تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,638 |
تعداد مقالات | 13,318 |
تعداد مشاهده مقاله | 29,873,845 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 11,945,695 |
بررسی تحلیلی تأثیر پیوند ایلخانان و دربار مرکزی مغول در مسئله جانشینی | ||
پژوهش های تاریخی | ||
مقاله 13، دوره 9، شماره 4 - شماره پیاپی 36، دی 1396، صفحه 219-236 اصل مقاله (371.57 K) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/jhr.2017.83569 | ||
نویسندگان | ||
شکوفه حسن پور* 1؛ فیض الله بوشاسب گوشه2 | ||
1گروه تاریخ، واحد نجفآباد، دانشگاه آزاد اسلامی، نجف آیاد، ایران | ||
2گروه تاریخ ، واحد نجفآباد، دانشگاه آزاد اسلامی، نجف آباد، ایران | ||
چکیده | ||
پس از تصمیم قوریلتای دربار مرکزی مغول و اعزام هلاکو به غرب، حکومت ایلخانی در ایران طی فرایندی تاریخی و تابع تحولات دربار مرکزی و اقدامات نظامی و سیاسی هلاکوخان شکل گرفت. هدف لشکرکشی هلاکو به غرب، تثبیت حاکمیت مغولان بر سرزمینهای فتحشده و نیز فتح مناطق جدید بود و تشکیل حکومت ایلخانی در ایران جزو اهداف مأموریت هلاکوخان در غرب تعیین نشده بود. تحولات امپراتوری مغول پس از مرگ منگوقاآن و رقابتهای جانشینی که به نشستن قوبیلایقاآن بر تخت خانی انجامید، بین دو برادر فاتح خاندان تولوی یعنی قوبیلای و هلاکو روابطی مبتنی بر مصالح و منافع دوجانبه برقرار کرد؛ روابطی که قوبیلای را در برابر رقیبان از حمایت هلاکو برخوردار کرد و هلاکوخان، یکی از مقتدرترین خانزادگان خاندان چنگیزی، را به اندیشه تبدیل مناطق فتحشده معادل ایران و قلمرو پادشاهان باستانی آن به حصه خاندانی راهنمایی و تأیید قوبیلای زمینه تشکیل حکومتی دودمانی را در این قلمرو فراهم کرد. اگرچه این مناسبات بهعلت تحولات درونی امپراتوری مغول و ساختار جغرافیایی آن نمود چندان فعالی در معادلات محلی و منطقهای نداشتند، تأیید دربار مرکزی بهعلت پارهای ویژگیها و ماهیت سیاسی و اجتماعی حکومت ایلخانی، در مشروعیتبخشی به فرمانروایان ایلخانی و چالشهای جانشینی ایشان حداقل تا برآمدن پادشاهان مسلمان مغول نقش مهمی داشتند. این مقاله به روش توصیفی و تحلیلی و بر پایه منابع کتابخانهای، نقش و تأثیر مناسبات ایلخانان و دربار مرکزی را در مسئله جانشینی بررسی میکند. | ||
کلیدواژهها | ||
خان بزرگ (قاآن)؛ مغول؛ ایلخانان؛ قوریلتای؛ جانشینی | ||
اصل مقاله | ||
مقدمه امپراتوری مغول در فاصله مرگ چنگیز(602تا623ق/1206تا1227م) تا رویکارآمدن منگوقاآن(648تا657ق/1251تا1259م)، فرزند تولوی و نواده چنگیزخان، فرایند پرفرازوفرودی را گذراند. با وجود تکاپوهای نظامی مغولان در این مدت، موج گسترده جهانگشایی ایشان در دوران چنگیز، با فترت روبهرو شد. انتقال قدرت به خاندان تولوی و برتختنشستن منگوقاآن با موج تازهای در تاریخ جهانگشایی مغولان همراه بود. در قوریلتای سال 651ق/1251م، درباره تکمیل جهانگشایی مغولان در چین و ایران تا حوزه مدیترانه تصمیمگیری و قوبیلای مأمور فتح چین و هلاکو مأمور فتوحات غربی شد زیرا در فاصله مرگ چنگیزخان تا این زمان، استیلای مستقیم خان بر دنیای اسلامی جنوب آمودریا بسیار ضعیف شده بود (باسورث، 1371: 227). ادامه تکاپوهای اسماعیلیه در ایران و حضور نهاد خلافت دارای اعتبار معنوی در گستره قلمرو اسلامی مغولان و دخالتهای اولوسهای مغولی جغتایی و اردوی زرین در ایران، پیشرفت نظامی سپاهیان اعزامی دربار مرکزی را در غرب با مشکل روبهرو و اوضاع املاک مغولی در ایران را نیز آشفته کرده بود. بنابراین هلاکو، خانزاده مقتدر خاندان چنگیزی، با برنامه نظامی مفصلی عازم مناطق غربی شد. چالشهای انتقال قدرت از خاندان اوگتای به خاندان تولوی، نخستین زمینههای آشکار تجزیه سیاسی امپراتوری مغول را فراهم کردند؛ پس از این تحول، تابعیت خاندانهای اوگتای و جغتای که ناخشنود بودند، سست و مخدوش شدند و به خاندان جوجی در برابر حمایت از منگوقاآن، امتیاز استقلال بیشتر در مناطق فرماندهی خود داده شد. اما مرگ منگو و جانشینی قوبیلایقاآن اتفاقی بود که تجزیه امپراتوری مغول را آشکارتر کرد؛ قاآن جدید با فتح چین، شکوه و اقتدار بیشتری کسب کرد. اما ماهیت امپراتوری مغول، نفوذ مستقیم او را در بخش مهمی از قلمرو امپراتوری تحت فرمان اولوسها کم کرد. نکته مهم این فرایند، تبدیل قلمرو مهمی از مناطق فتحشده امپراتوری یعنی ایران و بینالنهرین به قلمرو دودمانی بود. فرایند تشکیل حکومت ایلخانی و پیوند خانوادگی ایلخانان مغول ایران با دربار مرکزی و ماهیت عناصر نظامی بهفرمان ایلخانان بهشکلی بود که با وجود موانع مناسبات و روابط فعال بینابین، تا مدتها تأیید خان دربار مرکزی در چالشهای جانشینی و مشروعیت قدرت ایلخانان ایران نقش مؤثری داشت. ازاینرو، برخی استفاده از عنوان ایلخان به معنای «تابع خان» را در چارچوب وابستگی حکومت ایلخانی بـه خـان بـزرگ مغـول تلقی میکنند (ویلـتس، 1353: 144؛ سـاندرز، 1361: 120). با توجه به این مقدمه و ازآنجاییکه تاکنون درباره تأثیر پیوند ایلخانان و دربار مرکزی در مسئله جانشینی پژوهش مستقلی انجام نشده است، ضرورت و اهمیت پرداختن به این موضوع دوچندان میشود و پژوهش حاضر نخستین پژوهش مستقل در این زمینه است. در فاصله تشکیل حکومت ایلخانی تا بهقدرترسیدن حاکمان مسلمان ایلخانی، کالبدشکافی و بازکاوی مناسبات با دربار مرکزی مغول در مسئله جانشینی اهمیت شایان توجهی دارد. در مقاله حاضر، مناسبات و تأثیر پیوند ایلخانان و دربار مرکزی در مسئله جانشینی ایلخانان بررسی میشود که به درک بهتری از مشروعیت حکومت ایلخانان منجر میشود. درباره این موضوع، تلاش مقاله حاضر پاسخدادن به پرسشهای زیر است:. 1. آیا دربار مرکزی مغول در مسئله جانشینی و مشروعیت حکومت حاکمان ایلخانی نقش و تأثیری داشته است؟ 2. چرا پس از قوبیلایخان، ایلخانان مسلمان سعی نکردند از دربار مرکزی مغول، مشروعیت کسب کنند؟
