
تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,685 |
تعداد مقالات | 13,846 |
تعداد مشاهده مقاله | 32,782,790 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,963,639 |
وجوه تشابه برخی مؤلفههای فرهنگی قابوسنامه با متون اوستایی و پهلوی | ||||
متن شناسی ادب فارسی | ||||
مقاله 4، دوره 8، شماره 3 - شماره پیاپی 31، مهر 1395، صفحه 39-52 اصل مقاله (184.03 K) | ||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/rpll.2016.20590 | ||||
نویسنده | ||||
مراد اسماعیلی* | ||||
دانشگاه گنبدکاووس | ||||
چکیده | ||||
قابوسنامه از قدیمیترین و مهمترین آثار نثر فارسی پیش از حمله مغول است که به همراه شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی، بسیاری از عناصر و مؤلفههای فرهنگی و سنتهای ایرانی را به صورتی گسترده و عمیق در خود منعکس کردهاست. این مقاله سعی دارد با بهرهگیری از روش تحلیل محتوا، هفت مؤلفه پربسامد هویت فرهنگی به کار رفته در این اثر را بررسی کند و با متون اوستایی و پهلوی که حاوی مؤلفههای هویت فرهنگ ایرانی است بسنجد؛ حاصل بررسی آن شد که قابوسنامه ضمن تأثیرپذیری و جذب مؤلفههای فرهنگی دین مبین اسلام، تأثیرات فراوانی نیز از فرهنگ ایران پیش از اسلام گرفته، بسیاری از مؤلفههای فرهنگی آن را حفظ و ضبط کردهاست. | ||||
کلیدواژهها | ||||
قابوسنامه؛ هویت ملی؛ هویت فرهنگی؛ اندرزنامههای پهلوی؛ ایران باستان | ||||
اصل مقاله | ||||
1. مقدمه موضوع و ماهیت هویت ایرانیان از مسائل تأملبرانگیز و پردامنهای است که طی دهههای اخیر توجه بسیاری پژوهشگران را به خود جلب کردهاست؛ به همین مناسبت ابعاد و مؤلفههای هویت ایرانیان بررسی و تبیین شدهاست. پژوهشگران از شاخصههایی چون زبان، فرهنگ، جغرافیا، دین، تاریخ و سیاست یاد کردهاند و آنها را مهمترین مؤلفههای هویت ملی برشمردهاند.(1) فرهنگ از اساسیترین ابعاد هویت ملی ایرانیان است. در چیستی فرهنگ باید گفت فرهنگ عبارت است از ارزشهایی که یک گروه معین دارند، هنجارهایی که از آن پیروی میکنند و کالاهایی مادی که تولید میکنند؛ فرهنگ به شیوه زندگی اعضای یک جامعه اطلاق میشود؛ چگونگی لباس پوشیدن آنها، رسم ازدواج و زندگی خانوادگی، الگوهای کار، مراسم مذهبی و سرگرمیهای اوقات فراغت همه را در بر میگیرد (گیدنز، 1384: 56). البته فرهنگ ملتهای مختلف در طول زمان، ثابت و بیتغییر باقی نمیماند بلکه بر اثر تماس ملتها با یکدیگر، تعاملات فرهنگی شکل میگیرد و فرهنگها از یکدیگر تأثیر میپذیرند. همان گونه که پس از ورود دین مبین اسلام به سرزمین ایران نیز فرهنگ هر دو ملت بر یکدیگر تأثیر گذاشت. در این تعامل اگر چه ایرانیان اسلام را پذیرفتند و صاحب فرهنگی ایرانی – اسلامی شدند، سرزمینهای اسلامی نیز از تأثیرپذیری از فرهنگ ایرانی به دور نماندند. در حقیقت با وجود این که سرزمین ایران دین جدید را پذیرفت، باز موفق شد بخشی از فرهنگ باستانی خود را با لباس جدید نه تنها در محیط فارسیزبانان بلکه در محیطی بسیار وسیعتر، توسعه بدهد و توانست به اسلام، خصایل و صبغههای ایرانی ببخشد (اشپولر، 1367: 411- 410)؛ بدین سبب است که اهمیت ملت ایران در جهان اسلام، بیشتر به سبب نیروی پایانناپذیر فرهنگی است و کمتر به سبب مسائل سیاسی و نظامی است (اشپولر، 1367: 446). این موضوع از دید مورخان و پژوهشگران ایرانی نیز پنهان نمانده است. چنانکه زرینکوب مینویسد: «تمدن و فرهنگ باشکوهی که به نام تمدن اسلامی قرنها بر شرق و غرب عالم تسلط یافت، تا اندازه زیادی مرهون مساعی ایرانیان بود که خود در عهود قبل از عرب، مواریث مهم تمدنهای گذشته را در تمدن ساسانی مزج کرده بودند و تا حدی بین فرهنگ یونانی و هندی و عبری و حتی شاید چینی جمع و تلفیق کرده بودند» (زرینکوب، 1356: 148). یکی از مهمترین شکلهای ورود فرهنگ ایران باستان به سرزمینهای اسلامی، ترجمه کتابهایی با موضوعات حکمت علمی و اخلاقی ایران باستان از زبان پهلوی به عربی بود. نوشتههایی که از روزگاران پیشین به زبان پهلوی بر جای مانده بود، از نوع سخنان حکمتآمیز و مواعظ اخلاقی بود که معمولاً «اندرزنامه» یا «پندنامه» خوانده میشد. از این نوشتهها آنچه ضمن متنهای پهلوی به چاپ رسیده است یا نامی از آنها در مآخذ زرتشتی بر جای مانده است، میتوان به این آثار اشاره کرد: «اندرز آذرپاد مهراسپندان»، «اندرز زرتشت، پسر آذرپاد مهراسپندان»، «اندرز آذرپاد زرتشتان»، «اندرز اوشنر داناک»، «اندرز بخت آفرید»، «اندرز بزرگمهر»، «اندرز آذرفرنبغ»، «اندرز داناکان به مزدیسنان»، «اندرزپیشینیکان»، «اندرز وهزاد فرخو پیروز»، «اندرز دستور بران به وهدینان» و چند متن کوچک دیگر (محمدی، 1352: 20- 19). دسته دیگر از این کتابها، اندرزنامههایی بودند از قول یکی از شاهان ساسانی خطاب به جانشینش، در موضوعات مختلفی چون آیین جهانداری و راه و رسم پادشاهی و مضامین اخلاقی و غیره که ترجمه این آثار، در عربی با عنوان «عهود و وصایا» معروف شد. در کتابهای عربی از رسالههایی مانند عهد اردشیر، عهد انوشیروان، عهد قباد و عهد شاپور نام برده شدهاست و آثاری از این رسالهها در آن کتب باقی مانده است. تألیف این گونه رسالهها در جوامع اسلامی نیز رواج یافت و این روش تا قرنها بعد میان نویسندگان اسلامی و ایرانی معمول بود (محمدی، 1374: 239- 238). از دلایل اصلی استقبال اعراب از کتب اخلاقی و تربیتی ایرانیان این بود که با تحول خلافت اسلامی به صورت دولت و به وجود آمدن طبقهای از فرمانروایان و دیوانیان، هم آگاهی از راه و رسم کشورداری برای آنها ضروری بود و هم اطلاع و برخورداری از نوعی ادب و تربیت که شایسته این طبقه و وجه امتیاز آنها از عامه مردم باشد و کتابها و نوشتههای ایرانیان، این اصول را در دسترس ایشان میگذاشت (محمدی، 1352: 22). همانگونه که گفته شد، اندرزنامه نویسی در ایران پس از ورود اسلام نیز ادامه یافت. قابوسنامه از کتابهایی است که به تقلید از اندرزنامههای پهلوی نوشته شدهاست و ادامهدهنده اندرزنامههایی است که پادشاهان ساسانی برای تربیت جانشینان خود مینوشتند.(2) عنصرالمعالی کیکاوس بن اسکندر این کتاب را با هدف تربیت فرزند خود، گیلانشاه، نوشته است؛ بدین سبب درباره همه رسوم، اعم از رسوم لشکری، مملکتداری، اجتماعی و علوم و فنون بحث کردهاست؛ از این روست که کتاب او حاوی اطلاعات ذیقیمت و متنوعی در زمینه مسائل مختلف مربوط به فرهنگ و آداب ایرانی است (صفا، 1363: 2/900). از آنجا که یکی از راهکارهای تقویت هویت فرهنگی و صیانت از آن، رجوع به منابع دیرین و اصیل فرهنگ یعنی ادبیات غنی این دیار کهن است، این مقاله مؤلفههای فرهنگی هویت ایرانی را در کتابقابوسنامه بررسی کردهاست.(3)
2. مبانی نظری 2-1. هویت ملی مهمترین سطح هویت، هویت ملی است که نشانگر وابستگی افراد یک جامعه و یک ملت است؛ در واقع هویت ملی «فرایند پاسخگویی آگاهانه یک ملت به پرسشهای پیرامون خود، گذشته، کیفیت، زمان، تعلق، خاستگاه اصلی و دائمی، حوزه تمدنی، جایگاه سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و ارزشهای مهم از هویت تاریخی خود است» (گودرزی، 1383: 111). پژوهشگران زبان، فرهنگ، قلمرو جغرافیایی، دین، تاریخ و سیاست را مهمترین ابعاد هویت ملی دانستهاند. این عناصر بر این امر تأکید دارند که وقتی از یک ملت صحبت میکنیم، فقط درباره مشخصات فیزیکی و رفتاری آن ها سخن نمیگوییم بلکه میخواهیم بدانیم آنها چه تصوری از خودشان دارند و دیگران چه تصوری از آن ملت دارند. در نهایت یک هویت ملی مستلزم شراکت افراد در ویژگیهایی است که اغلب در گذشته یک منش ملی بوده است (ر. ک. میلر، 1383: 32). به آن دلیل که هویت فرهنگی از اصلیترین شاخصههای هویت ملی است، به تعریفی از هویت فرهنگی پرداخته میشود. 2-2. هویت فرهنگی فرهنگ از مهمترین ابعاد هویت ملی است. اهمیت این بعد تا حدی است که برخی پژوهشگران آن را مهمترین بعد هویت ایرانی قلمداد کردهاند (زرینکوب، 1376: 269-254 و ستاری، 1380: 117 - 94)؛ هویت فرهنگی، هسته زنده هر فرهنگ، یعنی اصل و جوهر پویایی است که جامعه یا قوم در پناه آن به گذشته خویش تکیه میکند (ستاری، 1370: 109) و از آنجا که فرهنگ، «چکیده دریافتهای مردم یک ملت در طول تاریخ خود است» (محمودی بختیاری، 1358: 6)، کارکردهای فرهنگی در تشخیص هویت ملی ایرانیان نقش مهمی داشتهاند. یک ایرانی به سبب فرهنگ ایرانی است که ایرانی نامیده میشود (ستاری، 1380: 97). اگر چه ویژگی فرهنگها تأثیر متقابل بر همدیگر است اما خصیصه اصلی فرهنگ ایرانی، حفظ و صیانت جوهر خود و به تحلیل بردن عناصر بیگانه بوده است (ر.ک. ستاری، 1380: 110). پژوهشگران در زمینه خصیصهها و عناصر فرهنگ ایرانی بررسیهایی انجام دادهاند و مؤلفههایی را برشمردهاند؛ برای مثال، خالقیمطلق در تحقیقات خود در حوزه شاهنامهپژوهی، مؤلفههایی چون خداترسی، دینمداری، میهندوستی، مهر به زن و فرزند، دستگیری از درماندگان، خردمندی، دادخواهی، دوراندیشی، میانهروی، آدابدانی، میهماننوازی، جوانمردی، بخشش، سپاسگزاری، خشنودی، خرسندی، کوشایی، نرمش یا مدارا، وفاداری، راستی، پیمان داری، شرم و آهستگی، خاموشی، دانشآموزی و سخندانی را از آرمانهای اخلاق ایرانی میداند که در شاهنامه وارد شدهاند (خالقیمطلق، 1381: 249- 248). برخی نیز مهمترین مؤلفههای فرهنگی ایرانیان را تا قبل از حمله مغول عبارت میدانند از: خداشناسی و اهمیت دین، اهمیت سخن و حفظ زبان، اعتقاد به تقدیر، خردورزی، اشرافیگری و تجملگرایی، بخشش و داد و دهش، رازپوشی و تأکید بر محافظهکاری و به نوعی ریاکاری، اهمیت عدل و داد و لزوم دادگری، اغتنام فرصت، شادی و شادخواری، ناپایداری جهان و بیوفایی روزگار، باور به خداییبودن سلاله شاهان و ایمان به فرّه ایزدی، دوری از ننگ و نامجویی، ستایش میانهروی، پند و اندرز دادن، یادآوری مرگ و ایمان به رستاخیز، مبارزه دائمی خیر و شر و دوگانگی اندیشه ایرانی (رستگارفسایی و اثنیعشری، 1384: 73- 72).
3. روش پژوهش این پژوهش با رهیافتی توصیفی – تحلیلی از روش کتابخانهای و اسنادی بهره میبرد. اطلاعات موجود بر اساس مؤلفههای فرهنگی ایران پیش از اسلام در کتاب قابوسنامه است. پس از استخراج مؤلفههای متعدد هویتی که پژوهشگران در بررسیهای خود به آنها اشاره کردهاند، هفت مؤلفه به دلیل بسامد بالا و کارکرد کلیدی، اساس توصیف و تحلیل قرار داده شدهاست و برای تبیین آنها به منابع معتبر، به خصوص ترجمه منابع پهلوی و ایران باستان استناد شده است.
