تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,673 |
تعداد مقالات | 13,658 |
تعداد مشاهده مقاله | 31,620,224 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,495,865 |
کاوشی در ابعاد شناختی، فرهنگی و بافتی ضربالمثلهای نمادین گویش دلواری با استفاده از انگارة آمیختگی مفهومی بسطیافتة آندرسون (2013) | ||
نشریه پژوهش های زبان شناسی | ||
مقاله 6، دوره 12، شماره 2 - شماره پیاپی 23، مهر 1399، صفحه 97-122 اصل مقاله (1.17 M) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/jrl.2021.127519.1558 | ||
نویسندگان | ||
شیرین پورابراهیم* 1؛ فاطمه نعمتی2 | ||
1دانشیار زبانشناسی همگانی، گروه زبانشناسی، دانشکده ادبیات و زبانهای خارجی، دانشگاه پیام نور، تهران، ایران | ||
2استادیار زبانشناسی همگانی،گروه زبان و ادبیات انگلیسی، دانشکده علوم انسانی، دانشگاه خلیج فارس، بوشهر، ایران | ||
چکیده | ||
چکیده آندرسون (2013) مدعی است که نظریة آمیختگی مفهومی فوکونیه و ترنر (1998, 2002) میتواند مبنایی برای تحلیل معنایی ضربالمَثلها قرارگیرد و ابعاد فرهنگی، شناختی و بافتی معناسازی را در این عبارات زبانی تبیینکند. این مقاله با هدف بررسی کاربرد انگارة شناختی ضربالمَثل آندرسون (2013) در تفسیر ضربالمَثلهای نمادین گویش دلواری تلاش میکند جوانب معنایی شش ضربالمَثل عامیانه را روشنسازد. این مَثلها بهطور هدفمند انتخاب و بهمنظور یکدست شدن دادهها، به مواردی محدود شدهاند که مفهوم حیوان در فضاهای دروندادی قرار میگیرد. نتایج نشان میدهد که در این ضربالمَثلها، معنای حکیمانه و اخلاقی، حاصل آمیختگی مفهومی حوزة مفهومی حیوان با حوزة مفهومی امور انسانی است که به شکلهای مختلف توسط فضای عام ساختاربندی و در فضای آمیخته بازتابانده میشوند و معنای پایه حاصل این امتزاج است. معنای پایه در دومین فرایند آمیختگی، با معنای ارجاعی تلفیق میشود و معنای موقعیتی را میسازد. کنشهایی مثل تحسین، پند، انتقاد و غیره حاصل این دو آمیختگیاست. یافتة مهم این پژوهش آن است که ویژگیهای بومشناختی و فرهنگی که در عبارات ضربالمثل میآیند، در فضای دروندادی 1 در اولین فرایند آمیختگی قرار میگیرد و بدون آن شکلگیری معنای پایه و نیز معانی موقعیتی و کنشی ناممکن به نظر میرسد. استعارة انسان بهمثابه حیوان رابط اصلی دو فضای دروندادی 1 و 2 در این فرایند است. این انگاره بهروشنی قادر است نقش شناخت، فرهنگ و بافت را در معنای کامل ضربالمَثل نشان دهد و مؤید کاربردی بودن انگارهای شناختی در حل پیچیدگیهای معناشناسی زبان در کاربرد است. | ||
کلیدواژهها | ||
نظریة آمیختگی مفهومی؛ انگارة شناختی ضربالمَثل آندرسون؛ ضربالمَثل؛ گویش دلواری | ||
اصل مقاله | ||
1. مقدمه مَثلها موجزترین و پرکاربردترین پیامهایی هستند که در جوامع انسانی شکل گرفتهاند و با تفاوتهای اندک در ظاهر، بیانگر تجارب شناختی انسانها از زندگی جمعی و تعاملات و مراودات در گروههای اجتماعی هستند. پیدایش مَثل در بافت فرهنگی خاص اتفاق میافتد و ارزشها و اعتقاداتی را منتقل میکند که در یک جامعه بهطور مشترک وجود دارد(White, 1987). ویژگی منحصربهفرد مَثل ایجاز است و در نتیجه کاربرد و تفسیر آن مستلزم بهرهگیری از قوای شناختی برای واکاوی و دستیابی به معانی کامل آنها بر مبنای بافت تعاملی است (Krikmann, 1974 a). با توجه به حوزههای مهم در شکلگیری و تعبیر مَثل است که آندرسون (2013: 28) در بررسی آنها بهمثابه پدیدهای جمعی، استدلال میکند که انگارة معنایی مَثل حداقل میبایست دارای سه جنبة مهم فرهنگ، شناخت و بافت باشد. هرچند پژوهشهای موجود دربارة مَثل اغلب به یک یا دو بُعد از میان ابعاد مختلف پرداختهاند و از تلفیق هر سه و بهویژه شناخت در انگارههای تحلیلی غافل ماندهاند. آندرسون (2013) برای نیل به این هدف نظریة آمیختگی مفهومی (Fauconnier & Turner, 1998, 2002) را با «معنای پایۀ بسطیافته» ادغام میکند تا چارچوبی برای تحلیل مثلهای نمادین[1] ارائه کند. بهزعم آندرسون (2013:28) نظریة آمیختگی مفهومی (Fauconnier & Turner, 1998, 2002) در زبانشناسی شناختی امکانات جدیدی را برای مطالعة ضربالمثلهای نمادین فراهم ساخته است و میتواند ما را در تبیین یکی از بحثبرانگیزترین موضوعات مَثلشناسی[2] یعنی معنی ضربالمثل یاری رساند. وی نظریة آمیختگی مفهومی را با معنای پایه[3] ترکیب میکند تا به انگارة شناختی ضربالمثل[4] برسد. در این انگاره دو فرایند آمیختگی رخ میدهد: یکی وقتی معنی پایه ایجاد میشود و دیگری وقتی که معنی پایة حاصل، در خلق معنای بافتمحور به کار میرود. معنای پایه در نظریة آندرسون معیاری است که طبق آن ضربالمثل میبایست حاوی یک «حقیقت»(Whiting, 1932: 32) یا دقیقتر بگوییم حاوی حکمت، حقایق، اخلاقیات و دیدگاههای سنتی(Mieder, 1996: 597) باشد. مقالة حاضر در صدد است انگارة پیشنهادی آندرسون (2013) را در شش ضربالمثل نمادین از گویش دلواری،[5] متعلق به گویشهای استان بوشهر در جنوب ایران، بیازماید برای آنکه مشخص شود این انگارة شناختی تا چه حد قادر است جوانب معنایی ضربالمثل را تبیین کند، بهطوری که ابعاد سهگانة فرهنگ، شناخت و بافت در تحلیل از نظر دور نمانَد. نگارندگان بهدلیل آشنایی کامل با این گویش آن را برای پژوهش انتخاب کردهاند. به این منظور، پس از ارائة پیشینة پژوهش، در بخش مبانی نظری به معرفی نظریة آمیختگی مفهومی فوکونیه و ترنر (1998) و انگارة شناختی ضربالمثل آندرسون (2013) که کاربست نظریة آمیختگی مفهومی برای تحلیل مَثَل است، پرداخته میشود. گفتنی است برای متناسبسازی حجم دادهها با ظرفیت مقاله و نیز یکدستکردن تحلیل، از میان مَثلها، تنها به مثلهای نمادین و از حوزة حیوانات اکتفا شده است. تلاش میشود کلیة ابعاد معنایی هر ضربالمثل طبق این انگاره، ذیل نمودارهای مربوط به هر کدام توضیح داده شود.
