تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,682 |
تعداد مقالات | 13,758 |
تعداد مشاهده مقاله | 32,155,542 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,731,161 |
سطوح بلاغی خیال در تصاویر شعر معاصر | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||
فنون ادبی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقاله 9، دوره 7، شماره 1، فروردین 1394، صفحه 73-86 اصل مقاله (211.35 K) | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نویسندگان | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||
حسن دلبری* 1؛ فریبا مهری2 | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||
1استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه حکیم سبزواری | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||
2دانشجوی کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه حکیم سبزواری | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||
چکیده | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||
هدف مقاله حاضر آن است تا با بررسی روند تصویرسازیهای ادبی در قلمرو تخیّلات شاعرانه که از مباحث بنیادین و قابلتوجّه در بلاغت امروزی است؛ به معرفی سطوح مختلف خیال در این تصاویر بپردازد. مساله بنیادی این مقاله که نگارندگان در پی پاسخگویی به آن هستند، کیفیت ظبقاتی تصاویر شعری معاصر از نظرگاه خیال و سطوح ادراکی شاعران، گذر از لایههای سطحی ومیانی تخیّل آنها به لایههای درونی و عمیق و نمایش تواناییهای شاعران در عرصه خیالپردازی و هنر تصویرگری آنهاست. در این راستا پس از معرفی لایههای مختلف تصویر در دو حوزه تصویر سطح و تصویر اعماق و معرفی تصاویر اثباتی و اتفاقی با ذکر نمونههایی برای هرکدام این نتیجه حاصل می شود که میزان پیچیدگی شبکه تصویری در شعر شاعران مختلف ارتباطی مستقیم با شبکه ذهنی آنان دارد به گونهای که سطوح مختلف این تصاویر به تدریج جزو ویژگیهای سبکی آن شاعران میشوند | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||
شعر معاصر؛ تصویر سطح؛ تصویر اعماق؛ تصویر اثباتی؛ تصویر اتّفاقی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقدمه هر شاعری میکوشد تا شعر خود را با تصاویر هنری چاشنی بخشد. «شعـری که در آن تصویر نباشد شعر به حساب نمیآید» (یوسفی، 1361: 113)؛ امّا گیرایی و جذّابیّت این تصاویر و موفّقیّت یا عدمموفّقیّت شاعـر، در ارائة تصاویر شعری او، چیزی است که به میزان کاربرد عوامل تصویرساز در هر سرودهای برمیگردد. همچنانکه در یک تابلوی نقّاشی، کاربرد هنرمندانه و ترکیب درست رنگها در کنار تکنیکهای این هنر، بر اهمّیّت اثر و ارزش آن میافزاید. کاربرد عناصر تصویرساز بر پایة سطوح بلاغی خیال در شعر و میزان توانایی شاعر در استفادﺓ درست و تأثیرگذار و اقناعی از این عناصر، در خلق تصاویر ادبی و هنرمندانة او و در نتیجه اثربخشی هرچه بیشتر شعر وی مؤثر است. در مقالة حاضر، تصاویر شعر معاصر از منظر برونگرایی و درونگرایی (تصاویر سطح و اعماق) و از منظر کارکرد (تصاویر اثباتی و اتفاقی) ارزیابی شده است. این ارزیابی از سویی مستقیماً در ارتباط با سبک فردی شاعران معاصر و از سویی دیگر به صورت غیرمستقیم تا حدودی مبیّن سبک عصری این شاعران است. با وجود اینکه «تنها عدة معدودی دارای سبک شخصی هستند و شاعران و نویسندگان دیگر در مقام foil و سیاهی لشکر فقط برای آناند که تشخّص سبکی این هنرمندان صاحب سبک شناخته آید» (شمیسا، 1384: 95). نمونههایی که در این مقاله آمده است از میان شاعران معاصر در طیفهای مختلف زبانی و اعتقادی برگزیده شدهاست تا استنتاج آن تا حدودی مبتنی بر کلیت شعر معاصر باشد، نه شعر تعدادی از شاعران صاحب سبک. بدین ترتیب نتیجة حاصل میتواند تا حدی مبیّن سبک عصری شاعران باشد.
