ اما پوچگرایی معرفتشناختی میگوید که شناخت ممکن نیست؛ اعم از اینکه قائل به حقیقت باشیم یا نه. بااینحال، جداکردن یک نوعِ خاص از پوچگرایی با عنوان حقیقتشناختی کمی مناقشهانگیز است؛ اما به نظر میرسد تمایل بعضی نویسندگان مانند کار (Carr, 1992) به چنین تفکیکی، به این دلیل است که مدعای «حقیقتی وجود ندارد»، یک دعویِ بسیار پرتکرار و پراهمیت در تاریخ پوچگرایی است. درعینحال، ممکن است کسی نه مستقیماً نظام معرفت را، بلکه ناتوانی «زبان» را در ارتباط با جهان و در ارتباط انسانها با هم نفی کند. چنین شخصی بهلحاظ نشانهشناختی پوچگراست. یعنی معتقد است زبان و یا هرگونه نظام نشانهای نمیتواند جهان را بازنمایی کند. در میان فیلسوفان تحلیلی، بحثها بر سر پوچگرایی نشانهشناختی[11] فراوان است و گاه بهعنوان ابزاری برای محکومکردن فلسفهای دیگر به کار گرفته میشود. هانس گلاک، ویتگنشتاینشناس معروف و استاد دانشگاه زوریخ، فلسفۀ کواین را بهلحاظ نشانهشناختی پوچگرایانه ارزیابی میکند؛ زیرا براساس آن «چیزی به نام معنا یا درک زبانی وجود ندارد» (Alvarez, 1994: 354). برخی حتی معتقدند دیدگاه فرگه دربارۀ مفاهیم، نوعی پوچگرایی نشانهشناختی است. بهاینمعنی که از دیدگاه وی، ما پیش از بهکاربردن مفاهیمی همچون حقیقت، دلالت و... مجبوریم هرگونه ابهام[12] را از بین ببریم (Braun & Sider, 2006: 1) و بهاینترتیب، یک دلالت ساختگی وضع کنیم که بهنظرمان واضح و بدون ابهام باشد. عبارت معروف «خدا مرده است» بیانگر نوع دیگری از پوچگرایی است که وجود خداوند را انکار میکند: پوچگرایی الاهیاتی. پوچگرایی الاهیاتی بهمعنای نفی وجود خدا یا روح یا هر موجود متعالی دیگر است و با خداناباوری تفاوت دارد. خداناباوری، باورنداشتنِ وجود خداست؛ ولی پوچگرایی الاهیاتی، باورداشتنِ نبود خداست؛ یعنی نفی خدا. نیچه نخستین کسی نبود که این اندیشه را مطرح ساخت و دشمنی او نیز بیشتر با خدای مسیحیت بود تا با یک خدای انتزاعیِ فلسفی؛ اما طرح ایدۀ مرگِ خدا ازسوی او، چهرۀ منفیتری به پوچگرایی الاهیاتی بخشید و درعینحال، تنور بحث را داغتر کرد. بااینحال، اندیشمندان دیگری همچون کامو تلاش کردند با طرح ایدههایی مانند انسان معناباخته، پوچگرایی الاهیاتی را تثبیت کنند، ولی مانع از سرایت پیامدهای آن به پوچگرایی اگزیستانسیال شوند. بهاینشکل که منبع معنابخشی زندگی را جابهجا کنند و غایت زندگی را از متافیزیک به درون خود انسان منتقل کنند؛ حتی اگر این جابهجایی به قیمت بیگانهشدن آدمی با جهانی که در آن زندگی میکند تمام شود. 5-2 پوچگرایی ارزشی پوچگرایی وقتی حقیقت و معرفت را نفی میکند، همزمان دامن اخلاق و ارزششناسی را هم میگیرد. یعنی تقریباً امکان ندارد که حقیقت و معرفت موهوم باشند، ولی ارزشها همچنان اصالتی داشته باشند؛ اگرچه شاید عکس آن امکانپذیر باشد. بهاینترتیب، پوچگرایی از حوزۀ شناخت وارد حوزۀ ارزش میشود و ارزش و اخلاق را نفی میکند. پوچگرایی اخلاقی[13] به این معنی است که هر تلاشی برای یافتن توجیه اخلاقی بیهوده است، و درنتیجه قضاوت اخلاقی همواره اشتباه است (Krellenstein, 2017: 4). در اینجا هم نفی، ممکن است شکل نابودسازی به خود بگیرد: پوچگرایی باور به بیپایهبودن ارزشهاست و اینکه هیچچیز، قابل شناختن یا قابل انتقال [به دیگری] نیست. پوچگرایی اغلب با بدبینی شدید و شکاکیتِ بنیادینی همراه است که وجود را محکوم