
تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,687 |
تعداد مقالات | 13,858 |
تعداد مشاهده مقاله | 32,899,030 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 13,005,174 |
بررسی سازگاری فرهنگی مهاجران، مورد مطالعه: مهاجران آذری شهر رشت | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
پژوهش های راهبردی مسائل اجتماعی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقاله 7، دوره 7، شماره 4 - شماره پیاپی 23، اسفند 1397، صفحه 93-108 اصل مقاله (664.65 K) | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/ssoss.2019.114006.1336 | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نویسندگان | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
سعید نوری1؛ هدا حلاج زاده* 2؛ معصومه شنوا3 | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
1کارشناسیارشد جامعهشناسی، دانشگاه گیلان، ایران | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
2استادیار، گروه علوم اجتماعی، دانشگاه گیلان، ایران | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
3کارشناسیارشد جامعهشناسی، دانشگاه گیلان، ایران | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
چکیده | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
هدف پژوهش حاضر، بررسی سازگاری فرهنگی مهاجران آذریزبان شهر رشت بوده است. روش پژوهش از نوع پیمایشی و نمونۀ مطالعهشده شامل 350 نفر از زنان و مردان بالای 14 سال محلههای ترکنشین شهر رشت بوده است که براساس روش نمونهگیری خوشهای انتخاب شدهاند. برای پایایی ابزار سنجش از روش آماری آلفای کرونباخ و برای سنجش اعتبار پژوهش از روایی صوری بهره گرفته شده است. یافتههای تحلیلی پژوهش نشان دادهاند بین سن و میزان ارتباط مهاجران با جامعۀ مبدأ و سازگاری فرهنگی رابطۀ معناداری (065/0) وجود ندارد؛ اما بین احساس تعلق قومی (000/0)، مدت اقامت (001/0)، جنسیت مهاجران (013/0) و نگرش مثبت به فرهنگ غالب با سازگاری فرهنگی (022/0) رابطۀ معناداری وجود دارد؛ به این معنا که مهاجران در این شهر به سازگاری فرهنگی رسیدهاند و با ویژگیهای کلی جامعۀ مهاجرپذیر انطباق یافتهاند. برای پیشبینی میزان سازگاری فرهنگی مهاجران از تحلیل رگرسیون چندمتغیره استفاده و متغیر احساس تعلق قومی با ضریب 23/0 بهمنزلۀ قویترین پیشبینیکنندۀ متغیر سازگاری فرهنگی مهاجران گزارش شد. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مهاجرت؛ سازگاری فرهنگی؛ فرهنگپذیری؛ مهاجران آذریزبان | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقدمه و بیان مسئله امروزه افراد زیادی در سراسر دنیا به دلایل متفاوتی مانند جنگ، کار، تحصیل و... تن به مهاجرتهای کوتاه و طولانیمدت یا حتی دائم میدهند. آمار بهدستآمده از رشد سریع مهاجرت، دلیلی بر درستی این موضوع است؛ ولی وجود فرهنگها، باورها، ارزشها، اعتقادات و آداب و رسوم متفاوت در جوامع مختلف، تأثیر زیادی در ساختار شخصیت و تربیت افراد مهاجر و حتی جوامع مهاجرپذیر خواهد داشت که این تأثیرات سبب تغییرات مثبت یا منفی رفتاری یا حتی آسیبهایی در این افراد میشوند؛ بنابراین، سازگارشدن با فرهنگ، آداب و رسوم جدید برای افراد مهاجر امری بسیار ضروری و درخور توجه است تا افراد با کمترین آسیب به اهداف خود دست یابند (صفوراییپاریزی و کاوندی، 1391: 15). به اعتقاد بسیاری شاید مهمترین و اساسیترین پیامد مهاجرت نتایج فرهنگی آن بوده است. طبق شواهد گوناگون، مسائل قومی از پیچیدهترین و در عین حال، تأثیرگذارترین مسائل اجتماعی و سیاسی در دنیای معاصر محسوب میشوند (قادرزاده و محمدزاده، 1397: 20). در کلانشهرها با قومیتهای گوناگون، مسئلۀ سازگاری، با تغییرات چشمگیری در رفتارهای فردی و اجتماعی مهاجران همراه است که گاهی رنج و مشقت زیادی را بر آنان تحمیل میکند؛ برای مثال، روال تنظیم زمان در شهرهای بزرگ برای مهاجران توانفرساست. زندگی روزمره به تکههای مشخص تقسیم و زمانی برای خوراک و زمانی برای تفریح مقرر شده است. مردم همیشه با عجله از جایی به جای دیگر رواناند. مهاجران پس از مدتی سردرگمی که سبب میشود به درون لاک خویش فروروند، به جایی میرسند که سعی میکنند این الگوهای رفتاری را درک و آنها را با الگوهای خویش مقایسه کنند؛ سپس دستخوش تغییراتی میشوند که بر جنبههای مهمی از هویت شخصی و فرهنگیشان اثر میگذارد. اگرچه مهاجران خود را با برخی معیارهای جامعۀ میزبان سازگاری میدهند، همچنان احساس میکنند بین زمین و هوا معلقاند. به عبارت دیگر، میان پیوندهای عمیق و ناخودآگاه به فرهنگ بومی خود که نمیخواهند بدان پشت کنند و نگرش جدیدی که حس میکنند برای تحقق نقشههایشان بدان نیازمندند، سرگرداناند (جمالی، 1381: 76). سازگاری فرهنگی مسئلهای است که در بستر و چارچوب فرهنگی، اجتماعی، روانی، سیاسی، جمعیتشناختی و... رخ میدهد و بررسی آن تنها از منظر فرهنگی و تلاش برای توضیح و تبیین آن از یک جنبۀ منفرد، یافتهها را ناقص خواهد کرد. به همین دلیل است که عموماً به بحثهای مربوط به پژوهشهای میانرشتهای بیشتر توجه شده است (فرامرزقراملکی، 1385: 392). الگوی فرهنگی - قومی کشور ایران، الگوی پیچیدهای متشکل از گروههای قومی، زبـانی، مـذهبی، نـژادی، فرهنگی و منطقهای را به نمایش میگذارد. تا جایی که مـیتوان ادعا کرد ایـن تنوع و پیچیدگی، ویژگی بنیادی جامعۀ ایران است (مقصودی، 1380: 16). با افزایش مهاجرتهای درونکشوری و برونکشوری و بهویژه مهاجرت از روستاها به شهرها، شاهد به وجود آمدن کلانشهرهایی هستیم که ویژگی بارز آنها گمنامی، فردگرایی و وجود گروهها و فرهنگها و خردهفرهنگهای گوناگون است که مجبورند در کنار یکدیگر زندگی کنند و در سایۀ یک فرهنگ غالب به حیات خود ادامه دهند. در غیر این صورت به انزوای فرهنگی کشیده میشوند. این پدیده بهویژه در کشورهای جهان سوم نمود بیشتری دارد. اما مهاجرت بهدلیل اینکه مستلزم سازگاری است، از پیچیدهترین پدیدههای اجتماعی محسوب میشود؛ البته تا جایی که این سازگاری بهصورت بهنجار و متعادل برآورده شود، نیازهای فرد مهاجر برآورده میشود. مهاجرت در عمل فرد مهاجر را در شبکۀ جدیدی از تبادلات اجتماعی در همۀ حوزههای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی قرار میدهد که اگر این شبکه ظرفیت پاسخگویی به این نیازها را داشته باشد، برای فرد مهاجر همنوایی به معضل تبدیل میشود. تجارب جامعة معاصر ایران نیز بیانکنندۀ این واقعیتاند که در معرض چالش قرار دادن ارزشها و هویت بومی (ملی یا قومی) ازطریق سازوکارهای جهانی یا راهبردهای داخلی، همواره مقاومتهایی را در برابر ارزشهای مهاجم برانگیخته است؛ بنابراین، با توجه به اهمیتی که صاحبنظران برای نقش هویت و هویتیابی اجتماعی در نگرشها و کنشهای اجتماعی، تعیین محدودههای کنشهای بهنجار و نابهنجار و درنهایت همبستگی اجتماعی قائلاند، موضوع اصلی این پژوهش بررسی سازگاری مهاجران آذری در شهر رشت است و اینکه چه گروههایی فرهنگ و هویت غالب را میپذیرند و چه گروههایی در مقابل فرهنگ غالب در شهر رشت مقاومت میکنند. از آنجا که تاکنون هیچ پژوهشی دربارۀ سازگاری فرهنگی مهاجران آذری در شهر رشت انجام نشده است و شهر رشت بهمنزلۀ شهری مهاجرپذیر، پذیرای جمعیت استانهای آذریزبان است، تفاهم فرهنگی بین جامعۀ مبدأ و مهاجران آذری و چگونگی انطباق با آنها مسئلهای است که اهمیت بسیار زیادی دارد. برای اینکه فرهنگ به شکل مؤثر عمل و هدفهای جامعه را تأمین کند، باید عناصر مختلف آن بهخوبی با یکدیگر هماهنگ باشند. وحدت فرهنگی همان انسجام همۀ عناصر و مجموعههای فرهنگی است که کارکرد واحدی دارند؛ اما پدیدههایی نظیر قوممداری، وجود خردهفرهنگها و فرهنگهای مهاجران میتوانند این وحدت فرهنگی را با آسیب روبهرو کنند. همچنین سازگاری منفعلانه ممکن است آسیبهای جدی اجتماعی و روانی در بر داشته باشد و مهاجران را در خطر از دست دادن پیوندهای خود با جامعۀ بزرگتر و به انزوا کشیده شدن قرار دهد. یکی از این آسیبها بحران هویت است. گسستن از جامعۀ مبدأ و پیوستن به جامعۀ مقصد میتواند در قالب فراموشی یا کمارزش دانستن فرهنگ خود نظیر زبان مادری و بیتوجهی به آداب و رسوم و سنن متجلی شود.
