
تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,705 |
تعداد مقالات | 13,970 |
تعداد مشاهده مقاله | 33,520,902 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 13,279,298 |
بررسی فراز و فرودهای ترخانیان در عصر تیموری | ||
پژوهش های تاریخی | ||
مقاله 8، دوره 9، شماره 4 - شماره پیاپی 36، دی 1396، صفحه 119-138 اصل مقاله (474.59 K) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/jhr.2017.76325 | ||
نویسنده | ||
فاطمه رستمی* | ||
استادیار گروه تاریخ، دانشگاه سیستان و بلوچستان، ایران | ||
چکیده | ||
اصطلاح ترخان یکی از واژگانی است که در منابع تاریخ میاﻧﮥ ایران بهکرار دیده میشود. در سدههای نخستین اسلامی، این لفظ نوعی امتیاز برای گروه خاصی به شمار میرفت. در دورﮤ تیموریان نیز با دو عنوان ترخانیان و نشان ترخانی مطرح شد. سوال پژوهش حاضر این است که ترخان و منصب ترخانی در دورﮤ تیموری دستخوش چه تحولهایی شد و علت این تحولها چه بود؟ دستاوردهای پژوهش حاکی از آن است که منصب ترخان که تا پیش از این دوره به گروه نظامیان و اقوام ترک اطلاق میشد، در دورﮤ تیموریان در دو بخش ترخانیان و نشان ترخانی ماهیت خود را تثبیت کرد. در دورﮤ تیمور و شاهرخ بهطور عمده برتری با ترخانیان بود و در منابع کمتر از نشان ترخانی سخن به میان آمده است؛ اما پس از مرگ شاهرخ و همسرش، گوهرشادآغا، واژﮤ ترخانی از قالب منصب ترخانیان به نشان ترخانی تغییر یافت. مهمترین علت این تحول تلاش امیرزادگان تیموری نظیر عبداللطیف، ابوسعیدتیموری، پسرش بایسنقرمیرزا و سلطانحسینبایقرا در محدودکردن ﺣﻴﻄﮥ اختیارات ترخانیان و درنتیجه تضعیف آنان بود. این سیاست تا بهآنجا پیش رفت که از دورﮤ ابوسعید تیموری به بعد، منصب ترخانی از انحصار امرای ترخانی درآمد و بهشکل نشان ترخانی به عموم مردم، اعم از اصناف و پیشهوران، داده شد. | ||
کلیدواژهها | ||
ترخانیان؛ نشان ترخانی؛ تیموریان؛ شاهرخ؛ ابوسعیدتیموری؛ عبدالطیف؛ سلطانحسینبایقرا | ||
اصل مقاله | ||
مقدمه دورﮤ تیموریان ازجمله ادوار تاریخی است که استعمال بسیاری از واژهها و اصطلاحهای دیوانی در آن رواج داشته است. این اصطلاحها از سدههای پیشین به تاریخ تیموریان راه یافته بود و در نظام دیوانی این دوره تداوم یافت؛ اما باوجوداین، حاکمان تیموری در ماهیت و چگونگی اجرای آن مستقل عمل کردند. از مهمترین این اصطلاحها باید به واژﮤ ترخانیان و نشان ترخان اشاره کرد. ترخان به طبقهای خاص از حکومت اطلاق میشد که بنابر مصلحتهای حاکم وقت از هرگونه پرداخت مالیات، باج و عوارض معاف بودند. در دورﮤ تیموریان نیز تیمور با تأسی از چنگیز، اقوامی از نسل مغولان را در ردیف ترخانیان قرار داد که بهصورت همیشگی و نسلدرنسل از این حق سلطنتی بهرهمند بودند. به تناسب این امتیاز، واژﮤ ترخانیان در منابع متقدم تیموری شایع شد؛ اما پس از تیمور و شاهرخ، با افزایش اختلافات ترخانیان با سلاطین تیموری و درنتیجه قلعوقمع این گروه توسط ابوسعید تیموری، منصب ترخانیان به رواج نشان ترخانی تغییر مسیر داد. در نشان ترخانی هر گروه از اصناف و پیشهوران صاحب امتیازات ترخانی میشدند. هدف اصلی پژوهش حاضر پاسخدادن به این پرسشهاست: واژﮤ ترخانی در دورﮤ تیموریان دستخوش چه تحولاتی شد؟ علتهای تحول منصب ترخانی و فاصلهگرفتن از معنی ابتدایی خود چه بود؟ فرضیههای موجود در پاسخ به پرسشهای فوق عبارتاند از: ا. در ابتدای حکومت تیموریان باتوجه به تأکید تیمور بر ماهیت نظامی حکومت ازیکسو و روابط گستردﮤ امرای تیمور با امیرزادگان تیمور ازسویدیگر، واژﮤ ترخان به گروه خاصی از سرگردگان نظامی اطلاق میشد؛ اما در دورﮤ پایانی، نظیر دورﮤ ابوسعیدتیموری و پسرش بایسنقرمیرزا و همچنین سلطانحسینبایقرا، بامحدودشدن و تضعیفشدن پایگاه ترخانیان این واژه از انحصار این گروه درآمد و به نشان ترخانی که در دورههای پیشین متداول بود، تغییر یافت؛ 2. علت اصلی تحول منصب ترخانی از ترخانیان به نشان ترخانی اقدامات سلاطین دورﮤ پایانی تیموریان در راستای محدودکردن ترخانیان و حذفکردن و درنهایت از انحصاردرآوردن ترخانبودن آنان و رواج آن در بین عموم مردم بود.. استعمال واژﮤ ترخان و منصب ترخانی به متون دورﮤ تیموری منحصر نیست. پیشتر از آن در متون قدیمیتر از این واژه یاد شده است و پژوهشگران در بازیابی مفاهیم و معانی آن تلاشی چند کردهاند. محسن معصومی و علی غفرانی در دانشناﻣﮥ جهان اسلام و مصطفی موسوی در دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، ذیل واژﮤ ترخان نکاتی چند درخصوص بستر تاریخی این منصب نگاشتهاند. از میان دستاوردهای تخصصی، مقاﻟﮥ ترخان اثر عزیز دولتآبادی بهصورت خاص مفهوم لفظی و محتوایی ترخان را بررسی کرده است و کاربردهای متفاوت واژﮤ ترخان را در دورههای مختلف تاریخی و از میان حجم بیشمار منابع استخراج کرده است. مقاﻟﮥ عبدالرسول خیراندیش نیز درخصوص ترخانیان در دورﮤ ایلخانی است و تحولات ترخانی و حضور ترخانیان در دورﮤ تیموری را دربرنگرفته است. در میان پژوهشهای خارجی، مقالههای عبدالقادر دونوک (Donuk.A)، بوریج (H.Beveridge) و لوفر (B. Laufer) درخصوص اصطلاح ترخانی و مقاﻟﮥ خیرالنساء آلان (H.Alan) در زﻣﻴﻨﮥ اقتدار خاندان گوهرشادآغا در کسوت ترخانی ازجمله پژوهشهای نزدیک به مبحث حاضر است. باوجوداین، تاکنون هیچکدام از آنان بهطور مستقل و مجزا به مباحث ترخانی و وضعیت آن در دورﮤ تیموری توجه نکردهاند. در پژوهشحاضر تلاش برآن است تا با رویکردی تحلیلی، وضعیت منصب ترخانی در دو دورﮤ ابتدایی حکومت تیموری و دورﮤ پایانی آن واکاوی شود و سپس این دو دوره با هم مقایسه شوند.
