تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,637 |
تعداد مقالات | 13,304 |
تعداد مشاهده مقاله | 29,859,122 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 11,940,690 |
بررسی انضمام در فارسی بر اساس صرف توزیعی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نشریه پژوهش های زبان شناسی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقاله 2، دوره 12، شماره 2 - شماره پیاپی 23، مهر 1399، صفحه 1-26 اصل مقاله (1.66 M) | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/jrl.2020.117723.1368 | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نویسندگان | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
گلاره نظری1؛ جلال رحیمیان* 2؛ مهرزاد منصوری3 | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
1دانشجوی دکتری زبانشناسی، بخش زبانهای خارجی و زبانشناسی دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شیراز، ایران | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
2استاد، بخش زبانهای خارجی و زبانشناسی، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه شیراز، ایران | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
3دانشیار گروه زبانشناسی دانشگاه شیراز بخش زبانهای خارجی و زبانشناسی، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه شیراز، شیراز، ایران | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
چکیده | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
در این پژوهش به بررسی ماهیت و ساختار انضمام در زبان فارسی در چارچوب نظریۀ صرف توزیعی میپردازیم. این رویکرد رویکردی تماماً نحوی است که ساختواژه را بهمثابة نحو در نظر میگیرد. در قالب این رویکرد، انضمام فرایندی کاملاً نحوی است که از منضم شدن ریشة فاقد مقوله حاصل میشود، به این صورت که ابتدا ریشه با موضوع یا افزوده ادغام میشود و سپس این سازه بهسمت هستۀ مقولهساز حرکت میکند و سازۀ انضمامی مقولهبندی میشود. برخی از زبانشناسان (ارکان، 1385؛ شقاقی، 1386؛ Spencer, 1991, 1995; Karimi Doostan, 1997) فرایند انضمام را پدیدهای ساختواژی در نظرگرفتهاند به این دلیل که در چارچوب نظریۀ نحوی بیکر، دادههایی از زبانهای مدنظر از شرایط انضمام نحوی بیکر تخطی کردهاند؛ اما تحلیل نحوی که صرف توزیعی ارائه میدهد، ساختهای انضمامی را که متناقض با شرایط نحوی بیکر بودهاند، توصیف میکند. نظریۀ صرف توزیعی برخلاف رویکردهای پیشین میتواند چالشهایی از قبیل مجاز نبودن انضمام افزوده به فعل، اصل محدودیت نحوی حرکت هسته (Baker, 1988, 1996)، نقش نحوی ترکیبی سازههای انضمامی (Gerdts, 1988)، تغییر نقش دستوری عنصر حاصل از انضمام (Baker, 1988) را تبیین کند. تحلیلی که در این مقاله صورت گرفته است، نشان میدهد که لازم است رویکردهای نحوی مربوط به انضمام بازبینی مجدد شوند. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
انضمام؛ صرف توزیعی؛ موضوع؛ افزوده؛ زبان فارسی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
1. مقدمه انضمام[1] فرایندی است که در قرن گذشته توجه پژوهشگران بسیاری را به خود معطوف کرده و از ابتدا بین ماهیت آن بهعنوان پدیدهای ساختواژی یا نحوی اختلافنظر وجود داشته است. موضوع اصلی در پدیدۀ انضمام بررسی ماهیت دقیق آن بوده است مبنی بر اینکه آیا انضمام فرایندی نحوی یا ساختواژی است. گرتس[2] (1988:84) در تعریف انضمام عنوان میکند انضمام ترکیبی از یک کلمه (نوعاً یک فعل یا حرف اضافه) با عنصر دیگری است (معمولاً اسم، ضمیر یا قید) که این ترکیب نقش نحوی ترکیبی هر دو عنصر را ایفا میکند. مفهومی که در این تعریف آمده است مبنی بر اینکه یک ترکیب «نقش نحوی ترکیبی» از اجزای تشکیلدهندۀ انضمام را ارائه میدهد، مبهم به نظر میرسد؛ زیرا ترکیب معمولاً یک هسته و یک عنصر توصیفکننده دارد، عامترین ویژگی این است که هسته مقولۀ کل ترکیب را تعیین میکند. بنابراین، ترکیب دو ریشه نمیتواند مشخصاً به معنای ترکیب دو مقوله باشد؛ زیرا فقط میتواند یک مقوله حاصل برای ترکیب وجود داشته باشد . میتون[3] (1984,1986) و بیکر[4] (1988, 1996) دو رویکرد مهم را در این باره مطرح کردهاند. میتون (1984) معتقد است با وجود اینکه انضمام فرایندی است که خط سیر ساختواژه و نحو را دنبال میکند؛ اما فقط یک فرایند ساختواژی است و چهار دلیل را در تأیید این ادعا برمیشمارد که از آن جمله میتوان گفت انضمام میتواند فرایندی بسیار زایا اما محدود به شیوههایی باشد که برخلاف فرایندهای نحوی است، سازههای حاصل از انضمام اسمی واژگانی میشوند، نمونههایی از انضمام اسمی اغلب منجر به ایجاد خصوصیات ویژهای در بُعد واجشناسی و معناشناسی خود میشوند و در نهایت، اینکه اسمهای منضمشده مانند متناظرهای کاملاً نحوی خود عمل نمیکنند. این موضع برخلاف نظر بیکر و کسانی است که از چارچوب اصول و پارامترها پیروی میکنند و بر این باورند که الگوهای ساختواژه بعد از نحو شکل میگیرند و ساختواژه بهصورت مستقل از نحو عمل نمیکند (Baker, 1988:68; Maranz, 1985: 222-223). بیکر (1996:291-295) ادعا میکند انضمام اسمی که مفعول اولیه فعل را شامل میشود، فرایند نحوی خاصی است و موارد دیگر انضمام (صفتی، قیدی و غیره ) نوعی ترکیب هستند. در تحلیلهای صورتگرفته در زبان فارسی هم توافق نظری دربارۀ ماهیت این فرایند به دست نیامده است. با توجه به اینکه نظریۀ صرف توزیعی[5] نگاهی کاملاً نحوی به ساختواژه و انضمام دارد و ساختواژه را بهمثابه نحو در نظر میگیرد، به نظر میرسد این نظریه برخلاف رویکردهای نحوی پیشین، تحلیل یکدستی از انضمام اسم به دست میدهد و قادر به تبیین انواع انضمام (صفت، قید، و غیره) در قالب رویکردی نحوی است.
2. پیشینۀ پژوهش کروبر (1909) پیشگام رویکرد نحوی به انضمام است. او بر این باور بود که ماهیت این فرایند، در ترکیبی نهفته است که شامل یک کلمۀ مفعول اسمی و فعل است و بهمثابه محمول[6] یک جمله عمل میکند (Kroeber, 1909: 569).از سوی دیگر، از دیدگاه ساپیر[7] (1911)، این تعریف بیشازحد تصنعی است؛ زیرا آمیختهای از یک مفهوم ساختواژی (واژه) با یک مفهوم صرفاً نحوی (مفعول) است. از این رو، ساپیر به دفاع از ماهیت ساختواژی انضمام اسمی پرداخت و آن را همسان ترکیب در نظر گرفت. زمانی که بحث جدی بین میتون (1986, 1984) که رویکرد ساختواژی به انضمام داشت و سیداک[8] (1986, 1980) که از رویکردی نحوی دفاع میکرد، درگرفته بود، بیکر (1985) تبیین نحوی خود را از انضمام اسمی ارائه کرد. سپس، این بحث با تبیین واژگانی دی شلو[9] و ویلیامز[10] (1987) ادامه یافت، که بیکر در نظریۀ انضمام خود در سال 1988 به آن پاسخ داد؛ سایر فرضیههای واژگانی از سوی روزن[11] (1989) و اسپنسر[12] (1995) ارائهشده است. در سال 1996، بیکر استدلال نحوی خود را در قالب پارامتر چندترکیبی[13] توسعه داد. دیدگاه واژگانی دیگری را میتون و کوربت[14] (1999) مطرح کردند و یکی از آخرین رویکردهای مهم نحوی دربارۀ انضمام را بیکر و همکاران (2004) ارائه کردهاند. در اینجا رویکردهای واژگانی ساپیر (1911)، میتون (1984)، روزن (1989) و اسپنسر (1995) و رویکردهای نحوی بیکر (1996, 1988)، بیکر و همکاران (2004) و هارلی (2008) را بررسی میکنیم. سپس، برخی بررسیهای صورتگرفته بر فرایند انضمام در زبان فارسی را مرور میکنیم.
