تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,682 |
تعداد مقالات | 13,758 |
تعداد مشاهده مقاله | 32,167,427 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,735,489 |
نقد و بررسی کتاب استعاره و هیجان: زبان، فرهنگ و جسم در احساسات بشری، اثر زُلتان کُوِچِش | ||
نشریه پژوهش های زبان شناسی | ||
دوره 12، شماره 1 - شماره پیاپی 22، اردیبهشت 1399، صفحه 239-251 اصل مقاله (1.08 M) | ||
نوع مقاله: نقد و بررسی کتاب | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/jrl.2021.125804.1527 | ||
نویسنده | ||
فاطمه شفیعی* | ||
گروه زبانشناسی شناختی، موسسۀ آموزش عالی علوم شناختی، تهران | ||
چکیده | ||
پس از انتشار کتاب اثرگذار استعارههایی که بر مبنای آنها زندگی میکنیم، تألیف جورج لیکاف و مارک جانسون در سال 1980، بسیاری از اندیشمندان به مطالعۀ جنبههای گوناگون استعارۀ مفهومی و چگونگی تأثیر آن بر تفکر و زندگی روزمره روی آوردهاند. در این میان، زُلتان کُوِچِش یکی از پژوهشگرانی است که در این راستا مطالعات زیادی انجام داده است و آثار ارزشمندی را نیز در حوزۀ زبانشناسی شناختی و استعاره به جامعۀ علمی تقدیم کرده است. یکی از این آثار، کتاب استعاره و هیجان: زبان، فرهنگ و جسم در احساسات بشری است که در سال 2000 توسط دانشگاه کمبریج انگلستان به چاپ رسیده است. در نوشتار پیش رو، تلاش شده است تا این اثر به بهترین شکل ممکن معرفی شود و خوانندۀ علاقهمند از این رهگذر بتواند تصویری کلی از آنچه کُوِچِش به دنبال آن بوده و در این کتاب به آن پرداخته است، به دست آورد. | ||
کلیدواژهها | ||
استعارۀ مفهومی؛ هیجان؛ طرحوارۀ نیرو؛ احساسات؛ زبان | ||
اصل مقاله | ||
1. مقدمه هیجان چیست و چگونه به وجود میآید؟ از یک منظر، شاید بتوان هیجان را واکنش کلی و کوتاه به واقعیتی غیرمنتظره همراه با حالت عاطفی خوشآیند یا ناخوشآیندی نامید. از آنجا که هیجان و ظهور جلوههای آن، یعنی رفتار، در ارتباط نزدیکی با فرهنگ و آداب اجتماعی قرار دارد، این بحث در شاخههای مختلفی از علوم انسانی و رفتاری و علوم اجتماعی از جایگاه ویژهای برخوردار شده است. هیجان، در واقع، دربرگیرندۀ پاسخهایی است که در درونیترین و قدیمیترین بخشِ مغز ما، یعنی ساقۀ مغز، ریشه دارند. میلیونها سال بعد، در طیّ دوران تکامل، از این قسمتهای ریشهایِ هیجانی، مغز متفکر یا همان قشر جدید مخ یعنی پوستۀ بزرگی متشکل از بافتهایی درهمپیچیده که لایههای فوقانی مغز را تشکیل میدهند، پدیدار شد. این واقعیت، یعنی اینکه مغز متفکر از مغز هیجانی به وجود آمده است و خیلی پیشتر از آنکه مغز منطقی در کار باشد، مغز هیجانی وجود داشته است، رابطۀ میان فکر و احساس را آشکارتر میسازد. از این رو، به نظر میرسد هیجانها میتوانند نقش بسیار مهمی در نحوۀ تفکر و رفتار ما داشته باشند. هیجانهایی که هر روز آنها را تجربه میکنیم، میتوانند ما را بهسوی تصمیمگیریهای بزرگ و کوچک در زندگی سوق دهند. در حقیقت، هیجانها به دلایل مختلفی در ما بروز پیدا میکنند؛ گاهی زودگذرند و در پاسخ به چیزی ساده ایجاد شدهاند؛ گاهی هم پایدار، مقاوم و حتی تغییردهندۀ شرایط زندگی هستند. آنها میتوانند به ما انگیزه ببخشند تا به روشهایی خاص عمل کنیم و ابزارهایی را که برای تعامل در جهان پیچیدۀ اجتماعی نیاز داریم، در اختیارمان قرار میدهند. به دلیل اهمیت و نقشی که هیجانها در زندگی موجودات زنده دارند، علوم مختلف و از دیدگاههای گوناگون به آنها پرداختهاند. یکی از این دیدگاهها، رویکرد زبانی-شناختی به هیجان است که پس از فراگیرشدن نظریۀ استعارۀ مفهومی[1] لیکاف و جانسون (1980) بیشتر مورد توجه قرار گرفته است. لیکاف و جانسون استعاره را در حالت کلی خود درک و تجربۀ چیزی برحسب چیز دیگر میدانند (Lakoff and Johnson, 1980:5). در واقع، استعاره از نگاه آنان بیانی است که دارای دو حوزۀ مفهومی است که در آن، یکی از حوزهها برحسب حوزۀ دیگر درک و تجربه میشود (Ortony, 1979; Gentner, 1988; Gibbs, 1994). این دو حوزۀ مفهومی را حوزۀ مقصد[2] و حوزۀ مبدأ[3] مینامند (Gentner, Holyoak, & Kokinov, 2001). منظور از حوزۀ مقصد، حوزهای است که بیان اصلی ما را در بر میگیرد و ما قصد داریم آن را بفهمیم و منظور از حوزۀ مبدأ، حوزهای است که به ما در فهم حوزۀ مقصد کمک میکند و برای توضیح بیان اصلی ما به کار گرفته میشود. دیدگاهها و پژوهشهای جدید بسیاری از فرضها را دربارۀ مفهوم و نقش استعاره تغییر دادهاند. امروزه، اعتقاد بر این است که استعارهها نه تنها در کلام ما جاری هستند، بلکه در تفکر ما نیز نقش دارند و ما اساساً مفاهیم انتزاعی را بر مبنای استعارهها درک میکنیم (قاسمزاده، 1398). همان گونه که لیکاف و جانسوناشاره کردهاند، ماهیت نظام مفهومیِ متداول و عادی ما، از نظر آنچه که میاندیشیم و آنچه عمل میکنیم، از بنیاد استعارهای است (Lakoff and Johnson, 1980: 3). از سوی دیگر، و همانگونه که اشاره شد، هیجانها یکی از واکنشهای فیزیولوژیک مهمی هستند که نقش بسیار مهمی در شیوۀ تفکر و رفتار ما به عهده دارند. با در دست داشتن هیجانها از یک سوی، و استعارۀ مفهومی از سوی دیگر، پرسشهایی میتواند از منظر زبان و شناخت مطرح شود که به این نکته بپردازد که آیا هیچگونه زبان خاصی فراتر از آنچه زبان لفظی[4] (حقیقی یا عینی) مینامیم، برای هیجانها و درک آنها وجود دارد یا هرچه هست همان مشتی واژه است که در فرهنگهای لغت دیده میشود و از فرهنگی به فرهنگ دیگر متفاوت است؟ اصلاً آیا داشتن پاسخی برای این پرسشها تغییری در چیزی ایجاد خواهد کرد؟ زُلتان کُوِچِش،[5] استاد تمام زبانشناسیِ دپارتمان مطالعات آمریکایی دانشگاه اِتووس لُراند[6] بوداپِست و نویسندۀ کتاب استعاره و هیجان: زبان، فرهنگ و جسم در احساسات بشری، در سرآغاز این کتاب به دوگانگی نگرشهای موجود به خاستگاه هیجان اشاره کرده است و نوشته است که بسیاری از پژوهشگران بر این باورند که هیجانها یا منشأ زیستشناختی دارند (مثل پیروان تجزیهگرایی زیستی)،[7] یا محصول فرهنگ هستند (معتقدان به ساختگرایی اجتماعی)[8]. با این حال، او در ادامه میگوید که قصد دارد در این کتاب، این دوگانگی و تقسیمبندی ساده را به چالش بکشد و نشان دهد که هیجانهای بشری چگونه تا حد زیادی، از تجربههای جسمآگین[9] افراد در محیطهای مختلف فرهنگی «برساخته»[10] میشوند. کُوِچِش در طی ده فصل این کتاب که از تعریف مفاهیم زبانی و هیجانی شروع میشود به استعارههای هیجان میپردازد و از زوایای گوناگون آنها را بررسی میکند، به جهانیهای مفهومسازی هیجان اشاره میکند و به تنوع بینفرهنگی در آن میرسد و سرانجام به سنتز تازهای از زبان هیجان ختم میشود، میکوشد تا نشان دهد چگونه بسیاری از مفاهیم هیجانی الگوهای استعارهای گستردهای از اندیشه را منعکس میکنند. او پژوهشگری است که از دریچة زبانشناسی شناختی به این مقوله مینگرد و در کتاب استعاره و هیجان بهدنبال آن است تا نشان دهد افراد چگونه دربارة هیجانها سخن میگویند و با چه شیوهای دربارة آنها فکر میکنند. کُوِچِش در این مسیر به مسائل گوناگونی میپردازد که مستقیم یا غیرمستقیم او را در رسیدن به پاسخی برای پرسشهای مذکور یاری میرساند تا بتواند از این طریق، تصویر جدید و قابل فهمی را برای هیجان و چگونگی مفهومسازی آن ترسیم کند.
