تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,647 |
تعداد مقالات | 13,387 |
تعداد مشاهده مقاله | 30,129,759 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,066,213 |
The Nature of “Mosahabah” (=Verbal Collocation) And Its Study in the Holy Quran | ||
Linguistic Research in the Holy Quran | ||
مقاله 8، دوره 5، شماره 2 - شماره پیاپی 10، دی 2016، صفحه 115-138 اصل مقاله (453.94 K) | ||
نوع مقاله: Research Article | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/nrgs.2016.21129 | ||
نویسندگان | ||
Zohreh Akhavan Moghaddam* 1؛ Khezr Paknyyat2 | ||
1-Assistant Professor, University of the Holy Quran Sciences and Theology, Teheran, Iran | ||
2MA Student of the Holy Quran Interpretation, Tehran University, Iran | ||
چکیده | ||
Abstract The so-called “Mosahabah” is the collocation of two words which are often go together and a conceptual relation exists between them as well. In contemporary linguistics, such a category is called “syntagmatic relation”. However, in the works of old scientists such as Sibavayh, Ibn Hosham, Ibn Agheel, Jahez, and Abu-Hilal, some noticeable matters about this issue are found. In this research, we have attempted to explain the history of collocation and the relevant types in terms of uniqueness, word prediction, rules of collocation, its kinds, and importance through a descriptive-analytic method. Moreover, the effect of the environment as well as the evolution of language in the creation and change of collocation has been discussed. Then the collocation types in the Quran will be discussed at two levels: first, at the nominal level containing descriptive, genitive and appositive parts. The last part itself includes the collocation of عکوس and متکاملات. Then at the verbal level, the collocation of verb and noun, verb and حرف جر are discussed which are classified into مختص and غیرمختص. | ||
کلیدواژهها | ||
the miracle of Quran؛ verbal collocation؛ collocation؛ Syntagmatic Relation؛ Register؛ denotation؛ Rhetoric | ||
اصل مقاله | ||
«همـایی لفظی» در واقع تَرجَمَۀ اصطلاحات «الْمُصَاحَبَه، التَّلازُم، الإِقْتِرانُاللَّفْظِی، الرَّصْفُ و النَّظْم، التَّضَام، قُیُودُ التَّوارُد» است که پژوهشگران مُعاصِر عرب از این اصطلاحات در تألیفات و نوشتههای خود استفاده کردهاند؛ ولی چون کاربرد مصاحبه بر دیگر اصطلاحات غلبه دارد، ما در این نوشتار آن را گزینش کردهایم. همایی لفظی از نظریههایی است که علمای مسلمان و نیز زبانشناسانِ عرب و ادیبان از آغاز به آن توجه داشتند و شاهد این مدعا نوشتهها و کتابهای آنهاست که با نام «فقه اللغه» یا «معاجم معانی» شناخته میشوند. همـایی لفظی یکی از پدیدههای شایعِ زبانی است و در زبان عرب امر جدید و شگفتآوری نیست؛ زیرا مصاحبه لفظی در تمام زبانها شایع است. این همـایی ناظر بر «دلالتِ ترکیب الفاظ بر معنای مطلوب» است، نه اینکه بر حوزۀ مفهوم لغوی متوقّف باشد و این بدان معنا نیست که برای رسیدن بهمعنای مطلوبِ ترکیبها به معنی لغوی واژهها نیاز نداریم؛ بلکه معنای لغوی واژهها نقش اساسی و تعیینکننده در رسیدن به مقصود همراهی و تلازم واژهها دارد. همراهی و ملازمت بین واژگان ضوابطی دارد که با آن مرادِ مصاحبه بهدست میآید و مفهوم ترکیبها نزد گوینده و شنونده پیش بینی میشود و فهمیدنی است.
1. «مُصَاحَبَه» در لغت و اصطلاح پیش از هر سخنی لازم است مهمترین واژۀ این نوشتار، در لغت و اصطلاح بررسی شود. 1-1. «مُصَاحَبه» در لغت این واژه از ریشۀ (ص. ح. ب) بهمعنای همراهی، ملازمت و جفتشدن بین دو چیز است. ابن فارس دربارۀ اصلِ مادّه آن مینویسد: «الصَّادُ وَالْحَاءُ وَالْبَاءُ أَصْلٌ وَاحِدٌ یَدُلُّ عَلَى مُقارَنةِ شَىْءٍ ومُقارَبَتِهِ مِن ذَلک الصَّاحِب...» (ابن فارس، بیتا، ج3، ص335) و در لسانالعرب آمده: «وَکُلُّ مَا لازَمَ شَیْئاً فَقَدْ إِسْتَصْحَبَهُ...» (ابن منظور، بیتا، ج1، صص521-520). برخی نیز گفتهاند: واژۀ «صاحِب» بهمعنای ملازم و همراه است، چه انسانى باشد یا حیوانى یا مکانى یا زمانى و فرقى نیست که مُصَاحَبَت و همراهى، جسمانى و با بدن باشد که اصل همین است، یا غیر مادی. واژه مصاحبت در عرف بهکار نمىرود، مگر دربارۀ کسى که همراهى و ملازمت او زیاد باشد» (راغب اصفهانى، 1375ش، ج2، صص376-375). در المعجم الوسیط آمده: «صَاحَبَهُ مُصَاحَبَةً، وصِحَاباً: رافَقَهُ؛ با او دوستی و رفاقت کرد، با او همنشینی کرد. وإِسْتَصْحَبَ الشَّیْءَ لازَمَهُ؛ با آن چیز همراه شد و از آن دست بر نداشت، ملازم آن شد» (انیس، 1386ش، ج1، ص1080).
1-2. «مصاحبه» در اصطلاح مصاحبه بهشکل عام، «آمدن واژهای در ملازمت و همراهی با واژهای دیگر است» (عبدالعزیز،1410ق، ص11). یکی از تعریفهای مقبول برای «مُصَاحَبَه»، گردهمـاییهای معجمی برای دو کلمه یا بیشتر است که غالباً این عادت بر همراهی و تکرارِ وقوعِ آن واژهها به همراه همدیگر و پیوند مفهومی آنها جریان دارد (محمد حلمی هلیل، 2000م، ج28، ص244). به کمک همـایی زبانی معمولاً حوزه و محدوده و معنای هر واژهای شناخته میشود، برای مثال: در زبان عربی گفته میشود: «قَطِیعٌ مِنَ الغَنَمِ: گلهای از گوسفندان» و گفته نمیشود: «قَطِیعٌ مِنَ الطَّیْرِ»؛ بلکه گفته میشود: «سِرْبٌ مِنَ الطَّیرِ: دستهای از پرندگان»؛ همچنین در مرگ شخص میگویند: «تَوَفَّی الرَّجُلُ: مرد جان داد»، ولی «تَوَفَّی الْحِمَارُ» صحیح نیست؛ بلکه بهجای آن «نَفَقَ الْحِمارُ» را بهکار میبرند و نیز گفته نمیشود: «نَفَقَ الرَّجُلُ» یا «نَفَقَ النَّباتُ». کلمه «حَلِیب: شیر دوشیده» همواره همراهِ واژۀ «حامِض: ترشیده» میآید و همراهِ واژه «زَنِخ: گندیده» نمیآید (عبدالعزیز، 1409ق، ص143).
2. «مصاحبه» نزد زبانشناسان متقدّم عرب اگرچه در مباحث زبانشناسی مُعاصِر، بسیار بر موضوع همنشینی واژهها تأکید میشود؛ ولی این بدان معنا نیست که متقدّمان از این مسائل بی اطلاع بوده و بهره نداشتند. نویسنده کتاب «المُصَاحَبَةُ فِی التَّعْبِیرِ اللُّغَوِی» یادآور میشود که لغویون و اُدَباء به همـایی توجه داشتند و شاهد این مدّعا نوشتهها و مصنّفات آنها است که با عنوان «فقه اللُّغه»، «مَعاجِم المَعانی» یا «الفاظ کتابی» شناخته میشود و ادراک و تفحُّص علمی آنها با بهترین شیوه در نوشتههای آنان نمایان است، هر چند که تألیفات خویش را به این اسم نامگذاری نکردهاند (عبد العزیز، 1410ق، ص60). اینک به دیدگاه برخی متقدّمان در این باب میپردازیم.
2-1. جاحظ و همـایی لفظی از عالمانی که به پدیدۀ مصاحبه پی برده و توجه داشته، عَمرو بن بحر «جاحظ» است. وی توجه کرده بود که برخی واژگان در مصاحبت واژگان معینی میآیند و در مصاحبت واژگان دیگری که با آنها هماهنگی و سازگاری ندارند، نمیآیند. جاحظ دربارۀ این همراهی به برخی از آنچه در قرآن کریم آمده است، استدلال میکند و میگوید: «خدای تعالی در قرآن «جُوع: گرسنگی» را جز در موضع عِقاب یا در موضع فقرِ شدید و ناتوانی ظاهری ذکر نکرده و همچنین «مَطَر: باران» درکاربرد قرآنی فقط در موضع انتقام آمده است». وی سپس نمونههایی از واژگانِ مُتلازم در قرآن کریم را ذکر میکند و میگوید: در قرآن معانی و مفاهیمی یافت میشود که گویی از هم جداشدنی نیستند، مانند: «الصَّلاة والزَّکاة، الجُوع والخَوف، الجَنَّة والنّار، الرَّغبَة والرَّهبَة، المُهاجِرینَ والأنصار، الجِنّ والإنس» (جاحظ، 2003م، ج1، ص20).
2-2. سِیبَوَیْه و همـایی لفظی علاوه بر جاحظ که با حس قوی و باریکاندیش خود پدیده همـایی را درک کرده بود، سیبویه نیز نقش همـایی را در درستی جمله از لحاظ دَلالَت، و قراردادن واژهای همراه با واژۀ متناسب و سازگار با خودش، و همچنین پرهیز از کنار همآوردن واژگان ناسازگار باهم، تبیین کرده و این موضوع را در «الکتاب» آنجا که سخنش درباره استقامت و اِحاله از کلام است، با عنوان «الْمُسْتَقِیم الْکِذْب» نامگذاری کرده است. سیبویه کلام را به پنج نوع تقسیم میکند: 1. مستقیمِ حَسَن، مانند: أَتَیْتُکَ أَمْسِ (دیروز نزدِ تو آمدم)، سَآتِیکَ غَداً (فردا نزدِ تو میآیم). 2. مستقیمِ مُحال، مانند: سَآتِیکَ أَمْسِ؛ اگرچه ساختار جمله از لحاظ ترکیبی صحیح است؛ ولی از لحاظ مفهومی حرف مستقبل «سین» واردشده بر فعل که برای آینده بهکار میرود، با «أمس؛ دیروز» هماهنگی ندارد. 3. مستقیمِ کِذْب، مانند: حَمَلْتُ الْجَبَلَ (کوه را حمل کردم)، وشَرِبْتُ مَاءَ الْبَحْرِ (آّب دریا را نوشیدم). 4. مستقیمِ قَبیح: هرگاه لفظ در غیر جایگاه خود بیاید، مانند: قَدْ زَیْداً رَأَیْتُ، وکَیْ زَیْداً یَأْتِیَکَ. دو حرف «قد» و «کَیْ» مختص به فعل هستند و نباید بین آنها و فعل، فاصله باشد. 5. مُحالِ کِذْب، مانند: سَوْفَ أَشْرَبُ مَاءَ البَحْرِ أَمْسِ. جمعشدن زمان آینده و گذشته صحیح نیست؛ بنابراین آمدن «سوف» و «أمس» با هم جایز نیست، همچنین نوشیدن تمام آب دریا ناممکن است. (سیبویه، 2001م، ج1، صص26-25).
