
تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,706 |
تعداد مقالات | 13,973 |
تعداد مشاهده مقاله | 33,617,129 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 13,333,415 |
زمینهها و دلایل به کارگماری و برکناری عماربنیاسر از فرمانروایی کوفه | ||
پژوهش های تاریخی | ||
مقاله 5، دوره 9، شماره 4 - شماره پیاپی 36، دی 1396، صفحه 51-71 اصل مقاله (568.21 K) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/jhr.2017.76530 | ||
نویسنده | ||
مریم سعیدیان جزی* | ||
استادیار گروه معارف اسلامی، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه اصفهان، ایران | ||
چکیده | ||
این پژوهش در پی فهم زمینهها و علتهای مؤثر در انتخاب امیران کوفه و همچنین برکناری آنها در دوران خلافت عمربنخطاب است. برای انجام این پژوهش فرمانروایی یکی از امیران مشهور کوفه، یعنی عماربنیاسر، بررسی میشود که به دستور خلیفه وقت، عمربنخطاب، انتخاب شد و پس از یک سال عزل شد. ازآنجاکه دربارﮤ این موضوع بهصورت پراکنده و متناقض گزارشهایی در منابع اسلامی آمده است و پژوهشهای معاصر یا بیشتر رویکرد توصیفی داشتهاند یا به ابعاد مختلف آن کمتر توجه کردهاند، ضرورت پژوهش بیشتر دریافت میشود. پژوهش کتابخانهای حاضر از نوع مطاﻟﻌﮥ تاریخی و توصیفی و تحلیلی است. نتایج بهدستآمده از این پژوهش حاکی از آن است که وضعیت اجتماعی و فرهنگی حاکم بر کوفه و جاﻣﻌﮥ اسلامی، بهعلاوه ویژگیهای شخصیتی و سلوک مدیریتی عمار و ضرورت حفظ و ادارﮤ عراق و تقویت دستگاه خلافت باعث انتصاب او بر کوفه شد. چنانکه پدیدارشدن دگرگونیهای سیاسیاجتماعی پس از رحلت رسولالله(ص)، ظهور و بروز عصبیتهای عربی و پایداری اعراب بر حفظ سنتهای فرهنگیقبیلهای، اتفاقنظر رهبران و اشراف قبیلهای و متحدان حکومت قریشی برای پیشبرد خلافت عربی، در کنار پیوستگی عمار با اهلبیت(ع)، مقاومت او در برابر تفرقهافکنی و رشدنایافتگی جاﻣﻌﮥ قبیلهای، تلاش برای اجرای آموزههای وحیانی و سنت رسولالله(ص) و درنهایت راهبردهای دستگاه خلافت برای حفظ آرامش ایالات و حراست از تمامیت خلافت عربی برخاسته از سقیفه در برکناری عمار سهم بسزایی داشت. درنتیجه در انتخاب و برکناری عمار سه عامل اوضاع زمانه، نظام سیاسی و طبقات مختلف اجتماعی نقش داشتند. | ||
کلیدواژهها | ||
عماربنیاسر؛ عمربنخطاب؛ امارت؛ کوفه؛ عصبیت؛ قریش؛ خلافت | ||
اصل مقاله | ||
مقدمه تاریخ تحولات سیاسی حاکم بر جاﻣﻌﮥ اسلامیِ پس از رحلت رسولالله(ص) بخشی از تغییرات مهم اجتماعی بود که ازیکسو، به سیاستهای دستگاه حکومت مربوط میشد و ازسویدیگر، با سنتهای اجتماعی و نظام قبیلهای حاکم بر جاﻣﻌﮥ اسلامی نسبت مستقیمی داشت. ﻣﺴﺌﻠﮥ انتصاب عماربنیاسر بر امارت کوفه و برکناری او یکی از نمونههای مهم در این زمینه است. برخی ﻣﺴﺌﻠﮥ گرایشهای عقیدتی و مناسبات عمار با اهلبیت(ع) را در حکم علت اصلیِ نبود ناپیوستگی دوسویه بین او با دستگاه خلافت و خلفای نخستین میدانند؛ ولی بررسی و تحلیل دقیقتر در ابعاد روانشناسی اجتماعی از جاﻣﻌﮥ قبیلهای عربی و تعصب شدید دستگاه خلافت بر حفظ سنتهای اجتماعی، مانند ﺗﺄکید بر نظام عربی و برتری طایفهای ازیکسو و پایبندی به اصول حاکم بر پیروزی دستگاه خلافت در جریان سقیفه ازسویدیگر، ما را به این مسئله بیشتر متوجه میکند که در انتصاب و برکناری او از امارت کوفه، علتهای بسیاری نقش داشتهاند. تبیین ابعاد مختلف این موضوع امری ساده نیست؛ اما طرح برخی مقولههای جنبی و مواﺟﻬﮥ انتقادی و تحلیلی با آن، بخشهایی از این قضایای تاریخ صدر اسلام را روشن میکند. پرسشهای اصلی مقاله این است که خلیفه دوم در انتصاب و عزل عمار انگیزههای سیاسی داشت یا علتهای دیگری هم در این قضیه دخالت داشت؟؛ تغییرات اجتماعی و سنتهای قبیلهایعربی تا چه حد در انتصاب و عزل عمار نقش داشت؟ و انتصاب عمار بر کوفه چه نتایج و پیامدهایی داشت؟ افرادی همچون ابراهیم بیضون در قسمتی از فصل چهارم کتاب «الامام علی علیهالسلام فی رؤیة النّهج و روایة التاریخ» (ترجمه1379) که بهصورت مستقل باعنوان «عماربنیاسر، شهید من اهلبیت الشهادة» (المنهاج، 1378، ش13) چاپ شده است، طه حسین در کتاب «الوعدالحق» (دارالمعارف، 1952)، قیسالعطار در دیوان «عماربنیاسر» (دلیل، 1379)، کمالسید در کتاب «عماربنیاسر» (انصاریان، 1388)، علیمحمد علیدخیل در کتاب «یاران محمد(ص)» (سازمان تبلیغات اسلامی، 1383)، سیدرضی سیدنژاد (مؤسسه امامخمینی، 1389) در کتاب «اسوههای جاویدان»، جواد محدثی در کتاب «عماریاسر» (بوستان کتاب، ۱۳۸۲)، محمدعلی آلخلیفه در کتاب «أمراء الکوفة و حکامها» (1425)، سیدحسین براقی نجفی در کتاب «تاریخ الکوفه» (1407)، مریم سعیدیان در مقاله .@Ammār ibn Yāsir's Position and Points of .View Confronting the Incidents after Holy Prophet's Death-Research on Humanities and Social Sciences, v5, No. 2015)A)، اصغر منتظرالقائم .در مقاله «نقش عماربنیاسر در دگرگونیهای صدر اسلام» (پژوهشهای تاریخ اسلام و ایران، زمستان1394، ش17، ص183تا202) و پایاننامه محمدسعیدی باعنوان «نقش فرهنگی، سیاسی، اجتماعی عماربن یاسر در تاریخ تشیّع» (1393)، ابعاد مختلف شخصیت ادبی، حدیثی و تاریخی عمار را بررسی کردهاند. تنوع و گستردگی این آثار بیانکنندﮤ اهمیت این شخصیت در تاریخ اسلام است. این آثار به زندگی این صحابی رسولالله(ص) در حکم یکی از صحابی جلیل، در پرتو وجود اهلبیت(ع)، اشاره کردهاند و گاه دربارﮤ جایگاه او در حدیث و شعر و ادب پژوهش کردهاند. ازآنمیان دیدگاههای ابراهیم بیضون و برخی دیگر از نویسندگان مسلمان غیرفارسیزبان و مستشرقان مانند مادلونگ، بهعلت طرح برخی دیدگاهها و نظریهها دربارﮤ امارت عمار بر کوفه، دارای نکات مهمی است که در متن مقاله از آنها استفاده شده است و نقد و ارزیابی شدهاند. ازسویی عموم منابع اولیه اسلامی در زیر سالشمار تاریخی یا شرح رجال به مسئله انتصاب عمار بر کوفه و برکناری او، در قالب یکی از فرازهای زندگی او، اشاره کردهاند؛ اما علتها و زمینههای مؤثر در این قضیه را تبیین نکردهاند؛ برای مثال در میان منابع متقدم تاریخی، بیشتر از همه ابناعثم عزل عمار را توصیف کرده است. آنچه درخور تأمل است اینکه اینگونه منابع با تأکید بر نقش اعتراض کوفیان و برخی افراد و توجه نکردن به جوانب آن، این مسئله را بهگونهای القا میکنند که تدبیرها و اقدامهای عمار در زمان امارت بر کوفه سستیهایی داشته است. این در حالی است که بهنظر میرسد سیاست دستگاه خلافت آن بود که در راستای تحکیم قدرت و متناسب با سنتهای اجتماعی عربی عمل کند. دراینمیان آنچه بیشتر درخور ملاحظه است اینکه در این مسئله فشار عمومی، یکسویهنگری فردی، مناسبات قبیلهای و پایبندی به سنتهای اجتماعی بسیار پررنگتر از چارچوب آموزههای دینی که با رویکرد مدیریتی اصلاحی همراه با تدبیر به مسائل اجتماعی و فرهنگی باشد، حضور داشته است.
شرح موضوع عماربنیاسر عَنسی از مشاهیر صحابه رسول خدا(ص) بود که در تحولات مختلف سیاسی و فرهنگی و نظامی صدر اسلام حضور فعال و مؤثر داشت. او از طاﻳﻔﮥ عنس مذحج، یکی از قبایل معروف قحطانی یمنی، بود که مدتی پیش از بعثت همراه با پدرش رهسپار حجاز شد و در مکه سکنی گزید (ر.ک: ابنسعد،1410: 3/188). مادر عمار، سمیه، کنیز بنیمخزوم بود (ر.ک: ابنهشام، 1335: 2/339). عمار همانند پدرش، یاسر، همپیمان (ولاء) بنیمخزوم قریش شد (ر.ک: خلیفهبنخیاط، 1415: 55) و از نظر موقعیت اجتماعی در گروه مستضعفان بود و برخلاف آنچه برخی میپندارند، غلام (عتق، بیع) نبود (البخاری، 1401: 3/38). با ظهور اسلام و در نخستین سالهای بعثت، عمار بههمراه خانوادهاش اسلام آورد (البخاری، 1401: 4/263و264) و در این راه شکنجههای بسیاری دید (ابنحجر، 1415: 3/365). دربارﮤ مهاجرت او به حبشه اختلافنظر است (ابنحجر، 1415: 4/473)؛ اما او از نخستین کسانی بود که به مدینه هجرت کرد (ابنحجر، 1415: 4/301) و در غزوﮤ بدر (قزوینی، بیتا: 2/768) و دیگر مغازی زمان رسولالله(ص) حضور یافت (ر.ک: بلاذری، 1959: 2/163). رسولالله(ص) در مدینةالنبی بین او و حذیفهبنیمان پیمان اخوت بست (ر.ک: ابنسعد، 1410: 3/190؛ دیاربکری، بیتا: 1/353). منابع رجالی ویژگیهای ظاهری عمار را اینچنین توصیف کردهاند: «شخصی سیاهچرده با قامت بلند، دارای چشمان درشت و سیاه و چهارشانه بود و رنگ موهای خود را تغییر نمیداد» (ر.ک: ابنسعد،1410: 3/200تا205). عمار سرانجام در 93سالگی (ابنحجر، 1415: 3/474) و در پیکار صفین (37ق) به شهادت رسید (بلاذری، 1959: 1/171). شیخطوسی بهنقل از اسناد خود از اهلبیت(ع) نقل میکند که امامعلی(ع) عمار و هاشم مرقال را بدون غسل و نماز دفن کرد (شیخطوسی،1363: 1/214و269)..