ویژگى شهر مطالعهشده شهر رشت نخستین و بزرگترین نقطة شهرى استان گیلان و حاشیة جنوبى دریاى خزر و یکى از شهرهاى بزرگ کشور در ردة جمعیتى 500 هزار تا 1 میلیون نفرى و مرکز سیاسى - ادارى استان گیلان محسوب میشود (سازمان برنامه و بودجه، 1385). جمعیت شهر رشت طبق آمار سال 1390 برابر با 698014 نفر است (سایت مرکز آمار ایران). براساس نتایج سرشماری نفوس و مسکن، در سال 1390 تعداد 98057 نفر وارد استان گیلان شدهاند. از این تعداد، 2/35 درصد مهاجران در شهرستان رشت اقامت داشتهاند. بیشترین مهاجرتها از استانهای تهران، البرز و اردبیل بوده است. میزان مهاجران واردشده از استان اردبیل تعداد 2681 نفر است (میرعبدالعظیمی و همکاران، 1392). استان گیلان همواره بهدلیل نزدیکی و همسایگی با استانهای آذری در سمت غرب، جنوب و جنوبغربی مهاجران این استانها را جذب کرده است. هرچند عمدۀ مهاجرتها به نواحی مختلفی از این استان مربوط بوده است، بهتازگی شهرستانهای خلخال[1]، گرمی، هشترود، مشکینشهر، اردبیل و سراب بیشترین و عمدۀ مهاجرت را به شهر رشت داشتهاند. سرشماری سال 1385 نشان میدهد استان اردبیل طی ده سال 20460 نفر مهاجر و آذربایجان شرقی 8076 مهاجر را روانۀ استان گیلان کردهاند. همچنین زنجان 4973 نفر، همدان 2439 نفر و قزوین 13004 نفر مهاجر را وارد استان گیلان کردهاند (نتایج تفصیلی سرشماری عمومی نفوس و مسکن، 1385: 85).
چارچوب نظری متفکران مکتب شیکاگو، اولین تلاش منسجم برای تبیین فرایند سازگاری فرهنگی مهاجران را حوالی سالهای 1930 میلادی انجام دادند (حقیقتیان و همکاران، 1387: 67). رابرت پارک یکی از مشهورترین نظریهپردازان شهری مکتب شیکاگوست که به مشخصکردن فرایندهای سازگاری مهاجران توجه داشت. او درک میکرد که بیشتر مهاجران در گذار از دنیای کهن خود به دنیای جدید، جابهجاییهای دردناکی را تجربه کردهاند. تازهواردان بین دو محیط فرهنگی زندگی میکردند. آنها دیگر بخشی از فرهنگ قدیمی خود نبودند؛ اما بخشی از فرهنگ جدید نیز نبودند. این ممکن بود سبب شکلگیری چیزی شود که پارک در موارد گوناگون تضعیف روحیه یا درهمآمیختگی مشخص مینامید. به این معنا که کنترلهای اجتماعی و ارزشهای فرهنگی در یکپارچگی فرد با جامعه مؤثر نبودند. در دیدگاه پارک صاحبانِ فرهنگهای متفاوت پس از برخورد اولیه درنهایت به «همانندگردی[2]» میرسند (جمشیدیها و عنبری، 1383: 55). گوردون (1964) در کتاب خود با عنوان مشابهسازی در زندگی آمریکایی، نظریۀ کلاسیک همانندی را منتشر کرد. او معتقد است تحقق این سیاست (مشابهسازی) بهدلیل مقاومت اقلیت و گروه میهمان برای حفظ حقوق و فرهنگ خود معمولاً مسالمتآمیز نبوده و به روش دموکراتیک انجام نشده است؛ بنابراین، سبب قومکشی (پاکسازی و معدومکردن اقلیت) یا نسلکشی (کشتار یک گروه یا فشار شدید برای ایجاد شرایط سخت زندگی برای نسل و اطفال آن گروه) شده است. این نظریه دربارۀ کشور ما سنخیتی ندارد (نوربخش، 1387: 75). نظریۀ جدیدتر، نظریۀ سازگاری گیدنز است که به سه الگوی سازگاری فرهنگی اشاره میکند. او در یکی از الگوها از همانندگردی یاد میکند؛ به این مفهوم که مهاجران عادات و رسوم اولیۀ خود را رها میکنند و رفتارهایشان را در قالب ارزشها و هنجارهای اکثریت یعنی قوم غالب شکل میدهند. در الگوی دوم، گیدنز از همآمیزی یا ادغام یاد میکند؛ یعنی سنتهای مهاجران در ارزشهای مسلط جمعیتی که از قبل وجود داشتهاند، محو میشود و همه با هم آمیخته میشوند و الگوی فرهنگی جدیدی را شکل میدهند؛ ازاینرو، برخی عقیده دارند این مطلوبترین نتیجۀ گوناگونی قومی - زبانی است؛ آنچه که در آمریکا مصداق پیدا کرده است. او الگوی سوم را کثرتگرایی فرهنگی مینامد و این دیدگاه را مناسبترین مسیر کمک به توسعۀ یک جامعۀ چندقومی میداند. بهطوری که اعتبار و ارزش مساوی خردهفرهنگهای متعدد و گوناگون هم به رسمیت شناخته شده است؛ درواقع، در این الگو همۀ فرهنگها و هویتهای مختلف بدون داشتن امتیاز یا برتری ذاتی بهصورت کاملاً برابر و زیر چتر قانون برابر و حق مساوی استفاده از فرهنگ خویش در اجتماعات مختلف (اعم از فرهنگ قومی و ملی و...) و اشاعۀ فرهنگ خاص هر قومیت، میتوانند در کنار یکدیگر به زندگیشان ادامه دهند. میتوان از نظریههای مذکور چنین نتیجه گرفت که الگوهای متنوع و پیچیدهای از سازگاری اجتماعی مهاجران در جامعۀ میزبان وجود دارند. چنین تنوع، پیچیدگی و چندبعدی بودن سازگاری به استفاده از رهیافتها و رویکردهای تحلیلی مختلف در مطالعه و