میکند [و زیر سؤال میبرد]. پوچگرای حقیقیْ نیستی را باور دارد، هیچ تعهدی ندارد، هیچ هدفی ندارد؛ مگر شاید نابودکردن (Pratt, 2019). وقتی شناخت و ارزش نفی شد، معنای زندگی هم زیر سؤال میرود: آنچه به زندگی معنا میبخشد، یا دستیافتنی نیست یا درعمل به وقوع نمیپیوندد. [...] اگر شما بر این باورید که برای معناداشتن زندگی نیاز به وجود خدا یا روح ضروری است و اگر باور داشته باشید که چنین موجودی وجود ندارد، آنگاه شما پوچگرا هستید؛ یعنی کسی که انکار میکند زندگی معنایی دارد. [...] بعضی پوچگرایان نیز از مدعای شوپنهاور استفاده میکنند و میگویند زندگیهای ما فاقد معناست؛ زیرا بهطور ناگزیری ارضاناپذیر شدهایم؛ چه به آنچه میخواهیم نرسیم و چه آنچه را میخواهیم به دست آوریم و بعد، از آن ملول شویم (Metz, 2013). معنای زندگی، بخش عمدهای از منازعات پوچگرایی را به خود اختصاص میدهد؛ بهخصوص بحثهایی را که غلظت فلسفی کمتری دارند. بحث از معنای زندگی در ساحت فلسفی و بهویژه در شکل مدرن و پسامدرن آن، معمولاً خود را بهشکل پوچگرایی اگزیستانسیال نشان میدهد. پوچگراییِ اگزیستانسیال به این معنی است که زندگی بیمعنا و جهان بیهدف است (Veit, 2019: 224). باید توجه داشت که برخلاف قرابتهایی که میان ایندو وجود دارد، پوچگرایی اگزیستانسیال موردتأیید اگزیستانسیالیسم نیست و اگزیستانسیالیسم هم موردتأیید پوچگرایی اگزیستانسیال نیست (see Pratt, 2019). هردوی این نظریات، اغلب با نفی هر موجود یا مفهوم متعالی که به جهان و زندگی معنا میبخشد، زندگی را ناچیز و بیمعنی میانگارند؛ اما این بیمعنایی برای اگزیستانسیالیسم یک دغدغه است و بههمینمنظور، برای یافتن معنایی انسانی در برهوت معنا تلاش میکند؛ منتها این تلاش برای پوچگراییِ اگزیستانسیال، تلاشی مذبوحانه و نافرجام است و شاید فقط تحمل زندگی را دشوارتر میکند. پوچگراییِ شناختی، پیامدهای ارزشی دیگری هم بهدنبال دارد. ازآنجاکه یک جهانبینی متافیزیکی یا یک ایدئولوژی معرفتشناختی میتواند به پیدایش نظام سیاسی خاص خود منجر شود، پوچگرایی متافیزیکی و معرفتشناختی نیز گاه در حوزۀ اجتماع، به نفی بنیادی ارزشهای اجتماعیـسیاسی و پیدایش پوچگرایی سیاسی منجر میشود. «پوچگرایی فقط یک مسئلۀ وجودی یا اگزیستانسیال نیست؛ بلکه عمیقاً و بههماناندازه، یک مسئلۀ سیاسی است» (Lewis, 2017: 1). پوچگرایی سیاسی یعنی نفی افراطیِ هر شکلی از قدرت حاکم؛ خواه این قدرت، خدا باشد یا فرمانروا یا ارزشهای اخلاقی (Lebovic, 2015: 1). در اینجا پوچگرایی میتواند نتایج کاملاً متنوعی به بار آورد. پوچگرایی سیاسی از دیدگاه فیلسوفی مانند دریدا میتواند بهمعنی رهایی باشد؛ «آزادی از» مطلقهای اخلاقی و «آزادی برای» انتخاب اینکه چه چیزی «معنادار» است (Lewis, 2017: 2). ازسوی دیگر، طبیعی است که نفی ایدئولوژی سیاسیِ حاکم میتواند به هرجومرجطلبی، شورش و حتی نابودسازی بینجامد. از همین حیث است که برخی اَشکال آنارشیسم را میتوان نوعی پوچگرایی سیاسی به شمار آورد. دیگر چیزی که میتواند به زندگی انسان معنا دهد یا او را به نجات امیدوار کند، باور به ارزش زیبایی و هنر است که این باور نیز مورد حملۀ شدید پوچگرایی قرار میگیرد. پوچگرایی زیباییشناختی نفی ارزشهای زیباییشناختی و نفی هنر است. ویتگنشتاین میگوید: «در هنر دشوار است چیزی را گفتن که چندان خوب باشد همچون: هیچ نگفتن» (ویتگنشتاین، 