تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,651 |
تعداد مقالات | 13,405 |
تعداد مشاهده مقاله | 30,225,704 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,080,149 |
برآمدن شاه اسماعیل اول از منظر ونیزیان؛ باز خوانی منابع ترجمه نشده ایتالیایی | ||
پژوهش های تاریخی | ||
مقاله 4، دوره 11، شماره 3 - شماره پیاپی 43، آذر 1398، صفحه 35-52 اصل مقاله (617.25 K) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/jhr.2020.115777.1666 | ||
نویسندگان | ||
محمدعلی رنجبر* 1؛ محمد حسن رحیمیان2 | ||
1دانشیار گروه تاریخ، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه شیراز، شیراز، ایران | ||
2دانش آموخته دکتری گروه تاریخ، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه شیراز، شیراز،ایران | ||
چکیده | ||
اسماعیل اول(907-930ق.) افزون بر تاسیس حکومتی متمرکز، با رسمیت بخشیدن به مذهب تشیع، تغییرات بنیادینی را در حکومت و جامعه ایران به وجود آورد و بویژه در عرصه مناسبات خارجی دگرگونی جدی را که از دوره آق قوینلوها ایجاد شده بود -بعنوان جانشین فرزندان اوزون حسن آق قویونلو و متحد ونیزیان- تداوم بخشید از اینرو روند قدرت یابی وی با تیزبینی و دقت تمام از جانب سفیران و ماموران ونیزی دنبال گردید. ماموران ونیزی مستقر در قلمرو عثمانی و ممالیک و سایر نقاط، هرگونه اخبار دریافتی از اسماعیل را با دقت فراوان به دولت ونیز ارسال می کردند ، گزارشهای رسمی از ماموران ونیزی به سنا تا گزارش سفیران و سیاحان و تجار از جمله این اسناد است که تاکنون از دید محققین ایرانی به دور مانده است. مساله اصلی این مقاله چگونگی برآمدن اسماعیل از منظر ونیزیان و واکنشهای آنان به فعالیتهای وی، بویژه در موضوع رابطه با عثمانی بر اساس منابع ایتالیایی زبانی است که تا کنون در حوزه مطالعات دوره صفوی راه نداشته است. روایت این منابع از رویدادهای دوره تشکیل حکومت صفوی چشم انداز جدیدی بر این مقطع از تاریخ دارد، بنظر می رسد روایت ونیزیان هر چند آمیخته به تصورات مطلوب آنان است اما نگرش نوینی به ماهیت اعتقادی اسماعیل و چند و چون رابطه با عثمانی و نحوه نگرش به ونیز است. | ||
کلیدواژهها | ||
صفوی؛ عثمانی؛ منابع ایتالیایی؛ ونیزیان | ||
اصل مقاله | ||
مقدمه راﺑﻄﮥ دیرپای ونیزیان با ایران از زمان ایلخانان (1256تا1353م/654تا754ق) شروع شد و تا اواخر دوران صفویه ادامه یافت. اوج این رابطه در زمان اوزونحسن آققویونلو (1453تا1478م/857تا882ق) بود که به اتحاد ایران و ونیز علیه عثمانی منجر شد. اوزونحسن از این اتحاد حاصلی به دست نیاورد؛ اما باعث توجه بیشازپیش ونیزیان به ایران شد. پس از پایان کار اوزونحسن آققویونلو ونیزیان رخدادهای ایران و بهویژه روند به قدرت رسیدن شاه اسماعیل (1501تا1524م/907تا930ق) را دنبال کردند. در آن برهه از زمان، در شبهجزیرﮤ ایتالیا و بهویژه ونیز، هر کجا نام «صوفی» شنیده میشد به اسماعیل اشاره میکرد. شاهی جوان که ونیزیان ابتدا او را «پیامبری جدید» تلقی میکردند و سپس با مشاهدﮤ اقبال مردم آناتولی و سایر نقاط قلمرو عثمانی به او، آیندهای درخشان برایش تصور کردند. اینک ونیزیان، اوزونحسنِ جدید خود را یافته بودند. فردی که برای مخاصمه با عثمانیان، علاوهبر خصوصیات اوزونحسن آققویونلو، اعتقادات مذهبیاش نیز با ترکان متفاوت بود. تجارتپیشگی ونیزیان آنها را از هرگونه اخباری در سراسر دنیا آگاه میکرد. درحقیقت، وجود کنسولگریهای متعدد در قلمرو عثمانی و سرزمین ممالیک مصر و دیگر مناطق آسیا، ونیزیان را از تحولات ایران آگاه میکرد. همین امر باعث شد نمایندگان سیاسی دولت ونیز گزارشهای بکر و معتبری از اوضاع و احوال ایران به این جمهوری مخابره کنند و صفحاتی تار اما مهم از فرآیند به قدرت رسیدن صفویان را روشن کنند. ازجمله آثار ترجمهشده باید به کتاب مشهور سفرنامههای ونیزیان اشاره کرد که درحقیقت برگرفتهای از کتاب Navigazioni e viaggi اثر راموزیو (Ramusio) است. این پژوهش برآن است با استفاده از منابع ایتالیاییزبان که تاکنون مغفول ماندهاند، ظهور شاه اسماعیل صفوی و روند به قدرت رسیدن او را واکاوی کند و علت توجه ونیزیان و واکنشهای آنها را به این رویداد بررسی کند. گفتنی است مارگارت مزرو (Margaret Meserve) در مقاﻟﮥ «اخبار شاه اسماعیل صفوی در اروپای عصر رنسانس»1 به برخی منابع ایتالیایی اشاره کرده است؛ اما این پژوهش به طور کاملتر و اختصاصی، برآمدن اسماعیل را از منظر منابع ایتالیاییزبان مطالعه میکند. به طور کلی نوع نگاه ونیزیان به برآمدن شاه اسماعیل اول و اهمیت این رویداد برای آنها و واکنشهای آنها در برابر قدرتیابی اسماعیل صفوی تا زمان وقوع جنگ چالدران (1514م/920ق) ﻣﺴﺌﻠﮥ اصلی در این پژوهش است.
ونیزیان و رابطه با اوزونحسن آققویونلو (1453تا1478م/857تا882ق) به نظر میرسد جرﻗﮥ راﺑﻄﮥ اوزونحسن آققویونلو با ونیزیان پس از ازدواج او با دسپینا تئودورا (Despina Teodora)، دختر امپراتور ترابوزان، زده شد؛ زیرا خواهر دسپینا به ازدواج دوک آرشیپل2 (Arcipelago) درآمد و چهار دختر حاصل از این ازدواج به عقد نجبای ونیزی درآمدند. به این ترتیب، بهنحوی ونیزیان و اوزونحسن خویشاوند شدند. از آنجا که اوزونحسن اجازه داد همسرش، دسپینا، بر آیین مسیحیت باقی بماند در چشم ونیزیان و دول مسیحی اعتباری ویژه یافت (Berchet, 1865: (100. علاوه بر این، توسعهطلبی امپراتوری عثمانی ﻣﺴﺌﻠﮥ مهم آن دوره بود؛ چون عثمانی همواره در پی گسترش قلمرو خود در شرق و غرب بود و بنابراین دشمن مشترک ایران و ونیز شد. ﺣﻤﻠﮥ سلطان محمد دوم به قرامان که متحد اوزونحسن به شمار میرفت و نیز لشکرکشی او به آرگو3 که از مستملکات ونیز بود، آغاز اتحاد ایران و ونیز علیه ترکان عثمانی بود (Ibid, 3). پیامد این اتحاد سلسله مراودات سیاسی و نظامی میان ونیز و ایران بود. مراوداتی که باعث رفتوآمد سفیران متعددی مانند کاترینو زنو (Caterino Zeno)، جوزافا باربارو (GiosafaBarbaro)، پائولو اونی به نه(Paolo Ognibene) و (آمبروجو کنتارینی (AmbrogioContarini به ایران شد و طی آن، محموﻟﮥ کمکهای نظامی ونیزیان چندین بار برای اوزونحسن ارسال شد؛ ولی با شکست اوزونحسن در نبرد طرجان امیدهای ونیزیان رنگ باخت. بیتردید اگر حسنپادشاه با شورش فرزندش، اغورلومحمد، روبهرو نمیشد، نبرد علیه عثمانی را دوباره از سر میگرفت؛ زیرا ونیزیان با اعزام سفیران و نمایندگان متعدد نزد اوزونحسن و بهویژه همسرش، دِسپینا، مدام او را علیه سلطان ترک تحریک میکردند. در ﻣﺄموریتهای محوله به باربارو و کنتارینی ﺗﺄکید شده بود از عنایت ملکه دسپینا به اروپاییان نهایت استفاده را ببرند (Documenti,Berchet, 1865: n: 125&n: 139). با مرگ اوزونحسن، حکومت آققویونلو به درگیریهای جانشینی دچار شد و سرانجام یعقوب (1478تا1490م/886تا894ق)، فرزند حسنپادشاه، به تخت نشست. با جانشینی او امیدهای ونیزیان برای یافتن متحدی در شرق به ناامیدی مبدل شد و آنها بهناچار با عثمانی پیمان صلح امضا کردند؛ به این ترتیب، سلسله جنگهای ونیزیان با عثمانی که شانزده سال به طول انجامیده بود، در سال 1478م/883ق به پایان رسید. درحقیقت، ونیزیان اجبار به این صلح را ﻟﻜﮥ ننگی بر پیشانی جهان مسیحی میدانستند که موفق نشده بود شرمندگی از دست دادن قسطنطنیه در سال 1453م/857ق را جبران کند (Berchet: 1865, 22). شاهزادگان آققویونلو نبردهای داخلی کسب تاجوتخت را چنان باشدت دنبال میکردند که برای ایجاد ارتباط با خارج فرصتی پیدا نکردند و سرانجام شاه اسماعیل صفوی حکومت آنها را سرنگون کرد. شاه اسماعیلی که از قضا خویشاوند آنها نیز به حساب میآمد.
