
تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,705 |
تعداد مقالات | 13,970 |
تعداد مشاهده مقاله | 33,517,754 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 13,278,479 |
نگاهی تاریخی بر دیوان ظهیرالدین فاریابی (اتابکان آذربایجان و مشروعیت حاکمیت) | ||
پژوهش های تاریخی | ||
مقاله 2، دوره 9، شماره 4 - شماره پیاپی 36، دی 1396، صفحه 1-16 اصل مقاله (600.21 K) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/jhr.2017.22083 | ||
نویسنده | ||
محمدرضا پیری* | ||
گروه آموزشی تاریخ، آموزش و پرورش خوی، خوی، ایران | ||
چکیده | ||
دربار سلجوقیان که تجربههای دیوانی ازجمله تشکیلات شاعر درباری را از غزنویان به ارث برده بود، در اوج قدرت این سلسله به محل مناسبی برای رشد و نیز استفاده از این روند برای تبلیغ مقاصد سیاسی حاکمیت تبدیل شد. پس از فروپاشی سلطنت سنجر در خراسان، حاکمیت مقتدراﻧﮥ خاندان ایلدگز در عراق عجم باعث مهاجرت شاعران این خطه، ازجمله فاریابی (ف۵۹۸ق/1201م)، به غرب ایران شد. این شاعر با پیوستن به دربار قزلارسلان (582تا58۷/1186تا1191م) و جانشین وی ابوبکر (588تا۶۰۷ق/1192تا1210م)، در راستای تبلیغ دیدگاههای سیاسی این خاندان آنها را مدح کرد که این درواقع بازتولید مشروعیت حاکمیت آنها بود. این مقاله درصدد است با رویکردی جدید به نقش شاعران درباری، در خلال طرح ارزش تاریخی دیوان فاریابی، با تعمق در مدایح شاعر و در خلال کشف روح زمانه، چیستی مبانی مشروعیت حاکمیت را در دورﮤ مدنظر به شیوﮤ تحلیل محتوا به بحث بگذارد. فاریابی سلطنت قزلارسلان را بهعلت داشتن مشروعیت دینی و اقتدار کافی برای ﺗﺄمین امنیت و برقراری عدالت، در برابر حکومت طغرل سلجوقی (مقتول به سال۵۹۰/1194م) مشروع دانسته همچنین داشتن مشروعیت دینی، عدلورزی، انتصاب و اقتدار را در حکم مؤلفههای مشروعیت ابوبکر در برابر برادران ناتنیاش مطرح کرده است. | ||
کلیدواژهها | ||
دیوان فاریابی؛ شاعر درباری؛ اتابکان آذربایجان؛ مبانی مشروعیت | ||
اصل مقاله | ||
مقدمه برخی از پژوهشگران علت حضور شاعران درباری دولتهای ایران را در طی دورﮤ اسلامی، ظهور سنتهای ایرانی دورﮤ ساسانی در دورﮤ سامانی و بهتبع آن بهشکلی تکاملیافته در دورﮤ غزنویان دانستهاند. دربارﮤ اهمیت و کارکرد سیاسی شعرای درباری و در رﺃس آن مقام ملکالشعرایی در دورﮤ غزنویان پژوهشهای تاحدودی پذیرفتنی صورت گرفته است (خلعتبری، ۱۳۸۲: 145و146؛ مرزآبادی، 1351: 1تا34). باتوجه به پژوهشهای صورت گرفته، بهوضوح مشخص میشود که مجریان سیاست محمودی از نفوذ شعر در میان مردم بهخوبی آگاه بودند و در بهکارگرفتن آن بهنفع خود هزﻳﻨﮥ گزافی پرداختند.1 سلجوقیان که وامدار تجربههای اداری غزنویان بودند، سنت شاعر درباری را نیز از آنها اقتباس کردند و در پرورش شاعران درباری، مقاصد غزنویان را پیگیری کردند. شفیعی کدکنی نیز در پژوهشی بر یک اثر منظوم دورﮤ سلجوقی معتقد است: کاری که امروزه رسانههای جمعیِ تحت کنترل دولتها انجام میدهند، در گذشته برعهدﮤ جماعت شعرا، یعنی شاعران درباری، بود. هدف شاعر ازیک سو تبلیغ برای حفظ نظام حاکم و ازسوی دیگر، ترساندن مخالفان و برحذرداشتن آنان از ستیز با نظام موجود بود. همچنین این پژوهشگر ادبی معتقد است که به منظور نشر و تبلیغ سرودههای ملکالشعرا که درواقع موضع رسمی حاکمیت به حساب میآمد، اشعار وی را شاعران دونپایه که به «راویان موزون» معروف بودند، در میان مردم میخواندند. او در راستای آرای خویش نظر ژوکوفسکی (Zhukovsky)، خاورشناس و نیز انوریشناس روسی را دربارﮤ جایگاه شاعر درباری نقل کرده است: «شاعران درباری کارشان دو چیز بوده است: یکی تاحدی ایفای وظیفه روزنامهنگاران امروز، دیگر، به وجه صمیمیتر، تکالیف همنشین موافق و حریف بزم و سخنچین و ریزهخوار خوان نعمت» (شفیعی کدکنی، 1374: 106). دکتر سیدجعفر شهیدی در پژوهشی بر دیوان انوری، یکی از شعرای دورﮤ سلطان سنجر، ضمن همسویی با دیدگاه فوق معتقد است: «در چنان عصر وقتی پادشاهی را میستود تنها شخص را ستایش نمیکرد بلکه مظهر همه شئون آن کشور و آن مردم را توصیف میکرد. طبعاً چنین ستایشها با مبالغت همراه است» (شهیدی، 1364: مقدمه، یط).. با دقت در این پژوهشها و نیز دیوانهای این دوره، باید اخبار مربوط به فتوحات، ﺗﺄکید بر دینباوری، عدالتگستری، نمایش قدرت مهیب سلطان به منظور تمکین مدعیان تاجوتخت و نصیحت سلاطین را اصلیترین محورهایِ اطلاعرسانیِ در کانون توجه شعرای درباری این دوره بیان کرد. موضوعاتی که درواقع مبانی مشروعیت حاکمیت را از زبان شاعران بازگو میکنند. ﺳﻠﺴﻠﮥ سلجوقیان نیز به مانند هر حاکمیتی، برای تداوم حکومت خویش به کسب مشروعیت مجبور بود. این خاندان در ابتدای امر با استیلا، بر ایران و بخشی از جهان اسلام مسلط شد؛ اما برای اداﻣﮥ حکمرانی به بازتولید مشروعیت مجبور بود. آنها در پرتو حمایت از مذهب سنت، برقراری نظام دیوانسالاری تاحدودی کارآمد و نیز بهدستآوردن ﺗﺄیید رسمی خلیفه مشروعیت ثانوی را کسب کردند (آزاد ارمکی، ۱۳۹۱: ۱۲۷)؛ ولی با گذشت زمان، با کاستهشدن از قدرت دیوانسالاری و وابستگی هرچه بیشتر به قدرت امرای نظامی، این سلسله در دورﮤ پایانی با معضل بزرگی به نام منصب اتابکی مواجه شد. از زمان ارسلانشاهبنطغرل (555تا۵۷۱ق/1161تا1176م)، مقدرات سیاسی نظامی عراق عجم به دست اتابکان آذربایجان افتاد. این خاندان بهترتیب توسط ایلدگز، محمدجهان پهلوان و قزلارسلان این منصب را بهصورت مورثی حفظ کردند. سرانجام قزلارسلان با پایاندادن به ﺳﻠﺴﻠﮥ سلجوقی و اعلام پادشاهی، فصل نوینی را در فضای سیاسی عراق عجم رقم زد. بدیهی است که پادشاهی قزلارسلان با زور و توسل به قوﮤ قهریه تحقق یافت و با هیچیک از الگوهای سیادت، کاریزمایی، عقلایی و سنتی (ماکس وبر، ۱۳۸۴: 312و۳۱3) مطابقت نداشت. چنین حکومتی برای کسب مشروعیت میبایست فرایند زیر را طی میکرد: «زور و تدبیر < ﻏﻠﺒﮥ سیاسی < استقرار < کارآمدی < مقبولیت < مشروعیت. زور و تدبیر اگرچه بهخودی