1395: 53). تأثیر این دیدگاه را میتوان در «زیباییشناسی سکوت» نزد سانتاگ مشاهده کرد. وی [همچون بکت] معتقد است هنرِ معاصر حرفی برای گفتن ندارد؛ مثل «کسی که میفهمد باید ساکت باشد، اما بههرحال به حرفزدن ادامه میدهد» (Sontage, 2002: Section VI). پوچگرایی زیباییشناختی گاه از نفی ارزشِ هنر فراتر میرود و در صدد نفی و تخریب هنرمند و آثار هنری وی برمیآید و گاه با عنوان «خودکشی هنری» از آن یاد میشود. آر. بی. کیتای[14]، هنرمند معاصر، در بیانیۀ هنری خود میگوید: «زمان مرگ من آنقدر نزدیک هست که تنها به مطالعه و نقاشیکردنِ ناکافی و وسواسگونهام بپردازم. از خود بیخود! ناامید! منزوی! شکلی از خودکشی هنری در”طرح کلی هنر“.”زیستن در خطر“ (نیچه؟)» (دانچف، 1398: 728و729). بسیاری اندیشمندان مانند شوپنهاور و نیچه که در حوزههای دیگر پوچگرا محسوب میشوند، زیبایی و یا هنر را از نفیهای پوچگرایانۀ خود مبرا دانستهاند و به آن بهعنوان تنها راه تحمل زندگی نگریستهاند؛ بااینحال، بعضی از خود نظریهپردازان هنر، دستاوردهای تاریخ هنر را تخریب کردهاند، هنر عقلانی یا ارزشمند را انکار کردهاند، زیبایی را نفی، و هنری پوچ را ترویج کردهاند. در بیانیۀ دادا (1918) آمده است: من مخالف عملم. موافق تضاد دائمیام. موافق تأیید هم هستم. من نه موافقم نه مخالفم و توضیح نمیدهم؛ چون از عقل سلیم بیزارم. [...] اثر هنری نباید زیبایی فینفسه باشد؛ چراکه زیبایی مرده است. [...] نقد بیهوده است. آنچه هست، تنها نقد ذهنی یا شخصی است؛ برای هر کس جدا؛ بیآنکه واجد کمترین حد کلیت و عمومیت باشد. [...] هیچ حقیقت غاییای در کار نیست. [...] عمل ویرانگری منفیِ عظیمی در کار است که باید انجام شود (دانچف، 1398: ۲۶۵-۲۵۵). اینگونه نفیهای بنیادی در زیباییشناسی، دربردارندۀ یکی از ویژگیهای جانبیِ پوچگرایی یعنی «تخریب» است. نفیهایی که با هدف براندازی و شکستن دیوارهای ایجاب و اثبات در تعریف زیبایی یا تأیید هنرِ بزرگ بنا شدهاند. اکنون بهمنظور یک تقسیمبندی کلی میتوان همانند نمودار 1 انواع پوچگرایی را براساس آنچه نفی میشود، به دو شاخۀ کلیِ «شناختی» و «ارزشی» تقسیم کرد. یعنی نفیهایی که هستها را نیست میکنند و نفیهایی که بایدها را ناباید میکنند. سپس میتوان انواع مختلف پوچگرایی را ذیل ایندو دستهبندی کرد. بخشی از این دستهبندی از طبقهبندی کار (Carr, 1992) (معرفتشناختی، حقیقتشناختی، متافیزیکی، اخلاقی، اگزیستانسیال) و بخشی از طبقهبندی اسلوکومب (Slocombe, 2003: 14&15) (الاهیاتی، سیاسی، نشانهشناختی) گرفته شده و بخشی را نیز نگارنده به آن اضافه کرده است (زیباییشناختی).
این نمودار نشان میدهد پوچگرایی براساس آنچه نفی میکند، یعنی برمبنای زمینۀ بحث، میتواند به انواع شناختی و ارزشی تقسیم شود؛ اما این یک تقسیم ضروری نیست و میتوان بهشیوههای مختلفی به بررسی پوچگرایی پرداخت.
6- تقسیمبندیهای پوچگرایی نیچه خود پوچگرایی را براساس رویکرد، به انواع فعال[15] و منفعل[16] تقسیم کرده بود؛ اما پوچگرایی ضرورتاً با نیچه آغاز نمیشود و برخی نویسندگان مانند گیلِسپی (1994) بهشیوۀ تاریخی، پوچگرایی را قبل از نیچه بررسی کردهاند. برخی دیگر بهشیوۀ موضوعی انواع مختلف پوچگرایی را طبقهبندی کردهاند (Carr, 1992). بعضی نیز براساس وسعت فراگیری، پوچگرایی را به انواع اجتماعی و فردی (Slocombe, 2003) تقسیم میکنند (نمودار 2).