تشکیل حکومت ایلخانان و تأیید حکومت هلاکوخان توسط منکوخان و قوبیلایقاآن در مناسبات دربار مرکزی مغول با ایلخانان ایران، نخستین موضوع مهم چگونگی تشکیل حکومت ایلخانی است. بر پایه گزارش منابع موجود، هلاکو (649تا663ق/1251تا1265م)، سرداری کشورگشا، با هدف تحکیم و گسترش فتوحات مغول در ایران، آسیایصغیر، ارمنستان، بینالنهرین، شامات و مصر عازم غرب شد. در هیچیک از منابع به تشکیل حکومت ایلخانی و تبدیل ممالک فتحشده به قلمرو دودمانی هلاکو اشاره روشن و مستقیمی نشده است. برای تعیین بخش مهمی از سپاهیان بهفرمان هلاکو برای انجام این مأموریت مهم، بر پایه سنت ارتش تما یا سهمیهای مقرر شده بود که سهمی از تمام واحدهای نظامی مغول، بهفرمان هلاکو قرار گیرند. برخی، انگیزه این اقدام را شرکتدادن همه امپراتوری در فتوحات غربی میدانند و دیگر اینکه، هلاکو دستاوردهای نظامی خود را متعلق به امپراتوری و همه خاندان بشناسد (زریابخویی، 1368: 43). این ترکیب سپاهیان هلاکوخان در آینده سیاسی حکومت ایلخانی موجب بروز برخی چالشهای مبتنی بر ناهمگونی عناصر نظامی تحت فرمان هلاکوخان و پیوستگی ایشان با اولوسهای دیگر شد. بر پایه گزارش نویسنده جامعالتواریخ، هلاکو به هنگام عزیمت به غرب، جومغور اغول، پسر دوم خود را که بهعلت مادر بر دیگر پسران او مقدم بود با تعدادی از خواتین و نوادگان و اردوهای ایشان در مغولستان و در خدمت منگوقاآن (648تا657ق/1251تا1259م) گذاشت (ابنالعبری، 1364: 339؛ جوینی، 1389: 1/53). بر پایه سنت معمول گروگانگیری حکومت مرکزی از رؤسای ایلات، شاید مفهوم گروگاننهادن پسر هلاکو نزد خان، تضمین وفاداری بود؛ مفهوم دیگر این اقدام شاید حفظ اردو و یورت هلاکوخان در سرزمین اصلی بود که باید پس از پایان مأموریت به آنجا برمیگشت زیرا هلاکوخان برنامه یا انگیزهای برای ماندن در سرزمینهای فتحشده نداشت و به نقشآفرینی در مرکز امپراتوری میاندیشید. در هر حال، هیچ نشانهای از برنامهریزی برای تشکیل حکومت دودمانی هلاکو در ایران و اختصاص مملکتها و سرزمینهای فتحشده به خود و جانشینانش در اهداف لشکرکشی هلاکو به غرب مشاهده نمیشود (الهیاری، 1393: 9). هلاکو پس از عبور از جیحون، با پیروزیهای بزرگ در برابر اسماعیلیه و خلافت بغداد و گسترش اقتدار و حاکمیت مغول بر آسیای صغیر و ارمنستان بر قلمرو پهناوری معادل قلمرو باستانی پادشاهان ایران استیلا یافت. برخی نخستین تکاپوهای هلاکو را برای تشکیل حکومت دودمانی در ایران به پس از این پیروزیها مربوط میدانند. والهاصفهانی مینویسد: «هولاکوخان پس از فتح بغداد با فرستاندن پیک و ارسال هدایا به خدمت برادرش منگوقاآن خبر پیروزی خود را به اطلاع وی رسانید و سپس به طرف آذربایجان حرکت نمود و چون به مراغه رسید ساحت آن دیار محل نزول شهریار سپهر اقتدار گردید» (والهاصفهانی، ۱۳۹۰: روضه پنجم/۲۷۹). به این ترتیب هلاکو در سال 656ق/1259م، درحالیکه سرداران و لشکرهای مغولی مستقر در ایران را مطیع خود کرده بود، بر تخت نشست و سلسله ایلخانی را تشکیل داد. پژوهشگری مغول باور دارد که هلاکو به علت تأسیس سلسله ایلخانی و نیز غصب حقوق خاندانهای جوجی و جغتای در ماورای قفقاز و خراسان از دستورات برادرش تخطی کرده است (Jackson, 1978: 48). ساندرز مینویسد: «هنگامیکه هلاکو از طرف منگو برای مطیعساختن ملل آسیای باختری اعزام شد، مرزهای مشخصی برای قلمرو متعلق به وی معین نگردیده بود و البته از لحاظ اصول هم او مأمور بود که قلمرو خان بزرگ را توسعه دهد نه اینکه یک کشور پادشاهی برای خود به وجود آورد» (ساندرز، 1361: 127). نظریه مورخان ایرانی که در خدمت فرمانروایان مغولی حکومت ایلخانی بودند و در تبیین تاریخ امپراتوری مغول از مراحل آغازین شکلگیری تا فراگیری جهانی آن نقش مهمی داشتند، این است که تشکیل حکومت ایلخانی از اهداف اصلی مأموریت هلاکوخان در غرب بود و تأیید خان بزرگ و دربار مرکزی مغول را همراه داشت. این بیان که تشکیل حکومت ایلخانی را مبتنی بر اراده و موافقت خان دربار مرکزی معرفی میکند معطوف به این رویکرد است که تأیید دربار مرکزی مغول از منابع مشروعیتساز حکومت ایلخانی بود. نکته درخور تأمل گزارشهای نویسندگان ایرانی، اظهار پنهان نگهداشتهشدن این هدف است؛ بهگونهای که روایت این نویسندگان درباره این هدف مأموریت هلاکو بر گمانهزنیهای غیرمستند یا ادعای آگاهی از برخی مکنونات قلبی خان دربار مرکزی مبتنی است. رشیدالدین در گزارشهای مختلف بر این جنبه مأموریت هلاکو تأکید میکند و ضمن ستایش شاهزاده مغول، علت انتخاب او را مشاهده آثار جهانگیری و جهانداری در ناصیه وی میداند (همدانی، 1362: 2/685)؛ به روایت نویسنده، جنبه جهانگیرانه و جهاندارانه مأموریت هلاکوخان در ناصیه خانزاده مغول هویدا بود. جوینی نیز علت اعزام هلاکوخان به غرب را هویدایی آثار جهانگیری و جهانداری در سیمای او میداند و درباره انگیزه منگو از انتخاب او برای این مأموریت چنین مینویسد: «پادشاه روی زمین، منگوقاآن، چون در شمایل برادر خویش، هولاکو، مخایل جهانداری میدید و از عزایم او مراسم جهانگیری تفرّس مینمود ... او را به ضبط جانب غربی نامزد فرمود» (جوینی، 1388: 3/50). تابندگی این ویژگیها در سیمای فرمانروایان بر باور فرّهی در اندیشه ایرانی مبتنی است. نویسنده روضةالصفا پس از برشمردن انگیزههای نظامی لشکرکشی هلاکو به غرب برای نابودی کانونهای مقاومت در ایران و بینالنهرین مینویسد: «چون از ناصیه برادر خود، هلاکوخان، آثار جهانبانی و علامتهای کشورستانی مشاهده مینمود، قرعه اختیار بر وی افتاد» (میرخواند، 1385: 5/4016). بر پایه روایت رشیدالدین، منگو هنگام اعزام برادر به سوی ایران او را درباره چگونگی رفتار با رعایا و امارت ممالک فتحشده سفارش کرد. ازاینرو نویسنده جامعالتواریخ معتقد است که از اهداف مهم فرستادن هلاکو به غرب، ساماندهی اداره ایران و بخش مهمی از قلمرو غربی امپراتوری بود اما این اهداف با صراحت بیان نشده بودند. بر پایه گزارش رشیدالدین، منگو بهظاهر به برادر گفته بود که پس از انجام مأموریت نظامی به مغولستان برگردد. او در این باره مینویسد: «هرچند منکوقاآن را در خاطر مصور و مقرّر بود که هولاکوخان با لشکرهای که بوی داده بود همیشه در ممالک ایران زمین پادشاه و متمکّن باشد و این ممالک بر وی و اروغ نامدار وی بر وجهی که هست مقرّر و مسلّم بود، لیکن ظاهراً فرمود که چون مهمات ساخته باشی، با مقیم اصلی معاودت نمای» (همدانی، 1362 :2/687). دیوید مورگان، این پنهانکاری درباره اقامت هلاکو در ایران را مسئلهای غیرمعمول و بهاحتمال ساختگی برای توجیه اقدام بعدی او میداند (مورگان، 1389: 179). خیراندیش این پنهانکاری را ناشی از ادعای خاندان جوجی درباره ایران و اختلافهای آنها با دربار مرکزی مغول میداند؛ ازاینرو، هلاکو در نقض حقوق خاندان جوجی باید بااحتیاط بیشتری اقدام میکرد (خیراندیش، 1374: 1/202). بیانی نیز با توجه به نسبت هلاکو با قاآن مغول، در بیان علتهای انتخاب هلاکو برای لشکرکشی به ایران، پیشرفت او را در ایران به معنی تحقق و استحکام نفوذ و تسلط امپراتوری بر ایران در برابر اولوسهای دیگر ازجمله اولوس جوجی میشمرد (بیانی، 1370 : 1/197). بنابراین، در روایتهای موجود بیان روشنی از انگیزه و هدف تشکیل حکومت دودمانی هلاکو در ایران مشاهده نمیشود. افزون بر جنبههای نظامی، مهمترین جنبه سیاسی و اداری مأموریت هلاکو به غرب، احراز حاکمیت دربار مرکزی بر ایران و نواحی متصرفی پیرامون آن در برابر ادعای خانهای اردوی زرین و جغتایی بود. ساماندهی اداری متصرفات مغولی ایران نیز با چنین رویکردی برای پایاندادن به دخالتهای این خانها از راه عناصر نظامی و اداری وابسته در ایران بود. بههررو، اقدام هلاکو برای تأسیس حکومت ایلخانی پرابهام است. به نظر میرسد هلاکو پس از پیروزیهای مهم در ایران و بینالنهرین و برانداختن خلافت