2-3. ابوهلال و همـایی لفظی عالم دیگری که نظریۀ اقترانِ لفظی برای او حایز اهمیت است و در تألیفات خویش آن را نمایان کرده، صاحب کتاب «الفُرُوقُ اللُّغَوِیَّة» است. ابوهلال عسکری این کتاب را برای اثباتِ تفاوتِ واژگانِ بهظاهر مترادف و هممعنا نوشت که این امر از خلال منهج و روشی که در تفرقه بین مترادفات وضع کرده بود، بهخوبی مشاهده میشود. برای نمونه در جایی مینویسد: «فَأمَّا مَا یُعْرَفُ ِبهِ الفَرقُ بَینَ هذِهِ المَعَانِی وأَشباهِها فَأَشیاءٌ کَثِیرَةٌ: 1- مِنها اختِلافُ ما یُستَعمَلُ عَلَیهِ اللَّفظانِ اللَّذان یُرادُ الفَرقُ بَینَ مَعنیهِما؛ 2- ومِنها اعتبارُ الحُرُوفِ الَّتِی تُعَدَّی بِها الأفعالُ ...» (عسکری، 1418ق، ص25). ابوهلال بر نمونههای دیگری نیز در تفرقه بین الفاظ مترادف اعتماد کرده است (عسکری، 1418ق، ص26). وی با توجه به دلیل اول و اختلاف آنچه که دو واژه دربارۀ آن بهکار میروند، چنین گفته است که اختلاف عبارات و اسمها موجب اختلاف در معانی و مفاهیم میشود (عسکری، 1418ق، ص22). در نتیجه عبارت، گاهی به قیدهای اختیاری معینی نیازمند و به عبارت دیگری شبیه میشود؛ ولی گزینش الفاظ، باعث تفاوت بین آن دو عبارت در معنی مراد خواهد شد. عسکری این نظریه را در تفرقه بین دو واژه (العلم و المعرفة) آشکار میکند و میگوید: «اینکه زبانشناسان این دو واژه را بهکار میبرند، بر این دلالت میکند که بین آنها، در معنا تفاوت وجود دارد. لفظ «معرفة» تمییز معلوم را از غیر آن افاده میکند؛ ولی لفظ «علم» به تنهایی آن معنا را نمیرساند؛ مگر اینکه با نوع دیگری از تخصیص در ذکرِ معلوم همراه باشد» (عسکری، 1418ق، ص26). ابوهلال سخن زُهرِی را در مصاحبت لفظِ «عارف» و «الله» خطا شمرده، معتقد است که همـایی، واژگان معینی را در هر سیاقی اقتضا میکند، پس ممکن است گفته شود: «زید عارف» ولی صحیح نیست که واژۀ «الله» عزّ و جلّ با واژه «عارف» وصف شود، آنگونه که زهری گفته است (عسکری، 1418ق، ص80). نیز با توجه به امر دوم که ذکر شد باز هم نظریۀ همـایی مشاهده میشود؛ زیرا حروف جری که افعال را متعدّی میکنند، باعث تفاوت در معنای کلمات و عبارات میشوند (عسکری، 1418ق، ص 26). در نتیجه همـایی حرف جر با فعل در معنی و مفهوم اثر میگذارد و ابوهلال در رابطه با این موضوع دو واژۀ «العفو و الغفران» را برای شاهد مثال ذکر کرده است: «فَکَالفَرْقِ بَیْنَ العَفْوِ وَالغُفْرانِ ذلک أَنَّکَ تَقُولُ: عَفَوْتُ عَنْهُ، فَیَقْتَضَی ذلک أَنَّکَ مَحَوْتَ الذَّمَّ َوالعِقابَ عَنْهُ وتَقُولُ غَفَرْتُ لَهُ فَیَقْتَضَی ذلک أَنَّکَ سَتَرْتَ لَهُ ذَنْبَهُ وَلَمْ تَفْضَحْهُ بِهِ» (عسکری، 1418ق، ص26). درجایی دیگر آشکارا به اثر تعدّی در معنی و مفهوم تصریح کرده است و عبارت زیر را برای شاهد مثال میآورد: «هرگاه گفته شود: عفا عنه، اقتضا میکند که چیزی از آن ازاله شود و هرگاه گفته شود: غفر له، اقتضا میکند که چیزی برای آن اثبات شود» (عسکری، 1418ق، ص236).
2-4. ابن هِشام و همـایی لفظی این نحوی بزرگ عرب با توجه به اهداف نحوی، تلازم بین برخی ادوات در جملات عربی و همچنین بین ارکان آنها را ثابت کرده و دربارۀ تلازم بین فعل و فاعل نوشته است: «فعل و فاعل بهمثابۀ کلمه واحدی هستند و سزاوار است که آن دو به همدیگر متصل باشند...» (ابن هشام، 1414ق، ص246). جملۀ مزبور از ابن هشام، بر تصاحُب و اتّصال بین فعل و فاعل تأکید میکند.
2-5. ابن عقیل و همـایی لفظی این نحوی مشهور دربارۀ تلازم حرفِ «فاء» با «أما» میگوید: «أَمّا» حرفِ تفصیل و قائم مقامِ اداتِ شرط و فعل شرط است. بههمین جهت لازم است همیشه بعد از «أَمّا» حرفِ «فاء» جواب شرط بیاید، مانند: «أما زید فمنطلق» (ابن عقیل، 1421ق، ص293)، سپس به شعری از ابن مالک در الفیه استناد کرده است (ابن عقیل، 1421ق، ص293).
3. انواع مصاحبه از حیث انحصار نویسندۀ کتاب «صناعة المعجم الحدیث» تَصاحُب و همراهی بین کلمات در سیاقهای لغوی را به دوگونه تقسیم کرده است: 3-1. همراهی مستقل (تصاحُبِ حُرّ): هنگامی که کلمهای در همراهی کلمات غیر محدودی بیاید و امکان هم داشته باشد که در مواقع زیادی کلمات دیگر بتوانند جایگزین آن شوند، این نوع همراهی ایجاد میشود. برای نمونه کلمۀ «أصفر: زرد» برخلاف ارتباطی که در بعضی مواقع با کلمات معین مانند «رَمل: ماسه»، «لـَیْمون: میوه لیمو»، «وَجه: چهره» و ... دارد، گاهی وصف برای کلمات غیر محدودی است (مختار عمر، 1418ق، ص134).
3-2. همراهی یکنواخت و ضابطهمند (تصاحُبِ مُنتَظِم) آنچنان که از شواهد و فرهنگهای لغت بر میآید هنگامی که همراهی برخی کلمات باهم تکرار شده باشد، تصاحب منتظم محقّق میشود و دراین گونه تصاحُب، امکان جایگزینی جزئی ازآن به جزئی دیگر و همچنین اضافۀ چیزی دیگر بهآن وجود ندارد. ازاین گونه تصاحب در لغت عرب به فراوانی یافت میشود. برای مثال گفته میشود: «السَّلامُ عَلَیْکُم» ولی گفته نمیشود: «اَلْأَمانُ عَلَیْکُم»؛ همچنین دربارۀ «رمضان کریم» گفته نمیشود: «عید کریم»، «رمضان طَیِّب» و «رمضان سعید» (مختارعمر، 1418ق، صص135-134)
4. انواع مصاحبه، (إقتِران) از حیث پیشبینیِ واژهها برخی دیگر از زبانشناسان اقتران یا تصاحُب را به دو گونه دیگر برشمردهاند:
4-1. اقترانِ عادی یا «رَصْفِ اعتیادی» نوعی مصاحبت است که شنونده، عادتاً معنا را از کلام میفهمد؛ یعنی چیدن و درکنار هم قرارگرفتن کلماتی که انسان به آنها عادت کرده است. این نوع، در کلام عادی بهکثرت یافت میشود (برکاوی،1411ق، ص53) و نزدِ شنونده پیشبینی میشود؛ زیرا متکلّمان بر هماهنگی و عرف و توافق دربارۀ معنی و مفهومِ یک لفظ، اعتماد میکنند؛ بنابراین وقتی متکلّم میگوید: «غُصن: شاخه»، مخاطب عادتاً کلمه «شجرة: درخت» را پیشبینی میکند و هنگامی که کلمه «خَرِیر: شُرشُر» را بشنود، کلمه «ماء: آب» منظورش است و هنگامی که «نَهِیق :عرعر» را بشنود کلمه «حِمار» را پیشبینی میکند و...(حسامالدین، 2000م، ص36).
4-2. اِقترانِ غیر عادی یا «رَصْفِ بلیغ» این اقتران تصاحُبی است که برای مخاطب پیشبینی میشود و در اسلوبهای خاص و نیز در برخی کتابهای ذینفع موجود است (برکاوی، 1411ق، ص53). همراهیِ واژهها نزد شنونده عادتاً انتظار نمیرود و در نتیجه شنونده معنا را نمیفهمد؛ زیرا به خصوصیّتِ نص و نوآوری یک نویسنده یا یک شاعر و میزان بلیغبودنِ او مربوط میشود (حسامالدین، 2000م، ص37). همـایی غیر عادی، حالات ویژهای دارد که بهصورت اتفاقی ملاحظه و بهگونهای غیر طبیعی نمایان میشود. اهمیتِ این نوع بیشتر در مسائل ادبی است؛ زیرا از وسایل ادبی مؤثری است که نویسنده یا شاعر بهخاطر آن به سختی و مشقت میافتد، هرچند بیانکردن نصّی کوچک یا بزرگ باشد. برخی از مسائل ممکن نیست با وسایل عادی برای ما روشن شود از این جهت، هنگامی که مطرح میشوند، فهمیدن آنها برای ما مشکل است و نمیتوانیم بهطور مستقیم به تجربۀ ویژهای اعتماد کنیم (عبد العزیز، 1410ق، صص 53-52). بنابراین در رصف بلیغ، عادتاً دو واژهای که با هم سازگاری ندارند نباید کنار هم بیابند، مگر یکی از آنها در غیر معنای اصلی خود (معنای مَجازی) بهکار رود. سِیبَوَیْه به نقش مجاز در قبول چنین جملاتی با نام: «باب استعمال الفعل فی اللفظ لا فی المعنى لاتساعهم فی الکلام، والإیجاز والاختصار» اشاره کرده (سیبویه، 2001م، ج1، ص211) و برای آن نمونههای فراوانی ذکر کرده است، مانند: «أَکَلَتِ الارضُ کذا وکذا»، که واژه «أَکل» تناسبِ مُعجَمی با واژه «أرض» ندارد، پس در حقیقت مراد از آن معنای مجازی است. در نتیجه هرگاه «أکل» به همراه «ارض» بیاید مقصود از آن «أَصَابَ مِنْ خَیْرِهَا: از خیر آن (زمین) بهدست آورد» خواهد بود. وی بیان کرده که این نوع از کلام فراوان است و شمارش پذیر نیست (سیبویه، 2001م، ج1، ص215-214). از لغویان عرب که به نقش مجاز در قبول این نوع رَصف (إقتِران غیر عادی) اشاره کردهاند، ابوهلال عسکری است. او در اکثر نمونهها به اقترانِ غیرِ عادی اشاره کرده و برای مثال چنین آورده است که: «...میگویی: «تَغَطَّیْتُ بِالثِّیابِ: خود را با لباس پوشاندم» و نمیگویی «تَغَشَّیْتُ بِالثِّیابِ: خود را با لباس پوشاندم» و اگر واژه « الغشاء» در موضع «الغطاء» بهکار رود، برای گستردگی و افزایش دامنه است» (عسکری، 1418ق، ص288).
