تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,639 |
تعداد مقالات | 13,328 |
تعداد مشاهده مقاله | 29,889,227 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 11,950,677 |
تبیین و تحلیل بنمایههای اساطیری در ساختار قصّة «ماهپیشانی» | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
فنون ادبی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقاله 12، دوره 9، شماره 1 - شماره پیاپی 18، اردیبهشت 1396، صفحه 143-160 اصل مقاله (647.75 K) | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/liar.2017.21405 | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نویسنده | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مرتضی حیدری* | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه پیام نور | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
چکیده | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
ماهپیشانی از شناخته شدهترین قصّههای ایرانی است که روایتهای گوناگونی از آن در ایران و جهان وجود دارد. مقاله حاضر به تبیین و تحلیل ساختارهای این قصّه بر پایه نظریّه ریخت-شناسی پراپ میپردازد و شخصیتها و خویشکاریهای آنها را در ژرفنای زمان پی میگیرد. گر چه ساختار کلّی این قصّه با نظریّه پراپ همخوانی دارد و این نظریّه مطالعه قصّه را سامان میدهد، امّا در آن موتیف بسیار مهمّی یافته شده که از الگوی نموداری پراپ پیروی نکرده است. بنابراین، بهرهگیری از ریختشناسی پراپ در دیرینشناسی قصّه، گاهی بسندگی لازم را ندارد و تحلیلهای فراساختاری را ناگزیر میکند. نگارنده، پس از کاویدن کهنالگوها و موتیف-های قصّه، نشستهای تاریخی و دینی عصر پارینهسنگی (عصر شکار)، عصر نوسنگی (عصر مادرسالاری)، دین قدیم آریایی و آیین مزدیسنا را بر پیکره آن، نشان داده است. | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
قصّه؛ ماهپیشانی؛ پراپ؛ ریختشناسی؛ کهنالگو؛ موتیف | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
الف ـ مقدّمه 1 ـ کلّیات و مفاهیم قصّهها را میتوان ژرفترین گونه از انواع خانوادة فولکلور دانست که در تاریکنای تاریخ بشر ریشه دوانیدهاند. اصطلاح فولکلور[1]، از واژههای folk به معنی مردم و lore به معنی دانش ساخته شده است. «نخستین کسی که این کلمه را به عنوان اسم این رشته اختیار کرد آمبرواز مورتن[2] است که به سال 1885 میلادی این عنوان را برگزید و مدتها گذشت تا تمام ملتها این کلمه را به همین صورت پذیرفتند و ترکیب مذکور جنبة بینالمللی به خود گرفت. در زبان فارسی فولکلور را ‘فرهنگ عامه’ و ‘فرهنگ عوام’ ترجمه کردهاند» (محجوب، 1383: 36). خرافات، افسانهها، ضربالمثلها، آوازها، ترانههای عامیانه، وردها و جادوها، لغزها و چیستانها، رقصها، پیشگوییها، اعتقادات و مراسم در مورد تولّد، مرگ، ازدواج، کشاورزی، پیشگیری و معالجة بیماریها و به طور کلّی آداب و رسوم و عقاید رایج در میان جوامع گوناگون، همگی، از عناصر فرهنگ عامه هستند که به صورت شفاهی یا از طریق تقلید و تکرار از نسلی به نسل دیگر منتقل میشوند (نیز ر.ک: Abrams & Harpham, 2009: 158؛ تمیمداری، 1390: 11؛ میرصادقی، 1388: 20). هنگامی که از دانش عوام و عناصر آن سخن به میان میآید، اهمّیت آن در مقایسه با دانش آکادمیک در ردة چندم قرار میگیرد و دانشی ساده و آسان دانسته میشود؛ این لغزشی است که برآمده از نگاهی آنی و عادتی است. قصّهها و افسانهها در بسیاری از موارد، دیگر گونههای فولکلوریک را در اندرون خود پرورده و به دست انسان امروز رسانیدهاند. «قصّههای عامیانه و افسانههای کودکان، شخصیتهای راویان، اشتیاقها و دلهرههای آنان را بازمینمایانند و نشاندهندۀ هنجارهای اجتماعی و گرایشهای فرهنگی هستند.» (Smith, B. Sutton et al., 1999: 207). تنها آنان که با ادبیّات فولکلور برخوردی دانشورانه داشتهاند، بر اهمّیت آن پی بردهاند، تا جایی که نویسندهای همچون ماکسیم گورکی[3]، با اشاره به اهمّیت ادبیّات گذشته میگوید: بدون شناخت ادبیّات فولکلور، شناخت تاریخ ملّتها ممکن نیست (در سیپک، 1384: 13). شنیدن قصّههایی که سرآغاز آنها با بودن و نبودن یکی است (یکی بود، یکی نبود) و به سر آمدنشان، هم راست و هم دروغ بودنشان را گواهی میکند (... قصّة ما راست بود؛ ... قصّة ما دروغ بود)، ذهن انسان را در یافتن ریشههای تاریخی شخصیتها و کنشهای داستانی آنها کنجکاو میکند. «برادران گریم (ویلهلم و یاکوب)[4]، نخستین دانشمندانی بودند که قصّههای آلمانی را گرد آوردند. ... آنها قصّههای عامیانه را بازماندة اسطورههای کهن میدانستند که میتوان اساطیر خدایان و پهلوانان قدیم را از روی این قصّهها بازسازی کرد.» (پراپ، 1386: دو). بررسی تاریخی قصّهها، نه تنها پیوند آنها را با فرهنگ دیرین مردمان یک سرزمین نشان میدهد، بلکه گویای روابط بینامتنی آشکاری میان قصّههای یک سرزمین با سرزمینهای دیگر است و گهگاه ریشههای مشترک تاریخی آنان را بازمینمایاند. «’اندریو لانگ’[5] یکی از مردمشناسانی بود که ... موتیفهای قصّههای اروپایی را با قصّههای آریایی و اسطورههای کلاسیک مقایسه کرد و به این نتیجه رسید که بنیان و اصل قصّهها به آداب و رسوم و معتقدات انسانهای پیش از تاریخ میرسد.» (همان، سه). «عدّهای از محقّقان مواد مربوط به فولکلور و آنچه را که وابسته به حیات عامه است، برای بازپرداختن دورههای فراموش شدۀ تاریخی که مدارک و شواهد در آن باب نایاب است، مناسب یافتهاند. اینان روشی را در پیش گرفتهاند که میتوان آن را روش بازسازی تاریخی نامید.» (پراپ، 1371: 13). یکی از روشهای تحلیل تاریخی قصّهها، روش تاریخی ـ جغرافیایی است که دستپروردۀ فولکلورشناسان مکتب فنلاند است. «بنا بر نظر مکتب تاریخی ـ جغرافیایی قصّهای که صدها گونۀ شفاهی دارد باید زمانی در یک مکان معیّن و به وسیلۀ یک نفر آگاهانه ابداع و آفریده شده باشد. پس از آن، قصّه از محلّ پیدایش خود به سفر پرداخته است. ... بنا بر این، مکتب فنلاندی نظریّههایی را که معتقد به وجود خاستگاههای متعدّد و مستقل برای قصّهها هستند، یا ریشۀ آنها را در رؤیاها و آیینها و مراسم مذهبی، مشاهدۀ پدیدههای آسمانی، ذهنیت اقوام وحشی یا تظاهر احساسات سرکوفتۀ دوران کودکی جستجو میکنند، رد میکند» (همان: 10). بیش از دو سده است که ادبیّات فولکلور در جهان، کانون توجّه دانشمندان علوم انسانی قرار گرفته و دربارة آن پژوهشهای گستردهای انجام دادهاند. طبقهبندی ریشههای قصّهها و مهاجرتهایشان، میتواند کار جذّابی باشد، امُا کاوش