4. فرضیه پژوهش کتاب قابوسنامه اثر عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر، گنجینهای از مؤلفههای هویت فرهنگی ایران پیش از اسلام است. نویسنده این کتاب علیرغم پذیرفتن دین مبین اسلام و بهرهگیری از تعالیم اسلامی، از آثار، فرهنگ و تمدن ایران باستان نیز غافل نیست و به صورت گسترده از تعالیم فرهنگی ایرانیان که در منابع اوستایی و پهلوی وارد شدهاست، بهره میگیرد.
5. پیشینه پژوهش در زمینه بررسی مؤلفههای هویت فرهنگی و فرهنگ ایرانی در کتاب قابوسنامه، پژوهش مستقلی صورت نگرفته است اما تحقیقاتی درباره مؤلفههای فرهنگی شاهنامه فردوسی و دیوان حافظ انجام شدهاست: رستگارفسایی (1381) در مقاله فردوسی و هویتشناسی ایرانی، توضیحاتی درباره هویت ایرانی داده است و پس از آن برخی مؤلفههای فرهنگ ایرانی را از خلال ابیات شاهنامه استخراج کردهاست. رستگارفسایی و اثنیعشری (1384) در مقاله هویت ایرانی در ادب فارسی تا حمله مغول، کوشیدهاند تا پربسامدترین مؤلفههای فرهنگی هویت ایرانی را در آثار ادبی قبل از آن واقعه جستجو کنند. نویسندگان در این مقاله چند مثال از قابوسنامه نیز استخراج کردهاند. باقریخلیلی (1389) در مقاله هویت فرهنگی در غزلیات حافظ شیرازی، در پی تبیین ویژگیهای هویت فرهنگی در غزلیات حافظ است. وی معتقد است غزلیات حافظ از سده 8 تا به امروز همواره اسباب استحکام هویت فرهنگی و اعتلای موازین اخلاقی بودهاست. هیچ یک از این محققان در پژوهشهای خود به کتابهای پیش از اسلام و ترجمههای پهلوی استناد نجستهاند.
6- بحث و بررسی از میان مؤلفههای متعدد فرهنگی، هفت مؤلفه در قابوسنامه بررسی میشود: 1- خردورزی 2- اهمیت عدل و داد و لزوم دادگری 3- راستگویی و پرهیز از دروغ 4- رعایت پیمان 5- تأکید بر قناعت و خرسندی و دوری از آز و طمع 6- اعتدال و میانهروی 7- نامجستن و دوری از ننگ. 6-1- قابوسنامه قابوسنامه از آثار گرانسنگ زبان و ادبیات فارسی است که در قرن پنجم هجری قمری، به قلم امیر عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر بن قابوس بن وشمگیر بن زیار نوشته شد. «عنصرالمعالی کیکاووس از آل زیار بود. پدرانش در نواحی شمال ایران: گرگان، طبرستان، گیلان، ری و جبال، سالها حکومت و امارت داشتند. خود او نیز اگر از سلطنتی باشکوه و قدرت برخوردار نبود، فیالجمله دستگاهی داشت. به رسم امیرزادگان آن عصر تربیت شده، آداب ملکداری را فراگرفته بود» (یوسفی، 1372: 90). عنصرالمعالی کیکاووس قابوسنامه را برای تعلیم و تربیت فرزند خود، گیلانشاه، نوشته است. این کتاب شامل 44 باب است و نویسنده در هر باب به موضوعی خاص پرداخته، با آوردن حکایاتی دلپذیر و زیبا در آداب آن موضوع، نصایحی را به فرزندش گوشزد کردهاست؛ به همین دلیل سعید نفیسی نام اصلی این کتاب را «نصیحتنامه» دانسته است که بعدها به قابوسنامه مشهور شده است (نفیسی، 1342: 31 – 30). قابوسنامه از منابع مهمی است که عناصر فرهنگ ایرانی در آن وارد شده است و به عقیده صفا «حاوی اطلاعات بسیار سودمندی درباره فرهنگ ایران پیش از مغول است» (صفا، 1352: 2/11). نگارنده با فرض اینکه یکی از آبشخورهای ذهنی نویسنده، ایران باستان است و شباهتهایی بین مؤلفههای فرهنگی وارد شده در این کتاب و متون کهن اوستایی و پهلوی وجود دارد، در ادامه دلایل این عقیده را بیان کرده، سپس این مؤلفهها را تبیین کردهاست. 6-2- توجه عنصرالمعالی به فرهنگ ایران باستان یکی از دلایل اصلی توجه این امیر زیاری به فرهنگ ایران باستان، دیرتر مسلمان شدن این خاندان و در مجموع طبرستان و شمال کشور بود؛ در نتیجه، اسلامی که آن زمان به این سرزمین وارد شد، با اسلامی که در صدر اسلام به ایران وارد شد، تفاوتهای زیادی داشت و بدین سبب خاندان زیاری با خلفای عرب سر سازگاری نداشتند؛ در واقع، «خاندان عنصرالمعالی در آن زمان از زیر چتر ولایات عرب خارج شده بودند و از همین رو بر آداب و سنن ایرانی تأکید زیادی داشتند. دعوی این خاندان، انحراف خلفای عرب از اسلام ناب و ارائه چهرهای مشوه از اسلام بود لذا گمان آنان بر این بود که با رجوع به فرهنگ و سنن ایرانی، در حقیقت خود را از زیر بار رسمهای اعراب خارج مینمایند» (افتخاری، 1378: 75). دلیل دیگر توجه عنصرالمعالی به ایران باستان و فرهنگ عصر ساسانی، انتساب خاندان او به قباد، پدر انوشیروان ساسانی، است. ابوریحان بیرونی نسبت امیر قابوس، جد عنصرالمعالی، را به قباد ساسانی، پدر انوشیروان، میرساند (ر.ک. بیرونی، 1363: 63) و ادوارد براون با پذیرش این مطلب مینویسد: «شمسالمعالی قابوس بن وشمگیر زیاری، از فرمانروایان طبرستان، از خاندان شریف و قدیمی قارن (قارنوند) بود که از هفت خاندان بزرگ عصر ساسانی به شمار میرفت» (براون، 1381: 148). بدین سبب این خاندان توجه و علاقه خاصی به دوران ساسانی و فرهنگ آن عصر داشتند. این علاقه تا به آن حد بود که امیر قابوس، جد نویسنده کتاب، دستور داد گنبدی بسازند و جنازه او را همانند موبدان زرتشتی بر بالای آن بگذارند؛ گنبدی که امروز به گنبد قابوس یا برج قابوس مشهور است و بزرگترین برج خشتی جهان است. آنها اگر چه اسلام را پذیرفته بودند، بر ایرانی بودن خود نیز اصرار داشتند و به آن عشق میورزیدند. دلیل دیگری که میتوان به آن اشاره کرد، از منظر ملاحظات سبکشناسانه است زیرا عنصرالمعالی در دورهای زندگی میکرد که توجه به فرهنگ ایران باستان در میان دانشمندان و ادیبان امری طبیعی بود و حتی برخی از آنان با زبان پهلوی آشنایی داشتند؛ نویسنده کتاب قابوسنامه یکی از این افراد است که زبان پهلوی را میدانست و پارهای از متون اصیل پهلوی را در اختیار داشت (ر.