راویان و منابع اصلی ونیزیانِ کارکشته و متبحر که استقرار دولت و حیاتشان برپاﻳﮥ بازرگانی و تجارت دریایی بود، بهدقت اوضاع و احوال مناطق مختلف، بهویژه ایران و عثمانی را دنبال میکردند. آنها به علت داشتن کنسولگریهای متعدد در سوریه، مصر، قسطنطنیه و... از وقایع سیاسی عثمانی و ایران و مصر بهخوبی آگاه بودند. نخستین گزارشهای مربوط به ظهور شاه اسماعیل را مارینو سَنوتو (Marino Sanuto (Sanudo))، مورخ و دیپلمات نامدار ایتالیایی، جمعآوری و ﺗﺄلیف کرد. سنوتو تمامی نامهها و گزارشهای اخبار و وقایع اتفاقیه را که دریافت میکرد، به رشته تحریر درمیآورد. او یکی از منابع مهم تاریخ دنیا را که دربارﮤ وقایع آن دوران، یعنی سال 1496تا1533م/902تا940ق، است به یادگار گذاشته است. این نوشتهها با نام «یادداشتهای روزانه» منبع مهم دیگر کتاب ارزشمند «دریانوردی و سفرها» (Navigazioni e viaggi) اثر جاوداﻧﮥ جُوانی باتیستا راموزیو (Giovanni Battista Ramusio) است. او در سال 1485م متولد شد و در جوانی به عضویت آکادمی Aldina درآمد. مدتی رئیس قضات دولت ونیز شد و سرانجام منشی شورای دهنفره شد. راموزیو بارها در مقام سفیر دولت ونیز راهی دربارهای مختلف اروپا شد. او در اقدامی بزرگ، پنجاه کتاب خاطرهها و سفرها و اکتشافها را تا عصر خویش گردآوری کرد و در سه جلد به چاپ رساند. جلد دوم آن که در سال 1558م/996ق، یعنی یک سال پس از مرگش، به چاپ رسید حاوی سفرنامههای مربوط به ایران و دیگر مناطق آسیاست. درحقیقت، بخش بزرگی از آنچه در ایران با نام سفرنامههای ونیزیان به چاپ رسید بخشهایی از کتاب بزرگ راموزیوست. سفرنامههای نیکولو دِکونتی، مارکوپولو، جوزافا باربارو، بازرگان گمنام ونیزی، آمبروزیو (آمبروجو) کنتارینی، کاترینو زنو، آنجولِلو و... همه برگرفته از این کتاب گرانبهاست. این مجموﻋﮥ بزرگ سهجلدی بیش از ششهزار صفحه دارد. منبع مستند دیگر، اسنادی است که گولیلمو برشه (GuglielmoBerchet) (1833تا1913م/1248تا1331ق)، نویسنده و سیاستمدار و مورخ ایتالیایی، با استفاده از آرشیوهای معتبر، بهویژه آرشیو دولت ونیز، فراهم آورده است. او در سال 1865م/1281ق این اسناد را در پیوست کتاب (La repubblica di Venezia e la (Persia منتشر کرد. روایت ایتالیایی برآمدن اسماعیل، برخلاف روایتهای ایرانی، از تقدسگرایی و غلو به دور است و علاوه بر ایران، بازتاب این رویداد را در عثمانی، مصر، سوریه و اروپا نیز بررسی میکند. براساس گزارشهای کنسولی، چند سال پس از مرگ اوزونحسن، سنای ونیز تصمیم گرفت جُوانی داریو (Giovanni Dario) را به ایران فرستد تا از وضعیت قلمرو او پس از مرگش آگاهی یابد. برپاﻳﮥ منابع موجود، داریو تنها اروپایی بود که در زمان حکومت یعقوب آققویونلو به ایران پا نهاد و از ایران گزارشهایی به ونیز ارسال کرد (Documenti, (Berchet, 1865: 151. جنگهای پرشمار جانشینان اوزونحسن با هدف کسب قدرت در ایران به ونیزیان فهماند برای همگامسازی سیاست خارجی در راستای مقابله با عثمانی، نمیتوانند به جانشینان او تکیه کنند؛ بنابراین ونیزیان تصمیم گرفتند با عثمانی صلح کنند. از سوی دیگر، اختلافات داخلی آققویونلوها این فرصت را به شاه اسماعیل صفوی داد که بهتدریج خود را در حکم مدعی اصلی تاجوتخت ایران مطرح کند. برای ونیزیانی که در کشور همساﻳﮥ ایران، یعنی عثمانی، چندین کنسولگری داشتند و بازرگانان آنها دائم در سفر به دورترین نقاط دنیا بودند کسب اخبار ایران دور از دسترس نبود.
نخستین روایتها از اسماعیل اول نخستین بار در گزارشهای مارینو سنوتو بود که از شاه اسماعیل سخن به میان آمد. سنوتو در شرح وقایع دسامبر 1501م/907ق مینویسد: «در این روزهای ماه دسامبر از طریق کسانی که از ایران آمده بودند فهمیدم که در ایران پیامبری (profeta) جدید چهارده یا پانزدهساله ظهور کرده و مردم بسیار زیادی او را تبعیت کردهاند». سنوتو در ادامه از نامهای یاد میکند که خطاب به سنای ونیز نگاشته شده بود که براساس ادعای آن اسماعیل گفته بود: «پدرم، پدرم نبود بلکه بنده من بود و من خودِ خدا هستم». در نامه اشاره شده بود که اسماعیل چهاردهسالگی را پشت سر گذاشته است و پانزدهساله است و با خود، چهل فرمانروا دارد که خلیفه نامیده میشوند و بر سر همه بزرگانی که برای هدیهدادن نزد او میروند دستی میکشد و میگوید: «برو که تو از آن منی». در گزارش درج شده بود که اسماعیل در طول یک سال هشتهزار نفر را به گرد خویش جمع کرده بود (Sanuto, dicembre1501). ادعای نبوت و الوهیت اسماعیل که در این گزارشها به چشم میخورد ﺗﺄییدی است بر برداشتهایی که باتوجه به اشعار شاه اسماعیل به او نسبت داده میشود (Minorsky, 1942: 1026a). بنا به همین گزارش، اسماعیل با تکیهبر هواداران خود تصمیم گرفت به فتوحات و تحرکات جدیدی دست یازد. برای این منظور عازم ارزنجان4 شد و با فریب موفق شد حاکم آنجا، یعنی حسنعلیبیگ را فراری دهد و پس از غارت آن سرزمین رواﻧﮥ چَستِلدِر5 شد؛ سپس به قرهباغ6 رفت و با گذر از شماخی و شروان حاکمان آن نواحی را مغلوب کرد و «وی ماه آگوست گذشته (1501م/907ق) قصد داشت عازم تصاحب سرزمینی شود که تبریز نامیده میشود» (Ibid). گزارشهایی که ﻣﺄموران ونیزی مستقر در قلمرو امپراتوری عثمانی میفرستادند مضامینی داشت که به اسماعیل و برآمدن او رویکرد مثبتی نداشت. ظهور اسماعیل از دید امپراتوری عثمانی پنهان نماند؛ زیرا ازسویی تاختوتازهای او در همسایگی عثمانی و حتی گهگاهی در داخل قلمرو عثمانی بود و از سوی دیگر، مهاجرت هواخواهان اسماعیل از قلمرو عثمانی به سمت قرارگاه او در ایران، باعث ترس و بیم سلطان عثمانی شد. سنوتو در اداﻣﮥ وقایع مارس 1502م/907ق مینویسد: بهواسطه آمدن آندرا گریتی (Andrea Griti) دریافتم که سلطان بایزید فرمان داده است (Exeth)8 (اسماعیل) یا پیامبر باید بمیرد (Sanuto, marzo: 1502). هم او در وقایع آوریل 1502م/907ق، برحسب ناﻣﮥ ارسالی از قسطنطنیه، یادآور میشود پانصد ترک میخواستند از «پیامبر جدید ایرانی» (Il Nuovo Profeta di Persia) تبعیت کنند؛ ولی سلطان ترک پنج دروازﮤ قسطنطنیه را بست تا کسی عزیمت نکند و از این بدعت بسیار بیمناک است (Sanuto, aprile: 1502). برای ونیزیان این تحرکات بینتیجه نبود؛ زیرا ﻣﺴﺌﻠﮥ قدرتیابی اسماعیل باعث شد سلطان ترک به فکر صلح با اروپاییان بیفتد (Sanuto, maggio: 1502). پائولو جوویو (Paolo Giovio)(1483تا1552م/888تا959ق)، مورخ و اسقف قرن شانزدهم، نیز دربارﮤ شروع کار اسماعیل میگوید در سال 1499م/904ق، هنگامیکه ایتالیا به علت ورود فرانسویها مصائب بزرگی را پشت سر مینهاد و ونیزیان از ارتش ترکها در جزیرﮤ پرودانو شکست خورده بودند، بدعت لوتر (Luther) در لامانیا (Lamania) آشکار شد. در تبریزِ ایران الوند، پسر یعقوب، در جنگی برادر خود را کشت و بسیاری از سپاهیان او را دستگیر کرد و باعث شد اهالی شهر بهشدت از او متنفر شوند و چون «اسماعیل صوفی» وارد شد مردم دروازهها را گشودند و الوند هراسان گریخت. اسماعیل تمامی آثار دایی خود، یعقوب، را در شهر محو کرد و در شهر هر خاطرهای از