در معنای ژرفتر آنان فرآیندی است که مردمشناسان، روانکاوان، جامعهشناسان، زبانشناسان و فولکلورشناسان را علاقهمند کرده است (Smith, B. Sutton et al., 1999: 207). «به دنبال استفاده از فولکلور در بازسازی تاریخی نوبت به استفادۀ ایدئولوژیک از فولکلور در سیاست عملی در قرن بیستم رسید. یوهان گوتفرید هردر[6] قبلاً اعلام داشته بود که شعر را تنها با توجّه به بافت و زمینۀ جغرافیایی، قومی و فرهنگی آن میتوان درک کرد. ... به تبعیّت از هردر، محقّقان کشورهای اروپایی یکی پس از دیگری بر آن شدند تا روح ملّی مردم خویش را در گویشهای بومی، قصّههای عامیانه و ترانهها و سرودههای محلّی ... بازیابند» (پراپ، 1371: 16). در آلمان نازی و روسیۀ کمونیستی بر روی مطالعات فولکلور با رویکردی ایدئولوژیک تأکید میشد. در سال 1958، انجمن فولکلور آمریکا همایشی برپا کرد که موضوع آن بررسی روابط میان مطالعات فولکلور و ملّیگرایی بود (Dorson, 1963: 97). ویلیام بسکم[7] که فولکلورشناسی نقشگراست، معتقد است که عناصر فولکلوریک، اجزا و عناصری پویا و نه ایستا، پیوسته و نه منفک و اصلی و نه فرعی یک فرهنگ هستند» (پراپ، 1371: 20). پس از نظریّۀ نقشی، یکی دیگر از نظریّههای مهم دربارۀ فولکلور نظریّۀ مکتب روانکاوی است که با نام زیگموند فروید ... قرین است. فروید برای تأیید پژوهشهای خود در ضمیر ناخودآگاه آدمی از اسطورهها، قصّههای عامیانه، تابوها، شوخیها و خرافهها کمک میگرفت (همان، 23) و باور داشت که روانکاوی ادبیّات عامه، نشانههای دیگرگونشدهای از آرزوها و تمایلات همة ملّتها را ارائه میکند (Habib, 2005: 582). مکتب فروید و یونگ، هر دو، فولکلور را جزء جدانشدنی نظام روانشناسی خود میدانند (پراپ، 1371: 26). در چند دهة گذشته دانش ساختارگرایی[8]، مطالعات حوزة فولکلور را متأثّر کرده است. ساختارگرایی، یعنی بررسی روابط متقابل میان اجزای سازهای یک شیء یا موضوع فولکلوریک (پراپ، 1386: هفت). پیشنۀ پژوهشهای ساختاری با ریشهای عمیق به نظریّات صورتگرایی[9] سالهای 1915 تا 1916 میلادی بازمیگردد (ر.ک: نیوا، 1373: 23 ـ 17). «نافذترین نظریّهای که در دهۀ 1950 و 1960 حوزۀ فولکلورشناسی را تکان داد، نظریّۀ مکتب ساختاری بود. ... پدر واقعی نهضت جدید ولادیمیر پراپ[10] است. ... روش ساختاری دیگر، روش مردمشناس نامبردار فرانسوی، کلود لوی استراوس[11] بود» (پراپ، 1371: 29 ـ 28). گرچه روش لویاستروس بر بازیابی نمادها و چارچوبهای مفهومی و کارکرد ژرف آنها در میان مردمان کهن بنیان نهاده شده، امّا بر خلاف گفتة توأم با تردید مترجم فارسی آثار پراپ (در همانجا)، روش پراپ تنها روش تحلیل نحو و دستور قصّه نیست؛ زیرا پراپ بر ریشههای تاریخی قصّهها، نیز تأکید کرده («پژوهشهای ریختشناختی ... باید با بررسیهای تاریخی ... پیوند یابد» (پراپ، 1386: 181) و ریختشناسی خود را درآمدی بر کاویدن ریشههای تاریخی قصّهها دانسته است. توصیف یک قصّة مشخّص با توجّه به اجزای سازندهاش، ارتباط این اجزا با یکدیگر و آنگاه با کلّ اثر را ریختشناسی[12] میگویند (Hale, 2006: 2/59). پراپ، مجموعة صد قصّة روسی از قصّههای گردآوری شدة آفاناسیف[13]، از شمارة 50 تا 151 را مواد کار خود قرار داد. به گمان پراپ، تحلیل ریختاری باید مجموعهای مکفی (و نه لزوماً بسیار گسترده)، باشد، امّا با مجموعة کوچک، نمیتوان نتیجة مناسبی گرفت (Ibid. 2/58)؛ با وجود این، الگوی ریختشناسی برآمده از جامعة آماری پراپ را میتوان دربارة قصّههای منفرد به آزمون گذاشت؛ زیرا در اینجا، هدف رسیدن به یک الگوی تازه نیست، بلکه سنجش الگوی پراپ در فرهنگهای دیگر است. پراپ، کوچکترین جزء سازهای قصّههای پریان را خویشکاری[14] مینامد و خویشکاری را به عمل و کار یک شخصیت از نقطهنظر اهمّیتش در پیشبرد قصّه تعریف میکند (پراپ، 1386: هشت). وی، سیویک خویشکاری را در ساختار قصّههای پریان تشخیص داد که هفت شخصیت آنها را به انجام میرسانند. قهرمان، ضدّقهرمان، گسیل دارنده، شرّیر، بخشنده، یاریگر و شاهزاده، هفتشخصیت قصّههای پریان هستند که پراپ آنها را شناسانده است (پراپ، 1386: 162 ـ 161). پراپ که نخستین بار این نظریّه را بیان و اثبات کرد، اوّلین گام در تحقّق فرضیۀ خویش را شناخت و تعیین دقیق عناصر ثابت و متغیّر قصّه دانست (حقشناس و خدیش، 1387: 30). به گمان پراپ، بازیگران و کنشهای آنان در حوادث داستانهای گوناگون، مشابهاند. بسیار محتمل است که برخی از قصّههای عامیانه از این قاعده پیروی نکنند و توالی خویشکاریها در آنها کم و زیاد یا پس و پیش شود ( 39ـ Bertens, 2001: 37). برای هر خویشکاری، خلاصة فشردهشدهای از آن خویشکاری، تعریف کوتاهشدهای از آن در یک کلمه و یک نشانة قراردادی نیاز است. وضعیت آغازین، گرچه خویشکاری به شمار نمیرود، امّا یک عنصر مهم ریختشناسی است که با α نشان داده میشود. از این جا به بعد، خویشکاریها آغاز میشوند؛ برای نمونه، یکی از اعضای خانواده، از جمع خانواده غایب میشود (تعریف: غیبت، نشانه: β) (Hale, 2006: 2/58). بعضی از خویشکاریها، میتوانند جایشان را تغییر دهند. ... اینها فقط نوسانها هستند، نه نظام ترکیبی و ساختمانی جدیدی یا محورهای جدیدی. نیز، مواردی از نقض قاعدة صریح وجود دارد (پراپ، 1386: 213 ـ 212). گرچه پراپ در مواردی بر گسست توالی خویشکاریها انگشت نهاده، امّا گهگاه نظام ریختشناسی خود و خویشکاریهای متوالی را منسجم و تخطّیناپذیر به شمار آورده است: «توالی خویشکاریها همیشه یکسان است» (پراپ، 1386: 54؛ نیز ر.ک: پراپ، 1371: 215). با وجود این، نظریّة ریختشناسی پراپ توجّه بسیاری از دانشمندان نامدار حوزة علوم انسانی را به خود جلب نموده و در نقد یا تکمیل آن کوشیدهاند. به باور لوی استراوس، بیشتر اوقات مطالعاتی که ریختشناسی خوانده شدهاند، به حشویات انجامیده، امّا تا وقتی که یک بررسی ریختشناسی درست وجود نداشته باشد، مطالعۀ درست تاریخی، نیز میسّر نخواهد بود (نقل در پراپ، 1371: 38). نظریّة پراپ چنان بعد کاربردیای یافته که برخی از منتقدان گفتهاند: «دانستن این نکته که روش تحلیل ساختاری پراپ، دربارة همة قصّههای پریان کارآیی دارد، این امید را ایجاد میکند که بتوان چنین تحلیلی را دربارة ادبیّات، بهطور کلّی، به کار گرفت» (Carter, 2006: 48). نظریّة پراپ را کسانی، مانند گریماس[15]، تزوتان تودورف[16] و ژراژ ژنت[17] بازنگری کردند و در آن جرح و تعدیلهایی نمودند (ر.