تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,659 |
تعداد مقالات | 13,576 |
تعداد مشاهده مقاله | 31,258,570 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,311,216 |
ﺗﺄثیرجریان فکری عبداللهبنمسعود و شاگردانش بر حوادث قرن اول قمری در کوفه | ||
پژوهش های تاریخی | ||
مقاله 8، دوره 9، شماره 2 - شماره پیاپی 34، شهریور 1396، صفحه 117-140 اصل مقاله (425.4 K) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/jhr.2017.21700 | ||
نویسندگان | ||
احمد نظارتی زاده* 1؛ ناصر جدیدی2 | ||
1کارشناسارشد تاریخ اسلام، گروه تاریخ، واحد نجف آباد، دانشگاه آزاد اسلامی، نجفآباد، ایران | ||
2استادیار، گروه تاریخ، واحد نجف آباد، دانشگاه آزاد اسلامی، نجفآباد، ایران | ||
چکیده | ||
پس از ارتحال پیامبر اکرم(ص) و به وجود آمدن کشمکش میان مسلمانان، گروهی با گردانندگان سقیفه همپیمان شدند و گروهی نیز در مقابل آنان قرار گرفتند و خلافت و امامت را حق الهی حضرت علی(ع) دانستند. دراینبین گروهی از صحابه پیامبر(ص)، همچون عبداللهبنمسعود، بیطرفی و سکوت اختیار کردند و کمکم با سیاستهای خلفا همداستان شدند و اینگونه زمینههای لازم برای رشد و تولد گروه قاعدین فراهم شد. عبداللهبنمسعود در سال 21ق و به دستور خلیفه دوم و سِمت معلم قرآن رهسپار کوفه شد. حال سعی این مقاله برآن است تا با روش توصیفیتحلیلی و با استفاده از منابع اصلی کتابخانهای، بازتاب جریان فکری عبداللهبنمسعود و شاگردانش را بر حوادث قرن اول قمری در کوفه واکاوی کند. نتایج حاصل از این پژوهش نشان میدهد که خط فکری عبداللهبنمسعود و شاگردانش در کوفه، ایجاد گروهی به نام قاعدین را باعث شد. این گروه در اختلافها و کشمکشهای سیاسی و نظامی دوران حکومت امیرالمومنین(ع)، با دستاویز بیطرفی و دوری از فتنه، در ورطه «بیتفاوتی» افتادند. آنان از صحنههای سیاسی و اجتماعی غایب شدند و در جنگهای سهگا نهای که برای امام علی(ع) پیش آمد، به بهانههای گوناگون خود را کنار کشیدند و در تضعیف حکومت آن حضرت نقش بسزایی داشتند. | ||
کلیدواژهها | ||
سقیفه بنیساعده؛ خلفا؛ عبدااللهبنمسعود؛ قاعدین؛ کوفه | ||
اصل مقاله | ||
مقدمه پایداری همراهان و پیروان پیامبران الهی و باقیماندن آنان بر عهد و پیمان و دنبالهروی از جانشین انبیا الهی، در ترویج آیین و یاری پیامبران نقش کلیدی داشته است. موضعگیری و پایبندی پیروان انبیا الهی در راه ایشان و حرکت در مسیر جانشینان آنان و باقیماندن در آن، روشی است که کلید حل بسیاری از مشکلات میشود. همانند انبیا گذشته، پس از رحلت پیامبر عظیمالشان اسلام(ص) نیز این مسئله خود را بهخوبی نشان داد و باعث ایجاد فتنه و انشقاق در امت اسلام شد؛ بهنحویکه تنها تعداد اندکی از صحابه پیامبر(ص) در ادامه مسیر با جانشین الهی آن حضرت ماندند و بیشتر آنان خطمشی و مسیر حرکت خود را در راستای کسانی قرار دادند که بر سر کار آمدند. این گروه با فاصلهگرفتن از مسیر حق، ضایعات فراوانی برای امت اسلامی فراهم آوردند و با خلق شعار «حَسبُنا کِتابَ الله» مسلمانان را از امام بر حق جدا کردند و اهلبیت پیامبر(ص) را در جامعه رها کردند؛ بهطوریکه در پرتو این سیاست، مبانی اهلالبیت کنار گذاشته شد و در مدارس علمی عراق و حجاز و شام مبانی خلفای سهگانه ارائه شد. در حوادث پس از سقیفه، برخی از صحابه پیامبر(ص) به علتهای گوناگون حق الهی حضرت علی(ع) را نادیده گرفتند و با گردانندگان سقیفه همپیمان شدند. از میان این صحابه نقش عبداللهبنمسعود، در جایگاه یکی از پیشگامان در پذیرش اسلام، حائز اهمیت است. عبدا للهبنمسعود در عصر خلفای نخستین و در پارهای از مواقع، با سیاستهای ترسیمشده توسط دستگاه خلافت همگام و همرای شد و این نگرش فکری بر شاگردان وی ﺗﺄثیر بسزایی نهاد. این صحابی پیامبر(ص) با ﺗﺄسیس مدرسه تفسیری قرآن که در تداوم سیاستهای خلیفه دوم، بهویژه سیاست منع تدوین و نقل حدیث پیامبر(ص) بود، خلق جریان فکری و فرهنگی را در کوفه باعث شد که در جریانهای بعدی کوفه نقش بسزایی ایفا کرد. در منابع متقدم و پژوهشهای ﻣﺘﺄخر، بهصورت مستقل، به مکتب تفسیری کوفه و نقش عبداللهبنمسعود و یارانش کمتر پرداخته شده است. در این آثار، بیشتر از حیث تاریخنگاری و گاه حدیث و فقه به آن نگریسته شده است و به ﺗﺄثیر جریان فکری این مکتب در شکلگیری حوادث بعدی کوفه، همچون واقعه عاشورا، کمتر توجه شده است. ازاینرو، در پژوهش حاضر با استفاده از روش کتابخانهای و با بهرهگیری از منابع و پژوهشها به این مهم توجه شده است. پرسشهای مدنظر پژوهش آن است که عملکرد عبداللهبنمسعود در حوادث پس از سقیفه بنیساعده چگونه بود و مکتب تفسیری کوفه و شاگردان عبداللهبنمسعود در پیدایش جریانهای مختلف و بازتاب آن در حوادث بعدی کوفه چه نقشی داشتند؟
معرفی عبداللهبنمسعود عبداللهبنمسعود از نخستین ایمانآورندگان (ابنسعد، 1410: 3/131) و اولین کسی بود که پس از پیامبر(ص) آشکارا و با صدایی بلند در مکه تلاوت قرآن کرد و آن را به گوش قریش رساند و در این راه، آزار و شکنجههای فراوان دید (ابنهشام، بیتا: 1/194). پیامبر او را به خود جذب کرد؛ بهطوریکه در اکثر کارها به پیامبر(ص) خدمت میکرد. وی آب وضو و مسواک و کفشهای پیامبر را نگه میداشت و هرگاه پیامبر(ص) بلند میشدند، کفشهای ایشان را میپوشانید و هرگاه پیامبر(ص) مینشستند، آنها را از پای ایشان درمیآورد و با خود برمیداشت (معرفت، 1379: 1/201). هرگاه پیامبر(ص) میخوابیدند، ایشان را بیدار میکرد و بدون هیچ مانعی وارد خانه پیامبر(ص) میشد. او در هر دو هجرت، یعنی هجرت به حبشه و مدینه، شرکت جست و به هر دو قبله، مسجدالاقصی و کعبه، نماز خواند و در تمام جنگها همراه پیامبر(ص) حضوری فعال داشت. از همه مردم بر حفظ قرآن بیشتر مواظبت میکرد و پیامبر(ص) خوش داشتند که قرآن را از زبان وی و با تلاوت او بشنوند (ثقفیکوفی، 1353: 477).
عبداللهبنمسعود در دوران خلافت ابوبکر(11تا13ق) پس از رحلت پیامبر اسلام(ص) فرمان صریح آن حضرت در مقاطع مختلف، بهویژه غدیرخم، درباره امامت و ولایت حضرت علی(ع) زیر پا گذاشته شد و مردمی که تعالیم اسلام در عمق و جان بسیاری ازآنان جا نگرفته بود، تسلیم وقایع پیشآمده در سقیفه بنیساعده شدند و دم فروبستند. برخی بیتفاوت و برخی از ترس گروه دیگری و از روی طمع حق را یاری نکردند. ماحصل این رویداد به خلافترسیدن ابوبکر در سال 11ق بود. انحرافی که به شکل یک «جریان» حسابشده آغاز شد و با وعدهها و وعیدها و نیز با تطمیعها و تهدیدها جا افتاد. بشیربنسعد از انصاری که زمینه خلافت را برای ابوبکر فراهم ساخته بود، با گروهی از انصار گفت: «ای ابوالحسن چنانچه این سخنان تو را انصار قبل از بیعت با ابوبکر شنیده بودند هیچ کس در گفته تو اختلاف نمیکرد. حضرت فرمود: ای مردم! آیا سزاوار بود که من جنازه رسول خدا(ص) را بر زمین گذاشته و بدون توجه به تجهیز و تکفین و دفن او میآمدم و بر سر خلافت منازعه میکردم؟! به خدا قسم که هیچ فکر نمیکردم کسی خود را برای خلافت عنوان کند و در آن با ما اهلبیت منازعه نموده و کار شما را انجام دهد؛ زیرا رسول خدا در غدیرخم برای هیچ کس جای عذر و بهانه و حرفی باقی نگذاشت، پس شما را قسم میدهم به خداوند که هر کس در روز غدیر حضور داشته و این فرمایش پیامبر(ص) مَولاه فَهَذا عَلیٌّ مَولاه تا آخر را شنیده است از جایش برخاسته و هم اکنون شهادت دهد». زیدبنارقم گوید:« از میان آنان (تنها) دوازده نفر از بدریون برخاسته و گواهی دادند و من نیز از کسانی بودم که آن حدیث را از پیامبر(ص) شنیده بودم؛ ولی آن روز کتمان نمودم، و به همین جهت به نفرین علیبنابیطالب دو چشمم نابینا گشت» (طبرسی، 1387: 1/168و169). در این بین، گروهی از یاران حضرت رسول(ص) به بیعت با ابوبکر در سقیفه معترض شدند و خواستار خلافت و رهبری اهلبیت پیامبر(ص) شدند. یعقوبی نام این اشخاص را چنین بیان میکند: «عباسبنعبدالمطلب، فضلبنعباس، زبیربنعوام، خالدبنسعیدبنعاص، مقدادبنعمرو، سلمانفارسی، ابوذرغفاری، عماربنیاسر، براءبنعازب و ابیبن کعب» (یعقوبی، 1362: 1/523). دستهای از اصحاب کبار پیامبر(ص) نیز در محله بنیبیاضه اجتماعی شبانه تشکیل دادند تا صبح سهشنبه جلو بیعت با ابوبکر را بگیرند. اعضای این اجتماع عبارت بودند از: «عمار، مقداد، سلمان، ابوذر، عبادهبنصامت، ابوالهیثمبنالتیهان و حذیفهبنیمان که به اتفاق برآءبنعازب به در منزل اُبیبنکعب رفتند و او را با نظر خود همراه کردند» (جوهری، بیتا: 46). در این باره، عبداللهبنمسعود ازجمله کسانی است که در منابع دست اول تاریخی از او نشانی یافت نمیشود که در مقابل این جریان انحرافی (سقیفه) ایستادگی کرده باشد و از حقانیت الهی حضرت علی(ع) دفاع کرده باشد. کسی که در جایگاه یکی از صحابه برجسته پیامبر(ص)، در دوران سخت سیزدهساله بعثت پیامبر(ص) و زمان هجرت ایشان از مکه به مدینه همدوش و یار ایشان بود و همواره همچون دیگر صحابه پیامبر(ص)، در سختترین وضع ممکن در معرض شکنجههای روحی و جسمی بود و این دوران را تحمل کرد، تا کارنامه شایستهای از خود به یادگار گذارد.