2. پیشینة پژوهش مثلها را میتوان با دو رویکرد کلان و خرد بررسیکرد که در اولی آنچه اهمیت دارد جایگاه یک مثل در بافت کلی زبان است که نمود آن مطالعات موضوعی است و در دومی به محتوا و ساختار زبانی و نحوۀ شکلگیری معانی تلویحی پرداخته میشود. به بیان دیگر، مثلپژوهی،[6] علم گردآوری، طبقهبندی و بررسی ضربالمثلها، «از دو گرایش بزرگ تشکیل شده است: مَثلنگاری[7] و مَثلشناسی. موضوع مَثلنگاری، جستجو، شناسایی، گردآوری و طبقهبندی امثال و حِکم است و در مقابل، مَثلشناسی به تعریف مفهوم مَثل میپردازد و صوت، ساختار، سبک، محتوا و کارکرد امثال را مورد تحلیل قرار میدهد» (باشه آهنگر و داوری اردکانی، 1395: 2). از نگاه مِیدر[8] (1993:25) «مَثَل جملهای کوتاه و همهدان است در میان عامّه، حاوی حِکم، حقایق، فضایل و نگرشهای سنتی است که در قالبی استعاری، ثابت و فراموشنشدنی از نسلی به نسلی منتقل میشود». ذوالفقاری (1388: 25) مَثل را اینگونه تعریف میکند که به نظر کاملتر از تعریف فوق از مِیدر میرسد: «مَثل جملهای است کوتاه، مشهور و گاه آهنگین، حاوی اندرزها، مضامین حکیمانه و تجربیات قومی، مشتمل بر تشبیه، استعاره یا کنایه، که بهدلیل روانیِ الفاظ، روشنیِ معنا، سادگی، شمول و کلیت در میان مردم شهرت و رواج یافته است و با تغییر یا بدون تغییر آن را به کار میبرند». در حوزة مَثلپژوهی پژوهشهای زیادی انجام شده است. اما از پژوهشهای مثلپژوهی در ایران که مبتنیبر نظریۀ زبانشناسی شناختی هستند میتوان به این موارد اشاره کرد. رضایی و مقیمی (115:1392) استعارههای مفهومی را در ضربالمثلهای فارسی بررسی کردهاند ودریافتند درک مفاهیم مستتر در ضربالمثلها بر پایة آن دسته از حوزههای مبدأ شکل میگیرد که برآمده از زندگی فردی و اجتماعی انسانها بوده است. این تجربههای عینی و ملموس گاه چنان تأثیرگذارند که ضربالمثلها را مانند استعارههای مفهومی جهانی و فراگیر میسازد. روشن، یوسفیراد و شعبانیان (1392) ضربالمثلهای شرق گیلان را مطالعه کرده و درصد کاربرد طرحوارة حجمی را در آنها نسبت به سایر طرحوارهها بیشتر دانستهاند. فضائلی و شریفی (1392) طرحوارههای قدرتی در غلبه بر موانع را در برخی ضربالمثلهای زبان فارسی واکاوی کردهاند و آنها را در سه گروه طبقهبندی نموده و با جهتگیری روانشناسی قومی به ارتباط محتوای آنها با مقولة فرهنگ پرداختهاند. شیخسنگتجن (113:1396) نیزبا بررسی طرحوارههای تصوری در ضربالمثلهای گویش تالشی دریافتند که در ضربالمثلهای این گویش، طرحوارة حجمی و سپس حرکتی بیشترین بسامد کاربرد را دارند. عباسی (28:1397) نشان میدهد که با وجود تفاوتهای موجود در ضربالمثلهای زبانهای مختلف، میتوان از زبانشناسی شناختی و نظریههای آن که مبتنیبر تجربیات حسی در زندگی انسانی است برای تفسیر نحوة درک و کاربرد ضربالمثلها در زبانهای مختلف بهره برد. زبانشناسی شناختی که در پی تحلیل جهانیهای زبانی است، بهخوبی میتواند با ابزارهای مختلف خود از جمله نظریة ادغام مفهومی، استعاره، مجاز و طرحوارههای تصویری، ضربالمثلها را تحلیل نماید و تنوعات زبانویژه را نیز تبیینکند. فرازندهپور و ایراننژاد (1397) ازمنظر زبانشناسی اجتماعی- شناختی به کارکرد عناصر اقلیمی و معیشتی در ساخت طرحوارهای ضربالمثلهای طالقان پرداختهاند و نتیجه گرفتند طرحوارة حجمی بیشترین کاربرد را در این ضربالمثلها دارد. ابراهیمی، عامری و ابوالحسنیچیمه (1397: 21) با بررسی نامنگاشتهای استعارة عشق در ضربالمثلهای سه زبان فارسی، انگلیسی و ترکی به این نتیجه رسیدهاند که در ضربالمثلهای فارسی عشق بهصورت بلا، درد، رنج، و بیماری، و در زبانهای انگلیسی و ترکی بهصورت روشنایی مفهومسازی میشود. گلشایی، موسوی و حقبین (1399) با تحلیل شناختی استعارههای مفهومی و طرحوارههای مفهومی در ضربالمثلهای ترکی آذری دریافتند که حوزة مبدأ حیوان و طرحوارة حجمی، بیشترین بسامد و حوزههای مبدأ گرما - سرما و مسیر و طرحوارة تعادلی کمترین بسامد را داشتهاند. همان گونه که ملاحظه میشود در مطالعات شناختی متمرکز بر حوزة ضربالمثل، تاکنون پژوهشی در چارچوب آمیختگی مفهومی در ایران صورت نگرفته است.
3. مبنای نظری پژوهش نظریة آمیختگی مفهومی را فوکونیه و ترنر(1998, 2002) در چارچوب معنیشناسی شناختی مطرح کردهاند. طبق این نظریه برای پرداختن به پیچیدگیهای تفکر بشر، به یک الگوی تکحوزهای مثل مجاز مفهومی یا دو حوزهای مثل استعارة مفهومی نمیتوان بسندهکرد، بلکه به الگویی شبکهای یا چندفضایی از تفکر بشر نیاز داریم (کوچش،[9] 1393: 352). این مدل نه تنها یک نظریة زبانی است، بلکه راهی برای کشف جنبههای خاصی از تفکر بشر است. این نظریه که در سال 1998 توسط فوکونیه و ترنر تدوین یافت چارچوبی شناختی ارائه میکند تا از رهگذر بررسی ساختهای زبانی به بینشی دربارۀ عملیاتهای شناختی بشر دست یابیم. این نظریه مبتنیبر مفهوم فضای ذهنی یا مفهومی است که بنابر تعریف کوچش (2010: 352) «یک بستة مفهومی است که بهصورت آنی یعنی در همان لحظة درککردن ساخته میشود». الگوی آمیختگی مفهومی از فضاهای دروندادی، یک فضای آمیخته و یک فضای عمومی یا عام تشکیل شده است. فضای آمیخته حاصل ترکیب دو فضای ذهنی دروندادی است که بر فضای سومی از طریق آمیختگی منطبق میشود (Fauconnier & Turner, 1998: 143). فضای عام نیز شامل عنصر مشترکی بین فضاهای دروندادی است و «ساختاری انتزاعی است که گمان میرود بر فضاهای دروندادی منطبق میشود» (Kövecses, 2010: 356) . فضاهای آمیخته و فضاهای عام به هم مرتبط هستند؛ زیرا در آمیخته هم ساختار عام فضای عام وجود دارد، هم ساختارهای مشخصتری در اثر آمیختگی حاصل میشود که وجود آنها در فضاهای دروندادی ناممکن است مثل یکی شدن دو فضای دروندادی (Fauconnier & Turner, 1998: 143). ادعای مطرحشده در نظریة آمیختگی مفهومی این است که وقتی فکر میکنیم یا صحبت میکنیم، بستههای مفهومی کوچکی، یا به بیان دیگر فضاهای ذهنی، میسازیم و اطلاعات گزینشی از این بستهها به فضای جدیدی که فضای آمیخته است، منتقل میشود(Evans, Berger, Zinken, 2007: 19). فوکونیه و ترنر (1998: 134) این فرایند را یک کارکرد شناختی عام و پایه مانند قیاس، طبقهبندی مفهومی و انگارهسازی ذهنی میدانند که در همة سطوح انتزاع و در کلیة شرایط به ظاهر متفاوت بافتی به شیوة یکسانی عمل میکند و نقش مهم و پویایی در بسیاری از حوزههای شناخت دارد. در آمیختگی مفهومی، سه فرایند وجود دارد: تشکیل،[10] تکمیل[11] و بسط[12] (Fauconnier & Turner, 2002). بهمنظور تبیین فرایندهای موجود در آمیختگی مفهومی، فوکونیه و ترنر (1998) از معمای راهب بودایی کمک گرفتهاند. معما این است: اگر یک روز صبح راهبی برای مراقبه به بالای کوهی برود و صبح روز دیگری از کوه پایین بیاید، آیا جای مشخصی بین راه هست که راهب در یک ساعت مشخص در هر دو سفرش آنجا باشد؟ در مرحلۀ تشکیل دانش از فضاهای ذهنی به فضای آمیخته انتقال مییابد و روابطی را فراهم میکند که در فضاهای دروندادی مجزا وجود ندارد. در این مرحله دو فضا با هم میآمیزند. در مثال راهب بودایی، دو فضای دروندادی وجود دارد. در یکی راهبی در حال بالارفتن از کوه و در دیگری راهبی در حال پایینآمدن است که در فضای آمیخته با هم میآمیزند. در حین تکمیل، اطلاعات از حافظة درازمدت تأمین میشود و گسترهای از ساختارهای مفهومی و دانش پسزمینه بهصورت ناخودآگاه به کار گرفته میشوند. در مثال راهب بودایی، به روش عقلانی و براساس آشنایی با قالب زمینهای برخورد دو نفر که در یک مسیر در جهتهای معکوس در حرکت هستند، پی میبریم که در نقطة مشخصی از زمان این دو راهب یکدیگر را میبینند. در مرحلة آخر، یعنی بسط، «اجرای آمیخته» اتفاق میافتد که نوعی شبیهسازی یا تقلید ذهنی طبق اصول و منطق آمیخته است که در آن صحنة موجود در آمیخته به جریان میافتد و گسترش مییابد. مثلاً در اینجا، ممکن است این دو راهب که طبق ساختار پدیدارشده یکی هستند، در راه قدری بحث فلسفی در خصوص شباهت داشته باشند. (Fauconnier & Turner, 1998: 140-144) برای نمایش آمیخته در فوکونیه و ترنر (2002: 46) از تصویر (1) استفاده شده است. در این تصویر دایرهها فضاهای ذهنی را نشان میدهند. مهمترین مؤلفههای این انگاره فضاهای دروندادی هستند که اطلاعاتی نظیر، کنشگرها، کنشها و مشخصات را در بردارند. فضای دیگر، فضای آمیخته است که حاوی درک جدیدی است که با اطلاعات برگرفته از فضاهای دروندادی حاصل شده است. فضای عام حاوی ساختاری است که در فضاهای دروندادی وجود دارد و بسیار شبیه سطح عام در طرح لیکاف و ترنر (1989) است.