5. ضوابط مصاحبه دانستیم «مصاحبه» اقتران و همـایی واژههاست؛ ولی تحقّق همـایی، به ضابطههایی نیازمند است که در ادامه میآید.
5-1. سازگاری واژهها در همـایی (توافقیّتِ مصاحبه) مقصود از توافقیّت مصاحبه، هماهنگی و سازگاری برخی از کلمات با برخی دیگر است و این توافقیّت و انطباق و سازگاری بر معلومات زبانی ما متّکی است (حسامالدین، 1405ق، ص258). در اینباره محمد هیکل در «مجلۀ عالم الفکر» گوید: قیود نحوی و دَلالی، همـایی را متمایز و مشخص نمیکند؛ بلکه صرفاً ناظر بر قابلیت تجمّع و بهکارگیری و خصوصیت زبانی است (محمد حلمی هلیل، 2000م، ص245). برای نمونه کلمه «شاهِق: بلند، مرتفع» همراه کلمه «رَجُل» توافقیت ندارد؛ بلکه همراه کلمه دیگری مانند «جَبَل» هماهنگی و سازگاری دارد، پس میگوییم: «جَبَلٌ شاهِقٌ: کوه مرتفع و بلند»؛ اما کلمه «طَوِیل» همراه کلمه «رَجُل» توافقیّت دارد، پس میگوییم: «رَجُلٌ طَوِیلٌ» (حسامالدین،2000م، ج1، ص37).
5-2. حوزه و محدودۀ همـایی (مَدَی الْمُصاحبه) منظور از محدودۀ مصاحبه آن است که کلمۀ منظور در چه سطح و چه اندازه با کلمات دیگر هماهنگ و سازگار میشود و در خلال کلمات دیگر میآید و آیا آمدن کلمۀ منظور در خلال کلمات دیگر زیاد دیده میشود یا متوسط و یا کم (عبد العزیز،1410ق، ص27). ازاین لحاظ هرکلمهای میانگین خاصی دارد که در مصاحبت با کلمات دیگر میآید و این مصاحبت و ملازمت در خلال کلمات دیگر متفاوت است (عبدالعزیز، 1409ق، ص142). ممکن است کلمات از لحاظ میانگینِ مصاحبت با کلمات دیگر به صورتهای زیر بیایند:
5-2-1. کلمات دارای میانگین کبیر کلمه یا کلماتی است که حوزۀ مصاحبت و ملازمت آنها با کلمات دیگر زیاد است و دایرۀ هماهنگی برخی کلمات با برخی دیگر وسعت بیشتری دارد و در ترکیبهای مختلف بهکار میرود (حسامالدین، 1405ق، ص258). نمونة کلماتی که میانگین کبیر دارند، واژة «اهل» است که به واژههای مختلفی اضافه میشود و میتوان گفت: «أهل البیت»، «اهل الکهف»، «اهل العدل»، «اهل التوحید» و...(عبدالعزیز، 1409ق، ص143) و همچنین کلمه «جَیِّد» ممکن است همراه هر کلمهای بهکار برده شود (عبدالعزیز، 1410ق، ص42).
5-2-2. کلمات دارای میانگین ضعیف این نوع میانگین، آمدن قیدها را بهصورت قاطع بر کلمهای که با آن مقترن است واجب میکند (صالح حسنین، 2005م، ص82). مانند کلمه «أشْقَرّ: بسیار سرخ و متمایل به زرد بودن»، که فقط با واژه «بنت» همراه میشود و میگوییم: «أَلْبِنْتُ شَقْراءُ»؛ ولی نمیتوان گفت: «الفُسْتانُ أَشْقَرُّ» یا «الْوَلَدُ أَشْقَرُّ» (صالح حسنین، 2005م، ص82). یا مانند وصفِ فاسدشدن که برای هر نوع خوراک، صفت خاصی مقرون میشود. از این رو میگوییم: «لَحمٌ فاسِدٌ: گوشت خراب و فاسد»، «لَبَنٌ حامِضٌ: شیرِ تُرشیده» و «بَیْضٌ مُمَشَّشٌ: تخم مرغ گندیده» و گفته نمیشود: «لَحْمٌ حامِضٌ» یا «لَبَنٌ مُمَشَّش» (عبدالعزیز، 1409ق، ص143). صوت حیوانات نیز از واژههایی است که میانگین ضعیف دارد و اختصاصی هستند؛ مثلاً گفته میشود: «زَأَرَ الْأَسَدُ: شیر غرّش کرد»، «عَوَی الذِّئْبُ: گرگ زوزه کشید»، «نَبَحَ الْکَلْبُ: سگ پارس کرد»، «ماءَتِ القِطَّةُ: گربه میومیو کرد» و«نَهَقَ الْحِمارُ: الاغ عرعر کرد» و... کافی است که گفته شود «زَأرَ» پس با این کلمه، «الأسد» شناخته میشود یا گفته شود «نَبَحَ» که با آن، «کلب» شناخته میشود (عبدالعزیز، 2005م، ص143).
5-2-3. کلمات دارای میانگین متوسط یعنی کلماتی که از لحاظ حوزۀ مقارنت و هماهنگی در حدِّ متوسط قرار دارند، مانند فعل «مَاتَ» که اِقتران و همراهی را با کلمات «انسان»، «نبات» و «حیوان» میپذیرد (عبدالعزیز، 2005م، ص82)؛ لذا میتوان گفت: «ماتَ الْحِمارُ» و «ماتَتِ الزَّهْرَةُ: گُل از بین رفت» (حسامالدین، 1405ق، ص258) و اما اقتران و همراهی را با جَمادات نمیپذیرد. در نتیجه گفته نمیشود: «ماتَ المَنْزِلُ» یا «ماتَ الکُرْسِی» (صالح حسنین، 2005م، ص83).
5-3. بَسامَدِ همـایی (تواتریتِ مصاحبه) همـاییهای زبانی نوعی از تواترِ متلازم برای بعضی از کلمات است که امکان تغییر و تبدیل در آن ممکن نیست. لازم به ذکر است که دربارۀ آن، رابطۀ قواعد زبانی موجود نیست و تنها به اتّفاقِ متکلمینِ زبان واصطلاحات آنها بستگی دارد. این نوع از تواترِ متلازم بین واژگان، در همۀ زبانها شناخته شده است (حسامالدین، 2000م، ص37). نمونه آن در زبان عربی بوفور یافت میشود، مانند: «طَافَ حَوْلَ الْکَعْبَةِ» و «سَعَی بَیْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ» (حسامالدین، 2000م، ص37). چنانچه میبینید فعل «طاف» همیشه با کعبه و فعل «سعی» همواره با صفا و مروه میآید و این همـایی، طبقِ قاعده خاصی نیست.
6. ساختارها و صورتهای «مصاحبه» همانطور که معلوم شد مصاحبه بهمعنای «تَتابُعِ دو کلمه» است (صالح حسنین، 2005م، ص81)، یعنی دو کلمه بهصورت پی درپی بیایند و غالباً تناسب و هماهنگی بین آن دوکلمه برقرار باشد. این تتابع و پی در پی آمدن بهصورتهای ذیل میتواند باشد (عبد العزیز، 1410ق، ص88):
6-1. صفت و موصوف مانند: «القُوَی الْعَامِلَة: نیروی فعّال» و «الحَرْبُ البَارِدَة: جنگ سرد» (عوضحیدر، 1419ق، ص163).
6-2. مضاف و مضافالیه مانند: «صَدیقُ السُّوءِ: دوست شرور» و «أهْل الذِّکْرِ: دانایان».
6-3. معطوف و معطوف علیه مانند: «السَّماءُ والأرض»، «یُحْیِی و یُمِیتُ».
6-4. فعل و فاعل مانند: «نَبَحَ الْکَلْبُ»، «مَاءَتِ الْقِطَّةُ».
6-5. فعل و مفعول مانند: «تَشُنُّ سُلْطَاتُ الْإحْتِلالِ حَمْلَةَ إعْتِقالاتٍ: قدرتهای اشغالگر از هر سو حملاتِ دستگیری را آغاز کردند».
6-6. فعل و متعلقش مانند: «تَمْشِی عَلَی إِسْتِحْیَاءٍ» (قصص:25)؛ با حالت شرم و حیا گام برمىداشت.
6-7. تضاد (عُکُوس) مانند: الشرق و الغرب، الکثیر و القلیل، الاعمی و البصیر، الغنی و الفقیر. 6-8. مترادفات الفاظی که در دَلالت، متقارب و به هم نزدیک هستند، مانند: المستقر و المقام، البث و الحزن، یَحفَظُ و یَرعَی.
6-9. مکمّلها (مُتَکامِلات) مانند: السَّماء والأرض، الحَیَوان والنَّبات، الحَدِید والنَّار، الحاضِر والمُستَقبَل، الوَرَقَة والقلم (عبد العزیز، 1410ق، ص88).
7. نیاز به «مصاحبه» در الفاظ مبـهم با تأمّل در ویژگی الفاظ درمییابیم که هرگاه معنای واژه در ابهام فرو رفت، آن زمان احتیاج به واژهای خواهد داشت تا در مصاحبت آن بیاید و دلالتش را روشن کند؛ بنابراین واژگان مبهم، نیاز ضروری به الفاظ دیگر دارند تا مُلازِم آنها شوند و در اثر این همـایی ابهامشان بر طرف شود، مانند واژة «مُعَدَّل»، که معنایش آشکار نمیشود جز در مصاحبت با واژگان دیگر. براین اساس گفته میشود: «مُعَدَّلُ التَّضَخُّمِ فی البِلادِ: میانگین تَوَرُّم در کشورها»، «مُعَدَّلُ التَّنْمِیَةِ یَزدادُ فی البِلادِ: میانگین رشد در کشورها بالا رفت»، و «مُعَدَّلُ الأعمارِ فی إسرائیل یَصِلُ 9/78 عاماً: میانگین عُمر در إسرائیل به 9/78 سال رسید» و «مُعَدَّلُ البِطالةِ إرتَفَعَ فی الآوِنَة الأخِیرةِ: میانگین بیکاری در مدتهای اخیر بالا رفت». نمونۀ دیگر، دَلالتِ واژه «مَشرُوع» است که با واژههای دیگر روشن میشود: «مَشرُوعٌ تِجارِیٌّ: پروژه بازرگانی» و «مَشرُوعٌ إستِثمارِیٌّ: پروژه سرمایهگذاری». نیز درباره بهکارگیری واژه «عَمَلِیَّة»، باید گفت: «عَمَلِیَّةٌ جَراحِیَّة: عملِ جراحی» و «عَمَلِیَّةٌ فِدائِیَّةٌ: عملیات جانفدایی». یا دربارۀ واژه «حَملَة» گفته میشود: «حَمْلَةُ التَّوعِیَّةِ الدِّینِیَّةِ بِوَزارةِ الأوقاف: تبلیغات بیداری اسلامی سازمان اوقاف»، و «الحَمْلَةُ القَومِیَّةُ ضِدُّ شَلَلِ الْأَطْفالِ: نهضتِ ملّی مبارزه با فلج اطفال» و «الحَمْلَةُ الفَرَنسِیۀُ عَلی مصر: تهاجم فرانسه به مصر». نیز در واژه «یوم» گفته میشود: یوم الجُمُعة، یوم العید، یوم القیامة، یوم البعث و... خلاصه اینکه در رفع ابهام الفاظ و غُمُوض و پیچیدگیهایی که در این نوع از کلمات رایج است، همـایی نقش محوری و مهم را ایفا میکند.
