
تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,706 |
تعداد مقالات | 13,973 |
تعداد مشاهده مقاله | 33,630,027 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 13,340,363 |
صنایع عمدﮤ نیشابور در سدههای 3تا6ق/9تا12م برپاﻳﮥ دادههای باستانشناختی و منابع مکتوب | ||
پژوهش های تاریخی | ||
مقاله 12، دوره 9، شماره 4 - شماره پیاپی 36، دی 1396، صفحه 195-217 اصل مقاله (820.47 K) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/jhr.2017.76529 | ||
نویسندگان | ||
حمیدرضا ثنائی* 1؛ عبدالرحیم قنوات2 | ||
1استادیار تاریخ و تمدن ملل اسلامی، دانشگاه فردوسی مشهد، مشهد، ایران | ||
2دانشیار تاریخ و تمدن ملل اسلامی، دانشگاه فردوسی مشهد، مشهد، ایران | ||
چکیده | ||
در سدههای سوم تا ششم قمری/نهم تا دوازدهم میلادی، صنایع نیشابور همپاﻳﮥ کشاورزی و تجارت آن رونق بسزایی داشت. برای آگاهی از شمار، کیفیت و دگرگونی این صنایع باید از دو دسته آثار بهره برد: منابع مکتوب و کشفیات باستانشناسی از محوطههای تاریخی نیشابور. اطلاعات بهدستآمده از هریک از این دو دسته، بهصورت جداگانه، تنها زوایای محدودی از صنایع این شهر را روشن میکند و ﺗﻜﻴﮥ جداگانه بر آنها، پژوهش دربارﮤ این موضوع را بیثمر و ناقص خواهد کرد؛ اما با قرارگرفتن اطلاعات آن دو دسته در کنار یکدیگر و یکپارچهشدن آنها، بخش چشمگیری از خلأ اطلاعاتی هریک دراینباره مرتفع میشود. مقاﻟﮥ حاضر با تکیهبر روش توصیفیتحلیلی و برپاﻳﮥ تلفیق اطلاعات یادشده، میکوشد پس از معرفی صنایع مهم نیشابور در این دوره، زمان رونق و رکود آنها را بررسی کند. یافتهها نشان میدهد بافندگی، سفالگری، فلزکاری و شیشهگری بهترتیب مهمترین صنایع نیشابور در این دوره بوده است و سدههای سوم تا پنجم قمری و سدة ششم قمری، بهویژه ﻧﻴﻤﮥ دوم آن، بهترتیب اوج رونق و رکود نسبی صنعت در این شهر بوده است. | ||
کلیدواژهها | ||
نیشابور؛ بافندگی؛ سفالگری؛ فلزکاری؛ شیشهگری | ||
اصل مقاله | ||
مقدمه نیشابور در سدههای 3تا6ق/9تا12م، دورﮤ طلایی رونق خویش را تجربه کرد.1 همچنانکه این شهر در این دوره بهلحاظ فرهنگی و سیاسی اهمیت داشت، در عرﺻﮥ اقتصادی و در زمینههای تجارت، کشاورزی و صنعت نیز جایگاه نسبتا مطلوبی داشت. تعدد و کیفیت آثار سفالی، فلزی و شیشهای مکشوف در محوطههای باستانی نیشابور که به این دوره اختصاص دارد و زینتبخش موزههای داخلی و خارجی است، از صنعت شکوفای آن در این دوره خبر میدهد. باوجود چنین صنعت شکوفایی، هنوز پژوهش مستقلی دربارة مجموعة صنایع عمدة این شهر به چشم نمیخورد و آنچه دراینباره یافت میشود، مطالبی است که در قالب چند کتاب، مقاله و پایاننامه دربارة سه صنعت سفالگری، فلزکاری و شیشهگری نیشابور در این دوره به رﺷﺘﮥ نگارش درآمده است (نکـ : پیشینة پژوهش). اساس این پژوهشها بر شرح آثار مکشوف در محوطههای باستانی این شهر است که بهعلت اینکه دربرگیرندﮤ جزئیات مفصل است، برای تعمیم صنایع نیشابور در این دوره درخور جمعبندی نیست و ازاینرو، برای ترسیم نمایی از آن و آگاهی از ادوار رونق و رکودش چندان استفادهکردنی نیست. این آثار دربارة جزئیات فنی و هنری این صنایع ازجمله انواع اشیاء فلزی، سفالی و شیشهای و اشکال و تزیین یا تکنیک ساخت آنها سخن گفتهاند. حال به فرض درخور استفادهبودن منابع دراینباره، صنایع مهم نیشابور در این زمان به سه صنعت سفالگری، فلزکاری و شیشهگری محدود نبوده است؛ بنابراین، برای بررسی این موضوع، راهی جز رجوع به دستة دیگری از منابع، یعنی منابع مکتوب کهن، وجود ندارد. منابعی که خود انواع مختلفی دارد؛ مانند منابع تاریخی، جغرافیایی، ادبی و رجالی. این منابع مکتوب بهویژه منابع رجالی که دربردارندة نسبتهای شغلی عالمان نیشابور است، خلأ اطلاعات حاصل از کاوشهای باستانشناسی را تاحدود چشمگیری مرتفع میکند. با تلفیق اطلاعات حاصل از این دو دسته منابع، هم شناسایی صنایع عمدة نیشابور در این دوره و هم آگاهییافتن از رونق و رکود کلیت صنعت در آنجا امکانپذیر میشود. مقالة حاضر با جمع میان اطلاعات منابع مکتوب و دادههای باستانشناختی، در پی پاسخ به این دو پرسش است: اول اینکه صنایع عمدة نیشابور در سدههای 3تا6ق کدام بودند و دوم اینکه رونق و رکود صنعت در این شهر بهطورکلی و فراز و فرود هریک از صنایع بهطور خاص در چه دورهای رخ داده است.
پیشینة پژوهش چنانکه بهصورت اجمال اشاره شد، برخی پژوهشهای جدید دربارة معدودی از صنایع نیشابور در دورة موضوع بحث به نگارش درآمده است و حاصل کاوشهای باستانشناسی است که نخستینبار هیئت اعزامی موزة هنر متروپولیتن (Metropolitan) از سال 1935 تا 1939م/1314 تا 1318ش و سپس در سال 1947م/1326ش در محوطههای باستانی نیشابور انجام دادهاند (Allen, 1982: 7). مجموعة اطلاعات کاوشهای مزبور آگاهی بسیاری دربارة هنر و زندگی در شهر نیشابور در سدههای 3تا6ق به دست میدهد (Wilkinson, 1987: 290). برپایة آثار بهدستآمده از این کاوشها، ویلکینسون (Wilkinson)، جیمز آلن (James Wilson Allan) و کروگر (Kröger) بهترتیب کتابهای Nishapur: Pottery of the Early Islamic Period(در سال 1973م)، Nishapur: Metalwork of the Early Islamic Period(در سال 1982م) وNishapur: Glass of the Early Islamic Period (در سال 1995م) را منتشر کردند. سیفالله کامبخشفرد نیز کتاب کاوشهای نیشابور و سفالگری ایران در سدة پنجم و ششم هجری را در سال 1349ش، به زبان فارسی پدید آورد. افزونبرآن، باید به دو پایاننامة کارشناسیارشد با عنوان بررسی هنر فلزکاری نیشابور از صدر اسلام تا حمله مغول (مهجور، 1372ش) و بررسی نقوش و کتیبههای سفال نیشابور (جلیلی، 1381ش) اشاره کرد. همچنین مقالههایی دربارة فلزکاری و سفالگری نیشابور نوشته شده است که از آن جمله باید به «زیباییشناسی نقوش سفال نیشابور» نوشتة سیدابوتراب احمدپناه (هنرنامه، 1380)، «سفالگری نیشابور در عهد سلجوقیان» نوشتة سیفالله کامبخشفرد (بررسیهای تاریخی، آبان 1346)، «فلزکاری نیشابور در دورة اسلامی (قرون 2تا6ق)» نوشتة هادی شریفان و مصطفی دهپهلوان (باستانپژوهی، بهار 1387) اشاره کرد.
نگاهی عام به صنایع نیشابور در سدههای 3تا6ق در سدههای میانی، مسلمانان با بهرهگیری از میراث کهن ممالک مغلوب، بهتدریج در بسیاری از صنایع به جایگاه مطلوبی دست یافتند. در میان ولایات ایران، خراسان بزرگ گویا در صنایع گوناگون جایگاه برجستهای داشته است. شهرهای خراسان از مراکز صنعت و حِرف محلی بوده است و منسوجات و دیگر کالاهای تولیدی خاص این ولایت تا نواحی دوردست صادر میشده است (Bosworth, 1975: 170). آغاز پیشرفت نسبی صنایع نیشابور را باید اوایل سدة 3ق دانست. در این زمان، نیشابور و مرو در تجارت و صنعت با شهرهای ری و اصفهان شروع به رقابت کردند (Idem, 1963: 147). نیشابور در دورة سامانی نیز پیشرفت اقتصادی درخور ملاحظهای یافت و این وضعیت بر رونق صنایع افزود. در اثر رفتوآمد کاروانهای تجاری، شهرهایی همچون نیشابور آباد شد و از مراکز مهم دادوستد اقتصادی شد (ناجی، 1386: 313). صنایع نیشابور در دورة تاحدودی کوتاه غزنوی و سپس دورة سلجوقی رونق خود را حفظ کرد. دورة سلجوقی عصر شکوفایی و اوج صنایع گوناگون مانند فلزکاری و بافندگی دانسته شده است (کیانی، 1377: 114)؛ اما از اطلاعات موجود، نباید بهقطع دربارة اوج رونق همة صنایع نیشابور در این دوره سخن گفت. بااینهمه، طبق شواهدی این دوره و بهویژه نیمة دوم سدة پنجم قمری، یکی از دورههای رونق صنایع در نیشابور شمرده میشود. در این زمان نیشابور هم مرکز دادوستدی برای یک منطقة کشاورزی حاصلخیز بود و هم کانون صنعت و تجارت به شمار میرفت (Bosworth, 1963: 153). آرامش نسبی حکمفرما بر خراسان در حکومت طولانی سنجر در نیمة نخست سدة ششم قمری نیز، زمینة رشد اقتصادی شهرهای خراسان از جمله نیشابور را فراهم آورد. یورش ویرانکنندﮤ غزها در سال 548ق/1153م به خراسان، پایانی بر چندین سده رونق تمدن در برخی از شهرهای خراسان، همچون نیشابور، بود (نکـ: قزوینی، 1366: 236). بااینهمه، در نیشابور صنایع چنان ریشهدار شده بود که بهزودی از ویرانههای شهر جوانه زد و در مدت هفت دهه، بدان پایه رسید که نقل شده است مغولان پس از قتلعام نیشابوریان در سال 618ق/1221م، چهارصد صنعتگر را به اسارت بردند (جوینی، 1385: 1/140). صنایع عمدة نیشابور