پیشینة تحقیق در زمینة تصاویر شعری به طور عام و تصاویر شعر معاصر به طور خاص، پژوهشهایی صورت گرفتهاست و در ادامه به تعدادی از مهمترین آنها اشاره میشود؛ اما گونهای از تقسیمبندی تصاویر شعر معاصر که در مقالة حاضر آمدهاست؛ در نوع خود مسبوق به سابقهای نیست. تألیفات و پژوهشهای مرتبط با این موضوع به شرح زیر است: 1- کتاب بلاغت تصویر از دکتر محمود فتوحی رودمعجنی که در این نوع، اولین و اصلیترین منبع موجود است و اساس این مقاله نیز تقسیمبندی همین کتاب بوده است. 2- کتاب صور خیال در شعر فارسی از محمدرضا شفیعیکدکنی. 3- کتاب طلا در مس از رضا براهنی (دو کتاب اخیر با وجود اینکه مباحثی در بارة تصویر در شعر دارند به معرفی و ارزیابی تصاویر از منظری که در مقالة حاضر پرداخته شدهاست نپرداختهاند). 4- مقالة «تصویر در شعر سپید» چاپ شده در مجلة علمی-پژوهشی ادبیات پارسی معاصر(در این مقاله با وجود اینکه اشارهای به تصاویر سطح و اعماق شدهاست؛ موضوع و شیوة کار در آن تفاوتی ماهوی با مقالة حاضر دارد). جز موارد مذکور، پژوهشی دیگر که مستقیما مرتبط با موضوع این مقاله باشد صورت نگرفته است، یا لااقل نگارندگان رؤیت نکردهاند.
1- ماهیت تصویر: تصویر که در ادبیات فارسی آن را معادل ایماژ اروپاییان در نظر گرفتهاند در معنای تخصّصی؛ نخستین بار، توسط شفیعیکدکنی با تعریف زیر در کتاب صور خیال در شعر فارسیمطرح شد: «تصرّف ذهنی شاعر در مفهوم طبیعت و انسان و کوشش ذهنی او برای برقراری نسبت میان انسان و طبیعت، چیزی است که آن را خیال یا تصویر مینامیم» (شفیعی کدکنی، 1375: 17). و دیگران نیز به تناسب، تعاریفی از آن ارائه کردند که به تعدادی از آنها اشاره میشود: «تصویر، هرگونه کاربرد زبان مجازی است که شامل همة صناعات بلاغی از قبیل تشبیه، استعاره، مجاز، تمثیل، حسّآمیزی، اسطوره و...شود» (فتوحی رودمعجنی، 1386: 45)؛ «مراد از تصویر، چیزی است که اروپاﺋیان به آن ایماژ و گذشتگان ما به آن تشییه، استعاره و مجاز گفتهاند» (فرشیدورد، 1373: 205)؛ «ایماژ یا تصویرخیال در اصطلاح ادبی، اثری ذهنی یا شباهت قابلرﺅیتی است که به وسیلۀ کلمه، عبارت یا جملة نویسنده یا شاعر ساخته میشود تا تجربة حسّی او بهوسیلۀ آن به ذهن خواننده یا شنونده منتقل شود» (میرصادقی، 1376: 74)؛ «تصویرسازی در