عبداللهبنمسعود در دوران خلافت عمربنخطاب (13تا23ق) پس از ابوبکر، در سال 13ق، خلافت به عمربنخطاب رسید. عبداللهبنمسعود برای حفظ هماهنگی مسلمانان، حتی در این دورهها نیز، در صحنههای جنگی که پیش میآمد در نقش سرباز شرکت میکرد تا از کیان اسلامی و موجودیت اسلام دفاع کند. عمر همچنین وی را در سِمت آموزگاری برجسته و کارشناس امور دینی و قرآنی به کوفه اعزام کرد و او بنای مدرسه کوفه را در آن شهر گذاشت (ابنحجر، 1415: 1/58) و سِمت معلمی کوفه را به عهده گرفت. به همین منظور، عمربنخطاب برای مردم کوفه نوشت: «ای مردم کوفه شما َسر اعرابید و سالار آن و شما تیرِ من هستید که با آن هر که را از هر سو آهنگ میکند نشانه قرار میدهم، اینک عبداللهبنمسعود را برای شما برگزیدم و پیش شما گسیل داشتم و شما را برای استفاده از او برخود ترجیح دادم» (ابنسعد، 1410: 6/454؛ بلعمی، 1373: 3/519). خلیفه دوم عماریاسر را در سِمت حاکم کوفه به این شهر فرستاد و همراه او ابنمسعود را در جایگاه معاون عمار و معلم قرآن و سرپرست بیتالمال به کوفه فرستاد (ابنحجر، 1412: 3/609؛ ابنابیالحدید، 1378: 10/106). او در نامهای به مردم کوفه چنین نوشت: «همانا من عماریاسر را بهعنوان امیر و حاکم بهسوی شما فرستادم، همراه او عبداللهبنمسعود را بهعنوان معلم و معاون با او فرستادم. این دو از برگزیدگان نیکسرشت اصحاب رسول خدا(ص) هستند، به آنها اقتدا کنید و از این دو نفر پیروی نمایید و گفتارشان را بشنوید. من با فرستادن عبداللهبنمسعود بهسوی شما، شما را بر خودم ترجیح دادم» (ابناثیر، 1409: 3/258). در زمان خلافت عمر، ابنمسعود میکوشید که چندان با قدرت حاکمه درگیری پیدا نکند. «عبداللهبنمسعود جایی که نص از کتاب یا سنت وجود نداشت، به روش عمربنخطاب، از نظر خود بهره میگرفت. همو درخصوص عمر میگفت: اگر همه مردم به راه و مسیری روند و عمر به راه و مسیری دیگر رود، من راه و مسیر عمر را میروم. او جز در موارد بسیار اندک و نادر با عمر مخالفت ننمود..» (ابنحجر، 1415: 1/59).
عبداللهبنمسعود، نشر یا منع حدیث با اندک ﺗﺄملی در جریانهای شکلگرفته پس از رحلت پیامبر(ص)، مُبرهن است که پس از ایشان دو جریان متمایز بروز کرد: جریانی که بر کتاب الله و سنت رسول خدا(ص) تکیه و ﺗﺄکید میکرد و بر ژرفنگری بدانها و ﺗﺄمل در آن و تفسیر قرآن و تدوین و ثبت سنت رسول خدا(ص) اصرار میورزید؛ در مقابل جریانی که ازیکسو شعار «حَسبُنا کتاب الله» (بخاری، 1407: 1/120) سر میداد؛ اما از تدبر و تفسیـر آن جلـوگیری میکرد و ازسـویدیگر، از ثبت و ضبط سنت پیامبر(ص) منع میکرد که ثمره ناگوار این عقیده ایجاد مکتب «اجتهاد و رای» در میان صحابه و همچنین تابعان و دیگر مسلمانان بود. استاد محمدتقی شریعتی با نگرش عمیق و دقیقی بر روند شکلگیری جریانهای پس از رسول الله(ص) مینویسد: «... در سابق، خاطرنشان ساختیم که چون پیامبر در آخرین ساعات حیاتش خواست چیزی بنویسد، نگذاشتند و بهانهشان این بود که پیامبر(ص) در حال بیماری است و قرآن ما را بس است؛ ولی آنان بعد متوجه شدند که احادیث دیگری هست که همان مقصود را که پیامبر(ص) میخواست در آن موقعیت خاص ﺗﺄکید و تسجیل کند، میفهماند. این بود که بهطور کلی از روایت و نقل حدیث و نوشتن آن جلوگیری کردند و سخت ممانعت نمودند» (شریعتی، بیتا: 156). علامه سیدمرتضی عسکری درخصوص علت اصلی منع حدیث توسط خلفا مینویسد: «... اکنون فراموش نکنیم که منع تدوین، به دلیل جلوگیری از نشر فضایل علی(ع) شکل گرفت؛ بهویژه به روزگار معاویه که بر کتمان فضایل مولا تاکید میشد و بر منابر به آن بزرگوار دشمنام داده میشد» (عسکری، 1373: 1/64). اینکه ابوبکر پس از رحلت پیامبر(ص) حدیث را عامل اختلاف معرفی کرد، این مطلب بدون تردید با موضوع جانشینی پس از پیامبر(ص) ارتباط داشت؛ زیرا پس از رحلت رسول خدا(ص) مسلمانان در موضوع خلافت دچار اختلاف شدند و وجود احادیثی که در فضیلت علی(ع) و اهلبیت ایشان وارد شده بود، عاملی برای تشدید اختلافات بود. «به همین منظور همواره از جانب او و عمر تعابیری چون بَینَنا وَ بَینَکُم کِتابَ اللهِ فَاحِلُّوا حَلالَهُ وَ حَرَّمُوا حَرامَه وَ حَسبُنا کِتابَ اللهِ وجَرِّدُو القرآنَ وَ اَقِلُّوالرِّوایَه عَن رَسُولِ اللهِ» (ذهبی، 1374: 1/7). سیاست وضعشده از ناحیه خلفا، موجب شد که یاران رسول خدا(ص) در قبال نقل یا نگارش حدیث مواضع متفاوتی اتخاذ کنند. به این صورت که برخی از سیاست منع تبعیت کردند و از نقل و نشر حدیث روی برتافتند؛ همچنان که به نقل از سیوطی: «سلف (صحابه و تابعین) در کتابت حدیث اختلاف نمودند جمعی مانند ابنعمر و ابنمسعود و زیدبنثابت و ابوموسیاشعری و ابوسعیدخدری و ابوهریره و ابنعباس (از نقل حدیث) کراهت داشتند و...» (سیوطی، بیتا: 2/64). نصوصی از تاریخ برجایمانده است که حاکمیت وقت، یعنی خلفای سهگانه، بههیچروی نشر فضایل اهلبیت علیهمالسلام، بهویژه حضرت علی(ع) و جایگاه ایشان را برای رهبری و خلافت مسلمانان پس از پیامبر(ص) برنمیتابیدند. آنان از هرگونه اقدامی برای محو فرامین پیامبر(ص) دریغ نمیورزیدند. در همین خصوص فردی ابُیبنکعب را در مدینه میبیند و از او میپرسد: «پس از پیامبر(ص) چه شد؟! ُابی پاسخ نمیدهد. مرد اصرار میکند و میگوید شما صحابیان را چه شدهاست؟ چرا حق را نمیگویید؟ ابُی به این بسنده میکند آنان که سیاست را بدینسان گره زدند، هم خود هلاک شدند و هم دیگران را هلاک کردند». در همین حال، مردم چون بیشتر نزدیک او میشوند تا بیشتر بشنوند، ابیبنکعب راه خویش را به سمت خانهاش پیش میگیرد. در همین حال آن شخص میگوید که ابی میرفت و میگفت به خدا سوگند اگر تا جمعه زنده ماندم، همه چیز را میگویم و از ملامت ملامتگران هراس به دل راه نمیدهم و آنچه از رسول خدا(ص) شنیدهام باز میگویم؛ زنده بمانم یا کشته شوم و... . و من چون پگاه پنجشنبه بیرون آمدم کوچه خانه ابُیبنکعب را پر از جمعیت دیدم، همگی گفتند سرور مسلمانان اُبیبنکعب مرد ؟!! (ابنسعد، 1410: 3/500). او تردیدی باقی نمیگذارد که اُبیبنکعب پس از این اعلام، در سال 30ق و در زمان خلافت عثمان، سر به نیست شد (ابنسعد، 1410: 3/382؛ بهبودی، 1368: 33). کار به جایی رسیده بود که حذیفهبنیمان، از صحابه عالیقدر پیامبر(ص) که اسرار فراوانی را پیامبر(ص) بر او عرضه کردند و بین او و عمار عقد اخوت بستند و مسلمانان او را صاحب سِرّ رسولالله(ص) مینامیدند و بسیار به او مراجعه میکردند، میگفت: «اگر آنچه را میدانم بگویم و بر کرانه جویباری باشم و دستهایم را دراز کنم و آب برگیرم، قبل از آنکه آب را به لبانم برسانم، کشته خواهم شد» (متقیهندی، 1409: 13/345). همچنانکه بیان شد رفتار صحابه پیامبر(ص) با موضوع نقل و نشر حدیث متفاوت بود؛ ازجمله صحابه پیامبر(ص) عبداللهبنمسعود بود که از پیامبر(ص) احادیثی نقل کرده است؛ اما عبداللهبنمسعود نیز در هر زمان و موقعیتی احادیث پیامبر(ص) را نشر و نقل نمیکرد. حسینیجلالی در کتاب معروف خود، تدوین السنه الشریفه، پس از ذکر سند از قول عبدالرحمنبناسود و او به نقل از پدرش آورده است: علقمه کتابی از مکه یا یمن آورده بود و آن صحیفهای بود که در آن احادیثی درباره اهلبیت پیامبر(ص) درج شده بود. به اتفاق علقمه بر عبداللهبنمسعود وارد شدیم و صحیفه را به او دادیم. وی کنیزکی را صدا زد و درخواست کرد تا طشت آبی فراهم کند. به او گفتیم ای ابوعبدالرحمن (ابنمسعود) در آن بنگر، احادیث حسن و نیکویی در آن وجود دارد؛ اما عبداللهبنمسعود درحالیکه آنها را با آب میشست گفت: نَحنُ نَقُصُّ عَلَیکَ اَحسَنَ القَصَصِ بِما اُوحَینا اِلَیکَ هذا القُرآنَ (یوسف، 3) (حسینیجلالی، 1413: 412). اشاره به آیه 3 سوره یوسف که میفرماید: «ما شیوا و گویاترین سخن را با وحی این قرآن برایت حکایت میکنیم». سپس عبداللهبنمسعود گفت: «دلها بسان ظرفهایی هستند آنها را با قرآن سرگرم نمایید و به غیر قرآن مشغول نسازید». سیدمحمدرضا حسینیجلالی پس از ذکر این روایت بهنقل از ابنعبدالبر مینویسد: «صحیفهای که به این وسیله از بین رفت، محتوای واضح و روشنی داشت. این صحیفه بنابه نقل علقمه مشتمل بر روایات زیبایی درباره اهلبیت(ع) بود و با آنکه علقمه از ابنمسعود درخواست کرده بود تا به آن نظری بیفکند، معهذا عبداللهبنمسعود توجه نکرد و آن را از بین برد. اما از ملاحظه این روایت میتوان دریافت که هیچ یک از توجیهات ذکرشده برای ازبینبردن این صحیفه مدنظر نبودهاست به سبب اینکه اولاً محتوای صحیفه قابل اختلاط با قرآن نبود؛ ثانیاً در صحیفه چیزی معارض با قرآن وجود نداشت؛ ثالثاً در صحیفه اثری از خرافات اهل کتاب در بین نبود؛ رابعاً مطالعه روایات این صحیفه موجب انصراف از قرآن نمیگشت. چراکه مجرد چند حدیث آن هم در صحیفهای مختصر، انسان را از قرآن باز نمیدارد. بااینهمه عبداللهبنمسعود آن را از بین برد آن هم با این توجیه که مطالب قرآن بینیازکننده از روایات صحیفه است (و بهعبارتی همان شعار معروف خلیفه دوم حسبنا کتاب الله). اما اگر خوب بنگریم درمییابیم که محتوای صحیفه مذکور با منافع طبقه حاکمه در تضاد بودهاست. زیرا احادیث آن صحیفه احتمالاً در فضیلت اهلبیت(ع) وارد شده و بر خلافت و جانشینی آنان پس از رحلت رسول خدا(ص) تصریح داشتهاست. این احادیث همچنین اهلبیت(ع) را عدل قرآن قرار داده بود و آن همان دو امانتی است که پس از رسول خدا(ص) در بین مردم باقی ماند» (حسینیجلالی، 1413: 412). برای روشنترشدن بحث فوق باید گفت که چرا ابوبکر با تعبیری چون: «بَینَنا وَ بَینَکُم کَتابَ اللهِ فَاَحِلُوا حَلالَه وَ حَرِّمُواحَرامَه» وصیت پیامبر(ص) را نادیده گرفت؛ همچنین چرا خلیفه دوم در آستانه وفات پیامبر(ص) از آوردن قلم و کاغذ برای آن حضرت جلوگیری کرد و با نسبتدادن هذیان به رسول خدا(ص) و نیز با سردادن شعار «حَسبُنا کِتابَ اللهُ» جامعه اسلامی را از وصیت پیامبر(ص) مستغنی دانست؟ و چرا در ابتدا قرآن را برای هدایت مسلمانان کافی اعلام کردند و پس از مدتی، طبق قرائن گفتهشده، از تفسیر آن رویگردان شدند؟ هاشم معروفالحسنی نیز در اثر معروف خود، در اسات فیالحدیث و المحدثین، با بیان ازبینبردن احادیث آن صحیفه توسط ابنمسعود و ذکر این جمله او که گفته «دلها ظرف فرا گیرنده است؛ آنها را به جز قرآن مشغول نکنید» به انحراف عبداللهبنمسعود از ولایت علوی اشاره کرده است و تصریح کردهاست که او با دگراندیشان در حاکمیت وقت، در برابر مولا علی(ع) همسویی میکرده است و بر چرخ خلافت میچرخیده است (معروفالحسنی، 1398: 22). این دیدگاه را تنی چند از پژوهشگران پذیرفته و بدان ﺗﺄکید کردهاند و برخی در تبیین توضیح و ﺗﺄیید این دیدگاه به روایت یادشده استناد کردهاند و نوشتهاند: «موضوع احادیث که احادیث نیکویی بوده، با اهلبیت(ع) مرتبط بوده است. راوی (علقمه) به این نکته توجه داشته و ازاینروی بدان ﺗﺄکید کرده است تا عبداللهبنمسعود را به محتوای روایات متوجه سازد؛ اما وی وقعی ننهاد و احادیث را تباه ساخت» (حسینیجلالی، 1413: 412).