وجهﺗﺴﻤﻴﮥ ترخان ترخان (طرخان)، ترخون (طرخون)، ترخو و أرخو مجموعه اصطلاحاتی است مشابه که در طول تاریخ وارد ادبیات ایران شدهاند. بنابهﮔﻔﺘﮥ دونوک و لوفر (Laufer, 1917: 592; Donuk, 1988: 41) ترخانی اصطلاحی ترکی است و نه مغولی. هنری بوریچ میان این نام با ﻛﺘﻴﺒﮥ قدیمی و معروف اورخون راﺑﻄﮥ مستقیمی میداند (Beveridge, oct 1917: 834-835). بهخصوص آنکه ترویج ارخون یا همان ترخان از همان منطقه بوده است و همین گمان بوریچ را بیشتر به یقین نزدیک میکند. بنابراین ﮔﻔﺘﮥ لوفر، مبنیبراینکه اولین گزارش از ترخان به ﺳﻠﺴﻠﮥ تانگ در چین بازمیگردد، صحیح بهنظر نمیرسد (Laufer, 1917: 592). در منابع اسلامی لفظ طرخون برای پادشاهان سمرقند به کار رفته است. داستان معروف دیدار نیزک طرخان با یزدگردسوم در مرو، نمونهای از استعمال این واژه برای پادشاه نواحی شرقی است (بلاذری، 1367: 445). در دیوان لغات ترک این واژه در ذیل واژﮤ أرخو، بهمعنای امیر، آمده است (کاشغری، 1383: 364). به باور دونوک، ترخان لقبی بود که بسیاری از حکومتگران گذشته نظیر اویغورها، قرقیزها، بلغارها، مجارها و حتی قراقویونلوها و عثمانیها در مناسبات خود از آن استفاده میکردند (Donuk, 1988: 41). .معنای آن گویا در هر منطقه متفاوت و خاص آن منطقه بوده است. بهطور مثال در ترکی ترخان بهمعنای درﺟﮥ عالی از اشرافیت (yüksekasaletderecesi) بوده است و در بین اویغورها در معنای ناظر (nazir) و وکیل (vaki) آورده شده است (Ibid: 44; Alan,1999: 232). در تعریفی دیگر، ترخان به منصبی در دستگاه دیوانی نیز اطلاق میشده است که در آن فرد ترخانی از تمام تکالیف حکومتی و دیوانی معاف بوده است و در مقایسه با سایر اقشار مردم، از حداکثر حقوق بهرهمند میشده است. آنچه در تاریخ مغول و سپس تیموریان مبنای تعریف ترخان قرار گرفته است، بحث معافیت و حق ویژﮤ سران نظامی بوده است که در جنگ ها پیروزی کسب میکردند (Laufer,1917: 592). با این تعریف، اطلاق ترخان به پادشاهان سمرقند در ﺣﻴﻄﮥ این پژوهش نمیگنجد. هرچند بعید نیست که بعدها طوایف مغول در امر حکومتی خود، یک یا چند معنی از نام ترخان را از آن استخراج کرده باشند.. در شرح جوینی از حوادث رویکارآمدن چنگیز، نام ترخان بهصورت مفصل آمده است. این گزارش درخصوص ترخانشدن دو کودکی است که چنگیزخان را از حمله اونگخان مطلع کردند. چنگیزخان به پاس لطف آن دو کودک، آنها را ترخان کرد. جوینی در ادامه نوشته است: «ترخان آن بود که از همه موونات معاف بود و در هر لشکر که باشد هر غنیمت که یابند ایشان را مسلم باشد و هرگاه که خواهند در بارگاه بیاذن و دستوری درآیند و ایشان را لشکر و مرد داد و از چهارپای و اولاق و تجملات چندان در حدوحصر نیاید و فرمود تا چندان گناه که از ایشان در وجود آید ایشان را بدان مواخذت ننمایند تا بنهم فرزند ایشان همین معنی مرعی باشد. اکنون از نسل آن دو شخص بسیار اقوام است در همه ممالک و تمامت مکرم و محترم باشند و در خدمت پادشاهان عزیز و موقر و اما اقوام دیگر هرکس که بود مرتبه بلند یافت» (جوینی، 1391: 1/136). حوزﮤ اختیار ترخان در مجمعالانساب با اندکی تفاوت، موونات و قوبچور1 و تکالیف سلطانی را شامل میشد (شبانکارهای، 1376: 2/229). شبانکارهای برای منحصرکردن این حق به گروهی خاص، داستانی به بحث ترخانی اضافه کرده است و نوشته است: «گویند آن روز خرگاهی یافتند که شاخههای آن همه از زر صامت بود. (چنگیز) آن خرگاه را پاره کرد و بدان دو کودک بخشید. امروز هرکس که از نسل آن دو کودکاند نشانه ایشان آن است که پارهای از آن شاخ چوب خرگاه زرین با وی باشد و بر دوش خود فرو هشته یعنی نشان ترخانی و عنایت چنگیز خان است» (شبانکارهای، 1376: 2/229). باتوجه به دو گزارش فوق که بعدها اساس نشان و منصب ترخانی قرار گرفت، ترخان نوعی لطف و معافیت ازسوی خان مغول به اطرافیان خاص خود بود که در قبال فداکاری یا نشاندادن شهامت از خود، به آنها اعطا میکرد. در گزارشهای جوینی و شبانکارهای مشخص است که حق ترخان به نوادگان همان دو کودک منحصر بود؛ اما بعدها در منابع، مورخان گونههای مختلفی از خاندانهای ترخانی را به ثبت رساندند. روزبهانخنجی در مهماننامه بخارا نسل ترخان را به حاجیترخانان منسوب دانسته است که تیمور با آنها در جنگ بوده است (روزبهانخنجی، 2535: 42). ﻧﻜﺘﮥ مهم این است که تأکید در باب این موضوع، بعدها بهانهای شد برای اخلاف چنگیز با هدف طراحی نسبنامههای جعلی، تا از این طریق از حقوق ترخانی بهرهمند شوند. در جمعبندی کلی، ﺣﻴﻄﮥ امتیازهای ترخان در نه اصل خلاصه میشد: درصورت تخطی و جرایم، تا نهبار از مجازات معاف بودند؛ تا نه پشت خود و فرزندان ترخان از تشریفات دیوانی معاف بودند؛ این امتیاز را داشتند که بیاجازﮤ سلطان نزد وی روند؛ برای ترخان حق نشستن و ایستادن نزد سلطان و بیاجازﮤ او جایز بود؛ اجازه داشتند که به غیر از دختران سلطان، هر دختر و زنی را درحرم خود جای دهند؛ در نزد پادشاه اجازﮤ برداشت نُه جام را داشتند؛ در جنگها و مراسم مهم پیشقراول و سردمدار سپاهیان حضور داشتند؛ در گرفتن جوایز و اعطا پاداش رقم دریافتی بیش از نُه عدد بود؛ درصورت پیروزی در جنگها، به استرداد عشر اموال مفتوحه به خزانه ازسوی ترخان نیازی نبود (دولتآبادی، 1375: 31و32). در منابع، گاه از ترخانی بهصورت عام نیز یاد شده است. این نشان گاه دربارﮤ جماعتی از مردم و برای موعدی مشخص، بهطور مثال یک روز، صورت میگرفت (وصافالحضره، 1383: 453). درخصوص این نوع ترخانی احساس خاص سلطان، خان یا پادشاه در معافیت موقتی جمع یا جماعتی از مردم تأثیرگذار بوده است. این شیوه از ترخانی بهخصوص در دورههای پس از مغولان و در دورﮤ تضعیف حاکمیت تیموریان رواج بیشتری یافت. برای نمونه میرزاعلاءالدوله، نوﮤ شاهرخ، در یک روز مردم را در کانون عنایات ترخانی قرار داد (اسفزاری، 1339: 1/136). واصفی نیز از ترخانکردن مردم عامی ازسوی امیر یا امیرزادگان شیبانی، در دوران بحران جانشینی تیموریان و اوضاع نابسامان هرات، یاد کرده است (واصفی، 1346: 2/5). آنچه در این پژوهش بر آن تأکید شده است، ترخان در تعریف خاص خود و در قالب منصبی دیوانی است.
وضعیت ترخانیان در دورﮤ تیمور و شاهرخ با روی کار آمدن تیموریان (771تا911ق/ 1370تا1506م)، موج دیگری از استیلا اقوام بیابانگرد در دفتر تاریخ ایران آغاز شد. تیمورگورکانی خود را نماینده و جانشین برحق چنگیزخان مغول میدانست. بهاعتقاد منز (Manz, 2002: 21)، از جریان نسبنامهنویسی مورخان دورﮤ تیموری همچون تاجالدین سلمانی و شرفالدینعلی یزدی و حافظابرو مشهود است که بخشی از برناﻣﮥ حاکمان تیموری برای مشروعیتبخشیدن به ماهیت حکومت مغولیاسلامی بود؛ چون در ساختار جاﻣﻌﮥ ایران اسلامی مقبولیت کافی نداشتند. باتوجه به مباحث ترخانی ازسوی مورخان این دوره، ﮔﻔﺘﮥ منز صحیح بهنظر میرسد.2 در مقدﻣﮥ ظفرنامه شرفالدینعلی یزدی، معروف به جهانگیرنامه، خطمشی نویسنده در قبال فرایند مشروعیتبخشی بهروشنی دیده میشود. برای نخستینبار در متنی از ظفرنامه، بحث ترخانی و نحوﮤ انتقال این سمت به گروهی خاص در ساختار جاﻣﻌﮥ تیموری مطرح شده است. در گزارش یزدی، داستان جوینی درخصوص اعطا منصب ترخانی به دو کودک ازسوی چنگیزخان بهعینه تکرار شده است (یزدی، 1387: 1/77). یزدی در اداﻣﮥ نسب دو کودک از قول چنگیز چنین آورده است: «آنچه در الوس جغتای ترخاناند از نسل قشلقاند و هر که را اسم و رسمی مقرر فرموده بود، برحسبحال، یرلیغ و پاییزه داد و از آن موضع کوچ کرده و در اوزان که سرحدّ ختاست، بر لب رودی بر دامن کوه فرود آمد» ( یزدی، 1387: 1/78). خواندمیر، مورخ تیموری، با اقتباس از اثر یزدی و تنها با اندک تغییری، معتقد بوده است که: «جمیع ترخانیان که در زمان سلاطین چنگیزخانی و خواقین تیمورگورکانی در بلاد ماوراءالنهر و خراسان اقامت داشتند از نسل باتا و قشلیقاند» (خواندمیر، 1372: 3/149). با استناد بهﮔﻔﺘﮥ یزدی و خواندمیر، ترخانیانی که در دورﮤ تیموری بر امور سپاهی و نظامی نظارت داشتند، از نسل همان دو کودک بودند.. تتوی، مؤلف ترخاننامه، در اثر خود ترخان را خونریز معنی کرده است و درخصوص انتساب آن به خاندان ارغون، معتقد است که تیمور منصب ترخانی را به امیرایکو، فرزند ارغونبناباقاخان، در قبال رشادتهای نظامیاش اعطا کرد (تتوی، 1965: 5؛ Alan, 2002: 7). ازاینپس، در متون دورﮤ تیموری شاهد اسامی دو گروه از فرماندهان و صاحبمنصبان نظامی هستیم که حوزﮤ عملکرد و اقتدارشان تنها در بخش سپاهیگری خلاصه نشده است و سیطرهشان در جمیع امور مهم نظامی و سیاسی حاکم بوده است. در منابع از آنها باعنوان ارغونیان و ترخانیان یاد شده است. ترخانیان به سرگردگی امیرغیاثالدین ترخان و فرزندانش بیشتر در حوزﮤ ایران نفوذ یافتند و ارغونیان در قندهار و درﮤ سند رسوخ کردند. در این دوره، گاه امیری بهصورت انفرادی