1-2. رویکردهای نحوی اکثر تحلیلهای نحوی انضمام اسمی مستلزم حرکت است و شناختهشدهترین حرکت، حرکت هسته است (Travis, 1984). بیکر (1988) در چارچوب نظریۀ حاکمیت و مرجعگزینی به توصیف انضمام پرداخته است و ادعا میکند انضمام عبارت است از حرکت نحوی مقولۀ واژگانی برای پیوستن به هستۀ حاکم خود. از این رو، انضمام بهمثابة نمونهای از گشتار حرکت آلفا تلقی شده است که طی آن، مقولۀ واژگانی مستقل با از دست دادن وابستههای دستوری خود به هستۀ گروه فعلی حاکم بر خود منضم میشود. یکسان بودن روابط معنایی بین موضوعها [15]و فعل در ساختار جمله با ساختار انضمامی متناظر خود و همچنین، زایا بودن فرایند انضمام بیانگر این هستند که این فرایند نحوی است. بیکر (1988:77-80) عنوان میکند فاعل نمیتواند به فعل منضم شود و فقط عنصری که میتواند به فعل منضم شود مفعول صریح است؛ زیرا اولاً، حرکت از جایگاه فاعل بهسمتِ فعل تنزلی است و اسمِ حرکتدادهشده نمیتواند بر ردّ خود حاکمیت کند و بر آن تسلط سازهای ندارد. ثانیاً، مفعول حرف اضافه بهدلیل حضور حرف اضافه بهمثابه مانعی برای حاکمیت مفعول منضمشده به فعل بر ردّ خود، به فعل منضم نمیشود. بنابراین، اسمی که در درون یک گروه حرف اضافه وجود دارد نمیتواند بهطور مستقیم به هستۀ فعلی منضم شود؛ زیرا حرکت هسته فقط بر هستة گروه اسمی اعمال میشود. بیکر بر این باور است که با حرکت هسته به هسته مقولههای واژگانی و منضم شدن آنها به فعل، نقش دستوری این مقولههای واژگانی تغییر میکند و پس از منضم شدن به فعل جمله، ظرفیت فعل کاهش و یا افزایش مییابد. در ساختهایی که بیکر تحلیل کرده است انضمام، اصل نحوی «محدودیت حرکت هسته» را رعایت میکند. این اصل بیان میکند یک عنصر واژگانی نظیر فعل، فقط با کلماتی میتواند پیوند یابد که بر آنها بهطور مناسب حاکمیت میکند؛ یعنی نقش تتایی به متممش میدهد. بر طبق این اصل انضمام فاعل به فعل و انضمام قید به فعل غیرمجاز است چراکه فعل نمیتواند فاعل را سازهفرمانی کند و قید نیز در یک جایگاه بدون نقش تتا است که مانعی برای حاکمیت فعل ایجاد میکند. پس تمام ردّها باید در فرایند انضمام بهطور مناسب مورد حاکمیت قرار گیرند. گرچه در بسیاری از انواع تأییدنشدۀ انضمام، این امر نقض میشود که نقض اصل مقولۀ تهی است. اصل مقولۀ تهی بر این اساس است که ردّها باید تحت حاکمیت مناسب قرار گیرند؛ یعنی یا تحت حاکمیت یک مرجع باشند که با آن همنمایه هستند و یا تحت حاکمیت یک هستهاند که به آنها نقش تتا میدهد. نظریۀ بیکر امکانناپذیری انواع خاصی از انضمام را با فرایندهای نحوی دیگر مرتبط میداند (Spencer, 1991:279-281). بیکر(1996)، برخلاف بیکر (1988)، بیشتر به بُعد ردهشناسی انضمام پرداخته است و پارامتر چندترکیبی را مطرح کرده که بهمثابه شرط نمایانی ساختواژی[16] بیانشده است (Baker, 1996:17). به این معنا که برخی از زبانها یک روش نظاممند برای نشان دادن رابطه بین موضوعهای یک محمول دارند و با استفاده از ساختواژههای مطابقت این رابطه را نشان میدهند؛ ولی اگر یکی از این موضوعها (برای مثال موضوع کنشپذیر ) در فعل منضم شده باشد در این صورت مطابقۀ ساختواژی صورت نمیگیرد. بیکر زبانهایی مانند موهاوک،[17] برخی زبانها در جنوب غرب آمریکا، استرالیا و سیبری که این شرط را برآورده میسازند زبانهای چندترکیبی مینامد و سایر زبانها از جمله انگلیسی را غیرترکیبی اطلاق میکند. بیکر، آرانوویچ[18] و گلوسکیو[19] (2005) به موضع واژگانگرایی در مقابل نحو در رابطه با انضمام و بررسی انضمام اسم در زبان ماپودونگان[20] پرداختهاند که الگویی زایا از انضمام اسمی پسین[21] را نشان میدهد. این نوع انضمام نحوی است و انضمام اسمی در این زبان متفاوت از سایر زبانها و دارای ویژگیهایی از قبیل عدم ارجاع متقابل مطابقت فعلی و امکان باقی ماندن تنها صفات ملکی (و نه توصیفکنندههای دیگر) در جایگاه خود بدون اسمِ منضمشده است و همچنین، تنها افعال غیرسببی اجازۀ انضمام فاعل میدهند که محمول آنها مربوط به آبوهوا است. این بدان معنی است که در انضمام اسم برخی ویژگیها جزء پارامترهای زبانی هستند و ویژگیهایی از قبیل تفاوت در نمود نظام مطابقت فعلی، امکان وجود انضمام فاعلهای غیرسببی در برخی زبانها و امکان باقی ماندن یک توصیفکننده در جای خود پارامترهای زبانی محسوب شدهاند. به عقیده هارلی[22] (2008:130) فرایندهای نحوی ادغام، حرکت، مطابقت و غیره برحسب مدل نحوی کمینهگرای چامسکی[23] (1995) بر مشخصههای انتزاعی عمل میکنند و تمامی تکواژهای قابلتشخیص درواقع، تحقق گره پایانی ساختار صرفی-نحوی پایگانی هستند. او ترکیب و انضمام را فرایندی کاملاً نحوی و نوعی انضمام در ریشه[24] فاقد مقوله قلمداد میکند. به این ترتیب، ساختار مقولهای فعل در نحو با ساختار نحوی کلمههای مرکب فعلی همارز به شمار میآیند؛ یعنی واژهسازی فرایندی نحوی است.
2-2. رویکردهای واژگانی رویکردهای واژگانی بر ماهیت ساختواژی سازههای انضمام تأکید میکنند. ساپیر (1911) بر این باور است که انضمام فرایندی ساختواژی در قالب ترکیب واژگانی است و صورت انضمامی، جایگزینی ساختواژی برای صورت نحوی است که در قالب جمله نمود دارد. ساپیر بهوضوح نشان میدهد با اینکه اسم منضمشده اغلب مفعول است، گاهی اوقات میتواند محمول ابزار، مکانی و یا ثانویه[25] باشد (Sapir, 1911: 252-253). میتون (1984) رویکردی نقشی-واژگانی به پدیدۀ انضمام دارد و از دو جنبه نقشی و ساختواژی به تبیین فرایند انضمام پرداخته است. میتون (1984) با ارائۀ یک تقسیمبندی ردهشناختی، چهار نوع اصلی از انضمام را در نظر میگیرد و اشاره میکند که ساختارهای انضمام اسمی پدیدهای یکپارچه نیستند و براساس زایایی هرکدام از این فرایندها در زبانهای مختلف، آنها را در سلسلهمراتب پیوستهای قرار داده است که وجود نوع بالاتر در یک زبان دلالت بر وجود تمام انواع پایینتر دیگر در آن زبان دارد. میتون نوع اول انضمام اسمی را نوعی ترکیب واژگانی در نظر گرفته است؛ زیرا بر رویدادهایی دلالت دارد که عادتی و غیرپذیرا هستند و اسم توده نامشخص N را بهمثابه مفعول دارا هستند و اسم منضمشده غیرارجاعی و اغلب شامل واژگانیشدگی است که کاهش ظرفیت موضوعی فعل را به دنبال دارد. به نظر میتون (1984:848)، حاصل این سازهها تنها میتواند ناگذرا یا لازم[26] باشد. نوع دوم شامل تنظیم مجدد[27] موضوعها بهمثابه نتیجه انضمام است. انضمام کنشپذیر در یک ساخت دومفعولی یا کاربردی به عنصر ابزار، هدف یا مکانی اجازه میدهد که موضوع مستقیم فعل قرار بگیرد و فعل مرکب به دست آید؛ یعنی فعل ماهیت متعدی