تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,639 |
تعداد مقالات | 13,339 |
تعداد مشاهده مقاله | 29,951,869 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 11,980,930 |
تاریخ نگاری عبداللطیف بغدادی: نمونهپژوهی کتاب الافادةوالاعتبار | ||
پژوهش های تاریخی | ||
مقاله 2، دوره 9، شماره 2 - شماره پیاپی 34، شهریور 1396، صفحه 1-30 اصل مقاله (658.46 K) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/jhr.2017.21679 | ||
نویسندگان | ||
احمد بادکوبه هزاوه1؛ معصومه آبانگاه ازگمی* 2 | ||
1دانشیار گروه تاریخ و تمدن ملل اسلامی دانشگاه تهران | ||
2کارشناس ارشد تاریخ اسلام دانشگاه مذاهب اسلامی | ||
چکیده | ||
عبداللطیف بغدادی طبیب، زیستشناس، پژوهشگر، مورخ و حکیمی ذوفنون است که کتاب الافادةوالاعتبار را متأثر از همین مهارتهای خود تدوین کرده است. این کتاب که بیشتر در زمرﮤ تاریخهای محلی مصر شناخته شده است، صرفنظر از ارزش علمی، بهعلت برخورداری از روش خاص مؤلف در جمعآوری اطلاعات و تنظیم دادهها، با سایر نوشتههای تاریخی پیش و پس از خود متفاوت است. بیشک این مهم در پژوهشهای تاریخی مهم و درخور توجه است. نوشتار حاضر برآن است که با مطالعه وجوه غالب بر این کتاب و ارزیابی بینش و روش تاریخی مؤلف، واقعیت تاریخ نگاری وی را در جایگاه مورخی مسلمان و درعینحال غیرحرفهای نشان دهد. بهنظر میرسد که الافاده بیشتر از آنکه اثری تاریخی و جغرافیایی باشد، رسالهای در مباحث مربوط به تاریخ پزشکی، زیستشناسی و زمینشناسی است که البته دستاورد پژوهش و تفحص میدانی مؤلف است. ازآنجاکه در این اثر، از ذکر مراجع دادههای تاریخی غفلت شده است و ثبت و ضبط دیدهها و شنیدهها اساس کار تألیف بوده است، اعتماد و استناد بدانها مستلزم تأمل و دقت نظر بیشتری است. | ||
کلیدواژهها | ||
تاریخ نگاری اسلامی؛ عبدللطیف بغدادی؛ الافادةوالاعتبار؛ مصر؛ تاریخ نگاری محلی | ||
اصل مقاله | ||
مقدمه در نیمه دوم قرن ششم هجری، با رویکارآمدن دولت سنیمذهب و مقتدر ایوبیان (حکـ: 567تا658ق/1171تا1259م) در مصر و شام، موقعیت سیاسی و مذهبی این سرزمینها تاحد بسیاری تحول یافت. شام که پیشتر بهعلت رخدادهای سیاسی منطقه تجزیه شده بود و مصر که بهعلت حضور فاطمیان اسماعیلیمذهب از پیکره خلافت عباسی منفک شده بود، با ظهور صلاحالدین ایوبی (حکـ: 567تا589ق/1171تا1193م) که احیای خلافت عباسی را سرلوحه اقدامات خود قرار داده بود، از ثبات سیاسی و مذهبی نسبی برخوردار شدند (نک: حتی، 1380: 834). افزونبراین، فعالیتهای عمرانی و آبادانی دولت ایوبی نظیر ایجاد کاروانسراها و مساجد در راههای منتهی به شهرها، بیمارستان و گرمابه برای خدمترسانی به مسافران (نک: ابنجبیر، بیتا: 209و210؛ ابنبطوطه، 1417: 1/16تا25) و احداث مدارس دینی و وقف امکانات معیشتی برای آنها که در رأس اقدامات عمرانی دولت قرار داشت (ابراهیمحسن، 1967: 4/606؛ درباره مدارس دوره ایوبی نک: نعیمی، 1410: 1/243تا251)، برای مهاجرت فرهیختگان مسلمان از اقصا نقاط بلاد اسلامی به قلمرو ایوبی و تجمع اندیشمندان مسلمان و سنیمذهب در این سرزمینها بستری مناسب و مساعد فراهم آورد. بهطوریکه در این دوره شهرهای دمشق، حلب، قاهره، اسکندریه و غیره محل تجمع عالمان و دانشمندان مسلمان شد (نک: ابنجبیر، بیتا: 15تا25). واکاوی در حیات علمی عصر ایوبی نشان میدهد که با گسترش مدارس دینی، بخش عمدهای از فعالیتهای علمی این دوره، بر معارف دینی و قرآنی و لغوی متمرکز شد و از سایر شاخههای علمی نظیر ریاضیات، کیمیا، هیئت، فلسفه و غیره تا حد بسیاری غفلت شد یا دستکم بهصورت انفرادی صاحبان این دانشها را به خود مشغول کرد (حازمی، 1421: 57و58). دراینمیان، تاریخ نگاری از معدود عرصههایی بود که امکان پژوهش، مطالعه و قلمفرسایی در آن بهطور گسترده فراهم آمد. تدوین و نگارش تاریخ بهمثاﺑﮥ نماد دانش و فرهیختگی و نیز در حکم شاخهای از دانش تربیتی و اخلاقی، توجه عالمان و فقیهان روزگار را به خود جلب کرد و البته از حمایت دولتمردان ایوبی نیز بهرهمند شد (نک: رابینسون، 1392: 296). عنایت عالمان و دانشمندان این دوره به بُعد ابزارمندی و کارآمدی تاریخ در ترویج عقاید دینی و سیاسی، در کنار انگیزﮤ ادای تکلیف شرعی یا علایق و تمایلات شخصی، طیف وسیعی از اندیشمندان جامعه اعم از دیوانسالاران، فقیهان، حکیمان و حتی طبیبان را برآن داشت تا به نگارش تاریخ اقدام کنند؛ بهطوریکه قلمرو اصلی این دولت، یعنی مصر و شام، هر روز شاهد ظهور افراد بسیاری در عرصه تاریخنویسی شد. درنتیجه، داﻣﻨﮥ حضور مورخان غیرحرفهای افزایش یافت (روزنتال، 1366: 67تا80). مورخانی که هریک براساس ذوق و قریحهای که از حرفه خویش به ارمغان آورده بودند دستبهکار نگارش تاریخ، بهویژه تاریخ معاصر خود، شدند که اغلب هم بر مبنای مشاهدات و مسموعاتشان فراهم میآمد (غفرانی، 1390: 263تا274؛ Hilmy,1962:79-97). بدیهی است پژوهشگران معاصر که با تکیهبر منابع تاریخ نگاری قدیم، تاریخ را بازسازی میکنند، میبایست صرفنظر از ارزشگذاری و اهمیتدادن به مشاهدات مستقیم و نیز توجه به جامعیت آثار تاریخی مورخان غیرحرفهای، با مطالعه انتقادی بینش و روش خاص مورخان، در رد یا پذیرش قطعی اخبار منقول آنها که گاه بر برداشتها و نگرشهای شخصی آنان متکی بوده است، تأمل بیشتری کنند. ارزیابی بینش و نگرش تاریخی مورخان، واکاوی انگیزه تاریخنویسی آنان و بررسی اسلوب و روش آنها در تدوین تاریخ، علاوهبر اینکه میزان اعتبار و اهمیت دادههای یک اثر مکتوب تاریخی را نمایان میکند، ابعاد مختلفی از تاریخ نگاری اسلامی را نیز تبیین میکند. عبداللطیف بغدادی ازجمله این افراد است که بهمنظور تکمیل تجارب و دانستههای علمیاش، بغداد را به قصد سرزمینهای شام و مصر ترک کرد. وی آثار فراوانی در زمینههای مختلف علمی نظیر طب، فلسفه، حکمت و ادب تألیف کر که نام چندین اثر تاریخی نیز در خلال آنها به چشم میخورد. در این میان، کتاب الافادةوالاعتبار فیالأمورالمشاهدة والحوادث والمعاینة بأرض مصر که حاصل ثبت و ضبط دیدهها و شنیدهها و تجربههای او در مصر است و مورخان و نیز پژوهشگران معاصر فراوان از آن استفاده و به آن استناد کردهاند، بیش از همه موجب اشتهار وی در حکم یکی از تاریخنگاران و رحلهنویسان این دوره شده است. بهویژه آنکه وجود برخی اخبار منقول از وی نظیر خبر آتشسوزی کتابخانه اسکندریه و برگزاری کلاس درس ارسطو در مصر (عبداللطیف، 1403: 52)، محل اختلاف رأی شماری از اندیشمندان مسلمان و غیرمسلمان شده است (مطهری، 1362: 329تا354؛ زرینکوب، 1380: 42). صرفنظر از احتجاجهای پژوهشگران در این خصوص، مطالعه وجوه غالب بر این کتاب نیز نشان میدهد که عبداللطیف در نگاشتن الافاده، هرگز بهصورت حرفهای قصد نگارش اثری تاریخی را نداشته است و بیشتر درصدد بوده است تا اطلاعات درخور توجهی از تجربیات پژوهشگراﻧﮥ خود را در جایگاه طبیب، زیستشناس و جغرافیدانی آگاه و متبحر در اختیار مخاطب خود قرار دهد؛ بنابراین در برخورد با منابع و مستندات اخبار و دادههای علمی و تاریخیاش نیز به روش خاص خود عمل کرده است. صرفنظر از اینکه در پژوهشهای جدید، عبداللطیف بیشتر از منظر طبیب و زیستشناس بررسی میشود (أبوشوک، 1395: ش122؛ مهریزی، 1385: ش3/37 تا58؛ محقق، 1376: ش 21 /267 تا 284)، کتاب الافادة وی، بهویژه در مطالعات عربزبانان، بارها معرفی و محتویات فصول آن بهطور کلی ارائه شده است (عیسی مالالله، 1363: ش49و50/163تا182). البته گفتنی است که در بیشتر مواقع، وجوه علمی و جغرافیایی آن توجه پژوهشگران را به خود جلب کرده است؛ برای نمونه، عبدالحلیم منتصر در مقالهای مبحث نباتات الافاده را بررسی کرده است و با رویکردی گیاهشناسی، دادههای الافاده را در این خصوص استخراج کرده است (منتصر، بیتا: ش2/116تا122). نشریه عربی المجلة نیز با رویکردی اقلیمی، مختصری از یافتههای عبداللطیف را در باب نیل مانند موقعیت طول و عرض جغرافیایی رود و پدیدههای طبیعی مربوط نظیر جزرومد آب رود و غیره استخراج کرده است و البته بدون ذکر نام مؤلف، منتشر کرده است(«عبداللطیف بغدادی و نهر النیل»، 1377: ش10/59تا62). بررسیهای انجامشده نشان میدهد که کتاب الافاده کمتر از منظر تاریخ نگاری و تاریخنگری مطالعه شده است یا دستکم اثر درخور توجهی در این زمینه مشاهده نشده است؛ بنابراین پژوهش حاضر با هدف دستیابی بهتر به واقعیت تاریخ نگاری عبداللطیف و با فرض این مطلب که استیلای حرفه طبابت و زیستشناسی مؤلف بر تاریخ نگاریاش، الافاده را به رسالهای علمی و پژوهشی در باب حیات طبیعی و انسانی مصر تبدیل کرده است، تا اثری تاریخی با اَسناد و براهین متقن و مستدل، میکوشد ضمن معرفی دقیقتر این اثر و نمونهپژوهی وجوه غالب بر آن، میزان تأثیرگذاری حرفه و شغل اصلی مورخ را بر تاریخ نگاری وی ارزیابی کند. سپس با بررسی بینش و روش تاریخ نگاری مؤلف، اهمیت و اعتبار آن را در حکم اثری شایسته توجه در عرﺻﮥ تاریخ نگاری اسلامی تبیین کند.
