تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,649 |
تعداد مقالات | 13,393 |
تعداد مشاهده مقاله | 30,186,298 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,069,428 |
بررسی و مقایسه تحلیلی وجه دین ناصرخسرو و مثنوی مولوی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
متن شناسی ادب فارسی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقاله 6، دوره 8، شماره 2 - شماره پیاپی 30، مرداد 1395، صفحه 73-90 اصل مقاله (226.18 K) | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/rpll.2016.20415 | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نویسندگان | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مریم روضاتیان* ؛ محمد جلیل مصطفوی روضاتی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
دانشگاه اصفهان | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
چکیده | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
بررسی و مقایسه تحلیلی آثار بزرگان علاوه بر نشان دادن تأثیرپذیری آنها از یکدیگر میتواند در طبقهبندی و تقسیم جریانهای فکری و ادبی یک فرهنگ مفید باشد. ناصرخسرو قبادیانی و جلالالدین مولوی بلخی ظاهرًا هم در اصول فکری و بنیانهای اعتقادی و هم در تمثیلها، تشبیهها و تأویلها همانندیهای تأمل برانگیزی دارند. هدف این مقاله نشان دادن این اشتراکات با توجه به دو کتاب وجه دین ناصرخسرو و مثنوی مولوی است. این دو متفکر بزرگ همچنان که خود بیان کردهاند شعر و نثر را در راه بیان اندیشهها و افکارشان به کار گرفتهاند. با وجود تفاوت اساسی در حوزه اندیشه و خاستگاه فکری این دو شاعر، زمینههای مشترکی در آثارشان وجود دارد که توجه به خاستگاه جغرافیایی مشترک، تأویلگرا و معناپرداز بودن هر دو و نیز احاطه مولوی به آثار پیشینیان این اشتراکات را توجیه میکند. مواردی همچون لزوم تمکین و فرمانبری از مردان حق و ضرورت حضور صاحبان باطن برای هدایت خلق، اهمیت باطن و معنا در دوگانه بزرگ ظاهر- باطن (جسم - معنا)، پیوسته دانستن اطاعت از مراتب صاحبان دعوت و مرشدان حق، بلندی مقام علم و شرف آدمی بر دیگران به سبب داشتن علم، اهمیت فراوان جهاد اکبر، نادان دانستن بیشتر خلایق، اکتسابی نبودن علوم اولیا و انبیا، نکوهش تقلید، لزوم دستیابی به باطن قرآن، تقسیم امور به دو وجه کلی علم و عمل، یکی دانستن حقیقت ادیان و کتب آسمانی، وابسته دانستن شریعتهای آسمانی به رمز و مثل، نشان حق داشتن همه چیز عالم (حتی جمادات)، تقسیم انسانها در سه دسته کلی و تقدم شرفی جهان دیگر بر جهان مادی، از جمله این همانندیها هستند. علاوه بر اشتراک در درونمایهها، بعضاً تمثیلها و تأویلها و استشهادها و به طور کلی مایههای سخن مشابهند مانند تمثیل آیینه ناصرخسرو در برابر تمثیل مشهور شکار سایه مرغ مولوی و تمثیل درخت جوز. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
ناصرخسرو؛ مولوی؛ وجه دین؛ مثنوی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
ناصرخسرو و مولوی هر دو صاحب اندیشه و مشرب فکری خاص خود هستند که یکی به عنوان فیلسوفی حقیقتطلب و دیگری با عنوان واصلی سوخته در ادب فارسی مطرح هستند. آنچه سبب نگارش این مقاله و یافتن زمینههای مشترک وجه دین و مثنوی شد، در ابتدا تأویلگرا بودن هر دو متفکر بود. به نظر میآمد میان وجه دین که اثری کاملاً تأویلی است و مثنوی -با در نظر داشتن علاقهمندی مولوی به تأویل- شباهتهای تأویلی فراوانی باشد که اینگونه نبود ولی موارد فراوانی چه از نظر موضوع، معنا و مضمون و چه از نظر تمثیلها و تشبیههای به کار رفته، یافت شد. یک نمونه از شباهتهایی که به فراوانی در آثار هر دو مشاهده میشود تشبیه به حیوانات است. مولوی با زبان خاص گزندهاش بارها آدمیان غافل را به سگ و خر و... تشبیه میکند و ناصرخسرو هم مخالفان مکتب اسماعیلی را هدف چنین خطابهای تحقیرکنندهای قرار میدهد. هر دو شاعر از خراسان قدیم (بلخ) برآمدهاند و سپس به نوعی تبعید-خواسته و ناخواسته- تن دادهاند. آثار هر دو در خدمت افکار تعلیمی و اخلاقی بوده است و اگر به وزن و قافیه پرداختهاند به غایتی فراتر از آن اندیشیدهاند: «اگر [ناصرخسرو] وقت خود را بر سر وزن و قافیه میگذارد، بدان منظور است که از طریق زیبایی و موزون بودن سخن به مدینه فاضله اخلاقی خویش که نزهتگاه روح و تنها مکانی است که به سیر و توقف میارزد، راه یابد» (اسلامی ندوشن، 1353: 9). هر دو عمر خود را وقف معرفتجویی و حقیقتبینی کردهاند. جز اینها انقلاب روحی ناصرخسرو که نقطه عطف آن خواب اسرارآمیز او است، درباره مولوی هم به گونهای دیگر مصداق دارد: «در ناصرخسرو و کسان دیگری چون او خارخار درونی و زمینه روحی هست؛ منتها باید پیشامدی آن را بزایاند یا به درجه انفجار برساند. سه گوینده بزرگ دیگر یعنی سنایی و عطار و مولوی، اولی یک نسل، دومی دو نسل و سومی سه نسل بعد از او، دستخوش همین تغییر حال میشوند» (اسلامی ندوشن، 1353: 10)؛ بنابراین با در نظر داشتن سیر همهجانبه مولوی در آثار گذشتگان کمی بعید مینماید که نسبت به آثار ناصرخسرو بیتفاوت بوده باشد. البته از این نظر که جنس کتاب مثنوی به فلسفه، منطق و حکمت (علیرغم رابطه نامطلوب مولوی با فلسفه و علوم عقلی) بسیار نزدیک است، بعضی از جنبههای مشترک دو اثر اجتنابناپذیر و طبیعی است. در هر حال یکی از اختلافات برجسته دو متفکر در همین است که ناصرخسرو فیلسوفی ستاینده خرد و عقل انسانی است، در حالیکه مولوی بارها به فلسفه حمله میکند. بیاعتنایی ناصرخسرو به عشق که در قصایدش کاملاً نمایان است، وجه دیگر اختلاف است: «ناصرخسرو از عشق بیزار و از غزل گریزان است. در تمام دوازده هزار بیت دیوان او چاشنی عشق و نمک غزل نمیتوان یافت» (دشتی، 1362: 21). از دیگر تفاوتها سیاسی نبودن مولوی است؛ در برابر جنبههای کاملاً سیاسی شعر ناصرخسرو و آثار ایدئولوژیکی که برای حمایت از مکتب سیاسی فاطمیان نوشته شده است. همانگونه که اشاره شد هر دو دستی در تأویل دارند؛ علیرغم بسامد اندک تأویلهای مشترک وجه دین و مثنوی، این نکته مشخص است که مولوی که معنیجو و ظاهرگریز است گاهی تأویلهای بسیار لطیف از آیات و احادیث دارد ولی در وجه دین این باطنجویی و عبور از رویه نامعتبر در تأویلهایی هنجارشکن با عقبه ایدئولوژیک مشاهده میشود. این نکته را نباید فراموش کرد که تأویل به آیات و احکام پویایی میبخشد و آدمیان را از تنگاندیشی میرهاند: «از این نظر تأویلگرایی اسماعیلیان و متصوفه در مقایسه با افکار و اعتقادات بسته و نازل اعصار گذشته و فرق و مذاهب گوناگون آن ارزشمند و متعالی است» (درگاهی، 1378: 58). پیشینه پژوهش آثار تألیفشده درباره ناصرخسرو بیشتر در حوزه اندیشههای فلسفی و کلامی، معنای عقل و بازتاب باورهای اسماعیلیان در آثار اوست مانند: 1- پیوند فکر و شعر در نزد ناصرخسرو (اسلامی ندوشن، 1353). 2- افکار و عقاید کلامی ناصرخسرو (شهیدی، 1353). 3- منشأ معنای عقل در اندیشه ناصرخسرو (مسکوب، 1368). 4- بازتاب افکار اسماعیلیه در آثار ناصرخسرو (تاج بخشی، 1381). تاکنون درباره کتاب وجه دین و به صورت عام آثار منثور فلسفی-حکمی ناصرخسرو پژوهشهای زیادی انجام نگرفته است و تا جایی که بررسی شد اثری مستقل درباره وجوه اشتراک اندیشههای مولوی و ناصرخسرو تألیف نشده است؛ تنها در کتاب تصویری از ناصرخسرو، مولوی و ناصرخسرو به صورتی مختصر مقایسه شدهاند و یکی از دلیلهای روح امید و نوید شعر مولوی در مقابل فریاد یأس و تلخی شعر ناصرخسرو احترام و آسایش محیط زندگی مولوی و آوارگی و بیکسی ناصرخسرو دانسته شده است (دشتی، 1362).