یا گذرا[28] پیدا میکند. نوع دوم اثر مستقیمی بر ساختار موضوعی محمول دارد و موجب افزایش فعلهای گذرا میشود. نوع سوم انضمام اسمی مبتنی بر گفتمان است؛ این نوع انضمام در زبانهای چندترکیبی یافت میشود. در ترکیبات انضمامی این زبانها، وندهای ضمیری به فعل متصل میشوند که ارجاع ضمیری به فاعل بهمثابه کنشگر و مفعول بهمثابه کنشپذیر دارند و این ترکیبات انضمامی بهتنهایی میتوانند یک بند دستوری را به دست دهند (Mithun, 1984:859). نوع چهارم انضمام نوعی از انضمام با ظرفیت خنثی[29] است و شامل ساختار انضمامی میشود که در آن عنصر منضمشده اسم نوع است که یک گروه حرف تعریف بیرونی با مرجع مشخصتر در بند با این ستاک مرکب همفهرست میشود بهطوری که هویت فعل منضمشده را تعیین میکند و پس از تعیین هویت، فعل و اسم نوع منضمشده به آن، در ادامه گفتمان میتواند بدون همراهی گروه اسمی بیرونی به کار رود. روزن (1989) برخلاف میتون، رویکرد خود را بر پایۀ واقعیتهای صرفاً واژی-نحوی قرار میدهد و به وجود دو نوع انضمام ترکیبی[30] و طبقهای[31] قائل است که انضمام ترکیبی او مطابق با انضمام نوع اول و دوم و سوم میتون است و انضمام طبقهساز او با انضمام نوع چهارم میتون مطابقت دارد (Rosen, 1989:296). روزن عنوان میکند ساختواژه ریشۀ اسم را با ریشۀ فعلی ترکیب میکند که در آن ریشۀ اسم یا الف.. ویژگیهای موضوعپذیری فعل را برآورده میسازد و انضمام اسمی تولید میکند که روزن آن را انضمام ترکیبی مینامد یا ب. بهسادگی ماهیت موضوع را محدود میکند و انضمام طبقهساز تولید میکند. انضمام اسمی ترکیبی روزن با کاهش ظرفیت و عدم توانایی در گرفتن توصیفکنندههای بیرونی همراه است، درحالیکه انضمام طبقهساز با عدم تغییر در ظرفیت و با گرفتن توصیفکنندهها همراه است. اسپنسر (1991) انضمام را اینگونه تعریف میکند که وقتی واژهای (معمولاً یک فعل) ضمن حفظ نقش نحوی اصلی خود، با مفعول صریح خود یا توصیفگرهای قیدی نوعی واژۀ مرکب بسازد، پدیدۀ انضمام رخداده است. اسپنسر (1995:455-458) با بررسی استدلالهای بیکر بر روی فرایند انضمام در زبان چوکچی[32] نشان میدهد چگونه زبان چوکچی در بسیاری از موارد یک تحلیل نحوی به دست داده است؛ اما همچنین، نمونههایی از انضمام افزوده،[33] ازجمله قیدی، ریشههای فعلی و غیر فاعلی[34] را نشان میدهد. به گفتۀ اسپنسر، چوکچی آزادانه این افزودهها را منضم میکند. او استدلال میکند که یک تحلیل نحوی انضمام نباید اجازه دهد افزودهها هم به فعل منضم شوند؛ زیرا افزوده ردّی از خود بهجا میگذارد که تحت حاکمیت نیست و این مشکل مهمی برای چارچوب زایشی بیکر است که یر اصل مقوله تهی[35] پایهگذاری شده است (Spencer, 1995:440; Cited in Smith, 2014). او رویکرد نحوی بیکر (1988) که در آن انضمام ماحصل حرکت هسته بهسوی هسته است را نمیپذیرد و تحلیل نحوی انضمام را رد میکند و در نهایت، تحلیلی واژگانی همسو با رویکرد روزن (1989) را ارائه میدهد.
3-2. پیشینۀ برخی مطالعات درزمینۀ انضمام در زبان فارسی براساس مطالعات صورتگرفته بر روی فعل مرکب و فرایند انضمام در زبان فارسی، برخی انضمام را پدیدهای ساختواژی و برخی آن را پدیدهای نحوی میدانند. دبیرمقدم (1376) بیان میکند در زبان فارسی پدیدۀ فعل مرکب حاصل دو فرایند انضمام و ترکیب است. دیدگاه او ساختواژی است و به دو نوع انضمام در زبان فارسی قائل است: انضمام مفعول صریح و انضمام گروه حرف اضافهای و سایر ساختها از جمله ساختهایی که از منضم شدن افزودهها به فعل شکل میگیرند را ترکیب تلقی میکند. به باور دبیرمقدم در افعال انضمامی، اسمی که سازۀ غیرفعلی است، اسم جنس و غیرارجاعی است؛ زیرا با فعل یک واحد معنایی را تشکیل میدهد و دامنۀ معنایی فعل را محدود میکند. دبیرمقدم عنوان میکند فعل مرکب انضمامی همیشه یک جفت غیرانضمامی دارد و در اثر عملکرد انضمام، ساخت موضوعی فعل دگرگون میشود و سازۀ حاصل از انضمام همیشه فعل لازم است. این در حالی است که سازۀ حاصل از ترکیب میتواند هم فعل لازم و هم فعل متعدی باشد. ارکان (1385: 96) بیان میکند در زبان فارسی موضوعهای فاعل و عناصر غیرموضوع مانند قیدها نیز به فعل منضم میشوند و ترکیب انضمام را به وجود میآورند. او افعال مرکب انضمامی را به دو دسته صرفاً لازم و متعدی طبقهبندی میکند که نشان میدهد برونداد انضمام همیشه فعل لازم نیست. شقاقی (1386: 27) انضمام را بر پایۀ دادههای زبان فارسی فرایندی واژگانی میداند که در حوزۀ صرف عمل میکند. در رویکرد نحوی تنها حرکت مفعول صریح پذیرفته میشود؛ زیرا فعل همچنان بر ردّ آن حاکمیت دارد. درصورتیکه در بسیاری از زبانها، علاوهبر مفعول صریح، عناصر دیگری چون ابزار، وسیله، مکان و غیره به فعل منضم میشوند که فاقد نقش کنشپذیر یا پذیرنده هستند. منصوری (1386) با استناد به دادههای زبان فارسی بر این باور است که هیچیک از رویکردهای ساختواژی و نحوی نمیتوانند بهدرستی فرایند انضمام در زبان فارسی را تبیین و توجیه کنند و رویکردی که عوامل کاربردشناختی را هم مدنظر قرار دهد میتواند این فرایند را تبیین کند. او همچنین، با توجه به قائل نشدن به مرزی مشخص بین ترکیب و انضمام، اذعان دارد این دو فرایند از هم منفک نیستند و بر روی یک پیوستار قرار دارند. هوشمند، رضایی و متولیان (1394) فرایند انضمام را از منظر ارتباط آن با گذرایی با ارزیابی منضم شدن اسم در قالب درجات گذرایی و حضور یا نبود مؤلفههای گذرایی بررسی کردهاند که طی آن انضمام در زبان فارسی را بهمثابه یکی از گونههای گذرایی در نظر گرفتهاند که به دلیل نبودن دو مؤلفه مهم فردیت مفعول و تأثیرپذیری مفعول در بند رخ میدهد. کریمیدوستان (1997) بیان میکند همۀ عناصر غیرفعلی که در زبان فارسی به فعل منضم میشوند ارتباط موضوعی با فعل ندارند؛ یعنی علاوهبر مفعول صریح و غیرصریح، عناصر غیرفعلی دیگری مانند صفت و قید به فعل منضم میشوند که این عناصر نمیتوانند موضوع فعل سبک باشند. بنابراین، تشکیل فعل مرکب زبان فارسی از شرایط انضمام نحوی بیکر (1988, 1996) تخطی میکند؛ زیرا بیکر(1988) بر این باور است که انضمام هنگامی صورت میگیرد که عنصر غیرفعلی، مفعول صریح فعل باشد. همان طور که بیان شد به نظر میرسد تنوع انضمام در زبانهای مختلف بهگونهای است که هم ترکیب واژگانی و هم تحلیل نحوی را شامل میشود و باید به دنبال ارائۀ رویکردی بود که بتواند گوناگونیهای انضمام را تبیین کند. بنابراین، در این مقاله برآنیم که به تحلیل این فرایند از منظر صرف توزیعی بپردازیم. در ادامه به رویکرد صرف توزیعی بهمثابه مبنای نظری این پژوهش مروری خواهیم داشت.