عبداللطیف بغدادی، زمینه فعالیت و آثار علمی او شیخالامامالفاضلموفقالدینأبومحمدعبداللطیف بن یوسف بن محمدبن علی بن أبی سعد، معروف به عبداللطیف بغدادی و ملقب به موصلی بغدادی، ابناللَّباد، ابننُقطَه و ابنالمطجن ازجمله طبیبمورخان سده ششم و هفتم قمری است (ابنابیاصیبعه، 1965: 684؛ کتبی،1973: 2/385؛ صفدی، بیتا: 19/107تا115). باوجوداینکه در نظر برخی نویسندگان معاصر، در مسلمانی وی و خانوادهاش تردید است و از وی با نام مورخی مسیحی یاد شده است (مطهری، 1362: 329)، مورخان کهن وی را علامّه، طبیب و نحوی شافعیمذهب معرفی کردهاند (یاقوت، 1414: 4/1571و1572؛ ابنتغریبردی، 1392: 6/279؛ قنوجی، 1420: 2/73). آنان به اثری از وی با عنوان «مقاله فیالردعلیالیهود و النصاری» اشاره کردهاند که شاهدی بر مسلمانی عبدللطیف و صحت نداشتن انتساب وی به آیین مسیحیت است (کتبی، 1973: 2/385؛ ابنعماد، 1406: 7/232؛ ابنابیاصیبعه، 1965: 695). عبداللطیف به سال 555ق/1160م یا 557ق/1162م، در بغداد متولد شد و بهعلت اینکه زادگاه پدریاش موصل بود، به موصلی بغدادی شهرت یافت (ابنابیاصیبعه، 1965: 684؛ قفطی، 1424: 2/196). وی در خاندانی اهل علم و ادب رشد کرد. پدرش یوسفبنمحمد از محدثان و فقهای برجسته زمان خود بود که در علم قرائت و اصول تبحر تام داشت (ابنابیاصیبعه، 1965: 683؛ قفطی، 1424: 2/194؛ صفدی، بیتا: 19/107تا115). بهگفته رابینسون، وی از موقعیت اجتماعی خود و روابطی که با بزرگان و صاحبمنصبان داشت، استفاده کرد و کودک زودشکوفای خود را به امر آموزشهای ویژه گماشت. عبداللطیف هم تا پایان عمر از وجود همین روابط مناسب با دستگاه حاکمه بهرهمند شد و امکان سفر و پژوهش و مطالعه در زمینههای مختلف علمی و تاریخی برای او فراهم شد (رابینسون، 1392: 291). وی فقه و حدیث را نزد ابنالبَطِّیّ، ابوزرعه، ابوالقاسمبنفضلان و ابنخشاب آموخت و لغت و ادب را در مجلس ابنعبیده کرخی و خطیب تبریزی تلمذ کرد (ابنابیاصیبعه، 1965: 683تا685). بهگفته ابنابیاصیبعه، مقدمه حساب و نحو را نزد دانشمندی مغربی آموخت که به بغداد مهاجرت کرده بود و به ابنتاتلی شهرت داشت و همو شور و اشتیاق به فراگیری حکمت و فلسفه را در درون عبداللطیف شعلهور کرد. عبداللطیف در نتیجه تعلیمات شیخ خود، با کتب ابنسینا و شاگردش بهمنیار آشنایی یافت (ابنابیاصیبعه، 1965: 685). در سال 585ق/1189م، بهمنظور کسب آگاهی بیشتر درباره علوم محبوبش زادگاه خود را ترک کرد. در موصل ریاضیات و کیمیا را نزد کمالالدین بن یونس فرا گرفت و همانجا با آرا شیخ شهابالدین سهروردی آشنا شد. آنگاه روانه شهرهای مصر و شام شد که در این زمان، مرکز تجمع عالمان و دانشمندان بود. در دمشق در مجلس مباحثه کندی بغدادی نحوی حاضر شد و مباحث فلسفی و کلامی را دنبال کرد. آنگاه روانه قدس شد و به بهاءالدینبنشداد پیوست. آشنایی وی با عمادالدین کاتب اصفهانی، ادیب و مورخ مشهور عصر ایوبی (د.597ق/1200م) نیز در همین زمان اتفاق افتاد و از مصاحبت با وی فن کتابت و انشا را تجربه کرد (ابنفضلالله عمری، 1424: 9/143). سپس به دمشق بازگشت و در شام، در کانون توجه و حمایت صلاحالدین ایوبی قرار گرفت و پسازچندی، به مقام استادی یکی از مدارس دمشق منصوب شد. پس از وفات سلطان نیز به مصر رفت و آنجا نیز جانشینان صلاحالدین و قاضیفاضل (د.596ق/1199م) از او حمایت کردند. در مصر با یاسین السیمیایی، موسیبنمیمون (د.529ق/1134م) و ابنسناءالملک آشنا شد و دانش خود را در سیمیا، کیمیا و طب کامل کرد و به مطالعه در زمینه طب، کیمیا و گیاهشناسی ادامه داد (ابنابیاصیبعه، 1965: 683تا696؛ ذهبی، 1413: 45/353تا358؛ ابنعماد، 1406: 7/232و233). عبداللطیف در نتیجه تقربیافتن در دستگاه ایوبیان، فرصت یافت تا مطالعات محبوب خود را در زمینههای مختلف، بهویژه کالبدشکافی، تکمیل کند. در قاهره اجازه یافت اجساد مومیایی را معاینه و بررسی کند و اطلاعاتی از مشاهدات عینی خود درباره آناتومی بدن انسان ارائه کند که بهگفته گاستون ویت، تا آن زمان در هیچ کتابی دیده نشده بود (ویت، 1365: 92). در زمان سلطنت ملکعادل سیفالدین ابوبکربنایوب (حک: 596تا615ق/1199تا1218م)، روانه بیتالمقدس شد و مدتی در جوار او، در این شهر اقامت گزید. آنگاه در سال 604ق/1207م، بههمراه ملکعادل به دمشق بازگشت و در بیمارستان نوری مشغول به کار شد. وی در سفرهای خود از شهرهای حلب، حران، حجاز و آسیایصغیر دیدن کرد و در سال 625ق/1227م مدتی را در ارزنجان، در نزدیکی ارزنةالروم، اقامت گزید و با اخبار مغولان آشنا شد (کتبی، 1973: ج2/385تا387؛ ابنابیاصیبعه، 1965: 689تا695؛ قفطی، 1424: ج2/193تا196؛ ابنعماد، 1406: 232و233؛ کراچکوفسکی، 1379: 269 تا 272). سرانجام پس از گذراندن سالها تلاش علمی و تحمل رنج سفر به اقصا نقاط سرزمینهای اسلامی به موطن خود، یعنی بغداد، بازگشت و در سال 629ق/1231م، وفات یافت (ابنابیاصیبعه، 1965: 696؛ قفطی، 1424: 2/193تا196؛ سیوطی، 1418: 1/443). کراچکوفسکی (Krachkovsky) عبداللطیف را دانشمندی پرمایه و ذوفنون توصیف میکند که در سختترین بحرانهای اجتماعی و اقتصادی و طبیعی روزگار خود نظیر قحطی، زلزله، وبا و... دست از پژوهش و مطالعه برنداشت و علاوهبر پژوهش در زمینههای مختلف علمی، نظیر طب و کیمیا و تشریح به مطالعات زیستشناسی، زمینشناسی، جغرافیایی و تاریخی نیز اهتمام ورزید (کراچکوفسکی، 1379: 270). با کتب ابنسینا و غزالی نیز بهطور کامل آشنا بود و در فلسفه، خاصه فلسفه ارسطو، تخصص تمام داشت (ابنفضلالله عمری، 1424: 9/130؛ فروخ، 2008: 3/504). به گرایش مشاء متمایل بود و فلسفه سهروردی را نمیپسندید و بر آرا او نقادانه نظر میکرد (ابنأبیأصیبعه، 1965: 686). عبداللطیف در زمینههای مختلف علمی بهویژه نحو، ادب، منطق، فلسفه، طبیعیات، طب و الاهیات آثار فراوانی برجای نهاده است. ابنابیاصیبعه در حدود یکصدوپنجاه عنوان از این تصنیفات را برشمرده است که شامل تألیف، تلخیص و شرح در موضوعات مختلف و با حجمهای متفاوت است. در اینجا بهاختصار به نام شماری از آنها اشاره میشود: خمس مسائل نحویة، الواضحة فی إعراب الفاتحة، الحکمةالعلائیة، غریبالحدیث، کتابالالفواللام، کتاب ربّ، شرح کتاب الفصول بقراط، الفصول الاربعة المنطقیة، حواشی علی کتاب البرهان للفارابی، شرح الحطب النباتیة، شرح اربعین حدیثاً طبیة، بلغةالحکیم، شرح الأشکال البرهانیة، کتاب القولنج، النصیحتین للأطباء و الحکماء، «مقالة فیاللغات و کیفیة تولدها»، «مقالة فی المعنی الجوهر و العرض»، «مقالة فیالماء»، «مقالتان فی مدینةالفاضله»، «مقالة فیالعطش»، «مقالة فی حقیقة الدواء و الغذاء»، «مقالة فیالجنس و النوع»، «مقالة فیالقیاس»، «مقالة فیالردعلیبنهیثم»، «مقالة فیالتأذی بصناعةالطب»، «مقالة فی میزانالأدویه و الأدواء من جهاتالکیفیات»، «مقالة فی تعقب أوزانالأدویه»، اختصار منافعالاعضاءلجالینوس، اختصار کتابالنبض إسحاق إسرائیلی، اختصار کتابالأدویةالمفردة إبنسمجون و بسیاری دیگر نمونهای مختصر از این تألیفات است (ابنابیاصیبعه، 1965: 693تا696؛ کتبی، 1973: 2/386و387؛ زرکلی، 1989: 4/61؛ عکاوی، 2000: 292تا294). گفتنی است که بسیاری از تألیفات عبداللطیف یا مفقود است یا بهصورت نسخههای خطی در کتابخانههای جهان نگهداری میشود. از میان سیاهه طویل این تألیفات که مورخان و بهطور خاص ابنابیاصیبعه بدانها اشاره کرده است، شماری چاپ و منتشر شده است. الطب منالکتاب والسنة (نک: عبداللطیف، 1986: تحقیق عبدالمعطی امین قلعجی)، مقالتان فیالحواس و مسائلالطبیعیة (نک: عبداللطیف، 1393: تحقیق سعید عبده)، شامل دو رساله با نامهای رسالةالاسکندر فیالفصل و رسالة فیالمرضالمسمی بالدیابیطس (نیز برای آگاهی بیشتر نک: کرامتی، 1389: ش40). المجرد للغةالحدیث (نک: عبداللطیف، 2002: تحقیق محمدبنجمعه هنداوی)، مجلسالاعلیلرعایةالفنون و الاداب و العلومالاجتماعیة (نک: عبداللطیف، 1964: دارالقومیةللطباعة و النشر) ازجمله آثار موجود عبداللطیف است که چاپ و منتشر شده است. عبدالرحمنعبداللهشیخ نیز که الافادة را باعنوان رحلةعبداللطیف بغدادی فیالمصر در قاهره به چاپ رسانده است، به برخی آثار موجود مؤلف که در تصیحالافاده بدانها استناد جسته اشاره کرده است که از وجود این آثار حکایت میکند. آثاری همچون قوانینالبلاغة، الانصاف بین ابنبری و ابنخشاب فی کلامهما عن مقالات، الجامعالکبیر فی المنطقالطبیعی والالهیّ، الکلمةفیالربوبیة، الحکمةالکلامیة، تهذیب کلام افلاطون، القیاس، السماعالطبیعی، غریبالحدیث، المنحنیالجلی فیالحساب، التجریدفیاللغة، شرح احادیث ابنماجهالمتعلقة فیالطب، مختصرالحیوانللجاحظ، کتاب فیالنبات، رسالة فیالنفس، رسالة فیالعلمالالهیّ، رسالة فیالماء، حقیقةالدواءوالغداء، رسالة فیالحواس، رسالة فیالنفس و الصوت و الکلام، المدینةالفاضلة، اللغاتوالکیفیة تولدها و القدر از این جملهاند (نک: عبداللهالشیخ، 1998: 33و34). عمر فروخ نیز از چاپ کتاب ذیلالفصیحالثعلب بههمراه کتاب التلویح فی شرحالفصیح ابیسهل هروی در قاهره خبر داده است که در سال 1325ق/1907م، به کوشش محمدامین خانجی در مجموعه «الطرفالادبیةلطلابالعلومالعربیة» چاپ و منتشر شده است (فروخ، 2008: 3/507). بهگفته وی، کتاب دیگری از عبداللطیف موسوم به قبس من القرآن فی صفاتالرسولالاعظم نیز در سال1970م/1389ق، در نجف به چاپ رسیده است. بهگفته زیدان، کتاب التجرید وی نیز که در باب سخنان پیامبر(ص) و تابعین است در اکسفورد و تلخیص کتاب مقالات التاج فی صفةالرسول او در قاهره چاپ شده است (زیدان، بیتا: 3/98). در منابع به نام دو اثر تاریخی عبداللطیف، موسوم به أخبار مصرالکبیر و أخبار مصرالصغیر نیز اشاره شده است (نک: ابنابیاصیبعه، 1965: 694؛ کتبی، 1973: 2/386) که امروزه اثری از آنها در دست نیست؛ جز مختصری از اخبار مصرالکبیر که غسان سبانو متن آن را براساس آنچه کلود کاهن در سال 1971م/1390ق، در مجله معهدالفرنسی دمشق چاپ کرده است (عبداللطیف، 1983: مقدمه محقق/8)، ضمیمه کتابالافاده آورده است. بخشهای مذکور به تاریخ ایام خلیفه عباسی، الناصرلدینالله، اختصاص دارد و اخبار مختصری درباره خوارزمشاهیان و مغولان و صلیبیان به دست میدهد (عبداللطیف، 1983: 107تا140). الافادة و الاعتبار فیالامورالمشاهدة و الحوادثالمعاینة بأرض مصر، اثر دیگری از عبداللطیف است که نسخه چاپی آن موجود است و شهرت خاصی دارد. این اثر اغلب در زمره تاریخهای محلی مصر ملحوظ است و پژوهشگران عرصه تاریخ از آن استفاده و به آن استناد میکنند (نک: حتی،1380: 837؛ عکاوی، 2000: 292) و در نوشتار حاضر بدان توجه میشود.
کتاب الافادة والاعتبار فیالامورالمشاهدة و الحوادث المعاینة بأرض مصر الافاده والاعتبار اثری است در زمینه تاریخ نگاری محلی که آن را در ردیف سفرنامهنگاری و رحلهنویسی نیز برشمردهاند (آئینهوند، 1377: 1/182؛ مطهری، 1362: 329). الافادة رساله مختصری است که بنابهگفته مؤلف، در سال 600ق/1203م در قاهره نگاشته شده است (عبداللطیف، 1983: 106) و آن را به خلیفه الناصرلدینالله تقدیم کرده است (عبداللطیف، 1983: 11). ابنأبیأصیبعه زمان اتمام کار تألیف کتاب را سال 603ق/1206م در بیتالمقدس ثبت کرده است (ابنابیاصیبعه، 1965: 694). کتبی و یاقوت نیز نام کتاب را الافادة فی أخبار مصر ضبط کردهاند (کتبی، 1973: 2/386؛ یاقوت، 1414: 4/1572). عبداللطیف در مقدمه کتاب، به تنظیم اثر خود در 13 فصل اشاره کرده است (عبداللطیف، 1983: 11)؛ ولی آنچه از الافاده باقیمانده مشتمل بر یک مقدمه کوتاه و دو مقاله است. مقاله اول در شش فصل و مقاله دوم در سه فصل تنظیم شده است (عبداللطیف، مقدمه محقق: 8). گویا وی سیره و شرح احوال و رحلات خویش را نیز در ابتدای الافادة آورده است که اکنون جزء بخشهای مفقودشده کتاب محسوب میشود و ابنابیاصیبعه متن کامل آن را نقل کرده است (ابنابیاصیبعه، 1965: 683 تا 689). از گفته مقریزی (د.845ق/1441م) پیداست که این متن تا زمان وی باقی بوده است و او نیز نسخهای از آن را در دست داشته است: «... رأیت فی سیرةالامام موفقالدین عبداللطیفبنیوسف البغدادی و قد وقفت علیها بخطّه و علقّت منها فوائد...» (مقریزی، 1422: 3/335). به عقیدﮤ أیمن فؤاد سید، این نسخه همان است که ابنابیاصیبعه در اختیار داشته است (مقریزی، 142: مقدمه محقق: 3/78). عبداللطیف اسلوب خاصی برای نگارش و تنظیم مطالب خود لحاظ نکرده است؛ ولی بهنظر میرسد که برآن بوده است تا به مباحث خود نظم موضوعی ببخشد. ازاینرو با بهکاربردن سرفصلهایی نظیر حیوانات، گیاهان، ابنیه، اطعمه و غیره که تاحد بسیاری در کتابهای تاریخی غریب بهنظر میرسد، بر جذابیت کتاب خود افزوده است و آن را به اثری نو و بدیع تبدیل کرده است. وی نه بهشیوه سالشمارانه و نه بر اسلوب فرهنگنامهای یا حتی تواریخ دودمانی که سیاق معمول اغلب تاریخنگاران سوری و مصری سده ششم و هفتم قمری نظیر عمادالدین کاتب اصفهانی (د.597ق/1200م)، ابوشامه (د.665ق/1266م)، ابنشداد (د.632ق ر / 1234م)، قفطی (624ق/1226م) و دیگران است (غفرانی، 1390: 263تا271)، بلکه بر اسلوب خاص پژوهشگر و دانشمند علوم طبیعی،2نوشتار خود را فراهم آورده است. عمده گزارشهای کتاب، گستره جغرافیایی شهرهای مختلف مصر نظیر أخمیم، قوص، فیّوم، أسوان، قاهره، فسطاط، دمیاط، اسکندریه و غیره را دربرمیگیرد. خواص عمومی مصر، نباتات، حیوانات، آثار کهن، ابنیه و کشتیهای شگفتآور موجود در مصر و خوراکهای عجیب و نادر این سرزمین از جمله مباحث عمده در مقاله نخست کتاب است. مقاله دوم نیز شامل فصلهایی است که عناوینی همچون رود نیل و کیفیت نقصان، زیادت و قوانین آن، حوادث سال597ق/1200م و رخدادهای سال 598ق/1201م را دربرمیگیرد. الافادة با نثری ساده، روان، بیتکلف و به دور از مصنوعات ادبی نگاشته شده است؛ ولی گهگاهی مؤلف با آوردن جملات قصار و آیههای قرآنی، مطالب خود را زینت بخشیده است و وجه پندآموزی کتاب را نیز تقویت کرده است. برای نمونه، وی به هنگام ذکر رویدادهای مربوط به سال 597ق/1200م که بسیاری از مردم مصر در اثر قحطی و خشکسالی هلاک شدند، به آیهای از کتابالله اشاره کرده است و آن را در حکم مصداق نزول چنین بلایایی آورده است: «...