تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,651 |
تعداد مقالات | 13,405 |
تعداد مشاهده مقاله | 30,241,113 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,084,333 |
بررسی روانشناختی شخصیت فریدون و ضحاک براساس نظریة شخصیت آبراهام مزلو | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
فنون ادبی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقاله 9، دوره 13، شماره 1 - شماره پیاپی 34، فروردین 1400، صفحه 129-150 اصل مقاله (768.11 K) | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/liar.2021.125198.1929 | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نویسندگان | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
فخری زارعی1؛ سیدکاظم موسوی* 2؛ علی محمدی آسیابادی3 | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
1دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه شهرکرد، شهرکرد، ایران | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
2استاد گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه شهرکرد، شهرکرد، ایران | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
3دانشیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه شهرکرد، شهرکرد، ایران | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
چکیده | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
انسان کامل و ارائة تصویری گویا و روشن از او از موضوعات بحثانگیز در علوم انسانی ازجمله ادبیات و روانشناسی است. در میان نظریههای شخصیت و از نگرشهای نو در روانشناسی، نظریة انسانگرایی است که در آن انسان و دستیابیاش به خودشکوفایی از مباحث مهم به شمار میآید. در میان انسانگرایان نظریة آبراهام مزلو شامل سلسلهمراتب نیازها ازجمله نیازهای فیزیولوژیکی، امنیت، عشق و محبت، احترام و خودشکوفایی است که از اهمیت ویژهای برخوردار است. این نظریه در بعضی از آثار ادبی ازجمله شاهنامة فردوسی- که ماهیتی انسانمحور دارد- انطباقپذیر است. بررسی شخصیتهای این اثر نشان میدهد انسان ایرانی در ادوار گذشته، تا چه حد به رشد و کمال انسانی دست یافته و چه اندازه منطبقبر الگوهای شخصیت رشدیافتة حوزة روانشناسی است. در میان شخصیتهای شاهنامه، فریدون یکی از محبوبترین چهرههای این اثر حماسی است که ویژگیهای افراد خودشکوفا در رفتار و گفتار او مشهود است. ویژگیهایی مانند درک درست از واقعیت، خوی مردمگرا، تشخیص هدف از وسیله، روابط درونفردی و خودانگیختگی. در تقابل با فریدون، شخصیت ضحاک را میتوان واکاوید. بررسی شخصیت ضحاک نشاندهندة ناکامی او در تأمین سلسهمراتب نیازهای اساسی و گذرنکردن از پایینترین سطوح نیازهاست. هدف از این بررسی، نشاندادن جایگاه شخصیت فریدون و ضحاک، براساس نظریة مزلو است که میتواند رهنمونی در بررسی همة شخصیتهای شاهنامه برای یافتن انسان کامل باشد و از سویی قابلیت متون کهن فارسی در شاخصهای نظریههای نوین را نشان دهد. پژوهش حاضر با بررسی اندیشه و رفتار این دو شخصیت، فریدون را الگو و نمونة افراد خودشکوفا و ضحاک را نمونة ناشکوفایی شخصیت معرفی میکند و دلایل آن را بررسی میکند. | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
شاهنامه؛ فریدون؛ ضحاک؛ مزلو؛ خودشکوفایی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقدمه در نقد روانشناسی متون ادبی، وارد حوزة استعاری میشویم و هر شخصیت را بهصورت نمودی از واقعیت در نظر میگیریم؛ زیرا در شخصیتآفرینیِ داستانها، الگوی نویسنده، انسانهای واقعی هستند و شخصیتهای داستانی، بهنوعی بازیابی آنها هستند. هرچه این الگوپذیری با دقت بیشتری صورت گیرد، باورمندی شخصیتهای داستان بیشتر میشود و برای بررسی و انطباق با مفاهیم حوزة شخصیتشناسی قابلیت بیشتری مییابند. در داستان «خواننده، نویسنده و شخصیتها در کنار هم میایستند و سرنوشت داستان را دنبال میکنند. از این جدانگری و باهمنگری، آفرینش تازهای پا میگیرد» (یاوری، 1384: 176). شخصیت در روانشناسی «به مجموعه ویژگیهای جسمانی ـ روانی اطلاق میگردد که هر فرد را از افراد دیگر متمایز میکند. مطالعه و شناخت شخصیت هم از جنبة ارضای حس کنجکاوی و هم ازنظر روابط متقابل اجتماعی دارای اهمیّت است» (کریمی، 1378: 8). در روانشناسیِ نظری، نظریههای متعددی در مورد شخصیت وجود دارد که هریک به جنبهای از جنبههای آن میپردازد. هریک از این نظریهها، شخصیت انسان را مخلوق نیرویی میدانند که متفاوت با دیگری است و میکوشند از این طریق به شناخت انسان دست یابند. در قرن بیستم، سه انقلاب فکری در روانشناسی رخ داد که چهرة این علم را دگرگون کرد؛ این سه نهضت عبارتاند از: روانکاوی، رفتارگرایی و انسانگرایی. قدیمیترین رویکرد به بررسی شخصیت، رویکرد روانکاوانة فروید است. «روانکاوی به شیوة فروید بر نیروهای ناهشیار، سایقهای جنسی و پرخاشگری مبتنیبر عوامل زیستی و تعارضهای اجتنابناپذیر در اوایل کودکی، تأکید میکند و انسان را تحت تسلط غرایز و کشمکشهای درونی خود میداند» (شولتز و شولتز، 1398: 67). از دیدگاه رفتارگرایان، محیط انسان را میسازد. «ازنظر آنها شخصیت، انبوه پاسخهای آموختهشده به محرّکها، یکرشته رفتارهای آشکار و یا نظامهای عادت است. در این رویکرد شخصیت فقط به چیزی اشاره دارد که بتوان آن را بهصورت عینی مشاهده و دستکاری کرد. رویکرد دیگر در بررسی شخصیت، رویکرد انسانگرایان است. انسانگرایی نظامی فکری است که بهموجب آن تمایلات و ارزشهای انسان در درجة اولِ اهمیت قرار دارد. دیدگاه انسانگرایان بر توانمندیها و آرزوهای انسان، ارادة آزاد هشیار و تحققبخشیدن به استعداد انسان تأکید میکند» (همان: 487). انسانها در این مکتب بهصورت موجوداتی فعال و خلاق تصویر میشوند که بهدنبال شکوفایی خود هستند.
بیان مسئله در میان آثار بزرگ ادبی، شاهنامة فردوسی بهدلیل ماهیت داستانی- حماسی و وجود شخصیتهای فراوان، آیینهای برای انعکاس شخصیتهای حقیقی در عالم واقع است. فردوسی با آگاهی و بهتناسب تکنیک شخصیتپردازی، شخصیتهای دنیای اسطوره، حماسه و تاریخ را در جهان داستان، بازسازی و بازپردازی میکند. در شاهنامه «شخصیتها بهگونهای ترسیم شدهاند که خواننده را از زمان خود رهایی میدهند و او را همپای خود به حرکت وامیدارند. مهارت سراینده در شخصیتپردازی و قدرت او در شیوههای پرورش شخصیت، سبب باورپذیرشدن آنها شده است» (زارعی و همکاران، 1394: 102-67 )؛ ازاینرو میتوان آنها را از جنبههای گوناگون تحلیل و بررسی کرد. یکی از این جنبههای قابل پژوهش در شاهنامه، تحلیل و بازشناسی شخصیتهای این مجموعه براساس نظریههای مختلف روانشناسی ازجمله روانشناسی «فروید»، «آدلر»، «یونگ»، «مزلو»، «راجرز» و دیگران است که پژوهشهای مفید و متعددی نیز در این زمینه انجام گرفته است. از میان نظریههای انسانمحور، نظریة انسانگرایی آبراهام مزلو اهمیت ویژهای برای انسان قائل است. از دلایلی که نویسندگان پژوهش حاضر، این نظریة را از میان دیگر نظریههای شخصیت، انتخاب کردهاند، آن است که در شاهنامه، انسان اهمیت ویژهای دارد؛ زیرا در آثار حماسی، محوریتی ملی- انسانی دیده میشود و نقش انسان در شکلگیری، تکامل و آفرینش حماسه، بیشتر مشهود است. مفهوم مشترک در نظریة مزلو و شاهنامه این است که در نظریة مزلو، انسان و محیط هردو مهم هستند. شاهنامه مجموعهای از شخصیتهای مختلف است که در تقابل و تعامل با یکدیگرند و رفتار و منش هریک با دیگری متفاوت است. این تنوع رفتار، سبب میشود ذهن خواننده به واکاوی آنها معطوف شود و برای شناخت بهتر و عمیقتر شخصیتها، تلاش کند. در این میان، روانشناسی وسیلهای برای شناخت بهتر و علمیتر این شخصیتها به شمار میآید. در میان شخصیتهای برجستة شاهنامه، شخصیتهایی هستند که در بالاترین سطح، تأمین نیاز شدهاند و به مرحلة خودشکوفایی رسیدهاند. شخصیتهایی مانند فریدون، رستم، زال، رودابه و سیندخت میتوانند در این گروه قرارگیرند. البته پس از تحلیل دقیق، این نتیجه حاصل میشود که همة افراد به اوج خودشکوفایی دست نمییابند و در بسیاری موارد میتوان آنها را دستهبندی و سپس رتبهبندی کرد. از میان آنها برخی، از همة خصایص انسانیِ افرادِ خودشکوفا به کمال برخوردارند و عدهای به بعضی از آن خصایص متصف شدهاند؛ ازاینرو ازجهت انسانِ کامل بودن در ردیف پایینتری قرار میگیرند. در شاهنامه شخصیتهایی مانند ضحاک ماردوش، افراسیاب، طوس و سودابه میتوانند جزو شخصیتهای ناشکوفا قرارگیرند. در تحلیل و بررسی شخصیت هریک از این اشخاص، میتوان دید که مطابق با سلسلهمراتب مزلو در چه مرحله، تأمین نیاز نشدهاند و در پی ناکامیابی، چه آسیبها و فراآسیبهایی متوجه رفتار و شخصیت آنها شده است. یافتههای این پژوهش نشان میدهد نظریة مزلو تا چه اندازه در شناخت شخصیتهای شاهنامه کمک میکند و رفتار شخصیتها تا چه حد منطبقبر سلسلهمراتب نیازهای دیدگاه اوست. پاسخ به این موارد درگرو تحلیل و انجام پژوهش است. در اینجا به بررسی دو شخصیت از شخصیتهای شاهنامه پرداخته میشود تا قابلیت این نظریه در شاهنامه مشخص شود.