عبداللهبنمسعود در دوران خلافت عثمانبنعفان (23تا35ق) عفانبنمسلم از ابووائل نقل میکند که: «چون عثمانبنعفان (سال 23هجری) به خلافت رسید، عبداللهبنمسعود هشت روزه از مدینه به کوفه رفت و پس از حمد و ثنای الهی گفت: امیرالمومنین عمربنخطاب درگذشت و هیچ روزی را پرهیاهوتر از آن روز ندیدم و ما اصحاب محمد(ص) جمع شدیم و کوتاهی و قصوری نکردیم و با فردی برتر و بهتر از خودمان، عثمان، بیعت کردیم و شما هم با او بیعت کنید» (ابنسعد، 1379: 3/54). عبداللهبنمسعود در عصر خلافت عمر به دستور او و سپس به دستور عثمان همچنان خزانهدار بیتالمال کوفه باقی ماند، تا اینکه عثمان ولیدبنعقبه، برادر مادری خود، را حاکم کوفه کرد. انحراف و فساد و حیف و میل بیتالمال و شرابخواری ولید باعث شد که او با اعتراض شدید مردم کوفه روبهرو شود. عبداللهبنمسعود نیز بهشدت به او اعتراض کرد و بالاخره کلیدهای بیتالمال را نزد ولید انداخت و به مردم کوفه گفت: «کسی که برنامه اسلام را تغییر دهد، خداوند او را واژگون سازد و کسی که دستورهای اسلام را جابهجا کند، خداوند بر او غضب خواهد کرد. اینکه حاکم شما (ولید) برنامه و دستورهای اسلام را تغییر داده و دگرگون نمودهاست. آیا فردی مثل سعدوقاص باید عزل شود و به جای او ولیدبنعقبه نصب شود؟» (امینی، 1366: 9/3).
مخالفت عبداللهبنمسعود با عثمان در جمعآوری قرآن از مجموع برخی روایات شیعه و اهلسنت چنین برمیآید که اکثر صحابه و حتی امیرالمومنین علی(ع) بر عمل عثمان در جمعآوری قرآن ﺗﺄکید کردهاند. پس از آنکه حضرت علی(ع) به خلافت رسیدند، مردم را برآن داشتند تا به همان مصحف عثمان ملتزم باشند و تغییری در آن ندهند؛ هرچند در آن غلطهای املایی وجود داشته باشد. این از آن نظر بود که از آن پس هیچ کس با حربه اصلاح قرآن، تغییر و تحریفی در آن به وجود نیاورد؛ ازاینرو حضرت علی(ع) ﺗﺄکید فرمودند که از امروز هیچ کس نباید به قرآن دست بزند و دستور «اِنَّ القرآن لا یُهاج الیوم و لا یُحّول» را قاطعانه صادر کردند ( طبرسی، 1387: 1/218). بنابراین اجماع علمای شیعه برآن است قرآنی که امروزه در دست است، همان قرآن کامل و جامع است و هرگز دچار تحریف و تغییر نشده است و قرآن 114 سوره است (مجلسی، 1403: 92/41و42؛ معرفت، 1381: 116و117). شاید عبداللهبنمسعود تنها کسی بود که با سرسختی بسیار در این کار با عثمان مخالفت میورزید (ابناعثمکوفی، 1372: 971). گویا عوامل روانی و احساسی، در کنار سایر عوامل، به این مخالفت مدد میکرد. ابنمسعود در آغاز امر از تسلیم مصحف خود به عثمان خودداری میکرد؛ چون برای او سخت ناخوشایند بود که زیدبنثابت کم سن و سالتر از او، متصدی گردآوری و جمعآوری قرآن باشد (حجتی، 1382: 445). همچنین ابنمسعود میگوید: «مرا از این کار کنار میزنند و آن را به کسی (زید) میسپارند که قسم به خدا آنگاه که او در صلب مردی کافر بود، من اسلام را پذیرفته بودم» (سجستانی، 1936: 25). اما به هر ترتیب، عبداللهبنمسعود بعدها از رفتار خود درباره جمعآوری قرآن نادم شد و با جماعتِ اصحاب و گردآورندگان قرآن، همراه و هم سخن شد (ابنعطیه، 1954: 95). بههرحال مصحف عبداللهبنمسعود از نظر ترتیب و تنسیق، بهشدت با ترتیب مصحف حضرت علی(ع) متفاوت بود و همچنین در مصحف او معوذّتین، یعنی سوره فلق و سوره ناس، و نیز سوره حمد، فاتحةالکتاب، نگارش نشده بود. کار او را در حذف نگارش این سه سوره چنین توجیه کردهاند که غالب مردم و بلکه همه مسلمانان این چند سوره را حفظ کرده بودند و چون مردم از لحاظ نسیان و فراموشی به این سه سوره مصونیت داشتند، ابنمسعود آنها را در مصحف خود نیاورد (ابنعطیه، 1954: 95و96). علیبنالحکم میگوید که عبداللهبنفرقد و معلیبنخنیس برای من نقل کردند که ما «محضر امام صادق(ع) بودیم و ربیعهالرأی نیز با ما بود. در آنجا پیرامون قرآن سخن به میان آمد و امام صادق(ع) فرمود: اگر ابنمسعود قرآن را طبق قرائت ما نمیخوانده است، گمراه بوده است. ربیعه گفت: گمراه؟ امام(ع) گفت: بلی، گمراه». امام صادق(ع) اضافه کردند: ما قرآن را طبق قرائت اُبی میخوانیم. شاید در آن مجلس درباره قرائتهای غیرمتعارف ابنمسعود بحث شده است و امام(ع) به آنان تذکر داده است که این قرائتها جایز نیست و قرائت صحیح همان قرائت عامّه مسلمانان است و کسی که از این روشِ متداول عامّه تخطّی کند، گمراه است؛ زیرا چنین کسی از روش مسلمانان که نسلبهنسل از پیامبر(ص) فرا گرفتهاند، عدول و تخطی کرده است و به فرض صحت نسبت، اگر ابنمسعود قرآن را برخلاف روش مسلمانان قرائت میکرده است، گمراه است؛ زیرا طریق میانه طریقی است که جامعه مسلمانان در آن مشی میکنند و کسی که از این میانه گام برون نهد، هر کس که باشد، گمراه خواهد بود (معرفت، 1381: 221و222).
مؤسس مدرسه تفسیری کوفه با گسترش رو به افزون اسلام و آغاز فتوحات اسلامی در بلاد دیگر، این احساس در بزرگان صحابه به وجود آمد تا علوم و معارف اسلامی را که از وحی سرچشمه گرفتهاند، به پهنای گیتی بگسترانند و دیگران را از این فیض عظمی سیراب کنند. البته تمامی صحابه در مراتب علمی و دانش اسلامی یکسان نبودهاند و برحسب استعدادها و مواهب ذاتی و مقدار حضور علمی نزد پیامبر(ص)، درجات متفاوتی داشتهاند و هر یک طبق ظرفیت خود از آن منبع سرشار بهره بردهاند. از میان صحابه پیامبر(ص) چهار تن به تفسیر قرآن مشهورند و پنجمی ندارند، اینان عبارتاند از: 1. امیرمومنان علی(ع) که سرآمد و داناترین آنهاست؛ 2. عبداللهبنمسعود؛ 3. اُبیبنکعب؛ 4. عبداللهبنعباس که از نظر سن کوچکترین آنهاست؛ ولی در رواج تفسیر از دیگران جلوتر است (معرفت، 1379: 1/194). عبداللهبنمسعود مؤسس و بنیانگذار مدرسه کوفه بود. خلیفه دوم در سال 21ق او را بهدر سِمت معلم و مفسر قرآن و همچنین وزیر عمار به کوفه فرستاد (ابنحجر، 1415: 1/58). «... راه و روش عبداللهبنمسعود نزدیک به روش عمربنخطاب بود و براساس روش او، جایی که نص از کتاب یا سنت وجود نداشت از نظر خود بهره میگرفت. عبداللهبنمسعود میگفت: اگر همه مردم به راه و مسیری روند و عمر به راه و مسیری دیگر رود، من راه و مسیر عمر را میروم که جز در موارد بسیار اندک و نادر با او مخالفت ننمود. خلیفه دوم هنگامیکه گروهی از انصار را به سمت کوفه فرستاد از کثرت حدیث پیامبر(ص) آنها را نهی کرد و به آنها گفت: شما به سمت قومی میروید که بیشتر قرآن میخوانند؛ پس در صورت مواجهشدن با آنها کمتر برایشان روایت نقل کنید. به همین سبب اهل کوفه فقه را بر قاعده تخریج، قانون فتوادادن و رای، بنا نهادند» (ابنحجر، 1415: 1/60). در مقایسه با مدرسههای دیگر، ازجمله مدینه، ویژگی این مدرسه در این است که اعتماد به رای و اجتهادش بیش از نقل است و این مطلب از کثرت مسائل خلاف در میان ایشان مشخص میشود (شوشتری، 1374: 17).