ک. معین، 1388: 284-276). چنان که مینویسد «در کتابی از پارسیان به خط پهلوی خواندم...» (عنصرالمعالی، 1345: 49). همچنین در نسخهای از قابوس نامه که محققی آمریکایی به آن دست یافته است، زبان کتاب با زبان فارسی امروز تفاوتهایی دارد. خانلری بر این عقیده است که این امر نشانه قدمت و اصالت روح ایرانی است که بر لفظ و معنای این کتاب حاکم است (ناتلخانلری، 1335: 276). 6-3- مؤلفههای هویت فرهنگی ایران باستان در قابوسنامه 6-3-1- خردورزی خرد و خردورزی یکی از بنیادیترین مؤلفههای فرهنگ ایرانی است به گونهای که از آن با عبارت «برترین آفریده» و ثروت بشر یاد شدهاست که اداره گیتی و مینو با آن انجام میگیرد. در کتاب مینوی خرد آمده است: «پرسید دانا از مینوی خرد که چیست که از هر خواسته برتر است... مینوی خرد پاسخ داد که خرد است که برتر از همه خواستههایی است که در جهان است» (مینوی خرد، 1354: 4). همچنین نخست هنر برای مردمان، خرد نیک دانسته شده است (اندرز اوشنر دانا، 1373: 11) و همین خرد است که سبب میشود پرخرد همواره در آسایش و بدخرد در رنج و گرفتاری باشد (آبادانی، 1346: 37). بنا بر باور ایرانیان خرد در عالم بشری بر دو گونه است: 1- خرد ذاتی و فطری (آسن خرد) 2- خرد اکتسابی (گوش سرود خرد). لازمه رسیدن انسان به کامیابی و برترین زندگی، داشتن این دو نوع خرد است(4) چنانکه در بندهش آمدهاست: «او را که این هر دو است، بدان برترین زندگی رسد. او را که این هر دو نیست، بدان بدترین زندگی رسد. چون آسن خرد نیست، گوش سرود خرد، آموخته نشود. او را که آسن خرد هست و و گوش سرود خرد نیست، آسن خرد به کار نداند بردن» (فرنبغ دادگی، 1378: 111). خردورزی در ایران باستان تا آن حد اهمیت دارد که زرتشت از اهورامزدا میخواهد که او را چنان بیاگاهاند تا همیشه زبانش به راه خرد راهنما باشد (گاتها، بیتا: 2/412). عنصرالمعالی به تبعیت از فرهنگ ایرانی برای خرد و خردورزی اهمیت ویژهای قائل شده، آن را یکی از مهمترین ارکان زندگی برشمرده است؛ تا آنجا که خرد و دانش را از اصل و گهر برتر دانسته است و مینویسد: «جهد باید کرد تا اگر چه اصلی و گهری باشی، تن گهر باشی که گوهر تن از گوهر اصل بهتر است؛ چنانکه گفتهاند: [الشرف بالعقل و الادبلابالاصل و النسب] یعنی بزرگی، خرد و دانش راست نه گهر و تخمه را» (عنصرالمعالی، 1345: 27). او همچنین به دو نوع خرد و عقل غریزی و اکتسابی معتقد است که انسان از جمع هر دو به بالاترین درجه میرسد: «بدان که عقل از دو گونه است: یکی عقل غریزی است و دوم عقل مکتسب است. آن را که عقل غریزی بود، خرد خوانند و آن را که عقل مکتسب است، دانش خوانند اما هر چه مکتسب است، بتوان آموختن [ولیکن عقل غریزی هدیه خدای است، آن به تعلیم از معلم بنتوان آموخت]. اگر چنانکه عقل غریزی تو را خدای تعالی داده بود، بِه و بِه. تو در عقل مکتسب رنج بر و بیاموز. مکتسبی را با غریزی یار کن تا بدیعالزمان باشی. پس اگر غریزی نبود، من و تو هیچ نتوانیم کردن، باری به مکتسبی تقصیر مکن. چندان که طاقت باشد بیاموز تا اگر از جمع خردمندان نباشی، باری از جمع داناآن باشی. از دو گانه یکی با تو حاصل باشد به که هیچ نباشد» (عنصرالمعالی، 1345 :263- 262). همان گونه که در فرهنگ ایرانی، کل جهان از ابتدا تا پایان با خرد رهبری میشود و در جای جای گات ها که بیشتر از دیگر قسمتهای اوستا به اندیشههای زرتشت نزدیک است، بیش از همه شاهد تأثیر خرد در همه جوانب زیستی هستیم (آموزگار، 1386: 222)، در قابوسنامه نیز بیشترین تأکید بر به کارگیری خرد و فرمانبرداری از آن است؛ چنان که در این کتاب آمده است: «اندر هر کاری رای را فرمانبردار خرد کن و اندر هر کاری که بخواهی کردن، نخست با خرد مشورت کن که وزیرالوزرای پادشاه، خرد است و تا از وی درنگ بینی، شتاب مکن» (عنصرالمعالی، 1345: 227). 6-3-2- اهمیت عدل و داد و لزوم دادگری در فرهنگ ایرانی و بینش آرمانی آن همواره بر عدل و داد و لزوم دادگری تأکید شدهاست. در ایران باستان و دین مزدایی، «اشا» جلوه داد اهورایی است. عدالت مزدایی در وندیداد چنین توصیف شدهاست: «این داد، این داد دیوستیز مزدا، در مهی و بهی و زیبایی در برابر دیگر دینها چنان است که آسمان گرداگرد زمین را فراگیرد» (اوستا، 1370: 2/708). در این دین همان گونه که خداوند مظهر عدالت و دادگستری است، پادشاه نیز باید دادگر باشد تا عدالت در همه جا گسترده شود (مهر، 1375: 200). در مروجالذهب از قول اردشیر آمده است: «شاه باید داد بسیار کند که داد، مایه همه خوبیهاست و مانع زوال و پراکندگی ملک است و نخستین آثار زوال ملک این است که داد نماند» (مسعودی، 1374: 1/239). در قابوسنامه نیز ضمن تأکید بر داد و دادگری، برخی پادشاهان ایران باستان دادگرانی دانسته شدهاند که باید شیوه دادگری را از آنها آموخت. در این کتاب درباره انوشیروان آمده است: «بدان که چنین خواندهام از خلفای گذشته که مأمون خلیفه رحمهالله علیه به تربت نوشروان عادل شد، آنجا که دخمه او بود... بر دیوار دخمه خطی چند به زر نوشته بود به خط پهلوی. مأمون بفرمود تا دبیران پهلوی را حاضر کردند و آن نبشتهها را برخواندند و ترجمه کردند به تازی؛ پس، از تازی در عجم معروف شد. اول گفته بود که: تا من زنده بودم همه بندگان خدای تعالی از عدل من بهرهور بودند و هرگز هیچ کس به خدمت پیش من نیامد که از رحمت من بهره نیافت» (عنصرالمعالی، 1345: 50). عنصرالمعالی به تبعیت از فرهنگ ایرانی، خرمی عالم را از پادشاه عادل میداند و بیدادگری را سبب ویرانی و پریشانی در ملک قلمداد میکند و مینویسد: «پادشاه چون آفتاب است. نشاید که بر یکی تابد و بر یکی نتابد و نیز رعیت به عدل توان داشت و و رعیت از عدل آبادان باشد که دخل از رعیت حاصل میشود. بیداد را در مملکت راه مده که خانه ملکان از داد بر جای باشد و قدیم گردد و خانه بیدادگران زود نیست شود. از بهر آن که داد، آبادانی بود و بیداد، ویرانی؛ و آبادانی که بر داد بود، بماند و بیدادی زودتر ویران شود. چنان که حکما گفتهاند: خرمی عالم، پادشاه عادل است» (عنصرالمعالی، 1345: 171). 