روش انجام پژوهش روش این پژوهش، تحلیلی- توصیفی است که با استفاده از منابع کتابخانهای شکل گرفته است. در این پژوهش، نظریة شخصیت مزلو و سلسلهمراتب نیازهای اساسی که مهمترین بخش این نظریه است، مبنای کار قرار گرفته و تلاش شده است با دقت در رفتار و اندیشههای دو شخصیت مهم شاهنامه، یعنی فریدون و ضحاک و بهکارگیری مفاهیم این نظریه، به تحلیل و بررسی این دو شخصیت و تحلیل یافتهها پرداخته شود. توجه به دوران کودکی و عواملی که سبب شکلگیری رفتار میشود از ابزار کارآمد در این پژوهش به شمار میرود.
پیشینة پژوهش در میان آثاری که درزمینة روانشناسی شخصیتهای شاهنامه انجام شده و در آن اشاراتی به نظریة انسانگرایی بهویژه نظریة مزلو شده است، میتوان به این آثار اشاره کرد؛ پایاننامة تحلیل شخصیت گشتاسپ و اسفندیار در شاهنامه با رویکرد روانشناسی (کرمی شاهیوندی، 1391) که در آن با استفاده از مفاهیمی پراکنده از روانشناسی ازجمله مکانیسمهای دفاعی فروید، مفاهیم خودشیفتگی، کینه، افسردگی و برخی مفاهیم نظریة مزلو که در حوزة انسانگرایی است، شخصیت گشتاسب و اسفندیار بررسی شده است. همچنین پایاننامة بررسی عزّتنفس(حرمت ذات) در شاهنامة فردوسی (شیرخدا، 1397) که براساس دیدگاه مزلو، براند و دی آنجلیس به فضیلتهای شخصیتی و روانی در شاهنامه پرداخته است و در آن به نقاط اشتراک شخصیتها شامل عزّت نفس یا احترام به خود پرداخته است. در زمینة بررسی شخصیت در شاهنامه به مقالة «شخصیت رستم براساس داستان رستم و اسفندیار در شاهنامه و نظریة خودشکوفایی آبراهام مزلو» (محرابی کالی، 1393) میتوان اشاره کرد که پس از بررسی شخصیت رستم در داستان رستم و اسفندیار براساس شش ویژگی از ویژگیهای افراد خودشکوفا ازجمله درک بهتر واقعیت، پذیرش خود و دیگران، خودانگیختگی و طبیعیبودن، مسئلهمداری، بیتعصبی و تشخیص وسیله و هدف، رستم شخصیتی خودشکوفا و کامل معرفی میشود. مقالة دیگر «نقد شخصیت کیخسرو براساس نظریة آبراهام مزلو» (داودنیا و همکاران، 1393) که به شخصیت کیخسرو میپردازد و پس از بررسی نیازهای اساسی در طول زندگی، از کودکی تا پایان عمر کیخسرو، او را در بالاترین سطح نیازهای مزلو تأمینشده میداند. پس از بررسیها مشخص شد، تاکنون پژوهشی دربارة شخصیت فریدون و ضحاک براساس نظریة مزلو انجام نشده است. ازاینرو پژوهش حاضر باتوجهبه اهمیت این دو شخصیت در شاهنامه، میتواند دریچة تازهای در شناخت روانشناسانة آن دو و زمینهای برای شناخت دیگر شخصیتها از این منظر باشد.
بررسی نظریة مزلو مزلو از پایهگذاران مکتب انسانگرایی و پدر نیروی سوم روانشناسی به شمار میآید و رویکرد ویژهای به انسان دارد. وی مکاتب موجود روانشناسی را در شناخت شخصیت انسان، محدود و بدبینانه میدانست و معتقد بود روانکاوان به جنبههای مثبت، خلاق و متعالی انسانی توجه کافی نداشتهاند و بیشتر جنبههای تاریک روان انسان را مطالعه میکنند. نظریة مزلو به دلیل قابلیت انطباق بر همة انسانها، در همة ادوار قابل توجه است. وی انسان را موجودی باارزش و فطرتاً پاک میداند و به فضایل، ارادة آزاد و شکوفایی تواناییهای او تأکید دارد. هستة اصلی این نظریه، انگیزش است. هر فرد دارای نیازهای ذاتی و غریزی است که فعالکننده و هدایتکنندة رفتارهای اوست. این رفتارها برخلاف نیازها، ذاتی نیستند، بلکه اکتسابی و آموختنیاند و محیط تأثیر زیادی در شکلگیری آنها دارد؛ ازاینرو افراد مختلف، در نحوة تأمین انگیزهها ممکن است تفاوتهای زیادی پیدا کنند. «در هرم پیشنهادی مزلو پنج پایه وجود دارد؛
2- نیازهای ایمنی 3- نیازهای عشق و تعلّق 4- نیازهای احترام 5- نیاز به خودشکوفایی» (کریمی، 1378: 152). مطابق با نظریة مزلو نیازهای ردة پایین در اولویت هستند و پس از تأمین، نیازهای ردة بالاتر ظاهر میشوند. هرچه نیازی از سلسلهمراتب بالاتر باشد، بهشکل آشکارتری انسانی خواهد بود. نکتة دیگر در این نظریه، آن است که اولویت نیازها میتواند تغییر کند و چون نیازهای سطح بالاتر برای بقای انسان ضرورت کمتری دارند، ارضا و تأمین آنها میتواند بهمدت طولانیتری به تعویق افتد. پنج نیازی که این سلسلهمراتب را تشکیل میدهند، نیازهای کوششی هستند. نیازهای دیگری مانند نیازهای هنرشناسی و شناختی (نیازهای دانستن و فهمیدن) در این نظریه مطرح شده است که گاهی شرط لازم برای برآوردن نیازهای اساسی هستند. نیازهای روانرنجور، گروه دیگری از نیازها هستند که با نیازهای اساسی ضدیت دارند و مانع رشد روانی میشوند. نظریة مزلو بر چند فرض اساسی در رابطه با انگیزش استوار است که برای شناخت بهتر این نظریه ضروری است؛ «اولین فرض، رویکرد کلنگر به انگیزش است؛ به این معنی که شخصِ کامل، باانگیزه میشود. فرض دوم اینکه انگیزش، معمولاً پیچیده است، یعنی رفتار فرد میتواند از چند انگیزة مجزا ناشی شود. سومین فرض آنکه افراد، همواره به وسیلة یک نیاز یا نیاز دیگر برانگیخته میشوند؛ زمانی که نیازی ارضا میشود، نیروی انگیزشی خود را از دست میدهد و نیاز دیگری جای آن را میگیرد. فرض دیگر این است که همة افراد بهوسیلة نیازهای اساسی یکسانی برانگیخته میشوند و آخرین فرض در رابطه با انگیزش آن است که نیازها میتوانند بهصورت سلسلهمراتبی ترتیب یابند» (شولتز و شولتز، 1398: 591). بررسی سطوح سلسله مراتب نیازهای اساسی فریدون و ضحاک داستان ضحاک داستانی شخصیتمحور است. طرحی که در این داستان از شخصیتها پیریزی شده است در حوزة روانشناسی قابل پژوهش و بررسی است. شخصیت فریدون در تقابل با شخصیت ضحاک، یکی از کاملترین الگوهای شخصیتی برای پژوهش نظریة مزلو اسـت. در ایـن داستـان، فـریدون شخصیتی تعالییافته و ضحاک شخصیتی روانرنجور یا ناسالم، دو نقطة قاعده و رأس هرم مزلو را بهشکل عینی نشان میدهند. به نظر میرسد طرحی که از فریدون ارائه میشود، شاخص مطلوبی برای نشاندادن رشد کامل شخصیت است و طرحی که از ضحاک عرضه میشود، مؤید شاخصبودنِ شخصیت فریدون بهعنوان شخصیتی سالم است. این پژوهش میکوشد با تحلیل رفتار و بررسی ویژگیهای این دو شخصیت ازطریق مکانیزم مقایسه، متعالی بودن یکی و ناسالم بودن دیگری را نشان دهد و دلایل تعالی و ناسالمی هریک را تبیینکند. فریدون هم در شاهنامه و هم در اساطیر ایرانی از جایگاه معنوی و ویژهای برخوردار است و در میان شاهان شاهنامه، نمونة انسان تعالییافته یا خواستار تحققِ خود است. «اگر انسان آرمانیِ حماسی را کسی بدانیم که یزدانپرستی، مردانگی، فرهمندی، خردورزی، دادگری، نیکی، گوهر، هنر و نژاد را با هم داشته باشد، باید اذعان نمود فریدون با رویکرد به ویژگیها، کردارش و با معیارهای حماسه یکی از نمونههای انسان کامل و مثالی شاهنامه است» (آیدنلو، 1386: 3-142). ویژگیهای فریدون که در قالب رفتار و منش او ارائه میشود، وی را شخصیتی زمینی- فرازمینی معرفی میکند که البته جنبة زمینی بودنش بهواسطة خطاهای انسانی که مرتکب میشود بر فرازمینـی بودنـش غالـب میآیـد و او را از مفهوم اسطورهایِ شاه- خدایی دور و به شاه- انسانی نزدیک میکند. این شخصیت در عین متعالی بودن، انسانی دستیافتنی معرفی می شود. بـررسی شخصیت فریدون براساس دیدگاه مزلو از دوران کودکی آغاز میشود. داستان تولد و پرورش فریدون در تنة داستان ضحاک قرار دارد که داستانی اسطورهای است. ازآنجاکه داستان ضحاک داستانی اسطورهای و «اسطوره، گزارهای نمادین از واقعیت است» (حصوری، 30:1388)، بسیاری از پدیدهها در جهت تقویت نمادینبودن داستان به کار گرفته شدهاند. در فضای نمادین داستان، وجود گاو برمایه با ویژگیهای فراواقعی گویای شرایط عالی و محیط مطلوب برای پرورش فریدون است. توصیفاتی از این گاو در شاهنامه آمده است؛ ازجمله آنکه در میان گاوان برترین پایه را دارد، چون طاووس نر است، هر مویش بر تازهرنگی است و تاکنون کس در جهان گاوی چونان ندیده است؛ گاوی چو خرّمبهار و سراپای او پر از رنگ و نگار. این ویژگیها حیوان را پدیدهای متفاوت معرفی میکند. این توصیفات نشان میدهد فریدون «برخلاف دیگران از گاو خاصی که نماد تقدس است، تغذیه میکند» (فشارکی، 40:1397) و به روایت شاهنامه پرورشی متفاوت دارد.