کما قالالله تعالی: بأصبحوا لاتری الاّ مساکنهم...»3 (عبداللطیف، 1983: 95). وی در بخش معرفی آثار و ابنیه قدیمی مصر نیز آنجا که به اصنام و بتخانههای مصریان باستان توجه است، با اشاره به آیهای از قرآن، به داستان تقاضای بنیاسرائیل از موسی(ع) درباره مقررکردن خدایی مانند خدای قبطیان اشاره کرده است و به این وسیله، جهل و بیخردی پرستندگان اصنام را یادآور شده است: «...قالوا یا مُوسی اجْعل لنا الهاً کما لهم آلهتهم قال انّکم قومٌ تَجهَلُون...»4 (عبداللطیف، 1983: 60). کراچکوفسکی از چگونگی انتشار این اثر در اروپا سخن گفته است و اذعان کرده است که رساله مختصر عبداللطیف از همان سالهای آغازین مطالعات شرقشناسی شناخته شد. بهگفته وی، در ابتدای قرن هفدهم، پولاک (Pollock) نسخه خطى بسیار قدیمى از این کتاب را از مشرق به انگلیس آورد و باوجوداینکه چندینبار قصد چاپ و انتشار آن را داشت، توفیقی نیافت؛ تا اینکه سرانجام نسخهای که وی آماده کرده بود، در سالهای 1789و1800م، چاپ و منتشر شد؛ سپس به زبانهای لاتین و آلمانى ترجمه شد. وی از ترجمه و شرح این کتاب توسط سیلوستردوساسى (Silvestre de sacy) خبر داده است که در سال1810م/1224ق منتشر شده است (کراچکوفسکی، 1379: 271و272). در همین زمان، ترجمه انگلیسی این کتاب نیز مطابق با نسخه عربی آن در بریتانیا منتشر شد (سبانو، مقدمه تحقیق الافادة، 1983: 7). بهگفته وی آخرین کسانى که حق این کتاب را شناختند، نمایندگان نهضت ادب معاصر عرب بودند که در دهه چهارم قرن بیستم، عبداللطیف توجه آنها را جلب کرد. سلامة موسى، نقّاد معروف، کتابى کوچک درباره او نوشت و محمدعبداللهعنان فصلی از کتاب گرانقدر خود، یعنی مصرالاسلامیة را به او اختصاص داد؛ بدینسان، عبداللطیف و کتابش در کانون توجه عربشناسان قرار گرفت. وی از طبقهای متفاوت با یاقوت (د.626ق/1228م) بود؛ ولی کتابش که نمونهای از انطباق زمان و محیط بود، ماندگار شد (کراچکوفسکی، 1379: 272). در سال 1788م/1202ق، نسخه عربی کتاب الافادة با مقدمه پاولوس (Paulus) در اکسفورد منتشر شد و در سال 1789م/1203ق نیز تجدید چاپ شد (فروخ، 2008: 3/ 507). در سال 1286ق/1869م. نیز چاپخانه وادیالنیل در قاهره، این کتاب را منتشر کرد. این کتاب در سال 1802م/1216ق، باعنوان مختصر اخبار مصر أو العبر و الخبر فی عجائب مصر در اکسفورد به چاپ رسید (کراچکوفسکی، 1379: 272). در سال 1964م/1381ق، جرج آلن (George Allen) آن را بههمراه نسخه دستنویس و ترجمه انگلیسی در لندن چاپ کرد. أحمدغسانسبانو به سال 1983م/1216ق در دمشق و عیسیمالالله نیز به سال 1407ق/1986م در بغداد آن را منتشر کردهاند (عبداللطیف، 1407: تحقیق عیسیمالالله). عبدالرحمنعبداللهشیخ در سال 1998م/1418ق، این کتاب را باعنوان رحلة عبداللطیف البغدادی فی مصر، در قاهره به چاپ رسانید که البته فاقد مقدمه مؤلف است (عبداللطیف، 1998: تحقیق عبداللهشیخ). نوشتار حاضر با تکیهبر نسخه چاپی أحمدغسانسبانو فراهم آمده است که اثری کامل بههمراه مقدمه مؤلف و محقق و نیز بخشهای برجایمانده از تاریخ مصر عبداللطیف و شرححال شیخ به قلم ابنأبیأصیبعه و ابوالحسن قفطی است. بهگفته وی، نسخه چاپی این کتاب پس از مطابقت با منقولات راویان و مورخان متأخر عبداللطیف، از روی نسخه خطی کتابخانه بریتانیا منتشر شده است. نسخه خطی که باوجود فقدان بخشهایی از کتاب، نسخهای سالم و خواناست و به خط خود مؤلف، در 133 ورق در ابعاد 20× 25س است. وی بر مطابقت خط عبداللطیف با خط او در سایر نسخ برجایمانده تأکید کرده است و بر اصالت این نسخه صحه گذارده است (سبانو، مقدمه تحقیق الافاده، 1983: 8)؛ بهویژه آنکه در پایان نسخه مذکور، عبداللطیف خود را معرفی کرده است و تاریخ اتمام کتاب خود را نیز ذکر کرده است: «... فلیکن آخر المقالة و منتهی الکلام والحمدالله ربالعالمین و صلیالله علی سیدالمرسلین محمدالنبیالأمی و علیآلهالطیبینالطاهرین کتبه مؤلفه الفقیر الیاللهتعالی عبداللطیف بن یوسف بن محمد بن البغدادی فی رمضان سنة ستمائة بالقاهرة» (عبداللطیف، 1983: 106).
بررسی وجوه مختلف کتاب الافادهوالاعتبار تردیدی نیست که تبحر و تسلط تاریخنگار به فنون و علوم مختلف، ارزش نوشته وی را دوچندان کرده است (کراچکوفسکى، 1379: 270). چیرگی عبداللطیف بر شاخههای گوناگون علمی موجب شده است که الافادة مملو از دادههای جغرافیایی، طبی، گیاهشناسی، جانورشناسی، باستانشناسی، تاریخ، نجوم و زراعت شود. وی از منظر جغرافیدان و محقق علوم طبیعی، ملاحظاتی درباب طبیعت، آبوهوا، انواع خاک، موقعیت جغرافیایی مصر و طول و عرض این سرزمین ارائه کرده است (عبداللطیف، 1983: 15تا18) و از منظر طبیب و گیاهشناس، انواع گیاهان و محصولات نباتی شهرهای مصر را برشمرده است و از خواص دارویی و درمانی آنها سخن گفته است (عبداللطیف، 1983: 19تا34). تأثیرپذیری وی از حرفهاش، یعنی طبابت، به اندازهای است که دستاورد مطالعاتش بر اجساد مومیایی را نیز در این کتاب بیان کرده است و درباره شکل و چگونگی استخوانها و تشریح و ترکیب استخوانبندی اسکلت بدن، توضیحاتی عرضه کرده است (عبداللطیف، 1983: 65و66، 103و104). البته بهعلت همین جامعیت علمی است که الافاده از دیرباز در کانون توجه جریان عربشناسی اروپا قرار گرفت و مؤلف باوجوداینکه از طبقهاى متفاوت با طبقه تاریخنگارانی همچون یاقوت بود، نمونهاى از مورخان زمان خود شناخته شد. وی در جایگاه عصارهای از تمدن عرب و اسلام قرن ششم و هفتم قمری، ازیکسو توجه جغرافیدانان و مورخان و خاورشناسان را به خود جلب کرد و ازسویدیگر، عنایت زیستشناسان و ادیبان را (کراچکوفسکی، 1379: 270تا272؛ عکاوی، 2000: 292تا294؛ فروخ، 2008: 3/504تا507).
1. جغرافیا و زمینشناسی بهعقیدﮤ برخی پژوهشگران، در فاصله قرون هفتم تا دهم قمری، اثر جغرافیایی برجستهای نوشته نشد؛ ولی در این مدت، معلومات جغرافیایی محلی در اثر مساعی چندین مورخ و جغرافیدان غنا یافت (تشنر، 1375: 47) که بیشک عبداللطیف بغدادی ازجمله آنها به شمار میرود. به باور کراچکوفسکی، در مصر سیر تاریخنگاری محلی با اثر عبداللطیف رنگ تازهای پیدا کرد و او در توصیف اوضاع جغرافیایی و سیاسی شرق جهان اسلام، سهم عمدهای را به خود اختصاص داد (کراچکوفسکی، 1379: 270). الافادة کتابی قطور و حجیم نیست، بلکه رسالهای کوچک و کمحجم است که درباره مصر نوشته شده است و درعینحال، ارزش جغرافیایی بسیار فراوانی دارد (کراچکوفسکی، 1379: 269). ازاینرو شاید بشود گفت آنچه بیش از همه توجه مخاطب را به خود جلب میکند، غلبه وجه جغرافیایی و زمینشناسی اثر است. عبداللطیف مصر را مملکتی با آثار و اخبار عجیب و غریب توصیف کرده است (عبداللطیف، 1983: 15) و مطالب کتاب خود را با ارائه ملاحظاتى کلى و عمومی درباره مردم مصر و ویژگیهای طبیعی این سرزمین آغاز کرده است. وی ابتدا گزارشی از اندازهگیری طول و عرض جغرافیایی و مساحت سرزمین مصر به دست میدهد؛ سپس به اختصار، اطلاعاتی درباره موقعیت و جغرافیای رود نیل نظیر سرچشمهها و انشعابات رود، مسافت نیل تا شهرهای مختلف مصر مثل أسوان و دمیاط و غیره، ارتفاع رود و ایام زیادت و نقصان آب در اختیار مخاطب قرار میدهد (عبداللطیف، 1983: 15تا18). وی ضمن اشاره به این مطلب که منشاء و مبداء واقعی رود نیل مشخص نیست، احتمال داده است که رود از جبلالقمر واقع در کنیای امروزی که به گمان وی، کوهی در پشت خط استواست، سرچشمه میگیرد و پس از جاریشدن در مسیر خود، به رودهای مختلفی منشعب میشود و تا سرزمینهای دور جریان مییابد. سرانجام نیز با تمام شاخهها، در بحرالملح (دریای مدیترانه) فرو میریزد (عبداللطیف، 1983: 15). عبداللطیف در این قسمت، به دو ویژگی مهم نیل نیز اشاره کرده است که بهعقیدﮤ وی، تاحد بسیاری آن را از سایر نهرها متمایز میسازد: نخست وسعت و بزرگی طول نیل که اندازه آن در قسمتهای مختلف رود تغییر میکند؛ بهگفته وی، این مقدار در مسیر مستقیم و بدون انحنای رود 109 فرسخ است که با احتساب مسافتهای پیچ و خمدار آن افزایش نیز مییابد.5دوم آنکه نیل در قسمت انتهایی رود آنجا که از میزان آب سایر رودها کاسته میشود، پرآب میشود و جوش و خروش آب در این قسمتها افزایش مییابد. در اوایل پاییز، در اثر بارانهای شدید و مداوم، این پرآبی موجب انشعاب سیلابهایی از رود میشود که اراضی مجاور را سیراب میکند. بهگفته وی، این نوع از بارندگی اغلب در تابستان و در فصل گرما نیز ادامه مییابد (عبداللطیف، 1983: 15و16). عبداللطیف سپس درباره بارندگی در مصر سخن گفته است و بسته به میزان آن، وضع زراعت و کشاورزی را در شهرهای مختلف این سرزمین به اختصار توضیح داده است. وی ضمن اینکه به مهمترین خصوصیت آبوهوایی مصر اشاره کرده است: «... باران نمیبارد مگر آنکه بهواسطه آن سیلی ایجاد شود...» (عبداللطیف، 1983: 16)، مناطق جنوبی مصر نظیر استان صعید و مناطق شمالی آن مانند اسکندریه و دمیاط را مرکز بارشهای شدید و سیلآسا معرفی کرده است. او با تأکید بر اینکه در مصر به غیر از نیل چشمه یا نهر دیگری وجود ندارد، تنها منبع تأمین آب اراضی این سرزمین را همین رود و بارشهای مکرر آن ذکر کرده است. وی جنس زمین اغلب مناطق مصر را شنی و ماسهای و نامناسب برای کشاورزی توصیف کرده استت و بر این باور است که وجود چنین بارندگیهایی هرگز پاسخگوی نیاز زراعت این سرزمین نیست (عبداللطیف، 1983: 16). عبداللطیف رود نیل را عامل اصلی رطوبت هوا در شهرهای مصر عنوان کرده است؛ ولی اغلبِ فصلهای آن را خشک و کمباران ارزیابی کرده است. طبق گزارش وی، وضعیت آبوهوایی مصر در فصلهای مختلف متغیر است؛ رطوبت هوا که در برخی اوقات خاص بهشدت کاهش مییابد، در فصلهای تابستان و پاییز که آب نیل بالا میآید، با افزایش مواجه میشود و در زمستان و بهار، تاحدی از میزان آن کاسته میشود (عبداللطیف، 1983: 18). مؤلف پس از این، به مطالعات زیستشناسی در باب گیاهان و حیوانات مصر پرداخته است؛ ولی نشانههای علاقه و تمایل وی به دانش جغرافیا همچنان تا پایان کتاب ملاحظه میشود؛ بهطوریکه مقاله دوم اثر خود را نیز که گویا بنا بوده است وجه تاریخی و رویدادنگاری بیشتری بیابد، با فصلی در باب جغرافیای رود نیل آغاز کرده است. بهنظر میرسد که عبداللطیف در مدت اقامتش در مصر، بهطور جد درصدد مطالعه رود نیل و اندازهگیری میزان طغیان آب آن برآمده است؛ ازاینرو، همانگونهکه در این فصل از کتاب ملاحظه میشود، حاصل مطالعات خود را در شرحی مفصل از چگونگی طغیان آب نیل و ایام آن ارائه کرده است و قوانین مربوط به آن را بیان کرده است: «... معمول است که آب نیل از ابتدای ماه أبیب6رو به افزایش میرود و در ماه مسری7به بالاترین حد خود میرسد. روند صعودی آب در ماه توت8یا باب9پایان یافته و زین پس کاهش مییابد...» (عبداللطیف، 1983: 79). عبداللطیف مقدار فراوانی و نقصان آب نیل یا بهعبارتی جزرومد آن را در شب و روز محاسبه کرده است و جهت بادهایی را که از ناحیه نیل به اطراف میوزد و نیز ایام پرآبی و کمآبی رود در روزهای متفاوت سال را توضیح داده است. عبداللطیف که از منظر کارشناسی آگاه، به مطالعه رود نیل پرداخته است، زمانی را که آب نیل به کمتر از شانزده ذراع10 میرسد، آغاز خشکسالی و کمآبی نیل ذکر کرده است؛ ازاینرو سال معاصر خود، یعنی 596ق/1199م را که میزان آب نیل به یازده ذراع و20 انگشت کاهش یافت، ازجمله کمسابقهترین ایام کمآبی نیل از سال اول هجری تاکنون ارزیابی کرده است. طبق گزارشی که عبداللطیف داده است، آب نیل در طول این مدت طولانی در کمآبترین ایام، حدود ششبار به سیزده ذراع و اندی، بیستبار به حدود چهارده ذراع و فراوان به پانزده ذراع رسیده است. بهگفته وی نیل یکبار دیگر نیز، یعنی در سال 356ق/966م، به مقداری در همین حدود، چهار انگشت کمتر از امسال، تقلیل یافته است (عبداللطیف، 1983: 78و79). مؤلف با ارائه گزارشهای بیشتر در خصوص علتها و عوامل مؤثر بر افزایش یا نقصان آب نیل، مباحث اقلیمشناسی خود را تکمیل کرده است (عبداللطیف، 1983: 77تا84).