روش پژوهش روش تحقیق در این مقاله اسنادی-کتابخانهای است؛ بدین ترتیب که برای اطمینان از دقت در نتیجهگیریها ابیات شش دفتر مثنوی و کل کتاب وجه دین بررسی و مقایسه شده است. برای سهولت استفاده مخاطبان از ارجاعات ابیات، برای هر بیت شماره دفتر (شماره اول) و شماره صفحه (شماره دوم) ذکر خواهد شد.
بحث و بررسی مثنوی کتاب معناها و اندیشهها و حاصل تجربههای عملی و سلوک عاشقانه جلالالدین مولوی بلخی است و در آن فیضان پیوسته و حیرتانگیز اندیشه مولوی شش دفتر حکایت و نکته را پدید آورده است که به شیوه داستان در داستان و نقل در نقل (تداعی معانی)، با شعری جوششی رقم خورده است ولی همه آن نکتهها و حکایات گویای جدال و کشمکش دائمی باطن و ظاهر و انسان و نفس او است؛ با وجود آنکه مولوی خود را سراینده شعر تعلیمی و نه شاعری در معنای عام میداند و شرحهای متعددی که بر مثنوی نوشته شده است نشان دهنده تودرتویی معنا و توجه عمیق او به معناست، شعر وی از نظر ادبی در اوج است. وجه دین کتابی بر اساس تأویل احکام شریعت اسماعیلی است؛ چنانکه ناصرخسرو درباره وجه تسمیه آن مینویسد: «نام نهادیم مر این کتاب را روی دین از بهر آنکه چیزها را بر روی توان شناخت و خردمندی که این کتاب را بخواند دین را بشناسد و بر شناخته کار کند و مزد کار را سزاوار شود به خشنودی ایزد تعالی» (ناصرخسرو، 1356: 6). کتاب در پنجاه و یک گفتار تنظیم شده است که نویسنده دلیل آن را چنین بیان میکند: «بنای این گفتارها را بر پنجاه و یک گفتار نهادیم؛ به عدد رکعات نماز که اندر شبانروزی بر مردم واجب است» (ناصرخسرو، 1356: 6). کتاب با اثبات حجت خدا (امام) آغاز میشود که نوعی براعت استهلال به تأویلهای نویسنده دارد که جایجای، احکام را به مراتب صاحبان دعوت (از جمله امام) تعبیر میکند. آنگاه به تأویل اموری چون تیمم به خاک، بانگ نماز، نماز آدینه، رکوع و سجود، زکات، روزه، حج و... میپردازد و کتاب را با تأویل «لا حولَ و لا قُوَّه الّا بِاللهِ العلی العَظیم» (گفتار 51) به پایان میرساند. مصحح کتاب مینویسد: «این کتاب درباره شرعیات مذهب اسماعیلی و مبتنی بر شرح اسرار و رموز شریعت اسلام به مشرب تأویل است و در حقیقت تنها کتاب شناخته شدهای است از ناصر که به این مبحث اختصاص دارد» (ناصرخسرو، 1356: دوازده). بحث از احکام دین در این کتاب نسبت به سایر آثار ناصرخسرو بیشتر است. واژگان عربی بیشتری دارد. از ویژگیهای سخن ناصرخسرو یکنواختی موضوعها و تکرار فراوان و ملالآور آنهاست: «از خصوصیات دیگر ناصرخسرو که او را به نوعی از بزرگان سخن دور میکند یکنواختی کلام است» (دشتی، 1362: 21). او در کتاب وجه دین احکام و مسائل فقهی را بارها و بارها به سلسله پیشوایان فاطمی و مراتب دعوت اسماعیلیان تأویل میکند و این ویژگی هنگامیکه با احتجاجات فلسفی و منطقی گره میخورد کار را برای خواننده سختتر و دایره مخاطبان را تنگتر میکند.
1- همانندیهای وجه دین و مثنوی معنوی اشتراکات وجه دین و مثنوی در دو جایگاه مطرح است: نخست تمثیلها و تأویلهای یکسان و دوم مفاهیم، جهانبینیها و درونمایههای مشترک. در ادامه به هر دو دسته اشاره خواهد شد. 1-1- روشهای سخنپردازی و فنون ادبی یکسان ناصرخسرو و مولوی در آثارشان به آیات، تأویلها، تشبیهها، تمثیلها و قاعدههای فقهی مشترک پرداختهاند. اهمیت این اشتراک از این جهت است که مولوی نه تنها در زمینه مضمون و حکایت بلکه در سخنپردازی و روشهای پردازش کلام نیز وامدار گذشتگان است. این روشها از سویی به مخاطب کمک میکند مضمون اصلی سخن را دریابد و از سوی دیگر نشاندهنده نوع نگاه گوینده به هستی و دین است و روش وی را در شناخت پدیدهها مشخص میکند. 1-1-1- تمثیلهای مشترک 1-1-1-1- تمثیل آیینه یکی از این شباهتها تمثیل آیینه است. این تمثیل یادآور تمیثل غار (در کتاب جمهور) است که افلاطون برای القای معنای نظریه مُثُل خود به کار میبرد. بر اساس این قاعده حقیقت در مثالهای انتزاعی و نامحسوس است. تمثیل غار تصویر افرادی به بند کشیده شده در غار است که در پشت آنها آتشی روشن است و این سبب میشود سایه مجسمههایی که حرکت میکنند بر دیوار بیفتد. هنگامیکه یکی از آنان موفق میشود از بند آزاد شود و به بیرون غار برود، حقیقت اصلی را در خارج از غار مییابد ولی زمانیکه میخواهد اسیران غار را از حقیقت آگاه کند حرفهای او را دروغ میپندارند. این تمثیل اشاره به این نکته دارد که این جهان سایهای از جهان دیگر است که عالم کلی یا عالم مُثُل نامیده میشود. نوع اشاره هر دو آنها به قاعده مثل افلاطون قابل توجه است؛ ناصرخسرو تمثیل آیینه را به کار میگیرد: «پس گوییم این جهان بر مثال آیینه است که نعمتهای آن جهانی اندر او همیتابد چون خالی و دست کسی بدان نرسد که او را نگاه دارد بر مثال صورتهای نیکو که اندر آیینه همی توان دیدن و مر آن را نتوان یافتن» (ناصرخسرو، 51:1356). در ادامه اشاره به عرضی بودن منفعتهای این جهان میکند: «چون این آرایشها و لذتها که اندرین عالم است ناپایدار است، دانستیم که عرضی است و عرض را از جوهر اثر باشد. پس دانستیم این نعمتها آثار است از عالم روحانی که آن جوهر است» (ناصرخسرو، 1356: 51). مولوی در این مورد تشبیه معروف شکار سایه مرغ را میآورد:
(مولوی، 1387: 1/ 114؛ نیز نک. مولوی، 1387: 1/222) آنجا که مولوی به حضور اصل انسان در لامکان اشاره میکند نیز با این تمثیل در ارتباط است:
2-1-1-1- تمثیل درخت جوز ناصرخسرو آنجا که میخواهد از بقای عالم جسمانی (در گرو قرآن) سخن گوید از تمثیل درخت جوز بهره میگیرد. وی مینویسد: «بر این قول گواهی عقل انسان است که با آنکه بازپسین مخلوق است، بر عالم به سخن گفتن و دانش فضل دارد و معنی هر سه زایش (معادن و نبات و حیوان) در اوست» (ناصرخسرو، 1356: 67). در ادامه مثال درخت جوز را مطرح میکند: «مثل این فضل چنان است که از درخت جوز بسیار چیزها پدید آید از برگ و شاخ و بیخ و پوست و بازپسین کز او پدید آید، جوز باشد که اندر او همه معنیهای دیگر چیزها باشد و بر ایشان به روغن و طعم فضل دارد و او تمامتر باشد و اصل درخت جوز او بوده باشد و پایداری درخت بدو بوده باشد» (ناصرخسرو، 1356: 67-66). در این تمثیل به این نکته توجه شده است که تقدم زمانی دلیل بر برتری امری بر دیگری نیست؛ چه بسا موجودی علیرغم تأخر زمانی، غایت و هدف اصلی وجود پدیدههای پیش از خود باشد. مولوی بارها به این معنی اشاره کرده است از جمله:
حضرت رسول (ص) نیز به مثابه میوه درخت هستی است که اگرچه آخر آمده است، از لحاظ رتبه اول و مقدم است(نیز نک. مولوی، 1387: 2/90). مولوی بارها بر این معنا تأکید کرده است؛ چنانکه از تعبیر «آخِرونَ السابقُون» نیز به همین منظور بهره میبرد (مولوی، 1387: 3/57). در دفتر چهارم مفصلترین ابیات را در این مورد بیان میکند و باز هم با تمثیل درخت و میوه و با اشاره تلویحی به حدیث نبوی «کُنتُ نَبیّاً و آدم بَینَ الماءِ وَ الطّین» و اشاره به سابق بودن نور محمدی، حقیقت آدمی را «عالم اکبر» مینامد (مولوی، 1387: 4/33-32). 2-1-1- تشبیههای مشترک 1-2-1-1- تشبیه هادی به پدر یا مادر تشبیه هادی به پدر و مادر از جمله این موارد است. همچنان که پدر و مادر برای کمال جسمانی فرزندان میکوشند، انبیا و اولیا نیز در مقام والدین معنوی در جهت رشد اخلاقی و روحی انسان کوشش میکنند. ناصرخسرو در وجه دین چنین مینویسد: «همانگونه که خوشیهای این جهان با میانجی پدر و مادر به کمال میرسد، تمامی نفس نیز باید اندر آن باشد که به او لذات روحانی برسد به میانجی پدر و مادر نفسانی» (ناصرخسرو، 1356: 277). مولوی نیز در اولین داستان از دفتر اول مثنوی از زبان حکیم غیبی خطاب به کنیزک میگوید:
آنجا که قصه دقوقی را بیان میکند نیز با اشاره تلویحی به حدیث نبوی «اِنّما انا لکم مِثلُ الوالد» میگوید:
(مولوی، 1387: 3/93؛ نیز نک. مولوی، 1387: 5/48) 2-2-1-1- تشبیه خویهای زشت آدمی به حیوانات در قرآن و روایات بارها بر تجسم حقیقت اعمال و باطن آدمیان در روز رستاخیز تأکید شده است اما صاحبان باطن و ارباب دل در همین عالم نیز سیرت طماعان، تبهکاران و ظالمان را بر صورت وحوش و درندگان میبینند. ناصرخسرو هر گروهی از خلق را بر سیرت نوعی از ددان میداند: «هر که مکاره و رباینده است به منزله گرگ و شیر است و هر که بر حرام حریص است او به منزله خوک است» (ناصرخسرو، 1356: 58). مولوی نیز بارها به طنز یا غیر طنز گمراهان و اشقیا را به حیوانات تشبیه میکند و چنین میسراید:
(مولوی، 1387: 2/67؛ نیز نک. مولوی، 1387: 2/90 ؛ 4/177) 3-1-1- آیات، تأویلها، احادیث و قواعد فقهی مشترک 1-3-1-1– چهار جوی بهشتی در قرآن کریم و در توصیف بهشت به چهار نهر سحرآمیز آن از جنس آب و شراب و شیر و عسل اشاره شده است که کام مؤمنین و صالحین را شیرین خواهد کرد: «مَثَلُ الجَنَّه الَّتی وُعِدَ المُتَّقونَ فِیهَا أنهارٌ مِن ماءٍ غَیرِ ءاسِنٍ وَ أنهارٌ مِن لَبَنٍ لَم یَتَغَیَّر طَعمُهُ وَ أنهارٌ مِن خَمرٍ لَذَهٍ لِلشَّارِبینَ وَ أنهارٌ مِن عَسَلٍ مُصَفًّی». مفهوم این آیه در هر دو متن به کار رفته است؛ در وجه دین آمده است: «از کلیمه باری سبحانه اندر نفس کلی شیر رفته است که آن غذای هر فرزندی است و مر حیوان را از راه شیر فرزندی همچون خویشتن حاصل آید و از کلیمه باری سبحانه اندر اساس عسل رفته است که او شیرین است و خوش است و اندرو تندرستی است از بیماریها» (ناصرخسرو، 1356: 98-97). مولوی هم چندین بار از چهار جوی بهشتی سخن گفته است از جمله: (مولوی، 1387: 1/254؛ 3/161)؛ در یک مورد سخنانی درباره چهار جوی بهشتی میسراید که به سخن ناصرخسرو بسیار نزدیک است:
و در ادامه همین بیت میگوید:
2-3-1-1- تأویل تیمم تأویل یکی از پایههای آیین اسماعیلی است. از نظر آنها همه پدیدههای عالم ظاهر و باطنی دارند و علم باطن همه امور در اختیار امام است: «اسماعیلیه میگویند معانی قرآن مکتوم است و بشر برای درک معانی آن محتاج امام است» (تاجبخشی، 1381: 271). قلمرو تأویل در نظر وی بسیار گسترده است و هر حدیث و آیهای باردار بطنی شگفت و پرمغز است: «ناصر کلیه آیات و احادیث را بر طبق نظریات خویش قابل تأویل میداند و اصولاً آیهای را که معارض با عقیده اسماعیلیه باشد نمیشناسد» (محمدی، 1377: 43). ناصرخسرو که مرتبه «حجت» از بالاترین مراتب دعوت اسماعیلی را دارد در آثارش تأویلهای لطیفی آورده است. تأویل تیمم از موارد قابل توجه است؛ ناصرخسرو مسافری را که جایز است در هنگام نیافتن آب تیمم کند، به کسی تأویل میکند که از امام خود دور مانده باشد: «تأویل مسافر کز اهل و خانه خویش جدا افتاده باشد، کسی است کز داعی و حجت خویش دور مانده باشد و آب دلیل است بر علم امام و خاک دلیل است بر علم حجت» (ناصرخسرو، 1356: 144-143). تأویل دیگر ناصر از تیمم مربوط به قاعده شرعی «روا نبودن تیمم از خاک پلید» است: «تیمم از خاک پلید روا نباشد یعنی نشاید که از مؤمن ضعیف سخن بشنود و از مؤمن که او پاکیزه نباشد به اعتقاد اندر اولیای خدا» (ناصرخسرو، 1356: 146) اما مولوی که بارها بر اهمیت بهرهمندی از حضور مرد حق تأکید کرده است، روی آوردن به مردهریگ درس و مکتب –علیرغم توانایی استفاده از نفس گرم قطب زمان- را به تیمم کردنی مانند میکند که با وجود دسترسی به آب صورت گرفته و مسلماً باطل است:
3-3-1-1- معجزه پیامبر(ص) «اظهار معجزه پیغمبر: به سخن آمدن سنگریزه در دست ابوجهل و گواهی دادن سنگریزه بر حقیقت محمد به رسالت او» که عنوان قسمتی از دفتر اول مثنوی است (مولوی، 1387: 1/192)، با سخن ناصرخسرو از این نظر نزدیک است که او نیز آنجا که درباره قاعده فقهی شهادت دو گواه عادل مینویسد، دلیل نقلی میآورد: «او گفت علیه السلام لیشهد لی کل حجرٍ و مدرٍ: گفت گواهی دهند مرا هر سنگی و کلوخی» (ناصرخسرو، 1356: 85). 4-3-1-1- تأویل معایب جسمانی تأویل معایب جسمانی که از آنها به داغ لعنت تعبیر شده است، از دیگر موارد تقریباً مشابه دو کتاب است. معایب روحی و فکری بسی خطرناکتر و بدفرجامتر از نقصهای جسمی هستند زیرا مشکلات جسمی در بسیاری موارد با توجه و مراقبت درمان میشود ولی بیماریهای روحی یا فکری یا عیوبی که در بینش انسانی رخ میدهد غالباً شدید، مختلکننده و ویرانگرند. این نکته از نگاه هوشمندانه این دو متفکر بزرگ پنهان نمانده است. ناصرخسرو دو خبر از پیامبر نقل میکند: «الاَعوَرُ بالیمینِ مَلعون بالیَقین» (آنکه به چشم راست کور است ملعون است. تأویل آن: بدان مر ظاهری را خواست که باطن را باطل کرد) و نیز «الاَعورُ بِالشمال ملعون» (آنکه به چشم چپ کور است ملعون است. تأویل آن: بدان مر باطنی را خواست که مر ظاهر شریعت را باطل کند) (ناصرخسرو، 1356: 319-318). مولوی نیز با اشاره به حدیث «الناقصُ ملعونٌ»، تأویلی تأملبرانگیز دارد:
5-3-1-1- تأویلهای مشترک دیگر قاعده فقهی «عاقله» (مسئولیت متولی دیوانه یا فرد نابالغ در انجام کردارهای خطای او) نیز در هر دو کتاب آمده است (برای مشاهده تأویل ناصرخسرو از آن ر.ک. ناصرخسرو، 1356: 306-305). مولوی هم به آن اشاره کرده است (از جمله، مولوی، 1387: 3/117 ؛ 5/104 ؛ 6/75). همچنین ذکر هفتاد و دو ملت (ناصرخسرو، 1356: 28-27؛ مولوی، 1387: 3/216؛ 6/80) و نیز تشبیه جاهلان و معاندان به چهارپایان (که به خصوص نمونه آن در مثنوی فراوان است) از دیگر موارد مشابه میان این دو اثر است. 1-2- مشابهت در زمینههای اعتقادی مولوی و ناصرخسرو علاوه بر تشابه در شیوههای سخنپردازی (تمثیلها و تشبیهها و...)، در اعتقادات نیز مشابهت دارند. نوع نگرش آنها به وحی و مرتبه انسان، چگونگی رشد او و مبارزهاش با نفس گاهی یکسان است. تشابه معتقدات آنها به خصوص از این جهت که هر یک به نحله فکری خاصی تعلق دارند و مذهب و اندیشه یکسان ندارند، مسئله ای است که باید در آن تأمل کرد. در ادامه به مواردی از این تشابهها اشاره خواهد شد. 1-1-2- تقسیم امور به ظاهر و باطن ناصرخسرو هرچه در عالم هست را به دو قسم ظاهر و باطن تقسیم میکند و معتقد است: «هرچه به ذات خود آشکار است با حس نشدن آن پنهان نشود و اگر چیزی پنهان است به یافته شدن آشکار نشود» (ناصرخسرو، 1356: 79-78)؛ پس از این دستهبندی این نکته را مطرح میکند که در یافتن امور باطنی است که ارزش و فضل اشخاص مشخص میشود: «اگر چیزهای باطن نبودی، هیچ کس را بر یکدیگر فضل نبودی از بهر آنکه چیزهای ظاهر مر خلق را بر یک مرتبت است و دانایان با شنوندگان اندر شنودن انبازند و شنوندگان با دانایان اندر دانستن نه انبازند به سبب پوشیدگی آن» (ناصرخسرو، 1356: 80). روش ناصرخسرو که مانند مولوی شعر و ادب را در راه حکمت و معرفت و جهانبینی به کار گرفته است، مؤید همین باور او به عمق و معناست: «با آنکه ناصر به حق شاعری است توانا، پیش از آنکه شاعر باشد متکلمی است بزرگ و میتوان گفت شعر برای او وسیله بوده است نه هدف» (شهیدی، 1353: 639). ناصرخسرو درباره شرف باطن بر ظاهر مدعی میشود که قوام هر چیزی به باطن آن است: «هیچ ظاهری نیست الا که پایداری او به باطن اوست از آسمان و زمین و آنچه اندرین دو میان است» (ناصرخسرو، 1356: 81). او چیزهای پنهان را بر آنهایی که آشکارند برتری مینهد: «اندر مردم، جسد کثیف آشکار است و روح لطیف، پنهان است و این جهان فانی، پیداست و آن جهان باقی، پنهان است و مصنوع پیداست و صانع پنهان است و بدان از نیکان پیدااند و نیکان از بدان پنهانند» (ناصرخسرو، 1356: 82). مولوی به سبب همین اعتقاد است که هستی ظاهری را به هیچ میگیرد و هستی حقیقی را همان «عدم» میداند:
(مولوی، 1387: 1/239؛ نیز نک. مولوی، 1387: 1/130؛ 2/62) اساساً میتوان کل مثنوی را داستان تقابل پیوسته ظاهر و باطن دانست و شوریدهای چون مولوی گویی در کل این منظومه عارفانه خویشکاری الهیاش را در سوق دادن مخاطبش به معنا میپندارد. او بارها و بارها مخاطب را به اصل بسیار مهم مزیت باطن بر ظاهر توجه میدهد. از نظر وی حقیقت هر چیز نزد اولیاست و اسمها را باید از آنها پرسید زیرا اسمهایی که آنها به کار میبرند رسم حقیقی است. مولوی در بند ظاهر ماندن را نوعی از بتپرستی برمیشمرد (مولوی، 1387: 1/225). از نظر وی صورت ظاهر فانی است و آنچه میماند معناست و بس (مولوی، 1387: 2/51). اینکه مولوی نجس خوانده شدن کافر را نجاست باطن او میداند، باز هم از اهمیت بیشتر باطن نزد وی حکایت دارد (مولوی، 1387: 3/100). مولوی ارزش اشخاصی را که از راه دل (نه ابزارهای محسوس و ظاهری) به باطن میرسند بسی بالاتر از دیگران میداند. خداوند نیز به باطن اعمال و اشخاص نظر دارد و این خود نشان دیگری از اهمیت معناست:
علاوه بر همه اینها بحث نسب روحانی نیز اهمیت معنا و قرابت روحانی را میرساند. ناصرخسرو خود را علوی میداند و این تأکید نه تنها مخصوص او که یکی از شاخصههای مهم ایدئولوژی اسماعیلیان است: «استعمال [کلمه علوی] به عنوان نسبت ابوت و بنوت روحانی و معنوی، خاص اسماعیلیان است که مهمتر و محکمتر از ابوت و بنوت جسمانی دانسته شده است. اخوانالصفا تصریح میکنند که نسبت جسمانی با فنای ابدان از بین میرود و نسبت روحانی پس از فنای اجساد باقی میماند» (محقق، 1347: 45). مولوی هم به پیوستگی روحانی و معنوی اولیا و پیامبران باور دارد و میراثی را که در قرآن ذکر شده است اشاره به همین امر میداند (مولوی، 1387: 1/128؛ نیز نک. مولوی، 1387: 2/39؛ 3/127؛ 5/96؛1/115؛ 3/68؛ 1/121-120). 2-1-2- باطن قرآن در پی مباحث پیش یعنی برتری باطن بر ظاهر، بحث باطن قرآن و اهمیت آن هم مطرح میشود. همانطور که در مقدمه اشاره شد این نکته مهمی است که هر دو شاعر تأویلگرا هستند. اهمیت باطن نزد آنها اینگونه تأویل را برایشان ارزشمند ساخته است. به هر روی ناصرخسرو پس از آنکه امور نهانی را بر امور آشکار برتری مینهد، چنین نتیجه میگیرد: «پس همچنین کتاب خدای و شریعت رسول صلی الله علیه و آله پیداست و معنی و تأویل ایشان پنهان است از نادانان و پیداست مر دانایان را که ایشان از نادانان جدااند» (ناصرخسرو، 1356: 82). ناصرخسرو اساساً فلسفه ارسال رسل را تأویل شریعت و معنی کتاب وحی میداند (ر.ک. ناصرخسرو، 1356: 64). او برای کتاب و شریعت بدون تأویل و معنی باطنی ارجی قائل نیست: «کتاب و شریعت چون دو جسد است و معنی و تأویل مر آن جسدها را چون دو روح است و همچنان که جسد بی روح خوار باشد، کتاب و شریعت را هم بی تأویل و معنی مقداری نیست نزدیک خدای» (ناصرخسرو، 1356: 82). او در لابهلای سخن از احکام دین به تأویل آیات، سوره ها و احادیث نیز میپردازد از جمله: ابراهیم، 31؛ تین 3-1؛ واقعه 32-31؛ رعد، 11؛ فصلت، 37؛ همچنین تأویل کلی سورههای اخلاص و ناس و تأویل امالکتاب و تأویل احادیث مانند: «صوموا تصحّوا» و نیز « سافِروا تغنموا» (ر.ک. ناصرخسرو، 1356: 260، 165، 123، 116-115، 103، 101، 100، 98). مولوی نیز که همواره بر معنا و باطن هر امری تأکید دارد، قطعاً برای باطن قرآن اهمیت فراوانی قائل است. وی سخنی از پیامبر نقل میکند بدین مضمون که قرآن هفت بطن دارد (هر چند وی معتقد است از بطن چهارم آن به آن سو، کسی جز خدا آگاه نیست)؛ در عنوان این بخش از سخن مولوی چنین آمده است: «تفسیر این خبر مصطفی علیه السلام که: لِلقرآنِ ظَهرٌ و بَطنٌ و لِبَطنِه بَطنٌ الی سَبعَه اَبطُنٍ»؛ سپس چنین میگوید:
در جایی دیگر نیز به هفت بطن قرآن اشاره دارد و بهرههای عمیقتر را از آن خاصان میداند:
3-1-2- اهمیت ظاهر در کنار تأکید بر باطن همانگونه که اشاره شد ناصرخسرو دجال ظاهریان را کسی میداند که باطن را باطل کند و دجال باطنیان را کسی میداند که ظاهر را باطل کند (ر.ک. ناصرخسرو، 1356: 319-318)؛ بنابراین اینگونه نیست که ظاهر را یکسره نفی کند. همین که باطل کننده ظاهر را نیز «دجال» مینامد، نشاندهنده میزان اهمیت ظاهر نزد اوست. مولوی نیز با وجود تأکید بر باطن و تأویل، مخاطب را از تأویلهای نابهجا و مبتنی بر امیال نفسانی باز میدارد:
همچنین وقتی سخن از تسبیح خدا به وسیله هر عنصری در جهان (اعم از جانور و جماد) است، مولوی تأویل تسبیح جمادات را نوعی از کوردلی برمیشمرد (مولوی، 1387: 3/52؛ نیز نک. مولوی، 1387: 3/100). 4-1-2- نادانی خلق و نکوهش عوام از آنجا که مکتب اسماعیلی همواره به نوعی در پی جذب نخبگان بوده است و نوع آموزههای فلسفی و حکمی و گرایش شدید به تأویل در بین آنها هم نشاندهنده خاص بودن مخاطب آنان است، شاید نتوان ارتباط وسیعی بین توده مردم و اسماعیلیان متصور شد؛ به خصوص به سبب اینکه خود ناصرخسرو بارها از نادانی خلق و تعصبها و کوتهبینیها در اشعارش نالیده است: «بیتردید مخوفترین مانع کار در برابر ناصر و اندیشههای مصلحانه او، متن جامعه و بدنه بیمار و مرگزده آن است. آنگونه که آبشخور همه دروغکاریها و حیله و بیداد «غولان شهر» یا «دیوان دهر» نیز از همین کانون سفاهت و بیخردی و جمود و خرافه میجوشد» (درگاهی، 1378: 90-89). ناصرخسرو بیشتر مردم را نادان و از چیستی اسلام ناآگاه میداند: «بیشتر از خلق آن است که همی ندانند که اسلام چیست بلکه مر آنرا از بیم پذیرفته» (ناصرخسرو، 1356: 5). یکی از دلایل اساسی خشم ناصرخسرو از توده مردم این بود که آنها ابزار دست گروهی خاص قرار میگرفتند و در جهت منافع آنها به کار گرفته میشدند؛ به خصوص فقیهان طمعکاری که با استفاده از جهالت خلق از آنها بهره برداری میکردند: «فقیهان از نادانی و بیخبری عوام برای پیشبرد مقاصد خود استفاده میکردند. بیسبب نیست که ناصرخسرو از عامه مردم با بیزاری و نفرت یاد میکند» (رواقی، 1382: 157). مولوی هم علاوه بر محکوم کردن علم تقلیدی خلق را مانند کودکانی با بازیهای کودکانه میداند:
و در ادامه میگوید:
از نظر مولوی علم خلق به مرکب خیالی کودکان میماند (مولوی، 1387: 1/249). از نظر وی بسیاری از مردم از حق بیخبر و از هرچه جز او است باخبرند (مولوی، 1387: 2/108). انبیا نیز همواره از جهل مردم رنج بردهاند (مولوی، 1387: 4/88). آزار دادن اولیا به سبب همین جهل است (مولوی، 1387: 2/170). مولوی در قصه مارگیر به صورت مشروحتری به نادانی خلق میتازد (مولوی، 1387: 3/51). ناصرخسرو معتقد است هرکس از روی بیم دین را پذیرفت از بقای جاوید محروم میشود (ر.ک. ناصرخسرو، 1356: 4). این موضوع که خود میتواند نشانی از جهل آنها باشد بارها به وسیله مولوی به خصوص ذیل موضوع تقلید و علم تقلیدی مطرح شده است. از جمله:
اولیا که دین را از روی بیم و تقلید نپذیرفتهاند آنها هستند که با نور حق میبینند (مولوی، 1387: 2/108؛ نیز نک. مولوی، 1387: 2/46 و 20؛ 3/97). 5-1-2- لزوم پیروی از مردان حق ناصرخسرو بسیاری از احکام و واجبات شریعت را به مقامات دعوت اسماعیلی تأویل میکند. مولوی هم همواره بر تبعیت از «پیر» به عنوان لازمه رستگاری در طی سلوک تأکید دارد. ناصرخسرو در گفتار اول حضور مردی الهی را برای پرورش عقل انسان لازم میداند؛ به این سبب که حکمت صانع در آفرینش عقل و پرورش نیافتن آن عبث خواهد بود و این محال است (ر.ک. ناصرخسرو، 1356: 14-11). وی در بسیاری از موارد آیههای قرآن را به مراتب ارشاد اسماعیلی تأویل میکند. در حقیقت لازمه مورد قبلی یعنی جهل خلق، وجود مردان دریادلی است که در راه هدایت آنها با شفقتی تمام میکوشند. مولوی همچنین میگوید:
مولوی در بیان سفارش حضرت رسول (ص) به حضرت علی (ع) مصاحبت با عاقلان را به مثابه پیروی از اصحاب حق قلمداد میکند: «وصیت کردن رسول صلی الله علیه و سلم مر علی را کرم الله وجهه که: چون هر کسی به نوع طاعتی تقرب جوید به حق، تو تقرب جوی به صحبت عاقل و بنده خاص تا از همه پیشقدمتر باشی» (مولوی، 1387: 1/229-228). هرچند مصداق سخنان ناصرخسرو و مولوی یکسان نیست و یکی با در نظر داشتن مسئله امامت، جایگاه خلفای فاطمی مصر را مطرح میکند و دیگری همنشینی اولیا و پیران طریقت را ضروری میشمارد اما هر دو نبودن این همنشینی را انحراف میدانند:
مولوی اساساً معتقد است هر آنچه از جانب خداست به واسطه انبیا و اولیا نصیب خلق میشود (مولوی، 1387: 5/48؛ نیز نک. مولوی، 1387: 3/155 و 12؛ 5/42). ناصرخسرو به راهیابی نداشتن خلق به ذات خویش معتقد است: «روا نیست که خلق از ذات خویش راه راست یابند و هر که گوید من صلاح دین خویش دانم، آن کس بر خدای تعالی رد کرده باشد، از بهر آنکه اگر خدای دانستی که خلق به خود راه راست بیابند، روا نبودی که پیغامبران فرستادی» (ناصرخسرو، 1356: 25). دلیل وی چنین است: «دلیل بدانکه هیچ کس بی رهنمای در معرفت خدای از ذات خویش راه نیابد، آن است که آدم علیه السلام به اختیار خویش از درختی که اندر بهشت و او را روا نبود خوردن، بخورد» (ناصرخسرو، 1356: 25). مولوی هم که بارها بر ضرورت پیروی از انبیا، اولیا و پیران حقیقی تأکید میورزد آنها را تنها شناسندگان گرههای معنوی و موت روحانی میداند (مولوی، 1387: 1/102). در نظر وی فکر خلق صورت است و فکر او حقیقت. در تمکین به اوست که رستگاری به دست میآید (مولوی، 1387: 2/91). غلبه بر نفس جز در پناه حمایت او ممکن نیست (مولوی، 1387: 2/115). وی حقیقت مسجد را باطن آن قلمداد میکند (مولوی، 1387: 2/141). مسیری بس خطرزا و پرپیچ و گمراه کننده در پیش است که تنها به یاری رهنمایی الهی میتوان آن را به فرجام رساند (مولوی، 1387: 3/33؛ نیز نک. مولوی، 1387: 4/156؛ 1/227). 6-1-2- فطری بودن علم انبیا ناصرخسرو بر لزوم فطری بودن علم انبیا و امامان و اکتسابی نبودن آن تأکید میکند: «همچنان که این عقل غریزی مر مردم را از جمله حیوانات به تالیف ضد است یعنی ناگزیر بلکه آن او را عطای ایزد است از جمله حیوانات، واجب آید از پروردگار که این عقلهای غریزی را از علمی که ایشان را بدان حاجت است بر یک شخص عطایی باشد نه اکتسابی؛ چه اگر اکتسابی بودی، هر کسی به جهد بدان توانستی رسیدن» (ناصرخسرو، 1356: 12). مولوی هم علاوه بر انبیا، به علم «من لدن» اولیا و پیران حق تأکید دارد؛ چنانکه در معرفی «پیر» چنین میگوید:
پس از این ابیات و در ادامه «علم بی مکتب و مدرسه»، آنان را واضحتر معرفی میکند (مولوی، 1387: 2/16). در جای دیگر «آدم نبی» را دارای علم فطری میداند (مولوی، 1387: 2/148). 7-1-2- نفی اختیار خلق در انتخاب پیامبر یکی از نتایج دو مورد فوق بیاعتباری انتخاب و اختیار دیگران در انتصاب یک شخص به نبوت است: «اگر پیغامبر را خدای تعالی به اختیار امت فرستاده بود، روا باشد که ایشان کسی به جای او بر پای کنند. امامت نباشد الا به فرمان خدای تعالی» (ناصرخسرو، 1356: 25). بنا به قول مولوی، چه بسا انبیا و اولیایی که ظاهر برده دارند و به باطن خداوندگارند؛ این همان است که با انتقاد مولوی از خلق در ارتباط است:
حساسیت کار تا آنجاست که جان آن بزرگان هم به خطر میافتد و این، سر بینشان بودنشان است (مولوی، 1387: 2/66؛ 3/137). علاوه بر این ناصرخسرو معتقد است آگاهی از هدف آفرینش در اختیار یک تن قرار دارد (ر.ک. ناصرخسرو، 1356: 15-12). مولوی همچنین میگوید:
(مولوی، 1387: 3/108؛ نیز نک. مولوی، 1387: 1/108-107) 8-1-2- ارتباط جهل و کفر با عذاب حقیقت بهشت و دوزخ در احاطه انسانی که خود محاط به لذتهای خاکی است نمیآید و برای مؤمنان مخلص وعده بهشتی سرشار از مشتهیات نفسانی راضیکننده نیست. اشارات قرآنی به نوع نعمتهای بهشتی هم شاید به دلیل انس مخاطبان به آن دسته از نعمتهای خاص است؛ از این رو حکیمی معناجو چون ناصرخسرو به این مسئله اهمیت میدهد: «در نظر ناصرخسرو بهشت بالقوه دانش است و دوزخ بالقوه نادانی و دانای به حقیقت پیغامبر است. هر نادان یا هر کس که با دانایان دشمنی کند، به حقیقت دانش راه نمیبرد و چون نادان میماند هرگز به بهشت نخواهد رسید» (سلطانی، 1353: 21). ناصرخسرو بهشت را به عقل تأویل میکند (ر.ک. ناصرخسرو، 1356: 44-43) و حقیقت دوزخ را نادانی میداند (ر.ک. ناصرخسرو، 1356: 53). مولوی معتقد است جاهل همیشه طریق نارستگاری را میپیماید. به عقیده وی کفر خود نوعی از جهل است:
در حکایتی در دفتر سوم پیامبر(ص) خطاب به دشمنان اسیر شده میفرمایند:
مزیت عقلانیت بر عبادت از همین جا مشخص میشود (مولوی، 1387: 5/29). در دفتر پنجم در بخشی از عنوان، آیه 10 سوره ملک آمده است که «لو کنّا نسمع او نعقلُ ما کنّا فی اصحاب السعیر»: و در آن دوزخیان از نیندیشیدنشان ابراز پشیمانی میکنند. اساساً از نظر مولوی اولیا حقیقت عقل و خردند (عقل عقلند) (مولوی، 1387: 1/207).