شاگردان مشهور عبداللهبنمسعود در کوفه مشهورترین شاگردان عبداللهبنمسعود که گفتار او را فرا گرفتند و برای مردم فتوا کردند و به نظرهای او عمل میکردند، عبارت بودند از: ربیعبنخثیم ثوری ربیعبنخثیم معروف به خواجهربیع یکی از اصحاب و شاگردان خاص عبداللهبنمسعود بود. ابنسعد از قول عبداللهبنربیع، پسر ربیع، مینویسد: «هر گاه ربیعبنخثیم پیش عبداللهبنمسعود میرفته است کس دیگری را اجازه رفتن پیش او نبوده است تا گفتوگوی آن دو تمام شود و نیاز یکدیگر را برآورند» (ابنسعد، 1379: 6/633). ربیعبنخثیم مردی زاهد، گوشهگیر، اهل وعظ و نصیحت، سکوت بسیار و ممتد، تهجّد، گریه مدام و ملازم نمازهای جماعت بود (عزیزی، 1380: 305). زمانیکه حضرت علی(ع) به قصد مقابله با معاویه عازم صفین بود، اکثر کوفیان برای عزیمت و جهاد به حضرت علی(ع) پاسخ مثبت دادند، جز اصحاب و یاران عبداللهبنمسعود؛ ازجمله عبیده سلمانی و ربیعبنخثیم و همراهانش. «ربیعبنخثیم که رهبری چهارصد تن را داشت، نزد امام آمد و گفت: ای امیرمؤمنان ما باوجود شناخت، فضل و برتری تو، در این پیکار (داخلی) شک داریم و نه ما و نه تو و نه دیگر مسلمانان هیچ کدام از وجود افرادی که با دشمنان بدون مرزی پیکار کنند بینیاز نیستیم، پس ما را در برخی مرزها بگمار که آنجا باشیم، در دفاع از مردم آن مناطق بجنگیم؛ پس علی(ع) او را به حدود ری فرستاد و نخسین پرچمی که در کوفه بسته شد پرچم (مأموریت مرزداری) ربیعبنخثیم بود» (منقری، 1370: 162). اکثر بزرگان شیعه اقدام خواجهربیع را مبنیبراینکه مرز حق و باطل را تشخیص نداد و در حقانیت سپاه حضرت علی(ع) در مقابل سپاه معاویه به شک افتاد و بهنوعی قعود کرد، نکوهش کردهاند. میرزاعبدالله افندی در ریاضالعلماء مینویسد: «خواجهربیع مسلمان درستی نبود گر چه در رجال الکشی او را از زهاد ثمانیه و او از تقوا پیشهها معرفی شده و میتوان کسانی را که به ثقهبودن او اشاره کردهاند مورد انتقاد قرار داد، بلکه این خواجه تا حد نفاق، نصب و کفر تنزل کرده بود و اصلاً شک او در علی(ع) شک در دین بود و یکی از کارهای زشت خواجه این بود که امامحسین(ع) را یاری نکرد، نه به کربلا رفت و نه با زبان و سخن او را یاری کرد درحالیکه لازم بود امامحسین(ع) را بهنحوی یاری کند، البته یارینکردن امامحسین(ع) ازسوی خواجهربیع مورد انتظار هم بود؛ چون او علی(ع) را (نیز) در جنگ صفین یاری نکرد» (افندی، 1401: 2/286و287). علامه سیدمحسن امینعاملی در اعیانالشیعه نقل میکند که خواجهربیع فهم و درک درست نداشت و در ولای علی(ع) مقامی نداشت و به همین علت در حقانیت جنگ علی(ع) با معاویه به شک افتاد؛ بنابراین اینکه میگویند او تقواپیشه بود، تقوای او مثل تقوای خوارج بود (امینعاملی، 1403: 6/453). همچنین آیةالله خویی در معجمالرجال اشاره میکند که: «علیبنمحمدبنقتبه که راوی ابومحمدفضلبنشاذان میباشد خواجهربیع را از زهاد ثمانیه و از تقواپیشهگان معرفی کرده، او (علیبنمحمدبنقتبه) ثقه نیست و وثاقت او ثابت نشده است و در ادامه میافزاید که خواجهربیع علی(ع) را رها کرد و در جنگ با معاویه شک کرد و ما نمیتوانیم حکم کنیم به اینکه او از تقواپیشهها بودهاست» (خویی، 1413: 7/169). بنابراین بدیهی است که در جنگ جمل و نهروان نیز خبری از ربیع نباشد. گفته شده است که خواجهربیع بیست سال سکوت کرد و غیر از ذکر خدا کلمهای به زبان جاری نمیکرد. پس از خبر شهادت امامحسین(ع)، ربیع با گفتن کلمه استرجاع و تلاوت «قُلِ اللّهمَّ فاطِرَ السمواتِ وَ الاَرضِ عَلِمَ الغَیبِ و الشهدهِ أَنتَ تَحکَمُ بَینَ عِبادِکَ فی ماکانُوا فیه یَختَلِفونَ: پروردگارا ای پدیدآورنده آسمانها و زمین، ای دانای آشکار و نهان، تو خود میان بندگانت در آنچه که در آن اختلاف میورزند داوری خواهی فرمود» (زمر، 46)، سکوت خود را شکست (ابنسعد، 1379: 6/641و642). اما گویا سوالکننده از پاسخ قانع نشده بود که بار دیگر از او پرسید: درباره قاتلان امامحسین(ع) چه میگویی؟ و او گفت: «ما اَقولُ! الی اللهِ ایّابُهُم وَ عَلیَ اللهِ حِسابُهم» است. او پس از این تا آخر عمر دیگر سخنی در این باره نگفت (ابنابیالحدید، بیتا: 7/93). مرتضی مطهری درخصوص خواجهربیع مینویسد: «تنها جملهای که غیر از ذکر و دعا از او شنیدند آن وقتی بود که اطلاع پیدا کرد که مردم حسینبنعلی(ع) فرزند عزیز پیامبر(ص) را شهید کردهاند؛ چند کلمه گفت در اظهار ﺗﺄثر و ﺗﺄسف از چنین حادثهای. میگویند بعدها استغفار میکرد که چرا من این چند کلمه را که غیر ذکر بود، به زبان آوردم. همین آدم در دوران امیرالمومنین(ع) جزء سپاهیان ایشان بوده است. یک روز آمد خدمت امیرالمومنین(ع) (در جنگ صفین) عرض کرد: «یا امیرالمومنین! إنا شَکَکنا فی هذَا القِتالِ». «إنا» را هم که میگوید معلوم میشود که او نماینده عدهای بوده است. یا امیرالمومنین(ع)! ما درباره این جنگ شک و تردید داریم، میترسیم این جنگ، جنگ شرعی نباشد. چرا؟ به جهت اینکه ما داریم با اهل قبله میجنگیم، ما داریم با مردمی میجنگیم که آنها مثل ما شهادتین میگویند. مثل ما نماز میخوانند، مثل ما رو به قبله میایستند.یا امیرالمومنین(ع) به من کاری واگذار کنید که در آن شک نباشد» (مطهری، 1383: 123). در مجموع خواجهربیع جز عبادت و اشتغال به خود، به آنچه در اطراف او اتفاق میافتد توجهی نداشت. همچنانکه آیتالله خویی وی را فردی میداند که از عبادتهای بسیار خود تنها به ظواهر و پوسته آن رسیده بود و از عمق و حقیقت بندگی محروم بود و مینویسد، او در معرفت، ضعیف بود (خویی، 1408: 7/168). مرگ ربیع در زمان عبیداللهبنزیاد و در کوفه بود (ابنسعد، 1379: 6/644)؛ بنابراین بین سالهای 61تا64 قمری درگذشت. جای این سوال است که ربیع در برابر حرکت مسلمبنعقیل و حادثه عاشورا و قیام شیعیان در کوفه چه عملکردی داشت؟
مسروقبناجدع همدانی مسروقبناجدع از دیگر شاگردان و اصحاب خاص عبداللهبنمسعود بود؛ بهطوریکه او را از پنج تن اصحاب خاص عبداللهبنمسعود و بنابر نظر برخی، نفر اول آن پنج تن میشمردند (ابنحجر عسقلانی، 1404: 10/100و101). شعبی میگوید: «من کسی کوشاتر از او در طلب علم ندیدم. او از شریح در مقام فتوا داناتر بود؛ ازاینروست که شریح قاضی موقعی که درمیماند، از او نظر میخواست» (ابنسعد، 1379: 6/529). علیبنمدینی میگوید: «هیچ یک از اصحاب ابنمسعود بر او پیشی نگرفت. او ازجمله اصحاب ابنمسعود بود که به مردم حدیث میآموختند. همزمان هم قاری و هم مفتی بود» (ابنحجر عسقلانی، 1404: 10/109تا111). او چندان نماز میگزارد که هر دو پایاش وَرم میکرد (ابنسعد، 1379: 6/527). ابنهلال ثقفی کوفی در الغارات مینویسد: «در کوفه فقهایی بودند که با امیرالمومنین(ع) دشمنی میکردند، آنها علی(ع) را ترک کردند و از کوفه خارج شدند و این در حالی بود که اهل کوفه بیشتر شیعه بودند، یکی از آنها مُرّه همدانی بود که به علی(ع) جسارت میکرد. بقیه عبارت بودند از مسروقبناجدع، اسودبنیزید، ابووائل شقیقبنسلمه، شریحبنحارث قاضی، ابوبردهبنابوموسیاشعری، عبداللهبنقیس، ابوعبدالرحمانسلمی و...» (ابنهلال ثقفی، 1373: 301). سَلَمهبنکُهیل روایت میکند که اسودبنیزید و مسروقبناجدع به خانه عایشه رفتوآمد داشتند و از علی(ع) بدگویی میکردند. قمیر، زن مسروق، میگوید که مسروق و اسود در سّب علی(ع) افراط میکردند؛ ولی مسروق قبل از مرگ هرگاه نماز میخواند بر علی(ع) صلوات میفرستاد. مسروق را در شمار سه نفری، مسروق و مره و شریح، نام بردهاند که به علی(ع) اعتقادی نداشتند (ابنابیالحدید، بیتا: 4/98). براین اساس، مسروق در هیچ یک از جنگهای امیرالمومنین (ع) شرکت نکرد و چون از او پرسیدند ای مسروق علی(ع) را در جنگها یاری نکردی؟ گفت اگر دو صف را در برابر هم ببینید و آنگاه فرشتهای نازل شود و بگوید: «وَ لا تَقتُلُوا أَنفسَکُم إن الله کانَ بِکمُ رَحیما:ً ای کسانی که ایمان آوردهاید..، یکدیگر را مکشید، همانا خدا با شما مهربان است» (نساء، 29)، آیا این مانع شما نخواهد بود؟ روایتی برجامانده است که بیان میکند مسروق این سخن را در صفین و در میان دو لشکر گفت و جولانی داد و دور شد (ابنسعد، 1379: 6/525). طبری مینویسد: «مسروق و مرّه همدانی از همراهی با علی(ع) در جنگ سر باز زدند و حقوق سالیانه خود را از او گرفته، به قزوین رفتند. مسروق در زمان حکومت ابنزیاد در کوفه سرپرست سواره نظام و ﻣﺄمور مالیات عبیداللهبنزیاد بود و سفارش کرد که او را در قبرستان یهودیان دفن کنند و دلیل آن را چنین بیان داشت: میخواهد وقتی از قبر خارج میشود کسی جز او (در آن جمع) به خدا و رسولش ایمان نداشته باشد» (طبری، 1415: 157). علامه تستری از وی نقل میکند: «او (مسروق) از کسانی بود که مردم را برای حمایت از عثمان تشویق میکرد و به مردم میگفت برای کمک به خلیفهتان قیام کنید» (تستری، 1410: 8/475و476). طبری در این خصوص مینویسد: «پس از نامه عثمان به شهرها جهت یاری او علیه شورشیان معاویه، از اصحاب رسول خدا(ص) و تابعین، ازجمله اصحاب عبداللهبنمسعود همچون مسروقبناجدع، اسودبنیزید و شریحبنحارث، عبداللهبنحکیم و... به ترغیب مردم میپرداختند و در کوفه بر انجمنها میگذشتند و میگفتند: ای مردم! سخن امروز باید نه فردا، اندیشه امروز نیکوست و فردا زشت. پیکار امروز حلال است و فردا حرام؛ به طرف خلیفه (عثمان) و حافظ امورتان حرکت کنید» (طبری، 1375: 6/2232) و این چنین مسروق به حمایت از عثمان پرداخت. مسروق زمانی از کارگزاران عشار (مالیاتبگیران) معاویه و زمانی قاضی سلسله در واسط بود و در همین پست از دنیا رفت. بدیهی است چنین شخصی، با این اندیشه سیاسی، درباره قیام کربلا چه موضعی داشته است؛ ازهمینروست که وی تیولدار عبیداللهبنزیاد بود (طبری، 1415: 157). مسروق در حال احتضار میگفت خدایا از دنیا نمیروم که به چیزی جز سنت پیامبر(ص)، ابوبکر و عمر اعتقاد داشته باشم. سرانجام او در سال 63ق در کوفه درگذشت (ابنسعد، 1379: 6/530). البته آیتالله معرفت در بیان شخصیت مسروق، او را فقیهی توانا و عابدی وارسته معرفی و عنوان میکند که مسروق از امیرمومنان علی(ع) کسب فیض میکرد و در تمامی جنگهای حضرت در رکاب ایشان بود و همچنین او افتخار شاگردی ویژه عبداللهبنمسعود را دارا بود (معرفت، 1379: 1/361و362). ایشان درخصوص جهتگیری مسروق به نفع عثمان اینگونه بیان میکند که شاید تنها برای حفظ وحدت و ایجادنشدن تفرقه بوده است، نه اینکه به عثمان عقیدهای داشته باشد (معرفت، 1379: 1/366). البته این با سیاستها و مواضع مسروق و همچنین نقل علامه تستری و طبری که پیش از این اشاره شد، در یک قالب نمیگنجد؛ چراکه بنابه نقل عجلی، مسروق عثمانیمذهب بود و مردم کوفه را به کمک و یاری عثمان فرا میخواند. همچنین مسروق با تبلیغات و سخنان خود، ابووائل را نیز که علویمذهب بود، به مذهب عثمانی درآورد (عجلی، 1405: 1/461). اما دفاع دیگری که آیتالله معرفت از مسروق میکند این است که گرامیداشتن عایشه توسط مسروق فقط به احترام پیامبر(ص) بود وگرنه خود مسروق را یکی از معترضان بر عایشه بهعلت ناهمگونی موضعش با عثمان میداند (معرفت، 1379: 1/367).
