
تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,706 |
تعداد مقالات | 13,972 |
تعداد مشاهده مقاله | 33,579,764 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 13,313,797 |
سیر تکوینی نظریههای ژئومورفولوژی | ||||
جغرافیا و برنامه ریزی محیطی | ||||
مقاله 7، دوره 27، شماره 4 - شماره پیاپی 64، اسفند 1395، صفحه 93-116 اصل مقاله (2.02 M) | ||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/gep.2017.98028 | ||||
نویسندگان | ||||
مصطفی امینی* 1؛ منیژه قهرودی تالی2؛ هوشنگ سرور3 | ||||
1دانشجوی دکتری دانشگاه شهید بهشتی | ||||
2دانشیار دانشگاه شهید بهشتی | ||||
3استادیار دانشگاه مراغه | ||||
چکیده | ||||
هر علمی، یک خاستگاه زمانی، شیوۀ نگرش و سیر تکوینی در طول تاریخ دارد و هیچ علمی از شرایط محیطی، تفکرات و پارادایمهای علمی همسو با آن برکنار نمانده است. بنابراین بررسی علمی مکتبهای مهم جغرافیایی و پارادایمهای علمی از قرن شانزدهم و پیشرفت همسوی علم جغرافیا و بهخصوص ژئومورفولوژی با بقیۀ علوم در تاریخ، محققان را در درک پیدایش و تا حدی ضرورت وجود رشتۀ ژئومورفولوژی یاری میکند. ژئومورفولوژی به صورت یک رشتۀ علمی مستقل از تحولات و پیشرفتهای بقیۀ علوم تأثیر پذیرفته و در عین حال در رویکردهای علمی حاکم بر جغرافیا تأثیر گذاشته است. به همین دلیل بررسی مکتبها و پارادیمهای مؤثر بر رشتۀ ژئومورفولوژی و زایش رویکردهای متفاوت در آن برای درک درست از این رشتۀ علمی ضروری به نظر میرسد. روش حاکم بر این تحقیق، کتابخانهای - تحلیلی بوده و سعی شده است همزمان با تشریح مکتبها و پارادایمهای علمی جغرافیا و سیر تکوینی علم، ارتباط تاریخی آنها با ژئومورفولوژی تبیین شود. | ||||
کلیدواژهها | ||||
تفکرات فلسفی؛ مکتبها و پارادایمهای جغرافیایی؛ سیر تکوینی نظریههای ژئومورفولوژی | ||||
اصل مقاله | ||||
مقدمه نقش و اهمیت جغرافیا در توسعۀ ژئومورفولوژی از نظر تاریخی به فراموشی سپرده شده است و این میتواند از این سه دلیل، ناشی باشد: 1- هستۀ فکر جغرافیایی برای سازماندهی و جهتیابی علمی آن بهآسانی شناخته نشده بود و موضوعات متفاوت و پراکندهای را دربرمیگرفت؛ 2- پایۀ علم جغرافیا به صورت یک رشتۀ مشخص دانشگاهی در شمال آمریکا تا اواخر قرن نوزدهم گذاشته نشده و این موجب کمتوجهی به رشتههای مشخص جغرافیا شده بود؛ 3- پایههای علم جغرافیا به صورت گسترده مطالعه شده و به عبارتی دامنۀ مطالعات آن محدود نشده بود. وضعیت دانشگاهی ژئومورفولوژی معاصر به صورت یک گرایش از جغرافیا و زمینشناسی خوب نبوده است و چندین جغرافیدان و زمینشناس از اوایل قرن بیستم با طرفداری از آن افراد زیادی را به آن علاقهمند کردهاند. با این حال، جغرافیا در تنوع و گستردگی تفکرات ژئومورفولوژی نقش بهسزایی داشته است و این گستردگی را در این جهات، دیده میشود: 1- افزایش تعداد تخصصها در ژئومورفولوژی در فراسوی هستههای سنتی؛
مواد و روشها مطالب موجود در این مقاله از طریق بررسی اسنادی مقالات و کتب گردآوریشده و در مواردی از اصل چکیده و در برخی دیگر از متن اصلی مقالات و کتب به صورت نقل قول یا مفهوم استفاده شده است. در این بین، ابتدا منابع مرتبط با موضوع پژوهش از کتاب و مقالات خارجی و داخلی گردآوری، ترجمه و بررسی شد. در روند بررسی، شناسایی افکار دانشمندان صاحبنظر در جغرافیا و ژئومورفولوژی که آثار آنان خط سیر جغرافیا را تعیین کرده و پارادایمهای متفاوتی را به وجود آورده است با توجه به سیر تاریخی، پارادایمهای غالب و شرایط علمی سایر رشتههای علمی، بررسی و تحلیل شد. در روند پژوهش با درنظرگرفتن منابع موجود، محل زندگی دانشمندان ژئومورفولوژی نیز شناسایی و با توجه به ضرورت پژوهش، روی گوگل ارث نمایش داده شد. در نهایت سه پارادایم موجود در جغرافیا به صورت کلی و مکاتب موجود در ژئومورفولوژی در محور زمان نیز به صورت یک مدل، ارائه شده است تا انسجام فکری لازم دربارۀ مکتبهای فکری در جغرافیا و ژئومورفولوژی و ارتباط آنها با یکدیگر را در طول زمان به خواننده القا کند.
بحث و نتایج شرایط علمی 1750 تا 1950 در نیمۀ دوم سدۀ هجدهم و در سراسر سدۀ نوزدهم، کار اکتشافات منظم بهسرعت پیش میرفت و بیشتر آن با روح علمی حقیقی انجام میشد. در 1784 مساحی مثلثاتی در انگلستان آغاز شد. در آن سال رستۀ توپخانه، خطر تراز را در ناحیۀ هاونزلوهیث[1] اندازه گرفت. آنویل، نقشهنگار فرانسوی، نقشههای صحیحی کشید و به این ترتیب نقشههای اقیانوسی خوبی را فراهم آورد. بارون فن همبولت (1859-1769) طبیعیدان و سیاح که تأثیر بهسزایی در جغرافیای علمی داشت در پاریس به لوساک در کارش روی گازها کمک میکرد و پنج سال از زندگی خود را صرف اکتشاف قارۀ آمریکای جنوبی، دریاها و خلیجهای مکزیک کرد. او نخستین کسی بود که روی نقشۀ سطح زمین، خطوط همدما را کشید و از جمله افرادی بود که پراکنش گیاهان و جانوران در اثر اقلیم را ترسیم و نیز طوفان مغناطیسی را برای نخستین بار ثبت کرد. با این حال غیر از فن همبولت، دو تن دیگر به نام جوزف هوکر از یکسو و تامس هاکسلی که یک جراح انگلیسی بود، از سوی دیگر سهم عمدهای در انقلاب فکری قرن نوزدهم داشتند (دامپییر، 1368: 311). در علوم زمینشناسی نیز از دیرباز، نظریهپردازیهایی در مورد منشأ زمین و سنگوارهها بعد از انقلاب علمی داده شده بود که به دلیل اعتقاد به طوفان نوح به صورت یک حادثۀ ناگهانی و کاتاستروف پذیرفته نشده بود. نخستین کسی که با این دیدگاهها مخالفت کرد، جیمز هوتن (1797-1726) بود که کتاب نظریۀ زمین را در سال 1785 انتشار کرد و راه آشنایی عملی را با فرایندهای طبیعی برای پیشرفت علمی باز کرد. هوتن دربارۀ آبراههها، گودالها و بستر رودخانههای اطراف محل زندگی خود مطالعه کرد و با نتایج مطالعات خود پایههای علم زمینشناسی را گذاشت. پیشرفت در زمینشناسی مدیون دانشمندان دیگری نیز هست که بعد از هوتن راه او را ادامه دادند؛ از جملۀ این دانشمندان و تحقیقات آنها عبارتند از: ورنر، توالی منظم ساختهای زمینشناسی؛ ویلیام اسمیت، سن نسبی سنگها با توجه به محتوای سنگوارهشدۀ آنها؛ ژرژ کویه، پستانداران منقرضشده و سنگوارههای آنها؛ ژان باتیست دلامارک، صدفهای جدید و ردهبندی سنگوارهها؛ چارلز لایل، شواهد شکلگیری زمین توسط آتشفشانها و زمینلرزهها و آگاسی و باکلند (1840)، بازسازی تشکیل یخچالها (دامپییر، 1368: 313). قبل از ارائۀ نظریۀ داروین در مورد تکامل انواع در زیستشناسی، لامارک (1829-1744)، توارث انباشتۀ محیطی را مطرح کرد که بر اثر این نظریه، تغییرات در رفتارها ثابت و دیرپای میشود و اعضای قدیمی را تغییر میدهد؛ برای مثال، ذرافه. اما نظریۀ تکامل یا انتخاب طبیعی داروین در سال 1859 در کتابش با عنوان منشأ انواع که حاصل بیست سال پژوهش مستمر بود، منتشر شد. در پی آن افرادی مثل هوکر، هاکسلی، اساگری، لابک و کارپنتر از او پیروی کردند. در نخستین سالهای سدۀ نوزدهم، پاریس مرکز علمی جهان بود. در سال 1793 حکومت انقلابی، لاوازیه، بایی و کوزن را به گیوتین سپرده، کوندرسه را وادار به خودکشی کرده و موجودیت آکادمی علوم را به حالت معلق درآورده بود. اما در سال 1795 آکادمی بهعنوان بخشی از انستیتو بازگشایی شد؛ با این حال سازماندهی منظم تحقیق تا سال 