عباسی در سال 656ق/1259م، بیدرنگ عازم انجام اهداف دیگر مأموریت خود در شامات و مصر شد. در سال 657ق/1260م، پس از فتوحات هلاکو در شامات، رویدادها و تحولات مهمی در دربار مرکزی مغول رخ داد؛ منگو قاآن، خان بزرگ دربار مرکزی، هنگامی درگذشت که دو برادر فاتح او در سرزمینهای شرقی و غربی سرگرم فتوحات بودند. دیوید مورگان مینویسد: «مرگ او، وقوع بحران بزرگ جانشینی را تسریع کرد» (مورگان، 1389: 142). پس از دریافت خبر مرگ خان بزرگ، منگوخان، هلاکو که در شام سرگرم نبرد با ایوبیان مصر بود بیدرنگ به ایران بازگشت. شاید این بازگشت با نگاه خانزاده مقتدر خاندان چنگیزی به تحولات دربار مرکزی مغول و تأثیرگذاری و نقشآفرینی وی در این رقابتها مرتبط باشد. ازاینرو هلاکو عازم شرق شد و در 24 جمادیالآخر 658ق/1260م به اخلاط رسید؛ جاییکه بهاحتمال خبر ادعای قاآنی قوبیلای (658تا693ق/1260تا1294م) و برتختنشستن او در شانگتو (پکن) به او رسید. پس از این تحول، مناسبات هلاکو و دربار مرکزی مغول بر نوعی واقعبینی تنظیم شد. بهاحتمال، در مناسبات هلاکو و قوبیلایقاآن، خان جدید فرمانروایی هلاکو بر سرزمینهای فتحشده را به رسمیت شناخت و هلاکو نیز ضمن ابراز وفاداری به خان جدید، فرزندش جومغور اغول را که در اردوی اصلی و قلمرو نفوذ اریغبوکا با وی همکاری میکرد، از ادامه همراهی بازداشت (همدانی، 1362: 1/679و680). به این ترتیب، هنگامیکه هلاکو بر ایران، آسیایصغیر، بینالنهرین و شامات مستولی بود دربار مرکزی مغول فرمانروایی او را بر این مناطق تأیید کرد و سی هزار نفر از جوانان نامدار مغول را به یاری او فرستاد (همدانی، 1362: 2/733؛ بیانی، 1371: 2/365و366). حاصل حمایت ضمنی هلاکو از قوبیلای به منزله خان بزرگ (قاآن) آن بود که او را به سمت ایلخان منصوب کردند، لقبی که نشاندهنده تبعیت و مادونبودن او به خان بزرگ بود (رشیدوو، 1368: 110و111). بسیاری از مورخان عنوان ایلخان را اصطلاحی مبیّن نسبت فرمانروایان مغول ایران با قاآن دربار مرکزی مغول، به مفهوم مطیع و تابع خان میدانند (زریابخویی، 1366: 42). پسازاین، هلاکو نوعی فرمانروایی دودمانی در ایران تشکیل داد که تا هنگام جلوس غازان (694تا703ق/1295تا1304م)، سلطان مسلمان مغول، خود را تابع دربار مرکزی مغول میخواندند و با یرلیغ و فرمان دربار مرکزی مغول بر تخت فرمانروایی مینشستند (الهیاری، 1393: 13و14). واقعیتهای تاریخی بهروشنی نشان میدهند که این روابط و تابعیت تا حد بسیاری ظاهری بود و خان دربار مرکزی مغول بهعلت دوری مسافت، موانع جغرافیایی و بهویژه استقلال قلمرو اولوسهای اوگتای و جغتای و دشمنیهای میان قلمروهای مغولی، چندان امکان دخالت در امور ایران را نداشت. پس این مناسبات ظاهری بیش از آنکه جنبه عملی و واقعی داشته باشند، در قلمرو ایلخانان بهویژه در میان عناصر نظامی و مغولی بهفرمان هلاکو، کارکرد مشروعیتساز داشت. به هر حال، در فرایند تجزیه و فروپاشی امپراتوری جهانی مغول، فرمانروایی دودمانی هلاکو در ایران حداقل این مفهوم را داشت که اختیارهای خان دربار مرکزی مغول در برگزیدن حاکمان مناطق متصرفی و املاک مغولی در ایران از بین رفت و ایران و نواحی که هلاکوخان فتح کرده بود در تملک او و خاندانش قرار گرفتند. نکته درخور تأمل، نسبت بحران جانشینی با تجزیه امپراتوری جهانی مغول است؛ همانگونه که انتقال قدرت به خاندان تولوی به بهای استقلال اولوس جوجی روی داد که از ایشان حمایت کردند و البته کینه و دشمنی اولوسهای دیگر نیز بهصورت قهری، رشته پیوند آنها را با دربار مرکزی گسست، جانشینی منگوقاآن نیز به جدایی عملی بخش مهمی از متصرفات امپراتوری مغولی در غرب آسیا منجر شد (الهیاری، 1393: 14). پس از این تحولات و شکست سپاهیان مغول در عینجالوت و بازگشت از شامات، هلاکو و جانشینان او بیش از پیش به قلمرو باستانی و تاریخی ایران متکی شدند و این رویداد همراه با پایان جهانگشایی و غارت، نقطه عطفی در تحول نگرش جهانگیرانه هلاکو به جهانداری بود. براساس آنچه گفته شد باوجود استقلال عمل ایلخانان ایران در قلمرو فرمانروایی و بر پایه ملاحظاتی، ایلخانان ایران در نمودارساختن تابعیت خود از دربار مرکزی مغول میکوشیدند و نام خان بزرگ با کلمه قاآن و اغلب قاآنالاعظم روی سکههای فرمانروایان ایران دیده میشد. تا سال 694ق/1295م، این عنوان روی سکهها نقش میشد و نشانه شناسایی فرمانروایی قاآن در ایران بود. البته لقب فرمانروایان مغولی ایران یکسان نبود. هلاکو در دوران زمامداری منکو، خود را «خان» و در زمان قوبیلای ایلخان «المعظم» مینامید (اشپولر، 1368: 272و273 ). مستوفی مینویسد: «در عهد او، عنوان فرمانها به نام قاآن بودی و دیوان بر در ارغون آقا» (مستوفی، 1381: 590). موقعیت او که عناوینش روی سکهها دیده شده و روی سکه نخست نام منکو برادر هلاکو ضرب میشد، ایجاب میکرد که وی دوپنجم غنایم جنگی را تسلیم قاآن کند (اشپولر، 1368: 268). وی همچنین پس از فتح قلعههای اسماعیلی و بغداد، هدایایی را با بشارت فتح و پیروزی برای برادرش منگوقاآن فرستاد (همدانی، 1362: 2/717). بههرروی در دوران منگوقاآن تابعیت هلاکوخان از دربار مرکزی نمود روشن و عینیتری داشت اما پس از او، بهطور عمده مناسبات خان دربار مرکزی با ایلخانان ایران جنبه تشریفاتی و سیاسی داشت. بر پایه نظریه اشپولر، چون مناطق تسخیرشده به هلاکو و بازماندگان او بخشیده شده بودند، قاآن وظیفه داشت این اصل را مراعات کند و تنها در هنگام بروز مشکلات اجازه دخالت داشت. با وجود این، لازم بود قاآن سلطنت ایلخانان را تأیید کند و این موضوع تا هنگام مرگ قوبیلای در سال 693ق/1294م ادامه داشت (اشپولر، 1368: 268). لمبتون مینویسد: «مشروعیت حکومت هولاکو در ایران با عزیمت او به ایران از سوی منگو تأمین شد و جلوس جانشینان بلافصل وی از سوی خان بزرگ تأیید میشد و لذا مشروعیت آنها از منبعی مایه میگرفت که خارج از مرزهای دارالاسلام قرار داشت» (لمبتون، 1372: 271). هرچند دربار مرکزی چندان امکان اعمال سیاست فعال در غرب را نداشت، شاید تأیید خان دربار مرکزی، بهرهمندی از نوعی پشتیبانی دربار مرکزی بود. تأیید دربار مرکزی مغول موضع ایلخانان ایران را در برابر اولوسهای رقیب مغولی تقویت میکرد. اولوسهای مغولی شمال و شرق ایران حدود و ثغور قلمرو هلاکو را به رسمیت نمیشناختند؛ آنان ضمن ادعاهای طولانی درباره مناطقی همچون خراسان و آذربایجان، مدعی بودند که خان بزرگ، منگوقاآن، هلاکو را به ایران نفرستاد تا برای خود دولتی مستقل تأسیس کند، بلکه او را فرستاد تا مناطق جدیدی را به نام خاندان چنگیز تسخیر کند. بنابراین، برای هلاکو جز مغول چین، یعنی قوبیلای، همپیمانی نمانده بود. تنها هلاکو از میان امرای نسل چنگیز، قوبیلای را خان بزرگ پذیرفته بود و در مقابل هم، تنها قوبیلای بود که به تعبیر دیگر فرمانروایان مغولی، سیطره غاصبانه هلاکو را به رسمیت شناخته بود.