اندازهگیری سازگاری فرهنگی (اجتماعی) نیازمند است (دارورنیا، 1385: 60-59). در پژوهش حاضر از نظریۀ انتخاب راهبردهای سازگاری: الگوهای چهارگانه، استفاده شده است. در طول دو دهۀ گذشته، با توجه به ماهیت تکثرگرایی فرهنگی جوامع معاصر، به الگوهای دوجهتی سازگاری توجه شده است (John et al., 2006). یکی از مهمترین و بانفودترین الگوهای دوجهتی که پژوهشگران بهطور گسترده از آن استفاده کردهاند، الگوی ارائهشدۀ جان بری و همکارانش[3] (1992)، روانشناس اجتماعی کانادایی است. این الگوی نظری، برمبنای ماتریس دوفرهنگی و الگوهای مرتبط با دوفرهنگگرایی بر ماهیت تعاملی فرهنگهای جوامع مبدأ و میزبان و تأثیرات آن بر تغییرات فردی و گروهی مهاجران تأکید دارد. در بستر این تعامل با توجه به میزان پذیرش فرهنگ و ساختارهای جامعۀ میزبان بهوسیلۀ مهاجران از یک سو و میزان حفظ فرهنگ و ساختارهای قومی ازسوی دیگر، الگوها و راهبردهای مختلف سازگاری - که بهاختصار asim نامیده میشوند - تعیین و مشخص میشوند. این چهار الگو شامل همانندی، ادغام، جداییگزینی و حاشیهنشینی است. الگوهای قبلی مانند نظریۀ کلاسیک همانندی گوردون و نظریۀ حاشیهنشینی ترنر، نظریههایی تکبعدیاند؛ اما دامنۀ شمول الگوهای چهارگانه بیشتر است و قابلیت تطبیق با کشور ما و آذریهای شهر رشت را دارند. در ادامه دربارۀ این چهار الگو توضیح داده میشود: 1- الگویهمانندی داشتن نگرش مثبت نسبت به فرهنگ و اجتماع جامعۀ میزبان همراه با نگرش منفی نسبت به فرهنگ مبدأ، سبب شکلگیری الگوی همانندی در فرایند سازگاری اجتماعی میشود؛ درواقع، این الگو بیانکنندۀ همان الگوی تکجهتی سازگاری است که در نظریۀ کلاسیک همانندی بر آن تأکید شده است و در آن فرد مهاجر هویت فرهنگی خود را رها و بهسوی پذیرش فرهنگ و جامعۀ میزبان حرکت میکند. در این الگو گروه مهاجر یا گروه اقلیت با پشتکردن به فرهنگ اصلی خود و تلاش برای همرنگشدن کامل با گروه اکثریت، به نوعی به بازسازی هویتی و فرهنگی دست میزند و در راستای ارزشها، آرمانها و خواستههای فرهنگ جدید عمل میکند و در بعضی موارد برای فراموشی و از بین بردن هویت بومی خود نیز فعالیت میکند (پورباقری، 1391: 107).
2- الگویجداییگزینی داشتن نگرش مثبت نسبت به فرهنگ قومی خود با نگرش منفی نسبت به فرهنگ و اجتماع جامعۀ میزبان، الگوی جدایی یا سنتگرایی را شکل میدهد. در این الگو، فرد مهاجر در جامعۀ میزبان، هویت قومی و سنتهای فرهنگی خود را حفظ میکند و با جامعۀ میزبان هم ارتباط اساسی ندارد و الگوهای ارزشی و رفتاری آن را نمیپذیرد (Berry et al., 1992: 72). بری با توجه به این موضوع که کدام گروه بومی یا مهاجر، این موقعیت را کنترل میکند، جداییگزینی را از جداییسازی متمایز کرده است؛ درواقع، در این الگو اصولاً ارتباطی بین گروه قومی اقلیت و گروه اکثریت غالب وجود ندارد و گروه قومی خود را از تعامل با اکثریت بهدور نگه میدارد. این اتفاق را میتوان بین حاشیههای ایجادشده در شهرهای بزرگ مشاهده کرد که برای مثال خود را در قالب محلههای کردنشین نسل اول مهاجران اسلامآباد کرج (معارفوند و توفیق، 1393: 140) نشان میدهد؛ البته با توجه به تنوع ارتباطات و نیاز جوامع و گروهها برای تعامل با یکدیگر این الگو در عمل نمیتواند بهصورت کامل اتفاق بیفتد (پورباقری، 1391: 107).
3- الگویادغام ادغام در گفتمان جدید مهاجرتی بهمنزلۀ جایگزین دیدگاه سنتی همانندی ظهور یافته است و نوعی سازگاری ابزاری مهاجران با جامعۀ میزبان ضمن داشتن هستۀ قوی فرهنگی است (صادقی، 1389: 29). این الگو ترکیبی از الگوهای همانندی و جدایی است که در آن بر حفظ هویت و انسجام فرهنگی و در عین حال حرکت بهسمت تبدیلشدن به جزئی جداییناپذیر از جامعۀ میزبان تأکید میشود؛ درواقع، الگوی ادغام بیانکنندۀ همان نظریۀ فرهنگپذیری گزینشی است که در آن گروههای مهاجر، برخی ویژگیهای اساسی فرهنگ غالب را میپذیرند؛ ویژگیهایی که بهطور مؤثری به آنها در جامعۀ میزبان کمک میکند. مانند زبان، آموزش و... . همچنین ارزشهای قوی و فرهنگی خود را در سایر حوزههای زندگی حفظ میکند. دیگری الگوی الحاقی کیم و هیور است که در آن حفظ سنتها و در عین حال پذیرش برخی ابعاد جامعۀ میزبان صورت میگیرد. در الگوی اخیر، بهطور معمول سطوح و الگوهای سازگاری در بسترهای عمومی و خصوصی زندگی متفاوت است. مهاجران الگوی جدایی را در زندگی خصوصی - خانه و الگوی همانندی را در عرصۀ عمومی - اجتماع دنبال میکنند (به نقل از پورباقری، 1391: 108-107).