ترخان نامیده میشد؛ نظیر گوجهملک که تیمور به وی ترخانی داد (یزدی، 1387: 1/600)؛ اما مراد از ترخانیان زنجیرﮤ بههممتصل افراد نظامی یک خاندان است. در این زنجیره در رأس ترخانیان امیرغیاثالدین ترخان حضور داشت. جریانهای سیاسی دورﮤ اول تیموریان بر این نکته صحه گذاشته است که ترخانیان منتسب به یک فرد نبوده است، بلکه بر مجموﻋﮥ وسیعی از سران نظامی تیموریان اطلاق میشده است که بهلحاظ نسب و وارثت، همانند حلقههای بههمتنیده، شاﺧﮥ بزرگی از ترخانیان را تشکیل میداده است. نگارنده این شاخه را در دورﮤ تیمور و شاهرخ شاﺧﮥ اول ترخانیان مینامد که اعضای آن عبارتاند از: شاﺧﮥ اول ترخانیان: امیرغیاث، الدینترخان، حسن، صوفی ترخان، محمدصوفی ترخان حسین صوفی ترخان،علی ترخان، احمدترخان، گوهرشاد، امیرمحراب خان ترخان امیرغیاثالدینترخان سرشاﺧﮥ ترخانیان و از سران ترخانی بود که تیمور با اعطا ترخانی او را در تمام امور محق و موجه کرد. تیمور ازآنروی وی را به ترخانی برگزید که از نسب قشلیق بود (یزدی، 1387: 1/426). این در حالی است که مورخانی همچون حافظابرو و عبدالرزاق سمرقندی درخصوص انتساب امیرغیاثالدین ترخان به ﻗﺒﻴﻠﮥ قشلیق سخنی به میان نیاوردهاند. درحالیکه در دورﮤ تیموری، از نسل قشلیقهابودن از امتیازات خاندانی بود که به این گروه منتسب بود (Alan,1999: 230). این امیر ترخانی بههمراه پسرانش امیرحسنصوفی، امیرمحمدصوفیترخان، امیرحسینترخان و امیرعلیترخان و البته دخترش، گوهرشادآغا، در حوادث روزگار تیموری حضور چشمگیر داشت (Ibid: 231). با مروری برمنابع این دوره، درمییابیم که تا چه اندازه تیمور از حضور و راهنماییهای امیرغیاثالدینترخان بهرهمند بوده است. وی در اکثر جنگهای مهم، اعم از لشکرکشی به خوارزم (نظامالدین شامی، 1363: 66)، فتح شیراز (نظامالدین شامی، 1363: 134) و محاصره و گشودن بصره و واسط (نظامالدین شامی، 1363: 144) حضور مستقیم و مؤثر داشته است. در سال 780ق/1379م، تیمور امیرغیاثالدین را بههمراه سایر امیران زیر فرمان او، برای برتختنشاندن توقتمشخان از الوس جغتایی به ماورالنهر فرستاد (یزدی، 1387: 469؛ حافظابرو،1380: 1/535). پسازچندی، توانمندی و لیاقت فردی بههمراه نسبناﻣﮥ اصیلش، او را به خاندان تیمور پیوند زد. در سال 793ق/1391م و در اقدامی درخور توجه، تیمور نگارآغا، دختر امیرغیاثالدینترخان، را برای نوهاش، امیرزاده پیرمحمد پسر عمرشیخ و سعادتسلطان، دختر دیگر غیاثالدین را برای برادر امیرزاده رستم خواستگاری کرد (یزدی، 1387: 1/682؛ حافظابرو، 1380: 2/743؛ سمرقندی، 1371: 2/850). دختر دیگر غیاثالدین، گوهرشادآغا، در سال 795ق/1393م به عقد شاهرخ تیموری درآمد؛ بانویی که پس از تیمور، در حوادث سیاسی و فرهنگی عصر تیمور نقش اول دربار بود. علاوهبر وصلتهای خانوادگی، گویا امیرترخانی واﺳﻄﮥ ازدواج تیمور با سایر سران قبیلهها نیز بوده است. در گزارشی مشترک از مورخان تیموری، تیمور در سال 800ق/1398م غیاثالدینترخان را همراه شمعجهان، پسر خضرخواجهاغلان، برای خواستگاری تیمور از دختر اوغلان، با هدایای بسیار از نفایس، از سمرقند نزد خواجهاغلان فرستاد (یزدی، 1387: 1/857؛ سمرقندی، 1371: 2/735). باوجود نقش مهم امیرغیاثالدینترخان در حوادث دوران تیمور، جای تعجب است که علت و سال وفات این امیر مقتدر ترخانی در منابع ذکر نشده است. آخرین خبری که در ظفرناﻣﮥ یزدی از امیرغیاثالدینترخان در دست است، حضور وی در سال 804ق/1429م و در واﻗﻌﮥ لشکرکشی به شامات است (یزدی، 1387: 2/1071)؛ اما در اثر حافظابرو آخرین حضور وی سال 801ق/1399م و در فتح دهلی ضبط شده است (حافظابرو، 1380: 2/851). باتوجه به وقایع پس از وفات تیمور و نیامدن نام غیاثالدینترخان در این وقایع، بهاحتمال قوی مرگ امیرغیاثالدین پیش از وفات تیمور در سال 807ق/1405م یا نزدیک به همین زمان بوده است. دومین نفر از شاﺧﮥ اول ترخانی علیترخان، فرزند ارشد امیرغیاثالدینترخان، بود. در مجمل فصیحی از این امیر و عملکرد او بهنیکی یاد شده است. وی همپای امیرمضراب مقام امیرالامرایی داشت و همچنین، امیر دیوان امارتاعلی نیز بود (فصیحی، 1386: 2/220، 229). پس از او برادرش، امیرحسنصوفیترخان، بر مسند دیوان امارت تکیه زد. علت انتساب پسوند صوفی بهدنبال نام او و برادرش، حسین، بهطور دقیق مشخص نیست. تنها از روی شواهد تاریخی حدسهایی در این خصوص زده میشود: نخست آنکه بهاحتمال، پسوند صوفی پسوندی رایج در میان قبایل شرق ایران بوده است؛ چراکه حاکمهای خوارزم در زمان تیمور، یعنی یوسفصوفی و حسینصوفی، نیز به همین نام اشتهار داشتهاند. حدس دوم آن است که فرزندان امیرغیاثالدینترخان این لقب را برای خود انتخاب کرده بودند تا قرابت خود را به جریان صوفیگری نشان دهند. امیرحسنصوفیترخان در زمان حیات تیمور، همراه با پدر، در لشکرکشیهای تیمور حضور داشت. بنابهﮔﻔﺘﮥ سمرقندی، در سال 808ق/1406م، هنگامیکه میرزامیرانشاه متوجه خراسان شد، شاهرخ امیرحسنصوفیترخان را همراه امیرجهانملک و امیرفیروهشاه به استقبال او فراخواند (سمرقندی، 1371: 3/29). امیرحسنصوفی در جریان سرکوب طغیان امیر و امیرزادگان تیموری، دوشادوش شاهرخ و در رکاب او حضور داشت. در تسخیر خراسان و هرات همراه او بود (سمرقندی، 1371: 3/13). شاهرخ در جریان شورش سیدخواجه، امیرحسنصوفی را نزد او فرستاد. امیرترخان پیامرسان شاهرخ به وی بود و گویا همین وساطت، تسلیمشدن سیدخواجه را باعث شد (سمرقندی، 1371: 3/49). در ماجرای شورش پیرعلیناز نیز امیرحسنصوفی نقش کلیدی و مؤثر داشت (سمرقندی، 1371: 3/75). در سال 818ق/1416م، پیش از ﺣﻤﻠﮥ قطعی به کرمان، در کنار علیکهکوکلتاش و ابراهیمسلطانبرلاس در مقام امرای نمایندﮤ شاهرخ، با سلطاناویسبرلاس، حاکم کرمان، دربارﮤ شرایط تسلیم خود مذاکره کرد (حسنی، بیتا: 43). این امیرترخانی در سال 827ق/1424م، به مرگ طبیعی درگذشت. برای احترام و تکریم امیرحسنصوفی جسد او را در گنبد مدرﺳﮥ خواهرش، یعنی گوهرشادبیگم، به خاک سپردند. سمرقندی از او باعنوان امیراعظم یاد کرده است که «مظهر کرم و مروت و معدن سخا و فتوت بود» (سمرقندی، 1371: 3/358). پس از امیرحسنصوفیترخان، پسرش امیرمحرابترخان روی کار آمد. شاهرخ در سال 827ق/1424م، درست همان سالی که امیرحسنصوفی به دیار باقی شتافت، پسر را به امارت دیوان اعلی منصوب کرد (سمرقندی، 1371::420 و 358). او امیر دیوان بود، تومان داشت و حکومت فوشنج از آن او بود. مؤلف مطلعسعدین (سمرقندی، 1371: 2/540) دربارﮤ این جانشینی گفته است: «حالا حضرت خاقان سعید [شاهرخ] به خلف صدق او امیر محراب عنایت فرمود، راه و رسم امارت دیوان اعلی که منصب پدر او بود به او تفویض نمود». مطابق منابع وفات او سال 835.ق/1422م بود (فصیحی، 1386: 3/270). برادران دیگر او با نامهای امیرسیداحمدترخان، امیرسیدعلیترخان و امیرمحمدصوفیترخان دنبالهرو اقدامات ترخان در ساختار حکومت شاهرخ بودند. در لشکرکشی شاهرخ به مغولستان، امیرسیدعلیترخان از جانب او رواﻧﮥ شاهرخیه شد (فصیحی، 1386: 3/104). در جریان کدورت میان میرزاالغبیک و امیرشاهملک، شاهرخ امیرسیدعلیترخان را رواﻧﮥ سمرقند کرد (فصیحی، 1386: 3/147). پسازآن مقرر شد تا او و امیر مضراب «چتر فلکسای میرزاابراهیمسلطان درآیند» (فصیحی، 1386: 3/166). در کنار او شمسالدینمحمدترخان حضور داشت که بنابر منابع، در یزد باغ و بوستان زیبایی برپا کرده بود (جعفری، 1384: 175؛ کاتبیزدی، 1357: 186). شاهرخ پس از عزل نوکربکنه، حاکم شیراز، امیرسیدعلیترخان را به امارت آن خطه گماشت (کاتبیزدی، 1357: 195). خراسان را نیز برای مدتی در دست برادر دیگر، یعنی امیرسیداحمدترخان، قرار داد (کاتبیزدی، 1357: 275). اما نفر مهم و سرنوشتساز از شاﺧﮥ ترخانیان، گوهرشادآغا دختر امیرغیاثالدینترخان بود. باتوجه به مجموعه اقداماتی که وی برای تقویت پایگاه ترخانیان از خود نشان داد، بیتردید وی را باید همگروه ترخانیان جای داد، مضافبراینکه در این دوره، انتساب لقب ترخان برای زنان نیز رایج بود. بابر در حین معرفی حرم شاهرخ از زنانی همچون ترخانبیگم و مارباقیبیگم یاد کرده است که در زمرﮤ ترخانیان بودهاند (بابرنامه، 1308: 14و15). گوهرشادبیگم از سایر اولاد امیرغیاثالدین کوچکتر و همانند دو خواهر دیگر خود، با خویشان تیمور وصلت کرده بود؛ اما زمانه بر وفق حال و اوضاع مساعد برای او چرخید. جدا از اصل و نسل ترخانی، معروفبودن و سرشناسبودن این خاتون تیموری بهعلت پیوند عمیقی بود که سرنوشت آن را با خاندان تیمور گره زد. تیمور در سال 795ق/1393م، او را به عقد شاهرخ درآورد و گوهرشاد پس از رویکارآمدن همسرش، در تحولات مهم سیاسی آن روزگاران حضوری مؤثر و بانفوذ داشت. درعینحال مادر سه امیر بزرگ تیموری، یعنی الغبیگ و بایسنغر و ابراهیمسلطان بود. بخشی از معروفبودن و نامداربودن این شاهزادهخانم تیموری به اقدامات