در جهان اسلام پارچهبافی همیشه صنعت پراهمیتی بوده است (Bosworth, 1963: 151). در میان سرزمینهای اسلامی، خراسان همچون برخی از مناطق دیگر در این صنعت جایگاه برجستهای داشته است. اطلاعات ارزشمند برخی از منابع جغرافیایی سدة چهارم قمری، صنعت بافندگی خراسان را در این سده پررونق و محصولات آن را متنوع نشان داده است. دورة سلجوقی اوج این صنعت دانسته شده است (نکـ : محمدحسن، 1366: 227، 231ـ233)؛2 اما نبود منابعی از نوع منابع جغرافیایی سدة چهارم قمری، آگاهییافتن از چگونگی این صنعت در خراسان در سدههای پنجم و ششم قمری را مانع میشود. باوجوداین، اطلاعاتی که بیشتر از منابع رجالی به دست میآید (نکـ : ادامة مقاله)، ﺗﺄییدکنندﮤ صحت دیدگاهی است که دورة سلجوقی را اوج این صنعت دانسته است. براینپایه، به نظر میرسد که این صنعت در سدة پنجم قمری در خراسان در اوج بوده است. بهطور کلی، در شمال شرق ایران، یعنی خراسان، افزونبر مرو و نیشابور و رستاقهای پیرامون آن، شهرهای هـَرات و نِسا و أبیوَرد نیز به تولید منسوجات شهره بودهاند (نکـ: مقدسی، 1906: 324). اهمیت این صنعت در خراسان، بازرگانان پارچه را در اینجا در میان طبقة سرمایهدار بسیار برجسته کرده بود (Bosworth, 1963: 151-152). مهمترین محصول نیشابور منسوجات بود (Ibid, 1963: 151). در خراسان نفیسترین و مرغوبترین جامههای پنبهای و ابریشمی تولید میشد3 که بهعلت فراوانی و نکویی، به دیگر شهرهای اسلامی و برخی از سرزمینهای غیراسلامی برده میشد. ابنحوقل کیفیت و برتری پارچه و جامههای نیشابوری را باعث آن میدانست که شاهان و رئیسان از میان منسوجات گوناگون، ترجیح دهند آنها را بر تن کنند. او مینویسد که از هیچ شهر و ناحیهای پارچهای مانند منسوجات نیشابور برنمیخیزد (اصطخری، 1927: 255، 282؛ ابنحوقل، 1938-1939: 433، 452). گزارش مقدسی سخن ابنحوقل را ﺗﺄیید میکند. بهنوشتة مقدسی، پارچة نیشابوری چنان درخششی داشت که مصریان و عراقیان خود را با آن میآراستند (مقدسی، 1906: 315). براساس گزارش ابنحوقل، در این شهر بزازانی از شهرهای گوناگون در فندقها و خانانبارهای خاص بزازان به خریدوفروش پارچه مشغول بودند (ابنحوقل، 1938-1939: 433). پشم و مو را از دامهای محلی ﺗﺄمین میکردند یا از بیابانهای تُرکنشین میآوردند (Bosworth, ibid) و پنبه را که خراسان به کشت نوع مرغوب آن معروف بود (ثعالبی، بیتا: 214)، در واحههای محلی کشت میکردند یا از مناطق گرمسیر جنوب ایران، ازجمله مـَـکران، میآوردند (Bosworth, ibid). یکی از محصولات کشاورزی نیشابور پنبه بود (حدودالعالم، 1372: 292). در نیشابور پنبهفروشان (قطّان) متعددی (برای مفهوم قطان، نکـ : سمعانی، 1419: 4/519) شناخته شدهاند که از سدة سوم تا سدة پنجم قمری میزیستهاند (نکـ: سمعانی، 1419: 3/385، 5/178؛ فارسی، 1362: 274،510؛ ابنماکولا، بیتا: 6/395؛ ابنکثیر، 1408: 11/308؛ ابنابیالوفاء، بیتا: 1/99؛ ابنابییعلی، 1371ق: 1/425).. خراسان همچنین در میان مراکز ﺗﺄمینکنندة ابریشم خام در جهان اسلام جایگاه خاصی داشت. اگرچه شاید مرو و گرگان و آمل، دستکم در سدة چهارم قمری، در تولید ابریشم شهرت بیشتری داشتند (اصطخری، 1927: 212، 213، 263، 282؛ مقدسی، 1906: 324). نیشابور نیز در همین زمان در تولید ابریشم شهرتی کسب کرده بود (حدود العالم، 1372: 292). وجود دستههای گوناگون عالمان همچون محدثان، واعظان، فقیهان و ادیبان و جماعتهای صوفیان و زهّاد و نژادهای کرد، فارس، ترک و عرب و همچنین اشراف ثروتمند و تودة متوسط و فقیر در نیشابور که برخی از ایشان در ظاهر از یکدیگر بازشناخته میشدند، زمینة تنوع منسوجات را فراهم کرده بود. البته گاهی کسانی همچون ابوالقاسم قـُشَیری (376تا465ق/986تا1073م) به چند دسته از گروههای یادشده تعلق داشتند. او درعینآنکه صوفی بود، عالمی فقیه و مفسر، متکلمی اصولی و ادیبی نحوی و نیز کاتب و شاعر بود (نکـ: فارسی، 1362: 512و513) که در این صورت، پوشش یکی از سه دستة صوفیان یا عالمان یا اهل شعر و ادب را بر تن میکرد. بنابر گزارش مقدسی، دستکم در سدة چهارم قمری فقیهان و بزرگان نیشابور طـَیلِسان4 میپوشیدند و تحتالحنک نمیکردند (مقدسی، 1906: 328)5 و خطیبان آن همچون دیگر خطبای خراسان، بهجای قَبا6 و رِدا،7 دُرّاعه8 بر تن میکردند (مقدسی، 1906: 327؛ مناظراحسن، 1369: 77). چنانکه پیشتر اشاره شد، انواع جامههای ابریشمی و پنبهای در نیشابور تولید میشد. کـَرابیسیان تاحدودی فراوانی را در نیشابور در دورة موضوع بحث سراغ داریم که به فروش کـَرباس (جامة پنبهای سفید) و جامههای کرباسی اشتغال داشتند (نکـ: ادامة مقاله). در درجة بعدی به جامههای مویی و پشمی باید اشاره کرد که از دیگر محصولات نیشابور بودند (مقدسی، 1906، 323و324). همچنین تکهپارچهای کتّان،9 در موزة متروپولیتن موجود است که برپایة کتابت گلدوزیشدهاش، در سال 266ق/879و880م در نیشابور بافته شده است (دیماند، 1365: 242). این پارﭼﮥ کتان ضمن خبردادن از سابقة کهن صنعت بافندگی در نیشابور در دورة اسلامی، از ساخت پارچههای کتّان در آنجا نیز حکایت میکند. منابع نام انواع پارچهها و جامههای بافت نیشابور را ارائه کردهاند که مفهوم برخی از آنها بهطور کامل روشن نیست. کماهمیتترین درجة منسوجات، پارچههای پنبهای و نمدهای ساده و بینقش بود که برای تودههای مردم تولید میشد (Bosworth, ibid). منابع رجالی برخی از نمدفروشان (لـَبّادان) (سمعانی، 1419: 5/124) را معرفی کردهاند که بیشتر به سدة سوم قمری تعلق داشتهاند و حافظ ابوعبداللهاحمد بن نصر قُرَشی (د.245ق/859م) و ابونصر احمد بن [محمد بن] نصر(متوفی280ق/893م)، بزرگ حنفیان نیشابور، معروفترین آنها بودهاند (نکـ : حاکم نیشابوری، 1375: 82؛ ذهبی، بیتا: 2/540؛ ابنابیالوفاء، بیتا: 1/123، 129؛ سمعانی، 1395ق: 1/194). همچنین همین منابع از بین پلاسسازانِ (أکّاف سازندة إکاف که بر پشت چهارپا مینهند) نیشابور دو تن را نام بردهاند که یکی به نیمة دوم سدة پنجم قمری و دیگری به نیمة نخست سدة ششم قمری تعلق داشته است (نکـ: فارسی، 1362: 536؛ سمعانی، 1419: 1/202). زربفتها و پارچههای ابریشمی از بااهمیتترین منسوجات بودند که برای نیازهای دربار و مراسم تشریفاتی و مصرف زنان حرم شاهی بافته میشدند (Bosworth, ibid) و از معروفترین آنها مـُلحـَم (مـَلحـَم) بود که از ابریشم بافته میشد10 و جامة تهیهشده از آن نیز از محصولات نیشابور بود.11 تولید پارچة ابریشمی در نیشابور رونق داشت و شاید از نسبت «ابریشمی» در نام برخی از عالمان نیشابور این موضوع بهتر دریافت شود. بهنوشتة سمعانی، پرورشدهندة کرم ابریشم و تولیدکنندة جامههای ابریشمی و فروشندة آنها «ابریشمی» خوانده میشد. شمار آن دسته از عالمان نیشابور که با نسبت ابریشمی شناخته میشدند، بهاینترتیب بوده است: سدة چهارم قمری یک نفر، نیمة دوم سدة چهارم و اوایل سدة پنجم قمری یک نفر، سدة پنجم قمری سه نفر (نکـ : فارسی، 1362: 98، 193 و 194، 297، 564؛ سمعانی، 1419: 1/72). همچنین منابع رجالی از برخی عالمان نیشابور با نسبت «حریری»12 نام بردهاند که به سدة 5ق تعلق داشتهاند (نکـ : فارسی، 1362ش: 69، 473). یکی از انواع جامههای ابریشمی محصول نیشابور سابِری یا شاپوری13 بود که بهنوشتة ثعالبی (ثعالبی، بیتا: 242)، از دیگر پارچهها نرمتر و نازکتر بود. جامة طاهری (ابنفقیه، 1302ق: 254)، جامههای سفید حـفّیّ14 (مقدسی، 1906: 323؛ ثعالبی، بیتا: 242) و کِساء15 برخی دیگر از انواع لباسهای دوختهشده در نیشابور بود. سمعانی (متوفی562ق1167م) از دو عالم نیشابوری نام برده است که با نسبت «کِسائی»16 در سدة چهارم قمری میزیستهاند (سمعانی، 1419: 5/65تا67). عبدالغافر فارسی (متوفی529ق/1135م) از دو کِسائی دیگر نام برده است که یکی در اواخر سدة چهارم و اوایل سدة پنجم قمری و دیگری در سدة پنجم قمری میزیسته است (فارسی، 1362: 27، 50، 742). بافت جامهای به نام بـُرد17 نیز در کوی عدنکوبانِ (عدنیکوبان) نیشابور متمرکز شده بود که در آنجا بردها را میکوبیدند و میشستند و عاملان این کار عَدنی18 خوانده میشدند (سمعانی، 1419: 4/165). احمد عدنیباف، مُرید ابوسعید ابیالخیر، یکی از آنان بود. خانقاه شیخ نیز در همین کوی، در منتهاالیه غرب بازار نیشابور، بود (نکـ: ابنمنور، 1354: 211و212، 368). مندیل (دستار)19 نیز در بازار مندیلفروشان (فارسی، 1362: 194) بافته میشد و عرضه میشد و بافندگان و فروشندگان آن نیز «مـَنادیلی» خوانده میشدند که ابوالطّیّب مَـنادیلی حیری (متوفی 341ق/952م) یکی از آنها بود (سمعانی، 1419: 5/385). ابوعثمان ابریشمی (متوفی490ق/1097م) یکی دیگر از کسانی بود که در این بازار دکّانی داشت (فارسی، 1362: 193و194) و نام او شاید نشاندهندﮤ آن باشد که نوعی از مندیلها از جنس ابریشم بوده است. تاخته و راخته،20 مُصمَت،21 دستارهای اَصیَریّه،22 چهارقد (مقانع)، حُلّه (حُلَل)،23 پارچههای شاهجانی،24 عمامههای شاهجانی حفّیّ، بیباف، سعیدِی، ظـَرائِـفِی، مُشطِی، دیبا25 و طِراز26 را هم باید بر منسوجات و انواع جامههای بافتة نیشابور افزود (مقدسی، 1906: 323تا325، 328؛ ابنفقیه، 1302ق: 254؛ ثعالبی، بیتا: 242). دراینمیان، ابومنصور ثعالبی (متوفی 429ق/ 1038م) (ثعالبی، بیتا: 242) که خود اهل نیشابور بود جامههای حفّی، دستارهای اصیریّه، تاخته، راخته و مُصمَت را خاص نیشابور دانسته است و افزوده است که پارچههای زیوری (حـُلـَل)، سقلاطونیات27 و [حریری به نام] عـُـتّابیّات28 در اصفهان و بغداد هم تولید میشدهاند. بهعلت تنوع منابع، ممکن است برخی از منسوجات نامبردهشده با دو اصطلاح بهکاررفته باشند. تاحدودی تعداد چشمگیری از عالمان نیشابور در شمار بزّازان و کـَرابیسیان بودند که از توانگران نیشابور محسوب میشدند. بهنوشتة سمعانی (سمعانی، 1419: 1/338، 5/42)، هم «بزّاز» و هم «کـَرابیسی» به فروشندة جامه اطلاق میشد.29 کرابیسی به کـَرابیس، جمع کرباس، منسوب بوده است که به جامة پنبهای سفید اطلاق میشده است (دهخدا، 1325ـ1352ش: «کرباس»، «کرابیس»). در این دوره، این دو نسبت در نام برخی از عالمان نیشابور و نواحی آن فراوان دیده میشود که هم ملاک مناسبی برای نشاندادن رونق صنعت بافندگی در نیشابور و نواحی آن است و هم حکایتکنندﮤ زمان رونق و رکود آن است. برخی از عالمان با هر دو نسبت یاد شدهاند و شاید این امکان وجود داشته باشد که معدودی از عالمان را در دو سده جای داد. باوجوداین، با برآوردی ساده که آمار آن تاحدودی اطمینانبخش است، شمار بزازان در میانة سده سوم تا نیمة سدة ششم قمری چنین مشخص میشود: یک نفر در سدة سوم قمری، پنج نفر در سدة چهارم قمری، هشت نفر در سدة پنجم قمری و دو نفر در نیمة نخست سدة ششم قمری. هیچ بزازی را در نیمة دوم سدة ششم قمری نمیشناسیم (نکـ: حاکم نیشابوری، 1375: 79؛ فارسی، 1362: 19، 129، 192، 249، 272، 415، 575، 538؛ سمعانی، 1419: 1/373، 2/367و436، 3/158؛ سمعانی، 1395ق: 1/544، 2/69؛ ابنابیالوفاء، بیتا: 1/98؛ ابنفندق، 1361: 128).. شمار عالمان کرابیسی نیز به این ترتیب بود: یک نفر در سدة سوم قمری، هشت نفر در سدة چهارم قمری، پانزده نفر در سدة پنجم قمری، یک نفر در نیمة نخست سدة ششم قمری و یک نفر در حدود نیمة دوم سدة ششم قمری (نکـ: فارسی، 1362: 31و32، 45، 137، 173و174، 183، 270، 292، 362و363، 365، 436، 443، 491، 494، 503، 528، 695، 711؛ سمعانی، 1419: 2/479، 3/248، 5/413؛ سمعانی، 1395ق: 1/544؛ ثعالبی، 1313: 2/17؛ ابنابیالوفاء، بیتا: 1/143، 160؛ ابنفندق، 1361: 128؛ صفدی، 1420: 1/107و108). باآنکه آمار فوق تنها به عالمان نیشابور اختصاص دارد و نشاندهندة شمار همة بزازان و کرابیسیان نیست، بهنظر میرسد شاید چنین نتیجهای ممکن باشد که صنعت بافندگی در سدة سوم قمری در نیشابور شکل گرفته است، در سدة چهارم قمری رونق یافته است و در سدة پنجم قمری به اوج رسیده است. دو حریری و بیشتر ابریشمیان نامبردهشده در منابع رجالی نیز، چنانکه پیشتر ذکر شد، در سدة پنجم قمری میزیستهاند؛ همچنین برپایة آمار یادشده، بهنظر میرسد سدة ششم قمری دورة رکود صنعت بافندگی در نیشابور بوده است.
صنعت سفالگری، همانند بافندگی و شیشهگری، از صنایع پررونق نیشابور در سدههای موضوع بحث بوده است. در بررسی انواع سفال و نیز شیوههای تزیین بهکاررفته در آنها در دورة اسلامی، نام نیشابور در جایگاه یکی از مراکز ساخت بهوفور در منابع دیده میشود. مجموعة سفالهای یافتشده در نیشابور یا دستکم بیشتر آنها، آثار کشفشدة هیئت آمریکایی موزة متروپولیتن در دو تپة سبزپوشان و مدرسه است (کامبخشفرد، 1346: 341). کتاب ویلکینسون که پیشتر از آن یاد شد، مهمترین اثر دربارة سفالینههای کشفشده در نیشابور است. در سدة سوم قمری ساخت مهمترین و اصیلترین سفالینة ایرانی آغاز شد که تولید آن در ولایتهای شمالشرق ایران متمرکز بود و دو مرکز عمدة آن نیشابور و سمرقند (افراسیاب) بود (Grabar, 1975: 352-353) در نیشابور ساخت سفال لعابدار با دورة عباسی آغاز شد. همة سفالینههای کشفشده در نیشابور متعلق به سدة سوم قمری و پس از آن است. ویلکینسون نظامیبودن و فرهنگینبودن شهر نیشابور را در اوایل دورة اسلامی علت آن دانسته است که صنعت سفال لعابدار در این زمان در آنجا جایگاهی نداشته باشد. نشانهها حاکی از آن است که سفالسازی نیشابور از سفالسازی عراق ﺗﺄثیر بسیاری گرفته است. از نیمة سدة دوم تا اواخر سدة سوم قمری، در مقایسه با دیگر زمانها، ارتباط میان عراق و نیشابور استوارتر بوده است. ﺗﺄثیر سفالینة ماوراءالنهر و بهاحتمال، دیگر بخشهای خراسان بر سفالسازی نیشابور، در اواخر سدة سوم و بهویژه سدة چهارم قمری به اوج خود رسید (Wilkinson, 1973: xlii). از انواع سفالینههای کشفشده در شهر نیشابور، نمونههای منحصربهفردی از ظروف با نوشتة کوفی وجود دارد که با نام «ظروف کتیبهای» معروف شده است؛ همچنین نیشابور یکی از سه مرکز ساخت سفال بیلعاب در ایران بوده است. مهمترین گروه سفالینههای بیلعاب را خمره، کوزه و ابریق تشکیل میداده است که بهطور معمول با خمیر قرمز یا نخودی ساخته میشده است. نمونههای معدودی از سفالینههای بیلعاب دارای تزیینات رنگی نیز در نیشابور یافت شده است. نقش قالبزده زیباترین نقش در میان سفالینههای بیلعاب بوده است که اوج پیشرفت آن در دورة سلجوقی دیده میشود و نیشابور در کنار ری، یکی از دو مرکز اصلی ساخت آن بوده است. از دیگر انواع سفالینههای لعابدار یافتشده در نیشابور، سفال با لعاب پاشیده همراه با نقش کنده است. نوعی دیگر از همین سفالینهها، یعنی سفالینههای لعابدار، ظروفی است که در تزیین آنها از نقوش کندة ساده بهره گرفته شده است؛ نقوشی که خطوط نامنظم و درهم است؛ بهاینصورت که بر بدنة داخلی ظروف تزیین میشده است و سپس با لعاب سبز و زرد پوشیده میشده است. سفالینههایی با لعاب یکرنگ و نوع سفید آن نیز که به تقلید از خاک چینی به کار برده شده است، نوع دیگری از سفالینههای نیشابور بوده است. این سفالینهها با بدنة بسیار نازک و لعابی شفاف ساخته میشدهاند. افزونبراین، از دیگر محصولات صنعت سفالسازی نیشابور نوعی سفال آبی و سفید بوده است که با تکنیک نقاشی لاجورد (کوبالت) در زیر لعاب تزیین میشده است (کیانی، 1377: 120تا123، 126و127، 131، 146). گویا همین نوع سفالها نشانة اوج مهارت در سفالگری نیشابور دانسته شدهاند که آب درون آنها در اندک زمانی خنک میشده است (اسلامیندوشن، 1342: 62). از دیگر سفالینههای نیشابور که آن را از مظاهر تحول چشمگیر هنر سفالگری در سدة سوم و چهارم قمری به شمار آوردهاند، انواعی است که در تزیین آنها از پوشش گِلی یا SLIP30 استفاده شده است که اغلب این نوع تزیین به رنگ سفید یا شیری بوده است. در میان سفالهای تزیینشده با پوشش گِلی در نوع «نقوش سیاه بر روی زمینة سفید» نیشابور مهمترین مرکز بوده است (برای آگاهی بیشتر دراینباره نکـ : کیانی، 1377: 123). بهجز آنچه در نیشابور تولید میشده است، از چین هم سفال میرسیده است. در کاوشهای انجامشده در نیشابور و برخی از شهرهای اسلامی، سفالینههای ساخت چین به دست آمده است (کیانی، 1377: 125). بهنوشتة آلن، کاوشها در عمل هیچ مدرکی در اختیار نگذاشته است که نشاندهندﮤ تاریخی برای یافتهها باشد. او یافتن تاریخ این اشیاء را به بررسیهای سبکشناختی منوط کرده است و خود به این بررسیها وارد نشده است. او به تاریخگذاری اجمالی محوطهها توسط ویلکینسون اشاره کرده است (نکـ : 1982: p. 13) که چنان کلی است و گسترة زمانی طولانی را دربرمیگیرد که بهرهبرداری از آن برای تاریخگذاری دقیق اشیاء بهدستآمده ممکن نیست. درمجموع، تاریخگذاری دقیقی دربارة اشیای بهدستآمده وجود ندارد و مؤلفان آثار موجود دربارة انواع یافتهها در نیشابور، کمتر بهصورت نمونهای به تاریخگذاری آنها توجه کردهاند؛ ازاینرو از آثار کشفشده، زمان دقیق رونق یا زوال صنعت سفالگری و همچنین فلزکاری نیشابور دریافت نمیشود. بااینهمه، با مقیاسی کلیتر و بهطور غیردقیق، باید از اهمیت برخی از سدهها و دورهها در صنعت سفالگری نیشابور سخن گفت (نکـ : سطور بعد). همچنین با بررسی و تحلیل سفالینههای سدههای سوم و چهارم قمری که عمدة سفالینههای بهدستآمده از این شهر را تشکیل میدهند،31 روشنکردن این نکته که آیا سفال نیشابور به مرور زمان و دورهبهدوره پیشرفت کرده است و به تکامل رسیده است، امکانپذیر نیست؛ زیرا این سفالینهها از نظر سیر تحول طراحی کتیبهها، همه در این دو سده ساخته شدهاند و چنانکه اشاره شد، تاریخ دقیقتری در دست نیست. بههرحال بهنظر میرسد سفالینههای نیشابور در سدههای یادشده، در مقایسه با سفالینههای متعلق به شهرهای دیگر ایران، اهمیت بیشتری داشته است (جلیلی، 1381: 9، 17و18).
تصویر1- کاسة چندرنگی بر زمینة سفید (Wilkinson, 1973: xvi)
تصویر 2- بشقاب رنگشده با تکنیک slip (ibid, xviii) بدینگونه نیشابور در دورة سامانی، در کنار سمرقند، یکی از دو مرکز مهم سفالگری بوده است (اسماعیلعلّام، 1382: 82) و در دورة سلجوقی، مرکز مهم سفالگری شمرده میشده است (کیانی، 1377: 115). کورههای کشفشدة سفالپزی مربوط به عصر سلجوقی در شمال آبادی خرّمک و زمینهای آبادی لکلکآشیان32 نشان میدهند که در این دوره، صنعت سفالگری در نیشابور ادامة سفالگری دو سدة گذشته بوده است (کامبخشفرد، 1346: 347؛ همو، 1349: 8).