4- الگویحاشیهنشینی جذب کامل فرد مهاجر در فرهنگ دیگر به مدت زمان قابلملاحظهای نیاز دارد و بهندرت در دورۀ زندگی یک نسل صورت میگیرد. بازتاب عناصر موجود در هر دو فرهنگ را میتوان در رفتاری مشاهده کرد که فرد مهاجر از خود نشان میدهد. چنین فردی را انسان حاشیهای توصیف کردهاند. او ممکن است در امر سازگاری با مشکلاتی روبهرو شود که به نسبت میزان تفاوتهای دو فرهنگ از نظر شدت و اهمیت متغیر است. اگر تفاوتهای دو فرهنگ اندک باشد مشکلات او به حداقل میرسد؛ اما با افزایش میزان تفاوتهای فرهنگی این مشکلات افزایش مییابند؛ بنابراین، ممکن است او با مشکلات سازگاری شخصی در زمینۀ سازشدادن افکار و شیوههای بسیار متضاد و مخالف آن دو فرهنگ روبهرو شود. گاه ممکن است او با مشکل طرد ازسوی آن دو فرهنگ نیز روبهرو شود (پورباقری، 1391: 108). بدین ترتیب، مطابق این رویکرد نظری مهاجران برای سازگاری با جامعۀ میزبان از چهار راهبرد و الگوی مختلف استفاده میکنند. سازگاری اجتماعی سطوح بالاتر مرتبط با الگوهای همانندی و ادغام است؛ در حالی که سازگاری سطوح پایین با الگوی جدایی و حاشیهنشین مرتبط است؛ بنابراین، هدف اصلی این پژوهش بررسی الگوی سازگاری فرهنگی مهاجران آذری شهر رشت است. سؤال اصلی پژوهش این است که آیا مهاجران آذری شهر رشت به سازگاری فرهنگی رسیدهاند. سؤالات فرعی عبارتاند از: آیا بین احساس تعلق قومی و سازگاری فرهنگی مهاجران آذری رابطۀ معناداری وجود دارد؟ آیا بین ارتباط مهاجران با جامعۀ مبدأ و سازگاری فرهنگی مهاجران آذری رابطۀ معناداری وجود دارد؟ آیا بین مدت اقامت و میزان سازگاری فرهنگی مهاجران آذری رابطۀ معناداری وجود دارد؟ آیا بین نگرش مثبت به فرهنگ غالب و سازگاری فرهنگی مهاجران آذری رابطۀ معنادری وجود دارد؟ آیا بین جنسیت و سازگاری فرهنگی رابطۀ معناداری وجود دارد؟ آیا بین سن و سازگاری فرهنگی رابطۀ معنادری وجود دارد؟
نمودار 1- الگوی نظری پژوهش
پیشینۀ پژوهش صادقی (1389) در پژوهش «سازگاری اجتماعی – جمعیتی مهاجران نسل دوم افغانها در ایران»، نشان داد تنوع و تفاوت گستردهای درون نسل دوم مهاجران بهلحاظ الگوها و سطوح سازگاری مشاهده میشود که ماهیت ناهمسان و یکدستنبودن نسل دوم مهاجران را نشان میدهد. بهعلاوه، به نسبت الگوهای سازگاری، سرعت تغییرات نگرشی - رفتاری خانوده متفاوت بوده است. برای مثال، افرادی که در گروه همانندشده و ادغامشده طبقهبندی شدهاند، بیشتر و سریعتر از افراد جداییگزین با ارزشها، هنجارها و رفتارهای خانوادۀ جامعۀ ایران انطباق پیدا کردهاند. ساریخانی و همایی (1393) در پژوهش «بررسی عوامل مؤثر بر سازگاری اجتماعی مهاجران در شهر بومهن» به این نتیجه رسیدهاند که بین اثر تعاملی جنسیت و سازگاری اجتماعی افراد مهاجر و غیرمهاجر، بین اثر تعاملی تأهل و سازگاری اجتماعی، بین گروه سنی و سازگاری احتماعی و بین پایگاه اجتماعی – اقتصادی و سازگاری اجتماعی تفاوت معناداری وجود دارد و در مجموع میانگین سازگاری اجتماعی افراد مهاجر نسبت به افراد بومی کمتر بوده است. خالد و سلمانیبیدگلی (1395) در پژوهش «فرهنگپذیری و سازگاری در میان جوانان کُرد» نشان دادند وجود همزمان فرهنگ ملی و قومی سبب سازگاری روانی و فرهنگی - اجتماعی بیشتری میشود. جهتگیری قومی، سازگاری روانی را بیشتر میکند و در سازگاری فرهنگی - اجتماعی تأثیر زیادی ندارد. تأثیر جهتگیری ملی در سازگاری فرهنگی - اجتماعی با جهتگیری قومی تفاوت چندانی ندارد. قاسمی و امیری (1389) در پژوهش «بررسی سازگاری اجتماعی و فرهنگی مهاجران ایرانی در آمریکا» نشان دادند ایرانیان مهاجر به ایالات متحده ضمن رعایت هنجارها و احترام به قوانین جامعۀ جدیدی که در آن زندگی میکنند، از فرهنگ ملی و قومی خویش نیز فاصله نگرفتهاند. بری و همکاران (2006) در پژوهش «جوان مهاجر، فرهنگپذیری، هویت و انطباق» نشان میدهند نوجوانان همرنگی بیشتری با جامعه داشتهاند تا گروه قومی خود؛ درواقع، هویت قومی آنان کمتر بوده است. تماسهای آنان نیز بیشتر با اعضای گروه ملی بوده است. همچنین وابستگی کمتری به تعلقات خانوادگی داشتهاند. این نوجوانان همرنگی زیادی با جامعه داشتهاند و تمایل چندانی برای حفظ فرهنگ و هویت قومی خود نداشتهاند. دربارۀ سازگاری هم، دختران سازگاری اجتماعی و پسران سازگاری روانی بیشتری داشتهاند. همچنین دربارۀ انطباق و سازگاری، گروههای قومی بیشتر سازگاری روانی دارند تا اجتماعی. نتایج پژوهش نقدی دربارۀ مهاجران ایرانی در سوئد (1387) نشان میدهند زنان مهاجر ایرانی بهطور چشمگیری با ویژگیهای جنسیتی جامعۀ جدید انطباق یافتهاند و هنجارهای سنتی جامعۀ ایرانی در زمینۀ اهمیت فراوان استحکام خانواده را بهطور جدی به چالش کشیدهاند؛ بهطوری که بالاترین میزان طلاق پس از مهاجران شیلیایی به مهاجرین ایرانی مربوط است (به نقل از فروتن، 1391). مروری بر پژوهشهای انجامشده نشان میدهد بعضی از پژوهشهای داخلی، بدون استفاده از پشتوانۀ نظری مناسب، بیشتر متغیرهای زمینهای مانند تحصیلات و شغل را مدنظر داشتهاند و یا تنها نسل خاصی را بررسی کردهاند. همچنین پژوهشهای به نسبت اندکی، تنها موضوع سازگاری فرهنگی را بررسی کردهاند. دربارۀ آذریهای شهر رشت نیز تاکنون پژوهشی انجام نشده است. پژوهشهای خارجی نیز بهطور عمده به یکی از عوامل مهاجرت بینالمللی توجه کردهاند؛ درنتیجه باید به این مسئله توجه کرد که بستر فرهنگی مطالعات ذکرشده متفاوت است. پژوهش حاضر تلاشی در زمینۀ تحلیل سازگاری فرهنگی است که سعی کرده است با بهکارگیری بنیانهای نظری مناسب، سازگاری فرهنگی مهاجران آذری شهر رشت را تحلیل کند.
فرضیههای پژوهش بین احساس تعلق قومی و سازگاری فرهنگی رابطۀ معناداری وجود دارد. بین ارتباط مهاجران با جامعۀ مبدأ و سازگاری فرهنگی رابطۀ معناداری وجود دارد. بین مدت اقامت و میزان سازگاری فرهنگی رابطۀ معناداری وجود دارد. بین نگرش مثبت به فرهنگ غالب و سازگاری فرهنگی رابطۀ معناداری وجود دارد. بین جنسیت و سازگاری فرهنگی رابطۀ معنادری وجود دارد. بین سن و سازگاری فرهنگی رابطۀ معنادری وجود دارد.
روششناسی پژوهش روش پژوهش، جامعۀ آماری، حجم نمونه پژوهش حاضر یک بررسی پیمایشی است. برای تعیین اعتبار پرسشنامه از فن اعتبار صوری استفاده شد. میزان پایایی کل با استفاده از ضریب آلفای کرونباخ 83/0 تعیین شد. نتایج حاصل از محاسبۀ ضریب آلفای کرونباخ بیـانکنندۀ آن است که پرسشنامۀ به کار گرفتهشـده پایـایی پذیرفتنی داشته و پایایی هیچ کدام از گویهها از 69/0 کمتر نبوده است. برای تجزیه و تحلیل دادهها از نرمافزار spss و برای بررسی روابط بین متغیرها با توجه به سطح سنجش متغیرها از آزمون همبستگی پیرسون استفاده شده است. واحد تحلیل، فرد پاسخگوست. جامعۀ آماری پژوهش حاضر شامل همۀ مهاجران آذریزبان بالای 14 سال شهر رشت است. سازگاری با هویت افراد ارتباط دارد و از آنجا که همۀ ابعاد شخصیت افراد تا قبل از 14 سالگی بهطور کامل شکل نمیگیرد، این سن بهمنزلۀ سن شروع برای جمعیت مطالعهشده در نظر گرفته شده است؛ سنین 12 تا 14 سالگی که به دورۀ فاصلهگرفتن نوجوان (از خانواده و والدین) معروف است و این فاصله تا آنجا گسترش مییابد که سبب کشف هویت و سایر جوانب رشد «خود» در آنان شود (لطفآبادی، 1380: 16). حجم نمونه براساس فرمول کوکران با توجه به جمعیت مهاجران 350 نفر تعیین شد و اطلاعات موردنیاز با تکمیل پرسشنامه و بهصورت حضوری جمعآوری و تحلیل شد. بهدلیل پراکندگی و دسترسینداشتن به فهرست تمام افراد و نبود آمار قومی و زمانبَر بودن و هزینۀ بالای استفاده از سایر روشهای نمونهگیری، از روش نمونهگیری خوشهای استفاده شده است و محلههای اسماعیلآباد (ترکآباد)، پارهبیجار و جماران بهمنزلۀ جامعۀ نمونه انتخاب شدند و پرسشنامهها بهصورت نمونهگیری تصادفی توزیع و اطلاعات جمعآوری شدند.