او را به خاموشی سپرد. آنگاه سپاهیان خود را بهسوی شیراز هدایت کرد که شهری بود با مردمانی عالی و باافتخار؛ سپس گروهی را ﻣﺄمور کرد ظرف یک ماه تمام سنتهای قدیمی را براندازند و هرکس آیین جدید را نپذیرد شکنجه دهند و تبعید کنند. پس از این اقدامات، از جانب خود برای ﻫﻤﮥ شهرها قضاتی منصوب کرد (Giovio, 1562: 102). خبر فتح تبریز بهسرعت در اروپا منتشر شد. سنوتو با شرح ناﻣﮥ دریافتی از قبرس در 20می1502م/907ق مینویسد «پیامبر جدید» تبریز را گرفت و رسولی نزد سلطان ترک اعزام کرد تا به او بگوید آناتولی و نگهداری از قرامان را به او بسپارد و در غیر این صورت، منتظر جنگ باشد (Sanuto, maggio: 1502). این عمل اسماعیل که در شروع کار خود، سفیری به دربار سلطان بایزید فرستاد و استرداد مناطق پیشگفته را تقاضا کرد چندان عجیب نبود؛ زیرا اسماعیل بهخوبی میدانست بیشتر ساکنان آنجا هواخواه او هستند و رﻳﺸﮥ اختلافات او با ترکان عثمانی نیز به سرکوب هوادارانش به دست سلطان ترک در همین مناطق باز میگشت. دولت ونیز که شاید چنین کامیابی غیرمنتظره و سریعی را از اسماعیل انتظار نداشت، تصمیم گرفت تنها به اخبار رسیده از سفیران و کنسولگریها اکتفا نکند. به همین منظور، کنستانتینو لاسکاری (Constantino Lascari) را برای سفارت به ایران فرستاد (Berchet, 1865: 22). لاسکاری نجیبزادهای اهل قسطنطنیه و ساکن قبرس بود. این فرد همان کسی بود که به هنگام سقوط قسطنطنیه به ایتالیا گریخت و در شهرهای میلان و ناپولی و مسینا به تدریس زبان یونانی مشغول شد و دستور زبان یونانی او نخستین کتاب یونانی است که در ایتالیای عصر رنسانس به چاپ رسید (دورانت، 1344: 5/130). لاسکاری به همراه شصت اسب و هدایای دیگر، در کسوت بازرگان، عزیمت کرد (Sanuto, luglio: (1502. لاسکاری به ایران نرسید و تنها با امیر قرامان دیدار کرد و از او دربارﮤ شاه اسماعیل اطلاعاتی گرفت؛ با وجود این او در بازگشت به ونیز، در سال 1502م/907ق، در سنا گزارشی ارزشمند دربارﮤ اسماعیل ارائه کرد که شرحی از پیشرفتها و موفقیتهای او بود (Berchet, 1865: 21). ظهور اسماعیل چنان سلطان بایزید را به فکر فرو برد که با اعزام هیئتی به سرکردگی چارزوغلی پاشا به ونیز، خواستار عقد پیمان صلح شد. از سوی دیگر، سلطان با اعزام سپاهی به آناتولی تلاش کرد «پیامبر جدید» را که در ایران «شیعه علی» نامیده میشد و مترصد ورود به قرامان بود بیرون راند. البته علت دیگر تمایل سلطان به صلح با ونیز این بود که میدانست در ایتالیا تعداد سینیورها8 کم شده است و تنها ونیز، فلورانس، پاپ و چزاره بورجا (Cesare Borgia 1498-1507) (دوک والنتینو) باقی ماندهاند و اطمینان نداشت اتحادش با فرانسه و اسپانیا و مجارستان شکل بگیرد (Sanuto,agosto1502). با اعزام لاسکاری به ایران، از وضعیت شاه اسماعیل حقایقی برای ونیزیان آشکار شد. آنها دریافتند اسماعیل و هواخواهانش شیعه نامیده میشوند. از سپتامبر1502م/908ق، در نامهها نام صوفی (Sofi or Sufi) به میان میآید. برای ونیزیان، خبر درخور توجه این بود که اسماعیل با دوازدههزار سوار و سیهزار پیاده به قرامان وارد شده و به ترکها خساراتی وارد کرده است. در سپتامبر1502م/908ق، اطلاعات جامعتری از شاه اسماعیل دریافت شد. در این نامه آمده بود او فرزند «دختر اوزونحسن» است که قسمت بزرگی از ایران را تصرف کرده است. حاکم قرامان و چند حاکم دیگر که با سلطان عثمانی مخالفاند در رکاب او هستند و با سپاهیان شجاعی که دارد برای سلطان ترک دغدﻏﮥ بسیاری ایجاد کرده است؛ بنابراین سلطان اجازه نمیدهد مردم به طور مداوم از آناتولی به یونان بروند و آنها را رواﻧﮥ شهرهای مُدُن9 و نِپانتو10 و آلبانی میکند. «مشاهدﮤ وضعیت آنها با همسر و فرزندان زجردیده بسیار دردآور است و روزی نیست که از آناتولی به سمت یونان صد و یا دویست خانوار نگذرد. سلطان به شخصه میخواهد به آناتولی برود» (Sanuto,Ottobre: 1502). سلطان به تصمیم خود، یعنی حرکت به سمت آناتولی، عمل کرد؛ زیرا گزارش ذکرشده میافزاید سفیر ونیز که از قسطنطنیه باز میگشت در راه به «ششهزار عزب» برخورد که با کلنگهای خود پیشاپیش سپاه میرفتند تا جادهها را تعمیر کنند. این حوادث و آشفتگی وضعیت آناتولی باعث شد بار دیگر بایزید عثمانی به ونیزیان پیشنهاد صلح و ترک مخاصمه دهد؛ اما فرمانده کل ناوگان دریایی ونیز این پیشنهاد را رد کرد. او گفت از جانب سینیوریا فقط دستور جنگ دارد و جزیرﮤ سانتا مائورا (Santa Maura)11 را نیز هدف قرار داد (Ibid). ونیزیان از فرصتی که اسماعیل برای آنها فراهم آورده بود نهایت استفاده را بردند و عملیات جنگی خود را در سواحل یونان دنبال کردند. موجی که در میان هواخواهان اسماعیل در آناتولی به پا شد باعث شد حلکردن ﻣﺴﺌﻠﮥ مهاجرت ﺳاکنان در مناطق زیر ﺳﻠﻄﮥ عثمانی به ایران دغدﻏﮥ اصلی سلطان ترک باشد؛ بنابراین او بار دیگر تقاضای صلح با ونیزیان را مطرح کرد. براساس گزارش دیگری مربوط به همین ماه سپتامبر، سلطان به ﻫﻤﮥ کسانی که برای مقابله با شیعیان علی با او اعزام شدند گفت: «اگر شکست خوردم هرکس از دولت من آنچه میتواند ببرد و اگر پیروز شدم با همه نزدیکانی که به من وفادار ماندهاند نهایت رفاقت را انجام خواهم داد و کسانی را که با من به مقابله برخیزند مشمول انتقام خود یا پسرانم قرار خواهم داد» (Sanuto, settembre: 1502). آنچه برای ونیزیان اهمیت داشت عملکرد شاه اسماعیل در سوریه بود. بیشتر فعالیتهای اقتصادی و بازرگانی ونیزیان از راه حلب و دمشق انجام میگرفت و به خطر افتادن امنیت آنها ممکن بود وضعیت تجارت ونیز را با بحران روبهرو کند. برای ونیزیان خبر نگرانکننده این بود که مطلع شدند سلطان مصر درصدد است سپاهی را به حدود حلب بفرستد تا با اسماعیل مقابله کند (Sanuto, ottobre: (1502. از سوی دیگر لاسکاری پس از مدتی ناﻣﮥ دیگری، در تکمیل گزارش پیشین خود، به دولت ونیز ارسال کرد. او در این نامه رﻳﺸﮥ دشمنی ایران و عثمانی را اختلافات مذهبی دانست که از دیرباز وجود داشت؛ همچنین در این نامه موفقیتهایی را ستود که صوفی در زمان کوتاهی به دست آورده بود (Sanuto, (ottobre: 1502. پیگیری حوادث ایران و آشفتگیهای آناتولی باعث شد علاوهبر ونیزیان پاپ آلکساندر ششم (Alexander VI(1492-1503)) نیز شوالیهای به آنگوریه12 بفرستد تا از پیشرفتهای اسماعیل اطلاع کسب کند. این شوالیه که اخبارش را سفیر ونیز در رودس به سنوتو رساند آگاهی داد بسیاری از ترکان گرایش دارند به اسماعیل بپیوندند؛ زیرا او را نمایندﮤ خدا میپندارند. بنا به این گزارش، سلطان ترک بسیاری از هواخواهان صوفی (اسماعیل) را کشته بود؛ هرچند که آنها مسلمان بودند و تابعیت عثمانی داشتند (Sanuto, ottobre: 1502). کشتار صوفیان هواخواه اسماعیل مسئلهای بود که از علتهای اختلافهای دیرین میان حکومت نوبنیاد صفوی و عثمانی خبر میداد و بعدها به طور جدی، اعتراضهای اسماعیل را بههمراه داشت. در نوامبر1502م/908ق دومنیکو دولفین (Domenico Dolfin)، سفیر ونیزی مستقر در رودوس، به دولت ونیز نوشت سلطان عثمانی به صلح با دولتهای