بنابراین، توصیف این گاو در ارتباط با کودکی فریدون، توصیفی نمادین است. در روانشناسی یونگ، گاو از نمادهای تعالی است؛ «گاو برمایه و گرز گاوسر فریدون، بیانگر این حقیقت است که فریدون در خودیابی، توفیق یافته و توانسته به شهریاری که نماد «خود» است، برسد» (خسروی، 1394: 114). شاخصهای این خودیابی، درک درست او از واقعیات، خوی مردمگرایی، مقاومت در برابر فرهنگپذیری و احساس تعهد نسبت به آرمانها ازجمله برقراری عدالت است که در جای مناسب به آنها پرداخته میشود. وجود کوه البرز نیز از دیگر عواملی است که نمادین بودن داستان را تقویت میکند و با هدف بیان شرایط ویژة دوران کودکی فریدون بیان میشود. در فرهنگ نمادها، «کوه بهعنوان نمادی محوری و مرکزی بهمعنی گذر از یک مرحله به مرحلة دیگر، همنشینی با ایزدان و همچنین به معنی حفاظتگاه و منزل ایزدان، نماد پایداری، ابدیت، استحکام و سکون است. گذر از میان کوههای بستهشونده یا برهمخورنده، مظهر گذر به سطوح نوین روحانی است» (کوپر، 298:1380). همة این مفاهیم در کنار یکدیگر، نشاندهندة شخصیت سالم و خودشکوفای فریدون است. ضحاک در تقابل با فریدون است. ضحاک منفورترین چهرة شاهنامه، از اوایل جوانی در اثر عوامل مختلف، تغییر رفتار داده و چهرهای دیگرگونه از خود ارائه میدهد. برای شناخت و بررسی شخصیت ضحـاک ضروری است، دوران کودکی او واکاوی شود. هر انسانی با فطرتی پاک و با استعدادهای بالقوه برای دستیابی به کمال و سلامت روان متولّد میشود و این شرایط فردی و اجتماعی است که خویشتن او را محقق میکند یا مانع از تحقق «خود» میشود. بسیاری از پژوهشگران حوزة روانشناسی، کودکی فرد را زمینهساز آیندة او میدانند؛ اما به اعتقاد مزلو و برخی از روانشناسان، نمیتوان همة آیندة فرد را در گرو چگونگی کودکی او دانست. هرچند تجربههای تأسفانگیز دوران کودکی میتواند بر شخص تأثیر گذارد ولی «آدمی، قربانی درمانناپذیر این تجربهها نیست؛ او میتواند دگرگون شود، کمال یابد و به سطوح عالی سلامت روان برسد» (شولتس، 91:1397). آنچه از دوران کودکی ضحاک توصیف میشود، نشان میدهد دوران کودکی او، دورانی مطلوب و کودک در شرایطی متعادل رشد کرده است؛ هم مهر پدر را بهطور کامل در اختیار دارد بهگونهای که:
و هم از امکانات رفاهی بهخوبی برخوردار است بهطوریکه:
اگر این شخصیت را بدون جهتگیری خاص و تغییری که در جوانی و پس از آشنایی با ابلیس مییابد، در نظر بگیریم، باید مطابق با نظر بسیاری از روانشناسان بپذیریم که ضحاک همانند دیگر انسانها با فطرتی پاک قدم به جهان میگذارد و در اثر تعامل با محیط پیرامون، تغییراتی در شخصیتش ایجاد میشود. «مزلو پنج نیاز فطری را معرفی میکند که رفتار انسان را برانگیخته و هدایت میکنند. این نیازها میتوانند تحت تأثیر یادگیری، انتظارات اجتماعی و ترس از تأییدنشدن قرار گیرند. این نظریهپردازِ انسانگرا از اهمیت تجربیات کودکی در پـرورش یافتن و رشد بزرگسالی آگاه است؛ اما فرد را قربانی این تجربیات نمیداند. او معتقد بود: ماهیت انسان ذاتاً خوب، شایسته و مهربان است، ولی وجود شرارت را انکار نمیکرد. شرارت صفت فطری نیست، بلکه حاصل محیط نامناسب است» (شولتز و شولتز، 1398: 409-392). ارزیابی دوران کودکی و جوانی ضحاک تا پیش از آشنایی با ابلیس نشان میدهد ضحاک در ابتدا براساس فطرت اولیة خود عمل میکند؛ از پیشنهاد ابلیس مبنیبر کشتن پدر شادمان نمیشود و از خون پدر دلش پر از درد میشود (فردوسی، 1382: 45)؛ ازاینرو:
اما آن هنگام که با ابلیس پیمان میبندد قادر به سرپیچی نیست. دوری از پیمانشکنی او نیز بهنوعی، برگرفته از فطرت پاک اوست که پس از آشنایی با ابلیس در مسیر نادرستی شکل میگیرد. در اینجا به بررسی و مقایسة نیازهای اساسی این دو شخصیت میپردازیم؛
1- نیازهای جسمانی مطابق با هرم پیشنهادی مزلو برای نیازها، اولین سطح از نیازهای اساسی، نیازهای جسمانی است. در طبقة شاهان و پهلوانان شاهنامه، نیازهای فیزیولوژیکی آب و غذا به طور طبیعی تأمینشده هستند. البته اشاره به این مطلب ضروری است که «در جوامع مرفّه بهطور طبیعی، نیاز گرسنگی افراد تأمین و ارضا میگردد. بنابراین در اینگونه موارد مشابه وقتی از گرسنگی سخن به میان میآید، سخن از چیزهای اشتهاآور است نه گرسنگی بهمعنی حقیقی کلمه» (فیست و فیست، 592:1390 ). در داستان مورد بحث مفهوم گرسنگی نه بهمعنی حقیقی کلمه، بلکه در مفهوم نیازمندی به کمارزشترین مسائل انسانی است. شخصیتی مانند ضحاک در ظاهر از این سطح عبور کرده است، اما دقت در زندگی و رفتار او نشان میدهد باید به رویة دیگر داستان توجه کرد. داستان اینگونه روایت میکند که ضحاک شاهزادهای از سرزمین اعراب است و از ضروریات زندگی بهوفور برخوردار است. این، لایه و برداشت سطحی از داستان است؛ اما آنچه در ادامه میآید برداشت دیگری به دست میدهد.