8. اهمیت مصاحبه در بحث از اهمیت مصاحبه بیشتر از سایر جوانب، نقش همـایی در تحدید و تعیین دَلالَتِ کلمات ظاهر میشود. برای مثال واژه «أهل» بهمعنای «أُسْرَةُ الرَّجُلِ أَوْ قَرابَتِهِ: خانوادۀ مرد یا نزدیکان او» است؛ ولی همین واژه از طریق هماییهای لفظی، دلالتهای دیگری را کسب میکند (حسامالدین، 2000م، ج1، ص36). گاه واژه «أهل» با واژه «بیت» اِقتران و همراهی پیدا میکند و از «أهل البیت» نتیجه دیگری حاصل میشود و بر چیز دیگری دَلالَت میکند وآن قَرابت و خویشاوندی پیامبر(ص) است. گاه واژه «أهل» با کلمه «الکتاب» مقترن و همراه میشود و میگوییم «أهل الکتاب». در نتیجه دلالت جدیدی را بهدست میآورد و آن «یهود و نصاری» هستند. گاه با کلمه «مدینه» مصاحبت میکند، و میگوییم: «أهل المدینة» که دلالت دیگری کسب کرده و مقصود از آن ساکنان مدینه پیامبر(ص) است. به نمونه دیگری توجه کنید؛ کلمه «الکُرسِی» با مصاحبتهای مختلف، دَلالتهای متعدّدی پیدا میکند و از دلالتِ معروف خود خارج میشود. دلالت معروف و اولیه، همان چیزی است که روی آن مینشینند؛ اما با واژههای همنشین، معانی متفاوتی مییابد که در جملات زیر دیده میشود: «قَبِلَ صَدِیقِی کُرْسِیّاً جامِعِیّاً: دوستم یک مَنصِب دانشگاهی پذیرفت»، «أصبَحَ صَدِیقِی أُسْتاذَ کُرسِیّ: دوستم صاحب مدرکِ دانشگاهی شد» و «حَکَمَتِ المَحکَمَةُ عَلَی المُتَّهَمِ بِالکُرسِیِّ الکَهرَبائِیّ: دادگاه متهم را به صندلی الکتریکی محکوم کرد». «کرسی» در مثال اول بهمعنای مقام و پست دانشگاهی، درمثال دوم بهمعنای مدرک دانشگاهی، و در مثال سوم بهمعنای ابزاری برای اعدامکردن است (صالح حسنین، 2005م، صص 82-81). با توجه به نمونههای مذکور، اهمیت همـایی در تحدید و تشخیص دَلالَت و مفهوم آشکار شد و شکّی نیست که در تشخیص و تعیین معنای کلمات، همـایی نقش بسزایی دارد (بَرْکاوِی، 1411ق، ص53). بر اساس آنچه گفته شد، تأکید میکنیم که هرگاه متکلّم، قواعد گزینش بین کلمات را مراعات نکند، انحرافات دَلالی از آن حاصل میشود. برای نمونه اگر بگوییم: «الماءُ هَشٌّ: آبِ شُل»، همـایی «ماء» با «هَشّ» خارج از قانون همـایی زبانی است و منجر به تباهی معنا میشود، همچنین هرگاه از عبارت «تَجَوَّلَتِ الزَّهْرَةُ فِی الصَّحْراءِ: گُل در صحرا گشتزنی کرد» معنای مجازی قصد نشود، موجب انحراف در دلالت خواهد بود (صالح حسنین، 2005م، ص117). برای برقراری مُلازمت و همراهی صحیح بین دو واژه چارهای نیست، جز اینکه به تناسب و سازگاری آن دو توجه شود. در دو جمله «أرکَبَ الکَلبُ: سگ سواری داد» و «أرکَبَ الفَرَسُ: اسب سواری داد» دقت کنید که از لحاظِ نحوی سالم هستند؛ ولی جمله اول بهسببِ فسادِ تلازُم بین سگ و عمل سواری صحیح نیست؛ چون عمل سواری، با اسب ملازمت دارد نه با سگ (عبدالعزیز، 1410ق، ص44). نتیجه بحث آنکه همـایی و «مصاحبه»، در تمییزدادن بین مفاهیم کمک شایانی میکند و با آن میتوان واژگان هماهنگ و سازگار با هم و همچنین واژگان ناهماهنگ و ناسازگار را مشخّص و معیَّن کرد.
9. اثر محیط در پیدایش مصاحبات زبان از عوامل و اسباب پیرامون که از نزدیک با انسان و محیط زندگیاش ارتباط دارد، تأثیر میپذیرد و جامعۀ بشری این حقیقت را آشکار میسازد (سامرایی، 1987م، ص169). محیط، تأثیر مهم و توجهبرانگیزی در پیدایش مصاحبات بین واژگان دارد که در اصل، محصول عادت و ویژگی زبان است و به نوع معین و خاصی از ترکیبها ارتباط ندارد (عبدالعزیز،1410ق، ص44). این عادت زبانی به توافق یا اتفاق نظر جماعتی دربارۀ معنی و مفهوم لفظی، نزد گویندگان یک زبان بر میگردد (حسامالدین، 2000م، ج1، صص37-36)؛ بههمین دلیل ما برخی مصاحبات را مییابیم که در محیط معینی شایع است و در محیط دیگر شایع نیست. مثلاً در مصر گفته میشود: «عَیْش و مِلْح: نان و نمک» و در عربستان گفته میشود: «تَمْر و لَبَن: خرما و ماست» (عبدالعزیز،1410ق، ص52). اگر به کتاب «ثمار القلوب» ثعالبی مراجعه کنیم، بخشهای بزرگی از مصاحبات را مییابیم که به محیط بر میگردند. ثعالبی در باب 44 برخی از مصاحبات را ذکر میکند که محیط طبیعی آنها را ایجاد کرده است، مانند: «دار الندوة، دارسفیان، دار البطیخ، حصن تیماء، کعبة نجران، قصر غمدان، قبة أزدشیر، إیوان کسری، أهرام مصر، منارة الإسکندریة، مسجد دمشق» (ثعالبی، 1985م، ص518). همچنین در باب 45 مثالهای دیگری از این نوع مصاحبات آورده است: «خَراج مصر، کَتَّان مصر، تُفَّاح الشَّام، زَیْت الشَّام، عُود الهند، سُیُوف الهند» (ثعالبی، 1985م، ص530). ملاحظه میکنیم که فرهنگِ زبانی جامعه، جزئی از محیط بهشمار میآید و تأثیر بسزایی در پیدایش و ساختار متلازمات بین واژگان دارد. دکتر کریم زکی در کتاب «التعبیر الإصطلاحی» دربارۀ نقش فرهنگ جامعه در پیدایش مصاحبات بین الفاظ مینویسد: «فرهنگ جامعه در اعتقادات، عادات، سنتها و افکار متکلمان یک زبان و همچنین شرایط و تجربههای زندگی که بر آنها میگذرد، ظاهر میشود» (حسامالدین، 1405ق، ص119). برخی از مصاحبات بین واژگان که نقشِ محیط در ایجاد آنها آشکار میشود، به فرهنگ دینی بر میگردد، مانند: «الْحَجّ و الْعُمْرَة، الصَّفا و المَرْوَة، الْإِسْراء و المعراج، الوُضُوء و الصَّلاة، الآخِرة و الأُولَی، الظَّاهِر و الْباطِن، وَفْد الله، خَضْراء الدَّمَن، الْبَیْت الْحَرام، بَیْت اللهِ» (حسامالدین، 1405ق، صص264-263). ابن اثیر گفته است که: گاهی برخی از تعبیرات را افراد خاصی به وجود آوردهاند که ممکن است این تعبیرات را قبلاً کسی نشنیده و بهکار نبرده باشد. او در این زمینه مینویسد: «هر یک از شاعران و سخنوران چیزی را به خود اختصاص دادهاند که آن را از توسّعاتِ مَجازی اختراع کردهاند». وی در تأیید این دیدگاه خود به سخن امرؤالقیس استناد میکند و مینویسد: «امرؤ القیس چیزی را اختراع کرد که قبل از او بهکار نمیرفت، اولین کسی است که (فَرَس: اسب) را با (قَیْدُ الْأَوَابِدِ) همراه کرد؛ درحالی که هیچ کس پیش از او این تعبیر را نشنیده بود» (ابن اثیر، 1411ق، ص38). آنچه سخنان ابن اثیر را تأیید میکند این است که رسول خدا(ص) تعبیراتی را ایجاد کرده که عرب قبل از او، به آن تعبیرات، سخن نگفته است. سیوطی برخی از آنها را که پیامبر فرموده و قبل از ایشان از کسی شنیده نشده، آورده است، مانند: «مَاتَ حَتْفَ أَنْفِهِ: به مرگِ طبیعی مُرد»، «الآنَ حَمِیَ الْوَطِیسُ: اکنون امر جنگیدن شدت گرفت»، «أَلْحَرْبُ خُدْعَةٌ: جنگ نیرنگ و فریب است»، «إیّاکُمْ وخَضْرَاءَ الدِّمَنِ: بپرهیزید از ازدواج با زنان زیبارویی که در میان خانوادههای ناپسند، نشو و نما یافتهاند»، «لا یُلْدَغُ الْمُؤْمِنُ مِن جُحْرٍ مَرَّتَیْنِ: انسان مؤمن از یک سوراخ دوبار گزیده نمیشود» و... (سیوطی، 1400ق، ج1، ص302)؛ بنابراین میتوان نتیجه گرفت که بسیاری از اسلوبهای زبان و ترکیبهای آن به بهکارگیری افراد سرشناس برمیگردد، که مردم از آنها تقلید میکنند و با بهکاربردن آن تعابیر، رایج میشوند و این از نوع تأثیر متقابل بین فرد و زبان است.
