تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,652 |
تعداد مقالات | 13,408 |
تعداد مشاهده مقاله | 30,251,393 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,088,232 |
تکاپوهای سیاسینظامی خاندان بابان در کردستان ایران و پیامدهای آن (1105تا1193ق/1694تا1779م) | ||
پژوهش های تاریخی | ||
مقاله 6، دوره 11، شماره 1 - شماره پیاپی 41، فروردین 1398، صفحه 65-91 اصل مقاله (722.51 K) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/jhr.2019.113821.1569 | ||
نویسندگان | ||
جهانبخش ثواقب* 1؛ پرستو مظفری2 | ||
1استاد تاریخ، دانشگاه لرستان، ایران | ||
2دانشجوی دکترای تاریخ ایران اسلامی، گروه تاریخ دانشگاه لرستان | ||
چکیده | ||
مقارن سدﮤ دوازدهم قمری/هیجدهم میلادی، در تلاقی دو امپراتوری عثمانی و ایران، حکومتهای محلی بابان و اردلان قرار گرفته بودند. برخلاف وابستگی سیاسی بنیاردلان به دولت مرکزی ایران، حکمرانان بابان مطیع امپراتوری عثمانی بودند. این دو حکومت محلی بهواﺳﻄﮥ قرب همجواری و ریشههای قومی و مذهبی و عقیدتی، وجههای مشترکی داشتند. با وجود این پیوستگیها، آنها در نقش نمایندگان دولت مرکزی، در مرزهای غربی با هم رقابت میکردند. بخشی از این رقابتها اختلافات ارضی و سیاسی آنها بود. حکام بابان و اردلان در دورههای حاکمیت سیاسیشان، برای دستیابی به اهداف خود، همواره با هم کشمکشهایی داشتند و بارها قلمرو یکدیگر را آماج تهاجم میکردند. در این پژوهش، با هدف بررسی تحرکهای سیاسی و نظامی حکام بابان در کردستان ایران، به شیوه توصیفیتحلیلی، پیامدهای این اقدامات تبیین شده است؛ همچنین درباره چگونگی عملکرد حکومت مرکزی ایران در برابر حوادث پیشآمده توضیح داده شده است. یاﻓﺘﮥ پژوهش نشان میدهد روابط بین دو خاندان بابان و اردلان، همیشه در حمایت از منافع حکومت مرکزی و متبوع خود نبوده و گاه اختلافات داخلی خودِ حکام محلی و نیز اختلافات آنان با مرکز، بر روابط این دو خاندان تأثیر گذاشته است؛ همچنین پیرو سیاستهای خارجی، دولتهای مرکزی در امور آنها دخالت میکردند. | ||
کلیدواژهها | ||
بابان؛ اردلان؛ کردستان ایران؛ صفویه؛ افشاریه؛ زندیه؛ عثمانی | ||
اصل مقاله | ||
مقدمه خاندان کُرد بابان حدود دو سده، یعنی دوازده و سیزده ق/هجده و نوزده میلادی، در ناحیه شَهرِزور (Shahrezur) و سلیمانیه عراق، بخشهایی از کردستان، حکمرانی میکردند. این خاندان یکی از امارتهای محلی مهم را در وابستگی به دولت عثمانی پدید آوردند که بهعلت همجواری با قلمرو خاندان اردلان که بر کردستان ایران حاکم بودند، در روابط ایران و عثمانی از اهمیت برخوردارند. خاندان اردلان نیز ازجمله خاندانهای محلی کُردی بودند که ساﺑﻘﮥ حکومت آنها به دورﮤ تیموریان میرسد. این خاندان در دوران سیاسی حکومت خود، بر بخشهای وسیعی از مناطق کردنشین شامل سنندج، دینور، شهرزور، کرمانشاه و بخش اعظمی از همدان حاکمیت داشتند که باتوجه به وضعیت سیاسی و شدت و ضعف قدرتی که داشتند، محدودﮤ حکومتی آنها تغییر مییافت. با سقوط صفویه و کاهش قدرت دولت محلی اردلان، برای خاندان نوظهور بابان فرصتی مناسب فراهم شد تا با گسترش ارضی قلمرو خود، بر سرزمینهای کردستان عراق و کردستان ایران حکومتی یکپارچه ایجاد کند. در آغاز، حکام بابان در جایگاه نمایندﮤ بابعالی (دولت عثمانی) به پیشروی اقدام کردند. آنها بارها با دخالت در امور داخلی بنیاردلان و بهرهگیری از ناتوانی حکام این خاندان موفق شدند با سستکردن سیطره این خاندان، بر بخش عمدهای از کردستان ایران نیز تسلط یابند. دورﮤ زمانی موضوع بحث از دورههای ضعیف حاکمیت سیاسی خاندان اردلان در کردستان است. از اواخر دورﮤ حکومت نادر، در سیاست خارجی امارت محلی بابان تغییر رویهای ایجاد شد و آنها در اندﻳﺸﮥ گسستن از حکومت عثمانی، با دولت مرکزی ایران تعاملهای گستردهای برقرار کردند؛ زیرا دولت عثمانی با گسترش ﺳﻠﻄﮥ خود بر بخش وسیعی از کردستان، درصدد کاهش قدرت امرای محلی برآمد. در دورﮤ زندیه، اندﻳﺸﮥ سلطه بر کردستان ایران و عراق، با جلب حمایت دولت مرکزی همراه بود. از دورﮤ افشاریه، نفوذ در ﻣﻨﻄﻘﮥ عراق بخشی از سیاست خارجی دولت مرکزی ایران بود؛ از این رو برای دخالت در امور عراق، گرایش حکام شورشی بابان به دربار ایران فرصتی مغتنم شمرده میشد. حکومت محلی اردلان چه در مواقع صلح و چه جنگ، بازویِ اجرایی سیاستهای ایران در عرﺻﮥ مداخلهها بود و رهاورد انجام این وظیفه، خسارتهای مالی و جانی برای حکومت محلی آنها بود.
هدف پژوهش این پژوهش برآن است ضمن بررسی مداخلههای بنیبابان در کردستان ایران، یعنی قلمرو حاکمیت خاندان اردلان، در سدﮤ دوازدهم قمری/هیجدهم میلادی پیامدهای سیاسینظامی این مداخلهها و سیاست حکومت مرکزی ایران را در برابر تحولات پدیدآمده واکاوی کند.
پرسش و فرضیه پژوهش پرسش اصلی پژوهش آن است که حضور بابانها در کردستان اردلان از جنبه سیاسی چه پیامدهایی داشت. تحلیل مسئله بر این فرضیه مبتنی شده است که مداخلههای بابانها در امور خاندان اردلان، در فرسایش توان هر دو حکومت محلی مؤثر بوده است؛ به این معنا که دستاوردهای بنیبابان در توﺳﻌﮥ ارضی و تشکیل حکومتی مستقل از سیطرﮤ عثمانی مقطعی بوده است و تلاش آنها در تحقق این اهداف، از یک سو به کاهش توان نظامی و مالی والینشین اردلان منجر شد و از سوی دیگر، ضعف و سستی داخلی حکام بابان را در پی داشت. روش پژوهش این پژوهش از نوع تاریخی است و باتوجه به ماهیت موضوع، آگاهیهای تاریخی آن مبتنیبر منابع تاریخی، بهویژه تاریخهای محلی کردستان، به روش کتابخانهای فراهم آمده و تبیین موضوع به شیوه توصیفیتحلیلی صورت گرفته است.
ﭘﻴﺸﻴﻨﮥ پژوهش دربارﮤ کردستان و حکومتهای کُردی و بهویژه خاندان اردلان، در تاریخهای محلی مورخان کُرد و تألیفهای نویسندگان معاصر گزارشهای روایی پراکنده مطرح شده است؛ اما در بررسی ﭘﻴﺸﻴﻨﮥ موضوع، پژوهشهای اخیر انجامشده در قالب مقالهپژوهی دربارﮤ کردستان، بیشتر بر چهار محور متمرکز شدهاند: 1. بررسی روابط امرای کُردی و نخبگان کُرد با دولتهای مرکزی ایران؛ 2. راﺑﻄﮥ خاندان اردلان با دولتهای مرکزی ایران و نقش آنها در روابط این دولتها با عثمانی و نیز ساختار تشکیلاتی این والینشین کُرد؛ 3. روابط بابان و اردلان در دورﮤ قاجاریه؛ 4. ناحیه هورامان در کردستان بهطور خاص. از پژوهشهای دﺳﺘﮥ نخست، مقاﻟﮥ «الگوی مدیریت بحران در دوره قاجار با تأکید بر نقش دولتمردوان کُرد»[1] (کجباف و هادیان، 1390) و پایاننامه دکتری با موضوع «جایگاه و کارکرد نخبگان کُرد در دولت مرکزی، تبیین مقایسهای دوره صفویه و قاجار» (هادیان، 1391، دانشگاه اصفهان) و مقاﻟﮥ مستخرج از این رساله «تبیین و مقایسه کارکرد نخبگان سیاسی و ایلی کُرد در دورههای صفوی و قاجار»[2] (کجباف، دهقاننژاد و هادیان، 1390) ذکرکردنی است؛ همچنین مقاﻟﮥ «حیات سیاسی امرای کُرد از زوال ایلخانان تا برآمدن صفویان»[3] (پورمحمدی املشی و سورنی، 1392)، مقاﻟﮥ «روابط کُردها با دولتین صفوی و عثمانی از شاه اسماعیل اول تا پایان پادشاهی شاه عباس اول (907- 1038ق.)»[4] (قریشی کرین و قنبری، 1394) و مقاﻟﮥ «بررسی علل و پیامدهای سرکوب کُردهای برادوست و فتح قلعه دمدم در دوران حکومت شاه عباس اول صفوی»[5] (زندیه و قنبری، 1395) درخور اشاره است. از پژوهشهای نوع دوم، در پایاننامه کارشناسیارشد با موضوع «مناسبات والیان اردلان کردستان با حکومت مرکزی قاجار» (مظفری، 1389، دانشگاه لرستان) و مقاﻟﮥ «کارکرد و تقسیمات و ساختار تشکیلاتی والینشین اردلان در عهد قاجار»[6] (بهرامی و مظفری، 1390) این مسئله مطرح شده است. «روابط سیاسی والینشینان اردلان با حکومت صفویه»[7] (کجباف، میرجعفری و نوری، 1390) که این روابط را در محدودﮤ زمانی بیش از دو سده، بیشتر مبتنیبر گزارش بدلیسی مرور کردهاند؛ همچنین آثاری مانند «تأثیرات تنش میان صفویه و عثمانی بر جایگاه امیرنشین اردلان»[8] (منصوربخت و سعیدی، 1393) و «اوضاع سیاسی کردستان از مرگ نادر تا اواخر زندیه (سالهای1160- 1200ق.)»[9] (ثواقب و مظفری، 1393) از پژوهشهای نوع دوم است. ثواقب و مظفری مقالهای دیگر با نام «تحلیلی بر مناسبات خاندان اردلان با دولت مرکزی صفویه در محدوده زمانی 1019تا1046ق»[10] (ثواقب و مظفری، 1394) داشتهاند که در این دوران، کردستان اردلان در امارت دو تن از مقتدرترین امرای محلی کُرد، یعنی ههلوخان و پسرش خاناحمدخان اردلان، قرار داشت. مقاﻟﮥ دیگر این دو نویسنده «چرایی حکومت فرهادمیرزا معتمدالدوله بر کردستان و پیامدهای آن (1284تا1291ق/1867تا1874م)»[11] (ثواقب و مظفری، 1396) است که به روابط خاندان اردلان با دولت مرکزی قاجار و برافتادن این خاندان در عصر ناصری، در سال 1284ق/1867م، دلالت دارد. در مقوﻟﮥ تغییر گرایش و رفتار مذهبی حکام اردلان باید از مقاﻟﮥ «گرایش اماناللهخان اردلان به شیخیه، علل و پیامدهای آن»[12] (رحمتی و مظفری، 1395) نام برد. در کنار خاندان اردلان و در عرﺻﮥ تنازع قدرت سیاسی، خاندانهای «وکیلی» و «وزیری» در کردستان از جایگاه مهمی برخوردار بودند و روابط این خاندانها نیز در کانون توجه پژوهشگران بوده است. مقالههایی همچون «جایگاه و کارکرد خاندان وزیری در تاریخ کردستان در دوره اول قاجار (1199- 1262ق)»[13] (رحمتی و مظفری، 1396) و «رابطه دو خاندان کردی وکیل و اردلان در سالهای 1193تا1217ق» (ثواقب و مظفری، 1397) این مسئله را بررسی کردهاند که به ارتباط این سه خاندان با دولت مرکزی ایران از اواخر زندیه تا بخشی از حکومت قاجار اختصاص یافته است. از پژوهشهای دسته سوم نیز باید به چند نمونه اشاره کرد: «روابط حکام اردلان، امارت بابان و مناسبات ایران و امپراتوری عثمانی در عهد قاجار (1266- 1212ق)» (بهرامی و مظفری، 1389)، «تحلیلی بر نقش عبدالرحمنپاشا در روابط ایران و عثمانی در دوره فتحعلیشاه (1228- 1212ق/1814- 1798م)» (نصیری، علیصوفی و امینپور، 1391)، «بازخوانی و بررسی اسناد تاریخی درباره نقش طایفه بابان در روابط ایران و عثمانی در دوره قاجاریه» (علیصوفی و امینپور، 1392). در موضوع آخر، یعنی ناحیه هورامان، چند پژوهش درخور ذکر است؛ ازجمله «شورش هورامان در عصر ناصرالدینشاه قاجار (1284- 1286ق)»[14] (ادوای و وکیلی، 1394) و همچنین «واکاوی زمینهها و علل شورش اورامان در عصر ناصری»[15] (عطایی، جمالی و حمانی، 1394). دو مقاﻟﮥ «روابط و مناسبات حکومت صفویه با الکای هورامان»[16] (ادوای و دلریش، 1395) و «نقش شیوخ اورامان در تحولات سیاسی تاریخ معاصر با تکیهبر جنگ جهانی اول»[17] (پورمحمدی املشی و جوانمردی، 1396) نیز این موضوع را شرح دادهاند. افزون بر این، پژوهشهایی نیز در تاریخنگاری محلی کردستان انجام شده است؛ پژوهشهایی نظیر: «تاریخنگاری محلی کردستان و ظهور نخستین تاریخنگار زن در ایران»[18] (قدیمی قیداری، 1388)، «تاریخ سلاطین هورامان؛ تداوم یا تحول تاریخنگاری محلی در کردستان»[19] (ثواقب، صلاح و مظفری، 1396) و «کردشناسی در ایران: مروری بر موضوعات و رهیافتها» (محمدپور و رضایی، 1395). این آثار از وضعیت مطالعههای کردشناختی در زﻣﻴﻨﮥ عمومی، تاریخیسیاسی، اجتماعی، فرهنگی و جغرافیایی از سدﮤ نوزدهم میلادی تاکنون گزارشی تاحدودی جامع ارائه کردهاند؛ به فهرست این مطالعهها بسنده شده است که بیشتر دربرگیرندۀ نژاد، خاستگاه، مهاجرتها، جنبشهای کُردی و وضعیت کنونی کردهاست. دربارﮤ چگونگی تقسیم کردستان بین ایران و عراق نیز صالح امینپور در کتاب جنگ و دیپلماسی بر سر تقسیم کردستان، در سالهای 1500تا1850م (امینپور، 1394) آن را شرح داده است. هیچیک از این پژوهشها به طور خاص موضوع مد نظر مقاﻟﮥ حاضر را دربرنمیگیرند و در این باره، پژوهش مستقلی انجام نشده است. چنانکه گزارشهای تاریخی در زﻣﻴﻨﮥ این موضوع نیز بیشتر بر منابع تاریخنگاراﻧﮥ محلی کردستان مبتنی است و منابع تاریخی رسمی جز اشارههایی کوتاه، اطلاعات منسجمی ارائه نمیکنند. اسناد موجود نیز به طور عمده به روابط دورﮤ قاجار مربوط است. همین نکته ضرورت پژوهش در این مقوله را مهم کرده است؛ از این رو، پژوهش حاضر در راستای هدف تعیینشده، متفاوت از پژوهشهای نامبرده است. این پژوهش دورﮤ پیش از ظهور قاجارها را بررسی میکند. دورهای که بنیبابان با اقتدار داخلی خود، در کردستان اردلان تحرکات مهمی داشت و برای برطرفکردن خلاء موجود در این زمینه، میتواند گام نخست به شمار آید.