3. مبانی نظری نظریۀ صرف توزیعی چارچوب دستوری را پیشنهاد میدهد که براساس آن یک سیستم زایشی واحد برای ساختار کلمه و ساختار گروه در نظر میگیرد. بهطور خاص، صرف توزیعی بر این ادعا است که همۀ اشتقاقهای[36] ساختهای پیچیده، نحوی است. در این بخش مبانی نظری صرف توزیعی معرفی میشود که عمدتاً برگرفته از مقالههای امبیک[37] و نویر[38] (2005, 2007)، هارلی[39] و نویر (1999)، هارلی (2008) و امبیک (2015) است. نظریۀ صرف توزیعی بر پایۀ برنامۀ کمینهگرا است با این تفاوت که فاقد بخشی به نام واژگان است و وظایف این بخش در قسمتهای مختلف دستور توزیع شده است. در این نظریه تمام واحدهای پیچیده از رهگذر بهکارگیری دو مکانیسم حرکت هسته و ادغام به وجود میآیند. ادغام قادر است رابطۀ ساختاری بین دو عنصر را تغییر دهد و همچنین، میتواند چندین عنصر را بر یک گره پایانی نحوی جمع کند. این امر امکان تجمیع چندین تکواژ در یک صورت واحد را فراهم میسازد. ادغام علاوهبر بخش نحوی در مرحلۀ پسانحوی در انشعاب PF[40] نیز میتواند تغییراتی را در ساختهای ارائهشده اعمال کند. بنابراین، برخی از جنبههای واژهسازی از عملیات نحوی به وجود میآیند که در خود نحو رخ میدهند، در حالی که جنبههای دیگر واژهسازی بهوسیلۀ عملیاتی که در انشعاب PF اتفاق میافتد، نمود مییابند و بر این اساس، اصطلاح صرف توزیعی را به کار گرفتهاند. فرایندهای PF یک سیستم زایشی جداگانه برای اشتقاق کلمات نیستند. در واقع،PF پردازش تغییرات را در ساختهای تولیدشده بهوسیلۀ نحو انجام میدهد، تغییراتی که محدود به عملیات جزئی است که گرهها را بهصورت بسیار محدودی دستکاری میکند. فهرست اصلی پایانههای نحوی به تکواژهای انتزاعی و ریشهها[41] تقسیم میشود. تکواژهای انتزاعی بهطور انحصاری از مشخصههای غیرآوایی مانند گذشته [Past] یا جمع [pl] تشکیل میشوند یا مشخصههایی هستند که گره حرف تعریف D را از حرف تعریف معرفه انگلیسی که بهصورت the است تشکیل میدهند. ریشهها شامل واحدهایی از قبیل CAT√، OX√، یا SIT√ هستند که توالی از مجموعه مشخصههای واجی و در برخی موارد همراه با مشخصههای زیروزبری غیرواجیاند و فرض بر این است که ریشهها مشخصههای دستوری (نحوی-معنایی) را شامل نمیشوند یا ندارند. از آنجا که مشخصههایی که تکواژهای انتزاعی را تشکیل میدهند، جهانیاند، ریشهها ترکیبهای زبانویژهای از صوت و معنا هستند. به عبارت دیگر، ریشهها طبقۀ باز هستند و ریشههای جدید میتوانند در هر زمان به دستور زبان فرد اضافه شوند. به این ترتیب، تمایز در پایانهها مربوط به تمایز بین مقولههای نقشی و مقولههای واژگانی است. بر طبق فرضیۀ مقولهبندی[42] ریشهها بدون مقولهبندی نمیتوانند ظاهر شوند؛ ریشهها با ترکیب شدن با هستههای نقشی تعیینکنندۀ مقوله، مقولهبندی میشوند. در اشتقاق نحوی، هستههای نقشی محتوای آوایی ندارند (Embick & Noyer, 2005). در صرف توزیعی عناصر آغازین نحو، یعنی تکواژها فاقد محتوای آوایی هستند و محتوای آوایی آنها در بخش صورت آوایی اعطا میشود. مکانیسمی که اعطای مشخصهها و نمود واجی را در اختیار تکواژهای انتزاعی قرار میدهد درج واژگانی نامیده میشود. واژگان فهرستی از تظاهر واجی تکواژهای انتزاعی مختلف زبان است که با شرایط درج جفت میشوند. هریک از این جفتهای تظاهر واجی با اطلاعات مربوط به بافت دستوری (یعنی نحوی و ساختواژی) که در آن تظاهر وارد شده است، واحد واژگانی نامیده میشود. بنابراین، هر واژه بههمراه اطلاعات دستوری متعلق به بافتی که در آن درج میشود جزئی از مجموعۀ واژگان است. از میان مجموعهای از واحدهای واژگانی مدنظر برای درج در یک گره پایانی خاص، ممکن است بیش از یک واحد شرایط درج داشته باشند. از آنجا که، در شرایط عادی، فقط یک نمای واجی ممکن است در هر پایانه درج شود، این واحدهای واژگانی برای استفاده در آن تکواژ در رقابت با یکدیگر قرار میگیرند. «اصل زیرمجموعه» استفاده از واحدهای واژگانی را کنترل میکند و بیشتر موارد رقابت از این نوع را حل میکند که براساس آن اگر چند واحد واژگانی شرایط درج در یک گره را داشته باشند، واحدی انتخاب و درج میشود که با تعداد بیشتری از مشخصههای تکواژ پایانی تطابق داشته باشد. (Halle, 1997). تحلیل هارلی (2008) از انضمام و ترکیب در چارچوب صرف توزیعی به این صورت است که ترکیبات زمانی ساخته میشوند که عناصر گروه با یک ریشه ادغام شوند، قبل از اینکه خود ریشه با یک گره پایانی مقولهساز[43] ادغام شود. هارلی (2005) پیشنهاد داده است که برای مثال موضوع PP of chemistry فینفسه موضوع student نیست، بلکه موضوع ریشه STUD√ است، با در نظر گرفتن اینکه موضوع یک فعل نیز میتواند واقع شود (نمودار 1). این مفهوم که انتخاب موضوع ویژگی ریشههاست معنای بصری پیدا میکند؛ زیرا این ریشهها هستند که حاوی اطلاعات معنایی دانشنامهای هستند و نوعی از رویداد را متمایز میکنند که لزوماً شامل موضوع درونی آن نمیشود. اگر ریشه یک موضوع درونی را انتخاب کند، پس باید با آن موضوع ادغام شود قبل از اینکه با بستة مشخصههای تعیینکننده مقوله ادغام گردد؛ ریشه √ STUD ابتدا با موضوع گروه حرف تعریف خود (DP ) یعنی chemistry ادغام میشود. سپس ساختار√P باn° ادغام میگردد که درنهایت بهصورت -ent تظاهر مییابد.ریشه برای پیوستن به n° حرکت هسته انجام میدهد. هارلی فرض کرده است که هستههای ofʼتکواژ مجزاییʻ[44] هستند که در درون ساختار در قالب عملیات دستهبندی نهایی[45] برای تحقق حالت ذاتی[46] موضوع DP در قالب پیادهسازی پیشنهاد ʼحالت ذاتیʻ چامسکی (1986) در نظریۀ صرف توزیعی درج میشوند. ساختار study chemistry در زیر نشان داده شده است (نمودار 2):
نمودار ۱- ساختار “student of chemistry” (Harley, 2008) Diagram 1- The structure of “student of chemistry”(Harley 2008)
نمودار ۲. ساختار“study chemistry” (Harley, 2008) Diagram 2- The structure of “study chemistry”(Harley, 2008)
بنابراین، هارلی نتیجه میگیرد موضوعهای ریشهها با ریشهها ادغام میکنند قبل از اینکه گره پایانی مقولهساز اضافه شود. هارلی با در نظر گرفتن این فرض بیان میکند که ترکیب فعلی مانند truck-driver، باید به این صورت باشد که متمم ریشۀ DRIVE√ ابتدا با ادغام TRUCK√ و یک هسته n° مقولهساز ایجاد میشود؛ هارلی حرکت هسته را از متمم خود به درون n° فرض کرده است. در ادامه، این ساختار بهصورت موضوع DRIVE√ ادغام میشود و به آن منضم میشود. این انضمام، بهصورت نحوی، باید بر محور مشخصهها باشد. از آنجا که در سیستم بیکر عناصر منضمشده نیازهای حالت[47] خود را با انضمام مرتفع میکنند، هارلی فرض را بر این گذاشته است که این مشخصه مرتبط به حالت است. اگر بهجای گروه اسمی کوچک (nP) truck، موضوع DRIVE√ یک گروه حرف تعریف (DP) باشد؛ برای مثال the truck یا trucks، مرحلۀ انضمام به ریشه اتفاق نمیافتد و موضوع در سمت راست هسته قرار میگیرد. شواهد ترکیبهای نحوی موضوعی نشان میدهد ترکیب زمانی رخ میدهد که سازههای حاوی √[48] از یک P√ گروهی[49] ابتدا درون خود و سپس با یک هستۀ مقولهساز