3. فلزکاری بهنوشتة جیمز آلن که کتاب وی مهمترین اثر دربارة فلزکاری نیشابور در دورة اسلامی است از زمانی نه چندان دور، یعنی پیش از سال 1982م، بر نقش مهم خراسان و ایالات شمالشرقی ایران و ماوراءالنهر در گسترش فلزکاری ایران در اوایل دورة اسلامی33 ﺗﺄکید شده است. اگرچه طبق شواهد مکتوب، ماوراءالنهر در سدة چهارم قمری در تولید اشیاء برنزی و مسی اهمیت بیشتری داشته است، آلن احتمال داده است که بهطور کلی و در مقایسه با دیگر مناطق ایران، فلزکاری در سرتاسر شمالشرقی ایران رونق بیشتری داشته است. نمونههای متنوعی از اشیاء برنزی در حوزة گستردهای از شمالشرقی ایران و افغانستان پیدا شده است (Allen, 1982:17-19). خراسان در دورة سامانی، در سدة چهارم قمری، بزرگترین مرکز تهیة تحفهها و ظرفهای برنزی و تزیین آنها به صور و اشکال مطابق روش ایرانی قدیم یا روش ساسانی بود. در دورة سلجوقی، یعنی سدة پنجم و ششم قمری، فلزکاری در خراسان بهویژه در ساخت اشیاء مسی و نقرهای34 رونق یافت (محمدحسن، 1366: 15و16)؛ بهگونهایکه خراسان این دوره کانون فلزکاری ایرانی دانسته شده است (کامبخشفرد، 1349: 64و65). برپایة آثار بهدستآمده و پژوهشهای انجامشده، پژوهشگران به سبک مستقلی در فلزکاری پی بردهاند که آن را سبک شرقی ایران یا سبک خراسانی نامیدهاند. آثار فلزی وجود دارند که کتیبههای آنها نشان میدهند سازندگان این آثار اهل شهرهای هرات، نیشابور و اسفرایین، از توابع نیشابور، بودهاند (مهجور، 1372: 82، 99). بههرحال، درمجموع باید گفت کل شمالشرقی ایران ناحیهای کلیدی در گسترش فلزکاری ایرانی بوده است؛ همچنین خراسان پیش از هجوم مغولان، مرکز و مهمترین ایالت تولیدکنندة فلزهای گرانبها و اشیاء برنزی و برنجی بوده است (Allen, 1982: 21). در دورة اسلامی، معادن غنی ایران پیرامون ایالات شرقی و شمالشرقی، یعنی خراسان و ماوراءالنهر و سیستان، متمرکز بوده است. در دیگر مناطق ایران نیز فلزهایی مانند مس، سرب، آهن و طلا یافت میشده است؛ اما ذخایر فراوانی از این فلزها و همچنین فلزهای دیگر در سه ایالت یادشده وجود داشته است که آلن این وضع را یکی از زمینههای رونق فلزکاری در شمالشرقی ایران دانسته است. نیشابور در سدههای متوالی میان سالهای 292تا550ق/905تا1155م، از مراکز ضرب سکه بوده است. ضرب سکه به مقدار چشمگیری فلز و درنتیجه، تجارت سازمانیاﻓﺘﮥ موادخام نیاز داشت و این امر موجب جذب صنعتگرانی میشد که از این موقعیت بهره میبردند. ازاینرو بهاحتمال، فلزکاران دیگری هم در این شهر بودهاند (ibid, p. 21). صنعتگران نیشابور آهن بسیار و تاحدودی مس و سرب و نقره در دسترس داشتند. نیشابور نهتنها در ﺗﺄمین آهن ضروری خود مشکلی نداشته است، بلکه دستکم در سدة چهارم قمری آن را در قالب کالایی تجاری به جاهای دیگر نیز صادر میکرده است (مقدسی، 1906: 323و324).35 نیشابور دستکم از سدة سوم قمری بازاری خاص آهنگران و آهنفروشان داشته است (سمعانی، 1419: 2/182) و یکی از صوفیان بنام شهر، ابوحفص حدّاد (د.264تا269ق/878تا883م)، پیش از قدمگذاشتن در راه تصوف به آهنگری (حدّاد) مشغول بوده است (قُشَیری، 1374: 110؛ خواجهعبدالله انصاری، 1386: 215؛ هجویری، 1336: 155). همچنین در نیشابور سدة پنجم قمری شغلی به نام «سکّاک» ذکر شده است (نکـ : فارسی، 1362: 280) که با توجه به مفهوم «سکّه»،36 شاید چنانکه سیوطی معتقد است، به ساخت قالب ضرب سکه (سیوطی، بیتا: 137) یا شیئی آهنی مانند میخ، خیش و زره مربوط میشده است. ازجمله سکّاکان نیشابور حاکم ابوعلی سکّاک حنیفی بوده است که در روایت حدیث نیز دستی داشته است (سیوطی، بیتا: 280). در میان نواحی تابع نیشابور، معادن توس اهمیت خاصی داشته است. در کوههای جنوب این ناحیه، بخش شمالی رشته کوه بینالود، معادن بسیاری ازجمله مس،37 آهن، نقره (ابنحوقل، 1938ـ1939: 434) و سرب (حدودالعالم، 1372: 294) وجود داشته است. در کوه شارة بیهق نیز از «معدن زر و مس به غایت نیکو» یاد شده است (ابنفندق، 1361: 279). چنانکه از نظر گذشت، مس لازم برای صنعت فلزکاری در نیشابور، بهاحتمال از نواحی توس و بیهق میرسیده است. در نیشابور مسگرانی بودهاند که بهنوشتة سمعانی، صفّار خوانده میشدهاند (سمعانی، 1419: 3/546). همچنین در نیشابور خاندانی توانگر و «اهل بیوتات» به نام صفّار وجود داشته است که گمان میرود شغل برخی از اعیان آن مسگری بوده است. شناسایی شش تن از اعیان مشهور این خاندان که از نیمة دوم سدة چهارم قمری تا حملة مغولان میزیستهاند، در منابع رجالی ممکن است (فارسی، 1362: 59، 641، 643، 678؛ سبکی، بیتا: 5/58و59، 148)؛ افزونبرآنها، عالمان صفار دیگری نیز در نیشابور معرفی شدهاند (نکـ : فارسی، 1362: 529؛ سمعانی، 1419: 3/547 ؛ سمعانی، 1395ق: 1/513؛ سبکی، بیتا: 5/58و59) که بیشتر به سدة پنجم قمری تعلق داشتهاند. بهنوشتة حافظابرو (د.834ق/1431م)، در کوه نیشابور افزونبر فیروزه، معدن زر نیز وجود داشته است و جایگاه این معدن متروکه گویا در زمان وی، یعنی اوایل سدة نهم قمری مشخص بوده است (حافظابرو، 1370: 35). ازآنجاکه در منابع متقدم، گزارش روشنی دربارة این معدن طلای اشارهشدﮤ حافظابرو وجود ندارد، بهنظر میرسد در سدههای موضوع بحث ذخایری درخور اعتنا نداشته است. شاید این همان معادن زر موضوع اشارة ابنحوقل (ابنحوقل، 1938ـ1939: 434) در سدة چهارم قمری باشد که در کوههای توس، در جانب شمالی رشته کوه بینالود، جای داشته است. او افزوده است که ارزش طلای آنها از هزینة استخراج پایینتر است. بااینهمه، وجود عالمانی با نسبتهای «صَـیرَفی» و «صایغ» در منابع رجالی نشان میدهد که طلا چه از معادن محلی یا از سرزمینهای دوردست، به مقدار تاحدودی فراوان در نیشابور وجود داشته است و طلافروشان (صَیرَفی) بسیار و طلاسازانی (صایغ) در این شهر به کار مشغول بودهاند. دو تن از طلافروشان نیشابور در سدة پنجم قمری تاجر نیز بودهاند (فارسی، 1362: 275، 577) و این بهاحتمال از تجارت طلا و جواهرآلات در این سده حکایت دارد. ابوحامد احمد بن محمد نیشابوری (متوفی 374ق/984م) (سمعانی، 1419: 3/516) و ابوسعد عطاء بن احمد (طبقة دوم السیاق) (فارسی، 1362: 608) «صایغ» بودهاند. شمار عالمان صَـیرَفی نیشابور طی سدههای چهارم تا ششم قمری شاید نشان دهد که طلا و طلاسازی در این شهر در سدة چهارم قمری رونق یافته است، در سدة پنجم قمری به اوج رسیده است و در سدة ششم قمری رو به رکود نهاده است. شمار صیرفیان نیشابور بهاینترتیب بوده است: سدة چهارم و اوایل سدة پنجم قمری دو نفر، سدة پنجم قمری سیزده نفر و سدة ششم قمری دو نفر (نکـ: فارسی، 1362: 10، 15، 87، 184، 263، 275، 385، 481، 504، 541، 577، 579؛ سمعانی، 1419: 3/574؛ سمعانی، 1395ق: 1/317، 2/94، 103). همچنین از انواع دینار، دینار نیشابوری بود که برپایة منابع مکتوب، این امکان وجود دارد که سابقة آن را دستکم تا دورة خلافت متوکّل (خلافت 232تا247ق) به عقب برد (ابنفندق، 1361: 281). این دینار دستکم تا دورة سلجوقی ضرب میشده است (قوچانی، 1383: 7). چنانکه پیشتر اشاره شد، برپایة منابع رجالی، بیشتر عالمانی نیز که با نام صفار (مسگر) شناخته میشدهاند، به سدة پنجم قمری تعلق داشتهاند. باآنکه منابع مکتوب از فلزکاری نیشابور کمتر سخن گفتهاند،38 نیشابور در کنار شوش، ری، استخر و سیراف ازجمله محوطههای تاریخی ایران اسلامی بوده است که از آنجا اشیاء فلزی به دست آمده است (Allen, 1982: 14). چنانکه پیشتر اشاره شد این امکان وجود ندارد که از اشیاء کشفشده در نیشابور، دورة رونق و زوال صنعت فلزکاری نیشابور را دریابیم. تاریخگذاری معدودی از این اشیاء مانند ابریق برنزی (نکـ : تصویر شمارة3) که از تپة مدرسه به دست آمده است و دربارة تعلق آن به سدة پنجم قمری سخن گفتهاند (Wilkinson, 1987: 59) ، برای رونق و رکود دقیق این صنعت شالودة استواری نیست. سوزن و چاقو از اشیاء فلزی ساخت نیشابور بوده است که در منابع مکتوب کهن از آنها یاد شده است و مقدسی در سدة چهارم قمری آنها را بیمانند دانسته است (مقدسی، 1906: 325). از مجموع اشیاء یافتشده در کاوشهای نیشابور، از اشیاء زرین، باید به گوشواره، حلقة بینی و انگشتر و ازجملة آثار نقرهای و برنزی به حرز، وسایل کمربند، انگشتر، حلقة بدون نگین، آینه، دستبند، آویز، سنجاق، میل سرمه، عطردان، سرمهدان، موچین، تنگ آب، ابریق، بخوردان، مرکّبدان، پیهسوز، ماهیتابه، دستة هاون، قاشق، سر بطری، چراغ و دهنة اسب اشاره کرد (نکـ : Allen, 1982: 27-50) که بهاحتمال، بسیاری از آنها ساخت صنعت فلزکاری نیشابور بوده است. افزونبراین اجناس، ابزارهای جنگی نیز در نیشابور یافت شده است. بخش شمالشرقی ایران به اسلحهسازی معروف بوده است و اسلحة ممتازی در آنجا ساخته میشده است. این اسلحه در برابر زنگزدن مقاوم بوده است و طرحهای فنی خاصی داشته است که مزایای جنگی را چند برابر میکرده است. سر پیکان، تیغة خنجر و دو عدد شمشیر راست که یکی از آنها ساختة سدة سوم قمری است، از دیگر آثار فلزی یافتشده در نیشابور است که اکنون در موزة متروپولیتن نگهداری میشود. نام دو تن از فلزگران نیشابور، عبدالرزاق نیشابوری در سدة ششم قمری و ناصر بناسعد نیشابوری، بهترتیب بر روی یک بطری یا دوات رومیزی مفرغی مرصّع به نقره و مس موجود در موزة استاتلیش (Staatliche) برلین و یک دوات موجود در مجموعة آدریانه میناسیان (Adrienne Minassian) در نیویورک دیده میشود. نام کامل عبدالرزاق بهاحتمال عبدالرزاق بن مسعود نیشابوری بوده است که بر مرکبدانی موجود در موزة متروپولیتن حک شده است (مهجور، 1372: 103، 180، 181، 183). با آنکه صنعت فلزکاری در نیشابور رونق بسزایی داشته است، قرینههایی وجود دارد که از ورود برخی از اشیاء فلزی ساختهشده در روسیه و اروپای شرقی به نیشابور حکایت میکند. دو صفحة فلزی کمربند از 33 صفحة کمربند که از نیشابور به دست آمده است، مشابه کمربندی است که در روسیه یافت شده است و به دورة مهاجرت، سدههای سوم تا پنجم قمری/نهم تا یازدهم میلادی،39 تعلق دارد. همچنین در میان یافتههای دورة مهاجرت که برخی از آنها در موزة آرمیتاژ (hermitage) نگهداری میشوند، مشابه برخی از صفحههای دیگر یافتشده در نیشابور وجود دارد (مهجور، 1372: 110و111). گزارش مقدسی نشان میدهد که بهاحتمال برخی از این اشیا مشابه به نیشابور وارد میشده است. بهنوشتة وی، شمشیر و زره و زبانة کمربند40 از بُلغار، از راه خوارزم و قفل نیز از خود خوارزم به خراسان و ماوراءالنهر وارد میشده است (مقدسی، 1906: 325).