از رسولالله(ص) نقل شده است که فرمودند: «تُقتَلُک الفئة الباغیة» (احمدبنحنبل، بیتا: 3/5) و نیز در صحیح بخاری آمده است که فرمودند: «وَیْحَ عَمَّارٍ، تَقْتُلُهُ الفِئَةُ البَاغِیَةُ، یَدْعُوهُمْ إِلَى الجَنَّةِ، وَیَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ» (البخاری، بیتا، 3/207). همچنین از آن حضرت است که خطاب به علی(ع) فرمودند: «الجنّة تشتاقُ إلیک و إلی عمّار و سلمان و ابیذرّ و المقداد» (شیخصدوق، 1404: 1/72). امامعلی(ع) شهادت عمار را مصیبتی عظیم دانستند و دربارﮤ او فرمودند: «خدا رحمت کند عمار را روزی که اسلام آورد و رحمت کند او را روزی که کشته شد و رحمت کند او را روزی که دوباره خدا او را زنده میگرداند... هیچکس از یاران محمد(ص) تردیدی ندارند که بهشت بر او واجب شده است. هرکجا حق است عمار همان جاست و قاتل عمار در جهنم است» (شیخصدوق، 1404: 1/174).. در مقابل، قاتلان عمار کشتن او را «فتحالفتوح» میدانستند (ابنحبیب، بیتا: 296). در منابع روایی عامه است که وقتی خبر شهادت عمار به عمروبنعاص رسید نزد معاویه آمد و حدیث رسولالله(ص) را به او یادآوری کرد. معاویه در پاسخ عمرو گفت ما او را کشتیم یا علی و یارانش که او را به میدان آوردند و در سرزمین ما انداختند (احمدبنحنبل، بیتا: 4/199). عمار در سال 20ق و بهقولی 21ق، به دستور خلیفه دوم امیر کوفه شد و در سال 22ق، پس از یک سال و چند ماه، عزل شد (ر.ک: طبری، 1387: 4/163). اهمیت طرح و بررسی امارت عمار که موضوع بحث این مقاله نیز است، از دو جهت درخور توجه است: نخست آنکه این مسأله بخشی از ابعاد شخصیتی عمار را بهویژه در عرﺻﮥ مشارکت اجتماعی و مدیریتی معلوم میکند و دوم که بیشتر در کانون تأکید مقاله است، آنکه کشف زمینههای اجتماعی و فرهنگی جاﻣﻌﮥ اسلامی در تحولات تاریخی و پیامدهای آن مؤثر است.
زمینههای انتخاب عمار برای امارت کوفه منابع اسلامی دربارﮤ علتهای اینکه چرا خلیفه دوم عمار را بر کوفه منصوب کرد، بهصراحت سخن به میان نیاوردهاند؛ اما از لابهلای روایتها و تفسیر دادهها و ارتباط آنها با یکدیگر، به برخی از زمینهها و علتهای این امر پی میبریم و متوجه میشویم که چرا خلیفه دوم در انتخاب عمار و برخی دیگر از صحابه تعمد خاصی ورزید. بهنظر میرسد آنچه خلیفه را مصمم کرد تا عمار را به کوفه بفرستد آن بود که او تأکید میکرد از جایگاه و اعتبار صحابه برای استقرار دستگاه خلافت و ادارﮤ جامعه اسلامی بهره ببرد؛ اما درعینحال قدرت روزافزون صحابه که بیشتر بهواﺳﻄﮥ حضور فعال آنها در صحنههای فتوح و گسترش قلمرو ارضی و ارتباط با تازهمسلمانان و غیرعربها فراهم آمده بود، هشداری جدی برای دستگاه خلافت بود. ازاینرو عمر همزمان هم برای ایجاد ثبات و استحکام دستگاه خلافت و هم تداوم آن، هر دو، دغدﻏﮥ خاطر داشت؛ بنابراین در تعامل با برخی صحابه، مانند عمار، سیاست موازنه منفی به کار گرفت. او آگاه بود که طرد صحابه از صحنه حیات اجتماعی و بهکارگیری آنها هر دو تبعاتی خواهد داشت؛ بنابراین ضمن بهرهمندی از توانمندیها و اعتبار آنها برای مواجهه با پیشامدهای جاﻣﻌﮥ اسلامی، با تفویض اختیارات محدود یا تقسیم مسئولیتها و کنترل شدید حاکمیتی مانع از آن میشد تا در قالب مراجع قدرت و رهبران ایدئولوژیک، در تعارض با منافع حاکمیت قرار بگیرند. برایناساس باید گفت که ایجاد ثبات در مناطق مفتوحه، تحکیم پایههای خلافت و دستیافتن به آرمانهای خلافت عربیاسلامی که نظام خلافت آنها را دنبال میکرد، از دیگر علتهایی بود که در اعزام عمار به کوفه نقش داشت. در ادامه، دربارﮤ این علتها بحث و ارزیابی میشوند.. سبقت در گرایش به اسلام:عمار به قبایل یمنی منسوب بود و از مستضعفان مکه بود و در زمرﮤ مهاجران نخستین قرار داشت. رسولالله(ص) سلوک عمار را ﺗﺄیید کردند و او را عامل هدایت مردم دانستند و مرام و مسلک او را مطابق با فطرت بیان کردند (ر.ک: ابنشبه،1410: 4/125). فضایل بسیاری دربارﮤ این صحابی وارد شده است. امامعلی(ع) از رسولالله(ص) روایت میکنند که دربارﮤ عمار فرمودند: «...مرحباً بالطیِّب المُطیَّب » (قزوینی، بیتا: 1/52) و از آن حضرت است که فرمودند: «عمّار مَعَ الحَقِّ و الحق مَعَ عمّار یَدور مَعه حَیثُ دار» (شیخصدوق، 1386: 1/223). همچنین فرمودند: «مَنْ عَادَى عَمَّارًا عَادَاهُ اللَّهُ وَمَنْ أَبْغَضَ عَمَّارًا أَبْغَضَهُ اللَّهُ » (احمدبنحنبل، بیتا، 4/89). عایشه از رسولالله(ص) نقل میکند که فرمودند: «عمّار مَا عرض عَلیه أمران إلاّ اختار الأرشد منهما» (احمدبنحنبل، بیتا، 4/89؛ شیخصدوق، بیتا: 458). زمانی خباببنارت به خلیفه دوم گفته بود که جز عماربنیاسر هیچکس شایستهتر به مقام خلافت نیست و در ادامه به ساﺑﻘﮥ او در اسلام اشاره کرده و آثار شکنجههای مشرکان را که در بدن او بود، به وی نشان داد (قزوینی، بیتا:1/54). دیگر صحابه نیز مقاومت و پایداری عمار را در اسلام و صدمههایی که در این راه دیده بود، علت برتری و منزلت او در میان صحابه میدانستند (ذهبی، 1414: 3/571). بهقولی سیاست عمر آن بود که با کسانی که ساﺑﻘﮥ اسلام داشتند بر کوفه حکومت کند. او با این کار قدرت قبیلهای را سرنگون میکرد. باتوجه به آنکه صحابه ادعای رهبری بر کوفه را داشتند، ساﺑﻘﮥ اسلامپذیری افراد عمار و خدماتشان به اسلام، در کنار اعتباری و شأنی که نزد رسولالله(ص) داشتند، در انتخاب آنها برای حکمرانی کوفه سهم بسزایی داشت (خاکرند، 1389: 269و270). براینمبنا، عمار در مقایسه با سایر صحابه در اولویت قرار میگرفت. سبقت در جهاد و غزوات: عماربنیاسر در غزوات دوران رسولالله(ص) مشارکت فعال داشت و پسازآن در جنگ یمامه و مقابله با مسیلمه کذاب نقش مؤثری ایفا کرد. عمار همچنین ازجمله صحابه بود که در ایام ردّه از مسیر حق خارج نشد (خاکرند، 1389: 581). بلاذری نمونهای از شجاعت عمار را در قالب رجزی که او در یمامه خواند، نقل میکند که براساس آن، عمار مسلمانان را خطاب قرار داد و آنها را به بهشت فرا خواند (ر.ک: بلاذری، 1959: 1/161). شاید این درست باشد که بگوییم سوابق عمار در امر جهاد و جایگاهی که به این واسطه نزد عمر داشت، یکی از علتهایی بود که باعث انتصاب او بر کوفه شد (بیضون، 1379: 202). یکی از مصادیق این مدعا ناﻣﮥ خلیفه به کوفیان بود آن هنگام که عمار را بر امارت کوفه نصب کرد و گروه دیگری از صحابه را با او همراه کرد و در آن بر فضیلت حضور آنها در غزوه بدر تصریح کرد (ابنسعد،1410: 5/13).. گزارش ابنکثیر یکی دیگر از ابعاد این مسئله را روشن میکند که منجر شد خلیفه عمار را انتخاب کند. مطابق این خبر عمر نگران آن بود که ارتش ساسانی دوباره قوت بگیرد؛ بهویژه آنکه سوءتدبیر امیر کوفه باعث شده بود که در مقابله با حملات جستهگریخته ساسانیان شکست بخورند و برخی از مناطق از دست مسلمانان خارج شده بود (ر.ک: ابنکثیر، 1407: 7/106تا108) و مردمان آن علیه مسلمانان شورش کرده بودند. درنتیجه مسلمانان خواهان بازگشت به عراق بودند (ر.ک: طبری، 1387: 4/138). در اداﻣﮥ این مقاله و در بحث امارت عمار بر کوفه خواهد آمد که آمدن عمار به کوفه، در پیشرفت فتوح شرق اسلامی تأثیر درخور توجهی داشت. . حضور فعال در برخی حوادث دوران خلافت:عمار در ایام خلافت ابوبکر در دفع مرتدان و جنگ یمامه مشارکت داشت (ذهبی، 1414: 3/581). بهنوﺷﺘﮥ حمیری، ابوبکر آن هنگام که در بستر بیماری بود عمر را فراخواند و دربارﮤ عمار به او سفارش کرد (حمیری، 1420: 2/214و215). نیز از جانب عمر و پیش از آنکه عمار به کوفه برود، مسئولیت حج (20ق) به او واگذار شد (طبری، 1387: 4/145). علاوهبراین بهاستناد منابع تاریخی و روایی، عمار در نبرد جلولاء و فتح مدائن حضور فعال داشت (طبری، 1387: 4/41؛ سجستانی، 1410: 1/144). شاید مهمترین علت حضور عمار در این امور احساس مسئولیت و تعهدی بود که او در برابر حفظ اسلام و مسلمانان میکرد (بیضون، 1379: 202). چنانکه سیاست عمر در بهکارگیری صحاﺑﮥ غیرقریشی و افرادی غیر از طبقه اشراف مکه در تسریع و گسترش این حضور سهم بسزایی داشت (مادلونگ، 1377: 131).. اوضاع کوفه و نارضایتی کوفیان از کارگزاران پیشین:.