خود فاقد هر نوع مشروعیتی است؛ اما آثار و نتایج بعدی آن پس از بهدستگرفتن قدرت و استقرار حکومت میتواند موجد مشروعیت باشد» (شجاعی زند، ۱۳۷۵: ۱۷۱). بنابراین لازم بود که قزلارسلان با اقدامات سیاسینظامی و نیز تبلیغ آن ازطریق دستگاه تبلیغی، به بازتولید مشروعیت بپردازد.. در راستای بازتولید مشروعیت، شاعران درباری این استعداد را داشتند که نقش بسیار مهمی ایفا کنند. ظهیرالدین فاریابی با حضور کوتاه خود در دربار قزلارسلان و ملکالشعرایی دستگاه اتابک ابوبکر، ضمن خلق دیوان شعری که درواقع تبلیغ و توجیه سلطنت ممدوحان خود بود، به رسالت تبلیغی خود عمل کرد. بدیهی است این اشعار در حکم ظرفی برای بیان عقاید و اندیشهها، فقط محصول اندﻳﺸﮥ شخص شاعر نبود، بلکه مسائل سیاسی و فرهنگی و ایدئولوژیکی در ظهور آن افکار ﺗﺄثیر بسزایی داشت. در این مقاله سعی برآن است تا در کنار استفاده از منابع تاریخی با تعمق در این اشعار، به شیوﮤ تحلیل محتوا تلقی رایج از مبانی مشروعیت در آن دوره روشن و معلوم شود. دربارﮤ موضوع مشروعیت بهطور اخص در دورﮤ سلجوقیان، پژوهشگران مقالات درخور توجهی ارائه نکردهاند و به آثار شعرا نیز با دیدگاه تاریخی نگاه کردهاند؛ بهطوری که در چند سال اخیر، پژوهش در شعر ستایشی بهصورت مستقل و گاه به شکل پایاننامه تاحدودی توجه استادان و دانشجویان تاریخ را به خود جلب کرده است؛ اما در ارتباط با موضوع این مقاله، تاکنون هیچ پژوهشی صورت نگرفته است و به دیوان کمتر شناختهشدۀ ظهیرالدین فاریابی چندان توجه نشده است. دیوانی که در مقایسه با آثار شعرای همعصر خویش، همچون نظامی گنجوی یا خاقانی، آوازﮤ کمتری داشته است.
زندگینامۀ ظهیرالدین فاریابی ظهیرالدین فاریابی از شعرای اواخر قرن ششم قمری/دوازدهم میلادی که در فاریاب بلخ به دنیا آمد (دیوان فاریابی، ۱۳۸۱: 277تا۳۱۵). از تاریخ دقیق تولد وی اطلاع نداریم؛ اما شاعر در قطعهای در وصف یکی از دوستان خود که از مرو به رسالت به دربار عضدالدین طغانشاهبنموید (۵۶۹ تا۵۸۱ق/1173تا1185م) آمده بود، از سیسالگی خود سخن میگوید: گذشت سی سفر از کاروان عمرم و من زبان به گرد دهن درفکنده همچو درای (فاریابی، ۱۳۸۱: ۲۲۲). با نگاهی به این قراین، اینگونه حدس زده میشود که او بهاحتمال در حوالی سال ۵۳۰ق/1135م به دنیا آمد. بهاین ترتیب ایام نوباوگی این شاعر با دورﮤ پرآشوب خراسان، یعنی شورش غزان (۵۴۸ق/1153م) و برچیدهشدن بساط ﺳﻠﺴﻠﮥ سلجوقیان در خراسان، تقارن پیدا کرد و بهاحتمال بسیار، او در این دورﮤ پرآشوب به منظور تکمیل تحصیلات خود، به مدت تقریبی شش سال زادگاه خود را به قصد نیشابور ترک گفت. مرا به مدت شش سال حرص علم و ادب به خاکدان نشابور کرد زندانی به هر هنر که کسی نام برد در عالم چنان شدم که نیابم به عهد خود ثانی (فاریابی، ۱۳۸۱: ۲۲۶).
فاریابی و تجرﺑﮥ زوال سلجوقیان بهدنبال شورش غزان و مرگ سنجر، قلمرو این امپراتوری میان امرای خراسان تجزیه شد (بویل، ۱۳۹۰: ۱۵۲تا۱۵۶)؛ اینگونهکه بخشی از خراسان به مرکزیت نیشابور تحت حکومت امیرمؤید بود، مرو و اطراف آن در دست امرا غز بود و بلخ و ترمذ نیز تحت حکمرانی احمد فیروزشاه از نوادگان امیرقماچ، از امیران ملکشاه و سپس سنجر، بود. محمود، امیر قراخانی، در حکم جانشین رسمی سلطان سنجر گاه کنار غزها و گاه کنار امیرمؤید درصدد احیای ملک سنجری بود (سلطانی، 1379: 208تا245). دراین میان، غوریان و خوارزمشاهیان در جایگاه حکومتهای مستقل بر بخشهای دیگر میراث سنجری دست یافتند. ظهیرالدین فاریابی در حکم ایرانی اهل قلمی، بیشک در زﻣﻴﻨﮥ حکومت، دوستدار سنت تمرکزگرای ایرانی بود و از این وضع نابسامان خشنود نبود؛ اما حکمرانی سنجر در عمل ازهمپاشیده بود. بنابراین تنها کاری که از فاریابی برمیآمد، حفظ و نگهداری خاطرﮤ دولتی یکپارچه و شاعرپرور بود که با بهرهگیری نمادین، حکومت سلطان سنجر را در قالبهای قیاس و تشبیه بهشکلی ایدئال در مدایح خود مطرح میکرد: نصیرالدین الغ صاحب که نو کرد به تیغ آیین ملک سنجری را (فاریابی، 1361: 248). تاریخ ورود ظهیرالدین به دربار طغانشاه برای ما معلوم نیست؛ اما آنچه بر ما مسلم است، او مدیحهسرایی را از دربار طغانشاه ( 569 تا 581 ق/1173 تا 1185 م) شروع کرد:. روز جشن عرب و وقت نشاط عجم است شاد زی گرچه فلک باعث اندوه و غم است خویشتن رنجه مدار از قبل فقد مراد می خور انگار که آن نیز وفا و کرم است نام و القاب تو کز لوح فلک محو مباد زینت چهره دینار و جمال درم است (فاریابی، 1381: 46). اگر به تاریخ ورود شاعر به عراق (582ق/1186م) و سال فوت او (598ق/1201م) دقت کنیم، به نظر میرسد بیشترین سالهای عمر شاعر و اقامت او در نیشابور سپری شد. باوجوداین، از مجموع مدایح ظهیرالدین تنها شش قصیده و دو قطعه به طغانشاه اختصاص دارد. این مسئله شاید از وضعیتی ناشی بود که شاعر در ابیات بالا به آن اشاره کرد؛ یعنی احتمال ازبینرفتن اشعار مربوط به این دوره بهعلت اوضاع اسفناک حاکم بر نیشابور و درنتیجه اقبالنیاوردن شاعر ازسوی ممدوح خود. حقیقتی که ظهیر در لابهلای اشعار خود با اشاره به داستان اقران کواکب، از اینکه باوجود درستبودن پیشبینیاش در کانون توجه امیر قرار نگرفت، اظهار گلایه کرده است. رسالتی که ز انشای خود فرستادم به مجلس تو در ابطال حکم طوفانی (فاریابی، 1381: ۲۲۶). آنکس که حکم کرد به طوفان باد و گفت کاسیب آن عمارت عالم کند خراب تشریف یافت از تو و اقبال دید و کس در بند آن نشد که خطا گفت یا صواب من بنده چون به پیش تو ابطال کرده ام با من چرا ز وجه دگر می رود خطاب (فاریابی، 1381: ۱۸۳). سرانجام ظهیر با تجربۀ زوال سلطنت سلجوقیان در خراسان، بهطور تقریبی پس از یازده سال شاعر درباری، بهعلت بیتوجهی ممدوحش طغانشاه و شاید جانشین او سنجر، با وسوسهشدن در برابر آوازۀ دربار جهانپهلوان راهی عراق عجم شد (581ق/1185م). چگونه قصه من در جهان سمر نشود که هر کجا که نشینم بدین فسانه درم زبهر خدمتی عید خود همین قصه است که من به نزد جهان پهلوان به قصه برم (فاریابی، 1381: 131).