شعر، نوعی آفرینش هنری است که به وسیلة آن، شاعر به کلمات و اشیاء رنگی از زندگی میبخشد و باری عاطفی بر دوش آنها مینهد و به یاری این تصاویر، دنیای تازهای را میآفریند» (زرّینکوب، 1367: 190)؛ «تصویر عبارت از نحوة خاصّ ظهور یک شیء در شعور انسانی است یا به طریق اولی، تصویر طریقة خاصّی است که شعور انسانی به وسیلة آن، یک شیء را به خود ارائه میدهد» (براهنی، 1371: 113)؛ «تصویر، توصیف تخیّلی یا مقایسهای تخیّلی است که منجر به ایجاد نقشی در ذهن خواننده یا شنونده میشود. در مباحث ادبی، خیال و تصویر در برابر ایماژ، به مجموعة تصرّفات بیانی و مجازیای اطلاق میشود که گوینده با کلمات، تصویر میکند و نقشی را در ذهن خواننده یا شنونده به وجود میآورد» (داد، 1382: 139)؛ «به طورکلّی، خیال و تصویر هنگامی رخ مینماید که حادثهای در منطق عقلی و عمومی کلام به وقوع پیوندد و جایش را به نوعی مجاز بدهد» (احمد سلطانی، 1370: 8)؛ «تصویر صورتی است از طبیعت، که در آیینة ذهن منعکس میشود» (زرینکوب، 1364: 158). اگر از میان تعاریف ارائهشده برای تصویر، تعریف شفیعی کدکنی را مبنا قرار دهیم: («تصرّف ذهنی شاعر در مفهوم طبیعت و انسان و کوشش ذهنی او بـرای برقراری نسبت میان انسان و طبیعت... ») (شفیعی کدکنی، 1375: 17) و از دیگر سو عاطفه یا به تعبیری «افسون شاعرانه» (ولک، 1357: 43) را اصلیترین عنصر شعر بدانیم- چنانکه هست- «هیچ مفهومی تا صبغة عاطفی به خود نگیرد نمیتواند وارد قلمرو شعر شود» (شفیعی کدکنی، 1359: 170)، خیال و عاطفة شعری دو عامل مهم تصویرساز در عرصة کلام مخیّل یا شعر هستند. تصویرهای شعری بسته به عمق خیال و عاطفة شاعران، متفاوت با یکدیگرند. هرچه شاعری در اثر خود از خیال، عاطفـه و اغراقهای شاعرانـة بیشتری بهره جوید، مسلّماً تصاویر ارائهشده در سرودههای وی شگفتانگیزتر و در نتیجه تأثیر آن بـر خواننده عمیقتر و شعر وی موفّقتر است؛ بنابراین کمیّت و کیفیّت تخیّل و بار عاطفی، دو مؤلفة مهمی است که هر تصویر شعری همواره برای جاودانگی، به آن نیازمند است؛ از همین روست که به زعم بعضی منتقدان «بهجز تخیّل بشری، واقعیّتی در ادبیّات وجود ندارد»(فرای، 1363: 60) و از سویی دیگر، تخیّل بدون بار عاطفی و احساسی، عنصری خشک و بیروح است و کار چندانی از پیش نخواهد برد.