1914 بیش از هر کشور دیگری در آلمان پیش میرفت. در نیمۀ دوم سدۀ نوزدهم، رشتههای علمی، تخصصیتر شد و در عین حال با ازمیانرفتن موانع علمی، جدایی رشتهها افزایش یافت. دانشگاههای آلمانی در آغاز سدۀ نوزدهم هنوز میتوانستند درسهای دایرهالمعارفی داشته باشند. فلسفه در تأثیر کانت، فیخته و شلایرماخر، هنوز هم به همۀ رشتههای دانش توجه داشت و به نوبۀ خود همچنان با اندیشۀ علمی ممزوج بود. پیشرفت در ریاضیات و فیزیک در سدۀ نوزدهم به مراتب کمتر از تأثیری بود که در سدههای شانزدهم، هفدهم و هجدهم داشت، اما مقدار پژوهش ریاضی و فیزیکی به مراتب بیشتر بود و تغییر در نگرش علمی که بین سالهای 1800 تا 1900 اتفاق افتاد بسیار زیاد بود. یکی از موارد در خور تأمل در این سده، جدال بین فسلفه و علم به معنای تجربهگرایی بود که هر کدام میخواستند حقانیت خود را ثابت کنند. در این جدال علمی، علم به معنای تجربهگرایی موفقتر بود. در انگلستان نوع تازهای از مجادلۀ قدیمی بین ریاضیات هندسی اقلیدسی و نااقلیدسی شکل گرفت و باعث شد در مبارزه بین هرشل و استوارت میل از یکسو و هیوئل از سوی دیگر، هندسۀ نااقلیدسی یا فرابُعدی جای هندسۀ اقلیدسی را بگیرد. به عبارت دیگر کارهای لوباچفسکی، بولیای، گاوس و ریمان بهتدریج هندسۀ فرابُعدی را اثبات کرد (دامپییر، 1368: 338-333). یکی از اتفاقات علمی که در قرن نوزدهم افتاد، تغییر هویت فلسفه از ماوراءالطبیعه به ماده بود که مقدمات آن از عصر رنسانس فراهم شده بود و در قرن نوزدهم به اوج خود رسید. در این بین، احساس عمومی ناشی از موفقیتهای علم بود که قویترین تأثیر را بر اندیشۀ فلسفی در دو سوم اول سدۀ نوزدهم گذاشت (دامپییر، 1368: 341) و فلسفه، مفهوم دینی خود را از دست داد. خط بزرگ مرزی در این قلمرو از اندیشه، خاصه در آلمان، کتاب داروین بود. وقتی کتاب منشأ انواع شهرت عمومی یافت، فیلسوفان آلمانی به رهبری ارنست هکل تعالیم داروین را به دینی فلسفی تبدیل کردند. صورت تازهای از فلسفه پایهای را که با مادیگرایی همراه بود بر این شریعت داروینی بنا کردند. پذیرش عمومی نظریۀ تطوّر به گونهای که داروین بر انتخاب طبیعی استوارش کرده بود، نه تنها در آن دسته از علومی که در تأثیر مستقیم آن بودند، بلکه در بسیاری دیگر از اندیشهها نیز تغییرات عمیق ایجاد کرد (دامپییر، 1368: 352). فیزیک نوین با کشف پرتوهای ایکس به دست ویلهلم و رونتگن از سال 1895 پا به عرصۀ ظهور گذاشت. پیگیری کار بکرل که خانم و آقای کوری در کشف خواص رادیواکتیو انجام دادند، موفقیت دیگری در عرصۀ علم بود که در سال 1900 به وقوع پیوست (دامپییر، 1368: 419). موفقیت دیگر در عرصۀ فیزیک، نظریۀ کوانتوم بود که در سال 1923 کامپتن آن را کشف کرد، با این که این نظریه را ماکس پلانک در سال 1901 مطرح کرده بود (دامپییر، 1368: 440). نظریۀ مکانیک کوانتومی هایزنبرگ در سال 1925 و نظریۀ شرودینگر در سال 1926 جنبههای دیگری از موفقیت در علم فیزیک بودند که بسیاری دیگر از علوم را در تأثیر قرار دادند (دامپییر، 1368: 451-450). جهش علمی که در فیزیک اتفاق افتاد به نظریه نسبیت انیشتین در سال 1911 مربوط بود که جانشین ساختار نظریۀ گرانشی نیوتون برای تفسیر حرکت اجسام شد. به طور کلی دو نظریۀ کوانتوم و نسبیت در این قرن، فیزیک را از اندیشههای دوران گالیله و نیوتون گسستند (دامپییر، 1368: 464). از سال 1900 تا 1950 دو جنگ جهانی اتفاق افتاد که در عین ویرانگری سهم عمدهای در پیشرفتهای علمی داشتند. بهعنوان مثال پیشرفت چشمگیری در تکانههای امواج رادیویی راه دور و نیز پیشرفت چشمگیر رادار در خلال 1939 تا 1945 انجام شد (دامپییر، 1368: 470). جنگ جهانی دوم باعث شد تا همۀ دانشمندان از فیزیکدانان و شیمیدانان گرفته تا مهندسان در آمریکا و انگلستان دانششان را جمع و با هم در مسابقۀ مرگبار بمب اتمی شرکت کنند، آلمان را شکست دهند و دو شهر هیروشیما و ناکازاکی را با خاک یکسان کنند (دامپییر، 1368: 480). پیشرفت فیزیک در زمینشناسی نیز مؤثر بود؛ به شکلی که اندازهگیریهای ژئوفیزیکی و دقیق گرانشی به صورت مستقیم حاصل پیشرفت فیزیک بود. اندازهگیریهای گمان جفریز دربارۀ نیروی گرانش گویای این بود که کوهها یکسره از پایین نگهداشته نمیشوند، بلکه تا اندازهای با قدرت پوستۀ زمین که گاهی زیر فشار بسیار است، نگهداری میشوند. بولارد نشان داد که بیقاعدگیهای گرانشی در امتداد درۀ گریت ریفت در آفریقا گواه آن است که مادۀ سبکتر پوسته را فشار درونی سنگهای دره پایین نگه میدارند. مشاهدات لرزهسنجی و پیبردن به مواد داخلی زمین و عمق پوستۀ زمین و ساختار داخلی گوشته و هستۀ زمین از جمله مواردی است که دانشمندان در نیمۀ اول سدۀ بیستم به آن رسیدهاند (دامپییر، 1368: 517). مطالبی که شرح آن گذشت خلاصۀ پیشرفت علم و سیر تکوینی آن از سال 1750 تا نیمۀ اول سده بیستم بود. حال با هدف بررسی ارتباط پیشرفت این علوم و تأثیر آن بر جغرافیا و بهخصوص ژئومورفولوژی، پارادایمها و تفکرات فلسفی غالب در جغرافیا را قبل و بعد از رنسانس تا سال 1950 بررسی میکنیم. پارادایمهای علمی جغرافیایی و تفکرات فلسفی غالب قبل و بعد از رنسانس تا 1950 نخستین بحث پارادایم را در جغرافیا در سال 1967 دو جغرافیدان معروف انگلیسی، پتر هاگت و ریچارد چورلی مطرح کردند. البته قبلاً نیز براین بری و بی.گریگ دربارۀ پارادایمها اظهار نظر کرده بودند (شکویی، 1386: 26). با توجه به نظریۀ کوهن، میتوان گفت که جغرافیا تا زمان داروین، در دورۀ پیشپارادایمی قرار داشت. حتی امانوئل کانت نیز نتوانسته بود به تأسیس یک مکتب جغرافیایی توفیق یابد (شکویی، 1386: 27) و کارل ریتر اولین جغرافیدانی بود که یک توصیف روشن از روش کار خود ارائه داده است. به طور کلی سه پارادایم علمی در جغرافیا حاکم است که عبارتند از: 1- پارادایم جبر محیطی؛ 2- پارادایم امکانگرایی؛ 3- پارادایم استثناگرایی. ولی بررسی این پارادایمها بدون شناخت سیر تاریخی تکوین آنها امکانپذیر نخواهد بود؛ چرا که زایش این پارادایمها، دنبالۀ تاریخی تفکرات علمی قبلی است. برای بررسی دقیقتر سیر تکوینی علم جغرافیا و زایش این پارادایمها، باید سابقۀ تاریخی علم جغرافیا و سیر تکوینی آن در دورۀ قرون وسطی و بعد از آن تا زمان داروین و پس از آن بررسی شود. نگرش قرون وسطایی به جهان، بیشتر از عقاید ارسطویی متأثر بود. بر اثر نگرش قرون وسطایی، علت غایی همه چیز خداوند بود و جهان از چهار عنصر زمین، هوا، آب و آتش تشکیل میشد. پنجمین عنصر اتر بود که بالاترین عنصر یا اثر شناخته میشد. در نگرش قرون وسطایی که پیشینۀ تاریخی آن ریشه در تفکرات قبل از میلاد مسیح دارد، زمین، مرکز عالم شناخته میشد. در این نگرش، همه چیز زنده و در یک کلیت ساختاری قرار داده شده است. به عبارت دیگر، کیهانشناسی قرون وسطایی مبتنی بر کلینگری و هماهنگنگری است که در آن بر اساس یک نظام سلسلهمراتبی پایدار و ابدی، وابستگی متقابل داخلی وجود دارد و طراح اصلی کیهان و زمین، خداوند است (شکویی، 1386: 64). انقلاب علمی از زمان کوپرنیک (1543) تا اواخر قرن هفدهم یعنی 150 سال را شامل میشود. فرانسیس بیکن (1626-1521) با رد نگرشهای ارسطویی، روش علمی را با دریافت دادههای واقعی، مشاهدۀ مستقیم، آزمایش علمی و فلسفۀ علم استقرایی همراه