ک: Ibid. 48 _ 51 ). عدّهای بر این باورند که نظریّۀ پراپ از آن رو که در سیویک کارکرد خلاصه میشود و رویکرد همزمانی ندارد، دارای کاستیهایی است (اسکولز، 1379: 102). کاربرد نظریّة پراپ در تحلیل ریختاری داستانهای عامیانة کهن، این نکته را بر پژوهشگر درّاک آشکار میسازد که شخصیتها و خویشکاریهای آنها با کهنالگوها و موتیفهای ادبی ماندگار، تلاقی پیدا میکنند و از جهان اساطیر برآمدهاند. بنابراین، کاویدن ریشههای تاریخی قصّهها، بدون آشنایی با کهنالگوها و موتیفها راه به سرانجامی نخواهد برد. از همین روست که آلن داندس[18]، فولکلورشناس نامدار آمریکایی (1934 – 2005 )، افزون بر گسترش نظریّۀ پراپ، اصطلاح یگانبنمایه[19] را به جای خویشکاری به کار برد (Smith, B. Sutton et al., 1999: 313) و با وضع اصطلاح motifeme بر همسانی بسیاری از خویشکاریها و موتیفها تأکید کرد. نورتروپ فرای[20]، نقد کهنالگویی را، بهویژه، برای ارزیابی آثار ادبی ریشهدارتر، مانند قصّههای عامیانه، بسیار سودمند میدانست. به گمان وی، این نوع نقد در گسترش ادبیّات تطبیقی و ریختشناسی حکایتها و قصّهها بسیار کاراست (Hart, 1994: 72). در اوایل قرن بیستم، جیمز فریزر[21] در کتاب شاخة زرّین[22]، رابطة بسیار نزدیک اسطورههای کلاسیک و آیینهای فولکلوریک اوّلیه را اثبات کرد و نوعی تبیین انسانشناختی از مفهوم بیشتر رازآمیز فرهنگ کلاسیک ارائه کرد (Coyle, Martin et al., 1993: 972) [1]. از آنجا که دو اصطلاح کهنالگو و موتیف از مفاهیم بنیادین در تحلیل ریختاری قصّهها و ریشهیابی تاریخی آنها به شمار میروند، به تبیین و تعریف آنها پرداخته میشود: واژة archetype، واژهای یونانی، به معنای الگوی اوّلیّه است؛ مدلی پایهای است که روگرفتهایی از آن ساخته میشود، از این رو، نخستیننمونه[23] است. ... کهنالگوها، وابسته به نیاکان ما و جهانی هستند و محصول ناخودآگاه جمعی[24] و میراث اجداد ما به شمار میروند. ... افلاطون، نخستین فیلسوفی بود که مفاهیم کهنالگویی و اشکال آرمانی (زیبایی، حقیقت، خوبی) و کهنالگوهای مینوی را مطرح کرد. دانشمندان حوزة انسانشناسی تطبیقی و ژرفاروانکاوان[25] توجّه زیادی به کهنالگوها داشتهاند (Cudden, 1999: 53 _ 54). «کهنالگوها، به شیوههای روایی متکرّر، الگوهای عمل داستانی [ق.س. خویشکاری]، شخصیتهای سنخنما یا تصاویری اشاره دارند که در آثار مختلف ادبی و نیز اسطورهها، رؤیاها و حتّی شیوههای آیینی اجتماعی ظاهر میشوند. ... اسطورهها در مقایسه با آثار تخیّلی هنرمندانة نویسندگان فرهیخته، به کهنالگوی اصلی نزدیکترند» (Abrams & Harpham, 2009: 15_16). موتیفها، یکی از الگوهای حاکم بر آثار ادبی و بخشی از درونمایة اصلی آنها هستند که ممکن است، یک شخصیت، یک الگوی تکرارشونده یا یک الگوی زبانی باشند (Cudden, 1999: 522). موتیف، مشخّصهای برجسته، مانند نوعی واقعه، شگرد، ارجاع یا کلیشه است که در آثار ادبی، بسیار تکرار میشود؛ به عبارتی، واحد درونمایهای متکرّر است. گاهی، به جای اصطلاح واحد درونمایهای از درونمایه[26] استفاده میشود، امّا درونمایه نگرش و طرح کلّی حاکم بر یک اثر ادبی است. بنابراین، یک درونمایه، ممکن است از واحدهای درونمایهای متعدّدی تشکیل شده باشد (205 Abrams & Harpham, 2009:). بنا بر تعاریفی که ارائه شد، میتوان گفت، رابطة میان کهنالگوها و موتیفها از نوع عام و خاص است؛ یعنی هر کهنالگویی یک موتیف است، امّا هر موتیفی یک کهنالگو نیست. میتوان ویژگی متکرّری در آثار ادبی یافت که دیرینگی چندانی نداشته باشد، امّا دیرینگی اساطیری، تکرار و بسآمد از ویژگیهای جداییناپذیر کهنالگوهاست.
2 ـ بیان مسئله ادبیّات فولکلور در سرزمین کهن ایران ـ آن گونه که باید ـ بررسی نشده و چه بسا که در مقایسه با ادبیّات رسمی، در نهادهای علمی در مرتبهای دون جای داشته است. کاوش در زمینههای تاریخی و اساطیری قصّههای عامیانه و کشف رابطة قصّهها با آداب و رسوم مردم ایرانزمین و کارکرد هستیشناختی و جهانبینانة این آداب و رسوم بر پایة نظریّهای استوار، از مهمترین رسالتهای پژوهشی اندیشمندان ایرانی است. داستان دختر ماهپیشانی از شناختهشدهترین داستانهای عامیانة ایرانی است که بارها از زبان دوستداران ادبیّات فولکلور روایت شده و به چاپ رسیده است. صبحی مهتدی، از روایتگران این داستان، دیرینگی آن را به پیش از اسلام میرساند (ر.ک: یاحقی،1386: 746)، امّا دربارة فرض مدّعا استدلالی ارائه نمیکند. پژوهش حاضر، به جستوجو در لایههای دیرین این داستان میپردازد.
3 ـ نوع، روش و چارچوب نظری پژوهش پژوهش حاضر از نوع پژوهشهای کاربردی است؛ بدین معنی که نظریّة ریختشناسی پراپ، به روش تبیین و تحلیل محتوا در تحلیل ساختاری داستان ماهپیشانی (به روایت احمد شاملو) به کار گرفته شده است. همچنین، در واکاوی برخی از زمینهها و آیینهای فولکلوریک داستان، از روش پیمایشی، بر پایة مشاهدة مستقیم نگارنده استفاده شده است. افزون بر نظریّة پراپ که بنیان نظری این پژوهش است، از نقد کهنالگویی و اساطیری، نیز در یافتن خاستگاهها و زمینههای تاریخی و فولکلوریک داستان بهره برده شده است؛ از این رو، مشابهتهایی با تحلیلهای یونگ، لوی استروس، نورتروپ فرای و فریزر دارد. 4 ـ پیشینه و اهمّیت پژوهش حاضر نظریّة ریختشناسی پراپ، در ایران ناشناخته نیست و بسیاری از پژوهشگران ایرانی از آن سود بردهاند؛ از جمله «تحلیل ریختشناسی داستان سیاوش بر اساس نظریّة ولادیمیر پراپ» از استاجی و رمشکی؛ «الگوی ساختارگرایی ولادیمیر پراپ و کاربردهای آن در روایتشناسی» از پروینی و ناظمیان؛ «بررسی قصّههای دیوان در شاهنامة فردوسی» از روحانی و عنایتی قادیکلایی؛ «ریختشناسی قصّة خیر و شر بر اساس نظریّة پراپ» از ایشانی؛ «بررسی ریختشناسی داستان بیژن و منیژة فردوسی بر اساس نظریّة ولادیمیر پراپ» از روحانی و عنایتی قادیکلایی. متأسّفانه، همة پژوهشهای یادشده، به بخش نخست و مقدّماتی نظریّة پراپ که ترسیم الگوهای ساختاری است، تأکید کردهاند و از بخش اساسی و کاربردی نظریّة او که ریشهیابی تاریخی و اساطیری این ساختارهاست، غافل ماندهاند. پراپ بر این باور است که پژوهشهای ریختشناسی باید صبغهای تاریخی و بهویژه، دینی پیدا کنند و ارائة سیاهه و فهرستی از شخصیتها و خویشکاریها، گرچه برای متخصّصان ضروری است، امّا سودمندی عام و گستردهای ندارد (پراپ، 1386: 182). وی به ریشههای اساطیری قصّههای عامیانه باور داشت و آن را از بایستههای پژوهشی آینده میدانست (ر.ک: همان. 198). پژوهش حاضر، به تبیین و گزارش ساختارهای داستانی بسنده نکرده است، بلکه شخصیتها و خویشکاریهای آنها را در اساطیر، تاریخ و فرهنگ مردم ایرانزمین دنبال کرده و دیرینگی آنها را به روشنی نشان داده است.