6- 3- 3- راستگویی و پرهیز از دروغ اگر چه راستی و دروغ در ایران باستان، مفهومی بسیار گستردهتر از سخن راست و ناراست را در بر میگرفته(5) اما متوجه این وجه نیز بودهاست. سخن راست گفتن و پرهیز از دروغگویی، همواره نزد ایرانیان محترم شمرده میشدهاست. هردوت مینویسد: «ایرانیان به فرزندان خود از سن پنج سالگی تا بیست و پنج سالگی سه چیز یاد میدهند: سواری، تیراندازی و راستگویی» (هردوت، 1336: 1/219). در کتیبههای هخامنشی نیز دروغ نکوهش شدهاست تا آنجا که نشانی از وجود اهریمن در کتیبههای هخامنشی نیست و تنها دروغ، مصدر شر دانسته شدهاست (رضاییراد، 1379: 46). در فصل 95 کتاب ارداویرافنامه، پادافره داور ناراست این گونه بیان شدهاست: «پس دیدم روان مردی که فرزند خود را میکشت و مغز او را میخورد و پرسیدم این تن چه گناه کرد که روان او چنین پادافره گرانی را تحمل میکند؟ سروش اهلو و آذر ایزد گفتند که این روان آن داور و قاضی است که در میان کسانی که داوری میخواستند، داوری دروغ کرد. او به دادخواهان و متهمان خویش با خوشچشمی و راستی ننگریست بلکه به خواسته و آرزوی (نگریست)» (ارداویرافنامه، 1382: 93- 92). در کتاب قابوسنامه نیز به راستگویی بسیار سفارش شده است و عنصرالمعالی به فرزند خود نصحیت میکند که جز راست نگوید. او برای تأثیر بیشتر سخنش از پندهای انوشیروان نیز استفاده میکند که نوشته بود: «شرمی نبود بزرگتر از آن که چیزی دعوی کند که نداند وآنگه دروغزن باشد» (عنصرالمعالی، 1345: 52). او به فرزند خود چنین پند میدهد: «باید مردم سخنگوی و سخندان باشد اما تو ای پسر، سخنگوی باش و دروغگوی مباش» (عنصرالمعالی، 1345: 41) و نیز «سخن ناپرسیده مگوی و از گفتار خیره، پرهیز کن و چون بازپرسند، جز راست مگوی» (عنصرالمعالی، 1345: 28). 6-3-4- رعایت پیمان پیمانداری و رعایت پیمان یکی از مؤلفههای اساسی و بنیادین تفکر مزدیسنان و فرهنگ ایرانی است. این اصل چنان اهمیتی دارد که ایزد مهر (میترا) که در اوستا در ستایش، همپایه اورمزد خوانده شدهاست(6)، ایزدِ نگهبان آن است. «میترا نه تنها بر همه پیمانها نظارت دارد بلکه درباره آنچه شاهد بودهاست، داوری هم میکند؛ در مهریشت عنوان داور را دارد و فریب دادن او ناممکن است؛ به دلیل دادگری در حفاظت و پاسداری از آنها که سزاوار عنایت او هستند، بینهایت توانا و نیرومند است» (بویس، 1374: 1/15). پیمانشکنی در فرهنگ ایرانی به نوعی برهمزننده «اشه» یا نظم اخلاقی است و به همین سبب پیمان چه با درستکاران و پاکان بسته شود چه با بدکاران، هرگز نباید شکسته شود.(7) در مهریشت خطاب به زرتشت آمدهاست: ای سَپیتمان «تو نباید مهر و پیمان بشکنی، نه آن پیمانی که تو با دروغپرست و نه آنکه تو با یک راستیپرست بستی... زیرا معاهده با هر دو درست است. خواه دروغپرست و خواه راستیپرست» (یشتها، 1347: 425). در کتاب اندرز دانا به مزدیسنان نیز آمدهاست: «با خویشاوندان، دوستان و مردمان جدا دین، پیمان مشکنید. برای (خاطر) ناف و پیوند خویش (تخم) بد پیمانشکنی را با اندیشه و گفتار و کردار مکارید» (ماهیار نوابی، 1339: 138). در قابوسنامه بر سر پیمان بودن، امانتداری محسوب میشود و رعایت امانت چنان ستودنی است و به آن توصیه شدهاست که حتی طرّاران نیز به آن پایبندند. عنصرالمعالی داستان طرّاری را نقل میکند که برای پس دادن صد دینار که مردی به اشتباه نزد او به امانت گذاشته بود، بر درِ گرمابه میایستد تا پس از بیرون آمدن صاحب دینارها، آن امانت را به او تحویل دهد: «طرّار زر از وی بستد و آنجا مقام کرد. تا وی از گرمابه بیرون آمد، روز روشن شده بود. جامه بپوشید و راست همیرفت. طرّار وی را بازخواند و گفت: ای جوانمرد زر خویش بازستان و پس برو که امروز در شغل خویش فروماندم از این نگاه داشتن امانت تو. مرد گفت: این زر چیست و تو چه مردی؟ گفت: من مردی طرّارم، [تو] این زر به من دادی . گفت: اگر تو طرّاری چرا زرِ من نبردی؟ طرّار گفت: اگر به صناعت خویش بردمی، اگر هزار دینار بودی از یک جو نه اندیشیدمی و نه باز دادمی ولکن تو به زنهار به من دادی، زنهار[دار] نباید که زنهارخوار باشد که امانتبردن از جوانمردی نیست» (عنصرالمعالی، 1345: 109). به سبب اهمیت فراوان رعایت پیمان و دوری از خیانت است که عنصرالمعالی همواره به فرزند خود نصیحت میکند که «از خیانت کردن با مردم بپرهیز که هر که با مردم خیانت کند، پندارد که خیانت با دیگران کردهاست و غلط سوی اوست که آن خیانت با خویش کردهاست» (عنصرالمعالی، 1345: 172- 171). همچنین میگوید: «تا توانی از خیانت پرهیز کن که هر که یکبار خائن گشت، بیش کس بر او اعتماد نکنند... و کسی را وعده مکن و چون کردی، خلاف مکن» (عنصرالمعالی، 1345: 173). 6-3-5- تأکید بر قناعت و خرسندی و دوری از آز و طمع در فرهنگ ایرانی قناعت و خرسندی پسندیده است و حرص و طمع ناپسند؛ به باور ایرانیان به انسانهای قانع و خرسند کمتر آسیب میرسد و این افراد زندگانی آسودهتری خواهند داشت؛ از این روی، در اندرزنامه خسرو قبادان میخوانیم: «به بهره خویش خرسند باشید و بهره دیگران مبرید» (ماهیار نوابی، 1339: 143). همچنین آز و طمع به صورت دیوی قدرتمند تجسم یافته است و در اغلب کتابهایی که به عقاید و اسطورههای ایران باستان پرداختهاند، به آن اشاره شدهاست (ر.