نفیکردن میتواند پوچگرا را به انفعال بکشاند یا اینکه همچنان به نفیکردن ادامه دهد و با این نفیها در صدد تغییر باشد. مثلاً در میان پسامدرنیستها، میتوان نفیهای بودریار را بهویژه در کتاب وانمودهها و وانمود (1981) منفعل تلقی کرد؛ زیرا در آنجا همهچیز با نفی و نابودی و تخریب به پایان میرسد و هرگونه تمایل به تغییر یا اصلاح یا دگرگونی یا درمان نفی میشود. ازسوی دیگر، میتوان نفیهای لیوتار را مثلاً در کتاب ناانسانی: تأملاتی درباب زمان (1991) فعالانه تلقی کرد؛ زیرا اگرچه بنیانهای متافیزیک و نیز حقیقتطلبی را نفی میکند، به شیوۀ جدیدی از فیزیکـمتافیزیک میرسد و تصویری از جامعۀ بسامان، اما بدون غایت ارائه میکند. بههمینترتیب، پوچگرایی ممکن است جنبۀ فردی داشته باشد یا اینکه نفی را در مقیاس اجتماعی مثلاً ازمنظر سیاسی اعمال کند. برای نمونه، پوچگرایان روس در اواخر قرن نوزده بیشتر سیاست و اجتماع را مورد هدف قرار میدادند؛ درحالیکه پوچگراییِ آلمانی مثلاً در خودگرایی و ایگوباوریِ مطلق فیخته، معمولاً جنبۀ فردی را در نظر داشت (ن.ک. کریچلی، 1397: 47). علاوهبر این تقسیمبندیها، پوچگرایی دارای ویژگیهایی جانبی است که گاه خلط آنها با نفیهای بنیادی فلسفی دردسرساز میشود و به بحثهای بیسرانجامی میانجامد؛ بههمیندلیل، توجه به تمایزهای این ویژگیهای فرعی حائز اهمیت است. 7- ویژگیهای جانبی و تعریفپذیری پوچگرایی درحالیکه بسیاری از مهمترین فلاسفۀ دو قرن اخیر بهنحوی با یکی از اَشکال مختلف پوچگرایی دستوپنجه نرم کردهاند، این موضوع در ایران بیشتر با ویژگیهای جانبی و فرعیاش شناخته شده است؛ ویژگیهایی چون بدبینی، بیمعنایی، یأس فلسفی، «خودکشی فلسفی» (Camus, 1991)، لاادریگری و مواردی ازایندست که شرط لازم برای پوچگرایی نیستند و گاه برچسبهایی هستند که پوچگرایی را به حاشیۀ بحث فلسفی میرانند. این در حالی است که هستۀ مرکزی تفکرِ پوچگرا نیستی است؛ یعنی بنانهادن اندیشه بر تهی، بهجای نهادن آن بر هستی. پس پوچگرایی بهفراخورِ نفیهایی که میکند، دارای چنین ویژگیهای جانبی نیز میشود. ازجملۀ این ویژگیها که نزد پوچگرایان مختلف دیده میشود، میتوان به اینها اشاره کرد: شکاکیت، بدبینی (شوپنهاور)، گرایش به خودکشی یا نفیِ بهدنیاآمدن[17] (چوران، معری)، کلبیمسلکی[18] (پسامدرنیسم)، معناباختگی[19] (بکت، هدایت)، خداناباوری (هیوم)، یأس[20] (کریچلی)، افسردگی[21] (نیچه)، تخریب[22] (باکونین، دادائیسم)، سکوت فلسفی (پاسکال)، انفعال (بودریار) و خودگرایی[23] (فیخته). این ویژگیها میتوانند از عوارض پوچگرایی باشند؛ اما ویژگی ضروری آن نیستند؛ بااینحال، همین ویزگیها زمانی که شکلی افراطی و بنیادی به خود بگیرند، تمیزدادن آنها از پوچگرایی دشوار میشود؛ زیرا پوچگرایی تعریف معیّنی ندارد. آیا پوچگرایی اساساً تعریفپذیر است؟ برای پاسخ به این سؤال باید به دو نکته توجه داشت. اول اینکه تعریف مستلزم انسجام مفاهیمِ تعریفشده است؛ اما پوچگرایی هیچگاه جریان یا مکتب فکری منسجمی نبوده است که بتوان فهمید تعریفِ آن دقیقاً شامل چگونه افکاری میشود. هنگامی که نویسندهای معاصر مانند تادئوس متز میگوید: «پوچگرایی دارای انسجام نیست» (Morioka, 2015: 96)، باید در نظر داشت که پوچگرایی طرز فکری است پخش و پراکنده در سراسر تاریخ فکری غرب، و چون مبتنیبر «نهگفتن» و «هیچوپوچ» است، هیچوقت نمیشود گفت که این نفی به چه چیزی تعلق میگیرد و ماهیتش چیست و هیچوقت نمیشود گفت که «هیچ» چیست؛ اما پاسخ اصلیتر این است که پوچگرا «نمیخواهد» که به این انسجام دست پیدا کند؛ چون کار او نفیکردن مفاهیم است و نه انسجامبخشیدن به مفاهیم. به همین دلیل است که یک رانندۀ تاکسی میتواند پوچگرا باشد، بیآنکه چیزی از فلسفه بداند؛ زیرا او فکری فلسفی در سر دارد، اما نیاز ندارد آن را با خط و ربط منطقی، منسجم کند. دوم اینکه پوچگرایی مبتنیبر «نفی» است و نمیتواند معنای خودش را، یعنی پوچی یا نیستی را بهشکل ایجابی تأیید کند. نیز پوچگرایی در معنای پسامدرن، شامل نفیِ خود نفی، و نفی خود پوچگرایی هم میشود و همین هم اجازه نمیدهد که تعریفی برای آن ارائه شود. به همین دلیل است که تعریفهایی که از پوچگرایی ارائه میشوند، هیچوقت بهاندازۀ کافی راضیکننده نیستند؛ زیرا نه منسجم هستند و ضرورتی را ایجاب میکنند. باایناوصاف، آنچه دربارۀ پوچگرایی میتوان گفت، نه تعریف، کهآن صرفاً توصیفاتی از یک طرز فکرِ گاه خودمتعارض است که با شاخههای مختلف فلسفه پیوند میخورد. بسیار دیده میشود که منتقدان پوچگرایی برای نقد آن، طوری استدلال میکنند که انگار با نظریهای تعریفشده و معیّن روبهرو هستند و آنگاه تناقضات و اشکالات آن را وارسی میکنند. روشن است که اگر بخواهیم پا را فراتر بگذاریم و مدعی شویم که آنچه دربارۀ پوچگرایی گفته میشود، واقعاً تعریف آن است یا مشخصکننده و معیّنکنندۀ پوچگرایی است، تعارضهای پوچگرایی بهسرعت خود را نشان میدهد؛ زیرا پوچگرایی که قرار بود نفیکننده باشد، حالا تبدیل به نظریهای اثباتشونده یا معیّن میشود و درحالیکه قرار بود اندیشهای دربارۀ نیستی و هیچی باشد، حالا خود تبدیل به چیزی میشود. آنوقت باید گفت «پوچگرایی، منطقِ هیچی بهعنوان چیزی است که میگوید نیستی هست» (Cunningham, 2002: first page & 105-108)؛ اما اگر به توصیفات قانع شویم، دستِکم بهاینطریق میتوان زمینههایی را که نفیهای پوچگرایی در آن زمینهها عمل میکند، بازشناسی کرد و پوچگرایی را بهشیوههای مختلفی صورتبندی کرد. 8- معادلهای فارسی پوچگرایی در فارسی سه معادل رایج برای نیهیلیسم وجود دارد: نیستانگاری، پوچگرایی و هیچانگاری. همچنین، خود لفظ نیهیلیسم نیز بدون ترجمه استفاده میشود. بعضی نیز معتقدند که «نیهیلیسم» در زبان فارسی بهاندازۀ کافی کلمۀ آشنایی هست که نیاز نباشد آن را معادلسازی کنیم. باید گفت اول اینکه این واژه فقط برای مخاطب فلسفی آشناست و دوم اینکه شاید فقط واژۀ آن آشنا باشد وگرنه همانطور که در مقدمه گفته شد، خود نیهیلیسم در ایران آنقدر بحثی مغفول است که بهتر است از ابتدا با معادلی آشنا و زنده پایهریزی شود؛ اما هرکدام از سه معادلی که ذکر شد، فقط بخشی از معنای نیهیلیسم را میرسانند و در بعضی بحثهای پوچگرایی، نارساییِ لفظی آنها احساس میشود. «نیستانگاری» معنای نفی و تمایل به نیستی را بهخوبی میرساند؛ مثلاً وقتی ذیمقراطیس میگوید: «هیچچیز واقعیتر از هیچ نیست» (Katz, 2000: 235) یا وقتی هایدگر میگوید: «شاید جز موجودات برشمرده، آنچه هست، هیچ است؛ لیکن شاید باز هم چیزی وجود داشته باشد که گرچه هست نیست» (هایدگر، 1395، 24و25). درواقع واژۀ نیستگرایی معمولاً میتواند دلالتهای متافیزیکی و معرفتشناختیِ نیهیلیسم را بهخوبی منتقل کند. «پوچگرایی» معنای پوچی و تهیبودگی و معناباختگی را بهخوبی میرساند؛ مثلاً وقتی گفته شود: «طبیعت اهمیتی به بودن یا نبودن ما نمیدهد» یا «تنها دلیلی که خودکشی نمیکنم، این است که هروقت بخواهم میتوانم خودم را بکشم» یا در عبارتی از بکت که میگوید: «نه چیزی برای بیان وجود دارد، نه چیزی که با آن بیان شود، نه چیزی که از آن بیان شود» (Sontage, 2002: Section VI). میتوان گفت واژۀ پوچگرایی دلالتهای اگزیستانسیال، اخلاقی، الاهیاتی و زیباییشناختیِ نیهیلیسم را بهخوبی منتقل میکند. «هیچانگاری» معنای هیچی، خلأ، نیست و بیچیزی را بهخوبی نشان میدهد؛ مثلاً در عبارتی مانند «دیگر هدفی وجود ندارد، فقط اشیا وجود دارند» (بودریار، 1393: 217) یا «هستی ذاتاً بیگانه است و با ما برخورد میکند» (لویناس، 1398: 33). واژۀ هیچانگاری برای بیان دلالتهای نشانهشناختی، سیاسی و متافیزیکی نیهیلیسم مناسب است. بهاینترتیب، برای معادلسازیِ نیهیلیسم دو راه وجود دارد. یا اینکه چون هیچکدام از معادلها مکفی نیستند، از همان واژۀ نیهیلیسم استفاده شود. با این کار از پراکندگی و چنددَستگی معادلها در زبان فلسفی جلوگیری میشود، اما درعوض صورتمسئله هم پاک شده است. راه دوم، انتخاب یکی از این معادلهاست که هرچند کاملاً ایدئال نیست، کمک میکند تا فارسیزبانان، هنگام بهکاربردن واژه، میان تجربههای دیگرشان از آن واژه، با معنای متن ارتباطی زنده احساس کنند. مثلاً تجربههای دیگرشان از واژۀ هیچ و هیچی کمک کند تا معنای متن را بهطور زنده دریافت کنند. نگارنده آشناترین واژه برای فارسیزبانان یعنی «پوچگرایی» را توصیه میکند. این واژه بهطور مؤثری جنبۀ اگزیستانسیالِ نیهیلیسم را که از مهمترین جنبههای نیهیلیسم است، در خود لحاظ کرده است. وقتی به فارسیزبان گفته شود فلانی آدم پوچی است، میتوان انتظار داشت که تصور کند فلانی زندگی را بیمعنا یافته است، هدف و غایتی برای زندگیاش ندارد، رابطۀ واقعی و مؤثری با خداوند ندارد، خوب و بد برای او فرقی نمیکند، بهدنبال کشف حقیقت نیست، بهدنبال فعالیت سیاسی نیست و شاید هنر و زیبایی به او انگیزهای برای زندگی نمیدهد. نیستانگاری و هیچانگاری، بهنسبت واژههای کمکاربردتری هستند و میتوان تصور کرد که فارسیزبان در مواجهه با آنها دچار ابهام شوند. اشکال انتخاب «پوچگرایی» آن است که جنبۀ فلسفیترِ نیهیلیسم یعنی «نفی» را که در نیهیلیسمِ متافیزیکی و معرفتشناختی اهمیت دارد، بهطور مستقیم پوشش نمیدهد؛ اما این طبیعی است؛ زیرا حتی خود نیهیلیسم هم بهعنوان یک واژه، همۀ دلالتهای نیهیلیسمِ فلسفی را در خود ندارد. فلسفه میتواند پیچیده و دشوارفهم باشد، اما وقتی فهم آن فقط منوط به ابداع واژههایی باشد که برای کاربران زبان بیگانه است، در خطر خودمحوری و خودقرنطینهسازی قرار میگیرد. هر واژۀ فلسفی حتی برای کاربران زبان اصلی، فقط تا حدی حامل معنای موضوع فلسفی است و مابقی معانی با مطالعۀ بحث فلسفی روشن خواهد شد. همچنین، بهتر است تا حد امکان برای ترجمۀ «ابزورد[24]» از واژۀ «معناباختگی» استفاده کرد و از کاربرد معادل «پوچی» پرهیز کرد تا تشابه لفظیِ پوچی و پوچگرایی، خواننده را به اشتباه نیندازد.
نتیجهگیری بحث با طرح این پرسش آغاز شد که چگونه میتوان پوچگرایی را تعریف کرد و ارائۀ تعریف تا چه حد به شناختن پوچگرایی کمک میکند. در پاسخ به این سؤال باید گفت تعاریف پوچگرایی برمبنای نفیها شکل میگیرند؛ پس میتوان گفت این تعریفها، صرفاً توضیحاتی دربارۀ نهگفتن هستند؛ توضیحاتی دربارۀ «چگونه نهگفتن» و «به چه چیزی نهگفتن». پس نظریههایی که تفکرات پیشین خود را از ریشه نفی کردهاند، به یک معنای نسبی، پوچگرایانه هستند و درعینحال «ممکن است» نسبت به اندیشههای متأخر خود، ایجابی تلقی شوند. اگزیستانسیالیستهایی که تا چند دهۀ قبل تصور میشد پوچگرا هستند، با رویکارآمدن تفکرات پسامدرنیستی، اکنون به نظر میرسد جستوجوگرانِ معنای انسانی برای زندگی بودهاند. سؤال اصلی که در شروع بحث مطرح شد این بود که چگونه میتوانیم دربارۀ هیچی حرف بزنیم و چطورآغا میشود در فلسفه دربارۀ چیزی بحث کرد که ادعا میشود نیست. باتوجهبه رویکردهای مختلف پوچگرایان، میتوان گفت پوچگرایی دراصل، نه مدعایی دربارۀ «نیست»، بلکه پاسخ به مدعایی دربارۀ «هست» است. پس پوچگرایی بهیکمعنا نوعی انکار است؛ انکار هر قلمرویی از شناخت یا ارزش، و در نهاییترین شکل آن، انکارِ هست. و ازهمینحیث است که درمقابل متافیزیک قرار میگیرد؛ بنابراین:نآن
