تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,657 |
تعداد مقالات | 13,549 |
تعداد مشاهده مقاله | 31,077,155 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,239,059 |
Linguistic Investigation of Morphological, Syntactic, and Lexical Similarities and Differences of Prophets' Talks in Surah Aarāf | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
Linguistic Research in the Holy Quran | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقاله 12، دوره 6، شماره 1 - شماره پیاپی 11، تیر 2017، صفحه 189-206 اصل مقاله (1.59 M) | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نوع مقاله: Research Article | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/nrgs.2017.21530 | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نویسنده | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
Hossin Mohtadi* | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
Assistant Professor, Department of Arabic Languages and Literature, Faculty of Letters and Humanities, Persian Gulf University, Boushehr, Iran | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
چکیده | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
There are several Suras in the Holy Quran in which dialogic verses are discussed. However, by carrying out a research in this divine text, we come to the realization that most of the verses concerned with dialogue are cited within the texts of Surah Al-A’raf. Interlocutors in this Surah are very diverse: sometimes there is a dialogue between the prophets and their nation, sometimes between God Almighty and the prophets, or sometimes between God Almighty and Adam or Satan.The current paper is divided into two parts: 1- The dialogue between God Almighty and Adam (PBUH) and the angels, and the dialogue between the people of Paradise and the Hell, 2- The dialogue between the prophets and their people and God. The author of the present article aims to answer this question: which are the widely used morphological, syntactic and lexical issues cited in the verses of Surah Al-A’raf? In addition, the secret behind the similarities and differences of the lexicons in Koranic dialogues is investigated.Finally, we found that morphological and syntactic evidence used in these verses is the most important morphological and syntactic evidence each of which can be discussed as documentary evidence of the Qur'an in the morphological and syntactic books, and also we realized that the lexical similarities and differences in Qur’anic dialogues revolve around the content and theme of the verse. Inductive-descriptive-analytic procedure on the basis of the ordering of the verses in Surah Al-Aeraf has been used. | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
Surah Aaraaf؛ talk؛ Semantics؛ Linguistics؛ Morphology؛ Syntax | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
در تعریف معنای گفتوگو چنین آمده است: «گفتوگوی میان دو نفر یا دو گروه، درمورد موضوعی مشخص که هرکدام از دو طرف، دیدگاهی مختلف دارند و هدف آنها رسیدن به حقیقتیا نزدیککردن دیدگاهها است. این کار در فضایی دور از دشمنی و تعصب و با تکیه بر علم و عقل انجام میشود؛ بهطوریکه هر کدام از دو طرف، آمادگی پذیرش حقیقت را دارند؛ هرچند بر طرف مقابل پیروز شده باشند» (عجک، 1418ق، ص 3). با تأمل در قرآن کریم گفتوگوهای فراوانییافت میشود که دو طرف گفتوگو در آنها مختلف است؛ از بالاترین سطح دو طرف، یعنی گفتوگوی میان خدا و پیامبران، خدا و فرشتگان، پیامبران و قومشان تا پایینترین سطح، یعنی گفتوگوی مشرکان با مشرکان. در این میان، سورۀ اعراف بیشترین آیات گفتوگو را دارد. این گفتوگوها کلام خداوند است؛ بنابراین ویژگیهای ادبی فراونی دارد. قرآن کریم با زیباییهای صرفی و نحویو واژههایی با معانی متنوع، از منابع مهم صرف، نحو و معناشناسی به شمار میآید. در گفتوگوهای قرآنی با آیههایی برخورد میکنیم که ساختار زبانشناختی آنها به سبب آرایش واژگانی متفاوت، از یکدیگر متمایز میشوند؛ به عبارت دیگر، برخی از آیات از لحاظ شکل ساختاری برابرند؛ اما از لحاظ سبکشناختی به سبب استفاده از واژههای مختلف از یکدیگر متمایز میشوند. این تغییر در آرایش واژگانی به محیط واژگانی پیرامون هر آیه مربوط میشوند. در این مقاله تلاش شده است علل تشابهها و تفاوتهای آیات گفتوگو در مسائل صرفی، نحوی، لغوی و اسلوبیدر سورۀ اعراف بررسی شود؛ همچنین زیباییهای لغوی و راز انتخاب کلمات در آیات گفتوگو به دست آیند. سؤالات پژوهش: در این مقاله به سؤالات زیر پاسخ داده میشود: 1- سیاق آیات به چه میزان در تفاوتها و تشابههای بهکاررفته در گفتوگوها نقش دارد. 2- علل تفاوتها و تشابههای لغوی در گفتوگوهای این سوره با دیگر سورهها چیست. 3- تفاوت گفتوگوهای سورۀ اعراف بیشتر در چه مواردی است.
پیشینۀ پژوهش با پژوهشی که در منابع علمی متعدد شده است مقاله یا کتابییافت نشد که بهطور مشخص، تفاوتها و تشابههای آیات گفتوگو در سورۀ اعراف را بررسی کرده باشد؛ اما کتابها و مقالاتی درمورد گفتوگوهای قرآنی نوشته شده است: 1- أسالیب الحوار فی القرآن الکریم وأهدافها (جامعة أم درمان، 2003م) پایاننامه کارشناسی ارشد از فیصلالطاهر، مقصود از «أسالیب» در عنوان این پایاننامه اسالیب لغوی، صرفی، نحوی و بلاغی نیست؛ بلکه مقصود راههای اقناع و دوری از تعصب هستند؛ 2- بلاغة الحوار فی قصة یوسف اثر أمینة سلیمان (جامعة الأزهر، 2001م)، نویسنده در این اثر به بررسی گفتوگوهای حضرت یوسف با دیگران میپردازد تا با آن، حقانیت او را اثبات و باطلبودن دیگران را روشن کند؛ بدون اینکه به جنبههای صرفی، نحوی، لغوی و بلاغی آن اشاره کند؛ 3- الحوار فی القرآن الکریم از علامه سیدمحمدحسین فضلالله (دارالملاک،بیروت، 1996م)، نویسندۀ این کتاب هیچ اشارهای به جلوههای ادبی آیات گفتوگو نداشته است؛ بلکه بیشتر جنبههای تفسیری و دینی گفتوگو از منظر قرآن را آورده است؛4 - مقالهای از حسین مهتدی با عنوان «جلوههای بلاغی آیات گفتوگو در سورۀ اعراف»(مجلۀ پژوهشهایادبی قرآنی، 1394، شماره اول). نویسنده در این مقاله فقط به جنبههای بلاغی آیات گفتوگو اشاره کرده است و هیچ بحثی دربارۀ جنبههای صرفی و نحوی و لغوی نداشته است؛ 5- مقالهای از اسحاق رحمانی با عنوان: «دراسة عن أسلوب الحوار فی القرآن الکریم» (مجله النور للدراسات الحضاریة والفکریة، 2011م، شماره 4). او نیز در این مقاله به مباحث صرفی، نحوی و لغوی آیات گفتوگو اشاره نکرده است؛ بلکه به جنبههای اخلاقی و اجتماعی و ضرورت وجود گفتوگو در جامعه از دیدگاه قرآن پرداخته است. پس از این مقدمه، آیات گفتوگو در این سوره بررسی میشود:
گفتوگوی میان پیامبران و قومشان و خدای متعال همۀ پیامبران مردم را با عبارت (یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّـهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ) به یک حقیقت واحد، یعنی خداپرستی دعوت میکنند؛ ولی از جهاتی نیز تفاوتهایی دارند. ابتدا بهطورکلی به علل تشابه و تفاوت گفتوگوهای پیامبران اشاره میشود و سپس بهصورت جداگانه گفتوگوهای هر پیامبر بررسی میشود. این گفتوگوها در قرآن به ترتیب چنین آغاز شده است: نوح(ع):لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ فَقَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّـهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ(اعراف: 59) هود(ع):وَإِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُودًا قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّـهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ أَفَلَا تَتَّقُونَ(اعراف: 65) صالح(ع):وَإِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّـهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ قَدْ جَاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ هَذِهِ نَاقَةُ اللّـهِ لَکُمْ آیَةً فَذَرُوهَا تَأْکُلْ فِی أَرْضِ اللّـهِ وَلَا تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَیَأْخُذَکُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ(اعراف: 73). لوط(ع): وَلُوطًا إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ مَا سَبَقَکُمْ بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعَالَمِینَ) (اعراف: 80) شعیب(ع):وَإِلَى مَدْیَنَ أَخَاهُمْ شُعَیْبًا قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّـهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ قَدْ جَاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَالْمِیزَانَ وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ وَلَا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلَاحِهَا ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ(اعراف: 85) موسی(ع):ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى بِآیاتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلائِهِ فَظَلَمُوا بِها فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ(اعراف: 103) با نگاهی به آیات فوق درمییابیم که در برخی موارد، سیاق آیات،یکسان و در برخی دیگر، متفاوت است. سیاق آیات در داستان حضرت هود و صالح (علیهما السلام) همچون داستان نوح(ع) است؛ زیرا حضرت هود و صالح بر شریعت نوح بودند. در داستان لوط(ع) خداوند سیاق را تغییر میدهد و میفرماید:وَلُوطًا إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ مَا سَبَقَکُمْ بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعَالَمِینَ)(اعراف: 80)؛ زیرا لوط(ع) در مرحلۀ دوم دین،یعنی مرحلۀ شریعت حضرت ابراهیم بود و از آن پیروی میکرد؛ سپس خداوند به سیاق قبلی در آغاز قصۀ شعیب(ع) برمیگرددوَإِلَى مَدْیَنَ أَخَاهُمْ شُعَیْبًا قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّـهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ قَدْ ...(اعراف: 85) «و این آیه عطف است بر داستان نوح(ع)؛ چون شعیب(ع) نیز مانند نوح و سایر انبیاى قبل از خود، دعوت خویش را براساس توحید قرار داده بود» (طباطبایی، 1374، 8/235). در ابتداى داستان موسى(ع) لحن آیات و الفاظ آن تغییر یافته است:ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى بِآیاتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلائِهِ فَظَلَمُوا بِها فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ(اعراف: 103) تا اهمیت داستان آن جناب را برساند؛ چون آن حضرت سومین پیامبر اولىالعزم و صاحب کتاب و شریعت است و دین توحید با مبعوثشدن او پا به مرحلۀ تازهترى گذاشت و بعد از دو مرحلهاى که در بعثت نوح و ابراهیم (ع) داشت، احکامش مفصلتر شد. در الفاظ آیات مربوط به انبیاى قبل از او نیز اشاره به این مراحل هست؛ مثلا آیات مربوط به قوم نوح و عاد و ثمود که پیغمبرانشان، یعنى هود و صالح (ع) بر شریعت نوح(ع) بودند، به یک سیاق است؛ بنابراین شریعتهاى خدایى همه یکى هستند و تناقض و تنافى در بین آنها نیست؛ مگر اینکه از نظر اجمال و تفصیل و کمى و زیادىِ فروع مختلف هستند؛ چون سیر بشر از نقص به سوى کمال تدریجى و استعداد قبول معارف الهى در هر عصرى با عصر دیگر مختلف است. زمانی که این سیر به پایان رسید و بشر از نظر معرفت و علم به عالىترین جایگاه خود رسید، آن وقت رسالت نیز ختم میشود و کتاب خاتم انبیاء و شریعتش در میان بشر براى همیشه مىماند (طباطبایی، 1374، 8/267). بنابراین اصل در نظم و ترتیب آیات بر این است که جریان واحدی بدون تغییر داشته باشند و خروج از سیاق هم در صورتی مجاز است که دلالت پنهانی در کار باشد و از ظاهر الفاظ استفاده نمیشود و میتواندبا بررسی تغییر سیاق در آیات به دلالتهای پنهان آن راه بیابد (قائمینیا، 1393، صص 334-333).
1. گفتوگوی میان نوح(ع) و قومش این گفتوگو نخستین گفتوگوی پیامبران با امت خود است. نوح(ع) در این گفتوگوها با زبان محبت و دوستی و استدلال با مردم سخن میگوید و هرگز از این چارچوب خارج نمیشود؛ اما کافران از روی سخریه و اتهام به او پاسخ میدهند. حال گفتوگوهای نوح(ع) با قومش بررسی میشود؛ آنجا که میگوید:لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ فَقَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّـهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ * قَالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاکَ فِی ضَلَالٍ مُبِینٍ * قَالَ یَا قَوْمِ لَیْسَ بِی ضَلَالَةٌ وَلَکِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ * أُبَلِّغُکُمْ رِسَالَاتِ رَبِّی وَأَنْصَحُ لَکُمْ وَأَعْلَمُ مِنَ اللّـهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ(اعراف: 59-62). در سورۀ اعراف، ابتدای آیه بدون حرف (واو) آغاز شده است و میگوید: (لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ)؛ ولی در سورههای دیگر در ابتدای آیه از حرف (واو) استفاده شده است و میگوید:وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ(هود: 25؛ مؤمنون: 23). با بررسی آیات این سورهها درمییابیم که در سورۀ اعراف در آیات قبل آیۀ 59 سخن از خداوند متعال و آفریدههای اوست؛ مانندإِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ...* وَ هُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ...(اعراف: 54 و 57) و قبل از آن هیچ سخنی از پیامبران نشده است تا بخواهد به داستان آنان عطف شود؛ به همین خاطر سخن بدون (واو) آغاز شده و منقطع از ما قبل خود است؛ درحالیکه در سورههای دیگر چنین نیست. در سورۀ هود قبل از آیۀ مورد بحث، سخن از داستان موسی(ع) شدهوَ مِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً...(هود: 17) و داستان سرپیچی مردم از حضرت محمد(ص) و بیان افتراء به ایشان مطرح شده استفَلَعَلَّکَ تارِکٌ بَعْضَ ما یُوحى إِلَیْکَ ... * أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ...(هود: 12-13)؛ بنابراین نیکو است تا آیۀوَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ...با حرف عطف (واو) بر داستانهای قبل معطوف شود تا مایۀ آرامش پیامبر و ترس قومش شود. در سورۀ مؤمنون نیز بهصورت ضمنی از داستان نوح(ع) سخن گفته شده استوَ عَلَیْها وَ عَلَى الْفُلْکِ تُحْمَلُونَ(مؤمنون: 22)؛ زیرا نوح(ع) اولین کسی بود که کشتی ساخت؛ همچنین قبل از آیۀ مورد بحث «در سورۀ مؤمنون، عبارت (ولقد) چند بار تکرار شده استوَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ(مؤمنون: 12) ووَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَکُمْ سَبْعَ طَرائِقَ(مؤمنون: 17)؛ بنابراین از نظر لفظی و ظاهری نیز در آیۀ 23 مؤمنون، نیکو است که با (واو) عطف شروع شود» (ابن جماعه، 1990م، صص 177-178؛ ابن زبیر غرناطی، بیتا، صص 190). قوم نوح(ع) در پاسخ به او گفتند: (قَالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاکَ فِی ضَلَالٍ مُبِینٍ) (اعراف: 60). کلمه (الملأ) در گفتوگوهای انبیاء دیگر نیز تکرار شده است و این نشاندهندۀ آن است که طبقۀ اشراف، غالباً مخالف پیامبران بودهاند. نوح(ع) نیز به آنها پاسخ داد: (قَالَ یَا قَوْمِ لَیْسَ بِی ضَلَالَةٌ وَلَکِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ) (اعراف: 61). (الضلال). در این دو آیه،یعنی (ذهاب عن طریق الصواب والحق= گمراهی) (زمخشری، 1407ق، 2/113)، در عبارت (لَیْسَ بِی ضَلَالَةٌ) کلمۀ «ضلالةٌ» با نکرهبودن و قرارگرفتن در سیاق نفی، بیان میکند که هیچگونه گمراهی در او وجود ندارد و این از عبارتِ (إِنَّا لَنَرَاکَ فِی ضَلَالٍ مُبِینٍ) بلاغت بیشتری دارد. نشان میدهد که «انسان باید در مقابل توهینهاى جاهلان، صبور باشد؛ زیرا اوّلین پیامبر اولواالعزم در برابر اتهام گمراهى، با نرمترین شیوه سخن گفت» (قرائتی، 1383، 4/91) و درمییابیم که باید از خویش نفى تهمت کنیم؛ ولى حقّ نداریم تهمت را به دیگران سوق دهیم. سؤالی که اینجا مطرح میشود این است که چرا در آیۀ قبل گفت (الضلال) و در این آیه گفت (الضلالة). مفسران پاسخهای مختلفی به این سؤال دادهاند: صاحب تفسیر الکشاف معتقد است که (الضلالة) اخص از (الضلال) است و در نفی گمراهی از شخص، بلاغت بیشتری دارد «الضلالة أخصّ من الضلال، فکانت أبلغ فی نفى الضلال عن نفسه، کأنه قال: لیس بى شیء من الضلال» (زمخشری، 1407ق، 2/113و 114) و صاحب مفاتیح الغیب نیز همین دیدگاه را دارد (رازی، 1420ق، 14/296)؛ ولی صاحب تفسیر التحریر و التنویر این سخن زمخشری را رد میکند و معتقد است که «(الضلال و الضلالة) هر دو مصدر هستند و (تاء) در (الضلالة) تنها نشانۀ تأنیث است و عرب غالباً در اسمهای جنسِ معنیاز علامت تأنیث استفاده میکنند؛ مانند (السفاهة و الغوایة). او همچنین معتقد است که این (تاء) نشانۀ وحدت هم نیست؛ زیرا اسمهای جنسِ معنی ویژگیهای ظاهری در آن مدّنظر نیست؛ به همین خاطر، (الضلال) به منزلۀ اسمِ جمع برای (الضلالة) نیست؛ برعکس آنچه صاحب کشاف و مفاتیح الغیب به آن معتقد هستند و اینکه در آیهای (الضلال) و در آیهای (الضلالة) آمده است، تنها برای تنوّع و گوناگونی است» (ابن عاشور، بیتا، 8/148). نوح(ع) در ادامه میگوید:أُبَلِّغُکُمْ رِسَالَاتِ رَبِّی وَأَنْصَحُ لَکُمْ وَأَعْلَمُ مِنَ اللّـهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ(اعراف: 62). این آیه با اندکی تفاوت در گفتوگوهای دیگر پیامبران نیز آمده است که به راز این تفاوتها و تشابهها اشاره میشود: نوح(ع):أُبَلِّغُکُمْ رِسَالَاتِ رَبِّی وَأَنْصَحُ لَکُمْ وَأَعْلَمُ مِنَ اللّـهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ(اعراف: 62) هود(ع):أُبَلِّغُکُمْ رِسَالَاتِ رَبِّی وَ أَنَا لَکُم نَاصِحٌ أَمینٌ(اعراف: 68) صالح(ع):فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ یا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالَةَ رَبِّی وَ نَصَحْتُ لَکُمْ وَ لکِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحِینَ(اعراف: 79) شعیب(ع):فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ یا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی وَ نَصَحْتُ لَکُمْ فَکَیْفَ آسى عَلى قَوْمٍ کافِرِینَ(اعراف: 93) یکی از تفاوتها در کلمۀ (رسالة= پیام) و (رسالات=پیامهای) است که در یکی مفرد و در دیگر گفتوگوها بهصورت جمع آمده است. این تفاوت شاید به این دلیل باشد که حضرت صالح بعد از اینکه مردم را به یکتاپرستی و اطاعت خدا دعوت کرد، یک دستور مهم برای راستیآزمایی آنها داشت و آن اینکه نباید هیچ آسیبی به شتر خدا بزنند. صالح(ع)، تنها همین دستور را به آنها داده بود؛ به همین منظور، (رسالة) بهصورت مفرد آمده است؛ اما سیاق داستان شعیب(ع) گویای آن است که او بعد از دعوت به یکتاپرستی، دستورات و نواهی زیادی به قوم خود داده است؛ مانند:فَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَوَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْوَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها(اعراف: 85) ووَ لا تَقْعُدُوا بِکُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَوَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ تَبْغُونَها عِوَجاًوَ اذْکُرُوا إِذْ کُنْتُمْ قَلِیلاً فَکَثَّرَکُمْوَ انْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ(اعراف: 86). گویی که این دستورات و نواهی (رسالات) است و به همین دلیل به شکل جمع آمده است و چون صالح(ع) یک دستور داشت، بهصورت مفرد (رسالة) آمده است (کرمانی، 1983م: 84). درمورد نوحو هود (علیهما السلام) نیز چنین است؛ زیرا آن دو بعد از دعوت مردم به یکتاپرستی و اطاعت خداوند، اوامر و نواهی دیگری داشتند که در آیات 25 تا 60 سورۀ هود به آنها اشاره شده است. در گفتوگوی نوح و هود (ع) فعل بهصورت مضارع (أُبَلِّغُکُمْ= به شما میرسانم) آمده است؛ ولی در گفتوگوی شعیب و صالح (ع) بهصورت ماضی (أَبْلَغْتُکُمْ= به شما رساندم) آمده است. در بیان تفاوت آن دو باید گفت در گفتوگوی نوح و هود (ع)، فعل (أُبَلِّغُکُمْ= به شما میرسانم) در ابتدای رسالت آن دو بیان شده است؛ ولی در گفتوگوی شعیب و صالح (ع)، فعل (أَبْلَغْتُکُمْ= به شما رساندم) در پایان رسالت آن دو و کمی قبل از نزول عذاب بیان شده است؛ به دلیل اینکه در هر دو داستانِ شعیب و صالح (ع)، عبارت (فَتَوَلَّى عَنْهُمْ) گفته شده است؛ یعنی از قوم خود روی برتافتند و اینکه رسالت خود را قبلاً ابلاغ کردهاند؛ اما در داستان نوح و هود (ع) چنین چیزی نیست و آن نشان میدهد که آنان در ابتدای رسالت، چنین جملاتی را برای قوم خود بیان کردهاند. و اینکه در گفتوگوی نوح(ع) فعل (أَنْصَحُ= خیرخواهی میکنم) به شکل مضارع آمده است؛ ولی در گفتوگوی هود(ع) بهصورت اسم فاعل (نَاصِحٌ= خیرخواهم) آمده است و به کلمات قبل از آن برمیگردد؛ زیرا قوم نوح(ع) به ایشان نسبت ضلالت دادند و گفتندإِنَّا لَنَراکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ(اعراف: 60) و ضلال درحقیقت «عدول و انحراف از راه مستقیم است و نقطه مقابلش هدایت است» (راغب اصفهانی، 1412ق و قرشی، 1374: ذیل ماده ضلّ) و «ضلال از صفات فعل است» (خطیب اسکافی، 2001م: 605)؛ و شخصی که از حق منحرف شده باشد، میتواند به راه مستقیم برگردد؛ به همین دلیل در پاسخ به اتهام آنان از فعل مضارع استفاده کرده است؛اما در داستان هود(ع) قومش به ایشان نسبت سفاهت دادند و گفتندإِنَّا لَنَراکَ فِی سَفاهةٍ(اعراف: 66) و سفاهت در لغت به معنای «خفّت و سبکى در بدن است و سبکی در نفس بر اثر نقصان عقل بهکار رفته است، حماقت، ضد حلم» (راغب اصفهانی، 1412ق و قرشی، 1374: ذیل ماده سفه) و «سفاهت از صفات نفس است و صفت ثابتی است که از آن سبکی بهوجود میآید و از صفات افعال نیست که انسان بتواند در زمانی کوتاه از آن به صفت نیکویی منتقل شود و نفی آن نیز باید با صفات ثابت صورت گیرد و أنا لکم ناصح یعنی أنا ثابت لکم علی النصح ثقة فی النفس لا أنتقل مِن النصح إلی الغش و لا أتبدّل خیانة بالأمانة» (خطیب اسکافی، 2001م: 605-606)؛ و سفاهت همواره ملازم صاحبش است و از او جدا نمیشود؛ به همین دلیل از (نَاصِحٌ) استفاده کرده است که اسم فاعل است و بر ثبوت دلالت میکند. دلیل اینکه در این آیات (نَصَحَ) با حرف (لام) آمده و گفته شده (أنصح لکم= ) و گفته نشده (أنصحکم) این است که در اضافهشدن (لام) مبالغه است. گویی با این اضافه، نصحیت را تنها مخصوص و ویژه آنها کرده است، نه کس دیگری. در پایان این قسمت میتوان گفت تناسب معنایی، ارتباط زیادی با سیاق دارد؛ بهطوریکه کلماتی که در آیهای بهکار رفته متناسب با معنی و هدفی است که آیه برای آن آمده است و شکل آیۀ دیگری که با این آیه تشابه یا اختلاف دارد نیز به دلیل اهداف و دلالتهای معنایی آن آیه و آیات قبل و بعد از آن است.