رفاهی و عمرانی معطوف است که تجلی آن بنای مسجدجامع مشهد (سمرقندی، 1371: 3/261) و مدارس (سمرقندی، 1371: 3/424، 483) متعدد است. از این جنبه از اقدامات گوهرشاد در منابع بسیار یاد شده است. محبوببودن چشمگیر او باعث شد که او را بلقیس زمان نام نهند (سمرقندی، 1371: 3/599). اما آنچه در این پژوهش مدنظر قرار گرفته است، اقدامات سیاسی و تدابیر مهمی است که گوهرشاد در تقویت بنیان ترخانیان و امرای ترخانی انجام داده است. بررسیهای تاریخی از دخالتهای متعدد این زن در زمینههای دیوانی خبر میدهند. اگرچه بنابهﮔﻔﺘﮥ عربزاده (Arbabzadah, 2017: 58)، در ابتدا قدرت این خاتون تیموری تحتنظر خواهر بزرگتر تیمور، یعنی قتلغترکانآغا بود؛ اما پس از مدتی، استقلال لازم را برای نفوذ و اعمال نظر مستقیم به دست آورد. هنگامیکه شاهرخ به سال 820ق/1418م و در ماجرای اتهام امیرسیدفخرالدین وزیر و امیرعلیشقانی در دخلوتصرف در اموال حکومتی بر آن دو خشم گرفت، شفاعت گوهرشاد باعث ﺗﺄخیر در صدور حکم مجازات آنها شد (حافظابرو، 1380: 3/651تا54؛ سمرقندی، 1371: 3/243). وی همچنین نوﮤ خود، میرزاعلاءالدوله پسر بایسنقر را بر عبدالطیف، نوﮤ دیگر خود از الغبیگ، برتری داد. لطف و مودت گوهرشاد به میرزا علاءالدوله اسباب رنجش عبدالطیف را فراهم آورد. علاوهبر او میرزاجوکی، پسر شاهرخ، از این ماجرا اظهار نارضایتی کرد و امیراعظم تیموری، جلالالدینفیروزشاه، بهاکراه و تنها به اصرار گوهرشادآغا با میرزا علاءالدوله پیمان بست (سمرقندی، 1371: 3/ 566). فیروزشاه از معتبرترین و نزدیکترین امیران تیموری به دربار شاهرخ بود و در تمامی جنگها و مناسبتها، همانند ترخانیان، در جوار شاهرخ حضور داشت. وی در سالهای پایانی عمر خود درگیر مسائلی شد که گوهرشادآغا مسبب آن بود. حمایت گوهرشادآغا از میرزاعلاءالدوله ازیکسو و انتصاب میرزاعلیشغانی در سمت دیوانی ازسویدیگر، نارضایتی و کدورت امیرجلالالدینفیروزشاه را باعث شد. در همین اوان، شاهرخ او را بهعلت مسائل مالی بازخواست کرد. این مؤاخذه بر امیر گران آمد و به حالت قهر دربار شاهرخ را ترک کرد. شاهرخمیرزا یعقوب پروانچی را برای رفع کدورت و دلجویی از امیر نزد او فرستاد و این سوءتفاهم بهظاهر رفع شد؛ اما پس از این ماجرا بیماری امیر تشدید شد و پس از چندی درگذشت (خواندمیر، 1380: 3/633). در سال 830ق/1427م محمد جوکی، پسر شاهرخ، به سرنوشت امیرفیروزشاه دچار شد. بنابهﮔﻔﺘﮥ خواندمیر، میرزاجوکی نزد شاهرخ ارج و قرب داشت؛ اما گوهرشادآغا «مزاج شریف خاقانی را به حال خود نمیگذاشت و پیوسته درباب قبح اعمال شاهزاده سخنان به عرض میرسانید» (خواندمیر، 1380: 3/634). گویا همین فشارها ازسوی گوهرشاد باعث شد تا شاهرخمیرزا جوکی را برخلاف سایر خویشانش، میرزاعلاءالدوله و عبدللطیف، در امور ملک و مال دخل نکند (خواندمیر، 1380: 3/634). بهعلت همین اجحاف و تبعیض، پسازچندی بیماریهای مختلف بر جوکی چیره شد و درگذشت. از ماحصل گزارشهای مورخان، بهخوبی سیاستهای این بانوی ترخان در جریانهای سیاسی دورﮤ شاهرخ محک زده میشود. گوهرشادآغا در نوع خود نمونه و نماد آشکار قدرت ترخانیان در دورﮤ تیمور و شاهرخ بود. براساس ﮔﻔﺘﮥ مؤلف تاریخ جدید یزد، بیش از پنج نفر ترخانی به نامهای الغترخان، رقیهترخان، ولیترخان، حسینبنعلیترخان و میرحسینترخان با گروهی مهاجر و همراه گوهرشادآغا، در سال 851ق/1448م از هرات به یزد و سپس اصفهان عزیمت کردند (کاتبیزدی، 1357: 252). بعدها همین اقتدار، آرامآرام بستر مناسب را برای زمزمههای نارضایتی در دورﮤ پس از مرگ شاهرخ فراهم آورد.
وضعیت ترخانیان پس از مرگ شاهرخ انزوای ترخانیان شاهرخ فرزند تیمور در سال 850ق/1447م درگذشت. هنوز سه روز از مرگ او نگذشته بود که خبر رسید امرای ترخانی و در رأس آنها گوهرشادآغا، قصد توطئه علیه عبدالطیف، فرزند الغبیگ، را دارند. خواندمیر این خبر را شایعهای ازسوی «جمعی از مردم شر یر جاهل» دانسته است (خواندمیر، 1380: 3/637). باوجوداین، شایعه تأثیر خود را در نگرش منفی عبدالطیف به ترخانیان گذاشت. او که در زمان حیات شاهرخ از تبعیضهای گوهرشادآغا دلخور و ناخرسند بود، فرصتی مناسب برای انتقام یافت «مهدعلیا و ترخانیان را بباد غارت و تاراج داد و از هرکس که ایمن نبود او را بند فرمود» (خواندمیر، 1380: 3/637). گویا بغض و ﻛﻴﻨﮥ این شاهزاده به گوهرشاد، با حبس او تقلیل نیافت. در گزارشی از خواندمیر بهنقلاز امیرعلیشیر، عبدالطیف تا اندازهای در اسباب ملالت و رنج ترخانیان مبالغه کرد که گوهرشاد در راه رفتن به زندان مرکبی برای سوارشدن نداشت و پیاده، تنها با استفاده از عصایی روانه شد (خواندمیر، 1380: 3/637). در تقابل با این اقدام، میرزاعلاءالدوله نوﮤ گوهرشادآغا رو در روی میرزاعبدالطیف قرار گرفت. بنابه گزارش سمرقندی علاءالدوله «شاهزادگان میرزاصالح ولد میرزاپیرمحمد شیرازی و امیراویترخان و امیراحمدترخان را معین فرمود... اساس جمعیت میرزاعبداللطیف را براندازند و مهدعلیا و امرا ترخانی را از حبس خلاص سازند» (سمرقندی، 1371: 4/607). در نبرد میان علاءالدوله و عبدالطیف، حمایت و همراهی ترخانیان از علاءالدوله علت اصلی پیروزی او بر رقیب بود (طهرانی، 1356: 301و302). بهطور کلی، پس از مرگ شاهرخ فعالیتهای ترخانیان بهشکل عمده تحت فرمان اولاد بایسنقر نخست علاءالدوله، سپس سلطانمحمد، سپس ابوالقاسمبابر و درنهایت سلطانابراهیمبنعلاءالدوله ذکر میشود. اگرچه آنها با الغبیگ، تنها فرزند ذکور باقیماندﮤ شاهرخ، همچنین با بایسنقر پیوند خویشاوندی ایجاد کردند، گویا بههیچوجه تمایلی به او نشان ندادند. در سال 851ق/1448م، پس از جلوگیری از قتل علاءالدوله به دست الغبیگ، امرای ترخانی همراه گوهرشاد عزیمت کردند. ترخانیهای تیموری رک: تاریخ جدید یزد؛ مجمل فصیحی؛ مطلع علو و نیز اوزون حسن آق قویونلو نیز پرداخته شود. بودم)- از اون ندارم. چوندولتشاهسمرقندی دربارﮤ امرای ترخان و دیگر افراد نوشته است: گوهرشاد، ترخانیان و تاحدودی تمام امرا و وزرای شاهرخ، از ترس الغبیگ کورگان به امیرزادهسلطانمحمد ملتجی شدند.. بهواﺳﻂﮥ بقایای قدرت ترخانیان و اقتدار گوهرشادبیگم، بحث دستگیری امرای ترخانی و همچنین ترخانیان توسط میرزاعبدالطیف خاتمه پذیرفت؛ اما بار دیگر و در زمان امیرالقاسمبابر و ابوسعیدتیموری تکرار شد. در درگیری میان بابریان و ترخانیان بر سر جانشینی میرزامحمد پسر میرزاابوالقاسمبابر ازیکسو و میرزاابراهیمسلطان پسر میرزاعلاءالدوله ازسویدیگر، دوباره نقش و حضور گوهرشادآغا و ﺣﻠﻘﮥ ترخانیان در منابع دیده میشود. در نزاع میان امیرپهلوانحسین و امیرشیرحاجی که هر دو از جرﮔﮥ بابریان بودند، بابریان جمع بیشماری از ترخانیان نظیر امیراویسترخان و فرزندانش یوسفخان و خسروخان را از دم تیغ گذراندند (خواندمیر، 1380: 4/65). در این ماجرا همچنان گوهرشادآغا و ترخانیان بودند که موفق شدند با برتختنشاندن میرزاابراهیم، پسر علاءالدوله، چراغ شوکت ترخانیان را پرفروغ نگاه دارند؛ اما سایش قدرت میان ترخانیان با مخالفان، درنهایت در دورﮤ ابوسعید تیموری بهاقتدار ترخانیان خاتمه داد. بنابه روایت خواندمیر «جمعی از مفسدان فتنهانگیز» (خواندمیر، 1380: 4/68) درصدد برانگیختن آتش فتنه میان خاندان تیموری برآمدند. این گروه که خواندمیر اسامی آنها را اعلام نکرده است، ابوسعید را به گوهرشادآغا و اطرافیان او دلسرد کردند. ازسویدیگر امیرشیرحاجی، از امرای معروف تیموری، در پیامی به ابوسعید اعلام کرد که: «باوجود قتل امرای ترخانی مادام که گوهرشادآغا در سلک انتظام داشته باشد من به ملازمت میتوانم رسید» (خواندمیر، 1380: 4/68). ابوسعید که پیش از سلطنت ازطریق ازدواج با ملکه سلطانبیگم، دختر اردوبوغاترخان، با ترخانیان راﺑﻂﮥ خانوادگی برقرار کرده بود، احمدترخان، برادر گوهرشاد را در مقام امیری نگاه داشت و به او صدمه نرساند؛ اما پسازچندی، بهخصوص پس از فرمان قتل گوهرشادآغا، احمدترخان را نیز محدود کرد. خواندمیر معتقد است که نفوذ ترخانیان و در رﺃس آنها گوهرشادآغا، باعث قتل گوهرشادآغا توسط ابوسعیدتیموری شد. اما بهنظر میرسد حوادث گذشته و مجموﻋﮥ اقدامات گوهرشادآغا و ترخانیان بیش از یک سوءتفاهم، بیانکنندﮤ واﻫﻤﮥ ابوسعید از قدرت گوهرشادآغا و امرای ترخانی بوده باشد. ﻧﻜﺘﮥ دیگر در این روایتها نگرش مثبتی است که خواندمیر به گوهرشاد و ترخانیان داشته است. وی قتل گوهرشاد را واقعهای شنیع ازسوی ابوسعیدتیموری معرفی کرده است. بههرروی پس از گوهرشادآغا، ترخانیان مهمترین و مقتدرترین حامی خود را از دست دادند. از این تاریخ تا پایان عصر تیموری سیاست شاهزادگان به محدودکردن و تضعیف قدرت ترخانیان معطوف بود. از مهمترین نتایج این رویکرد در وﻫﻠﮥ اول منقطعشدن ترخانیان بهلحاظ شجرهنامه و در وﻫﻠﮥ دوم، رواج نشان ترخانی به گروهها و مناصب مختلف بود. یکی دیگر از علتهای