5. پوچگرایی طرز فکری استثنائی است. تفکری که در سراسر تاریخ اندیشه و در جنبههای مختلف آن حضور داشته است، ولی بااینحال، هیچوقت تعریف و پایگاه مشخصی نداشته و کمتر فیلسوفی خود را ملقب به آن دانسته است. این موضوع میتواند یک مزیت برای پوچگرایی محسوب شود؛ زیرا آرمانِ فلسفۀ انتقادی، اندیشهای است که خود و بیرون از خود را نقد میکند و هیچوقت در دام امور جزئی و تعریفپذیر نمیافتد؛ اما درعینحال، تفکری انتزاعی و غیرعملگرا نیست؛ بلکه کنشگر و تأثیرگذار است؛ هرچند دربارۀ پوچگرایی، این کنش در اکثر اوقات، سلبی و ویرانگر است. [1]. quantum fluctuation [2]. nihilation [3]. Mark Taylor [4]. nihilism [5]. nothing [6]. nothingness [7]. void [8]. rejection [9]. negate [10]. alethiological [11]. semantic nihilism [12]. vagueness [13]. ethical or moral [14]. R. B. Kitaj [15]. active [16]. passive [17]. antinatalism [18]. cynicism [19]. absurd [20]. despair [21]. depression [22]. destruction [23]. egoism or solipsism [24]. the absurd [أ]. Being, the indeterminate immediate is in fact nothing, and neither more nor less than nothing. [ب]. Only finitely is it true that something is better than nothing, where the infinite is concerned, the opposite holds - nothing is better than something. [ج]. تغییر اتفاقیِ موقت در میزان انرژی در یک نقطه از فضا. | |||||
مراجع | |||||
بکت، ساموئل. (1395)، مالوی، ترجمۀ سهیل سُمی، تهران: ثالث.
---------. (1397)، مالون میمیرد، ترجمۀ سهیل سُمی، تهران: ثالث.
بودریار، ژان. (1393)، نظام اشیا، ترجمۀ پیروز ایزدی، تهران: ثالث.
--------. (1397)، وانمودهها و وانمود، ترجمۀ پیروز ایزدی، تهران: ثالث.
جواهریفر، نگین. (1394)، پوچگرایی در هنر فمینیستی، پایاننامۀ کارشناسی ارشد، تهران: دانشگاه آزاد اسلامیـمرکزی.
دانچف، آلکس. (1398)، صد مانیفست: مانیفستهای هنرمندان از فوتوریستها تا استاکیستها، ترجمۀ مهدی امیرخانلو، تهران: هنوز.
راسل، برتراند. (1388)، اتمیسم منطقی، ترجمۀ جلال پیکانی، تهران: علم.
زاهد، فیاض. (1392)، پستمدرنیسم و تأثیر نیهیلیسم بر آن، پژوهشهای معرفتشناختی، 2(5)، ۱۷-۱.
سیوران، امیل. (1397)، قطعات تفکر، ترجمۀ بهمن خلیقی، تهران: مرکز.
شهبازی، محمود. و وفایی خوش، قدرتالله. (1393)، «بررسی تطبیقی تشاوم در آثار ابوالعلاء المعری و صادق هدایت: «اللزومیات» و «زندهبهگور»»، دومین همایش ملی ادبیات تطبیقی دانشگاه رازی، کرمانشاه، 13 شهریور 1393.
طاهری، قدرتالله. و اسمعیلینیا، فاطمه. (1392)، «بازتاب جلوههای معناباختگی در آثار صادق هدایت»، متنپژوهی ادبی، 17(56)، ۱۰۶-۸۵.
لویناس، امانوئل. (1398)، از وجود به موجود، ترجمۀ مسعود علیا، تهران: ققنوس.
کرباسیزاده اصفهانی، علی. و امامی، سیدهآزاده. (1394)، نیستانگاری؛ خاستگاه، اقسام و پیامدهای آن ازمنظر نیچه، متافیزیک، 7(20)، ۱۱۰-۹۳.
کریچلی، سایمون. (1397)، خیلی کم... تقریباً هیچ: مرگ، فلسفه، ادبیات، ترجمۀ لیلا کوچکمنش، تهران: نی.
کلوس، فرنک. (1397)، هیچ، ترجمۀ فیروز آرش، تهران: فرهنگ معاصر.
لیوتار، ژان فرانسوا. (1393)، ناانسانی: تأملاتی درباب فلسفه زمان، ترجمۀ محمدعلی جعفری، تهران: مولی.
نصیری جلودار، غلامحسین. (1378)، تعامل نیستانگاری و مدرنیته در اندیشۀ سیاسی نیچه، پایاننامۀ کارشناسی ارشد، تهران: دانشگاه تهران.
ویتگنشتاین، لودویگ. (1395)، فرهنگ و ارزش، ترجمۀ امید مهرگان، تهران: گام نو.