اسودبنیزید نخعی اسودبنیزید در زمان حیات پیامبر(ص) مسلمان شد؛ ولی پیامبر(ص) را ندید. اسود از بزرگان تابعین مُخَضرَم، یعنی کسی که دوران جاهلیت و اسلام را درک کرده باشد، و فردی فقیه، زاهد و عابد بود که راهب لقب گرفته بود (عجلی، 1405: 1/229). او یکی دیگر از اصحاب خاص ا بنمسعود بود که در کوفه فتوا میداد و مردم از آرا فقهی او پیروی میکردند (عجلی، 1405: 1/230؛ ابنکثیر، 1407: 9/13). اسود در ماه رمضان هر شب و در شبهای غیر از ماه رمضان، هر شش شب یک ختم قرآن انجام میداد (ابنسعد، 1379: 6/520). او در هر شب و روز هفتصد رکعت نماز میگزارد (عزیزی، 1380: 1/112). بهعلت روزهگرفتن زیاد بدنش سبزگون و زردفام میشد و حتی در مسافرت نیز روزه میگرفت و بهعلت روزهگرفتن بسیار، یک چشم او کور شد. ابنسعد به نقل از عبیداللهبنموسی نقل میکند: اسود در روزهای گرم که شتر نر چالاک سرخ موی از گرما سرگشته و بیتاب میشد، روزه میگرفت؛ تاآنجاکه از شدت گرما زبانش سیاه میشد (ابنسعد، 1379: 6/517و518).اسود در طول عمر خود هشتاد بار به حج و عمره رفت (ثقفیکوفی، 1373: 387؛ ابنسعد، 1379: 6/519). اسود را راس سرمایه (دینی) مردم کوفه و گرامیترین فرد در عراق نامیدهاند. او همچنین محبوبترین فرد نزد عایشه بود (ابنسعد، 1379: 6/520). حقیقت آنکه در میان اغلب مترجمان و سیرهنویسان عامه، در عبادت و پارسایی و زهد اسودبنیزید اتفاقنظر است؛ اما منزلت سیاسی و اجتماعی وی بهنحوی دیگر است؛ چنانکه ثقفیکوفی، مورخ شیعی قرن سوم قمری، در الغارات مینویسد: «مسروق و اسود به خانه عایشه میرفتند و درباره علی(ع) بدگویی میکردند، تا اینکه اسود بر همین اعتقاد مُرد. بنابه نقل همسر مسروق آن دو نسبت به سب علی(ع) افراط میکردند» (ثقفیکوفی، 1373: 301؛ ابنابیالحدید، بیتا: 4/97). طبق نقل طبری، اسودبنیزید ازجمله کسانی بود که در کوفه مردم را علیه شورشیانی که در مقابل عثمان قرار گرفته بودند، ترغیب میکرد (طبری، 1375: 6/2232). سیدمحسن امینعاملی در اعیانالشیعه یادآور میشود که نادرستی حال اسود و دشمنیاش با امیرمومنان(ع) روشن است و ازآنجاکه از عثمانبنعفان نیز فاصله گرفت، مذهبش به خوارج نزدیکتر بود (امینعاملی، 1403: 3/443). اسود همچنانکه در صفین حضور نیافت، در دیگر جریانات سیاسی کوفه در دهههای 40تا70قمری و قیام مختار نیز از او نامی برده نشده است. او مخالف مختار بود و او را کذاب مینامید. بههرحال چنین شخصی که گرامیترین فرد عراق بود و عبادت او در میان مردم ضربالمثل بود، به یقین در تحرکات سیاسی مذهبی کوفه در کانون توجه بود و جمع کثیری به او اقتدا میکردند. درنهایت اسود به سال 75قمری، در کوفه درگذشت (ابنسعد، 1379: 6/652). شریحبنحارثبنقیس (شریح قاضی) شریح از معدود فعالان قضایی و تاحدودی سیاسی صدر اسلام بود که در میان همه آشوبها و ناامنیهای عصر خلافت عمر، دوران عثمان، زمان امامعلی(ع)، معاویه، یزید و عبدالملکبنمروان متولی قضا در کوفه بود (عزیزی، 1380: 1/450). شاگردان خـاص عبداللهبنمسعود را پنج نفر دانستهاند و در اینکه شریح آخرین آنهاست، اختلاف نداشتهاند. او را در شمار سه نفری نام بردهاند که به علی(ع) اعتقادی نداشتند. این سه نفر عبارت بودند از مسروق و مره و شریح (ابنابیالحدید، بیتا: 4/98). از اقدامات شریح اینکه در روزهای پرتلاطم نهضت خونبار حسینی در کوفه، پس از آنکه ابنزیاد هانیبنعروه را دستگیر کرد و قبیلهاش، یعنیی مذحجیها، به حمایت از او مقر حکومت ابنزیاد را محاصره کردند که تنها چند ده نفر در آن حضور داشتند، شریح آنان را آرام کرد (طبری، 1375: 7/2945). مرحوم شهیدی در این باره مینویسد: «هنگامیکه مذحجیان گرداگرد قصر عبیداللهبنزیاد را محاصره کرده بودند، ابنزیاد ترسید و شریح قاضی را طلبید و گفت برو و هانی را ببین که زنده است؛ سپس ماجرا را به این مردم بگو! شریح به زندان رفت و هانی را مجروح و خونآلود دید؛ ولی وقتی با مردم روبهرو شد همین اندازه گفت که هانی زنده است، به خانههای خود برگردید و آنها هم پراکنده شدند. به این ترتیب با شهادت ناقصی که قاضی مسلمانِ دین به دنیا فروخته داد، فرصتی دیگر از دست هوادارن مسلم و هانی رفت و...» (شهیدی، 1389: 131). ابنزیاد نیز همینکه دانست مذحجیان برگشتهاند، دستور داد هانی را به بازار بردند و گردن زدند (دینوری، 1371: 287). بهاینترتیب، شریح قاضی که چهرهای نامآشنا و از بزرگان و مشایخ کوفه بود، حاکم خونریز کوفه را از ورطهای بزرگ نجات دهد. چهبسا شریح قاضی قادر بود با اقدامی انقلابی، در تغییر مسیر تاریخ و جلوگیری از فاجعه کربلا نقشی ایفا کند.
علقمهبنقیس نخعی علقمه از تابعین، مخضرمین و مفسران کوفی و ازجمله پنج شاگرد خاص عبداللهبنمسعود بود که به مردم قرآن و سنت میآموخت و مردم از نظریههای او بهرهمند میشدند (معرفت، 1379: 1/352). علقمه را شبیهترین فرد به عبداللهبنمسعود و مشهورترین شاگرد او دانستهاند؛ بهطوریکه گفتهاند هرگاه علقمه را دیدی ضرر نکردهای که ابنمسعود را ندیده باشی (ابنسعد، 1379: 6/535؛ ذهبی، 1410: 4/55). قرائت قرآن او بهگونهای شگفتآور عبداللهبنمسعود را به تعجب وامیداشت و با این عبارت که پدرم و مادرم به فدایت، از او میخواست که قرآن را با ترتیل تلاوت کند (ابنسعد، 1379: 6/533). از علقمه باعنوان شیخالقراء، فقیه، دانشمند و قاری کوفه نام بردهاند (ذهبی، 1410: 4/53). علقمه هر پنج روز یکبار قرآن را ختم میکرد (ابنسعد، 1379: 6/533). از مواضع سیاسی و اجتماعی او اینکه در جنگ صفین در کنار امیرالمومنین(ع) شرکت کرد و در آن جنگ، یک پای خود را از دست داد و برادرش اُبیّ نیز شهید شد (طبری، 1375: 6/2547)؛ اما پس از شهادت حضرت علی(ع) در جریانات سیاسی کوفه، بهخصوص حادثه کربلا و عراق، از علقمه خبری نیست و بهنظر میرسد که چنان گوشهنشینی انتخاب کرد که حتی حاضر نبود کوچکترین ارشادی به حاکمان وقت داشته باشد. درنهایت علقمه در سال 62قمری و در کوفه درگذشت (ابنسعد، 1379: 6/539).
مُرّهبنشراحیل هَمدانیکوفی ابواسماعیل مرّههمدانی از تابعین و مفسران کوفی بود. او را نیز ازجمله اصحاب عبداللهبنمسعود نام بردهاند (ابنسعد، 1379: 6/540). بهعلت کثرت عبادت او را مرّهالطیب و مرّهالخیر نام دادهاند (ابنسعد، 1379: 6/564؛ ثقفیکوفی، 1373: 563). گفتهاند که او در هر شب ششصد یا پانصد رکعت نماز میخواند (عجلی، 1405: 2/446؛ ثقفیکوفی، 1373: 564). از شدت عبادت و نمازخواندن زانوهای او چون زانوی شتر پینه بسته بود (ذهبی، 1410: 4/75). مرّه، همچون مسروق و شریح قاضی، ازجمله کسانی بود که به حضرت علی(ع) اعتقادی نداشت (ابنابیالحدید، بیتا: 4/97). ابونعیمفضلبندُکین از فِطربنخلیفه روایت کرده است که از مّره شنیدم میگفت: اگر علی(ع) شتری بود که صاحبانش با او آب از چاه میکشیدند، از آنچه بود برایش بهتر بود. از عمروبنمره روایت شده است که به مره گفتند: تو چگونه از فرمان علی(ع) سرباز زدی؟ گفت: قبل از دوره ما دارای سابقه خوبی بود؛ ولی ما به بدیهای او دچار شدیم. آیتالله خویی نیز ُمرّه را از دشمنان امیرالمومنین(ع) میداند و اشاره میکند که به حضرت ایمان نداشت (خویی، 1413: 19/142). ثقفی اضافه میکند که او در شب و روز پانصد رکعت نماز میخواند که یکی از مصیبتهای وارده بر امیرالمومنین(ع) همین عابدان ظاهرفریب و ریاکار بودند که با چهرههای فریبنده خود، برای آن حضرت مشکلات ایجاد میکردند. درنهایت، مره در سال 76قمری درگذشت (ثقفیکوفی، 1373: 564).
عبیدهبنعمروبنقیس سلمانی وی به عبیده سلمانی معروف بود و دو سال پیش از رحلت پیامبر(ص) مسلمان شد (ابنسعد، 1379: 6/539). عبیده ازجمله پنج تن اصحاب خاص عبداللهبنمسعود بود. ابنسعد در این خصوص میگوید: «یاران برگزیده عبداللهبنمسعود پنج تن بودند، برخی عبیده را بر همگی مقدم میداشتند» (ابنسعد، 1379: 6/540). او نیز همچون سایر فقها و بزرگان کوفه و دیگر اصحاب ابنمسعود در دین بسیار محتاط بود؛ تاآنجاکه سی سال جز عسل یا شیر یا آب ننوشید و از نوشیدن نوشیدنیهای متداول عصر خویش که احتمال حرامبودن آنها را میداد، خودداری کرد (ابنسعد، 1379: 6/541). عبیده با تاسّی از سیاست خلفا مبنیبر منع تدوین حدیث، پیش از مرگ تمام کتابهای خود را از بین برد (ابنسعد، 1379: 6/560). وی همانند دیگر همفکرانش که پرورشیافته مکتب علمی عبداللهبنمسعود بودند، از شرکت در جنگ صفین و پیوستن به سپاه امامعلی(ع) و نیز سپاه شامیان خودداری کرد؛ چراکه به نظرشان بازشناختن حق از باطل آسان نبود. وی از مخالفان مختار بود؛ ازاینرو از ترس اینکه مختار بر او نماز بخواند، وصیت کرد که اسودبنیزید نخعی بر او نماز بخواند. اسودبنیزید نیز پس از مرگ عبیده گفت: شتاب کنید تا پیش از آمدن درغگو، یعنی مختار، بر جنازهاش نماز گزاریم. اسود پیش از غروب آفتاب بر او نماز گزارد (ابنسعد، 1379: 6/542). تاریخ وفات او را در سال 72قمری گفتهاند (ابنسعد، 1379: 6/542).