2. باستانشناسی زمینههای باستانشناسی در تاریخ نگاری قرن ششم و هفتم قمری، در عرصه توصیف آثار و ابنیه باستانی شهرها نظیر اهرام مصر، مساجد، ابنیه و قبور و اماکن مقدس مانند جبلمقطم نمایان شد. این امر در حکم یکی از چشماندازهای تاریخ نگاری محلی این دوره به شمار میرود و در قالب اندیشهای نو و بدیع، در شماری از تاریخهای محلی مصر نظیر مرشدالزوار إلی قبورالأبرار ابنعثمان (د.615ق/1218م)، الاشارات إلی معرفةالزیارات اثر هروی (د.611ق/1214م)، أنوار علویالأجرام فیالکشف عن أسرارالأهرام نوشته ادریسی (د.649ق/1251م) و غیره مشاهده میشود. دراینمیان، عبداللطیف بغدادی که ارزش مباحث باستانشناسی را بهخوبی درک کرده است، با نگاهی نو و جدید، به مطالعه باستانشناسانه ابنیه کهن مصر پرداخته است (کراچکوفسکی، 1379: 270 و 271). عبداللطیف ضمن اشاره به انهدام برخی آثار باستانی مصر، نظیر اهرام جیزه و عمودالسواری و غیره توسط شماری از سلاطین، نظیر صلاحالدین ایوبی و فرزندش عزیزعثمان (حک: 589تا595ق/1192تا1198م)، این اقدام را نتیجه کمدانشی و بیتجربگی افراد دانسته است و عملکننده بدان را فاقد قدرت تشخیص خوب و بد توصیف کرده است (عبداللطیف، 1983: 44، 52). کراچکوفسکی حساسیت وی را در این خصوص تحسین کرده است و بر این باور است که عبداللطیف در الافادة، دریچهای تازه در تاریخنگاری اسلامی گشوده است (کراچکوفسکی، 1379: 270و271). کاهن نیز با تأکید بر اینکه چندان نشانهای در گرایش مؤلفان قدیمی به کتیبهخوانی مشاهده نمیشود و اغلبِ مورخان مسلمان ترجیح میدادند به جای توجه به چنین شواهد عینی، از منابع مکتوب پیشینیان استفاده کنند، عبداللطیف را در بهرهگیری از کتیبهها و توجه به ابنیه باستانی مبدع و مبتکر معرفی کرده است (کاهن، 1379: 164). او بر این باور است که اهتمام مؤلف به بررسی باستانشناسانه شهرهای مصر، بر ارزش و اهمیت این کتاب در میان آثار تاریخنگاری اسلامی افزوده است (کاهن، 1379: 164). عبداللطیف در فصل چهارم کتاب خود، زوایای مختلف اهرام ثلاثه و دیگر اهرام جیزه را توصیف کرده است (عبداللطیف، 1983: 44تا51). ویژگیهای داخلی و خارجی اهرام و شکل ظاهری و هندسی و معماری آنها را نظیر اندازه طول، عرض، ارتفاع و مساحت ذکر کرده است. وی با استناد به اندازهگیری مساحان، ابعاد دو نمونه از بزرگترین اهرام جیزه که طول و عرض آنها را برابر دانسته است، بیان کرده است. بهگفته وی، قاعده و ارتفاع هر یک از آنها چهارصد ذراع و مساحت قسمت مخروطی آنها در حدود ده ذراع است (عبداللطیف، 1983: 46). عبداللطیف از مصالح بهکاررفته در بنای اهرام نیز سخن گفته است. وی سنگهای سخت و با ضخامت را اصلیترین مواد بهکاررفته در ساختمان اهرام ذکر کرده است و ضمن اظهار شگفتی از تراشیدن چنین سنگهایی توسط مردمان مصر قدیم، با دقتی معمارگونه، ابعاد هر یک از آنها را اندازهگیری کرده است. به گفته وی، طول این سنگها بین ده تا بیست ذراع است و عرض و ارتفاع آنها به حدود دو تا سه ذراع میرسد (عبداللطیف، 1983: 47و48). عبداللطیف با تکیهبر برخی کتب قدیمی صابئی، اغازیمون و هرمیّس را صاحبان نخستین قبور این دو هرم معرفی کرده است و ضمن اینکه مخاطب خود را برای مطالعه بیشتر در این باره به کتاب دیگر خود، یعنی اخبار مصر کبیر، ارجاع داده است، تصریح کرده است که بهعقیدﮤ پیشینیان، این دو فرد از انبیای بزرگ مصر باستان بودهاند که از سرزمینهای دور به این دیار مهاجرت کردهاند (عبداللطیف، 1983: 48).11 عبداللطیف توصیف جالبی نیز از مجسمه ابوالهول در جیزه و برخی باورهای مردم درباره آن ارائه کرده است: «... و در میان اهرام این شهر تندیس بزرگی بیش از همه اهمیت دارد و آن شکل سَری است که از زمین بیرون آمده و بینهایت بزرگ (غولپیکر) است. مردم آن را ابوالهول مینامند و گمان میکنند که قسمت بدن این مجسمه در زیر خاک مدفون است و به نسبت سرش به نظر میرسد در حدود هفتاد ذراع باشد...»12 (عبداللطیف، 1983: 49). بهگفته وی، روی صورت ابوالهول لبها و گونههای سرخرنگی وجود دارد که بر چهره او میدرخشد. وی ابوالهول را بسیار زیبا و درعینحال متبسم توصیف کرده است و از وجود این همه تناسب میان اجزای صورت او، مانند بینی و چشم و گوش، اظهار شگفتی کرده است (عبداللطیف، 1983: 49). عبداللطیف در بخشی از کتاب به عینالشمس،13 از شهرهای باستانی مصر، اشاره کرده است و آثار و بناها و تمثالهای موجود در این شهر را به همراه طرحها و خطوط روی آنها به تصویر کشیده است: «... از آثار کهن مصر شهر عینالشمس است. شهری کوچک که باروی آن دورتادور شهر مشاهده میشود. آنگونهکه پیداست این شهر در قدیم عبادتگاه خورشید بوده و اینک بقایای بتهای بزرگ، عظیم و مجسمه شکل آن هنوز باقی است. این بتها از سنگ تراشیده شدهاند و طول بعضی از آنها به سیذراع میرسد. اغلب این اصنام مجسمهشکل، بر پایههایی استوارند و البته برخی از آنها به شکل عجیبی بر روی یک پایه قرار گرفتهاند. روی دروازه قدیمی و بزرگ این شهر که تا امروز باقی است تصاویری از انسان و حیوان و نوشتههای نامفهومی حک شدهاست» (عبداللطیف، 1983: 50). عبداللطیف به دو ستون باستانی بسیار بلند نیز، موسوم به ستونهای فرعون، در عینالشمس اشاره کرده است و شکل و ابعاد آنها را به دقت توصیف کرده است. بهگفته وی، این ستونها به شکل چهارگوش (مربع) بودهاند و با اضلاعی به طول ده ذراع بهطور مستقیم و بدون واسطه، بر سطح زمین استوار شدهاند. بر بالای این برج مربعشکل، سازهای به شکل مخروط قرار داشته است. براساس تخمین عبداللطیف، ارتفاع این ستون از قاعده تا نوک مخروط در حدود صد ذراع و قطر آن پنج ذراع بوده است (عبداللطیف، 1983: 51). او ستونهای رفیع اسکندریه و دارالعلم این شهر را نیز در ذهن مخاطب ترسیم کرده است و منارههای این شهر را از عجایب هفتگانه جهان برشمرده است. بهگفته وی، عمودالسواری اسکندریه ستونی سرخرنگ است که از سنگهای درشت و بزرگ چخماق ساخته شده است و بسیار برافراشته و بلند است و در بالای آن گنبدی قرار دارد. وی طول این سازه را در حدود هفتاد ذراع تخمین زده است. عبداللطیف به ستونهایی که اطراف عمودالسواری وجود دارد نیز اشاره کرده است و تصریح کرده است که برخی از این ستونها سالم و برخی دیگر شکسته و تخریب شدهاند؛ ولی آنگونهکه پیداست، گویا بر روی هر یک سقفی مانند سقف عمودالسواری وجود داشته است و این ستونها سقف را نگه میداشتند (عبداللطیف، 1983: 52). وی از شهر باستانی منف یا ممفیس، یعنی پایتخت فراعنه قدیم مصر، نیز سخن گفته است (عبداللطیف، 1983: 53و54) و به سنت مومیاییکردن مصریان و چگونگی انجام آن و نیز مومیایی اشیا و لوازمی همچون جواهرات، لباس و غیره در اهرام شهرهای مختلف مصر اشاره کرده است. او اطلاعاتی از اعتقاد مصریها درباره این رسم قدیمی به دست داده است: «... مصریان حفرههای شکم و سر مردگانشان را مومیایی میکردند، آنان درون سینه، شکم و رودهها را خالی کرده و از مادهای به نام مومیا پر مینمودند. میان استخوانها را هم طوری به این ماده آغشته میکردند که گویی این ماده جزئی از استخوان است. آنان پس از مومیایی، میت را با پارچههایی منقش که گویی با شمع روی آن نقشهایی رسم نموده بودند، مانند کفن میپوشاندند. من آثار این پارچهها را بر دور کاسه سر جسد مومیایی شده مشاهده کردم... و این مومیا مادهای سیاهرنگ مانند قیر است که در مجاورت گرما به صورت مایعی دودی رنگ درمیآید... مومیا مادهای است که به همراه آب (مایع) در ارتفاعات کوهها یافت میشود، آن را مانند قیر منجمد میسازند و رایحهای همانند قیر دارد...» (عبداللطیف، 1983: 63و64). تردیدی نیست که عبداللطیف از دریچه چشمِ باستانشناسی نکتهسنج یا دستکم اقلیمشناسی پژوهشگر، به مطالعه میدانی ابنیه قدیمی موجود در شهرهای مصر نظیر اسکندریه و صعید و غیره توجه کرده است و بقایای عمارتها، سور، باروها، مدارس قدیمی و رواقهای آنها، منارههای قدیمی شهرها، قصرهای فراعنه مصر و دیرهای قدیمی یهودیان را بررسی کرده است. ارائه تصویری مختصر از نقوش حکشده بر عمارتها و مطالب نگاشتهشده بر کتیبههای آنها، توصیف اصنام و بتهای پرستششده در میان مصریان قدیم و احکام و عجایب مربوط به آنها و توصیف اجساد مومیاییشده ازجمله مظاهر رویکرد باستانشناسانه عبداللطیف در الافاده است.
3. طب، داروشناسی، زیستشناسی14 اشتغال مورخ به امر طبابت و علاقهمندی او به نگارش درباره موضوعات مربوط به این حرفه، بر کسی پوشیده نیست. بسیاری از مورخان و پژوهشگران وی را پزشکی بغدادی خواندهاند که در زمینههای مختلف علمی تبحر داشت (ابنفضلالله عمری، 1424: 9/148؛ یاقوت، 1414: 4/1571و1572؛ ابنتغریبردی، 1379: 6/279؛ Berkey, 2008: p408 ). در جایجای کتاب الافاده، بازتاب تسلط وی بر حرفه طبابت بهروشنی محسوس است. وی با مهارت تمام، نظریههای پزشکی اهل فن را در دل گزارشهای تاریخی خود جای داده است و در مواقعی نیز تجزیهوتحلیل کرده است؛ برای نمونه، وی به تولد چندین نوزاد عجیبالخلقه مانند کودکانی با دو سر یا با موهای سپید اشاره کرده است و درواقع از منظر یک طبیب، علت ظهور چنین مولودهایی را در وضعیت بحرانی مصر و وجود مسائلی همچون سوءتغذیه و بیماریهای متعدد والدین آنها جستجو کرده است. ازاینروست که از چنین پیشآمدهایی باعنوان عجایب کائنات در این دوره، یعنی دوره قحطی دوساله مصر، یاد کرده است (عبداللطیف، 1983: 105). عبداللطیف در میان مباحث جغرافیایی خود نیز، به مباحث پزشکی توجه کرده است؛ برای مثال آنگاه که به توصیف وضع آبوهوایی مصر و تغییرات آن در فصول مختلف سال پرداخته است، با نگاهی طبیبانه، افزایش رطوبت هوا را بهویژه در فصلهای گرم سال موجب شیوع انواع بیماریهای عفونی و مزاجی و امراض گوارشی مهلک در میان ساکنان این سرزمین دانسته است: «... و لهذه العلة تکثر عفوناتها و اختلاف هوائها و یغلب علی أهلها الأمراض العفتیة...» (عبداللطیف، 1983: 18). وی همچنین بروز اختلال در طبایع صفراوی و بلغمی افراد را نیز یکی دیگر از عوارض آبوهوای نامناسب مصر ذکر کرده است. او اذعان کرده است که در اواخر پاییز و اوایل زمستان که خشکی هوا بیشتر میشود، تعداد مبتلایان به زردآب و تورمهای شکمی و نیز التهابهای چرکین و زخمهای عفونی، حتی در میان جوانان و افراد پرتوان، افزایش مییابد. بهگفته وی، با بهترشدن وضع هوا در پایان این دوره، از شدت شیوع بیماریهای خونی حاد15کاسته میشود (عبداللطیف، 1983: 105). وی از دانش خود در علم تشریح نیز بهره برده است و از ویژگیهای اجزا و اندامهای بدن جانوران سخن گفته است (عبداللطیف، 1983: 35تا43). او درباره نحوه قرارگرفتن مفاصل و استخوانهای بسیاری از جانوران نظیر آبزیان و قسمتهای مختلف بدن آنها نظیر کبد و کلیه، با تکیهبر مشاهدات خود، مطالعه کرده است و در مواقعی با اقوال پیشینیان، نظیر ارسطو و سایران، مطابقت داده است. برای نمونه، وی که گویا لاکپشت دریایی بزرگی موسوم به لَّجَأة را تشریح کرده است، درباره آن چنین نوشته است: «... و آن لاکپشت بزرگی است وزن آن در حدود چهار قنطار16(تقریباً 33کیلوگرم) است و پشت آن مانند سپری محکم و قوسیشکل در حدود یک وجب خارج از جسم آن قرار دارد... گوشت آن ملون به رنگهای مختلفی نظیر زرد، قرمز، سیاه و غیره است و از شکم آن در حدود چهارصد تخم نظیر تخممرغ خارج شده است...» (عبداللطیف، 1983: 43). فؤاد سزگین ضمن تأکید بر شهرت عبداللطیف در پژوهش و کاوش درباره اسکلتهای بزرگ، به اهتمام وی در علم تشریح اشاره کرده است و از مجاهدت وی در نقد و بررسی یافتههای مشاهیر قدیم، نظیر جالینوس، سخن گفته است. سزگین معتقد است که عبدالطیف دستاورد این تلاشهای خود را در رساله علمی خویش، یعنی الافادهوالاعتبار، آورده است. در نظر پژوهشگران معاصری همچون سزگین، استیلای حرفه طبابت بر شخصیت علمی عبداللطیف تا بدانجا بوده است که در ارزیابی تاریخِ دستیابی و تسلط مسلمانان بر دانش جراحی تا ربع سوم قرن هفتم قمری، جایگاه درخور توجهی برای عبداللطیف در نظر گرفته است. وی دستیابی مسلمانان به چنین پیشرفتهایی را مرهون کاوشهای دانشمندانی نظیر علیبنعباس مجوسی (د.383ق/993م)، ابوالقاسم زهراوی (د.قرن4ق.)