مسیحی متمایل است و این مطلب را «شخصاً از یک سوباشی ترک شنیده است». براساس ﮔﻔﺘﮥ آن سوباشی، سلطان که در قسطنطنیه به سر میبرد وضع جسمانی مساعدی نداشت و «یکی از پاهایش درد میکند» و بهﮔﻔﺘﮥ برخی نزدیکان، به علت پیشرفتهای اسماعیل در «عذاب» است. دولفین اعلام کرد طلایهداران سپاه نودهزار نفری اسماعیل که در فاصله یکونیم روز تا آنقره قرار داشت با طلایهداران ترک درگیر شده است و ترکها شکست خورده و گریختهاند (Sanuto, novembre: 1502). در اداﻣﮥ نامه، دولفین برای نخستین بار از نام واقعی صوفی پرده برداشت: «رهبر مقدس آنها یک جوان هجده تا بیستساله و پسرخواهر اوزونحسن و نامش اسماعیل است. سعی میکند اعتقاد مسلمانان را خراب کند. کتابهای مسلمانان را میسوزاند و در مساجد آنها سگ و اسب وارد میکند!!!» (Ibid). قسمت آخر گزارش ذکرشده دربارﮤ اسماعیل بعدها نیز چندین بار در سایر نوشتههای ونیزیان تکرار شد. به نظر میرسد این شایعه در سرزمینهای مسیحی گسترش یافته بود که اسماعیل دشمن مسلمانان است و شاید موفق شود دین اسلام را براندازد. پس از مدتی، نگرانیهای ونیزیان از جانب سوریه (Soria) برطرف شد؛ زیرا ناﻣﮥ 5سپتامبر1502م/908ق که لورنتزو کنتارینی (Lorenzo Contarini) از فاماگوستا (Famagosta) فرستاده بود اشاره میکرد صوفی سفیری به دربار سلطان مصر فرستاده و به او اعلام کرده است میخواهد به جنگ سلطان عثمانی برود (Sanuto, novembre: 1502). شایعاتی که به گوش سلطان مصر رسیده بود مبنی بر اینکه اسماعیل قصد دارد به متصرفات سلطان مصر در سوریه دستاندازی کند باعث شد اسماعیل به قاهره سفیر اعزام کند. درحقیقت، اسماعیل میترسید این اخبار بیبنیاد باعث اتحاد سلطان مصر با سلطان عثمانی علیه ایران شود. برای ونیزیان نیز آرامش در سوریه از هر ﻣﺴﺌﻠﮥ دیگری مهمتر بود. در بیشتر نامههای رسمی ارسالی به ونیز، اصرار سنای ونیز به پیگیری اخبار اسماعیل درخور مشاهده است. براساس نامهای از قبرس که دوجه (Doge) ونیز را مخاطب قرار میداد، اخبار شنیدهشده از دو نفر ارمنی اعزامی از ایران بیان میکرد صوفی قصد دارد انتقام مرگ پدرش، حیدر، را از فرزند اوزونحسن بگیرد و در اندﻳﺸﮥ گردآوری تمام صوفیانی بود که به علت رفتار بسیار بد سلطان ترک، آواره شده بودند. اسماعیل در ارزنجان به عقاید مسلمانان توهین بسیار کرد و اسبهای بسیاری را به مساجد ترکان وارد کرد و سگان بسیاری را در آنجا بست. پس از فتح شیروان و قتل شاهی که شیروانشاه نامیده میشد وارد شهر شیروان و سپس قرهباغ شد. صوفیان تا سلطانیه آمدند و آققویونلوها را بهسختی شکست دادند و بیستوپنجهزار نفر از آنها را کشتند. «صوفی با تصرف بیدردسر تبریز، روزهای آرامی را در آنجا گذرانده سپس سفیری را به نزد سلطان ترک فرستاد و به وی گفت که باید پیروان وی را آزاد بگذارد و همچنین باید بر سرش کلاه سرخ بنهد». بنا بهﮔﻔﺘﮥ ارمنیان، همیشه سه دانشمند ارمنی شاه را همراهی میکردند تا برای او کتاب و متون مقدس مسیحی را بخوانند و شاید شاه قصد داشته باشد مسیحی شود؛ «زیرا تا به حال کتابهای مسلمانان را سوزانیده و از آنها خواسته است که به شریعت محمدی پشت کنند و فقط خدای زنده را که در آسمان است بپرستند» (Sanuto, novembre: 1502). همان طور که اشاره شد ﻣﺴﺌﻠﮥ تمایل اسماعیل به مسیحیت در اینجا نیز تکرار میشود و این شاید یکی از علتهای اعزام نمایندﮤ پاپ به آنقره برای کسب اطلاعات دربارﮤ اسماعیل بود (Sanuto, ottobre: (1502. گزارشهای اوایل سال 1503م/908ق، بیانکنندﮤ شورشها و بلواهایی در ایران بود که اسماعیل را بر آن میداشت تا از مواضع خود در آناتولی دست بکشد و به ایران بازگردد. بنا به ناﻣﮥ نیکولو دی پریولی (Nicolo di Perioli) درگیریهای مراد آققویونلو (1490تا1518م/895تا924ق) و شاه اسماعیل باعث شد اسماعیل به ایران بازگردد (Sanuto, febbraio: 1503). شکست مراد موجب شد او در مارس1503م/908ق سفیری به قاهره فرستد تا سلطان مصر را علیه «صوفی» تحریک کند. هنگام ارسال نامه، صوفی با سپاهش در فاﺻﻠﮥ دوازده روز تا حلب قرار داشت (Sanuto, Maggio: 1503). نزدیکشدن سپاه اسماعیل به حلب مسئلهای نبود که ونیزیان از آن چشمپوشی کنند؛ اما چون در برخی گزارشها آمده بود اسماعیل به مسیحیان علاقه دارد آنها خطری را احساس نمیکردند. گزارش اکتبر1503م/909ق، از مراد آنقرهای (Morati Angurioto) خاطرنشان کرد صوفی شهر تبریز را بهزور از مراد گرفته است. پس از این مراد با هفتادهزار نفر که بیشترشان گرجی بودند به مقابل «صوفی» شتافت و او را به نبرد تحریک کرد. به مدت دو روز و دو شب، نبردی مهیب درگرفت که از سپاه اسماعیل چهلهزار نفر و از سپاه مراد بیستوپنجهزار نفر کشته شدند و به علت رشادتهای گرجیان، صوفی و باقیماندﮤ سپاه او مجبور به فرار شدند؛ اما در ادامه، نبرد بهنفع صوفی شد و او پیروز شد (Sanuto, ottobre: 1503). پیروزیهای اسماعیل و قزلباشان بر تجارت پارﭼﮥ ونیزیان در حلب نیز ﺗﺄثیر مثبتی گذاشت. براساس گزارش پزشکی ایتالیایی از دمشق «برای بسیاری از ما پارچههای سرخ فرستاده شده تا در حلب به فروش رود؛ زیرا تقاضاهای زیادی برای آن از طرف کاروانهای بزرگی که به حلب ابریشم حمل میکنند، وجود دارد که پول خوبی نیز میدهند» (Sanuto, (Agosto: 1504. کاروانهایی که از ایران به حلب ابریشم حمل میکردند در ازای آن پارﭼﮥ سرخفام میخواستند؛ زیرا در ایران و آناتولی، بهواﺳﻄﮥ گسترش فتوحات قزلباشان و پذیرش مذهب جدید، پارﭼﮥ سرخ که رنگ مطلوب آنها بود، مشتریان بسیاری داشت. بِرتولو کنتارینی (Bertolo Contarini)، کنسول ونیز در دمشق، در ناﻣﮥ رسمی خود به تاریخ 8ژوئن1504م/909ق که برای سینیوریای ونیز فرستاد نیز استفاده از پارﭼﮥ سرخرنگ در پوشش صوفیان را مطرح کرده است. «صوفیان برای متفاوتبودن با بقیه مسلمانان کلاهی سرخ و زیبا را بر سر دارند» (Sanuto, settembre: 1504). این گزارش به این علت بود که ارسال پارچههای سرخفام از ونیز به حلب برای فروش افزایش یابد. سانسووینو، مورخ نامدار ایتالیایی، مینویسد: «صوفیان از جانب ترکها قزلباش خوانده میشوند که سر سرخ معنی میدهد و به این خاطر است که همه صوفیان کلاه پارچهای درازی بر سر میگذارند که تیز نوکدار و شبیه قیف میباشد. به علت تکریم و احترامی که برای رنگ سرخ قائلاند اجازه نمیدهند کسی جوراب سرخ بپوشد و هیچ دغلبازی نیز حق پوشیدن این رنگ را ندارد. بنابراین مثل ترکها رنگ سبز را نمیپوشند آن چنان که ترکها اعتقاد دارند محمد(ص) سبز میپوشید. قزلباشان رنگ سرخ را فقط برای پوشش سر به کار میبرند» (Sansovino, (1654: 84. در نوامبر1504م/910ق، نامهای از دکتر جووانی روتا (Giovanni Rota) به دست سنوتو رسید که از فتوحات جدید اسماعیل و تصرف پنج قلعه در حصن کیف خبر میداد. این منطقه در مسیر استراوا (Strava) به تبریز قرار داشت. در یکی از این قلعهها سیصد بار ابریشم مسروقه پیدا شد که فرد ستمگری که بر قلعههای پیشگفته حکومت میکرد، از بازرگانان ربوده بود. روتا با مسرت از امنشدن مسیر تجارت، به علت تسلط اسماعیل بر برخی راههای تجاری، خبر میداد. مسیری