10. مصاحبه و تَطَوُّرِ زبانی پدیدۀ تطوّر زبانی دَلالتِ آشکاری دارد بر اینکه زبان موجودی زنده است و از عوامل و پدیدههای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی که پیرامونش وجود دارد، تأثیر میپذیرد (بشر، 1987م، ص 170). پژوهشگر مُعاصِر دیگری معتقد است تطوّر زبانی پدیدهای طبیعی و امری حتمی است که لازم است بدان اعتراف شود» (أنیس، 1980م، ص123). از بهترین دلایل بر تطوّر و تحوّل زبانی، چیزی است که برای زبان عربی بعد از نزول قرآن کریم رخ داده و بهطور وسیعی بر تطوّر زبان جاهلی در دلالت الفاظ و ترکیبها کمک کرده است. درکتاب «فی التطوّر اللغوی» تأکید شده که نزول قرآن حایل و جداکننده دو دورهای بود که زبان در آنها میزیسته است؛ زیرا [زبان] در انتقالش از دورۀ اول [قبل از نزول] به دورۀ دوم [بعد از نزول] دچار عمیقترین تغییرات بنیادی و اساسی شد (شاهین، 1405ق، ص12). در نتیجه زبانهای زندۀ دنیا از آغاز خلقت انسان، بهصورتی که امروزه هستند، نبودهاند؛ بلکه بر اثر گذر زمان و تأثیرپذیرفتن از عواملِ محیطیِ پیرامونشان، دچار تحوّل شده و تکامل یافتهاند. زبان از تمدن یک ملت، اشعار و سخنان، آداب و رسوم، عقاید، گرایشها، درجه فرهنگی، شیوه نگرش به زندگی، اوضاع و احوال محیط جغرافیایی و امور اجتماعی عامه مردم بسیار تأثیر میپذیرد... و هر نوع تغییر و تحولی که در یکی از این جوانب روی دهد، بدون شک بر تطوّر و تحوّل زبان تأثیر خواهد گذاشت (وافی، 1997م، ص257). تحت تأثیر تمدّن جدید و تحوّلات اجتماعی ملاحظه میکنیم که پدیده همـایی بین واژگان دچار تغییر و تحوّل میشود؛ زیرا شرایطِ محیطی اثر فعّالی در پیدایش و ساختار بخشهای بزرگی از مصاحبات دارد. ابراهیم انیس در این زمینه میگوید: بسیاری از مصاحبات را مییابیم که در عصر حاضر بهکار نمیروند و مطابق با از بینرفتن محیطی که در آن پدید آمدهاند، متروک گشتهاند، مانند: «لطم المنتقش، سیر السوانى، حمام منجاب، سوق العروس، مندیل عبدة، عین بشار». وی پس از ذکرکردن بخش زیادی از این نوع مصاحبات نتیجهگیری میکند که این همـاییها با از بین رفتن محیطشان از بین رفتهاند و از احدی شنیده نشده است که آنها را در زبان جدید بهکار گیرد» (أنیس، 1980م، ص147). در حال حاضر نیز همـاییهای لغوی جدیدی را مییابیم که بین برخی واژگان بهخاطر پاسخگویی به ضروریّات و نیازهای عصر جدید و شرایط محیط اجتماعی امروزی به وجود آمدهاند. برخی کتب و مجلههای عربی، همـاییهای زبانی جدیدی را که در اثر شرایط محیطی و رویدادها پدید آمدهاند، ثبت کردهاند که برای تبیین بیشتر موضوع برخی از آن همـاییها را ذکر میکنیم: «عَمَلِیّة إرهابیّة: عملیات تروریستی»، «ضربة جَزاء: پنالتی»، «تَکرِیرُ البِترُول: پالایش نفت»، «حَقلُ غاز: میدان گازی»، «مُعارِک النَّهضَة: مارک رنسانس»، «عَمَلیّة انتحاریّة: عملیات خودکشی»، «التّفجیرات الإرهابِیّة: انفجارهای تروریستی»، «الوَعی القومیّ: آگاهی ملی»، «الرَّغبَةُ المُلِحَّة: میل شدید»، «مَسرَع السیاسة: میدان سیاسی» (کُرد، 2003م، ص138)، «سَکتَةٌ دِمَاغِیَّة: سکته مغزی»، «جُیُوبُ المُقاومة: پایگاههای مقاومت در سرزمینهای اشغالی دشمن»، «حَربُ الشَّوارِع: درگیریهای خیابانی»، «الأسلحة الذکیة: سلاحهای هوشمند» (داود، 2003م، ص138). با توجه به آنچه گفته شد، میتوان نتیجه گرفت که پدیده همـایی زبانی همچون دیگر پدیدههای زبانی مطابق با تغییر و تحوّلات محیطی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و ... دچار تغییر و تحوّل میشود.
11. انواع همـایی لفظی در قرآن کریم همـایی لفظی در قرآن کریم در دو سطح بررسی میشود: مصاحبت و همـایی لفظی در سطحِ اُسْلُوبِ اسمی و مصاحبت در سطحِ اسلوبِ فعلی. هر کدام از این دو خود فروعاتی دارند که به ترتیب بررسی میشوند.
11-1. همـایی لفظی در سطحِ اسلوبِ اسمی آنگاه که دو اسم در کنار هم قرار گیرند سه حالت ممکن است: موصوف و صفت، مضاف و مضافالیه و معطوف و معطوف علیه. اینک هر سه نوع مصاحبت لفظی مذکور همراه با نمونه میآیند.
11-1-1. همـایی لفظی بین موصوف و صفت یکی از بارزترین صورتهای مصاحبه لفظی، همـایی بین صفت و موصوف است که حوزۀ تلازم بین واژگان را آشکار میسازد. در این نوع مصاحبه، واژگان با کلمات معینی توصیف میشوند و رابطۀ بین دو کلمه ملازم، مستحکم میشود در نتیجۀ این تلازم، تعبیر اصطلاحی ایجاد میشود. در اینجا یک نمونه از واژگان قرآنی که بین آنها مصاحبه لفظی از طریق صفت وموصوف برقرار است انتخاب، و تلازم بین آن مصاحبات بررسی میشود. همچنین به اثر آن مصاحبات در مشخص و معینکردن دلالت آنها در قرآن کریم اشاره میشود و در پایان نمونههای دیگری از این نوع همـاییهای لفظی میآید.
11-1-1-1. مصاحبه لفظی در ترکیبِ وصفیِ «أَجَل مُّسَمًّى» این دو لفظ متلازم 21 بار در قرآن کریم در سیاقهای مختلف آمده است که بر حوزۀ تلازم بین آنها در بهکارگیری قرآنی دلالت میکند. قبل از اینکه به دَلالَت قرآنیِ این ترکیب وصفی بپردازیم، دلالتِ لغوی هر یک از دو واژه را جداگانه بررسی میکنیم. الف) «أَجَل» و «مُّسَمًّى» در لغت: لغتشناسان در معنای «وقت، زمان» برای «أَجَل» همداستانند؛ لکن نویسنده لسانالعرب آن را «زمان مرگ» و یا «زمان سررسیدِ قرض» دانسته است (ابن منظور، بیتا، ج11، ص11) و راغب آن را مدّت تعیینشده براى هر چیزى میداند (راغب اصفهانى، 1375ش، ج1، ص152). صاحب قاموس آن را مدّت شىء و آخر مدت معنا کرده است (فیروز آبادى، 1415ق، ج3، ص447). طبق این دیدگاه، اجل دو معنى دارد، مدّت معین و آخر مدّت؛ اما ماده واژه «مسمّی» عبارت است از: «السین و المیم و الواو» که اصلِ آن بر عُلُوّ و برتریجویی دلالت میکند (ابن فارس، بی تا، ج3، ص98)؛ لذا «أَسْمَى الشَّیْءَ» مُعادل «رَفَعَهُ وَ أَعْلاهُ؛ آن چیز را بالا برد» است. «مسمّی» اسم مفعول از این ریشه در باب تفعیل و بهمعنای «تعیین شده» است (انیس،1386ش، ج1، صص966-965). ب) «أَجَل مُّسَمًّى» در قرآن کریم: بعد از اینکه دَلالتِ مُعجَمِی هر یک از واژگان آشکار شد، بهساحت قرآن میرویم و درمییابیم که مصاحبه بین آن دو کلمه در سیاق قرآنی تکرار شده است، و در دلالتِ کلمه «أجل» اثر دارد. معنی «أجل مسمّی» در قرآن کریم حول معانی متعددی میچرخد؛ زیرا سیاق این ترکیب، گاه ایجاد و خلقت، یا خداوند متعال، یا آفرینش انسان است (آلوسی، 1415ق، ج4، ص83). در باب اولین معنا، خداوند متعال میفرمایند: «هُوَ الَّذِى خَلَقَکُم مِّن طِینٍ ثُمَّ قَضىَ أَجَلًا وَأَجَلٌ مُّسَمًّى عِندَهُ ثُمَّ أَنتُمْ تَمْتُونَ» (انعام:2)؛ اوست که شما را از گِلى مخصوص آفرید، سپس براى عمر شما مدتى مقرّر کرد، و اجل حتمى و ثابت نزد اوست، [شگفتا! که] باز شما [با این همه دلایل آشکار در یکتایى و ربوبیّت و خالقیّت او] شک مىکنید. صاحب تفسیر کشّاف «أجل مُسَمًی» را در آیه به «زمان معیّن قیامت» تفسیر کرده (زمخشری، 1389ش، ج2، ص8) و به این معنی در بسیاری از آیات قرآن کریم تکرار شده است (رعد/2، طه/129، عنکبوت/53، روم/8، لقمان/29، فاطر/13 و 45، زمر/5، شوری/14، احقاف/3). زمخشری نیز با توجه به همـایی واژه «أجل» با واژه «مُسَمّی»، به «قیامت» اشاره میکند و تصریح میکند که اگر چه جمله باید با مبتدا آغاز شود؛ ولی درصورتی که مبتدا نکره و خبر ظرف باشد، حتماً باید خبر مقدّم شود؛ ولی در عبارتِ «وَأَجَلٌ مُّسَمًّى عِندَهُ» خبرِ ظرف، مقدّم نشده است. علتش آن است که «أَجَل» به صفت، اختصاص یافته، و به معرفه نزدیک شده است (زمخشری، 1389ش، ج2، ص9). از تعلیل زمخشری میتوان این معنا را برداشت کرد که واژه «مسمی» بهسبب «مصاحبت» نزدیک است که کلمه «أجل» را از چارچوب نکره به چارچوب معرفه خارج کند و در دلالت کلمه اثر کند، خصوصاً اگر به تکرار این صفت با کلمه «أجل» در قرآن کریم توجه کنیم. دومین معنای عبارت «أجل مُسَمّی» «مرگ» است در آیة: «وَ أَنِ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّکمْ ثم تُوبُواْ إِلَیْهِ یُمَتِّعْکُم مَّتَاعًا حَسَنًا إِلىَ أَجَلٍ مُّسَمًّى وَ یُؤْتِ کلُ ذِى فَضْلٍ فَضْلَهُ...» (هود:3)؛ و اینکه از پروردگارتان آمرزش بخواهید، سپس بهسوى او بازگردید، تا آنکه شما را تا پایان زندگى از بهره نیک و خوشى برخوردار کند، و هر که را صفات پسندیده و اعمال شایسته افزونتر از دیگران است، پاداش زیادترى عطا کند. در تفسیر آیه گفتهاند: یعنى وقتى شما از او آمرزش خواستید و به درگاهش توبه کردید، شما را در دنیا از نعمت آسایش و خوشى و وسعت تا هنگامى که مرگتان مقدر شده بهرهمند میکند (طبرسی، 1360ش، ج12، ص7). قرطبی «أَجَل مُسَمًّى» در آیه را به معنای مرگ میداند و برای این سخن خویش به آیه 52 سوره هود استناد کرده است (قُرطُبِی، 1946م، ج9، ص4) یعنی استغفار و توبه و بهرهمندی از نعمتهای خدا- مانند باران- و افزایش ایمان و نیروی بدنی، همگی با مرگ که همان اجل مسمی است، از بین میرود. «أَجَل مُسَمًّى» بهمعنای مرگ و نابودی حیات دنیوی در سخنی دیگر از خدای تعالی چنین آمده: «...فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُم مِّن ذُنُوبِکُمْ وَیُؤَخِّرَکُمْ إِلىَ أَجَلٍ مُّسَمًّى...» (ابراهیم:10). قرطبی در این آیه نیز «أَجَل مُسَمًّى» را به مرگ تفسیر میکند و مینویسد: «یعنی الْمَوْت، فَلَا یُعَذِّبُکُمْ فِی الدُّنْیَا» (قُرطُبِی، 1946م، ج9، ص 347). این معنی در آیات دیگری تکرار شده است (نحل:61، غافر:67، نوح:4) . معنای سوم برای «أجل مسمی» مدت زمان معین است که در آیه ذیل آمده: «وَهُوَ الَّذِى یَتَوَفَّئکُم بِالَّیْلِ وَیَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنهَّارِ ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فِیهِ لِیُقْضىَ أَجَلٌ مُّسَمًّى ثُمَّ إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ ثُمَّ یُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ» (انعام:60)، و اوست کسى که شبانگاه روح شما را مىگیرد و آنچه را در روز به دست آوردید مىداند، سپس شما را در روز برمىانگیزد تا مدتى معین (مدت عمرتان) به سرآید، سپس بازگشت شما به سوى اوست آنگاه شما را به آنچه انجام مىدادید آگاه مىکند. ابوحیان در تفسیرش بر این باور است که خدای تعالی آنها را در دو حالت خواب و بیداری حیات میبخشد تا آنچه از فرصتها و زندگی برایشان مقدَّر شده است، بهطور کامل دریافت کنند. «قضای اجل»، حایل و جداکنندۀ مدتِ عمر از غیر آن و «مُسَمّى» در علم خدا یا در لوح محفوظ است (اندلسی، 1420 ق، ج4، ص538). برخی نیز گفتهاند: یعنی هر انسانی، اجلی را که برایش تعیین شده است، بهطور کامل تحقق بخشد (قُرطُبِی، 1946م، ج7، ص5). در معنای مذکور این آیه نیز توجهبرانگیز است: «...وَیُرْسِلُ الْأُخْرَى إِلىَ أَجَلٍ مُّسَمًّى...» (زمر:42)، و ارواح دیگرى را (که باید زنده بمانند) بازمىگرداند تا سرآمدى معیّن. ممکن است «أجل مسمی» در آیه همان مدت زمان تعیین شدهای باشد که خداوند برای بقای انسان در زندگی دنیا مقرر کرده است. معنای بحثشده، در اقترانِ لفظی «أجل مسمی» با سیاق دَیْن و احکام آن در آیه «دَیْن» نیز متجلّی میشود، آنجا که الله متعال میفرماید: «یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ إِذَا تَدَایَنتُم بِدَیْنٍ إِلىَ أَجَلٍ مُّسَمًّى فَاکْتُبُوهُ...» (بقره:282)، اى کسانى که ایمان آوردهاید، هنگامى که دَیْنی را تا مدت معینى (بهخاطر گرفتن وام یا داد و ستد) به یکدیگر بدهکار شدید، آن را بنویسید. این آیه، بزرگترین آیة قرآن است که دربارۀ مسائل حقوقى و نحوۀ تنظیم اسناد تجارى سخن میگوید و نشانة جامعیّت اسلام است که در دوره جاهلیّت و در میان مردمى عقبافتاده، دقیقترین مسائل حقوقى را طرح کرده است (قرائتى، 1383ش، ج1، ص 448). مفسری در تبیین آیه گفته: که این آیه ارشادی از سوی خدای تعالی به بندگان مؤمن است، که چون داد و ستدِ مدّتداری با همدیگر انجام دادند، آن را بنویسند تا مقدار و زمان معامله فراموش نشود و نیز برای محکمکاری شاهدی بر آن گواه باشد (ابن کثیر، 1419ق، ج1، ص 559). «أجل مسمی» در آیه به معنای وقت معلوم، مانند تعیینکردن زمان داد و ستد به مدت سال، ماهها و روزهاست (اندلسی، 1420ق، ج2، ص 723؛ زُحَیلى، 1418ق، ج3، ص105). فقها از همـایی وصفِ «مسمی» با واژه «أجل» در این آیه، حکم فقهیِ «سَلَم» را استفاده کردهاند. از ابن عباس نقل شده است که این آیه بهطور خاص دربارۀ سَلَمِ ساکنان مدینه نازل شد، سپس تمام وام و قرضها را در بر گرفت. فقها به همـایی «أَجَلٍ مُّسَمًّى» در آیه دَیْن استدلال کردهاند که سَلَم برای مدت زمانِ مجهول جایز نیست (قُرطُبِی، 1946م، ج3، ص378)، و برای تأیید گفتار خود به سنت پیامبر(ص) تمسک جستهاند. درحدیث آمده است که پیامبر(ص) هنگامی که وارد مدینه شد، مردم خرما را به مدت دو سال و سه سال قرض میدادند، خطاب به آنها فرمود: «مَنْ أَسْلَفَ فِى تَمر فَلْیُسْلِفْ فِى کَیْلٍ مَعْلُومٍ وَوَزْنٍ مَعْلُومٍ، إِلَى أَجَلٍ مَعْلُومٍ: هر کس خرما را قرض بدهد باید پیمانه، وزن و مهلت بازگرداندن آن مشخص باشد» (بخاری، بیتا، جزء 3، صص 44-43). با توجه به آیة بحثشده، نقشِ همـایی لفظی در استنباطِ احکامِ شرعی نیز آشکار شد. همـایی لفظی بین موصوف وصفت در آیات قرآن کریم فراوان یافت میشود، مانند: «أسْوَة حَسَنَة، الدین الخالص، الدین القیم، الشجرة الملعونة، صراط مستقیم، لوح محفوظ، النبی الأمی، الیوم الآخر، الیوم الموعود، مقام محمود، مقام کریم، العروة الوثقی، البیت الحرام، البیت العتیق، البیت المعمور، المسجد الحرام، الشهر الحرام، ...»
11-1-2. همـایی لفظی بین مضاف و مضافالیه ترکیبهای متشکل از مضاف و مضافالیه در بهکارگیری قرآنی شایع است و از رهگذر بررسی آنها، نقش فعّالی که همـایی لفظی در تحدید و توجیه دلالت ترکیبها و واژگان دارد، آشکار میشود. بهعلاوه نقشی که این همـایی، در تبدیلشدن بسیاری از این ترکیبها به اصطلاحات اسلامی ایفا میکند نیز روشن میشود. اینک یک مثال قرآنی در این باب:
11-1-2-1. مصاحبه لفظی در ترکیبِ اضافی «حدود الله» «حدود» جمع «حدّ» است و لسانالعرب، حدّ را جداکننده دو شیء آورده است بهطوری که یکی با دیگری مخلوط نشود (ابن منظور، بیتا، ج3، ص140). در مفردات نیز بر این معنا تأکید شده و آمده است که «تعریف شیء» را هم «حدّ» میگویند؛ زیرا تمییزدهنده و جداکننده آن چیز از غیر آن است (راغب اصفهانى، 1375ش، ج1، ص456). در قرآن کریم ترکیب «حدود الله» در 12 موضع تکرار شده و همه آنها بعد از بیان یک سلسله از احکام و مقررات اجتماعى است، مثلاً در آیه 187 بقره بعد از اعلام ممنوعیت آمیزش جنسى در اعتکاف و احکامى دربارۀ روزه، و در آیات 229 و 230 بقره و آیه یکمِ سوره طلاق بعد از بیان قسمتى از احکام طلاق و عدّه، و در آیه چهار سوره مجادله بعد از بیان کفارة «ظهار» آمده است، نیز در سوره نساء آیه 13 بعد از بیان احکام میراث، و در آیه 112سوره توبه در بیان اوصاف مؤمنان مطرح میشود. در تمام این نمونهها احکام و قوانینى وجود دارد، که تجاوز از آنها ممنوع است و بههمین دلیل مرز الهى شناخته شدهاند. کلمه «حد» در اصل بهمعناى منع است، و معناى منع در همه نمونههای بهکارگیری و مشتقات این کلمه دیده مىشود. نهى از نزدیکشدن به حدود خدا کنایه است از اینکه مردم نباید آنها را مرتکب شوند، و به آن حدود تجاوز کنند (طباطبایی، 1374ش، ج2، ص70). قرطبی «حدود الله» را احکام الهی اعم از اوامر و نواهی دانسته و وجه تسمیه آن را چنین مطرح کرده است که حدود الهی، مانع واردشدن چیزهایی میشود که جزء آن نیست و نیز از خروج چیزهایی که متعلّق به آن است، جلوگیری میکند، و لذا مردم از رویآوردن به این اعمال منع میشوند (قُرطُبِی، 1946م، ج2، ص337). وی در جایی دیگر بیان میکند که حدود الله دو قسم است: حدود امر با اطاعت و پیروی، و حدود نهی با اجتنابورزیدن (قُرطُبِی، 1946م، ج3، ص146). برخی نیز حدود الله را استعاره از اوامر و نواهی شرعی دانستهاند؛ زیرا احکام شرعی بین حلال و حرام، حق و باطل و بین آنچه مردم قبل از اسلام و بعد از اسلام بر آن بودند، جدایی میاندازد (ابن عاشور، بی تا، ج2، ص393). همایی لفظی بین دو واژه «حدود» و «الله» از طریق اضافه، اشاره میکند که هدف از آن، تشریف حدود و تعظیم آن و القای ترس در جان و روح شنونده است که به انجام آن جرأت پیدا نکند (ابن عاشور، بی تا، ج28، ص273) و به این معنا در لسانِ روایات آمده که پیامبر(ص) فرمودند: «أَنَا أَتْقَاکُمْ لِلَّهِ وَأَعْلَمُکُمْ بِحُدُودِ اللَّهِ: من با تقواترین شما نسبت به خدا و داناترین شما به حدود الهی هستم» (ابن حنبل، 1404ق، جزء51، ص473)؛ ولی گاهی معنی «حدود الله» به برخی بهکارگیریهای دیگر اختصاص مییابد و از آن «عقوباتی که خداوند تعالی بهسبب برخی معاصی قرار داده است» اراده میشود. در این معنا قول پیامبر(ص) خطاب به اسامة بن زید توجهبرانگیز است که برای یک زن مخزومی که دزدی کرده بود، نزد رسول خدا درخواست شفاعت کرد، پیامبر(ص) در جواب فرمودند: «یَا أُسَامَةُ: أَتَشْفَعُ فِى حَدٍّ مِنْ حُدُودِ اللَّهِ ؟!» (سِجِستانی، بی تا، جزء4، ص230). نمونههای زیر همـایی لفظی بین مضاف و مضافالیه است که برخی از آنها از ابداعات قرآن کریم است و قبلاً بهکارنرفته است: «أم القری، أم الکتاب، أهل البیت، أهل الذکر، أهل القری، أهل النار، دابة الأرض، رؤوس الشیاطین، سدرة المنتهی، شعائر الله، خطبة النساء، حبل الورید، و...»
11-1-3. همـایی لفظی بین معطوف و معطوفعلیه بعد از اسلوبهای وصف و اضافه، نوبت به عطف میرسد که در آن مصاحبت دو لفظ نه بر اساس توصیف است و نه اضافه؛ بلکه دو واژه با «واو» عطف کنار هم قرار میگیرند و در هم اثر میگذارند. اِقترانِ این دو واژه به دو شکل میتواند باشد: متضادها و مکمّلها.