مانند n° یا a°منضم میشوند. ادعایی که در اینجا مطرح میشود این است که در زبان انگلیسی ریشهها اجازۀ انضمام به درون خود را میدهند. آنها در ابتدا فاقد مقوله هستند و بهمنظور اسمی یا فعلی شدن به یک هسته مقولهساز n°، a° یا v° منضم میشوند. این هستهها میتوانند محدودیتهای خود را روی آنچه میتواند و آنچه نمیتواند با آنها منضم شود، داشته باشند. هارلی (2008) عنوان میکند که یکی دیگر از زیرمجموعههای انضمام که او آن را «توصیفی» نامیده است، روشن میسازد عنصر منضمشده[50] میتواند چیزی غیر از موضوع ریشه باشد. روپر[51] و سیگل[52] (1978) نشان میدهند این نوع ترکیب میتواند فقط از جفتهای توصیفگر فعل[53] تشکیل شود در این صورت گروه فعلی متناظر توصیفگر میتواند «اولین خواهر» فعل باشد؛ یعنی موضوع درونی فعل هیچ مداخلهای ندارد. محدودیت «اولین خواهر» با توجه به درک معمول از محدودیتهای نحوی در انضمام بسیار متقاعدکننده است؛ یعنی تنها واحدهای تحت حاکمیت منضم میشوند و این محدودیت همسو با فرضیههای تئوری ساخت گروهی عریان[54] (BPS) چامسکی (1995) است. براساس نظریۀ ساخت گروه عریان (BPS)، هیچ فرافکن پوچی وجود ندارد و فرافکنها فقط با ادغام ایجاد میشوند. موضوعها باید بهمثابه «اولین ادغام»با اتصال به ریشههایی که آنها را برمیگزینند معرفی شوند. بنابراین، افزودههای توصیفکننده[55] با پیوستن به فرافکن ریشه، دومین ادغام هستند؛ اما در مواردی که هیچ موضوع درونی ارائه نشده است، توصیفگر اولین عنصری است که به ریشه ادغام میشود. در این شرایط ریشه و توصیفگر خواهر هستند و ریشه، توصیفگر را حاکمیت میکند درست همان طور که موضوع درونی خود را حاکمیت میکند. هارلی (2008) عنوان میکند در برخی زبانها، انواعی از انضمام غیرزایا هستند و مقولههای نحوی خاصی میزبانی انضمام را از سمت هسته نمیپذیرند؛ یعنی ریشهها نمیتوانند هستۀ انضمام باشند. یکی از این موارد v° در زبان انگلیسی است؛ زیرا بهلحاظ زایایی هیچگونه فعل منضمشدهای مانند *to quick-act یا *to truck-drive وجود ندارد. دو روش ممکن برای بدساختی چنین انضمامی به ذهن متبادر میشود. اولاً، ممکن است این امر دربارۀ زبان انگلیسی باشد که عناصری غیر از n° یا a° نمیتوانند میزبان انضمام باشند و همچنین، این محدودیت ممکن است در ماهیت واژ-واجی باشد: مثلاً ممکن است الزامات نوایی[56] در تحقق گرههای پایانی D° یا دیگر بستههای مشخصهای تصریفی[57] باشد که از شمول بیشتر از یک ریشه تکیهبر[58] مستقل در آرایش واجی[59] آنها ممانعت میکند؛ برای مثال، هله (2003) پیشنهاد استفاده از مفهوم قالب واژ-واجی متصل به گرههای پایانی فعلی در ناوایو[60] را داد. در افعال زبان انگلیسی به نظر میرسد ممنوعیت انضمام اسمی[61] با هر ماهیتی باید یک ویژگی پارامتری محسوب شود؛ زیرا در برخی زبانهای دیگر (مانند موهاوک[62]) v° میتواند انضمام بپذیرد برخلاف زبان انگلیسی که در آن اسم (n°) و صفت (a°) انضمام میپذیرند؛ اما فعل (v°) نمیپذیرد (*to truck-drive). بنابراین این ممنوعیت انضمام در برخی ساختها و مقولههای خاص را بهمثابه پارامتری زبانویژه در نظر گرفته میشود. هله و ماتوشانسکی[63] (2006) پیشنهاد کردند فعلها در زبان ناوایو یک محدودیت واژ-واجی نوایی دارند، یک قالب نوایی،که رفتار واژی آنها را در رابطه با انضمام تعیین میکند. به همین ترتیب، هارلی فرض میکند °v در زبان انگلیسی دارای محدودیت است، به طوری که نمیتواند هستههایی که بهلحاظ درونی مجموعه[64] پیچیده هستند؛ یعنی حاوی بیش از یک عنصر ریشه میباشند، را میزبانی کند. این ویژگی چندریشهای بودن از انضمام هستههای پیچیده حاوی ریشههای چندگانه در افعال انگلیسی ممانعت خواهد کرد؛ زیرا در مثالهایی که از نظر گذشت v° که در آن فعل نهایی نمود پیدا کرده حاوی بیش از یک ریشه است. هارلی (2008) ترکیبسازی را بهمثابه انضمام در یک ریشه √ فاقد مقوله[65] در رویکردی که در آن واژهسازی بهصورت کاملاً نحوی پردازش میشود، در نظر گرفته است. تمایز بین √و هستۀ نقشی مقولهساز در چارچوب صرف توزیعی این رویکرد را قادر میسازد که با یک روش موازی و همسان⸲ نحو ساختار موضوعی فعلی[66] و نحو ساختار موضوعی در ترکیبهای فعلی را تحلیل کند بدون اینکه پیشبینیهای نادرستی دربارۀ دسترسی انضمام به درون V در زبان انگلیسی صورت گیرد.
در ادامه، برمبنای تحلیل ارائهشده در رابطه با فرایند انضمام در نظریۀ صرف توزیعی، به توصیف و تحلیل دادههای زبان فارسی میپردازیم و ماهیت و ساختار فرایند انضمام را با تحلیلهایی مبتنی بر این رویکرد بررسی میکنیم.
4. تحلیل دادههای فارسی بر پایۀ نظریۀ صرف توزیعی میتوان ساختار انضمام در زبان فارسی را براساس ریشۀ کلماتی که به فعل منضم میشوند و یا عنصرهایی که در جایگاه خواهر اول فعل قرار میگیرند به انواعی تقسیم کرد. برخی افعال دارای ساختار موضوعی هستند و موضوع آنها میتواند به فعل منضم شود و انضمام موضوعی به دست دهد و برخی دیگر از افعال ساختار رویدادی دارند و افزوده توصیفگر که در جایگاه خواهر اول فعل قرارگرفته است، بهسمت ریشۀ فعل حرکت میکند و به آن منضم میشود و انضمام غیرموضوعی وصفی یا قیدی به دست میدهد. آنچه که نظریۀ صرف توزیعی را از دیگر رویکردهای نحوی و واژگانی متمایز میکند این است که در این نظریه فرض بر این است که موضوعهای ریشهها پیش از اینکه ریشۀ فعلی مقولهبندی شود ابتدا با ریشۀ فعل ادغام میشوند و پس ازآن به گره پایانی مقولهساز میپیوندند. ریشهها حاوی اطلاعات معنایی دانشنامهای هستند و برحسب معنای خود، ساختار موضوعی یا رویدادی دارند. اگر ریشه موضوع درونی را انتخاب کند پس باید با آن موضوع ادغام کند پیش از اینکه با بسته مشخصهای تعیینکننده مقوله ادغام کند. انوشه و شریفی (1398) بیان میکنند که صدیقی[67] (2009:76) هستة گذر[68] را برای کنشپذیر و هستة هدف[69] را برای بهرهور یا هدف معرفی میکند. ریشة واژگانی بدون مقوله پس از ادغام با هستة فعلساز فعل کوچک، برای دریافت موضوعهای کنشپذیر و هدف، به هستههای نقشی هدف و گذر منضم میشود و ساخت حاصل برای دریافت مشخصههای شخص و شمار و زمان به هستة زمان میرود. مکانیسم حرکت هسته مستلزم این است که فعل سبک جایگاهی پایینتر از هستههای گذر و هدف را پر کرده باشد (انوشه و شریفی، 1398).
نمودار۳- ساختار هسته گذر و هسته هدف در صرف توزیعی (انوشه و شریفی ۱۳۹۸) Diagram 3- The structure of TransP & GoalPin Distributed Morphology (Anoushe & Sharifi, 2019)
در مثال (ا الف) در ساخت نحوی غیرانضمامی متناظر ساخت انضمامی، ریشة فعلی [√خور] که فاقد مقوله است در نظام محاسباتی انتخاب میشود و پس از ادغام با هستة فعلساز فعل کوچک، باید به هستة نقشی گذر منضم شود تا موضوع درونی خود را دریافت کند. سپس، با هستة نقشی حاوی موضوع درونی ادغام میشود و این ساخت نحوی به هستة زمان میرود تا مشخصههای شخص و شمار و زمان گذشته به این ساخت نحوی اضافه شود و در مرحلۀ درج واژگانی، با توجه به مشخصههای ادغامشده، نمود آوایی مییابد. (1) الف. علی غذا را خورد.