نقش تأیید دربار مرکزی در جانشینی هلاکو و ایلخانی اباقا شیوه جانشینی یکی از علتهای فروپاشی امپراتوری مغولان بود. امپراتوری جهانی مغول بارها با درگیری میان اعضای خانواده سلطنتی، ازجمله پسران و برادران خان، متزلزل شد .(Melville, 2016: 309) با تشکیل حکومت ایلخانان، تجربه تاریخی ایران دوره اسلامی و برآمدن فرمانرواییهایی با منشأ اجتماعی و قومی متفاوت، رویکردهای مشروعیتساز گوناگونی را نمودار کرد. دوره مغول و فرمانروایی ایلخانان از دورههای بحرانی و پرتناقض مشروعیتسازی در تاریخ ایران است. تکیه بر سنتهای قومی و قبیلهای فاتحان و رویکرد به اندیشههای ایرانی و نظریه اسلامی حکومت، چالشهای درونی حکومت ایلخانان را تشدید و بحرانهای پردامنهای را در این دوره پرتلاطم پدیدار کرد.. حکومت ایلخانی در فرایندی نظامی تأسیس شد و عناصر ایلی و لشکری که در چارچوب تصمیم قوریلتای دربار مرکزی مغول مأمور پیشبرد اهداف نظامی مشخصی به رهبری هلاکو در غرب شده بودند، مهمترین تکیهگاه حکومت نوپای ایلخانی در ایران بودند. بیتردید، باوجود رویکردهای مشروعیتساز دیگر بر پایه فرهنگ و تاریخ جامعه مغلوب، نباید نادیده گرفت که انطباق ایلخانان با سنتهای رایج در ایران و جهان اسلام برای پذیرش نظام سلطنت موروثی با تأخیری درخور توجه انجام شد. بنابراین، ایلخانان ایران تا پیمودن فرایند انطباق با فرهنگ، مذهب، اندیشه و سنتهای جامعه تحتفرمان ناگزیر پایه اصلی فرمانروایی خود را بر حمایت عناصر ایلی در چارچوب سنتهای مغولی استوار کردند. بر پایه سنت متعارف جامعه مغولی، با تشکیل قوریلتای یا شورایی مرکب از خوانین و خواتین و امرای بزرگ، ایلخان را از میان خانزادگان هلاکویی و براساس ارشدیت و نسب مادری و عوامل و ملاحظاتی دیگر انتخاب میکردند. تأیید خان دربار مرکزی مغول نیز عامل مهمی در افزایش اعتبار و مشروعیت ایلخان بود. ازاینرو، مناسبات با دربار مرکزی مغول در حوزه عمل با روابطی فعال همراه نبود؛ اما بهلحاظ نظری، تا برآمدن غازان و مسلمانشدن ایلخانان ایران و امرا و عناصر ایلی بهفرمان ایشان، تأیید دربار مرکزی مغول اهمیت ویژهای در مشروعیت ایلخانان حداقل نزد عناصر مغولی داشت. در تحولات پرتلاطم امپراتوری مغول، هلاکو از تأیید خان دربار مرکزی در فرمانروایی دودمانی خود بر ایران و ممالک بهفرمان بهرهمند شد. پس از او نیز تا آغاز سلطنت غازانخان، کسب اجازه از خان دربار مرکزی و تأیید او یکی از عوامل مهم و تأثیرگذار در مسئله جانشینی دوره ایلخانی بود. مرگ قوبیلای در سال 693ق/1294م و سلطنت غازان، سلطان مقتدر مسلمان در سال 694ق/1295م، همراه با اسلامپذیری مغولان و اقتدار روزافزون عناصر ایرانی، استقلال کامل ایلخانان ایران را از دربار مرکزی در پی داشت. با مرگ هلاکوخان مغول در سال 663ق/1265م، حکومت ایلخانی در ایران با نخستین چالشهای جانشینی روبهرو شد. گر چه قوریلتای، جانشین فرمانروا را انتخاب می کرد. اما پس از مرگ فرمانروا، تکاپوهای خانزادگان و هواداران ایشان بر پایه امتیازاتی همچون نسب اشرافی مادر، ارشدیت، شایستگیهای فردی و پیشینه ایشان نیز بود. پس از مرگ هلاکو، پسر بزرگ او را که در خراسان فرمان میراند به همراه ارغونآقا، وزیر خراسان، فراخواندند. هلاکو از همسر برگزیده خود، یعنی دوقوزخاتون دختر ایقو پسر اونگخان کرایت، پسری نداشت و جومغور اغول، پسر دیگر او که مادرش نسب اشرافی داشت، در اردوی اصلی باقی مانده بود. منگو تیمور، پسر دیگر هلاکو که نسب مادری او بر اباقا برتر بود به علت کوچکی در کانون توجه نبود. یشموت، پسر دیگر هلاکو، که در دربند و اران به سر میبرد به امید فرصت به اردوی پدر آمد اما شاید به علت نسب مادری به او توجه نشد. بر پایه سنت مغولی، در قوریلتایی که برای تعیین جانشین ایلخان فوتشده تشکیل شد، خوانین و خواتین و امرای بزرگ به جانشینی اباقاخان (663تا۶۸۰ق/1265تا1282م) نظر دادند که گویا پیشتر پدرش نیز او را برای جانشینی پیشنهاد کرده بود (همدانی، 1362: 2/741و742؛ میلانی، 1388: 196). میرخواند مینویسد: «بزرگان قوم تصمیم گرفتند که اباقاخان، بزرگترین پسر هولاکو که از جانب پدر نیز به جانشینی نامزد شده بود، به ایلخانی برگزینند» (میرخواند، 1385: 5/4070) امرا و سپاهیان نیز از او اطاعت کردند (ابنالفوطی، ۱۳۸۱: ۲۱۰ ). زمانیکه امرا به ولیعهدی و قائممقامی اباقاخان گواهی دادند، اباقاخان ابا کرد و این شغل خطیر را به برادران واگذار کرد و گفت: «آقای ما قوبیلایقاآن است، بیرخصت او این مهم را چگونه اختیار توان کرد» (همدانی، 1362: 2/742). وصافالحضره مینویسد: «ارغونآقا و الجایخاتون و دیگر خاتونان و شهزادگان و سروران رسولی به حضرت قاآن فرستادند و از او فرمان خواستند. آنگاه خط دادند و همداستان شدند که مطیع اباقا باشند» (وصافالحضره، 1338: 1/53). اباقا همانند پدرش همواره خود را نماینده خان بزرگ، قوبیلای، میدانست و از خان بزرگ درخواست فرمان و تاج خانی کرد و قوبیلایقاآن این خواسته را برآورده کرد (گروسه، ۱۳۶۸: ۵۵۹؛ بویل، 1379: 5/334؛ لمبتون، 1372: 272). او برای رعایت ادب و احترام، تا رسیدن ایلچیان خان بزرگ و اعلام فرمان، به جای تخت بر صندلی مینشست. چون ایلچیان قاآن یا خان بزرگ در سال 669ق/1270م برای اعلام و تأیید سلطنت او رسیدند، اباقاخان بار دیگر در روز چهارشنبه 10 ربیعالآخر همان سال در موضع جغاتو برای بار دوم تاجگذاری کرد و بر تخت نشست (همدانی، 1362: 2/765؛ بناکتی، 1378: 432؛ بویل، 1379: 5/338). حمدالله مستوفی مینویسد: «بعد از پدر به فرمان عمش قبلایقاآن پادشاهی بدو تعلق گرفت و نام او بر عنوان احکام ثبت کردند» (مستوفی، 1381: 591). لمبتون هم مینویسد: «اباقا آن را [حکومت را] پذیرفت و اعلام داشت که این گزینش بایستی به تأیید خان بزرگ برسد. وقتی که در سال 669ق/1270م تأییدیه او از راه رسید، بهعنوان دومین ایلخان بر تخت جلوس کرد» (لمبتون، 1372: 272). اباقا به مسند ایلخانی و نیز به نیابت سلطنت رسید چون توانست از قوبیلای فرمانی بگیرد که به وی قدرت میداد تا به نام «خان بزرگ» اختیارات حقوقی خویش را همه جا به کار برد (ساندرز، 1361: 128). مهر قوبیلای بر همه اسناد دولتی زده میشد و نماینده او که نوعی مأمور عالیرتبه بود، در تبریز اقامت کرد (ساندرز، 1361: 120و121). تأیید دربار مرکزی مغول، موضع ایلخان و وابستگی محض او را به امرا کاهش و به او اقتدار و استقلال بیشتری میداد. از مرگ هلاکو تا بهقدرترسیدن غـازانخـان، بـا توجه به اوضاع آشفته در شوراهای تعیین جانشین خان و اختلافاتی که بر سر انتخاب خانها در هـنگام تشکیل قوریلتای بروز میکرد، امیران به تعداد فراوان و با اعمال نفوذ در مجمع مشورتی جایگزینی خـان نقش فعال و قاطعی داشـتند. حتی گاهی اظـهارنظر و تلاش آنها سرنوشت جانشینی را به نفع فرزند یا برادر خان فوتشده رقم میزد (میلانی، 1386: 175و176). مرتضوی در کتاب مسائل عصر ایلخانان، نفوذ امرا را در انتخاب ایلخانی اباقا مهمتر از دخالت دربار مرکزی مغول میداند و مینویسد: «با جلوس اباقاخان و انتخاب او به جانشینی هولاکو که برای نخستینبار طبق رای و تصویب امرا و بزرگان مغول در ایران و بدون دخالت مستقیم دربار قراقروم انجام پذیرفت، سلسلهای که مشهور به «سلاطین مغول ایران» یا «ایلخانان» است، آغاز شد. در روزگار ایلخانی اباقاخان، نفوذ و حکم دربار مرکزی مغول در دستگاه خان مغول ایران کمکم زایل میشود و سلطنت ایلخانی صبغه یک سلطنت و حکومت ایرانی به خود میگیرد» (مرتضوی، 1370: 10و11). اباقا در آغاز تنها لقب عم خود، «قاآنالعادل»، را روی سکهها نقش میکرد اما پس از مدتی، کلمه ایلخان نیز روی سکهها دیده شد. فرمانروایان بعدی نیز تا سال 694ق/1295م، این لقب را به کار میبردند (اشپولر، 1368: 273). پس از مرگ اباقا، اختلاف بر سر جانشینی نمود بیشتری یافت. گویا اباقا پیش از مرگ به جانشینی پسرش ارغون که مادرش از قومایان او به نام قایمیشخاتون بود، گرایش داشت و عناصر سنتگرای مغول نیز از او حمایت میکردند اما تکودار (681تا۶۸۳ق/1282تا1284م) پسر هفتم هلاکو که از مادری اشرافی به نام قوتویخاتون از «استخوان پادشاهان قنقرات» بود، به جانشینی انتخاب شد. تکودار در دوران ایلخانی پدر، همراه گروهی از خاندان هلاکو در اردوی اصلی مانده و در زمان اباقاخان به ایران آمده بود. او که در مقایسه با رقیب خود، ارغونخان، به علت حضورنداشتن در ایران برای حشر و نشر بیشتر با عناصر مغولی ایران و بروز شایستگیهای نظامی خود فرصتی نیافته بود، با پذیرش اسلام «احمد» نام گرفت و در کل حمایت عناصر ایرانی مسلمان را داشت. هواداران ارغون در هنگام بیماری اباقا، کسانی را برای آگاهی او به خراسان روانه کردند و با مرگ ایلخان نیز او را برای آمدن فوری به اردوی ایلخان فوتشده ترغیب کردند؛ اما احمد تکودار که در کردستان بود، سریعتر از ارغون خود را به اردوی برادر رساند. هواداران احمد نیز پیش از رسیدن ارغون به بهانه پیشگیری از اختلال در امور ملک، به ایلخانی احمد گواهی دادند که امتیازهای ارشدیت و نسب مادری داشت. به نظر میرسد که در برآمدن احمد، عناصر ایرانی مسلمان بهویژه خاندان جوینی، نقش داشتند اما منابع ایرانی در این باره بهروشنی سخن نمیگویند و برآمدن احمد را در چارچوب سنتهای مغولی و تصمیم قوریلتای بیان میکنند. ازاینرو، احمد در ربیعالاول 681ق/1282م بر تخت نشست.