امارت بابان بابان نام منطقه و طایفهای در سرحدات ایران و عثمانی با مرکزیت سلیمانیه بود که منابع محلی ﭘﻴﺸﻴﻨﮥ حضور آنها را در تاریخ از دورﮤ باستانی، یعنی دورﮤ کیانیان و اشکانی و ساسانی، ذکر کردهاند (بابانی، 1377: 103). تا زمان صفویه، در منابع تاریخی از این طایفه نامی نیست و از این دوره و پس از آن، با نام امارت «بَبه، بهبه» (Babe) یا «بابان» در نوشتههای ایران و عثمانی از آنها نام برده شده است (علیصوفی، 1392: 34). بهنوشته بدلیسی، حکام بابان در میان حکام کردستان «به کثرت خیل و حشم و جمعیت انصار و خدم اشتهار تمام داشتند»؛ اما در زمان پیربوداق ببی (بابانی)[20] و برادرش، حکومت آنها به زیردستان ایشان منتقل شد و کسی که لیاقت و توانایی امر حکومت و ریاست داشت در آن خاندان نمیماند (بدلیسی، 1377: 1/280). بهعلت اینکه پیربوداق بزرگ ایل بود او را بَبَه یا بابا خواندند و سرزمین متصرفی آنها را بابان گفتند. او بر نواحی پَشدَر و ماوت ریاست کرد (مردوخ روحانی، 1382: 3/451). پس از انقراض این شاخه از بابان، بار دیگر با حاکمشدن پیرنظربنبیرام بر ولایت بابان، حکومت بابان جریان یافت (مردوخ روحانی، 1382: 3/282). پس از فوت پیرنظر، یکی از تربیتیافتگان او به نام ابراهیم، همراه با سلیماننامی ولایت بابان را میان خویش تقسیم کردند و چند سال با مسالمت آن را اداره میکردند؛ تا اینکه سلیمان ابراهیم را به قتل رساند. سلیمان مناطق حاکمیت ابراهیم را ضمیمه حکومت خود کرد و پس از پانزده سال حکومت درگذشت (مردوخ روحانی، 1382: 3/282). حاجیشیخبابان، پسر ابراهیم، پس از اینکه موفق نشد حمایت شاه طهماسب صفوی را به دست آورد، موفق شد بر ولایت بابان استیلا یابد و چنان تهدیدی برای اقتدار صفویه به شمار میآمد که شاه طهماسب در سال 947ق/1541م، ناچار شد گروهی از نیروهای خود را بر سر او بفرستد. او موفق شد سه بار نیروهای اعزامی صفویه را شکست دهد (روملو، 1384: 4/1273؛ قمی، 1383: 1/293؛ بدلیسی، 1377: 1/283و286)؛ اما هنگام عزیمت برای دیدار با سلطان سلیمان که بغداد را فتح کرده بود،[21] در راه گروهی از کُردها او را کشتند و یکی از پسرانش به نام بوداق، در دفاتر عثمانی بیگبابان، با حمایت عثمانی به حکومت بابان رسید (بدلیسی، 1377: 1/284). پس از او کسان دیگری از بابانها به امارت رسیدند و با حکومت صفویه و عثمانی روابطی پیدا کردند و موفق شدند به حیات خویش ادامه دهند. بدلیسی وضعیت حکام بابان را تا سال 1005ق/1597م بیان کرده و سیاست صفویه و عثمانی را در برابر این طایفه شرح داده است که به ذکر دوباره آنها نیازی نیست (بدلیسی، 1377: 1/280تا288). خاندان بابانِ مد نظر در این مقاله، از اعقاب طایفه نورالدینیهای پَشدَر[22] از کردهای سوران بودند.[23] فَقَه (فقی)[24] احمد دارشمانهای نخستین شخصیت از این خاندان بود که در تاریخ سیاسی بابانها از او نامی به میان آمده است. دارشمانه[25] از قرای نواحی پَشدَر است. فقه احمد دارشمانهای جد اعلای حکام بابان و از دودمان رؤسای ﻗﺒﻴﻠﮥ پشدر بود که در ﻣﻨﻄﻘﮥ شارباژیر (Sharbazher) یا شهربازار، از شهرهای سلیمانیه عراق، مىزیستند (مردوخ روحانی، 1382: 3/451؛ عزاوی، 1947: 2/98و99؛ ادموندز، 1376: 239). فقه احمد در سده یازده قمری/هفده میلادی، به عزم جهاد با مسیحیان، در لشکرکشیهای عثمانی شرکت کرد و بهپاس خدماتش، بابعالی حکومت بر ناحیه پشدر را به او سپرد (مردوخ روحانی، 1382: 3/451؛ زکیبیگ، 1381: 265؛ اردلان، 1387: 59). پس از فقه احمد (درگذشت 1075ق/1665م) یکی از اعقاب او به نام سلیمان (بیگ)، معروف به سلیمان ببه، در نبردهای متعدد عثمانی در جبهه غربی و شرقی حضور یافت و بهپاس خدمات خویش، در اواخر سدﮤ مذکور از عثمانیها فرمان امارت گرفت (بابانی، 1377: 264؛ صفیزاده، 1378: 713؛ دره، 1966: 77). به اینصورت، در اواخر سدﮤ یازدهم قمری/هفدهم میلادی، حکومتی دیگر به نام بابان شکل گرفت. پیش از این حکومت، حکومتهای دیگر با نام بابان وجود داشت؛ اما امروزه سند محکمی در دست نیست که گویای نسبتی میان آنها با این شاخه از بابانها باشد (اردلان، 1387: 59). بنیبابان در حکم وابستگان همکیش دولت عثمانی، القابی همچون میر و پاشا یافتند. پاشایان بابان در برابر استقلال داخلی خود، تنها به یاریدادن ترکهای عثمانی هنگام مقابله با دشمنانشان و تأمین علیق کافی برای نیروهای ترک در عراق و دفاع از مرزها موظف بودند (نیکیتین، 1366: 252و253). سنندجی که طبقات کردها را شانزده فرقه و مسکن و موطن آنها را از سرحد موصل تا نزدیک عمان و از دیاربکر تا نزدیک همدان ذکر کرده، بزرگترین والیان آنها را والیان اردلان و پس از آن، حکام بابان دانسته است[26] (سنندجی، 1375: 75). بابانها که ابتدا در ناحیه شَهرِزور[27] مستقر بودند، از دورﮤ حکمرانی سلیمانبیگ با گسترش قلمرو خود، در اطراف شهرزور و شارباژیر به توﺳﻌﮥ ارضی درخور توجهی دست یافتند و بهتدریج، وارث قلمرویی شدند که دیرزمانی خاندان اردلان آن را اداره میکرد (دره، 1966: 77). دولت عثمانی مرزهای خود را در شمال بغداد با استقرار مرزداران و استحکامات توپخانه حفاظت میکرد و به هیچ قبیلهای اجازه نمیداد قدرت خود را به آن طرف گسترش دهد؛ بنابراین قبیله بابان که در دهههای 1520و1530م/926تا936ق در میاﻧﮥ دو رودخانه زاب کوچک و زاب بزرگ، از توابع رود دجله، استقرار یافته بود ناچار باید به طرف شمال روانه میشد. این قبیله باید قدرت خود را بهسوی بخش بالایی دریاچه ارومیه و بخش پایین شهربازار، دهکدهای نزدیک آنجا که بعدها در سال 1789م/1203ق شهر سلیمانیه در آنجا ساخته شد، گسترش میداد (ژرمیاس، 1386: 258). سلیمانبیگ، پایهگذار حکومت بابان، در سال 1080ق/1669م ﻗﻠﻌﮥ چوالان در ﻣﻨﻄﻘﮥ شهرزور عراق را مرکز حکمرانى خود قرار داد. تا تأسیس سلیمانیه، این شهر مرکز امارت بابانها بود و سپس سلیمانیه جای آن را گرفت و از ﻗﻠﻌﮥ چوالان در حکم پایتخت بهاری استفاده میشد (مردوخ روحانی، 1382: 3/457؛ عزاوی، 1947: 2/99؛ ادموندز، 1376: 66). ﻗﻠﻌﮥ چوالان بهعلت نزدیکی به مرز ایران و درگیری نظامی متداوم میان عثمانی و ایران محل ناامنی بود و علت تغییر مکان بابانها نیز همین بود. بهتدریج اقتدار آنها به گسترش ارضی قلمروشان منجر شد تا جایی که بابانها در اوایل سدﮤ دوازدهم قمری/هیجدهم میلادی، «در تمام مناطق کوهپایهای شرق راه کِفریـ آلتون کوپرو،[28] واقع در بین رودهای دیاله و زاب کوچک، موقعیت بالایی داشتند و آن اندازه نیرومند شده بودند که با خاندان اردلان دم از همسری میزدند» (مکداول، 1380: 87). به این ترتیب، قلمرو حکام بابان از شرق به کردستان مُکری[29] و از جنوب و غرب به کردستان اردلان[30] محدود میشد (اردلان، 1387: 59).
شکل1: نقشه سرزمینهای کردستان اردلان و کردستان بابان در سده هیجدهم میلادی منبع: (اردلان، 1387).
تحرکات نظامی بابانها در کردستان اردلان در اواخر دوران صفویه از آغاز روابط خاندان اردلان و بابان به طور مشخص گزارش روشنی در دست نیست؛ اما آنچه در منابع گزارش شده است در اواخر دومین دورﮤ امارت خاناحمدخان ثانی بر کردستان اردلان، سلیمانبیگ که بعدها به سلیمانپاشا شهرت یافت، به قلمرو والی اردلان هجوم برد. سلیمانپاشا که از او سلیمانکرماج هم یاد شده است، یکی از حکام مقتدر بابان بود و در اصل، او را بنیانگذار واقعی حکومت بابان دانستهاند (زکیبیگ، 1381: 265).