11-1-3-1. مصاحبت دو واژۀ متضاد با واو عطف (عُکُوس) نمونههای فراوانی در قرآن کریم وجود دارد که دو واژه ضدّ هم، بارها کنار هم بهکاررفتهاند. اینک به یک نمونه از آن یعنی «سِرّ وَ عَلَانِیَة» میپردازیم: «سرّ» در لغت به معنای پنهانداشتن و نقطه مقابل آشکارکردن است (راغب اصفهانى، 1375ش، ج2، ص201) و «عَلَانِیَة » برعکس، یعنی آشکارکردن (راغب اصفهانى، 1375ش، ج2، ص640). همـایی بین دو واژه در بهکارگیری قرآنی از طریق اُسْلُوبِ عطفی صورت گرفته است. سیاق این ترکیب عطفی، بیان اوصاف مؤمنان است، آنجا که در تمام احوال، اعم از نهان و آشکار انفاق میکنند، مانند: «الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُم بِالَّیْلِ وَالنَّهَارِ سِرًّا وَ عَلَانِیَة...» (بقره:274)، و «...وَأَنفَقُواْ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِیَةً...» (رعد:22)، و «قُل لِّعِبَادِىَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ یُقِیمُواْ الصَّلَوةَ وَیُنفِقُواْ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِیَةً...» (ابراهیم:31)، و «...وَأَنفَقُواْ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِیَةً یَرْجُونَ تجِرَةً لَّن تَبُور» (فاطر:29). یعنی به دلیل حرص و گرایشی که به انجام کار نیک دارند، همواره در همه حال و در هر زمانی صدقه میپردازند (زمخشری، 1389ش، ج1، ص389). برخی معتقدند غرض از جمع بین دو واژه، استغراق اوقات است به اعطاى صدقات (حسینى شاه عبدالعظیمى، 1363ش، ج1،ص500). دیگران گفتهاند انتخاب این روشهاى مختلف، رعایت شرایط بهتر براى انفاق است؛ یعنى انفاقکنندگان باید در انفاق خود، جهات اخلاقى و اجتماعى را در نظر بگیرند. آنجا که انفاق به نیازمندان موجبى براى اظهار ندارد، آن را مخفى سازند تا هم آبروى گیرنده حفظ شود و هم خلوص بیشترى در آن باشد، و آنجا که مصالح دیگرى مانند تعظیم شعائر و تشویق و ترغیب دیگران در کار است، مانند انفاق براى جهاد و بناهاى خیر و مانند آن، که با اخلاص نیز منافات ندارد آشکارا انفاق کند (مکارم شیرازی، 1374ش، ج2، ص361). علاوه بر عطف بین دو اسم، همـایی بین دو واژه، از طریق اسلوبِ عطفی در صیغه فعل نیز میآید، و دو فعل «یُسِرُّ» و «یُعلِن» بارها درکنار هم آمدهاند، و سیاق آنها سخن از علم خدای سبحان و احاطهاش بهجمیع احوال بندگان است، مانند: «وَاللَّهُ یَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَمَا تُعْلِنُونَ» (نحل:19)، و «...ویَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ ومَا تُعْلِنُونَ واللَّهُ عَلِیمُ بِذَاتِ الصُّدُور» (تغابن:4)، و «أَوَ لَا یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَمَا یُعْلِنُونَ» (بقره:77)، و «...أَلَا حِینَ یَسْتَغْشُونَ ثِیَابَهُمْ یَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَمَا یُعْلِنُون...» (هود:5)، و «لَا جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَمَا یُعْلِنُونَ...» (نحل:23)، و «...إِنَّا نَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَمَا یُعْلِنُون» (یس:76). این اقتران و تلازم دلیلی است بر کمال علم خدای تعالی در بالاترین مرتبه، و در نتیجه خدای تعالی بر تمامی احوال بندگانش آگاه است؛ لذا همـایی بین دو واژه در این سیاق الزامی است و جداکردن آن ممکن نیست. در قرآن کریم نمونههای دیگری از «عُکُوس» وجود دارد که برخی عبارتاند از: «بُکرَةً وَ أَصیلاً، بُکرَةً وَ عَشِیَّاً، رَغَبَاً وَ رَهَبَاً، السَّرَّاء وَ الضَّرَّاء، المشرق و المغرب، الغدو و الآصال، الغیب و الشهادة»
11-1-3-2. مصاحبت دو واژه مکمّل با واو عطف (مُتکامِلات) در قرآن کریم علاوه بر همـایی واژگان متضاد، کلمات دیگری نیز با هم مقترن میشوند و معنای آنها به هم پیوند خورده است و دلالتِ ترکیبهای به وجود آمده تنها از طریق واو عطف کامل میشود. در اینجا نمونه معروفی که در بهکارگیری قرآنی بسیار شایع است، بررسی میشود و آن اِقترانِ فعل «آمنوا» با ترکیب «وعملوا الصالحات» است. این عبارت در قرآن کریم از طریق اسلوب عطفی آمده و در 52 موضع تکرار شده است، که بر شیوع این تلازم در قرآن کریم دلالت میکند. به این آیات توجه کنید: «وَبَشِّرِ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لهَمْ جَنَّاتٍ تجَرِى مِن تحْتِهَا الْأَنْهَر...» (بقره:25)، و «وَالَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَتِ أُوْلَئکَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیهَا خَلِدُونَ» (بقره:82)، و «إِنَّ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ وَأَقَامُواْ الصَّلَوةَ وَ ءَاتَوُاْ الزَّکَوةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِم...» (بقره:277)، و «وَالَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تجَرِى مِن تحْتهَا الْأَنهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا...» (نساء:57). این همایی به یک مسأله اعتقادیِ بسیار مهم، یعنی «کافینبودن ایمان به تنهایی» اشاره میکند؛ زیرا چارهای جز اقتران عمل نیست تا وجودِ ایمان را ثابت کند. بدون شک شیوع این همـایی قرآنی با اسلوب عطف، کاملکننده معناست و آن را تأکید میکند؛ لذا علما ایمان را اینگونه تعریف کردهاند: « قول باللسان وتصدیق بالقلب وعمل بالجوارح یزید وینقص» (علی حزة، 1422ق، ص127). در این تعریف قید «عمل» ذکر شده است؛ همچنین از این همـایی استفاده میشود که عمل بدون ایمان قلبی نیز پذیرفته نیست. این مطلب را شارح طحاویه آورده است که برای انسان حکمِ ایمان ثابت نمیشود مگر با عملِ همراه با تصدیق (أبیالعز حنفی، 1414ق، ص363)؛ بنابراین اعمالِ بدونِ ایمانِ قلبی، منتهی به ایمان نمیشوند. با توجه به مثال مزبور، نقش همایی لفظی در خطیرترین قضایای اعتقادی مسلمانان روشن شد. برخی دیگر از همـاییهای قرآنی در سطح اسلوب عطفی (متکاملات) عبارتاند از: «یَأجُوج وَ مَأجُوج، الأَوّل وَ الآخر، تُراباً وَ عِظاماً، الجَلال و الإکرام، الجُوع و الخَوف، السماوات والأرض، الصَّفا و المَروَة، الصلاة و الزکاة و...»
11-2. همـایی لفظی در سطحِ اُسلوب فعلی دانستیم که همـایی و تلازُم لفظی در قرآن کریم در دو سطح اسمی و فعلی مطالعه میشود. بحث از سطحِ اسلوبِ اسمی گذشت و اینک به ساختار فعلی میپردازیم. همـایی لفظی در سطح اسلوبِ فعلی شامل دو قسمت است: اول بین فعل و اسم، و دوم بین فعل و حرفِ جر.
11-2-1. همـایی لفظی بین فعل و اسم از مهمترین صورتهای همـایی لفظی در قرآن کریم در سطح اسلوب فعلی، صورتِ (فعل + اسم) است. بهکارگرفتن افعالی که در قرآن کریم در همراهی با کلمات مختص به خود میآیند، شایع است و اثرِ فعّالی در دَلالتِ این افعال و همچنین شیوع آنها در کاربردهای غیر قرآنی دارد. یکی از نمونههای این اسلوب، همراهی فعل «آتَی» با «زکات» است. «إِیتَاء» مصدر باب اِفعال بوده که فعل «آتَى یُؤتِی» از آن مشتق شده و به معنای «إِعْطَاء: بخشش» است (ابن منظور، بی تا، ج14، ص17). بهکارگرفتن این فعل همراه «زکات» در سیاقهای قرآنی در 24 آیه تکرار شده است، از جمله: «وَأَقِیمُواْ الصَّلَوةَ وَءَاتُواْ الزَّکَوةَ...» (بقره:43)، و «...الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَوةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَوةَ...» (مائده:55)، و «...فَسَأَکْتُبهَا لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَوةَ» (اعراف:156). آنچه ارتباط داشتن بین دو واژه در سیاق قرآنی را تأیید میکند، بهکارگرفتن اسم فاعل و مصدر از ماده این فعل نیز، همراه با لفظ زکات است، مانند: «...وَالمُقِیمِینَ الصَّلَوةَ وَالْمُؤْتُونَ الزَّکَوةَ وَ المْؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الاَخِر..» (نساء:162)، و «...وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیرْاتِ وَإِقَامَ الصَّلَوةِ وَإِیتَاءَ الزَّکَوةِ...» (انبیاء:73)، و «رِجَالٌ لَّا تُلْهِیهِمْ تجِرَةٌ وَ لَا بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ وَ إِقَامِ الصَّلَوةِ وَ إِیتَاءِ الزَّکَوةِ یخَافُونَ یَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَرُ» (نور:37). راغب به این تلازُم اشاره کرده و معتقد است که صدقهدادن در قرآن با لفظ «ایتاء» مخصوص شده است (راغب اصفهانى، 1375ش، ج1، ص146). نمونههای دیگری از اقترانِ فعل و اسم در قرآن مانند: «تبارک الله، جاهد فی سبیل الله، حجَّ البیتَ و...» یافت میشود. 11-2-2. همـایی لفظی بین فعل و حرف جر ساختار دوم از همنشینی افعال، مصاحبت فعل و حرف جر است. میدانیم که برخی از فعلها برای متعدّیشدن باید با حرف جر همراه شوند؛ ولی افعال در این باب دو نوع هستند. گاه فعلی تنها با یک حرفِ جر مقترن و همراه میشود و گاه اختصاصی در کار نیست.