عمروبنشرحبیل کوفی کنیهاش ابومیسره و از مفسران و عابدان و قاریان تابعی کوفی بود (ابنحجر عسقلانی، 1404: 8/42). او را برترین فرد قبیله َهمدان گفتهاند (ابنسعد، 1379: 6/554). در میان اصحاب ابنمسعود ازجمله شش نفری بود که عهدهدار تعلیم قرآن و سنت پیامبر(ص) بودند و مردم را از دانش خود بهرهمند میکردند (خطیب بغدادی، 1417: 12/299). ابومیسره را از شاگردان خاص ابنمسعود و حتی برتر از مسروق دانستهاند (ابنسعد، 1379: 6/554). ابومیسره نیز همانند دیگر فقها و قاریان کوفه بسیار اهل عبادت، روزه و شب زندهداری بود؛ بهطوریکه نقل میکنند از شدت عبادت زانوهای او همچون شتر پینه بسته بود (ابنحبان، 1363: 5/446). او از فضلای اصحاب ابنمسعود بود و امام مسجد بنیوادعه در کوفه بود (ابنسعد، 1379: 6/553). بههرحال در جریانات سیاسی اتفاقافتاده در دهههای 40تا60قمری، از او حرکت و برنامهای نقل نشده است.عمروبنشرحبیل در زمان حکومت عبیداللهبنزیاد و در سال 63قمری در کوفه از دنیا رفت و وصیت کرد که قاضی و امام مسلمانان، شریح، بر او نماز بخواند (ابنسعد، 1379: 6/556).
ابوعبدالرحمنسُلّمی نام او عبداللهبنحُبَیب کوفی بود؛ ولی به کنیهاش، ابوعبدالرحمنسلّمی، معروف است (ثقفیکوفی، 1373: 137). ابوعبدالرحمان امام جماعت مسجد کوفه بود و در روزهای بارانی که زمین گل میشد او را بر دوش به مسجد میبردند. ابوعبدالرحمن چهل سال در مسجد اعظم کوفه به تعلیم قرآن مشغول بود؛ همچنین او در مسجد عبداللهبنمسعود در کوفه به تدریس قرآن مینشست و به شاگردان خود میگفت که عثمان از رسول خدا(ص) روایت کرده است که فرمودند: بهترین شما کسانی هستند که قرآن بیاموزند و به دیگران یاد دهند. آنگاه به شاگردان خود میگفت: برای همین منظور است که من اینجا نشستهام (ابنسعد، 1379: 6/622). ابوعبدالرحمن از اصحاب عبداللهبنمسعود بود که در صفین در کنار حضرت علی(ع) شرکت کرد. ولی بعدها از علی(ع) جدا شد و به طرفداران عثمان پیوست (ثقفیکوفی، 1373: 378) و عثمانی شد (ابنحجر، 1404: 5/161). ابنابیالحدید در شرح خطبه56 نهجالبلاغه مینویسد: «از دیگر منحرفان از امیرالمومنین(ع) ابوعبدالرحمنسلمی قاری است» (ابنابیالحدید، 1368: 2/267و268). او درباره جنگهای حضرت علی(ع) به آن حضرت تهمت میزد که جسارت علی(ع) به این کارها چیزی نبود جز روایت پیامبر(ص) که بدریها هر کاری میخواهند بکنند؛ چراکه بخشوده شدهاند و این دلیل گستاخی علی(ع) در ریختن خونهاست (تقفیکوفی، 1355: 2/569؛ ابنابیالحدید، 1368: 2/268). ابوعبدالرحمان مربی و معلم پسر عمروبنحریث بود؛ همان کسی که نمیگذاشت یک نفر احادیث علی(ع) را در کوفه نقل کند (ابنحیان، 1363: 5/9). ابوعبدالرحمان سلمی از عثمان روایت میکرد، آن هم زمانی که کسی حق روایت از علی(ع) را نداشت. او درنهایت در زمان حکومت بشربنمروان در سال 73یا74قمری درگذشت (ابنحیان، 1363: 5/9).
ابووائل شقیقبنسلمه اسدیکوفی ابووائل نیز از اصحاب عبداللهبنمسعود و از عُبّاد زمانه خود بود (ابنسعد، 1379: 6/546). بنابر روایتی در نهروان حضور داشت و با خوارج جنگید (خطیب بغدادی، 1417: 9/269)؛ اما اخباری که از او نقل شده است، از تغییر موضع او نشان دارد و از این گفتهاند که وی علوی بود؛ ولی عثمانی شد (عجلی، 1405: 1/460). البته همانطورکه بیان شد عامل این تغییر تفکر سیاسیمذهبی او مسروقبناجدع، یکی دیگر از اصحاب ابنمسعود، بود (عجلی، 1405: 1/461). ابنابیالحدید درخصوص تغییر نگرش ابووائل مینویسد: «ابووائل علویمذهب بود و در صفین در کنار حضرت علی(ع) شرکت داشت؛ ولی پس از آن به مذهب عثمانی تغییر موضع داد و هر باری که یادی از صفین میکرد، اظهار پشیمانی مینمود و از آن تنفر و بیزاری میجست و میگفت عجب صفهای بدی بود» (ابنابیالحدید، 1368: 2/267). خلفبنخلیفه میگوید: (در صفین) ابووائل میگفت چهارهزار نفر بودیم که بیرون رفتیم و علی(ع) پیش ما آمد و چندان با ما گفتوگو کرد که دوهزار نفر از ما برگشتند (ابنابیالحدید، 1368: 2/267). او حتی ضد امیرالمومنین(ع) دروغپردازی میکرد (عجلی، 1405: 1/461). بههرحال او نیز همچون شیوخ دیگر، تحتﺗﺄثیر القائات و سیاستهای معاویه قرار گرفت و از مسیر و خط اهلبیت (ع) کناره گرفت. زمانیکه از او پرسیدند علی(ع) افضل است یا عثمان؟ گفت تا پیش از جنگها علی(ع)؛ اما اینک عثمان بر او افضل است! (بلاذری، 1424: 6/102). همچینن ابنهلال ثقفی از او در شمار فقها و قاریان کوفی دشمن علی(ع) نام برده است (ثقفیکوفی، 1355: 2/559). ابنسعد از قول ابووائل مینویسد: «میان من و زیادبنابیه، والی معاویه، آشنایی بود. همینکه حکومت بصره و کوفه هر دو برای زیاد فراهم آمد، به من گفت: همراه من باش، شاید از من بهرهمند شوی. زیاد ابووائل را به سرپرستی بیتالمال گماشت و سپس او را از آن شغل بر کنار ساخت» (ابنسعد، 1379: 6/542). ابووائل در زمان فرمانروایی حجاجبنیوسف در کوفه نیز ازطرف او پیشنهاد حکومت سلسله را دریافت کرد؛ ولی نپذیرفت (ابنسعد، 1379: 6/545). این نشاندهنده این است که ابووائل در دوران پیری نیز از همفکران حکام طاغوت وقت، ازجمله حجاج سفاک، بوده است. درنهایت ابووائل در سال 83قمری در کوفه درگذشت (ابنسعد، 1379: 6/545). گروه قاعدین پس از ارتحال پیامبر اکرم(ص) و بهوجودآمدن درگیری و کشمکش میان مسلمانان، گروهی با گردانندگان سقیفه همپیمان شدند و گروهی نیز در مقابل آنان قرار گرفتند و خلافت و امامت را حق الهی حضرت علی(ع) دانستند. در این بین گروهی از صحابه پیامبر(ص)، همچون عبداللهبنمسعود، بیطرفی و سکوت اختیار کردند و کمکم با سیاستهای خلفا همداستان شدند و زمینههای لازم برای رشد و تولد گروه قاعدین فراهم شد؛ همچنین خط انحرافی اعتزال از خطوط انحرافی بود که در زمان خلافت حضرت علی(ع) پدید آمد و در تضعیف حکومت آن حضرت نقش بسزایی داشت. بهعلت دعوت سردمداران و پیروان این خط به قعود از جنگ و کشمکشهای سیاسی، آنان در تاریخ و فرهنگ اسلامی گروه قاعدین نام گرفتند. در اختلافها و کشمکشهای سیاسی و نظامی دوران حکومت امیرالمومنین(ع) و بهویژه قیام امامحسین(ع) در کوفه، این گروه به دستاویز بیطرفی و دوری از فتنه در ورطه بیتفاوتی افتادند و از صحنه سیاسی و اجتماعی غایب شدند. آنان از یاری و پشتیبانی حکومت عدل علوی و از همکاری با خلیفه قانونی منتخب دریغ ورزیدند و در جنگهای سهگانهای که برای امامعلی(ع)پیش آمد، به بهانههای گوناگون خود را کنار کشیدند. آنان با مقام دینـی و مـوقعیتی که داشتنـد، مردم را به شک و تردید میانداختند و جبهه حضرت علی(ع) را تضعیف میکردند. این گروه با حضرت نجنگیدند؛ ولی رفتار آنان از جنگ رو در رو خطرناکتر بود؛ زیرا با کنارهگیـری خود، عموم مردم را به اهداف و مقاصد حضرت علی(ع) بیتفاوت میکردند. قاعدین در میان جامعه اسلامی صاحب نفوذ و اعتبار بودند؛ بهگونهایکه موضعگیری آنها بر مردم ﺗﺄثیرگذار بود؛ زیرا اکثر سران آنان از چهرههای موجه دینی و از خواص جامعه اسلامی شمرده میشدند و برخی عنوان صحابی نیز داشتند و وجیهالمله بوده و نزد عموم مسلمانان محترم بودند. ازاینرو کنارهگیری آنان از همکاری با امیرالمومنین(ع) نهتنها در عمل در ایجاد تردید و سردرگمی در اذهان عوام مؤثر بود، بلکه برخی از آنان ﺗﺄکید میکردند که مردم در خانههای خود بنشینند و نه جانب معاویه را بگیرند و نه جانب علی(ع) را. زمانیکه حضرت علی(ع) عازم صفین بودند و قصد مقابله با معاویه را داشتند، اکثر کوفیان برای عزیمت و جهاد به حضرت علی(ع) پاسخ مثبت دادند، جز اصحاب و یاران عبداللهبنمسعود که اکثر آنان از چهرههای موجه دینی و از خواص جامعه اسلامی بودند؛ ازجمله ربیعبنخثیم، مسروقبناجدع، عبیده سلمانی و... (منقری، 1373: 161و162). ربیعبنخثیم که رهبری چهارصد تن را داشت، نزد امام آمد و گفت: «ای امیرمومنان ما با وجود شناخت، فضل و برتری تو، در این پیکار (داخلی) شک داریم و... سپس از سپاه حضرت خارج شد» (منقری، 1370: 162). رویه و عملکرد اینان در جنگ صفین و پس از آن، بازتابهای منفی گستردهای بر روحیه کوفیان برجای گذاشت (منتظرالقائم، 1380: 189). بهگفته ثقفی در الغارات، برخی از فقهای کوفه با امیرالمومنین علی(ع) دشمن بودند و کینه آن حضرت را در دل داشتند؛ بنابراین از اطاعت ایشان سرپیچی کردند و خود را کنار کشیدند. یکی از آنها مُرّههمدانی و برخی دیگر مسروقبناجدع، اسودبنیزید، ابووائلسلمه، شریحبنحارث قاضی، ابوعبدالرحمنسلمی، ابوموسیاشعری، قیساینابیحازم، ابوبرده پسر ابوموسیاشعری و سهمبنطریف» بودند (ثقفیکوفی، 1373: 301). منقری در وقعه صفین مینوسید: «بیشتر مردم برای عزیمت و جهاد به علی(ع) پاسخ مثبت دادند. جز اینکه یاران عبداللهبنمسعود که عبیدهسلمانی و همراهانش نیز با آنان بودند نزد وی آمدند و به او گفتند: ما با تو رهسپار میشویم؛ ولی در لشکرگاه شما فرود نمیآییم و خود اردویی جداگانه میزنیم تا در کار شما و شامیان بنگریم. هرگاه دیدیم یکی از دو طرف به کاری که بر او حلال نیست دست یازید یا گردنکشی و ظلمی از او سر زد، ما بر ضد او وارد پیکار میشویم» (منقری، 1373: 161و162). ابووائل اسدیکوفی یکی دیگر از شاگردان مکتب تفسیری عبداللهبنمسعود میگفت که در صفین چهارهزار نفر بودیم که بیرون رفتیم و علی(ع) پیش ما آمد و چندان با ما گفتوگو کرد که دوهزار نفر برگشتند (ابنابیالحدید، 1368: 2/267). حال این سوال پیش میآید که در آن موقعیتی که امیرالمومنین(ع) نیاز به کمک و یاری داشت، آیا بیطرفی این گروه به نفع حکومت امیرالمومنین(ع) بود یا به نفع بنیامیه؟ به تعبیر امیرمومنان(ع) اینان نه از حق جانبداری کردند و نه با باطل مبارزه، لَم یَنصُرِالحَقَّ وَلَم یَحذُرِ الباطِلَ (نهجالبلاغه، حکمت368). آنان با حاضرنشدن در میان سپاهیان امیرالمومنین(ع) زمینههای لازم را برای ایجاد شک و دودلی میان سپاهیان فراهم آوردند. این حرکت جز تضعیف روحیه نیروهای امیرالمومنین(ع) و تقویت دشمن نتیجهای دربرنداشت و با گسترش تفکر قعود، رخوت و سستی کمرشکنی در میان جامعه اسلامی به وجود آمد که درنتیجه آن افراد دلیر و جنگجو و انسانهای مؤثر و صاحب نفوذ خانهنشینی را بر مبارزه با دشمن ترجیح دادند. احمدامین، نویسنده معروف مصری، در کتاب فجر اسلام در این خصوص مینویسد: «چنین معلوم میشود بیطرفی آنها به نفع بنیامیه بوده اگرچه آنها در صف بنیامیه داخل نشده و با نیروی شمشیر آنها را ﺗﺄیید نمیکردند؛ ولی سکوت و قعود آنها باعث ﺗﺄیید بنیامیه شده بود. با تمام اینها حکومت و خلافت بنیامیه را مشروع و مطابق حق میدانستند. اساس این عقیده نخست از یاران پیامبر(ص) پیدا شده بود؛ زیرا گروهی از اصحاب در آخر دوره عثمان از مداخله در شئون ملت و کشمکش داخلی خوداری کرده بودند» (احمدامین، 1969، 1/327). ظهور و بروز اندیشههای عبداللهبنمسعود را باید در مکتب و مدرسه تفسیری کوفه جستجو کرد که خود مؤسس آن بود. عبداللهبنمسعود شاگردان خود را تنها به ظاهر قرآن آشنا کرد و از بینش سیاسی آنها غفلت ورزید که ماحصل این نگرش و طرز تفکر در نحوه برخورد شاگردانش، همچون خواجهربیع و عبیدهسلمانی و...، در جنگ صفین مشاهده میشود؛ چراکه آنان شماری از بزرگان، فقها، شیوخ و قرا صاحبنام کوفه بودند که در سپاه امیرالمومنین(ع) حضور داشتنند؛ اما بهعلت همان تربیت یادشده، در لحظه وقوع فتنه نتوانستند حق را از باطل تشخیص دهند. به همین علت از سپاه حضرت خارج شدند. آری شاگردان و اصحاب ابنمسعود در کوفه که اکثر آنان از شدت عبادت بر پیشانی و زانوهایشان پینه بسته بود و پایگاه مرجعیت دینی و اعتقادی سایر مسلمانان محسوب میشدند، نقش بسزایی در ایجاد و بروز جریانها و رویدادهای سیاسی در دهههای 40تا60قمری عهدهدار بودند؛ چراکه اکثر آنان از بزرگان و شیوخ صاحبنام و ذینفوذ در کوفه بودند که در جایگاه امام جماعت مساجد کوفه، مرجع دینی و فکری سایر مسلمانان به حساب میآمدند. اما ﻣﺘﺄسفانه از این جماعت زهّاد، عبّاد، قرّا و لبادهپوشان پیشانی سیاه کوفه در نهضت عاشورای امامحسین(ع) هیچ رد پایی در همراهی یا روشنگری مردم علیه دستگاه حکومت فاسد یزید و ابنزیاد و همچنین همراهی با اصحاب امامحسین(ع)، همچون مسلمبنعوسجه و حبیببنمظاهر و قیام مسلمبنعقیل، مشاهده نمیشود؛ بلکه در مواقعی نیز با سیاستهای ابنزیاد، افرادی همچون مسروقبناجدع و قاضی شریح و...، هماهنگ و جیرهخوار حزب بنیامیه شدند.