که بهدنبال آشوب و حوادث پس از مرگ یعقوب آققویونلو بهشدت ناامن شده بود و به تجارت ابریشم لطمه میزد. «اکنون به یمن وجود صوفی در جادهها خطرها طوری کاهش یافته است که یک فرد میتواند با اطمینان طلا را بر کف دستانش از تبریز تا استراوا ببرد» (Sanuto, novembre: 1504). لودوویکو وارتما، جهانگرد مشهور که در سال 1504م/910ق به ایران قدم گذاشت، نیز اطلاعاتی دربارﮤ عملکرد اسماعیل ارائه کرد. او در سفرناﻣﮥ خود در ذکر سمرقند مینویسد: «صوفی شصتهزار سوار دارد که همه مسلح هستند. ما پیشتر نرفتیم؛ زیرا صوفی به این منطقه آمده و هرجایی را به آتش کشیده و همه کسانی را که به ابوبکر و عمر و عثمان عقیده دارند از دم تیغ میگذراند؛ اما به آنهایی را که به محمد و علی اعتقاد دارند، کاری ندارد» (Vartema, 1885: 88). در سال 1504م/910ق دولت ونیز به جُوانی روتا دستور داد دربارﮤ شاه اسماعیل و وضعیت حکومت او گزارشی تهیه کند. او نیز به این کار مبادرت ورزید و گزارشی مفصل و دقیق از احوال شاه ایران به دولت ونیز ارسال کرد. اصرار سنای ونیز به ﺗﻬﻴﮥ این گزارش نشان میدهد ونیزیان که در پیمان صلح 1503م/909ق مناطق بسیاری را تسلیم ترکها کرده بودند بیمیل نبودند در صورت اطمینان به توانایی اسماعیل، صلح مزبور را به هم زنند و با شاه ایران متحد شوند. گزارش روتا از آن نظر که گزارشی رسمی است اهمیت فراوانی دارد «تقدیم به عالیجناب بزرگ و شاه ونیز لئوناردو لوره دانو (Leonardo Loredano) هنگامی که در حلب، از شهرهای سوریه بودم، عالیجناب شاه مشتاقانه و با شوق بسیار خواهان دانستن چیزهایی دربارﮤ صوفی بود. اکنون امیدوارم با این گزارش خواﺳﺘﮥ عالیجناب را برآورده و خشنودش سازم. اما من نمیتوانستم خواﺳﺘﮥ ایشان را همین طوری برآورم. بنابراین تحقیقات بسیاری دربارﮤ اطلاعاتم انجام دادم و من چیزهای قابل ذکر و جدیدی را فهمیدم که الان مطمئن هستم حقیقتاً همان خواسته عالیجناب است.» روتا در ادامه بیان کرد این مطالب را از افراد بسیار مطمئن و درستکار شنیده و غرضورزیها و بیهودهگوییها را کنار گذاشته است. او پس از نقل شمهای از پیامبر اسلام(ص) و امامعلی(ع)، از احترام به علی در نزد ایرانیان سخن به میان میآورد. دربارﮤ صوفیان مینویسد: «قابل توجه است که صوفیان به خاطر خضوع به جز کلاه پشمی روی سر خود نمیگذارند و چون در زبان عربی صوفی پشم گفته میشود. در فرقه آنها صوفیان گدایانی هستند که باید در فقر و فقدان غذا زندگی کنند و به روزه و نماز مداومت کنند و در بسیاری از آنان چنین رفتاری قابل مشاهده میباشد. نام واقعی و درست وی شاه اسماعیل است که پیامبر اسماعیل معنی میدهد و بزرگ آنهاست. پدرش در اواخر بر منطقه کوچکی به نام اردبیل تسلط داشت. توسط صوفی نامبرده اردبیل مورد توجه قرار گرفت. همچنین به برخی از آنها اثناعشری گفته میشود؛ زیرا آنها کلاهی را که به دوازده لبه تقسیم شده است به کار میبرند. اثناعشری در عربی دوازده معنا میدهد. آن کلاه عموماً سرخ است و در زبان ترکی آنها را قزلباش مینامند که سر سرخ معنی میدهد. به طوری که این فرقه از حوادث مختلف نامهای متفاوتی را به دست آورده است». روتا در ادامه، از مقام شیخحیدر تجلیل میکند و میگوید از اعتبار او همان بس که «بهشدت از جانب حسنبیک که ما او را اوزونحسن مینامیم مورد احترام قرار داشت؛ به طوری که دختر خویش را به زنی به وی داد. از آنها این شاه اسماعیل متولد شد که اینک ما وی را صوفی مینامیم؛ چون از طرف مادر از نژاد نجیب ملکه زاده شده است. همین قدر برای بیان سابقه و اصیلبودن وی کافی است». روتا در وصف پدر شاه اسماعیل مینویسد: «همواره سعی داشت فرزندش را به طرزی عالی پرورش داده و به زیورهای ادبیات، دانش و نجوم بیاراید» (Rota, 1508: 3). مارگارت میزِرو (Margaret Meserve) عقیده دارد ﺗﺄکید روتا بر علاﻗﮥ پدر اسماعیل به دانشهایی همچون ادبیات و نجوم و دانشهای دیگر به علت آن بود که باتوجه به اوضاع عصر رنسانس، تصویر خوبی از شاه ایران در ذهن دولت ونیز برجای گذارد (Meserve, 2008: 233). روتا در گزارش رسمی خود، به سرگذشت اسماعیل در لاهیجان گریزی زده و از دستودلبازیها و مروت و خصوصیات او سخن گفته است. «هرچه به وی داده میشد به فقرا میبخشید. در عدالت بسیار جدی بود. برخی از خلفای خود را که در شهرها به حقوق مردم تجاوز کرده بودند، کشت و بهجای آنها افراد دیگری را گماشت. بسیار آزادمنش است و با اینکه میتواند هرگز طلا، ثروت و اشیاء گرانبها را نمیانبارد. بسیار خرج میکند و میافشاند. در خفا شراب مینوشد و گوشت خوک میخورد. یکی از نوکرهای خانگیاش به من گفت که اخیراً در خانهاش خوکی با تغذیه فربه و بزرگ شده است که برای تحقیر شاه ترکها وی را بایزید مینامد. از سوی مردمانش مانند پیامبر پرستیده میشود و وی به خاطر حرمت و آبروی زیاد اجازه نمیدهد جز با روی پوشیده دیده شود. در شهوت بسیار درستکار است و به آدابورسوم کشورش توجه دارد و مطابق رسم موجود کنیزانی تا قبل از ازدواج دائمی ندارد.» در گزارش روتا، ﻧﻜﺘﮥ درخور توجه این است که او دقت مردم در حدیث معروف منقول13 از پیامبر اسلام را یکی از علتهای عمدﮤ گرایش به اسماعیل میداند. در این حدیث پیامبر فرمودهاند پس از من امتم به هفتادودو فرقه تبدیل خواهد شد و تنها یکی از آنها نجات مییابد. «درحقیقت، دین محمد مطابق آنچه در قرآن شریعت آنها آمده است به هفتادودو فرقه عمده تقسیم میشود که از هفتادودو فرقه تنها یکی به بهشت میرود و بقیه در جهنم به مدت نامحدودی خواهند ماند. پیداست که هرکس از آن هفتادودو فرﻗﮥ خود را خوب میداند. فرﻗﮥ صوفی یکی از آنهاست. اعتقاد دارند که تنها آنها میتوانند افراد را به بهشت هدایت کنند و میگویند این شاه اسماعیل از سوی خدا آمده است برای انتشاردادن آن به همه و گسترش و شکوهمندساختن آن و هفتادویک فرﻗﮥ باقیمانده اساساً نابود میشوند و تا آنجا که ممکن است از آنها خاطرهای به جا نمیماند و به نهایت بیخبری و فراموشی میروند.» روتا در ادامه به فتح تبریز توسط اسماعیل اشاره میکند. «چون نمیتوانست از داییاش یعقوب که مرده بود انتقام بگیرد به مقبرهاش که بسیار باشکوه بود رفت. جایی که چندین شاه در آنجا دفن بودند و همه را خراب کرد و درهم شکست؛ به طوری که از آن آثار چیزی باقی نماند و استخوانها را از قبور بیرون کشیده و سوزاند و خاکستر آنها را بر باد داد. مادرش، یعنی خواهر یعقوب، که اینها را فهمید پسرش اسماعیل را که با وجود تهور فراوان هنوز نوجوان بود، بسیار سرزنش کرد. سرزنش وی بهقدری سنگین و آزاردهنده بود که فوراً مادر را گرفت و کشت و برخی میگویند با دستان خودش او را کشت.» درنهایت، روتا از شایعاتی سخن میگوید که حکایت از آن دارد که اسماعیل مسیحی خواهد شد (Rota, 1508: 6). گزارش رسمی روتا ازسویی نشاندهندﮤ میزان شناخت ونیزیها از مبانی اعتقادات صفویان است که تاحدودی بدون آگاهی درخور توجهی است و از سوی دیگر، امید و انتظار ونیزیان را از قدرت نوپای صفویان نشان میدهد. پس از گذشت چند سال نیز آندره آ کورسالی (Andrea Corsali) در نامهای که