کرد. گالیله (1642-1564) با ماشینانگاری طبیعت، آن را به زبان ریاضی تفسیر کرد و رنه دکارت (1650-1596) در جایگاه یکی از پیشگامان فلسفۀ جدید، عقاید کپلر و گالیله را توسعه داد (شکویی، 1386: 66). با ورود علم به دورۀ رنسانس، جغرافیا نیز بهعنوان یک علم از این تفکرات تأثیر پذیرفت. کارپنتر (1628-1589) نظریۀ سیستمی را مطرح و وارنیوس (1650- 1622) با انتشار کتاب جغرافیای عمومی، تفکر علمی را در جغرافیا وارد کرد؛ بهطوری که کتاب کاسموس فن همبولت (پدر جغرافیای نو) با تأثیرپذیری از وارنیوس نوشته شد (شکویی، 1386: 67). امانوئل کانت (1804-1724) با نگارش کتاب نقد خرد ناب فلسفه را وارد مرحلۀ جدیدی کرد و با بهرهگیری از آثار روسو (1778-1712) متفکر و فیلسوف انقلاب سیاسی و مکتب خردگرایی دکارت، پدر فلسفۀ نو که شک را نخستین گام در جستوجوی حقیقت میداند، فلسفۀ نقادی را بنیان نهاد که در آن همه چیز باید به نقادی سپرده شود. بهطور کلی مکتب فکری کانت در فکر پیوند خردگرایی و تجربهگرایی بود. با این همه از کانت بهعنوان پدر استثناگرایی که جغرافیا را در تأثیر قرار داد، یاد میشود (شکویی، 1386: 70). در نظر کانت، جغرافیا از پدیدههایی سخن میگوید که در کنار هم در تأثیرات متقابل هستند. جغرافیا در قرن 18 از نظام بورژوازی اروپایی و دیدگاههای استعماری تأثیر گرفت و آثار افرادی همچون ماریتا بوون، دمرویل و چارلز تئودور میدلتون را در تأثیر خود قرار داد (شکویی، 1386: 73). در اواخر قرن هجدهم آنتوان فردریک بوشینگ، استاد فلسفۀ گوتینگن آلمان روشهای آماری را با مطالعات جغرافیای جمعیت پیوند داد و بخشهای مختلف زمین را با معیار و انتخاب واحدهای سیاسی، بررسی کرد. با ورود به قرن نوزدهم و ظهور دانشمندانی همچون فن همبولت (1859-1769) و ریتر (1859-1779)، جغرافیا وارد مرحلۀ جدیدی شد. همبولت با انتشار کتاب پنج جلدی کاسموس که حاصل سفرهای علمی، مشاهدات، بررسیها و اکتشافات جغرافیایی او بود، جغرافیا را به سمت روششناسی، مشاهده، پژوهشهای میدانی، تعمیم و طبقهبندی پیش برد (شکویی، 1386: 77). ریتر بیشتر از هگل (1831-1770) تأثیر پذیرفته و کلیت و جامعیت (وحدت در عین کثرت) را که مقدمۀ جغرافیایی ناحیهای است و به عبارت دیگر فلسفۀ غایتانگاری را که در آن همۀ پدیدههای جغرافیایی شاهد و مدرک خداوند است، وارد جغرافیا کرد (شکویی، 1386: 80). بین سالهای 1721 تا 1830 در طول بیش از یک قرن، دهها مؤسسۀ جغرافیایی در کشورهای فرانسه و انگلستان برای پیشبرد اهداف استعماری تأسیس شدند؛ به طوری که در اوایل قرن بیستم، جغرافیا به ابزاری در دست امپریالیسم تبدیل شد. افکار ریچارد پیت، الن چرچیل سمپل، مکیندر و فردریک راتزل مصداق بارز تفکرات جبرگرا هستند که نیمۀ دوم قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم را که مقارن با عصر دیویس بود در تأثیر قرار داده بود (شکویی، 1386: 29). تفکرات دیویس بهعنوان ژئومورفولوگ از تفکرات راتزل نیز متأثر بوده است. به عبارت دیگر، دیویس جبرگرا بوده است. به این ترتیب داروینیسم و نئولامارکیسم تولد یافت و تفکر آنارشیستی با سردمداری الیزه رکله (1905- 1830) و پتروکروپتکین (1921-1842) برای مبارزه با داروینیسم و لامارکیسم به وجود آمد و اهدافشان این بود که به جای اینکه جغرافیا در قدرت استعمار باشد به خدمت بشریت درآید (شکویی، 1386: 86). اما در نیمۀ اول قرن بیستم، مکتب جبرگرا جای خود را به مکتب امکانگرا با سردمداری ویدال دولابلاش داد. او امکانگرایی را در جهت استدلال کلگرایانه مطرح کرد و به همبستگی داخلی در ناحیه توجه کرده است (شکویی، 1386: 31) به این ترتیب با تولد مکتب امکانگرا و گرایش به دید کلیتگرایی بود که مقدمات تولد دیدگاه سیستمی در ژئومورفولوژی فراهم شد و در قالب دیدگاه امکانگرایی بود که کارل ساور جغرافیدان امریکایی، مورفولوژی چشمانداز را مطرح کرد (شکویی، 1386: 174). در نیمۀ اول قرن بیستم، دیدگاه کاتاستروفیک بر ژئومورفولوژی حاکم بوده است. اما پارادایم امکانگرایی نیز بعد از نیم قرن سلطه، جای خود را به پارادایم استثناگرایی داد. در سالهای 1953 فردکورت شیفر در مقالهای با عنوان «استثناگرایی در جغرافیا» این موضوع را انتقاد و از بهکارگیری قوانین فضایی و آرایش پدیدههای جغرافیایی دفاع کرد. از این زمان بود که جغرافیا به منزلۀ علم فضایی مطرح شد (شکویی، 1386: 33) و دیدگاه سیستمها، همپای تولد پارادایم استثناگرایی (علم فضایی) وارد ژئومورفولوژی شد. در پیدایش دیدگاه سیستمی در دهۀ 40 تا 60 میلادی، طبق بیان گریگوری، شش پیشرفت در این دیدگاه اتفاق افتاده است (گریگوری، 1989: 97-95). نخستین آن با کارهای گیلبرت دربارۀ مکانیک فرایندهای رودخانهای شروع شده و با کارهای این محققان ادامه داشته است: بگنولد (1979) در زمینۀ فرایندهای بادی؛ هیلستروم (1935) در زمینۀ رسوبشناسی؛ هورتون و استرالر دربارۀ قواعد کمّی در مورفومتری و طبقهبندی رودخانهها؛ هک دربارۀ تعادل دینامیکی؛ والمن و میلر در شدّت و فراوانی فرلیندهای ژئومورفولوژیکی؛ شوم دربارۀ آستانهها، حالتهای ماورا و پایداری دینامیکی (حسینزاده، 1387). تعادل دینامیکی که هک آن را مطرح کرد میتواند با اصل چرخۀ فرسایش چندگانه با بررسی طیف وسیعی از پدیدههای مخصوص در چشمانداز، همچنان که هک خود در درۀ شناندو انجام داده است، مقایسه و آزمایش شود (هک، 1975). لازم به ذکر است که از همان ابتدای ظهور علم جغرافیا، جغرافیدانان به شکلهای مختلفی روش سیستمی را به کار میگرفتند؛ اما تا قبل از جنگ دوم جهانی، هیچگونه روش و یا تکنیکی در جغرافیا برای تحلیل سیستمی بهویژه در راستای کاربردی آن دیده نمیشد. در سال 1962 ریچارد چورلی نخستین جغرافیدانی بود که نظریۀ سیستمها را دربارۀ ژئومورفولوژی به کار گرفت (شکویی، 1386: 48)؛ ژئومورفولوژی کاربردی که بعد از جنگ جهانی دوم به وجود آمده بود، روابط متقابل انسان و اشکال ناهمواری سطح زمین را مطالعه کرد و ژئومورفولوژیستهای فرایندی با مدلهایشان نشان دادند که در بررسی، معرفی و حل مشکلات ناشی از فشار انسان بر لندفرمها سهیمند (حسینزاده، 1387). به این ترتیب رد پای دیدگاه سیستمی از این تاریخ به بعد در آثار جغرافیدانان به صورت مستمر پیگیری میشود. البته ناگفته نماند که دیوید استودارت (1981)، جغرافیدان انگلیسی، به کاربرد پارادایم در مباحث جغرافیایی در سه قلمرو عمده توجه میکند که عبارتند از: 1- رانش - جابهجایی قارهای و تکتونیسم صفحهای؛ 2- ژئومورفولوژی دیویسی: تحلیل تاریخی - زمانی اشکال ناهمواریها که این پارادایم از اواخر قرن نوزدهم تا مرگ موریس دیویس در سال 1935 مطرح بوده است؛ 3- مدلهای نظریهای کلاسیک از تونن، وبر، کریستالر و لوش، همچنین مدلهای نظریهای نو از گریسون، بری و هاگراستراند که تحلیل شدهاند (شکویی، 1386: 27) و تقسیمبندی دیگری از پارادایم است. تا اینجا سیر تکوینی جغرافیا بحث شد، اما با توجه به اینکه علم جغرافیا تا زمان داروین در حالت پیشپارادایمی است، باید تفکرات فلسفی غالب تا زمان داروین (1882-1809) نیز بررسی شوند تا ریشههای زایش نظریۀ داروین که مبتنی بر مفاهیمی چون اصل انواع، انتخاب طبیعی، تنازع بقا، نژاد برتر و در نهایت گرایش به جبر محیطی یا جبر اکولوژیک و تأثیر آن بر جغرافیا است