5ـ پرسشها و فرضیههای پژوهش 1. آیا نظریّة ریختشناسی پراپ در تحلیل داستان دختر ماهپیشانی کارآمد است؟ ـ گمان میشود، نظریّة ریختشناسی پراپ، ساختارهای داستان دختر ماهپیشانی را به خوبی تبیین کند.
ـ به نظر میرسد، در داستان دختر ماهپیشانی، کهنالگوها و موتیفهایی فاقد حرکت و خویشکاری پیدا شود که ریشههایی بسیار کهن داشته باشد. 3. چه خاستگاه و نشانههای تاریخیای برای داستان دختر ماهپیشانی میتوان یافت؟ ـ پنداشته میشود، با وجود ساختارهای کهن این داستان، نتوان خاستگاه و نشانههای تاریخی آن را نشان داد.
ب ـ تبیین و تحلیل داستان ماهپیشانی، ریختها، کهنالگوها و موتیفهای آن 1 ـ خلاصة داستان یکی بود، یکی نبود. مردی بود که خیلی خاطر زنش را میخواست. از این زن دختری پیدا کرد که نامش را شهربانو گذاشتند و بزرگ که شد، فرستادندش مکتبخانة ملاّباجی. ملاباجی فهمید پدر شهربانو مرد چیزمیزداری است. رفت تو این فکر که جای مادر شهربانو را بگیرد. یک روز، یک کاسه به شهربانو داد و گفت، به ننهات بگو یک خرده سرکه این تو برام بفرستید. وقتی رفت سرکه بردارد، تو پاهایش را از عقب بلند کن، بیندازش تو خمرة هفتمی. شهربانو هم همین کار را کرد و مادرش بعد از چهل روز به گاو زردرنگی تبدیل شد. وقتی ملّاباجی با پدر شهربانو ازدواج کرد، گاوه را بست تو طویله. خود ملاباجی، هم دختری داشت به اسم شهربانو که خیلی زشت بود. ملاباجی با شهربانو بدرفتاری میکرد و از او میخواست که هر روز گاو را صحرا ببرد و با دوک پنبهها را هم بریسد. یک روز بادی آمد و پنبهها را انداخت توی چاه. شهربانو از ترس ملاباجی، زد زیر گریه. گاوه گفت، توی چاه یک نردبان هست، از آن پایین برو. ته چاه دیوی نشسته است، هر کاری از تو خواست، وارونهاش را انجام بده. دیوه شهربانو را امتحان کرد، فهمید دختر خوبی است. پنبههایش را ریسید و موقع رفتن به او گفت، برو تو حیاط سومی، یک نهر آب هست. آب سیاه و زرد که آمد بهش دست نمیزنی. آب سفید که آمد، دست و روت را میشوری. وقتی شهربانو برگشت به خانه، دید یک ماه به پیشانیاش درآمده، یک ستاره به چانهاش. ملاباجی که تعجّب کرده بود، شهربانو را ترساند تا راستش را بگوید و او هم گفت. ملاباجی بنا کرد روی خوش به شهربانو نشان دادن و فردا صبح شهربانوی زشت خودش را با او روانه کرد تا او هم ماهپیشانی شود. شهربانوی ملاباجی وارد چاه شد و دروغکی به دیوه گفت، باد پنبههایش را داخل چاه انداخته. دیو، دختر ملاباجی را آزمایش کرد و چون او زبان وارونة دیوها را نمیدانست، دیوه هنگام رفتن به او گفت، برو تو حیاط سومی، بنشین لب نهر آب؛ آب سفید و زرد که آمد، دست نمیزنی، آب سیاه که آمد، دست و روت را باش میشوری. وقتی شهربانوی ملاباجی برگشت، یک دست خری از وسط پیشانیاش درآمده بود. ملاباجی، از روی اجبار، یک روز در میان، آن را میبرید، امّا از این ور میبرید، از آن ور سبز میشد! زد و عروسی دختر پادشاه شد و او همه را دعوت کرد. ملاباجی یک کاسة کرمانی و سهچهار تا کیسه نخود و لوبیا و لپه آورد با هم قاطی کرد و به شهربانو گفت، تا وقتی ما از عروسی برگردیم، باید آنقدر اشک بریزی که این جام پر بشود و اینها را هم از هم سوا کرده باشی و رفتند. شهربانو یاد دیوه افتاد که گفته بود هر وقت گره تو کارش افتاد، پیش او برود. دیو یک مشت نمک دریایی به او داد و گفت این نمک را آب کن، میشود اشک زلال. این خروس را هم بنداز به جان بنشنها تا آنها را سوا کند. خروس خانة خودتان را هم تار کن و این را جایش نگه دار تا نامادریت خیال کند همان خروس قبلی است. بعد دیوه یک بقچه لباس زیبا به او داد تا بپوشد و روغنی هم به پاهایش مالید تا فرز شود و بتواند زودتر از ملاباجی و دخترش از عروسی برگردد. یک دسته گل و یک ذرّه خاکستر هم به او داد. وقتی نوبت رقصیدن شهربانوی ماه پیشانی شد، یک ذرّه خاکستر را به طرف ملاباجی و دخترش تکاند که یک کپّه خاکستر شد. یک دسته گل را هم طرف عروس و مهمانها انداخت که همه غرق گل شدند. پسر پادشاه که رقصیدن شهربانو را دیده بود، عاشق او شد. موقع برگشتن، شهربانو را دنبال کرد، امّا او فرز شده بود و نتوانست به او برسد، فقط، لنگة کفش شهربانو، وقتی خواست از روی جو بپرد، افتاد تو آب و پسر پادشاه آن را برداشت. ملاباجی و دخترش هم که شهربانوی خیلی زیبا شده با لباسهای دیوه را نشناخته بودند، با اوقات تلخ از عروسی برگشتند و وقتی دیدند که جام پر از اشک شده و بنشنها هم سوا شده، انگشت به دهان ماندند. ملاباجی فکر کرد با خودش این گاو زرد تو طویله، ننة شهربانو است و او هست که کارها را نشانش میدهد. با حکیمباشی ساخت و پاخت کرد و خودش را به مریضی زد. وقتی پدر شهربانو برگشت و دید ملاباجی مریض شده، رفت سراغ حکیمباشی و او هم گوشت گاو زرد را دوای درد ملاباجی دانست و قرار شد فردا گاوه را بکشند. شهربانو همان شب آمد سراغ دیوه و دیوه گاو زرد را با همزادش عوض کرد و به او گفت، مبادا به گوشتش لب بزنی. استخوانهایش را هم یک گوشه تو طویله بکن زیر خاک. پسر پادشاه هم از عشق ماهپیشانی ناخوش شد و قرار شد صاحب لنگه کفش را پیدا کنند. ملاباجی میخواست دختر خودش را به عقد پسر پادشاه در بیاورد، امّا وقتی گیسسفیدها در جستوجوی ماهپیشانی آمدند، لنگة کفش به پایش نرفت. گیسسفیدها میخواستند بروند که خروسه شروع کرد به خواندن و به آنها گفت که ماهپیشانی در تنور زندانی است و آنها او را پیدا کردند و دیدند که کفش اندازة پایش است. ملاباجی برای شیربهای ماهپیشانی، دو ذرع کرباس آبی، نیم من سیر و نیم من پیاز خواست و شرط کرد شهربانوی خودش را هم باید پسر وزیر بگیرد. ملاباجی لباس گلهگشادی از همان کرباس برای ماهپیشانی دوخت و آش آلوچهای هم با یک من سیر و پیاز، به زور به خوردش داد تا زشت شود، دهانش بوی بد بدهد و شکمروش پیدا کند و پسر پادشاه از او بدش بیاید. شهربانو در بین راه با دیوه دیدار کرد و دیوه هم کارهای ملاّباجی را بیاثر کرد و چیزهای دیگری هم یادش داد تا حسابی پسر پادشاه را شیفتة خودش بکند. وقتی ملاباجی به ماهپیشانی سر زد تا ببیند چه شده، ماهپیشانی گفت، که پسر پادشاه و خانوادهاش کارهای ملاباجی را به فال نیک گرفتهاند. ملاباجی هم همان لباس کرباس و همان غذا را برای شهربانوی زشت خودش دوخت و پخت و او را راهی خانة پسر وزیر کرد. شهربانوی ملاباجی خرابکاری کرد و وزیر و پادشاه هم او را به خانة مادرش پس فرستادند. ماهپیشانی که دلش برای مادرش تنگ شده بود، از دیوه خواست تا مادرش را برگرداند و او هم مادر شهربانو را از جلد گاوه بیرون آورد و مادرش برگشت به حالت اوّل. وقتی که پادشاه و وزیر همه چیز را فهمیدند، پادشاه دستور داد ملاباجی و دخترش را از باروی شهر پرتشان کردند توی خندق (تلخیص نگارنده از داستان ماهپیشانی در شاملو، 1379: 334 ـ 312).