روابط با دربار مرکزی و چالشهای دوره احمد تکودار پیش از احـمد، پدرش هلاکو و برادرش ابـاقا فـرمانروایی خود را بر ایران نـاشی از یـرلیغ قاآن میدانستند؛ اما به هنگام جلوس احمد تکودار هیچ اشارهای در این باره مشاهده نمیشود. رفتار سیاسی او نیز مغایر با اهداف و سـیاست کـلی دربـار مرکزی بود. انتخاب عنوان «سلطان» به جای «ایلخان» (ساندرز، ۱۳۶۱: ۱۳۸؛ بیانی، ۱۳۷۱: 2/۴۵۷) نمونهای مهم از این رفتارهاست؛ بـه اعـتقاد برخی، ایلخان بـه مـعنی مطیع خان بود و از نظر حقوقی و سیاسی در نسبت میان ایلخانان و قاآن بزرگ مفهوم ویژهای داشت. برتری و سیادت قاآن به علت مشکلات مختلف و تـحولات سیاسی درون امپراتوری مغول و موانع و فاصله با ممالک ایلخانی جنبه عملی نداشت اما رویکرد به آن از دو جهت مهم بود: از یک سو تأیید قاآن در تقویت مبانی قـدرت ایـلخانی بسیار مؤثر بود و حتی با توجه به نقش شاهزادگان و امرا در قوریلتای انتخاب ایلخانان، بهنحوی او را با تکیه بر عاملی مافوق در چارچوب نظام امپراتوری از بستگی شدید به عناصر ایلی آزاد میکرد و از سوی دیگر، به هنگام تخلف از سیاست دربار مرکزی باوجود غیرعملیبودن هر نوع نظارت و اعمال نفوذ، دستاویزی برای عناصر مغول در تضعیف ایلخان و دشمنی با او بود. دوران سلطنت احمد تکودار دورهای پرالتهاب در تاریخ ایلخانی است. ایلخان مسلمان در برابر مخالفان مغولی خود و برخلاف سیاست ایلخانان و دربار مرکزی مغول، به پیشنهاد عناصر ایرانی و مسلمان همراهش با ممالک مصر ارتباط برقرار کرد. این اقدام با توفیق چندانی روبهرو نشد اما عناصر مغولی دربار ایلخانی این اقدام را خیانتی به آرمان جامعه مغولی و خلاف تصمیم قوریلتای بزرگ دربار مرکزی تفسیر کردند. پس از اقـدامات احـمد در مغایرت با سیاست دربار مـرکزی، شـاهزادگان و امرای مخالف او به رهبری ارغون از اقدامات ایلخان مسلمان نزد قوبیلای شکایت کردند. به قول مارکوپولو که در این زمان در دربار مرکزی حضور داشت، قوبیلایقاآن از رفتار احـمد ابـراز نگرانی و تأسف کرد (گروسه، ۱۳۶۸: ۶۰۷). بـههـرحال تلاشها و تکاپوهای احمد در برقراری روابط دوستانه با مصر و استفاده از این روابط در تحکیم مبانی قدرت سلطنت موفقیتی در پی نداشت و موجب تشدید کینه عناصر مغولی و دادن بهانه و دستاویزی به آنها در تـمسک بـه قاآن شد. قاآن به علت موانع، مسائل و مشکلات مختلف، امکان اعمال سیاست فعالی در ایران نداشت اما همراهی قاآن از نظر معنوی با عناصر مخالف سـلطان احـمد، بیتردید در یکپارچگی بیشتر عناصر مخالف مؤثر بود (الهیاری، 1381، 43و44). بارکهاوزن مینویسد: «خان بزرگ که در پکن اقامت داشت حاضر نشد او [احمد تکودار] را به سلطنت بازگرداند» (بارکهاوزن، 1346: 229). اقدام قاآن در فرستادن یرلیغ خانی برای ارغون و دادن لقب چینگسانگ (وزیر بزرگ) به بوقا (همدانی، 1362: 2/811و812) نیز این نظر را تقویت میکند.. مغولان براساس باورهایی که از یاسا سرچشمه میگرفت، عقیده داشتند که فرمان خان از آسمان میآمد و طغیان بر او حکم طغیان بر خدا را داشت و کشتن فردی از خاندان خان نیز در همین حکم بود (اقبال آشتیانی، 1379: 73). بر اساس این، امرای مغول تنها در سایه رضایت خان بزرگ به دفع و قتل یکی از افراد خاندان چنگیزخان اقدام میکردند وگرنه کشتن یکی از آنها برای امرا گناهی نابخشودنی بود (مرسلپور، 1391: 108).. به نظر میرسد از دوره تکودار نگرش امرا به ایلخان تغییر کرد. هلاکو و اباقا افرادی از اروغ (خاندان) چنگیزخان بودندکه به پندار مغولان، مخالفت با آنها در حکم مخالفت با خدا بود و محترم بودند؛ اما بهتدریج جایگاه معنوی ایلخانان نزد امرای نظامی مغول تضعیف شد. عملکرد احمد تکودار که برخلاف یاسا و سیاست دربار مرکزی بود و کشتن شاهزاده قونغرتای که سنتشکنی محسوب میشد، امرا را به مخالفت با وی سوق داد و حرمت کشتن اولاد چنگیزخان را از بین برد. هنگامیکه امرا تکودار را به قتل رساندند، ابهت شخص ایلخان تا حد بسیاری در نزد امرای مغول شکسته و این مسئله یکی از عوامل نابسامانی در حکومت ایلخانان بعدی شد. به نوشته وصافالحضره: «چون سلطان احمد در ازدیاد رونق اسلام و اسلامیان مبالغت مینمود، عقاید و آرا شهزادگان و امیران نسبت به او دگرگون شد و از بیم گزند او در نهان با یکدیگر توطئه کردند» (وصافالحضره، 1338: 1/125). او ادامه میدهد که به همین علت در سال ۶۸2ق/1283م، شاهزاده قنقورتای به تحریک بعضی امرا به فکر براندازی سلطان احمد و گرفتن مقام خانی افتاد؛ اما سلطان پیشدستی کرد و او و همدستانش را دستگیر کرد و به قتل رساند. در این ماجرا جمعی از امیران بزرگ همچون کوچک نوین و شادی اقتاچی نیز کشته شدند (وصافالحضره، 1338: 1/125). کشتن شاهزاده قونغرتای توسط او که سنتشکنی محسوب میشد، امرا را به مخالفت با وی سوق داد و حرمت کشتن اولاد چنگیزخان را از بین برد. هنگامیکه امرا تکودار را به قتل رساندند، ابّهت شخص ایلخان تا حد چشمگیری در نزد امرای مغول شکسته شد و این مسئله یکی از عوامل نابسامانی در حکومت ایلخانان بعدی بود.