9-1-2- برتری انسان به دیگر موجودات به سبب دانش ناصرخسرو دانش را دلیل شرافت حیوان بر نبات و انسان بر حیوان میداند. در واقع دانش بیشتر حیوان نسبت به نبات و علم بیشتر انسان نسبت به حیوان را دلیل برتری حیوان و انسان محسوب میکند (ر.ک. ناصرخسرو، 1356: 30). مولوی هم با اشاره به مقام بلند علم آن را پیشزمینه مسخر بودن همه عالم در مقابل انسان بر میشمرد:
مولوی همه حقیقت را در انسان مستتر میداند و هستی را طفیلی وجود او قلمداد میکند (مولوی، 1387: 1/177). این نکته که مولوی انسان را عالم اصغر میخواند که در عین حال حامل همه موجودی عالم کبیر در ابعاد کوچکتر نیز هست، در اندیشه حکمای قبل از مولوی و کسانی مانند اسماعیلیان رواج داشته است: «اینکه مولوی انسان را عالم اصغر میخواند از آن رو است که از پارهای جهات به عالم کبیر که وی خود را در آن محاط میبیند بیشباهت نیست. کسانی مانند اخوان الصفا و اسماعیلیه آن [تشابه بین عالم صغیر و عالم کبیر] را مبنای نظریههای اعتقادی و تعلیمی خویش در باب امامت ساختهاند» (زرین کوب، 1379: 1/ 546-545). مولوی نسبت انسان به اولیا را مانند نسبت حیوان به انسان برمیشمرد (مولوی، 1387: 1/207). وی معتقد است حتی گاهی این دانش و علم، راهی از انسان به درون حیوانات مییابد (مولوی، 1387: 2/68؛ نیز نک. مولوی، 1387: 2/90؛ 6/144). 10-1-2- تقدم شرفی آن عالم یکی از نتایج برتری باطن بر ظاهر این است که دنیای باطن و نامرئی بر این دنیای ظاهر و مرئی، برتری خواهد داشت. البته ناصرخسرو چنین نتیجهای را با توجه به فایدهپذیر بودن این جهان و فایدهدهنده بودن آن عالم بیان میکند: «چون دانستیم که این عالم فایدهپذیر است، دانسته شد که آن عالم فایدهدهنده است و چون دانسته شد که آن عالم فایدهدهنده است، دانسته شد که آن عالم پیش از این عالم بوده است و این را تقدم شرفی گوییم، نه تقدم زمانی. چنانکه مر استاد را بر شاگرد تقدم شرفی است» (ناصرخسرو، 1356: 37). مولوی هم جهان آنسری را بر جهان اینسری مقدم میداند:
به اعتقاد مولوی تقدم ظاهری دنیا برای آن است که قدر عالم برین معلوم شود (مولوی، 1387: 5/36؛ 6/10). 11-1-2- دلالت همه هستی بر هنر صانع یکتا یک حکیم همواره هستی را مظهر صفات حق میداند. وی به هستی نه به سبب علاقه به ماهیت آن بلکه به عنوان تجلیگاه فاعل مطلق نظر میکند. دیدگاه ناصرخسرو در این زمینه قابل توجه است: «هیچ چیزی نیست اندر خرد و بزرگ اندر عالم که نه اندر او نشان لا اله الا الله پدید است» (ناصرخسرو، 1356: 112 ). در گفتار یازدهم که تماماً درباره «لا اله الا الله» است، وی هر آنچه در این دنیا هست را مقر به توحید و هشیار و گواهی دهنده برمیشمرد: «عالم گواهی داد بر این حدود و تن مردم گواهی داد و روزگار و سال و نماز و قرآن و آسمان و زمین و آنچه اندر این دو میان است» (ناصرخسرو، 1356: 112). این دیدگاه (همه چیز نه تنها پرندگان و نباتات بلکه حتی جمادات را در حال تسبیح او دانستن)، ریشهای قرآنی و در عرفان جایگاهی ویژه دارد: «و ان من شیءٍ الا یسبح بحمده و لکن لاتفقهون تسبیحهم» (اسری، 46). طبیعتاً مولوی هم بارها به این معنی اشاره کرده است؛ از جمله از زبان جمادات میگوید:
چشمی که این جهان را «غرق در تسبیح» میبیند چشم مرد حق است (مولوی، 1387: 4/172-171). این حقیقتی است که مردم از دانستن آن محرومند ولی در جهانبینی پرشور و هیجانانگیز مولوی که همه هستی در آن پویا و در حرکت است بر آن تأکید میشود (مولوی، 1387: 6/47). از قضا عبادت جمادات بر خلاف عبادت بشر عبادتی درست و بینقص است (مولوی، 1387: 3/73). 12-1-2- اهمیت جهاد اکبر در روایات بر اهمیت بیشتر جهاد با نفس به نسبت جهاد با دشمنان دین تأکید شده است. مبارزه با نفس هزار تو و بازیهای بیپایانش قطعاً دشوارتر از مبارزه با دشمن ظاهر است. ناصرخسرو اصل جهاد جسمانی را جهاد نفسانی میداند و بر شریفتر بودن آن تأکید دارد. دلیل او هم شریفتر بودن نفس به نسبت جسم است: «همچنان که نفس شریفتر از جسم است و او اصل است و جسم فرع است، جهاد نفسانی اصل جهاد جسمانی است و شریفتر است از جهاد جسمانی» (ناصرخسرو، 1356: 269). قطعاً یکی از پایههای مثنوی و شاید مهمترین اصل در عرفان همین رهایی از خود و اطاعتگریزی از نفس است زیرا همه مشکلات از خوددوستی و خودخواهی پدید میآید:
حکایت نفس حکایت دوزخ با کلیت وجودش است (مولوی، 1387: 1/130). مبارزه با نفس مانند کندن کوه قاف با سوزنی نحیف است. رسیدن به ارزش بزرگ این جهاد تنها با توفیق خدا صورت خواهد پذیرفت(مولوی، 1387: 1/158) زیرا پیروزی در این مبارزه برابر با نوعی از خویشتنکشی است: «چون کشتن و رام کردن نفس و هوا و آرزو نوعی از خود کشتن است، از این رو کاری صعب و مخالف غریزه خویشتندوستی و حب حیات است و جز به عنایت حق و غلبه نور او صورت نمیپذیرد» (فروزانفر، 1390: 1/ 178). نفس دزدی است که بینش و دید باطنی را میرباید (مولوی، 1387: 2/109). کشتن نفس کار مردان مرد است (مولوی، 1387: 3/13). همچنین گفتنی است که وی به دو نوع مرگ قائل است: مرگ جسمانی و مرگ نفسانی (ر.ک. ناصرخسرو، 1356: 198-197). این همان است که در عرفان با حدیث «مُوتُوا قَبلَ اَن تَموتُوا» بر آن تأکید میشود. این امر به معنای شکست نفس و پیروزی در جهاد با او است. قبل از مولوی بزرگانی مانند سنایی بسیار به آن پرداختهاند و مولوی به یک نمونه آن در یکی از عنوانها اشاره کرده است: «تفسیر قوله علیه السلام: مُوتُوا قَبلَ اَن تَمُوتُوا» بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی که ادریس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما (مولوی، 1387: 6/728؛ نیز نک. مولوی، 1387: 6/42-41) 13-1-2- یکی دانستن حقیقت ادیان در بخشهایی از کتاب وجه دین با وسعت اندیشه ناصرخسرو مواجه میشویم. این وسعت اندیشه همان یکی دیدن و متحد محسوب کردن پیام آسمانی انبیا و اولیاست: «کتابهای خدا همه قرآن است بیهیچ خلاف» (ناصرخسرو، 1356: 68). وی اختلاف کتابهای آسمانی را تنها در لفظ و ظاهر آن میداند: «آنچه نادانان مر آن را خلاف دانند میان تورات و انجیل و قرآن، به معنی هیچ خلاف نیست مگر به ظاهر لفظ و مثل و رمز خلاف است» (ناصرخسرو، 1356: 68). همین موضوع یکی از پیامهای مهم مثنوی است که با وسعت بینش مولوی و مشرب بلند او توجیهپذیر است. او از همان دفتر اول و در «داستان آن پادشاه جهود که نصرانیان را میکشت از بهر تعصب» به این مسئله میپردازد و آن را نوعی از «احولی» برمیشمرد:
این دوبینی حاصل در بند ظاهر ماندن است (مولوی، 1387: 1/125). ناصرخسرو مراتب صاحبان دعوت اسماعیلی را نیز به هم پیوسته و مرتبط با یکدیگر میداند: «هر که ناطق را اطاعت ندارد، نه امام را تواند طاعت داشت و نه اساس را» (ناصرخسرو، 1356: 329). مولوی هم درباره انبیا چنین نظری دارد (مولوی، 1387: 1/127). وی در حکایت «منازعت چهار کس جهت انگور که هر یکی به نام دیگری فهم کرده بود آن را»، به خوبی به تبیین این اصل پرداخته است و در ادامه اختلاف خلایق را ناشی از دعواهای بیاصل بر سر اسمها و تعینات قلمداد میکند (مولوی، 1387: 2/167؛ نیز نک. مولوی، 1387: 3/63). در دفتر چهارم و در عنوان یکی از بخشها درباره یکی بودن حقیقت انبیا و اولیا آمده است: «شرح انّما المومنون اخوه و العلماءُ کنفسٍ واحِده، خاصه اتحاد داوود و سلیمان و سایر انبیا علیهم السلام که اگر یکی از ایشان را منکر شوی، ایمان به هیچ نبی درست نباشد و این علامت اتحاد است که یک خانه از هزاران خانه ویران کنی آن همه ویران شود و یک دیوار قائم نماند که لا نُفَرِّقُ بین احدٍ منهم» (مولوی، 1387: 4/27). 14-1-2- تقسیم امور به علم و عمل ناصرخسرو دین را به دو وجه تقسیم میکند: علم و عمل (دانایی و کار): «پس گوییم که دین جمله دو چیز است، یکی علم و دیگری عمل. چون هر دو جمع شود مردم او را دیندار گویند همچنان که مردم نفس و بدن است؛ چون هر دو جمع شوند مرو را مردم گویند و عمل مر دین را چون جسد است و علم مر دین را چون روح است» (ناصرخسرو، 1356: 71). وی ضمن اینکه عمل بی علم را ناپذیرفتنی قلمداد میکند، به برتری عمل بیعلم نسبت به علم بیعمل قائل است: «عمل بیعلم، بهتر از علم بیعمل است؛ همچنان که مردار به از هیچ چیز باشد» (ناصرخسرو، 1356: 71). وی کار بیشتر را در گرو علم و دانستن حقیقت آن چیز میداند: «بلکه کار آن وقت بیشتر کنند که معنی آن بدانند» (ناصرخسرو، 1356: 32). در مورد شریفتر بودن علم به نسبت عمل میگوید: «چون مردم از کالبد کثیف بود و نفس لطیف، کار نصیب کالبد آمد و علم نصیب نفس» (ناصرخسرو، 1356: 62 ). مولوی نیز به شکلی غیرمستقیم دانستن را بر عمل کردن مقدم میداند:
در این بیت مقصود از پر خرد، دانستن و مقصود از چون مرغان پریدن، عمل کردن است. در مورد تقسیم امور به علم و عمل میگوید:
از نظر وی عمل و علم وابسته به همدیگرند (ر.ک. مولوی، 1387: 3/183). 15-1-2- طبقه بندی خلق ناصرخسرو مردم را به سه گروه تقسیم میکند: «گروهی از پس خواهشهای حسی رفتند و مر نفس شهوانی را اجابت کردند و گروهی مر خواننده عقل و نفس را اجابت کردند و به فرمان خداوند شریعتها برفتند و گروهی اندرین دو میان بماندند و بدیها به نیکیها به هم بیامیختند» (ناصرخسرو، 1356: 267). مولوی با استفاده از سخن حکمتآمیز «ان الله تعالی خَلَق الملائکه و رکَّب فیهم العقلَ و خَلَق البهائمَ و رَکَّبَ فیهم الشهوه و خَلَقَ بنی آدم و رَکَّبَ فیهم العقل و الشهوه» در ابتدا کل مخلوقات را سه دسته برمیشمرد (مولوی، 1387: 4/77). در ادامه آدمیان را هم به سه دسته تقسیم میکند و تقسیمبندی وی دقیقاً با آنچه ناصرخسرو ارائه کرده است، یکی است:
دسته دوم را چنین توصیف میکند:
و درباره دسته سوم میگوید:
در کنار همه اینها میتوان نمونههای دیگری از این اشتراکات را نام برد مانند: دوزخی یا بهشتی بودن اعمال، نسبت جزو و کل، گشتن حال را دلیل بر فنا دانستن، مخلوق بودن یا نبودن قرآن، تقسیم کلمه شهادت ( لا اله الا الله ) به دو قسمت نفی و اثبات و لزوم اعمال مکر در طی جهاد نفسانی.
نتیجه ناصرخسرو و مولوی علیرغم تفاوت مشرب و عقبه فکری، خراسانی هستند و در آثارشان علاقه خاصی به تأویل نشان میدهند. همین امر اشتراکات در آثارشان را برجستهتر میسازد. در مقایسه دو کتاب وجه دین و مثنوی معنوی مشابهتهایی دیده میشود که به دو زمینه کلی روش و اعتقادات تقسیم میشود. در زمینه روشها یعنی اشتراکات در نوع تأویلها، تشبیهات و قواعد فقهی مورد توجه هر دو میتوان به تمثیل درخت جوز ناصرخسرو (در مثنوی تمثیل درخت)، تمثیل آیینه، تأویل تیمم، تشبیه هدایتکنندگان خلق به والدین، تأویل معایب جسمانی مذکور در احادیث و قاعده فقهی عاقله اشاره کرد. از زمینههای اعتقادی مشترک نیز مواردی همچون اعتقاد عمیق به باطن امور و از جمله قرآن، سرزنش مکرر خلق، لزوم هدایت خلق به وسیله اولیا، اهمیت جهاد اکبر، تقسیم دین به علم و عمل و دستهبندی کل مردم به سه دسته اصلی بین هر دو مشترک است. با توجه به اینکه مولوی به صورت عمیقی در آثار گذشتگان مطالعه داشته است، این اشتراکات احتمال دسترسی وی به آثار ناصرخسرو را تقویت میکند. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مراجع | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
1- قرآن کریم. 2- اسلامی ندوشن، محمد علی. (1353). پیوند فکر و شعر در نزد ناصرخسرو. نگین، ش 113، ص.ص. 12-9. 3- تاج بخشی، پروین. (1381). بازتاب افکار اسماعیلیه در آثار ناصرخسرو. مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی تهران. ش 164. ص.ص. 281-261. 4- درگاهی، محمود. (1378). سرود بیداری؛ بررسی و تفسیر سخن، اندیشه و آیین حکیم ناصرخسرو قبادیانی با گزیدهای از چکامههای او. تهران: امیرکبیر. 5- دشتی، علی. (1362). تصویری از ناصرخسرو. به کوشش مهدی ماحوزی. تهران: جاویدان. 6- رواقی، علی. (1382). ناصرخسرو؛ روزگار و عوام. نامه پارسی، ش 29، ص.ص. 170-145. 7- زرینکوب، عبدالحسین. (1379). سرّ نی؛ نقد و شرح تحلیلی و تطبیقی مثنوی. تهران: علمی. 8- سلطانی، علی. (1353). بهشت و دوزخ از دیدگاه ناصرخسرو. نگین، ش 112، ص.ص. 22-18. 9- شهیدی، جعفر. (1353). افکار و عقاید کلامی ناصرخسرو. یغما، ش 11، ص.ص. 645-638 . 10- فروزانفر، بدیع الزمان. (1390). شرح مثنوی شریف. تهران: زوار. 11- محقق، مهدی. (1347). ناصرخسرو و نسبت روحانی او. وحید، ش 61، ص.ص. 46-39. 12- محمدی، محمد علی. (1377). دیدگاه ناصرخسرو در باب تأویل. ایران شناخت، ش 9، ص.ص. 59-38. 13- مسکوب، شاهرخ. (1368). منشأ معنای عقل در اندیشه ناصرخسرو. ایران نامه، ش27، ص.ص. 429-405. 14- مولوی، جلال الدین محمد. (1387). مثنوی. به کوشش محمد استعلامی. تهران: سخن. 15- ناصرخسرو، ابومعین. (1356). وجه دین. تصحیح غلامرضا اعوانی. تهران: انجمن فلسفه ایران. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 2,046 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 1,668 |