تصویر شمارة3- ابریق برنزی متعلق به سدة پنجم قمری (Allen, 1982: 82)
4. شیشهگری در دورة اسلامی، قدیمترین انواع ظروف شیشهای موجود در سدههای دوم و سوم قمری ساخته شدهاند. این صنعت در سدههای چهارم و پنجم قمری در ایران رونق گرفت و در این دوران اشیاء گوناگونی ازجمله انواع ظروف ساخته شد (محمدحسن، 1366: 274تا276)؛ تاآنکه حملة مغول این صنعت را در ایران دچار رکود کرد. گویا شیشهگری در ایران، در مقایسه با دیگر ممالک اسلامی، در چند سدة نخست قمری رونق بیشتری داشته است. بهنوشتة کروگر (Kröger) ، نتایج حاصل از پژوهشهای پیندرویلسون (Ralph Pinder-Wilson) و چارلستون (R. J. Charleston) در موضوع شیشهگری، نشان میدهد ظروف شیشهای یافتشده در ایران بیش از دیگر کشورهای اسلامی است. همچنین گفته شده است که بیشتر ظروف بهدستآمده در ایران در شمالشرقی آن، بهویژه در نیشابور و گرگان، ساخته شده است. کروگر اشاره میکند که اشیا شیشهای بهدستآمده از شمالشرق ایران هیچ تاریخ دقیقی را در اختیار قرار نمیدهد. بااینهمه، او از کیفیت اشیاء شیشهای بهدستآمده به این نتیجه رسیده است که در سدههای سوم و چهارم قمری، در نیشابور و شاید دیگر مناطق خراسان، صنعت شیشهگری بسیار پیشرفتهای وجود داشته است. در تپة مدرسه، یافتهها در سطوح مختلف خاک نشان میدهد که اشیاء شیشهای حکاکیشده با چرخ که تنوع اشکال داشته است، در سرتاسر سدههای سوم و چهارم قمری ساخته شده است. همچنین نمونههای حکاکیشده بهصورت نقشبرجسته که اغلب از سطوح پایین یا دیگر سطوح بهصورت تکهشیشه یافت شده است، شاید نشاندهندﮤ آن باشد که ساخت این آثار و استفاده از آنها در زمانی متقدمتر در نیمة دوم سدة سوم قمری معمول بوده است. زمانیکه ساختمانهای حفاریشده مسکون بوده است. درعینحال، این نظر به آن معنا نیست که اینگونه اشیاء شیشهای تنها در سدة سوم قمری در نیشابور به کار میرفته است. اشیاء شیشهای بهدستآمده از شمالشرقی ایران، ازجمله آنچه متعلق به نیشابور است، اکنون در دو موزة ایران باستان در تهران و موزة هنر متروپولیتن در نیویورک نگهداری میشود (Kröger, 1995: 3, 20, 29). کارگاههای شیشهگری در نیشابور از انواع فنون ساخت اشیاء شیشهای در اوایل دورة اسلامی بهره میبردند (ibid, 1995: 21). مهمترین اشیاء شیشهای بهدستآمده از نیشابور متعلق به سدههای سوم و چهارم قمری کاسه، بطری و ابریق است که تزییناتی روی آنها حک شده است. حکاکی یا برش روی شیشه از فنون کهن بوده است که با دست یا چرخ انجام میدادهاند. ازجمله یافتههای گروه اعزامی موزة متروپولیتن در نیشابور تکهای از ظرفی آبیرنگ است که روی آن اشکال مو طوماری و طرحهای هندسی نقش شده است. از نمونههای عالی موجود در موزة یادشده، آبریزی است که روی آن سه طرح ترنجی کشیده شده است که در داخل آنها شکل پرنده و حیوانات دیده میشود و این اشکال ترنجی را طرحهای برگنخلی و تعبیرات هندسی از هم جدا کرده است. در میان آثار یافتشده در نیشابور، وجود قالب ساخت ظروف شیشهای بهروشنی ثابت میکند که در نیشابور ظروف شیشهای ساخته میشده است. دو نمونة دیگر از ظروف شیشهای یافتشده در نیشابور که در موزة متروپولیتن نگهداری میشود، از نوع شیشههای عطر کوچک و ضخیمی است که در سدههای دوم و سوم قمری ساخته میشده است. نوع این شیشهها که در همة ممالک اسلامی پیدا شدهاند، اغلب منشوریشکل و با خطوط و شیارهای افقی و عمودی بهشکل دندانهای ثنایا درآورده شده است و با شیشة آمیخته با سرب به رنگ آبی و سبز ساخته شده است (دیماند، 1365: 217و218). بهنظر میرسد شیشههای بیرنگ شایعترین نوع اشیاء شیشهای ساختهشده در نیشابور بوده است. بهطور تقریبی، نیمی از اشیاء شیشهای بهدستآمده از نیشابور را شیشههای بیرنگ تشکیل میدهد. اشیاء دیگر بیشتر شیشههای بیرنگیاند که تهرنگ مایل به زرد یا تهرنگ سبز مایل به زرد دارند (برای آگاهی بیشتر از رنگ این اشیاء نکـ : kröger, ibid). چنانکه ذیل سفالگری نیز اشاره شد، از اشیاء شیشهای بهدستآمده از نیشابور تاریخهای دقیقی برای سخنگفتن دربارة زمان دقیق رونق و رکود صنعت شیشهگری در این شهر به دست نمیآید. باوجوداین، چنانکه گفته شد، برپایة اشیاء شیشهای کشفشده در نیشابور، بهطور کلی این امکان وجود دارد که از رونق صنعت شیشهگری در این شهر و بهاحتمال، دیگر شهرهای خراسان در سدههای سوم و چهارم قمری سخن بگوییم. منابع مکتوب کهن نیز از وجود صنعت شیشهگری و تجارت آن در نیشابور در سدههای چهارم و پنجم قمری حکایت کردهاند که شاید تاحدودی نشاندهندﮤ رونق آن در این شهر در این دو سده باشد. ابوعمرو محمد بن ابراهیم زَجّاجی (متوفی 348ق/959م) (قشیری، 1374: 77) و ابوالقاسم فضل بن احمد تاجر زَجّاجِی گرگانی (404تا488ق /1014تا1095م) (ابننجار، 1417: 149) دو تن از عالمان نیشابور با نسبت زَجّاجی، یعنی شیشهساز (برای مفهوم آن نکـ: سمعانی، 1419: 3/140و141)، بودهاند. در مجموع با بهرهگیری از هر دو دسته منابع مکتوب و یافتههای باستانشناسی، شاید این امکان باشد که صنعت شیشهگری را در نیشابور و طی سه سدة سوم تا پنجم قمری پررونق بدانیم.. یکی از دو شیشهساز نیشابوری نامبردهشده در منابع مکتوب که از اعلام سدة پنجم قمری شمرده میشود، افزونبر داشتن نسبت «زَجّاجی»، «تاجر» نیز خوانده شده است و این شاید به این معنی باشد که تاجر اشیاء شیشهای بوده است. اگر او را تاجر اشیاء شیشهای ساخت نیشابور به دیگر مناطق بدانیم، صنعت شیشهگری نیشابور کیفیت پذیرفتنی و شهرت بسیار داشته است. تعلق او به سدة پنجم قمری دستکم ﺗﺄییدکنندة آن است که کیفیت اشیاء شیشهای نیشابور در این سده نیز همانند سدههای سوم و چهارم قمری بوده است. اشیاء شیشهای اسلامی که در چین یافت شده است، شاید از وسعت تجارت و صدور اشیاء شیشهای ساخت نیشابور حکایت داشته باشد. کروگر برآن است که بیشترِ این اشیاء منشأ ایرانی دارد و برخی از آنها ممکن است ساخت کارگاههای شیشهگری در نیشابور باشد (kröger, 1995: p. 8). در صورت پذیرفتن صدور اشیاء شیشهای نیشابور، تنها اشیاء ساختهشده با تکنیکهای پیچیده صادر میشده است و صدور اشیایی که تکنیک ساخت سادهای داشتند، غیرمحتمل است. بااینهمه، کروگر برآن است که هیچ نشانة مثبتی وجود ندارد که نشاندهندﮤ صدور ظروف شیشهای نیشابور باشد (ibid, 1995: 33) باوجوداین، شاید تاجربودن شیشهسازی در نیشابور، نشانهای از صدور اشیاء شیشهای نیشابور در سدة پنجم قمری باشد.