روابط با دربار مرکزی و مسئله جانشینی پس از احمد تکودار تا سلطنت غازان پس از پایان کار احمد تکودار نیز تکاپوهای خانزادگان برای جانشینی آغاز شد. چند تن از خانزادگان هلاکویی نیز مدعی ایلخانی بودند؛ اما با اتفاق نظر امرا و بزرگان، خانزادگان مدعی نیز تبعیت از ارغون (683تا690ق/1284تا1291م) را پذیرفتند. مراسم نشستن ارغون بر تخت ایلخانی در 27 جمادیالاول سال 683ق/1284م، برگزار شد. ارغون نیز برای تأیید خان دربار مرکزی اهمیت بسیاری قایل بود و از قوبیلایقاآن درخواست تأیید ایلخانی کرد. بر پایه گزارش رشیدالدین در 27 ذیالحجه684ق/1285م، ایلچیان ارغون از دربار قاآن رسیدند. امیر اردوقیا، یرلیغ قاآن را درباره جلوس ارغون به جای پدر آورد. پولاد چینگسانگ، فرستاده دایمی قاآن، به دربار ایلخانان آمد و تا هنگام مرگ در سرای منصوریه اران مستقر شد. پس از رسیدن فرمان خان دربار مرکزی، ارغون دوباره در 10 صفر 685ق/ 1286م، بر تخت نشست و آیین و رسوم جلوس ایلخان را دوباره انجام داد (همدانی، 1362: 2/811و812). لمبتون مینویسد: «بالاخره پس از دستگیری احمد تکودار، شورایی از خواتین، شهزادگان و امرا تشکیل شد تا جانشین ارغون را اعلام دارد. پس از اینکه خان بزرگ بعد از دو سال در سال 685ق/1286م ایلخانی او را تأیید کرد، جشن و طوی دیگری برپا شد» (لمبتون، 1372: 272). ارغون در دوران ایلخانی نیز خود را تابع دربار مرکزی معرفی میکرد. در آرشیو فرانسه که نامه اصلی ارغون به پادشاه فرانسه حفظ شده و طومار بـه زبـان مـغولی و به خط ایغوری و مهرچینی مهر شده است، چنین عبارتی دیده میشود: «بقوةالله تعالی» «در ظل الطاف خاقان» «فرمان ما، ارغون» (ویلبر، 1365: 13؛ ساندرز، 1361: 132؛ رجبزاده، 2535: 215و216) که نشاندهـنده تـبعیت پادشاهان ایران از خان بزرگ بود.. در نامه ارغون به پاپ هونوریوس چهارم در سال 684ق/1285م نیز پس از نام چنگیزخان، جد بزرگ تمام مغولان، نام خان بزرگ قوبیلایقاآن بهعنوان امپراتـور چـین و عـم بزرگــوار او و فرمــانروای تمــام پادشاهان یاد شــده است (گروســه، 1368: 610؛ ساندرز، 1361: 132). به هرحال در دوره ارغون، ایلخان مغول به تبعیت از خان و پیوند با دربار مرکزی بسیار اهمیت میداد؛ بهگونهای که ارغون سفرایی برای خواستگاری یکی از شـاهزاده خـانمهای چینی به نزد قوبیلای فرستاد که مارکوپولو آن را شرح داده است (مارکوپولو، 1390: 37تا39؛ نـوایی، 1366: 47). ایلخانان بعدی مغول تا پیش از غازان نیز توجه ویژهای به تأیید دربار مرکزی و تبعیت از آن میکردند. گیخاتو (690تا694ق/1291تا1295م) نیز که پس از ارغون با انتخاب قوریلتای به ایلخانی رسید، حضور پولاد چینگسانگ، نماینده قوبیلای در دربار را کافی ندانست و پیش از دریافت تأییدنامه از چین بر تخت سلطنت ننشست (12رجب691 در الطاغ) (اشپولر، 1368: 269و270). اشپولر درباره لقبی که بایدو (جمادیالاول تا ذیالقعده694ق/۱۲۹۵م) روی سکهها به کار میبرد، مینویسد: «در دوران زمامداری گیخاتو و بایدو این لقب [ایلخان] به خط مغولی روی سکهها منقوش میشد» (اشپولر، 1368: 273). اما پس از بایدو هیچ ایلخانی تلاش نکرد که از خان بالیغ دورافتاده برای فرمانروایی خویش تأیید بگیرد (ساندرز، 1361: 133). غازانخان به کوشش امیرنوروز، سردار زیرک خود، مسلمان و از احترام مردم ایران برخوردار شد. قاآنهای چین، خبر تغییر دین غازان را همچون تشرف احمد به اسلام تأیید نکردند (اشپولر، 1368: 191). از روزگار غازان به بعد، هیچ غیرمسلمانی در ایران فرمانروایی نکرد و بنابراین، بستر بـرای وداع بـا سـنتهای مـغولی فراهم شد. لقب «ایلخان» لغو شد و «سلطان» جای آن را گرفت و گامهای مشخصی برای تبدیل حکومت ایلخانی به پادشاهی ملی ایرانی برداشته شد.
مرگ قوبیلایقاآن و مسئله جانشینی در دوره پادشاهان مسلمان مغول در زمان قوبیلای، امپراتوری جهانی مغول به اوج اعتلا و عظمت خود رسید و تا آن زمان از نظر وسعت خاک و قدرت مادی و معنوی در تاریخ بینظیر بود. ایلخانان در برابر قوبیلایقاآن تعهدات سـیاسیخـویشاوندی داشتند و مشروعیت حکومت خود را از او دریافت میکردند. اما در هنگام نشستن غازان (694تا703ق/1295تا1304م) بر تخت ایلخانی، اوضاع دگرگون شد. قوبیلایقاآن، عم بزرگ او، در سال 693ق/1294م درگذشت و آخرین قاآن ناظر به احوال سراسر قلمرو مغولان را به خاک سپردند و پس از او، امپراتوری بهسرعت در سراشیبی انحطاط افتاد. با توجه به ناهمگونی عناصر مغولی و نظامی تحتفرمان که بر پایه قوریلتای دربار مرکزی در خدمت هلاکو و جانشینان او بودند، تأیید دربار مرکزی حداقل برای نسل اول ایلخانان مهم بود. در دوره غـازان، پراکندگی و تفرقه لشکر مغولان روی در فروپاشی ساختارهای اساسی نظام قبیلهای آنان داشت و همه اختلافات برای رسیدن به قدرت بودند. ازاینرو بستر بـرای وداع بـا سـنتهای مـغولی فراهم شد. دولت ایلخانی از آغاز سلطنت غازانخان رنگ ایرانی و اسلامی به خود گرفت؛ بهطوریکه جلوس غازانخان،آغاز تجدید حیات و استقلال سیاسی ایران است. غازانخان تبعیت از خان مغولستان را رها کرد و سلسله ایلخانی را در ایران به استقلال رساند و ایلخانی که بر تخت تکیه زده بود، عنوان سلطان داشت. گفته شده است که دیوانسالاران ایرانی، ایلخان را «پادشاه اسلام» (همدانی، 1388: 190 و 191 و175 و177 و 251 و 256) و درعینحال «خسرو ایران و وارث ملک کیان» مینامیدند (همدانی، 1364: 141) و قلمرو سلطنت ایلخان، نه «اولوس» مغولی بلکه «ملک کیان» و کشور ایران یا «ممالک ایران» بود (رجبزاده، 2535: 117و118) که فراخنای ولایاتش «از سرحد آب آمویه تا تخوم روم و از آب جَون تا اقاصی مصر» بود (همدانی، 1364: 144). با مرگ قوبیلای، در ایران نام «خان بزرگ» از روی سکهها محو شد. پس از این، نماینده چین دلیلی برای ماندن در تبریز نداشت. حکمرانان ایران، اطلاق کلمه ایلخان را به معنی خان تابع دولت دیگر برای خود ممنوع کردند (اشپولر، 1389: 85) و جانشینان قوبیلای، با عنوان «خان بزرگ» پذیرفته نشدند (ساندرز، 1361: 133). غازان فرمان داد تا واژههای «تنگری کوچوندور» یعنی «با تأییدات خداوند متعال» را روی سکه نقش کنند. پیشینیان او به جای این کلمات، «قاآنالعظیم» را نقش میکردند که نشانه سروری قاآن بود. غازان با تغییر دین، استقلال خود را نمایان کرد (اشپولر، 1368: 270؛ گروسه، 1398: 622و623). وی برای نخستینبار لقب قاآن را برای خود به کار برد و به این ترتیب، استقلالطلبی خود را آشکار کرد. او روی برخی سکهها، عنوان «سلطانالاعظم غازان سلطان محمود» را به کار برد و عبارت «به تأیید خداوند متعال» را به آن اضافه کرد که نشانه استقلال او بود (اشپولر، 1368: 273). همچنین برخلاف ایلخانان پیشین، عنوان «قاآنالاعظم» و «به اقبال قاآن» را از سر نوشتهها و فرمانها حذف کرد و بهجایآن عبارتهای «میامینالملهالمحمدیه»، «بقوهااللهتعـالی» و «فرمانالسلطان محمودغازان» را قرار داد (مرتـضوی، 1370: 69). برحسب ضبط جامعالتواریخ طغرای غازانخان نیز به صورت زیر بوده است: «بسماللهالرحمنالرحیم بقوهاللهتعالی و میامنالملهالمحمدیه فرمان سلطان محمودغازان» (رجبزاده، 2535: 215و216). از سوی دیگر، غازان آشکارا تعلق سرزمین ایران را به قلمرو قاآن منکر شد؛ اگرچه این تعلق ظاهری بود، اثر آن در ضرب سکه و صدور اسناد و غیره دیده میشد. تشرف غازان به دین اسلام و مرگ قوبیلای در سال 693ق/ 1294م، موجبات اصلی این تجزیه بودند. جانشینان قوبیلای شایستگی آن را نداشتند که بهطور واقعی حقوقی را مطالبه کنند که منصب قاآنی همراه داشت. این تجزیهطلبی در مرسومکردن تقویم جدیدی که از عصر ایلخانان شروع میشد