به روشنی مشخص شود. دورۀ رنسانس، شکلگیری گرایش به انسان یا انسانگرایی را موجب شد. اما این تنها گرایش در دورۀ رنسانس نبود، بلکه انسانگرایان به مکتب افلاطونی (فلسفۀ این جهانی) نیز مشتاق بودند که بهعنوان «مکتب افلاطونی مسیحی» شناخته میشود. جریان دیگر فلسفی در دورۀ رنسانس، مکتب ارسطویی یا همان مکتب مدرسی بود که بهسان زمینهای برای طب و علم طبیعی تحصیل میشد. این جریان فلسفه در نهایت به شکاکیت و نوعی فوق طبیعت ستیزی منتهی شد که با طبیعتگرایی ایجابی که وصف بارز انسانگرایی شهرهای شمال ایتالیا است در تقابل قرار میگرفت. هر دو مکتب با انسانگرایی درهمآمیختند و در پدیدآمدن انسانگرایی دوران رنسانس، که نوعی فلسفه دربارۀ انسان و ارتباط آن با خدا و نظم طبیعت است، مؤثر بودند (نصر، 1386: 219). با تشریح فلسفۀ حاکم بر دوران رنسانس، تفسیر نظریۀ تکامل داروین آسانتر میشود؛ به این دلیل که دیدگاه و نوع بینش حاکم بر دورۀ رنسانس و بعد از آن، مشخص و تفسیر آرا و نظرات دانشمندان در صورت آشنایی با نوع جهانبینی آسان میشود. تکامل بنابر فهم علم تجربی از آن با انکار هر گونه غایتمندی و هدفمندی و فروکاستن همۀ صورتها به صرف برشهایی از جریان سیال زمان و صیرورت و فرایند ماده، آخرین نقش و حکمت الهی را از چهرۀ طبیعت پاک کرد. در واقع، مکتب داروینی تصور مکانیکی را از عالم ارائه داد و حیات را بدون شعور و به ماده شبیه دانست و ارادۀ آگاهانه را در طبیعت نفی کرد. بر طبق نظریۀ تکاملی، توصیف سلسلهمراتب طولی از زنجیرۀ حیات یا سلسلۀ وجود که طبق معمول به صورت مکانی، یعنی همیشهحاضر، تلقی میشد، به شکل سلسلۀ زمانی و افقی تبدیل شد که مطابق آن، نظم در شکل سلسلهمراتب در معنای سنتی کلمه، همۀ معنای خود را از دست داد. هاکسلی و اسپنسر معتقد بودند که مکتب داروینی بر دیدگاه مادهگرایانۀ قرن هفدهم مبتنی بوده است که همۀ طبیعت را مادۀ متحرک بر طبق قوانین شکلگرفته به روش ریاضی میدانست (نصر، 1386: 194). نظریۀ تکامل داروین نظریهای است که شاخههای متفاوت در زیستشناسی، همانند تاکسونومی، زیستشناسی مولکولی، اکولوژی و غیره را به هم مرتبط کرده است؛ اما این نظریه نخستین نظریهای نبوده که به تغییر گونهها حکم کرده است. پیش از داروین هم این نگاه به گونهها وجود داشته است. از قرن هجدهم، پیداشدن فسیلها و بررسیهای ریختشناسی، ثبات انواع را به شک انداخته بود. از جملۀ این افراد میتوان به بوفون اشاره کرد که فسیلها را به صورت بقایایی از موجودات منقرضشده تشخیص داد. اراسموس داروین چنین نظری را صریحتر بیان کرد و لامارک اولین نظر را دربارۀ تحول گونهها مطرح کرد (الستر، 1388). داروینیها نوعی نظم در طبیعت مشاهده میکردند که در اثر انتخاب طبیعی به اثبات رسیده است؛ انتخاب طبیعی همیشه به پیشرفتی منتهی میشود که به اعتقاد اسپنسر قانونی است که از زیستشناسی به جامعه منتقل میشود (نصر، 1386: 195). این نظریه یعنی تحول گونهها در تضاد با نظریۀ ثبات انواع کوویه و یا نظریۀ موسوم به «کاتاستروفیسم» قرار داشت. او چهار گروه از موجودات را برمیشمرد که به هیچوجهی نمیتوانستند یک منشأ داشته باشند و عبارت بودند از مهرهداران، نرمتنان، شعاعیان و بندپایان. از طرف دیگر موجوداتی را معرفی کرد که از پنج هزار سال تا به امروز هیچ تکاملی نداشتهاند. او به این اصل اعتقاد داشت که جانداران در اثر فجایعی در گذشته که آخرین آنها و تنها اتفاقی که ثبت شده، طوفان نوح است منقرض شدهاند و گونۀ جدیدی پدید نیامده است، بلکه گونهها از جاهای دیگر به این نواحی آمدهاند و در این در حالی است که کوویه از تحول رسوبات جانداران خبر داشت (الستر، 1388). به این ترتیب با مطرحشدن نظریۀ داروین، دورۀ پارادایمی جغرافیا آغاز میشود. بحث دربارۀ تحول، تکامل و ثبات گونهها بستری را فراهم آورد که به زایش مکتبهای تکاملی و کاتاستروفیسم در اواخر قرن نوزدهم و سیستمی در قرن بیستم انجامید. رویکرد نوین در ژئومورفولوژی که در قالب تفکرات سیستمی مطالعه میشود رویکرد پویایی چشمانداز است که در بیشتر منابع ژئومورفولوژی دیده میشود و محوریت بحثها را به خود اختصاص میدهد؛ برای مثال کوی و بیمانت (1996) در مقالهای با عنوان «ژئومورفولوژی بزرگ مقیاس؛ مفاهیم قدیمی بحثشده و ادغامشده با نظریات عصر حاضر از طریق یک مدل فرایند سطحی» اشاره کردهاند که تحلیل سیستمهای خطی برای بررسی واکنش مدل فرایندهای سطحی (SPM[2]) نسبت به قدرت تکتونیک بررسی میشود. مدل SPM، تحول چشماندازهای فرسایشی مقیاس شبهقارهای مقیاسهای جغرافیایی را برای شبیهسازی تبدیل دامنههایی که با پراکنش، انتقال آبرفت و واگرایی و واکنش، مدلسازی میشود، محاسبه میکند. در این مقاله تمام مدلهای ارائهشده از قدیم به جدید ارائه میشود و در نهایت جهتگیری امروزی ژئومورفولوژی را در تحلیل سیستمهای ژئومورفیک بررسی میکند. بیلی[3] و همکاران (2011) در مقالۀ «چشماندازهای تکامل انسانی؛ مدلها و روشهای ژئومورفولوژی تکتونیک و بازساخت چشماندازهای انسانی» اشاره میکنند که چگونه تکتونیک فعال میتواند چشماندازهای فعال با پدیدههای توپوگرافیکی و ژئومورفولوژیکی را که ممکن است برای الگوهای بلندمدت بحرانی باشد و در بازسازیهای چشمانداز بر اساس زمینشناسی موجود یا اصول محیط زیست دیرینه جستوجو نمیشوند، تولید کند ( بیلی و همکاران، 2011).
شکل 1. تطابق زمانی سه دیدگاه ژئومورفولوژی با سه پارادایم مهم جغرافیایی (اقتباس از منابع موجود)
شرایط محیطی خاستگاه سه دیدگاه نظری در ژئومورفولوژی دیویس بیشتر در دو محیط متفاوت از لحاظ جغرافیایی، مطالعات ژئومورفولوژیکی داشته است. یکی آلپ سوییس و دیگری که به ارائۀ نظریۀ چرخۀ دیویس منجر شد، درههای پنسیلوانیا در نزدیکی فیلادلفیا بود که در آن به دنیا آمده بود. درههای بزرگ یا درههای بزرگ پنسیلوانیا یکی از لندفرمهای اصلی شرقی شمال آمریکای شمالی است. این لندفرمها متشکل از زنجیرهای از درههای مناطق پست و پدیدۀ مرکزی سیستم کوههای آپالاشی است که در حدود 1900 کیلومتر کشیده شده است و روند شمالی - جنوبی دارد. به عبارت دیگر کوههای آپالاش، چشمانداز غالب شرق آمریکای شمالی را به خود اختصاص میدهد. بیشتر نظریهپردازان آمریکایی از جمله دیویس، گیلبرت، ال. سی کینگ، هورتون و استرالر متولد این منطقه هستند. لندفرم غالب اروپا، کوههای آلپ است. چورلی، اهل انگلستان و والتر، اهل آلمان بود که مصداقهای خود را دربارۀ نظریهها از منطقهای که در آن زندگی میکردهاند، آوردهاند و به عبارت دیگر در نظریهپردازی از محیط اطراف خود الهام گرفتهاند. برای مثال، والتر پنک که بیشتر تحقیقات خود را به منطقه آلپ اختصاص داده است، آلمانی اصل است و در بررسیهای خود، کوههای آلپ قسمت شرقی آلمان و سوییس تا اتریش را مطالعه کرده است. این نشان از تأثیر چشماندازهای طبیعی در ارائۀ نظریههای ژئومورفولوژی دارد. استرالر (1368) در مقالۀ خود، «تحلیلهای کمّی لندفرمهای فرسایشی»، حتی مثالهایی که برای مصداق تحلیلهای خود آورده است شامل کارولینای شمالی، کوههای اسموکی و فلوریدا میشود که همۀ این مناطق از شرق آمریکای شمالی هستند. در شکلهای ذیل محل زندگی دانشمندان ژئومورفولوژی که خط سیر ژئومورفولوژی را تعیین کردهاند، شناسایی و روی نقشه نمایش داده شده است (شکل 2).