بررسی انجامشده نشاندهندة آن است که فریدون ازنظر نیازهای فیزیولوژیک ازجمله آب و غذا بهطور کامل تأمین شده است. در تقابل با فریدون، ضحاک در پایینترین سطوح نیازها قرار دارد؛ او نمیتواند به نیازی فراتر از غذا و نیاز جسمانی بپردازد؛ ابلیس، وی را میفریبد و در لباس آشپز به او نزدیک میشود. آنچه به ابلیس کمک میکند، اختیار ضحاک را در دست گیرد، شکمبارگی اوست؛ زیرا «ابلیس یقین دارد جوان تازی بندة شکم است و لذتهای محسوس مادی را بر همة فضایل و معنویات ترجیح میدهد» (سعیدی سیرجانی، 71:1395). اگر داستـان را داستانی بـا عنـاصر نمـادین در نظر گیریم، میتوان ابلیس را معادل مفهوم« نهاد» در نظریة فروید دانست. «نهاد، مخزن غرایز و لیبدو است. نهاد ساختار قدرتمند شخصیت است و مستقیماً و با ارضای نیازهای بدن ارتباط دارد» (شولتز و شولتز، 84:1398). تهیة غذاهای متنوع و لذیذ از گوشت حیوانات، نمادی از تأمیننشدن اولین نیاز از نیازهای اساسی است که با نشاندادن تمایل بسیار او بـه غـذا و سیریناپذیری او بازنمایی میشود. تنوع غذایی که ابلیس در هر روز فراهم میکند و تمایل زیاد ضحاک به آن، بهطور نمادین بیان میکند ضحاک نتوانسته است از نیازهای فیزیولوژیکی خود بهطور نسبی و قابل قبول بگذرد. توجه به ترتیب غذاهایی که ابلیس برای او آماده میکند نیز تأملبرانگیز است. شروع خوالیگری ابلیس با زردة تخممرغ، سپس پرندههایی مانند کبک و تذرو، پس از آن مرغ و بره و درنهایت غذاهایی از گوشت گاو جوان است. «ارتباط گوشتخواری با بدخویی از نکات قابل توجه داستان است. در اینجا خوردن گوشت آموزشی شیطانی به شمار رفته و خاصیت آن تحریض خوی حیوانی دانسته شده است» (اسلامی ندوشن، 1394: 125) و یکی از خویهای حیوانی بهکارگیری همة نیروها برای به دست آوردن غذاست. همچنین توجه به جثة این حیوانات که از حیوان کوچک آغاز و به حیوان بزرگ منتهی میشود، تأییدی نمادین در جهت بارزکردن شکمبارگی ضحاک است. بخش بعدی داستان، رویش ماران بر دوش ضحاک، کشتن جوانان و خوراندن مغز آنها به ماران است. در ایـن بخـش، مـاران و رویـش دوبارة آنها، نمـاد گرسنـگی و نیـاز دوباره به غذا و سیریناپذیری ضحاک است. اینگونه میتوان نتیجه گرفت ضحاک در تأمین نیازهای جسمانی خود ناکام است. استدلال دیگری که میتوان در مورد این شخصیت بیان کرد، وعدة ابلیس پس از به تخت نشستن ضحاک است؛ ابلیس برای فریب میگوید:
و اولین کامی را که برای او فراهم میکند، تهیة غذاهای لذیذ است. ابلیس در اولین قدم، ضعف شخصیت شاه را هدف قرار میدهد. شکمبارگی در شخصیت ضحاک، چنان نهادینه است که به پاس آن، اجازة بوسهزدن بر شانههای خود را به ابلیس میدهد، در برابر گرمایل و ارمایل که از ذات لذتجو و طبیعت شکمبارة او خبر دارند، تسلیم میشود و با آزمندی و طمعی که بهتبع غلبة این نیاز ایجاد میشود، نادانسته موجبات نابودی حکومت خود را فراهم میکند.
بخش دیگری از نیازهای فیزیولوژیکی، نیاز جنسی است که تأمین آن مانند نیاز به غذا برای بقا و ادامة نسل ضرورت دارد. نیاز جنسی همانند دیگر نیازهای اصلی چنانچه بهدرستی مورد توجه قرار گیرد، موجب سلامت روان خواهد بود؛ اما در شکل افراطی از سویی باعث پیدایش مشکلات روحی- روانی و گاه انحراف جنسی میشود و از سوی دیگر، مانع رشد روانی و تعالی فرد میشود. «اگر فرد در دوران تکامل خود، دچار کشمکش روانی شود یا با واکنشهای محیطی توأم با افراط و تفریط مانند محرومیت شدید یا ارضای بیش از حد روبهرو شود، تکامل او در همان مرحله تثبیت میشود و باعث بروز عوارض و علایم ناهنجاری در او میگردد و بهطورکلی بر منش و شخصیت او تأثیر میگذارد» (شاملو، 1388: 37). نیازهای فیزیولوژیکی مانند دیگر نیازها نیستند که با تأمینشدن، فرد دیگر احساس نیاز نکند، بلکه «ماهیتی تکرارشونده دارند و پس از تأمین، دوباره نمایان میشوند» (فیست و فیست 593:1390)؛ ازاینرو توجه و پرداختن بیش از حد به این نیاز، باعث اختلال در تعادل سلامت روان میشود و فرد روانرنجور میشود. در مورد فریدون، وجـود خواهـران جمشید و کامیابیش از آن دو نشانههای ارضای نیاز جنسی است. همچنین در مقایسه با ضحاک، وجود سه فرزند از ارنواز و شهرناز، نشانة دیگری از تأمین نیاز جنسی است. درحالی که ضحاک آن دو را در اختیار داشت؛ اما نه هیچگاه توانست از عشق آنها کامیاب گردد و نه صاحب فرزندی شود. بررسی شخصیت ضحاک از جنبة نیاز جنسی، نتیجهای مشابه با شکمبارگی او دارد. براساس سخن فردوسی، میتوان او را شخصیتی زنباره دانست.
گردآوردن زیبارویان در حرمسرا که مطابق با سخن فردوسی تا پیش از ضحاک در میان شاهان چندان مرسوم نبوده است و تمایل ضحاک به آنها، بیانگر میل شدید جنسی اوست. گرایش ضحاک به غریزة جنسی، در برخورد با خواهران جمشید نیز بهوضوح دیده میشود. ضحاک پس از غلبه بر جمشید در اولین فرصت خواهران جمشید را در اختیار میگیرد. شواهد دیگری زنبارگی ضحاک را تقویت میکند؛ پس از حملة فریدون به کاخ، پیشکار ضحاک خبر فتح کاخ به دست فریدون را به وی میرساند. واکنش ضحاک پس از سخنان پیشکار تأملبرانگیز اسـت؛ ضحاک از خبر تصاحب تاج و تخت بیاعتنایی میکند. برخلاف افراد خودشکوفا که همواره پذیرای واقعیتها هستند، ضحاک با انکار و خونسردی نمیخواهد واقعیت حضور فریدون را بپذیرد.
ضحاک میکوشد با کتمان رویداد پیشآمده، با خودفریبی، بیم و تشویش خود را پنهان کند. انسانهای سالم ازنظر روح و روان، در تلاشند از نیازهای سطوح پایین هرم عبور کنند و به سطوح بالاتر ازجمله ایمنی، تعلقپذیری، عزتنفس و احترام برسند؛ اما افرادی که بهدلیل تأمیننشدن نیازهای اساسی در سطوح پایین قرار دارند، دچار اختلالات شخصیتی میشوند و با روانی ناسالم در گروه افراد روانرنجور قرار میگیرند. شخصیت ضحاک در این گروه قرار دارد. در ظاهر صاحب قدرت و احترامی بهواقع غیرحقیقی است؛ اما همچنان در سطوح پایین نیازها قرار دارد و کسب احترام حقیقی و دیگر نیازها نزد او اهمیت چندانی ندارد. شـاهد ایـن ادعا، آنکه پیشکار، آگاه از ضعف شخصیت وی، نام دختران جمشید و شرح خوشباشی فریدون را با آنها بر زبان میآورد.