1-1-سطوح مختلف تصویر: بر اساس تقسیمبندی فتوحی رودمعجنی، تصویرها از حیث برونگرایی و درونگرایی به تصویرهای سطح و اعماق (ر.ک: فتوحی رودمعجنی، 1386: 62) و از حیث کارکرد، به تصویرهای اثباتی و اتّفاقی (همان: 58)، تقسیم میشود؛ از همین روی، بنیاد این مقاله بر سطوح مختلف خیال و بررسی تصاویر شعری از نظرگاه سطح و عمق است و در همین باره لازم مینماید تصویـرهای اثباتـی و اتّفاقی نیز بیشتر بررسی میشوند؛ لذا این تقسیمبندی با توجّه به اینکه شعر معاصر، موضوع اصلی مقالة حاضر است، با ذکر نمونههایی از تصاویـر یادشده در این سرودهها، دنبال میشود. 1-1-1-تصاویر از منظر برونگرایی و درونگرایی: تصاویر شعری به تناسب کارکرد تخیل در آن از تصاویر سطح به سمت تصاویر اعماق ارتقا مییابند. بدیهی است این تخیل چنانکه در سطر بعد خواهد آمد، از نوع تخیل ثانویه است. از این نظر تصاویر شعری به تصاویر سطح و اعماق تقسیم شدهاند. 1-1-1-1-تصویر سطح: از نظرگاه ارزشمندی و میزان کارآمدی هنری، تصاویر سطح، سادهتـرین تصاویـر شعـری هستند؛ زیرا در اینگونه از تصاویر، با سطح نازلی از تخیّل- «تخیّل اوّلیّه یا عام» (هاوکس، 1377: 73-74)- و عاطفة شعری «وصف» (فتوحی رودمعجنی، 1386: 70)- مواجهیم. تخیّل اوّلیّه یا عام، حاصل تلاش ذهن برای دست یافتن به تصویر اوّلیّه از یک شیء است که پس از شنیدن واژﺓ آن در ذهن تداعی میشود. این نوع از تخیّل کاملاً غیرارادی است و مربوط به نازلترین سطح ادراکات حسّی میشود. آنچه از این طریق تصویر میشود، برداشتی است عینی از واقعیّتهای خارجی پدیدههای پیرامون ما در طبیعت. وصف نیز ضعیفترین و ابتداییترین حالت ارتباطی شاعر با اشیاء و جهان اطراف اوست (همان). در نقطة تلاقی این دو مؤلّفه، تصاویر سطح شکل میگیرد، تصاویری واقعی و به دور از ابهام و قابلدرک در قلمرو محسوسات که نیازی به تبیین آنها نیست و غالباً از سطح زبان عادی و ارتباطهای معمولی و حسّی میان واژهها فراتر نمیرود. اخوان ثالث در بندی از شعر «طلوع» میگوید: پنجره باز است/ آسمان پیداست، بام روبهرو پیداست/ اینک اینک مرد از خوابپریدﺓ چشم و دل هشیار/ میگشاید خوابگاه کفتران را در/ و آن پس یزدان رنگارنگ و دستآموز، بر بیآذین بام پهناور/ «قور قو بقّور قو» خوانان/ با غرور و شادخواری دامنافشانان/ میزنند اندر نشاط بامدادی پر (اخوان ثالث، 1385: 133). شبکة تصویری شاعر در این بند، هیچ ابهامی را برای خواننده به دنبال ندارد. این تصویر، روایتی است سطحی از حضور مردی به همراه کبوترانش بر فراز بام که شاعر آن را از پنجرة باز اتاقش میبیند. از همین گونه است تصویری که فروغ فرخزاد از بازیهای دوران کودکی خود ترسیم میکند: «گوشواری به دوگوشم میآویزم/ از دو گیلاس سرخ همزاد/ و به ناخنهایم برگ گل کوکب میچسبانم (فرخزاد: 1379: 303). یا: زندگی شاید/ یک خیابان دراز است که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد» (همان: 303). به جز مشبّه این تصویر که یک مفهوم عقلانی است مابقی اجزای تصویر کاملاً حسی و قابلدرک است. یک لایة دیگر از تصاویر سطح، همان وصفهای حسّی و سادهای است که ادراکش برای همه آسان است؛ وصفهایی که با معیارهای عقلی و منطقی سازگاری دارد، برای نمونه در قطعه شعری با عنوان «کودک» از نادر نادرپور میخوانیم: «چشمهایش: چشمهای گربهای در آفتاب