هایدگر، مارتین. (1383)، متافیزیک چیست؟، ترجمۀ سیاوش جمادی، تهران: ققنوس.
----------. (1395)، مسائل اساسی پدیدارشناسی، ترجمۀ پرویز ضیاءشهابی، تهران: مینوی خرد.
هدایت، صادق. (1383)، بوف کور، تهران: انتشارات صادق هدایت. Alvarez, M. (1994), “Radical Interpretation and Semantic Nihilism: Reply to Glock”, The Philosophical Quarterly, 44(176), 354-360. Blocker, G. (1974), The Meaning of Meaninglessness, Dordrecht: Springer Netherlands. Braun, D. & Sider, T. (2007), “Vague, So Untrue”, Nous 41(2), 133-156. Camus, A. (1991), The Myth of Sisyphus and Other Essays, Translated by Justin O'Brien, New York: Vintage Books. Carr, K. (1992), The banalization of nihilism: twentieth-century responses to meaninglessness, Albany: State University of New York Press. Crosby, D. (1998), “Nihilism”, In The Routledge Encyclopedia of Philosophy, Taylor and Francis, Retrieved 19 Oct. 2019, from https://www.rep.routledge.com/articles/thematic/nihilism/v-1. doi:10.4324/9780415249126-N037-1 Cunningham, C. (2002), Genealogy of nihilism: philosophies of nothing and the difference of theology, London New York: Routledge. Dahlstrom, D. (2010), “Negation and Being”, Review of Metaphysics, 64(2), 247-271. Diken, B. (2009), “Nihilism”, Milton Park, Abingdon, Oxon New York, NY: Routledge. Gillespie, M. (1996), Nihilism before Nietzsche, Chicago: University of Chicago Press. Goudsblom, J. (1980), Nihilism and culture, Oxford: Blackwell. Hegel, G. W. F. (2010), The Science of Logic, Translated by George di Giovanni, Cambridge: Cambridge University Press. Jackson, T. (1995), “Nihilism, Relativism, and Literary Theory”, SubStance, 24(3), 29-48. Katz, D. (2000), “Epidemic of Enough: Beckettian Sufficiencies”, In Nihilism Now!: Monsters of Energy (Ansell Pearson, K. & Morgan, D.), NY: St. Martin's Press. Kline, P. (2017), Passion For Nothing: Kierkegaard’s Apophatic Theology. (Doctoral dissertation, Vanderbilt University, Nashville, US). Krellenstein, Marc. (2017), “Moral nihilism and its implications”, Journal of Mind and Behavior, 38(1), 75-90. Lebovic, N. (2015), “The history of nihilism and the limits of political critique”, Rethinking History, 19(1), 1-17. DOI: 10.1080/13642529.2014.913942 Lewis, C. (2017), After The Death Of God: From Political Nihilism To Post-Foundational Democracy, (Doctoral dissertation, York University, Toronto Ontario, Canada). Metz, T. (2013), “The Meaning of Life”, in Stanford Encyclopedia of Philosophy (Summer 2013 Edition), Edward N. Zalta (ed.). Retrieved 19 Oct. 2019, from https://plato.stanford.edu/archives/sum2013/ entries/life-meaning/. Morioka, Masahiro (ed.), (2015), Reconsidering Meaning in Life: A Philosophical Dialogue with Thaddeus Metz, Tokyo: Journal of Philosophy of Life, Waseda University. Nietzsche, F. (1873), “On truth and lies in a nonmoral sense” from the Nachlass, Tr. Walter Kaufmann, Ebook retrieved from http://www.geocities.com/ thenietzschechannel/tls.htm. Pratt, A. (2019), “Nihilism”, In Internet Encyclopedia of Philosophy, Retrieved from https://www.iep.utm.edu/nihilism/. Reicher, M. (2019), “Nonexistent Objects”, in The Stanford Encyclopedia of Philosophy (Winter 2019 Edition), Edward N. Zalta (ed.), Retrieved from https://plato.stanford.edu/ archives/win2019/ entries /nonexistent-objects/. Slocombe, W. (2003), Postmodern Nihilism: Theory and Literature, (Doctoral dissertation, University of Wales, Cardiff, Wales, UK). Retrieved from https://philpapers.org/archive/DWOTMO. Sontage, S. (2002), “The Aesthetics of Silence”, in Styles of Radical Will, New York: Picador USA, (First published in 1967). Tongeren, P. (2018), Friedrich Nietzsche and European nihilism, Newcastle upon Tyne: Cambridge Scholars Publishing. Toribio Vazquez, J. L. (2020), Nietzsche’s shadow: On the origin and development of the term nihilism, Philosophy & Social Criticism, https://doi.org/10.1177/0191453720975454 Veit, W. (2019), “Existential Nihilism: The Only Really Serious Philosophical Problem”, Journal of Camus Studies 2018, Carnegie Mellon University, 211-232. | |||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 1,535 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 347 |