ضحاک خشمگین عازم کاخ میشود. او در خفا شاهد عشقبازی فریدون با خواهران جمشید است. فریدون بر تخت او تکیهزده است؛ اما آنچه شاه ماردوش را بیاختیار میکند نه تاج و تخت، بلکه حضور شهرناز و ارنواز در کنار فریدون است. غلبة نیاز جنسی بر شخصیت ضحاک، ترسِ از دست دادن آنها و باقیماندن در پایینترین سطح نیازها باعث میشود به نیازهای والاتر بیتوجه باشد؛ با دیدن این صحنه، از بام فرود میآید و نه در پی کشتن فریدون که خواهان ریختن خون پریچهرگان میگردد (نک. همان: 75). این صحنه، مبیّن این مطلب است، زمانی که اندیشه، روان و هدف فرد در نیازهای جنسی خلاصه شود، حس تعلقپذیری، احترام، عزتنفس و نیاز به خودشکوفایی مفهوم و موضوعیتی ندارند و این به معنی ماندن در پایینترین سطوح نیازها یعنی نیازهای فیزیولوژیکی است. در مورد ضحاک این حقیقت صدق میکند که «اتکای شدید به محبوب و ترس از دست دادن محبتـی که سخـت مـورد نیاز است، در اثر ارضانشدن نیازهای تعلق و محبت است» (شولتس، 1397: 11). نظر دیگر در مورد شخصیت ضحاک، انحراف جنسی یا همجنسگرایی اوست. در بیت:
در بعضی نسخ به جای واژة «کُشتی»، واژة «گُشنی » به معنی «آمیزش» آمده است. در مورد بیت دوم چند معنی پیشنهاد شده است؛ اگر تصحیح «گُشنی» در نظر گرفته شود به دو صورت میتوان معنی کرد. صورت اول آن که «هرگاه آرزو و خواهشِ درون بر ضحاک چیره میشد و دیو آرزو با او یار میگشت از مردان جنگی یکی را برای گُشنی و آمیزش فرامیخواند». صورت دیگر در ارتباط با دو بیتی است که پس از آن آمده است و اینگونه معنی میشود که «هرگاه شهوت ضحاک برانگیخته میشد، یکی از جنگجویان زورمند را که میتوانست با دیو کشتی بگیرد، به حضور میخواست و دختری زیبارو و پرآزرم را در برابر خود، با آن مرد دیوافکن به مباشرت وامیداشت» (آیدنلو، 1390: 3-702). مطابق معانی پیشنهادی، جدا از اینکه ضحاک در نازلترین سطوح نیازها قرار دارد، انحراف جنسی او نیز بهوضوح نمایان است. همجنسگرایی، یعنی «میل به کسب و افزایش تمایل به جنس مقابل، بهطوریکه روابط با جنس مقابل برقرار شود» (کاپلان، سادوک، 42:1368). اگر مطابق نظر افرادی مانند بهفر و برگنیسی، معنی اول در نظر گرفته شود، همجنسگرایی ضحاک آشکار است و چنانچه مطابق با نظر افرادی مانند خطیبی (1390) معنی دوم را در نظر گیریم و اینگونه معنی کنیم که «پهلوانی را با یکی از دختران در برابر خود وارد رابطة جنسی میکند»، باز هم وارونهخویی، رواننژندی و اختلالات روانی شخصیت ضحاک به قوّت خود باقی خواهد ماند. مزلو معتقد است: «نمایش آمیزش همجنسباز میتواند راهی برای محافظت از خود یا کسب محبوبیت باشد» (مزلو، 1381: 496). مطابق با این، ضحاک هم ازنظر جنسی نیازمند است و هم نمیتواند در سطوح امنیت، عشق و عزتنفس احساس نیاز کند و تأمین شود. یکی از معانی اصطلاح نظربازی، مشاهدة صحنههای جنسی است. «نظربازی ) Voyeurism (، مرب دیکی وجود دارد که در این حالت تحریک جنسی یا تماشا پیدا میشود» (کاپلان و سادوک، 42:1368). وط به جستوجوی مکرّر موقعیتهایی است که امکان دیدن زنان در حالت تعویض لباس یا نزفروید نیز یادآور میشود، «تمتّع نظری و طولانی به محبوب بدون شک غریزة جنسی دارندهاش را به هیجان درمیآورد» (فروید، بیتا: 72). بدون تردید اگر وجه دوم از معنی بیت در نظر گرفته شود، باید گفت: تمرکز ضحاک بر ارضای این سطح از نیازها سبب میشود در تأمین آنها بهشکلی افراطی و نامتعادل عمل کند و از دیگر نیازها دور ماند.
2- نیاز به امنیت مطابق با نظریة شخصیت مزلو در تأمین نیازها، الزامی نیست که هر نیازی بهطور کامل تأمین شده باشد تا فرد در سطوح بالاتر احساس نیاز کند؛ اما برخی در سطح حداقلها نیز تأمین نیاز نمیشوند تا بتوانند در سطح بعدی نیاز قرار گیرند. بررسیها نشان میدهد، امنیـت فریـدون در سایة وجود فرانک تأمین میشود. در سراسر دوران کودکی پیش از هر خطری، فرانک دست به کار میشود و او را نجات میدهد. محبت مادر، امنیت عاطفی و فداکاریهایش، امنیت جانی را برای فریدون تأمین میکند. «اگر نیاز به محبت از دوران کودکی ارضا شود، افراد احساس عزتنفس میکنند و بزرگسالانِ خودشکوفایی میشوند که حتی در صورت تحقیرشدن از سوی دیگران، احساس عزتنفس خود را حفظ میکنند» (فیست و فیست 1390: 594). در زندگی فریدون، فرانک این امر مهم را انجام میدهد و زمینهساز خودشکوفایی فریدون میشود. ضحاک که بهدلیل عبورنکردن از نیازهای فیزیولوژیکی نمیتواند در سطح بعدی، یعنی نیاز به امنیت، تأمین شده باشد. او از بارزترین شخصیتهای داستانی شاهنامه است که بهشدت درگیر اضطراب، ترس و نگرانی است. اگر فرد از نیازهای فیزیولوژیکی عبور کند، میتواند در احساس امنیت به سر برد. در غیر این صورت بهدلیل عدم تأمین نیاز امنیت، دچار نگرانی، آشفتگی و درنهایت روانرنجوری میشود. اولین جایی که نشانههای اضطراب در این شخصیت دیده میشود، زمانی است که شیطان پیشنهاد کشتن مرداس را به او میدهد.
جستوجوی خانه به خانة مأمورانش نیز نشانة ناامنی روانی اوست که با این جستوجو در پی برطرف نمودن آن است (همان :575). «نیازهای ایمنی عبارتاند از: امنیت، ثبات، رهایی از ترس و اضطراب. تحمل عدم اطمینان برای هر فردی دشوار است، درنتیجه میکوشیم تا سرحد توانایی به امنیت و حمایت دست یابیم. یکی از رفتارها در جهت تأمین امنیت، این است که بر موجودی بانکیمان میافزاییم یا خود را بیمه میکنیم» (شولتس، 93:1397). محضرنویسی ضحاک از رفتارهایی است که بـرای تأمین نیاز امنیت شکل میگیرد. او ترس و اضطراب خود را آشکارا با بزرگان در میان میگذارد. اگرچه مدعی است که برای مقابله با فریدون، لشکری از مردم، دیو و پری مهیا خواهدکرد؛ نیاز شدید به امنیت، نوشتن محضر را در اولویت قرار میدهد. محضرنویسی ضحاک، معادل افزایش حساب بانکی و بیمهنامهای است که امروزه افراد بهعنوان ابزارِ تأمین امنیت به کار میگیرند. رفتن به هندوستان و شستن خود در خون نیز نمودار ترس درونی ضحاک است. به عبارت دیگر با «هدف رهایی از سرنوشت شوم و دستیافتن به جاودانگی به آزمون خون دست میزند، ولی نتیجهای که حاصل میشود، سقوط و تنزّل است» (آقاخانی بیژنی و صادقی، 1397: 6-85). از شواهد چنین برمیآید که او باوجودِ مقام و حکومتی که در اختیار دارد، قادر نیست نیاز به امنیت را در خود تأمین کند تا بتواند به سطوح بالاتر نیازها دست یابد. وی «در اوج قدرت، محبوس قفس محافظان است و محروم از خواب راحت شامگاهی، لحظات زندگی سراسر عذابش لبریز وحشت است» (سعیدی سیرجانی، 1395: 99).
3- نیاز به عشق و محبت در هرم نیازهای اساسی پس از نیاز به امنیت، نیاز به محبت و عشق است. در فریدون با ایجاد عشق میان او و دیگران این نیاز، تأمین میشود. پذیرش او ازسوی دیگران، سبب تأمین این نیاز میشود. گرایش مردم و حمایتشان از فریدون، گواه این محبت است. عشق و تعلق میان فریدون و مردم، عشق و تعلقی دوسویه است. فریدون در اثر همین عشق، از خواستهها و آسایش خود میگذرد؛ درواقع خودمداری را رها میکند و پس از به قدرت رسیدن در پی عدالتگستری است و در راستای این هدف از چیزی دریغ نمیکند.
مطابق با سلسلهمراتب نیازها، فردی که نتواند از دو سطح قبلی بگذرد، نخواهد توانست به این سطح از نیازها بیندیشد و در پی تأمین آن باشد. ضحاک که در تأمین دو سطح اول ناکام مانده است، در این سطح نیز نمیتواند تأمین نیاز شود. وفادارنبودن خواهران جمشید به او نشانه و تأییدی بر ناکامیاش در این سطح از نیاز است. همراهشدن مردم با کاوه و پیوستن آنها به فریدون نیز شاهد دیگری بر این ادعاست. وی پس از دیدن کابوس فریدون، احساس ناامنی میکند و بیقراری و اضطراب برای از دست ندادن جان، آغاز میشود.
وقتی نیاز به امنیت قدرت میگیرد، نیاز به احترام کمرنگتر میشود و نمیتواند جزو اولویتهای فرد باشد؛ ازاینرو هدفگذاریهای فرد تغییر میکند و تنها هدف او یافتن موقعیتی امن است که این موقعیت میتواند در شکلهای مختلفی نمود یابد. ضحاک برای رسیدن به امنیت، یافتن فریدون را هدف قرار میدهد و در طول این مدت:
جستوجوهای پیدرپی شاه ماردوش برای دستیابی به فریدون، نشان بیقراری، ترس و اضطراب ناشی از نبودِ امنیت است. کشتن مزرعهدار و گاو برمایه نیز ناشی از حس ناامنی است. واکنش ضحاک در نیافتن فریدون و ویرانکردن و به آتش کشیدن جایگاه او نیز پیامدهای نبودِ ایمنی است. گاه رفاهزدگی و عدم حس تعالیجویی، فرد را از اندیشیدن به سطوح بالای نیازها ازجمله نیاز به عشق، تعلق، احترام و... بازمیدارد. در چنین شرایطی فرد تحت تأثیر وضعیت مادی خویش، دچار خودبینی شده از نیازهای دیگر غافل میشود؛ ضحاک از این گروه است؛ او از تواناییهای بالقوة خود نهتنها برای اجرای اهداف عالی ازجمله جنگ با دشمن یا نمایش رزمآوریهای خود استفاده نمیکند، از سر غرور و برای نشاندادن بزرگی خود به دیگران قدرتنمایی میکند.