تصویر 1- انگاره پایه آمیختگی مفهومی (Fauconnier & Turner, 2002: 46) Fig 1- The Basic Diagram (Fauconnier & Turner, 2002: 46)
خطوط نقطهچین ارتباط میان اطلاعات بین فضاها را نشان میدهند و خطوط کامل نگاشتهای نسبی بین اطلاعات در فضاهای دروندادی را نشان میدهند. مربع موجود در فضای آمیخته نمایش ساختار پدیدار است؛ یعنی ساختاری که در هیچ فضای دروندادی وجود ندارد و حاصل آمیختگی است (Fauconnier & Turner, 2002: 39). آندرسون (2013: 31) معتقد است انگارة فوق به این دلایل برای تحلیل معنای ضربالمَثل مناسب است: این انگاره با توضیح اینکه در ذهن افراد چه اتفاقی رخ میدهد، بُعدی شناختی را ایجاد میکند که برای ساخت انگارة معتبر معنیِ ضربالمَثلهای نمادین لازم است. همچنین، اجازه میدهد درکی پویا از معنی فراهم شود و برای مثال، دانش نه تنها از فضاهای دروندادی به فضای آمیخته منتقل میشود، بلکه برعکس آن نیز ممکن است. در مثال راهب بودایی وقتی در فضای آمیخته به یکسانی راهب یک و راهب دو و قالب زمان یک روزه سفر میرسیم، همین اطلاعات به فضاهای دروندادی برگشت میخورد. مرحلة آخر آمیخته که اجرای آمیخته است نوعی شبیهسازی ذهنی است که میتواند بارها تکرار شود. این ویژگی آخر انعطافپذیری لازم برای شکلگیری و تغییرات معنایی بافتمحور ضربالمثل را فراهم میکند. آمیختگی مفهومی همچنین میتواند دربرگیرندة فضاهای دروندادی پویایی باشد که از یک سناریوی کامل تشکیل شدهاند. مثلاً انتقال دانش نه تنها از دروندادها به فضای آمیخته است، بلکه از فضای آمیخته به دروندادها نیز میباشد. ضربالمَثلهای نمادین اغلب حاوی توصیف کنشگرها و کنشها (در موقعیتهای پویا و صحنهمانند) هستند. ماهیت پویای نظریة آمیختگی مفهومی فضا را برای کاربردهای انعطافپذیر ضربالمَثلهای نمادین، به شکلی غیرپیشنمونهای باز میگذارد. در انگارة ضربالمَثلهای لیکاف و ترنر (1989) یا همان نسخة اولیة نظریة آمیختگی مفهومی، استعارة عام خاص است[13] به کار رفتهاست که اطلاعات سطح عام را از طرحوارههای سطح خاص که مَثلها هستند میگیرد (Lakoff & Turner, 1989: 163). اطلاعات سطح عام بهصورت یک الگوی متغیر قابل درک است و میتوان به روشهای مختلف الگوی مذکور را پرکرد(Lakoff & Turner, 1989: 164) ؛ یعنی بهصورت چیزی که در یک موقعیت خاصِ کاربرد مَثل به کار رفته است. نتیجة این کار، درکی استعاری از موقعیت است(Lakoff & Turner, 1989: 164) . وقتی موقعیت خاص (از هر نوعی) وجود نداشته باشد (مثل وقتی که کسی فهرست مَثلها را در یک فرهنگ ضربالمثلها میخواند)، طرحوارههای سطح عام میتوانند توسط خواننده در دامنهای از موقعیتهای خاصی که ضربالمثل میتواند بر آنها اعمال شود، اندیشیده شوند (Lakoff & Turner, 1989: 164). این انگاره را آندرسون (2013: 29) در تصویر (2) خلاصه کرده است. در این نوع نمودارها برای نمایش فضاها بهجای دایره از مربع استفاده شده است:
تصویر2- انگارۀ ضربالمثل لیکاف و ترنر 1989(Adapted from Anderson, 2013: 29) Figure 2- Lakoff & Turner's Proverb Model 1989 (Adapted from Anderson, 2013: 29)
تصویر 3- انگارة شناختی ضربالمَثَل آندرسون (2013) Fig 3- Anderson's Cognitive Proverb Model (2013: 32)
انگارة معنای ضربالمَثل آندرسون(2013) مبتنیبر معانی پایه است؛ یعنی معنی قراردادی که در دانش جمعی افراد جامعه وجود دارد. «این نوع معنی را- که تعبیر معیار مَثل[14] یا سطح اجتماعی معنی[15] نیز نامیده میشود - میتوان با یک دگرگویی[16] کوتاه از ضربالمثل بیانکرد. برای مثال، ضربالمثل «گل بیخار کجاست[17]» را میتوان اینگونه توصیفکرد که «هیچ امر لذتبخشی فارغ از جنبهای ناراحتکننده نیست». یک ضربالمَثل ممکن است چندین معنای پایه داشته باشد که بین گروههای مختلف یا گونههای زبانی و نیز در زمانهای مختلف فرقکند» (Anderson, 2013: 30) ضربالمَثلها صرفنظر از اینکه حقیقی یا نمادین باشند، یک معنای پایه دارند. در واقع، حقیقی یا نمادین بودن مثل را میتوان از رابطة میان صورت زبانی و معنای پایه استنباط کرد. نوریک[18] (1985:1) معتقد است ضربالمثلی حقیقی است که معنای پایة بالقوۀ آن با قرائت حقیقی ضربالمثل تطبیق دارد؛ مانند «پرسیدن عیب نیست، ندانستن عیب است». از طرف دیگر، ضربالمثل «آب در هاون کوبیدن» نمادین است؛ زیرا معنای پایة بالقوة آن – کار بیهوده انجام دادن- از تعبیر حقیقی ضربالمثل متفاوت است (Anderson, 2013: 30). در گویش دلواری مَثل «هر که میشه پیر، دعا سی خوش میکو» به معنی «هرکسی به زیارتگاهی میرود برای خودش دعا میکند» از مثلهای حقیقی است که در این مطالعه به آن پرداخته نمیشود. چگونه معنای پایه و نظریة آمیختگی مفهومی را میتوان در نظریة شناختی ضربالمَثل تلفیقکرد؟ این پرسشی است که آندرسون (2013: 32) برای پاسخگویی به آن انگارة فوق را پیشنهاد میکند: در انگارة وی دو فرایند آمیختگی وجود دارد که حاصل آن طبق شماره (1) در تصویر (3) معنای پایه است و دیگری جایی است که این معنای پایه در بافت به کار میرود (شمارة 2). آندرسون بر این باور است که این دو بهوضوح از هم جدا نیستند و این طور نیست که اول یک فضا و سپس دیگری کامل شود، بلکه در زمان شکلگیری معنا فرایندها بر هم تأثیر و تأثر دارند و تفسیر کلی حاصل رفت و برگشت بین این فضاهای آمیخته است. وضعیت نمادین ضربالمثل نیز در واقع برآمده از برهمکنش فضاها و نشانههای جهتدهندة مربوط به زمانِ استفاده آن است. در یک موقعیت فرضی نوعی، مثلاً در یک تعامل هنگام پاسخ به آن موقعیت یا برای استدلال دربارۀ یک بحث، ضربالمثلی نمادین گفته میشود. نشانههای مختلف موجود حاکی از آن هستند که ضربالمثل استفادهشده یک جملة خبری ساده نیست، مثلاً کلمات و عبارات مقدماتی آن که جمله را بهعنوان ضربالمثل قالببندی میکنند، قافیه و الگوی آهنگ آن، ذکر حیوانات و سایر چیزهایی که به نظر خارج از بافت میرسند و شاید و مهمتر از همة آنها، تجربة قبلی مَثل مذکور نشان میدهند که زبان بهکاررفته نمادین است. این نشانهها در اصطلاحشناسی آمیختگی مفهومی، فضاساز[19] نامیده میشوند که به خلق دو فضای دروندادی کمک میکنند: فضای دروندادی که دانش مبدأ[20] نامیده میشود و فضای دوم که مربوط به امور انسانی است (Anderson, 2013: 32). مثلاً در موقعیتی که دو نفر (که یکی از دیگری متنفر است) با هم مواجه میشوند، گفته میشود: «مار از پونه بدش میآید، در لانهاش سبز میشود». نشانههایی نظیر حاضر نبودن مار و پونه در موقعیت واقعی