، ابنسینا (د.416ق/1025م)، ابننفیس (د .687ق /1288م) و دیگران در علم تشریح دانسته است و نام عبداللطیف را هم در زمره این افراد قرار داده است که در قاهره به مطالعه میدانی کرده است (سزگین، 1371: 46تا64). عبداللطیف ضمن سخنگفتن از سنت مومیایی مصریان باستان، گریزی هم به طبابت و تشریح زده است و پس از بررسی آنها، بر اهمیت جایگاه جالینوس در علم تشریح تأکید کرده است؛ سپس با یافتههای جدید خود که بر آزمایش و مشاهده بر اجساد مومیایی مصریان مبتنی بوده است، برخی نظریههای جالینوس را تغییر داده است؛ بهطور مثال، وی به استخوان آرواره پایینی انسان اشاره و اذعان کرده است که جالینوس این عضو را شامل دو استخوان دانسته است که با مفصل به سقف دهان متصل شده است. عبداللطیف با تأکید بر اینکه این عضو را در اشخاص بسیاری بررسی کرده ست، تصریح کرده است که آرواره پایینی تنها استخوانی بزرگ است که مفصل ندارد و فاقد هرگونه شکاف دیگری است (عبداللطیف، 1983: 104). بازتاب نگرش طبیبانه عبداللطیف در فصل دوم کتاب، یعنی بخش نباتات، ملموستر میشود (عبداللطیف، 1983: 19تا34). وی در این قسمت، از منظر طبیبی حاذق و داروشناسی ماهر، به مطالعه تخصصی انواع گیاهان و درختان و رستنیهای مصر پرداخته است و حاصل مطالعات خود را بر اغذیه و خوراکهای مصریان به دقت گزارش کرده است. وی ضمن معرفی انواع گیاهان و ذکر مشخصات آنها، طعم و خواص دارویی بسیاری از آنها را نظیر زعفران، سدر، انجیر، زنجبیل و غیره بررسی کرده است و انواع اشربه و نوشیدنیهای درمانی حاصل از آنها را معرفی کرده است؛ برای نمونه، عبداللطیف اقاقیا17را عصاره برگ درختی به نام قرّظ (سلم) معرفی کرده است که دارای میوههایی به شکل لوبیاست و در درون هریک از آنها دانههای کوچکی قرار دارد. بهگفته وی، اقاقیا در ابتدای روز به شکل مایع است و به هنگام ظهر غلظت مییابد. اقاقیا یا همان عصاره درخت قرّظ به شیره (رُب) قرّظ موسوم است و بانوان مصری در تهیه شربت از آن استفاده میکنند. این عصاره در بهبود بیماریهای گوارشی مفید است. وی تصریح کرده است که عصاره اقاقیا در زمانی که میوههای لوبیاشکل درخت نارس هستند، یابس است و در درمان اسهال مناسب؛ ولی هنگامیکه بهطور کامل رسیده میشوند، عصاره اقاقیا خاصیت مسهل و ملین مییابد و بیشتر برای درمان یبوست به کار میرود (عبداللطیف، 1983: 32). در جایی دیگر، از گیاهی به نام جمیز18 یاد کرده است که در مصر فراوان کشت میشده است و مشابه آن را نیز در عسقلان و شهرهای ساحلی شام مشاهده کرده است. درخت آن را تناور و شبیه به درخت گردو توصیف کرده است که عصارهای سفید و گاه سرخرنگ از آن خارج میشده است. وی میوه جمیز را به انجیر تشبیه کرده است که طعم و مزهای به حلاوت و شیرینی همان میوه دارد. بهگفته وی، میوه جمیز در درمان بیماریهای معده و طحال و ریه مفید است و عصاره این درخت نیز در بهبود جراحتهای حاصل از جراحی مؤثر است (عبداللطیف، 1983: 21و22). عبداللطیف گاه در الافاده به اختصار، طرز تهیه برخی خوراکها و شربتها و داروها را نیز بیان کرده است؛ برای مثال، وی بامیه را گیاهی شبیه به خیار، سفت و سبزرنگ، توصیف کرده است که روی آن کُرکها و پُرزهای زبر و خارمانندی است و با خطوطی که دور تا دور آن را احاطه کرده است، به شکل پنجضلعی به نظر میرسد: «... بامیه پس از آنکه برش داده میشود، به پنج شیار تقسیم میشود و در درون هریک از آنها دانههای نرم، سفیدرنگ و دایرهشکلی است که مزه شیرینی دارد. مردم مصر این گیاه را با پوست به قطعات کوچکتر خرد کرده و به همراه گوشت، در آب و حرارت زیاد طبخ میکنند...» (عبداللطیف، 1983: 19). مؤلف در این فصل از کتاب، حاصل تجربههای داروشناسی و گیاهشناسی خود را نیز که از سالها مسافرت در مناطق مختلف جهان اسلام کسب کرده بود، به کار گرفته است و انواع گیاهان مشابه در شهرهای مختلف مصر، یمن، هند، عراق، شام و غیره را مقایسه کرده است. گیاهان دارویی کمیاب و نادرِ در مصر را معرفی کرده است و ضمن ذکر اسامی مختلف آنها در سایر مناطق، خاستگاه و بیشترین محل رویش آنها را نیز بیان کرده است؛ برای مثال، وی در معرفی گیاهی به نام ماش اذعان کرده است که این گیاه در مصر کشت نمیشود و برای تهیه آن میبایست عطاریهای شام را جستجو کرد (عبداللطیف، 1983: 31). جمیز را نیز ازجمله گیاهانی معرفی کرده است که در مصر فراوان کشت میشود و تصریح کرده است که مشابه آن در عسقلان و برخی شهرهای ساحلی شام نیز دیده میشود (عبداللطیف، 1983: 21). عبداللطیف لَبَخ را نیز درختی با برگهایی شبیه سدر توصیف کرده است که اصل آن مخصوص سرزمین فارس است و به شام و مصر نیز منتقل شده است. بهگفته وی، از برگ این درخت شربتی نیکو برای درمان بیماریهای معده تهیه میشود (عبداللطیف، 1983: 20). اغلب، جغرافیشناسان مسلمان با دانش گیاه شناسی بیگانه نبودهاند؛ ولی همانگونهکه کراچکوفسکی بیان کرده است، بهنظر میرسد که این علم یکی از اهداف عمده سفرهای عبداللطیف و اساس تألیف الافادة بوده است (کراچکوفسکی، 1379: 272). رویکردی که موجب شده است برخی نویسندگان این کتاب را مجموعهای از اطلاعات ارزشمند گیاهشناسی معرفی کنند و در سیر تکاملی تاریخ طبیعی مسلمانان سدههای ششم و هفتم قمری، جایگاه درخور توجهی برای آن در نظر بگیرند (نصر، 1366: 66تا72). عبداللطیف باقی مباحث این فصل را نیز با حفظ همین نگاه طبیبانه و داروشناسانه فراهم آورده است که نه تنها در کتب تاریخ نگاری پیش و پس از آن معمول نبوده است، بلکه تاحد بسیار چشمگیری نیز عجیب و غیرمعمول بوده است. نگاهی که بیشک در دانستهها، تجربهها، علاقهمندی و بهطور کلی تخصص و مهارت وی در زمینه طب و داروسازی ریشه داشته است (محمدأبوشوک، 1395: 90تا95؛ عیسیمالالله، 1363: 163تا182). وجه دیگر زیستشناسی عبداللطیف، یعنی جانورشناسی نیز بهوضوح در الافاده مشاهده میشود. وی فصلی را به معرفی انواع جانوران موجود در مصر، از حشرات و آبزیان تا چهارپایان و حیوانات اهلی، اختصاص داده است و پژوهشی علمی درباره خصایص و ویژگیهای ظاهری و باطنی هریک به عمل آورده است. انواع امزجه متفاوت در حیوانات، اغذیه و خوراک ضروری آنان و نیز زیستگاهها و آبوهوای مناسب برای رشد و تولیدمثل آنها را بررسی کرده است و فواید و ضررهای برخی از حیوانات و جانوران را نیز بیان کرده است. درباره ویژگیهای مشابه در برخی از حیوانات مطالعه کرده است و به نکات درخور توجهی از آنها اشاره کرده است. گزارش وی از اسبآبی نمونه جالبی از این بررسیهاست. وی که زیستگاه این حیوان را در اعماق دریا، بهویژه آبهای دمیاط، ذکر کرده است درباره آن چنین آورده است: «اسبآبی بزرگجثه با صورتی ترسآور است که کشتیها را دنبال کرده و آنها را غرق میکند. به هر کسی که دست یابد او را میکشد. او به گاومیش شبیهتر است تا به اسب؛ ولی شاخ ندارد و صدایی شبیه شیهه اسب دارد که البته به صدای استر (الاغ) نزدیکتر است. سر بزرگ و فک دراز، دندانی آهنین، سینهای پهن، شکمی برآمده و پاهایی کوتاه دارد و مهاجمی قوی است» (عبداللطیف، 1983: 80). وی بهنقل از شکارچی این حیوان که بارها جسد آن را تکهتکه کرده است و اعضای ظاهری و درونی بدن آن را میشناخته است، شباهت این حیوان را با سایر حیوانات مشابه ذکر کرده است: «... این حیوان تفاوتی با خوک ندارد جز آنکه بزرگتر از خوک است. من در کتاب نیطوالیس [از فیلسوفان یونانی است] درباره این حیوان دیدم که مطالب پیش را گفته و همین شکل حیوان را تأیید میکرد... اسب آبی همچون خوک دریایی است و در دریای مصر یافت میشود، جثهای به بزرگی فیل دارد، سرش شبیه الاغ و پاهایش مانند شتر است...» (عبداللطیف، 1983: 80). مقریزی توصیف خود را درباره این حیوان در حکم یکی از عجایب رود نیل، بهنقل از عبداللطیف آورده است (مقریزی، 1422: 1/85). عبداللطیف توصیف جالبی هم از ماهیانی موسوم به رعاد19 ارائه کرده است. وی زیستگاه این ماهی را که بهاحتمال گربهماهی است، در آبهای اطراف اسکندریه و رودخانه نیل، در قسمت مصر سفلی ذکر کرده است و وزن انواع کوچک تا بزرگ آن را بین یک تا بیست رطل20تخمین زده است. بهگفته وی، این ماهی و ماهیانی نظیر آن زمانیکه زنده هستند، بهشدت لرزانندهاند و اگر کسی با آنها تماس داشته باشد، دچار رخوت و سستی میشود؛ منظور حالتی شبیه به برقگرفتگی است. وی این ماهی را بدون فلس توصیف کرده است که در گوشت آن مقداری تیغ وجود دارد و البته خوردنی نیست. پوست این جانور ضخیم است و لایهای از چربی را که به گوشت آن چسبیده است، میپوشاند؛ ازاینرو بهراحتی جدا میشود (عبداللطیف، 1983: 42و43). سایر توضیحات عبداللطیف درباره جانوران دریایی مصر نظیر دلفین، اِسقَنقُور (ریگماهی، جانوری شبیه سوسمار)، تمساح، دلّنیس (صدفی دایرهشکل) و برخی حیوانات اهلی مصریان نظیر مرغ، جوجه، استر، گاو و اسب ازجمله مباحث جانورشناسی کتاب الافاده است که در نوع خود بینظیر است (عبداللطیف، 1983: 35تا43).
تاریخ و رویدادنگاری بهنظر میرسد که عبداللطیف درباره تبحر خود در تاریخ ادعایی نداشته است؛ ولی به مطالعات تاریخی علاقهمند بوده است و یافتههای خود را در این زمینه، با مطالبی در شرح آنها ترکیب کرده است و با دانستهها و اطلاعات جغرافیایی، زمینشناسی، زیستشناسی و طبی خود تکمیل کرده است (کاهن، 1379: 190؛ کراچکوفسکی، 1379: 269). شخصیت تاریخی عبداللطیف تاحدی در همین رساله مختصر الافادةوالاعتبار متجلی شده است (کاهن، 1379: 190؛: حتّی، 1380: 837)؛ ولی در حقیقت، او دستاورد سفرهای خود را نه از دریچه چشم یک تاریخنگار، بلکه از منظر یک پژوهشگر علومطبیعی و پزشکی نکتهسنج و گیاهشناسی آگاه، به رشته تحریر درآورده است. بهطوریکه بهنظر میرسد زمینشناسی و زیستشناسی اساس و مقصد سفرهای او بوده است و ثبت مشاهدهها و رخدادهای تاریخی چاشنی کار وی قرار گرفته است. البته مسلم است که گزارشهای جغرافیایی و حتی زیستشناسانه وی اطلاعات درخور توجهی را نیز در اختیار پژوهشگران عرصه تاریخ قرار میدهد؛ برای نمونه، وی با تکیهبر شرحهایی که در کتاب الثمرةلاحکامالنجوم بطلمیوس مشاهده کرده است، ابتدا گزارش علمی درخصوص بارش شهابسنگ و تأثیر آن بر وضع آبوهوا ارائه کرده است: «...اول سال که شهابسنگ از آسمان میبارد، نشانه خشکشدن بخارهاست (منظور خشکشدن بخار آب است که در نتیجه آن بارندگی نخواهد شد). اگر شهابسنگ در یک سمت باریده شود، نشانه آن است که بادها به آن سمت میوزند و اگر شهابها در جهتهای مختلف پراکنده شوند، از بروز کمآبی در آن سال و نابسامانی هوا خبر میدهد...» (عبداللطیف، 1983: 80). آنگاه با تکیهبر برخی وقایع تاریخی، بخشی از باورهای عامیانه را بازگو کرده است که بیشک در تاریخ اجتماعی حائز اهمیت است. بهگفته وی، مردم معتقدند که بارش شهابسنگها در جهتهای مختلف، از بروز نزاع و اختلاف میان سپاهیان و درگیری آنان با سلطان و آشفتگی نظامی در ممالک خبر میدهد. او با اشاره به حوادث سال 290ق/902م، اذعان کرده است وقتی شهابسنگها در تمام عرصههای جو بهطور پراکنده ظاهر شدند، آب نیل به 13ذراع کاهش یافت و مردم با بحران بیآبی مواجه شدند. بهگفته وی، مردم انقراض دولت طولونیان را در آن سال، حاصل چنین رخدادی دانستهاند. او به وقوع چنین اتفاقی در سال 300ق/912م نیز اشاره کرده است که بهدنبالآن، آب نیل کاهش یافت و هیاهو و آشفتگی مملکت را فرا گرفت. وی به وقوع حادثهای مشابه در سال معاصر خود، یعنی 596ق/1199م، نیز اشاره کرده است که پراکندهشدن شهابسنگها در ابتدای سال، کاهش آب نیل و تغییر سلطان مصر را در پایان سال در پی داشته است.21البته عبداللطیف که خود در عرصه هیئت و نجوم نیز مطالعاتی داشته است، وجود چنین ارتباطهای ارضی و سماوی را رد نکرده است و حتی آنها را نشانههای حتمی و متقنی دانسته است که نهتنها در مصر بلکه در تمام سرزمینها اتفاق میافتد (عبداللطیف، 1983: 80). عبداللطیف از ذکر بهای چهارپایان در معاملات رایج آن زمان نیز چشمپوشی نکرده است و چگونگی خریدوفروش آنها را در حکم مرکبهایی که مصریان استفاده میکردند، بیان کرده است (عبداللطیف، 1983: 42و43)؛ برای مثال، وی به حمار (خر)، یکی از پرفروشترین چهارپایان مصر، اشاره کرده ذاست که باوجوداینکه گاه تجارت آن بر معاملات اسب و الاغ هم پیشی میگرفت، بهعلت آنکه مرکب معمول رؤسای یهود و نصارا بود، بهای آن بهمراتب کمتر از آنها بود. بهگفته وی، انواع حمار بین 20 تا 40 دینار معامله میشد؛ درحالیکه قیمت انواع اسب بین هزار تا چهارهزار دینار بود (عبداللطیف، 1983: 38). عبداللطیف به معماری شهری مصر و نحوه ساخت خانهها و بازارها و حمامهای این سرزمین نیز اشاره کرده است و هنر شگفتانگیز و آرایش خردمندانهای را که در برخی بناهای مصری به کار رفته است، توصیف کرده است (عبداللطیف، 1983: 68تا72). بهگفته وی، در ساخت بناهای مصری هندسهای زیبا، در حد کمال، به کار رفته است و خانهها درنهایت نظم و ترتیب ساخته شدهاند؛ تاجاییکه بهندرت زمین خالی و بایری دیده میشود که از آبادانی و ساختوساز بیبهره باشد. وی خانههای مصریان را فراخ و بزرگ و مرتفع توصیف کرده است که در اغلب آنها پنجرهها رو به سوی شمال، در مسیر وزش بادهای مطبوع، قرار داده شده است. بهگفته وی، مصریان خانههای خود را از سنگهای تراشیدهشده و خشت سرخرنگ (آجر) میساختند که اندازه آن نصف آجر عراقی بود. وی خیابانها و بازارهای مصر را نیز وسیع و با ساختمانهایی بلند توصیف کرده است و تصریح کرده است که مردمان مصر