5. رنگرزی صنعت رنگرزی و خریدوفروش رنگ برای رونق بسیاری از صنایع، ازجمله دو صنعت پارچهبافی و سفالگری، اهمیت داشته است. یکی از کالاهای ضروری این صنعت نیل بوده است که برای رنگ کبود استفاده میشده است و ارزش بسیاری داشته است (متز، 1388: 477)؛ بهگونهایکه گفته شده است همهساله در شهر کابل و حومة آن حدود 2میلیون دینار نیل معامله میشده است (ابنحوقل، 1938ـ1939: 450).. بهنوشتة سمعانی، نیلیان بسیاری در برخی از شهرها، همچون نیشابور و اصفهان، سکونت داشتهاند که با امور مربوط به ساخت نیل، ازجمله خریدوفروش آن، سروکار داشتهاند41 (سمعانی، 1419: 5/552). ابوعبدالرحمنمحمدبنعبدالعزیز نیلی (متوفی حدود 440ق/1048م) (سمعانی، 1419: 5/552و553)، برادر وی ابوسهل بکر بن عبدالعزیز نیلی (نیمة دوم سدة چهارم و اوایل سدة پنجم قمری) (ثعالبی، 1375ق: 4/428، 430) و ابوالفضل مسعود بن سعید بن عبدالعزیز نیلی (404، پس از 480ق) (ذهبی، 1407: 33/70) برخی از عالمان نیشابور بودهاند که با وصف «نیلی» شناخته میشدهاند و بیشتر در نیمة نخست سدة پنجم قمری میزیستهاند. صِـبغیانی را هم در نیشابور سراغ داریم که شاید با رنگ و رنگرزی سروکار داشتهاند. نسبت «صـِبغی» به سازندة رنگهای استفادهشده در نقاشی یا خرّاطی نیز اطلاق میشده است. همة صبغیانی که سمعانی نام برده است، نیشابوریاند. در نیشابور خاندانی با این نسبت شناخته میشدهاند که اعضای مشهور آن در سدة سوم و نیمة نخست سدة چهارم قمری میزیستهاند (نکـ : سمعانی، 1419: 3/521تا523). به جز چهار عضو مشهور خاندان صِبغی، از دو صبغی دیگر در نیمة نخست سدة چهارم قمری نیز آگاهی داریم. یکی از آن دو، ابوبکر محمد بن عبدالله صِـبغی (متوفی 344ق/955م)، در چهارسوی کرمانیان بر در خان مکّی دکانی داشته است (سمعانی، 1419: 3/521تا523؛ سبکی، بیتا: 2/168). باآنکه ممکن است برخی از نیلیان و صِبغیان نسبت خود را از شهرت خاندانشان، نه حرفهشان، کسب کرده باشند، شاید ممکن باشد که برپایة این نسبتها صنعت مربوط به رنگ و رنگرزی را در نیشابور در سدة سوم تا نیمة نخست سدة پنجم قمری پررونق دانست. رونق رنگرزی و شغلهای مربوط بدان در نیشابور، بهنوبة خود از پیشرفت مجموعة صنایع در این شهر نیز حکایت دارد. 6. کاغذسازی هنگامیکه اسلام به مرزهای ترکستان رسید، مسلمانان صنعت ساخت کاغذ را از چینیها اقتباس کردند. صنعتگران چینی نخست کارگاههایی در سمرقند ایجاد کردند و سپس در دوران خلافت هارون عباسی (خلافت: 170تا193ق/786تا809م)، در حدود سال 184ق/800م، کارگاهی در بغداد برپا کرداند (بولنوا، 1383: 237؛ میکل، 1381: 1/198). در سدة سوم و چهارم قمری تحولی بزرگ در این صنعت شکل گرفت و از دایرة انحصار بیرون رفت و ارزان شد (متز، 1388: 504و505). گویا در سدة چهارم قمری، کاربرد کاغذ سمرقندی هنوز در خراسان رونق داشته است. ابوبکر خوارزمی (323تا383ق) که بخش درخور ملاحظهای از زندگی خود را تا پایان عمر در نیشابور گذراند، از کاغذ سمرقندی یاد کرده است(خوارزمی، 1970: 112). در نیمة نخست سدة پنجم قمری و در گزارشی، از کاغذ خراسانی سخن به میان آمده است و این از رونقیافتن صنعت کاغذسازی در خراسان در این تاریخ، به موازات رشد فعالیتهای علمی، حکایت دارد. برپایة این گزارش، کاغذ خراسانی بهلحاظ کیفیت انواع متفاوتی داشت و به همین علت، بهایی متفاوت داشت (سمعانی، 1419: 3/565). این گزارش که در الأنساب آمده است با سخن مؤلف اثر، یعنی ابوسعد سمعانی (د.562ق/1167م) در جایی دیگر تناقض دارد. او در ذیل «الکاغذی» از ساختهنشدن کاغذ در شرق، جز در سمرقند، سخن به میان آورده است (سمعانی، 1419: 5/18). باتوجه به رونق علمی خراسان در سدههای سوم تا نیمة نخست سدة ششم قمری، بهنظر میرسد باید از ساخت کاغذ خراسانی، حداکثر در این دوره و حداقل در سدة ششم قمری نیز سخن گفت؛ مگر آنکه مقصود از کاغذ خراسانی در گزارش یادشده همان کاغذ سمرقندی باشد. احتمال آن میرود که سمعانی مطلب خود را دربارة ساختهنشدن کاغذ در شرق، جز در سمرقند، از منابع متقدم گرفته است و بدون بررسی نقل کرده است.. منابع گزارش چندانی دربارة چگونگی این صنعت در نیشابور به دست نمیدهند و اطلاعات ما دراینباره، از شهرت شغلی عالمان به دست آمده است. نسبت «کاغذی» در نام برخی از عالمان این شهر دیده میشود که بنابرنقل سمعانی، هم به کاغذساز و هم به کاغذفروش اطلاق میشده است (سمعانی، 1419: 5/18). کاربرد این نسبت برای ابوبکر محمد بن زکریا نیشابوری (نیمة دوم سدة سوم و اوایل سدة چهارم قمری) (حاکم نیشابوری، 1375: 141)، ابواحمد حامد بن محمد (د.356ق967م)، ابوعمرو محمد بنخـُشنام (د.370ق/981م) (سمعانی، 1419ق: 5/19)، ابوالفتححسنبنعلی (نیمة دوم سدة پنجم قمری) (فارسی، 1362: 286) و ابوحفص خمارتاش رومی (متوفی پس از 531ق/1137م) (سمعانی، 1395ق: 1/271و272) در منابع کهن، از وجود صنعتگران کاغذساز یا کاغذفروش در نیشابور از اواخر سدة سوم قمری تا نیمة سدة ششم قمری خبر میدهد. تنها هنگامی اجازه داریم که به قرینة شهرت آنها دربارة صنعت کاغذسازی در نیشابور سخن بگوییم که ایشان را کاغذساز و نه کاغذفروش بدانیم. باتوجه به مطالب بند پیشین دربارة دو گزارش مندرج در الأنساب، شاید عالمان نیشابوری ذکرشده تا سدة پنجم قمری کاغذفروش بودهاند. 7. کفشگری در نیشابور، ساخت موزه یا خُفّ که نوعی کفش مانند چکمة امروزی بوده و تا ساق پا و زیر زانو را میپوشانده (دهخدا، 1325ـ1352: «موزه»، «خُفّ»)، رونق داشته است. اهل خراسان در زمستان و تابستان خُفّ میپوشیدهاند و بهپاکردن کفش کمتر رواج داشته است (مقدسی، 1906: 327). سمعانی نسبت «خَفّاف» را برای عالمانی از مصر و شهرهای نیشابور، حلب و بغداد به کار برده است (نکـ : سمعانی، 1419: 2/386تا388). ابویحیی زکریا خَفّاف (متوفی286ق/899م) (سمعانی، 1419: 2/388) و ابوعمرو احمد خفّاف رئیس (متوفی299ق/912م) (مزی، 1406: 26/555)، یکی از ثروتمندان نیشابور (نکـ : سمعانی، 1419ق:2/387)، به این شغل منسوب بودهاند. بیهقی نیز ضمن سخن از اوصاف حسنک میکالی (مقتـول 422ق/1031م)، از موزة میکائیلی وی یاد کرده است (بیهقی، 1350: 229) که شاید نشاندهندة ساخت نوعی از موزة مرغوب در نیشابور توسط برخی از اعضای خاندان توانگر میکالی باشد. ملک مبارزالدین حبشی نیزهور نیز که سلطانمحمد خوارزمشاه (حکـ: 596تا617ق/1200تا1220م) او را به امارت دژی استوار میان غور و خراسان گماشته بود، در جوانی و در آغاز سلطنت سلطان در نیشابور به دوختن نوعی موزة نازک به نام مسحی42 مشغول بود (منهاجسراج، 1363: 2/133 و پاورقی). در نیشابور خاندانی با لقب «حـَذّاء»، یعنی کفشدوز یا کفشساز، شناخته میشدهاند که حافظ حاکم ابوالقاسم عبیدالله حذّّاء حَسکانی (زنده تا 470ق/1078م) (فارسی، 1362: 463و464) مشهورترین شخصیت آن بوده است. همچنین نسبت إسکاف که برای سازندة لولک و شمشکه به کار میرفته است (سمعانی، 1419: 1/149)، در نام دو عالم نیشابوری متعلق به سدة پنجم قمری دیده میشود.. منابع تنها مفهوم لولک را بیان کردهاند که نوعی کفش بوده است (ابناثیر، بیتا: 3/401؛ زبیدی، 1414: 13/637). در نیشابور استاد ابوالقاسم عبدالجبار اسفراینی (د.452ق/1060م)، فقیه و متکلم برجستة اشعری (سبکی، بیتا: 3/220) و پسرش، محمد (فارسی، 1362: 66و67)، با این نسبت شناخته میشدهاند. رویهمرفته، باتوجه به آن دسته از عالمان نیشابوری که با القاب «خـَفّاف» و «حـَذّاء» شناخته میشدهاند، بهنظر میرسد صنعت کفشگری از سدة سوم تا سدة پنجم قمری در نیشابور رونق داشته است؛ اگرچه باتوجه به گزارش یادشدة منهاجسراج، گویا این صنعت در سدة ششم قمری نیز تاحدودی فعال بوده است.
نتیجه بافندگی، سفالگری، فلزکاری، شیشهگری، رنگرزی، کاغذسازی و کفشگری عمدهترین صنایع نیشابور در سدههای سوم تا ششم قمری بوده است و بهنظر میرسد دو صنعت نخستین بر دیگر صنایع برتری داشته است. اگر در نیشابور فلزکاری را همردیف دو صنعت اول ندانیم، بهنظر میرسد باید آن را در مرتبة بعدی جای داد. باتوجه به اطلاعات منابع مکتوب کهن و کشفهای باستانشناسی، بهنظر میرسد که بهطور کلی صنعت در نیشابور در حدود سدههای سوم تا پنجم قمری رونق داشته است. بااینهمه، زمان رونق و رکود صنایع نیشابور یکسان نیست. برپایة منابع مکتوب کهن، در خراسان رونق بافندگی در سدههای چهارم تا پنجم قمری و رکود آن در سدة ششم قمری، بهویژه نیمة دوم آن، رخ داد. بخش عمدة اطلاعات ما دربارة سه صنعت سفالگری، فلزکاری و شیشهگری از اکتشافات باستانشناسی به دست آمده است. بر این پایه، سفالگری در سدههای سوم تا چهارم قمری در نیشابور رونق داشته است و باتوجه به کورههای سفالپزی مکشوف متعلق به دورة سلجوقی، این صنعت از حدود نیمة سدة پنجم تاحدود نیمة سدة ششم قمری همچنان رونق خود را حفظ کرده است. باتوجه به فقدان اطلاعات دربارة قدمت اشیاء فلزی کشفشده در نیشابور، بررسی دقیق رونق و زوال این صنعت در این شهر ممکن نیست. بااینهمه، نظر به منابع رجالی، باید رونق و رکود آن را در نیشابور بهطور تقریبی مشابه رونق و رکود سفالگری و اوج آن را در سدة پنجم قمری دانست. همچنین اطلاعاتی که دربارة شیشهگری در نیشابور از دو طریق منابع مکتوب و اشیاء مکشوف به دست آمده است، از رونق آن در سدههای سوم تا پنجم قمری حکایت دارد. اطلاع از رونق سه صنعت عمدة دیگر نیشابور از طریق منابع مکتوب کهن حاصل میشود و این منابع دستکم از رونق آنها در سدههای سوم تا پنجم قمری خبر دادهاند.. چنین مینماید که در نیشابور و در نیمة نخست سدة ششم قمری، صنعت تاحدودی با رونق کمتر همچنان فعال بود؛ چنانکه نام صنعتگری کاغذساز، اگر وی را کاغذفروش ندانیم، و یک فلزگر و یک کفشگر از سدة ششم قمری به دست آمده است. بااینهمه، کمبود اطلاعات ما را به این دیدگاه رهنمون میسازد که صنایع نیشابور در سدة ششم قمری، بهویژه پس از فتنة غزان در سال 548و549ق/1153و1154م، تاحدودی فروغ کمتری داشته است.