2. گفتوگوی میان هود(ع) و قومش(عاد) هود(ع) به قومش میفرماید:وَإِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُودًا قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّـهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ أَفَلَا تَتَّقُونَ(اعراف: 65) از کلمۀ (أَخَاهُمْ) درمییابیم که پیامبران، مردمىترین و دلسوزترین رهبران بشر بودهاند؛ بنابراین مربّى و مبلّغ باید نسبت به مردم، همچون برادر باشد و به آنان عشق بورزد (قرائتی، 1383: 4/94). اسلوب و الفاظ این آیه با الفاظ گفتوگوی نوح(ع) یکسان است؛ جز اینکه در داستان نوح(ع)، عبارت (فقال یا قوم) آمده است؛ ولی در داستان هود(ع) عبارت، بدون حرف (فاء) و بهصورت (قال یا قوم) آمده است. جاى این هست که کسى بپرسد چرا در آنجا حرف عطف (فاء) بر سر جمله درآمد؛ ولی در اینجا نیامده است. در پاسخ میتوان گفت: به نظر میرسد در این آیه سؤالى در تقدیر است، گویا پس از آنکه فرمود: «وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً»، کسى پرسیده است: از سخنِ نوح باخبر شدیم، اینک بفرما ببینیم هود به قومش چه گفت. در جواب فرمود: قالَ یا قَوْمِ؛ ولی این سؤال و جواب در داستان نوح(ع) متصور و در تقدیر نیست؛ زیرا داستان مزبور، اولین داستانى است که در این آیات ایراد شده است. با توجه به آیه 59 همین سوره درمییابیم که ابتدای گفتوگو در هر دو آیهیکسان، ولی پایان آن دو آیه متفاوت است. در آخر این آیه میگوید: (أَفَلَا تَتَّقُونَ= پس آیا پرهیزگارى نمىکنید؟)؛ اما در آیه 59 نوح با اسلوبی خبری و مؤکّد به قوم خود میگوید: (إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ= من از عذاب روزى سترگ بر شما بیمناکم). حال این سؤال مطرح میشود که علت اینیکسانی در آغاز و تفاوت در پایان چیست. در پاسخ باید گفت جایگاه، موقعیت، زمان و مکان سخن میان آن دو پیامبر متفاوت است و از زیباییهای بلاغت ایناست که سخن براساس مقتضای حال بیاید؛ بنابراین چون قبل از نوح(ع) حادثه و عذابی به بزرگی آن عذابی که قومش را فرا گرفت، نیامده بود، جا داشت که نوح(ع) آنان را از آن عذاب (طوفان بزرگ) بترساند؛ به همین دلیل گفت: (إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ)؛ ولی چون در زمان هود(ع) مردم از عذاب قوم نوح (ع) آگاهی داشتند، هود(ع) به عبارت (أَفَلَا تَتَّقُونَ) اکتفا کرده است (رازی، 1420ق، 14: 300). درحقیقت برخی از آیات از لحاظ شکل ساختاری برابرند؛ اما از لحاظ سبکشناختی به سبب استفاده از واژههای مختلف از یکدیگر متمایز میشوند و این تغییر سبکشناختی متأثر از بافت هر آیه سازماندهی شده است. اصمعی درخصوصمجوزنداشتن اینگونه جابهجاییها میگوید: «این آیهوَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُمَا جَزَاءً بِمَا کَسَبَا نَکَالًا مِنَ اللّـهِ وَاللّـهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ(مائده: 38) را خواندم و در کنارم یک اعرابی بود و به جای (والله عزیز حکیم) گفتم (والله غفور رحیم)، اعرابی جواب داد: این کلام خدا نیست. بعد از اینکه متوجه شدم، گفتم: (والله عزیز حکیم)، اعرابی گفت: الآن درست گفتی و این کلام خداست. به او گفتم: آیا حافظ قرآن هستی؟ گفت: نه، گفتم: از کجا متوجه اشتباه من شدی؟ گفت: خدا حکم به قطعکردن داده است، اگر میبخشید و ترحم میکرد، دستور به قطعکردن نمیداد» (زرکشی، 1990م،3/10). قوم هود(ع) در ادامه به ایشان میگویند: (قَالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاکَ فِی سَفَاهَةٍ وَإِنَّا لَنَظُنُّکَ مِنَ الْکَاذِبِینَ * قَالَ یَا قَوْمِ لَیْسَ بِی سَفَاهَةٌ وَلَکِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ(اعراف: 66- 67) سؤال مطرحشده در اینجا این است که چرا (الملأ) در داستان هود(ع) با عبارت (الَّذِینَ کَفَرُوا= کسانی که کفر ورزیدند) توصیف شده و در داستان نوح(ع) بدون آن آمده است. پاسخ آن است که «عدهای از اشراف قوم هود(ع)، امثال (مرثد بن سعد) به او ایمان داشتند و از ترس دیگران، ایمان خود را پنهان میکردند؛ ولی هیچ کدام از اشراف قوم نوح(ع) ایمان نداشتند» (زمخشری، 1407ق، 2/66). در ادامه، قوم نوح(ع) به او گفتند: (إنا لنراک فی ضلال مبین= واقعاً ما تو را در گمراهى آشکارى مىبینیم)؛ ولی قوم هود(ع) به او گفتند: (إنا لنراک فی سفاهة وإنا لنظنک من الکاذبین= بىگمان ما تو را در نابخردى مىبینیم و ما تو را از دروغگویان مىدانیم). علت تفاوت در این دو پاسخ چیست. چنین میتوان گفت که «نوح(ع) قومش را از طوفان میترساند و خودش را در ساختن کشتی خسته میکرد. پس قومش گفت: (إنا لنراک فی ضلال مبین= واقعاً ما تو را در گمراهى آشکارى مىبینیم)؛ اما هود(ع) چنین چیزی بیان نکرد؛ مگر اینکه او کسانی را که به عبادت بتها مشغول بودند به سفاهت و کمعقلی نسبت میداد و آنها نیز در پاسخ به او نسبت کمعقلی دادند و گفتند: (وإنا لنظنک من الکاذبین= ما تو را از دروغگویان مىدانیم)؛ یعنی تو از دروغگویان در ادعای رسالت هستی. از مهمترین نکات معنایی که در پاسخ هود(ع) درمییابیم این است که «ایشان با کمال ادب و احترام به بیاحترامی آنها پاسخ میدهد و هرگز ناسزاهایی را که آنها به او نسبت دادهاند، به آنها نسبت نمیداد. درحقیقت پیامبران با سختترین و صریحترین تبلیغات، جوسازىها، مخالفتها و تهمتها روبهرو بودند. (سفاهة) نکرهای در سیاق نفی است و این دلالت میکند که انبیاء حتّى ذرّهاى و لحظهاى کارى را که معقول نباشد، انجام نمىدهند» (قرائتی، 1383: 4/95). گفتوگو بین هود(ع) و قومش بهصورت یک جدال قوی ادامه مییابد. هود(ع) میگوید:قَالَ قَدْ وَقَعَ عَلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ رِجْسٌ وَغَضَبٌ أَتُجَادِلُونَنِی فِی أَسْمَاءٍ سَمَّیْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ مَا نَزَّلَ اللّـهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ(اعراف: 71)، فعل (وَقَعَ) ماضی است که معنای مستقبل میدهد و اشاره به این دارد که وقوع فعل حتمی است. به دو دلیل، دو جار و مجرور (علیکم من ربّکم= از پروردگارتان بر شما) بر فاعل مقدم شده است: 1- اهتمام به تقدیم مغضوب و غاصب برای اینکه هشداری باشد به آنها؛ شاید بیدار شوند و توبه کنند؛ 2- این دو جار و مجرور متعلق به فعل (وقع) هستند. اگر بعد از فاعل (رجس) قرار گیرد، این توهم پیش میآید که آنها صفت برای آن هستند. از این تقدیم و تأخیر درمییابیم که زبان عربی، آرایش واژگانی انعطافپذیری دارد و ترتیب واژهها بهمنظور رسیدن به مقاصد سبکشناختی و کاربردشناختیمختلف تغییر میکند. در قرآن کریم نیز تغییر در آرایش واژگانی بهمنظور رسیدن به معانی ضمنی و یا تأکیدی جدید مشاهده میشود.