ک. رضی، 1381: 1/ 125- 123). برای مثال در بندهش درباره این دیو آمده است: «آز دیو آن است که (هر) چیزی را بیوبارد و چون همه خواستههای گیتی را بدو دهند، انباشته نشود و سیر نگردد...آزی دیو حرص و طمع میباشد که همه چیز را به کام میکشد و هر گاه چیزی را نیابد، خود را میخاید و اگر همه جهان را در کام کند، همچنان گرسنه باشد» (دادگی، 1378: 123و121). نویسنده کتاب قابوسنامه به پیروی از این فرهنگ، همواره فرزند خود را پند میدهد که قانع باشد و طمع و افزونخواهی را در دل خود جای ندهد و پندی از انوشیروان را میآورد: «اگر خواهی که از شمار آزادگان باشی، طمع را در دل خویش جای مده» (عنصرالمعالی، 1345 :55). علاوه بر آن سفارش میکند که طمع مایه دلتنگی و غمناکی و قناعت، سبب خوشوقتی و بینیازی میشود: «اگر خواهی که مادام دلتنگ نباشی، قانع باش و حسود نباش تا همیشه وقت تو خوش بود که اصل غمناکی، حسد است... چون مردم طمع از دل بیرون کند و قناعت پیشه کند، از همه خلق بینیاز است. پس محتشمتر کسی آن بود که او را در جهان به کس نیاز نباشد و خوارتر و فرومایهتر، کسی باشد که طامع و نیازمند است که از جهت طمع و نیاز، خویشتن را بنده چون خویشی کند» (عنصرالمعالی، 1345: 261) و جوانمردی را در دوری از طمع میداند: «بدان که تمامتر جوانمردی آن است که چیز خویش از آنِ خویش دانی و چیز دیگران از آنِ دیگر[ان] و طمع از چیز خلق ببری و اگر تو را چیزی باشد، مردمان را بهره کنی و از چیز مردمان طمع نداری و آنچه تو ننهاده باشی، برنداری» (عنصرالمعالی، 1345: 260). 6-3-6- اعتدال و میانهروی اعتدال و میانهروی یکی از مؤلفههای فرهنگ ایرانی است و به همین سبب در این فرهنگ، افراط و تفریط همواره امری ناپسند و اهریمنی شمرده میشدهاست. به باور ایرانیان «اهریمن، مردمان را به افراط و تفریط و دروغ و بدعت و شک و حرص بیشتر میفریبد» (مینوی خرد، 1354: 59 - 58). بر این اساس در آیین زرتشتی اعتدال و میانهروی در تمام امور، لازم و ضروری بودهاست. مفهوم اعتدال نزد مزدیسنان چنان اعتلا یافته بود که به واقع، آیین زرتشتی را باید آیین اعتدال خواند زیرا از نظر آنان اعتدال نداشتن، اهریمنی است (رضاییراد، 1379: 123). درباره اعتدال در قابوسنامه باید گفت اعتدال و میانهروی یکی از اساسیترین مبانی فکری عنصرالمعالی کیکاووس را شکل دادهاست. به نحوی که اعتدال و میانهروی را در تمام امور لازم میشمارد و به پسر خود سفارش میکند: «ای پسر اندر کارها افراط مکن و افراط را شوم دان و اندر همه کارها میانه باش» (عنصرالمعالی، 1345: 46). او حتی افراط و تجاوز از حد را در عبادت کردن نیز ضروری نمیداند و مینویسد: «اگر عالمی مفتی باشی، با دیانت باش... و در عبادت و نماز و روزه تجاوز مکن» (عنصرالمعالی، 1345: 159). در قابوسنامه از میانهروی و حد نگه داشتن در اعمالی دیگر چون خوابیدن، سیکی خوردن، مزاح کردن، عشق باختن و جز آن نیز سخن رفتهاست. عنصرالمعالی درباره اعتدال در خوابیدن مینویسد: «همچنان که خفتنِ بسیار زیانکارست، ناخفتن نیز هم زیانکار است که اگر آدمی را هفتاد و دو ساعت، یعنی سه شبانهروز، به قصد نگذارند که بخسبد، پیوسته به ستم بیدار همیدارند، آن کس را بیم مرگ فِجا بود» (عنصرالمعالی، 1345: 91). همچنین مینویسد: «سیکی خوردن و مزاح کردن و عشق باختن، این همه کار جوانان است؛ چون حد و اندازه نگاه داری، بر نیکوترین وجهی بتوان کردن و هم بتوان پرهیز کردن، چون خرد را کار فرمایی» (عنصرالمعالی، 1345: 79). در این کتاب اعتدال در دشمنی، جزئی از عقل کلی دانسته شده، به آن توصیه شده است: «هر که را به دست بیندازی، به پای همیگیر؛ از آنکه رسن اگر به حد و اندازه تابی، در یکدیگر همیپیوندد و چون بسیار تابی و از حد بیرون بری، از هم بگسلد. پس اندازه همه کارها نگه دار خواه در دشمنی که اعتدال، جزوی است از عقل کلی» (عنصرالمعالی، 1345: 149- 148). 6-3-7- نامجستن و دوری از ننگ آخرین خصیصهای که در این جستار از آن بحث میشود، نام جستن و تلاش برای کسب نام نیک و دوری از ننگ است. در فرهنگ ایرانی تنها چیزی که پس از مرگ انسان، برای او باقی میماند، نام نیک است و ایرانیان همواره مردن به نام را بر زندگانی با ننگ و خفت ترجیح میدادهاند؛ چنانکه فردوسی میسراید:
از آنجا که عنصرالمعالی همانند فردوسی از یک آبشخور مشترک بهره میگیرد، برای نامورزی اهمیت بسیار زیادی قائل شدهاست. او نیز عقیده دارد که با نام نیک مردن، بهتر از به ننگ زندگی کردن است و به فرزند خود پند میدهد: «در معرکه تا گامی پیش توانی نهادن، هرگز گامی پس منه... و از کوشش کردن تقصیر مکن که اگر هیچ گونه اندر تو ترسی و سستکاری پدید آید، اگر هزار جان داری، یکی نبری، کمتر کسی بر تو چیره گردد. آنگه یا کشته شوی یا نامت به بدنامی برآید و چون به نامردمی میان مردمان معروف شوی [از نان برآیی و] در میان همالان خویش همیشه شرمسار باشی و چون نان نباشد و نام نباشد، کمارزی در میان همالان حاصل شود و مرگ از آن زندگانی بِه؛ که به نام نیکو مردن بِه که به ننگ زندگانی کردن و زیستن» (عنصرالمعالی، 1345: 99). او همواره فرزند خود را به همنشینی با مردم نیکنام توصیه میکند و مینویسد: «صحبت جز با مردم نیکنام مکن که از صحبت نیکان، فرد نیکنام شود؛ چنان که روغن کنجید از آمیزش با گل و بنفشه، که گل و بنفشهاش بازخوانند از اثر صحبت ایشان» (عنصرالمعالی، 1345: 36).