2. نقد و بررسی کتاب در اولین فصل کتاب نویسنده به جنبههایی از زبان هیجان میپردازد و بیان میکند که مهمترین بخش این زبان، زبان ذهنی-مجازی[11] (غیر لفظی) و نقشی است که آن در مفهومسازی هیجان به عهده دارد. به اعتقاد کُوِچِش هیجان و برداشت افراد از آن، با مفاهیم دیگری همچون ارتباطات انسانی یا تفکر خردمندانه یا نگرش اخلاقی متفاوت است و درک این تفاوت هنگامی امکانپذیر است که به زبان مجازی توجه کنیم. او میگوید اگر این نوع از زبان مشخص نشود، هرگز نمیتوان فهمید که چرا نظریههای گوناگونی برای هیجان در حوزههای مختلف فلسفی، روانشناختی، انسانشناختی و زبانشناختی مطرح شده است. در این راستا، کُوِچِش چند پرسش مطرح میکند که در بخشهای بعدی کتاب، بهتدریج، به آنها پاسخ میدهد. این پرسشها عبارتاند از: آیا زبان ذهنی-مجازی، و استعاره بهعنوان نمونۀ بارز[12] آن، در نوع تفکر انسان مؤثرند؟ آیا استعارهها صرفاً واقعیت لفظیِ (حقیقی یا عینی)ِ ازپیشْبودهای[13] را منعکس میکنند یا اینکه فراتر از این میروند و واقعیت هیجانی-عاطفی انسان را به نمایش میگذارند؟ آیا اگر زبان مجازیای برای هیجان وجود داشته باشد، این نوع از زبان و بهدنبال آن، این روش تفکر دربارة هیجان میان فرهنگهای مختلف مشترک است و میتوان به جهانیهای زبان هیجان اعتقاد داشت؟ یا اینکه متفاوت است و نگرش ساختگرایی اجتماعی[14] را تایید میکند؟ برای پاسخگویی به این پرسشها، کُوِچِش ابتدا میکوشد تا تعریفی از زبان هیجان به دست دهد. در این راستا، او واژگان هیجان را به دو دستۀ واژگان یا عبارتهای القایی[15] و توصیفی[16] تقسیم میکند. منظور از واژگان القایی واژگانی است که خودشان بهخودیخود بیانگر هیجانها هستند. برای مثال، کاربرد «اَه» در وقت عصبانیت و خشم یا «وای» هنگام نشان دادن اشتیاق نمونههایی از واژگان یا عبارتهای القایی هیجان هستند که همواره این پرسش دربارۀ آنها وجود دارد که آیا همۀ هیجانها را میتوان از طریق آنها بیان کرد یا خیر. دستۀ دیگر، یعنی واژگان توصیفی هیجان، واژگان یا عبارتهایی هستند که از این قابلیت برخوردارند هیجانهایی را که بر آنها دلالت میکنند یا دربارۀ آنها هستند، توصیف کنند. به نظر میرسد کلماتی مانند خشم یا خشمگین، شادی و غم و مواردی از این قبیل، در این دسته از واژگان هیجان قرار میگیرند. در ادامه، کُوِچِش نگرشهای مختلفی را نیز دربارۀ هیجان بیان میدارد و از این راه تصویر روشنی از آن دو دسته واژگان ارائه میکند؛ اما با این حال، به نظر میرسد نتوانسته است به تعریف جامعی از هیجان برسد. خوانندة نقاد در سرتاسر مسیر همواره با این پرسش مواجه است که هیجان بهخودیخود چیست و ملاکهای تشخیص و تمییز آن از سایر ویژگیهای بشری چیست؟ این مفهوم، در این کتاب، بدیهی انگاشته شده است و در هیچ کجا تعریف مشخصی از آن به دست داده نمیشود و همین امر سبب میشود تا نتوان بهراحتی برای تعمق بیشتر، انواع هیجان را یافت و مدنظر قرار داد. داروین[17] در سال 1873 در کتاب بیان هیجانها در انسان و حیوانات[18] به این نکته اشاره کرده است که همۀ انسانها و حتی حیوانات از طریق رفتارهایی بسیار همانند، هیجانشان را بیان میکنند. برای داروین، هیجان پیشینۀ تکاملی دارد که در امتداد فرهنگها و گونهها قابل ردیابی است. این نظر اگرچه در زمان داروین مورد توجه چندانی واقع نشد، امروزه بسیاری از روانشناسان بر سر آن توافق دارند و معتقدند که برخی از هیجانها جهانی هستند و فارغ از هر فرهنگ و قومیتی برای همۀ انسانها بهطور مشابهی وجود دارند (Ekman, 1992). رویکرد زیستی داروین هیجانها را به خاستگاهشان در رفتار موجود زنده پیوند میزند و به تمرکز بر شش حالت هیجانی که عبارتاند از شادی، غم، ترس، خشم، انزجار و تعجب منجر میشود. این تأکید زیستشناختی باعث میشود تا از دیدگاه داروین عوامل زیستشناختی اصل و پایه باشند و عوامل فرهنگی فقط نقش یاریرسان را در بیانکردن هیجان به عهده داشته باشند. در فصل دوم کتاب، کُوِچِش برای اینکه بتواند نگاه ژرفاندیشانهای به مسائل مطرحشده داشته باشد به بیان جنبههای استعارهای مفاهیم هیجانی در زبان انگلیسی میپردازد که از منظر معناشناسی شناختی بررسی شدهاند و به هیجانهایی از قبیل خشم، ترس، شادی، غم، عشق، هوس، غرور، شرم و تعجب اشاره میکند. او در این فصل نشان میدهد چگونه این مفاهیم از طریق شمار زیادی از استعارههای مفهومی که همگی از نظام مفهومی مشترکی حاصل میگردند، درک میشوند. در انتهای این فصل، کُوِچِش این پرسش را مطرح کرده است: آیا حوزههای مبدأ استعارههای مربوط به هیجانها خاصّ آنها هستند؟ به عبارت دیگر، آیا هیچ حوزة مبدأ استعارهای خاص هیجانها وجود دارد یا خیر؟ او با طرح این پرسش به سومین فصل کتاب وارد میشود و تلاش میکند تا در این بخش به آن پاسخ دهد. او خاطر نشان میکند که پاسخ به این پرسش میتواند نشان دهد ما چگونه ساختار نظام مفهومیمان را درک میکنیم. کُوِچِش براساس میزان اشتراکهای حوزههای مبدأ استعارههای مربوط به هیجانها، طبقهبندی سهگانهای را انجام میدهد: الف. حوزههای مبدأیی که برای همۀ مفاهیم هیجانی به کار گرفته میشوند؛ ب. حوزههای مبدأیی که برای بیشتر مفاهیم هیجانی مورد استفاده قرار میگیرند و ج. حوزههای مبدأیی که در برخی هیجانها اعمال میشوند. او با ارائۀ مثالی از هریک از این گروهها، در نهایت، نتیجه میگیرد اغلب حوزههای مبدأ استعارهای بین چندین مفهوم هیجانی مشترکاند. البته برخی هم هستند که ویژة مفهوم هیجانی خاصی هستند؛ اما پرسشی که مطرح میشود این است که کدامیک مشترکاند و کدامیک خاص و ویژهاند؟ و چرا؟ در ادامه، او خاصبودن برخی حوزههای مبدأ مختص یک هیجان خاص را ناشی از وجود دو عامل میداند: یکی به خاطر دلایل ایجادکنندۀ آن هیجان خاص، یعنی اینکه چه علل یا عواملی باعث پدیدار گشتن آن هیجان شدهاند و دوم به سبب اثراتی که آن هیجان خاص با خودش به همراه دارد. او مینویسد وقتی استعارهای براساس دلیل یا اثر مفهوم هیجانی ساخته شده باشد، میتوانیم بگوییم با حوزة مبدأ خاص آن هیجان روبهرو هستیم. پاسخگویی به پرسش مطرحشده دربارۀ خاص بودن حوزههای مبدأ استعارهای در مفاهیم هیجانی، کُوِچِش را به چهارمین فصل میکشاند. او در این بخش، ارتباط بین استعارههای مربوط به هیجانها و استعارة ساخت رخداد[19] لیکاف را توضیح میدهد و نشان میدهد که استعارههای هیجانها با استعارة ساخت رخداد همپوشانی دارند و بسیاری از استعارههای ساخت رخداد در هیجانها هم کاربرد دارند. نویسنده در این فصل با استناد به این نکته، سناریوی پنج مرحلهای را مطرح میکند که بیانگر نظریة قومی[20] هیجانها است. براساس این سناریو، هیجان عبارت است از تغییر یک حالت از حالت غیر هیجانی به حالت هیجانی، که به نظر میرسد این حالت هیجانی، خویشتن[21] فرد را تحت تأثیر قرار میدهد، درحالیکه او سعی بر کنترل رفتار هیجانی خودش دارد. خویشتن ممکن است در نهایت، رفتار هیجانی را متحمل شود و آن را از خودش بروز دهد و به این طریق، به آن پاسخ دهد. در واقع، براساس این سناریو، هیجانها عموماً دلایلی برای چرایی بروز و ظهور پاسخهای رفتاری خاص در نظر گرفته میشوند و به این شکل مفهومسازی میشوند. این استدلال گرچه به ظاهر، قابل قبول و مورد پسند است، شکافهای منطقی در آن به چشم میخورد. برای مثال، تغییر حالت چگونه اتفاق میفتد؟ خویشتن چگونه تحت تأثیر قرار میگیرد؟ چه میشود که بعضی از خویشتنها کمتر یا بیشتر تحت تأثیر قرار میگیرند؟ کنترل به چه شیوه یا شیوههایی میتواند رخ دهد؟ البته شاید یک توصیف زبانشناختی از هیجانها، خیلی ملزم به پاسخگویی به این پرسشها نباشد. مثلاً با تحلیل استعارهها میتوان نحوۀ مفهومسازی جنبههای مختلف هیجانها را درک کرد (مثل جنبۀ کنترل)؛ اما احتمالاً نشاندادن شیوۀ کنترل و شیوۀ تحت تاثیر قرار گرفتن خویشتن، فراتر از یک توصیف زبانشناختی آن هم در چهارچوب نظریۀ قومی باشد. در فصل پنجم، کُوِچِش به پرسشی که پیشتر مطرح کرده بود، باز میگردد: آیا نظام مفهومی بالاتر و عامتری مختص هیجانها وجود دارد که همة استعارهها را در این حیطه در برگیرد؟ او برای پاسخ دادن به این پرسش به مفهوم نیروپویایی[22] تالمی[23] (1988) اشاره میکند و نشان میدهد آنچه که مبنای اغلب استعارههای هیجانها قرار گرفته است، استعارة اصلی «هیجان نوعی نیرو است» میباشد و بر این اساس، نتیجه میگیرد که ادراک ما از هیجان بهطور ذاتی استعارهای است. کُوِچِش اصطلاح طرحوارة نیروی تالمی را به کار میبرد تا نشان دهد یکی از محوریترین جنبههای الگوهای عامیانة هیجانها این است که به هیجان بهعنوان نیروی ستیزهگری[24] نگاه میشود که در تلاش است تا تعادل درون خویشتن خردگرا را بر هم زند. از سوی دیگر، زیراستعارههایی[25] مانند «هیجان ستیزنده است» یا «هیجان جنون است» و مواردی از این قبیل، با یکدیگر همگرا میشوند و این استعارة سطح بالاتر را بنیان مینهند. بر این اساس، نویسنده نتیجه میگیرد استعارههای هیجانها مجزا و خاص هیجان نیستند، بلکه نظام پیچیده و مرکب بزرگی را شکل میدهند که در محدودة عام مفهوم نیرو نظام یافتهاند. همچنین، بهجز بخش اندکی از هیجانها، سایر مفاهیم هیجانی بهصورت استعارهای درک میشوند. برای مثال، به نمونههای زیر توجه کنید:
(1) خشم بر او حاکم است. [He is ruled by anger] (2) عواطف و شور و احساسات بر تمام زندگی او حکمرانی میکند. [His whole life is governed by passion] (3) کنشهای شما تحت تاثیر هیجان است. [Your actions are dictated by emotion]
نویسنده بهخوبی و بهگونهای نو به طرحوارۀ نیروی تالمی در تحلیل مفاهیم استعارهای اشاره کرده است؛ اما دلیل اینکه چرا در بین همة طرحوارههای مطرح دیگر در زبانشناسی شناختی به سراغ طرحوارة نیرویِ تالمی رفته است، از وضوح کافی برخوردار نیست و از این رو، خوانندة کمترآشنا، کمی دچار سردرگمی میشود. بهکارگیری اصطلاح طرحوارۀ نیروی تالمی ما را به یاد ایدۀ هیدرولیک هیجانی زیگموند فروید[26] (1937) میاندازد که هیجانها را مانند نیروهایی در نظر میگیرد که درون سیستمی جای دارند که بهوسیلۀ غشایی نفوذناپذیر، همانند یک بالن بسته شده است. براساس این دیدگاه، اگر فرد اجازۀ بروز یک هیجان را به خود ندهد، آن هیجان از جایی دیگر، با فشار و معمولاً به شکل یک نشانۀ نامطلوب، راه خود را به بیرون باز میکند. ایدههای درمانی فروید دربارۀ تخلیۀ هیجانی اساس مدل هیدرولیکی خشم است. مدل هیدرولیکی، در واقع، نشان میدهد که سَرخوردگی به خشم منجر میشود و خشم نیز به نوبۀ خود در درون فرد مانند فشار هیدرولیک در داخل محیط بسته تجمع مییاید تا زمانی که به نحوی آزاد شود. اگر فرد خشم خودش را بیرون نریزد و آن را درون خودش نگه دارد، سرانجام زمانی منفجر خواهد شد (Bushman, 2002: 725). در ششمین فصل، کُوِچِش بحث را به حوزة مفهوم دوستی میکشاند. حوزۀ مفهوم دوستی نمونهای از حوزة ارتباطات انسانی است و کُوِچِش با بیان استعارههای مفهومی مربوط به این حوزه درصدد آن است که نشان دهد آیا ارتباطهای انسانی نظیر عشق، دوستی و ازدواج، مشابه هیجانها مفهومسازی میشوند؟ علاوهبر این، آیا این مفاهیم نیز ذیل یک استعارة اصلی و عامتر سازمان مییابند یا خیر. او به این طریق میخواهد مقایسهای میان مفاهیم هیجانی و مفاهیمی خارج از این حوزه و البته مرتبط با آن داشته باشد. او با بررسیهایی که در این بخش انجام میدهد، در نهایت، به این نتیجه میرسد که مفهومسازی هیجانها گرچه درمواردی از جمله در برخی از حوزههای مبدأ استعاری با مفاهیم ارتباطهای انسانی مشترک است، دستِکم از همین منظر ذکرشده، یعنی حوزة مبدأ، تفاوتهای چشمگیری نیز با آنها دارد. بهعلاوه او نشان میدهد مفاهیم ارتباطهای انسانی ذکرشده براساس هیجانها شکل میگیرند. کُوِچِش در این بخش برای توضیح استعارۀ مربوط به ارتباطهای انسانی مبحث استعارة نظامهای مرکب یا پیچیده را مطرح میکند. برای درک این مفهوم، به عبارتهای استعارهای زیر توجه کنید:
(4) دوستی شئ ساختارمند است. [FRIENDSHIP IS A STRUCTERD OBJECT] (5) دوستی ماشین است. [FRIENDSHIP IS A MACHINE] (6) دوستی موجود زنده است. [FRIENDSHIP IS AN ORGANISM]