3. گفتوگوی صالح(ع) و قوم ثمود از ویژگیهایی که گفتوگوی صالح(ع) را با گفتوگوی هود(ع) متفاوت میکند این است که صالح(ع) برای قومش معجزۀ مشخصییعنی (شتر) میآورد؛ ولی مثل سایر گفتوگوهای پیامبران، عدهای سرکش حاضر به پذیرش معجزه ایشان نیستند. صالح(ع) از قومش میخواهد که به شتر خدا (ناقة الله) نزدیک نشوند؛ زیرا اگر آن را بیازارند، برای آنان عذابی است:وَإِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّـهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ قَدْ جَاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ هَذِهِ نَاقَةُ اللّـهِ لَکُمْ آیَةً فَذَرُوهَا تَأْکُلْ فِی أَرْضِ اللّـهِ وَلَا تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَیَأْخُذَکُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ(اعراف: 73). این گفتوگو در دو سورۀ دیگر چنین آمده است: وَ یا قَوْمِ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَکُمْ آیَةً فَذَرُوها تَأْکُلْ فِی أَرْضِ اللَّهِ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَیَأْخُذَکُمْ عَذابٌ قریبٌ(هود: 64) وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَیَأْخُذَکُمْ عَذابُ یَومٍ عَظِیمٍ(شعراء: 156) با دقت در این آیات درمییابیم که پایان آنها متفاوت است. تفاوت این است که در آیۀ 73 سورۀ اعراف، ابتدا عبارت (قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُم) و (فَذَرُوها تَأْکُلْ فِی أَرْضِ اللَّهِ) آمده است که بر وعظ و نصیحت آنان دلالت دارد؛ (عذاب ألیم= عذاب دردناک) گفته شده است تا در تهدید، مبالغه شده باشد؛ ولی در سورۀ هود چنین وعظ و نصیحتینیست؛ بلکه سریعاً بعد از این آیه، بهصورت ضمنی بر نزدیکبودن آیه اشاره میکند:فَعَقَرُوها فَقالَ تَمَتَّعُوا فِی دارِکُمْ ثَلاثَةَ أَیَّامٍ(هود: 65). لفظ (ثلاثة أیّام) خود بیانکنندۀ نزدیکبودن (قریب) عذاب است؛ بنابراین واژۀ (قریب) به این دلیل ذکر شده است که فرارسیدن عذابِ آنان نزدیک بوده است. در سوۀ شعراء، کلمۀ (عذاب) به (یوم) اضافه شده است؛ یعنی (عذاب یوم عظیم) گفته شده است؛ زیرا قبل از آن، صالح(ع) از روزِ مشخص سخن گفته استقالَ هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَکُمْ شِرْبُ یَوْمٍ مَعْلُومٍ(شعرا: 155)؛ یعنی روز آبخوردن شتر و مردم مشخص شده است؛ به همین دلیل در آیه 154 اعراف نیز از عبارت (یوم عظیم= روز سترگ) سخن گفته است (کرمانی، 1983م: 122). ازجمله شیوههای تبلیغی،یادآوری نعمتهای الهی است. شاید از این طریق بتوانند مردم را به راه راست هدایت کنند؛ به همین دلیل، صالح(ع) در ادامه نعمتهای خدا را به آنها یادآور میشود:وَاذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ عَادٍ وَبَوَّأَکُمْ فِی الْأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِهَا قُصُورًا وَتَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُیُوتًا فَاذْکُرُوا آلَاءَ اللّـهِ وَلَا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ(اعراف: 74). (بیوتًا) حال مقدرّه است؛ زیرا زمان تحقق حال مؤخّر و مستقبل از زمان تحقق وجود عامل است همانند (خطّ هذا الثوب قمیصا)؛ زیرا کوه در هنگام حفر، خانه محسوب نمىشود و پارچه در وقت دوختن، جامه به حساب نمىآید (رازی، 2004م،14/171). عبارت (وَتَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُیُوتًا= کوهها را براى خانهسازى مىتراشیدید) در جایی دیگر چنین آمده استوَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً فارِهِینَ= از کوهها خانههایى مىتراشیدید(شعرا: 149)؛وَ کانُوا یَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً آمِنِینَ(حِجر: 82) در سورۀ اعراف، حرف (مِن) قبل از (الجبال) نیامده است؛ زیرا کمی قبل از آن در (مِن سهولها قصورا) آمده و به همان اکتفا شده است و از طرف دیگر، براساس سیاق آیات، این آیه خود اطناب و تفصیل دارد و از حرف (مِن) استفاده شده است؛ ولی در دو سورۀ دیگر، سیاق آیات بر ایجاز است.
4. گفتوگوی لوط(ع) و قومش وَلُوطًا إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ مَا سَبَقَکُمْ بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعَالَمِینَ * إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّسَاءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ * وَ ما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْیَتِکُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ یَتَطَهَّرُونَ)(اعراف: 80-82). لوط(ع) ازجمله پیامبرانی است که خداوند او را برای هدفی مشخص برای اصلاح جامعۀ خود فرستاده است. هدف لوط(ع) چیزی جز اصلاح مردم از عمل زشت لواط نبود. لوط(ع) قصد اصلاح قوم خود را داشت و هرگز در پی آن نبود تا با بهکارگیری کلمات متشنجکننده از هدف اصلی خود که همان اصلاح مردم است، فاصله گیرد؛ بلکه با بهرهبردن از کلماتی همچون (الفاحشة، ما سَبَقَکُم، مسرفون)، قصد هشداردادن به آنها را داشت تا از عمل زشتشان فاصله گیرند؛ ولی آن مردم ناسپاس از دعوت پیامبر خود سرباز زدند و راه خود رفتند و درنتیجه دچار عذاب الهی شدند. ازجمله ویژگیهای این گفتوگو این است که لوط(ع) در آیۀ نخست، سخن خود را با ابهام میآورد؛ ولی در آیات بعد، عمل زشت آنها را بهوضوح برایشان بیان میکند. این طرز بیان، فکر طرف را بهتدریج آماده مىکند تا به اهمیت عمل خلاف خویش واقف شود. این آیات در سورههای دیگر چنین آمده است: سورۀ نمل:وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ * أَ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ * فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْیَتِکُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ یَتَطَهَّرُونَ(نمل: 54-56) عنکبوت:وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَکُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِینَ * أَ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ وَ تَقْطَعُونَ السَّبِیلَ وَ تَأْتُونَ فِی نادِیکُمُ الْمُنْکَرَ فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا ائْتِنا بِعَذابِ اللَّهِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ(عنکبوت: 28-29) در آیۀ 81 سورۀ اعراف عبارت (بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ= آرى، شما گروهى تجاوزکارید) گفته شده است؛ ولی در 55 نمل عبارت (بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ= آرى، شما گروهى نادانید) گفته شده است. در تفاوت این دو باید گفت «کلُّ إسرافٍ جهلٌ و کلُّ جهلٍ إسرافٌ» (کرمانی، 1983، ص 124) و درحقیقت انسان اسرافکار نسبت به اسراف خود جاهل است و انسان جاهل نیز در افعال و کارهای خود اسراف و زیادهروی میکند؛ زیرا اسراف درحقیقت تجاوز از حد واجب به سمت فساد است. بنابراین (قوم مسرفون) همان معنای (قوم تجهلون) را میدهد که در سورهای آیهای را گفته و در سورهای دیگر آیهای دیگر را بیان کرده است. تفاوت گفتار پیامبران به دلیل اختلاف موقعیتها و شرایط متفاوت آن است و چنین نیست که دعوت پیامبران مخصوص یک گروه و یک موقعیت بوده باشد؛ بلکه پیامبر، گروهها و طوائف مختلفی از قومش را در اوقات مختلف و سرزمینهای متعدد به یکتاپرستی دعوت میکند؛بنابراین متناسب با هر گروه، جملات و عباراتی را بیان میکند. از طرف دیگر، در سورۀ اعراف، آیات قبل و بعد از آیۀ 81 بیشتر به اسم ختم شده است؛ مانند (کافرون، المرسلین، جاثمین، الناصحین، العالَمین، الغابرین، المجرمین، مؤمنین...)؛ ولی در سورۀ نمل، آیات قبل و بعد از آیۀ 55 به فعل ختم شده است؛ مانند (یعلمون،یتّقون، تبصرون، تجهلون، یتطهّرون،یشرکون،یعدلون ...)؛ بنابراین برای رعایت این فواصل نیز در سورهای اسم و در سورهای دیگر، فعل آمده است. در آیۀ 82 اعراف، حرف (واو) بهکار برده شده است (وَ ما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ= و پاسخ قوم او جز این نبود که)، ولی در آیۀ 56 نمل و 29 عنکبوت، حرف (فاء) بهکار برده شده است (فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ= پس پاسخ قوم او جز این نبود که). در تفاوت این دو نیز باید گفت که حرف (فاء) برای ترتیب و تعقیب است و تعقیب برای افعال بکار میرود به همین خاطر قبل از (فاء) در سورۀ نمل از فعل (تجهلون) و در سورۀ عنکبوت از (تأتون) استفاده شده است؛ ولی در سورۀ اعراف، منظور تعقیب نبوده است؛ درنتیجه از حرف (واو) استفاده شده که برای مطلق جمع است (آلوسی، 1415ق، 4/408). برخی دیگر معتقدند که (فاء) تنها برای تعقیب در خبر است، نه چیز دیگر؛ در این صورت با (واو) یکسان است؛ ولی در سورۀ نمل از (فاء) استفاده شده است؛ زیرا در بافت و سیاق آیات قبل نیز از (فاء) استفاده شده استفَإِذا هُمْ فَرِیقانِ یَخْتَصِمُونَ(نمل: 45). درحقیقت در تفاوت میان آن دو میتوان گفت برای نوعآوری و تنوع از این دو استفاده شده است (ابن عاشور، بیتا، 19/281). در آیۀ 82 سورۀ اعراف گفته شده است: (قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْیَتِکُمْ)؛ ولی در آیۀ 56 سورۀ نمل آمده است: (قالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْیَتِکُمْ). در تفاوت اینکه در سورۀ اعراف، از ضمیر استفاده شده است (أخرجوهم= آنها را خارج کنید)؛ ولی در سورۀ نمل، از اسم ظاهر استفاده شده است (أخرجوا آلَ لُوط= آل لوط را خارج کنید). دو دلیل دارد: یکی آنکه در سورۀ اعراف بهصورت کنایه از آنان نام برده شده و در سورۀ نمل آن را توضیح و تفسیر داده است یا به گفتۀ خطیب اسکافی «سورۀ اعراف بعد از سورۀ نمل نازل شده است؛ به همین دلیل در سورۀ نمل اسم ظاهر آمده و در سورۀ اعراف بهصورت ضمیر از آنان نام برده شده است» (خطیب اسکافی، 2001م، ص 536) یا برای تنوع و نوعآوری و یکنواختنبودن چنین بیان شده است.