برای ساخت خانهها و کویها و عمارتهای وسیع خود، از وجود مهندسان بهره میگیرند و کار ساخت بنا را به آنها واگذار میکنند. معماران نیز پس از آنکه تلی از خاک گرداگرد بنا قرار دادند، نقشه آن را در ذهن خود ترسیم میکنند و مرحلهبهمرحله اجرا میکنند (عبداللطیف، 1983: 68و69). عبداللطیف به برخی کشتیهای مصریان نیز اشاره کرده است و ویژگیهای شماری از آنها را ارائه کرده است که در نوع خود بدیع است. وی ضمن اینکه انواع و اشکال کشتیهای مصریان را گوناگون و متنوع خوانده است، یکی از عجیبترین آنها را توصیف کرده است که از جهت وسعت و بزرگی بر سایر کشتیها برتری داشت. بهگفته وی، سطح این کشتی از چوبهای محکم پوشیده شده بود و منفذهایی به شکل روزنه رو به سوی دریا داشت و طاق گنبدیشکلی نیز بر بالای سطح کشتی قرار داشت. دیوارههای کشتی با بهترین رنگها و روغنها، رنگآمیزی و جلا داده شده بود. جایگاه کشتیبان (ملوان)، آبانبار، مستراح و محل نگهداری اطعمه و اشربه آن نیز در قسمت پایینی کشتی بود. بهگفته وی، این کشتی که ظاهری زیبا و شکیل داشت، مخصوص پادشاهان و سلاطین بوده است و جایگاه مخصوصی برای نشستن سلطان داشته است و مکانهایی نیز ویژه خواص و نزدیکان وی در اطرافش قرار داده شده است. جایگاههایی نیز برای غلامان و مملوکان وی در قسمتهای مختلف کشتی تعبیه شده بود که به حالت ایستاده بر روی آن قرار میگرفتند. بهگفته وی، مصریان با بهرهگیری از علم حرکت اجسام سنگین (مکانیک)، قادرند کشتیها را در جهت مخالف، منظور حرکت رو به عقب کشتی است، به حرکت درآورند (عبداللطیف، 1983: 71و72). تردیدی نیست که گزارشهای عبداللطیف نکات درخور توجهی از زوایای پنهان زندگی اجتماعی مردم عیان میسازد که در تاریخ اجتماعی اهمیت فراوان دارد؛ بهویژه آنکه در سایر نوشتههای تاریخی معاصر او کمتر یافت میشود. برای نمونه گزارشهایی درباره انواع اغذیه و خوراک مردم مصر و طرز تهیه برخی از آنها، سازهها و بناهای مسکونی مردم، عقاید آنان به روزگار شرک و بتپرستی و باورهای خرافی رایج در میان مصریان همعصر مؤلف، تأثیر احکام نجومی و فلکی در اندیشه و تفکر مردم مصر و اهمیت آن در امور روزانه، انواع بیماریها و مرضهای شایع در فصول مختلف سال و روشهای معمول درمان و مداوای آنها، پوشاک مردم و انواع زراعت و کشت و زرع در شهرهای مختلف مصر، زیستگاههای جانوری و شکارگاهها و نحوه صید حیوانات که به برخی از آنها در همین نوشتار اشاره شد (Berkey, 2008: p408). صرفنظر از اهمیت گزارشهای عبداللطیف در تاریخ اجتماعی، دو فصل پایانی کتاب بهعلت برخورداری از ویژگی زماننگاری، رنگ تاریخی بیشتری یافته است. عبداللطیف در این بخش، رخدادهای مربوط به وبا و قحطی مصر را در سالهای 597و598ق/1200و1201م شرح داده است. وی در خلال پرداختن به بررسی و تحلیل بحران اقتصادی و اجتماعی سالهای حکومت ملکعادل (حک: 592تا615ق/1195تا1218م) که در ﻧﺘﻴﺠﮥ بروز قحطی و زلزله و شیوع بیماری وبا ایجاد شده بود، چهرﮤ شهرهای قحطیزدﮤ مصر را بر مبنای مشاهدات عینی خود به تصویر کشیده است (عبداللطیف، 1983: 85تا106). مؤلف چگونگی پیدایش این قحطی و خشکسالی و درنتیجه، بروز گرانی در شهرهای مختلف مصر، ازجمله قاهره را شرح داده است و وضعیت و واکنش توده مردم را در مواجهه با این بحران اقتصادیاجتماعی و پیامدهای حاصل از آن بیان کرده است. بهگفته وی، در ﻧﺘﻴﺠﮥ این بحران، شهرها و محلههای مصر ویران شدند و کسبه و تجار گرفتار ورشکستگی شدند و مردم از بیم گرسنگی، به مهاجرت و پناهبردن به سرزمینهای شام، مغرب، حجاز و یمن ناگزیر شدند. بیماری وبا شیوع یافت و مرگومیر فراوانی را بهویژه در قاهره موجب شد. وی طبقه فقرای جامعه را بیش از همه در معرض آسیبهای ناشی از این بحران دانسته است؛ بهطوریکه از فرط گرسنگی، مجبور به خوردن اجساد مردگان و لاشه فاسد حیواناتی همچون سگ و حتی سرگین چهارپایان میشدند (عبداللطیف، 1983: 85). بهگفته وی، امام جماعت اسکندریه در یک روز بر هفتصد جنازه میت نماز گزارد و این از شدت حادثه و وخامت اوضاع حکایت میکند (عبداللطیف، 1983: 98). جریان ربودهشدن برخی طبیبان که به عیادت بیماران خود میرفتند یا خوردهشدن جنازﮤ سوخته کسانی که به گناه آدمخواری مجازات شده بودند، توسط اشخاص نامعلوم، ازجمله گزارشهای تلخ و حیرتآور الافاده است که گویا در طول این دوسال، مؤلف آنها را بر مبنای دیدهها و شنیدههای خود فراهم آورده است (عبداللطیف، 1983: 85تا106). عبداللطیف از وقوع زلزله در مصر و خرابی مدرسهها، بیمارستانها، مسجدها و بروز تلفات بسیار نیز خبر داده است. بهگفته وی، در سحرگاه روز دوشنبه بیستوششم ماه شعبان سال 598/1201م زلزله عظیمی در قاهره رخ داد که موجب اضطراب و وحشت همگان شد. بهگفته وی خسارت این زلزله که آن را به عمل غربالکردن تشبیه کرده است، بهحدی بود که صدای ناله و ضجّه مردمان بهسوی خداوند سبحان بلند شد. بهگزارش وی، در طول این زلزله، زمین سهبار بهشدت لرزید، خانهها تکان خورد و دیوارها و سقفها فرو ریخت؛ طوریکه گویی هرگز بلند و آباد نبود. وی شدت این زلزله را در مصر کمسابقه خوانده است و اشاره کرده است که بروز سرمای شدید و ناگهانی هوا در طول شب و حرارت شدید روز بر دشواری آن میافزود. عبداللطیف از وقوع همزمان این زلزله در سایر شهرهای مصر نظیر دمیاط و اسکندریه و نیز برخی شهرهای شام مانند حماه و دمشق و بعلبک گزارش داده است (عبداللطیف، 1983: 99تا101). همانطورکه پیشتر بیان شد، بیتردید الافاده در عرصه تاریخ اجتماعی اهمیت شایانی دارد؛ ولی مطالعه کلی مضمون و محتوای اثر نشان میدهد که تاریخ نگاری وجه غالب بر این کتاب نیست و این گمان که دستکم در الافاده، مؤلف هرگز در اندیشه نگاشتن تاریخ بهمعنای واقعی و حرفهای آن نبوده است، قوت بیشتری مییابد. بررسی بینش تاریخی مؤلف و انگیزﮤ وی از تدوین این اثر و همچنین مطالعه روش تاریخ نگاری مؤلف نیز صحت این ادعا را تأیید میکند. بینش تاریخی عبداللطیف در منابع به اشتغال فراوان عبداللطیف به تدریس و علمآموزی تعداد چشمگیری از مردمان در علوم مختلف نزد وی اشاره شده است (ابنفضلاللهعمری، 1424: 9/149و150)؛ ولی کمتر نامی از شاگردان وی یا راویان اخبارش به میان آمده است. ذهبی به نام شماری از آنها نظیر برزالی، منذری، ابننجّار، شهاب قوصی، التاج عبدالوهاب، ابنزینالأمناء، أبوالمجدحاکم، احمدبننصیبیّ، ابنصّابونی، علیبنسیف تیمیه، یعقوببنفضائل، ستالدار بنت مجدبنتیمیه و دیگران اشاره کرده است که در میان آنها، نام چند تن از تاریخنگاران نیز به چشم میخورد (ذهبی، 1413: 45/353). از مشایخ او در تاریخ نیز اطلاعی به دست نیامد؛ ولی همانگونهکه پیشتر بیان شد، عبداللطیف در شام از مصاحبت عمادالدین کاتب اصفهانی بهره برد که در مقایسه با سایر مورخان این دوره، تاریخ را بهطور حرفهایتری تدوین میکرد (درباره تاریخ نگاری عمادالدین نک: حسنزاده، 1386: ش65؛ Mallett, 2014 :29 -51)؛ بنابراین احتمال اینکه بهواسطه این همنشینی، عبداللطیف بهرهای هم در تاریخ برده باشد، چندان دور از ذهن نیست. عبداللطیف سیره حکما را نیز در قاهره، نزد ابوالقاسم شارعی فرا گرفت و گویا در همین زمان، به نگارش سیره علاقهمند شد. آشنایی وی با سیره حکمای پیشین، نظیر فارابی و ابنسینا نیز در این ایام بود (ابنأبیأصیبعه، 1965: 688). اما تردیدی نیست که عبداللطیف در طول اقامت در مصر، تمام وقت خود را صرف تکمیل آموزههای طبی و نیز تدریس آنها کرده است؛ یعنی همان زمانیکه به ثبت مشاهدات خود و جمعآوری مواد کتاب الافادة مشغول بوده است: «... و کانت سیرتی فی هذه المدة أنّی أقریءالناس بالجامع الازهر من أوّل النهار الی نحو ساعة الرابعة و وسط النهار یأتی من یقرأ الطب و غیره آخر النهار أرجع الی جامع الأزهر فیقرأ قوم آخرون و فی اللیل أشتغل مع نفسی و لم آزل علی ذلک إلی أن توفی الملک العزیز...» (ابنابیاصیبعه، 1965: 689). خفاجی که نام عبداللطیف را در زمرﮤ مدرسان جامع الازهر آورده است، تنها به تدریس طب توسط او اشاره کرده است (خفاجی، 1408: 2/288). ذهبی نیز باوجوداینکه الافادة را اثری تاریخی خوانده است، تصریح کرده است که طب بر دانش عبداللطیف غلبه بیشتری داشته است (ذهبی، 1413: 45/354). قلقشندی هم در دایرةالمعارف خود، در چند موضع از الافاده نقل قول کرده است؛ ولی به مبحث جانورشناسی این کتاب بیشتر نظر داشته است و توصیفات خود را درخصوص برخی حیوانات نظیر سمور (قلقشندی، بیتا: 1/253)، جوجه مرغ (قلقشندی، بیتا: 2/77)، سمندر (قلقشندی، بیتا: 2/86) و غیره با تکیهبر دادههای عبداللطیف آورده است (عبداللطیف،1983: 35تا43). بااینهمه مسلم است که در اندیشه مورخان مسلمان، تاریخ همواره درسهایی برای اندرز و عبرت انسانها دارد که قادر است برای پرداختن دانشمندان و عالمانی نظیر عبداللطیف به تاریخ و ثبت رخدادهای تاریخی انگیزهای قوی باشد. وجود واژههایی نظیر عبرت و اعتبار در عناوین آثار بسیاری از آنها، از همین امر حکایت میکند. بهاعتقاد این افراد، مورخ مسلمان وظیفه دارد که حقایق شناختهشده را سرمشق خود قرار دهد و با توصیف آنها، درسهایی را نیز به دیگران بیاموزد (رابینسون، 1392: 228). بیشک عبداللطیف نیز متأثر از چنین باوری، به نگارش الافادة روی آورده است و نام الاعتبار را نیز بر دنباله آن نهاده است. وی در اهمیت تاریخ نوشته است: «... بر انسان لازم است که تاریخ بخواند و از تجربیات ملل پیشین مطلع شود تا عمر کوتاه وی بر حیات اجتماعات گذشته پیشی گیرد، با آنان زندگی کند و خوب و بدشان را بشناسد... لازم است اولین سیرهای که میخوانی سیره پیامبر(ص) باشد و در افعال و احوال ایشان مطالعه کنی و تاحد امکان و به اندازه توانت خود را شبیه وی کنی... که در این صورت سعادتمند خواهی شد» (نقل از ابنابیاصیبعه، 1965: 691و692). تأکید عبداللطیف بر وجه اعتبار و پندآموزی تاریخ که انگیزه نگارش الافادة را نیز در وی تقویت کرده است، در جایجای کتاب او مشاهده میشود؛ برای نمونه، او پس از سیر آفاق و انفس، آنگاه که به موضوع انواع اصنام و بتهای مصریان قدیم رسیده است، ناگهان گریزی زده است و درصدد قیاس مصنوع دست بشر با مخلوقات خداوند متعال برآمده است و با مقایسه میان آنها، عظمت و قدرت پروردگار جهانیان را تسبیح کرده است. سپس با استناد بر آیاتی از کلامالله، درباره خلقت انسان و دیگر موجودات عالم سخن گفته است و اینکه چگونه انسان میبیند و چونان کسی که حجابی بر قلب و دیدگانش فرو افتاده است، پند نمیگیرد. پرواضح است که عبداللطیف درنهایت آگاهی، چنین معبر پندآموزی را در میان دادههای علمی و تاریخی خود باز کرده است؛ ازاینرو، در پایان این مباحث با آوردن عبارت «به ادامه بحث باز میگردیم»، مطالب تاریخی خود را درباره اصنام و تاریخچه عبادت آنها در زمان حضرت ابراهیم(ع)، از سر گرفته است (عبداللطیف، 1983: 59). عبداللطیف گاه با ذکر برخی آیات قرآن و روایات اسلامی، تفکر و توجه مخاطب را بر عظمت قدرت خداوند و عجز بندگان جلب کرده است. بهطور مثال، ضمن معرفی برخی حیوانات و جانوران موجود در مصر، نظیر فیل، ابتدا برمبنای کتب تشریح جالینوس برخی جزئیات بدن آنها را بیان کرده است؛ آنگاه با ذکر آیاتی نظیر «خلقالانسان ضعیفاً»،22«فتبارکالله احسنالخالقین»،23 «والله خلقکم و ما تعلمون»24و غیره مخاطب را به اندیشه بر عجز و ناتوانی انسان در آگاهییافتن بر تمامی ابعاد هستی و وجودی حیوانات واداشته است و عظمت خلقت خداوند را یادآور شده است (عبداللطیف، 1983: 58و59). بهطور کامل هویداست که عبداللطیف بر مبنای تکلیف و وظیفه مسلمانی خود، تاریخ نگاری را ابزاری قرار داده است تا به وسیله آن، آنچه از حیات مخلوقات اعم از انسان و حیوانات و نباتات درک کرده است، برای مخاطب همکیش خود ثبت کند، تا علاوهبر عرضه اطلاعات و دانستنیهای علمی درباره آنها، نگاه عبرتآموز وی را نیز جلب کند. در بینش تاریخی عبداللطیف، وجه دیگری نیز برجستگی دارد و آن فایدهمندی و کارکردگرایی تاریخ در نظر اوست که بیتردید، در اهتمام وی به نگارش الافادة مؤثر بوده است. وی همانگونهکه اذعان کرده است، درصدد برآمده است که با ثبت دیدهها و شنیدههای خود در مصر، خلیفه وقت را از احوال رعایا و مردم این سرزمین مطلع کند و با توصیف وضعیت شهرهای گرفتار قحطی و زلزلهزده، خلیفه مسلمانان را در انجام هرچه بهتر مسؤولیت اداره مملکت اسلام یاری رساند (عبداللطیف، 1983: 11). بنابراین پرواضح است که عبداللطیف حتی در بخش کوتاه زماننگاری کتاب خود هم، در جستجوی نگارش تاریخ مصر نبوده است و ثبت رویدادهای مربوط به دو سال قحطی را نیز از باب تاریخ نگاری فراهم نیاورده است؛ بلکه شاید وی در جایگاه یکی از مقربان دستگاه خلافت، تنها درصدد بوده است تا «گزارش وضعیتی» از بحران پدیدآمده در مصر و برخی شهرهای شام ارائه کند.