نمودار ۴ - ساختار جمله «علی غذا را خورد» Diagram 4- The structure of the sentence "Ali qæza ra xord"
ب. علی غذا خورد.
نمودار ۵- ساختار جمله انضمامی «علی غذا خورد» Diagram 5- The structure of incorporated sentence "Ali qæza xord"
به نظر میرسد در ساختهای انضمامی پیش از حرکت به هستة زمان⸲ ریشههای بدون مقوله و هستههای نقشی ادغام میکنند و در مرحلۀ بازنمون، در قالب یک فعل مرکب انضمامی نمود مییابند. در مثال (ب) که نمونهای از انضمام است، ابتدا ریشه بدون مقوله «غذا√» با هسته مقولهساز انتزاعی n° ادغام میشود و در ادامه، ریشه «خور» که ریشهای حاوی اطلاعات معنایی دانشنامهای است و فاقد مقوله است با توجه به ساختار موضوعی خود، ابتدا با موضوع خود که اسم «غذا» است ادغام میکند سپس ساختار P√ که شامل انضمام اسم به ریشه بدون مقوله است با هسته مقولهساز فعل کوچک °v ادغام میشود و ریشه برای پیوستن به °v حرکت هسته انجام میدهد و در نهایت، پس از اتمام ادغامهای نحوی نوبت به بازنمون میرسد که در این مرحله ادغام صرفی، ریشهها و گرههای نقشی انتزاعی در قالب یک گره پایانی مرکب به سطح آوایی میرسند و با درج واحدهای واژگانی، بهصورت فعل انضمامی «غذا خوردن» تظاهر واجی مییابد. بنابراین، براساس فرض هارلی (2005) و با تعمیم این دیدگاه به انضمام در زبان فارسی میتوان گفت که انضمام و ترکیب زمانی شکل میگیرند که عناصر یک گروه با یک ریشه ادغام شوند قبل از آنکه خود ریشه با یک گره پایانی مقولهساز ادغام شود. ترتیب قرارگیری عناصر هسته مرکب به این صورت است که طبق نظر امبیک (2015) براساس پارامترهای زبانویژه، ممکن است این عناصر به صورت پسوند یا پیشوند به ریشه منضم شوند. به نظر میرسد میتوان فرایندهای واژهسازی حاصل از اشتقاق و ترکیب را که از برونداد انضمام شکل میگیرد، براساس این تحلیل تبیین کرد؛ برای مثال ساختار واژه «غذاخوری» که با اعمال برخی فرایندهای اشتقاقی بر روی برونداد انضمام اسمی «غذاخوردن» شکلگرفته است را اینگونه بیان کرد که ریشه بدون مقوله «خور» ابتدا با «غذا» ادغامشده و ساختار P√شکل میگیرد سپس، در ادامه با حرکت به سمت هسته مقوله ساز n° و ادغام با آن بهصورت واژۀ مرکب «غذاخوری » تظاهر واجی مییابد. نوع دیگر انضمام موضوع در زبان فارسی، انضمام مفعول با فعل مرکب است. به عبارت دیگر، اسمی که مفعول فعل مرکب متعدی است نشانههای دستوری خود را از دست داده و بهصورت غیرارجاعی به فعل مرکب منضم میشود و فعل مرکب متعدی در نتیجۀ این انضمام به فعل لازم تبدیل میشود. انوشه و شریفی (1398) جایگاه فعل سبک در افعال مرکب را فعل کوچک میدانند که باید پس از منضمشدن با هستههای گذر و هدف، با حرکت به هسته زمان، مشخصههای شخص و شمار را دریافت کند. فعل سبک باید در جایگاه پایینتری از هستههای گذر و هدف باشد تا حرکت هسته صورت پذیرد. (2) الف. مادر هر شب قصه را تعریف میکرد. ب. مادر هر شب قصه تعریف میکرد.
نمودار ۶- ساختار جمله « مادر هرشب قصه را تعریف میکرد.» Diagram 6- The structure of the sentence "madær hær šæb qese ra tærif mikærd"
در جملۀ (2 ب) فعل مرکب انضمامی «قصه تعریف کردن» را میتوان با توجه به اولویت قرار دادن ادغام ریشههای فاقد مقوله نسبت به حرکت ریشه برای تعیین مقوله به این صورت تحلیل کرد که ابتدا «تعریف» با هستۀ نقشی فعل سبک ادغام میشود و سپس، ادغام نحوی موضوع «قصه» که تحت حاکمیت و رابطۀ خواهری با ریشۀ تعریف کردن است صورت میگیرد و سازۀ منضمشده P√ که همجوشی پیداکرده است بهسمت هستۀ مقولهساز فعلی v° در بالاترین سطح برای تعیین مقوله حرکت میکند و پس ازآن بازنمون مییابد و با توجه به مشخصههای نحوی-ساختواژی در مرحلۀ درج واژگانی بهصورت فعل انضمامی «قصه تعریف کردن» تظاهر واجی پیدا میکند. یکی دیگر از انواع انضمام منضم شدن افزودههای صفتی و قیدی به فعل است بنا بر نظر هارلی (2008) در چارچوب صرف توزیعی عنصر منضمشده میتواند چیزی غیر از موضوع فعل باشد. در این ترکیبهای صفتی که متشکل از یک صفت مشتق از فعل و یک صفت منضمشده است عنصر منضمشده توصیفگر فعلی است که صفت مشتق از فعل حاوی آن است. روپر و سیگل (1978) نشان میدهند که این نوع ترکیب میتواند تنها از جفتهای توصیفگر فعل تشکیل شود در این صورت گروه فعلی متناظر توصیفگر میتواند «اولین خواهر» فعل باشد؛ یعنی موضوع درونی فعل هیچ مداخلهای ندارد. مثالهای زیر را در نظر بگیرید (۳):
(3) a. quick-acting baking powder (It acts quick(ly)) b. fast-falling snow (It falls fast) c. snappy-looking suit (It looks snappy) d. light-stepping horse (It steps lightly) هنگامیکه فعل دارای یک موضوع درونی است مانند فعل متعدی (گذرا) grow در مثال (4 a) صفت ترکیبی تنها میتواند با موضوع درونی منضم شود (4 b)؛ منضم شدن قید (که اولین خواهر فعل نیست) غیرممکن است (4 c). با این حال، زمانی که هیچ موضوع درونی آشکاری بین فعل و عنصر قیدی قرار نگرفته باشد مانند فعل ناگذرای (لازم) grow در مثال (4 d)، قید میتواند منضم شود (4 e): (4) a. The farmer grows wheat quickly. b. a wheat-growing farmer c. *a quick-growing farmer d. The wheat grows quickly e. quick-growing wheat. بنابراین،⸲ در مواردی که هیچ موضوع درونی ارائه نشده است، توصیفگر اولین عنصری است که به ریشه ادغام میشود. در این شرایط که ریشه و توصیفگر خواهر هستند، ریشه توصیفگر را حاکمیت میکند درست همان طور که موضوع درونی خود را حاکمیت میکند. شقاقی (۱۳۸۹) نیز در راستای نظر هارلی (2008) که واژهسازی را نحوی میداند، معتقد است واژههای مرکبی مانند «گل فروش» و «زندهیاب» ساخت موضوعی دارند و مرکب فعلی موضوعی هستند؛ زیرا ریشۀ آنها میتواند فعل شوند و اولین خواهر آنها موضوع فعل برآورده میکند و ترکیبهای دیگر مانند «دوراندیش» و⸲ «خوشبین» را که در آنها ریشه ساخت رویداد دارد انضمام خواهر اول توصیفگر به فعل⸲ منجر به ساخت مرکب فعلی توصیفگر خواهد شد و براساس دیدگاه هارلی هر دو ساخت مرکب فعلی موضوعی و توصیفگر میتوانند به یک روش تحلیل شوند. بنابراین، با تعمیم این تحلیل⸲ میتوان گفت که در زبان فارسی هنگامی که افزوده فعل را توصیف کند میتواند در جایگاه اولین خواهر فعل قرار بگیرد و موضوع درونی فعل مانعی بر سر حاکمیت فعل بر افزوده نخواهد بود.