شهر کوفه از نخستین و مهمترین شهرهای اسلامی در قرون نخست قمری بود که در جریان اوج فتوح اسلامی و در آغازین سالهای خلافت عمر، تحت فرماندهی و زعامت سعدبنابیوقاص، در بخشی از سرزمین عراق ساخته شد. این شهر مأمن و مسکن فاتحان مسلمان، قبایل عرب و مردمانی از عجم و ایرانیان بود که بهتدریج به این دیار میآمدند و در ولاء اعراب زندگی میکردند. مسلمانان، کوفه را یکی از بلاد بزرگ اسلامی میدانستند و با عباراتی همچون «رأس اهلالاسلام»، «رأسالعرب» و «وجوهالناس» از آن یاد میکردند (ابنسعد،1410: 6/86و87). بهنوﺷﺘﮥ ابنسعد، خلیفه دوم زمانی در وصف مشاهیر کوفیان چنین گفته بود: «رمح الله تبارک و تعالی» و «کَنز الإیمان» و «جمجمة العرب» و تعبیر «قبةالاسلام» را برای کوفه به کار برده بود (ابنسعد،1410: 6/86و87). همچنین امامعلی(ع) سران و رجال کوفه را با عباراتی همچون «لَهَامِیمُ اَلْعَرَبِ»، «یَآفِیخُ اَلشَّرَفِ»، «اَلْأَنْفُ اَلْمُقَدَّمُ» و «اَلسَّنَامُ الأعظمُ» وصف کرده بود (سیدرضی، بیتا: خطبه107). کوفه از همان آغاز در جایگاه یکی از ولایتهای مهم، در دستگاه خلافت مطرح بود و خلیفه دوم کسانی از صحابه را به آنجا میفرستاد؛ اما ازآنجاکه بافت اجتماعی و قومی کوفه برپاﻳﮥ اعتراض و تغییر بود، کوفیان همواره در برابر عُمال خلیفه واکنش منفی نشان میدادند و چنانچه امراء به کوفیان بیتوجهی میکردند یا مطالبات آنها را به تأخیر میانداختند، سرنوشتی جز توبیخ و برکناری در انتظارشان نبود. جدیترین و مهمترین این شکایتها به زمان امارت سعدبنابیوقاص بازمیگشت (ر.ک: ابنسعد،1410: 6/89). برخی منابع اسلامی از اختلاف کوفیان با سعد سخن به میان آوردهاند (ذهبی، 1414: 3/223)؛ اما دربارﮤ علت آن خبر دقیق و درخور ارائهای به دست نمیآید. آنچه روشن است اینکه از نگاه کوفیان، سعد ویژگیهای لازم را برای امارت بر کوفه و حل مشکلات و مسائل مردم نداشت. برخی بهشیوﮤ اقاﻣﮥ نماز سعد گلایه میکردند (ر.ک: ابنعبدالبر، 1412: 7/277). مردم میگفتند سعد بیتالمال را بهصورت مساوی تقسیم نکرده، به رعیت عدالت نورزیده و دارای عصبیت قبیلهای است. برخی نیز از روش سعد در تقسیم اموال فیء حاصل از فتح مدائن و اختصاص بخشی از آن به غیرنظامیان شکوه میکردند (حمیری، 1420: 2/522). ازسویی اختلافنظر دربارﮤ تداوم فتوح و ادارﮤ آن باعث آشوب و ناامنی کوفه شده بود و کار را به جنگ و درگیری کشانده بود. البته خلیفه در ابتدا کوشید تا از سعد در برابر اتهامهایی که کوفیان به او زده بودند، دفاع کند؛ اما موفق نشد و درعینحال، صلاح را در آن دانست تا کسی را به جای او بر امور کوفه گمارد (ر.ک: ابنکثیر، 1407: 7/106). گروهی از منابع اسلامی بر این عقیدهاند که خلیفه عمار را به کوفه فرستاد (ر.ک: بلاذری، 1959: 1/164؛ حمیری، 1420: 2/522و523)؛ اما گروهی دیگر که طبری هم در بین آنهاست، برخلاف این معتقدند که خلیفه پیش از عمار کسان دیگری را برای امارت کوفه فرستاده بود (ر.ک: طبری، 1387: 4/137و138). باتوجه به آنچه پسازاین خواهد آمد، روشن میشود که نظر گروه دوم پذیرفتنیتر است.1 زیادبنحنظله نیز بهعلت اهمال در حل اختلافهای کوفیان و پدیدآمدن مشکلاتی جدید، همچون حریق در دارالاماره و مساجد کوفه برکنار شد (ر.ک: مسعودی، 1409: 2/334) و بهقولی استعفا داد (ابنحجر، 1415: 4/135). حمیری روایت دیگری را نقل میکند که با این دو متفاوت است. مطابق این خبر، عمَر برای تجهیز کوفیان با هدف حرکت به اصفهان و تشویق آنان و گزینش بهترین نیروها، زیادبنحنظله و جانشینان او را یکی پس از دیگری مأمور کرد و چون مقدمات این امر فراهم آمد، عمار را بر امارت کوفه منصوب کرد. زیاد که چنین دید تقاضای کنارگیری کرد و چون کار چشمگیری انجام نداده بود، عمر استعفای او را پذیرفت (حمیری، 1420: 2/574). سیاست عمر برای حضور بیشترِ اصحاب حضرت محمد(ص) و تحدید قدرت اشراف قریش:در زمان عمر، صحابه در صحنههای گوناگون حضور یافتند؛ برای مثال عمر ده نفر از بزرگان صحابه را به کوفه اعزام کرد (ابنحجر، 1415: 4/344، 7/6). این موضوع ازجمله مباحثی است که توجه نویسندگان معاصر را جلب کرده است. ازآنجاکه برخی از این نظریهها به ﻣﺴﺌﻠﮥ علت انتصاب عمار بر امارت کوفه مربوط میشود، در ادامه به آنها اشاره میشود. برخی از نویسندگان حضور فعال صحابه در دوران عمر را چرخشی نخبگانی و نموﻧﮥ حرکتی اصلاحیانقلابی تلقی کردهاند و بنابراین از آن با عبارت «حاکمیت جمعی صحابه نخستین» یاد کردهاند (مادلونگ، 1377: 91). آنها بر این عقیدهاند که این اقدام عمر وجه تمایز او در برابر ابوبکر است؛ چراکه عمر براساس «شایستهسالاری اسلامی» عمل کرد و اگرچه بر حق حاکمیت انحصاری قریش وفادار ماند، با اجرای اصول اسلامی و محدودکردن وسیع قدرت بیشازاندازﮤ اشراف جاهلی مکه، ماهیت اسلامی حکومت را تقویت کرد و بر دو اصل قرآنی سابقه و شورا تأکید کرد. درحالیکه ابوبکر جایگاه ممتاز حاکمیت را که مبنای قرآنی نداشت، به قریش اختصاص داد که از بزرگترین دشمنان رسولالله(ص) بودند و در مناصب نظامی و بیتالمال آنها را بر دیگران مقدم کرد (مادلونگ، 1377: 85تا89). مطابق این امر، هدف عمر از بهکارگیری صحابه در چند محور قابل بررسی است: 1. ایالتها تحت نظارت مستقیم دستگاه خلافت قرار گیرد؛ 2. قدرت خلافت را تحکیم کند (بیضون، 1379: 202و203)؛ 3. موقعیت اجتماعی این گروه از صحابه را که بهطور معمول از طبقههای تاحدودی پایین و غیرقریشی بودند، ارتقاء بخشد؛ 4. همچنین در نظر داشت تا با تعقیب سیاست فتوح، حاکمیت اسلامی را در مناطق مفتوحه تثبیت کند و از نفوذ قدرت خودمحور اشراف قریش خودداری کند (مادلونگ، 1377: 89)؛ 5. برخلاف این برخی دیگر از نویسندگان در اقدام عمر تردید کردهاند و معتقدند که اقدام او بیشتر به قاعدﮤ نظام قبیلهای پایبند بود و ازایننظر هم نظام خلافت برخلاف دوران پیش ،از قبایل و افراد متنوعی استفاده کرد (فلوتن، 1965: 89؛ به نقل از بیضون، 1379: 203). از مجموع مباحث دربارﮤ علتهای انتخاب عمار برای امارت کوفه این چنین به دست میآید که خلیفه دوم همچنان که به تحدید قدرت اشراف قریش میاندیشید، بر این مسئله خوب واقف بود که ریشههای اصلی نظام خلافت سقیفه از نظام قبیلهای و سنتهای اجتماعی حاکم بر آن برگرفته است که در ضمن مدعی حکومت اسلامی هم است. لازﻣﮥ تحقق این امر ازیکسو همگرایی همدلاﻧﮥ نظام خلافت با سنتهای عربی و حفظ ساختارهای اجتماعیِ قبیلهایقومی بود و ازسویدیگر، ازآنجاکه میان مشروعیت دستگاه خلافت با جایگاه قریش در جامعه اسلامی نسبت مستقیمی وجود داشت، حفظ جایگاه قریش در عالیترین سطح مشروعیت و اقتدار در اولویتهای وظایف نظام خلافت بود. بهعلاوه صحاﺑﮥ رسولالله(ص) اعتبار و ارزش اجتماعی و دینی بسیاری داشتند که غفلت از آنها برای جامعه اسلامی عواقب بدی به ارمغان میآورد. دراینمیان کسانی از فرصتطلبان و رهبران قبایل و اشراف قریش بودند که بدون توجه به سیاست عمر، بهدنبال تأمین مقاصد قومی و قبیلهای خود بودند؛ اما عمر مصمم بود تا از وجود عمار استفاده بیشتری ببرد. هرچند عمر در مقابل فشار اشراف قریش، بافت اعتراضی کوفیان، سنتهای قبیلهای و تفاخرهای قومی اعراب توان مقاومت نداشت و بنا به علتهایی که در ادامه بیان شده است، در مدت کوتاهی دستور برکناری عمار را صادر کرد.