و فضاهای برانگیختهشده مربوط به رویدادهای دشمنی آن دو فرد، به نوعی با هم در تعاملند و معنی این ضربالمثل را میسازند. اولین فضای دروندادی حاوی اطلاعاتی است که در مَثل موجود است؛ مانند کنشگرها، کنشها و نتایج کنشها. توانش زبانی طرفین گفتگو و آشنایی آنها با ژانر ضربالمًثل، آنها را قادر به درک این نکته میکند که مَثلها با امور انسانی سر و کار دارند و وقتی پارهگفتاری به منزلة مَثل درک شود، دومین فضای دروندادی ایجاد میشود. درونداد 2 متشکل از متناظرهایی از حوزة انسانی است که با اطلاعات مهم درونداد 1 مطابقت دارد. سپس اطلاعات ازطریق فرایندهای تشکیل و تکمیل به فضای آمیخته منتقل میشود. در پایان اجرای آمیخته (بسط) صحنه جدید محقق میشود و معنای جدید یا معنای پایه شکل میگیرد (Anderson, 2013: 32-33). دومین فرایند آمیختگی در این انگاره (شماره 2 در تصویر 3) بهمنظور توصیف کاربرد مَثل و معنای پایه آن در بافت است. معنای پایة مَثل، که در اینجا نوعاً دانش مشترک بین گفتگوکنندگان است فضای دروندادی 1 را میسازد. سپس، فضای دروندادی دوم با همتایان متناظرِ برگرفته از بافت ارجاعی (یعنی موقعیتی که با مَثل توصیف یا توضیح داده میشود) خلق میشود. اطلاعات از هر دویِ این فضاهای دروندادی منتقل و در فضای آمیخته قرار داده میشود و منجر به درکی جدید میشود که در آن موقعیت ارجاع بهعنوان موردی از موقعیت مَثل طبقهبندی میشود. این بخش انگاره، نقش بنیادی کاربرد ضربالمثل را آشکار میسازد (Anderson, 2013: 33) به این معنی که «موجب ابهامزدایی از موقعیتهای پیچیده میشود» (Mieder, 2003: 155). عنصر سوم انگاره (شمارة 3) ناظر بر این است که کاربرد مَثل نوعی کنش است؛ یعنی گفتن آن نتایجی در بردارد (Austin, 1962) و ضرورتاً محدود به مقصود گوینده نیست. انگارة آندرسون (2013) مدعی است که معنی کامل ضربالمثل در موقعیتهای عینی ظاهر میشود(Krikmann, 1974a; 1974b) ؛ اما همچنین معتقد است که مَثل معانی قراردادی – معانی پایه – دارد که ذاتاً کلیاند و با حکمت یا تجربة یک مثل تناظر و تطابق دارند (Anderson, 2013: 33). در بخش بعدی مدل مذکور روی چند ضربالمثل مجازی از گویش دلواری آزموده میشود.
4. بررسی چند ضربالمَثل نمادین از گویش دلواری برای تمایز میان مثلهای حقیقی و نمادین ازلحاظ معنایی، این مَثلها را در نظر بگیرید: «هر که میشه پیر، دعا سی خوش میکو» یعنی «هرکسی به زیارتگاهی میرود برای خودش دعا میکند» معنای پایة این مَثل همان دگرگویی مَثل به زبان ساده است. در مَثل «هر که ری قبر بوای خوش بوا بوا میکو» یعنی «هرکس بر سر قبر پدر خود سوگواری میکند» نیز همین گونه است. هر دویِ این ضربالمَثلها از نوع حقیقیاند و معنای پایة آنها همان است که در معادلشان آمده است و تنها آمیختن این معنا به بافت است که آن را خاص یا موردی و کاربردی میکند. این مقاله به ضربالمَثلهای نمادین اختصاص دارد و برای اینکه مجموعة منسجمی از دادهها تحلیل شود، شش مَثل نمادین از حوزة حیوانات انتخاب شده است و فضاهای چندگانهای که در انگارة آندرسون (2013) معرفی شده است، بررسی میشود تا قابلیت تحلیلی این انگارة شناختیِ ضربالمَثل مشخص شود.
4-1. کارکردن دیزه، خَردن یابو [21] (معادل فارسی: کارکردن الاغ سیاه، خوردن یابو، معنی پایه: سوءاستفاده و بهرهکشی قوی از ضعیف) در این مَثَل نمادین، نشانههای مختلفی حاکی از آنند که مَثل یک جملة خبری ساده نیست، کاربرد کلمات و عبارات کارکردن، خوردن، دیزه و یابو بهطور آهنگین و در تضاد با هم (کارکردن با خوردن، دیزه و یابو)، این عبارت را بهعنوان مَثل قالببندی میکند، قافیه و الگوی آهنگ آن نیز فضاساز دیگری است. ذکر حیوانات بارکش یعنی دیزه و یابو که به نظر خارج از بافت میرسند عامل فضاساز دیگری است. مهمتر از همة آنها، تجربة قبلی افرادی که مَثل مذکور را در زبان بهکار بردهاند، نیز به این فضاسازی کمک میکند. این نشانهها یا فضاسازها به خلق دو فضای دروندادی کمک میکند: فضای دروندادی نخست که با عنوان دانش مبدأ نامیده میشود و مربوط به حیوانات الاغ سیاه و یابو است و فضای دوم که مربوط به امور انسانی است. در فضای دروندادی 1، دو شخصیت حیوانی، یعنی دیزه و یابو، وجود دارند و این دو کنشگر، بهترتیب با دو کنش کارکردن و خوردن توصیف میشوند. که با اتصال معناییِ دومی به اولی، نوعی رابطة سوءاستفاده از کار دیگری در ذهن فعال میشود. این فضای دروندادی با متناظرهای خود در فضای دروندادی مربوط به انسان، بهطور نسبی منطبق میشود، جایی که باز هم دو کنشگر انسانی وجود دارند و یکی از حاصل دسترنج دیگری استفاده میکند. در ارزشگذاری حیوانات باربر، یابو قویتر و ارزشمندتر از الاغ محسوب میشود. این ویژگی در فضای دروندادی 1، برعکس گزارش میشود یعنی کنشگرِ قویتر کمکار و کنشگرِ ضعیف پرکارتر و مورد سوءاستفاده و اجحاف قرار میگیرد. این رابطه میان کنشگران قوی و ضعیف که در فضای عام نیز وجود دارد، در فضای دروندادی 2 نیز بر رابطة میان دو کنشگر قوی و ضعیف منطبق میشود و کنش ظالمانه حیوان به کنش ظالمانه و سوءاستفاده میان انسانها تسری مییابد. نکتة مهم اینکه سوءاستفاده بهمثابه خوردن بهعنوان استعارة مفهومیِ متداول (برای مثال در اصطلاحاتی مانند «حق کسی را خوردن»)، امکان این ارتباط و تلفیق معنایی را بیشتر میکند. آنچه در درونداد 1، صرفاً میتواند معنای حقیقی داشته باشد، در درونداد 2 و حاصل ترکیب اینها در فضای آمیخته معنای استعاری مییابد. حاصل این دو درونداد یعنی تفسیر سوءاستفادة شخصی از شخص دیگر فضای آمیختهای است که معنای پایه و حکیمانه این امتزاج را شکل میدهد. این معنای پایه، طبق انگارة آندرسون (2013)، در فرایند آمیختهای دیگر، با موقعیتی ارجاعی ترکیب میشود، مثلاً وقتی پسر ضعیف و رنجور یک خانواده کار میکند و برادر بزرگتر و قویتر وی، تنبلیمیکند و از دسترنج وی استفاده میکند، یک معنای موقعیتی از این مَثل به دست میآید. معنای کنشی حاصل این دو، تقبیح سوءاستفاده از ضعیف یا انتقاد از وضعیت موجود است. طبق گفتۀ کوچش (2010:365) در خصوص ردهشناسی آمیختهها با شبکۀ چندحوزهای فضای آمیخته مواجهیم. استعارة سوءاستفاده کردن بهمثابه خوردن، استعارۀ رویداد بهمثابه کنش است که در آن برای قالببندی رویداد سوءاستفاده از کنش خوردن استفاده میشود. استعارة شخص بهمثابه حیوان، نیز از حوزه مبدأ حیوان، عناصری را بر حوزة انسان نگاشت میکند. در فضای آمیخته موجود در مثَل، تلفیقی از این دو ظاهر میشود.