از موضوعاتی که جای تأمل و بررسی دارد، پیشینة مادر ضحاک و پیامدهای آن مانعی برای حرکت ضحاک به سوی سطوح بالاتر است. «در ادبیات فارسی میانه، مادر ضحاک تجسم اهریمن در گناهکاری و یکی از هفت گناهکار بزرگ، نخستین روسپی و زناکار با محارم (با پسر خود) به شمارمیآید» (فرنبغ دادگی،1369: 149). در زند وندیداد نیز مطلبی هست که روند اهریمنیکردن اژدهاک را نشان میدهد. «در این تفسیر «اوده»، مادر ضحـاک برابـر دروج است و چهارنفری که او را آبستن کردهاند، به سروش معرفی میشوند» (زند وندیداد، فرگرد 18، بند 30 به نقل از ویدنگرن، 1378: 969). در شاهنامه از نسب مادر ضحاک و ویژگیهای او سخنی آشکارا به میان نمیآید، اما بهطور ضمنی اشارهای شده است. مطابق با متن، مادر ضحاک خوشنام نیست و راوی دلیل تصمیم ضحاک، مبنیبر قتل پدر را در این میداند که «پژوهنده را راز با مادر است» (فردوسی، 1382 : 46) و «چه بسا راز دیگری باشد؛ این را مادر او میداند. کنایه از اینکه ضحاک میتواند زنازاده باشد» (اسلامی ندوشن،1370: 739). این بیت اشاره به «آلودهبستری و نامشروع بودن فرزند است» (آیدنلو،1390: 700). شاید همین امر موجب ایجاد کمبود در شخصیت ضحاک است. ازاینرو برای جبران این کمبود و رهایی از آن به گونهای دیگر واکنش نشان میدهد، دچار عقدة ادیپ میشود و سرانجام به قتل پدر تصمیم میگیرد. انسانکشی ضحاک نیز میتواند ریشه در مطلب بیانشده داشته باشد. همچنین زمانی که شهرناز و ارنواز را تصاحب میکند و پس از بر تخت نشستن فریدون بهجای خشم نسبت به شاه جدید برای کشتن دو خواهر جمشید مصمم میشود، در ناکامی او در دوران کودکی و وجود مادری ناپاکتن ریشه دارد. کشتن گاو برمایه هم باتوجهبه مادینگیاش و اینکه پرورشدهندة فریدون، همجنس و رقیب ضحاک است، میتواند از نتایج این پدیده باشد. با ریشهیـابی رفتارهای این شخصیت، میتوان به دلایل و انگیزة او برای انجام رفتاری خاص پی برد که بیشک از نیاز کمبود نشئت میگیرد. درواقع ضحاک با کشتن گاو برمایه علاوهبر نشاندادن خشم خود به فریدون در ناخودآگاه خود پیشینة مادر را تداعی میکند و کمبود خود از نداشتن پرورشدهندهای شایسته را اینگونه نشان میدهد. باتوجهبه بررسی سطوح نیازهای اولیه در شخصیت ضحاک، این نتیجه حاصل میشود که ضحاک به دلایل ذکرشده نمیتواند در گروه افراد سالم ازمنظر روان قرار گیرد و دارای شخصیتی روانرنجور است؛ بنابراین بررسی نیازهای دیگر ضحاک موضوعیتی ندارد و در سطوح دیگر نیازها نمیتواند بررسی شود.
4- نیاز به احترام و عزتنفس محبوبیتی که فریدون نزد مردم مییابد، نیاز به احترام را در شخصیت او تأمین میکند. مزلو دو نیاز احترام را مشخص میکند: «وجهه و عزتنفس؛ وجهه عبارت از ادراک مقام، تأیید یا شهرتی که فرد در نظر دیگران کسب میکند. درحالیکه عزتنفس، احساسی است که فرد از ارزش و شایستگی خودش دارد. عزتنفس بر چیزی بیش از وجهه یا مقام استوار است و میل به استقامت، پیشرفت، تسلط و شایستگی به اطمینان از خود در برابر دیگران و به استقلال و آزادی را نشان میدهد؛ به عبارت دیگر عزتنفس بر شایستگی واقعی و نه نظر دیگران استوار است» (فیست و فیست، 1390: 595). فریدون به عنوان شخصیت متعالی بهدنبال پیشرفت، استقلال و رهایی خود و دیگران از قیود ضحاکی است و با شناخت و درک درست از واقعیت وجود خود بر شایستگیهای خـود، آگـاه است، به عزّت نفس دست یافته است و نیازهایی فراتر از نیازهای اولیه در خود احساس میکند. محبوبیت او در میان مردم بهواسطة خدماتی که به آنها کرده است، سبب پذیرش و احترام به او میشود. احترامی که مردم برای فریدون قائل هستند، سبب میشود او از خود تصور نیکی داشته باشد و خود نیز به خود احترام بگذارد؛ این احترام کسبشده برپایة وجهه و موفقیت اجتماعیای است که در دوران حکومت خود به آن دست یافته است. در اثر حس احترام، احساس ایمنی درونی بیشتری در فریدون به وجود میآید و به خود، اعتماد بیشتری مییابد و بیشک بر این امر واقف است:
درحقیقت برای کسب احترام ابتدا باید به خود احترام بگذاریم و «برای دستیابی به احساس احترام نسبت به خودِ راستین، باید خود را خوب بشناسیم و بتوانیم فضایل و نقاط ضعفمان را تشخیص دهیم؛ اگر ندانیم چیستیم و کیستیم، نمیتوانیم بر این امر فایق آییم» (شولتس، 1397: 95). فریدون نیز پیش از محبوبیت در نزد دیگران، در پی بازشناسی خود است؛ زیرا «راه رسیدن به تصمیمگیریهای اخلاقی و ارزشی از طریق کشف حقیقت، واقعیت و فطرت فرد است» (مزلو، 1374 : 157).
فریدون نیز بهواسطة موفقیت اجتماعی، وجههای در بین مردم مییابد و مورد محبت و احترام مردم سرزمینش قرار میگیرد و از این نیاز عبور میکند. از دیگر عوامل ایجاد عزتنفس در فریدون، متفاوتبودن او ازنظر قوم و نژاد در مقایسه با ضحاک است. «از تحقیقات انجامشده توسط افرادی مانند جنتایل، ونگ، کمپبل، اورت، رابینز، یاماکوچی و ... این نتیجه حاصل شده است که تفاوتهای قومی و فرهنگی در ایجاد عزتنفس، کاملاً به اثبات رسیده است و هرچه هویت قومی قویتر باشد، عزتنفس بالاتر خواهد بود» (شولتز و شولتز، 1398: 16-415). داشتن فرّ که شرط لازم برای پادشاهی است، ممیّزی فریدون از ضحاک و دلیل برتری قومی او نسبت به شاه ماردوش است.
5- نیاز به خودشکوفایی فریدون پس از تأمین نیازهای سطوح پایین به خودشکوفایی که بالاترین سطح نیازهای اساسی است، دست مییابد و برای تأمین این نیاز تلاش میکند. او مانند دیگر افراد خودشکوفا، ویژگیهایی دارد که دارای شدت و ضعف است. خودشکوفایی، حامل چندین ویژگی است که فرد خواستارِ تحققِ خود، بیشتر آنها را داراست. «ویژگیهای خودشکوفایی عبارتاند از: ادراک بسیار از واقعیتها؛ پذیرش خود، دیگران و طبیعت؛ خودانگیختگی؛ سادگی و طبیعیبودن؛ تمرکز بر مشکلات به جای تمرکز بر خود؛ نیاز به خلوت و تنهایی؛ احساس قدرشناسی مداوم نسبت به جهان؛ تجربههای متعالی؛ خوی مردمگرا؛ روابط میانفردی؛ خلاقیت و ساختار منشی دموکراتیک» (شولنز و شولتز، 1398 : 5-402). برای دستیابی به خودشکوفایی شرایطی لازم است؛ در مرحلة اول برآوردن نیازهای اساسی و گذشتن از سطوح قبل از خودشکوفایی است که در بخشهای پیشین بیان شد. شرط دیگر، شرط سنّی است. «خواستاران تحققِ خود، میانسال یا سالخوردهاند؛ زیرا جوانترها حس هویت نیرومند و استقلال ندارند، به رابطة عاشقانة پایداری نرسیدهاند و دلیلی برای ایثار خود پیدا نکردهاند. آنها ارزشها، شکیبایی، شهامت و خرد خویش را نپروراندهاند و نمیتوانند کاملا ًخواستار تحقّق خود باشند» (شولتس، 101:1397). فریدون در سالهای جوانی و پیش از رسیدن به خودشکوفایی، در موقعیتهایی، خردمندانه عمل نمیکند. زمانی که در مورد هویت خود از مادر میپرسد با شنیدن پیشینة خود، تصمیمی عجولانه برای انتقام از ضحاک میگیرد که تدبیر و خردمندی فرانک مانع آن میشود. پس از آنکه فریدون بهتدریج به میانسالی میرسد، میتوان شاهد رفتاری سنجیدهتر از او بود. نمونة تدبیر و خردمندی او پس از کشتهشدن ایرج است که خود، بهطور مستقل برای انتقام خون ایرج اقدام نمیکند، بلکه شکیبایی و بردباری را- که ویژگی بارز افراد خودشکوفاست- پیشه میسازد تا منوچهر متولد شود و آمادة انتقامگیری از کشندگان پدر شود. در بررسی ویژگیهای خودشکوفایی در فریدون، میتوان به ویژگیهای زیر اشاره کرد؛
خودانگیختگی، سادگی، طبیعیبودن «رفتار افراد خودشکوفا بیپرده، رک و طبیعی است. آنها بهندرت احساسات یا هیجانات خود را مخفی میکنند و ازلحاظ عقاید و آرمانهای خود، فردگرا هستند، ولی رفتار آنها لزوماً نامتعارف نیست» (شولتز و شولتز 1398: 3-402). فریدون احساسات و هیجانات خود را پنهان نمیکند. از کشتهشدن برمایه و شنیدن دلیل مرگ پدر، بهشدت خشمگین میشود و این خشم را در برابر فرانک آشکارا نشان میدهد.