2 ـ ریختشناسی داستان
3 ـ تبیین ریختمندی داستان قهرمان در این داستان، ماهپیشانی است که در بزنگاه داستان (ازدواج با پسر پادشاه)، در برابر دختر ملاباجی قرار میگیرد و ضدّقهرمان، ناخواهری او است. «قهرمان قصّههای پریان آن شخصیتی است که یا مستقیماً از کارهای شرّیر در فاجعة داستان صدمه میبیند (کمبود و فقدانی را احساس میکند) یا موافقت میکند که مصیبت شخص دیگری را التیام بخشد و نیاز او را برآورده سازد.» (پراپ، 1386: 106). ضدّ قهرمان، آن شخصیتی است که با تشبّه به قهرمان، میخواهد بهجای او به کامروایی و خوشبختی برسد (ر.ک: همان. 162). خویشکاری قهرمان و ضدّقهرمان در این داستان، از نوع دوحرکتی است؛ ملاّباجی که گسیلدارنده است، شهربانو نادختریاش را به صحرا میفرستد و او ماهپیشانی بازمیگردد؛ دختر خودش را نیز به صحرا میفرستد، امّا یک دست خری از پیشانیاش بیرون میآید و بازمیگردد. نام هر دوی آنها شهربانوست و هر دو یک جفتخویشکاری متقابل را به نمایش گذاشتهاند:
چنانکه پیداست، ضدّقهرمان از عهدة آزمون برنمیآید (E1 negative) و پاداشی عکس (F1 contrast) دریافت میکند. شخصیت ضدقهرمان، منفعل و پذیراست و این ملاباجی است که در نقش شخصیت شرّیر و شخصیت گسیلدارنده، حرکتهای داستان را به پیش برده است. در داستانها، یکی از شخصیتهای شرور، میتواند نامادری باشد (Hale, 2006: 2/59). شخصیت یاریگر داستان، مادر ماهپیشانی است که به هیئت گاو زردی مسخ شده است. دیو، در آغاز در نقش بخشنده ظاهر میشود، امّا در ادامة داستان، نقش یاریگر را نیز تعهّد میکند. «گاهی یک شخصیت در چندین حوزة عملیات فعّال است؛ برای نمونه، یک حیوان حوزة عملیّاتیاش را با بخشندگی شروع میکند و سپس یاریگر قهرمان میشود» (پراپ، 1386: 163). شاهزاده نیز دیگر شخصیت داستان است. بنابراین، هر هفت شخصیتی که پراپ در نظریّة خود شناسانده است (همان: 143)، در این داستان به چشم میخورد. در توالی خویشکاریهای این داستان در مقایسه با الگوی پراپ، تغییرهایی دیده میشود. خویشکاری امر (2γ)، از الگوی متوالی پراپ پیروی نکرده و جابهجا شده است؛ خویشکاری شرارت (A) در این داستان، مرکّب بوده است؛ یعنی خویشکاری طلسم کردن شرّیر (A11)، خویشکاریهای ناپدید شدن (A7)، کسی را به زور برای ازدواج خواستن (A10) و جایگزینی (A12) را به دنبال داشته و در خود ادغام کرده است؛ خویشکاری راهنمایی شدن قهرمان (G3)، خویشکاری عروسی (W) و خویشکاری التیام مصیبت (K8) نیز در مقایسه با الگوی پراپ جابهجایی داشتهاند. از آنجا که پراپ، جابهجایی خویشکاریها و گاهی اوقات نقض صریح الگوی ریختشناسی خود را در نظریّهاش احتیاط کرده است (پراپ، 1386: 213 ـ 212)، این دیگرگونگیها را باید نوسانهایی روساختی دانست که نظام ترکیبی تازهای را پایهریزی نکردهاند. در مجموع، ساختار داستان ماهپیشانی از الگوی پراپ پیروی کرده و شخصیت یا خویشکاری تازهای افزون بر سیویک خویشکاری پیشنهادی وی در داستان دیده نمیشود.