پینوشت 1. مرکزیت سیاسی نیشابور در خراسان طی حدود دستکم دو سده و نیم، قرارداشتن در مسیر ارتباطی شرق و غرب جهان اسلام، برخورداری از آب فراوان، خاک مرغوب و هوای مطبوع، وجود معادن سرشار همچون فیروزه ازجملة مهمترین عوامل و زمینههای آن بوده است. 2. این دیدگاه گویا براساس نمونههای موجود بهدستآمده از برخی از شهرهای میانی ایران یعنی ری، کاشان و یزد اظهار شده است. 3. در مرو نیز مانند نیشابور، نفیسترین لباسهای پنبهای و ابریشمی تولید میشد (اصطخری، 1927: 282؛ ابنحوقل، 1938ـ1939: 452). 4. در عربی در معنای نخست، چادرست و معرّب تالشان؛ نوعی از رداء فوطه که عربان و خطیبان و قاضیان بر دوش اندازند (نکـ : دهخدا، 1325ـ1352: «طیلسان»؛ دربارة مفهوم و کاربرد آن، همچنین نکـ : دزی، 1359: «طیلسان»، 262تا264). 5. مقدسی همچنین میافزاید که نیشابوریان طیلسان را بر عمامه مینهادند و روی طیلسان، دُرّاعه میپوشیدند. اضافة عمامه را نیز به پشت سر و روی دُرّاعـه میانداختند (مقدسی، 1906: 328). 6. جامهای است که ازسوی پیش بازست و پس از پوشیدن دو طرف پیش را تا دکمه به هم میپیوندند (دهخدا، 1325ـ1352: «قَبا»). 7. آنچه روی لباسها میپوشند مانند جـُبّه و عـَباءة، هر لباسی که همة بدن را بپوشاند، چادر، دوشانداز (نکـ: دهخدا، 1325ـ1352: «ردا» و «رداء») . 8. فوطهای است که بر دوش اندازند و فارسیان به تخفیف نیز خوانند. جامهای دراز که مرد و زن هر دو میپوشند و زاهدان و شیوخ [تصوف] نیز بر تن میکنند، بالاپوشی که فراخ باشد (دهخدا، 1325ـ1352: «دُرّاعه»). گویا در زمانهای قدیم تنها از پشم تهیه میشده است. بخش جلو این لباس تا روی قلب گشاده و مزین به تکمه و جاتکمه بود (دزی، 1359: «دراعه»، 168و169). 9. گیاهی است که پوست آن را در آب میخیساندند و سپس آن را ریشهریشه میکنند مانند پشم و پنبه میریسیدند و با آن جامه میبافتند (دهخدا، 1325ـ1352: «کَتّان»). 10. مترجم لطائف المعارف مینویسد که تار ملحم ابریشم و پود آن غیر ابریشم است برخلاف دیبا (ثعالبی، بیتا: 247 پاورقی). 11. عُرَیب بن سعد قـُرطـُبی به جز مـُلحـَم (مـَلحـَم) نیشابوری، از ملحم شُعـَیبی نیز یاد کرده است (قرطبی، بیتا: 80). 12. حریری منسوب به حریر، پارچة ابریشمی، است (دهخدا، 1325ـ1352: «حریر»). بااینهمه، سمعانی آن را نوعی لباس دانسته است (سمعانی، 1419: 2/208). 13. نوعی جامة نازک ارزشمند از جنس ابریشم (دهخدا، 1325ـ1352: «سابِری»). 14. حفّ الثوب و أحفّ یعنی ریشههای جامه را با شانه و تیغ بافت (سیاح، 1375: «حفّ»). الحـَـفّه نیز به معنای چوبی است که لباس بر روی آن بافته میشود (معلوف، 1998: «حفّ»). 15. کِساء در مفهوم عام، بهمعنی جامه است. در مفهوم خاص، بهنوعی روپوش نیز کِساء اطلاق میشده است (نکـ : دزی، 1359: «کِساء»، 360، «حَیک»، 143). عبارت سمعانی نشان میدهد که در این جا مفهوم خاص آن منظور بوده است.. 16. کِساء را میبافت یا میفروخت یا به دور خود میپیچید یا میپوشید (نکـ: سمعانی، 1419: 5/65تا67).. 17. جامهای قیمتی و گرانبها که از پشم شتر بافته میشد و ذکر نوع ابریشمین آن نیز در تاریخ طبرستان ابناسفندیار دیده میشود. نوع معروف برد به برد یمنی یا برد یمانی شناخته میشود و جمع آن برد است به ضم باء و فتح راء (نکـ : دهخدا، 1325ـ1352: «بُرد»). 18. Adanī. 19. به کسر میم و هم به فتح آن؛ دستار که دست پاک کنند به وی، رومال، پارچهای که با آن عرق و جز آن را پاک کنند (دهخدا، 1325ـ1352: «مندیل»). 20. تاختج و راختج انواعی از دیبا یا کتان ساخت نیشابور بوده است (ثعالبی، بیتا: 242 پاورقی). 21. پارچهای یک رنگ یا پارچة ابریشمی خالص و نازک که پنبه و چیز دیگر در آن به کار نرود (ثعالبی، بیتا: 242 پاورقی). 22. أصیـَر در لغت به معنای موی بههمپیچیده و پیوسته و مژة انبوه و دراز است (ثعالبی، بیتا: 242 پاورقی). 23. به ضم حاء و تشدید لام به معنای ازار، بردهای یمانی باشد یا غیر آن (دهخدا، 1325ـ1352: «حُلّه»). 24. بهنوشتة ثعالبی (ثعالبی، بیتا: 247)، اعراب هر پارچة نازکی را که از خراسان میرسید «شاهجانی» میگفتند و در برابر، هر پارچة سختبافی را «مروی» میخواندند و این هر دو از نام مرو شاهجان گرفته شده بود. 25. پارچهای ابریشمی درنهایت نفاست، نوعی جامة ابریشمی و منقّش (دهخدا، 1325ـ1352: «دیبا»)، پارچهای که تاروپود آن ابریشم بود (معلوف، 1998م: «دبج») و معرّب آن دیباج است (دهخدا، 1325ـ1352: «دیباج»). 26. به کسر طاء و اصل آن فارسی است (تراز)؛ گویا پارچههایی منظور است که بر آنها نقش و نگار یا خطوط نقش میشده است و به خود کتابتی که بر جامهها میشده است نیز طراز گفته شده است (دهخدا، 1325ـ1352: «طراز»). 27. جامههای زرباف که از دیبای منقش ساخته میشد و سقلاطون واژهای رومی است (ثعالبی، بیتا: 242 پاورقی). 28. نوعی حریر که در همة جهان اسلام انتشار یافته بود. ادریسی در سال 548ق از 800 کارگاه حریربافی عتّابی در جنوب اندلس سخن گفته است. منسوب به کسی به نام عتّاب است که این نوع حریر را میبافته است (ثعالبی، بیتا: 242 پاورقی). 29. بهنظر میرسد درست است که بزازان را هم پارچهفروش و هم جامهفروش و کرابیسیان را هم فروشندة پارچة کرباس و هم جامة آن دانست (نکـ: دهخدا، 1325ـ1352: «بزاز»، «کرباس»، «کرابیسی»). 30. گِلابة سفالگری، اندود گل رُستی روی سفالینه (مرزبان، 1380: 323). 31. همچنین شمار اندکی از سفالینههای بهدستآمده در سدة پنجم قمری ساخته شده است (جلیلی، 1381: 9). 32. در اسفند 1343 وزارت فرهنگ و هنر وقت سیفالله کامبخشفرد را مأمور کرد تا دربارة کورهای سفالپزی که حفاری غیرمجاز شدهه و ویران شده بود، مطالعه کند. کاوش 22 روزه در شهر کهنة نیشابور در شمال دیه خُرّمـَک و اراضی ده لکلکآشیان به یافتهشدن چهار کورة سفالپزی دورة سلجوقی انجامید (کامبخشفرد، 1349: 7و8). 33. یکی از شواهد ساخت اشیاء فلزی در خراسان در اوایل دورة اسلامی، گزارش طبری دربارة ساخت ابریقهای طلایی و نقرهای به دستور نصربنسیار (حکـ : 120تا131ق)، والی خراسان در دورة اموی است (طبری، بیتا: 5/533). 34. سابقة ساخت اشیاء نقرهای در خراسان در دورة اسلامی، چنانکه در ارجاع پیشین از نظر گذشت، دستکم به سدة دوم قمری بازمیگردد. بلخ نیز در سدة پنجم قمری در این صنعت مرکزیت داشته است (Allen, 1982: 17). 35. ابراهیمبای سلامی از معادن سنگ آهن در سنگان خواف نیز سخن گفته است و بدون ارجاع، منبع این مطلب را منابع جغرافیایی سدة هشتم و نهم قمری دانسته است (ابراهیمبای سلامی، 1385: 16). نگارندگان منبع آن را نیافتهاند. 36. سکه در کتب لغت به این معانی دانسته شده است: میخ، درهم و دینار، وسیلة آهنی شخمزدن، یک شیء آهنی منقوش که با آن سکهها را ضرب میکردند. به زره تنگ حلقه نیز «سَُـک» گفته میشد (نکـ: جوهری، «سکک»؛ ابنمنظور، 1405ق: «سکک»). 37. افزون بر معادن مس در نواحی نیشابور، شاید مقادیری از این فلز را از مرو نیز میآوردند؛ چون دارای معادن مس بود (مقدسی، 1906: 324). 38. باآنکه آلن از سکوت منابع مکتوب جغرافیایی و تاریخی از فلزکاری در نیشابور سخن گفته است (آلن، 1982: 22)، مقدسی در سدة چهارم قمری از سوزنها و چاقوهای بیمانند نیشابور سخن گفته است (مقدسی، 1906: 325). 39. به دورهای میان سدههای سوم تا پنجم هجری/ نهم تا یازدهم میلادی اطلاق میشود که طی آن برخی از کشاورزان روس به انگیزة یافتن قطعه زمینی برای کشت، به نواحی شرقیتر مهاجرت میکردند (والتر، 1338: 88و89). 40. مقدسی «أبوز» ضبط کرده است که گویا مقصود وی همان ابزیم یا ابزین به کسر راء است که دهخدا دربارة آنها چنین نوشته است: زبانة پیشبند یعنی کمرسار. زبانمانندی که در یک سر کمربند باشد و در حلقة سر دیگر شود. زبانة کمربند و کمرسار، جمع آن دو نیز ابازیم و ابازین میشود (دهخدا، 1325ـ1352: «ابزین» و «ابزیم»). 41. بهاحتمال «صناعته» در عبارت «و ما ینسب الیه من صناعته» تصحیفشدهای از «صباغته» (رنگکردن) باشد. 42. عبدالحی حبیبی اهل افغانستان و مصحح طبقات ناصری مینویسد که اکنون هم بدان ماسی میگوییم (منهاجسراج، 1363: 2/133 پاورقی). | ||
مراجع | ||