شکل 2. موقعیت جغرافیایی اندیشمندان پایهگذار ژئومورفولوژی؛ سمت راست: آمریکا، سمت چپ: اروپا (برگرفته از منابع مرتبط)
پیشگامان ودیدگاههای نظری آنها در ژئومورفولوژی دیویس ویلیام موریس دیویس از پدر ثروتمند و مادر دانایی در شهر فیلادلفیا به دنیا آمد. او تحصیلات دانشگاهی خود را در دانشگاه معروف هاروارد به پایان رسانید. دیویس در ابتدا در رشتۀ هواشناسی در دانشگاه هاروارد مشغول به کار شد. در سال 1894 اثر علمی او با عنوان اصول هواشناسی منتشر شد. این اثر به مدت چهل سال، کتاب درسی معیار در دانشکدههای آمریکا شناخته میشد. از سال 1885، دیویس بهعنوان استاد جغرافیای طبیعی، همۀ تلاش خود را در پویایی این رشته به کار گرفت. شاخۀ تخصصی او، اَشکال ناهمواریها بود. در همان حال در زمینۀ زمینشناسی و هواشناسی نیز مطالعه میکرد و مقالات ارزندهای مینوشت. او علاقۀ شدیدی به مطالعۀ آلپهای سوییس داشت و در این باره به تحقیقات ژرفی دست زد که حاصل آن، انتشار چند مقاله در مورد فرسایش یخچالی در آلپهای سوییس بود. در سال 1889 با تحقیق در رودخانهها و دره های ایالت پنسیلوانیا، مفهوم «چرخۀ فرسایش» را وارد اصطلاحات جغرافیایی کرد. این مفهوم، مدتهای طولانی، اساس توصیف و تفسیر قانونمند از اَشکال ناهمواریها (تکوین اَشکال ناهمواریها) را تشکیل میداد. بعدها این مفهوم با عنوان «چرخۀ جغرافیایی» پذیرش عام یافت. از سال 1922، دیویس خود را یک ژئومورفولوگ میخواند. او میگفت: «هیچکس حق ندارد بدون تخصصیابی در یک ناحیه، خود را جغرافیدان بنامد». در واقع او در تاریخ علم جغرافیا تا عصر ما بیش از هر جغرافیدان دیگری در استقلال جغرافیا و شناساندن آن بهعنوان یک رشتۀ تخصصی مؤثر بوده است. نفوذ علمی و نظریات او در سراسر جهان به علم جغرافیا، تحرک و پویایی خاصی بخشید و تا سال 1950، نظریات علمی او تقابلی به خود ندید. از سال 1950 به بعد، طرح نظریات جدید در ژئومورفولوژی از اعتبار نظریات او کاست. با وجود این، محافل علمی و دانشگاهی جهان به سبب تلاشهای وقفهاپذیر دیویس در جغرافیای طبیعی، به حق او را «پدر ژئومورفولوژی» مینامند (شکویی، 1386: 249). اصول نظریۀ محیطی بهروشنی در گفتههای ویلیام موریس دیویس، اولین رییس انجمن جغرافیدانان آمریکا، دیده میشود. او میگفت جامعۀ انسانی یک موجود زنده است که زیستن آن از طریق سازگاری با محیط طبیعی امکانپذیر شده است. در سال 1902 دیویس با تأثیرپذیری از نظریۀ داروین، سازگاری انسان به زمین را بیش از نظریۀ سازگاری زمین در برابر عوامل انسانی، مطرح کرد. او با انتشار رسالهای، مسیریابی جغرافیا را در سه دوره به شرح ذیل بیان کرد: 1- تا سال 1800، جغرافیا از مجموعهای از پدیدههای مجزا، پراکنده و بدون ارتباط با هم تشکیل میشد. 2- بعد از سال 1800، علم جغرافیا به غایتانگاری الهیات، بیش از روش تکاملی تأکید داشت. 3- در دورۀ سوم، روی مفاهیم علّی تأکید شد؛ در این مرحله، همۀ پدیدههایی که در سطح زمین ظاهر میشوند در ارتباط با هم مطالعه شدند. روشن است زمانی که سازگاری موجود زنده - انسان با محیط در میان باشد، واکنش موجود زنده در برابر شرایط محیطی با منشأ داروینیستی به موضوع در همۀ ابعادش تأکید میکند. روی این اصل، دیویس نیز انتخاب طبیعی داروین را که با تفکرات علمی و اجتماعی اسپنسر و هاکسلی در هم آمیخته بود (چورلی و همکاران، 1388، 42) وارد تفکرات جغرافیایی خود کرد. در آمریکا دیویس، سالیان درازی مفهوم جبر محیطی ـ محیطگرایی را در آموزشهای جغرافیایی تأیید و ترویج میکرد. در این دوره، دیدگاه جبر محیطی آن چنان بر فضای فکری و دانشگاهی آمریکا سایه افکنده بود که حتی نگرشهای سوروکین، جامعهشناس معروف را نیز در تأثیر قرار داده بود (شکویی، 1386: 248). پنک والتر پنک (1923-1888) جغرافیدان آلمانی است که به دلیل نظریاتش در زمینۀ ژئومورفولوژی معروف است. در سال 1899 ویلیام موریس دیویس بیان کرد که فرسایشها در طول دورههای زمانی تمایل دارند که شیب دامنهها را کمتر و آنها را مسطح کنند؛ ولی والتر پنک اعتقاد داشت که دامنهها حاصل تعادل دینامیکی بین فرسایش و بالاآمدگی است. بر طبق نظر پنک، دامنههای مستقیم محدب و مقعر ناشی از تغییر در نسبت بالاآمدگی است. پیروان دیویس و پنک در طی چند دهه، تنازع و مخالفت علمی داشتند تا اینکه بیشتر دانشمندان به این نتیجه رسیدند که این نظریات نارساییهایی دارند. تئوری دیویس تغییر فرایندهای تکتونیکی و تئوری پنک تغییرات فرایندهای فرسایشی را دست کم میگیرد (www.ngdir.ir). دیدگاههای پنک هیچگاه در کشورهای انگلیسی زبان، طرفداری پیدا نکرد. این رویگردانی تا حدی به مرگ زودرس او مربوط بود که در سال 1923 اتفاق افتاد؛ در حالی که اثر اصلی او به نام Die Morphologishche Analyse ناتمام ماند. هر چند به نظر میآید برخی عقاید پنک متناقض بوده است و تأیید آنها امکانپذیر نیست، با وجود این، سیستم پنک بر تأثیرات احتمالی ژئومورفیک ناشی از علل دیاستروفیک تأکید جالب توجهی دارد. پنک معتقد بود که اَشکال زمین را باید با نسبتهایی که گاهی بین فرایندهای فرسایش (با منشأ خارجی) و فرایندهای دیاستروفیک (با منشأ داخلی) برقرار میشود، تفسیر کرد (چورلی و همکاران، 1388: 67). حتی در طول دوران شکوفایی تبلیغات دیویس دربارۀ چرخه فرسایش، بسیاری از ژئومورفولوژیستهای اروپای شرقی و مرکزی با فرضیات سادۀ او مخالفت کردند، بهویژه با فرضیاتی که مربوط به رفتار سادۀ قارهای است. از میان این مخالفان، تنها کسی که یک پیشنهاد منطقی در برابر نظریۀ چرخۀ دیویس مطرح کرد، والتر پنک، پژوهشگر آلمانی بود (چورلی و همکاران، 1388: 67). یک دلیل مهم در رویگردانی از کتاب پنک، تجدید نظر منتقدانه و گمراهکنندهای بود که خود دیویس در حدود یک دهه پس از چاپ کتاب انجام داد و همچنین اینکه نقد سالیان دراز برای غیر آلمانی زبانها، تنها منبع دستیابی به عقاید پنک بود. از همه مهمتر، پنک (بر اساس مطالعاتش دربارۀ رخسارههای رسوبی واقع در کنارۀ رشتهکوههای آلپ) اعتقاد داشت که آغاز و پایان غالب حرکات تکتونیکی، بهآرامی صورت گرفته است و الگوی متداول آن چنین است: بالاآمدگی آرام و آغازین، بالاآمدگی تشدیدی یا پرشتاب بعدی، کاهش مجدد در سرعت بالاآمدگی و سرانجام، مرحلۀ سکون و آرامش. بالاآمدگی، عموماً از تخریب رودخانه، بیشتر است و شکلهای زمینی نتیجهشده، بیشتر حاصل ناپایداریهای پوستۀ قارهای است. واژۀ کوهزایی به افزایش پیشروندۀ میزان فرسایش رودخانهها برمیگردد که میتواند بر اثر عواملی جز بالاآمدگی شتابدار ناحیه انجام شود (چورلی و همکاران، 1388: 70). گیلبرت گیلبرت در سال 1843 در شهر روچستر ایالت نیویورک زاده شد و در سال 1918 چشم از جهان فرو بست. او در رشتۀ زمینشناسی از دانشگاه روچستر نیویورک در سال 1871 فارغالتحصیل شد. در بررسی کوههای راکی در سال1874 بهعنوان دستیار اول به پروفسور پاول (زمینشناس) پیوست و تا سال 1879 در تحقیقات با او بود (والیس[4]، 1972). در این مدت یک تکنگاری مهم (زمینشناسی در کوههای هنری) را در سال 1877 نوشت. او مطالعهای از قدمت اولی دریاچۀ بونویل در سال 1890 (که در طول پلیوستوسن وجود داشت) و هنوز آثار آن به شکل یک دریاچۀ نمکی بزرگ باقی است، چاپ کرد (توماس، 2002). در سال 1891 گیلبرت منشأهای ممکن برای یک کراتر در آریزونا را بررسی کرد که در حال حاضر بهعنوان کراتر آتشفشانی شناخته میشود و سپس به صورت یک پدیدۀ مرتبط با کان بیوت[5] شناخته شد. به دلایل مختلف و نیز مفاهیم متفاوت مطالعهاش نتیجه گرفت که این واقعه، نتیجۀ یک انفجار آتشفشانی با وجود اثرات مربوط به شهابسنگ بوده است.