در علت ﺣﻤﻠﮥ سلیمانپاشا دو گزارش متفاوت وجود دارد: 1. برخی آن را از تحریکهای خاناحمدخان، حاکم اردلان، ناشی میدانند که به همین علت پادشاه صفوی، یعنی شاه سلطان حسین، او را عزل کرد و محمدخان، پسر خسروخان اردلان، را به حکومت کردستان منصوب کرد (نصیری، 1373: 128)؛ 2. برخی این حمله را به اختلافهای میان سلیمانپاشا بابان و خاناحمدخان نسبت میدهند (بابانی، 1377: 47و48؛ سنندجی، 1375: 127). خاناحمدخان ثانی به علتهایی نامعلوم، در زمان شاه سلیمان صفوی علیه دولت مرکزی شورش کرد و در حمایت دولت عثمانی قرار گرفت (هدایت، 1373: 240). دربار عثمانی در سال 1089ق/1676م[xxxi] به سلیمانپاشا مأموریت داد والی مخلوع اردلان را دوباره به قدرت برساند. اقدامات پاشای بابان در مرزهای غربی ایران باعث شد دربار صفوی رستمخان سپهسالار را برای مقابله با او اعزام کند. در نبردی که رخ داد سلیمانپاشا مغلوب شد[xxxii] (سنندجی، 1375: 127؛ اعتمادالسلطنه، 1367: 2/987؛ نوایی، 1360: 232). سلیمانپاشا بابان پس از بازگشت به قلمرو خود، با مطیعکردن قبایل کُرد و عرب منطقه، به تقویت حکومت نوپای بابان اقدام کرد و وارث بخش عظیمی از سرزمینهای کردستان شد که پیشتر در سیطرﮤ خاندان اردلان بود (دره، 1966: 77). قدرت روزافزون سلیمانپاشا چندان برای بابعالی خوشایند نبود؛ زیرا با تطمیع سران قبایل کُرد و عرب و فتح نواحی موصل و کرکوک «بهعلت کثرت ایل و اولاد و بسیاری قبیله و احفاد به طمع خودسری و استبداد افتاده بود» (نصیری، 1373: 125). او پیشتر با تاختوتاز در بخشی از قلمرو امپراتوری عثمانی، در اندﻳﺸﮥ رهایی از یوغ بابعالی بود. تلاشهای دولت عثمانی برای مهار توسعهطلبیهای سلیمانپاشا نتیجهبخش نبود و او در اداﻣﮥ تحرکات خود، در مرزهای ایران ظاهر شد (قاضی، 1387: 33). دستاورد این حضور تسخیر بلوکات مریوان، سقز و اورامان و قتل حکام هر سه بلوک بود. دربار ایران تهاجمهای سلیمانپاشا را بهشدت محکوم کرد و مراتب اعتراض به نایبالسلطنه بغداد و حتی بابعالی اعلام شد (نصیری، 1373: 132؛ نوایی، 1363: 123تا129 در دو نامه شاه سلطان حسین به سلطان مصطفیخان عثمانی). سرگرمی و مشکلات عثمانی در ﺟﺒﻬﮥ اروپا و نیز ضعف نمایندﮤ آنها در بغداد باعث شد سلیمانپاشا با خیال آسودهتری به تاختوتازهای خود ادامه دهد. تداوم پیشرویهای نیروهای بابان بهسوی سنندج و درماندگی والی اردلان برای مهار توسعهطلبی آنان، دولت مرکزی را به اعزام نیروی نظامی واداشت (مردوخ، 1379: 336؛ نصیری، 1373: 124تا134). گزارش موجود از تفصیل اقدامات سلیمانپاشا در مناطق غربی ایران و اقدامات حکام و سرداران صفوی در برابر او نشان میدهد توسعهطلبیهای او برای دولت شاه سلطان حسین صفوی خطرناک بود و پادشاه صفوی در دفع او عزم خود را جزم کرد (نک: نصیری، 1373: 219تا233). شاه صفوی عباسقلیخان قاجار زیاداوغلو را برای رویارویی با بابانها اعزام کرد. او مأموریت داشت با ساماندهی سپاهیان اردلان، ناآرامیها و آشوبهایی را فرو خواباند که در اثر حضور بابانها در کردستان ایران رخ داده بود. با پیوستن سپاه اردلان به نیروهای قزلباشِ عباسقلیخان (اردلان، 2005: 81)، طی نبردی در محرمالحرام 1105ق/ 1694م در ﺟﻠﮕﮥ مریوان، سپاه صفوی و اردلان پس از دو روز جدال تنگاتنگ بهسختی موفق شدند سلیمانخان را شکست دهند و وادار به فرار کنند[xxxiii] (اردلان، 2536: 35؛ مردوخ روحانی، 1382: 3/452؛ نصیری، 1373: 228تا232، 236تا240، 301تا310). سلیمانپاشا افزونبر از دستدادن ولایتهای متصرفی در قلمرو اردلان و مکری، بسیاری از سپاهیان خود را نیز از دست داد. بنابر گزارشی، شمار تلفات نیروهای سلیمانپاشا بیش از ششهزار نفر بوده است (بابانی، 1377: 120). نبرد ﺟﻠﮕﮥ مریوان باوجود پیروزی بر پاشای بابان، برای بزرگان و معاریف شهر سنندج پیامدهای سنگینی در پی داشت. در پایان جنگ، عباسقلیخان قاجار برای بزرگ جلوهدادن دستاوردهای حضور خود، والی و سپاهیان اردلان را ﻣﺆاخذه کرد. در تحریک او قاسمسلطان اورامی، حکمران منطقه اورامان، نقش مهمی داشت (وقایعنگار، 1381: 99؛ سنندجی، 1375: 127). اورامان، قلمرو اجدادی قاسمسلطان و از بلوکات تابع والی سنندج بود. از نظر تابعیت، بلوک اورامان، در مقایسه با بلوکات دیگر، در حالت نیمهمستقلی به سر میبرد. در جریان تهاجم نیروهای بابان، بلوک مذکور متحمل ضربات سنگینی شده بود. قاسمسلطان بهمنظور تضعیف موقعیت بنیاردلان در چشم نمایندﮤ دولت مرکزی، والی اردلان و سپاهیان او را به سستی و کمکاری در مقابله با تجاوز نیروهای بابان متهم کرد. او در تحریک عباسقلیخان قاجار، علت این امر را «تعصب، همجواری، همکیشی،... همسایگی و دوربینی و دوراندیشی» سپاه اردلان بیان کرد که با نیروهای عثمانی و بابان وارد جنگ نشد (اردلان، 2005: 82). عباسقلیخان با دستاویز قراردادن این موضوع و استفاده از اختلافات داخلی میان حکام اورامان و والی کردستان، به قتلعام بزرگان سنندج دست زد. ﻓﺘﻨﮥ قاسمسلطان دامان خود او را نیز گرفت و در اِزای این عمل، سردار صفوی سر او را از تنش جدا کرد (اردلان، 2536: 35). باوجود پیروزی عباسقلیخان قاجار در بیرونراندن نیروهای بابان از کردستان، عملکرد ناصوابش با اهالی و بزرگان شهر سنندج از چشم دولت مرکزی دور نماند. شاه سلطان حسین در پاسخ به اعتراض اهالی شهر سنندج، با احضار عباسقلیخان به اصفهان، او را در میدان شاهی اعدام کرد و «معنی سرداری را به او آموخت» (وقایعنگار، 1381: 99؛ سنندجی، 1375: 127و128؛ نصیری، 1373: 236). با بیرونراندن نیروهای بابان هنوز آرامش و امنیت به قلمرو کردستان بازنگشته بود؛ بنابراین دولت صفوی حسینخان لُر فیلی را برای انتظام امور کردستان اردلان به آنجا روانه کرد (نصیری، 1373: 237، 311تا314؛ سنندجی، 1375: 128). ضعف محمدخان، والی وقت اردلان، در برابر رخدادهای پیشآمده، موقعیت او را نیز در نظر دربار تضعیف کرد و پس از شش سال حکومت، 1107تا1113ق/1696تا1701م، به عزل او از حکومت کردستان منجر شد. شاه سلطان حسین بهجای او محمدخان گرجی را به حکومت کردستان گماشت که مدت حکمرانی او از سال 1113تا1116ق/1701تا1704م، به مدت سه سال بود (سنندجی، 1375: 128). از سویی، سلیمان بابان پس از شکست در برابر ائتلاف نیروهای دولت مرکزی و خان اردلان به استانبول رفت و دولت عثمانی او را به حکومت ادرنه رساند و با دریافت لقب پاشا، امارت بابان به طور رسمی به نام او شد. پس از رفتن او، قسمتی از نواحی خاک بابان به دست عشیره زنگنه افتاد و قسمتی هم در تصرف پسران او باقی ماند. پس از درگذشت سلیمان در سال 1115ق/1703م، پسرش بَکربیگ موفق شد حدود خاک بابان را از رودخانه دیاله تا زاب کوچک برساند و در تکاپو برای تصرف کرکوک، با دولت عثمانی درگیر جنگ شد و در سال 1129ق/1717م، در یکی از این جنگها کشته شد. پس از بَکربیگ، به مدت پنج سال، خاک بابان در تصرف دیگران و دولت عثمانی بود؛ تا اینکه برادرزادﮤ او به نام خانهپاشا، با قیام در برابر احمدبیگ از رؤسای ایل زنگنه که بر قسمتی از خاک بابان استیلا یافته بود و همچنین با برقراری مناسباتی با دولت عثمانی، موفق شد در سال 1134ق/1722م، به طور رسمی به حکومت بابان دست یابد (مردوخ روحانی، 1382: 3/452تا453؛ زکیبیگ، 1381: 265). حمایت خانهپاشا بابان از علیقلیخان اردلان از آخرین نبرد سهمگین میان کردستان اردلان و کردستان بابان در سال 1105ق/1694م تا سال 1130ق/1718م، گزارشی از ارتباط این دو حکومت محلی در منابع منعکس نشده است از آخرین نبرد سهمگین میان کردستان اردلان و کردستان بابان در سال 1105ق/1694م تا سال 1130ق/1718م گزارشی از ارتباط این دو حکومت محلی در منابع منعکس نشده است؛ تا اینکه علیقلیخان اردلان به حکومت رسید. او پس از یک دوره زندگی محنتبار، در سال 1129ق/1717م در کانون توجه دربار صفویه قرار گرفت و به حکومت کردستان رسید. از خدمات مهم او به دولت مرکزی، شرکت در سرکوب شورش والیان لرستان در اواخر حکومت شاه سلطان حسین بود (اردلان، 2536: 38؛ سنندجی، 1375: 131تا134). پس از این پیروزی، علیقلیخان در بازگشت به کردستان بهعلت رفتار ناشایستی که در پیش گرفت نارضایتی بزرگان محلی را علیه خود برانگیخت (اردلان، 2005: 91). در اتحادی محلی، معاریف و بزرگان شهر سنندج به خلع او از قدرت تصمیم گرفتند. علیقلیخان که توان مقابله با آنها را نداشت و حکومت خود را در معرض خطر سقوط میدید دستبهدامان پاشای بابان، خانهپاشا، شد و درخواست حمایت نظامی کرد (قاضی، 1387: 41). در گزارشی آمده است گروهی از مردم کردستان علیه والی اردلان از خانهپاشا دعوت کردند و با ورود خانهپاشا به سنندج، علیقلیخان به اصفهان گریخت (مردوخ روحانی، 1382: 453) بابانی خانهپاشا را از بنیاعمام سلیمانپاشا میداند و قاضی از او در حکم فرزند سلیمانپاشا بابان یاد میکند (قاضی، 1387: 41؛ بابانی، 1377). در گزارشهای دیگر، خانهپاشا فرزند محمدپاشا پسر سلیمانپاشا معرفی شده است (مردوخ روحانی، 1382: 3/453؛ زکیبیگ، 1381: 265). تا رسیدن نیروی کمکی، علیقلیخان اردلان در قلعه پالنگان،[xxxiv] از قلعههای نظامی مستحکم بنیاردلان، مستقر شد. خانهپاشا بابان به درخواست او پاسخ مثبت داد و به فرماندهی رستمبیگ جاف، برای کمک به والی محصور، نیرویی رواﻧﮥ کردستان کرد (اردلان، 2005: 91). حمایت خانهپاشا بخشی از سیاست داخلی بابانها در مواقع مشابه بود. خاندان بابان در طول حیات حکومت خود، همواره در پی ایجاد فرصتی برای نفوذ در کردستان اردلان بودند. آنها برای رسیدن به اهداف خود، از هر موقعیتی بهره میگرفتند. نفاق و دودستگی داخلی سنندج از یک سو و درماندگی علیقلیخان در کنترل اوضاع از سوی دیگر، برای تحقق نیتهای بابانها کافی بود تا آنها در لباس حمایت از والی اردلان، به آرزوی تسلط بر قلمرو اردلان برسند. بهویژه اینکه دولت مرکزی صفوی این زمان بیش از هر زمان دیگری در انحطاط درونی و مشکلات داخلی خود دستوپا میزد و در برابر آنها توان انجام اقدامی مؤثر را نداشت. حضور نیروی اعزامی خانهپاشا نفاق در میان دشمنان والی را باعث شد. عدهای همچنان به نبرد با علیقلیخان مصمم بودند و عدهای پیش از هر مقابله، پیشنهاد مصالحه دادند. شاید مهمترین علت گروه دوم افزایش اقتدار نظامی والی با حضور رستمبیگ جاف و سپاهیانش بود. اندﻳﺸﮥ شکست از نیروهای والی و حامیان او تسلط دوبارﮤ علیقلیخان را این بار زیر حمایت بابانها، در ذهن این گروه تقویت میکرد. بنابراین آنها برآن شدند پیش از هر تقابلی، با تحریک «جمعی از مسلمین» به میانهداری، مانع نبرد شوند. پس از بازگشت رستمبیگ جاف و سپاه اعزامی بابانها، مردم سنندج که کمر به عزل علیقلیخان بسته بودند در سال 1130ق/1718م، برای طرح درخواست عزل او، هیئتی به دربار صفوی روانه کردند و شاه سلطان حسین را به عزل او از حکومت کردستان مجاب کردند (قاضی، 1387: 41).