تعریف نظری و عملیاتی متغیرها سازگاری فرهنگی: سازگاری در اجتماع به چگونگی برخورد موفقیتآمیز با همنوعان مربوط است (اسلامینسب، 1373)؛ درواقع، سازگاری فرهنگی فرایندی است که یک گروه یا یک فرد رفتار خود را برای هماهنگی با محیط اجتماعی، یعنی گروههای دیگر یا کل جامعه، تنظیم میکند. برای عملیاتیکردن این متغیر سؤالاتی مانند میزان پذیرش ارزشها، اعتقادات، زبان، نمادها، احساسات و بهطور کلی سبک زندگی جامعۀ میزبان مطرح شد. گویههای زبان شامل یکزبانه یا چندزبانه بودن فرزندان مهاجران، استفاده از زبان ترکیبی در منزل و بیرون از منزل و استفاده از زبان ترکیبی بین همشهریان و همزبان خود بوده است. همچنین گویههای نمادها شامل شناخت شخصیتهای تاریخی جامعۀ میزبان، احترام به مشاهیر جامعۀ میزبان، علاقه به موسیقیهای محلی جامعۀ میزبان و شرکت در بازیهای محلی مثل کشتی گیلهمردی، احساس غرور نسبت به نام جامعۀ مبدأ، استفاده از لباسهای محلی مثل جشنها و علاقهمندی به تیم ورزشی جامعۀ مبدأ بوده است. تعداد گویههای این متغیر 12سؤالی در مقیاس لیکرت سنجیده شده است. ارتباط مهاجران با جامعۀ مبدأ: ارتباط با جامعۀ مبدأ یعنی داشتن رابطهای مرتب که سبب قطع معاشرت نشود؛ به عبارت دیگر، رفتوآمد مرتب به محل زندگی سابق و معاشرت با آنان و قطعنکردن رابطه با محلۀ آبا و اجدادی. احساس تعلق قومی: یک گروه قومی، اجتماع کوچکی از انسانها درون جامعهای بزرگتر است که بهصورت واقعی یا احساسی و ادراکی، اصل و نسب، خاطرات و گذشتة تاریخی و فرهنگی مشترکی دارند. همچنین یک یا چند عنصر سمبلیک نظیر خویشاوندی، مذهب، زبان، سرزمین و ویژگیهای ظاهری و فیزیکی مشترک دارند که هویت گروهی آنان را از گروههای دیگر متمایز میکند. مهمترین وجه تمایز قومیت و قوم در ابعاد فرهنگی آن نهفته است. تعلق قومی به معنای وابستگی و میزان ارتباط، میزان آگاهی، وفاداری و تعلق خاطر به اجتمـاع محلی است (احمدلو و افروغ، 1381: 123). برای عملیاتیکردن متغیر احساس تعلق قومی، میـزان علاقـه، آگاهی و افتخـار افـراد بـه ارزشهـا و مواریـث فرهنگی - تاریخی، اجتماعی و زبانی سنجیده شد. برای سنجش این متغیر 7 گویه بهصورت طیف لیکرت طراحی شده است. نگرش مثبت به فرهنگ غالب: نگرش مجموعهای از اعتقادات، عواطف و نیات رفتاری نسبت به یک شیء، شخص یا واقعه است. به عبارتی، تمایل بهنسبت پایدار به شخصی، چیزی یا رویدادی است که در احساس و رفتار نمایان میشود (قلیپور، 1386: 108). نگرش مثبت به فرهنگ غالب به معنی داشتن نظر و احساس رضایت نسبت به ارزشها، عقاید، آثار تاریخی و... جامعۀ میزبان است. برای سنجش این متغیر از 7 گویه در قالب طیف لیکرت استفاده شده است.
یافتهها یافتههای پژوهش حاضر در دو بخش ارائه میشود: بخش توصیفی که سیمای پاسخگویان را معرفی و بخش استنباطی که فرضیههای پژوهش را آزمون میکند: الف) ویژگیهای کلی افراد مطالعهشده یافتههای پژوهش نشان دادند از 350 نفر پاسخگو، 184 نفر (5/٥2 درصد) مرد و ١66 نفر (4/٤7 درصد) زن بودند. همچنین میانگین سنی آنها ٣٥ سال، زنان ٣٤ سال و مردان ٣٦ سال بود. سطح تحصیلات در این نمونه به شرح زیر است: بیسواد 13 نفر (3/0 درصد)، زیر دیپلم 151 نفر (14/43 درصد)، دیپلم 108 نفر (85/30 درصد) و عالی 78 نفر (28/22 درصد). ازنظر وضعیت تأهل نتایج پژوهش نشان دادند 5/67 درصد پاسخگویان متأهل بودند. همچنین 1/51 درصد آنها شاغل بودند؛ البته مردان در مقایسه با زنان (به ترتیب 5/75 درصد در مقابل 22/0 درصد) سهم بیشتری میان شاغلان به خود اختصاص دادند. بخش زیادی از مهاجران نیز در ساختمانسازی و مشاغل آزاد مشغول به کار بودند؛ اما دلایل مهاجرت به شرح زیر است: 87/0 درصد (304 نفر) پاسخگویان اظهار داشتهاند که به دلایل اقتصادی مجبور به مهاجرت شدهاند، 4/7/0 درصد (26 نفر) بهدلیل نزدیکبودن به اقوام و آشنایان، در شهر رشت ساکن شدهاند، 4/3/0 درصد (12 نفر) بهدلیل آب و هوای مناسب شهر رشت و 2/2/0 درصد (8 نفر) به دلایل مختلف ازجمله شهرنشینی و زندگی راحتتر به شهر رشت مهاجرت کردهاند.
ب) تحلیل استنباطی فرضیهها پژوهش حاضر 6 فرضیه دارد که برای تأیید یا رد آنها از آزمونهای آماری زیر استفاده شده است: فرضیۀ 1: بین احساس تعلق قومی و سازگاری فرهنگی رابطۀ معناداری وجود دارد. برای آزمون این فرضیه از الگوی آماری ضریب همبستگی پیرسون استفاده شد. در جدول 1 نتایج تحلیل گزارش شدهاند. پس از تجزیه و تحلیل نتایج بهصورت زیرند:
جدول 1- بررسی رابطۀ بین احساس تعلق قومی و سازگاری فرهنگی
این فرضیه با همبستگی بالای 82 – درصد و در سطح اطمینان کمتر از یک درصد (000/0) تأیید شد؛ بنابراین، رابطۀ معنادار و معکوسی بین دو متغیر وجود داشت و فرضیۀ پژوهش تأیید شد. به بیان دیگر، با افزایش احساس تعلق قومی، میزان سازگاری کاهش مییافت. فرضیۀ 2: بین میزان ارتباط مهاجران با جامعۀ مبدأ و سازگاری فرهنگی رابطۀ معناداری وجود دارد. برای آزمون این فرضیه از الگوی آماری ضریب همبستگی پیرسون استفاده شد. در جدول 2 نتایج تحلیل گزارش شدهاند:
جدول 2- بررسی ارتباط مهاجران با جامعۀ مبدأ و سازگاری فرهنگی
همان گونه که در جدول 2 مشاهده میشود، این فرضیه با ضریب همبستگی 015/0 و Sig برابر با 806/0، تأیید نشد؛ بنابراین، رابطۀ معناداری بین میزان ارتباط مهاجران با جامعۀ مبدأ و سازگاری فرهنگی وجود نداشت. فرضیۀ 3: بین مدت اقامت و سازگاری فرهنگی تفاوت معناداری وجود دارد. برای آزمون این فرضیه از الگوی آماری پیرسون استفاده شد. درجدول 3 نتایج تحلیل گزارش شدهاند:
جدول 3- بررسی رابطۀ بین مدت اقامت و سازگاری فرهنگی
با توجه به جدول 3 مشاهده میشود که سطح معنیداری آزمون 001/0 بوده که کمتر از 05/0 شده است؛ بنابراین، با اطمینان 99% رابطۀ معنیداری بین دو متغیر بررسیشده وجود داشت و این فرضیه تأیید شد؛ به این معنی که با افزایش یا کاهش مدت اقامت، سازگاری فرهنگی نیز افزایش یا کاهش مییابد. فرضیۀ 4: بین نگرش مثبت به فرهنگ غالب و سازگاری فرهنگی رابطۀ معناداری وجود دارد.