روش تاریخ نگاری عبداللطیف مطالعه الافاده نشان داد که طب، زیستشناسی، جغرافیا و زمینشناسی از وجوه غالب بر این کتاب هستند که درعینحال، اطلاعات تاریخی درخوری را نیز دارند. بدیهی است که در نگارش چنین اثری، روش علمی25 مؤلف جز روش مبتنیبر علوم تجربی،26یعنی مشاهده و آزمایش و بهطور کلی تجربه نبوده است. عبداللطیف که دانشمندی نکتهبین و دقیق بوده است، شوق معرفت و علاقه به تجربه را با هم درآمیخته است و مشاهدات مسموعات و نیز یافتههای پژوهشی خود را به رشته تحریر درآورده است (کراچکوفسکی، 1379: 270). همانگونهکه بیان شد، وی تنها به توصیف گزارشهای مدنظر خود بسنده نکرده است و کوشیده است تا صحت و درستی دادههای خود را نیز با مشاهدات و تجربیات شخصی ارزیابی کند و به تحلیل و تعلیل آنها بپردازد. چنانکه خود نیز بدان اذعان کرده است: «... و آنگاه که میزان آب از شانزده ذراع کمتر شد، آغاز زمان کمآبی و خشکسالی نیل در برابر ایام پرآبی آن است و ما پیشتر در الکتاب الکبیر سالهای پرآبی و کمآبی نیل را از سال نخست هجری تا سال حاضر (یعنی سال 596ق/1199م) آوردهایم و اینک این تغییرات را براساس مشاهدات و بررسیهای خود ذکر میکنیم...» (عبداللطیف، 1983: 79). وی آنجا نیز که با تکیهبر گزارش مساحان اندازه ارتفاع دو نمونه از اهرام جیزه را ثبت کرده است، ترجیح داده است که با نقل آزمایش تجربی خود، بلندی درخور توجه ارتفاع اهرام را برای مخاطبش ترسیم کند: «... و آنگونهکه مشاهده کردم وضعیت آنها این چنین بود؛ تیراندازی که با ما بود تیری را در طول قطر یکی از آنها به سمت بالای هرم پرتاب کرد و این تیر نصف مسافت را نپیموده بود که به زمین بازگشت...» (عبداللطیف، 1983: 46). ذکر دیگر دستاوردهای حاصل از مطالعات او بر رود نیل و شناسایی گیاهان و جانوران این سرزمین و حتی ارائه گزارشهای واقعی و ملموس از دو سال قحطی مصر، شواهدی دیگر از این امر است. این در حالی است که تاریخ و روش مطالعه آن، با روش علوم تجربی تفاوتهای اساسی دارد؛ گذشته به کمک اسناد و مدارک مادی و معنوی27واکاوی میشود و با روش علوم تجربی بررسیکردنی نیست. تاریخ مطالعه جوامع انسانی در گذشته است که هرگز بههمانوجه در تاریخ تکرار نمیشود؛ بنابراین امکان ندارد که تجربه وقایع تاریخی را تکرار کرد یا استدلالی را از سر گرفت (شاله، 1346: 211تا212؛ برای مطالعه بیشتر نک: کار، 1387: 49تا59؛ هروی، 1389: 30تا35). بدیهی است که مورخ برای ثبت تاریخ، ناگزیر از مراجعه به مدارک مادی و معنوی است و تکیه وی تنها بر مسموعاتش، آن هم بدون استناد به نام راویان آنها، نقصی بر تاریخ نگاری وی محسوب میشود که بدون تردید استناد سایر مورخان و پژوهشگران بدانها، نیازمند احتیاط و تأمل بیشتر است. عبداللطیف دو فصل پایانی کتاب را به تاریخ معاصرش اختصاص داده است و با تکیهبر مشاهدهها و شنیدههای خود تدوین کرده است و در مقدمه، در خلال اینکه اثر را معرفی کرده است و مخاطب را از محتوا و فصلبندی کتاب مطلع کرده است، به روش تاریخ نگاریاش نیز اشاره و تصریح کرده است که مطالبش را مبتنیبر مشاهده عینی و مطالعه میدانی نگاشته است (عبداللطیف، 1983: 11). وی فراوان از نوشتههای کسانی همچون جالینوس، ارسطو، دیوسکوریدس، بقراط، افلاطون، ابنسینا، بطلمیوس، رازی، ابوحنیفه دینوری و دیگران در حکم منابع و مأخذی که از آنها استفاده کرده است، یاد کرده است؛ ولی در سراسر کتاب بهکرات، واژهها و عبارتهای مجهولی نظیر «قیل»، «قال أحدهم»، «خبرنی بعض الثقات»، «رأیت»، «قرأت بخط بعضالمحصلین»، «خبرنا»، «رأیت بعض اربابالقیاس قال»، «قرأت فی بعض کتب الصابئه القدیمه»، «یروی عن أهل التجربه»، «و حُکی لی»، «و خبرنی بعض أصحابی»، «شاهدناه»، «حدثّنی»، «ما شاهدتُ» و امثال آن را به کار برده است و اخبار خود را براساس آنها ثبت کرده است (برای نمونه نک: عبداللطیف، 1983: 51، 53، 65، 90، 98،...). وی در میان مردم سیاحت و در باورهای آنان ﺗﺄمل کرده است و بسیاری از اطلاعات خود را نیز در ﻧﺘﻴﺠﮥ گفتوشنود با آنان به دست آورده است؛ تاجاییکه گاهی بیتوجه به صدق و کذب اخبار، شایعات منتشرشده در میان مردم را نیز نگاشته است. وی با ذکر عبارت «و مما شاع»، برخی اخبار مربوط به آدمخواری و نبشقبرکردن و خوردن اجساد مردگان و فروش گوشت آنها و چندین نمونه دیگر را ثبت کرده است (عبداللطیف، 1983: 86تا90). عبداللطیف در مجموع، به دادههای خود در الافاده نگاهی انتقادی و تحلیلی داشته است؛ ولی این رویکرد اغلب، در حوزه مباحث علمی و غیرتاریخی کتاب است و چنین اهتمامی در باب اخبار تاریخی و گزارشهای مربوط به آن مشاهده نمیشود. برای نمونه، وی به هنگام بررسی ریشه لغوی واژه نیل، به برخی احکام نجومی و تحولات و تحرکات ارضی و سماوی اشاره کرده است و با بهرهگیری از نظریههای علمی بطلمیوس، علتهای علمی طغیان و نقصان رود را بررسی و تحلیل کرده است. وی ضمن انتقاد از پارهای باورهای عواماﻧﮥ مردم دربارﮤ سرچشمه و مصادر رود نیل، آنها را بیاساس خوانده است (عبداللطیف، 1983: 79تا84). وی گاهی نیز نظریههای پیشینیان را نقد کرده است و برخی از آنها را با تکیهبر یافتههای خود تغییر داده است. نقد نظر دیوسکوریدس درباره ویژگیها و خواص برخی گیاهان مانند زنجبیل و قلقاس (عبداللطیف، 1983: 27) و تطبیق و نقد نظریههای جالینوس درباره تشریح بدن انسان با نتایج مطالعات خود بر مومیاییهاى مصرى، نمونههایی از این دست است (عبداللطیف، 1983: 65و66، 103و104). گاهی نیز اخبار موجود در برخی کتب قدیم را مقایسه کرده است و به اختلافات میان آنها اشاره کرده است؛ برای مثال، وی تصریح کرده است باوجوداینکه در تورات و نوشتههای ارسطو، به تاریخ مصر از زمان بنای آن و عصر اسکندر توجه شده است، از اهرام و قبور قدیمی آنها سخنی به میان نیامده است؛ ولی بقراط و جالینوس هریک در کتابهای خود، به اهرام و قبور قدیمی آنها اشاره کردهاند و کیفیت مومیاییکردن مردگان مصر قدیم را نیز به روشنی شرح دادهاند (عبداللطیف، 1983: 66و67). این در حالی است که عبداللطیف برخی گزارشهای تاریخی خود را بدون ذکر سند روایت یا حتی گاه بدون اشاره به سال وقوع رویداد ذکر کرده است. گزارش وی از تاریخ سیاسی مصر نمونهای از این دست است: «... مصر آباد بود در زمان ابراهیم، یوسف و موسی علیهمالسلام تا زمان حمله بختالنصر که مصر را ویران کرد و یهودیان را به قتل رساند و این خرابی تا چهل سال باقی بود تا اینکه اسکندر به مصر آمد و آنجا را آباد کرد، اسکندریه را بنا کرد و مقر حکومتش قرار داد. آنگاه اسلام آمد و مصر توسط عمروبنعاص فتح شد و او مقر حکومت را فسطاط قرار داد. سپس معز (خلیفه فاطمی) از مغرب به این سرزمین آمد و قاهره را بنا کرد و ما مشروح این اخبار را در کتاب کبیر آوردهایم و اینک بازمیگردیم به وصف شهر منف...» (عبداللطیف، 1983: 54). بهطور کامل مشخص است که عبداللطیف در الافاده، قصد بیان گزارشهای تاریخی را نداشته است و درواقع، مصرشناسی مقصد اصلی تألیف او بوده است. وی خبر مربوط به عمودالسواری اسکندریه و آتشسوزی کتابخانه این شهر را که همواره محل مناقشه برخی پژوهشگران معاصر بوده است، نیز به همین صورت ذکر کرده است: «... این همان رواقی است که ارسطوطالیس و پیروان او پس از مرگش در آنجا درس میگفتند و این همان دارالعلمی بوده که اسکندر موقع بنای اسکندریه ساختهاست و کتابخانهای که عمروعاص به فرمان عمر رضیاللهعنه آن را سوزانیده در همین محل بوده است...» (عبداللطیف، 1983: 52). جالب است که جرجی زیدان اینگونه روایت عبداللطیف را بهویژه در نقل خبر آتشسوزی کتابخانه اسکندریه، نشاﻧﮥ اطمینان مؤلف و استناد او به منبعی موثق دانسته است؛ بنابراین بر این باور است که تردیدی در صحت این خبر وجود ندارد (زیدان، 1372: 3/634تا638). این در حالی است که ویل دورانت آن را افسانه دانسته است و روایت را ضعیف ارزیابی کرده است (دورانت، 1378: 4/1970و1071). مقریزی نیز که گویا در نگارش خطط، فراوان از الافاده بهره برده است (مقریزی، 1422، مقدمه محقق: 1/85)، ضمن اینکه برخی از گزارشهای متفرقه نظیر مرغداریها و مراکز پرورش مرغ در مصر (مقریزی، 1422، مقدمه محقق: 1/69) و اسبآبی را در حکم یکی از عجایب نیل (مقریزی، 1422، مقدمه محقق: 1/176)، براساس دادههای عبداللطیف آورده است، خبر تدریس ارسطو در عمودالسواری اسکندریه و نیز آتشسوزی کتابخاﻧﮥ این شهر توسط مسلمانان فاتح مصر را نیز به استناد وی ذکر کرده است (مقریزی، 1422، مقدمه محقق: 1/86).
نتیجه تأمل در حوزﮤ مطالعات و تألیفات عبداللطیف بغدادی ازیکسو و بررسی چشماندازهای متنوع اثر تاریخی برجایمانده از وی، یعنی کتاب الافادهوالاعتبار، ازسویدیگر نشان میدهد که مؤلف در جایگاه طبیب و حکیمی علاقهمند به نگارش تاریخ، به ثبت دستاورد پژوهشها و مطالعههای میدانی خود در شهرهای مصر پرداخته است. طب و جغرافیا و زیستشناسی از وجوه برجسته کتاب الافاده است که بر وجه تاریخی این اثر غلبه یافته است. استیلای حرﻓﮥ طبابت و زیستشناسی و زمینشناسی مؤلف، بر جایجای کتاب وی بهقدری است که نهتنها بهسختی میشود عنوان تاریخ نگاری محلی را برای آن مناسب دانست، بلکه باید گفت که این اثر بیشتر به رسالهای علمی و پژوهشی میماند که در باب حیات طبیعی و انسانی مصر پدید آمده است. افزونبراین، عبداللطیف که متأثر از باورهای دینی و اعتقادی خود، به نگارش الافاده همت گمارده است، علاوهبر وجه عبرتآموزی تاریخ، بر فایدهمندی و کارآمدی آن در نزد مخاطبان همعصرش تأکید فراوان کرده است. ازاینرو، در جمعآوری اطلاعات و تنظیم دادهها نیز به روش خاص خود عمل کرده است و با وجود بهرهمندی از کتب قدیم، تکیهبر منابع شفاهی را ترجیح داده است و در معرفی مراجع و مصادر اخبارش نیز اهمال کرده است. بنابراین مسلم است که صرفنظر از ارزش علمی کتاب در عرصه پژوهشهای پزشکی، داروشناسی، جانورشناسی، تشریح، جغرافیا و زمینشناسی وجه تاریخی کتاب و استناد به دادههای آن نیازمند دقتنظر بیشتری است.