(۵) الف. او پیاده تا مدرسه میرود ب..او تا مدرسه پیاده میرود
نمودار 7- ساختار جمله «او تا مدرسه پیاده میرود». Diagram 7- The structure of incorporated sentence "Ɂu ta mædrese piyade miræft"
در این جمله پیاده قید حالت است و افزودهای صفتی/ قیدی است که فعل را توصیف میکند. بنابراین، میتواند در جایگاه اولین خواهر قرار بگیرد و تحت حاکمیت فعل واقع شود. در این نمونه نیز ریشۀ «رو» اجازۀ انضمام به درون خود را میدهد و با هستۀ نقشی صفتی که حاوی ریشه بدون مقوله «پیاده√»است و مقوله آن را تعیین میکند، ادغام میشود و سپس، حرکت ریشه و افزوده منضمشده به آن بهسمت هسته مقولهساز که در سطح بالاتری است، رخ میدهد و هسته v° مقوله سازه انضمامی را تعیین میکند و بعد از بازنمون بهصورت «پیاده رفتن» نمود واجی پیدا میکند. اسم مرکب «پیادهروی» که حاصل برونداد فرایند انضمام است را نیز میتوان بهصورت انضمام ریشه بدون مقوله تبیین کرد که هسته مقولهساز n° در بالاترین سطح اعمال میشود و اسم مرکب به دست میآید. افزوده صفتی در زبان فارسی نیز به فعل منضم میشود و ساخت انضمامی حاصل میشود و مثال زیر نمونهای از انضمام عنصر صفتی به فعل است که حاصل انضمام متشکل از افزوده و فعل است و برخلاف نظر دبیرمقدم مبنی بر اینکه انضمام در زبان فارسی فقط شامل مفعول صریح به فعل و حاصل انضمام را صرفاً فعل لازم میپندارد، دادههای زبان فارسی نشان میدهند انضمام افزوده به فعل هم صورت میگیرد و حاصل انضمام میتواند فعل متعدی هم باشد. (۶) الف. مریم لباس ساده و شیک میپوشد. ب. مریم همیشه ساده میپوشد. ج. ساده پوشیدنِ مریم، او را زیباتر کرده بود.
در رابطه با انضمام گروه حرف اضافه، ساختهایی مانند «به دنیا آمدن» و «با کفش خوابیدن» برطبق منصوری (1386) نوعی از انضمام است که در اینجا هسته گروه هدف و ابزار در رابطه خواهری با هسته گروه فعلی کوچک با همجوشی، سازه انضمامی تشکیل دادهاند که این ساختهای انضمامی را میتوان براساس تحلیل دیکون[70] (2011) از ساختار گروه اضافه در صرف توزیعی تبیین کرد که با توجه به گوناگونی گروههای اضافه، در جای دیگری نیاز به بحث و بررسی دارد. 1-4. بحث همان طور که ذکر شد به نظر میرسد برخلاف رویکرد نحوی بیکر، نظریۀ صرف توزیعی تحلیلی یکدست از انضمام به دست میدهد که براساس آن میتوان موارد دیگر انضمام از جمله انضمام افزوده را تبیین کرد. دبیرمقدم نیز فقط به وجود انضمام مفعول صریح به فعل در زبان فارسی قائل است و حاصل انضمام را فعل لازم و منضم شدن سایر عناصر به فعل را ترکیب در نظر میگیرد. در صورتی که در صرف توزیعی همه را میتوان در قالب انضمام نحوی در نظر گرفت. به باور دبیرمقدم یک استدلال در تأیید وجود انضمام در فارسی مبتنی بر فرایند واژی این است که در آن برونداد انضمام درونداد آن فرایند است. برای نمونه، واژۀ مرکب «غذاخوری» که در ساخت اضافۀ «سالن [غذاخوری]» به منزله وابسته هسته ظاهر شده، به فعل مرکب غذاخوردن که خود برونداد انضمام است مربوط است؛ اما در صرف توزیعی همۀ این ساختها از ادغام ریشههای عریان بدون مقوله که حاوی اطلاعات معنایی دانشنامهای هستند تشکیل میشوند و تفاوت آنها در ادغام ریشهها با بستۀ مشخصهای تعیینکننده مقوله است. همچنین، ایرادی که به تحلیل انضمام در رویکردهای ساختواژی وارد است، این است که در این رویکردها انضمام را معادل یک واژه و برونداد ساختواژه در نظر میگیرند و برای حاصل هر انضمامی یک مدخل جدید به واژگان زبان افزوده میشود که این با بار حافظه جور نیست؛ یعنی برای نمونه «غذاخوردن» یک مدخل به حساب میآید ضمن اینکه برای واژه «غذا» و «خوردن» هم مدخل جداگانه موجود است. ازطرفی انضمام هم یک فرایند زایاست و بر این اساس باید مدخلهای بیشماری را در نظر گرفت؛ اما با ارائه تحلیل نحوی دیگر نیازی نیست برای هر انضمامی یک مدخل جداگانه در نظر گرفته شود و میتوان انواع مختلف ساختهای انضمامی را در قالب قاعده نحوی توصیف کرد. علیرغم نظر بیکر مبنی بر اینکه با حرکت هسته به هسته مقوله های واژگانی و منضم شدن آنها به فعل، نقش دستوری آنها تغییر میکند رویکرد صرف توزیعی مدعی است که در تحلیل نحوی ساختهای انضمامی، تغییر نقش دستوری رخ نمیدهد؛ زیرا بسته مشخصهای تعیینکنندۀ مقوله، پس از منضم شدن ریشههای بدون مقوله به یکدیگر با آن ریشهها ادغام میشوند و در قالب تکواژهای انتزاعی فاقد محتوای آوایی در بخش صورت آوایی نمود واجی مییابد. در ساختهایی که بیکر تحلیل کرده است اصل نحوی «محدودیت حرکت هسته» را معیاری برای ساختهای انضمامی در نظر گرفته است. اما بسیاری از زبانشناسان (ارکان، 1385؛ شقاقی، 1386؛ Spencer, 1991, 1995; KarimiDoostan, 1997) در بررسی انضمام در زبانهای مختلف، با توجه به این معیار و این محدودیت تحلیل نحوی فرایند انضمام را نپذیرفتهاند؛ زیرا در زبانهای مدنظر ساختهای انضمامی متشکل از عناصری همچون ابزار، مکان و حالت هستند که به فعل منضم میشوند و شرایط انضمام نحوی بیکر را نقض میکنند و استدلال برخی برای ساختواژی دانستن انضمام بر این اساس است؛ زیرا بر این باورند که رویکرد نحوی قادر نیست انواع متنوع انضمام را تبیین کند؛ این در حالی است که رویکرد نحوی صرف توزیعی به نظر میرسد قادر است ایراداتی ازجمله تغییر نقش دستوری مقولات واژگانی بعد از انضمام، اصل محدودیت نحوی حرکت هسته، عدم توجیه انضمام صفتی و قیدی به فعل را که به نظریۀ نحوبنیاد بیکر وارد است، مرتفع سازد.