امارت عمار بر کوفه در تواریخ سالنگاری، اخبار انتصاب عمار بر امارت کوفه مربوط به سالهای20و21قمری و پس از روایت نبرد نهاوند است. باتوجه به مسئولیتها و اقدامات عمار در کوفه و وقوع این حوادث در سالهای مذکور، بهویژه در عرﺻﮥ فتوحات شرقی و نیز با دقت در منابع حولنگاری اسلامی باید گفت که عمار طی این سالها بر کوفه امارت داشته است (ر.ک: طبری، 1387: 4/163). بهاستناد اخبار موجود، عمر پیش از اعزام عمار به کوفه آیه 5 سوره قصص را تلاوت کرد و نامهای به او داد که در آن خطاب به کوفیان، عمار را در حکم امیر جدید کوفه معرفی کرده و از مردم خواسته بود تا اوامر او را اطاعت و از او پیروی کنند (ر.ک: بلاذری، 1959: 1/163). همچنین گروهی دیگر از صحابه را بههمراه عمار به کوفه فرستاد و برای هرکدام مسئولیتی تعیین کرد (حمیری، 1420: 2/574). اخبار موجود دربارﮤ نام افراد و ﺣﻴﻄﮥ اختیارات و وظایف آنها اختلافنظر دارند؛ اما از مجموع آنها به دست میآید که مسئولیت ادارﮤ کوفه، فرماندهی لشکر (ر.ک: دینوری، 1368: 129؛ خزاعی، 1419: 584) و امور مرزها با عمار بود (مسعودی، 1409: 2/334). عبداللهبنمسعود هذلی مسئولیت امور بیتالمال و بهقولی قضاوت و تعلیم دین را بهعهده داشت (خلیفهبنخیاط، 1415: 84) و بخشی از امور سواد2 هم به حذیفهبنیمان و عثمانبنحنیف واگذار شد (ابنسعد،1410: 3/193).3 ﻫﻤﮥ این افراد تحت فرمان عمار بودند (ر.ک: بلاذری، 1959: 1/163). در اداﻣﮥ این بحث، نخست منش سیاسی عمار و سپس اقدامات او در کوفه ارزیابی میشود. الف. منش سیاسی عمار در امارت کوفه: برخی از ویژگیهای عمار که در گزارشهای موجود در منابع اسلامی آمده است، عبارت است از: ورع و سادهزیستی: بهنوﺷﺘﮥ ابنسعد، عمار بار علف را میخرید و به پشتش مینهاد، یا پوست حیوانات را میبرید و میدوخت (ر.ک: ابنسعد،1410: 3/193و194). ذهبی نقل میکند که عمر برای عمار ششهزار درهم (ذهبی، 1414: 3/580) و تأمین مایحتاج روزانه را در نظر گرفت؛ اما او تنها بهاندازهای میخورد که هلاک نشود (ذهبی، 1414: 6/86). سیاستورزی: عمار در هر کاری تدبیر و تعقل میکرد و به «مجتمعالعقل» شهرت داشت (ذهبی، 1414: 1/174). سیاست او در فتوح، تقسیم غنائم و مخارج بیتالمال بیانکنندﮤ تدبیر و درایت او در ادارﮤ جامعه اسلامی است (ر.ک: خلیفهبنخیاط، 1415: 86). برخورد با ستمکار و دفاع از مظلوم: عمار نهتنها اصرار میکرد تا از تجاوز و ظلم جلوگیری شود که مهمتر از آن بر این باور بود که دفاع از مظلوم و استیفای حقوق آنها وظیفه حاکم است (بلاذری، 1959: 1/165). مردمداری و تواضع: در اندﻳﺸﮥ سیاسی عمار، مردم جایگاه ویژهای داشتند. عمار انصاف با مردم را از نشانههای کمال ایمان میدانست (ر.ک: بلاذری، 1959: 1/169) و با مسخرهکنندگان و انسانهای سخیف با سعهصدر و حلم برخورد میکرد (ر.ک: بلاذری. 1959: 1/167). مسؤولیتپذیری: در امور حکومتی، عمار خود را موظف به تعامل با دستگاه خلافت میدانست (ر.ک: ابنسعد،1410: 5/313). مصادیق این مدعا در چگونگی و زمان مقابله با نیروهای ارتش ساسانی (ر.ک: ابناعثم، 1411: 2/289و290)، ادارﮤ امور بلاد متصرﻓﮥ شرقی، برخورد با شورشهای اعراب و شورشهای مناطق مرزی (ر.ک: همان.276-275)، سهم کوفیان از غنائم و مانند آن دریافتکردنی است (ر.ک: بلاذری، 1959: 1/161).
ب. اقدامات عمار در امارت کوفه: دوران امارت عماربنیاسر از فعالترین دورههای امارت کوفه در تاریخ صدر اسلام به شمار میرود که برخی از اقدامات وی در این زمان عبارتاند از: رسیدگی به اموال سعدابنابیوقاص: بهنوﺷﺘﮥ بلاذری، خلیفه به عمار مأموریت داده بود تا دارایی سعدبنابیوقاص، امیر پیشین کوفه را محاسبه و مصادره کند و عمار این کار را انجام داد (ر.ک: بلاذری، 1959: 1/161). همکاری با نیروهای فتوح و حراست از مرزهای اسلامی: یکی از مأموریتهای عمار دفاع از مرزهای اسلامی و مقابله با ارتش ساسانی بود که بخشی از این مهم با حضور مستقیم در فتوح و تشویق مسلمانان به شرکت در میدان جهاد و پشتیبانی آنان تأمین شد (ر.ک: ذهبی، 1414: 6/86). اقدام عمار در همکاری با سپاه بصره در فتح اصفهان (ر.ک: طبری، 1387: 4/139و140)، تصرف ری (ابنحزم، 1418: 404)، دستبی (ر.ک: ابناعثم، 1411: 2/310)، دینور، ماسبذان و ماهدینار (ر.ک: خلیفهبنخیاط، 1415: 86) و مشارکت در فتح شوشتر در راستای تقویت جبهه فتوح و گسترش مرزهای اسلامی بود (ر.ک: خلیفهبنخیاط، 1415: 81؛ دینوری، 1368: 129).. تقسیم بیتالمال و نظارت بر بازار: از دیگر اقدامات عمار تقسیم بیتالمال، غنائم و عطایا بود (ر.ک: ابوعبید، 1408: 430). همچنین بر امور بازار و معاملات نظارت میکرد و با متخلفان برخورد میکرد (بلاذری، 1959: 1/166).. اهتمام در اقاﻣﮥ نماز و بهویژه نماز جمعه: عمار علاوهبر امارت کوفه، امیر صلاه هم بود (ذهبی، 1414: 3/223) و به اسلوب خاصی عمل میکرد؛ ازآنجمله بر اقاﻣﮥ فریضه نماز تأکید میکرد و مردم را از اینکه خلاف سنت رسولالله(ص) نماز بخوانند، بر حذر میداشت (النسائی، 1348: 1/55). زمانیکه دید فردی بر روی چهارپایی نماز میخواند، او را به زمین پرتاب کرد و گفت نماز را باید بر زمین خواند (ر.ک: بلاذری، 1959: 1/165). کوتاه سخن میگفت و خطبه نماز جماعت و جمعه را خلاصه و رسا بیان میکرد. وقتی از او پرسیدند چرا اینگونه سخن میگویی از قول رسولالله(ص) نقل کرد که فرمودند: «أمَرَنا رسولُ الله- صلَّى الله علیْه وسلَّم – بإقْصار الخُطَبِ» (سجستانی، 1410: 1/247؛ حاکم، 1406: 1/289). بهاینترتیب نشان داد که تابع سنت و شریعت است (دارمی، بیتا: 1/265؛ مسلم، بیتا: 3/12). نشر معارف دین و اجرای احکام: برخی از نویسندگان اسلامی از این دوران با نام «عصر...من فتح الی فتح... و نعمالناس بنعمهالدین و الدنیا» یاد کردهاند (ابنحجر، 1415: 1/54). گسترش قلمرو اسلامی و رحلت رسولالله(ص) جامعه اسلامی و بهویژه تازهمسلمانان را با حجم وسیعی از پرسشها و مراجعهها مواجه کرد و دراینمیان برخی صحابه مرجعیت بیشتری یافتند. عمار بهویژه در حدیث و علمالفقه مقامی رفیع داشت (النسائی، 1348: 1/168؛ احمدبنحنبل، بیتا: 4/265) و خود را به تبعیت از سنت رسولالله(ص) موظف میدانست (قزوینی، بیتا: 1/108و148و296و527). به همین علت عموم کوفیان و برخی صحابه براساس دیدگاه عمار عمل میکردند (برای نمونه ر.ک: احمدبنحنبل، بیتا: 4/263و264و319؛ قزوینی، بیتا: 1/188؛ و نیز در منابع شیعی: کلینی، 1388: 2/62؛ صدوق، 1404: 1/104؛ طوسی، 1363: 1/170و173). همچنین عمار به بیان احکام اهتمام و جدیت فراوانی داشت. از مصادیق این مدعا حل ﻣﺴﺌﻠﮥ مردی بود که زنش را سه بار طلاق داده بود (ر.ک: بلاذری، 1959: 1/165).
عزل عمار از امارت کوفه و دلایل آن اخبار موجود دربارﮤ مدت امارت عمار بر کوفه و اینکه چه کسی جانشین او شد، متفاوت است و در چند دسته درخور تفکیک است. دﺳﺘﮥ اول منابعی است که معتقدند عمار تا زمان قتل عمر و خلافت عثمان امیر کوفه بود و عثمان او را برکنار کرد (دیاربکری، بیتا: 2/266). برخی دیگر امارت عمار را یک سال میدانند و معتقدند که مغیرةبنشعبه جانشین او شد (ر.ک: ابناعثم، 1411: 2/321). طبری و ابنکثیر که از طبری روایت کرده است، بر این عقیدهاند که بعد از عمار جبیربنمطعم بر کوفه منصوب شد؛ سپس عمر او را عزل کرد و مغیرةبنشعبه و بهقولی سعدبنابیوقاص را به جای او فرستاد (ر.ک: طبری، 1387: 4/144و 165؛ ابنکثیر، 1407: 7/112و113). آنچه روشن است اینکه عمار در سال 21ق بر کوفه منصوب شد (ر.ک: ابنکثیر، 1407: 7/112و113و125؛ ذهبی، 1414: 3/223) و یک سال پسازآن، یعنی در سال 22ق، برکنار شد (ر.ک: خلیفهبنخیاط، 1415: 86). ازاینرو خبر دینوری که عزل او را به دوران خلیفه سوم نسبت میدهد، صحیح نیست (ر.ک: دینوری، 1368: 139). بهعلاوه، برخلاف خبر دیاربکری، همزمان با آغاز خلافت عثمان مغیرةبنشعبه امیر کوفه بود (ر.ک: خلیفهبنخیاط، 1415: 90). بادقت و تأمل در ابعاد شخصیتی عمار و فضای زمانی و مکانی که او در آن به سر میبرد، باید گفت که ﻣﺴﺌﻠﮥ برکناری عمار از کوفه تصادفی نبود (ر.ک: ابنکثیر، 1407: 7/126)؛ چنانکه بلاذری با عبارت «فتنةعظمیه» از آن یاد میکند (بلاذری، 1959: 1/167). بیشترِ اخبار مربوط به عزل عمار در کتاب الفتوح ابناعثم آمده است؛ ولی روایتهای جستهوگریختهای هم در منابع دیگر در این خصوص ذکر شده است. برایناساس عوامل متعددی در برکناری عمار نقش داشت که عبارتند از: گرایشهای فکری و عقیدتی عمار: عمار از کسانی بود که پس از ابلاغ رسولالله(ص) به ولایت و وصایت علیبنابیطالب(ع) شهادت داد (کلینی، 1388: 1/450). او بهکرات به احادیث نبوی(ص) استناد میکرد و همگان را به تبعیت از اهلبیت(ع) فرا میخواند (ر.ک: ابنعساکر، 1415: 45/356). برخی از وقایع مربوط به تقرب و جایگاه علی(ع) نزد رسولالله(ص) را این صحابه جلیل روایت کرده است که ازآنجمله باید به اختصاص ﻛﻨﻴﮥ ابوتراب از جانب رسولخدا(ص) به علی(ع) اشاره کرد (ر.