حکومت خاندان بابان (خانهپاشا) بر کردستان اردلان با عزل علیقلیخان، شاه سلطان حسین صفوی عباسقلیخان اردلان را به حکومت کردستان برگزید (اردلان، 2536: 39؛ سنندجی، 1375: 130). بازگشت نیروهای بابان به کردستان و اراﺋﮥ گزارشی از وضعیت داخلی سنندج و ضعف دولت مرکزی، خانهپاشا را به اندﻳﺸﮥ تسلط بر قلمرو اردلان ترغیب کرد؛ بهویژه که پیش از آن از تلاشهای خود و مقاصد بهظاهر خیرخواهانهاش، نصیبی نبرده بود. با شروع ناآرامیهای ایران، به دستور دربار مرکزی، عباسقلیخان و سپاه اردلان برای شرکت در نبرد با افاغنه عازم اصفهان شدند (سنندجی، 1375: 131). اوضاع آﺷﻔﺘﮥ ایران و شکستهای صفویان از محمود افغان، برای دولت عثمانی و دستنشاندﮤ آنها موقعیتی طلایی بود که به خاک ایران تجاوز کنند. افزونبر بخشهایی از شمال غربی، برخی از نقاط دیگر ایران در مرزهای غربی زیر ﺳﻠﻄﮥ دولت عثمانی درآمد (سنندجی، 1375: 134). در غیاب عباسقلیخان و نیروهای اردلان، خانهپاشا حکمران سلیمانیه و بابان در همکاری با حسنپاشا، به طرف کردستان لشکر کشید. در این میان، عباسقلیخان که توان نبرد در جدال بین افاغنه و صفویان را نداشت با نیروهای خود به کردستان بازگشت؛ اما پیش از ورود به محل حکومت خود، در نبرد با نیروهای خانهپاشا بابان شکست خورد. خانهپاشا در تعقیب سپاه اردلان، از سرحد کرکوک تا نزدیکی همدان را به تصرف خود درآورد. اینگونه، حکومت کردستان اردلان به کردستان بابان منضم شد و حکومت رسمی خانهپاشا در کردستان، در حکم نمایندﮤ ترکهای عثمانی، در سال 1132ق/1720م آغاز شد (سنندجی، 1375: 134و135؛ بابانی، 1377: 123؛ مردوخ روحانی، 1382: 3/453). بهعلت اختلال امر سلطنت صفویه و آشفتگی دولت ایران و تسلط و اقتدار افاغنه، کسی به دفع خانهپاشا موفق نشد و او با اختیار و اقتدار کامل در کردستان ایران به امر حکومت مشغول شد (سنندجی، 1375: 135). دوران حکومت بابانها بر کردستان را منابع با اختلاف بین هفت تا ده سال ذکر کردهاند[xxxv] (اردلان، 2005: 96؛ وقایعنگار، 1381: 103). از مجموع این دوران، خانهپاشا بهمدت چهار سال، یعنی 1132تا1136ق/1720تا1724م، در حکم حاکم بلامنازع در سنندج حضور داشت (سنندجی، 1375: 136؛ مردوخ، 1379: 344). خانهپاشا در پی این دستاورد نظامیِ ابتدای جلوس خود، ملاعبدالکریم قاضیالقضات شهر سنندج را بهمنظور اعلام مژدﮤ تسخیر ولایات ایران، به عثمانی نزد سلطان احمد سوم فرستاد (اردلان، 2005: 94). گویا او از این مأموریت اهدافی دیگر نیز داشت: نخست تلاش بابانها برای برقراری روابط بدون واسطه با بابعالی؛ دوم درخواست کمکهزینه از دولت عثمانی برای ساخت مسجد و مدارس دینی در سنندج. ملاعبدالکریم قاضی افزونبر دریافت مبلغی برای این امر، خود نیز «مشمول نوازشات سلطانی و (به دریافت) انعام زیاد و خلعت و اعطاء کرک سمور و سی دست خلعت برای اتباع ... و فرمان قاضیگری» مفتخر شد. قاضی رفتن ملاعبدالکریم به استانبول را بهدرخواست خانهپاشا ندانسته و آن را حرکتی خودجوش بهمنزﻟﮥ اعتراض به تسلط بابانها بر کردستان دانسته است (قاضی، 1387: 43). امکان ندارد تجدید فرمان قضاوت کردستان اردلان برای ملاعبدالکریم و نیز اهدای عطایا و خلعتهای فراوان به او و همراهانش دستاوردهای سفری غیررسمی به دربار سلطان عثمانی باشد. منابع محلی از دوران حکومت خانهپاشا بهنیکی یاد کرده و او را مردی تیزهوش و کارآمد و دارای عدل و انصاف دانستهاند که برای کسب رضایت مردم کردستان تلاش فراوانی کرد و مردم در زمان حکومت او آسایش و آرامش چشمگیری داشتند. او به آبادانی و عمران شهر علاقه نشان داد. ساخت مسجدی با دو منارﮤ بلند و احداث مدرسهای در سنندج از یادگارهای دورﮤ حکومت او بر کردستان اردلان بود. این آثار بیش از یک سده در سنندج برپا ماند؛ سرانجام در دورﮤ قاجار و مقارن حکومت اماناللهخان بزرگ اردلان (حک: 1214تا1240ق/1800تا1824م) به بهاﻧﮥ اینکه نمادی از عناصر فرهنگ بیگانه است تخریب شد (وقایعنگار، 1381: 104؛ سنندجی، 1375: 135تا136). خانهپاشا پس از چهار سال امارت بر کردستان اردلان، در سال 1136ق/1724م، فرزند خود علیخان را به جانشینی در سنندج تعیین کرد و خود به کردستان بابان بازگشت (سنندجی، 1375: 136). خانهپاشا همچون اسلاف خود، در اندﻳﺸﮥ رهایی از سلطه بابعالی بود؛ بنابراین در سال 1139ق/1727م، در نبرد میان افاغنه با عثمانی جانب افغانها را گرفت. در پی این همکاری، بار دیگر روابط حکومت محلی بابان با دولت مرکزی عثمانی به تیرگی گرایید. او از ترس تسلط احمدپاشا، حاکم بغداد، برای حفظ حکومت خویش به کردستان بابان بازگشت (زکیبیگ، 1381: 265؛ مکداول، 1380: 87). علیخان باوجود سن کم و نداشتن تجرﺑﮥ کافی، شش سال ادارﮤ کردستان را برعهده داشت. او را از حکام دانشدوست بابان دانستهاند که دربارش محل رفتوآمد علما، شعرا و فضلای زمانهاش بود. او افزونبر ادبیات و شعر، به سایر دانشها نیز تمایل نشان داده است. علیخان از شاگردان شیخاحمد مردوخی بود و در زمان امارت خود از او علم ریاضی میآموخت (بابانی، 1377: 50، 123؛ مردوخ روحانی، 1382: 3/454).
واکنش مردم کردستان در برابر ﺳﻠﻄﮥ بابانها بر کردستان وقتی خانهپاشا به قصد تسخیر کردستان از بابان حرکت کرد و به سرحد مریوان رسید کسی از ورود سپاه او جلوگیری نکرد؛ حتی جمع کثیری از مردم مریوان و اورامان و روستاهای میان راه از حاکم خود روگردان شدند و به خانهپاشا پیوستند. این همراهی موجب شد عزم او تقویت شود؛ پس بیباکانه به سنندج نزدیک شد. آغاز ورود خانهپاشا بابان را به سنندج نیز چنین توصیف کردهاند که: «اعزه و اعیان سنندج» با مشاهده این اوضاع برای حفظ جان و مال خود از او اطاعت کردند و با استقبال، او را به شهر پذیرفتند (سنندجی، 1375: 135). در دیگر منابع محلی، هیچ گزارشی از کوچکترین مقاومت مردمی در برابر ورود پاشای بابان به سنندج بازتاب نیافته است. این امکان وجود ندارد که میل و رغبت درونی اهالی سنندج به پذیرش حاکمیت بابان از چند عامل زیر ناشی باشد: 1. آشفتگی ایران مرکزی توسط افاغنه و اشغال نظامی نواحی شمالی توسط روسیه و نواحی غربی و شمالغربی از سوی عثمانی؛ کمترین پیامد حضور نیروهای عثمانی و روسیه در مناطق یادشده تخریب، ویرانی، بیماری، قحطی و مصائبی دیگر است. تجربههای اهالی سنندج در مواقع جنگ و بحران در طول زمانهای پیش به آنها آموخته بود بیشترین صدﻣﮥ حضوراشغالگران برای تودﮤ مردم است. ﺳﻠﻄﮥ خانهپاشا کردستان را از تجاوز و دستبرد ترکان عثمانی و دیگر مدعیان و عواقب ناشی از آن درامان میگذاشت. 2. نبود پادشاهی مقتدر برای ساماندادن به اوضاع ایران؛ در وضعیتی که دولت صفویه خود در سراشیبی زوال و سقوط دستوپا میزد، اهالی اردلان به ارسال کمک دولت مرکزی هیچ امیدی نداشتند تا بهواﺳﻄﮥ آن به مقاومت در محل دست زنند. 3. ضعف و فتور درونی خاندان اردلان؛ این زمان خاندان اردلان برای جلوگیری از تجاوز بابانها هیچ تلاشی نکردند. از اعضای خاندان اردلان نامی به چشم نمیخورد که با ساماندهی نیروهای نظامی ایالت در برابر بابانها، برای حکومت موروثی خود مقاومتی انجام داده باشند. 4. اشتراک مذهبی و زبانی بابانها با مردم کردستان؛ تمایلات مذهبی خانهپاشا بابان یکی از علتهای مهمی بود که مردم کردستان را به نرمش در برابر بابانها و پذیرش حاکمیت آنها واداشت. اطاعت از حاکمی که همانند آنها پیرو اهلسنت و جماعت بود و ریشهای قومی و زبانی داشت پذیرفتنیتر مینمود. بهویژه اینکه اهالی کردستان اردلان در طول دورههای مختلف، بهعلت این اشتراکها، همواره در زمینههای متعدد با مردم کردستان بابان مراودههایی داشتند و در اوضاع بحرانی ایران و ناتوانی خاندان اردلان، این تغییر حاکمیت چندان پذیرفتنی به چشم نمیآمد. بنابر علتهای یادشده، مردم سنندج برای درامانماندن ولایت کردستان اردلان، محافظت جان و مال خویش را در اطاعت از خانهپاشا میدانستند. مهمترین پیامد حضور بابانها در کردستان اردلان تأمین آرامش و امنیت در ایالت، مقارن با یکی از پرآشوبترین دورههای تاریخ ایران، بود. رفتار بابانها با مردم کردستان همرا با صلح بود. در تأیید این ادعا آنکه در طی یک دهه فرمانروایی دو تن از بابانها بر کردستان اردلان، در منابع محلی کردستان گزارشی مبنیبر شورش محلی و حتی اعتراضی از عملکرد آنها نیامده است.
سقوط حکومت علیخان بابان در سنندج مصادف با حکومت علیخان در کردستان اردلان، نادر افشار سردار پرآوازﮤ صفوی، در تلاش برای اعادﮤ تاجوتخت صفویان، مأموریت بیرونراندن عثمانیها از غرب و روسها از شمال ایران را برعهده گرفت. نادر مقارن حکومت بابانها بر کردستان، در مناطق غربی ظاهر شد (نک: مروی، 1374: 1/133تا150). عثمانیها برای حفظ نواحی اشغالی، سپاهی حدود سیهزار نفر به سرکردگی تیمورپاشا حاکم وان و خانهپاشا بابان برای مقابله با نادر فرستادند. این سپاه تا نزدیکی ملایر پیش راند و پس از چندین برخورد، در اندک زمانی متحمل شکست شد (مروی، 1374: 1/133تا140؛ اعتمادالسلطنه، 1367: 2/1026). همزمان با انتشار اخبار شکست عثمانیها در برابر نادر، در کردستان اردلان نیز نیروهای بابان سنندج را ترک کردند (استرآبادی، 1377: 119تا122). برخی مرگ خانهپاشا بابان را علت ترک سنندج از سوی نیروهای بابان میدانند؛ بدون اینکه به زمان وقوع این حادثه و چگونگی آن اشاره کنند (بابانی، 1377: 50). منابع دیگر از سرگذشت خانهپاشا پس از حضور در میدان جنگ با نادر خبری نمیدهند. از این رو، این احتمال وجود دارد که او از قربانیان این نبرد بوده باشد. با مرگ خانهپاشا، علیخان از ترس مداﺧﻠﮥ نایبالسلطنه بغداد در امور داخلی حکومت بابان و بهمخاطرهافتادن مقام جانشینیاش از یک سو و نیز ناتوانی در ایستادگی برابر سپاه نادر از سوی دیگر، بدون کوچکترین مقاومتی، به کردستان بابان بازگشت (وقایعنگار، 1381: 104).