فاریابی در عراق عجم ورود شاعر به عراق عجم که با وفات اتابک محمدجهان پهلوان و آغاز کشمکش میان خاندان ایلدگزی ازیک سو و خصومت طغرل سلجوقی با این خاندان ازسوی دیگر مقارن شد، ایجاد تشتت سیاسی در قلمرو سلجوقیان عراق را باعث شد؛ درنتیجه آرزوی شاعر در پیوستن به دربار قدرتمندترین اعضای ایلدگزی ناکام ماند. در چنین اوضاعی او باید به امید تثبیت اوضاع سیاسی، مدتی به انتظار مینشست. به همین علت، خود را در کنف حمایت خجندیان قرار داد. خاندانی بااصالت که ریاست شافعیان اصفهان را عهدهدار بودند.2 از مجموع مدایح شاعر، سه قصیده و یک ترکیببند در مدح این خاندان به یادگار مانده است. او حدود دو سال در اصفهان ماندگار شد؛ اما میزان صله و انعام خجندیان او را راضی نکرد و سرانجام تصمیم گرفت به دربار ملوک طبرستان ملحق شود: دو سال شد که بر این فرخ آستانه مرا شدهست دست تفکر به زیر روی ستون (فاریابی، 1381: 144تا148). اگر مسافت طولانی این سفر را در فاصله زمانی ترک اصفهان (583ق/1187م) تا بازگشت او به عراق (۵۸۶/1190م) در نظر بگیریم، به نظر میرسد شاعر فرصت چندانی برای حضور در دربار حسامالدیناردشیربنعلاءالدولهحسن (567تا602ق/1171تا1205م) نداشته است. البته تعداد اندک مدایح، سه قصیده، نیز مؤید این ادعاست. بههرحال در این «مدتی که ملازم بود چون شهنشاه اردشیر در حق او احسان بسیار و انعام بیشمار فرمود». بهاحتمال با مشخصشدن وضعیت سیاسی و استقرار حاکمیت قزلارسلان در همدان «اجازت خواسته، به خدمت اتابک قزلارسلانبناتابک ایلدگز پیوست» (ابناسفندیار، 1320: 120و121). دربارﮤ نحوﮤ پیوستن او به دربار قزلارسلان در همدان، اطلاع موثقی نداریم؛ اما تذکرهنویسان معتقدند او پس از مدتی اقامت در همدان و مدح قزلارسلان، به خدمت اتابک ابوبکر در تبریز پیوست و در جایگاه شاعر درباری، عمر خود را در مدح اتابک به پایان رساند (صفا، 1369: 750).
اتابک قزلارسلان در عراق عجم شعبهای از سلاجقه تحت حمایت خاندان ایلدگزی هنوز به حیات سیاسی خود ادامه میدادند؛ اما اقتدار و سیطرﮤ واقعی در دست اتابکان بود. بهگواه منابع، جهانپهلوان با مسمومکردن ارسلانشاه (۵۵۵تا۵۷۱ق/1159تا1175م) و جایگزینی فرزند خردسال وی بر تخت سلطنت، زمام امور را بهطور مطلق در اختیار گرفته بود (راوندی، 1363: 351). اتابک جهانپهلوان با مملوکپروری و انتصاب آنها به ادارﮤ شهرها و ایالتها، برای سلطان و طرفدارانش هیچ فرصتی باقی نگذاشته بود و استقرار چنین وضعیتی نهتنها برای عراقیان بلکه تمامی ملوک اطراف حقیقتی معلوم و آشکار بود. باتوجه به این حقیقت، بیدلیل نیست که ظهیر در وداع از دربار طغانشاه، باوجود حضور سلطان سلجوقی یعنی طغرل سوم، مقصد بعدی خود را دربار جهانپهلوان اعلام کرد: چگونه قصه من در جهان سمر نشود؟ که هر کجا که نشینم بدین فسانه درم زبهر خدمتی عید خود همین قصه است که من به نزد جهانپهلوان به قصه برم (فاریابی، 1381: 131و132). پس از فوت جهانپهلوان، باوجود ماهها تردید ازطرف سلطان سلجوقی و اطرافیانش، سرانجام از اتابک قزلارسلان برای تصدی مقام اتابکی سلطان دعوت به عمل آمد. ناگفته نماند که همکاری امرای عراق و سلطان با اتابک جدید دیری نپایید و به عزل سلطان و بهدنبالآن، اعلام پادشاهی ازسوی اتابک منجر شد. بدیهی است حادﺛﮥ برچیدهشدن سلطنت سلجوقیان میبایست پیامدهای درخور توجهی در جامعۀ آن روز داشته باشد؛ زیرا او در میان مردم عراق عجم، بهخصوص در همدان، محبوبیت چشمگیری داشت: «... در اطراف عراق اهل خیر و مردم باهنر ده هزار بیشتر بودند که هرگز سلطان را نادیده و بر وی سلام ناکرده او را از جان خود دوستتر داشتند» (راوندی، ۱۳۶۳: ۳۵۶). با این وضعیتِ حاکم بر ﻣﻨﻂﻘﮥ عراق، دستگاه تبلیغی دربار اتابک به ناچار میبایست برای غصب3 تاجوتخت ۱۵۰ساﻟﮥ سلجوقی (429تا586)، حداقل توجیههایی برای افکار عامه میداشت.. همچنان که در سطور فوق گذشت شاعر درباری، البته همراه با سایر نهادهای ﺗﺄثیرگذار، وظیفۀ توجیه افکار عامه را برای این جابهجایی قدرت برعهده داشت. بنابراین با بررسی آن بخش از مدایح شاعر که به حوادث مذکور معطوف بود، بهطور قطع دیدگاه شاعر، در جایگاه نمایندﮤ دستگاه تبلیغی دربار اتابک، درخصوص مشروعیت اقدامات قزلارسلان هویدا میشود.