تصویر 4- آمیختگی مفهومی در ضربالمَثل «کارکردن دیزه، خَردن یابو» Fig 4- Conceptual Blending of the Proverb: /kar kerden-e dize xærden-e jabu/
علاوهبر معنای موقعیتی، معنای کنشی نیز با مقصود پیوند خورده است و تفسیر پویا و انعطافپذیر ضربالمثل را قوت میبخشد. در تصویر (4)، چگونگی شکلگیری معنای پایه براساس انگارة فوکونیه و ترنر (2002)، فرایند 1، نمایش داده شده است. 4-2. توره رو، به از شیرِ خو[22] (معادل فارسی: روباه در حال رفتن، بهتر از شیرِ در حال خواب. معنی پایه: شخص ضعیفِ تلاشگر، بهتر از شخصِ قوی تنبل) در این مَثَل، فضای دروندادی حاوی واژگان قیاس دربارۀ دو حیوان است (واژة به از). آنچه این عبارت را تبدیل به مَثَل میکند، یکی استفادة نمادین از حوزة حیوان و مقایسه آنهاست که در بافت قرار ندارند و دیگری آهنگ عبارت مذکور بهویژه همقافیه شدن رو و خو است که در گفتار عادی کمتر مرسوم است. این فضاسازها فضای دروندادی 1 را ایجاد میکنند. بنابراین، در این فضا دو کنشگر حیوانی یعنی شیر و روباه قرار دارند که از نظر رتبهبندی حیوانات در باور عامیانه شیر در سلسلهمراتب بالاتر از نظر قدرت و ارزشمندی قرار میگیرد. استفاده از این نظام سلسلهمراتبی درون مقولةحیوانات در مَثلها رایج است و مانند مثال قبلی به مقولة انسان نیز قابل سرایت است. در اینجا نیز کار و تلاش ذاتاً ارزشمند نمایش داده میشود. حال به دو کنشی که به این دو حیوان وحشی نسبت داده میشود دقت کنید: راه رفتن (رو) و خوابیدن (خو). این دو کنش بهخودیخود ارزش قیاس ندارند؛ ولی وقتی به واسطة استعارههای فرهنگبنیاد (تلاش بهمثابه راه رفتن و تنبلی بهمثابه خوابیدن) به دو حوزة مقصد تلاش و تنبلی ارتباط مییابند، ارزشگذاری سلسلهمراتبیِ شیر بهتر از روباه را بههم میزنند و روباهِ تلاشگر را بهتر از شیر تنبل ارزیابی میکنند. در فضای دروندادی 2 انسانهایی متناظر با روباه و شیر قرار دارند که یکی ذاتاً برتر از دیگری فرض میشود. اما متناظر با قیاسی که در درونداد 1 رخ میدهد و فضای عام آن را ساختاربندی میکند، در اینجا نیز کنشگرانِ انسانی تنبل و تلاشگر حضور دارند. رابطهای که استعارههای فوق تأثیر زیادی در ایجاد آن دارند. حال ارزشگذاری بین این دو نوع کنشگر در فضای آمیخته تکمیل میشود، جایی که تلاشگر ارزشمندتر از تنبل مفهومسازی میشود و این معنای پایه حاصل فضای عام و دو فضای دروندادی موجود در تصویر (5) است و معنای حکیمانه مثل است. حال برای رسیدن به معنای موقعیتی در فرایند دوم آمیختگی، کافیست این معنای پایه با معنای ارجاعی تلفیقشود. مثلاً وقتی ارجاع این ضربالمثل به کسی باشد که بهواسطة برخورداری از قدرت، در هر نوع آن، خود را از فرد دیگر بهتر قلمداد میکند، در حالی که فرد دیگر پرتلاشتر است، این مَثل معنای موقعیتی مییابد. در سطحی دیگر، معنای کنشی حاصل از این فرایندهای شناختی رخ میدهد که ستایش پرکاری و تلاش یا تقبیح و مذمت تنبلی است. در تصویر (5)، شمای نسبی این آمیختگی مفهومی را در تشکیل معنای پایه مشاهده میکنید.
تصویر 5- آمیختگی مفهومی در ضربالمَثل «توره رو بهاز شیر خو» Fig 5- Conceptual Blending of the Proverb:/turæh row bæhz-e ʃir-e xow/
در مَثلها بسیار دیده میشود که فضای عام حاوی قیاس میان دو پدیده یا کنشگر است و این ساختاربندی در فضاهای دیگر نیز منتشر میشود و نهایتاً در فضای آمیخته باعث ایجاد معنای پایة حکیمانهای میشود که در بافت کاربردی مناسب خود معنای موقعیتی مییابد. این معنای موقعیتی دربارۀ مثل فوق میتواند به معنای کنشیِ تحسینِ تلاش و تقبیحِ تنبلی منجرشود. موقعیت مفروض متناسب با این مَثل موقعیتی است که فردی تنبل به هر دلیلی به خود میبالد و خود را برتر از افراد پرتلاش دیگر قلمداد میکند.
4-3. اُشتر و دراغون؟ [23] (معنی فارسی: شتر و قاشق کوچک دواخوری؟ معنای پایه: عدم تناسب انسان و ظرف غذا یا غذا) در تصویر زیر آمیختگی مفهومی و نقش آن در شکلگیری معنای پایه در مَثل اُشتر و دراغون؟ را مشاهده میکنید. فضای دروندادی 1 از همپایگی دو کلمة اُشتر و دراغون و آهنگ پرسشی آن تشکیل میشود. شتر حیوانی عظیمالجثه است. ویژگی دیگر این حیوان نیاز آن به آب است که با توجه به جثۀ بزرگ آن و شرایط زندگی در بیابانهای بیآب، نیاز بالایی است و سیراب شدن این حیوان مستلزم خوردن حجم بالای آب است. واژة دوم، یعنی دراغون، که در این گویش اغلب همخوان پایانی آن حذف میشود و دراغو یا دِرِغو تلفظ میشود، قاشق کوچک فلزی است که برای خوراندن داروهای مایع به بیماران یا برخی داروهای گیاهی به اطفال استفاده میشود. بنابراین، آنچه میان این دو پدیده بهعنوان ویژگی مشترک دیده میشود حجم است، منتها در این ویژگی هر دو در انتهای پیوستار قرار میگیرند و از حیث اندازه با هم تناسبی ندارند. فضاساز دیگری که در این مَثل فعال است آهنگ پرسشی است که این همپایگی و سنخیت و تناسب میان اُشتر و دراغون را زیر سؤال میبرد. مهمتر از همه، دانش گوینده و شنونده از شتر و خصوصیات آن و آشنایی با ظرفی به نام دراغون است که امکان ایجاد این معنی را محقق می کند. فضای دروندادی 2 حاوی انسان و ظرف است. در موقعیتهای مختلف زندگی بشری، انسان با ظرفهای مختلفی آب یا سایر مایعات و غذاها را میخورد که متناسب با وی است. این فضای دروندادی که امر انسانی نوشیدن و خوردن با ظرف را نمایش میدهد در تعامل با فضای دروندادی 1 و تحت تأثیر استعارۀ پرکاربرد انسان بهمثابه حیوان قرار میگیرد. همچنین، نگاشتی نسبی بین دراغون و ظرف کوچک آب یا غذا رخ میدهد. رابطۀ شتر و انسان در این دو فضا از راه استعارۀ مفهومی انسان بهمثابه حیوان و رابطۀ ظرف و دراغون از راه مجاز مفهومی جزء بهجای کل[24] ایجاد می شود، چرا که دراغون نوعی ظرف است. در فضای عام، ظرف 1 و 2 و عدم تناسب میان این حجمها قرار دارند که به ساختاربندی فضاهای دیگر میپردازد. در فضای آمیختة حاصل از این مثل، انسان تشنه از فضای دروندادی 2 و عدم تناسب ظرف آب با میزان تشنگی از فضای دروندادی 1 با هم تلفیق میشوند و فضایی میسازند که در آن بین نوشنده و ظرف و مقدار آب وی تناسبی وجود ندارد. عدم تناسب از دو راه حاصل شده است که به فضای دروندادی 1 تعلق دارد: یکی از راه ویژگیهای شتر و دراغون و دیگری از طریق آهنگ پرسشی ضربالمَثل. معنی پایة حاصل از این آمیختگی عبارتست از:«فرد تشنه با ظرف کوچک آب سیر نمیشود».