کُوِچِش با اشاره به نظامهای استعارهای فوق میگوید حوزۀ مقصد در همۀ این استعارهها چیزی مرکب، یعنی دوستی، است و از نجا که حوزههای مبدأ این حوزۀ مقصد مرکب، یعنی، شئ ساختارمند، ماشین و موجود زنده نیز مانند حوزۀ مقصدشان نظامهای مرکب هستند، ما میتوانیم آنها را استعارۀ نظامهای مرکب بنامیم و منظور از آن، استعارهای است که حوزۀ مقصدش نظامهای مرکب مانند دوستی، ذهن، جامعه و غیره باشد و حوزۀ مبدأش نیز چیزهای فیزیکی مرکب مانند ساختمان، ماشین، موجود زنده و موارد مشابه. علاوهبر این، کُوِچِش ادعا میکند زیربنای بالقوة مفاهیم ارتباطهای انسانی نیز استعارة اصلی و عامی است که دیگر استعارههای مفهومی بر مبنای آن شکل میگیرند؛ مشابه آنچه در مفاهیم هیجانی ذکر آن رفت. نکتهای در این بخش مطرح است و آن اینکه مفهوم عشق که در آغاز کتاب ذیل مفاهیم هیجانی قرار گرفته بود، در اینجا در دستۀ ارتباطهای انسانی مقولهبندی میشود و نویسنده گرچه اشارة کوتاهی به این مسئله دارد که مرز میان عشق در این دو مقوله مشخص نیست، از ارائة توضیح جامع و تصمیمگیری اینکه در نهایت مفهوم عشق از نظر او ذیل کدام مقوله قرار میگیرد، خودداری کرده است. شاید تحلیل این مفهوم خود به تنهایی میتوانست بر بسیاری از تحلیلهای بیانشده اثرگذار باشد. پیش از این اشاره شد هدف اصلی این کتاب، در نهایت، توضیح چگونگی فرایند تفکر، یعنی اینکه افراد چگونه دربارة مفاهیم گوناگون فکر میکنند و زیربنای درک مفهومی آنان چیست، از طریق پرداختن به چگونگی مفهومسازی هیجان است. در حقیقت، نویسنده بهطور غیرمستقیم با انتخاب این هدف بیان میکند که زیربنای سخنگفتن تفکر است و اگر زبان استعارهای وجود دارد ناشی از آن است که تفکر استعارهای وجود دارد. در این راستا، یکی از مسائلی که به موازات بحث تفکر استعارهای مطرح میشود، بحث الگوهای فرهنگی است که در قلمرو فرهنگ قرار میگیرد و این پرسش مطرح میشود که آیا استعارهها الگوهای فرهنگی را نیز میسازند؟ در هفتمین فصل کتاب، کُوِچِش به این پرسش میپردازد که آیا الگوهای ازپیشبودهای در ذهن افراد وجود دارند و استعارهها صرفاً آنها را بازتاب میدهند (دیدگاه ناومی کویین[27] (1991)). کُوِچِش با این نظرگاه که مفاهیم انتزاعی مستقیماً و بدون دخالت استعاره از تجربههای اولیۀ انسانی حاصل میشوند، مخالف است و علیه آن استدلال میکند. ناومی کویین (1991) بر این باور است که استعارهها الگوهای فرهنگی را فقط منعکس میکنند و هیچ ارتباطی با تجربههای حسی-حرکتی ما ندارند. در واقع، تأکید او بر این نکته است اینگونه نیست که استعارهها سازنده و زیربنای تفکر باشند، بلکه بهطور طبیعی و عادی انتخاب میشوند تا با یک مدل مشترک فرهنگی و ازپیشْبودهای متناسب شوند. این در حالی است که کُوِچِش و نظریهپردازانی مانند لیکاف و جانسون بر این باورند که استعارهها، خود، تا حد زیادی سازندۀ الگوهای فرهنگی هستند. کُوِچِش میگوید ادعای ناومی کویین ادعایی است که دو بخش یا دو فرض دارد: یک بخش آن، متوجه ماهیت نظام مفهومی بشری است که ناومی کویین آن را از تجربۀ حسی-حرکتی جدا کرده است و بخش دیگر، عبارت از این است که هسته و بخش اصلی فرهنگ از مدلهای فرهنگیِ فهمیدهشده بهصورت لفظی (حقیقی یا عینی) تشکیل میشود. کُوِچِش ادامه میدهد که او به فرض یا بخش اول ادعای کویین میپردازد و در این راستا کارهای بِرَد شُر[28] (1996) و گیبس[29] (1994) را نیز که دیدگاه کویین را نقد کردهاند، ذکر میکند. علاوهبر این، برای اینکه بتواند بهخوبی انتقاد خودش را به نظرگاه ناومی کویین بیان کند، به تحلیل او از مفهوم ازدواج اشاره میکند. کویین بر این باور است که هستۀ اصلی مفهوم ازدواج لفظی (حقیقی یا عینی) است و بنابراین، استعارهها نقش سازندهای در ادراک آن ندارند. از نظر او مفاهیم انتزاعی را مجموعهای از انتظارات شکل میدهند. بر این اساس، ساختار مورد انتظار مفهوم انتزاعی ازدواج از ساختار انگیزشی عشق که از تجربۀ اولیۀ نوزادی حاصل میشود و به این ترتیب، بدون استعارههای سازندۀ آن نیز میتواند وجود داشته باشد. مشکل اساسی این دیدگاه از نظر کُوِچِش این است که آن ساختارهای مورد انتظاری را که کویین بیان میکند، نمیتوان لفظی (حقیقی یا عینی) در نظر گرفت. به اعتقاد کُوِچِش این ساختارها تنها از طریق استعارهها پدیدار میشوند. کُوِچِش برای اثبات دیدگاه خودش به مفهوم عشق و چگونگی مفهومسازی آن بهوسیلۀ ساختهایی که در مفهومسازی مفاهیم انتزاعی نقش دارند، اشاره میکند. کُوِچِش این ساختها را