تعامل یا تقابل عبداللهبنمسعود با اهلبیت علیهمالسلام داوری درباره ارتباط دوجانبه عبداللهبنمسعود و اهلبیت علیهمالسلام، بهویژه امامعلی(ع)، از قسمتهای بسیار دشوار زندگی این صحابی پیامبر(ص) است؛ چراکه مذهب و سلوک فکری و اعتقادی او در باب قائلبودن به امامت و ولایت او به حضرت امیرالمومنین(ع) در نقل رجالیون و مترجمان سنی و شیعه بهصورت شفاف بیان نشده است و گزارشهای بهجایمانده نیز گاه با یکدیگر تعارض دارند. بهنحویکه اندیشمندان بزرگی از شیعه همچون سیدمرتضی در کتاب الشافیفیالامامه، به نقل از علامه تستری، به بزرگی از ابنمسعود یاد میکند و بسیار او را تمجید میکند و میگوید: «شکی نیست که ابنمسعود از بزرگان صحابه و اهل طهارت و فضل و ایمان بوده و مدح و ثنای پیامبر(ص) را میکرده و پیامبر(ص) هم او را مدح مینموده است» (تستری، 1415: 6/600). همچنین علامه مامقانی از ابنمسعود به نیکی یاد میکند و میگوید که اموری وجود دارد که دلالت میکند ابنمسعود از محبان اهلبیت علیهمالسلام بوده است و خلافت دیگران را قبول نداشته است؛ ازجمله اینکه شیخصدوق از امامصادق(ع) روایت میکند که اولاً «ابنمسعود یکی از دوازده نفری بوده که با خلافت ابوبکر مخالفت کرده و گفته اهلبیت پیامبر(ص) بر خلافت او مقدم هستند؛ ازجمله علیابنابیطالب(ع) که باید آنچه خدا برای او قرار داده به او بدهید» (شیخصدوق، 1403: 2/464)؛ ثانیاً ابنمسعود از کسانی بوده است که در جریان تشییع جنازه حضرت زهرا(س) حضور داشته است و با آنکه این از اسرار شیعه بوده است، او ازجمله نمازگزاران بر دختر مکرّم پیامبر(ص) بوده است و این دلیلی است بر شیعهبودن و در کانون عنایتبودن او؛ ثالثًا ابنمسعود از کسانی بوده است که خودش از پیامبر(ص) روایتی را نقل کرده است که جانشینان پیامبر(ص) دوازده نفرند که همان حضرت علی(ع) و فرزندان ایشان هستند و پذیرفتنی نیست مسئلهای را که خودش نقل کرده است، قبول نداشته باشد و به آن معتقد نباشد (مامقانی، 1352: 2/216). علامه امینی نیز ابنمسعود را یکی از راویان حدیث غدیرخم میداند (امینی، 1396: 1/216). در مقابل این تعریف و تمجیدها از ابنمسعود، برخی از امامان شیعه علیهمالسلام و دیگر علمای بزرگ رجالی شیعه او را پیرو مذهب عامه دانستهاند و شواهدی در مخالفت ابنمسعود با حضرت علی(ع) نقل کردهاند؛ ازجمله فتاوایی که او در باب ارث داده است، با حضرت علی(ع) مخالف بوده است و قرائت قرآن او اختلافاتی با قرائت ائمه(ع) داشته است؛ یعنی ائمه علیهمالسلام بر قرائت او صحه نگذاشتهاند؛ ازجمله از امام باقر(ع) نقل شدهاست که فرمودند: «ابنمسعود دو سوره معوّذتین را از قرآن حذف کرده بود؛ درحالیکه پدرم فرمود ابنمسعود این کار را به رای خودش انجام داده است» (قمی، 1367: 2/450). کشی از قول فضلبنشاذان میآورد که امامصادق علیهالسلام فرمودند: «درمورد ابنمسعود و حذیفهبنیمان سوال شد. امام فرمودند حذیفه مانند ابنمسعود نمیباشد. حذیفه فرد پاک و خالصی بود؛ ولی ابنمسعود اشتباه کرده و با قومی عهد و پیمان بست و یار و یاور و همراه آنان گشته است و به نفع آنها سخن رانده است» (کشی، بیتا: 1144؛ خویی، 1408: 11/345). همچنین عبداللهبنفرقد و معلیبنخنیس نقل میکنند که ما نزد امامصادق علیهالسلام بودیم و همراه ما ربیعهالرای نیز حضور داشت، درباره فضل و شرافت قرآن صحبت میکردیم که امام فرمودند: ابنمسعود مانند ما قرآن قرائت و تفسیر نمیکند و او گمراه است. ربیعه پرسید گمراه؟ امام فرمودند، بلی گمراه؛ سپس فرمودند که ما قرآن را مانند قرائت علی(ع) قرائت و تفسیر میکنیم (کلینی، 1388: 2/635) آیتالله خویی نیز به نکوهش و جرح عبداللهبنمسعود پرداخته است و مینویسد: «تمامی روایاتی که (شیخ) صدوق بیان میکند (درخصوص بزرگداشت ابنمسعود) ضعیف هستند و چنانچه صحیح هم باشد، روایت ابنشاذان را نفی نمیکند، آن فتاوایی که از ابنمسعود نقل شده است و نیز روایاتی که وی را به گناه و خطا متهم میکنند، دلالت دارند، بر اینکه وی از امیرالمومنین(ع) تبعیت نمیکرد و از ایشان پیروی نمیکرد؛ بلکه استقلال در رای داشت. شیخصدوق در الفقیه از امامصادق(ع) روایت میکند که ابنمسعود به سبب دو چیز در نماز مردم مفسده ایجاد کرده است» (خویی، 1398: 10/321تا323). همچنین علامه عسکری نیز عقیده دارد ابنمسعود در زمان خلیفه اول و دوم همرای آنان شد؛ ولی در زمان عثمان به جاده صواب بازگشت و توبه کرد. قاضی نورالله شوشتری نیز درنهایت نتیجه گرفته است که علل یادشده و نیز آنچه در دفاع از گرایشهای اعتقادی وی گفته میشود و نیز درگیریهای او با عثمان، بهصورت الزامی امامیبودن وی را اثبات نمیکند (عزیزی، 1380: 1/615). اما درخصوص علتهایی که علامه مامقانی در تنفیحالمقال از قول شیخصدوق و در دفاع از ابنمسعود آورده است، باید بگوییم که اولاً آیتالله خویی روایت شیخصدوق را درخصوص اعتراض ابنمسعود به ابوبکر ضعیف دانسته است و اضافه کرده است، چنانچه صحیح هم باشد، روایت امامصادق(ع) به نقل از ابنشاذان را نفی نمیکند (خویی، 1398: 10/321و322) و در منابع دیگر، همچون احتجاج طبرسی، نام عبداللهبنمسعود در شمار معترضان به ابوبکر در غصب خلافت امیرالمومنین(ع) نیامده است (طبرسی، 1387: 1/169)؛ ثانیاً علامه مامقانی ابنمسعود را در زمره کسانی آورده است که بر پیکر حضرت زهرا(س)، دختر مکرم پیامبر(ص)، نماز خوانده است و این مطلب را نشانهای از شیعهبودن و از اسرار شیعه دانسته است. در این باره نیز باید گفت اشخاص و صحابه دیگری نیز جزء یاران امام علی(ع) و از مدافعان حریم امامت و ولایت امیرالمومنین(ع) بودند؛ اما با گذر زمان آن افراد جزء دشمنان قسمخورده حضرت علی(ع) شدند؛ همچون پسر عمه حضرت، زبیربنعوّام که بنابه نقل سیدرضی در نهجالبلاغه حضرت فرمودند: «الزبیر منی اهلالبیت...، زبیر از ما اهلبیت محسوب میشد تا اینکه فرزند نامبارکش عبدالله پا به مرحله جوانی گذاشت» (نهجالبلاغه، حکمت453).
توبه و استغفار عبداللهبنمسعود علامه تستری در تاویل آیه «وَ أتقُوا فِتنَهً لا تُصِیبَنَّ الَّذینَ ظَلمُوا مِنکُم خاصّه و اَعلَمُوا أَنَّ الله شدیدُ العِقابِ: و از فتنهای بترسید که تنها ستمگران شما را نمیگیرد، و بدانید که خداوند سخت کیفر است» (انفال، 25)، از ابنمسعود نقل میکند که گفت پیامبر(ص) فرمود: ای ابنمسعود! بر من آیه «واتقوا فتنه...» نازل شده است و من آن را نزد تو به ودیعت میسپارم؛ به آنچه میگویم نیک گوش فرا ده و پس از من برای مردم بازگو کن و حق را درباره آن ادا کن؛ «مَن ظَلَم عَلِیاً مَجلسِی هذا کَمَن جَحَدَ نُبُوَّتی و نُبُوهَ من کانَ قَبلی: هر کس نسبت به علی در جانشینی من ظلم روا دارد گویا نبوت من و پیامبران پش از مرا انکار کردهاست». راوی از ابنمسعود پرسید ای ابوعبدالرحمان، کنیه ابنمسعود، آیا این حدیث را از پیامبر(ص) شنیدهای؟ گفت آری او گفت: پس چگونه ولایت ستمکاران بر علی(ع) را پذیرفتی؟ ابنمسعود گفت ناگزیر به مجازات اعمالم خواهم رسید؛ آری ابوذر، عمار و سلمان از امام خود اجازه میگرفتند؛ ولی من اجازه نگرفتم. بنابراین استغفار میکنم و از کار خود توبه میکنم (تستری، 1415: 6/141و142؛ مجلسی، 1403: 38/156).