تحرکات بابانها در کردستان اردلان در زمان نادر افشار نادر افشار که پیرو سیاست ابقای حکام محلی در نقاط متصرفی بود با ورود به سنندج حکومت خاندان اردلان را بار دیگر احیا کرد. در دوران امارت بابانها بر کردستان، برخی از اعضای خاندان اردلان منزوی و پراکنده شدند و برخی همچون سبحانوردیخان را عثمانیها به حکومت نواحی تابع سنندج رساندند. در سراسر دوران امارت بابانها، سبحانوردیخان در حکم دستنشاندﮤ دولت عثمانی با لقب سبحانپاشا بر بلوک اسفندآباد که در دوازده فرسخی مشرق شهر سنندج و متصل به خاک همدان بود، گروس (بیجار کنونی) و خمسه (زنجان) حکومت میکرد؛ تااینکه با حضور نادر در سنندج، از اسفندآباد فراخوانده شد و به حکومت کردستان اردلان برگزیده شد (اردلان، 2536: 41؛ سنندجی، 1375: 136تا138). نادر پس از ساماندادن به اوضاع نواحی غربی رواﻧﮥ خراسان شد. در آن سوی مرزها در کردستان بابان نیز، باوجود تلاشی که علیخان برای به دست گرفتن قدرت در بابان کَرد، موفق نشد در برابر مدعیان قدرت کاری از پیش ببرد و خالدپاشا، برادر خانهپاشا، حکومت بابان را به دست گرفت. خالدپاشا کمی پس از استقرار حکومت خویش، با استفاده از غیبت نادر در غرب از یک سو و ناتوانی و ضعف سبحانوردیخان از سوی دیگر، به سنندج حمله کرد (قاضی، 1387: 45). سبحانوردیخان که توان مقابله با نیروهای بابان را نداشت چندان مقاومت نکرد و با جمعی از بزرگان سنندج به نزد نادر شتافت و کردستان اردلان بار دیگر زیر سیطرﮤ بابانها رفت. در این دوره، حکومت بابانها هشت ماه به طول انجامید (اردلان، 2536: 41). مروی در گزارش لشکرکشی سلطان محمود عثمانی به ایران در زمان نادر از همراهی احمدخان، فرزند سبحانوردیخان، با سرعسکر عثمانی خبر داده که سرانجام در این درگیری کشته شده است. او با روگردانی از نادر به عثمانی پیوست (مروی، 1374: 3/1063تا1070). او که در سال 1155ق/1742م حاکم اردلان بود، بهعلت بروز قحطی، گندم انبار شاهی را میان مردم تقسیم کرد و سپس از ترس نادر به عثمانی گریخت (اردلان، 2536: 41تا47). در ایام پادشاهی نادر، 1148تا1160ق/1736تا1747م، منابع از برخورد نظامی جدی میان بابان و اردلان سخنی نگفتهاند. حتی در یک جا ضمن گزارش حوادث سال 1155و1156ق/1742و1743م آمده است در جریان پیشرویهای نادر افشار به سمت بغداد، پس از فتح حله، سامرا، نجف، کربلای معلی و توابع بغداد (هدایت، 1373: 256)، «خالدپاشا حاکم بابان و شهرزور و سلیمبیک بنىعم خالدپاشا به اتفاق عظما و رؤساى اکراد وارد دربار خلافتمدار گشته، به خطاب خانى و ایالت آن ولایت سربلندى یافتند و تمامى آن مرزوبوم و کردستانات روم به حوزه اطاعت درآمدند» (استرآبادی، 1381: 384). در اواخر دورﮤ نادری و در پی مرگ خالدپاشا، سلیمانپاشا و سلیمپاشا بابان مدعی جانشینی او بودند. سلیمپاشا بابان که موفق نشد کاری از پیش ببرد به نادرشاه پناه آورد تا شاید با حمایت نادر به حکومت بابان دست یابد (استرآبادی، 1381: 409؛ مروی، 1374: 3/1067؛ مردوخ روحانی، 1382: 3/454). نادر حضور سلیمپاشا را در لشکر خود فرصتی میدانست که بهواﺳﻄﮥ آن امکان دخالت در امور بابان برای او فراهم میشود. تا ﻧﻴﻤﮥ نخست سدﮤ هیجدهم میلادی، بابانها در شمار مهمترین رؤسای محلی وفادار به دولت عثمانی بودند؛ اما بابعالی که این زمان ﺳﻠﻄﮥ خود را بر بخش وسیعی از کردستان عراق و ایران گسترش داده بود، برای حفظ نفوذ خود در مناطق دور از استانبول، تغییر رویه داد و درصدد کاهش قدرت امرای محلی برآمد. پاشایان بابان که به نایبالسلطنه عراق در بغداد وابسته بودند (نیکیتین، 1366: 225) خواهناخواه از ضعف او در برابر دربار عثمانی و تأثیر آن بر سرنوشت خود میهراسیدند؛ بنابراین سلیمپاشا، حاکم بابان، مقارن تأسیس ﺳﻠﺴﻠﮥ افشاریه و شنیدن آوازﮤ اقتدار نادرشاه، درصدد جلب حمایت نیرویی برای تداوم حیات سیاسی حکومت موروثی بابان برآمد (مکداول، 1380: 87؛ بهرامی و مظفری، 1389: 5). به این ترتیب، از این زمان راه نفوذ و دخالت حکومتهای مرکزی ایران در امور بابان باز شد. از زمان نادرشاه، حکمرانان سلیمانیه و شهرزور به حکم پاشای بغداد که در منابع از این پاشایان با نام وزیر یاد میشود، اما با موافقت ایران تعیین میشد. هرچند گاه بر سر اینکه چه کسی حکمران بابان باشد و کدام ایل تابع عثمانی و کدام تابع ایران باشد، بین دو کشور اختلاف رخ میداد (پیرنیا و اقبال، 1380: 788؛ علیصوفی و امینپور، 1392: 34). سلیمپاشا نزد نادر احترام بسیاری یافت؛ تاجاییکه با وساطت او، در سال 1158ق/1745م حسنعلیخان اردلان، از بنیاعمام سبحانوردیخان، بر حکومت کردستان اردلان دست یافت؛ اما حکومت او یک سال بیشتر نپایید و نادر پیش از آنکه موفق شود برای سلیمپاشا کاری انجام دهد، کشته شد (اردلان، 2005: 107تا112).
مداﺧﻠﮥ نافرجام خاندان اردلان در حکومت بابان پس از مرگ نادرشاه افشار، حسنعلیخان اردلان در سال 1163ق/1750م موفق شد دوباره به حکومت کردستان دست یابد. این دوره از حیات حکومت او، در تاریخ حکومت کردستان اردلان دورهای پرحادثه است. سلیمپاشا که از حضور در ایران بهرهای نیافته بود به کردستان بابان بازگشت و با جلب نظر نایبالسلطنه بغداد، سلیمانپاشا را خلع کرد و خود به امارت بابان دست یافت. سلیمانپاشا به حسنعلیخان اردلان پناه برد و خواهان دخالت نظامی او برای بازپسگیری قدرتش شد. این اقدام باعث اعتراض سلیمپاشا شد و او ضمن ارسال سفیری، الطاف پیشین خود را در حق حسنعلیخان گوشزد کرد و از او خواست در امور بابان و اختلافش با سلیمانپاشا مداخله نکند. حسنعلیخان به ناﻣﮥ او توجهی نکرد و حمایت از سلیمانپاشا را وﻅﻴﻔﮥ خود خواند (مردوخ، 1379: 350). پاشای بابان برای حفظ حکومت خویش، از تمایل والی اردلان به مداخله در امور بابان گزارشی نزد نایبالسلطنه بغداد فرستاد و از او یاری خواست. نایبالسلطنه بغداد با اعزام سفیری، از حسنعلیخان اردلان خواست تا در امور داخلی بابان دخالت نکند؛ زیرا «ولایت بابان در تصرف آل عثمان است و عزل و نصب حکام پاشایان ایشان، حواله به رأی و رضای امنای دولت سلطانی و وزرای خلافت عثمانی خواهد بود». او بر دوستی ایران و عثمانی در این زمان تأکید کرد و خواهان دستکشیدن از پشتیبانی سلیمانپاشا شد که مغضوب خلافت عثمانی بود (اردلان، 2005: 117). اعزام مکرر سفرای عثمانی و نصیحتهای بزرگان و اعیان اردلان منجر به آن نشد که حسنعلیخان دست از حمایت بردارد. بر سر این جریان، در میان مشاوران و نزدیکان والی اردلان دودستگی ایجاد شد و بیشترین پیشنهادها این بود که والی اردلان از مداخله در امور بابان دست بردارد؛ اما این نصیحتها کارگر نشد و آتش جنگ میان کردستان اردلان و کردستان بابان بار دیگر شعلهور شد. فرمان بابعالی در حمایت نظامی از سلیمپاشا به حکام موصل، کوی و حریر ارسال شد و به این شکل سپاهی بیش از بیستهزار نفر برای نبرد با حسنعلیخان اردلان فراهم شد. در میاﻧﮥ اقدامات بابانها برای حمله به سنندج، اختلافات داخلی در سنندج نیز در حال شدتگرفتن بود. برخی از دشمنان خاندان اردلان مانند ابراهیمبیک وکیل، از اعضای خاندان وکیلی، مدام سلیمپاشا را تحریک میکردند. خاندان وکیلی پس از اردلانها بیشترین قدرت را در کردستان در اختیار داشتند. در این زمان، اختلافات خاندان وکیلی و اردلان تاحدی افزایش یافت[xxxvi] که هنگام ورود نیروهای بابان، ابراهیمبیگ و همدستانش به اردوی سلیمپاشا پیوستند. با وجود این، سلیمپاشا تا آخرین لحظه در اندﻳﺸﮥ مصالحه بود و پیش از حرکت، فرزند خود فرهادخان را برای صلح نزد والی اردلان فرستاد. غرور و خودخواهی حسنعلیخان بار دیگر کردستان را جولانگاه تاختوتاز نیروهای بابان و متحدانش کرد (مردوخ، 1379: 350و351). در رمضانالمبارک 1163/1750م، در ﻧﺘﻴﺠﮥ نبردی سهمگین که میان نیروهای بابان و اردلان روی داد، سپاه اردلان شکست سختی خورد. سلیمانپاشا با طرفداران خود از میدان مبارزه گریخت و سلیمپاشا در تعقیب سپاه والی اردلان پیروزمندانه وارد سنندج شد. سپاهیان بابان و همراهانشان به مدت سیزده روز شهر سنندج و اطراف و جوانب آن را غارت کردند. بسیاری از خانوادههای اعیان و اشراف با خدم و حشمهای خود به سلیمانیه، کوی و حریر فرستاده شدند. پس از یک سال اشغال نظامی سنندج، حسنعلیخان موفق شد به قدرت دست یابد (قاضی، 1387: 56؛ مردوخ روحانی، 1382: 3/454).
تحرکات بابانها در کردستان اردلان پس از سقوط نادرشاه افشار جانشینان نادرشاه افشار ناتوانتر از آن بودند که به اوضاع آﺷﻔﺘﮥ ایران سامان بخشند. خلاء قدرت بهواﺳﻄﮥ اختلافات داخلی خاندان افشار و نبود جانشینی لایق برای نادرشاه، منجر به آن شد که در هر گوشهوکناری مدعیان قدرت سری بجنبانند. در این میان کریمخان زند، آزادخان افغان، علیمرادخان بختیاری و محمدحسنخان قاجار بیش از همه برای رسیدن به تاجوتخت ایران تلاش میکردند. بسته به شدت و ضعف رقبای مذکور، میان حکام ایالات و ولایات دستهبندیهای سیاسی مختلف وجود داشت و هر ولایت یا ایالتی که در مسیر عبور لشکریان آنها قرار میگرفت از دستبرد و غارت درامان نمیماند. کردستان اردلان یکی از ولایاتی بود که در این دوران بیشتر از نقاط همجوار خود آسیب دید. حسنعلیخان، والی متواری اردلان، در نخستین رقابتهای سیاسی خان زند با رقبای خود به دشمنی با زندیه و اتحاد با دشمنانش برخاست. در روزهایی که او هنوز از زیر بار شکست سنگین بابانها قد راست نکرده بود، خبر ﺣﻤﻠﮥ کریمخان زند بهسوی کردستان منتشر شد. منابع، تحرکات ابراهیمبیگ وکیل را علت تهاجم نیروهای زند به کردستان اردلان ذکر کردهاند (مردوخ، 1379: 351). سلیمانپاشا بابان که در برابر سلیمپاشا قدرت خود را از دست داده بود به لشکر کریمخان پیوست و با دریافت «نوشتهجات» حسنعلیخان در تلاش بود با میانهداری، ﺣﻤﻠﮥ خان زند را به قلمرو متحدش مانع شود. نه وساطت سلیمانپاشا بابان و نه دیگر فرستادگان حسنعلیخان اردلان بر رأی خان زند تأثیری نگذاشت و او به تقاص اتحاد و دوستی حسنعلیخان با دشمنانش و در پی تحریکات ابراهیمبیگ وکیل، از آشفتگی اوضاع کردستان اردلان بهره برد و به سنندج حمله کرد (قاضی، 1387: 57). در این تهاجم که در سال 1164ق/1751م بهوقوع پیوست، هر آنچه از غارت و ویرانی بابانها درامان مانده بود ویران شد و کردستان با خاک یکسان شد (گلستانه، 1391: 179؛ سنندجی، 1375: 145). حسنعلیخان پس از خروج نیروهای خان زند، از ترس جان خود و بهمنظور جلب حمایت آزادخان، به آذربایجان رفت و به او اظهار اطاعت کرد (اردلان، 2005: 124؛ پری، 1382: 268). برای حکومت حسنعلیخان دوران آرامش چندان به طول نینجامید و بار دیگر، تحولات داخلی کردستان بابان بر حکومت او تأثیر گذاشت. باوجود خدمات متعدد سلیمپاشا بابان به نایبالسلطنه بغداد، روابط آنها به هم خورد و با تغییر رأی حکمران بغداد، سلیمانپاشا که مدتها پس از سرگردانی به آغوش دولت عثمانی بازگشته بود، بخشوده شد و موفق شد با جلب نظر حکمران بغداد به حکومت کردستان بابان بازگردد (قاضی، 1387: 58). سلیمپاشا که مبغوض وزیر بغداد بود برای دادخواهی این امر به ایرانِ آشفته پناه برد و از میان رقبای مدعی تاجوتخت ایران به آزادخان پیوست. او پس از مدتی کوشش، با تقدیم پیشکش و عطایای فاخر، موفق شد حکومت کردستان اردلان را از آزادخان افغان برای خود بگیرد (سنندجی، 1375: 146).