5. گفتوگوی شعیب(ع) و اهل مدین شعیب(ع) اهل مدین را مخاطب قرار میدهد:وَإِلَى مَدْیَنَ أَخَاهُمْ شُعَیْبًا قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّـهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ قَدْ جَاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَالْمِیزَانَ وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ وَلَا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلَاحِهَا ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ(اعراف: 85). گفتوگو با نصیحت و ارشاد شروع میشود و در پایان وقتی که نصیحت کارساز نبود، خداوند عذاب خود را بر قوم شعیب نازل کرد. سؤال مطرحشده در اینجا این است که چرا (کیل) بهصورت مکیال (همانند میزان) نیامده است. در جواب باید گفت که «منظور از «کیل»، آلت کیل یعنى «پیمانه» است یا چیزى است که با پیمانه وزن مىشود یا اینکه منظور از میزان، «وزن المیزان» است، یعنى أوفوا الکیل و وزن المیزان یا اینکه میزان به معناى مصدر (وزن) است؛ همانگونه که میعاد و میلاد به معناى مصدر هستند» (زمخشری، 1407ق، 2/ 127؛ طبرسی، 1377ش، 1/ 451). اشراف قوم شعیب(ع) به او گفتند: (قَالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّکَ یَا شُعَیْبُ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَکَ مِنْ قَرْیَتِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنَا قَالَ أَوَلَوْ کُنَّا کَارِهِینَ(اعراف: 88). با وجود آنکه حضرت شعیب(ع) با زبان نصیحت با آنها صحبت کرد، اشراف قومش از روی تکبر، شعیب(ع) و طرفدارانش را تهدید به اخراج از وطنشان کردند. جواب افراد، جملۀ (أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنَا) به معنی: یا به دین ما برگردی، است. در این سخن اشکالی هست و آن این است که شعیب(ع) هرگز بر دین آنها نبوده است که بخواهد الآن به آن برگردد. پس مقصود از (أو لتعودن فی ملتنا) چیست. در پاسخ میتوان گفت: پیروان شعیب(ع) قبل از ایمانآوردن به او بر دین همان کافران بودند. پس در اینجا شعیب(ع) و پیروانش را با هم خطاب قرار دادند و او نیز در این خطاب داخل شده است؛ هرچند که هرگز در آیین آنها نبوده باشد یا میتوان گفت: «(عود) در اینجا به معنی (صیرورت) یا شدن است و مقصود آنها بازگشت نباشد؛ بلکه این باشد که اگر داخل دین ما شوید، شما را رها مىکنیم «ای لتصیرن الى ملتنا فوقع العود بمعنى الابتداء. تقول العرب: قد عاد إلیَّ من فلان مکروه یریدون قد صار إلیَّ منه المکروه ابتداء»» (طبرسی، 1360، 9/178؛ قرطبی، 1364ش، 7/250).
6. گفتوگوی میان موسی(ع) و فرعون بعد از اینکه موسی(ع) معجزۀ عصا و ید بیضاء را آورد، فرعون براساس خوی استکباری خود از پذیرش سخن حق خودداری کرد و به قومش گفت:قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِیمٌ * یُرِیدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ فَما ذا تَأْمُرُونَ * قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ أَرْسِلْ فِی الْمَدائِنِ حاشِرِینَ(اعراف: 109-111). با جستوجو در سورههای قرآن درمییابیم که این آیات با آیات سورۀ شعراء مثل هم هستندقالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِیمٌ * یُرِیدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِ فَما ذا تَأْمُرُونَ * قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ ابْعَثْ فِی الْمَدائِنِ حاشِرِینَ(شعراء: 34-36) در چند مورد با یکدیگر تفاوت دارند. ازجمله اینکه در سورۀ اعراف فعل (أرسل= بفرست)، و در سورۀ شعراء فعل (ابعث= بفرست) آمده استقَالُوا أَرْجِهْ وَأَخَاهُ وَابْعَثْ فِی الْمَدَائِنِ حَاشِرِینَ(شعراء، 36). حال این سؤال مطرح میشود که علت تفاوت فعل در این دو آیه چیست. پاسخ این است که: «(ارسل) در باب ارسال، اخص از (بعث) است؛ زیرا (ارسل) درمورد چیزی گفته میشود که معنای انتقال در آن حقیقتاًیا مجازاً ممکن باشد؛ اما (بعث) معنای عامتر و وسیعتر دارد؛ زیرا هم معنای، ارسال و هم معنای احیاء را میدهد و برانگیختهشدن روز قیامت از آن جمله است؛ بنابراین وقتی ارسال، اخص باشد، براساس ترتیبی که قرآن نازل شده است ابتدا سخن از ارسال شده است و در مرحلۀ دوم از باب تنویع و تنوع در عبارت از بعث سخن گفته است» (ابنزبیر غرناطی، بیتا، ص 216). همچنین فعل (أرسلَ و بَعَثَ)، هر دو به معنی ارسالکردن و فرستادن است و در جاییکدیگر بهکار میروند؛ مانند (بَعَثَ الرسولَ أو أرسَلَه). با این تفاوت که در (بَعَثَ) ترتیبی وجود ندارد؛ ولی (أرسَلَ) متضمن معنای رعایت ترتیب است و آن حکمی از بالا به پایین است (خطیب اسکافی، 2001م، ص 654). در گفتوگوی میان سران قوم فرعون و شخص فرعون چنین آمده است. در سورۀ اعراف فرعون به دلیل روحیۀ خودبزرگبینی بهطور مستقیم با مردم سخن نگفت؛ بلکه (الملأ= سران قوم) واسطۀ میان او و مردم شدند؛ به همین دلیل گفت: (قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِیمٌ) (اعراف: 109) و سران قوم از طرف مردم در مشورت خود به فرعون برای تعظیم و تفخیم از فعل (ارسل) بهره بردند و گفتندقالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ أَرْسِلْ فِی الْمَدائِنِ حاشِرِینَ(اعراف: 111) زیرا همانطور که پیش از این نیز بیان شد ارسال در اصل اجرای چیزی از بالا به پایین است و درحقیقت براساس مقتضی حال و رعایت ترتیب منزلت و مقام فرعون چنین آمده است؛ ولی در سورۀ شعراء این حجاب و واسطه برداشته شده است و فرعون خود بهطور مستقیم با سران قوم سخن گفت؛ گویی که یک حالت تساوی میان آنان متصور شده بودقالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِیمٌ(شعراء: 34) و سران قوم نیزیک حالت تساوی میان آنان و فرعون به وجود آمد و از فعل (ابعث) استفاده کردندقالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ ابْعَثْ فِی الْمَدائِنِ حاشِرِینَ(شعرا: 36)؛ زیرا در فعل (ابعث) بوی برتری از بالا به پایین احساس نمیشود. درمورد اینکه چرا فعل (أرسل) با حرف (فی) متعدی شده است و نه با (إلی)، صاحب التحریر و التنویر میگوید: «فعل (أرسل) با حرف (فی) متعدیشده است؛ زیرا مقصود از متعدیکردن (أرسل) این نیست که به سوی چه کسی (المرسل إلیهم) ارسال کن؛ بلکه مقصود از فعل در اینجا بهطور مشخص (المرسلون = حاشرین) است و درحقیقت (حاشرین) مفعول اول است و معنی چنین است: وأرسل حاشرین فی المدائن یأتوک بالسّحرة» (ابنعاشور، بیتا، 8/230). در سورۀ اعراف، (قالَ الْمَلَأُ= سران قوم گفتند) گفته شده است؛ ولی در سورۀ شعراء (قالَ لِلْمَلَإِ= به سران قوم گفتند) گفته شده است؛ یعنی در یکی فاعل (الملأ) است و در دیگری ضمیر مستتر هو است که به فرعون برمیگردد؛ درحالیکه گفتوگو یکی است. در پاسخ باید گفت هر کدام از این دو آیه در سیاق و بافت مخصوص خود ذکر شده است و برای اینکه سیاق رعایت شود، در آن تغییر ایجاد شده است. در آیات 18 و پس از آن در سورۀ شعراء فرعون، موسی(ع) را مخاطب قرار میدهدقالَ أَ لَمْ نُرَبِّکَ فِینا وَلِیداً وَ لَبِثْتَ فِینا مِنْ عُمُرِکَ سِنِینَ(شعراء: 18) ...؛ ولی در سورۀ اعراف چنین آیاتی نیست. بنابراین در آیۀقالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِیمٌ(شعراء: 34) فاعل برای اینکه با ما قبل خود هماهنگ باشد به فرعون نسبت داده شده است. در ادامه، ساحران به موسی(ع) گفتند:قالُوا یا مُوسى إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ وَ إِمَّا أَنْ نَکُونَ نَحْنُ الْمُلْقِینَ(اعراف: 115)؛ ولی عبارت در سورۀ طه چنین آمده است:قالُوا یا مُوسى إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ وَ إِمَّا أَنْ نَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقَی(طه: 65). با دقت در آیه درمییابیم که ابتدای هر دو آیهیکسان، ولی انتهای آنها متفاوت است. در سورۀ اعراف، (الْمُلْقِینَ= افکندگان) و در سورۀ طه، (أَلْقَی= انداخت) بیان شده است. آنچه با دقت در این دو آیه به دست میآید، این است که آخر آیات قبل و بعد از این آیه در سورۀ اعراف بهصورت جمع آمدهاند (الغالبین)؛ (المقرّبین)؛ (الْمُلْقِینَ)؛ (یأفکون)؛ (یعلمون)؛ (صاغرین)؛ (ساجدین)...