تضعیف ترخانیان در دوران پایانی تیموریان، بهخصوص مقارن با رویکارآمدن سلطانحسینبایقرا، اوجگیری ارغونیان رقیب ترخانیان بود. بنابهﮔﻔﺘﮥ راشدی، مصحح کتاب ترخاننامه تتوی، تارﻳﺨﭽﮥ حضور مؤثر ارغونیان به سال 855ق/1452م و دورﮤ ابوسعیدتیموری برمیگردد (راشدی، مقدمه کتاب ترخاننامه، 1965م: 1). اولین فرد از ارغونیان امیرحسن بصری بود که سلطانحسینبایقرا (883ق/1479م) پس از او امیرذوالنون، پسر امیرحسن بصری، را حاکم قندهار کرد. چنانکه پیشتر اشاره شد ارغونیان و ترخانیان ازجمله خاندانهایی بودند که تیمور بنابر اصلونسبشان به آنها منصب ترخانی داد. در فواصل حکومت ابوسعیدتیموری تا رویکارآمدن سلطانحسینبایقرا، چالش و نزاع میان ارغونیان و ترخانیان شدت گرفت. در سالهای پایانی حکومت ابوسعیدتیموری و همزمان با برتختنشستن سلطانحسینبایقرا، امیرذوالنون با انتصاب بر قندهار انتقام ترخانیان را گرفت. بنابراین ترخانیان در کانون تهدید ارغونیان قرار گرفتند (Alan, 2002: 8-9). پس از فوت گوهرشادآغا، امرای ترخانی در رویارویی با جهانشاه نیز قرار گرفتند. در سال 861ق/1457م و در نبرد میان ابراهیمسلطان فرزند میرزاعلاءالدوله با جهانشاه، سپاهیان جهانشاه جمعی از ترخانیان را بهسرکردگی حسنعلیترخان دستگیر کردند (طهرانی، 1356: 349). مؤلف دیاربکریه از حضور دو ترخانی گزارش داده است: یکی به نام رستمترخان که حین مقاﺑﻠﮥ جهانشاه با پسرش، پیربداق، در شیراز در در سپاه جهانشاه بود و دیگری ابوالحسنترخان که آخرین بازماندﮤ ترخانیان شاﺧﮥ امیرغیاثالدینترخان بود. ابوالحسنترخان در سال 873ق/1469م، در نقش ملازم یادگارمحمد ظاهر شد. امیرزادﮤ مزبور در راه عزیمت از مرعش و آذربایجان به خراسان به قتل رسید (طهرانی، 1356: 364، 429).
شاﺧﮥ دوم ترخانی: در شاﺧﮥ دوم ترخانی بسیاری از اسامی دیده میشود که بهلحاظ کثرت، بیشتر از دورﮤ اول عصر تیموری بودند؛ اما بهلحاظ شدت عمل و محدودﮤ اختیارات بسیار محدودتر عمل کردند و ازطرفی بهلحاظ نسبت، بهصورت زنجیرﮤ تنومند و سلسلهواری نبودند. مهمترین این ترخانیان درویشمحمدترخان پسر اردوبوغاترخان بود. او از معروفترین ترخانیان در دورﮤ دوم تیموری بود که سایر ترخانیان بهگونهای با وی پیوند نسبی داشتند. در منابع وی را پسر بوغاترخان و دایی سلطاناحمدمیرزا و سلطانمحمودمیرزا معرفی کردهاند (بابر، 1308ق: 15,13). گویا در مقام و منزلی قرار داشت که امیرعلیشیرنوایی که در آن زمان هنوز بهجرﮔﮥ سلطانحسینبایقرا نپیوسته بود، با وی همصحبت بود و معاشرت میکرد (خواندمیر، 1380: 4/137). مطابق منابع در سال 872ق/1468م، ﻓﺘﻨﮥ ترخانیان رخ داد. در این ماجرا گویا درویشمحمدترخان که در سمت والیگری بخارا بود، از اقدامات و رفتار نامناسب بایسنقرمیرزا، پسر محمودمیرزا و نوﮤ علاءالدوله، ناخرسند شد. مطابق ﮔﻔﺘﮥ خواندمیر «بایسنقرمیرزا در ایام فرمانفرمایی امراء حصار و نوکران قدیمی خود را بیشتر از دیگران منظور نظر عنایت و مرحمت میگردانید و نسبت به ترخانیان و سایر سمرقندیان به دستور ایشان رعایت و مکرمت به تقدیم نمیرسانید و این معنی بر ضمایر امرای ترخانی گران آمد» (خواندمیر، 1380: 4/224). سرکردﮤ ترخانیانِِ ناراضی درویشمحمدترخان بود. بنابرﮔﻔﺘﮥ خواندمیر، وی «به مزید جاه و جلال از اقران و امثال امتیاز و استثناء داشت» (خواندمیر، 1380: 4/224). در وﻫﻠﮥ نخست، پیروزی از آن درویشمحمدترخان و یارانش بود؛ بهطوریکه موفق شدند سلطانعلیمیرزا را بر تخت نشانند؛ اما این چیرگی دیری نپایید. جمعی از مخالفان ترخانیان بهجانب قلعهای روی آوردند که سلطانبایسنقرمیرزا در آن محبوس بود و با درویشمحمدترخان بنای مخالفت نهادند. در سال 888ق/1484م امرای ترخانی بههمراه درویشمحمدخان، والی بخارا، بایسنقرمیرزا، حاکم سمرقند را دستگیر کردند و بهجای او، سلطانعلیمیرزا را به تخت نشاندند. ازاینرو، دوسه روز بعد، خواجهابوالمکارم که خواندمیر (خواندمیر، 1380: 4/223و224) «او را از اولاد صاحب هدایه میشمارد که نسلاندرنسل ملجا اعیان و اشراف ماوراءالنهر بود و منصب شیخالاسلامی آن مملکت را بهعهده داشت»، امرا و اهالی سمرقند را با خود همراه کرد و امرای ترخانی و سلطانعلیمیرزا را از سمرقند بیرون کردند و بایسنقرمیرزا را دوباره به قدرت برگردانند. بههمینروی، «ترخانیان از محافظت قلعه عاجز گشته محمدمزیدترخان از راه دروازه چهار راهه متوجه بخارا شد و سلطانعلیمیرزا و درویشمحمدترخان اسیر سرپنجه تقدیر گشتند» (خواندمیر، 1380: 4/225). در ﺟﻠﺴﮥ محاکمهای «درویشمحمدترخان را پیش آوردند عرق خجالت بر جبینش نشسته و از غایت دهشت لب از گفتوگوی فروبسته میرزابایسنقر از او یک دو سخن پرسید و جواب مطابق صواب نشنید آنگاه فرمان واجبالاذعان بقتلش نافذ گشت و همان ساعت دست سیاست بساط حیاتش درنوشت (خواندمیر، 1380: 4/225). عبدالعلیخانترخان: یکی دیگر از ترخانیان عبدالعلیترخان بود. نویسندﮤ بابرنامه وی را خویش نزدیک درویشمحمدترخان معرفی کرده است که خواهر کوچک درویشمحمدترخان، به نام مارباقیترخان را به زنی داشت (بابر: 1308ق: 15) بهلحاظ ارج و بزرگی بهپای درویشمحمدخان نمیرسید؛ اما باوجوداین زمانیکه حکومت بخارا را در دست داشت، «نوکر او را به سههزار رسیده بود. نوکرا بسیار خوب و پرشق نگاه میداشت تجسس و تفحص و پرسش و دیوان و دستگاه و شیلان و مجاس او پادشاهانه بود»(بابر، 1308ق: 15). بابر همچنین معتقد بود ««شیبانیخان اگرچه نوکر او نبود، اما چندگاه همراه او میبود و سلطانان خورد و ریزه اکثر نوکر او شده بودند و سبب این همه ترقییافتن شیبانیخان و ویرانشدن همه خانوادهها عبدالعلیخانترخان شد» (بابر، 1308ق: 15). باتوجه به گزارش بابر از اوصاف عبدالعلیخان، چنین استنباط میشود که مقام این ترخان در نوع خود بینظیر و مهم بوده است. در دورﮤ سلطان ابوسعید تیموری، وی ﻣﺄمور دفع طوایف عربی شد که در مرزهای شرقی اسباب دردسر تیموریان شده بود. عبدالعلی در دفع این طوایف موفق عمل کرد؛ اما «بعد از سرانجام مهام اعراب تا نواحی نیشاپور و سبزوار تاخته اعلام اقتدار برافراخت». همین اقدام باعث طرد وی ازسوی ابوسعیدمیرزا و فرار وی به استرآباد و نزد سلطانحسینبایقرا شد (خواندمیر، 1380: 4/122). وی مدتی نیز در دربار بابریان محبوس بود و در قید بند قرار گرفت (خواندمیر، 1380: 4/53)؛ اما پس از رویکارآمدن سلطانحسینبایقرا داروغگی ساخر و تولک به عبدالعلیترخان محول شد (خواندمیر، 1380: 4/171). در این زمان شیبانیخان از خوارزم به قرابیغکول و از قرابیغکول به بخارا آمد امیرعبدالعلیترخان بهدستور او «نوبت اول شرایط اخلاص و مراسم اختصاص به جا یآورد و آن جناب را مصحوب خویش به سمرقند برد و سلطاناحمدمیرزامقدمخانی را موجب ازیاد اسباب جهانبانی دانسته ابواب انعام و احسان بر روی روزگارش مفتوح گردانید» (خواندمیر، 1380: 4/274). این روایت خواندمیر آخرین گزارش از شرححال این امیر ترخانی است. باقیخانترخان: پسر عبدالعلیترخان و عموزادﮤ سلطاناحمدمیرزا بود. حکومت بخارا پس از پدر به وی داده شد. «در تاریخ بابریان و در زمان سلطانعلیمیرزا بسیار کلان شده بود. نوکران او، همانند دورﮤ پدرش، به پنجششهزار رسیده بود و به سلطانعلیمیرزا چندانی مطیع و منقاد نبود و با شیبانیخان در قلعه دوبوسی جنگ کرده بود و شکست خورده بود و همان شکستدادن شیبانیخان رفت و بخارا را گرفت به جانور میل بسیار داشت. میگویند هشتصد جانور شکاری داشت اخلاق و اطوار او آنچنان نبود که توان گفت» (بابر، 1308ق: 15). محمدمزیدترخان: دیگر از ترخانیان دورﮤ دوم محمدمزیدخان بود که نام او بهکرار در حوادث سالهای پایانی تیموریان آمده است. او پسر اردوبوغاترخان و برادرزادﮤ درویشمحمدخان بود و چند سال حاکم ترکستان بود (بابر، 1308ق: 15). شیبانیخان، حاکم ازبک، ترکستان را از او گرفت. بابر دربارﮤ او نوشته است: «رأی و تدبیر او خوب بود؛ اما بیباک و فاسق بود» (بابر، 1308ق: 15). بابر او را پس از فتح سمرقند دیده بود. این ترخان در جنگ کولملک درگذشت (بابر، 1308ق: 15؛ خواندمیر، 1380: 4/525). پس از این شاﺧﮥ منقطع ترخانی، اسامی دیگری در دورﮤ پایانی تیموریان مشاهده میشود که بیش از اتصال به شاﺧﮥ ترخانی، تنها معرف هویت فردی این امیران بودهاند. افرادی همچون امیراویسترخان، یوسفترخان، خسروترخان و سایر امیرانی که پسوند ترخان بهدنبال نامشان آمده است تا زمانیکه گوهرشادآغا زنده بود درملازمت او قرار داشتند. خسروترخان، ملقب به امیراعظم، در حین ورود گوهرشاد به یزد و شیراز همراه او بود (کاتبیزدی، 1357: 224) و در تحولات سیاسی مناطق جنوب ایران تأثیرگذار بود (کاتبیزدی، 1357: 226). امیراویسخان و یوسفخان نیز از افراد مؤثر ترخانی بودند؛ اما اینان پس از فوت گوهرشادآغا و همزمان با تهدید و فشار بر ترخانیان در دورﮤ افول تیموریان، ابهت و شوکت ترخانیان شاﺧﮥ اول را از دست دادند.