ک: ابنهشام، 1355: 2/249و250). عمار از رسولالله(ص) روایت میکند که فرمودند: « أنا أُقاتل عَلَی التَّنزیل و علیٌّ یُقاتِلُ عَلَی التَأویل» (ابنصفار، 1404: 329). ارادت عمار به خاندان پیامبر(ص) بهویژه در ﻣﺴﺌﻠﮥ وصایت و شایستگی اهلبیت(ع) برای جانشینی رسولالله(ص) بیشتر مشهود است. مرحوم کلینی از اصبغبننباته نقل میکند که پس از فتح بصره، گروهی از صحابه به نزد علی(ع) آمدند. ایشان از فضایل فرزندان عبدالمطلب سخن میگفتند. از آن حضرت خواستند تا در وصف آنها سخن بگویند. آن حضرت پس از ذکر نام رسولالله(ص)، وصی او و حمزه و جعفربنابیطالب در جایگاه بهترین شهدا،، به حسن(ع)، حسین(ع)، مهدی(عج) و سایر اهلبیت(ع) اشاره کردند و آیات 70و71 سورﮤ نساء را تلاوت کردند. در میان این افراد عمار هم حضور داشت (کلینی، 1388: 1/450). عمار در صحنههای مختلف از مقام الهی اهلبیت(ع) دفاع میکرد و به آرمانهای آنها معتقد بود و کسانی را که اهل ناسزا و کینه بودند، مؤاخذه میکرد (ر.ک: ابنسعد،1410: 3/193). این مقوله البته مدنظر خلیفه دوم بود؛ اما باتوجه به آنچه پیش از این در بحث علتهای انتخاب عمار بیان شد، باید گفت عمر با آگاهی از گرایشهای عقیدتی و سیاسی عمار، او را بر امارت کوفه منصوب کرد و از اعتقاد، مهارت و مدیریت عمار برای حل مسائل داخلی و پیشبرد اهداف فتوح و گسترش مرزهای شرقی بهره برد. اقدامات عمار در دوران امارت کوفه و تفاوت سلوک عقیدتی و سیاسی او با دیگر کارگزاران خلیفه بیانکنندﮤ آن است که عمار تربیتیاﻓﺘﮥ واقعی مکتب اسلام بود. دیدگاه عمار دربارﮤ نظام خلافت قریشی: اخبار موجود دربارﮤ تبیین مواضع جدی عمار در برابر دستگاه خلافت و اندﻳﺸﮥ سیاسی حاکم بر جاﻣﻌﮥ اسلامی محدود است و تاحد تعجببرانگیزی در کانون تغافل تاریخی قرار گرفته است (بیضون، 1379: 200). بااینحال همین گزارشهای موجود نیز، بخش مهمی از مواضع عمار را در برابر تحولات سیاسی و ﻣﺴﺌﻠﮥ خلافت روشن میکند. عمار زعامت و رهبری بر جاﻣﻌﮥ اسلامی را حق انحصاری اهلبیت(ع) میدانست. دلالت او نیز سیره و تدابیر رسولالله(ص) بود (ر.ک: زبیربنبکار، بیتا: 312). عمار از رسولالله(ص) نقل میکند که دربارﮤ علی(ع) فرمودند: « طوبى لِمَن أَحبّک و صَدّق فیک وَ ویلٌ لِمَن أَبغضک و کذَّب فیک» (حاکم، 1406: 3/135) و نیز نقل میکند که فرمودند: «حقّ علیّ علیه السلام عَلَی المُسلِمین کَحقّ الوالدِ عَلَی وَلَدِه» (خوارزمی، 1411: 321). بهنوﺷﺘﮥ یعقوبی پس از آشکارشدن ﻧﺘﻴﺠﮥ شورای سقیفه، عمار بههمراه گروهی از مهاجران و انصار با ابوبکر مخالفت کرد و همگی در منزل علی(ع) تحصن کردند (ر.ک: یعقوبی، بیتا: 1/124و125). خبری که منابع روایی بهنقل از ابنعباس آوردهاند، دیدگاه عمار را بیشتر توضیح میدهد. ابنعباس نقل میکند در ایام حج مردی نزد عمر آمد و گفت آیا سخن آن مرد را شنیدهای که گفته است: «اگر عمر (امیرالمؤمنین) بمیرد به تأکید من با فلانی بیعت میکردم» (النسائی، 1348: 4/274)؛ «به خدا قسم بیعت با ابوبکر بهجز فلتهای بیش نبود» (بخاری، 1401: 8/25؛ طبری، 1387: 2/445).4 ابنابیالحدید در شرح این عبارت مینویسد کسی که این کلام را گفت عمار بود (ابنابیالحدید، بیتا: 2/23و24)؛ عبارت اُخری کلامش این است که «لو قَد ماتَ عُمَر لَبایَعتُ علیّاً علیهالسلام». درواقع سخن عمار هجو عمر بود که پیشازاین عمار را هجو گفته بود (ابنابیالحدید، بیتا، 2/25)؛ اما دیدگاه عمار در اعتراض به سقیفه و شتابزدگی در انتخاب ابوبکر همان است که مورخان و محدثان اهلسنت هم به آن گواهی میدهند (طبری، 1387: 2/446؛ ابنحجر، بیتا: 12/131و132). هرچند به تعظیم شیخین و بیعت سقیفه تردیدی نداشته باشند (ابنابیالحدید، بیتا، 2/26به بعد؛ ابنحجر، بیتا: 12/138). عمار پس از این نیز عثمان را شاﻳﺴﺘﮥ خلافت نمیدانست و نکوهشکنندﮤ کسانی بود که عثمان را در حکم جانشین عمر پذیرفته بودند (ر.ک: ابنقتیبه، 1410: 1/28). او اعتقاد داشت علی(ع) تنها کسی است که مردم دربارﮤ ایشان اختلاف نمیکنند (ر.ک: ابنعبدربه، 1404: 3/تا2927).5
اختلافنظر عمار با دیگر کارگزاران خلیفه: مقارن با ایامی که ابوموسیاشعری از فتح بخشی از ایران فارغ شد و به بصره بازگشت، عمار از ولایت کوفه عزل شد. گزارش مؤلف تاریخ قم قرینهای است که احتمال میرود میان این مسئله و عزل عمار رابطهای وجود داشته باشد. در این کتاب آمده است که عمار و ابوموسی در امور نظامی و اداری عراق اختلافنظر و مشاجره داشتند (ر.ک: قمی، 1361: 298تا301). با در نظر گرفتن اهمیت عراق برای نظام خلافت و روش معمول عمر در اعمال نظر و صدور حکم و همچنین جایگاه ابوموسیاشعری در فتوح شرق قلمرو اسلامی و ادارﮤ بصره، چنانکه انتظار میرفت میانجیگری خلیفه بهنفع ابوموسی به پایان رسید (ر.ک: ابناعثم، 1411: 2/275و276). ابنسعد بخش دیگری از کشمکش میان کوفه و بصره را در ادارﮤ مناطق مفتوحه و خراج و غنائم آن میداند (ر.ک: ابنسعد، 1410: 3/193). عمار همچنین بر سر امور بیتالمال، سهم کارگزاران حکومتی و شیوﮤ فهم و اجرای احکام دینی با عبداللهبنمسعود مشاجرههایی داشت. چنانکه پیشازاین بیان شد، آراء فقهی عمار متمایز از دیگران بود و در مسائل متعدد، با آراء شیخین تفاوت داشت؛ برای نمونه دربارﮤ غسل (ر.ک: سجستانی، 1410: 2//285؛ النسائی، 1348: 1/97)، تیمم و وضو (البخاری، 1401: 1/87و88) و نیز روزه (البخاری، 1401: 1/229؛ سجستانی، 1410: 1/523؛ ترمذی، 1403: 2/97؛ ترمذی پس از ذکر حدیث عماربه نقل از ابو عیسی می نویسد این حدیث حسن صحیح است و بسیاری از اهل علم از صحابه و تابعان و روات مانند سفیان سوری، مالک بن انس، شافعی و غیره بر طبق آن عمل می کنند). از جهتی با بررسی آراء فقهی و حدیثی عبداللهبنمسعود روشن میشود که دیدگاه او قرابت بسیاری به آراء شیخین داشته است (برای نمونه دربارﮤ سلسله اسناد حاکم و نقل نظر احمدبنحنبل و یحییبنمالک: ر.ک: حاکم نیشابوری، 1406: 1/139؛ بلاذری، 1959: 1/167). اختلاف عمار و ابنمسعود همچنین در مسائلی مانند قرائت قران (احمدبنحنبل، بیتا: 1/109) و نماز جمعه و احکام آن دریافت میشود (احمدبنحنبل، بیتا: 1/459). بهنوﺷﺘﮥ بلاذری وقتی به عمار خبر رسید که عبداللهبنمسعود خانهای عظیم در کوفه بنا کرده است به او گفت: «خانهای محکم بنا کردی و آرزوهای دستنایافتنی داری؛ درحالیکه بهزودی میمیری» (بلاذری، 1959: 1/165). روحیات کوفیان و شکایتهای آنها: یکی از علتهایی که منابع برای عزل عمار آوردهاند، شکایت کوفیان از او بود (طبری، 1387: 4/144). گزارشهای موجود در بیان علتهای شکایت، ناتوان و گاه دچار تعارض و ابهاماند؛ اما از لابهلای آنها برخی از انتظارات و روحیات کوفیان بازشناخته میشود (برای نمونه ر.ک: بیضون، 1379: 204). در بررسی زمینههای فرهنگی حاکم بر روحیات کوفیان چندین محور باید بررسی شود که در ادامه تبیین میشود. سه مقوﻟﮥ اسکان و فتوح و تقسیم غنائم از عمده مسائل مهم در شهرهای تازهتأسیس اسلامی بود (ر.ک: خلیفهبنخیاط، 1415: 86). همین امر باعث میشد تا مردمان شهرهایی همچون کوفه در تصمیمهای دستگاه خلافت اظهارنظر کنند و در عزل و نصب کارگزاران دخالت کنند و زبان به کذب و طعن امیران و صحابه بگشایند (ر.ک: بلاذری، 1959: 1/161و167). ابنعبدربه از این روحیات با عبارت «مثالب کوفیان» یاد میکند (ابنعبدربه، 1404: 7/277). در توضیح این عبارت باید گفت بخش مهمی از روحیات کوفیان از فرهنگ جاهلی، اشرافیت قبیلهای، برتریجویی ناشی از تفاخرهای قومی و امتیازهای مالی و اجتماعی نشأت گرفته بود که بهواﺳﻂﮥ فتوح به دست آمده بود. کوفه در ابتدا پادگانی بود که اعراب مسلمانی که در جنگ قادسیه حضور داشتند، در آنجا استقرار یافتند. اولین ساکنان آن اعراب و از عناصر شهری یمنی بودند. بیشترِ قبایل ساکن کوفه پس از رحلت رسولالله(ص) از اسلام برگشته بودند و منزلت آنان از مهاجران و انصار و ثابتقدمان در دین کمتر بود. علاوهبر اعراب که ترکیبی نامتجانس و ناهمگون داشتند، روادف (کسانی که به امید کسب غنائم جنگی به کوفه آمده بودند)، ایرانیان، بازرگانان، صنعتگران، هنرمندان، ادیبان و اهل ادیان و مذاهب دیگر رهسپار کوفه شدند و اسباب جدلهای سیاسی و ایجاد محافل ادبی و علمی فراهم آمد. برایناساس ویژگی حاکم بر روانشناسی اجتماعی کوفه عبارت بودند از: «عدم اصالت عربی» و غلبه حس استقلالطلبی و میل به فرمانروایی و سرکشی (خاکرند، 1372: 45و46؛ نیز ر.