جدول 4- بررسی نگرش مثبت به فرهنگ غالب و سازگاری فرهنگی
همان گونه که جدول 4 نشان میدهد مقدار سطح معناداری این آزمون برابر با 022/0 بوده است؛ بنابراین، بین دو متغیر رابطۀ معناداری وجود داشته است. همچنین مقدار ضریب همبستگی مثبت بوده است؛ به این معنا که هرچه نگرش به فرهنگ غالب مثبت باشد، میزان سازگاری فرهنگی افزایش پیدا میکند؛ درنتیجه، این فرضیه نیز تأیید شد. فرضیۀ 5: بین جنسیت و سازگاری فرهنگی رابطۀ معناداری وجود دارد. برای آزمون این فرضیه از تی مستقل استفاده و نتایج تحلیل در جدول 5 گزارش شده است:
جدول 5- آزمون معناداری جنسیت و سازگاری فرهنگی
با توجه به مقدار آزمون 96/1 t= با درجۀ آزادی 348 در سطح معناداری 013/0 sig= و با اطمینان 99 درصد، تفاوت معناداری بین سازگاری فرهنگی مردان و زنان مشاهده شد. میانگین سازگاری فرهنگی مردان 89/48 و زنان 45/50 بوده است. بر این اساس نتیجه گرفته شد که سازگاری فرهنگی زنان نسبت به مردان بیشتر بود؛ بنابراین، فرضیۀ 5 تأیید شد. فرضیۀ 6: بین سن مهاجران و میزان سازگاری فرهنگی آنها رابطۀ معناداری وجود دارد. برای آزمون این فرضیه از الگوی آماری ضریب همبستگی پیرسون استفاده شد. در جدول 6 نتایج تحلیل گزارش شدهاند:
جدول 6- بررسی سن مهاجران و سازگاری فرهنگی
جدول 6 نشان میدهد بین سن و میزان سازگاری فرهنگی آذریها همبستگی وجود نداشت (065/0 sig=)؛ یعنی افزایش و کاهش سن بر سازگاری فرهنگی مهاجران تأثیری نداشته است؛ بنابراین، این فرضیه تأیید نشد.
تحلیل چندمتغیرۀ دادهها پس از بررسی رابطۀ متغیرهای مستقل با سازگاری فرهنگی مهاجران و مشخصشدن رابطۀ دوبهدوی آنها، تأثیر همزمان متغیرهای مستقل بر سازگاری فرهنگی بررسی و میزان اهمیت یا تأثیر هر متغیر مستقل بر متغیر وابسته مشخص شد؛ درواقع، در این بخش با استفاده از رگرسیون چندمتغیره، الگوی نظری پژوهش آزمون شد. نتایج تحلیل رگرسیونی در جدول 7 گزارش شدهاند:
جدول 7- خلاصۀ الگوی رگرسیون چندمتغیرۀ سازگاری فرهنگی مهاجران
دادههای جدول 7 نشاندهندۀ آن است که ضریب همبستگی چندگانه (R)، معـادل 366/0 و نشاندهندۀ آن است که متغیرهای سن، جنس، احساس تعلق قومی، ارتباط مهاجران با جامعۀ مبدأ، مدت اقامت و نگرش مثبت به جامعۀ میزبان، بهطور هـمزمـان بـه مقـدار 366/0 بـا سازگاری فرهنگی مهاجران همبستگی داشتهاند. همچنین ضریب تعین[4] کـه تغییـرات در واریانس متغیر وابسته را بیان میکند، براثر نوسانات متغیر مستقل است و معادل 134/0 محاسبه شده است؛ یعنی هرچه مقدار این ضریب به (1) نزدیکتر باشد، نشان میدهد متغیرهای مستقل توانستهاند میزان زیادی از واریانس متغیر وابسته را تبیین کنند و برعکس، هرچه مقدار ضریب تعیین به صفر نزدیکتر باشد، دلالت بر نقش کمتر متغیرهای مستقل در تبیین واریانس متغیر وابسته دارد. به عبارتی، الگوی رگرسیونی پژوهش قادر نیست دادهها را بهخوبی برازش دهد. به عبارت دیگر، 4/13 درصد از تغییرات ایجادشده در سازگاری فرهنگی مهاجران، با توجه به متغیرهای مستقل ذکرشده تبیینپذیر است. ضریب تعیین اصلاحشده[5] 126/0 است؛ به این معنا که شش متغیر اصلی پژوهش، 6/12 درصد از واریانس متغیر وابسته را تبیین کردهاند. پایینبودن میزان ضریب تعیین میتواند دلایل مختلفی داشته باشد که بخشی از آن ناشی از این واقعیت است که سازگاری فرهنگی مهاجران از متغیرهای مستقل دیگری تأثیر میگیرد که در الگوی پژوهش لحاظ نشدهاند. نسبت F مشاهدهشده برای آزمون معناداری ضریب تعیـین، معـادل 028/2 محاسـبه شد کـه در سـطح 001/0 معنیدار بوده است (000/0=Sig). جدول 8 میزان تأثیرات متغیرهای مستقل را بر سازگاری فرهنگی مهاجران نشان میدهد:
جدول 8- میزان تأثیرات متغیرهای مستقل بر سازگاری فرهنگی مهاجران
ضریب تأثیر استاندارد (Beta)، گویای تأثیر و شدت هر یک از متغیرهای مستقل بر متغیر وابسته (سازگاری فرهنگی مهاجران) است. بین متغیرهای مستقلی که وارد الگو شدهاند و تأثیر معناداری که بر سازگاری فرهنگی مهاجران آذری در رشت داشتهاند، احساس تعلق قومی با ضریب تأثیر استانداردشدۀ (23/0=Beta)، قویترین پیشبینیکنندۀ متغیر سازگاری فرهنگی مهاجران است؛ به این معنا که هرچه احساس تعلق قومی مهاجران آذری بیشتر باشد، سازگاری فرهنگی کاهش مییابد و برعکس. تحلیل مسیر برای آزمون الگوهای علی به کار میرود و مستلزم تنظیم الگویی بهصورت نمودار است. در ادامه سعی شد با بهکارگیری فن تحلیل و اسـتفاده از ضـرایب مسـیر، ضـمن آزمودن الگوی تحلیلی پژوهش، آثار مستقیم و غیرمستقیم یا بیاثری هر یک از متغیرهـای موجـود در الگوی تحلیلی تعیین شوند.
نمودار 2- تحلیل مسیر الگوی تحلیلی
همان گونه که در الگوی تحلیل مسیر مشاهده میشود، متغیر احساس تعلق قومی با ضریب مسیر 23/0 اولین تبیینکنندۀ سازگاری فرهنگی است. پس از آن متغیر نگرش مثبت به جامعۀ میزبان با ضریب مسیر 18/0 و سپس متغیر مدت اقامت با ضریب مسیر 13/0 بر سازگاری فرهنگی تأثیرگذارند. این سه متغیر بهصورت مستقیم بر متغیر وابستۀ سازگاری فرهنگی تأثیرگذارند. نگرش مثبت به جامعۀ میزبان و مدت اقامت علاوه بر تأثیر مستقیم، اثر غیرمستقیم نیز بر متغیر وابسته داشته است. همچنین متغیرهای ارتباط با جامعۀ مبدأ با ضریب مسیر 06/0-، سن (09/0) و جنس (14/0) تنها تأثیر غیرمستقیم بر سازگاری فرهنگی داشتهاند. نتیجۀ تحلیل مسیر نیز نشاندهندۀ وجود رابطه بین متغیرهای مستقل و متغیر وابستۀ پژوهش است؛ بنابراین، فرضیههای پژوهش را تأیید میکند.