امارت سلیمپاشا بابان بر کردستان اردلان حکومت سلیمپاشا بابان بر کردستان اردلان در حالی آغاز شد که زیر پرچم بنیبابان، دو کردستان اردلان و بابان اداره میشدند. تفاوت این دوره از ﺳﻠﻄﮥ خاندان بابان در ادارﮤ قلمروهای یادشده، به خصومت داخلی آنان بازمیگردد. این دشمنی باعث شد حکومت بابانها بر کردستان بابان و اردلان بهصورت یکپارچه نباشد و آنها در تقابل با هم قرار داشتند. سلیمانپاشا در ساﻳﮥ حمایت ترکان عثمانی و سلیمپاشا در ساﻳﮥ اوضاع آشفته ایران حکومت میکردند. اختلاف و ستیزه این دو تن سرانجام موجب شد که بابانها کردستان اردلان را از دست دهند. سلیمپاشا که از تسلط دوبارﮤ حسنعلیخان و تلاش او برای اعادﮤ حکومت موروثی خود هراس داشت تلاش کرد با تقدیم مبلغی به آزادخان افغان، حسنعلیخان را که نزد او به سر میبرد، به چنگ آورد. در پی بازپسگیری حسنعلیخان، او پس از مدتی اسارت، به فرمان سلیمپاشا به قتل رسید. این اقدام به شورش داخلی در سنندج و اخراج سلیمپاشا از کردستان منجر شد (وقایعنگار، 1381: 108؛ سنندجی، 1375: 146و147؛ پری، 1382: 268). سلیمپاشا که از بازگشت به دربار عثمانی ناامید بود و حکومت کردستان اردلان را نیز از دست داده بود، برای تسلط دوباره بر کردستان اردلان به تکاپو افتاد. او دربار آزادخان را پناهگاه خود کرد تا با جلب نظر او، دوباره به حکومت کردستان برسد. در این فاﺻﻠﮥ زمانی که دو سال طول کشید دو تن از اعضای خاندان اردلان، یعنی کریمخان و خسروخان که بعدها به خسروخان بزرگ شهرت یافت، به قدرت رسیدند. در سال 1166ق/1753م، تلاشهای پاشای معزول بابان به بار نشست و از این زمان، حکومت کردستان اردلان به مدت چهار سال در دست او بود (اردلان، 2005: 128). سلیمپاشا در جایگاه حاکم بلامنازع کردستان اردلان به مدت چهار سال حکمرانی کرد؛ اما مدعیان حکومت او همچنان در پی اضمحلال امارتش بودند. سلیمانپاشا حکمران وقت بابان و رقیب دیرین او و خسروخان اردلان هریک به محمدحسنخان قاجار، از مدعیان تاجوتخت ایران و دشمن آزادخان، متوسل شدند تا حکم امارت کردستان را برای خود بگیرند. سلیمپاشا نیز برای جلب نظر محمدحسنخان اقدامات مشابهی انجام داد؛ اما خان قاجار حکومت اردلان را حق خاندان اردلان میدانست و با حکم خویش، خسروخان بزرگ را به والیگری کردستان منصوب کرد (اردلان، 2005: 128؛ سنندجی، 1375: 148تا153). تداوم تحرکات بابانها در کردستان اردلان مقارن دورﮤ زندیه با کشتهشدن محمدحسنخان قاجار، خسروخان اردلان بزرگترین حامی حکومتی خود را از دست داد. کریمخان با لقب وکیلالرعایا در شیراز به تخت نشست. آزادخان افغان که این زمان در بغداد به سر میبرد در اندﻳﺸﮥ رقابت با خان زند، با اغوای جمعی از سردارانخود، از راه کردستان اردلان به آذربایجان رفت (سنندجی، 1375: 149)؛ اما سر راه خود با تحریکات و حمایت مالی و نظامی سلیمانپاشا، حاکم مقتدر بابان، کردستان اردلان را دستخوش ناامنی کرد. گویا سلیمانپاشا بابان از این اقدام هدفی جز گرفتن انتقام قبایل کوچنشین فرمانبردار خود نداشت. قبایلی که در ییلاق و قشلاقهای خود در حریم کردستان اردلان، در کانون اذیت و آزار نیروهای والی اردلان بودند. گفتنی است برخی از طوایف کُرد که از حدود بغداد تا حوالی اردلان ییلاق و قشلاق میکردند، بهعلت قرارگرفتن در سرحدات ایران و عثمانی، بیشترِ اوقات بانی اختلاف بین دو دولت بودند و باعث اغتشاش و هرجومرج میشدند؛ زیرا این طوایف از هیچکدام از دو دولت اطاعت نمیکردند (مارکام، 1364: 59و60). سلیمانپاشا بابان در طی دوران امارت خود، برخلاف اسلافش، موفق شده بود با بغداد و حکمران آن، یعنی سلیمانابولیله، تاحدودی ارتباطی دوستانه برقرار کند. در ﻧﺘﻴﺠﮥ این روابط دوستانه، سلیمانپاشا متضمن خدماتی شده بود که او را از پرداخت مالیات معاف میکرد. با مرگ ابولیله و جانشینی علیپاشا در بغداد، دوستی میان حکمران بغداد و پاشای بابان به هم خورد و بر سر پرداخت خراج، در جنگی داخلی، سلیمانپاشا شکست خورد و به دربار کریمخان زند پناه برد (موسوی اصفهانی، 1363: 178؛ زکیبیگ، 1388: 2/266). علیپاشا نیز برادر او احمدپاشا را که در نبرد نایبالسلطنه با سلیمانپاشا برابر برادرش قرار گرفته بود به حکومت برگزید. کریمخان زند حضور سلیمانپاشا را مغتنم شمرد؛ چون حمایت از او را راهی برای نفوذ در امور کردستان بابان میدانست. او پیشتر هم از خاندان اردلان دلخوشی نداشت؛ بهویژه اینکه والی اردلان پیش از این با حکم محمدحسنخان قاجار، دشمن و رقیب دیرین کریمخان، به قدرت رسیده بود. بنابراین درخواست حکومت کردستان اردلان را از سلیمانپاشا پذیرفت و خسروخان اردلان را عزل کرد (وقایعنگار، 1381: 111؛ سنندجی، 1375: 152؛ مردوخ روحانی، 1382: 3/455). از برنامههای مهم سلیمانپاشا پس از به حکومت رسیدن در سنندج، بازپسگیری قلمرو کردستان بابان از برادرش احمدپاشا و متحدش، یعنی نایبالسلطنه بغداد، بود؛ اما چندین زدوخورد میان او و نیروهای بغداد نتیجهای دربرنداشت (مردوخ، 1379: 357). مدتی نگذشت که علیپاشا، حاکم بغداد، در شورشی داخلی به قتل رسید و عمرآقا (پاشا) جانشین او شد. سلیمانپاشا در حکم حامی عمرآقا در برابر رقبا، موفق شد با جلب نظر او حکومت ازدسترﻓﺘﮥ خود را در کردستان بابان بازیابد و قلمرو خود را تا زهاب و رانیه (در سلیمانیه) و کِفری گسترش دهد. به این ترتیب، کردستان بابان و اردلان را زیر سیطرﮤ خود کشاند (زکیبیگ، 1381: 266؛ مردوخ روحانی، 1382: 3/455). حکومت سلیمانپاشا در مقام حکمران بابان و اردلان را منابع با اختلاف بین یک تا دو سال ذکر کردهاند. او سرانجام در توطئهای داخلی در سال 1178ق/1765م به قتل رسید (نک: سنندجی، 1375: 153). در پی این واقعه، کریمخان زند از حمایت جانشینان سلیمانپاشا بابان دست نکشید و پسر او علیخان را که از مدتها پیش به رسم گروگان در شیراز به سر میبرد به حکومت کردستان اردلان منصوب کرد. حکومت علیخان در کردستان اردلان تا سال 1180ق/1766م به طول انجامید. نارضایتی مردم از حکومت او از یک سو و تحولات داخلی شهرزور از سوی دیگر، مجال حضور بیشتر را از او گرفت و با حمایت مردم کردستان اردلان، کریمخان زند بار دیگر حکومت را به خسروخان بزرگ سپرد (وقایعنگار،1381: 111؛ اردلان، 2536: 63؛ پری، 1382: 269و270).
سیاست حمایتی زندیه از بابانها در زمانی که علیخان در سنندج جانشین پدر بود در شهرزور نیز محمدپاشا، عموی او، وارث حکومت سلیمانپاشا بابان شد (نک: مردوخ روحانی، 1382: 3/456). دوران حکومت محمدپاشا را یکی از دورههای نابسامانی حکومت خاندان بابان دانستهاند. اختلافات داخلی برادران محمدپاشا بر سر قدرت و رقابتهای ایران و عثمانی بر سر گسترش نفوذ در کردستان بابان از عوامل مهم تشدیدکنندﮤ این ناآرامیها بود. در میان رقبای قدرت، پیرو سیاستی قدیمی، هریک در اندﻳﺸﮥ یافتن پشتوانهای برای حکومت خود بودند. محمدپاشا حمایت کریمخان زند را برای حفظ حکومت خود در برابر توطئههای عمرآقا به مصلحت میدانست؛ پس به خان زند اظهار اطاعت کرد (موسوی اصفهانی، 1363: 178). این زمان بهعلت سرگرمی امپراتوری در ﺟﺒﻬﮥ اروپا، کنترل بابعالی بر سرزمینهای شرقی بهشدت سست شده بود. باوجود اقتداری که خاندان بابان داشتند نیروی خود را در راه اختلافات داخلی به تحلیل بردند. در حالی که میتوانستند با کنارگذاشتن اختلافات و با تضعیف حکومت بغداد، داﻣﻨﮥ حکومت خود را بیش از هر زمانی گسترش دهند و به استقلال حکومت خویش تحقق بخشند. جلوس محمدپاشا بابان در شهرزور و اظهاراطاعت او از کریمخان زند، به مذاق عمرآقا چندان خوش نیامد و او در میان رقبای قدرت محمدپاشا از یکی از برادران او، یعنی احمدپاشا، حمایت کرد. عمرپاشا با اعزام نیرویی از بغداد تلاش کرد برادران محمدپاشا، یعنی محمود را در کِوی و احمد را در قرهچولان مستقر کند و محمد را از آنجا براند. در نبردی که میان محمدپاشا و عمرآقا رخ داد، محمدپاشا شکست خورد و از کریمخان زند درخواست کمک نظامی کرد (قاضی، 1387: 62و63؛ غفاری، 1369: 176تا178؛ موسوی اصفهانی، 1363: 178تا182). کریمخان سپاهی به فرماندهی علیمرادخان زند از راه کردستان اردلان روانه بغداد کرد. در نخستین حمله این سپاه علیه سپاه والی بغداد، پیروزی نصیب لشکریان زندیه شد؛ اما درنهایت، علیمرادخان زند شکست خورد و به اسارت نیروهای والی بغداد درآمد. علیمرادخان دوماه پس از اسارت آزاد شد؛ اما کریمخان این شکست را توهینی بر خود میدانست. برای انتقام این شکست و عزل محمدپاشا از حکومت شهرزور، علتهای دیگری همچون مداخلههای عمرپاشا در مسئله حکام بابان، موضوع زوار ایرانی و گرفتن مالیات از آنها، دستدرازی به اموال جانباختگان ایرانی در طاعون سال 1186ق/1772م در عتبات و از همه مهمتر اندﻳﺸﮥ تسلط بر بصره بهعلت اهمیت سیاسی و اقتصادی آن تکمیلکننده بود. در سال 1188ق/1774م ایران سه سپاه از راه کردستان، زهاب (در کرمانشاه) و همدان بهسوی عثمانی فرستاد و این سپاهیان رواﻧﮥ عراق شدند (موسوی اصفهانی، 1363: 178و179). لشکری نیز به فرماندهی صادقخان بهسوی بصره روانه شد. لشکرکشی برای انتصاب مجدد محمدپاشا با موفقیت خاتمه یافت و فتح بصره تا سال 1190ق/1776م به درازا کشید. بهگزارش منابع محلی، دربار زندیه در حمایت از محمدپاشا در حکم دستنشاندﮤ خود در ملک بابان، تا سال 1191ق/1777م به چندین لشکرکشی دیگر مجبور شد. نیروهای زند در زهاب عملیات موفقی را علیه عبداللهپاشا، رئیس طایفه باجلان زهاب، انجام داد و غنائمی به دست آورد (غفاری، 1369: 179و180؛ گلستانه، 1344: 337و338؛ موسوی اصفهانی، 1363: 179). سران زند و محمدخان فیلی در نقاط دیگری به مرزهای عثمانی هجوم بردند. اعتبار قوای زند اعاده شد، طایفه باجلان مرعوب شد، زهاب به ایران ملحق شد، احمدپاشا به کرکوک گریخت و عمرپاشا چنان ترسیده بود که دیگر قادر نبود محمدپاشا را از قرهچولان به محل حکومتش بازگرداند (پری، 1382: 273). سرگرمیهای عثمانی در نبرد با روسها، به آنها مجال نمیداد تا از نفوذ ایران به بخشی از سرزمینهای شرق امپراتوری عثمانی جلوگیری کنند.