اقتدار: امنیت و عدالتورزی ظهیر در ابیاتی شکرگذار خداوند است که خاندان جوان ایلدگزی بر تخت ﺳﻠﺴﻠﮥ پیر سلجوقیان جای گرفته است و از اینکه سلطان سلجوقی بهعلت زوال، به ﺗﺄمین امنیت رعایا قادر نبود، انتقال قدرت به قزلارسلان را معقول و بجا میداند. به اعتقاد وی برای ایجاد ثبات و جلوگیری از هرجومرج مملکت، قدرتی مسلط نیاز است. منت خدای را که به نام خدایگان بر چرخ پیر مسند بخت جوان نهاد (فاریابی، 1381: 60). پیرند چرخ و اختر و بخت تو نوجوان آن به که پیر دولت خود با جوان دهد هر آهنی که بر سر چوبی کنند راست چو رمح تو چگونه قرار جهان دهد؟ (فاریابی، 1381: ۸۶). باتوجه به ابیات فوق، گویا طغرل برای مطیعکردن مدعیان و رامکردن انبوه مملوکان سرکش خود، قدرت لازم را نداشت و تنها قدرت رزمی اتابک چنین هدفی را ﺗﺄمین میکرد. شاعر در جای دیگری از اشعار خود، با بیان اینکه کسی جرئت نکرده است علیه اتابک اقدامی انجام دهد، این آرامش را از نتایج مثبت اقتدار وی میداند و آن را علتی دیگر بر مشروعیت سلطنت قزلارسلان اعلام میکند: در این مدت از غیبت رایتت که در ظل او چرخ دارد مقام چه دانی که چون راست بنشسته بود مزاج جهان بر جفای کرام ندانست کانفاس عدل تو زود معنبر کند مملکت را مشام (فاریابی، 1381: ۱۳۰). از انتقام عدل تو با ضعف خویش کبک در چشم باشه و دل باز آشیان نهاد (فاریابی، 1381: ۶۰). جهان ز عدل تو یک رویه راست شد به چه وجه نهد اساس دو رویی سپهر بیفرجام؟ (فاریابی، 1381: ۱۲۸). زان روز باز حجت عدل تو قاطع است کامد زبان خنجر تو در محاوره انکار دولت تو کسی را مسلم است کز عقل و شرع سرکشد اندر مکابره (فاریابی، 1381: ۱۶۳). شاعر در اداﻣﮥ تلاش خود به منظور مشروعیتآفرینی برای سلطنت قزلارسلان، تمکین و اعتراضنکردن قشرهای مختلف جامعه اعم از امرا، اشراف و مردم عادی را دلیل بر حقانیت وی در امر سلطنت میداند. او در ادامه معتقد است چنانچه سلطنت اتابک تحقق نمییافت، هرجومرج و ناامنی که از نشانههای عذاب الهی است، بر تمام نقاط مملکت سایه میانداخت. شاعر در ادامه به پادشاه ایلدگزی اطمینان میدهد که در صلاحیت او بر این مسند جای هیچ اعتراضی نخواهد بود. به حق رسیده تو را نوبت جهانداری از آن شده ست مطیعت دل خواص و عوام زمانه ناقه صالح نکشته بود که چرخ به دست چون تو کسی خواستش سپرد زمام منزه است مثال تو در صلاح جهان ز اعتراض عقول و تصرف اوهام (فاریابی، 1381: ۱۲۷). باتوجه به نقلهای فوق، باید دیدگاه شاعر را به بخشی از اقدامات مشروعیتآفرین چنین جمعبندی کرد: جامعه ماقبل قزلارسلان به هر شکلی از نظمی اجتماعی برخوردار بوده است؛ یعنی طبقات مختلف اجتماعی شامل رؤسای شهرها، قضات، امیران نظامی، شحنهها، ﻣﺄموران دیوانی و...، هرکدام به فراخور کارکرد خود، پایگاه اجتماعی خاصی داشتند و ممکن بود که هرجومرج ناشی از کشمکشهای سیاسینظامی این نظم اجتماعی را بر هم زند. آنچه در کل از اشعار شاعر استنباط میشود این است که مراقبت از این نظم و نیز دفع ظلم، قطعکردن دست تعدی امرا به رعایا و پیشگیری از هر نوع تعدی اقویا در حق ضعفا را نشانۀ برقراری عدالت تلقی میکند و تحقق این اوضاع را در گرو قدرت و اقتدار اتابک میداند. از نظر فاریابی، بیثباتی و هرجومرج به زندگی عادی رعایا نیز آسیب وارد میکند و در چنین اوضاعی برقراری امنیت در جامعه، امنیت راهها برای امر تجارت و نیز بهبود وضع مطلوب برای مؤمنان و پرداختن به رفاه خلق جز نیازهای اجتماعی بود که در ﻧﺘﻴﺠﮥ قدرت برتر اتابک دستیافتنی میشد. باید توجه کرد که چنین تلقی از وظایف حاکمیت در برابر رعایا، درواقع بازخورد اندﻳﺸﮥ متفکرانی همچون نظامالملک و غزالی بود که بهتدریج، گفتمان مسلط جاﻣﻌﮥ سلجوقی شده بود. نظامالملک اجرای عدالت، برقراری نظم و جلوگیری از جابهجایی طبقات را برای بقای ملک و مملکت لازم میدانست (طباطبایی، 1387: 108). مشروعیت دینی؛ دینداری اتابک و ﺗﺄیید وی از طرف خلیفه کسب مشروعیت دینی در قالب حرکتی سیاسی از زمان غزنویان شروع شد و در دورههای بعد به اوج خود نزدیک شد (یوسفی، ۱۳۸۷: ۱۴۱). حمایت از خلافت و مذهب سنت، در برابر مذاهب شیعی و نیز جهاد با غیرمسلمانان شرایطی بود که ماندگاری این حرکت را بهصورت جریانی پیوسته در تاریخ ایران موجب میشد. در دورﮤ سلجوقیان جنگ با ترکان غیرمسلمان آسیای میانه در شرق و رومیان و گرجیان در غرب و نیز سرکوب اسماعیلیان در داخل، به پادشاهان سلجوقی در نقش مدافع خلیفه و مذهب سنت مشروعیت بخشید (آزاد ارمکی، 1391: 130 ). ازآنجاکه بقای خلیفه و دین به سلطان بستگی داشت، از نظر شریعتِ نامهنویسانی همچون غزالی، سلطان مقام ظلالهی را داشت که اطاعت از آن برای رعایا واجب میشد (طباطبایی، ۱۳۸۷: 127تا۱۲9). البته طباطبایی در کنار طرح اندﻳﺸﮥ غزالی، دراینباره دیدگاه دیگری را نیز مطرح میکند. او معتقد است که منشاء قداست مقام سلطنت را در دورﮤ سلجوقیان نباید در منابع اسلامی جستجو کرد. او رﻳﺸﮥ چنین ایدهای را از اندﻳﺸﮥ ایرانشهری میداند که دولتمردان ترویج میدادند و دراینباره مینویسد: «در اندﻳﺸﮥ ایرانشهری، دینیاری از پادشاهی جدا نیست و به تعبیر دیگر پادشاه خلیفه خدا یا ظلالله به شمار میآید» (طباطبایی، ۱۳۸۷: 99). باوجود رفتارهای غیراخلاقی سلاطین سلجوقی یا اتابکان آذربایجان، برخورداری سلطان از مقامی قدسی در حکم بخشی از مؤلفههای مشروعیت حکمران در این دوره، به گفتمانی مسلط تبدیل شده است. بنابراین تشبث به مشروعیت دینی امری ظاهری بود و چنین توصیفهایی در نگرش و قضاوت مردم ﺗﺄثیرگذار نبود؛ اما پرداختن به این وجه حاکمیت، ازجمله اقداماتی بود که در دورﮤ موضوع بحث، دستگاه تبلیغاتی به نمایندگی از شاعر درباری همواره به آن توجه میکرد. ظهیر در توصیف سلطنت قزلارسلان بیشتر بر اقتدار وی تکیه میکند؛ اما همانند اغلب شعرای درباری با بیان القابی همچون «شاه غازی»، «علاء دولت و دین» و با بهکارگیری نمادهای دینی همچون «اسدالله»، «ذوالفقار» و... از طرح مشروعیت دینی برای حاکمیت اتابک غافل نمیشود: تهمتنی که چو در راه دین قبا بندد کمر ز قیصر زنار دار بگشاید به سنت اسدالله دو نیم گردد خصم در آن مصاف که او ذوالفقار بگشاید (فاریابی، ۱۳۸۱: 87و۸8). ای قصر ملک را ز معالیت کنگره حزم تو گرد مرکز اسلام دایره (فاریابی، ۱۳۸۱: ۱۶۳). منابع تاریخی از مناسبات ﺣﺴﻨﮥ اتابک قزلارسلان با دستگاه خلافت، در جایگاه رهبری معنوی جهان اسلام اهلسنت، گزارشهای متواتری نقل کردهاند (حسینی، 1382: 196؛ راوندی، 1363: 356). اما باوجوداین شاعر در زﻣﻴﻨﮥ ﺗﺄیید حاکمیت اتابک ازطرف خلیفه که بر مشروعیت دینی اتابک میافزاید، هیچ سرودهای ندارد. بهنظر میرسد دولت اتابکی برای منکوبکردن طغرل سلجوقی، بهطور مصلحتی به منشور خلیفه نیازمند بود؛ اما باوجود این همکاری ظاهری، در لایههای درونی دستگاه سیاسی اتابکی نظر مثبتی به رفتارهای سیاسی خلیفه وجود نداشت. آنها بهخوبی از اهداف توسعهطلباﻧﮥ خلیفه الناصر به عراق عجم واقف بودند؛ به همین علت شاعر بهدرستی ترجیح میدهد که ضمن اشاره به وجه دینی حاکمیت اتابک، درنهایت بر تفوق وجه استیلای حاکمیت بر سایر وجوه آن اعتراف کند: حسام دولت و دین آنک در مقام نبرد قرار ملک به شمشیر بیقرار دهد اگر بنای امل منهزم شود، یزدان ز حفظ خویش تو را حصن استوار دهد عروس مملکت آن در کنار گیرد تنگ که بوسه بر لب شمشیر آبدار دهد (فاریابی، ۱۳۸۱: 83.). از مدایح شاعر چنین برمیآید که باوجود منشور خلیفه، افکار عامه هنوز اتابک را سرزنش میکرد و در میان مردم، گمان غصب بحثبرانگیز سلطنت به قوت خود باقی بود؛ بنابراین شاعر مصمم است که حرص و طمع پادشاه را در برابر مقام سلطنت انکار کند. به اعتقاد او، اتابک برای ترفیع نهتنها از تاجوتخت بینیاز بود بلکه منزلت والای اتابک شرف و افتخاری بر مقام سلطنت بود: گیتی طمع نداشت که تو سر درآوری تا سایه بر سرت فکند افسر کیان این هم تواضع است که کردی و گرنه چرخ داند که مشتری بنازد به طلیسان دندانه اره را هنر است ار نه تیغ را عیبی است سخت ظاهر و عاری است بس عیان محتاج نیست طلعت زیبای تو به تاج شمشیر صبح را نبود حاجت فسان (فاریابی، ۱۳۸۱: 141). و درنهایت نظر شاعر آن است که تمامی آنچه اتفاق افتاد فقط بهعلت رعیتپروری و رفاه حال خلایق و برقراری آرامش و امنیت مردم بود: تا بسترد به دست صبا دایه بهار گرد از جبین لاله و رخسار ارغوان (فاریابی، ۱۳۸۱: 141). ازتاب وقایع سیاسی دورﮤ اتابک ابوبکر در دیوان ظهیر و رویکرد شاعر به این وقایع با قتل قزلارسلان و آغاز نبرد قدرت در بین خاندان ایلدگزی ازیکسو و جنگ اعضای این خاندان با طغرل سلجوقیِ آزادشده توسط برخی امیران ازسویدیگر، دورهای طولانی از هرجومرج در این قسم ایران حاکم شد؛ بهعلاوه کشمکش این مدعیان با خلافت عباسی و خوارزمشاهیان که هر دو قدرت درصدد انضمام عراق عجم به قلمرو خویش بودند، اوضاع را متشنجتر میکرد. اتابک ابوبکر فرزند ارشد جهانپهلوان و برکشیدﮤ عمویاش قزل ارسلان، از مدعیان جدی سلطنت و حداقل مقام اتابکی بود. دراینمیان دو پسر دیگر جهانپهلوان، یعنی قتلغاینانچ و امیرامیران عمر، با برخورداری از نفوذ مادرشان و نیز حمایت بخش عمدهای از مملوکان پهلوانیه، از مدعیان جدیِ سلطنت در برابر اتابک ابوبکر و سلطان سلجوقی بودند. ظهیرالدین فاریابی در نقش شاعر درباری که پیش از فوت قزلارسلان به خدمت اتابک ابوبکر پیوسته بود، در خلال مدایح خود که در قالب سی قصیده، هفت قطعه و یک ترکیببند، مطرح شده است با پرداختن به کشمکشها و وضعیت پیچیدﮤ سیاسی که در محیط دربار اتابک و نیز در مناسبات او با مملوکان پهلوانیه وجود داشت، دیدگاه خود و نگرش درباریان را به آنچه در اطراف وی میگذشت، منعکس میکند. بهعبارت بهتر، ظهیرالدین فاریابی ازطریق اشعار خویش سعی میکند که باتوجه به مقتضییات زمانه، حقانیت و مقبولیت و مشروعیت ممدوح خود را به هر نحوی و در قالب مشروعیت دینی، عدلپروری، جانشینی و داشتن اقتدار به اثبات برساند. الف. مشروعیت دینی: برگزیدﮤ پروردگار، دینداری و دینیاری همانند آنچه در میان شعرا دورﮤ میانه مرسوم بود، فاریابی با ذکر ﺗﺄیید پروردگار یا تشبیه اتابک به خلفای راشدین، سعی میکند برای ممدوح خود مشروعیت دینی نیز مطرح کند: دارای عصر نصرت دین اختیار ملک کایزد بر اختیار خودش اختیار داد (فاریابی، ۱۳۸۱: ۵۴). ایزد چو کارگاه فلک را نگار کرد از کاینات، ذات تو را اختیار کرد نی نی هنوز کاف کن از نون خبر نداشت کایزد رسوم دولت تو آشکار کرد (فاریابی، ۱۳۸۱: ۶۴). خاتم ملک در انگشت تو کردهست خدای چه زیان دارد اگر خصم شود دیو و پری؟ (فاریابی، ۱۳۸۱: ۱۷۲). تو را خدای گزید از جهان و شاهی داد حدیث خصم فسانهست و ترهات و محال (فاریابی، ۱۳۸۱: 123و124). تورا به حجت دیگر چه حاجت اندر ملک؟ که در جبین تو پیداست فر یزدانی (فاریابی، ۱۳۸۱: ۱۷۶). در طلعت او نور الهی به عیان دید آنکس که ز انوار خرد بهره ور آمد (فاریابی، ۱۳۸۱: ۷۱). که آفتاب سعادت بدان کسی تابد که همچو سایه دود در رکاب ظلالله (فاریابی، ۱۳۸۱: ۱۶۰). همچون نماز پنج سزد نوبت تو زانک بر خلق طاعت تو فریضهست چون نماز (فاریابی، ۱۳۸۱: ۲۰۷). سر دفتر خلافت ابوبکر کاسمان از دیده نزل برد وز جانش نثار داد حیدر صلابتی که به سرهای دشمنان شمشیر او نشان سر ذوالفقار داد (فاریابی، ۱۳۸۱: 54). تاویل توامان چه بود پیش از آنک ملک آن را دهد خدای که دین را شعار کرد (فاریابی، ۱۳۸۱: ۶۵). هر که در مذهب شه نیست ز دنیا و ز دین مذهب آن است که نه دین و نه دنیا دارد (فاریابی، ۱۳۸۱: ۶۲). چون خنجر تو حق را بازار گشت تیز چون رایت تو دین را بالا گرفت کار (فاریابی، ۱۳۸۱: ۹۵). شاه جهان اتابک اعظم که درگهش اسلام را ز حادثه حصنی است استوار (فاریابی، ۱۳۸۱: ۹۸). دین خدا از تو باقی است معونت لاجرمت روز و شب خدای معین است (فاریابی، ۱۳۸۱: ۴۹). سلطان نشان اتابک اعظم که عدل او معمار دین ایزد و شرع پیمبر است بنیاد ملک و دین همه معمور شد چنانک با سقف آسمان ز بلندی برابر است (فاریابی، ۱۳۸۱: 41و۴۱). در این مبحث میبایست ملاحظههایی را در نظر گرفت؛ خاندان ایلدگز بهعلت مبارزﮤ مستمر با گرجیان در مرزهای شمالی، در قالب مرزبانان اسلامی، از دیرباز دارای وجهۀ دینی بودهاند: دیرست تا هم از تک اسب و ز گرد راه رخت مسیحیان همه بر خر نهادهای دیرست تا به جای صلیب و کلیسا محراب راست کرده و منبر نهادهای (فاریابی، ۱۳۸۱: ۱۶۴). و شاعر باتوجه به فضای حاکم، ابوبکر را برگزیدۀ پروردگار و حکومت او را هدﻳﮥ الهی میداند و برای اتابک ﺷﺄن ظلالهی قایل میشود. او