نتیجه هدف اصلی پژوهش، بررسی سازگاری فرهنگی مهاجران آذری در شهر رشت بود. در این زمینه از نظریۀ چهاگانۀ جان بری استفاده شد. اولین الگوی سازگاری بری، الگوی همانندی است که با فرضیۀ چهارم تأیید شد؛ بدین معنا که مهاجران آذریزبان شهر رشت با از دست دادن هویت قومی خود، تا حدود زیادی با جامعۀ میزبان همانند شدهاند. دومین الگوی نظریۀ جان بری، الگوی جدایی است. این الگو در اصل نقطۀ مقابل الگوی همانندی است؛ یعنی مهاجران نسبت به فرهنگ و جامعۀ مبدأ خود نگرش مثبتی دارند و درصدد حفظ فرهنگ خویش و تمایز از جامعۀ میزباناند. الگوی سوم، الگوی ادغام است که در آن فرد مهاجر بهصورت گزینشی فرهنگ جامعۀ میزبان را میپذیرد. این الگو نیز با توجه به اینکه مهاجران آذریزبان تاحدودی زبان و فرهنگ خود را از دست دادهاند، تأیید میشود. الگوی چهارم، الگوی حاشیهنشینی است که با الگوی جدایی همسوست و دربارۀ مهاجران آذریزبان شهر رشت سازگاری ندارد. آنها نه بهطور کامل از فرهنگ جامعۀ میزبان دوری گزیدهاند و نه بهصورت کامل با آنها ادغام شدهاند. با بررسی فرضیههای پژوهش مشخص شد بین متغیرهای احساس تعلق قومی، مدت اقامت، جنسیت و نگرش مثبت به جامعۀ میزبان و سازگاری فرهنگی به ترتیب با سطح معناداری 000/0، 001/0، 013/0 و 022/0 رابطۀ معناداری وجود دارد؛ بنابراین، فرضیههای مربوط به این متغیرها تأیید شدند؛ اما بین متغیرهای سن و ارتباط مهاجران با جامعۀ مبدأ و سازگاری فرهنگی رابطۀ معناداری وجود نداشت. آزمون فرضیۀ اول نشان داد بین احساس تعلق قومی و سازگاری فرهنگی ارتباط معناداری وجود دارد. این یافته با نتایج پژوهش قاسمی و امیری (1389) همسو بوده است؛ ولی با نتایج پژوهش ربانی و پالیزداران (1383) مغایرت دارد. هنگامی که اعضای یک گروه قومی یا مسلط، خود را با گروه خودی یا غالب مقایسه میکنند، وفاداریهای درونگروهی و دگرستیزی بهسهولت میان آنان برانگیخته میشود؛ اما برعکس زمانی که اعضای یک گروه ضعیف یا زیر سلطه، گروه خود را در مقام مقایسه با گروه مسلط قرار میدهند، آنان بهسهولت در معرض تعصب درونگروهی قرار نمیگیرند؛ بلکه براساس باورهایی که در فرهنگ مسلط درونی کردهاند، روابط نابرابر موجود را توجیه میکنند و علیه گروه مسلط جهتگیری منفی نمیکنند (Huddy, 2004). میتوان گفت افرادی که احساس تعلق قومی بالاتری دارند، نسبت به شهر و دیار آبا و اجدادی خود حس غرور دارند و از داشتن لهجه خجالت نمیکشند؛ اما برعکس افرادی که احساس تعلق قومی بین آنها پایین است، از داشتن لهجه خجالت میکشند و از هویت خویش گریزاناند. نتیجۀ فرضیۀ دوم نشان داد بین ارتباط مهاجران با جامعۀ مبدأ و سازگاری فرهنگی رابطه وجود ندارد؛ یعنی حتی اگر رابطه با جامعۀ مبدأ قطع نشده باشد، مهاجران به زبان، نمادهای هویتی و آداب و رسوم محلی پایبند نیستند. آنها مجبورند از فرهنگ غالب جامعۀ میزبان پیروی کنند؛ هرچند با جامعۀ مبدأ نیز رابطه داشته باشند. ذکر این نکته لازم است که نسل دوم مهاجران و کسانی که سابقۀ حضورشان در رشت بیشتر است، هویت قومی خود را از دست دادهاند؛ ولی تاحدودی هم رابطۀ خود با جامعۀ مبدأ را قطع نکردهاند. برای مثال خلخالیها و نسل دوم هشترودیها هماکنون تاحدی با جامعۀ کلی رشت سازگاری یافتهاند که تشخیص آنها بهراحتی امکانپذیر نیست. آزمون فرضیۀ سوم پژوهش نشان داد بین مدت اقامت در شهر رشت و سازگاری فرهنگی رابطۀ معناداری وجود دارد. مدت اقامت سبب ایجاد چندزبانی، تابعیتهای مضاعف و کمبود احساس تعلق و هویت میشود. این یافته با نتایج پژوهش حقیقتیان و همکارن (1378) همسو بوده است. کسانی که مدت اقامتشان بیشتر است، تلاش میکنند خود را با جامعۀ میزبان هماهنگ و یکرنگ کنند؛ اما مهاجرانی که مدت اقامتشان کمتر است، بیشتر از الگوی ادغام در سازگاری فرهنگی پیروی میکنند؛ بدین صورت که الگوی سازگاری آنان فرهنگپذیری گزینشی است که در آن گروههای مهاجر، برخی ویژگیهای اساسی فرهنگ غالب مانند زبان و آموزش را که بهطور مؤثری به آنها در جامعۀ میزبان کمک میکنند، میپذیرند و ارزشهای قومی و فرهنگی خود را در سایر حوزههای زندگی حفظ میکنند. آزمون فرضیۀ چهارم پژوهش نشان داد داشتن نگرش مثبت به جامعۀ میزبان نیز تأثیر مثبتی در پذیرش بیشتر فرهنگ غالب دارد. مهاجران در بلندمدت به انعطافپذیری هویتی میرسند و با گذشت زمان (مدت اقامت) بهتدریج فرایند سازگاری و تطابق با فرهنگ میزبان نمود مییابد و مهاجران مقاومت کمتری در برابر فرهنگ جامعۀ میزبان از خود نشان میدهند (مطابق الگوی همانندی). بنا بر نتایج پژوهش، اگر شاخصههایی مانند ازدواج برونگروهی، دوستیها و همکاریهای برونقومی و یادگیری زبان فارسی و گیلکی بهمنزلۀ مؤلفههایی برای سازگاری یا انطباق آذریهای شهر رشت با فرهنگ غالب رشت در نظر گرفته شوند، مشخص میشود که سازگاری فرهنگی مناسبی دارند. همچنین یافتههای چارچوب نظری پژوهش بهجز الگوی حاشیهنشینی تأیید میشود. الگوی حاشیهنشینی با تأکیدی که بر تفاوت دو فرهنگ میکند، معتقد است در امر سازگاری بسته به میزان تفاوتهای دو فرهنگ، شدت و اهمیت سازگاری متغیر است؛ یعنی هر چقدر تفاوت بین دو فرهنگ بیشتر باشد، تضاد بیشتر است و سازگاری فرهنگها بهکندی صورت میگیرد؛ ولی در پژوهش حاضر با وجود دو فرهنگ متفاوت، سازگاری مهاجران مشاهدهشدنی است. فرضیۀ پنجم که به ارتباط بین متغیر جنسیت و سازگاری فرهنگی توجه داشت، تأیید شد؛ به این معنا که سازگاری فرهنگی میان افراد، با توجه به تغییراتی که دراثر تماس با فرهنگ جدید تجربه میکنند و با توجه به جنسیت آنها متفاوت است. به این مفهوم که تجربۀ زیستن در جامعۀ مقصد و میزبان برای دختران و پسران، سازگاری فرهنگی متفاوتی را به ارمغان میآورد. بهطوری که میزان هماهنگی دختران با فرهنگ جامعۀ میزبان بیشتر است؛ اما در مردان مؤلفههای هویت قومی بارزتر است. وجود برخی