خطاب به خاندان مدیچی فلورانسی نوشت اظهاراتی مشابه روتا را به رشته تحریر درآورد: شاه اسماعیل مسلمانی کمسنوسال و شیخی از دودمان و خاندان علی(ع) داماد محمد(ص) است. برخی جوانان سادهزیست در معیت او هستند که در بازوان و سینههای آنها نشاﻧﮥ داغ است و زنجیرهای آهنی بسیاری را حمل میکنند. در دستان آنها تبرهای کوچک آهنی است. به زیارت میروند و از دریافت صدقات ابایی ندارند و با این کارها، مسلمانان دیگر آنها را بزرگ میدارند. همواره فریادزنان و نعرهکشان در حرکتاند. شاه اسماعیل نیز این لباس را برگرفت و تصمیم گرفت فریادزدن برای علی(ع) را مقرر کند و به محمد توجهی نکرد!! پس از آن تسخیر سرزمینها را شروع کرد و غنائم را میان کسانی تقسیم میکرد که به او ملحق میشدند و برای خودش چیزی برنمیداشت. او تصمیم گرفت کلاههایی با ترکهای بسیار و دراز و تکهتکه به کار بَرد و آن را برای همراهان خود متداول کرد. به مساوات پایبند بود و از ثروتمندان میگرفت و به فقیران میبخشید. آنقدر این کار را تکرار کرد که به او لقب عادل دادند. سفرای بسیاری نزد شاهان مسلمان فرستاد و آنها را ترغیب کرد چنین کلاهی بر سر گذارند و اگر انجام ندهند آمادﮤ جنگ باشند. او به آنها گفت به مقاﺑﻠﮥ آنها خواهد شتافت و سرزمینها را اشغال خواهد کرد و آنها را به اعتقاد به علی واخواهد داشت (Ramusio, 1978: 1578). ﻧﻜﺘﮥ دیگری که از نامهها و گزارشهای کنسولی برداشت میشود این است که جنگها و اختلافها مانع از انجام مناسبات دیپلماتیک میان شاه اسماعیل و باب عالی نبود. درواقع، سفیران متعددی به رفتوآمدهای سیاسی مشغول بودند. بنا به ﮔﻔﺘﮥ ونیزیان، در جولای1505م/911ق، سفیری از جانب صوفی با صد سوار از راه اسکوتاری به قسطنطنیه آمد و بهخوبی از او استقبال شد. علت حضور آنها مشخص نبود؛ اما به طور معمول میگفتند آمدهاند تا ترابوزان را بخواهند. پس از آن به هنگام عزیمت سفیر و همراهان، سلطان ترک پول هنگفتی به آنها بخشید؛ اما سفیر آنها را دور ریخت و گفت: «شاه من به پول احتیاج ندارد و سرزمینهای اشغالی را میخواهد. سپس پولهای زیادی با نشان صوفی به زمین ریخت و همین سبب شد غائله بزرگی برپا شود و نزدیک بود سفیر و همراهان کشته شوند و سرانجام با سختی فراوان گریختند» (Sanuto, settembre: (1505. تقاضای استرداد ترابوزان نشان میدهد اسماعیل بهخوبی از موقعیت مهم این منطقه باخبر بود و از آنجا که نوﮤ دسپیناخاتون، دختر امپراتور سابق ترابوزان، بود در نظرش ادعای استرداد دوبارﮤ این منطقه مشروعیت داشت. این موضوع برای ونیزیان نیز بسیار مهم بود. اگر ترابوزان به شاه اسماعیل مسترد میشد، آنها موفق میشدند تجارت قدیم خود را در دریای سیاه احیا کنند. اسماعیل پس از مدتی، برای نیل به این مقصود، دوباره سفیری را با هدایایی، ازجمله چهار فیل، به دربار سلطان ترک اعزام کرد. سلطان اجازه نداد سفیر اسماعیل دستش را ببوسد. علت امتناع سلطان این بود که «صوفی همین عمل را در برابر سفیر سلطان انجام داده بود و حتی به وی تعارف کرده بود که گوشت خوک بخورد و به او گفته بود من میخورم و تو هم میتوانی بخوری» (Sanuto, ottobre: 1505).
تلاشها برای برقراری روابط دیپلماتیک میان ایران و ونیز به نظر میرسد تقاضای استرداد ترابوزان و امتناع سلطان عثمانی باعث شد او با در نظر گرفتن رویدادهای زمان اوزونحسن، سفیری به ونیز روانه کند و تقاضای اتحاد کند. پس در ژانویه1505م/910ق شاه اسماعیل نامهای برای دوجه ونیز، لئوناردو لوره دانو، ارسال کرد. شاه اسماعیل در این نامه، با اشاره به فتوحات خود، به دوجه محبت فراوانی ابراز کرد و حتی آرزوی دیدار او را کرد که باتوجه به اوضاع آن عصر، چنین آرزویی عجیب مینماید. برخی از سکههای اسماعیل نیز همراه با نامه بود که روی آن این عبارتها دیده میشد: «یک طرف عبارت سلطان العادل الکامل، الهادی، شاهنشاه، الموید، اسماعیل خالدالملک حک شده بود و در طرف دیگر لاالهالاالله محمدرسولالله علیاولیالله به چشم میخورد» (Sanuto, febbraio: 1506). از آنجا که سنای ونیز بهتازگی پیمان صلحی با عثمانی منعقد کرده بود حاضر نشد به درخواست اتحاد اسماعیل پاسخ مثبت دهد. پیمان صلحی که در 20مارس1503م/908ق سلطان با سوگند به قرآن امضا کرد و در 20می1503م/908ق دوجه ونیز نیز با سوگند به انجیل آن را امضا کرد (Viallon, 2003: 6). در نامههای مربوط به سال 1507م/912ق، پیوستن گستردﮤ اهالی قرامان به اسماعیل دوباره برجسته شد. از آنجا که ترکها خروج هواداران اسماعیل از مرزها را مانع میشدند میان ایرانیها و ترکها درگیریهای پراکندهای صورت گرفت که در یکی از این نبردها، فرزند بایزید از سپاه ایران شکست خورد (Sanuto, (settembre & ottobre: 1507. در همین سال درگیری اسماعیل با علاءالدوله ذوالقدر نیز توجه ونیزیان را به خود جلب کرد. علت توجه ونیزیان به این واقعه این بود که اسماعیل قصد داشت به سوریه وارد شود و بهدنبال جلب حمایت علاءالدوله بود. پیش از این گفته شد برای ونیزیان، سوریه و آرامش آن حیاتی بود. علت نبرد این بود که علاءالدوله توافق کرده بود دخترش را برای همسری به نزد اسماعیل فرستد؛ اما بهجای دختر خود، دختری از خانوادﮤ فقرا را اعزام کرد (Sanuto, gennaio: 1508). از سوی دیگر، اسماعیل چون قصد داشت از قرامان به سمت سوریه عبور کند به حمایت خان ذوالقدر احتیاج داشت. «اما علاءالدوله نهتنها دخترش را به وی نداد بلکه با سخنان زشتی سفیر را راند و به این اکتفا نکرده سفیر را به قتل رساند.» اسماعیل با دریافت این خبر با سپاهی قدرتمند از فرات گذشت و «بنا به رسم ایرانیان، علاءالدوله را فوراً به نبرد فراخواند». اما علاءالدوله که توان مقابله با اسماعیل را در خود نمیدید بلافاصله میدان را خالی کرد و به کوههای دستنیافتنی اطراف گریخت (Sanuto, (maggio: 1508. «صوفی» پس از شکستدادن علاء الدوله تصمیم گرفت راﺑﻄﮥ خود را با سلطان مصر بهبود دهد؛ زیرا به علت نزدیکشدن سپاهش به حلب در اواخر سال 1507م/913ق، در دل سلطان مصر ترس انداخته بود؛ به طوری که سلطان برای مقابله با او سپاهی بزرگ مهیا کرد. اسماعیل به این منظور سفیری را با هدایای ارزشمند به حلب فرستاد و به این سفیر توجه فراوانی کردند (Ibid). بنا به گزارشهای ونیزیان، پیوستن دراویش (Dravis) به اسماعیل و شکستی که او در اطراف مرزهای ایران به ترکها وارد کرد در دل بایزید چنان ترسی انداخت که از این واقعه بسیار رنجور شد. در پی همین اتفاق، بایزید یکی از بزرگان طرفدار اسماعیل را که مدتی پیش به اسارت درآمده بود و نزد «صوفی» اعتباری بسزا داشت آزاد کرد؛ سپس از او خواست نزد مراد خویش برود و از او بخواهد از جنگ دست بردارد تا با هم مثل دو دوست خوب باشند. «به قاصد هدیهای ارزشمند داد و محرمانه کشتی کوچکی را مسلح کرد و قاصد را با جامههای زربفت و دیگر هدایا به نزد شاه خویش فرستاد. فردی قابل اعتماد گفت که خودش کشتی را دیده که از دریای بزرگ عازم ترابوزان بود» (Sanuto, maggio:1508). بیتردید تبادل سفیر میان ایران و ونیز در زمان شاه اسماعیل انجام شد؛ هرچند از نام سفرا