رویگردانی محمدپاشا بابان از دولت زندیه ضعف عملکرد عمرپاشا در بغداد به عزل او منجر شد. در میان جانشینان متعدد او، مقارن حاکمیت عبداللهپاشا (حک: 1190تا1192ق/1776تا1778م)، در روابط محمدپاشا با دولت مرکزی ایران تغییر جهتی پیدا شد. بهدنبال رخدادهای داخلی کرکوک، محمدپاشا با برادرش احمدپاشا صلح کرد. نقش حسنپاشا والی جدید کرکوک و حمایت مالی او در این تغییر رویه به طور کامل آشکار است. بهویژه مسئله اختلافات مذهبی بابانها با ایرانیان برای تحریک او دستاویز شد تا مرجعیت سلطان عثمانی را به محمدپاشا گوشزد کنند (اردلان، 1387: 166). محمدپاشا با تحریک والی کرکوک، در راه تسخیر کردستان اردلان قدم گذاشت و در اوایل نبرد خود، بر والی اردلان شکست سنگینی تحمیل کرد. بلوکاتی همچون بانه و سقز به اشغال نظامی درآمد (اردلان، 2005: 141؛ سنندجی، 1375: 154). محمدپاشا پیروزی مهمی به دست آورد؛ اما بار دیگر اختلافات خانوادگی آنها مجال تداوم این پیروزیها را نداد و احمدپاشا به کریمخان زند اعلام وفاداری کرد. امنای دولت زند در هر موقعیتی در پی حفظ نفوذ خود در کردستان بابان بودند. از دید آنان علت رویگردانی محمدپاشا هرچه بود او «از بخشش نعمت سپاسگزاری نصیبی نداشت» (غفاری، 1369: 365) و باید تنبیه میشد. حمایت نظامی از احمدپاشا برای بازیابی قدرتش نخستین مرﺣﻠﮥ این تنبیهها بود. کریمخان زند پس از شنیدن اخبار این شکستها، لشکری رواﻧﮥ کردستان اردلان کرد تا ضمن بیرونراندن نیروهای محمدپاشا از مناطق اشغالی، به کردستان بابان حمله کنند (غفاری، 1369: 366و367). آزادسازی مناطق اشغالی، فتح شهرزور، پیشروی تا حوالی کرکوک و نصب احمدپاشا در مقام دستنشاندﮤ دربار ایران در شهرزور، از مهمترین دستاوردهای این لشکرکشی بود. عثمانیها که از پیشرویهای سپاه ایران هراسیده بودند، تقاضای صلح کردند (قاضی، 1387: 66؛ غفاری، 1369: 368). بهعلت به توافق نرسیدن طرفین در این مذاکرات، بار دیگر لشکر زندیه از شهرزور تا کرکوک را غارت کرد و گروهی را به اسارت گرفت (مردوخ، 1379: 360). این آخرین دخالت نظامی کریمخان زند در قلمرو کردستان بابان بود. احمدپاشا در حکم دستنشاندﮤ کریمخان، پس از کشکمش داخلی با برادرش محمدپاشا، درنهایت او را اسیر و نابینا کرد. سیاست او در این دوره از حکمرانیاش جلب نظر ایران و نایبالسلطنه بغداد توأمان بود. او سرانجام در سال 1192ق/1778م درگذشت و برادرش محمودپاشا (حک: 1192تا1197ق/1778تا1783م) جانشین او شد (زکیبیگ، 1381: 2/266؛ اردلان، 1387: 175). محمودپاشا در سرکوب شورشهای بغداد به سلیمانپاشا، والی آن شهر، کمک کرد؛ اما با بغض او روبهرو شد. درنتیجه، با لشکرکشی والی بغداد به ولایت بابان او به خاک ایران گریخت و از علیمرادخان زند مدد خواست. خان زند او را به سِمت حاکم ساوجبلاغ مُکری رساند و روانه آن دیار کرد؛ اما بوداقخان، حاکم آنجا، او را نپذیرفت و در نبردی که رخ داد محمودپاشا در سال 1198ق/1784م به قتل رسید (مردوخ روحانی، 1382: 3/456و457).[xxxvii] درواقع در طول حدود سه سده، از ظهور صفویه تا سقوط بابان، این قسمت از کردستان به طور کامل به امپراتوری عثمانی متعلق بود؛ اما در پارهای اوقات، برای دستیابی به استقلال بیشتر، به ایران تکیه میکردند و از طرفی نیز والی بغداد و ایرانیان برای گسترش نفوذ خود در بابان، در منازعات خانوادگی امرای بابان مداخله میکردند (برونسن، 1378: 244؛ علیصوفی و امینپور، 1392: 34). قلمرو ایالتی کُردها افزونبر درآمدی که داشت، از نظر راهبردی برای کشورهای ایران و عثمانی مواضعی حیاتی به شمار میآمدند و از سویی نیز جنگجویان لازم را برای دو کشور تأمین میکردند. با نفوذ و سیطرﮤ ایران بر بابان، پاشای بغداد از دو جبهه در معرض خطر بود؛ از این رو همواره تلاش میکرد با تعویض مرتب رهبران بابان و گرفتن گروگانهای معتبر، آنها را در اختیار داشته باشد (پری، 1382: 270). نتیجه پس از تشکیل امارت بابان، اندﻳﺸﮥ گسترش ارضی و نیز آرزوی رهایی از وابستگی به عثمانی آنها را به تحرکات نظامی در مناطق ایران غربی راغب کرد. از نخستین تلاشهای نافرجام سلیمان اول در سال 1105ق/1694م تا پایان حکومت کریمخان زند، قریب به یک سده، این موضوع بخشی از سیاست داخلی پاشاهای بابان بود. مقارن اواخر حکومت نادرشاه افشار بر ایران، بنیبابان برای دستیابی به حکومت و سلطه بر بخشی از نواحی کردنشین شمال عراق ازجمله سلیمانیه و کرکوک و شهرزور، به دست آوردن حمایت دولت مرکزی ایران را در برنامههای خود قرار دادند. کاهش نفوذ عثمانی بر ﻣﻨﻄﻘﮥ عراق، ضعف نایبالسلطنه بغداد که مهمترین رکن قدرت عثمانی در منطقه بود و نیز افزایش اقتدار محلی بابانها از عوامل اصلی علاقهمندی به جلب پشتیبانی ایران بود. برای تحقق هدف سلطه بر این مناطق کردنشین، کردستان اردلان جولانگاه تاختوتازهای مکرر بابانها شد و طی یک سده تا سقوط زندیه، بر حکومت کردستان اردلان و رعایای تابع آن خسارتهای جانی و مالی بسیاری وارد شد. بنا به اهمیت ﻣﻨﻄﻘﮥ عراق، بهعلت مسائلی همچون تسلط بر اماکن مقدس مذهبی و نیز دستیابی به منابع اقتصادی آن، حکومتهای ایران در دورﮤ افشاریه و زندیه به روشهای مختلف درصدد نفوذ در آن بودند. بنابراین خاندان بابان و حکومت محلی آنها برای دولت ایران جایگاه ویژهای داشت و بستر مناسبی تلقی میشد که رخنه در بخشهای شرقی امپراتوری عثمانی را تسهیل میکرد. اهدافی متفاوت، دولت مرکزی ایران و حکومت محلی بابان را در ارتباط نزدیک با یکدیگر قرار داد. مهمترین دستاورد این ارتباط، خواسته یا ناخواسته، کردستان اردلان و منابع مالی و جانی آن را تهدید میکرد. عزل و نصبهای مکرر حکام اردلان و دادن جایگاه آنها به پاشایان بابان و حضور نیروهای نظامی اردلان در جریان مداخلات ایران در عراق و تحمیل هزینههای سنگین مالی، برای کردستان ایران و حاکمان بومی آن جز ناامنی، نبود آرامش، تخریب و ویرانی ارمغانی نداشت. باوجود تمام تلاشهای ایران برای نفوذ در کردستان بابان که اوج آن مقارن حاکمیت کریمخان زند بود، همواره نفوذ دولت ایران در کردستان عراق مقطعی بود. اختلافات داخلی بنیبابان نیز هدف آنها را در تشکیل حکومتی مستقل از سیطره عثمانی بیثمر گذاشت. بابانها در دوران پس از سقوط زندیه تا اضمحلال حکومت خویش در 1264ق/1848م، همواره در جلب نظر پادشاهان جدید ایران مصمم بودند و دربار ایران همواره مأمن پاشاهای معزول آنها بود. [1]. مطالعات تاریخ اسلام، س3، ش10، پاییز1390، ص115تا143. [2]. پژوهشهای تاریخی، دوره جدید، س3، ش3 (پیاپی11)، پاییز1390، ص29تا58. [3]. پژوهشنامه تاریخهای محلی ایران، س1، ش2، بهار و تابستان1392، ص114تا128. [4]. ----------------------، س3، ش2 (پیاپی6)، بهار و تابستان1394، ص122تا136. [5]. ----------------------، س4، ش2 (پیاپی8)، بهار و تابستان1395، ص19تا28. [6]. پژوهشهای تاریخی، دوره جدید، س3، ش2 (پیاپی10)، تابستان1390، ص51تا72. [7]. پژوهشهای تاریخی، دوره جدید، س3، ش1 (پیاپی9)، بهار1390، ص109تا126. [8]. تاریخ اسلام و ایران، س24، ش 22(پیاپی112)، تابستان1393، ص121تا 144. [9]. تاریخ اسلام و ایران، دوره جدید، ش24 (پیاپی114)، زمستان1393، ص97تا120. [10]. پژوهشنامه تاریخهای محلی ایران، س3، ش2 (پیاپی6)، بهار و تابستان1394، ص143تا165. [11]. پژوهشهای تاریخی، س53، دوره جدید، س9، ش3 (پیاپی35)، پاییز1396، ص227تا 255. [12]. مطالعات تاریخ فرهنگی، س8، ش30، زمستان1395، ص51 تا76. [13]. پژوهشهای علوم تاریخی، س9، ش20، پاییز و زمستان1396، ص31 تا50. [14]. تاریخ اسلام و ایران، س25، ش28(پیاپی118)، زمستان1394، ص5تا39. [15]. پژوهشنامه تاریخهای محلی ایران، س3، ش2 (پیاپی6)، بهار و تابستان1394، ص84تا97. [16]. پژوهشهای تاریخی، س52، دوره جدید، س8، ش3 (پیاپی31)، پاییز1395، ص75تا94. [17]. پژوهشنامه تاریخهای محلی ایران، س5، ش2(پیاپی10)، بهار و تابستان1396، ص81تا96. [18]. پژوهشهای تاریخی، س45، دوره جدید، ش1، بهار1388، ص113تا128. [19]. پژوهشنامه تاریخهای محلی ایران، س5، ش2 (پیاپی10)، بهار و تابستان1395، ص137تا156. [20]. بدلیسی در ذکر قدرتیابی پیربوداق حاکم بابان، به نواحی مختلفی که او از چنگ دیگران درآورد اشاره میکند: ازجمله ولایت لارجان را از عشیره زرزا و سیوی و مشیاکرد از سهران و از ولایت قزلباش سلدوز را گرفت و قلعه ماران را تعمیر کرد، عشیرههای مکری و بانه را مطیع کرد و ولایت شهربازار را از حاکم اردلان گرفت ضمیمه ولایت خود کرد و ناحیه کرکوک از نواحی بغداد را تصرف کرد. او چند نفر میرسنجاق در اطراف و جوانب تعیین کرد و طبل و علم داد (1377: 1/280) [21]. بدلیسی سال941ق قید کرده که بهاحتمال نادرست است. [22]. پشدهر، پَژدَر، پژدار، پیشدار یا قلعهدِزه، شهرستانی در سلیمانیه عراق. [23]. برخی معتقدند بابانیها از قبیله بلباس مُکری منشعب شدهاند (مردوخ روحانی، 1382: 3/451). [24]. فَقه، فهقه، فهقی، در زبان کُردی= طالب علم، طلبه. [25]. محلی در ناحیه مَرگه و ماوت (در سلیمانیه) و سردشت (مردوخ روحانی، 1382: 3/451) درباره این نواحی (نک: عزاوی، 1947: 2/95تا97). [26]. طوایف دیگر کردها پس از آن دو طبقه را چنین برشمرده است: مُکری، بلباس، حکام اشنویه، بیگزادههای حریره، حکمرانان هکاری، حکمرانان مرکوز و برادوست، پاشایان موصل، پاشایان رواندوز، طوایف داسنی، شیطانپرست در کوه زنگاریه، بیگزادههای زهاب، امرای کلهر، امرای گوران در ماهیدشت و کرند، خوانین سنقر و کلیایی، سکنه اطراف نهاوند و خرمآباد فیلی که محل ریاست لرهاست (سنندجی، 1375: 75). [27]. شهرزور= شَهرِهزول، شارِهزول، شارزور، در نزدیکی سلیمانیه عراق، میان اربل و همدان. [28]. کفری، به کُردی kifri، در استان دیاله عراق، نام دیگر آن صلاحیه. آلتون کوپرو بهمعنی پل طلایی، شهری قدیمی در کشور عراق واقع در نیمه راه کرکوک- اربیل. [29]. مُکری، موکری، میرنشین یا امارت ایلهای کُرد مُکری در سدههای 9تا13ق که در شمالغربی ایران در جتوب دریاچه ارومیه قرار داشت. این امارت در گستردهترین حالت بر بخشهایی از شمال و شمالغرب استان کردستان و جنوبغرب استان آذربایجان غربی کنونی منطبق است (بدلیسی، 1377: 288). نسب حکام مکری را به قبیله مکریه میرساند که در نواحی شهرهزول (شهرزور) سکونت داشتند و میگوید به روایت بعضی از ثقات از حاکمان بابان مشتق شدهاند. [30]. کردستان اردلان، بهعلت حکومت خاندان اردلان برآن، به این نام خوانده شد. کردستان به قسمتی از سرزمین ایران (غرب و شمالغربی) اطلاق میشد که مسکن طوایف کُرد است که امروزه در میان سه کشور ایران، ترکیه و عراق تقسیم شده است. این نام در سده ششم قمری به ولایات همدان، دینور، کرمانشاه در مشرق زاگرس و ولایات شهرزور و سنجار در مغرب این رشتهکوه اطلاق شده است. این بلاد