ک: جعفریان، 1381: 135). از نظر بافت اجتماعی نیز بهعلت تنوع اقوام و تکثر آراء، چنانکه در شهرهایی با سنت پایدار مرسوم بود، امکان وحدت اجتماعی و فرهنگی و فکری وجود نداشت و تضاد آنان در حوزههای مختلف حاکمیت و فرمانروایی و حدود اختیارات حکام و چگونگی عزل و نصب آنها همچنان مبهم و عامل اختلاف بود. به همین علت باید گفت جامعهشناسی سیاسی کوفه را روحیات نامتعادلی همچون اعتراض، نبود استقرار، ناآرامی و نبود رضایت شکل میداد که باید از آن باعنوان روح عراقی6 یاد کرد. مؤلفههای اصلی روح عراقی ﺳﻠﻂﮥ فرهنگ قبیلهای (خاکرند، 1389: 270)، ناسازگاری، گرایش به تحکم و وجودنداشتن سنتهای پایدار فرهنگی بودند که در نابودی و شکست هر حرکتی عامل مهمی به شمار میآمدند (خاکرند، 1372: 39تا46). خصلتهای اجتماعی نامتوازن و تعلق افراطی کوفه به سنتهای قومی و قبیلهای بر تمام ابعاد نظام سیاسی و اجتماعی اثر میگذاشت. این درهمتنیدگی نگرش و رفتار اجتماعی که برخی از آن با تعبیر «عقل عربی» یاد میکنند چنان بود که در حکم مرجع قانونگذاری اجتماعی و عمل سیاسی، با تشریع و عقل دینی مقابله میکرد و در تغییرات اجتماعی بهنفع عصبیت قبیلهای و پاسداری از سنتهای قومی و فرهنگ پیشین عمل میکرد (نک: جابری، 2009: 96 به بعد) و اگرچه فاقد بصیرت دینی بود، در برخی مواضع رنگوبوی دینی هم به خود میگرفت (خاکرند، 1389: 295). درنتیجه در کنار حضور فعال جریانهای سیاسیعقیدتی ناهمگرا در کوفه و همراهی و حمایت برخی از رهبران قبیلهای و نخبگان کوفی با گروهی از صحابه که در کوفه سکونت داشتند، فضایی بیثبات و پر از تنش و درگیری را ایجاد کرده و باعث شده بود تا ساکنان کوفه در صحنههای مختلف تاریخی کنشهای ناهمگونی داشته باشند. برخی از کوفیان هوادار دستگاه خلافت بودند و برخی دیگر مطابق منافع قومی یا فردی بهطور دائم در مواضع خود تجدیدنظر میکردند و قدری جدیتر آنکه رهبران قبیلهای در مجالس رسمی در جایگاه نمایندﮤ کوفیان ظاهر میشدند و مطالبات و انتظارات خود را در قالب نمایندگی ازطرف عموم مردم بیان میکردند. برایناساس بود که از سلوک سیاسی عمار انتقاد میکردند و او را فردی سختگیر میشناختند (طبری، 1387: 4/163). مغیرةبنشعبه اخلاق کوفیان را اینگونه توصیف میکند: «و أهل الکوفة من ماة ألف لایرضون عَن أمیر و لا یُرضی عَنهُم امیر» (ابنکثیر، 1407: 7/126). همچنین وقتی خلیفه مکتوب شکایت کوفیان از عمار را دریافت کرد (ر.ک: طبری، 1387: 4/163)، دربارﮤ آنان اینگونه سخن گفت: «من از کوفیان درماندهام و از بدبختی ایشان طاقت من به سر آمده اگر امیر قوی و پرهیزگار بفرستم او را به فسق و فساد منسوب میکنند و اگر ضعیف باشد از او حساب نمیبرند» (ابناعثم، 1411: 2/321؛ نیز بنگرید به الرضی، بیتا: خطبههای 28و69و125و180). کوفیان به این هم اکتفا نکردند و هیئتی مرکب از رهبران قبیلهای به مدینه فرستادند (ر.ک: طبری، 1387: 4/144). عموم منابع تاریخی اشارههای دقیقی به گلاﻳﮥ کوفیان نکردهاند؛ اما از قراین موجود و برخی شکایتهایی که پیشازاین از دیگر عمال خلیفه داشتند، به علتهای نارضایتی آنها از عمار پی میبریم که از آن جمله زیادهخواهیها و منش اعتراضی اشرافیت قومی (ر.ک: ابنکثیر، 1407: 7/125)، سهمخواهی بیشتر از غنائم حاصل از فتوح و مشارکت فعالانه در فرماندهی فتوح و ادارﮤ ایالتهای شرقی بود (نک: : طبری، 1387: 4/161). رهبران قبیلهای و کسانی که در عرﺻﮥ فتوح حضور فعال داشتند، بهویژه در حوزههای چگونگی گسترش مرزی، در تعامل با نیروهای نظامی بصره و تقسیم غنائم با عمار اختلافنظر داشتند. در توضیح این مطلب به خبر طبری استناد میشود که مطابق آن بصریان از عمار تقاضا کردند تا سهم بیشتری از غنائم و ادارﮤ ایالتها را به آنها اختصاص دهد. لازﻣﮥ پذیرفتن این درخواست واگذاری بخشی از سهم کوفه به بصره بود. به همین علت عمار پیش از آنکه بخواهد تصمیمی بگیرد و دربارﮤ اختلاف بین بصره و کوفه میانجیگری کند، آنها را به عمر ارجاع داد. این اقدام عمار به مذاق کوفیان خوش نیامد؛ چراکه علاقهمند بودند خودشان این موضوع را حلوفصل کنند. ازاینرو بهشدت اعتراض کردند و راهی مدینه شدند. طبری ذیل عنوان «ذکر عزل عمار عن الکوفه» و بهنقل از اسناد خود، از سیف روایت میکند که عطارد که از سرداران فتوح بود استشهادی علیه عمار تنظیم کرد و در آن امارت عمار بر کوفه را زیر سؤال برد؛ نیز تصریح کرد که کوفیان امتثال امر عمار را نمیکنند. خلیفه هم عمار و گروهی از نمایندگان کوفی را به مدینه فراخواند. این گروه که از مخالفان سرسخت عمار بودند، تاجاییکه ممکن بود علیه عمار سخن گفتند (ر.ک: طبری، 1387: 4/162و163). این خبر بهنقل از سیفبنعمر تمیمی است و برای اهل پژوهش، سیف در حکم فردی جاعل و کذاب شناخته میشود؛ همچنین مطابقت محتوای گزارش با دیگر اخبار موجود در این زمینه معلوم میکند که هدف اصلی سیف تعقیب منافع قومی و دفاع از عصبیت عربی و درنتیجه ناکارآمد جلوهدادن اسلوب سیاسی عمار بود. این ادعا با استفاده از خبر بلاذری بیشتر درخور دفاع است. در این گزارش آمده است که عمار در فتح بخشی از عراق عجم با بنوعطارد بصره همکاری کرد و در ازای آن، سهمی از غنائم آن را برای کوفیان اختصاص داد؛ اما بنوعطارد شاکی شدند و با خطاب «ایها العبد الاجدع» به عمار اهانت کردند. آنها همچنین نزد خلیفه از عمار شکایت کردند و خواهان آن بودند تا ماحصل فتوح به بصره اختصاص یابد (بلاذری، 1959: 1/161). روایت ذهبی نیز به آنچه بلاذری نوشته است، قرابت دارد با این تفاوت که ذهبی از ذکر جزئیاتی همچون نام قبایل بصری، اختلاف میان آنان با عمار و مسائلی از این قبیل خودداری کرده است (ذهبی، 1414: 3/242). برایناساس، خبر طبری بیشتر از آنکه به کوفیان بازگردد به شکایت بصریان از عمار و سیاست او برای سهیمکردن کوفیان در منافع حاصل از فتوح مربوط میشود. مطابق آنچه از این بحث به دست آمد، روشن میشود بخشی از علتهای برکناری عمار از امارت کوفه به خواستههای کوفیان از او برای بهرهمندی از سهم بیشتر در غنائم بهدستآمده از فتوح و ادارﮤ ایالتها بازمیگردد. دراینمیان نقش اشرافیت قبیلهای و روحیات اجتماعی و فرهنگی حاکم بر این شهر باعث شد تا اعتراض و شکایت آنها از عمار ﺟﻨﺒﮥ سیاسی و افراطی به خود بگیرد. . برتریجویی قبیلهای اعراب: ﻣﺴﺌﻠﮥ عصبیتهای قومی و قبیلهای و تفاخرهای عربی یکی از مسائل جدی است که در برخورد اهل عراق و بهویژه کوفیان (ذهبی، 1414: 3/242) و حتی برخی صحابه و مشاهیر اسلامی در برابر عمار به چشم میخورد. آنها بهطور معمول عمار را به عبارت «ایها العبد الاجدع» خطاب میکردند و بهاینترتیب ضمن تحقیر نسب و خاستگاه او، بر تفاخرهای قبیلهای و اشرافی خود مباهات میکردند (ر.ک: بلاذری، 1959: 1/161). برتریجویی اعراب بهویژه با ﻏﻠﺒﮥ حکومت قریشی چنان شدت گرفت که حتی امکان این ادعا وجود دارد که بهگونهای نامتوازن به جنگی قومیقبیلهای تبدیل شود. عمار در نظام قبیلهگرای قریش حسب و نسب برجستهاى نداشت و درنتیجه پذیرفته نشده بود (بیضون، 1379: 206). . خیانت و ناپایداری همراهان عمار: همزمان با ورود عمار به کوفه، برخی از رجال این شهر نزد او آمدند و اظهار ارادت و همراهی کردند. شاید ازاینجهت بود که وقتی رهبران و اشراف قبیلهای کوفه زبان به سعایت و بدگویی از عمار بازکردند، او نیز هیئتی از رجال کوفه را به نمایندگی خود به مدینه فرستاد. این گروه ازیکسو به اصحاب رسولالله(ص) اظهار ارادت داشتند و ازدیگرسو در مقایسه با دیگران، به شیوهای همدلانه با عمار مواجه شده بودند (ر.ک: ابنقتیبه، 1410: 1/109)؛ اما مسئله این است که وقتی هیئت کوفی وارد مدینه شدند نهتنها از عمار دفاع نکردند که با مخالفان او همدست شدند و تاحد ممکن از عمار سخن گفتند و او را به نداشتن تجربه کافی در سیاست و ناتوانی در ادارﮤ امور متهم کردند. سعدبنمسعود ثقفى و جریربنعبداللّه بجلى ازجمله افرادی بودند که در این هیئت نمایندگی حضور داشتند. اتهامها و سعایتها چنان شدید بود که در تصمیم عمر در برکناری عمار نقش بسزایی ایفا کرد (ابناعثم، 1411، 2/275و276و321). عمار این توطئه را درک کرد و به همین علت وقتی به مدینه بازگشت بخشی از حقایق را بازگو کرد (ر.ک: یعقوبی، بیتا: 2/155). مقاومت شکنندﮤ عمر در برابر نفوذ اشراف قریش و نظام قبیلهای: برخی از نویسندگان معاصر بر این عقیدهاند که «عمر مىخواست گسترش قدرت خود و قدرت والى با هم انجام گیرد؛ ولى این تجربه شکست خورد» و درنتیجه، به کسانی همچون مغیرةبنشعبه متوسل شد (شعبان، 1983: 71). براساس خبر یعقوبی، خلیفه دوم حفظ بلاد و تحکیم قدرت را بر هر سیاستی اولویت میداد (ر.