اطلاع دقیقی در دست نیست. در سپتامبر1508م/914ق فردیناندو دِآراگونا (Ferdinando d" Aragona)(1504تا1550م/910تا957ق)، شاه ناپولی، به اطلاع دولت ونیز رساند سفیری ایرانی از او خواهش کرده است به اطلاع سنای ونیز برساند که شاه ایران دوست مسیحیان است و میخواهد سرزمین ترکها را ویران کند؛ از این رو قوای او به داخل آناتولی نفوذ کرده است و «صلاح سنمارکو و سینیوریا (Signoria)14 را میخواهد». پس از مدتی با کشتی فرانچسکو مالی پیرو دو سفیر، یکی ایرانی و دیگری قرامانی، به ونیز آمدند. همراه آنها نامهای از طرف اسماعیل بود که کنسول پیترو زنو ترجمه کرده بود. سفیران با اطمینان کامل از دوستی مطلوبی سخن گفتند که شاه ایران با ونیز داشت و ادامه دادند شاه قصد دارد این دوستی را گسترش دهد. از این سفیران بهخوبی استقبال شد و آنها در قصر باربارو در سن استفانو (San (Stefano،15 جایی که سفیر فرانسه حضور داشت، اقامت کردند. پس از چند روز، فقط سفیر ایرانی در سنا حاضر شد و درخواست رسمی اسماعیل را مطرح کرد. درخواستی مبنی بر اینکه برای او از ونیز و از راه سوریه کارشناسان پرتاب توپ بفرستند؛ همچنین ارتش ونیز در جنگ دریایی، بایزید را در سواحل یونان به خود مشغول کند تا شاه موفق شود در آسیای صغیر او را به جنگ بخواند (Berchet,1865:26). این گزارش نشان میدهد شاه اسماعیل پیش از جنگ چالدران از توپ و امکان کاربرد آن اطلاع داشته است؛ پس نمیتوان اصرار قزلباشان را بر استفادهنکردن از توپ در جنگ چالدران در حکم عملی ناجوانمردانه چندان موجه دانست. سنا سفیر ایرانی را باافتخار پذیرفت؛ اما شورای خردمندان تجارت16 به سفیر ابراز کردند بسیار خوشحالاند که شاه اسماعیل با ترکها دشمن است و درصدد تجدید پیمان اوزونحسن است؛ اما ﻣﺘﺄسفانه اکنون اوضاع تغییر کرده است و در این زمان، ونیز درگیر نبرد با قدرتهای اروپایی است و آنچه برای انجام آن شوق دارند، یعنی نبرد با عثمانی، برای آنها امکانپذیر نیست. سفیر ایران در مسیر بازگشت در سوریه، به طور محرمانه با زنو دیدار کرد و دربارﮤ احتمال همکاری ارتش ونیز با ایران گفتوگو کرد (Ibid). این رفتوآمدها از چشم سلطان مصر دور نماند؛ زیرا در ژوییه1510م/916ق، سفیر حکومت مصر که در دمشق به سر میبرد و با هدایایی عازم دربار شاه اسماعیل بود، ناخشنودی خود را از اعزام سفیرانی از ونیز به دربار اسماعیل به کنسول ونیز در دمشق ابراز کرد. سفیرانی که مدنظر نمایندﮤ مصر بودند درحقیقت دو نفر بودند که اموالشان در شهر بیر (Bir)16 توقیف شده و از آنها نامههایی به دست آمده که شاه اسماعیل به سینیوریای ونیز نوشته بود. شاه در این نامهها خواسته بود ونیز از راه دریا و ایرانیان از راه خشکی به قلمرو عثمانی حمله برند. به همین منظور حاکم حلب دستور داده بود بازرگانان را زندانی کنند و اموالشان را بگیرند. ونیزیان با نوشتن نامهای به سلطان قاهره، ضمن عذرخواهی گفتند اینها بازرگانانی بودند که برای وصول طلب خود به تبریز رفته و سفیر ونیز به دربار «صوفی» نبودهاند (Sanuto, settembre: 1510). با وجود انکار ونیزیان، این موضوع حقیقت داشت و ستیزهای جدی میان سلطان مصر و ونیزیان را باعث شد. پس از چندی ﻣﺴﺌﻠﮥ دستگیری بازرگانان ونیزی بار دیگر مطرح شد. حاکم حلب فرانچسکو دوناتو (Francesco Donato) و زوان دِویدو (ZuanDevido) را بازداشت کرد. این دو، اربابِ سه نفر فرانسوی بودند که برای گرفتن قرضهای خود به تبریز رفته بودند و در بازگشت، حاکم شهر بیر آنها را بازداشت کرده بود. این دو پس از شکنجه، اعتراف کردند در دست فردی قبرسی، نامهای از اسماعیل برای سینیوریای ونیز است. دو سفیرِ اسماعیل این سه فرانسوی و فرد قبرسی را برای آمدن به ونیز همراهی میکردند. «حاکم بیر نامهها را برای حاکم حلب فرستاد و به نظر میآید به سلطان مصر نیز گزارش شود. گفته میشد نامهها را در کیف یکی از دو جوان نامبرده که نمیدانست آن را چه طوری در کیف جاسازی کند، یافتند. وی نامهها را از فرد قبرسی که نیکولو نام داشت گرفته بود. نیکولو نیز نامهها را از دو سفیر ایرانیِ عازم ونیز که در معیتش بودند گرفته بود تا آن نامهها را از دست دشمنان حفظ کند. سفیران ایرانی در بیر نگهداری نشدند و به فُرا بازگشتند. اگر نیکولوی قبرسی دیگر جزییات را اعتراف نکند به کمک خداوند همه کارها بهخوبی پیش خواهد رفت.» نامهای که کنسول ونیز مستقر در دمشق به ونیز فرستاد ﺗﺄییدی بر این مطلب بود که نامهنگاری میان شاه اسماعیل و سینیوریای ونیز واقعیت داشت. پس کنسولگری ونیز مستقر در دمشق تصمیم گرفت هیئتهایی را به حلب و قاهره، نزد نمایندگان سلطان مملوک مصر، بفرستد تا کدورتها را برطرف کند (Sanuto, ottobre: 1510). پس از مدتی، اطلاعات روشنتری از واقعه به دست آمد. نام فرد قبرسی، نیکولیم سوریِر (Nicolim (surier بود که از اهالی فاماگوستای قبرس بود. او برای تجارت به ایران رفته بود و در بازگشت هنگامی که به یک گذر فرات رسید در مکانی به نام اَلبیر با دو نفر همراه خود بازداشت شد. در کیف آنها نامههایی از «صوفی برای سینیوریا و کنسولهای حلب، تریپولی، بیروت و دمشق و همچنین برای سردبیران سفارت قبرس» پیدا شد. اینچنین ﻫﻤﮥ بازرگانان دستگیر شدند و آنها را ابتدا به حلب و سپس به قاهره فرستادند (Sanuto, novembre: 1510). کشف و ضبط نامههای اسماعیل به سینیوریای ونیز باعث خشم سلطان مصر شد و او را واداشت تصمیمهای جدیدی بگیرد (Sanuto, dicembre: (1510. سلطان مصر برخی مقامهای ونیزی را به قاهره فراخواند و از آنها بازجویی کرد: «چرا سعی میکنید با فرستادن نامه و سفیر به صوفی، به قلمرو من زیان وارد سازید؟ از بیر به درگاه من دو فرانسوی و یک قبرسی و فرستادﮤ دیگری را اعزام کردهاند. آنها نامههایی از سینیوریا و شاه فرانسه و دیگر شاهان و صوفی داشته و میگویند از جانب سینیوریا فرستاده شدهاند. کنسول جواب داد فرد قبرسی برای کار دیگری برای جزیره قبرس رفته بوده است و دیگری ﻣﺄمور بازرگانان حلب است و به ایران رفته بود تا پولهایش را ﺗﺄدیه کند» (Ibid). بنا به ﮔﻔﺘﮥ پائولو جوویو، بایزید نزد سلطان مصر شِکوه کرد که او گذرگاهی را در سوریه رها کرده است تا سفیران ایرانی از این راه با ارتشهای خارجی علیه او تماس برقرار کنند. سلطان مصر برآشفت و تمام بازرگانان ونیزی و پیترو زنوی (Pietro Zeno) کنسول را در قاهره به زندان انداخت. کنسولهای طریپولی، حلب، بیروت و اسکندریه نیز به زندان افتادند و پس از یک سالِ پرمشقت آزاد شدند (Giovio, 1562: 102). درحقیقت سنا در 21ژوئن1511م/917ق به سلطان مصر نامهای نوشت و اعلام کرد در این گفتوگوها نقشی نداشته و اعمال انجامشده شخصی بوده است. سنا توضیح داد اگر این وقایع خرابی و تضعیف راﺑﻄﮥ طولانی و دوستاﻧﮥ ونیز و مصر را باعث شود آن را رها میکنیم. سرانجام زنو و کنتارینی آزاد شدند؛ اما موفق نشدند سوءظن سلطان را از بین ببرند. سنا به این اکتفا نکرد و در 22دسامبر1511م/917ق به دومنیکو تِرِویزان (Domenico Trevisan) ﻣﺄموریت ویژهای داد تا به قاهره برود و در جستوجوی راه تجاری باشد و سلطان را