نتیجه تصمیمگیری خواص جامعه در وقت لازم، تشخیص خواص در وقت لازم، گذشت خواص از دنیا در لحظه لازم و درنهایت اقدام خواص و بزرگان دینی و فکری یک جامعه برای خدا در لحظه لازم، اینهاست که تاریخ را نجات میدهد و ارزشها را حفظ میکند. عبداللهبنمسعود نهتنها چهرهای قرآنی بود بلکه نزد اکثر مسلمانان شخصیت ممتاز و برجستهای داشت. علت آن هم این بود که در اکثر رویدادهای دوران پیامبر(ص) حضور فعال و مستمری داشت. به همین منظور، پس از رحلت پیامبر اسلام(ص) خود را شخصی صاحبنظر و صاحبرای و فتوا میدانست؛ بهنحویکه همواره عدهای را دور خود جمع میکرد. در مقابل برخی از دیگر صحابه پیامبر(ص)، همچون عماریاسر و ابوذرغفاری و سلمانفارسی، به هنگام رجوع مردم و پس از راهنمایی آنان را بهسوی مرکز ثقل دین، یعنی خاندان عصمت طهارت علیهمالسلام، هدایت میکردند و درواقع همه نگاهها را به ساحت مقدس امیرالمومنین(ع) معطوف میکردند. ظهور و بروز اندیشههای عبداللهبنمسعود را باید در مکتب و مدرسه تفسیری کوفه جستجو کرد که خود مؤسس آن بود. عبداللهبنمسعود شاگردان خود را تنها به ظاهر قرآن آشنا کرده بود و از بینش سیاسی آنها غفلت ورزیده بود که ماحصل این نگرش و طرز تفکر در نحوه برخورد شاگردان و اصحاب ابنمسعود، همچون خواجهربیع و عبیدهسلمانی و...، در جنگ صفین مشاهده میشود؛ چراکه آنان شماری از بزرگان، فقها، شیوخ و قرّا صاحبنام کوفه بودند که در سپاه امیرالمومنین(ع) حضور داشتنند؛ اما بهعلت همان تربیت یادشده، در لحظه وقوع فتنه نتوانستند حق را از باطل تشخیص دهند و از سپاه حضرت خارج شدند. شاگردان و اصحاب ابنمسعود در کوفه ازجمله ربیعبنخثیم ثوری (خواجهربیع)، مسروقبناجدع، قاضی شریح و... اغلب از شدت عبادت پیشانی و زانوهایشان پینه بسته بود و در شبانهروز بالغبر پانصد رکعت نماز میخواندند. آنان پایگاه مرجعیت محسوب میشدند و در دهههای 40تا70قمری، در بروز و جلوگیری از جریانها و رویدادهای سیاسی نقش بسزایی برعهده داشتند؛ چراکه آنان اغلب از بزرگان و شیوخ صاحبنام و ذینفوذ کوفه بودند که در جایگاه امام جماعت مساجد کوفه، مرجع دینی و فکری سایر مسلمانان به حساب میآمدند. اما یکی از مصیبتهای وارده بر امیرالمومنین(ع) و امامحسن و امامحسین(ع) همین عابدان ظاهرفریب و ریاکار بودند که با چهرههای فریبنده خود برای آن بزرگان مشکلات بسیاری ایجاد میکردند. در پایان گفته شد که عبداللهبنمسعود از دوستداران و هواداران حضرت علی(ع) به شمار میآمد و راوی حدیث غدیرخم بود؛ ولی از سیاستهای خلفا، بهخصوص سیاست منع نقل و تدوین حدیث نبوی خلیفه اول و دوم، پیروی و متابعت میکرد که ماحصل این طرز تفکر در تربیت و پرورش شاگردان علمی و فقهی وی و سکوت و قعود معنادار آنان در ماجرای قیام مسلمبنعقیل و یارینکردن امامحسین(ع) در محرم سال 61قمری و قیام مختار و حوادث پس از آن در شهر کوفه مشاهده میشود. | ||
مراجع | ||
الف. کتاب های فارسی . ابنابیالحدید، عزالدین، (بیتا)، شرح نهجالبلاغه، تحقیق محمدابوالفضل ابراهیم، ج2و4و10و17، قم: مکتبه آیتاللهالعظمیالمرعشی. . ابناثیر، عزالدین، (1385)، الکاملفیالتاریخ، ج3و8، بیروت: دارصادر. . ــــــــــــــــ، (1409)، اسدالغابه فی معرفهالصحابه، بیروت: دارالفکر. . ابنحجر عسقلانی، احمدبنعلی، (1415)، الاصابه فی تمییز الصحابه، تحقیق عادل احمد الموجود و علیمحمد معوض، ج1و3و،10، بیروت: دارالکتبالعلمیه. . ابنسعد، محمد، (1379)، طبقاتالکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ج3و6، تهران: فرهنگ و اندیشه. . ـــــــــــــــ، (1410)، الطبقاتالکبری، ج3، بیروت: دارالکتبالعلمیه. . ابنعبدالبر، یوسفبنعبدالله، (1412)، الاستیعاب فی معرفه الصحابه، تحقیق علیمحمد بجاوی، بیروت: دارالجیل. . ابنعطیه، (1954)، مقدمتان فی علوم القرآن، تصحیح آرتور جفری، قاهره: بینا. . ابنهشام، عبدالملک، (بیتا)ة السیرةالنبویه، تحقیق مصطفی سقا، ج1و2، بیروت: دارالمعرفه. . احمدامین، (1969)، فجر اسلام، بیروت: دارالکتاب العربی . الجوهری، ابوبکراحمدبنعبدالعزیز، (بیتا)، السقیفه و فدک، جمع و تحقیق محمدهادی امینی، تهران: مکتبه نینویالحدیثه. . امینی، عبدالحسین، (1366)، الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج1و8و9، تهران: دارالکتابالاسلامی. . بخاری، محمدبناسماعیل، (1407)، الجامعالصحیح، تحقیق قاسم الشماعی الرفاعی، ج1، بیروت: دارالقلم. . بلاذری، احمدبنیحیی، (1424)، انسابالاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، ج3 ،بیروت: دارالفکر. . بلعمی، ابوعلی، (1373)، تاریخنامه، تحقیق محمد روشن، ج3، چ3، تهران: البرز. . بهبودی، محمدباقر، (1368)، سیره علوی، تهران: چاپخانه حیدری. . تستری، محمدتقی، (1410)، قاموسالرجال، ج6و8، قم: جامعه مدرسین. . ثقفیکوفی، ابنهلال ابواسحاقابراهیمبنمحمد، (1373)، الغارات، ترجمه عزیز الله عطارودی، بیجا: عطارد. . جعیط، هشام، (1372)، کوفه پیدایش شهر اسلامی، ترجمه ابوالحسن سرو قد مقدم، مشهد: آستان قدس رضوی. . حجتی، سیدمحمدباقر، (1382)، تاریخ قرآن کریم، چ19، تهران: دفتر نشر و فرهنگ اسلامی. . حسنی، هاشممعروف، (1411)، دراسات فیالحدیث و المحدثین، چ2، بیروت: دارالتعاریفللمطبوعات. . حسینیجلالی، محمدرضا، (1413)، تدوینالسنهالشریفه، قم: دفتر تبلیغات اسلامی. . خطیببغدادی، احمدبنعلی، (1417)، تاریخ بغداد او مدینةالاسلام، تحقیق مصطفی عبدالقادر عطا، ج9و12، بیروت: دارالکتب. . خویی، سیدابوالقاسم، (1403)، معجمالرجال، ج10و11و19، چ2، بیروت: منشورات مدینهالعلم. . ذهبی، محمدبناحمد، (1410)، سیر اعلامالنبلاء، تحقیق شعیبالانؤوط، ج1و4و11، بیروت: موسسه الرساله. . --------------، (1374)، تذکرةالحفاظ، بیروت: دارالکتبالعلمیه. . راجیفاروقی، اسماعیل و لوئیس لمیاءفاروقی، (1384)، علوم عقلی و تجربی در عالم اسلام، ترجمه محمد فیروزکوهی و روحالله نصرالهی، تهران: بینالملل. . سجستانی، سلیمان، (1936)، المصاحف، مصر: مکتبه رحمانیه. . سیوطی، جلالالدین، (1360)، الاتقان فی علومالقرآن، چ3، قاهره: بینا. . ـــــــــــــــــــ، (بیتا)، درالمنثور فی تفسیر بالمأثور، ج1و2و6، مصر: دارالکتبالمصریه. . شریعتی، محمدتقی، (بیتا)، خلافت و ولایت از دیدگاه قرآن و سنت، تهران: بینا. . شهیدی، سیدجعفر، (1389)، پس از پنجاه سال پژوهشی تازه پیرامون قیام امامحسین(ع)، چ45، تهران: دفتر نشر و فرهنگ اسلامی. . شیخصدوق، محمدبنعلی، (1403)، الخصال، تصحیح علیاکبر غفاری،ج2، قم: منشورات جامعه المدرسین حوزه علمیه قم. . شیخکلینی، ابوجعفر محمدبنیعقوب، (1388)، الکافی، تصحیح علیاکبر غفاری، ج2، تهران: دارالکتبالاسلامیه. . طبرسی، جلیل ابومنصور، (1387)، احتجاج، ترجمه بهردادیجعفری، ج2و1، چ3، تهران: دارالکتبالاسلامیه. . طبری (شیعی)، محمدبنجریر، (1415)، المسترشد، تحقیق احمد محمود، بیجا: النشر اسلامیه. . طبری، ابوجعفر محمدبنجریرU (1375)، تاریخ، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج6و7، چ5، تهران: اساطیر. . عجلی، احمدبنعبدالله، (1405)، تاریخ الثقات، ج1و2، المدینه المنوره: مکتب الدار. . عزیزی، حسین و پرویز رستگار، (1380)، راویان مشترک، قم: بوستان کتاب قم. . عسکری، سیدمرتضی، (1373)، معالم المدرستین، تهران: بنیاد بعثت. . قرآن کریم، ترجمه ابوالفضل بهرامپور. . قمی، عباس، (1355)، سفینةالبحار و مدینةالحکم و الاثار، قم: بینا. . قمی، علیبنابراهیم (1367)، تفسیر قمی، ج2، قم: دارالکتاب. . کشی، عمربنعبدالعزیز، (بیتا)، رجال کشی، نجف: آلالبیت. . کونل، ارنست، (1368)، هنر اسلامی، ترجمه هوشنگ طاهری، تهران: توس. . مامقانی، عبدالله، (1352)، تنقیح المقال فی علم الرجال، ج2، تهران: جهان. . متقیهندی، علیبنحسامالدین، (1409)، کنزلالعمال، ج13، بیروت: صفوةالصفا. . مجلسی، محمدباقر، (1403)، بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار، ج28و38و92، بیروت: الوفاء. . مطهری، مرتضی، (1383)، آزادی معنوی، چ28، تهران: صدرا. . معارف، مجید، (1389)، تاریخ عمومی حدیث، تهران: کبیر. . معرفت، محمدهادی، (1381)، علوم قرآنی، چ4، قم: موسسه فرهنگی تمهید. . ــــــــــــــــــــ، (1379)، تفسیر و مفسران، قم: ترجمه موسسه فرهنگی تمهید. . منتظرالقائم، اصغر، (1386)، تاریخ اسلام تا سال چهل هجری، اصفهان: دانشگاه اصفهان با همکاری سمت. . منقری، نصربنمزاحم، (1373)، پیکار صفین، تصحیح عبدالسلام محمدهارون، ترجمه پرویز اتابکی، تهران: انقلاب اسلامی. . نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتی. . یاقوتحموی، شهابالدین ابوعبداللهبنعبدالله، (199ق)، معجمالبلدان، بیروت: داراحیاء التراث العربی. . یعقوبی، احمدبنواضح، (1374)، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمدابراهیم آینی، ج1و2، تهران: علمی و فرهنگی | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 3,056 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 821 |