او بر اساس اعتقادش به یک اثر کراتری نتیجه گرفت که کراترهای ناشی از شهابسنگ باید بیشتر از مواد خروجی حاشیۀ آن باشد؛ همچنین اگر این باور پذیرفته شود که آن بر اثر شهابسنگ ایجاد شده است، آهن باید یک مغناطیس غیر معمولی را به وجود بیاورد. نتیجهگیریهای گیلبرت نشان داد که مقدار کراتر و خردهسنگ در حاشیهها به طور تقریبی برابرند؛ علاوه بر آن مغناطیس غیر معمولی نیز وجود ندارد. او استدلال کرد که شکافهای شهابسنگها در حواشی که فقط منطبق بودند، یافت میشوند. گیلبرت این نتایج را در یکسری از سخنرانیهایش در 1895 منتشر کرد (www.barringercrater.com, 2010). بررسیهای بعدی نشان داد که در واقعیت یک کراتر، شهابسنگی وجود دارد، اما آن تفسیر تا اواسط قرن بیستم تأیید نشد (گیلبرت، 1983؛ اولدروید[6]، 2002). گیلبرت همچنین کراترهای داخل ماه را نیز مطالعه کرد و نتیجه گرفت که آنها با حوادث متأثر از ولکانیسم به وجود آمدهاند. با وجود این او از اینکه چرا کراترها گرد هستند و به دلیل اثر انحرافی بیضوی نیستند، شگفتزده شد. او در سال 1899 به سفر آلاسکایی هاریمن پیوست. دو هفته بعد از زلزلۀ سانفرانسیسکو، گیلبرت یکسری عکس برای مستندسازی خسارت گسل ساناندریاس گرفت. او یکی از بزرگان گرایش ژئومورفولوژی در نظر گرفته میشود که در درک تحول چشماندازها، فرسایش، شکاف رودخانهای و رسوبزایی سهیم بوده است (رونالد، 1985). در تمام نوشتههای موجود، نام گیلبرت بهعنوان منتقد افکار دیویس مطرح شده است؛ از آن جهت که او در عصر دیویس، خارج از ادبیات دیویسی تحلیلهای علمی خود را به دست میداد، چنین صفتی را به او دادهاند. گیلبرت، روش و الگوی کاملاً متفاوتی از دیویس داشت و گاه در تبیین فرایندها کار خود را متمرکز میکرد، ولی در زمرۀ کسانی محسوب نمیشود که دیدگاه و الگوی فرایندی را تشریح کردهاند. در یک کلام باید گفت او ریشههای اندیشهای را بیان میکرد که بعد از سی سال و پیش از پایان دورۀ حاکمیت اندیشۀ فرایندی در ژئومورفولوژی مطرح شد و به الگوی نظامی شهرت یافت؛ به عبارت دیگر میتوان گفت اندیشههای گیلبرت، زمینههای فکری طرح ژئومورفولوژی نظامی یا به عبارتی اندیشههای فضایی را در ژئومورفولوژی فراهم آورد و این بینش او با طرح مفهوم فلکسوس[7] در سال 1886 اثباتپذیر است. او در این متن از ارتباط بین پیشزمینههای ذهنی محقق و نتایج محتمل، سخن میگوید و نتیجه میگیرد این روابط خطی نیستند، بلکه شکل نظاممندی دارند (رامشت، 1388). گیلبرت نخستین بار مفهوم تعادل دینامیک را برای سیستمهای روخانهای (گیلرت، 1914 و 1917) پیشنهاد کرد. این مفهوم را بعداً هک (هک، 1960) در یک روش ترمودینامیکی توسعه داد. رویکرد گیلبرت در این مفهوم یک رویکرد تابعی بود. به طور کلی او با توسعۀ مدل ماکروسکوپی، تکامل لندفرمها را که در آن فرایندهای فلویال و شیبهای تپهای با هم عمل میکنند، ارائه داده است؛ تعادلی بین نرخ عمل فرسایش که وابسته به شیب است و نرخ مقاومت که وابسته به ساختار است. در این راه، هرگونه تغییر و یا آشفتگی در هر بخش از سیستم به سراسر حوضۀ رودخانه منتقل میشود؛ به طوری که فرم به وسیلۀ فرایندها و وابستگی متقابل در سراسر این سیستم به صورت کلی تنظیم میشود. هورتون رابرت المر هورتون (1945-1875) اکولوژیست و خاکشناس آمریکایی بود که با عنوان «پدر هیدرولوژی مدرن» از او یاد میکنند. او در پارامای میشیگان زاده شد و مدرک کارشناسی خود را از دانشکدۀ آلبیون در سال 1897 دریافت کرد. بعد از فارغالتحصیلی برای عمویش، جرج رافتر که یک مهندس سرشناس شهری بود، کار میکرد. رافتر مأموریت مطالعۀ آبشار ویر[8] را به او سپرده بود و نتیجهاش این شد که هورتون آن را تحلیل و تلخیص کرد. در سال 1900 او بهعنوان مهندس بررسی زمینشناسی بخش نیویورک ایالات متحدۀ آمریکا گماشته شد. هورتون در طول مطالعاتش از جریانهای نیویورک دریافت که درجۀ هر بارش رسیده به آبهای زیرزمینی به ویژگیهای مشخصی از خاک وابسته است که «ظرفیت نفوذپذیری» نام دارد. هورتون به خاطر مطالعاتش در جریان آب و تولید سیل شناخته شده است. نظریۀ حداکثر بارش ممکن او اثر بارش در مناطق مخصوص را محدود کرده و اثر اصلی را بر هواشناسی داشته است. مطالعات او در جریان سطحی در درک فرسایش خاک و ارائۀ یک پایۀ علمی برای تلاشهای حفاظت خاک کمک کرده است. او چرخۀ آب را در فرایند نفوذ، تبخیر، برگاب، تعرق و جریانهای سطحی و غیره تحلیل و تفکیک کرد. اخیراً در جریان کارش دریافته بود که ویژگیهای فیزیکی زمین، جایگاه عمدهای در تعیین الگوهای جریانی دارند و جداسازی عوامل فیزیکی مؤثر را در آبدهی سیل و جریان آب حل کرد. او معتقد بود که اینها شامل تراکم زهکشی، شیب کانال، طول جریان سطحی و فاکتورهای کماهمیت دیگر هستند. در اواخر کارش شروع به طرفداری از مکانیزمهای خیلی متفاوت (هیدروفیزیک) ژئومورفولوژی کرد. آن چه او به آن معتقد بود، مشاهدات پیشین را بهتر توضیح میداد (پینتر[9]، 2010 و کیث[10]، 2004). مدل رواناب هورتون و قواعد کمّی او در مورفومتری و طبقهبندی رودخانهها، قطعاً بهطور مستقیم و غیر مستقیم بر توسعۀ کمّی در ژئومورفولوژی تأثیر گذاشت. به دنبال او استرالر و تعدادی از دانشجوانش از جمله شوم، کوات، ملتون و موریساورا به اتفاق میلر، ماکس ول و بروسکو در دانشگاه کلمبیا در توسعۀ ژئومورفولوژی فرایند، مطالعات ارزشمندی انجام دادهاند. استرالر و دانشجویانش در مدرسۀ ژئومورفولوژی کلمبیا نسبت به اندازهگیری فرایندهای سازندۀ کانال رودخانهها و دامنهها در مناطق متعددی، اقدام و سپس با تمرکز روی فرایندهای ساحلی، تغییرات بهوجودآمده را بر نیمرخ تعادل ساحلی به وسیلۀ امواج بررسی کردهاند (استرالر، 1966) ال. سی. کینگ این دانشمند در سال 1916 در یکی از ایالتهای آمریکا به نام آرلینگتون، بخش تارانت زاده شد و در سال 1994 از دنیا رفت. کینگ ابتدا در مکتب دیویسی آموزش دید، اما در نهایت او تمام نوشتههای دیویس را دربارۀ تشریح چرخۀ فرسایشی برای تفسیر چشمانداز جنوب آفریقا رد کرد. مدل او بر اساس پروفیل یک شیب است که چهار قسمت را شامل میشد و هرکدام ممکن بود به طور کامل وجود نداشته باشند (Uregina.ca). کینگ مفهوم پدیپلینشدن را در مقیاس وسیع مطرح کرد تا علت وجود سطوح گسترده را با ناهمواریهای پست در آفریقا و نواحی حارّهای شرح دهد و دلایلی را برای بقایای سطوح بالاآمده در عرضهای جغرافیایی بالاتر ذکر کند. تصور میشد پدیدۀ پدیلینشدن در نتیجۀ پسروی، به صورت موازی و آهسته در اقلیمهای خشک، نیمهخشک و ساوانا (خشک و مرطوب فصلی) ایجاد میشود و سطوح مقعر وسیعی را بر جای میگذارد. این سطوح، اغلب از تپههای منفرد با دیوارههای تند (اینسلبرگها) پوشیده شده است که بسته به میزان تحلیل و