آرام کند (Ibid, 27). علت پاسخ منفی ونیزیان به اتحاد با شاه اسماعیل این بود که آنها درگیر یکسری نبردها در اروپا بودند. در سال 1508م/914ق، ماکسیمیلیان اول امپراتور هاگسبورگ، لویی دوازدهم شاه فرانسه، پاپ جولیوی دوم و فردیناند شاه آراگون تصمیم گرفتند با ونیزیان مبارزه کنند. ونیزی که پس از انعقاد صلح با عثمانی در سال 1503م/909ق به توسعهطلبی در اروپا دست یازیده بود. بنابراین با انعقاد معاهده کمبرای (LegaCambrai) با ونیز مقابله کردند. باوجود شکستهای ونیزیان، چون پاپ از گسترش ﺳﻠﻄﮥ فرانسویان دچار هراس شد در سال 1511م/ 917ق به این معاهده پایان داد و در مقابل، با ونیز و اسپانیا اتحاد مقدس (Lega Santa) را بنا نهاد. ناﻣﮥ 27آگوست1511م/917ق از آندرا فوسکولو (Andrea Foscolo)، بایلوی (Bailo)18 ونیز در قسطنطنیه، اشاره میکرد مهاجرت صوفیان از آناتولی به سمت سرزمین صوفی دوباره صورت گرفته است (Sanuto, ottobre: 1511). پس از این، بیشتر نامههای ارسالی از نقاط گوناگون به اختلاف میان سلطان سلیم و برادرش احمد اشاره میکردند. عاملی که باعث نزدیکی احمد به شاه اسماعیل شد و درنهایت، به جنگ چالدران منتهی شد. نیکولو ژوستینیان پس از توصیف چگونگی به حکومت رسیدن سلطان سلیم نوشت: «سلطان احمد در آماسیه درصدد پیمان با صوفی است تا متحداً به سلیم ضربه وارد کنند» (Sanuto, maggio: 1512). براساس گزارشهای رسیده از قسطنطنیه، علاوهبر احمد پسر بایزید که جانشینی پدر را حق خود میدانست و به اسماعیل نزدیک شد فرزند او نیز به فرﻗﮥ صوفی گروید تا از کمک او برخوردار شود. «او دختر صوفی را به همسری اختیار کرد و کلاه سرخ را بر سر نهاد و پانزدههزار نفر در رکاب وی هستند» (Sanuto, giugno: 1512). براساس نامهای که دالماسی نگاشته بود در نبرد میان سلطان سلیم و سلطان احمد، از لشکر پنجاههزار نفری سلطان احمد دوازدههزار نفر را اسماعیل فرستاده بود (Sanuto, luglio: 1512). کمک شاه اسماعیل به سلطان احمد باعث خشم سلطان سلیم شد؛ درنتیجه، زمانی که او بر تمام قلمرو عثمانی مسلط شد علیه شاه ایران روﻳﮥ خصمانهای در پیش گرفت. دخالت شاه اسماعیل در امور داخلی عثمانی با حمایت از مراد، فرزند احمد، ادامه یافت. عاملی که باعث شد جنگ معروف چالدران به وقوع پیوندد.
نتیجه روایت ونیزیان از مسائل آغاز قدرتگیری صفویان در دورﮤ شاه اسماعیل، ابعادی از داستان مراحل نخست و دوران استقرار صفویان را حکایت میکند که در متون ایرانی بازتابی ندارد. این روایت ممکن است در بخشهایی حاوی تصوراتی باشد که ونیزیان از وقایع دارند و چهبسا در جایگاه گزارش رسمی یا روایت سیاح و سفیر مبالغهآمیز و حتی آمیخته به تصوراتی شخصی باشد؛ اما در مجموع، فضای حاکم بر ذهنیت ونیزیان از دوران آغازین صفویان است و تمایلات آنها را در شکلگیری دیپلماسی جدید روشن میکند. ونیزیان امیدوار بودند نقش اوزونحسن آققویونلو در شاه اسماعیل صفوی تداوم یابد و این امیدواری بیجا نبود؛ زیرا خویشاوندی شاه اسماعیل در کنار همگونی سیاست منطقهای دو طرف میتوانست نوید چنین استمراری را دهد. در هر حال مشابه آنچه در همپیمانی آتی صفویان و اروپاییان علیه عثمانی در شکل نظامی صورت نگرفت در اینجا نیز ایران و ونیز هیچگاه در عمل علیه عثمانی متحد نظامی نشدند؛ بهویژه اینکه ونیزیانِ تاجرمآب بهشدت و بهصورت واقعگرایانه و عملگرایانه رفتار میکردند و هر نوع پیمانی را با هر قدرتی در صورت تضمین منافع تجاری خود مقدور میدانستند. روایت ونیزیان تصویر روشنی از اسماعیل صفوی، مطابق با ذهنیت دنیای غرب آن روزگار، آشکار میکند. تصویری که ﺟﻨﺒﮥ کاریزمایی نخستین شاه صفوی را برجسته میکند و افزون بر این، از ابعاد ماورایی، یعنی الهی و نبوی و قطبی و...، او حکایت میکند. امری که بادقت در اشعار اسماعیل نیز به چشم میآید؛ اما روایت منابع فارسی دورﮤ صفوی چنین تصویری را منعکس نمیکنند. درمجموع، روایت ونیزیان در منابع ایتالیاییزبان همزمان با روی کار آمدن صفویان فضایی را جلوه میدهد که تاکنون در صفویشناسی غایب بوده است. | ||
مراجع | ||
پینوشت 1. The Sophy: News of Shah Ismail Safavi inRenaissance Europe 2. مجمعالجزایری در یونان. 3. منطقهای در یونان. 4. در تاریخ ایلچی نظامشاه: ارجوان (ایلچی نظامشاه، 1379: 6). 5. چلدر شهری در نزدیکی قارص. 6. قرهداغ (ایلچی نظامشاه، 1379: 8). 7. بهاحتمال تلفظی از نام اسماعیل است. 8. سینیور در اصل کلمهای است به معنای شاه و حاکم؛ البته امروزه به معنای آقا به کار میرود. 9. شهری یونانی در سواحل دریای ایونی. 10. منطقهای در غرب یونان. 11. با نامهای Leucade و Lefkàda نیز خوانده میشود. جزیرهای است در دریای ایونی. 12. همان آنقره یا آنکارای فعلی است. 13. افترقت الیهود علی احدی و سبعین فرقة؛ فواحدة فی الجنة و سبع و نفی النّار؛ وافترقت النصاری علی اثنتین و سبعین فرقه؛ فاحدی و سبعون فی النار و واحدة فی الجنة؛ والذی نفس محمدٍ بیده، لتفرقن امتی علی ثلاث و سبعین فرقه؛ واحدة فی الجنة و ثنتان و سبعون فی النار (کلینی، 1368: 8/224). 14. میدان مشهوری در ونیز.
17. Bir یا Albir، باوجود جستوجوی فراوان هویت دقیق این شهر معلوم نشد؛ اما به نظر میرسد در شمالغرب سوریه باشد. 18. به سفیران ونیز در عثمانی اطلاق میشد.
الف. لاتین Berchet, Guglielmo, (1865), La repubblicadi Venezia e la Persia. Torino: G.B. Paravia e comp. Govio, Paolo, (1562), Compendiodell"historie di monsignor Paolo Giovio. Vinegia,: apresso Gabriele Giolito De Ferrari. Meserve, Margaret, (2008), »Empires of Islam in renaissance historical thought«. London: Harvard university press. Minorsky,V, (1942), The poetry of Shah Ismail I, Bulletin of the school of Oriental and African studies, university of London, vol 10, No 4, pp. 1006a-1053a. Ramusio, Govanni Battista, (1978), Navigazione e viaggi, Einaudi, Torino: a cura di MaricaMilanesi, 6 vol. Rota, Giovanni, (1508), La vita, costumietstatura de Sofi re di. Persia et di Media et de moltialtriRegni et paesi. Rome: Eucharius Silber, sig. c1r. Sansovino, Francesco, (1654),. Historiauniversaledell'origine, guerre et imperio de turchi. Venetia,: Sebastiano Combi & GioLanou. Sanuto, Marino, (1879), I diarii di Marino Sanudo, 58 vol, Venezia,: Visentini. Varthema, Ludovico, (1885), Itinerario, Bologna: presso Gaetano Romagnoli Viallon, Marie, (2003),» Guerre e paciveneto-turche dal 1453 al 1573«. Luisa SecchiTarugi. Guerra e pace nelRinascimento, Jul 2003, Chianciano-Pienza, Italy. ب. فارسی کلینی، محمدبنیعقوب، (1368)، اصول کافی، ج 8، تهران: دارالکتب الاسلامیه. قبادالحسینی، خورشاه، (1379)، تاریخ ایلچی نظامشاه در تاریخ صفویه، تصحیح محمدرضا نصیری، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 3,230 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 652 |