پی نوشت 1. این تحقیق در قالب طرح پژوهشی شماره 07/01/4204012 با استفاده از اعتبارات پژوهشی دانشگاه تهران انجام شده است. 2. علوم طبیعی به همه علومی اطلاق میشود که درباره عالم خارج بحث میکنند. موضوع علوم طبیعی ماده است و ماده هر موجود محسوسی است که درخور تغییر و دگرگونی باشد. روش مطالعه در این علوم روش تجربی، یعنی مشاهده یا آزمایش است. با این روش همه پدیدههای مادی در عین اختلاف، در همان محیطی که قرار دارند تفسیر میشوند. زیستشناسی، نجوم، فیزیک، شیمی و غیره از جمله این علوم هستند (فاخوری، 1373: 29، 456، 666؛ شاله، 1346: 95). 3. متن آیه شریفه: «...فأصبَحوا لا یُری إلاّ مَسَکنهُم کذلک نَجزی القومَ المُجرمین...» (احقاف، 25). 4. متن آیه شریفه: «...قالوا یَمُوسی اجْعل لنا الهاً کما لهم ءَالِهةٌ قال انّکم قومٌ تَجهَلُون...» (اعراف، 138) 5. امروزه طول رود نیل از دریاچه ویکتوریا تا دریای مدیترانه اعم از نیل سفید و آبی در حدود 6500 کیلومتر است. 6. یازدهمین ماه از سال قبطی. 7. دوازدهمین ماه از سال قبطی. 8. نخستین ماه از سال قبطی. 9. دومین ماه از سال قبطی. 10. ذراع مقیاسی برابر پنجاه تا هفتاد سانتیمتر است. 11. یافتههای عبداللطیف در این باره محل اشکال است چه آنکه امروزه پژوهشها نشان میدهد که اهرام ثلاثه به شخصیتهایی موسوم به خوفو، خَفرِع و مَنقُرع اختصاص دارد (برای آگاهی بیشتر نکـ قرچانلو، 1380: 2/180) 12. در عصر بغدادی بخش تنه مجسمه در زیر خاکها و شنهای صرایی منطقه مدفون بوده است. این قسمت در نتیجه کاوشهای باستانشناسی جدید استخراج شده است (سبانو، مقدمه تحقیق الافادة، 1983: 50). 13. شهری در شمالشرقی قاهره. 14. زیستشناسی علمی است تجربی و استقرائی که در آن انواع جانداران و حیات آنها مطالعه میشوند و شامل دو گروه اصلی گیاهشناسی و جانورشناسی است (نک شاله: 148) 15. مقابل بیماریهای مزمن. 16.قنطار وزنی معادل صد رطل است. 17. استعمال واژه اقاقیا در زبان عربی و فارسی متفاوت است؛ در فارسی اقاقیا نام گیاهی گلدار است که بهگونه درخت یا درخچههای خزنده وجود دارد (معین، 1381، ذیل ماده: 1/177). این واژه در عربی معادل عصاره برگ درختی به نام القَرّاظ است که خواص دارویی دارد (زبیدی، 1414: 10/483). 18. توت انجیر. 19. رعاد در اینجا به معنای لرزاننده و عنوانی است که دانشمندان قدیم اسلامی به ماهیان برقزا دادهاند (برای آگاهی بیشتر نک، آقایانی چاوشی، 1392: 78 تا 86). 20. رطل وزنی معادل 12 اوقیه و 336 گرم است. 21. مؤلف به نزاع میان ملکعزیزعثمان (حک:589 تا 595ق) و عمویش ملکعادلاول (حک:596 تا 615ق) و درنهایت استیلای ملکعادل اشاره کرده است (طقوش، 2008: 243 تا 250). 22. نساء، 28. 23. مؤمنون، 14. 24. صافات، 96. 25. روش یا مِتُد مجموع وسایلی است که وصول به غایت و مطلوب را میسر میسازد. روش علمی اسلوبی است که امکان رسیدن به حقیقت را فراهم میکند (شاله، 1346: 22). 26. علوم تجربی علومی هستند که تمام آنها استقرائی است و بر تجربه، حسّی یعنی معرفتی که انسان به وسیله حواس خود از عالم خارج حاصل میکند، مبتنیاند (شاله، 1346: 95). 27. مدارک مادی آثار و بقایایی است که از گذشته برجای مانده است و سخن در آن دخالتی ندارد؛ مانند عمارتها و ابنیه. مدارک معنوی یا نفسانی آثاری است که گذشته را به صورت علائم محسوس یا نوشتار در ضمیر خود دارد؛ مانند کتیبهها و کتابها (برای آگاهی بیشتر نک: بیات، 1391: 14 تا 17؛ شاله، 1346: 210 تا 212). | ||
مراجع | ||
الف. کتاب های فارسی . آیینهوند، صادق، (1377)، علم تاریخ در گستره تمدن اسلامی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی . ابراهیمحسن، حسن، (1967م)، تاریخ الاسلام السیاسی و الدینی و الثقافی و الاجتماعی، بیروت: داراحیاء التراث العربی. . ابنأبیأصیبعه، موفقالدیناحمدبنقاسم، (1965م)، عیونالأنباء فی طبقاتالأطباء، تحقیق نزار رضا، بیروت: دارمکتبه الحیاه. . ابنبطوطه، محمدبنعبدالله، (1417ق)، تحفةالنظّار فی غرائبالامصار و العجایبالاسفار (رحله ابنبطوطه)، تحقیق عبدالهادی تازی، ریاض: اکادیمیة المملکة المغربیة. . ابنتغریبردی، یوسف، (1392ق)، النجومالزاهره فی ملوک مصر و القاهره، تحقیق جمالالدین شیّال و دیگران، قاهره: وزاره الثقافه و الارشاد القومی. . ابنجبیر، محمدبناحمد، (بیتا)، رحله ابنجبیر، تحقیق جنه تحقیق تراث، بیروت: مکتبةالهلال. . ابنخلّکان، ابیالعباس شمسالدیناحمد، (1420ق)، وفیاتالاعیان و انباءابناءالزّمان، تحقیق احسان عباس، بیروت: دارالفکر. . ابنعمادحنبلی، شهابالدینابوالفلاح عبدالحیبناحمد، (1406ق)، شذراتالذهب فی أخبار من ذهب، تحقیق الأرناؤوط، دمشق ـ بیروت: دار ابنکثیر. . ابنفضلاللهعمری، احمدبنیحیی، (1424ق)، مسالکالأبصار فی ممالکالأمصار، تحقیق مصطفی مسلم و دیگران، ابوظبی: المجمعالثقافی. . بیات، عزیزالله، (1391ش)، شناسایی منابع و مآخذ تاریخ ایران، چ6، تهران: امیرکبیر. . تشنر، فرانتس گوستاو، (1375ش)، تاریخچه جغرافیا در تمدن اسلامی، ترجمه محمدحسن گنجی و عبدالحسین آذرنگ، تهران: بنیاد دایرةالمعارف اسلامی. . حازمی، ناصرمحمدعلی، (1421ق)، الحیاةالعلمیة فی دمشق فی العصرالأیوبی، رسالة لنیل درجةالماجستیر، مملکةالعربیةالسعودیة، وزارة التعلیم العالی: جامعةامالقری. . حتّی، فلیپ خوری، (1380ش)، تاریخ عرب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران: آگاه. . خفاجی، محمدعبدالمنعم، (1408ق)، الأزهر فی ألف عام، بیروت: عالمالکتب. . دورانت، ویلیام جمیز، (1378ش)، تاریخ تمدن، ترجمه جمعی از مترجمان، چ6، تهران: علمی و فرهنگی. . ذهبی، شمسالدین محمدبناحمد، (1413ق)، تاریخالاسلام و وفیاتالمشاهیرالاعلام، تحقیق عمرعبدالسلام تدمری، بیروت: دارالکتاب العربی . ----------------، (1406ق)، الأمصار ذواتالآثار، بیروت: دارالبشائر. . رابینسون، چیساف، (1392ش)، تاریخنگاری اسلامی، ترجمه محسن الویری، تهران: سمت. . روزنتال، فرانتس، (1366ش)، تاریخ تاریخ نگاری در اسلام، ترجمه اسدالله آزاد، چ2، مشهد: آستان قدس رضوی. . زبیدی حسینی، محمدمرتضی، (1414ق)، تاجالعروس من جواهرالقاموس، تحقیق علی هلالی و علی سیری، بیروت: دارالفکر. . زرکلی، خیرالدین، (1989م)، الاعلام قاموس تراجم لاشهر الرجال و النساء من العرب و المستعرین و المستشرقین، بیروت: دارالعلم للملایین. . زرینکوب، عبدالحسین، (1380ش)، کارنامه اسلام، چ7، تهران: امیرکبیر. . زیدان، جرجی، (بیتا)، تاریخ آداب اللغةالعربیة، تحقیق شوقی ضیف، اسکندریه: دارالهلال. . ---------، (1372ش)، تاریخ تمدن اسلام، ترجمه علی جواهرکلام، چ7، تهران: امیرکبیر. . سزگین، فؤاد، (1371ش)، گفتارهایی پیرامون تاریخ علوم عربی و اسلامی، ترجمه محمدرضا عطائی، مشهد: بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی. . سیوطی، عبدالرحمنبنابیبکر، (1418ق)، حسنالمحاضره فی أخبار مصر و القاهره، تحقیق منصورخلیل عمران، بیروت: دارالکتب العلمیه. . شاله، فیلیسین، (1346ش)، شناخت روش علوم یا فلسفه علمی، ترجمه یحیی مهدوی، تهران: دانشگاه تهران. . صّفدی، صلاحالدین خلیلبنایبک، (بیتا)، الوافی بالوفیات، تحقیق جمعی از محققین، بیروت: دارالنشر فرانز شتاینر. . طقوش، محمدسهیل، (2008م)، تاریخالأیوبیین فی مصر و بلادالشام و اقلیمالجزیرة، بیروت: دارالنفائس. . عبداللطیف بغدادی، موفقالدینبنیوسف، (1403ق)، الافادة و الاعتبار فی الأمور المشاهدة و الحوادث و المعاینة بأرض مصر، تحقیق أحمدغسان سبانو، دمشق: دارقتیبه. . --------------------------، (1407ق)، الافادة و الاعتبار فی الأمور المشاهدة و الحوادث و المعاینة بأرض مصر تحقیق علیمحسن عیسیمالالله، بغداد: دارالحکمة للنشر و الترجمه و التوزیع. . --------------------------، (1998م)، رحلة عبداللطیف بغدادی فی مصر أو کتاب الافادة و الاعتبار فی الأمور المشاهدة و الحوادث المعاینة بأرض مصر، تحقیق عبدالرحمن عبداللهشیخ، الطبعة الثانیة، قاهره: الهیئة العامة للکتاب. . ---------------------------، (1986م)، الطب من کتاب و السنة، تحقیق عبدالمعطی امین قلعجی، بیروت: دارالمعونة. . -------------------------، (2002م)، المجرد للغة الحدیث، تحقیق ابیعبدالله محمدبنجمعه هنداوی، قاهره: الفاروق الحدیثة للطباعة و النشر. . ------------------------، (1964م)، مجلسالاعلی لرعایةالفنون و الآداب و العلوم الاجتماعیة، قاهره: دارالقومیة للطباعة و النشر. . -----------------------، (1392ق)، مقالتان فی الحواس و مسائل الطبیعیة، تحقیق سعید عبده، کویت: وزارةالعلوم. . عکاوی، رحاب خضر، (2000م)، الموجز فی التاریخ الطب عندالعرب، بیروت: دارالمناهل. . کتبی، محمدبنشاکر، (1973م)، فواتالوفیات و الذیل علیها، تحقیق احسان عباس، بیروت: دارصادر. . کراچکوفسکى، ایگناتى یولیانوویچ، (1379ش)، تاریخ نوشتههای جغرافیایی در جهان اسلامی، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران: علمی فرهنگی. . کردعلی، محمد، (1403)، خططالشام، بیروت: مکتبةالنوری. . فاخوری، حنا، (1373ش)، تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، تعریب خلیل جر، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران: علمی و فرهنگی. . فروخ، عمر، (2008م)، تاریخالادبالعربی، بیروت: دارالعلم للملایین. . قرچانلو، حسین، (1384ش)، جغرافیای تاریخی کشورهای اسلامی، تهران: سمت. . قفطی، ابوالحسن جمالالدین، (1424ق)، إنباهالرواة علی أنباهالنحاة، تحقیق محمدابوالفضل ابراهیم، بیروت: مکتبه عنصریه. . قلقشندی، احمدبنعبدالله، (بیتا)، صبحالأعشی فی صناعةالانشاء، تحقیق محمدحسین شمسالدین، بیروت: دارالکتب العلمیة. . قنوجی بخاری، صدیقبنحسن، (1420ق)، أبجدالعلوم، تحقیق احمد شمسالدین، بیروت: دارالکتب العلمیه. . مطهری، مرتضی، (1362)، خدمات متقابل اسلام و ایران، تهران: صدرا. . معین، محمد (1381)، فرهنگ فارسی (معین)، تهران: آدنا، کتاب راه نو. . مقریزی، احمدبنعلی، (1422ق)، المواعظ و الاعتبار فی ذکر الخطط و الآثار، تحقیق أیمن فؤاد سید، لندن: مؤسسةالفرقان للتراث. . نصر، حسین، (1366ش)، علم در اسلام، ترجمه احمد آرام، تهران: سروش. . نعیمی دمشقی، عبدالقادر، (1410ق)، الدارس فی تاریخالمدارس، تحقیق ابراهیم شمسالدین، بیروت: دارالکتب العلمیه. . هروی، جواد، (1389ش)، روش تحقیق و پژوهش علمی در تاریخ، چ2، تهران: امیرکبیر. . ویت، گاستون، (1365)، قاهره شهر هنر و تجارت، ترجمه محمود محمودی، تهران: علمی و فرهنگی. . یاقوت حموی، ابوعبدالله شهابالدین، (1414ق)، معجمالأدباء، بیروت: دارالغربالاسلامی.
ب. مقاله . آقایانی چاوشی، جعفر، (1392)، «ماهیان برقزا در نظر ارسطو، بیرونی، ابنسینا و عبداللطیف بغدادی و طریقه معالجه با این ماهیان»، کتاب ماه علوم و فنون، س7، ش7، ص76تا86 . . أبوشوک، محمد، (1395ق)، «أعلام الطب فیالاسلام: موفقالدین عبداللطیف البغدادی»، الوعیالاسلامی، ش 122. . حسنزاده، اسماعیل، (1386ش)، «تاریخنگری و تاریخ نگاری عمادالدین کاتب اصفهانی»، فصلنامه علومانسانی دانشگاه الزهراء(س)، س17، ش65، ص21تا55. . «عبداللطیف البغدادی و نهر النیل» (1377ق)، المجلة، ش10. . عیسیمالالله، علیمحسن، (1363ق)، «الافادة و الاعتبار فی الأمور المشاهدة و الحوادث المعاینة بارض مصر/البغدادی، عبداللطیف»، المورد، ش49و50، ص137تا152 . غفرانی، علی، (1380)، «پژوهش در منابع تاریخی دوره ایوبی»، مقالات و بررسیها، دفتر70، ص263تا274. . کاهن، کلود، (1379ش)، «تاریخ و مورخان اسلامی تا پایان دوران عباسی»، ترجمه شهلا بختیاری، نشریه تاریخ اسلام، س1، ش1، ص141تا195. . کرامتی، یونس، (1389ش)، «رسالة بیماری قند، عبداللطیف بغدادی»، گزارش میراث، س4، ش40، ص57تا75. . محقق، مهدی، (1375و 1376ش)، «طب در اسلام»، فرهنگ، ش20و21، ص267تا284. . محمدأبوشوک، محمد، (1395ق)، «أعلام الطب فی الاسلام: موفقالدین عبداللطیف البغدادی»، بیجا، الوعی الاسلامی، ش122، ص90تا95. . منتصر، عبدالحلیم، (بیتا)، «الافادة و الاعتبار فی الأمور المشاهدة و الأحوال المعاینة فی أرض مصر» کویت: تراث الانسانیة، ش2، ص116تا122. . مهریزی، مهدی، (1385)، «درآمدی بر جایگاه و روایات پزشکی»، علوم حدیث، س11، ش41، ص37تا58.
ج. کتاب های انگلیسی Berkey, Jonatha P, (2008), "Culture and society duringthe late Middle Ages", the Cambridge, history of Egypt, V I, p 375-411.
M.Hilmy M. Ahmad, (1962),"Some notes on Arabic historiography during of the Zngid and Ayyubid periods"– Historians of the middle East–Oxford university press, Newyork, pp 79- 97.
Mallett, Alex (2014), Medieval muslim historians and the frank in the levant, Leiden, Brill
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 1,872 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 802 |