4 ـ تحلیل ریختها، کهنالگوها و موتیفهای داستان 4 ـ 1 ـ نامادری (ملاباجی): داستان نامادری شرور و نادختری بیپناهش که به رغم خواست نامادری به خوشبختی و کامروایی میرسد، از موتیفهای جهانی قصّههاست. مشابهتهای بینافرهنگی و مطالعات میانمللی قصّههای کودکان، متنهای متوازی برجستهای را شناسانده است (Smith, B. Sutton et al., 1999: 207). عناصر داستان ماهپیشانی، بیگمان داستان مشهور سیندرلا را به یاد میآورد که در آنجا، نیز دختر بینوایی از دست نامادری خود شکنجه میبیند و به کار گماشته میشود. سیندرلا هم، ناخواهری دارد و سرانجام، لنگة کفش او است که نشانهای میشود برای ازدواج با شاهزاده. روایتهای متعدّدی از هر دوی این داستانها در ایران و جهان وجود دارد [2]. 4 ـ 2 ـ قهرمان و ضدّقهرمان و یاریگران: کهنالگوی قهرمان و ضدّ قهرمان را در فرهنگ ایرانی میتوان در منظومة هستیشناسانة نبرد اهورامزدا و اهریمن ریشهیابی کرد. پراپ، نیز بر ریشههای دینی قصّههای کهن تأکید کرده است (ر.ک: پراپ، 1371: 111). «معنای موتیف در قصّه با معنای آیین برابری دارد» (همان. 190). قهرمان، نمونة تقلیلیافتهای از اهورامزدا (به معنی سرور دانا) میباشد که قادر متعال و خالق اعلی و وجودش عین قدرت و دانش اوست. او مظهر نیکی و خوبی و خیر است و بر کائنات فرمان میراند و شش امشاسپندان در ادارة جهان مینوی به او کمک میکنند (ر.ک: یاحقی، 1386: 178). ضدّ قهرمان را نیز میتوان نمودی از اهریمن دانست. اهریمن در فرهنگ اسلامی شیطان[27]، نیروی شر، و در اوستا انگرهمینیوه، به معنای خرد خبیث است. این کلمه، منشأ کلّ بدیها و زشتیهاست. در آیین مزدیسنا، اهورامزدا و اهریمن در مدّت دوازدههزار سال در برابر یکدیگر صفآرایی میکنند. در این صفآرایی و نبرد است که سرانجام، اهریمن شکست میخورد و روز رستاخیز فرامیرسد. در تمام روایات، اهریمن به نابود کردن و تباه ساختن جهان خیر میکوشد و در این راه مانند اهورامزدا که یاورانی دارد، قوایی به او مدد میرسانند که به همة آنها دیو اطلاق میشود؛ از همین روست که پرستندگان او را پرستندگان دیو مینامند (ر.ک: همان. 175). بر پایة آنچه گفته آمد، میتوان شخصیت یاریگر قهرمان را در امشاسپندان و شخصیت یاریگر ضدّقهرمان را در نیروهای اهریمنی الگویابی کرد. 4 ـ 3 ـ خویشکاران زن: به طور کلّی، ادبیّات داستانی را به دو دسته میتوان تقسیم کرد: نخست، ادبیّات داستانیای که قهرمان آن مردان یا زنان دارای منشهای مردانه هستند؛ دوم، ادبیّات داستانیای که قهرمان آن زنان یا مردان دارای منشهای زنانه هستند. در دستة مردانه، رؤیای کسب افتخار است و در دستة زنانه، رؤیای نعمت و برکت (دلاشو، 1386 الف: 72). آنچه در داستان ماهپیشانی به آشکاری و به آسانی دریافت میشود، حضور منفعل، بسیار کمرنگ و فاقد خویشکاری جنس مرد است؛ شخصیتهای مرد داستان، پدر ماهپیشانی، پسر پادشاه، پادشاه، پسر وزیر و وزیر هستند. پدر ماهپیشانی، «مرد چیزمیز داری است و خیلی هم خوب زنداری میکند». پسر پادشاه نیز تنها نقش همسری را ایفا میکند که شخصیت ماهپیشانی بر او سایه انداخته و در محاق شخصیتی قرار گرفته است. دیگر شخصیتهای مرد داستان، نیز نقشی مکمّل و در سایه دارند، زیرا حرکت تازهای ایجاد نمیکنند و تنها، خویشکاریهای دیگر شخصیتهای زن داستان را به انجام میرسانند. این حضور سازندة زنانه در ساختار داستان را باید در عصر مادرسالاری ژرفکاوی کرد. «به اعتقاد الیزابت بادنتر[28]، زن و مرد در آغاز، یعنی پیش از تاریخ، در کار و زندگی، همکار و شریک و مکمّل هم بودند ... و ارزش یکی برابر با ارزش دیگری بود، امّا در عصر نوسنگی زن قدرت بسیار مییابد، زیرا در این دوران، کار زن کشاورزی و مشغلة مرد دامداری است و بنابراین زن به اقتضای کار و اشتغالش، مادر و سرور طبیعت دانسته میشود و کیش پرستش زنایزدان رواج مییابد. ... هر چه هست، دوران، دوران اعزاز و اکرام ارزشهای مردانه نیست و فقدان خدایان نرینة قدرتمند، دال بر همین معنی است» (ستّاری، 1388: 7 ـ 6). افزون بر این، داستان ماهپیشانی پر از نمادهایی است که زنانهاند. این نمادها، چاه، نهر آب سحرآمیز، خروس، پنبه و دوکریسه است. چاهی که خانة دیو است و نهر آبهای سفید و سیاه جادویی آن در اساطیر سایر ملل، نیز نمونههایی مشابه دارد. ماریکا[29] یا مارکا، مادر باکرة مصریان قدیم، توسّط آبـ مادر (رمز آبستنی و باروری و پاکی و تطهیر) و مغاکها و غارهای زیرزمینی که در آنها چشمهسارهای اعجازآمیز جاری است، تمثیل شده است (دلاشو، 1386 ب: 232). خروس که زندانی شدن ماهپیشانی را در تنور آشکار میکند، بستر رسیدن عاشق داستان به معشوقش را فراهم کرده است. «خروس مبیّن قوّۀ حیاتی غرایز است و کاملاً به رموز عشقی مربوط میشود» (همان. 161). دوک ریسندگی و رشتن پنبه از نمادهای دیگری است که با ونوس، الهة عشق، پیوندی تنگاتنگ دارد. «نمودار ونوس (آفرودیت)، زن ایزد عشق دنیوی، مرغ کوچکی به نام "کووکل" بود و بنا به ریشهشناسی واژگان فینیقی، معنای این لغت نخ، بند و ریسمان و با اتّساع معنی، کلاف نخ و گلولۀ پشم و دوک ریسه است» (همان. 185). این نمادهای زنانة داستان، همچنین بر پیوندهای بینامتنی آن با اساطیر کهن مصر و یونان انگشت تأیید مینهد و ماهپیشانی را دختری داستانی میشناساند که در اندیشههای تاریک بشر ریشه دوانیده است. «مرز میان اسطوره و افسانة پهلوانی یا قصّه، نامشخّص و لغزان است» (باستید، 1391: 43). 4 ـ 4 ـ دفن کردن استخوان قربانی: از نکتههای بسیار ژرف این داستان، دستوری است که دیو به قهرمان داستان میدهد تا استخوانهای گاو قربانیشده را دفن کند. این بخش از داستان، هیچ نقشی در حرکتهای داستان ندارد و خویشکاری به شمار نمیرود، امّا موتیفی است که در دیرینشناسی این داستان و بازگشت تاریخی آن، کلیدی است راهگشا. انسان عصر شکار که زیستن خود را در گرو بازماندن گونههای حیوانی میدید، استخوان حیوان شکارشده را در خاک دفن مینمود تا رستاخیز دوبارهای داشته باشد و تبارش نیست و نابود نگردد. «قصّهای هست که در آن حکایت میشود که چگونه دختری استخوانهای گاوی را دفن میکند و بر روی آنها آب میپاشد (آفاناسیف، قصّۀ شمارۀ 10). چنین رسمی و آیینی حقیقتاً وجود داشته است: استخوانهای حیوانات را به دلیلی نه میخوردند و نه دور میانداختند، بلکه دفن میکردند» (پراپ، 1371: 190 ـ 189). «این که شکارگران میکوشیدند تا به هر وسیله جانور کشتهشده را از نو زنده سازند (بخصوص با دفن استخوانهای آن)، تا بار دیگر آن را شکار کنند، در مردمنگاری[30] امری کاملاً شناخته شده است» (همان. 264). دفن کردن استخوانهای شکار، برای آن بوده تا نیروهای اهریمنی بر آن دست نیابند و دودمان شکار را برنیندازند. این موتیف با تغییراتی، وارد آیینهای اجتماعی و مذهبی، نیز شده است. انسان وحشی، میان خود و اجزای بدنش رابطهای بنیادین میبیند و اجزای جداشده از بدنش، مانند مو و ناخن را پنهان میکند تا بدخواهان و جادوگران بر آنها دست نیابند و موجب بیماری و مرگ او نشوند (فریزر، 1387: 262). در وندیداد، دستور داده شده، ناخنهای چیدهشده دفن شوند (ر.