عبارت از استعارهها و مجاز[30] مفهومی، (نوعی زبان ذهنی-مجازی که در مفهومسازی مفاهیم انتزاعی نقش دارد و در این کتاب کُوِچِش تعریف کوتاهی از آن در فصل یکم ارائه داده است و در سایر فصلها فقط به برخی مصداقهای آن اشاره کرده است)، و چیزی تحت عنوان مفاهیم مرتبط،[31] (که منظور کُوِچِش از آن، بازۀ مفاهیم هیجانی است که به مفهوم انتزاعیای که قرار است با استعارهها درک شود، مربوط میشود. مثلاً مفاهیم مرتبط مفهوم انتزاعی عشق عبارتاند از: دوستداشتن، تمایل جنسی، توجه، احترام، دوستی، به طول انجامیدن، محبت و غیره)، میداند و اعتقاد دارد محتوای مفهومی الگوهای شناختی از این سه منبع حاصل میشود و این هر سه را میتوان از واژگانی که افراد هر روز به کار میبرند، تشخیص داد. در فصل هشتم نویسنده استعارههای خشم را در چهار زبان متفاوت چینی، انگلیسی، مجاری و ژاپنی با یکدیگر مقایسه میکند و نتیجه میگیرد ساختار مشترک بنیادینی در این فرهنگهای متفاوت در مفهومسازی خشم وجود دارد. این ساختار مشترک بنیادی استعارة ظرف[32] است که همۀ این فرهنگهای متفاوت برای مفهومسازی خشم از آن بهره میگیرند. بهعلاوه، این شباهتها و وجود ساختار بنیادین مشترک برای مجازهایی که در ارتباط با خشم به کار میروند نیز دیده میشوند. کُوِچِش اذعان میدارد اغلب مجازهای مربوط به مفهوم خشم یعنی عبارتهایی که فرایندهای فیزیولوژیکی همراه با خشم را بیان میکنند، در چهار فرهنگ مذکور مشترکاند و این امر ناشی از جنبههای کارکردی بدنی در حالتهای هیجانی است. بر این اساس، او بهطور کلی اینگونه نتیجه میگیرد که ظاهراً مؤلفة کلیدی در مفهومسازیهای مشابه بینفرهنگی در یک حوزه جسمآگینی[33] است. کُوِچِش در این فصل، در واقع، مقولۀ بینفرهنگی مفهومسازی هیجان را بررسی میکند که با این کار یکی از جذابترین بخشهای کتابش را نیز میآفریند، چرا که اگرچه تحلیل مفاهیم در زبانی خاص ارزش ویژة خود را دارد، تنها با تعمیم آن است که میتوان ادعا کرد علمی خلق شده است و نظریهای نو فراهم شده است (Goldstein & Goldstein, 1984). کُوِچِش برای پاسخ به چرایی وجود تغییرهایی در مدلهای فرهنگی و استعارههای مفهومی، در نهمین فصل به تنوعها و گوناگونیهای بینفرهنگی و نیز درونفرهنگی در مفهومسازی هیجانها اشاره میکند و نشان میدهد این گوناگونیها چگونه رخ میدهند. او بیان میکند ابزارهای مفهومی مدلهای فرهنگی، استعارهها و مجازهای مفهومی و بافت فرهنگی، همه میتوانند در مطالعۀ گوناگونی فرهنگی مفاهیم هیجانها مفید واقع شوند. این ابزارها از نظر کُوِچِش ما را قادر میسازند تا بتوانیم بادقت بسیار و شفافیتی درخور توجه ببینیم که گوناگونی فرهنگی کجا و چگونه هم در میان فرهنگها و هم در درون یک فرهنگ خاص رخ میدهد. سرانجام، در آخرین فصل کتاب، کُوِچِش برای اینکه کارش به فرجامی برسد، میکوشد تا با تأکید دوباره بر ماهیت استعارهای و مجازی زبان هیجان تجزیه و ترکیب جدیدی ارائه کند که از رهگذر آن بتواند هیجان را در ارتباط با جسمآگینی و فرهنگ بنگرد. او بر این باور است که میتوان تصویر عامی از زبان هیجان نشان داد که هم جهانی باشد، یعنی براساس ویژگیهای زیستی و روانشناختی بنا شده باشد، و هم ویژه و خاص باشد، یعنی بر مبنای مشخصههای خاص فرهنگی باشد. از این رو، در نگاه کُوِچِش دیدگاههای جهانیگرا و ساختگرایی اجتماعی به مفاهیم هیجان بهجای اینکه مقابل یکدیگر قرار گیرند، میتوانند در کنار هم و مکمل هم باشند و نگرش متحد و یکپارچهای را از هیجانها و عواطف که ساختگرایی جسمآگین نامیده میشود، شکل دهند. با این وجود، این ایدة کُوِچِش اگرچه در نگاه اول جذاب به نظر میرسد، نیازمند بررسی بیشتر و پاسخگویی به پرسشهای گوناگون است؛ پرسشهایی مانند اینکه اگر ملاک جهانیبودن یک مفهوم، جسمآگینی است ویژگیهای خاص فرهنگی چگونه و از کجا پدیدار میشوند. البته همانگونه که دیدیم کُوِچِش در فصل هشتم و نهم تا حدی کوشیده است در قالب بررسی استعارهها در زبانهای مختلف به این پرسش پاسخ دهد. اما به نظر میرسد تبیین او نیازمند آن است که در سطح عامتر و کلیتر و در کنار معیار جهانیبودن هیجانها قرار گیرد و محک زده شود.