ک: یعقوبی، بیتا: 2/155). برخی دیگر از معاصران قدری جدیتر این موضوع را تعقیب کردهاند و بر این عقیدهاند که عمر باوجودآنکه براساس قاعدۀ اولویت قریشى وارد درگیرى سیاسى شد، چون بهدنبال تثبیت نظام سیاسی بود، از چارچوب قبیلهای فراتر رفت (بیضون، 1379: 203). ازسویی سیاست عمر برای مقابله با اشرافیت قریش با موفقیت چشمگیری همراه نبود (مادلونگ، 1377: 91). بادقت در این سه نظر به دست میآید که سیاست خلیفه دوم در بهکارگیری نخبگان غیرقریشی و تأکید بر تمرکزگرایی سیاسی و اداری، برای تحکیم پایههای خلافت قریشی و کسب مشروعیت سیاسی بود که بهواﺳﻂﮥ نفوذ اشراف قریش با تهدید مواجه شد. به سخنی دیگر، سیاست تعیین حدودکردن برای قریش و استفاده از ظرفیت صحاﺑﮥ محمد(ص) که عمر مطرح کرد، درواقع فراهمآوردن فرصتی بود برای بازسازی قدرت و اعتبار قریش و تصفیه گروهی از نخبگان قریشی که بیش از آنکه به ثبات و ماندگاری در صحنه قدرت و برتری بیندیشند به منافع زودگذر فردی اکتفا کرده بودند و تعقیب اهداف نظام خلافت برخاسته از سقیفه را مانع میشدند. عمر چنین میاندیشید که باتوجه به حساسیت نظام قبیلهای و سنتهای برگرفته از اصول سیاسی و اخلاق اجتماعی رسولالله(ص) و آموزههای دینی، ضرورت دارد تا حضور نخبگان قریشی در صحنه مدیریت سیاسی محدود و زمینهای فراهم شود تا دیگران و در رأس آنها اصحاب رسولالله(ص) بیشتر در جامعه حضور پیدا کنند. برایناساس لازم آمد تا خلیفه برنامهای جدی و اجراشدنی تنظیم کند. به همین منظور دست به اقدامات مهمی زد که برخی از آنها عبارتاند از: تصفیه فرماندهان فتوح و برخی از صاحبمنصبان حکومتی مانند خالدبنولید و سعدبنابیوقاص (ابنحجر 1415: 1/699)؛ بهرهمندی از نظرهای دیگران بهویژه صحابه مانند امامعلی(ع) (ابنحجر، 1415: 2/209؛ سیدرضی، بیتا: خطبه146)؛ واگذاری مناصب نظامی و غیرنظامی به صحابه (ابنسعد،1410: 7/125؛ ابناعثم، 1411: 2/289تا290)؛ فراخوان عمومی جذب قبایل (ابنعبدربه، 1404: 4/10)؛ حمایت از جنگاوران و رهبران قبیلهای (ابنحجر، 1415: 2/89؛ ابنکثیر، 1407: 4/39)؛ دریافت نظرهای مردم و نظارت و حسابرسی بر کارگزاران خود (ر.ک: مسعودی، 1409: 2/306)؛ طراحی شورای شش نفره خلافت (یعقوبی، بیتا: 2/160و161). درک این سیاست برای همگان نهتنها میسر نبود که احتمال مخالفت و مقاومت در برابر آن هم وجود داشت. خلیفه دوم بر این امر واقف بود و از جانب اشرافیت قریش احساس خطر میکرد؛ ولی سیاست و برناﻣﮥ لازم را برای محدودکردن قدرت آنها نداشت (مادلونگ، 1377: 91). این مسئله در کنار سیاست خلیفه دوم برای مشورت با دیگران، بهویژه صحابه و گفتگو با نمایندگان شهری و پیگیری انتظارها و مطالبهها و شکایتهای آنها، بیانکنندﮤ ﻧﻜﺘﮥ اساسی دیگری است و آن القاء این تفکر که اختلافنظر دربارﮤ برخی مسائل مهم مانند آنچه دربارﮤ جانشینی رسولالله(ص) بیان شد، امری طبیعی بهنظر میرسد. مهم این است که جامعه تغییراتی کرده است که مطابق با آن، در حوزههای مختلف باید تجدیدنظر یا بهعبارتی اجتهاد صورت بگیرد. بررسی اینکه این دیدگاه با سنت دینی سازگار است یا در شمار بدعت و انحراف از معیار به شمار میرود، از مجال این مقال بیرون است. تأملی در اظهارنظر برخی از کسانی که با خلیفه دربارﮤ عمار سخن گفتند، بیانکنندﮤ این واقعیت است. یکی از شواهد این مدعا گفتوگوی میان خلیفه دوم و برخی از نمایندگان کوفه در مدینه است. دربارﮤ اینکه این گفتوگو بهواﺳﻂﮥ شکایت کوفیان از عمار بود یا ابوموسی اشعری، در اخبار موجود اختلاف وجود دارد (ر.ک: طبری، 1387: 4/165؛ ابنکثیر، 1407: 7/126) که البته در صورت نفی آن از عمار، به برخی از اتهامهایی که به او زده شده بود (ر.ک: طبری، 1387: 4/163)، پاسخ داده میشود؛ اما باوجود قراین دیگری مثل انتصاب مغیره بر کوفه که مطابق اخبار موجود پس از عزل عمار رخ داد، این احتمال تقویت میشود که شکایت از عمار بوده است. این تردید و تصریح خبر در تبیین برخی از سیاستهای موجود در دستگاه خلافت، ما را به تأمل در این روایت وادار میکند. براساس این خبر وقتی عمر با اعتراض و شکایت کوفیان مواجه شد، از کسانی که درکنارش بودند، پرسید: «کدامیک بر امارت شایستهتر است: مرد ضعیفی که مسلمان و باتقواست یا کسی که قوی است؛ اما سختگیر؟». مغیرةبنشعبه پاسخ داد: «مسلمان ضعیف دینش برای خودش است و ضعفش به ضرر تو و جمیع مسلمانان؛ اما مرد قوی فاجر، جورش به خودش برمیگردد و قوتش بهنفع تو و همه مسلمانان است». خلیفه این کلام را تصدیق کرد (ابناعثم، 1411: 2/275و276). آنچه محل پرسش است تناقض اخبار موجود دربارﮤ پاسخ مغیره و واکنش خلیفه به آن ازیکسو و تصمیم او در انتصاب مغیره به جای عمار ازسویدیگر. این در حالی است که خلیفه خود از ضعف و سست اخلاقی مغیره آگاه بود. بهگزارش طبری، علت برکناری عمار از امارت کوفه سخنچینی مغیرةبنشعبه ثقفی و جریربنعبدالله بجلی و کوفیان بود (ر.ک: طبری، 1387: 4/163تا167). بهویژه عزل عمار از امارت کوفه و جانشینی او با مکر و حیله مغیرةبنشعبه و صحبتهای او با عمر ارتباط بسیاری داشت (ر.ک: ابنقتیبه،1410: 1/69). حال آنکه چرا خلیفه کسی همچون مغیره را که چهرﮤ قبیح و نامقبولی داشت7 به جای عمار گماشت، جای تأمل فراوان دارد. عجیبتر آنکه عمر خود، مغیره را میشناخت؛ چنانکه بهنوﺷﺘﮥ یعقوبی، وقتی کوفیان شکایت مغیره را نزد خلیفه بردند در جواب آنها گفت: «وقتی امیر مسلم و متقی را منصوب میکنم میگویید ضعیف است و وقتی امیری مجرم را منصوب میکنم میگویید فاسق است» (یعقوبی، بیتا: 2/155). خودِ عمار ازجمله کسانی بود که مکر و فسق مغیرةبنشعبه را افشا میکرد (ر.ک: ابنقتیبه، 1410: 1/69). عمار که اهل ذکاوت و درایت بود به این سیاست خلیفه پی برده بود. به همین علت پس از بازگشت به مدینه خطاب به عمر چنین گفت: «من آن هنگام که آیه « وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ» (قصص، 5) را تلاوت کردی، دانستم که تو مرد عمل نیستی» (طبری، 1387: 4/164). برایناساس روشن میشود که توطئه قبیلهای، نفوذ اشراف قریش و نظام خلافت در برکناری عمار سهم بسزایی داشته است. ناکامی عمار در تحقق آرمانهای اسلامی: برخی دیگر از نویسندگان معاصر بر این باورند که عمار در تحقق اهداف نظام خلافت در ادارﮤ ولایت کوفه تجرﺑﮥ کافی نداشت و همین امر باعث شد تا خلیفه به افراد باتجربه رجوع کند (شعبان، 1983: 71). درحالیکه پر واضح است نه عمار فرد بیتجربه و بیکفایتی بود و نه کسی همچون عمر بدون در نظر گرفتن شایستگی و سوابق عمار، او را برای امارت شهر مهمی همچون کوفه گماشته بود. براساس آنچه در این مقاله آمد باید گفت که عزل عمار نتیجه توطئهای مشترک بود که گروههای مختلف در آن نقش داشتند.
نتیجه 1. در انتصاب عمار بر امارت کوفه و برکناری او عوامل بسیاری دخیل بوده است. دراینمیان ساﺑﻘﮥ دیرﻳﻨﮥ عمار در اسلام و عصر رسولالله(ص) در کنار ویژگیهای شخصیتی و منش اجتماعی عمار، اوضاع عمومی جامعه اسلامی، سیاست دستگاه خلافت در ادارﮤ جاﻣﻌﮥ اسلامی، مواجهه خلیفه دوم با مسائل جدید درونی و بیرونی که پیشازاین سابقه نداشت، ادارﮤ شهرهای تازهتأسیس اسلامی بهویژه کوفه و موقعیت محیطی و فرهنگ عمومی جامعه نقش مؤثری را ایفا میکرد؛ اما مهمترین مسئله در انتخاب عمار، از روحیات حاکم بر جامعه اسلامی عربی نشأت گرفته بود و سیاستهای قبیلهای و گرایشهای عقیدتی کمتر در این زمینه نقش داشتند. همین مسائل در برکناری او از امارت کوفه نقش مستقیمی داشتند. 2. بخشی از انگیزههای خلیفه دوم از انتصاب عمار بر امارت کوفه به زمینههای اجتماعی و مدیریت امور مرزی و نیروهای فتوح و ناتوانی امیران پیشین کوفه و مطالبات کوفیان بازمیگشت. علاوهبراین، سوابق عمار در دوران رسولالله(ص) و مشارکت فعال در فتوح شام و عراق و حضور در شهر تازهتأسیس کوفه، در انتصاب او بر کوفه اثرگذار بود. عمار در دوران امارت بر کوفه در تعامل با خلیفه دوم و زیر نظر او عمل میکرد و ضمن حضور فعال و مثبت در فتوح و دفاع از مرزهای شرقی، در پاسخگویی به مطالبات کوفیان اهتمام فراوانی داشت. 3. سلوک مدیریتی عمار براساس سیرﮤ قولی و عملی پیشوایان معصوم و همسو با آموزههای دینی و سنت و ﺗﺄییدشدﮤ ایشان بود که تدبیر، بردباری، سادهزیستی، مردمداری، تأکید بر ارزشها و فرهنگ دینی، دفاع از حق و پرهیز از بدعت و انحراف از آن جمله بود. بااینحال پس از گذشت یک سال و چند ماه از امارت عمار بر کوفه، خلیفه دوم او را معزول کرد و سکان ادارﮤ کوفه را به کسان دیگری سپرد. 4. عوامل مختلفی در برکناری عمار نقش داشتند که برخی از آنها عبارتاند از: اشرافیت قبیلهای کوفه، توطئه قریشیگرایی، تفاخرطلبی قومی، نظام قبیلهای، سنتهای اجتماعی برخاسته از تفکر جاهلی و روحیات ناسالم و اعتراضی کوفیان که بهطور حتم در تقابل با سنت رسول الله (ص) و آموزههای وحیانی قرار داشت. 5. بهنظر میرسد ضربههایی که سنتهای عربی، نظام قبیلهای و تفاخرطلبی قومی و صنفی در این دوران، ایام امارت کوفه، بر عمار فرود آوردند، بسیار سختتر و عذابآور از شکنجههایی بود که اجداد جاهلی آنها در بیابانهای تفتیده مکه بر بدن او وارد کردند. از این نظر استقامت و سلامت عمار در این عرصه نیز ثابت کرد که او همواره از اصحاب واقعی رسولالله(ص) است و همراه با حق و اهل بهشت است.