رواج نشان ترخانی به موازات تضعیف ترخانیان و همزمان با کشتهشدن گوهرشادآغا، ابوسعیدتیموری در اقدامی تأملبرانگیز به ترویج و اعطا نشان ترخانی به گروهها و اصناف مختلف دست زد. مهمترین و مستندترین منبع درخصوص اعطا ترخانی در این دوره منشآت است. این دسته از منابع که بهقصد تعلیم و آموزش نگارشِ نامهنگاری دورﮤ تیموری نوشته شدهاند، دربرگیرندﮤ مهمترین و ارزشمندترین اطلاعات تاریخی هستند که کمتر در سایر منابع یافت میشوند. اثر باخرزی یکی از همین منابع است. وی در اثر خود، منشاءالانشا، از افرادی ناآشنا در کسوت تجار نام میبرد که در زمان سلطانابوسعیدتیموری و سلطانحسینبایقرا به آنها نشان ترخانی اعطا شد. در این اثر، سندی درخصوص اعطا نشان ترخانی به دکان مشکفروش پیربازار آمده است. شخصی گمنام که نام اصلی آن در سند ذکر نشده است (باخرزی، شماره ثبت 86696: 35تا37). یکی دیگر از این افراد، فردی است به نام کمالالدین محمدتاجر. از این شخص نیز در منابع دیگر یادی نشده است. تنها در حکم آمده است: «خواجهکمالالدین محمودنجم که به کمال خصال محمودی چون نجم ثابت طالع مسعود است... سعادت و مراتب دو جهانی در آن دانسته که از اقصای مصر و روم با وجود بعد مسافت... متوجه تختگاه خراسان... گشته روی اخلاص و چهرﮤ اختصاص بر خاک آستان دولت آشیان ساید» (باخرزی، شماره ثبت 86696: 38). مطابق سند، این تاجر از بلاد مصر و روم به خراسان آمده بود و پسازچندی، از ابوسعیدتیموری نشان ترخانی دریافت کرده بود. در نشان ترخانی او، غلامان و منتسبان او نیز امتیاز ترخانی داشتند و فرمان صادر شد تا «هیچ وجهی از وجوه و جهتی از جهات از ایشان باج و خراج و صاحب عیارانه و سمسپاری و دروازهبانی و مقومانه و تغما و زکات نطلبند» (باخرزی، شماره ثبت 86696: 38)؛ همچنین او و مقربانش از هرگونه تحمیلات دیوانی, عوارض، شلتاقات راهداری معاف شدند (باخرزی، شماره ثبت 86696: 38).. خواجهعبدالحی شیروانی نام دیگری است که در منشآت باخرزی از او سخن به میان آمده است. باخرزی در فهرست کتاب او را خواجهزاده یوسف مصر معرفی کرده است (باخرزی، شماره ثبت 86696: 1). تنها اطلاعات موجود درخصوص هویت عبدالحی شیروانی سندی مندرج در منشات مذکور است. در این گزارش نام کامل او ««خواجهنظامالدینعبداللباقی شیروانی» ذکر شده است (باخرزی، شماره ثبت 86696: 34). فحوای سند نشان میدهد که شیروانی ازجمله افرادی بوده است که از ﻣﻨﻄﻘﮥ شیروان رواﻧﮥ دربار تیموریان شده است و پس از جلب رضایت سلطان تیموری، به این نشان دست یافته است. در نشان ترخانی او آمده است: «او را مشمول عنایت و ترخانی کرده... به هیچ باب از او باج و تمغا و زکات و داروغگانه نگیرند و به خلاف مشارالیه هیچبار، بار او را نگشایند و به کلفت تکلیف پیراهن خریداری او نگردند و بهعلت سوقات و سلامانه و پیشکش و خدمتانه متعرض حال او نگردند و بههیچوجهی از وجوه بر چیزی از جهات و حوالات و تحمیلات دیوانی و اخراجات و عوارضات سلطلنی طمع و توقیع نکنند و به بهانه کارگزاری و شلتاق راهداری سنگ تفرقه در راه او ننهند و...» (باخرزی، شماره ثبت 86696: 34و35). مجموعه دستوراتی که در سند عبدالحی آمده است بیانکنندﮤ افزایش حوزﮤ اختیارات افراد غیرنظامی در سمت تجارت است. حقوقی که تا پیشازاین، به حوزﮤ امتیازات نظامیان ترخانی تعلق داشت. علاوهبر منشات باخرزی در ترسل اسفزاری، نویسندﮤ معروف دربار سلطانحسینبایقرا، نیز سندی درخصوص نشانترخانی معتمد ارمکباف، از صنف بافندگان، آمده است (اسفزاری، شماره ثبت 13718: 76تا79). در این نامه نام فردی به نام خواجهمحمدمشهدی آمده است که گویا علیه ارمکباف نامهای به دیوان فرستاده بود. متن سند نشان میدهد که دستگاه حکومت سلطانحسینبایقرا از ارمکباف رفع اتهام کرده است و او را بر نشان ترخانی ابقا کرده است (اسفزاری، شماره ثبت 13718: 78 و79 ). در نامه خواندمیر نیر حکمی مبنیبر اعطا نشان ترخانی به تجار گزارش شده است که در آن تجار ترخانی ازهرگونه باجوخراج و زکوه و تمغا و سایر تکالیف مسلم معاف بودند (خواندمیر، شماره ثبت 12939: 244و245) و در همین اثر، بهصورت خاص از نشان ترخانی خواجهکمالالدینالیاس چلبی رئیسالملک، از معتبرترین تجار تیموری، یاد شده است (خواندمیر، شماره ثبت 12939: 244تا248). نشان ترخانی تنها مختص به تجار نبود، بلکه طیف وسیعی از اقشار مختلف جاﻣﻌﮥ عصر تیموری را دربرمیگرفت. دراینمیان، شاعران نیز از این حق بینصیب نماندند. در منابع این دوره نام دو تن از شعرا، یکی با پسوند لقب ترخانی و دیگری بدون این پسوند، دیده میشود. در منشاءالانشا باخزری حکمی از سلطانحسینبایقرا برای ترخانیکردن زلالی شاعر وجود دارد. در این سند علت اعطا نشان ترخانی به زلالی این چنین ذکر شده است: چون زلالی «از زمرﮤ ناظمان درر غرر منظوم که به وجه حسن رتبه شعر شعری رسانیده و درین وقت متصدی تدوین دواوین و متوجه تألیف اشعار سحر آیین گشته» (باخرزی، شماره ثبت 86696: 26تا28)، بنابراین از نشان ترخانی و مجموعه معافیهای دیوانی بهرهمند شده است. ﻧﻜﺘﮥ حایزاهمیت در این است که به غیر از نوایی، در این زمان هیچ مؤلفی از زلالی یاد نکرده است. در اثر نوایی نیز اشارهای به نشان ترخانی زلالی نشده است. در دو ترجمه از کتاب مجالسالنفایس،3 در ذیل نام او تنها زلالی هروی یاد نشده است و به نشان ترخانی او عنایتی نشده است. پدرش مرد درویشی بود و غزلفروشی میکرد (نوایی، 1323: 72) و خود نیز ازآنجاکه گاهی از ﭼﺸﻤﮥ ذهنش زلال نظم ظاهر میشد، به وی زلالی میگفتند (نوایی، 1323: 72). مؤلف تحفهسامی سال وفات او را 931ق/1525م ذکر کرده است (ساممیرزا، 1314: 127). شاعر دیگر این دوره مولانا ترخانی بود که برخلاف زلالی پسوند ترخانی داشت. در منشاءالانشا باخرزی و سایر منابع دورﮤ تیموری، از نشانترخانی او خبری نیست؛ اما نوایی، برخلاف زلالی، او را با نام مولانا ترخانی معرفی کرده است (نوایی، 1323: 41). بهنظر میرسد که عنوان ترخان ازآنرو در اداﻣﮥ اسم او آمده است که خاستگاه سپاهیگری داشته است و بهعلت علاقه به شعر و شاعری، در محفل شعرا جای گرفته است. سوای تجار و شعرا، در دورﮤ پایانی عصر تیموری اعطا نشان ترخانی به دیوانیان و البته امیران محلی تعلق گرفت. سندی مندرج در شرفناﻣﮥ عبداللهمروارید کرمانی در دست است که در آن، سلطانحسینبایقرا به سفارش امیرعلیشیرنوایی به مولاناشمسالدینعلی منشی نشان ترخانی داده است. در این نامه آمده است که بهپاس زحمات خالص مولانا، حال که او در سن پیری و کهولت قرار گرفته است، به او نشان ترخانی داده شد تا