3. جمعبندی کتاب استعاره و هیجان کتابی است که میتوان از چند بُعد به آن نگریست و به همین دلیل میتواند در مطالعات حوزههای مختلف کارآمد باشد. اگرچه کُوِچِش از دریچة زبانشناسی شناختی به مقولة هیجان پرداخته است، همان گونه که مطالعات زبانشناسی شناختی سایر حوزهها از قبیل عصبپژوهی، مطالعات جامعهشناختی، فلسفی و زبانی و غیره را تحت تأثیر قرار داده است، این بررسی هم میتواند تحولی در زمینة هیجان و مفاهیم مرتبط با آن در این حوزهها ایجاد کند. همچنین، فهم دقیق و عمیق آنچه کُوِچِش دربارة استعارههای مفهومی هیجان بیان میکند، مستلزم داشتن فهم درستی از مفهوم استعاره در حوزة زبانشناسی شناختی و تفکر استعارهای و نقش اساسی آن در فرایندهای ذهنی بشر است. با وجود این، حتی بدون این پیشزمینه هم این کتاب میتواند افقهای تازهای را پیش روی چشمان خوانندة علاقهمند بگشاید. [1]. conceptual metaphor [2]. target domain [3]. source domain [4]. literal [5]. Z. Kövecses [6]. department of American Studies at Eötvös Loránd University [7]. biological reductionism [8]. social constructionism .[9] جسمآگین معادلی است که در برابر اصطلاح embodied قرار گرفته است. از آنجا که معادل متداول «بدنمند» به دلایلی، از جمله عدم رعایت قواعد واژهسازی زبان فارسی که بر اساس آن پسوند «مند» در کنار اسم «معنی» (مانند هوشمند، علاقهمند، ارادتمند و نظایر آن) قرار میگیرد و نه اسم «ذات» (مانند بدن)، و نیز منظور از آن در مطالعات شناختی پردازشهای حسی و حرکتی و انطباقهای تجربهای است که هیچگونه ارتباطی با بدن ندارد، معادل درست و دقیقی برای این اصطلاح نیست نویسندۀ این مقاله از معادل واژگانی «جسمآگین» که توسط استاد دکتر قاسمزاده و در کتاب علم شناخت یا شناختپژوهی وضع شده است، و بهمراتب دقیقتر، درستتر و گوشنوازتر از «بدنمند» به نظر میرسد، استفاده کرده است. [10]. costructed [11]. figurative [12]. prototype [13]. pre-existed .[14] ساختگرایی اجتماعی نظریهای جامعهشناختی در زمینۀ چگونگی کسب دانش و معرفت (شناختهها) است که بر این فرض استوار است که معانی و دانش و معرفت بهجای اینکه در هر فرد و بهطور جداگانه و از قبل وجود داشته باشد، از طریق کنش متقابل با دیگران بر ساخته میشود. [15]. expressive [16]. descriptive [17]. Darwin [18]. The express of the emotions in man and human [19]. event structure [20]. folk theory [21]. self [22]. force dynamic [23]. L. Talmy [24]. struggling [25]. sub-metaphors [26]. S. Freud [27]. N. Quinn [28]. B. Shore [29]. R. W. Gibbs [30]. metonymy [31]. related concepts [32]. container [33]. embodiment | ||
مراجع | ||
قاسمزاده، حبیبالله. (1398). مقدمهای بر شناختپژوهی استعاره: قطره در نهانخانۀ صدف. تهران: ارجمند. Bushman, B. J. (2002). Does Venting Anger Feed or Extinguish the Flame? Catharsis, Rumination, Distraction, Anger, and Aggressive Responding. Personality and Social Psychology Bulletin, 28(6), 724-73.
Darwin, C. (1873). The express of the emotions in man and human. London: John Murry, Albemarle Street.
Ekman, P. (1992). Are there basic emotions? Psychological Review, 99, 550-553.
Freud, S. (1937). Analysis Terminable and Interminable. International Journal of Psycho-Analysis, 18, 373-405.
Gentner, D. (1988). Metaphor as structure mapping: The relational shift. Child development, 59(1), 47-59.
Gentner, D., Holyoak, K. J., & Kokinov, B. (Eds.). (2001). The analogical mind: Perspective from cognitive science. Cambridge, MA: MIT Press.
Ghassemzadeh, H. (2020). An Introduction to the Cognitive Science of Metaphor. Tehran. Arjmand. [In Persian]
Gibbs, R. W. (1994). The poetics of mind: Figurative thought, language, and understanding. New York: Cambridge University Press.
Goldstein, M., & Goldstein, I. F. (1984). Science-The goal of generality. In I. F. Goldstein, & M. Goldstein (Eds.), The experience of science: An interdisciplinary approach (pp. 287-292). Springer: Boston MA.
Kövecses, Z. (2000). Metaphor and Emotion: Language, Culture, and Body in Human Feeling. Cambridge: Cambridge University Press.
Lakoff, G., & Johnson, M. (1980). Metaphors we live by. Chicago: University of Chicago Press.
Ortony, A. (1979). Metaphor and Thought. Cambridge: Cambridge University Press.
Talmy, L. (1988). Force dynamics in language and cognition. Cognitive Science, 12, 49-100. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 1,008 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 396 |