ک: دارمستتر، 1384: 243). دین زرتشتی به مؤمنان میگوید، دندان، ناخن و موی خود را پنهان کنند تا به دست جادوگران نیفتد (ر.ک: هدایت، 1381: 25). در آداب و رسوم فولکلور برخی از نواحی ایران، نیز میتوان دفن کردن و پوشاندن استخوان را دید؛ برای نمونه در شهرستان شیروان استان خراسان شمالی، در آیین عقیقه که برای تندرستی و بیگزند ماندن نوزادان بهدنیاآمده، برگزار میشود، استخوانهای حیوان قربانیشده را دفن میکنند. در شهرستان لارستان استان فارس، در گذشته، کودکان استخوان حیوانات را در تنة درخت نخل فرو میکردند و باور داشتند که با این کار خرمای نرسیدة زیادی از نخل فرو میریزد که میتوانند جمع کنند و بخورند. در اینجا هم پنهان کردن استخوان با برکت و بهرهمندی از چیزی که مایة معاش مردم این سرزمین بوده، پیوند داشته است. 4 ـ 5 ـ دیو: کنشگر بسیار مهم این داستان است که از بنمایههای دینی، فرهنگی و اساطیری اقوام هند و اروپایی است. در این داستان، دیو در نقش بخشنده و سپس یاریگر ظاهر شده و از حوزة معنایی و مفهومی شرارت که گویا همزاد همیشگی او است، فاصله گرفته است. دیوها، «موجودات گوناگونی، مانند هارپیها، ارواح خبیث یونانی، راکشاسای هندوان، جنّیهای اعراب، شیاطین والکریهای آلمانی و نظایر آن [دانسته شدهاند] که اینها همه، نماد نیروهای مرگآفرین و آرزوی مرگ در شکلهای گوناگوناند» (سرلو، 1389: 428). این دیگرگونگی را باید در دین و جامعة آریاییهای کهن ریشهیابی کرد. «واژة دیو که در اوستایی، دئو[31] و در هندی باستان دیوا[32] خوانده میشود، اصلاً به معنای خداست. این واژه در قدیم به گروهی از خدایان آریایی اطلاق میشد، ولی پس از ظهور زردشت و معرّفی اهورامزدا، خدایان قدیم، دیوان گمراهکننده و شیطان خوانده شدند. کلمة دیو نزد همة اقوام هند و اروپایی، به جز ایرانیان، هنوز همان معنای اصلی خود را که خدا باشد حفظ کرده است» (یاحقی، 1386: 371). تغییر کردن شیوة زندگی برخی از اقوام آریایی از چادرنشینی به کشاورزی و بهبود اوضاع زندگانی آنان، دیگر آریاییهای کوچنده را به غارت همتایانشان ترغیب نمود. کشمکش میان این دو شیوة زندگی، آریاییهای کشاورز و دهکدهنشین را از قبیلههای مهاجمی که از خدایانشان (دیوها) در شکستن آنان نیرو میخواستند، بیزار کرد و بهتدریج، دیوها نیروهای اهریمنی دانسته شدند و اهوراها خدایان آریاییهای کشاورز به شمار رفتند (ر.ک: معصومی، 1387: 134). بنابراین، خویشکاریهای دیگرسان دیو را در این داستان میتوان تصویری بهیادمانده از آن روزگاران کهن دانست [3]. 4 ـ 6 ـ گاو: مسخ شدن انسان به صورت حیوان یا تناسخ روح انسانی در کالبد حیوانات از دیرینهترین باورهای جادویی و اساطیری بوده است (ر.ک: لوی استروس، 1386: 75). مادر ماهپیشانی، در خمرة هفتم، چهل روز میماند و آنگاه تبدیل به گاو زردرنگی میشود. گاو در اسطورههای ایرانی نمادی سپند و خجسته است؛ نخستین آفریدة اهورامزدا گاو «اَوِک دات» بود؛ همچنین، فریدون، پهلوان فرهمند ایرانی، را گاو «پرمایه» پرورش داد؛ پهلوانی که گرزی گاوسار داشت و نام پدر و نیاکان او با واژة گاو همراه بود (ر.ک: کزّازی، 1371: 21). گویا گاو، کارکردی توتمگونه برای تبار فریدون داشته است. گاو، همچنین نماد برکت و فراوانی است و پدید آمدن گیاهان و حیوانات را به آن بازخواندهاند (ر.ک: یاحقی، 1386: 690). بیگمان، گاو در این داستان، برای ماهپیشانی توتم به شمار میرود، زیرا دیو به او سفارش میکند، از گوشت گاو قربانیشدهای که همزاد مادرش است، نخورد. از ویژگیهای شاخص توتمها، ممنوعیت غذایی آنهاست. این نیروی توتمی، یاریگر ماهپیشانی به سوی خوشبختی است. اعداد هفت و چهل، نیز از موتیفهای بنیادین اساطیر و متون مقدّس و داستانها هستند. عدد هفت در فرهنگهای گوناگون جهان، موتیفی است که با آب و خاک و افلاک در پیوند است؛ مانند هفت آب، هفت آسمان، هفت اختر، هفت گناه بزرگ و ... . قداست هفت در آیین مهر سبب شده است، مدارج رسیدن به کمال در این آیین، همانند تصوّف دورة اسلامی و مذهب اسماعیلی هفت باشد (ر.ک: یاحقی، 1386: 877). چهل، نیز دیگر موتیف ماندگار دینی و اسطورهای است: موسی چهل شبانهروز در کوه مناجات کرد؛ کشتی نوح در چهل سال ساخته شد؛ عیسی چهل روز، روزه گرفت و چهل روز پس از رستاخیزش دیده شده شد؛ طینت آدم در چهل صبح تخمیر شد و چلّهنشینی صوفیانه، چهل طوطی، چهل دختران و ... . عدد چهل هم، نماد کمال و پختگی است (ر.ک: همان. 309 ـ 307). بنابراین، چهل روز ماندن مادر ماهپیشانی، آن هم در هفتمین خمره، درآمدهایی آیینی است برای رسیدن به شایستگی بهرهمندی از نیرویی توتمی و پاسبانی از قهرمان داستان در برابر آفتها و نیروهای اهریمنی. 4 ـ 7 ـ رودخانه: آبها، چشمهها و رودخانهها در روزگاران کهن پرستش میشدهاند و با باروری و بارداری و برکت در ارتباط بودهاند؛ آب، نماد تجدید حیات و ولادت نو بوده است (ر.ک: معصومی، 1388: 95). قهرمان این داستان، در دو مقطع بنیادین که زایشی دیگرگونه را برایش به ارمغان میآورد، آب را پساویده و از آن، نیز عبور کرده است. نخستین بار، هنگامی است که در چاه با دیو دیدار میکند و به هنگام بازگشت، دیو از او میخواهد با آب سفیدی که از نهر میآید، صورت خود را بشوید. «در قصّهها و افسانهها، هر بار که ذکر زیرزمین، مغاره و دخمه، چاه، صندوق، برج و جاهای بسته به میان میآید، ... مقصود مناسک گذر و کمالیابی است» (دلاشو، 1386 ب: 18 ـ 17). ماهی که بر پیشانی دختر میروید، زایش تازهای است که از آب نصیبش میشود و این، هر سه، کهنالگوهای شگفتآور و درهمتافتة این داستان هستند. «از دوران پیش از تاریخ، کلّیت آب ـ ماه ـ زن، مدار انسانی ـ کیهانی باروری به نظر آمده است» (معصومی، 1388: 97). سفیدی آب، نیز صبغهای مینوی و آسمانی دارد. «افلاطون، ادّعا میکرد که در تصویر کردن خدایان، رنگ سفید مناسبترین رنگ است. رنگ سفید، نشانۀ شادی، آرامش، خوشحالی و پیروزی است. نور خورشید و نور وحی در مسیحیت، نیز سفید است» (Ferber, 2007: 234). شخصیت ضدّقهرمان داستان، نیز در همین چاه با دیو دیدار میکند و با زدن آب سیاه بر صورت خود، زایشی شوم را تجربه میکند. «به طور کلَی، رنگ سیاه با بدی، گناه، شیاطین و سوگواری در ارتباط است و از دیرباز در شاهکارهای مذهبی و ادبی جهان (در انجیل و در آثار هومر، سوفکلس، شکسپیر و ...)، چنین دلالتهایی را به همراه داشته است» (Ferber, 2007: 28). مقطع بسیار مهمّ دیگر داستان، لحظة بازگشت قهرمان از عروسی دختر پادشاه است. شاهزادة شیفته، سر در پی او نهاده و وی نیز از بیم نامادری از روی جوی آب میپرد و لنگة کفشش داخل آب میافتد. گذر از آب، از دیگر کهنالگوهای جهانی است که زایشی نوین را به دنبال دارد. «بنیاسرائیل برای رسیدن به ارض موعود از رودخانه گذشتند، یوحنّای تعمیددهنده، عیسی (ع) را در رود اردن تعمید داد، در اساطیر کلاسیک، مردگان باید از رودخانۀ آکرون[33] در دوزخ عبور کنند. عبور از رودخانه، نشاندهندۀ تغییراتی به زبانی نمادین است» (Ibid. 171 _ 172). در این داستان، گذر از جوی آب، ارمغان بنیادین زندگی قهرمان را پیشکش او کرده است: ازدواج با شاهزاده [4].