تخریب فرسایشی از نظر ابعاد و اندازه با هم متفاوتند (مانند مزاها و بیوتها) و از لحاظ شکل به ساختمان سنگی زیرین خود وابستهاند. به این ترتیب بقایا و نیمرخهای دامنهای زاویهدار با سنگهای رسوبی افقی یا سطوحی ارتباط دارند که از مواد سیمانیشده بر اثر فرایندهای هوازدگی شیمیایی پوشیده شده است (این مواد، قشرهای سخت زمین را شامل میشود که خود از سیلکرت و کالکرت یا گرهکهای سیلیسی آهکی تشکیل شده است)؛ در حالی که نیمرخها و بقایای گرد، نتیجۀ درزدارشدنهای ناشی از فشار یا هوازدگی انحنادار، بهویژه در گرانیتهاست (چورلی و همکاران، 1388: 73). استرالر آرتور نول استرالر (2002-1918) در شهر کالپور[11] هند از یک والدین مسیونری به دنیا آمد. علاقهمندی آرتور به زمینشناسی زمانی که او دانشجوی دورۀ کارشناسی در دانشکدۀ ووستر[12] اوهایو بود، بیشتر و موجب شد او به سمت داگلاس جانسون گرایش پیدا کند و از دانشگاه کلمبیا فارغالتحصیل شود. در سال 1939 او بهعنوان یک ژئومورفولوژیست شناخته شد. برای دفاع از رسالهاش، زمینلغزشهای بزرگ شمال آریزونا را مطالعه کرد (استرالر، 1940). این یک مطالعۀ ابتدایی با یک توصیف از زمینلغزشها و دلایلشان بود. علاقهمندی وافر به کارش باعث شد که او مدلهای تکامل فرسایشی بلوکهای لغزشی را در متن مدل جوانی، بلوغ و پیری دیویس توسعه دهد؛ در حالی که او در زمین به دونالد بابنروث و دانشجویان دیگر جانسون کمک میکرد تا با ژئومورفولوژی و ساختار شرق کیباب مونوکلین[13] کار کنند. بابنروث در حادثۀ بالارفتن از صخرهها کشته شد. استرالر مطالعات او را تکمیل کرد (بابنورث[14] و استرالر، 1945) و به کار ژئومورفولوژی - زمینشناسی وین[15] ادامه داد (استرالر، 1948). هک هک (1913-1991) تعادل دینامیک را تشریح کرد (هک، 1960: 81) که گیلبرت 83 سال قبل آن را در گزارش خود دربارۀ زمینشناسی کوههای هنری منتشر کرده بود (گیلبرت، 1971: 170). این مفهوم در نظریۀ نظامها تحلیلپذیر است. او رابطۀ بین فرم و فرایندهای تکتونیکی در طول زمان را مطرح کرد و بر خلاف نظریۀ دیویس، تأکید کرد که این حالت از جمله مواردی است که در قالب نظریۀ دیویس قابل تبیین نیست و تنها در حوزۀ معرفت سیستمی تعریفپذیر است. نکتۀ شایان توجه آن است که نظریۀ عمومی نظامها را در سال 1950 برتالنفی در زیستشناسی مطرح کرد، حال آن که چنین مفاهیمی در دیدگاه گیلبرت نزدیک به هفتاد سال قبل مطرح بودهاند و نظریههای او انسجام لازم را برای طرح یک الگوی تکاملی نداشت. حتی هک نیز اندیشههای خود را بدون توجه به مطالب برتالنفی بیان کرده است (رامشت، 1388). کارهای اخیر گیلبرت بر اساس روابط دینامیکی فرایندهای لندفرمی است که بیشترین انطباق را با دیدگاه غیر وابستۀ زمانی دارد. با وجود این او این مدل را به صورت جامع توسعه نداده است. مدل غیر وابستۀ زمانی را در سال 1960، هک برای مطالعۀ دمای رطوبتی حوزههای زهکشی در بررسی زمینشناسی ایالت متحدۀ آمریکا پیشنهاد داد. مدل هک با اصول چرخۀ فرسایشی در تضاد بود و تعادل غیر وابستۀ زمانی را به صورت یک جایگزین برای سیستم دیویسی در نظر میگرفت. بر طبق نظر هک، لندفرمهای با سیستم باز، شبیه لندفرمهای با منشأهای متفاوت هستند (گراپ و همکاران، 2007). ریچارد چورلی ریچارد چورلی (2002-1927) سردمدار جغرافیای کمّی و تئوریپرداز تئوری سیستمی در ژئومورفولوژی در سومرست[16] انگلستان متولد شد. چورلی در جنوب غرب انگلستان در ایالت غربی رشد کرد. او لیسانس خود را در رشتۀ ژئومورفولوژی در مدرسۀ جغرافیای آکسفورد شروع کرد. او در تأثیر اندیشههای بکینسال[17]، کسی که چورلی را برای ادامۀ تحصیلات در ایالات متحده تشویق میکرد، قرار گرفت. چورلی فارغالتحصیل دپارتمان زمینشناسی دانشگاه کلمبیا است. او بعد از سال 1957 در دانشگاه کمبریج مشغول به کار شد و این دانشگاه زمینهای را برای پرورش ایدههای تکاملی او فراهم آورد. او چرخۀ فرسایشی دیویسی را زیر سؤال برد و پارادایم کمّی مدل پایه را با تأکید بر تئوری سیستمهای عمومی و مدلسازی عددی، جایگزین آن کرد. دانشگاه کمبریج یک گروه قوی در جغرافیای طبیعی با همکاری افرادی داشت که افکار چورلی را تشویق میکردند. همچنین دانشگاه آکسفورد، محیط مناسبی برای پیشبرد آزمایشهایش بود. چورلی با وجود محدودکردن خودش در جغرافیای طبیعی، رویکردهای گستردهای در تغییر جغرافیا داشت. او افکارش را در کنفرانسهای سالانهاش خلاصه کرد که در سالن مادینگلی[18] نزدیک دانشگاه کمبریج، جایی که صحبتهایش از یکسری مدلها الهام میگرفت، برگزار میشد و به این صورت رشتۀ ژئومورفولوژی را در تأثیر قرار داد. همچنین او پایهگذار یک سری سخنرانیهای سالانه (پیشرفت در جغرافیا) بود که بعداً به دو ژورنال تبدیل شد (اوبیتوری، 2002 و 2007).
نتیجهگیری مکتبهای ژئومورفولوژی دربردارندۀ مکتب دیویسی، فرایندی و سیستمی است که پا به پای پارادایمهای موجود جغرافیایی مانند مکتب جبرگرایی، امکانگرایی و استثناگرایی رشد و توسعه یافتهاند و در عین تأثیرگذاری بر مکتبهای جغرافیایی از چهارچوب نظری مکتبهای جغرافیایی نیز تأثیر پذیرفتهاند. به موازات رشد علوم، ژئومورفولوژی بهعنوان یک رشتۀ علمی از تمام پیشرفتهای ریز و درشت، تأثیر پذیرفته و در جریان این پیشرفتهای علمی تکامل یافته است. رشتۀ ژئومورفولوژی حاصل دو رشتۀ جغرافیا و زمینشناسی است که در سال 1958 با عنوان مطاالعات کواترنری از زمینشناسی مستقل شد. علم قبل از داروین در حالت پیشپارادایمی بوده و بعد از ارائۀ نظریۀ تکامل است که حالت پارادایمی به خود میگیرد. بعد از ارائۀ نظریۀ تکامل در سال 1883، ژئومورفولوژی تکاملی با سردمداری دیویس پا به عرصۀ ظهور گذاشت و در اوایل قرن بیستم با پیشگامی افرادی چون پنک و بروخنر وارد مرحلۀ کاتاستروفیکی شد. در نهایت افرادی همچون هک، هورتون و استرالر زمینه را فراهم کردند تا اینکه در سال 1962 چورلی ژئومورفولوژی را وارد مرحلۀ سیستمی کرد. این در حالی است که همگام با پیشرفت در علوم و جغرافیا، پیشرفت در ژئومورفورفولوژی نیز محسوس است و روابط بین این رشته از جغرافیا با بقیۀ علوم در طول تاریخ درک میشود. رویکرد ابتدایی ژئومورفولوژی، وابستۀ زمانی بود و به مرور، غیر وابستۀ زمانی شده و امروز ژئومورفولوژی بیشتر بررسی پویایی چشماندازها و مدلسازی کمّی آنها در قالب دیدگاه سیستمی است. محل سکونت سردمداران ژئومورفولوژی به دلیل وجود لندفرمهای خاص و برانگیزاندن سؤالات پژوهشی و تحقیقات انجامشدۀ ابتدایی در علوم مختلف و جغرافیا با تقویت بنیۀ این علم در پیشرفت کلی ژئومورفولوژی تأثیر بهسزایی داشته است. بر اساس نتایج حاصل از این پژوهش، اکثر نظریهپردازان و پایهگذاران ژئومورفولوژی به جز اندکی از آنها از شمال شرقی آمریکای شمالی و اروپا هستند. به علاوه ژئوفرمهای مربوط به منطقۀ آمریکای شمالی و اروپا و تحقیقات انجامشدۀ نخستین در این مناطق در ارائۀ نظریات مفهومی ژئومورفولوژی در نسلهای بعدی دانشمندان ژئومورفولوژی تأثیر زیادی داشته است. این پژوهش با استناد به منابع موجود، تطوّر تاریخی شرایط علمی، تفکرات فلسفی و در خلال آن تفکرات جغرافیایی و ژئومورفولوژی را بعد از رنسانس روشن کرد.