؛ ولی در سورۀ طه آخر آیات قبل و بعد از این آیه به الف مقصوره (ی) ختم شده است؛ مانند: (افتری)؛ (النّجوی)؛ (الـمُثلی)؛ (استعلی)؛ (أَلْقَی)؛ (تسعی). این تفاوت برای رعایت موسیقی و تأثیر روانی آن در آیات و به دنبال آن، ایجاد حسن هماهنگی در کلام بلیغ است؛ بهطوریکه اگر عبارت را طوری تغییر میداد که جنبۀ موسیقی در آن رعایت نشده باشد، شیرینی و زیبایی آیه از بین میرود. علم بلاغت نیز به این موضوع، یعنی تأثیر موسیقی در حلاوت متن اشاره کردهاند (عتیق، 1985م، ص 156). در ادامۀ این سوره میآید:قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ *رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ(اعراف: 121و 122)قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسی(طه: 70). در این آیات دو تفاوت وجود دارد: یکی اینکه در سورۀ اعراف عبارت (رَبِّ الْعالَمِینَ= پروردگار جهانیان) آمده است که در سورۀ طه نیست و دیگری در انتهای آیات که جابهجایی میان کلمات (موسی) و (هارون) شده است. در جواب نخست باید گفت که چون در آیه 104 سورۀ اعراف موسی(ع) وقتی خود را به فرعون معرفی میکند، میفرماید:وَقَالَ مُوسَى یَا فِرْعَوْنُ إِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ، ساحران نیز وقتی معجزۀ موسی (ع) را میبینند، در پاسخ به او از عبارت (رَبِّ الْعَالَمِینَ) بهره میگیرند؛ ولی در سورۀ طه چنین عبارتی نیست؛ به همین دلیل، عبارت (رَبِّ الْعالَمِینَ) حذف شده است. درمورد جابهجایی در آخر آیه نیز مانند مثال گذشته، با توجه به قبل و بعد از آیات و برای رعایت موسیقی در کلام چنین تغییری ایجاد شده است یا اینکه «این تقدیم و تأخیرها برای این است که خداوند داستانهاییکسانی را با الفاظ متفاوت در قرآن بیان کرده است تا بر ناتواتی انسان در آوردن چنین عباراتی تأکید کند» (باقلانی، 1993م، ص 21). بعد از اینکه ساحران در برابر معجزۀ موسی(ع) شکست خوردند، به پروردگار جهانیان ایمان آوردند. در این هنگام، فرعون خشمگینانه به آنها گفت:قَالَ فِرْعَوْنُ ءَامَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ ... * لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلَافٍ ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ * قَالُوا إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ(اعراف: 123-125). بعد از اینکه فرعون مشاهده کرد تطمیع ساحران فایدهای ندارد، با زبان تهدید با ساحران سخن گفت و این نشان میدهد که افرادی گمراه هستند؛ ولی زمینۀ پذیرش حق در آنها وجود دارد. با اثبات حق برای آنان ایمان میآورند که در اینجا ساحران از این قبیل افراد هستند. این آیات در سورههای دیگر چنین آمده است:قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُم ... لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلَافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ * قَالُوا لا ضَیْرَ إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ(شعراء: 49-50)؛قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُم ….فَلَأُقَطِّعَنَّأَیْدِیَکُمْوَأَرْجُلَکُمْمِنْخِلَافٍوَلَأُصَلِّبَنَّکُمْفِیجُذُوعِالنَّخْلِ(طه: 71). تفاوتهایی در این آیات مشاهده میشود: نخست اینکه در یکجا اسم فرعون بهصورت اسم ظاهر آمده و در جایی دیگر به شکل ضمیر مستتر آمده است:قالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُم(اعراف: 123)؛قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُم) (طه: 71؛ شعراء، ص 49). در سورۀ اعراف، (فرعون) فاعل (قال) ذکر شده و در سورههای طه و شعراء ذکر نشده است؛ علت اظهار و اضمار فاعل این است که باید به سیاق آیات و سورهها دقت شود. به آن دلیل، (فرعون) در آیۀ 123 سورۀ اعراف ذکر شده است که در حدود ده آیه میان این ذکر فاعل و اضمار آن در آیات قبل فاصله افتاده استقالَ نَعَمْ وَ إِنَّکُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ(اعراف: 114)؛ بنابراین چون فاصله میان آن دو زیاد بود، در آیه 123 اعراف، واژۀ (فرعون) ذکر شد؛ ولی در سورۀ طه این فاصله به هفت آیه میرسد؛ زیرا آخرین آیه که بهصورت ضمیر به فرعون اشاره شده آیۀفَأَجْمِعُوا کَیْدَکُمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا ...(طه: 64) است و فعل (أجمعوا)، فرعون و تمام قومش را شامل میشود و در سورۀ شعراء این فاصله به هشت آیه میرسد؛ زیرا آخرین اشاره به فرعون در آیۀقالَ نَعَمْ وَ إِنَّکُمْ إِذاً لَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ(شعراء: 42) است؛ بنابراین این فاصله در سورۀ اعراف از سورههای طه و شعراء بیشتر است و در سورۀ اعراف فاعل بهصورت اسم ظاهر آمده و در دیگر سورهها بهصورت ضمیر آمده است؛ همچنین از دیگر عوامل اظهار فرعون در سورۀ اعراف و اضمار آن در سورههای طه و شعراء این است که در سورههای طه و شعراء در آیات قبل از آیۀ مورد بحث بهطور متناوب، اسم فرعون اظهار و اضمار شده است؛ ولی در سورۀ اعراف چنین اظهار و اضماری نیست (ابنزبیر غرناطی: بیتا، صص 219-220). برخی دیگر معتقدند چون سورۀ اعراف قبل از سورههای طه و شعراء قرار دارد، فاعل در سورۀ اعراف صورت اسم ظاهر آمده و در سورههای دیگر به صورت ضمیر آمده است (کرمانی، 1983م، ص 91). اما تفاوت میان حرف جر در (به) و (له) به مرجع ضمیر (ـه) و معنای (آمنتم) برمیگردد. در این خصوص چند دیدگاه میان مفسران وجود دارد: 1- «ضمیر (ـه) در سورۀ اعراف به (ربّ العالمین) یا (موسی) برمیگردد (ابن عاشور، بیتا، 8/239؛ ابنعجیبه، 1419ق، 2/248؛ اندلسی، 1420ق، 5/140؛ بیضاوی، 1418ق، 3/29؛ ابنجماعه، 1990م، 183)؛ 2- ضمیر (ـه) در سورههای طه و شعراء به موسی برمیگردد (ابنعجیبه، 1419ق، 3/402؛ بیضاوی، 1418ق، 4/33؛ قمی مشهدی، 1368، 8/329؛ ابنجماعه، 1990م، ص 183)؛ 3-در هر سه سوره، ضمیر (ـه) در (آمنتم به و آمنتم له) به موسی برمیگردد و (آمن به) و (آمن له) از نظر معنایییکسان است (طوسی، بیتا، 4/509؛ شوکانی، 1414ق، 3/444)؛ اما آنچه این تفاوت را در سورۀ اعراف و سورههای طه و شعراء روشن میکند این است که (آمن بـ) برای ایمانآوردن به خدا است و (آمن لـ) برای غیرخدا است؛ مانندفَما آمَنَ لِمُوسى (یونس: 83) ولَنْ نُؤْمِنَ لَکَ(بقره: 55)وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا(یوسف: 17) وفَآمَنَ لَهُ لُوطٌ(عنکبوت: 26). با این مثالها درمییابیم که ضمیر (ـه) در سورۀ اعراف به (ربّ العالمین) یا (ربّ موسی و هارون) در آیاتقبل برمیگردد و (آمنتم) در این سوره به معنی ایمانآوردن است؛ اما در سورههای طه و شعراء، ضمیر (ـه) به همان دلیل که چیش از این ذکر شد به (موسی) برمیگردد. همچنین از دلایل دیگری که «ضمیر (ـه) در این دو سوره به (موسی) برمیگردد این است که در هر دو سورۀ طه و شعراء در ادامۀ آیه مورد بحث، عبارت (إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ) آمده است. بدون تردید ضمیر در (إنَّه) به موسی (ع) برمیگردد؛ بنابراین ضمیر (ـه) در (إنَّه) همان ضمیر در (له) است» (خطیب اسکافی، 2001م، ص 671) و (آمنتم) در سورههای طه و شعراء به معنی (انقیاد، خضوع، إذعان، إتباع= اطاعتکردن، پیرویکردن) است (ابنعجیبه، 1419ق، 3/402؛ بیضاوی، 1418ق، 4/33؛ طوسی، بیتا، 7/89؛ خطیب اسکافی، 2001م، ص 671). در ادامه در سورۀ اعراف