و به موازات تقویم اسلامی و تقویم مغولی بود و نیز بیان لقبهای جدید برای قاآن و حذف عنوانهای مأنوس ظاهر شد. در این تصمیمات بهخوبی دیده میشود که ایلخان جدید تا چه اندازه علاقهمند بود بینیازی خود را از دربار قاآن نشان دهد (اشپولر، 1368: 96و97). مرتضوی مینویسد: «با جلوس غازانخان استقلال سلطنت ایلخانی در ایران تکمیل شد و نفوذ و نظارت دربار خان بزرگ بر دربار ایلخان ایران از بین رفت و رابطه بین خان بالیغ و تبریز صورت عادی و کاملاً تشریفاتی به خود گرفت و بهتدریج قطع شد» (مرتضوی، 1370: 11). بنابراین به نظر بسیاری از مغولان متعصب، آنها میخواستند کرسی ایلخانی را به تخت سلطنت تبدیل کنند و «خان» نباشند و «شاه» باشند (ساندرز، 1361: 138). غازان منتظر نماند کـه فرمان بهتختنـشستن او را امپراتوری مغول در چین صادر کند (بـیانی، 1379: 224). در تثبیت ایلخانان اولیه که بهطور معمول در فرایندی پرچالش به قدرت میرسیدند، تأیید دربار مرکزی مهم بود ولی پس از مرگ قوبیلایقاآن، پذیرش اسلام تنها راهحل این تنگنا برای شخص غازان بود. بـرای انـتقال قدرت، سنت قدرت در زمینه تمدن اسلامی راهحلهای ویژهای فراروی غازانخان قرار داد. بیعت برای ولیعهد در زمان حیات شخص خلیفه و سلطان امکانپذیر و ولیعهد بهطور معمول فرزند بزرگتر سلطان بود. بنابراین، در زمانیکه سلطان به جانشینی فـرزندش وصیت مـیکرد یا وصیتنکرده میمرد، امکان انتقال مسالمتآمیز قدرت وجود داشت. پس از غازان، نه قوریلتای و نه تأیید قاآن بلکه شخص سلطان، ولیعهدش را تـعیین مـیکرد؛ حتی ابوسعیدبهادرخان پیش از آنکه به سن بلوغ رسیده باشد بـر کرسی سلطان تکیه زد (انصاریقمی، 1378: 76). با وجود این، رابطه غازان با جانشینان قوبیلای دوستانه ماند. جانشینان ناقابل قوبیلای نمیتوانستند با زور، نظرهای خویش را بر ایلخانان تحمیل کنند. تیمور، نواده و جانشین قوبیلای، به غازان لقب «شاه صلحگستر سرزمین غرب» را داد؛ البته فرمانروایان ایران نیز به حفظ روابط دوستانه با قاآن علاقهمند بودند. غازان در سال 697ق/1298م، معظمفخرالدیناحمد و تغای را به دربار قاآن در چین فرستاد. آنها هدیهها و 10 تومان طلا با خود بردند تا اشیایی خریداری کنند. تیمور آنان را در دایدو، حوالی پکن، بهگرمی پذیرفت. این دو، چهار سال در چین ماندند و سهمیه ایلخانان از محصولات کارگاههای ابریشم قاآن که از زمان لشکرکشی هلاکو در سال 651ق/1251م به بعد داده نشده بود، در اختیار آنان گذاشته شد. فخرالدین در پایان سال 704ق/1305م با قایقهای بادی چینی از راه دریا بازگشت (اشپولر، 1368: 270و271). گروسه مینویسد: «با اینکه غازانخان استقلال تام و تمام داشت معهذا سفرایی که به چین فرستاد مطاوعت و مراتب احترام و توفیر او را به خان بزرگ تیمور خاقان اظهار میداشتند و او را به ریاست خاندان چنگیزخانی و بالاخص شعبه و شاخه خاندان تولوی میشناختند» (گروسه، 1363: 623). اما گمان نمیشود که غازان و الجایتو (703تا716ق/1304تا1316م) برای اینکه تیمور، جانشین قوبیلایقاآن، سلطنت آنها را تأیید کند ارزش قایل بوده باشند؛ اگرچه آنان بلافاصله بر تخت سلطنت نشستند و رفتار ایشان این تصور را تأیید میکرد، نباید گمان کرد که روابط حسنه میان ایلخانان و دربار قاآن قطع شده بود (اشپولر، 1368: 270). الجایتو در سالهای 705و712ق/1306و1312م، سفیرانی به چین فرستاد. گروه نخست برای عرض پاسخ به پیام قاآن که ضمیمه نشان برای ایلخان فرستاده شده بود، به دربار قاآن رفت (اشپولر، 1368: 271). در جمادیالاول 705/1306 فرستادهای از جانب قاآن به دربار الجایتو آمد و خبر آورد که قاآن سلطنت او را تأیید کرده است (وصافالحضره، 1338: 4/475 و476؛ اشپولر، 1368: 113). حکومت ایلخانی که از جنگهای دوران غازان ضربه شدیدی خورده بود و همچنین خبر گرفته بود که نمایندگانی از الوس جوجی به دربار مصر رسیدهاند و خواهان اتحاد با مصر هستند، نگران (بیانی، 1375: 3/1023) و درصدد شد تا با مصر قرارداد صلح ببندد؛ همچنین، اولجایتو از ترس اتحاد الوس جوجی با مصریها علیه ایلخانان، سـفرای تیمـورقـاآن و رسـولان شاهزادگان ماوراالنهر و بلاد ترکستان، یعنی الوسهای اوگتای و جغتـای را بهگرمی پـذیرفت. پس از آن، رشـته اتحـاد و دوستی میان ایلخان ایران و خان بزرگ و نیز الوسهـای اوگتـای و جغتـای برقرار شد (کاشـانی، 1391: 32؛ وصافالحضره، 1338: 1/475و476؛ میرخوانـد، 1385: 5/4262). ایجاد چنین روابطی میان فرمانروایان مغول بهقدری برای اولجایتو مهـم بـود که خبر آن در نامه او به فیلیپ لوبل، پادشاه فرانسه، بازتاب شد (گروسه، 1368: 630؛ اشــپولر، 1368: 113؛ بیــانی، 1379: 345). الجایتو برای نخستینبار القاب متداول و طولانی شرقی را به کار برد که به شکلهای مختلف روی سکهها دیده میشوند. الجایتو در طغرای نامهای که به پادشاه فرانسه نوشت، خودش را اینگونه معرفی کرد: «فرمان ما، سلطان اولجایتو» (رجبزاده، 2535: 215و216). در توجه به سکههای دوران سلطنت اولجایتو، تحولات مـذهبیسیاسی ایـن دوره بهخوبی نمایان میشود. نام «اولجایتو سلطان» تنها کلمه مغولی است که به خط ایغوری از دوره اولجایتو روی بـعضی از سـکهها بـاقی مانده است. این تحولات از دورشدن کامل حکومت ایلخانی از مرکز امپراتوری مغول و گرایش تام به سمت فـرهنگ ایـرانی حکایت میکنند. در منابع، ذکر نشده است که قاآن به ابوسعید (716تا736ق/1316تا1335م) نشان اعطا کرده باشد و او هنوز در سال 720ق/1320م، نشان پدرش را به کار میبرد. با توجه به این روابط صمیمانه، قاآن به الجایتو و ابوسعید لقب پادشاه (کوآنپین) اعطا کرد (اشپولر، 1368: 271). ابوسعید از بهکاربردن لقبهای مفصل خودداری کرد و خود را «السلطانالاعظم ابوسعید بهادرخان» نامید و در سال 717ق/1317م، عنوان بهادرخان را برای خود انتخاب کرد (اشپولر، 1368: 273). منبعی اروپایی که وقایع را بیشتر از دید چینیها دیده، ابوسعید را نایب قاآن معرفی کرده است (اشپولر، 1368: 271). هر سال، سلطان ابوسعید نیز کـاروانهـایی از شتر و بازهای شکاری و سنگهای گرانبها به دربار قـاآن مـیفرسـتاد (اشـپولر، 1368: 271). همانگونهکه بیان شد با جلوس غازانخان استقلال سلطنت ایلخانی در ایران تکمیل شد. با تشرف غازان به دین اسلام و مرگ قوبیلایقاآن، جانشینان قوبیلای شایستگی آن را نداشتند که بتوانند حقوقی را که منصب قاآنی با خود به همراه داشت، مطالبه کنند. اسلامآوردن غازان تحول بنیادی در موقعیت ایلخانان به وجود آورد. از این زمان به بعد، ایلخانان سلسلهای ایرانی شدند و به دنبال کسب مشروعیت از خارج نبودند (لمبتون، 1372: 273). باسورث مینویسد: «فشار و نفوذ فرهنگی و دینی محیط ایران باعث شد که غازانخان و جانشینان وی به دین اسلام بگروند» (باسورث، 1371: 227). به دنبال این تحولات، نفوذ خان بزرگ به دربار ایلخانان و نظارت بر آن از بین رفت و همین امر، باعث اختلاف نظر میان سرکردگان مغول و یکی از دلایل فروپاشی ایلخانان شد؛ چون بزرگان مغولی معتقد بودند فرزندان هلاکو در زمان غازانخان از سلطه خاقان اکبر خارج و از خاندان چنگیز دور شدند و سکههایی نه با نام خاقان اکبر سلاله چنگیزخان ضرب کردند. ازاینرو، میان امرای مغولی بر سر وراثت چنگیزخان نزاع درگرفت؛ یعنی میان کسانی که از نسل هلاکو بودند و کسانی که مدعی بودند بدون اینکه از نسل هلاکو باشند از چنگیزخان نسب میبرند. گروه دوم مدعی بودند که غازانخان و جانشینان او حکومت مستقل را نه به وراثت شرعی از چنگیزخان بلکه با غلبه و شمشیر گرفتهاند و مشروعیت ندارند. این مسئله باعث تقسیم دولت به دولتهای کوچک و درگیر شد (انصاریقمی، 1378: 81و82).