ج ـ یافتههای پژوهش
نتیجه کاوش در لایههای دیرین قصّههای عامیانه، نکتههایی ارزشمند از تاریخ، فرهنگ و آداب و رسوم مردم هر سرزمینی را بازمینمایاند که بسیاری از آنها بر انسان عصر تکنولوژی پوشیده است. نظریّة ریختشناسی ولادیمیر پراپ در تبیین و تحلیل ساختاری قصّههای عامیانه بسیار سودمند است و پژوهشگر را در تفکیک اجزای قصّه از یکدیگر و آنگاه، بازسازی و شناخت قصّه یاری میکند. ماهپیشانی از قصّههای بسیار کهن ایرانی است که ساختار آن با الگوی پیشنهادی پراپ تطابق زیادی دارد و از نظام مطالعاتی او پیروی کرده است. از آنجا که هدف از ریختشناسی قصّهها رسیدن به زمینههای تاریخی و فرهنگی آنهاست، پس از بررسی موتیفها و کهنالگوهای این داستان، دانسته شد که به عصر پارینهسنگی و نوسنگی بازمیگردد و کهنالگوهایی از دین آریاییهای قدیم، آیین مزدیسنا و سایر ملل جهان را نیز میتوان در آن پیدا کرد. نظریّه پراپ در دنبال کردن زمینههای تاریخی داستان ماهپیشانی، نظریّهای بسنده نیست، زیرا موتیفی فاقد حرکت و خویشکاری در داستان یافت شد (دفن کردن استخوان قربانی)، که مهمترین کارکرد دیرینشناسانه را داشت. شاید در دیرینشناسی ساختار بسیاری از داستانها بر اساس نظریّة پراپ، چنین رویکرد فراساختگرایانهای نیازی آشکار باشد. در داستانهای عامیانه، رویدادهای فاقد بنیان منطقی که ریختشناسان و منتقدان داستان مدرن، آنها را اپیزودهایی زاید در طرح داستانی میدانند، سرنخهایی ارزشمند به شمار میروند، زیرا خاطرات ناخودآگاه جمعی انسان را در ژرفنای خود نهاندهاند و سرشارترین آبشخوری هستند که دانای فولکلور و دانش مردمشناسی مصالح کار خود را از آنها میگیرد. به گمانی نزدیک به یقین میتوان استدلال کرد که قصّههای عامیانه از دستبرد خرد ویرایشگر انسان پس از عصر اسطوره، بیشتر در امان ماندهاند و گذشتۀ تاریک انسان را به او بهتر مینمایانند.
پینوشتها 1. دربارة مکتبهای فولکلورشناسی و روشهای تحلیلی آنان، نیز بنگرید به: (Dorson, 1963: 97؛ مکاریک، 1388: 27 ـ 24). 2. برخی از این روایتها عبارتاند از: کتی لباس چوبی (نروژی)، لنگه کفش بلوری (فرانسهای)، سیندرلا (آلمانی)، واسیلیای زیبا (روسی)، نامادری پلید (کشمیری). امّا نسخهای که امروزه از سیندرلا اغلب به صورت کارتون و کتاب روایت میشود، نسخۀ فرانسوی سیندرلاست که شارل پرو در سال ۱۶۹۷ میلادی روایت کرده است. روایتهای گوناگونی از ماهپیشانی را نیز در این کتابها میتوان دنبال کرد: افسانهها، صبحی مهتدی؛ قصههای ایرانی، سیدابوالقاسم انجوی شیرازی؛ فرهنگ عامیانة سیرجان، مهری مؤیدمحسنی؛ افسانههای اشکوربالا، کاظمسادات اشکوری؛ فسون فسانه، فرزانه سجادپور؛ افسانههای شمال، سیدحسین میرکاظمی؛ چهارده افسانه از افسانههای روستایی ایران، حسین کوهی کرمانی؛ افسانهها و متلهای کردی، علی اشرف درویشیان؛ فرهنگ مردم کرمان، لوریمر، به کوشش دکتر فریدون وهمن؛ نمونههایی از قصههای مردم ایران، افشین نادری؛ افسانههای آذربایجان، صمد بهرنگی و بهروز دهقانی؛ افسانههای لری، داریوش رحمانیان. 3. آیا نمیتوان واژة انگلیسی divine، به معنای الهی را که برآمده از لاتین deus و dīvus و آنها هم به نوبة خود برآمده از deva هندی باستان و daeva اوستایی است (Pokerny, 1959: 323)، با واژة divide و division انگلیسی، به معنی جدا کردن و جداسازی مرتبط دانست و ریشة تاریخی این واژهها را به جدا شدن خدایان اقوام آریایی رساند؟! 4. برخی از واژگان مهمّ اساطیری این گفتار، در زیر گزارش میشود: آکرون: در اساطیر یونان و روم، نام رودخانهای است در عالم اسفل که پیرمردی به نام کارن (Charon) ارواح مردگان را از آن رد میکند (آریانپور، 1377: ذیل Acheron). اوک دات: چنان که از روایات مربوط به آفرینش در ایران کهن برمیآید، پنجمین مرحلة آفرینش در خلقت، عالم حیوانات بود. ... اعتقاد بر این بود که گاوی بهنام اوگدات، تخم تمام چارپایان و حتّی برخی از گیاهان سودمند را با خود دارد. این گاو تنها مخلوق روی زمین و حیوانی بود زیبا و نیرومند که گاهی او را بهصورت گاوی نر و گاهی هم گاو ماده تصویر کردهاند. گیومرث، نیز مانند این گاو از خاک پدید آمد و تا سههزار سال هر دو در آرامش بودند. هنگامی که دیو بدی به گاو نخستین رسید، گاو بهرغم تلاش اهورامزدا بیمار شد و سرانجام چشم از جهان فروبست. روان گاو، ظهور مردی را که حامی حیوانات باشد، از اهورامزدا خواستار شد و او فروهر زردشت را به او نمود (یاحقی، 1386: 691 ـ 690/ذیل گاو). پرمایه (برمایون): نام گاوی است که هنگام زادن فریدون زاده شد و فرانک، مادر فریدون، فرزند را از بیم ضحّاک به نگاهبان برمایون سپرد و فریدون با شیر این گاو پرورده شد و ضحّاک پس از آگاهی از این ماجرا برمایون را کشت (همانجا). ونوس (Venus): ایزدبانوی عشق رومیان که یونانیان آن را آفرودیت (Aphrodite) نامیدهاند. او بانوی گفتوگوی اغواگر با خندههای جذّاب و افسونها و شادیهای عاشقانه شناخته شده است. پرندة محبوب او کبوتر است [ق.س. مرغ کووکل در 4 ـ 3 این پژوهش] که ارّابة او را حمل میکند و گیاهان مخصوصش گل سرخ و مورد است (یاحقّی، 1386: 51 ـ 50/ذیل آفرودیت). یوحنّا: یوحنّای معمدان (John the Baptist)، از پیامبران بنیاسرائیل و پسر زکریّای نبی بود. یحیی بنیاسرائیل را در آب رود اردن غسل میداد. غسل عیسی (ع)، نیز به دست وی انجام گرفت. هرودس، حاکم فلسطین، به تحریک همسرش فرمان قتل وی را صادر کرد (انوری و دیگران: 1387: 2442/ذیل یوحنّای معمدان). [1] folklore [2] Ambroise Morton [3] Maxim Gorkij [4] Jacob & Wilhelm Grim [5] Andrew Lang [6] Johan Gottfried Herder [7] Wiliam Bascom [8] structuralism [9] formalism [10] Veladimir jakovlevic propp [11] Claude Levi Straus [12] morphology [13] Afana´s’ev [14] function [15] Algirdas Julien Greimas [16] Tzvetan Todorov [17] Gérard Genette [18] Alan Dundes [19] motifeme [20] Northrop Frye [21] James Frazer [22] Golden bough [23] prototype [24] collective unconscious [25] depth psychologists [26] theme [27] satan [28] Elisabeth Badinter [29] Marica [30] ethnography [31] daeva [32] deva [33] acheron | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مراجع | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
| |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 3,952 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 1,090 |