از (ثمّ) استفاده شده و در دو سوره شعراء و طه از حرف (واو) بهره برده شده است: لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلَافٍ ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ(اعراف: 124) لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلَافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ(شعراء: 49)؛فَلَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلَافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ(طه: 71) در سورههای طه و شعراء گفتوگوی موسی(ع) و فرعون با تفصیل بیشتری بیان شده و در این دو سوره از قصاص و مجازات بیشتری برای ساحران سخن گفته شده است. حرف (واو) نیز همین ویژگی گستردگی را دارد؛ زیرا حرف (واو) سه معنی دارد. یکی تنها برای مطلق عطف بهکار میرود، بدون اینکه ترتیب، تعقیب و تراخی در آن مورد نظر باشد؛ یا به معنای حرف (فاء) برای بیان تعقیب است و یا به معنای (ثمّ) برای تراخی است؛ درحالیکه (ثمّ) تنها برای تراخی (سپس) است؛ بنابراین در سورۀ اعراف (ثمّ) بهکار رفته است و این نشان میدهد که فرعون تصمیم داشته است ابتدا دستها و پاها را قطع کند و سپس آنان را دار بزند. چون یکی از معانی حرف (واو) نیز تراخی (سپس) است، (واو) در سورههایشعراء و طه برای تراخی آمده است (خطیب اسکافی، 2001م، صص 678-679؛ کرمانی، 1983م، ص 91)؛ برخی دیگر معتقدند که (ثمّ) در سورۀ اعراف برایتراخی نیست؛ بلکه برای تعظیم ما بعد خود است؛ مانند آنچه در سورههای دیگر آمده:فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ * ثُمَّ قُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ(مدثر: 19-20) و در سورۀ شعراء و طه چنین تعظیمی مدّنظر نبوده است (ابنزبیر غرناطی، بیتا، ص 221). گاه بنای برخی از سورهها بر تفصیل و بیان جزئیاتیک داستان است و در سورهای دیگر فضا و سیاق آن بر ایجاز و اختصار تنظیم شده است. براساس همین دیدگاه، گاه دو داستان مشابه در دو سوره با تفاوتهایی بیان شده است؛ مانند پاسخ ساحران به تهدید فرعون بعد از اینکه به خدا ایمان آوردند:قَالُوا إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ(اعراف: 125) ولی در سورۀ شعراء همین سخن با عبارتی بیشتر بیان شده استقَالُوا لا ضَیْرَ إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ(شعراء: 50). با نگاهی به سورۀ شعراء درمییابیم که بنا و ساختار این سوره بر بیان جزئیات و تفصیل داستانها است؛ درحالیکه ساختار سورۀ اعراف بر چنین تفصیلی بنا نشده است؛ بلکه داستانها در سراسر این سوره با جزئیاتی کمتر بیان شده است؛ به همین دلیل میبینیم که در سورۀ شعراء عبارت (لا ضَیْرَ) برای بیان جزئیات بیشتر و بیان حالت ساحران بیان شده است.
7. گفتوگوی حضرت محمد(ص) و قومش تقدیم (نفعًا) بر (ضرًّا) در سورۀ اعراف و تأخیر آن در سورهای دیگر: قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَ لا ضَرًّا(اعراف: 188) قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی ضَرًّا وَ لا نَفْعاً إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ(یونس: 49) در آیات قبل از آیۀ 188 سورۀ اعراف، به مسئله قیامت و لزوم آمادگى براى چنین روزى اشاره شده بود. طبعاً به دنبال چنین بحثى این سؤال براى بسیارى از مردم پیش مىآید که قیامت کى بر پا خواهد شدیَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی(اعراف: 187). حضرت محمد(ص) در پاسخ به کسانی که از زمان فرارسیدن قیامت از او سؤال میکنند، میفرماید:قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَ لا ضَرًّا(شعراء: 188) (بگو من مالک هیچ سود و زیانى براى خویش نیستم). در این آیه به این دلیل (نفعاً) بر (ضرّاً) مقدم شده است که (نفعاً) درحقیقت همان پاداش در آخرت است و (ضرّاً) نیز همان مجازات و عقاب در آخرت است. همچنین در ادامۀ همین آیه نیز خیر بر سوء مقدم شدهلَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ(اعراف: 188) و در آیۀ 178 نیز هدایت بر ضلالت مقدم شده است:مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِی وَ مَنْ یُضْلِلْ فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ(اعراف: 178)؛ به همین دلیل نیز (نفع) بر (ضرّ) پیشی گرفته است. ولی در سورۀیونس به دنبال تهدیدهایى که در آیات سابق، راجع به عذاب و مجازات منکران حق ذکر شد، در این آیات نخست از قول آنها چنین نقل مىکند که از روى استهزاء و مسخره و انکار مىگویندوَ یَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ(یونس: 48)؛ بنابراین در این آیه، کفار از روی تمسخر از استعجال در رسیدن روز قیامت سخن گفتهاند برای همین مناسب است تا در آیۀ بعد کلمۀ (ضرًّا) بر (نفعًا) مقدم شود:قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی ضَرًّا وَ لا نَفْعاً إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ(یونس: 49) (بگو: من دربارۀ خود، زیان و سودى را در اختیار ندارم) و در آیۀ بعد نیز خدا از فرودآمدن ناگهانی عذاب و علت عجلۀ کفاران در فرودآمدن عذاب سخن گفته استقُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَتاکُمْ عَذابُهُ بَیاتاً أَوْ نَهاراً ما ذا یَسْتَعْجِلُ مِنْهُ الْمُجْرِمُونَ(یونس: 50)
جدول تفاوت در آیات گفتوگوهای پیامبران در سورۀ اعراف
نمودارهای تفاوت در آیات گفتوگوهای پیامبران در سورۀ اعراف
نتیجه با بررسی آیات گفتوگو در سورۀ اعراف نتیجه میگیریم:
| |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مراجع | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
10. خطیب اسکافی، محمد بن عبد الله (2001م)، درة التنزیل و غرة التأویل، تحقیق محمد مصطفی آیدین، عربستان: جامعة أمّ القری. 11. رازی، محمد بن عمر (2004م)، مفاتیح الغیب، بیروت: دارالکتب العلمیة. 12. راغب اصفهانی، حسین محمد (1412ق)، المفردات فی غریب القرآن، بیروت: دارالعلم. 13. زرکشی، بدر الدین (1990م)، البرهان فی علوم القرآن، تحقیق محمد أبو الفضل إبراهیم، بیروت: دارالتراث. 14. زمخشری، محمود (1407ق)، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، بیروت: دارالکتابالعربی. 15. شوکانی، محمد بن علی (1993م)، فتح القدیر، دمشق: دار ابنکثیر. 16. طباطبایی، محمد حسین (1417ق)، المیزان فی تفسیر القرآن، قم: دفتر انتشارات جامعۀ مدرسین حوزۀ علمیه قم. 17. طبرسی، فضل بن حسن (1377ش )، تفسیر جوامع الجامع، تهران: دانشگاه تهران و مدیریت حوزۀ علمیه قم. 18. --- (1360 ش)، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تهران: مطبعة ناصر خسرو. 19. طوسی، محمد بن حسن (بیتا)، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت: دارإحیاء التراثالعربی. 20. عتیق، عبد العزیز (1985م)، علم البدیع، بیروت: دارالنهضة العربیة. 21. عجک، بسام داود (1418ق)، الحوار المسیحی الإسلامی، دارالقتیبة. 22. قائمینیا، علیرضا (1393)، بیولوژی نص نشانهشناسی و تفسیر قرآن، قم: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشۀ اسلامی. 23. قرائتی، محسن (1383)، تفسیر نور، تهران: مرکز فرهنگی درسهایی از قرآن. 24. قرشی، علی اکبر (1374)، قاموس القرآن، تهران: دارالکتب الإسلامیة. 25. قرطبی، محمد بن أحمد (1964م)، الجامع لأحکام القرآن، تحقیق أحمد البردونی، قاهره: دارالکتب الـمصریة. 26. کرمانی، محمد بن حمزه (1983م)، اسرار التکرار فی القرآن، تحقیق: عبدالقادر احمد عطا، تونس: داربوسلامه. 27. مهتدی، حسین (1394)، «جلوههای بلاغی آیات گفتوگو در سورۀ اعراف»، مجلۀ پژوهشهای ادبی - قرآنی، سال سوم، شمارۀ اول.
| |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 4,476 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 798 |