تصویر 6- آمیختگی مفهومی در ضربالمَثل «اُشتر و دراغون؟» Fig 6-Conceptual Blending of the Proverb:/ʔoʃtor o dereɣu/
موقعیتی را فرض کنید که فرد بزرگسال تشنهای از راه میرسد و آب می خواهد. مخاطب آبی در استکان ریخته و برایش میآورد. در این هنگام فرد تشنه با گفتن «اُشتر و دراغون؟» معنای موقعیتی این ضربالمَثل را میسازد که «این ظرف آب با جثۀ من سازگاری ندارد و مرا سیراب نمیکند».این تجربۀ محیطی پیشزمینه تقویتکنندۀ معنای موقعیتی مثَل است. معنای کنشی این مثل بیان نوعی انتقاد و سرزنش از عملکرد مخاطب است که ظرف آب را متناسب با نیاز وی در نظر نگرفتهاست.
4-4. بوجیک پاری، گولِ پیراری [25] (معادل فارسی: گنجشک پارسالی، فریب گنجشک پیرارسالی. معنی پایه: شخص کمتجربهای میخواهد یک شخص باتجربه را فریب دهد) جدا از تجربهای که از کاربرد این مثَل داریم، آنچه باعث میشود این عبارت را جملهای خبری تلقی نکنیم و به مثل بودن آن فکر کنیم، هماهنگی آوایی کلمات بهویژه همقافیه بودن عبارات پاری و پیراری و رابطة معنایی میان آن دو است که هر دو قیدهای زمان هستند و به سال قبل و دو سال قبل اشاره میکنند. همچنین، چون اشاره به گنجشکها دارد و رفتاری مِثل گول زدن را به آنها نسبت میدهد که متعلق به آن گونه از موجودات نیست، حدس ما دربارۀ ضربالمثل بودن این عبارت بیشتر میشود و استعارة انسان بهمثابه حیوان کمک میکند تا آن را به حوزة فعالیت انسانی تسری و رابطة این دو گنجشک را به رابطة دو فرد تعمیم دهیم. گنجشک پارسالی دیرتر از گنجشک پیرارسالی متولد شده است؛ بنابراین، جوانتر و کمتجربهتر است. همین چهار واژه و نوع ترکیب آنها ازلحاظ معنایی فضاسازهایی هستند که فضای لازم را برای شکلگیری درونداد 1 و معنای پایه فراهم میکنند. در فضای دروندادی 1، دو گنجشک پارسالی و پیرارسالی هستند. از عبارت گول یعنی فریب دادن برای بیان کنش بین این دو استفاده شده است. اما تفاوت پاری و پیراری نمایشدهندة سن و سال بیشتر، و تداعیگر تجربة بیشتر است. این فضای دروندادی با درونداد 2 که مبین رفتار بشری است تلفیق میشود. در این فضا، متناسب با درونداد 1، دو نفر، یکی کمسال و جوان و بیتجربه و دیگری بزرگسال و باتجربه قرار دارند که رابطة بین گنجشکها -یعنی رفتار گول زدن- به این حوزة انسانی از رهگذر انطباق تسری مییابد. فضای عام حاوی دو کنشگر و رفتار فیمابِین است که به سایر فضاها ساختار میبخشد. امتزاج این سه فضا در فضای آمیخته پدیدار میشود، جایی که فردی جوان فردی پیر را برحسب موقعیت فریب میدهد یا قصد فریب وی را دارد. معنای پایة حاصل این است: فرد بیتجربه میخواهد فرد باتجربه را فریب دهد.
تصویر 7- آمیختگی مفهومی در ضربالمَثل «بوجیکِ پاری گولِ پیراری» Fig 7- Conceptual Blending of the Proverb: /budʒik-e pari gule pirari/
وقتی این معنای پایه درونداد آمیختگی دیگری قرار میگیرد، در آنجا با موقعیت ارجاعی ترکیب میشود و معنای موقعیتی را میسازد. مثلاً در موقعیتی که این ضربالمثل از زبان پیرمردی به جوانی که قصد فریبش را دارد بیان میشود، پیرمرد میخواهد به جوان بگوید که «تویِ کمتجربه نمیتوانی منِ باتجربه را فریبدهی». معنای کنشی در این موقعیت نوعی تنبیه و برحذر داشتن جوان از فریفتن فرد باتجربهتر از خود است.
4-5. کلاغ بعدِ باغ[26] (معادل فارسی: کلاغ بعد از باغ. معنای پایه: دیر رسیدن به چیزی یا رخدادی خوب که به نفع شخص است) یکی از عوامل فضاسازی که باعث میشود این عبارت زبانی یک ضربالمثل نمادین تلقی شود، آهنگین و قافیهدار بودن عبارت است. همچنین، در اینجا از رابطة مجاز مفهومی کل بهجای جزء[27] استفاده شده است و بهجای محصول باغ یا همان خرما، از خود باغ استفاده شده است برای آنکه کلام آهنگین شود. علاوهبر این، از حوزة حیوان به معنای نمادین برای اشاره به انسان و رفتار انسان استفاده شده است، که در ضربالمثلها با توجه به عدم دسترسی بافت بلافصل به کلاغ و باغ، پدیدهای عادی است. قید زمان بعد، فضاساز دیگری است. کلاغ بهعنوان یک پرندۀ معمولی و کاملاً متعارف، در درونداد 1 قرار دارد. باغ در گویش دلواری به نخلستان اشاره میکند و مخاطب این گویش با توجه به دانش متعارفی که از خوردن خرمای نخلستان توسط پرندگان دارد، این ارتباط را بهسهولت درک میکند. در فضای دروندادی 1، کنشگر حیوانی کلاغ، با استفاده از فضاساز قید زمان بعد به باغ مرتبط است. در درونداد 2، امور انسانی از جمله کنشگر انسانی و منفعت و بهرهبرداری قرار دارد. هر دویِ این فضاها به اضافة مجاز مذکور که در فضای عام قرار میگیرد، ساماندهندة این فضاها هستند، در فضای آمیخته تبدیل به معنای پایه میشوند: فردی که به چیزی یا رخدادی خوب که به نفع وی است دیر میرسد و از آن بینصیب میماند. حال این معنای پایه با موقعیتی ارجاعی ترکیب میشود و معنای موقعیتی به دست میآید. برای مثال، شخصی مهمان یک مراسم است و وقتی به مراسم مذکور میرسد که پذیرایی خاتمه یافته و به او چیزی نمیرسد. در این هنگام بیان ضربالمثل «کلاغ بعد باغ» معنای موقعیتی خود را به دست میآورد و به موقعیت مذکور اشاره میکند. معنای کنشی این ضربالمثل کنایه است.