اعتقاد دارد که وی دارای فر ایزدی است. از نظر شاعر ملک و دین همزاد هم هستند؛ اما در دولت ابوبکر جایگاه دین والاتر از ملک است. شاعر ابوبکر را بهعلت حمایت و ترویج شرع نبوی میستایده و اطاعت از او را بر همگان واجب میداند. ﻧﻜﺘﮥ درخور توجه در این بخش از مدایح، اجتناب شاعر از اغراقگوییهایی است که در این دوره تاحدی متداول بود. باید توجه کرد که در این دوره، برخی از شاعران دربارﮤ مقام معنوی ممدوحان خود بسیار اغراق کردهاند.4 خودداری فاریابی از این اغراقگوییها شاید از عقاید شخصی وی و نوع مخاطبانش ناشی باشد. بهعبارتی باید گفت شاعر در دورهای میزیست که چنین توجیههایی برای مشروعیت حکمرانان چندان کارساز نبود؛ زیرا مردم یا علما در ﺗﺄیید این حکمرانان هیچ نقشی ایفا نمیکردند. بنابراین در ﻧﺘﻴﺠﮥ وجود چنین فضای سیاسی، شاعر به طرح توجیههایی روی میآورد که ﺟﻨﺒﮥ عملی داشت و در تمکین و اطاعت امرای نظامی و رؤسای شهری ﺗﺄثیر بسزایی داشت. ب. عدلپروری و برقراری امنیت عدالت عدل ازجمله مهمترین مقولههایی است که شاعر در ضمن مدح اتابک، به آن توجه میکند. با نگاهی به محتوای ابیات مدایح عدالتمحور، اشعار به دو بخش تقسیم میشود: بخشی از این ابیات در ستایش اتابک بهعلت برقراری عدالت است؛ اما بخش دیگرِ آن از رویکرد نصیحتگرایاﻧﮥ شاعر ناشی میشود. درهرحال پرداختن به عدالت در هر دو وجه آن، از واقعیتها و اوضاع اسفناک حاکم بر این منطقه حکایت دارد که محصول کشاکش میان سلطان سلجوقی و اتابکان و نیز خاندان ایلدگزی با یکدیگر بود.5 با نگاهی کلی به این بخش از ابیات، شاعر برقراری ثبات و امنیت، جلوگیری از تعدی امرا به رعایا و ضعفا، ازبینبردن راهزنی و دزدی، دفاع از حریم مملکت و نیز عفو برخی امیران خطاکار را از نشانههای عدلپروری اتابک بیان میکند: میراث خوار ملک فریدون به عالم اوست میراث را زمانه به میراث خوار داد دولت چو دید کوست قرار همه وجود ملک وجود را همه بر وی قرار داد (فاریابی، 1381: 54). چون تویی داور و فریادرس مظلومان کیست امروز که اندیشه فردا دارد؟ (فاریابی، 1381: ۶۳). گشاده دید در امن و عافیت بر خود کسی که چشم برین فرخ آسمان افکند تویی که عدل تو در چارسوی کون و فساد ندای عافیت و مژده امان افکند (فاریابی، 1381: ۷۷). بسی نماند که از امن و عدل برخیزد به عهد دولت او نام شبروی ز خیال (فاریابی، 1381: ۱۲۳). سلطان نشان اتابک اعظم که عدل او دارد حریم مملکت از امن چون حرم (فاریابی، 1381: ۱۳۵). بخفته در کنف او به امن و آسایش جهانی از ستم روزگار ترسیده (فاریابی، 1381: ۱۶۲). شاها زمانه بیخ ستم را به آب داد زان تیغ آب رنگ ببر بیخ آن ستم بیم است کز تغابن این چرخ نیلگون خون فسرده جوش زند در تن بقم (فاریابی، 1381: 136). جهانیان به تو امروز چشم آن دارند که زیر دامن انصافشان نگهداری اگر ستاره خلافی کند تو دفع کنی و گر زمانه جفایی کند تو نگذاری کسی که در حرم عدل و رحمت تو گریخت دگر به دست سپهر حرونش نسپاری (فاریابی، 1381: 167). ج. حسب و نسب داشتن اصالت و برخورداری از خون خالص در حکم شرایط لازم برای ولایتعهدی کمابیش در تمامی حاکمیتها، ازجمله بین ترکان، در کانون توجه بوده است. مطابق این سنت، شاهزادگانی که ازطرف مادری به خاندان شاهی تعلق داشتند، در مقایسه با سایر شاهزادگان، در تصاحب تاجوتخت اولویت بیشتری داشتند. ابوبکر کنیززاده بود؛ درحالیکه قتلغاینانج و امیرامیران از مادری به نام اینانچخاتون، دختر امیر ترک به نام اینانجسنقر صاحب ری، بودند (حسینی، 1382: 190). این خاتون «فرزندان خود را میخواست که پادشاه کند» (راوندی، 1363: 336). او فرزندان دیگر اتابک پهلوان را کنیززاده خطاب میکرد و همواره و در مقایسه با سایر پسران جهانپهلوان، پسران خود را در تصاحب مقام اتابکی ارجح میدانست. حوادث پس از قتل قزلارسلان نشان داد که در ﻧﺘﻴﺠﮥ تبلیغات اینانچخاتون و بهاحتمال بهعلتهای دیگر، مملوکان پهلوانیه بیشتر هوادار قتلغاینانچ بودند (حسینی، 1382: 192). بندهای چند گر از خدمت او دور شدند شه نباید که جز اقبال تمنا دارد گر ز دریا دو سه قطره بپراکند چه باک؟ باز چون جمع شود میل به دریا دارد (فاریابی، 1381: 62). هرچندکه شاعر در معدود ابیاتی تلاش میکند که «اصل معتبر و باب معظم» ابوبکر را به اثبات برساند: خصمت برای ملک بسی جهد کرد لیک توفیق، اصل معتبر و باب معظم است (فاریابی، 1381: 47)؛ اما بهنظر میرسد ظهیر ایستادگی بر این منطق را بیثمر یافت و برای اثبات شایستگی اتابک، به نفی ارزش اصالت از ناﺣﻴﮥ مادری روی آورد. او در این راستا دو نمونه از وقایع تاریخی، یعنی داستان یوسف با برادران ناتنیاش را که باوجود حسادت برادران بهعلت شایستگی خود بر تخت نشست و ماجرای امین و ﻣﺄمون که بنابر فرهنگ آن روز، مادر ﻣﺄمون اصیلزاده به حساب نمیآمد، دستماﻳﮥ نگرش سیاسی خود قرار میدهد: به مصر ملک خدایت عزیز کرد و هم اوست که داد تخت عزیزی به یوسف چاهی تو بر سریر ملکشه نشستهای چه عجب؟ اگر بود همه نوروز تو ملکشاهی (فاریابی، 1381: 179). گر امین را به ولیعهدی ملک در سرا پرده عز پروردند ملک، ﻣﺄمون برد از راه سزا گرچه نامی بر امین افکندند (فاریابی، 1381: 199). د. جانشینی منابع تاریخی از انتصاب رسمی اتابک ابوبکر ازطرف قزلارسلان به جانشینی خود سخن میگویند (بویل، ۱۳۶۶: 178). طبق قاعده چنین انتصابی میبایست در حضور فرماندهان ارشد، دیوانیان و سایر صاحبمنصبان بانفوذ صورت میگرفت و بهاینشکل، به جانشینی ابوبکر وجهۀ قانونی میداد. ماکس وبر در تقسیمبندی انواع حکومتها، از حاکمیت دیوانسالارانه باعنوان سیادت عقلایی یاد میکند «که مبتنی است بر قانونیبودن مقررات موجود و حق اعمال سیادت کسانی که این مقررات آنان را به اعمال سیادت فراخوانده است» (وبر، ۱۳۸۴: ۳۱۲) و در تشریح ویژگیهای این نوع سیادت معتقد است: «سیادت دیوانسالارانه در خالصترین نوع، در جایی اعمال میشود که بهوضوح تحت سیطرﮤ اصل انتصاب باشد» (وبر، 1384: ۳۱۷). میدانیم که ﺳﻠﺴﻠﮥ سلجوقی هرچه به افول نزدیک میشد، از قدرت دیوانسالاری کاسته میشد و بر قدرت امرای محلی، بهخصوص اشراف نظامی، افزوده میشد. بهتعبیری «خریداران مناصب و بیشتر از همه، فییفداران، وسایل کار دیوانسالارانه را غیرمتمرکز...» ساخته بودند (وبر، ۱۳۸۴: ۳۴۶). در کنار این حقایق، باید از رقابت امرای آذربایجانی و عراقی نیز یاد کرد که گروه اول به قزلارسلان و اتابک ابوبکر و گروه دوم به طغرل سلجوقی و دیگر فرزندان جهانپهلوان، از همسرش قتیبهخاتون، وفادار بودند. بهاینترتیب، حاکمبودن این وضعیت ﻣﺴﺌﻠﮥ انتصاب را در کل بیارزش میکرد. حقیقتی که اندکبودن مدایح شاعر در این زمینه مؤید آن است. درهرحال اتابک ابوبکر بهعلت داشتن امتیاز انتصاب، در مقابله با ادعای برادرانش، در جایگاه وارث قانونی ملک مشروعیت چشمگیری داشت. فاریابی که برای اثبات محقبودن اتابک از غنیمتشمردن هیچ دستاویزی فروگذاری نمیکند، در لابهلای مدایح خود ﻣﺴﺌﻠﮥ انتصاب را یادآوری میکند و بر حقانیت ممدوحش در تصاحب تاجوتخت ﺗﺄکید میکند: میراثخوار ملک فریدون به عالم اوست میراث را زمانه به میراثخوار داد (فاریابی، 1381: 54). در ملک زاد اول و با ملک شد بزرگ وانگاه باز ملک بدو شد بزرگوار (فاریابی، 1381: 94). خدایگانا در عهد پادشاه شهید که عمر بر تو سجل کرد و ملک بر تو حلال (فاریابی، 1381: 12۳). در ملک وارث پدر و عم تویی از آنک هست از تو جان عم و پدر در نعیم و ناز (فاریابی، 1381: 207). ﻫ. اقتدار همچنانکه در شرح احوال شاعر گفته شد، او ضمن اظهار تأسف از فروپاشی حاکمیت یکپارﭼﮥ سنجری و به امید پیوستن به دربار قدرتمند اتابک جهانپهلوان راهی عراق عجم شد؛ اما با قتل قزلارسلان و منازﻋﮥ قدرت میان طغرلسوم و فرزندان اتابک جهانپهلوان با یکدیگر، عراق عجم به سرنوشتی شبیه خراسان گرفتار شد. سرنوشتی که شاعر از آن گریخته بود. باتوجه به ظهور قدرتهای جدید در منطقه، یعنی خوارزمشاه و ﺧﻠﻴﻔﮥ عباسی، تحقق آرزوی شاعر در ﺗﺄمین یکپاچگی قلمرو ازطرف اتابک امر آسانی نبود؛ زیرا در این اوضاع آشفته و در ﻧﺘﻴﺠﮥ ضعف، اتابک جز پناهبردن به میگساری در خلوت کاخ، در عمل از هر اقدامی اجتناب میکرد (حسینی، 1382: 206؛ راوندی، 1363: 401؛ ابناثیر، 1353: 25/225). می خورد نشمبین که ز بهر صلاح ملک مشغولیی به چشم بد روزگار داد چون وقت طاعت آمد و هنگام داد بود پوشیده کرد طاعت و داد آشکار داد (فاریابی، 1381: 54). ﻧﺘﻴﺠﮥ این بیکفایتی ایجاد بستر مناسب برای خودسریهای مملوکان پهلوانیه در عراق عجم بود که باوجود خلاء حاکمیت اتابکان، ضمن چرخش سیاسی و اعلام تابعیت از خلافت عباسی یا خوارزمشاه، به تشکیل حکومتهای محلی اقدام میکردند: هر که در پیمان ملکت چون رسن شد پیچپیچ گر ملکشاه است حلقش زیر چنبر یافتند و انک جز بر نقش نامت سکهای را نظم کرد گر نظامالملک شد خطش مزور یافتند (فاریابی، 1381: 73). قهر اگر دشمن شه را شکند گو بشکن تا کی آزرم کند چند محابا دارد؟ (فاریابی، 1381: 63) خصم ارچه نرم گشت نگوید به ترک ملک تا برنیارد آتش تیغت قرار کین تا موم را در آتش سوزنده نفکنی از کام او برون نشود طعم انگبین (فاریابی، 1381: 149) این یک عدوی دین که بمانده ست دفع او هم دولتت کند که چنین صد هزار کرد چون مصطفی به وعده نصرت وثوق داشت عیبی نبود اگر دو سه روز انتظار کرد این دست بسته را تو گشایی که عاقبت آنکس برد که تعبیه استادوار کرد (فاریابی، 1381: 64 و65). در این دوره و زمانه که هیچیک از امرای محلی، ازجمله اتابک ابوبکر، بهتنهایی به تشکیل حکومت مستقل در عراق قادر نبود، تنها کسانی در امارت نیابتیِ این منطقه دارای مشروعیت میشدند که به ضرب شمشیر، امنیت مردم را ﺗﺄمین میکردند و فرمان پادشاه یا خلیفه را جاری میکردند. شاعر با دریافت روح زمانه، یعنی کارکرد ضرب تیغ، او را در حرکت و اقدام عملی در تصاحب تاجوتخت، به شجاعت دعوت میکند: خدایگانا دانی که کیست طالب ملک؟ کسی که غزو و غنیمت یکی بود بر او به یاد ملک چو آب حیات نوش کند اگر ز خون عدو پر کنند ساغر او فلک مشام کسی خوش کند به بوی مراد که خاک معرکه باشد عبیر و عنبر او تو را به یک حرکت کشوری درافزاید چرا سیه نکنی بر عدوت کشور او گر خصم تو دعوی سلطنت دارد زمانه گرد برآرد ز تخت و افسر او تو راست حجت قاطع به دست یعنی تیغ چگونه پیش رود دعوی مزور او ؟ (فاریابی، 1381: 155). آنکه به حق داور زمان و زمین است خسرو پیروز بخت نصرت دین است حامی اسلام بیشکین که چو گردون مرکب دوران او همیشه بزین است دعوی شاهی تو را رسد به حقیقت لاف ز سرپنجه، کار شیر عرین است (فاریابی، 1381: 49). گر به غیبت تو خصم فرصتی طلبد حدیث سگ بود و دستگاه بزازی سپهر از خط حکم تو سر نخواهد تافت اگر به تیغ سیاست سرش بیندازی (فاریابی، 1381: ۱۷۳). ای در بقای ذات تو بسته بقای ملک بر قامت تو دوخته دولت قبای ملک از کام اژدها بدر آورده ملک را هرگز که کرد اینچ تو کردی به جای ملک (فاریابی، 1381: ۲۳۷). عراق عجم از زمان محمودبنمحمد (۵۱۱تا۵۲۵ق/1118تا1131م) بهصورت واحدی مستقل سیاسی اداره شده بود. با برچیدهشدن سلطنت سلجوقیان و اهتمامنکردن اتابک ابوبکر، تجزﻳﮥ این واحد سیاسی، یعنی عراق و آذربایجان، برای شاعر و دولتمردان اتابکی رنجآور بود؛ بنابراین تمام تلاش شاعر برای تحریک اتابک با هدف انضمام عراق عجم به قلمرو موروثیاش، آذربایجان، بود. او در خلال قصاید خود علاوهبر تعریض بر سستی اتابک، به ضمیمهکردن این منطقه به آذربایجان و اران اصرار میکند: تو در ممالک اران نشسته موجب چیست که چرخ عیش حسودت به وی تبه دارد در انتظار تو ملک عراق مدتهاست که گوش سوی در و چشم سوی ره دارد (فاریابی، ۱۳۸۱: 194و195).. در جنب آن کاز تو ضمان میکند فلک این منزلت که یافتهای بسم حق راست از صد گلت یکی نشکفته است باش تو کاکنون هنوز گلبن بخت تو نوبر است تو مملکت به لشکر و عدت نیافتی این قسمت از مبادی فطرت مقدر است (فاریابی، 1381: 41و42). ابوبکر تنها یکبار بهمدت محدود بر عراق عجم مسلط شد. بنابراین باید به جرئت ادعا کرد که توصیفهای اغراقآمیز شاعر دربارۀ جنگجویی اتابک، بیانکنندﮤ تلاش او بهمنظور تحریک وی برای اقدامی عملی با هدف بهدستآوردن موقعیتی که شاعر در دستیابی به آن تلاش میکند و این برآیند آرزوها و آمال خود یا هیئت حاکمه در ترسیم پادشاهی ایدئال بود. در پایان باید گفت که شاعر تمامی مصائب ملک را با کنایه در ﻧﺘﻴﺠﮥ سستعنصری اتابک میداند و چارﮤ آن را در قاطعیت و شجاعت و رزمجویی خلاصه میکند و این سه عنصر را در حکم ویژگیهای هر حکمران ذیصلاح به اتابک متذکر میشود.