نتیجه پس از ورود دین مبین اسلام به سرزمین ایران، فرهنگ اسلام و ایران بر یکدیگر تأثیر گذاشتند. در این تعامل اگر چه ایرانیان صاحب فرهنگی ایرانی – اسلامی شدند اما توانستند فرهنگ ایرانی خود را حفظ کنند و آن را در تمام جامعه اسلامی نیز اشاعه دهند تا آنجا که این فرهنگ، حتی به دربار خلفای عرب نیز رسوخ پیدا کرد. از مهمترین اَشکال ورود فرهنگ ایرانی به جهان اسلام و سرزمینهای عربنشین، ترجمه اندرزنامهها و سیاستنامههای پهلوی بود. تألیف این گونه رسالهها تا قرنها بعد در جوامع اسلامی، به ویژه ایران رواج داشت. کتاب قابوسنامه از کتابهایی است که به تقلید از سیاستنامههای دوره ساسانی نوشته شدهاست و در حقیقت، ادامه اندرزنامههایی است که پادشاهان ساسانی برای تربیت جانشینان خود مینگاشتند. نویسنده کتاب قابوسنامه از امیران زیاری است که این کتاب را برای تربیت فرزندش، گیلانشاه، تحریر کرد. این امیر زیاری به سبب انحراف خلفای عرب از اسلام ناب و منسوب بودن خاندانش به پادشاهان ساسانی، به دیده عظمت و احترام به ایران قبل از اسلام مینگریست و آداب، رسوم و فرهنگ آن عصر را برای تربیت فرزندش در کتاب خود گرد آورد؛ از این رو، کتاب قابوسنامه یکی از کتابهایی است که بیشترین مؤلفههای فرهنگی هویت ایرانی در آن وارد شدهاست و از این رهگذر، یکی از نابترین و زلالترین آبشخورهای هویت فرهنگی محسوب میشود. خردورزی، اهمیت عدل و داد و لزوم دادگری، راستگویی و پرهیز از دروغ، رعایت پیمان، تأکید بر قناعت و خرسندی و دوری ار آز و طمع، اعتدال و میانهروی و نامجستن و دوری از ننگ، هفت مؤلفه مهم هویت فرهنگی ایران باستان است که در این کتاب بیشترین بسامد را دارد.
پی نوشتها 1- درباره ابعاد و شاخصههای هویت ملی و اهمیت آنها نظرات مختلفی بیان شده است؛ برخی فرهنگ را مهمترین بعد هویت ملی دانستهاند. برخی (مسکوب، 1379: 22) زبان فارسی را مهمترین بعد هویت و ملیت ایرانی دانستهاند. گروهی دیگر (معمار، 1377: 302 و قیصری، 1383: 103) تأکیدشان بر جغرافیا و سرزمین مشترک است. برخی (میرمحمدی، 1383: 322 و احمدی، 1383: 169) تأکیدشان بر تاریخ است و آن را مهمترین بعد هویت ملی دانستهاند. 2- دستهای از متفکران (فرای، 1375: 36- 35 و طباطبایی، 1384: 81) قابوسنامه را از زمره کتابهایی میدانند که ادامه اندرزنامه نویسی دوره ساسانی است. همچنین اینوسترانزف، محقق روسی، کتابهایی چون قابوسنامه و سیاستنامه را برای مطالعه و تحقیق درباره دولت ساسانی و تشکیلات داخلی آن، از منابع موثق و قابل استفاده دانسته است (محمدی، 1374: 97). 3- اگر چه فرهنگ اسلامی نیز در کتاب قابوسنامه با فرهنگ ایرانی تعامل پیدا کردهاست اما به سبب محدودیت صفحات مقاله و تأکید نگارنده در این جستار – همان گونه که در عنوان مقاله نیز ذکر شدهاست- تأثیر عنصرالمعالی ازفرهنگ ایران باستان یررسی شدهاست و نمیتوان به هر دوی این فرهنگها پرداخت و به طور کامل میزان تأثیرپذیری از هر دو را بیان کرد. چنین به نظر میرسد که بحث تعامل و درهمتنیدگی فرهنگ ایرانی و اسلامی در کتاب قابوسنامه، خود موضوعی مستقل برای نوشتاری جدید باشد. 4- برای اطلاعات بیشتر درباره خردورزی در ایران باستان ر.ک. زرینکوب، 1376: 368 – 361 و آموزگار، 1386: 227- 219). 5- در ایران باستان مفهوم راستی و دروغ «مفهومی به یک باره وسیع داشت. راستی همه اعمالی را در بر میگرفت که مطابق نظم اخلاقی جهان و ناموس ازلی کیهان بود و اَشَون به کسی اطلاق میشد که مطابق این سیاق زندگی کند؛ دروغ نیز همین گونه زیستن بر ضد نظام اخلاقی جهان و مطابق آیین دیوان و دُروَندان بود» (رضاییراد، 1379: 88). 6- در یشتها آمدهاست: «اهورامزدا به سپنتمان زرتشت گفت: هنگامی که من، مهرِ دارنده دشتهای فراخ را بیافریدم، او را در شایسته ستایش بودن و در سزاوار نیایش بودن، مساوی با خودِ من، که اهورامزدا هستم، بیافریدم» (یشتها، 1347: 423). 7- برای اطلاعات بیشتر درباره پیمان و تأکید بر رعایت آن در ایران باستان: (ر.ک. آموزگار، 1386: 393-384). | ||||
مراجع | ||||
1- آبادانی، یحیی. (1346). اندرز بهزاد فرخ فیروز.مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانیدانشگاه تهران، سال 15، ش 1، ص. ص.46-35. 2- آموزگار،ژاله. (1386). زبان، فرهنگ و اسطوره. تهران: معین. 3- احمدی، حمید. (1383). هویت و قومیت در ایران. هویت در ایران: رویکرد سیاسی،اجتماعی، فرهنگی و ادبی به هویت و بحران هویت در ایران (ص. ص. 187-165). به اهتمام علی اکبر علیخانی. تهران: پژوهشکده علوم انسانی و اجتماعی جهاد دانشگاهی. 4-ارداویرافنامه. (1382). تصحیح فیلیپ ژینو. ترجمه ژاله آموزگار. تهران: معین. 5-. اشپولر، برتولد. (1367). تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی. ترجمه جواد فلاطوری. تهران: امیرکبیر. 6-افتخاری، اصغر. (1378). مروری اجمالی بر ساختار اندیشه سیاسی عنصرالمعالی در قابوسنامه. فصلنامه پژوهشی دانشگاه امام صادق، ش9، ص. ص. 101-65. 