او اندوه خود را از مرگ ایرج نیز پنهان نمیکند، از شدت تأثر، بیهوش بر زمین میافتد؛ اما آنچه شخصیت او را ازنظر این ویژگی به افراد خودشکوفا نزدیکتر نشان میدهد، واکنش فریدون به مرگ دو فرزند خود-سلم و تور- است که واکنشی طبیعی و بیان صادقانة احساسات اوست. «افراد خودشکوفا میتوانند صادقانه عواطف خود را نشان دهند، یعنی بهطور طبیعی و برطبق طبیعت خویش عمل کنند» (شولتس، 1397: 5-104). فریدون آن دو را متجاوز و خاطی میداند و سالها به امید انتقامگیری، به دست منوچهر است؛ اما با دیدن سر آن دو، عاطفة پدری در او برانگیخته میشود و احساساتش را آشکارا نشان میدهد. فریدون، عواطف پدری را از مسئولیت اجتماعی جدا میداند؛ به همین دلیل در مقام پادشاه، خواهان انتقام از سلم و تور است و در مقام پدر، از مرگ آنها اندوهگین میشود. «افراد خودشکوفا نسبتاً خودانگیخته در رفتار و بسیار خودانگیختهتر از آن در زندگی درونی، افکار و تکانشها هستند. سادگی، فطری بودن، حفظ حالت طبیعی و عدم تلاش برای تأثیرگذاری، ویژگی رفتار آنهاست» (مزلو، 1367: 221). رفتار فریدون نیز در مواردی نشئتگرفته از سادگی فطرت اوست؛ در برابر مادر مطابق با طبیعتِ نوجوانی، خشمگین و عجولانه تصمیم به حمله میگیرد، پس از تصاحب کاخ ضحاک، بدون پنهانکردن احساسات و بیاعتنا از تصور دیگران دربارة خود، به همنشینی با شهرناز و ارنواز میپردازد.
درک درست از واقعیت «افراد خودشکوفا از ناشناختهها احساس وحشت یا تهدید نمیکنند، آنها را میپذیرند، در مورد آن احساس راحتی میکنند و از این جهت با افراد معمولی تفاوت دارند» (همان: 218). گذشتن فریدون از آب، این ویژگی را در او تأیید میکند. او بیباکانه و بدون هرگونه وحشتی با اندیشیدن به هدف والایی که در ذهن دارد، به دریا میزند و از آن میگذرد.
فریدون مانند افراد خودشکوفا که «از مسائل تردیدبرانگیز، نامعلوم، نامطمئن، مبهم و مسیرهای ناشناخته استقبال میکنند» (فیست و فیست، 1390: 604 )، از چالش با دریا استقبال میکند و با آرامش و در عین حال فعالانه برآن فائق میآید. از دیدگاه یونگ سفر از نمادهای عالی است. «فریدون از همان کودکی، سفر تفرّد و خودیابی را آغاز مینماید» (خسروی، 1394: 113). گذر او از آب، سفری نمادین به سوی خودیابی و درنهایت خودشکوفایی است. درک درسـت این شخصیت از واقعیـت، در جریان انتخاب همسر برای سه پسر خود دیده میشود؛ زیرا «آب نمادی از باروری و تولد ثانویه است در جهت تزکیه» (کزازی و رضاکمالی بانیانی، 1395: 7). او میکوشد ارزیابی درستی از نحوة برخورد شاه یمن در برابر درخواست خود داشته باشد. ازاینرو با درک دقیق خود درمییابد که:
همچنین اذعان میکند که: «همش گنج بسیار و هم لشکرست/ همش دانش و رای و هم افسرست» (همان: 33). فریدون، هم محاسن شاه یمن را میشناسد و هم از فسونی که به کار خواهد گرفت، آگاه است. وی درخواست شاه یمن را که خواستار ارزیابی سه فرزندش است، دور از هرگونه تعصب، خودبینی و غرور میپذیرد و شاه یمن را در این امر محق میداند؛ زیرا افراد خودشکوفا «مردمان را بهروشنی و با عینیت درک میکنند» (کریمی، 1378: 162). البته گاهی افراد خودشکوفا نیز دچار خطا و اشتباه میشوند. فریدون نیز از این قاعده مستثنا نیست و دچار خطا میشود؛ خطای او هنگام تصمیم ایرج برای رفتن به نزد برادران، دیده میشود.
مقاومت در برابر فرهنگپذیری افراد خودشکوفا میتوانند با تفکر و عمل به شیوههای معیّن در برابر فشارهای اجتماعی مقاومت کنند. «آنها توسط قوانین مربوط به منش فردی خودشان اداره میشوند، نه با قواعد جامعه. ازاینرو کمتر به قالبی خاص درمیآیند» (مزلو، 1367: 241). فریدون بهمثابه فرد خواهان ِتحققِ خود، در برابر هرگونه فرهنگ تحمیلی مقاومت میکند؛ این مقاومت در چند مورد دیده می شود؛ ـ فریدون که قدرت تشخیص درست و نادرست را دارد، در تقسیم جهان میان پسران خود برخلاف هنجارهای رایج عمل میکند؛ با واگذاری تاج و تخت و سرزمین ایران به فرزند کوچکتر، عرف جامعه را میشکند و با آیندهنگری خود، دو فرزند مهتر را از پادشاهی این سرزمین و جانشینی خود دور میکند. سلم و تـور در پیغامی که به پدر میفرستند، به این رفتار خلاف عرف فریدون اشاره میکنند و بر بیعدالتی او اعتراض دارند.
فریدون ستایندة آنچه است که موافق موازین و قوانین منش فردی خودش باشد. وی عواطف پدری را از ارزشهـای اخلاقی و معیـارهـای بهنجـار اجتماعی جدا میکند. افراد خودشکوفا بهدنبال ارزشهای هستی مانند حقیقت و عدالت هستند. فریدون بهتبع همین هدف، مهر پدری را کنار میگذارد و برای برپایی دادگری و جلوگیری از بیداد، منوچهر را حمایت میکند. روابط بین فردی از ویژگیهای افراد خودشکوفا، روابط بینفردی است. «محبت میان آنها محبت غیرخودخواهانهای است که در آن ایثار عشق، دستکم همان اهمیت دریافت عشق را دارد. آنها به همان میزان که به رشد و کمال خود اهمیت میدهند، به رشد و کمال دیگری هم ارج مینهند» (شولتس، 1397: 112). فریدون در انتخاب و ارتباط با دیگران، دقت نظر خاصی دارد. در انتخاب همسر، دو خواهر جمشید را برمیگزیند که هم دارای اصل و نژاد شاهی هستند و هم پاکیزه و خوبروی و سرآمد بانوانند؛ از این جهت مناسبترین گزینه برای پیوند با فریدون به شمار میآیند. افراد خودشکوفا ترجیح میدهند با کسانی همراه باشند که ارزشها و ویژگیهای مشترک داشته باشند. این رفتار، در بزم نشینیهای فریدون دیده میشود. به «کندرو» برای برپایی بزم اینگونه سفارش میکند:
و کندرو طبق فرمودة فریدون، «همان درخورش باگهر مهتران» را در بزم او حاضر میکند (نک. همان: 72). در انتخاب همسر برای سه فرزندش نیز ملاکهای خاصی را در نظر دارد که در جای خود به آن پرداخته شد. فریدون مانند همة افرادِ خواهان تحققِ خود، که «گاه میتوانند خشن و حتی در برابر کسانی که عیبجو، متظاهر و پرنخوتند، بیرحم باشد» (شولتس، 1397: 111)؛ در برابر ضحاک بیرحمانه عمل میکند، او را به بند میکشد و در دماوندکوه زندانی میکند. همچنین در برابر کشتهشدن ایرج، بدون ترحم، اندیشة انتقام از پسران خود را در سر میپروراند.