پینوشت 1. بخش مهمی از درهمآمیختگی اخبار مرتبط با کارگزاران خلیفه دوم در کوفه به این علت است که حوزﮤ اختیارات افراد در کوفه با تصمیمات خلیفه بستگی تام داشت. برایناساس برخی فقط مسئول امور نظامی بودند؛ چنانکه برخی دیگر مانند سعد و عمار دارای اختیار کامل و تام، اعم از امارت، قضاوت، حرب و نماز بودند (ر.ک: خلیفهبنخیاط، بیتا: 88). بیتوجهی به این مهم باعث سردرگمی منابع اسلامی و برخی از پژوهشهای انجامشده در این زمینه شده است. 2. اعراب سرزمینهای رسوبی را سواد (خاک سیاه) مینامیدند. بهقولی واژه سوادبهتدریج با کلمه عراق یکی شد و شامل تمام سرزمین بابل میشد (لسترنج، 1337: 26). 3. روایتهای دیگری غیر از این هم نقل شده است (ر.ک: طبری، 1387: 4/145). 4. مولف المصنف این سخن را با کمی تفاوت آورده است: «لَو ماتَ امیرالمؤمنین قُمنا إلی فُلانٍ فَبایَعناهُ إن کَانَتْ بَیْعَةُ أَبِی بَکْرٍ فَلْتَةُ» (ابنابیشیبه، 1409: 7/615). 5. یکی از دیدگاههای مهم درباره مواضع عمار به نظام خلافت، دیدگاه ابراهیم بیضون است. بیضون بین سه مقوله نظام خلافت، تداوم قدرت قریش و نفوذ اشرافیت قبیلهای نسبت مستقیم برقرار کرده است و معتقد است حکومتی که پس از رسولالله (ص) شکل گرفت «یک امر قریشى است» و دیگران و ازآنجمله انصار و غیرقریش از امتیازات آن بیبهره بودند. آنچه محل بحث و نقد است اینکه بیضون علتهای حضور عمار در صحنه سیاست و مخالفت با سقیفه و خلافت را جنگ جناحها بر سر قدرت و در موضع همسان با انصار قرار میدهد و قدری صریحتر معتقد است دلیل اصلی قرابت و همراهی عمار با اهلبیت (ع)، بازگشت به موقعیت اجتماعی خود در زمان رسولالله (ص) و مقابله با سنتهای قومی و نظام قبیلهای در حال احیاء بود (بیضون، 1379: 200 و 201). موضوعی که والیسی باعنوان محرومیت مشترک از آن نام میبرد (,yelse1973 بهنقل از بیضون، 1379: 200 و 201). البته بررسی دقیق و ارزیابی این دست موضوعات مجال دیگری را میطلبد؛ اما نباید غافل بود که فضایل و شخصیت عمار که بخشی از آنها بهواسطه رسولالله (ص) و بخشی دیگر بهنقل از صحابه و منابع اسلامی در همین مقاله آمد، چنین زعمی که هدف عمار را در جهت رفع محرومیت اجتماعیهای فردی بداند، با تردید و حتی انکار مواجه میسازد. بیضون در ادامه برخی از نکات پیشین خود را بازبینی میکند و به آن شک میکند؛ اما برای هیچکدام علت و شاهدی نیاورده است (بیضون، 1379: 201). 6. این اصطلاح از علایلی است (العلایلی، 1972: 49) که خاکرند از آن برای تحلیل روانشناسی کوفیان بهره برده است (خاکرند، 1372: 45). 7. امامعلی (ع) درباره مغیره خطاب به عمار فرمود: «دَعْهُ یَا عَمَّارُ فَإِنَّهُ لَمْ یَأْخُذْ مِنَ اَلدِّینِ إِلاَّ مَا قَارَبَهُ مِنَ اَلدُّنْیَا وَ عَلَى عَمْدٍ لَبَسَ عَلَى نَفْسِهِ لِیَجْعَلَ اَلشُّبُهَاتِ عَاذِراً لِسَقَطَاتِهِ» (سیدرضی، بیتا، کلام 405: 95). | ||
مراجع | ||
کتابنامه . ابوعبید، قاسم، (1408)، الأموال، تصحیح محمدخلیل هراس، بیروت: دارالفکر. . ابنابیالحدید، (بیتا)، شرح نهجالبلاغه، تحقیق محمدابوالفضل ابراهیم، بیروت: داراحیاءالکتبالعربیه. . ابنابیشیبه، (1409)، المصنف، تحقیق سعید محمد اللحام، بیروت: دارالفکر. . ابنصفار، محمدبنحسن، (1404)، بصائرالدرجات، تحقیق کوچهباغی، طهران: الاعلمی. . ابناعثم، (1411)، الفتوح، تحقیق علی شیری، بیروت: دارالاضواء. . ابنحبیب، بیتا، المحبّر، تحقیق ایلزه لیختن شتیتر، بیروت: دارالآفاق الجدیده. . ابنحجر، (1415)، الاصابه فی تمییز الصحابه، بیروت: دارالکتبالعلمیه. . ---، (بیتا)، فتحالباری (شرح صحیح البخاری)، چ 2، بیروت: دارالمعرفه. . ابنحزم، (1418)، جمهره انسابالعرب، بیروت: دارالکتبالعلمیه. . ابنسعد، (1410)، الطبقاتالکبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت: دارالکتبالعلمیه. . ابنشبّه، (1410)، تاریخ المدینة المنورة، تحقیق فهیم محمد شلتوت، چ 2، قم: دارالفکر. . ابنعبدالبرّ، (1412)، الاستیعاب فی معرفه الصحاب، تحقیق علیمحمد البجاوی، بیروت: دارالجیل. . ابنعبدربه، (1404)، العقدالفرید، تصحیح مفیدمحمد قمیحه، بیروت: دارالکتبالعلمیه. . ابنعساکر، (1415)، تاریخ مدینة دمشق، تحقیق علی شیری، بیروت: دارالفکر. . ابنقتیبه، (1410)، الامامه و السیاسه، تحقیق علی شیری، بیروت: دارالاضواء. . ابنکثیر، (1407)، البدایه و النهایه، بیروت: دارالفکر. . ابنهشام، (1355)، السیرةالنبویه، حققّها و شرّحه مصطفی السقا، ابراهیم الابیاری، عبدالحفیظ شبلی، القاهرة: مکتبة مصطفى البابیالحلبی، افست تهران: مکتبة الصدر. . احمدبنحنبل، (بیتا)، مسند احمد، بیروت: دارصادر. . بخاری، محمدبناسماعیل، (1401)، صحیحالبخاری، بیروت: دارالفکر. . بلاذری، احمد، (1959 م)، الانسابالاشراف، تحقیق محمد حمیدالله، بیجا: دارالمعارف. . بیضون، ابراهیم، (1379)، رفتارشناسی امام علی (ع) در آیینه تاریخ، ترجمه علیاصغر محمدی سیجانی، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی. . ترمذی، محمدبنعیسی، (1403)، سننالترمذی، تحقیق عبدالرحمن محمد عثمان، بیروت: دارالفکر. . جابری، محمدعابد، (2009)، تکوینالعقلالعربی، بیروت: مرکز دراسات الوحده العربیه، آذار. . جعفریان، رسول، (1381)، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه (علیهم السلام)، قم: انصاریان. . الحاکم نیشابوری، محمد، (1406)، المستدرک، بیروت: دارالمعرفه. . حمیری کلاعی، (1420)، الاکتفاء بما تضمنه من مغازی رسولالله (ص) و الثلاثة الخلفاء، بیروت: دارالکتب العلمیه. . خاکرند، شکرالله، (1372)، علل شکلگیری خوارج، بیجا: سازمان تبلیغات اسلامی. . ---، (1389)، سیر تمدن اسلامی، قم: بوستان کتاب (دفتر تبلیغات اسلامی). . خزاعی، علی، (1419)، تخریج الدلالات السمعیه، بیروت: دارالغرب الاسلامی. . خلیفهبنخیاط، (1415)، تاریخ خلیفهبنخیاط، تحقیق فواز، بیروت: دارالکتبالعلمیه. . خوارزمی، الموفقبناحمد، (1411)، المناقب، تحقیق المحمودی، چ 2، قم: موسسه النشر الاسلامی. . دارمی، عبدالله، (بیتا)، سننالدارمی، دمشق: مطبعهالاعتدال. . دیاربکری، حسین، (بیتا)، تاریخ الخمیس، بیروت: دارصادر. . دینوری، ابوحنیفه، (1368)، اخبارالطوال، تحقیق عبدالمنعم عامر، قم: منشوراتالرضی. . ذهبی، محمد، (1414)، تاریخ الإسلام و وفیاتالمشاهیر والأعلام، تحقیق عمر عبدالسلام تدمری، چ 2، بیروت: دارالکتابالعربی. . زبیربنبکار، (بیتا)، الأخبارالموفقیات (کتاب السابع)، تحقیق سامی مکی العانی، بغداد: حماء التراث الاسلامی. . سجستانی، سلیمانبناشعث، (1410)، سنن ابیداوود، تحقیق سعیدمحمد اللحام، بیروت: دارالفکر. . سیدرضی (الرضی)، (بیتا)، نهجالبلاغه، تحقیق محمد عبده، بیروت: دارالمعرفه. . شعبان، محمدعبدالحی، (1983 م)، صدرالإسلام و الدولةالأمویة، بیروت: الاهلیه. . شیخصدوق، (1404)، من لایحضره الفقیه، تحقیق غفاری، چ 2، قم: جامعهالمدرسین. . ---، (1386)، عللالشرایع، النجف: المکتبهالحیدریه. . ---، (1404)، عیون اخبار الرضا، بیروت: موسسهالاعلمی. . ---، الخصال، (بیتا)، تحقیق غفاری، قم: جامعهالمدرسین. . شیخطوسی، (1363)، الاستبصار، تحقیق خرسان و تصحیح آخوندی، قم: دارالکتبالاسلامیه. . طبری، محمدبنجریر، (1387)، تاریخالطبری، تحقیق محمدابوالفضل ابراهیم، چ 2، بیروت: دارالتراث. . القزوینی، محمد، (ابنماجه)، (بیتا)، سنن ابنماجه، بیروت: دارالفکر. . العلایلی، عبدالله، (1972)، الامامالحسین، بیروت: دار مکتبهالتربیه. . قمی، حسن، (1361)، تاریخ قم، ترجمه حسن قمی، تصحیح جلالالدین تهرانی، تهران: توس. . کلینی، محمد، (1388)، الکافی، تحقیق غفاری، چ 2، بیجا: دارالکتبالاسلامیه. . لسترنج، گای، (1337)، جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی، ترجمه محمود عرفان، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب. . مادلونگ، ویلفرد، (1377 ش)، جانشینی محمد ( حضرت محمد (ص))، ترجمه احمد نمائی، جواد قاسمی، محمدجواد مهدوی و حمیدرضا ضابط، مشهد: آستان قدس رضوی. . مسعودی، علیبنحسین، (1409)، مروجالذهب و معادنالجوهر، تحقیق اسعد داغر، قم: دارالهجره. . مسلمبنحجاج نیشابوری، (بیتا)، صحیح مسلم، بیروت: دارالفکر. . النسائی، احمدبنشعیب، (1348)، سننالنسائی، بیروت: دارالفکر. . یعقوبی، احمد، (بیتا)، تاریخ یعقوبی، قم: دارصادر. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 3,446 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 958 |