تصویر 8- آمیختگی مفهومی در ضربالمَثل «کلاغِ بعد باغ» Fig 8- Conceptual Blending of the Proverb: /kelaɣ -e baʔδ-e baɣ/
4-6 . اُمسال نِه سال پاریاِن، سَنگو سوار خاریاِن[28] (معادل فارسی: امسال مثل سال قبل نیست، خرچنگ روی ماهی خارو سوار است. معنای پایه: اوضاع مانند گذشته نیست و وضع معیشتی بدتر شده است)
در این ضربالمثل نیز مانند موارد دیگر از حوزة مفهومی حیوان استفاده شده است. تفاوت این است که از رفتار دو آبزی یعنی سنگو (خرچنگ) و خاری که نوعی ماهی است، استفاده شده است. عبارت فوق آهنگین و در دو مصرع موزون آمده است و از این رو میتوان آن را از گفتار عادی جدا کرد. در ابتدا به تفاوت امسال از پارسال با حرف نفی «نه» اشاره میشود که در این گویش هنگامی که با افعال مثبت به کار میرود، کل جمله را منفی میکند. در واقع، با آوردن حرف نفی نه، امسال و پارسال از هم متمایز میشوند. دلیل این تفاوت در مصرع دوم آمده است که میگوید خرچنگ سوار ماهی خارو است. در ادبیات ماهیگیران این منطقه، خرچنگ از ماهی تغذیه میکند. ماهی نیز روزی ماهیگیران است. خارو و ماهی نوعی رابطة مجازی در ذهن دارند و از طرفی، صید ماهی با کسب رزق و روزی رابطهای مجازی دارد. خرچنگ عکس این حالت، یعنی ازبینبرندة روزی است. این اطلاعات مربوط به آبزیان در درونداد 1 قرار دارد. مصرع دوم کاملاً براساس آشنایی مردم این منطقه با آبزیان و رفتارهای آنها مبتنی است. یکی از عوامل فضاساز در فضای دروندادی 1، ذکر رفتار دو کنشگر آبزی یعنی قرارگرفتن خرچنگ روی ماهی خارو برای خوردن آن است. در فرهنگ عامیانۀ مردم، بهدلیل رایج بودن حرفۀ ماهیگیری، این دانش متعارف وجود دارد که گاه ماهی توسط خرچنگ خورده یا زخمی میشود. نتیجه این کنش، کم شدن ماهی و روزی ماهیگیر است. این دانش بومی طی این مَثل به فضای دروندادی مربوط به انسان منتقل میشود و کم شدن روزی و درآمد را در حوزة فعالیتهای بشری تداعی میکند. در فضای دروندادی 2، امور بشری مرتبط با موضوع، کسبوکار و کمشدن رزق و روزی و درآمد است.
تصویر9- آمیختگی مفهومی ضربالمَثل« اُمسال نِه سال پاریاِن، سَنگو سوار خاریاِن» Fig 9- Conceptual Blending of the Proverb: /ʔomsal ne sale pari-en, sængow suʔar-e xari-en/ کسبوکار و کم شدن درآمد، دو کنشی هستند که در فضای 2 وجود دارند. در فضای عام، مقایسۀ دو زمان گذشته و حال، و نیز دو کنش قرار دارند. امتزاج این دو فضای دروندادی 1 و 2، با ساختاربندی فضای عام، در فضای آمیخته معنای پایه را ایجاد میکند: «اوضاع مانند گذشته نیست و وضع معیشتی بدتر شده است.» این معنا، هنگام آمیختگی با معنای ارجاعی، مثلاً وقتی فردی خاص دارد از کم شدن درآمدش حرف میزند، به معنای موقعیتی تبدیل میشود. معنای کنشی این مَثل انتقاد و شکایت از وضع موجود اقتصادی است.
5. بحث و نتیجهگیری در نظریة فوکونیه و ترنر(1998,2002) ساخت معنا متضمن دو فرایند است که عبارتاند از: الف) ساخت فضاهای ذهنی و ب) ایجاد نگاشتهایی بین آن فضاها. روابط نگاشتی متأثر از بافت کلام است و توسط آن هدایت میشوند؛ به همین دلیل، فرایند ساخت معنا همواره وابسته به بافت و گفتمانمحور است (Evans & Green, 2006: 368). این عملیات شناختی که طی آن تفسیر معنا صورت میگیرد مبتنیبر آمیختگی مفهومی است که شامل سه فرایند تشکیل، تکمیل و بسط است. در آمیختگی مفهومی با امتزاج فضاهای دروندادی معنای پایه حاصل میشود که لزوماً با دروندادها یکی نیست. پژوهش حاضر با بهرهگیری از انگارة شناختی آندرسون ( 2013: 28) به تبیین شکلگیری معانی پایه، موقعیتی و کنشی ضربالمَثلها طی دو فرایند آمیختگی مفهومی پرداخته است. مزیت این تحلیل واکاوی همزمان ابعاد فرهنگی، بافتی و شناختی در درک و کاربرد ضربالمثلها است و تصویر جامعی را از فرایند شکلگیری تفسیر معنایی مثلها در اختیار میگذارد. در اولین فرایند آمیختگی، ماحصل فضای دروندادی 1، که در مثالهای فوق از حوزة حیوان برگزیده شده بود، با فضای دروندادی 2 از حوزة زندگی بشری و امور انسانی ترکیب میشود تا معنای پایه یا حکیمانۀ ضربالمثل شکل گیرد. فضای دروندادی 1 ناشی از توانش زبانی و فضای دروندادی 2 بازتاب اطلاعات موجود در حافظۀ انسان از امور بشری و مبتنیبر تجارب محیطی، فرهنگی و شناختی است. ساختاردهندة این ترکیب فضای عامی است که در آن فرایندهایی مثل قیاس، مجازها و سایر سازوکارهای کلی شناخت قراردارند. معنای پایه ماحصلِ خوشهچینی عناصری از همۀ این فضاها و ایجاد خوشة معنایی جدیدی است که حاوی حکمت و خرد است. طبق تحلیلهایی که برای نحوۀ شکلگیری معنای ضربالمثلها ارائه شد، در اولین فرایند آمیختگی مفهومی، فضای دروندادی 1 و 2، با استعارة ساختاری انسان بهمثابه حیوان بر هم منطبق میشوند. دانش گویشوران این گویش از حیوانات بومی، پرندگان و آبزیان، سنگبنای شکلگیری مفهوم آمیخته در معنای پایه است. آنچه در این بخش حائز اهمیت است این است که معنای پایه حاصل تکرا ر تعامل میان فضاهای دروندادی و فضای آمیخته است تا بتواند به معنای درستی از ضربالمثل برسد. نقش استعارهها در اتصالات بین این دو فضا بسیار پررنگ است. این مثالها جزو شبکههای چندحوزهای هستند که عناصر خود را هم از درونداد مبدأ و هم از درونداد مقصد میگیرند. در دومین فرایند آمیختگی معنای پایه حاصل از فرایند آمیختگی اول در فضای دروندادی جدیدی قرار میگیرد و با معنای ارجاعی، که بسته به بافت میتواند بینهایت متنوع باشد، ترکیب و معنای موقعیتی حاصل میشود و ارجاع یک مَثل به بافتی خاص را ممکن میسازد. کاربرد ماحصل این دو فرایند آمیختگی، یعنی معنی پایه و معنی موقعیتی، کنشهای زبانی چون انتقاد، پند، تقبیح، تحسین و غیره است که در انگارۀ آندرسون(2013) پیشبینی شدهاست. بنابراین، ملاحظه میشود که برخلاف پژوهشهای موجود دربارۀ مَثل که اغلب از بررسی همزمان سه بُعد فرهنگ، بافت و شناخت غافل ماندهاند، انگارۀ آندرسون با بهکارگیری نظریة آمیختگی مفهومی توانسته است بازنمایی کاملتری از شکلگیری تفسیر ضربالمثل فراهم آورد و بحثانگیزترین مسئله، یعنی معنای مَثل، را با دید نسبتاً جامعتری مورد تحلیل قراردهد. پیشبینی میشود با مطالعات تطبیقی مثَلها در زبانها و گویشهای مختلف بتوان نشان داد که تفاوت بین ضربالمثلهای دارای معانی کلیِ مشابه بیشتر در فضای دروندادی 1 در فرایند آمیختگی نخست است و فضای آمیخته یا معنای پایه حاصل از فرایند آمیختگی اول، احتمالاً در بسیاری از ضربالمثلها یکسان است و در نتیجه معنای موقعیتی و کنشی مشابه، ولی انعطافپذیری خواهند داشت. این امر مستلزم مطالعة تطبیقی میان ضربالمثلهایی است که از فرهنگهای مختلف و دارای واژههای مختلفاند؛ ولی معنی موقعیتی و کنشی مشابهی دارند. ماحصل چنین مطالعاتی میتواند ما را به گونهشناسی ضربالمثلها براساس معنای پایه و ارتباط با معنای موقعیتی و کنشی سوقدهد. به عبارتی، در صورت مطالعة تطبیقی ضربالمثلهای مختلفی که معانی موقعیتی و کنشی یکسانی دارند، میتوان به یافتۀ جامعتری در خصوص روند شکلگیری معنا و احتمالاً جهانیهای شناختی آن دست یافت. [1]. Figurative proverbs [2]. paremilogy [3]. base meaning [4]. Anderson's Cognitive Proverb Model [5] در منطقۀ ساحلی دلوار تنگستان (استان بوشهر) به این گویش تکلم میشود. ازلحاظ واژگانی به گویشهای لری غرب ایران نزدیک است. ازلحاظ دستوری، برخی نشانههای ارگتیو در نظام افعال ماضی متعدی باقی مانده است که آن را از فارسی معیار و برخی دیگر از گویشهای ایرانی در استان بوشهر متمایز میکند. توصیف دقیقی از این گویش را میتوان در کتاب ردهشناسی زبانهای ایرانی (دبیرمقدم، 1392) تحث عنوان زبان دلواری یافت. [6]. Paremiotics [7]. Paremigraphy [8]. W. Mieder [9]. Z. Kovecses [10]. composition [11]. completion [12]. elaboration [13]. GENERIC IS SPECIFIC [14]. standard proverbial interpretation [15]. Social level of meaning [16]. paraphrase [17]. No Rose Without a Thorn [18]. N. Norrick [19]. space builders [20]. source knowledge [21]. /kar kerden-e dize xærden-e jabu/ [22]. /turæh row bæh-ze ʃir-e xow/ [23]. /ʔoʃtor o dereɣu/ [24]. PART FOR WHOLE [25]. /budʒik-e pari gule pirari/ [26]. /kelaɣ -e baʔδ-e baɣ/ [27]. GENERAL FOR SPECIFIC [28]. /ʔomsal ne sale pari-en, sængow suʔar-e xari-en/