منابع احمدی، ح.، فیضنیا، س. (1385). سازندهای دورۀ کواترنر (مبانی نظری و کاربردی آن در منابع طبیعی)، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول، 259. المدرسی، س. ع.؛ رامشت، م. ح.؛ تورن، ک.؛ گرجی، ل. و ایزدی، ز. (1390). رفتارهای ارگودیک چشماندازهای ژئومورفیک، فضای جغرافیایی، شماره 34، 258-232. نادرصفت، م. ح. (1370). نظریههای اساسی در ژئومورفولوژی، رشد جغرافیا، شماره 26، 31-25. المدرسی، س. ع.؛ رامشت، م. ح.؛ عباسی، ع. ر.؛ معیری، م. و انتظاری، ح. (1391). ارگودیسیتی در ژئومورفولوژی، جغرافیا و توسعه، شماره 27، 61-51. استرالر، آ. (1368). تحلیلهای کمّی لندفرمهای فرسایشی، ترجمه سعید خداییان، مجله آموزش رشد، صفحه 69-64. الستر، ک. (1389). نظریۀ تکامل داروین و توضیح تاریخی در زیستشناسی، پژوهشهای فلسفی، سال پنجم، شماره شانزدهم. حسینزاده، س. ض. (1387). ژئومورفولوژی و مطالعات آن در ایران بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، پژوهشهای جغرافیایی، شماره 64، 137-155. خسروتهرانی، خ. (1381). زمینشناسی تاریخی، انتشارات کلیدر، 264. چورلی، ر.؛ ای شوم، ا. و سودن، د. (1962). ژئومورفولوژی (جلد اول)، ترجمه احمد معتمد، انتشارات سمت، چاپ چهارم. دامپییر، و. (1368). تاریخ علم، ترجمه عبدالحسین آذرنگ، انتشارات سمت. رامشت، م. ح. و توانگر، م. (1381). مفهوم تعادل در دیدگاههای فلسفی ژئومورفولوژی، تحقیقات جغرافیایی، شماره 17، 94-79. رامشت، م. ح.، نادری، م. و فتوحی، ص. (1380). نگرش سیستمی به ژئومورفولوژی، آموزش جغرافیا، شماره 58، 17-11. رامشت، م. ح. (1388). فضا در ژئومورفولوژی، برنامهریزی و آمایش فضا، شماره 4، صفحه 136. رامشت، م. ح.؛ کمانه، س. ع. و فتوحی، ص. (1386). مفهوم تعادل در دیدگاههای ژئومورفولوژی، پژوهشهای جغرافیایی، شماره 60، 48-31. رامشت، م. ح. (1382). نظریۀ کیاس در ژئومورفولوژی، مجله پژوهشی علوم انسانی دانشگاه اصفهان، شماره2، 86-59. رامشت، م. ح. (1389). فضا در ژئومورفولوژی، برنامهریزی و آمایش فضا، شماره 68، 136-111. شکویی، ح. (1386). اندیشههای نو در فلسفۀ جغرافیا (جلداول)، انتشارات گیتاشناسی، چاپ نهم. شهداد، ف. (1389). نقش ویلیام دیویس در جغرافیای آمریکا، رشد آموزش جغرافیا، دوره بیست و چهارم، شماره 4، 21-16. نصر، حسین. (1386). دین و نظم طبیعت، ترجمه انشاءالله رحمتی، نشر نی، چاپ دوم. Bailey, G. N., Reynolds, S. C. & King, G. (2011.( Landscapes of human evolution: models and methods of tectonic geomorphology and thereconstruction of hominin landscapes. Journal of human evolution, 60(3): 257-280. Bauer, B. O. (1996). Geomorphology, geography, and science. The Scientific Nature of Geomorphology. Chichester: Wiley, 381-417. bituary on Cambridge University Website. (2007). Obituary from the Independent Newspaper, Saturday May 18th. Gilbert, G. k. (1971). The Inculcation of Scientific Method by Example, with an Illustration Drawn from the Quaternary Geology of Utha Am .j. Sci., 31: 286. Gilbert, G. K. (1893). "The Moon's face: a study of the origin of its features". Bulletin of the Philosophical Society of Washington. Hack, J. T. (1975). "Dynamic equilibrium and landscape evolution." Theories of landform development 1, 87-102. Grapes, R. H., Oldroyd, D. R. & Grigelis, A. (2007). History of geomorphology and quaternary geology. Geology society. London. P 5. Keith, B. (2004). "Robert E. Horton's perceptual model of infiltration processes". Hydrol. Process. (Wiley InterScience) 18 (18): 3447–3460. Kooi, H. & Beaumont, C. (1996). Large scale geomorphology: Classical concepts reconciled and integrated with contemporary ideas via a surface processes model. Journal of Geophysical Research: Solid Earth (1978–2012), 101 (B1), 3361-3386. Oldroyd, D. R. (2002). The earth inside and out: some major contributions to geology... Geological Society. 28–30. Paynter Henry, M., Robert, E. (2010). American Geophysical Union, Washington, DC. 1875–1945. Ronald, G. (1985). Planetary Landscapes, Boston, Allen & Unwin Scheidegger, A. E. & Walter, B. L. (1966). Probability concepts in geomorphology. US Government Printing Office. Russell, R. J. (1958). Geological geomorphology, Bulletin of the Geological Society of America, 69:122. Schumm, S. A. (1973). "Geomorphic thresholds and complex response of drainage systems." Fluvial geomorphology 6: 69-85. Stoddart, E. (1981) geography, Idealogy and Social concern. Blackwell.72. Thomas, C. (2002). "Geological and Petrophysical Characterization of the Ferron Sandstone for 3-D Simulation of a Fluvial-deltaic Reservoir. Chidsey, Jr (ed), Utah Geological Survey, ISBN 1-55791-668-3. 2-17. Thorn, C. E. & Welford, M. R. (1994). The equilibrium concept in geomorphology. Annals of the Association of American Geographers, 84(4), 666-696. Wallace, S. B. (1972). the Hundredth Meridian: John Wesley Powell and the Second Opening of the West, University of Nebraska:Lincoln Wolman, M. G. & Miller, J. P. (1960). Magnitude and frequency of forces in geomorphic processes. The Journal of Geology, 54-74. www.barringercrater.com, 2010. www.barringercrater.com, 2010, What is the Barringer Meteorite Crater? www.google earth .com.
| ||||
مراجع | ||||
احمدی، ح.، فیضنیا، س. (1385). سازندهای دورۀ کواترنر (مبانی نظری و کاربردی آن در منابع طبیعی)، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول، 259. المدرسی، س. ع.؛ رامشت، م. ح.؛ تورن، ک.؛ گرجی، ل. و ایزدی، ز. (1390). رفتارهای ارگودیک چشماندازهای ژئومورفیک، فضای جغرافیایی، شماره 34، 258-232. نادرصفت، م. ح. (1370). نظریههای اساسی در ژئومورفولوژی، رشد جغرافیا، شماره 26، 31-25. المدرسی، س. ع.؛ رامشت، م. ح.؛ عباسی، ع. ر.؛ معیری، م. و انتظاری، ح. (1391). ارگودیسیتی در ژئومورفولوژی، جغرافیا و توسعه، شماره 27، 61-51. استرالر، آ. (1368). تحلیلهای کمّی لندفرمهای فرسایشی، ترجمه سعید خداییان، مجله آموزش رشد، صفحه 69-64. الستر، ک. (1389). نظریۀ تکامل داروین و توضیح تاریخی در زیستشناسی، پژوهشهای فلسفی، سال پنجم، شماره شانزدهم. حسینزاده، س. ض. (1387). ژئومورفولوژی و مطالعات آن در ایران بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، پژوهشهای جغرافیایی، شماره 64، 137-155. خسروتهرانی، خ. (1381). زمینشناسی تاریخی، انتشارات کلیدر، 264. چورلی، ر.؛ ای شوم، ا. و سودن، د. (1962). ژئومورفولوژی (جلد اول)، ترجمه احمد معتمد، انتشارات سمت، چاپ چهارم. دامپییر، و. (1368). تاریخ علم، ترجمه عبدالحسین آذرنگ، انتشارات سمت. رامشت، م. ح. و توانگر، م. (1381). مفهوم تعادل در دیدگاههای فلسفی ژئومورفولوژی، تحقیقات جغرافیایی، شماره 17، 94-79. رامشت، م. ح.، نادری، م. و فتوحی، ص. (1380). نگرش سیستمی به ژئومورفولوژی، آموزش جغرافیا، شماره 58، 17-11. رامشت، م. ح. (1388). فضا در ژئومورفولوژی، برنامهریزی و آمایش فضا، شماره 4، صفحه 136. رامشت، م. ح.؛ کمانه، س. ع. و فتوحی، ص. (1386). مفهوم تعادل در دیدگاههای ژئومورفولوژی، پژوهشهای جغرافیایی، شماره 60، 48-31. رامشت، م. ح. (1382). نظریۀ کیاس در ژئومورفولوژی، مجله پژوهشی علوم انسانی دانشگاه اصفهان، شماره2، 86-59. رامشت، م. ح. (1389). فضا در ژئومورفولوژی، برنامهریزی و آمایش فضا، شماره 68، 136-111. شکویی، ح. (1386). اندیشههای نو در فلسفۀ جغرافیا (جلداول)، انتشارات گیتاشناسی، چاپ نهم. شهداد، ف. (1389). نقش ویلیام دیویس در جغرافیای آمریکا، رشد آموزش جغرافیا، دوره بیست و چهارم، شماره 4، 21-16. نصر، حسین. (1386). دین و نظم طبیعت، ترجمه انشاءالله رحمتی، نشر نی، چاپ دوم. Bailey, G. N., Reynolds, S. C. & King, G. (2011.( Landscapes of human evolution: models and methods of tectonic geomorphology and thereconstruction of hominin landscapes. Journal of human evolution, 60(3): 257-280. Bauer, B. O. (1996). Geomorphology, geography, and science. The Scientific Nature of Geomorphology. Chichester: Wiley, 381-417. bituary on Cambridge University Website. (2007). Obituary from the Independent Newspaper, Saturday May 18th. Gilbert, G. k. (1971). The Inculcation of Scientific Method by Example, with an Illustration Drawn from the Quaternary Geology of Utha Am .j. Sci., 31: 286. Gilbert, G. K. (1893). "The Moon's face: a study of the origin of its features". Bulletin of the Philosophical Society of Washington. Hack, J. T. (1975). "Dynamic equilibrium and landscape evolution." Theories of landform development 1, 87-102. Grapes, R. H., Oldroyd, D. R. & Grigelis, A. (2007). History of geomorphology and quaternary geology. Geology society. London. P 5. Keith, B. (2004). "Robert E. Horton's perceptual model of infiltration processes". Hydrol. Process. (Wiley InterScience) 18 (18): 3447–3460. Kooi, H. & Beaumont, C. (1996). Large scale geomorphology: Classical concepts reconciled and integrated with contemporary ideas via a surface processes model. Journal of Geophysical Research: Solid Earth (1978–2012), 101 (B1), 3361-3386. Oldroyd, D. R. (2002). The earth inside and out: some major contributions to geology... Geological Society. 28–30. Paynter Henry, M., Robert, E. (2010). American Geophysical Union, Washington, DC. 1875–1945. Ronald, G. (1985). Planetary Landscapes, Boston, Allen & Unwin Scheidegger, A. E. & Walter, B. L. (1966). Probability concepts in geomorphology. US Government Printing Office. Russell, R. J. (1958). Geological geomorphology, Bulletin of the Geological Society of America, 69:122. Schumm, S. A. (1973). "Geomorphic thresholds and complex response of drainage systems." Fluvial geomorphology 6: 69-85. Stoddart, E. (1981) geography, Idealogy and Social concern. Blackwell.72. Thomas, C. (2002). "Geological and Petrophysical Characterization of the Ferron Sandstone for 3-D Simulation of a Fluvial-deltaic Reservoir. Chidsey, Jr (ed), Utah Geological Survey, ISBN 1-55791-668-3. 2-17. Thorn, C. E. & Welford, M. R. (1994). The equilibrium concept in geomorphology. Annals of the Association of American Geographers, 84(4), 666-696. Wallace, S. B. (1972). the Hundredth Meridian: John Wesley Powell and the Second Opening of the West, University of Nebraska:Lincoln Wolman, M. G. & Miller, J. P. (1960). Magnitude and frequency of forces in geomorphic processes. The Journal of Geology, 54-74. www.barringercrater.com, 2010. www.barringercrater.com, 2010, What is the Barringer Meteorite Crater? www.google earth .com. | ||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 6,863 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 2,634 |