در متون جغرافیایی تا سده هفتم قمری جزو بلاد جبال و جزیره و دیاربکر ذکر شده است و نخستینبار حمدالله مستوفی در نزههالقلوب، مناطق غربی و شمالغربی ایران آن روز را به نام جزیره (با محدوده ولایات روم و ارمن و شام و کردستان و عراق عرب به دارالملکی موصل) (مستوفی، 1362: 100تا 106) و ایالت کردستان با 16 ولایت و محدود به ولایات عراق عرب و خوزستان و عراق عجم و آذربایجان و دیاربکر نوشته است، به این شرح: آلانی، الیشتر، بهار، خفتیان، دربند تاجخاتون، دربند زنگی، دزبیل، دینور، سلطانآباد جمجمال، شهرزور، کرمانشاه (قرماسین)، کرند و خوشان، کنگور یا قصراللصوص، مایدشت (ماهیدشت)، هرسین، وسطام (مستوفی، 1362: 107تا109). به این ترتیب در دوره مغولان نام کردستان به نواحی کوهستانی زاگرس در غرب ایران اطلاق شده و کردستان ترکیه و قسمتی از کردستان عراق به نام جزیره مشهور بوده است. بدلیسی (1377: 1/12تا367) فهرست مفصلی از طوایف و خاندانهای کردی ارائه کرده و ولات لُر بزرگ و کوچک را نیز در زمره آنان آورده است. اولیاء چلپی در سیاحتنامه از 9 ایالت نام برده است که کردستان را تشکیل میدادند شامل: ارضروم، وان، هکاری، دیاربکر، جزیره، همادیه، موصل، شهرزور، اردلان. در تقسیمات کشوری روزگار صفویه، کردستان ولایتی است که از ولایت کرمانشاه شد جدا و شامل چهار حاکمنشین: خورخوره، جوانرود، اورامان و الکای بانه بود (میرزاسمیعا، 1368: 85). در این زمان ولایت گروس، الکاء زرینکمر، طقانمین و کلهر در شمار سازمانهای اداری ایالت عراق عجم محسوب میشد (میرزاسمیعا، 1368: 84). بهاحتمال از اواخر دوره آققویونلو و ابتدای دوره صفوی تقسیمبندی جدیدی متداول شد و کردستان به سه ولایت یا حاکمنشین تقسیم شد. ولایت اردلان به مرکزیت سنه (سنندج)، ولایت مکری به مرکزیت ساوجبلاغ (مهاباد) و ولایت بابان به مرکزیت سلیمانیه. کردستان اردلان بهعلت حکومت خاندان اردلان بر آن به این نام خوانده شد. در سده 11ق مستوفی بافقی بخشی از مناطق کردنشین را در زمره عراق عرب (1390: 27تا 75)، بخشی را در زمره عراق عجم (مستوفی بافقی، 1390: 77تا134) و همان فهرست مستوفی را در زمره کردستان آورده است بهاضافه اردلان که والینشین بوده و حسنآباد که در زمان او تختگاه والیان کردستان بوده است. البته خفتیان را نیز حسبنان نوشته است (مستوفی بافقی، 1390: 343تا346). در دوره قاجار، کردستان دارای یک شهر موسوم به سنندج (در قدیم سنه) و هیجده بلوک حاکمنشین بوده است شامل: اسفندآباد، ایلاق، حسینآباد، حسنآباد، امیرآباد- پلنگان- بیلاورات، کلاتارزان (کلاترزان)، کرهوز، ژاورود، هوباتو- سارال- قراتوره، خورخوره، تیلکو، کرفتو، سقز، بانه، مریوان، اورامان تخت، اورامان لهون، جوانرود. روانسر و شادیآباد نیز از توابع کردستان بودهاند؛ اما ملک شخصی خوانین اردلان بودهاند. هرکدام از این بلوکات دهات فراوان داشتههاند (نک: سنندجی، 1375: 12تا55). امروزه کردستان سنندج از طرف شمال به آذربایجان غربی، از مشرق به همدان، از جنوب به کرمانشاه و از مغرب به کردستان عراق محدود شده است. [xxxi]. اعتمادالسلطنه سال وقوع این رویداد را 1091ق و سنندجی 1099ق بیان کرده است. [xxxii]. بیشتر منابع دوره صفویه نقل کردهاند که سلیمانپاشا در نبرد با رستمخان سپهسالار به قتل رسید. در حالی که گزارش منابع محلی متفاوت است. حضور دوباره سلیمانپاشا در کردستان اردلان مقارن سال 1105 گویای این واقعیت است که او در نبرد نخست خود جان سالم به در برده است. [xxxiii]. مروی، گزارش کرده است که در زمان شاه سلطان حسین، مردی از طایفه کردهای یزیدی، مشهور به سلیمان ببه، از جاده متابعت و دولتخواهی روگردان شد. امرا، صفیقلیخان زباداوغلی قاجار را به دفع فتنه او فرستادند که با فتح و نصرت بازگشت (مروی، 1374: 1/18) [xxxiv]. این منطقه بهواسطه قرارگرفتن قلعه پالنگان در آن از قدیمیترین پایتختهای خاندان اردلان در دوران پیش از بنای شهر سنندج بود. [xxxv]. مستوره اردلان و قاضی سال تسلط خانهپاشا را 1136ق میدانند و مدت امارت بابانها بر کردستان را هفت سال ذکر کردهاند (اردلان، 2005: 93تا96؛ قاضی، 1387: 42تا45). سنندجی سال تسلط خانهپاشا را 1132 و پایان آن را 1136 و دوران حکومت پسرش علیخان را از این سال تا 1142 ذکر کرده است (سنندجی، 1375: 135تا137). بابانی در ذکر تاریخها دقت چندانی نکرده است و این تسلط را سال 1124ق و تداوم آن را یک دهه میداند. بیشتر مورخان محلی بر یک دهه در حکم دوره سلطه بابانها اتفاق نظر دارند بهجز مستوره و قاضی که آن را هفت سال میدانند. با توجه به اینکه از سلطه افاغنه تا حضور نادر برای رهایی مناطق غربی ایران از دست عثمانی یک دهه طول کشیده است، بهنظر میرسد گزارش گروه نخست به واقعیت نزدیکتر است. [xxxvi]. درباره رابطه دو خاندان وکیلی و اردلان، نک: (ثواقب و مظفری، 1397: 9تا34). 35. برای شرح امرای بعدی بابان تا سال 1354ق نک: (مردوخ روحانی، 1382: 3/ 457و468؛ زکیبیگ، 1381: 266تا268).
| ||
مراجع | ||
الف. کتابهای فارسی . اردلان، خسروبنمحمدبنمنوچهرمصنف، (2536)، لبتواریخ؛ تاریخ اردلان، تهران: کانون خانوادگی اردلان. . اردلان، شیرین، (1387)، خاندان کرد در تلاقی امپراطوریهای ایران و عثمانی، ترجمه مرتضی اردلان، تهران: تاریخ ایران. . اردلان، ماهشرفخانم مستوره، (1325)، تاریخ اردلان، تصحیح و تحشیه ناصر آزادپور، سنندج: چاپخانه بهرامی. . ـــــــــــــــــــــــــــ، (2005)، تاریخالاکراد، با مؤخره میرزاعلیاکبر وقایعنگار، ویرایش جمال احمدی آیین، اربیل: ئاراس. . استرآبادی، میرزامهدیخان، (1377)، جهانگشاى نادرى، بهاهتمام عبدالله انوار، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی. . ادموندز، سیسیل جی، (1367)، کردها، ترکها و عربها، ترجمه ابراهیم یونسى، تهران: روزبهان. . اعتمادالسلطنه، محمدحسنخان، (1367)، تاریخ منتظم ناصرى، تصحیح محمداسماعیل رضوانی، تهران: دنیای کتاب. . بابانی، عبدالقادربنرستم، (1377)، سیرالاکراد در تاریخ و جغرافیای کردستان، بهکوشش محمدرئوف توکلی، چ2، تهران: توکلی. . بدلیسی، شرفخان، (1377)، شرفنامه: تاریخ مفصل کردستان، بهاهتمام ولادیمیر ولییامینوف زرنوف، تهران: اساطیر. . برونسن، مارتین، (1378)، جامعهشناسی مردم کُرد (آغا، شیخ، دولت)، ترجمه ابراهیم یونسی، تهران: پانیذ. . پری، جان ر، (1382)، کریمخان زند، ترجمه علیمحمد ساکی، تهران: آسونه. . پیرنیا، حسن و عباس اقبال آشتیانی، (1380)، تاریخ ایران از آغاز تا انقراض قاجاریه، تهران: خیام. . درّه، محمود، (1966)، القضیة الکردیه، بیروت: بینا. . روملو، حسنبیگ، (1384)، احسنالتواریخ، تصحیح عبدالحسین نوایی، تهران: اساطیر. . زکیبیگ، محمدامین، (1381)، زبده تاریخ کرد و کردستان، ترجمه یدالله روشن اردلان، ج2، تهران: توس. . ژرمیاس، اوا ام، (1386)، تاریخ پیوستگیهای فرهنگ ایران با فرهنگ زبانهای ترکی در سدههای 11- 17، ترجمه عباسقلی غفاریفرد، تهران: امیرکبیر. . سنندجی، میرزاشکرالله، (1375)، تحفه ناصری در تاریخ و جغرافیای کردستان، تصحیح حشمتالله طبیبی، چ2، تهران: امیرکبیر. . صفیزاده بورکهای، صدیق، (1378)، تاریخ کرد و کردستان، تهران: آتیه. . عزاوی، عباس، (1947)، عشائر العراق، ج2، بغداد: بینا. . غفاری کاشانی، ابوالحسن، (1369)، گلشن مراد، بهکوشش غلامرضا طباطبایی مجد، تهران: زرین. . قاضی، ملامحمدشریف، (1387)، زبدهالتواریخ سنندجی، بهکوشش محمدرئوف توکلی، چ2، تهران: توکلی. . قمی، قاضی احمدالحسینی، (1383)، خلاصهالتواریخ، تصحیح احسان اشراقی، چ2، تهران: دانشگاه تهران. . گلستانه، ابوالحسنبنمحمدامین، (1344)، مجملالتواریخ؛ وقایع و رویدادهای سیوپنج سال بعد از نادرشاه و ذیل کوهمره ملقب به امیر در تاریخ زندیه، بهاهتمام مدرس رضوی، چ2، تهران: کتابخانه سینا. . مارکام، کلمنت، (1364)، تاریخ ایران در دوره قاجار، ترجمه رحیم فرزانه، بهکوشش ایرج افشار، بیجا: فرهنگ ایران. . مردوخ روحانی (شیوا)، بابا، (1382)، تاریخ مشاهیر کرد؛ امرا و خاندانها، بهکوشش محمدماجد مردوخ روحانی، ج3، چ2، تهران: سروش. . مردوخ کردستانی، محمد، (1379)، تاریخ مردوخ، تهران: کارنگ. . مروی وزبر مرو، محمدکاظم، (1374)، عالمآرای نادری، تصحیح محمدامین ریاحی، چ3، تهران: علمی و علم. . مستوفی، حمدالله، (1362)، نزههالقلوب، تصحیح گای لیسترانج، تهران: دنیای کتاب. . مستوفی بافقی، محمدمفید، (1390)، مختصر مفید، بهکوشش ایرج افشار با همکاری محمدرضا ابوئی مهریزی، تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار. . موسوی اصفهانى، محمدصادق، (1363)، تاریخ گیتىگشا در تاریخ زندیه، تصحیح سعید نفیسی، چ2، تهران: اقبال. . میرزا سمیعا، (1368)، تذکرهالملوک، بهکوشش محمد دبیرسیاقی، چ2، تهران: امیرکبیر. . نصیری، محمدابراهیمبنزینالعابدین، (1373)، دستور شهریاران، تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار. . نوایى (گردآورنده)، عبدالحسین، (1360)، اسناد و مکاتبات سیاسى ایران از سال 1038تا1105ق همراه با یادداشتهای تفصیلى، تهران: بنیاد فرهنگ ایران. . ــــــــــــــــــــــــــــــ، (1363)، اسناد و مکاتبات سیاسى ایران از سال 1105تا1135ق همراه با یادداشتهای تفصیلى، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی. . نیکیتین، واسیلی، (1366)، کرد و کردستان، ترجمه محمد قاضی، تهران: نیلوفر. . وقایعنگار کردستانی، علیاکبر، (1381)، حدیقه ناصریه و مرآتالظفر در جغرافیا و تاریخ کردستان، بهکوشش محمدرئوف توکلی، تهران: توکلی. . هدایت، رضاقلیخان، (1373)، فهرسالتواریخ، تصحیح عبدالحسین نوایی و میرهاشم محدث، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی. ب. مقالات . بهرامی، روحالله و پرستو مظفری، (1389)، «روابط حکام اردلان، امارت بابان و مناسبات ایران و امپراطوری عثمانی در عهد قاجار (1266- 1212ق)»، تاریخ روابط خارجی، س12، ش45، ص1تا24. . ثواقب، جهانبخش و پرستو مظفری، (بهار1397)، «رابطه دو خاندان کردی وکیل و اردلان در سالهای 1193تا1217ق»، تاریخ اسلام و ایران، س28، دوره جدید، ش35 (پیاپی127)، ص9تا34. . علیصوفی، علیرضا و صالح امینپور، (پاییز و زمستان1392)، «بازخوانی و بررسی اسناد تاریخی درباره نقش طایفه بابان در روابط ایران و عثمانی»، پژوهشنامه تاریخهای محلی ایران، س2، ش1 (پیاپی3)، ص33تا48. . نصیری، محمدرضا، علیصوفی، علیرضا و صالح امینپور، (زمستان1391)، «تحلیلی بر نقش عبدالرحمنپاشا در روابط ایران و عثمانی در دوره فتحعلیشاه (1228- 1212ق/1814- 1798م)»، پژوهشهای تاریخی، س48، دوره جدید، س4، ش4 (پیاپی16)، ص23تا34. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 3,160 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 720 |