| ||
مراجع | ||
ابراهیمی، بهروز؛ عامری، حیات و ابوالحسنی چیمه، زهرا. (1397). استعارۀ مفهومی عشق در آینة ضربالمثلهای فارسی، انگلیسی و ترکی. فرهنگ و ادبیات عامه، (20)6، 21-44. باشه آهنگر، حامد و داوری اردکانی، نگار. (1395). تأملی زبانشناختی در چیستی گویههای مردمی. مطالعات مردمشناختی، (1)1، 57-80. دبیرمقدم، محمد. (1392). ردهشناسی زبانهای ایرانی. سمت. ذوالفقاری، حسن. (1388). بررسی ضربالمثلهای فارسی در دو سطح واژگانی و نحوی. فنون ادبی، (1)1، 57-80. رضایی، محمد؛ مقیمی، نرجس. (1392). بررسی استعارههای مفهومی در ضربالمثلهای فارسی. مطالعات زبانی بلاغی، (91)4، 8-115. روشن، بلقیس؛ یوسفیراد، فاطمه و شعبانیان، فاطمه. (1392). مبنای طرحوارهای استعارههای موجود در ضربالمثلهای شرق گیلان. زبان شناخت،(2)4، 75-94. شیخسنگتجن، شهین. (1396). بررسی طرحوارههای تصوری در ضربالمثلهای گویش تالشی در چارچوب معنیشناسی شناختی، زبانشناخت، (2)8، 103- 113. عباسی، زهرا. (1397). تلاقی زبانشناسی شناختی و پارمیولوژی: جهانیبودن و تنوع در تفسیر ضربالمثلهای زبانهای مختلف. فرهنگ و ادبیات عامه، (23)6، 27-60. فرازندهپور، فائزه؛ ایراننژاد، زهرا. (1397). بازنمایی کارکرد عناصر اقلیمی و معیشتی در ساخت طرحوارهای ضربالمثلهای طالقان با رویکرد زبانشناسی اجتماعی- شناختی.پازند، (52، 53)14، 83-96. فضائلی، سیدهمریم؛ شریفی، شهلا. (1392). بررسی طرحوارههای قدرتی در برخی ضربالمثلهای زبان فارسی. زبانشناسی و گویشهای خراسان،1، 131-144. کوچش، زُلتَن. (1393). مقدمهای کاربردی بر استعاره. ترجمۀ شیرین پورابراهیم. سمت. گلشایی، رامین؛ موسوی، فرزانه؛ حقبین، فریده. (1399). تحلیلی شناختی از استعارههای مفهومی و طرحوارههای تصوری در ضربالمثلهای ترکی آذری».. مطالعات زبانها و گویشهای غرب ایران، (2)8، 81-110. Abbasi, Z. (2018). Intersection of cognitive linguistics and paremiology: Universality and diversity in the interpretation of world languages proverbs. CFL, 6(23), 27-60. [In Persian]
Anderson, D. (2013). Understanding figurative proverbs: A model based on conceptual blending. Folklore, 124, 28-44.
Austin, J. L. (1962). How to do things with words. Harvard University Press.
Basheh Ahangar, H., & Davari Ardakani, N. (2016). A reflection on the content and qualities of proverb. Anthropological Studies, 2(1), 1-23. [In Persian]
DabirMoghaddam, M. (2013). Typology of Iranian Languages. SAMT. [In Persian]
Evans, V., & Green, M. (2006). Cognitive linguistics: An introduction. Edinburgh University Press.
Evans, V., Berger, B. K., & Zinken, J. (2007). The cognitive linguistic enterprise: An overview. In V. Evans, B. K. Berger, & J. Zinken(Eds.), The cognitive linguistics reader (2–36). Equinox.
Farazandehpour, F., & Irannejhad, Z. (2018). The effect of the function of livelihood social elements in image schemas of Taleqan dialect proverbs: A socio-cognitive linguistic approach. Pazand Quarterly, 14(52-53), 83-96. [In Persian]
Fauconnier, G., & Turner, M. (1998). Conceptual integration networks. Cognitive Science: A Multidisciplinary Journal, 22(2), 133–87.
Fauconnier, G., & Turner, M. (2002). The way we think: Conceptual blending and the mind’s hidden complexities. Basic Books.
Fazaeli, S. M., & Sharifi, S. (2014). Surveying force image schemas in some proverbs of Persian language. Journal of Linguistics & Khorasan Dialects, 5(8), 131-144. [In Persian]
Golshaie, R., Mousavi F., & Haghbin, F. (2020). A cognitive analysis of conceptual metaphors and image schemas in Azeri Turkish proverbs. Journal of Western Iranian Languages and Dialects. 8(2), 81-101. [In Persian]
Ibrahimi, B., Ameri, H., & Abolhassani Chimeh, Z. (2018). Cognitive metaphors of love in Persian, English and Turkish proverbs. CFL, 6(20), 23-47. [In Persian]
Kovecses, Z. (2010). Metaphor: A practical introduction (2nd ed.). Oxford University Press.
Kovecses, Z. (2014). Metaphor: A Practical Introduction, [Moghaddame-i Karbordi bar Esteareh] Trans. by Shirin Pourebrahim. SAMT. [In Persian]
Krikmann, A. (1974 a). On denotative indefiniteness of proverbs: Remarks on proverb semantics 1. Preprint 1. Tallinn: Academy of Sciences of the Estonian SSR, Institute of Language and Literature, Reprinted in Proverbium: Yearbook of International Proverb Scholarship, 1(1984), 47–91.
Krikmann, A. (1974b). Some additional aspects of semantic indefiniteness of proverbs: Remarks on proverb Semantics 2. Preprint 2. Tallinn: Academy of Sciences of the Estonian SSR, Institute of Language and Literature, Reprinted in Proverbium: Yearbook of International Proverb Scholarship, 2(1985), 58–85.
Lakoff, G., & Turner, M. (1989). More than cool reason: A field guide to poetic metaphor. Chicago University Press.
Mieder, W. (1993). Proverbs are never out of season: Popular wisdom in the modern age. Oxford University Press.
Mieder, W. (1996). Proverbs. In J. H. Brunvand (Ed.), American folklore: An encyclopedia (pp. 597–621). Garland.
Mieder, W. (2003) Good fences make good neighbors: History and significance of an ambiguous proverb. Folklore, 114, 155–79.
Norrick, N. (1985). How proverbs mean: Semantic studies in English proverbs. Mouton.
Rezaee, M., & Moghimi, N. (2013). Study of the conceptual metaphors in Persian proverbs. The Journal of Linguistic and Rhetorical Studies, 4(8), 91-116. [In Persian]
Roshan, B., Yousefi Rad, F., & Shabaniyan, F. (2014). The schematic basis of the metaphors in the proverbs of Eastern Guilan. Language Studies, 4(8), 75-94. [In Persian]
Shekhsang Tajan, S. (2017). The study of image schemas in Taleshi’s proverbs based on cognitive semantics. Language Studies, 8(16), 103-113. [In Persian]
White, G. M. (1987). Proverbs and cultural models: An American psychology of problem solving. In D. Holland & N. Quinn (Eds.), Cultural models in language and thought (pp. 151–72). Cambridge University Press.
Whiting, B. J. (1932). The nature of the proverb. Harvard Studies and Notes in Philology and Literature, 14, 273–307.
Zolfaghari, H. (2010). A lexical and syntactic study of Persian proverbs. Literary Arts, 1(1), 57-80. [In Persian]
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 720 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 356 |