نتیجه با فروپاشی سلطنت سلجوقیان در خراسان، فاریابی در جایگاه شاعری مدیحهسرا، دربار اتابکان آذربایجان را مساعدترین مکان برای عرض اندام خود یافت. اتابکان آذربایجان بهعلت استیلای بلندمدت در حوﺿﮥ اران و آذربایجان از بازتولید مشروعیت بینیاز بودند؛ اما باوجود امرای قدرتمند در عراق عجم، خود را به شعرای مدیحهسرای درباری نیازمند دیدند تا ضمن ﺗﺄمین الزامات تشکیلات درباری، از وجود شاعران برای بیان مشروعیت خویش در برابر رقبا استفاده کنند. فاریابی چهارده قصیده و دو ترکیببند و یک مثنوی دربارﮤ اتابک قزلارسلان و نیز سیویک قصیده و هفت قطعه و سه ترکیببند در وصف اتابک ابوبکر سرود؛ او در این اشعار، در توجیه مشروعیت قزلارسلان در موضوع تصاحب تاجوتخت سلطنت سلجوقیان و اثبات شایستگی اتابک ابوبکر در مقایسه با برادرش در تصاحب تاجوتخت اهتمام داشت. در این مقاله نشان داده شد که در دورﮤ موضوع بحث، حاکمیت باوجود داشتن توان اعمال قدرت عریان، همچنان نیازمند بازتولید مشروعیت بود و در این راستا، از شاعر درباری در نقش دستگاه رسانهای سود میجست. فاریابی در راستای این هدف در قالب مدایح خود مؤلفههایی همچون داشتن مشروعیت دینی، حسب و نسب، انتصاب و برخورداری از قدرت مستولی بهمنظور برقراری عدالت و ﺗﺄمین امنیت و نیز اهتمام در حفظ یکپارچگی قلمرو را در حکم گفتمان رایج در این دوره مطرح میکرد؛ اما دراینبین، اصرار و ﺗﺄکید فراوان شاعر در بهکارگیری قدرت، درواقع پرتویی است بر روح زمانه که زور مهمترین مؤﻟﻔﮥ مشروعیت حکمرانی در آن دورﮤ پرحادثه بود.
پینوشت 1- غلامحسین مرزآبادی، ص10. «چهارصد شاعر حاضر در غزنین و صدها صلهخوار در اطراف و اکناف هر کدام مبلغی کارآمد برای ابلاغ و انتشار خواستههای دربار غزنه در بین مردم بود. محمود برای راهیافتن در دل و ایمان مردم، پیوسته درصدد تقویت این شبکه وسیع تبلیغاتی بود». 2- برای اطلاع بیشتر از این خاندان (رک: صدرهاشمی، م، مجله یادگار، س3، ش1، ص10تا31؛ عوفی، لبابالباب، ج1، تعلیقات محمد قزوینی، ص354تا356). 3- امروزه مشروعیت (Legitimacy) یکی از مباحث مهم جامعهشناسی سیاسی در مبحث قدرت است. برای درک صحیح این اصطلاح، از عبارت غصب (Usurpation) در حکم مفهوم نقطه مقابل آن استفاده میشود (شجاعی زند، ۱۳۷۵: ۱۶۸). 4- انوری ازجمله این شاعران است که در دو مدیحه مقام سلطان سنجر را تا حد قیاس با ﺷﺄن نبوت بالا برده است (انوری، ۱۳۷۲: ۵۳۹، ۶۹۹). 5- راوندی در جایگاه مورخی که شاهد حوادث عراق بوده است، درباره اقدامات قزلارسلان مینویسد: «... در همدان و اطراف عراق مردان آذربایجان و اتابک هر جا که نشان مال مخالف بود برداشت. ... در همدان مردان آذربایجان استیلا میکردند و خلق را میآزردند...» (راوندی، 1363: 356). | ||
مراجع | ||
کتابنامه الف. کتاب . ابناثیر، عزالدینعلی، (1353)، تاریخ الکامل، ترجمه ابوالقاسم حالت، تهران: علمی. . ابناسفندیار، بهاءالدینمحمد، (1320)، تاریخ طبرستان، به اهتمام محمد رمضانی، تهران: کلاله خاور. . انوری، اوحدالدینعلیبنمحمد، (1372)، دیوان انوری، به اهتمام محمدتقی رضوی، ج1و2، تهران: علمی فرهنگی. بویل، جی. آ، (1366)، تاریخ کمبریج ایران، ترجمه حسن انوشه، ج5، تهران: امیرکبیر. . حسینی، صدرالدین، (1382)، اخبارالدوله السلجوقیه، ترجمه جلیل نظری، تهران: دانشگاه آزاد اسلامی واحد فیروزآباد. . راوندی، محمدبنعلی، (1363)، راحةالصدور و آیةالسرور، تصحیح محمد اقبال، چ2، تهران: علمی. . شفیعی کدکنی، محمدرضا، (۱۳۷۴)، مفلس کیمیافروش، تهران: سخن. . شهیدی، سیدجعفر، (1364)، شرح لغات و مشکلات دیوان انوری، تهران: علمی فرهنگی. . صفا، ذبیحالله، (1369)، تاریخ ادبیات ایران، ج2، چ10، تهران: ققنوس. . طباطبایی، سیدجواد، (1387)، درآمدی بر تاریخ اندیشه سیاسی در ایران، چ9، تهران: کویر. . فاریابی، ظهیرالدین، (1381)، دیوان اشعار، تصحیح امیرحسن یزدگردی به اهتمام اصغر دادبه، تهران: قطره. . -------------، (1361)، دیوان اشعار، تصحیح شیخ احمد شیرازی، چ2، تهران: فروغی. . وبر، ماکس، (۱۳۸۴)، اقتصاد و جامعه، ترجمه عباس منوچهری، مهرداد ترابینژاد، مصطفی عمادزاده، تهران: سمت.
ب. مقاله . آزاد ارمکی، تقی و مریم کمالی، (پاییز و زمستان۱۳۹۱)، «مشروعیت سیاسی و ساختار قدرت در حکومت سلجوقیان»، جامعهشناسی تاریخی، دوره4، ش2، ص 117تا143. . خلعتبری، الهیار و مصطفی ناصریراد، (تابستان1382)، «ماهیت سیاسی حضور شاعران در دربار غزنویان»، فصلنامه شناخت، ش38، ص63تا86. . سلطانی، رامین، (بهار و تابستان۱۳۷۹)، «فتنه غز در خراسان»، ایران شناخت، ش16و۱7، ص208تا۲۴۵. . شجاعی زند، علیرضا، (زمستان1375)، «سلسلههای اسلامی در ایران و مسئله مشروعیت»، مجله حکومت اسلامی، ش2، ص168تا206. . مرزآبادی، غلامحسین، (بهار1351)، «ملکالشعرایی در ایران»، نشریه دانشکده ادبیات و علومانسانی تبریز، ش101، ص1تا34. . یوسفی، صفر، (بهار۱۳۸۷)، «سیاست مذهبی در دوره نخست حکومت غزنوی»، مجله فقه و تاریخ تمدن اسلامی، ش15، ص141تا158. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 1,531 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 751 |