ازاینپس، امور زندگانیاش در راحتی قرار گیرد (کرمانی، شماره ثبت 14301: 146). به استناد این حکم، فرزندان مولانا به نامهای خواجهناصرالدینمنصور و خواجهغیاثالدینمحمد نیز مشمول نشان ترخانی شدند (کرمانی، شماره ثبت 14301: 147). باتوجه به متن حکم و سفارش امیرعلیشیر در حق مولانا، بهنظر میرسد که معروف و سرشناس بوده است که نامش در سایر منابع ذکر شود؛ اما ﻣﺘﺄسفانه کمبودی که درخصوص سایر افراد مذکور در منشات حس میشود، دربارﮤ او نیز صادق است. خواندمیر، نویسندﮤ معتبر دورﮤ تیموری که در اثر خود از صاحبمنصبان عرصههای سیاسی و دینی و فرهنگی یاد کرده است، از این منشی تنها گزارشی کوتاه ارائه کرده است. از گزارش خواندمیر چنین برمیآید که مولاناشمسالدینعلی در درگیریهای سلطانحسینبایقرا با فرزندان و نوههایاش نقش واسطه را ایفا کرده است (خواندمیر، 1380: 4/248). مستندهای تاریخی همچنین از اعطا نشان ترخانی به امیران محلی خبر میدهند. از مهمترین این نشانها، ترخانیکردن آقامحمدروزافزون، فرزند آقارستم، از امیران محلی مازندران است. برخلاف سایر افراد نهچندان آشنا، منابع دورﮤ صفوی درخصوص این امیر محلی بسیار سخن گفتهاند؛ اما درخصوص نشان ترخانی، موثقترین مستند ذکر حکم نشان ترخانی محمدروزافزون ازسوی سلطانحسینبایقرا در اثر باخرزی است. در این حکم، آقا محمدروزافزون را برادر علیآقا سرسپاه سیاهپوشان معرفی کرده است. ازآنجاکه «عصرها و قرنها اسلاف و اشراف او در این خانواده همایون... در کوش و غاشیه یک جهتی بر دوش داشتهاند» (باخرزی، 86696: 30) و چون «مقدم جنود و جیوش و سرسپاه سیاهپوشان بودهاند» (باخرزی، 86696: 31) الطاف همایونی شامل حال آنها شد و به نشان ترخانی مزین شدند. باتوجه به مدارک موجود در حکم ترخانی، بهنظر میرسد که خاندان سیاهپوشان،4 بهسرکردگی آقارستم و پسرانش، در حمایت از حکومت مرکزی در برابر سایر رقبای تیموریان در ﻣﻨﻄﻘﮥ مازندران، نقش اساسی داشتند یا حداقل آنکه تیموریان از آنها همانند سپری در برابر مخالفان خود استفاده میکردند. از وقفنامهای5 که از آقارستم برجای مانده است، اصالت این خاندان که ایرانیالاصل بودند، مشخص میشود. زمانیکه محمدزمانمیرزا، پسر یادگارمیرزا و نوﮤ سلطانحسینبایقرا، برای انقیاد و اطاعت ﻣﻨﻄﻘﮥ مازندران فرستادگانی به آنجا فرستاد، جمع کثیری از امرا به پیشواز آنها رفتند. ازجمله این افراد سیاهپوشان غاﺷﻴﮥ جرجان بودند که رسم سرسپردگی به تیموریان را ادا کردند (خواندمیر، 1380: 4/396). بهاحتمال در همین زمان بود که نشان ترخانی به خاندان محمدروزافزون داده شد. بااینحال در دورﮤ صفوی، مورخان نگرش مثبت و خوبی به این خاندان انعکاس ندادهاند. میرتیمور مرعشی آقامحمدروزافزونی را فردی مزدورتر از پدرش، آقارستم، معرفی کرده است که «مردم را به احسان و انعام نواخته و مواعید دلپسند امیدوار میکرد» (میرتیمور مرعشی، 1364: 86). ازیکسو باتوجه به شمار فراوان نشان ترخانی که امیرزادگان تیموری به اقشار مختلف جامعه میدادند و ازسویدیگر درگیری و انزوای ترخانیان، به جهتگیری سیاسی اخلاف تیمور در قبال طغیان و زیادهخواهی ترخانیان پی میبریم. مهمترین درگیری امیران ترک با اقدامات سلطانابوسعیدتیموری و سلطانحسینبایقرا، در زﻣﻴﻨﮥ مباحث اقتصادی مطرح بوده است؛ بنابراین در منشات این دوره، احکام و فرمانهای متعددی درخصوص محدودکردن ترخانیان بهشیوههای مختلف منعقد شده است. بهموازات شکاف میان ﻃﺒﻘﮥ حاکمیت با سران نظامی در حقوق مالی آنها شامل مستمری، مواجب و سایر کارکردهای دیوانی مانند ادرارات، شلتاقها و...، سایر اصطلاحات رایج در دورﮤ تیموری دستخوش تحول شد. این امر نارضایتی و اعتراض ﻃﺒﻘﮥ ترخانیان را درپیداشت. ترخانیانی که تا این زمان به پشتواﻧﮥ نسب خود و بهعلت محافظت از حکومت تیموری، بسیاری از امتیازات خاصه دیوانی اعم از ترخانی را به خود اختصاص داده بودند (Subtelny, 1988: 147). امیرزادگان دورﮤ پایانی تیموری پس از بررسی عملکرد ترخانیان و مشاهدﮤ قدرت روزافزون آنها، مصلحت را در آن دیدند تا با نگرشی جدید، میان ترخانیان و نیروهای تازهنفس اما مخلص، جانب گروه دوم را بگیرند و خود را از فشار زیادهرویهای ترخانیان رها کنند. نتیجه نشان ترخانی یکی از کارکردهای دیوانی در دورﮤ میاﻧﮥ ایران بود. مشمولان ترخانی کسانی بودند که از جمیع حقوق خاص حکومتی برخوردار بودند و درعوض، هیچگونه تکلیفی بر آنها تحمیل نمیشد. آنها بدون اجازه و با اختیار تام در بارگاه سلطان حضور مییافتند. در دورﮤ تیمور و شاهرخ، بهطور خاص برتری با ترخانیان بود و این حق را به سایر گروههای جامعه اعطا نمیکردند. ویژگی خاص ترخانیان زنجیرﮤ نسبی بود که از پدر به پسر و نوه میرسید. بهعلت ماهیت نظامی دورﮤ اول تیموری، نفوذ و اقتدار ترخانیان مضاعف شد. سرکردﮤ امرای ترخانی امیرغیاثالدینترخان در تمامی لشکرکشیها و جریانهای سیاسی حضور داشت و ازطریق نسب و پیوند خانوادگی میان فرزندان او با فرزندان تیمور، ﺣﻠﻘﮥ مودت و همبستگی اینان با حکومت تیموری بیشتر و بیشتر شد. این روند در دورﮤ شاهرخ نیز ادامه یافت و گوهرشاد، نماد ﻏﻠﺒﮥ ترخانیان، از هیچ کوششی برای حفظ ﺳﻠﻂﮥ نیای خود دریغ نورزید؛ اما در دورﮤ عبدالطیف، ابوسعیدمیرزا و درنهایت سلطانحسینبایقرا دودمان ترخانیان برچیده شد و از اقتدار آنها کاسته شد.. شاﺧﮥ دوم ترخانی قدرت شاﺧﮥ اول را نداشت و اقدامات امیرزادگان تیموری در حبس، زندانی و قتل ترخانیان به انزوای ترخانیان انجامید. بهموازات این تحول، در سمت دیگر نشان ترخانی از سیطرﮤ ترخانیان خارج شد و به گروههای مختلف مردم تعلق گرفت. در دورﮤ ابوسعیدمیرزا و سلطانحسینبایقرا، کسانی به نشان ترخانی دست یازیدند که در منابع نام و نشانی نداشتند و اغلب از ﻃﺒﻘﮥ متوسط جامعه بودند. با نگاهی به سیر تاریخی دورﮤ تیموری، خطمشی امیرزادگان دورﮤ پایانی درخصوص این تحول بنیادی بهخوبی مشاهده میشود. دورﮤ نخست باتوجه به ماهیت نظامی تیمور، شخص تیمور و فرزندانش با تکیهبر نیروهای نظامی همنژاد، در تلاش بودند که حکومتی مغولی را با ماهیتهای اسلامیایرانی تثبیت کنند؛ اما با گذر زمان و هنگامیکه سیاست جای خود را به فرهنگ بخشید و همزمان با رویکرد امیرزادگان تیمور، اصرار بر حفظ ترخانیان و استفاده از قدرت نظامی آنها نیز کمرنگ شد و در مواقعی نیز بسان دشمن جدی برای امیرزادگان تلقی شد. به همین علت، ابوسعیدتیموری با قلعوقمع ترخانیان و در رأس آنها گوهرشادآغا، به اقتدار چندین ساﻟﮥ آنها پایان بخشید و با رواج نشان ترخانی، این وزنه را به جانب غیرنظامیان سوق داد.