5. نتیجهگیری در این مقاله به تحلیل ترکیبهای انضمامی در زبان فارسی براساس رویکرد صرف توزیعی پرداختیم همان طور که مطرح شد تعیین وضعیت انضمامهای اسمی مسئلهای بسیار پیچیده است؛ اما با توجه به اینکه صرف توزیعی ریشه بدون مقوله را ترکیب میکند و در نهایت، یک نقش نحوی ارائه میدهد میتواند تبیین بهتری برای این فرایند داشته باشد. همچنین، برخلاف نظر بیکر که معتقد است با حرکت هسته به هسته مقولههای واژگانی از جایگاهی به جایگاه دیگر و منضم شدن آنها به فعل، نقش دستوری این مقولههای واژگانی تغییر میکند در تحلیل ارائهشده براساس صرف توزیعی میتوان استدلال کرد که این تغییر نقش دستوری رخ نمیدهد؛ زیرا ابتدا فرایند ادغام ریشه صورت میگیرد و سپس سازۀ انضمامی فاقد مقوله، نقش دستوری خود را از هستۀ نقشی مقولهساز دریافت میکند. در بسیاری از زبانها، علاوهبر مفعول صریح، عناصر دیگری چون ابزار، وسیله، مکان و غیره به فعل منضم میشوند؛ اما در رویکرد نحوی بیکر عنوان شده است که افزودهها قادر نیستند به فعل منضم شوند؛ زیرا افزوده ردّی از خود بهجا میگذارد که تحت حاکمیت نیست و این مشکل مهمی برای چارچوب زایشی بیکر است. درحالی که دیدگاه صرف توزیعی قادر به تبیین انضمام افزوده به فعل است، چرا که براساس ساختار رویدادی برخی افعال، افزوده میتواند در جایگاه اولین خواهر و تحت حاکمیت فعل قرار بگیرد. بنابراین، همان طور که مطرح شد به نظر میرسد چالشهایی از قبیل نقش نحوی ترکیبی سازههای انضمامی، تغییر نقش دستوری این سازهها و مجاز نبودن انضمام افزوده به فعل علیرغم وجود این نوع انضمام در بسیاری از زبانها در رویکرد نحوی صرف توزیعی برطرف شده است. [1]. incorporation [2]. D. M. Gerdts [3]. M. Mithun [4]. M. C. Baker [5] Distributed Morphology [6] predicate [7]. E. Saper [8]. J. M. Sadock [9]. A. M. Di Sciullo [10]. E. WIlliams [11]. S. T. Rosen [12]. A. Spencer [13]. polysynthesis parameter [14]. G. G. Corbett [15]. argument [16]. Morphological Visibility Condition [17]. Mohawk [18]. R. Aranovich [19]. L.A. Golluscio [20]. Mapudungun (a.k.a. Mapuche) [21]. postverbal NI [22]. H. Harley [23]. N. Chomsky [24]. ROOT [25]. instrumental, locative or secondary predicate [26]. intransitive [27]. realignment [28]. transitive [29]. valency-neutral [30]. compound NI [31]. classifier NI [32]. Chukchi [33]. adjunct [34]. oblique [35]. Empty Category Principle [36]. derivation [37]. D. Embick [38]. R. Noyer [39]. H. Harley [40]. phonological form [41]. ROOTs [42]. CATEGORIZATION ASSUMPTION [43]. categorizing terminal node [44]. dissociated morpheme [45]. last resort operation [46]. inherent case [47]. case [48]. √-containing constituents [49]. Phrasal √P [50]. incorporated [51]. T. Roeper [52]. M. E. A. Siegel [53]. verb-modifier pairs [54]. bare phrase structure [55]. modifying adjuncs [56]. prosodic requirements [57]. inflectional [58]. stress-bearing Roots [59]. phonological makeup [60]. Navajo [61]. noun-incorporation [62]. Mohawk [63]. O. Matushansky [64]. internally complex heads [65]. acategorial [66]. verbal argument structure [67]. D. Seddiqi [68]. trans [69]. goal [70]. R. J. Deacon | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مراجع | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
ارکان، فائزه. (1385). فرایند انضمام اسم: رویکردی نحوی یا صرفی. زبان و زبانشناسی، 4، 95-110. انوشه، مزدک و شریفی، گوهر. (1398). گروه فعلی شکافته در فارسی: تمایز هسته جهت و فعل کوچک. مطالعات زبانها و گویشهای غرب ایران، 24، 33-48. دبیرمقدم، محمد. (1376). فعل مرکب در زبان فارسی. زبانشناسی، 24، 1-46. شقاقی، ویدا. (1386). انضمام در زبان فارسی. دستور،3، 3-37. شقاقی، ویدا. (۱۳۸۹). مجموعهمقالات نخستین هماندیشی صرف.⸲ تهران⸲: نویسه پارسی. لازار، ژیلبر. (1384). دستور زبان فارسی معاصر. ترجمه مهستی بحرینی. تهران: هرمس. منصوری، مهرزاد. (1386). انضمام در زبان فارسی. زبان و زبانشناسی، 3(6)، 125-140. هوشمند، مژگان، والی رضایی و متولیان، رضوان. (1394). انضمام در زبان فارسی از نگاه گذرایی پیوستاری. جستارهای زبانی، 6(3)، 293-313. Anousheh, M., Sharifi, G. (2019). Split VP in Persian: Distinguish between voice and VP. Journal of Western Iranian Languages and Dialects, 7(24), 33-48. [In Persian]
Arkan, F. (2007). Noun incorporation: Syntactic or morphological approach. Language and Linguistics, 2(4), 95-110. [In Persian]
Baker, M. C. (1988). Incorporation: A theory of grammatical function changing. Chicago: The University of Chicago Press.
Baker, M. C. (1996). The polysynthesis parameter. Oxford: Oxford University Press.
Baker, M. C., Aranovich. R., Golluscio. L. A. (2005). Two ypes of syntactic noun incorporation: Noun incorporation in Mapudungun and its typological implications. Language, 81(1), 138-176.
Chomsky. N. (1995). The Minimalist Program. Cambridge, MA: MIT Press.
Dabir-Moghaddam, M. (1997). Compound verbs in Persian. Iranian Journal of Linguistics, 23, 24. 1-46. [In Persian]
Deacon, R. J. (2011). P-forms in distributed morphology accounting for a type of semilexical form. Florida: University of Florida.
Di Sciullo, A. M. & Williams. E. (1987). On the Definition of Word. Cambridge, MA: MIT Press.
Embick, D., & Noyer, R. (2007). Distributed morphology and the syntax/morphology interface. In G. Ramchand, & C. Reiss (Eds.), The Oxford handbook of linguistic interfaces (289-324). Oxford: Oxford University Press.
Embick, D. (2015). The Morpheme, a Theoretical Introduction. Pennsylvania: University of Pennsylvania.
Gerdts, D. M. (1988). Incorporation. In A. Spencer & A.M. Zwicky (Eds.), The handbook of morphology (pp. 84-100). Oxford: Blackwell.
Hale, K. (2003). Navajo verb structure and noun incorporation. In A. Carnie, H. Harley and M. Willie, (Eds), Formal approaches to function in grammar: Papers in honor of Eloise Jelinek 1-43). Amsterdam: John Benjamins.
Halle, M. (1997) Distributed Morphology: Impoverishment and fission. MIT Working Papers in Linguistics, 30, 425–449.
Halle, M., & Matushansky, O. (2006). The morphophonology of Russian adjectival inflection. Linguistic inquiry, 37(3), 351-404.
Harley, H. (2005). How do verbs get their names? Denominal verbs, manner incorporation and the ontology of verb roots in English. In N. Erteschik-Shir, & T. Rapoport (Eds.), The syntax of aspect (42–64). Oxford: Oxford University Press.
Harley, H., (2008). Compounding in distributed morphology. In R, Lieber & P, Stekauer (Eds.) The Oxford handbook of compounding (129-144). Oxford: Oxford University Press.
Harley. H. (2013). External arguments and the mirror principle: On the distinctness of voice and v. lingua, 125, 34-57.
Harley, H., & Noyer, R. (1999). Distributed morphology. Glot international, 4(4), 3-9.
Hooshmand, M., Rezai V, Motavallian R. (2015). Incorporation in Persian from the transitivity continuum point of view. IQBQ. 6(3), 293-313. [In Persian]
Karimi-Doostan, G. (1997). Light verbs and structural case. Ph.D. dissertation. University of Essex, England.
Kroeber, A. L. (1909). Noun incorporation in American languages. Paper presented in XVI. Internationalen Amerikanisten-Kongress (569–576). Vienna and Leipzig: A. Hartleben.
Lazard, G. (2005). Grammar of Contemporary Persian. Translated by Bahreini, M. Tehran: Hermes. [In Persian]
Mansouri, M. (2008). Noun incorporation in Persian. Journal of Language and Linguistics, 3(6), 125-140. [In Persian]
Maranz, A., (1984). On the nature of grammatical relations. Cambridge, Mass: MIT Press.
Mithun, M. (1984). The evolution of noun incorporation. Language, 60(4), 847-894.
Mithun. M., (1986). On the nature of noun incorporation. Language, 62, 32-7.
Mithun, M., & Corbett, G. G. (1999). The effect of noun incorporation on argument structure. In L. Mereu (Ed.). The Boundaries of Morphology and Syntax (49-71). Amsterdam: Benjamins.
Roeper, T., & Siegel, M. E. A. (1978). A lexical transformation for verbal compounds. Linguistic Inquiry, 9(2), 199-260.
Rosen, S. T. (1989). Two types of noun incorporation: a lexical analysis. Language, 65, 294-317.
Sadock, J. M. (1980). Noun incorporation in Greenlandic: A case of syntactic word-formation. Language, 56(2), 300-19.
Sadock, J. M., (1986). Some notes on noun incorporation. Language, 62, 19-31.
Sapir, E., (1911). The problem of noun incorporation in American languages. America Anthropologist, 13, 250–282.
Shaghaghi, V. (2008). Incorporation in Persian. Journal of Name-ye Farhangestan. 3, 3-39. [In Persian]
Shaghaghi, V. (2011). Distributed Morphology. The Collection of Articles of the First Morphology Seminar. Tehran: Nashre neveeseh Parsi. [In Persian].
Siddiqi, D. (2009). Syntax within thewWord: Economy, allomorphy and argument selection in Distributed Morphology. Amsterdam: John Benjamins Publishing Company.
Smith, B. C. (2014). Compounding and incorporation in the Ket language: Implications for a more unified theory of compounding. Theses and Dissertations, Linguistics. University of Kentucky. Kentucky. https://uknowledge.uky.edu/ltt_etds/1
Spencer, A. (1991). Morphological theory, An introduction to word structure in generative grammar. Oxford: Blackwell
Spencer, A. (1995). Noun incorporation in Chukchi. Language, 71(3), 439-89.
Travis, L. D. (1984). Parameters and effects of word order variation. Doctoral dissertation, Massachusetts Institute of Technology. Cambridge. Massachusetts. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 1,177 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 516 |