مزایا در جامعۀ میزبان برای زنان روند سازگاری آنها را سرعت میبخشد و به جامعۀ میزبان علاقهمند میکند. فرضیۀ ششم که به سن و سازگاری فرهنگی مهاجران مربوط بود، تأیید نشد؛ به این معنا که افزایش سن و تنوع نسل تأثیری بر سازگاری فرهنگی مهاجران آذری نداشته است. با در نظر گرفتن شیوۀ زندگی چندفرهنگی جامعۀ ایران و اذعان به وجود اشتراکات فرهنگی و سرنوشت مشترک تاریخی به شکل عامل پیونددهنده و انسجامبخش اقوام ایرانی در کلیت فرهنگ و اجتماع جامعۀ ایران، ضرورت دارد در این زمینه، تنوع فرهنگی (آنگونه که در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نیز به رسمیت شناخته شده است) مبنای سیاستگذاری قرار گیرد (قادرزاده و محمدزاده، 1397) و به فرهنگهای غیربومی بهمنزلۀ بخشی از مردم ایران و پذیرش تفاوت زبانی و فرهنگی آنان بهمنزلۀ زبان و فرهنگی متفاوت با زبان و فرهنگ غالب بها داده شود. از آنجا که هر فرهنگی مزایای ویژه و منحصربهفرد و قوتهایی دارد که با تقویت آنان فرهنگ ملی یک کشور تقویت میشود، پیشنهاد میشود از این ویژگیهای منحصربهفرد برای تقویت و پیوند میان فرهنگها استفاده شود؛ بنابراین، باید به شهر رشت، بهمنزلۀ شهری با تنوع فرهنگی نگاه کرد که همۀ شهروندان آن، این شهر را وطن خود میدانند. شاید جامعۀ شهری رشت بهسمتی پیش رود که نمونهای برای همزیستی مسالمتآمیز فرهنگها و تکثر فرهنگی باشد. تجربهای مردمی که تحمل در سطح اقوام را به دیگران میآموزد. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مراجع | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
احمدلو، ح. و افروغ، ع. (1381). «رابطۀ هویت ملی و هویت قومی در بین جوانان تبریز»، مطالعات ملی، ش 13، ص 144-109 اسلامینسب، ع. (1373). روانشناسی سازگاری (چگونه با خود، طبیعت و اجتماع سازگار شویم)، تهران: بنیاد پورباقری، م. (1391). بررسی هویت و سازگاری فرهنگی آذریهای تهران (منطقۀ یافتآباد تهران و شهر اسلامشهر)، پایاننامۀ کارشناسیارشد، دانشگاه شاهد. جمالی، ف. (1381). «مهاجرت، شهرها و سازگاری مهاجران»، نشریۀ دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی، د 45، ش 182، ص 81-61. جمشیدیها، غ. و عنبری، م. (1383). «تعلقات اجتماعی و اثرات آن بر بازگشت مهاجران افغانی»، نامۀ علوم اجتماعی، ش 23، ص 68-43. حقیقتیان، م.؛ غضنفری، الف. و تقوی، س. (1387). «بررسی عوامل مؤثر بر سازگاری فرهنگی مهاجران به شهر قائمیه»، مجلۀ علوم اجتماعی و انسانی شیراز، د 27، ش (1) 54، ص 79-64. خالد، الف. و سلمانیبیدگلی، م. (1395). «فرهنگپذیری و سازگاری در میان جوانان کرد»، فصلنامۀ تحقیقات فرهنگی ایران، د 9، ش 4، ص 181-165. داورنیا، ع. (1385). علل و شاخصههای تغییر زبان ترکهای تهران، تهران: اندیشۀ نو. ربانی، ر. و پالیزداران، الف. (1383). «بررسی عوامل اجتماعی موثر بر فرهنگپذیری مهاجرین شهر فیروزآباد»، پژوهشنامۀ علوم انسانی و اجتماعی، س 4، ش 14، ص 67-41. ساریخانی، ن. و همایی، ل. (1393). «عوامل مؤثر بر سازگاری اجتماعی مهاجران؛ مطالعۀ موردی: شهر بومهن»، فصلنامۀ مطالعات جامعهشناختی ایران، س 4، ش 13، ص 67-8. سازمان برنامه و بودجه. (1385). نتایج تفصیلى سرشمارى عمومى نفوس و مسکن شهرستان رشت. صادقی، ر. (1389). سازگاری اجتماعی – جمعیتی مهاجران نسل دوم افغانها در ایران، پایاننامۀ دکتری جمعیتشناسی، دانشگاه تهران. صفوراییپاریزی، م. و کاوندی، ز. (1391). «سازگاری میان فرهنگی؛ پدیدهای مطرح ولی دور از نظر»، طهورا: فصلنامهای در عرصۀ مطالعات زنان و خانواده، س 5، ش 13، ص 34-15. فرامرزقراملکی، الف. (1385). اخلاق حرفهای، تهران: مجنون. فروتن، ی. (1391). «بررسی اجتماعی و جمعیتشناختی مناسبات هویت و مهاجران»، فصلنامۀ مطالعات ملی، س 13، ش 2، ص 96-73. قادرزاده، الف. و محمدزاده، ح. (1397). «مطالعۀ پیمایشی هویتطلبی قومی و سیاسیشدن قومیت کُردهای ایران»، پژوهشهای راهبردی مسائل اجتماعی ایران، د 7، ش (1) 20، ص 42-19. قاسمی، و. و امیری، م. (1389). «سازگاری اجتماعی و فرهنگی مهاجران ایرانی در آمریکا»، فصلنامۀ تخصصی علوم اجتماعی دانشگاه آزاد اسلامی – واحد شوشتر، س 4، ش 8، ص 42-19. قلیپور، آ. (1386). مدیریت رفتار سازمانی، تهران: سمت. لطفآبادى، ح. (1380). روانشناسى رشد؛ نوجوانى، جوانى و بزرگسالى، تهران: سمت. معارفوند، ف. و توفیق، الف. (1393). «هویت قومی مهاجران و روند ادغام آنان در ساختار و مناسبات شهری؛ مطالعۀ مهاجران کرد محلۀ اسلامآباد شهر کرج»، دوفصلنامۀ مسائل اجتماعی ایران، س 5، ش 1، ص 144-123. مقصودی، م. (1380). تحولات قومی در ایران، تهران: مؤسسۀ مطالعات ملی. میرعبدالعظیمی، س.؛ نوروزیفیروز، م. و اکبری، ص. (1392). «بررسی تأثیر مهاجرت بر روند شهرنشینی و تراکم نسبی جمعیت استان گیلان»، همایش تحلیل یافتههای سرشماری عمومی نفوس و مسکن 1390. نتایج تفصیلی سرشماری عمومی نفوس و مسکن سال 1385. (1385). گیلان، سایت مرکز ملی آمار ایران. نوربخش، ی. (1387). «فرهنگ و قومیت مدلی برای ارتباطات فرهنگی در ایران»، فصلنامۀ تحقیقات فرهنگی، س 1، ش 4، ص 78-67. Berry, J. Poortinga, Y. H. Segall, M. H. & Dasen, P. R. (1992) Cross-Cultural Psychology: Research and Applicarions. New York: Cambridge University Press.
Huddy, L. (2004) “Contrasting Theoretical Approaches to Intergroup Relations.” Political Psychology, 25 (6): 947-967.
John, W. B. Phinney, J. S. Sam, D. L. & Paul V. (2006) “Immigrant Youth: Acculturation, Identity and Adaptation.” Appliedp Sychologu: an International Review, 3: 303–332.
https://www.amar.org.ir/ | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 2,459 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 799 |