11-2-2-1. همایی افعال با حروفِ جرِ متعدّد (غیر مختص) حرفِ جر، اثرِ فعّال و پر اهمیّتی در تغییر دَلالتِ فعل دارد (داود، 1423ق، ج1، ص6)؛ بنابراین توجه به رابطه ترکیبی بین فعل و حرف جر برای رسیدن به معنای مطلوب ضروری و انکارناپذیر است. فعل هرگاه بهطور مطلق بیاید، دلالت عمومی دارد و اگر به همراه آن حرف جر بیاید، دلالتش به معنای معینی اختصاص مییابد. از اینجاست که حروف ترکیبیافته با افعال، نهایت اهمیت در دلالت را کسب میکند. از نمونههای مشهور، فعل «رغب» است که در اصل به معنای فراخى و گنجایش در چیزى است (راغب اصفهانى، 1375ش، ج2، ص86). زمانى که گفته شود: «رَغِبَ فیه» و «رَغِبَ إلیه»، مانند آیه «...إِنَّا إِلَى اللَّهِ راغِبُونَ» (توبه:59)؛ علاقه و تمایل شدید را در آن اقتضاء میکند، با این تفاوت که علاقه و تمایل در «رَغِبَ إلیه» بیشتر است؛ ولى اگر گفته شود: «رَغِبَ عنه»، مانند آیه: «وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِیمَ...» (بقره:130)؛ دورى و بى میلى نسبت به چیزى را مىرساند (راغب اصفهانى، 1375ش، ج2، ص86). همانطور که ملاحظه شد، این دلالتها متفاوت است و حتی گاهی به حد تناقض میرسد و سبب همه آنها ترکیب ِفعل با حرفِ جر است. حرفِ جر «فی» بهمعنای ظرفیت، «عن» برای مُجاوَزَه و «إلی» برای انتهای غایت است. فعلِ «رَغِبَ» این دلالتها را از ترکیبشدنش با همان حروف به دست آورده است. از این رو نباید گمان کنیم که دلالت حاصلشده از (فعل + حرف جر) تنها بهسبب حرف و یا تنها بهسبب فعل است؛ بلکه باید دلالت هر دو با هم در آن ترکیب توجه شود و اینکه همـایی بین فعل و حرف جر، این دلالت را ایجاد کرده است؛ بنابراین برخی از افعال، معنایشان بر اساس اختلاف حروف جرّ که به همراه آنها میآیند، متفاوت میشود. نمونه دیگر فعلِ «رَفَعَ» است که دلالتهای معنایی متعدّدی با حروف جرِ مختلف دارد. «رَفْع» در لغت اصل واحدی است بهمعنای برداشتن و متضاد آن «وَضْع: گذاشتن»، مثل «بار به زمین گذاشتن» است (ابن فارس، بیتا، ج2، ص423). این فعل، پنج بار در قرآن با پنج حرفِ جرِ متفاوت، مقترن و همراه شده است که هر کدام از آنها بر یک معنا دلالت دارد. الف) «رفع» همراه با «إلی» : فعل (رفع) در ترکیب (رفع + إلی) آمده است از جمله آیه: «بَل رَّفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ وَکاَنَ اللَّهُ عَزِیزًا حَکِیمًا» (نساء:158). برخی بر این باورند که «رفع» در آیه، دورکردن از این عالم به عالم آسمانهاست و «إلی» برای افادۀ انتهای مجازی و تشریف و بزرگداشت است (ابن عاشور، بیتا، ج4، ص308)، و گروهی گفتهاند که حرفِ «إلی» جهتِ فعل، و انتهای غایتش را تبیین میکند (داود، 1423ق، ج1، ص215؛ سیوطی، 1392ش، ج2، ص74). ب) «رفع» همراه با «بـ» : گاه فعل (رفع) در ترکیب (رفع + بــ) آمده است از جمله آیه: «وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بها وَلَکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلىَ الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَئهُ..» (اعراف:176). صاحب تفسیر روح المعانی «باء» در آیه را برای سببیت میداند و در تفسیر آیه مینویسد که اگر ما بالابردن او را میخواستیم، قطعاً بهسببِ این آیات و عملکردن به مُحتوای آنها، او را به منازل نیکان بالا میبردیم (آلوسی، 1415ق، ج 5، ص106) و برخی دیگر گفتهاند که معنایش این مىشود که اگر ما مىخواستیم او را با همین آیات به درگاه خود نزدیک مىکردیم» (طباطبایی، 1374ش، ج8، ص434). ج) «رفع» همراه با «علی» : فعل (رفع) همچنین در ترکیب (رفع + علی) آمده است از جمله در آیه: «وَرَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلىَ الْعَرْشِ وَخَرُّواْ لَهُ سُجَّدًا...» (یوسف:100)، که حرف جر در آنجا افاده استعلای حقیقی میکند (داود، 1423ق، ج1، ص215). د) «رفع» همراه با «لـ»: فعل (رفع) همچنین در ترکیب (رفع + لـ) آمده است ازجمله در آیه: «وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَک» (شرح:4). «رفع ذکر» به معناى بلند آوازهکردن کسى است، بهطورى که نامش و گفتوگویش از همه نامها و همه خاطرهها بلندتر باشد و خداى تعالى نام آن حضرت را چنین کرد (طباطبایی، 1374ش، ج20، ص532). تعبیر به «لک» تأکیدى است بر اینکه نام و آوازه پیامبر را برخلاف تمام آن کارشکنیها و دشمنىها بلند ساخت (مکارم شیرازى، 1374ش، ج27، ص 125). برخی نیز بر این باورند که «لام» برای اختصاص است و تکریم و بزرگداشت پیامبر(ص) با ذکر، بلند آوازهکردن را افاده میکند (داود، 1423ق، ج1، ص215؛ سیوطی، 1392ش، ج2، ص222). هـ) «رفع» همراه با «من»: گاه فعل «رفع» در ترکیب (رفع + من) آمده است، ازجمله در آیه: «وَإِذْ یَرْفَعُ إِبْرَاهِمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَیْت...» (بقره:127)، که «من» برای ابتدای غایت مکانی است (داود، 1423ق، ج1، ص216؛ سیوطی، 1392ش، ج2، ص287). در این سیاق میرساند که شالودههاى خانه کعبه وجود داشته است و ابراهیم و اسماعیل پایهها را بالا بردند (مکارم شیرازى، 1374ش، ج1، ص455؛ طبرسی، 1360ش، ج2، ص50؛ داود، 1423ق، ج1، ص216). در نتیجه: ترکیب (رفع + إلی) یفید الرفع و غایته و ترکیب (رفع + علی) یفید الرفع إلی أعلی و ترکیب (رفع + من) یفید رفع البناء و ترکیب (رفع + لـ) یفید التشریف (بالذکر) (داود، 1423ق، ج1، ص216). همچنین ملاحظه میشود که واژه (رفع) در معانی زیر بهکار میرود: گاهى در برداشتن اجسام است که آنها را از جایشان برمىدارند، گاهى در ساختن و بناکردن در وقتى که آن را برپا مىدارند و مىسازند، گاهى در یادآورى و ذکر زمانى است که آن را فراگیر و جارى مىسازد، و زمانى در جاه و منزلت است وقتى که آن را ارزشمند و شرافتمندش مىکنى (راغب اصفهانى، 1375ش، ج2، ص94).
11-2-2-2. همـایی افعال با حروف جر مخصوص به خود (مختص) برخی از افعال در سیاق قرآنی فقط همراه با حرف جر مخصوص به خود میآیند بهگونهای که به غیر آن تجاوز نمیکنند. بر آنها «افعال مختصه» اطلاق میشود و فعل «حَرَّضَ» یکی از آنهاست. اینک آن را بررسی میکنیم: حرض: تَحْرِیض مصدر باب تفعیل و بهمعنی برانگیختن و ترغیب به جنگیدن است (ابن منظور، بیتا، ج7، ص133). راغب آن را تشویق و برانگیختن به چیزى یا خوب جلوهدادن آن، و آسانکردن زحمات کسب آن دانسته؛ زیرا معتقد است که این واژه در اصل بهمعنى بر طرفکردن تباهى و سختىهاست (راغب اصفهانى، 1375ش، ج1، ص470). فعل (حرض) همراه با حرف جر (علی) در سخن خدای تعالی آمده است: «یَأَیهَا النَّبىِّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلىَ الْقِتَالِ...» (انفال:65). کلمه «تَحْرِیض»، «تَحْضِیض»، «تَرْغِیب» و «حَثّ» همه به یک معناست (طباطبایی، 1374ش، ج9، ص161). یعنى ترغیب بر مبادرت و پیشافتادن و پیشرفتن بهسوى امرى و منع از ضدّ آن است (خسروانى، 1390ق، ج3، ص 455). همچنین گفتهاند که حرف جر «علی» در آیه برای استعلای معنوی (غیر حسی) است (سیوطی، 1392ش، ج2، ص287)، زیرا ترغیب بر جنگ به نیرویی نیاز دارد که شنونده این تحریض را احساس کند تا بتواند در میدان معرکه محکم و استوار بجنگد.
نتیجه از این پژوهش نظری و کاربردی، نتایج زیر به دست آمد: 1. همـایی لفظی در قرآن کریم وجهی از وجوهِ إعجازِ قرآن کریم را در گزینش الفاظ و نوآوریهای آن اثبات میکند. 2. قرآن کریم بسیاری از مصاحبات زبانی گرانبها و با ارزش را ایجاد کرده و به آنها صبغۀ اسلامی داده است. 3. همـایی لفظی نقشِ فعّالی در ایجادِ بسیاری از اصطلاحاتِ اسلامی مطرحشده در قرآن کریم دارد، مانند اصطلاحات: (المشعر الحرام، المقام المحمود، أصحاب الیمین، أصحاب الشمال، سدرة المنتهی، یوم القیامة، ابن السبیل، و...). 4. همـایی لفظی در قرآن کریم متنوع است. از آنجایی که برخی از واژگان حوزه وسیع (مُعَدَّل کبیر) دارند، بهطوری که در ملازمت و همراهی خودشان، واژگان بسیاری را میپذیرند، مانند: (أصحاب، یوم، أهل، سبیل و ...) و بر عکس آن کلماتی هستند که دارای معدل ضعیف هستند و این امکان وجود دارد که بتوان کلمۀ ملازم و همراه آنها را پیشگویی کرد، مانند: (خطبة النساء، المشعر الحرام، سکرة الموت، سدرة المنتهی، سم الخیاط و ...). 5. نظریۀ مصاحبه لفظی نقش اساسی و کلیدی در مشخص و تعیینکردن دَلالَت بسیاری از واژهها و ترکیبهای قرآنی دارد و ممکن نیست به تنهایی و جدا از نظریه مصاحبه بهفهمِ دلالت الفاظ و ترکیبها در نصّ قرآنی دست یافت. 6. در قرآن کریم انواع مصاحبه لفظی بین موصوف و صفت، مضاف و مضافالیه، معطوف و معطوف علیه، فعل و اسم، فعل و حرف جر آمده است. 7. دَلالَتِ بسیاری از ترکیبها در قرآن کریم گوناگون است، بهطوری که برخی از ترکیبهای وارده در آن تنها بر معنی معین و مشخصی در بهکارگیری قرآنی دلالت میکند، مانند اصطلاح «صراط مستقیم» که تنها بر معنی «اسلام» دلالت میکند یا اصطلاح «البیتالحرام» که در بهکارگیری قرآنی جز به منظور دلالت بر کعبه مشرفه نیامده است؛ ولی برخی از ترکیبها هستند که معنای آنها در قرآن کریم متعدد است و دلالتِ آنها بر حسب سیاق واردشده در قرآن مشخص میشود، مانند: «میثاق غلیظ». 8. ممکن است از پدیدۀ همـایی لفظی در استنباط احکام شرعی استفاده شود که اصولیان و مفسران، به آن توجه کردهاند، مانند: (أجل مسمی، الصلاة الوسطی، الخیط الأبیظ، الخیط الأسود و ...). | ||
مراجع | ||
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 4,121 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 1,771 |