نتیجه اهداف مهم و راهبردی مغول در شرق و غرب پس از رویکارآمدن منگوقاآن پیگیری شدند. دربار مرکزی، هلاکوخان را مأمور گسترش جهانگشایی مغولان در غرب و مشخصتر ایران، بینالنهرین، آسیایصغیر، ارمنستان، شامات و مصر کرد. پس از تصرف شامات و در آستانه تهاجم به مصر، خبر مرگ منگو و پارهای تهدیدات جنبی، هلاکو را ناگزیر کرد که شامات را ترک کند. در این هنگام و پس از رقابتهای سخت و خونینی که هلاکو از آن دور بود، قوبیلای به مقام خانی رسید. هلاکو بهگرمی این انتخاب را تأیید کرد و به تبریز بازگشت. پس از این تحول، مناسبات هلاکو و دربار مرکزی مغول مبتنی بر نوعی واقعبینی تنظیم شد. بهاحتمال، در مناسبات هلاکو و قوبیلایقاآن، خان جدید فرمانروایی هلاکو را بر سرزمینهای فتحشده به رسمیت شناخت. سپس، هلاکو نوعی فرمانروایی دودمانی در ایران تشکیل داد که تا هنگام جلوس غازان (694تا703ق/1295تا1304م)، سلطان مسلمان مغول، فرمانروایان ایران خود را تابع دربار مرکزی مغول میخواندند و با یرلیغ و فرمان دربار مرکزی مغول بر تخت فرمانروایی مینشستند؛ اما واقعیتهای تاریخی بهروشنی نشان میدهند که این روابط و تابعیت تا حد بسیاری ظاهری بود و خان دربار مرکزی مغول به سبب دوری مسافت و موانع جغرافیایی و بهویژه استقلال قلمرو اولوسهای اوگتای و جغتای و دشمنی و خصومتهای میان قلمروهای مغولی، امکان دخالت چندانی در امور ایران نداشت. بنابراین، مناسبات با دربار مرکزی مغول در حوزه عمل با روابطی فعال همراه نبود اما بهلحاظ نظری، تا برآمدن غازان و مسلمانشدن ایلخانان ایران و امرا و عناصر ایلی بهفرمان ایشان، تایید دربار مرکزی مغول حداقل نزد عناصر مغول در مشروعیت ایلخانان اهمیت ویژهای داشت. با تشرف غازان به دین اسلام و مرگ قوبیلایقاآن، جانشینان قوبیلای شایستگی آن را نداشتند که بتوانند حقوقی را مطالبه کنند که منصب قاآنی همراه داشت و پس از نشستن غازان تا عهد ابوسعید، رابطه دوستی و اتحاد میان پادشاهان ایران و امپراتوری چین و مغولستان ادامه می یابد. | ||
مراجع | ||
کتابنامه الف. کتاب . ابنالعبری، غریغوریوس ابوالفرج اهرون، (۱۳۶۴)، تاریخ مختصر الدُوَل، ترجمه محمدعلی تاجپور و حشمتالله ریاضی، تهران: اطلاعات. . اشپولر، برتولد، (۱۳۸۹)، مغولان در ایران، ترجمه، توضیحات و تعلیقات عبدالرسول خیراندیش، تهران: آبادبوم. . ---------، (۱۳۶۸)، تاریخ مغول در ایران، ترجمه محمود میرآفتاب، چ3، تهران: علمی و فرهنگی. . اقبال آشتیانی، عباس، (۱۳۷۹)، تاریخ مغول، چ7، تهران: امیرکبیر. . بارکهاوزن، یواخیم، (۱۳۴۶)، امپراطوری زرد چنگیزخان و فرزندانش، ترجمه اردشیر نیکپور، تهران: داورپناه. . باسورث، کلیفورد ادموند، (1371)، سلسلههای اسلامی، ترجمه فریدون بدرهای، تهران: موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی. . بناکتی، داودبنمحمد، (1378)، تاریخ بناکتی، به کوشش جعفر شعار، چ2، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی. . بویل، ج،آ، (۱۳۷۹)، تاریخ ایران کیمبریج، مترجم حسن انوشه، ج5، چ3، تهران: امیرکبیر. . بیانی ، شیرین، (۱۳۷۱)، دین ودولت در ایران عهد مغول، ج1و2، تهران: دانشگاهی. . --------، (۱۳۷5)، دین و دولت در ایران عهد مغول؛ سیاست خارجی ایران در جهان اسلام، ج3، تهران: دانشگاهی. . --------، (۱۳۷۹)، مغولان و حکومت ایلخانی در ایران، تهران: سمت. . جوینی، عطاملک، (1388)، تاریخ جهانگشای جوینی، مقدّمه، تصحیح و تعلیقات حبیبالله عباسی و ایرج مهرکی، ج3، چ2، تهران: زوّار. . رجبزاده، هاشم، (2535)، آیین کشورداری در عهد وزارت رشیدالدین فضلاللّه همدانی، تهران: توس. . رشیدوو، پَی- نَن، (1368)، سقوط بغداد و حکمرانی مغولان در عراق، ترجمه اسدالله آزاد، مشهد: آستان قدس رضوی. . ساندرز، ج.ج، (۱۳۶۱)، تاریخ فتوحات مغول، ترجمه ابوالقاسم حالت، تهران: امیرکبیر. . کاشانی، ابوالقاسم و محمد عبدالله، (1391)، تاریخ الجایتو، به اهتمام مهین همبلی، چ3، تهران: علمی و فرهنگی. . گروسه، رنه، (۱۳۶۸)، امپراطوری صحرانوردان، ترجمه عبدالحسین میکده، چ3، تهران: علمی و فرهنگی. . لمبتون، آن.ک.اس، (1372)، تداوم و تحول در تاریخ میانه ایران، ترجمه یعقوب آژند، تهران: نی. . لین، جورج، (1390)، ایران در اوایل عهد ایلخانان؛ رنسانس ایرانی، ترجمه ابوالفضل رضوی، چ2، تهران: امیرکبیر. . مارکوپولو، (۱۳۹۰)، سفرنامه مارکوپولو، مترجم منصور سجادی، تهران: بوعلی. . مرتضوی، منوچهر، (1370)، مسائل عصر ایلخانان، چ2، تهران: آگاه. . مستوفی، حمدالله، (۱۳۸۱)، تاریخ گزیده، به اهتمام عبدالحسین نوایی، چ4، تهران: امیرکبیر. . مورگان، دیوید، (۱۳89)، مغولها، ترجمه عباس مخبر، تهران: مرکز. . میرخواند، محمدبنخاوندشاهبنمحمود، (۱۳۸۵)، تاریخ روضةالصفا، به تصحیح و تحشیه جمشید کیانفر، ج5، چ2، تهران: اساطیر. . نوایی، عـبدالحسین، ( 1366)، ایـران و جهان (از مغول تا قاجاریه)، تهران: هما. . همدانی، رشیدالدینفضلاللّه، (1388)، تاریخ مبارک غازانی، به سعی و اهتمام و تصحیح کارل یان، آبادان: پرسش. . ------------------، (۱۳۶۲)، جامعالتواریخ، تصحیح بهمن کریمی، چ2، تهران: اقبال. . ------------------، (1364)، مکاتبات رشیدی، به سعی و اهتمام و تصحیح محمد شفیع، پنجاب لاهور: ایجو کیشنل پریس. . والهاصفهانی، محمدیوسف، (1390)، خلدبرین، تصحیح میرهاشم محدث، روضه پنجم، تهران: پژوهشگاه علومانسانی و مطالعات فرهنگی. . وصافالحضره، فضلاللهابنعبدالله شیرازی، (1338)، تاریخ وصافالحضره در احوال سلاطین مغول، تهران: افست رشدیه. . ویلبر، دونـالدن، (1365)، معماری اسلامی ایران در دوره ایلخانان، ترجمه عبدالله فریار، تهران: علمی و فرهنگی. . ویلتس، دو راکه، (۱۳۵۳)، سفیران پاپ به دربار خانان مغول، ترجمه مسعود رجبنیا، تهران: خوارزمی.
ب. مقاله . اَلهیاری، فریدون، (۱۳۸۱)، «تأملی بر رویکردهای اساسی در مناسبات احمد تکودار با مصر (683–681ه)»، مجله علومانسانی دانشگاه الزهرا(س)، ش۴۳، ص1تا20. . ------------، (1393)، «فرایند تاریخی تشکیل دولت ایلخانی و ایرانمداری هلاکوخان»، فصلنامه تاریخنامه ایران بعد از اسلام، ش9، ص1تا23. . انصاریقمی، حسن، (1378)، «قدرت و مشروعیت در دوره ایلخانان مغول»، مجله معارف، ش48، ص73تا84. . زریابخویی، عباس، (1366)، «سازمان اداری ایران در زمان حکومت ایلخانان(1)»، مجله باستانشناسی و تاریخ، ش2. . عباسی، جواد و زهرا جهان، (1391)، «از پکن تا تبریز- بررسی مناسبات ایلخانان با خانبزرگ»- فصلنامه تاریخ روابط خارجی، ش50، ص69تا90. . مرسلپور، محسن، (1391)، «وزارت در دوره فترت اولیه حکومت ایلخانی: از ارغون تا بایدو 694-683 ه.ق»، مجله پژوهشهای تاریخی ایران و اسلام، ش11، ص105تا120. . میلانی، عبدالحسین، (۱۳۸6)، «امیران مغول (نویانها) در مسائل شورایی عصر ایلخانان از مرگ هولاکو تا برآمدن غازان»، فصلنامه علمی و پژوهشی علومانسانی دانشگاه الزهرا(س)، س17، ش65، ص163تا178.
ج. پایاننامه . خیراندیش، عبدالرسول، (1374)، علل تاسیس حکومت ایلخانی، پایاننامه دکتری به راهنمایی دکتر شیرین بیانی، ج1، تهران: دانشگاه تربیت مدرس.
د. کتاب لاتین × Jackson, Peter, (1978), "the dissolution of the mongol empire".centeralAsiotic journal22.
× Melville,P, Charles, (2016), "The End of the Ilkhanate and After: Observationson the Collapse of the Mongol World Empire". Publisher: Leiden: Brill.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 3,995 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 1,096 |