پینوشت 1- قبچور نوعی مالیات رایج در دورﮤ مغول که در دایرةالمعارفها از مالیات اراضی مستقل بود و به مالیات بر احشام دلالت میکرد (فرهنگ معین، ذیل کلمه قبچور). اما از متن کتاب خواجهرشیدالدینفضلالله چنین استنباط میشود که قبچور نوعی مالیات بود که هم از احشام و بیابانگردان و هم از اهالی حرف و یکجانشینان اخذ میشد. برای اطلاعات بیشتر دراینخصوص نک: (خواجهرشیدالدینفضلالله همدانی، 1368). 2- اقدام مورخان دورﮤ تیموری برای مشروعیتبخشی به اقدامات تیمور و خاندانش از مهمترین مباحث این دوره به حساب میآید. علت عمدﮤ تلاش امیرزادگان تیموری برای مشروعیتبخشی، تضاد و تقابل دو ماهیت مغولی و ماهیت اسلامیایران بود. اولی بر پاﻳﮥ سنت یاسای چنگیزی و بر محور اقوام بیابانگرد بود و دومی با پیشینه فرهنگ و دین در ایران سروکار داشت. تلاش برای توازن و آشتیدادن دو شق متفاوت و نامتجانس ازسوی تیمور و امیرزادگان تیموری، در سالهای ابتدایی زمامداری تیمور بسیار ناموفق بود و همین شکاف تا پایان دورﮤ تیموری تداوم یافت و چهبساکه سبب اضمحلال حکومت تیموری شد. برای بحث مشروعیت در دوره تیموری نک: Dale, Stephen Frederic (1998) The Legacy of the Timurids, Journal of the Royal Asiatic Society, Third Series, Vol. 8, No. 1 (Apr), pp. بحران مشروعیت سیاسی نک :Manz, Beatrice forbes (2002) Tamerlane's Career and Its Uses, Journal of World History, Vol. 13, No. 1 (Spring) 3- مجالسالنفایس اثر امیرعلیشیر نوایی کتابی است به زبان ترکی جغتائی. از این اثر دو ترجمه در یک زمان، یکی توسط هراتی و دیگری توسط حکیمشاهمحمد قزوینی انجام گرفت. هراتی ترجمه اثر خود را لطائفنامه نامید. اینک هر دو ترجمه در یک مجلد با نام مجالسالنفایس به زیور چاپ درآمده است. 4- سیاهپوشان مازندران معروف به روزافزونیه به خاندان محلی در مازندران گفته میشود که آقارستمروزافزون در منطقه سوادکوه تآسیس کرد. شروع قدرتگیری این خاندان مصادف با تجزیه سیاسی تیموریان (897ق) بود. پس از آقارستم پسران او علیآقا و محمدآقاروزافزون قدرت را در دست گرفتند. این گروه از رقبای جدی خاندان مرعشی به حساب میآمدند. درعینحال بهعلت اتحاد با شیبانیان، در بدو تأسیس صفویان دشمن جدی آنها نیز به شمار میآمدند. بنابراین در جریان درگیریهای سیاسی، منابع دوره صفوی از این خاندان با نگرشی منفی یاد کردهاند. این خاندان پس از استیلاء صفویان، به انقیاد و اطاعت از شاهعباساول مجبور شدند. برای اطلاع بیشتر از این خاندان نک: (رابینو، 1343). 5- برای مشاهدﮤ این وقفنامه نک: (رحمانی کفشگری، 1390). | ||
مراجع | ||
کتابنامه الف. کتابهای فارسی . ابنشهاب یزدی، تاجالدینحسن، (بیتا)، جامعالتواریخ حسنی، تصحیح حسین مدرسی طباطبایی و ایرج افشار، پاکستان: مؤسسه تحقیقات علوم میانه و غربی. . اسفزاری، معینالدین زمچی، (1339)، روضاتالجنات فی اوصاف مدینةالهرات، تصحیح محمدکاظمامام، 2ج، تهران: دانشگاه تهران. . ....................................................، ترسل، نسخهخطی، شماره ثبت13718، تهران: مجلس شورای اسلامی. . بابر، ظهیرالدینمحمد، (1308ق)، بابرنامه؛ تزوکات بابری، ترجمه عبدالرحیمخان خانان، بمبئی: بینا. . باخرزی، عبدالواسع، منشاءالانشا، نسخه خطی، شماره ثبت89696، تهران: مجلس شورای اسلامی. . بلاذری، احمدبنیحیی، (1367)، فتوحالبلدان، تهران: نقره. . تتوی، سیدمیرمحمدبنسیدجلال، (1965م)، ترخاننامه، به اهتمام سیدحسامالدین راشدی، چ2، حیدرآباد سند: موسسه انجمن ادبی سند. . جعفری، جعفربنمحمدبنحسن، (1384)، تاریخ یزد، تصحیح ایرج افشار، تهران: علمی و فرهنگی. . جوینی، عطاءالملک، (1391)، تاریخ جهانگشا، تصحیح محمد قزوینی، تهران: نگاه. . حافظابرو، (1380)، زبدةالتواریخ، تصحیح سیدکمال حاجسیدجوادی،4ج، تهران:وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
. خنجی، فضلاللهبنروزبهان، (2535)، مهماننامه بخارا، تصحیح منوچهر ستوده، تهران: بنگاه نشر و ترجمه کتاب. . خواندمیر، (1380)، تاریخ حبیبالسیر فی اخبار نوعالبشر، تصحیح جلالالدین همایی، 4ج، تهران: خیام. . .............، (1372)، مآثرالملوک، تصحیح میرهاشم محدث، تهران: رسا. . .............، نامه نامی، نسخه خطی، شماره ثبت 12939، تهران: مجلس شورایاسلامی. . خوافی، فصیحالدیناحمد، (1386)، مجمل فصیحی، تصحیح و مقدمه سیدمحسن ناجی نصرآبادی، 3ج، تهران: اساطیر. . رابینو، باسنت لویی، (1343)، مازندران و استراباد، ترجمه وحید دستگردی، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب. . ساممیرزا، (1314) ،تحفه سامی، تصحیح وحید دستگردی، تهران: ارمغان. . سمرقندی، کمالالدین عبدالرزاق، (1371)، مطلعسعدین ومجمعبحرین، تصحیح عبدالحسین نوایی، تهران: پژوهشگاه علومانسانی و مطالعات فرهنگی. . سمرقندی، دولتشاه، (1382)، تذکرةالشعرا، به اهتمام و تصحیح ادوارد براون، تهران: اساطیر. . شامی، نظامالدین، (1363)، ظفرنامه، مقدمه و تصحیح محمداحمد پناهی سمنانی، تهران: بامداد. . شبانکارهای، محمدبنعلیبنمحمد، (1376)، مجمعالانساب، تصحیح میرهاشم محدث، 2ج، تهران: امیرکبیر. . طهرانی، ابوبکر، (1356)، تاریخ دیار بکریه، تصحیح نجاتی لوغان و فاروق سومر، تهران: طهوری. . کاتب، احمدبنحسینبنعلی، (1357)، تاریخ جدید یزد، تصحیح ایرج افشار، تهران: فرهنگ ایران زمین، امیرکبیر. . کاشغری، محمودبنحسین، (1383)، دیوان لغاتالترک، تصحیح حسین محمدزاده صدیق، تبریز: اختر. . مرعشی، میرتیمور، (1364)، تاریخ خاندان مرعشی، تصحیح منوچهر ستوده، تهران: اطلاعات. . مرواریدکرمانی، شهابالدینمحمد، شرفنامه، نسخه خطی، شماره ثبت14301، تهران: کتابخانه مجلس شورای اسلامی. . واصفیهروی، زینالدینمحمودبنعبدالجلیل، (1346)، بدایعالوقایع، تصحیح الکساندر بلدروف، تهران: بنیاد فرهنگ ایران. . وصاف شیرازی، شهابالدین، (1383)، تحریر تاریخ وصاف، تحریر عبدالمحمد آیتی، تهران: پژوهشگاه علومانسانی و مطالعات فرهنگی. . نوایی، امیرعلیشیر، (1323)، مجالسالنفایس، تصحیح علیاصغر حکمت، تهران: بینا. . همدانی، خواجهرشیدالدینفضلالله، (1906)، تاریخ مبارک غازانی، تصحیح کارل یان و هرتفورد استفن اوستن، اصفهان: پرسش. . یزدی، شرفالدین، (1387)، ظفرنامه، تصحیح عبدالحسین نوایی، تهران: مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی.
ب. مقالههای فارسی . خیراندیش، عبدالرسول، (1390) تحول مرتبه ترخانی در انتقال از جامعه تورانی به ایران عصر مغول، پژوهشگاه علومانسانی و مطالعات فرهنگی، س1، ش2، ص39تا49. . دولتآبادی, عزیز، (بهار و تابستان1375)، ترخان، دانشکده ادبیات و علومانسانی تبریز، ش158و159، ص 31تا40. . رحمانی کفشگری، مهدی، (1390)، بررسی، بازنویسی و ترجمه سند وقفنامه آقارستمروزافزون مازنی، وقف میراث جاویدان، ش75، ص67تا82. ج. منابع لاتین . Alan, Hayrunnisa, (1999), ”BirTimurluhanimi: Gevherşad ağa vetarhanliEmirleri” ,Prof.Dr. ismail Aka Ermağani, Izmir,s. 231-248.
. …………………., (2002),”Argun:BïrTürkmanboyu”TarïhDergïsï,İstanbul,üniversïtesïedebïyatfacültesï, pp 7-25.
. Arbabzadah,Nushin, (2017), “Women and Religious Patronage in the Timurid Empire” Afghanistan's Islam, University of California Press, pp 55-70.
. Beveridge.H, (1917), “The Mongol Title Tarkhan” ,JRAS; Tarkhan and Tarquinius, JRAS,1918,314-318.
. Laufer , Berthold,” Loan-Words in Tibetan”, Sino-Iranica , vol:1.
. Dale, Stephen Frederic, (1998), “The Legacy of the Timurids”, Journal of the Royal Asiatic -Society, Third Series, Vol. 8, No. 1 (Apr), pp. 43-58.
. Donuk ,Abdulkadir, (1988), ”İdarî–AskerîUnvan VE Terimler”, İstanbulL, TürkDünyasiAraŞtirmalariVakfi, pp 44-47.
. Manz, Beatrice forbes, (2002), ” Tamerlane's Career and Its Uses”, Journal of World History, Vol. 13, No. 1 (Spring), pp. 1-25.
................................................... , (2003), ”Women in Timurid Dynastic Politics, in Women in Iran From the Rise of Islam to1800” , edited by Lois Beck and GuityNashat( Urbana,IL: University of Illinois Press): pp121-39.
. Subtelny, Maria Eva, (1988), ”Centralizing Reform and Its Opponents in the Late Timurid Period”, Iranian Studies, Vol. 21, No. 1/2, Soviet and North American Studies on Central Asia(1988), pp. 123-151. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 1,556 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 760 |