ساختار خوی مردمگرا افراد کاملاً سالم، دارای ویژگیهای مردمگرایانة آشکاری هستند و با همة اقشار ارتباط برقرار میکنند. «آنها صرفنظر از طبقة اجتماعی، وابستگیهای سیاسی، دینی، نژاد و رنگ، با دیگران در ارتباطند و اینگونه تفاوتها، برای آنها بیاهمیت است؛ ازاینرو قادرند با همه، ارتباطی صمیمانه برقرارکنند» (مزلو، 1367: 234 ). فریدون که در گروه افراد خودشکوفا قرار دارد، صرف نظر از وابستگیهای سیاسی و نژادی عمل میکند؛ انتخاب دختران عربنژاد برای فرزندان خود، نشان میدهد تفاوتهای نژادی و سیاسی برای او بیاهمیت است. از این دید است که تسلیم خواستة شاه یمن میشود، مبنیبر فرستادن سلم و تور و ایرج به سرزمین یمـن برای ارزیابی و درخواست او را تمکین میکند. «افراد خودشکوفا میتوانند با دیگران روابط محکمتری داشته باشند. در عین حال تعداد اشخاص کاملاً سالمی که بتوان از میان آنها دوست یا همسر انتخاب کنند، اندک است. آنها ترجیح میدهند با کسانی همراه باشند که ارزشها و ویژگیهای مشترکی داشته باشند» (شولتس، 1397: 111). دقتنظر و سختگیری فریدون در انتخاب همسر برای فرزندان خود، گویای این ویژگی است.
تمایز میان وسیله و هدف، خیر و شر «افراد خودشکوفا، قویاً پایبند اخلاق و دارای استاندارهای اخلاقی معیّنی هستند» (مزلو، 1367: 236). از ویژگیهای افرادِ خواستار تحقق خود، قدرت تشخیص خیر از شر و درست از نادرست است. در شخصیت فریدون این ویژگی در چند قسمت از زندگی او دیده میشود؛ فریدون از نامة گلایهآمیز سلم و تور، هدف آنها را تشخیص میدهد و ایرج را از دیدار آنها برحذر میدارد. پس از مرگ ایرج نیز با دیدن نامة سلم و تور مبنی بر عذرخواهی و امانطلبی به هدف آنها پی میبرد و منوچهر را از نیّت آنها آگاه میگرداند. او برتختنشستن و پادشاهی را وسیله میبیند، نه هدف. اگرچه به بهانة کینخواهی پدر و برمایه در جستوجوی ضحاک است. اینها وسایل رسیدن به هدفی والاتر، یعنی رهایی مردم از بیداد است. انتقام خون ایرج نیز وسیلهای برای دستیابی به هدفی بزرگتر، یعنی جنگ با اهریمن است. همانگونه که خطاب به سپاه گفته میشود: «بکوشید کاین جنگِ آهرمن است» (فردوسی، 1382: 121).
تمرکز بر مشکلات فراتر از خود انسانهای خودشکوفا علاوهبر پرداختن به امور جاری و سطحی به مسائل هستی و فلسفی نیز نظر دارند و پرسشهای جدّی دربارة وجود، هستی و انسان به آنها جامعیت شخصیتی میدهد. «اهداف افراد خودشکوفا بیشتر متوجه مسائل اساسی و سوالهای جاودانی (فلسفی یا اخلاقی) است. چنین افرادی معمولاً در چارچوبی از ارزشها که کلی است نه جزئی، جهانی است نه محلی و با قرون سروکار دارد نه با لحظهها زندگی میکنند» (مزلو، 1367: 224). مشکلات دیگران در اولویت کارهای افراد خودشکوفا قرار دارد و برطرفکردن آن را از وظایف خود میدانند. در این شرایط خود را فراموش میکنند و همة توانایی خود را در این مسیر به کار میگیرند. «آنها تکلیفگـرا هستند و بـه مشکلات خـارج از خودشان میپردازند. این علاقه به آنها امکان میدهد مأموریتی را در زنـدگی ترتیب دهند؛ هدفی برای زیستن که از خودبزرگنمایی فراتر میرود. شغل آنها، رسالت، وظیفه و هدف است» (فیست و فیست، 1390: 605). فریدون پس از بر تخت نشستن، کار خود را پایانیافته نمیداند. تعهد و مسئولیتی در خود احسـاس میکند که منجر به ایجاد فرانیاز در او میشود. «پس از برآوردهشدن نیازهای اساسی، نیازهای والاتری که به آن فرانیاز میگویند، موجب انگیزش خواستارانِ تحقق خود میشود» (مزلو، 1381: 7-396). یکی از فرانیازهای این شخصیت، عدالتخواهی است. تأمین این نیاز به یک آرمان تبدیل میشود و عملکرد وی را در جهت خود هدایت میکند و تواناییهای او را در جهت استقرار عدالت در سرزمین ایران یا در جهان به چالش میکشد و سرانجام مقتدرانه این آرمان را به یک حقیقت محققشده تبدیل میکند. فریدون بر این هدف است که:
و پس از تلاش بسیار به آن دست مییابد.
نتیجه بررسی داستان فریدون و ضحاک، قابلیت انطباق نظریة مزلو را بر شخصیتهای شاهنامه نشان میدهد. پژوهش حاضر نشان میدهد فریدون میتواند الگو و نمونة انسان خودشکوفادر این اثر حماسی باشد. وی از سطوح پایین هرم نیازهای اساسی از جمله نیاز به خوراک، غرایز جنسی، امنیت و عشق گذشته است و به سطوح بالاتر، یعنی احترام و خودشکوفایی دست مییابد. در مقابل، بررسی رفتار ضحاک نشان میدهد او در پایینترین سطح از سطوح هرم نیازهای مزلو قرار دارد. میل شدید ضحاک به غذاهای لذیذ، رویش ماران بر شانههایش و خوراندن مغز انسانها به آنها، نماد شکمبارگی، گرسنگی و سیریناپذیری اوست. گردآوری دختران زیبارو به حرمسرا، واکنشهای او هنگام دیدن معاشقة فریدون با شهرناز و ارنواز، همجنسگرایی یا به تماشا نشستن رابطة جنسی دیگران نشان میدهد، ضحاک در نیازهای جسمانی و بهتبع آن نیاز به عشق و محبت نیز تأمین نشده است و در گروه افراد رواننژند قرار میگیرد؛ اما فریدون که از نظر روانشناسی انسانی سالم است، ویژگیهای افراد خودشکوفا را به کمال داراست؛ ازجمله ویژگیهای فریدون در این سطح از نیازها، خودانگیختگی و سادگی طبیعی است که سبب ابراز احساسات و هیجانات روحی اوست. احساس اندوه فریدون بر کشته شدن برمایه و مرگ پدر، اندوهگینی او از مرگ ایرج و واکنش طبیعی او بر مرگ سلم و تور ازجمله رفتارهایی است که معرّف این ویژگی در شخصیت فریدون است. گذر فریدون از دریای ژرف- که نماد از سفر به سوی خودیابی است و شناخت درستی که از شاه یمن دارد- گویای درک درست او از واقعیت است. همچنین فریدون با تقسیم جهان میان سه فرزند و واگذاری تخت و تاج به فرزند کهتر، به دلیل دوراندیشی و درک درست خود، در برابر فرهنگ حاکم بر جامعه مقاومت میکند و در انتخاب جانشین بدعتی متفاوت ایجاد میکند. او برای رسیدن به ارزشهای هستی ازجمله دادگستری، عواطف پدری را نادیده میگیرد و منوچهر را در انتقامگیری یاری میکند. ویژگی دیگر او توجه به روابط بینفردی است. این ویژگی در فریدون هنگام انتخاب شهرناز و ارنواز که دارای نژاد شاهی هستند، بهعنوان همسر و باریکبینی و دقتنظر او هنگام انتخاب همسر برای فرزندانش، آشکارا دیده میشود. فریدون خوی مردمگرا دارد. نژاد و رنگ و وابستگیهای سیاسی برایش بیاهمیت است. انتخاب دختر از نژاد عرب برای فرزندانش و پذیرفتن خواستههای شاه یمن برای ارزیابی سه پسرش، مؤید این ویژگی است. قدرت تمایز میان خیر و شر از ویژگیهای دیگر اوست؛ وی نیّت و هدف شوم سلم و تور را از نامة آنها درمییابد و ایرج را از رفتن به نزدشان بازمیدارد. پس از مرگ ایرج، امانخواهی آن دو را فریب و حیله میداند. وی دارای قدرت تشخیص، میان وسیله و هدف است؛ ازاینرو در بند کردن ضحاک را وسیلهای برای رسیدن به هدفی والاتر، یعنی رهایی مردم از بیداد قرارمی دهد. همچنین تمرکز او بر مشکلات فراترِ از خود، او را تکلیفگرا میکند و احساس تعهدی احساس دارد که باعث میشود پس از به حکومت رسیدن کار خود را پایان یافته نداند و همواره در پی دادگستری و ظلمستیزی باشد.
| |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مراجع | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
| |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 2,772 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 542 |