7- اندرز اوشنر دانا. (1373). ترجمه ابراهیم میرزای ناظر. تهران: هیرمند. 8-اوستا. (1370). گزارش و پژوهش جلیل دوستخواه. تهران: مروارید. 9- باقریخلیلی، علیاکبر. (1389). هویت فرهنگی در غزلیات حافظ شیرازی. فصلنامه مطالعات ملی،سال 11، ش3، ص. ص. 71-49. 10- براون، ادوارد. (1381). تاریخ ادبیات ایران، ترجمه و تعلیق فتحاللّه مجتبایی. تهران: مروارید. 11- بویس، مری. (1374). تاریخ کیش زرتشت. ترجمه همایون صنعتیزاده. تهران: توس. 12- بیرونی، ابوریحان. (1363). آثارالباقیه. ترجمه اکبر داناسرشت. تهران: امیرکبیر. 13- خالقیمطلق، جلال. (1381). سخنهای دیرینه؛ سی مقاله درباره فردوسی و شاهنامه. به کوشش علی دهباشی. تهران: افکار. 14- رستگارفسایی، منصور. (1381). فردوسی و هویتشناسی ایرانی؛ مجموعه مقالاتدرباره شاهنامه فردوسی. تهران: طرح نو. 15- رستگارفسایی، منصور و اثنی عشری، اطلس. (1384). هویت ایرانی در ادب فارسی تا حمله مغول. مجله علوم انسانی و اجتماعی دانشگاه شیراز، دوره22، ش 1، پیاپی42، ص. ص.80-69. 16- رضاییراد، محمد. (1379). مبانی اندیشه سیاسی در خرد مزدایی. تهران: طرح نو. 17- رضی، هاشم. (1381). آزی، دیو آز و طمع. دانشنامه ایران باستان؛ عصر اوستایی تاپایان دوران ساسانیان (ج 1/ص. ص. 125-123). تهران: سخن. 18- زرینکوب، عبدالحسین. (1356). از چیزهای دیگر. تهران: جاویدان. 19- زرینکوب، عبدالحسین. (1376). حکایت همچنان باقی. تهران: سخن. 20- ستاری، جلال. (1370). زمینه فرهنگ مردم. تهران: ویراستار. 21- ستاری، جلال. (1380). هویت ملی و هویت فرهنگی. تهران: مرکز. 22- صفا، ذبیحالله. (1352). گنجینههای سخن. تهران: چاپخانه سپهر. 23- صفا، ذبیحالله. (1363). تاریخ ادبیات در ایران. تهران: فردوسی. 24- طباطبایی، جواد. (1384). خواجه نظامالملک؛ گفتار در تداوم فرهنگی ایران. تبریز: ستوده. 25- عنصرالمعالی، کیکاووس بن اسکندر. (1345). قابوسنامه. تصحیح غلامحسین یوسفی. تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب. 26- فرای، ریچارد. ن. (1375). عصر زرین فرهنگ ایران. ترجمه مسعود رجبنیا. تهران: سروش. 27- فردوسی، ابوالقاسم. (1386). شاهنامه، تصحیح جلال خالقیمطلق. تهران: مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی. 28- فرنبغ دادگی. (1378). بندهش. ترجمه مهرداد بهار. تهران: توس. 29- قیصری، نورالله. (1383). هویت ملی؛ مؤلفهها، چگونگی پیدایش و تکوین آن. گفتارهایی درباره هویت ملی در ایران (ص. ص. 107-89). گردآوری و تدوین داود میرمحمدی، تهران: مؤسسه مطالعات ملی و تمدن ایرانی. 30 - گاتها. (بیتا). ترجمه و تفسیر موبد فیروز آذرگشسب. تهران: فروهر. 31- گودرزی، حسین. (1383). هویت ملی در شعر پژمان بختیاری. فصلنامه مطالعات ملی، سال 5، ش 4، ص. ص. 131-111. 32- گیدنز، آنتونی. (1384). چشماندازهای جهانی. ترجمه محمدرضا جلاییپور. تهران: طرح نو. 33- ماهیار نوابی، یحیی. (1339). اندرز دانا بمزدیسنان و اندرز خسرو قبادان. نشریه دانشکده ادبیات تبریز، سال 12، ش 52، ص. ص. 144-127. 34- محمدی، محمد. (1352). ادب و اخلاق در ایران پیش از اسلام و چند نمونه از آثار آن درادبیات عربی و اسلامی. تهران: اداره کل نگارش وزارت فرهنگ و هنر. 35- ----------. (1374). فرهنگ ایران پیش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامی و ادبیاتعربی. تهران: توس. 36- محمودی بختیاری، علیقلی. (1358). زمینه فرهنگ و تمدن ایران. تهران: چاپ شرکت افست. 37- مسعودی، ابوالحسن علی بن حسن. (1374). مروجالذهب. ترجمه ابوالقاسم پاینده. تهران: علمی و فرهنگی. 38- مسکوب، شاهرخ. (1379). هویت ایرانی و زبان فارسی. تهران: نشر و پژوهش فرزان روز. 39- معمار، رحمت الله.(1377). سنجش گرایش به هویت تاریخی. تهران: اداره کل مطالعات مرکز تحقیقات و سنجش برنامهای سازمان صدا و سیما. 40- معین، محمد. (1388). مزدیسنا و ادب پارسی. به کوشش مهدخت معین. تهران: دانشگاه تهران. 41- مهر، فرهنگ. (1375). دیدی نو از دینی کهن؛ فلسفه زرتشت. تهران: جامی. 42- میرمحمدی، داود. (1383).هویت ملی در ایران. تهران: موسسه مطالعات ملی. 43- میلر، دیوید. (1383). ملیت. ترجمه داوود غریاق زندی. تهران: تمدن ایرانی (وابسته به مؤسسه مطالعات ملی). 44-مینوی خرد. (1354). ترجمه احمد تفضیلی. تهران: بنیاد فرهنگ ایران. 45- ناتلخانلری، پرویز. (1335). اندرزنامه کاپوس. مجله سخن. سال 7، شماره 1 و2. ص. ص. 240-238. 46- نفیسی، سعید. (1342) . «مقدمهی مصحح»، چاپ شده در نصیحتنامه معروف به: قابوسنامه، تهران: کتابفروشی فروغی. 47- هردوت. (1336). تاریخ هردوت. ترجمه هادی هدایتی. تهران: دانشگاه تهران. 48- یشتها. (1347). گزارش ابراهیم پورداود. تهران: کتابخانه طهوری. 49- یوسفی، غلامحسین. (1372). دیداری با اهل قلم. تهران: علمی. | ||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 2,347 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 1,348 |