کتابنامه الف. کتاب . ابنأبیالوفاء، ابومحمد عبدالقادر، (بیتا)، الجواهر المضیئة فی طبقات الحنفیة، حیدرآباد: مطبعة دائرة المعارف النظامیة. . ابنأبییعلی، ابوالحسین محمد، (1371ق)، طبقات الحنابلة، تصحیح: محمدحامد الفقی، قاهره: مطبعة السنة المحمدیة. . ابناثیر، عزالدین، (بیتا)، اللباب فی تهذیب الأنساب، بیروت: دار صادر. . ابنحوقل، ابوالقاسم محمد، (1938ـ1939)، صورةالارض، لیدن: بریل. . ابنفقیه، احمدبنمحمد، (1302ق)، مختصر کتاب البلدان، لیدن: بریل. . ابنفندق، علیبنزید بیهقی، (1361)، تاریخ بیهق، تصحیح و تعلیق احمد بهمنیار، بیجا: کتابفروشی فروغی. . ابنکثیر، ابوالفداءاسماعیل، (1408ق)، البدایة و النهایة، تحقیق و تعلیق علی شیری، بیروت: دار إحیاء التراث العربی. . ابنماکولا، علی بن هبةالله، (بیتا)، الإکمال فی رفع الإرتیاب عن المؤتلف و المختلف فی الأسماء و الکنی و الأنساب، قاهره: دارالکتاب الاسلامی. . ابنمنظور، محمد بن مکرم، (1405)، لسانالعرب، قم: ادب الحوزه. . ابنمنور، محمد، (1354)، أسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابیسعید، به کوشش ذبیحالله صفا، تهران: امیرکبیر. . ابننجار، ابوعبدالله محمد، (1417ق)، ذیل تاریخ بغداد، تحقیق مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت: دارالکتب العلمیه. . ابوبکر خوارزمی، (1970م)، الرسائل، بیروت: دار مکتبة الحیاة. . اسماعیل علّام، نعمت، (1382)، هنرهای خاورمیانه در دوران اسلامی، ترجمة عباسعلی تفضلی، مشهد: بهنشر. . اصطخری، ابواسحاق ابراهیم، (1927)، مسالکالممالک، تصحیح: دخویه، لیدن: بریل. . بولنوا، لوس، (1383)، راه ابریشم، ترجمة ملکناصر نوبان، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی. . بیهقی، ابوالفضل محمد، (1350)، تاریخ، تصحیح علیاکبر فیاض، مشهد: دانشگاه فردوسی. . ثعالبی، ابومنصور عبدالملک، (1313)، تتمة الیتیمة، به کوشش عباس اقبال، تهران: بینا. . ---------------------- ، (1375ق)،یتیمة الدهرفی محاسن أهل العصر، تحقیق محمد محییالدین عبدالحمید، قاهره: بینا. . -----------------------، (بیتا)، لطائف المعارف، تحقیق: ابراهیم ابیاری و حسن کامل صیرفی، بیجا: دار إحیاء الکتب العربیه. . جوینی، عطاملک، (1385)، تاریخ جهانگشای جوینی، تصحیح محمد قزوینی، تهران: دنیای کتاب. . حافظابرو، عبدالله خوافی، (1370)، جغرافیای تاریخی خراسان در تاریخ حافظابرو، تصحیح و تعلیق غلامرضا ورهرام، تهران: اطلاعات. . حاکم نیشابوری، ابوعبدالله ابن البیع، (1375)، تاریخ نیشابور، ترجمه و اضافات محمدبنحسین خلیفه نیشابوری، تقدیم، تصحیح و تعلیق محمدرضا شفیعی کدکنی، بیجا: آگه. . حدود العالم من المشرق الی المغرب، (1372)، تقدیم: ولادیمیر بارتولد، تعلیق: و. مینورسکی، ترجمة مقدمه و تعلیقات میرحسینشاه، تصحیح و تحشیة مریم میراحمدی و غلامرضا ورهرام، تهران: دانشگاه الزهراء. . خواجهعبدالله انصاری، (1386)، طبقات الصوفیه، تصحیح: محمد سرور مولایی، تهران: توس. . دزی، (1359)، فرهنگ البسة مسلمانان، ترجمة حسینعلی هروی، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب. . دهخدا، علیاکبر، (1325ـ1352)، لغتنامه، تهران: دانشگاه تهران. . دیماند، س. م، (1365)، راهنمای صنایع اسلامی، ترجمة عبدالله فریار، بیجا: علمی و فرهنگی. . ذهبی، شمسالدین، (1407)، تاریخ الاسلام، تحقیق: عمر عبدالسلام تدمری، بیروت: دار الکتاب العربی. . --------------- ، (بیتا)، تذکرة الحفّاظ، بیروت: دار إحیاء التراث العریی. . زبیدی، سیدمحمدمرتضی، (1414ق)، تاجالعروس من جواهرالقاموس، دراسه و تحقیق علی شیری، بیجا: دارالفکر. . سبکی، تقیالدین، (بیتا)، طبقات الشافعیة الکبری، بیروت: دارالمعرفه. . سمعانی، ابوسعد، (1419)، الأنساب، تقدیم و تعلیق عبدالله عمر البارودی، بیروت: دارالفکر. .-------------، (1395ق)، التحبیر فی المعجم الکبیر، تحقیق منیره ناجی سالم، بغداد: بینا. . سیاح، احمد، (1375)، فرهنگ بزرگ جامع نوین (ترجمة المنجد با اضافات)، تهران: اسلام. . سیوطی، جلالالدین، (بیتا)، لباللباب فی تحریرالأنساب، بیروت: دار صادر. . صفدی، خلیل بن آیبک، (1420ق)، الوافی بالوفیات، تحقیق: احمد الأرناؤوط و ترکی مصطفی، بیروت: دار احیاء التراث. . طبری، ابوجعفرمحمد، (بیتا)، تاریخ الرسل و الملوک، بیروت: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات. . فارسی، عبدالغافر، (1362)، المنتخب من السیاق لتاریخ نیسابور، انتخاب: ابواسحاق ابراهیمبنمحمد صریفینی، به کوشش محمد کاظم محمودی، قم: جامعة مدرسان حوزة علمیه. . قرطبی، عریببنسعد، (بیتا)، صلة تاریخ الطبری، بیروت: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات. . قزوینی، زکریابنمحمد، (1366)، آثار البلاد و أخبار العباد، ترجمة عبدالرحمن شرفکندی، تهران: مؤسسة علمی اندیشة جوان. . قُشَیری، ابوالقاسم، (1374)، ترجمة رسالة قُشَیریه، ترجمة ابوعلی حسن بن احمد عثمانی، تصحیح و افزودن استدراکات: بدیعالزمان فروزانفر، تهران: علمی و فرهنگی. . قوچانی، عبدالله، (1383)، گنجینة سکههای نیشابور مکشوفه در شهر ری، تهران: سازمان میراث فرهنگی و گردشگری، پژوهشکدة زبان و گویش. . ----------------- ، (1349)، کاوشهای نیشابور و سفالگری ایران در سدة پنجم و ششم هجری، بیجا: وزارت فرهنگ و هنر. . کیانی، محمدیوسف، (1377)، پیشینة سفال و سفالگری در ایران، تهران: نسیم دانش. . متز، آدام، (1388)، تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری، ترجمة علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران: امیر کبیر. . محمدحسن، زکی، (1366)، تاریخ صنایع ایران بعد از اسلام، ترجمة محمدعلی خلیلی، بیجا: اقبال. . مرزبان، پرویز و حبیب معروف، (1380)، فرهنگ مصور هنرهای تجسمی، تهران: سروش. . مزی، ابوالحجاج یوسف، (1406ق)، تهذیب الکمال فی أسماء الرجال، تحقیق و تعلیق بشار عواد معروف، بیروت: مؤسسة الرسالة. . معلوف، لویس، (1998)، المنجد فی اللغه، بیروت: دارالمشرق. . مقدسی، ابوعبدالله، (1906)، أحسن التقاسیم فی معرفة الأقالیم، تصحیح: دخویه، لیدن: بریل. . مناظر احسن، محمد، (1369)، زندگی اجتماعی در حکومت عباسیان، ترجمة مسعود رجبنیا، بیجا: علمی و فرهنگی. . منهاجسراج، عثمان بن محمد، (1363)، طبقات ناصری، تصحیح: عبدالحی حبیبی، تهران: دنیای کتاب. . میکل، آندره، (1381)، اسلام و تمدن اسلامی، ترجمة حسن فروغی، تهران: سمت. . ناجی، محمدرضا، (1386)، فرهنگ و تمدن اسلامی در قلمرو سامانیان، تهران: امیرکبیر. . والتر، (1338)، تاریخ روسیه (از پیدایش تا 1945م)، ترجمه و مقدمه به قلم نجفقلی معزی، بیجا: کمیسیون معارف. . هجویری، علی بن عثمان، (1336)، کشف المحجوب، تصحیح والنتین ژوکوفسکی، ترجمة مقدمه و فهارس به قلم محمد عباسی، بیجا: امیرکبیر. . یاقوتحموی، ابوعبدالله، (1995م)، معجمالبلدان، بیروت: دارصادر. ب. مقاله . ابراهیمبای سلامی، غلامحیدر، (1385)، «خواف و شهرهای آن»، در تحقیقات جغرافیایی، س21، ش81، 5تا26. . اسلامیندوشن، محمدعلی، (1342)، «نیشابور و خیام1»، مجلة یغما، س16، ش178، ص60تا65. . شریفان، هادی و مصطفی دهپهلوان، (1387)، «فلزکاری نیشابور در دورة اسلامی (قرون 2 تا 6ق)»، در باستانپژوهی، س10، ش16، ص31تا46. . کامبخشفرد، سیفالله، (1346)، «سفالگری نیشابور در عهد سلجوقیان»، در بررسیهای تاریخی، 2، ش3و4.
ج. پایاننامه . جلیلی، رسول، (1381)، بررسی نقوش و کتیبههای سفال نیشابور، پایاننامة کارشناسی ارشد، دانشگاه تربیت مدرس، ارتباط تصویری. . مهجور، فیروز، (1372)، بررسی هنر فلزکاری نیشابور از صدر اسلام تا حمله مغول، پایاننامة کارشناسی ارشد، دانشگاه تربیت مدرس، باستانشناسی. د. منابع لاتین . Allen, James Wilson, (1982), Nishapur: Metalwork of the Early Islamic Period, New York: The Metropolitan Museum of Art.
. Bosworth, Clifford Edmund, (1975), “The Early GHaznavids”, in The Cambridge History of Iran, vol.iv, edited by R. N. Frye, New York: Cambridge University Press.
. _____________________, (1963), The GHaznavids: Their Empire in Afghanistan and Eastern Iran, Edinburgh: Edinburgh University Press.
. Grabar, Oleg, (1975), “The Visual Arts”, in The Cambridge History of Iran, vol.iv, edited by R. N. Frye, New York: Cambridge University Press.
. Kröger, Jens, (1995), Nishapur: Glass of the Early Islamic Period, New York: The Metropolitan Museum of Art.
. Wilkinson, Charles k, (1973), Nishapur: Pottery of the Early Islamic Period, [New York]: The Metropolitan Museum of Art.
. ________________, (1987), Nishapur: Some Early Islamic Buildings and Their Decoration, New York: The Metropolitan Museum of Art. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 2,694 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 1,050 |