صبح/ پنجههای بستهاش: انجیرهای کوچک شیرین/ آه رگهایش/ در لعاب پوستی شفافتر از نور/ عنکبوتی کهربایی رنگ/ در حباب حبه انگور» (نادرپور، 1381: 467). این یک نمونه از تصاویر سطح است. شاعر با آوردن تشبیهاتی کاملاً حسی، به خواننده، تصویری از یک نوزاد، با چشمانی روشن و درخشان، پنجههای بسته و پوستی شفاف و لطیف که از ورای آن، رگهایش پیداست، ارائه میکند. خوانندﺓ این شعر نیازی به تکاپوی ذهنی برای درک تصویر ندارد. از این تصویرها در شعر نادرپور فراوان به چشم میخورد شاید از همین روست که برخی او را شاعری تصویرگرا «با گوشه چشمی به تصویرپرداز بزرگی همچون منوچهری» (سلحشور، 1380: 19) دانستهاند. در حوزة شعر کلاسیک معاصر نیز تصویرهایی از این دست که تداعی کنندة تصاویر سبک خراسانی است دیده میشود:
(پژمان بختیاری، 1362: 388) همین تصاویر سطح، گاه با وجود اینکه به سادگی درک میشوند، پس از خوانش، ذهن را تا مدتی درگیر خود میکنند: تنهاییام آخرین قوچ غمگینی است/ که از نژادش فقط شاخهایی بر دیوار مسافرخانهای/ باقی مانده است (ساری، 1387: 146) بسامد اینگونه تصاویر (سطح) در شعر شاعران، معمولاً چندان بالا نیست؛ زیـرا شعر عرصـة کلام مخیّل است و شاعـران چه بسا همـواره در پی آناند کـه تصویرآفرینیهای عمیقتـر و زیباتری داشته باشند تا شعرشان مورد استقبال بیشتری قرار گیرد. شاعر در دنیای شاعرانة خود به آگاهیهایی فراتر از شعور عادی دیگران میرسد در این دنیای شاعرانه «تصویر عبارت از نحوﺓ خاصّ ظهور یک شیء در شعـور انسانی است یا بـه طریق اولی، تصویر طریقة خاصّی است که شعور انسانی به وسیلة آن، یک شیء را به خود ارائه میدهد» (براهنی، 1371: 113). بنابراین با بار عاطفیای که شاعر بر دوش واژهها قرار میدهد و رستاخیزی که در آنها پدید میآورد، بسیار طبیعی است که تصاویر خود را فقط در سطح نیافریند و در اعماق نیز سیری همیشگی داشته باشد؛ چنانکه حمید زرّینکوب در مجموعه مقالات خود اشاره کرده است: «تصویرسازی در شعـر، نوعی آفرینش هنری است کـه بـه وسیلة آن، شاعر بـه کلمات و اشیاء رنگی از زندگی میبخشد و باری عاطفی بر دوش آنها مینهد و به یاری این تصاویر دنیای تازهای را میآفریند» (زرینکوب، 1367: 190) از سویی دیگر، حتّی در همین تصاویر سطحی، شاعر، فضای تصویری شعر خود را تا پایان، در یک راستا (محـور تصویرهای سطح) حفظ نمیکند و در بسیاری از مـوارد دیده میشود که شعری با تصویرهای سطحی آغاز شده است اما بهسرعت وارد فضاهای عمیقتر و خلق تصاویری پیچیدهتر میشود. از این رو، کمتر میتوان شعری را یافت کـه شاعر در آن، فضای تصویرهای خود را تا پایان برمبنای تصویرهای سطح حفظ کرده باشد؛ چنانکه در نمونههای زیر میبینیم: «آن بلوط کهن آنجا بنگر/ نیم پاییزی و نیمیش بهار/ مثل این است که جادوی خزان/ تا کمرگاهش با زحمت، رفته است و از آن جا دیگر/ نتوانسته است بالا برود» (شفیعی کدکنی، 1378: 358). در این تصویر که شاعر به آن بنمایههای خیالی بخشیده است، خزان جادویی انساننما ترسیم شده است که در بالارفتن از درخت چون انسانها متحمّل سختی و زحمت میشود و گاه همانند آنها درمیماند. یا: «ریخته سرخ غروب/ جابهجا بر سر سنگ/ کوه خاموش است/ میخروشد رود/ مانده در دامن دشت/ خرمنی رنگ کبود» (سپهری، 1385: 27). سپهری با ذکر خاموشی برای کوه و خروشیدن برای رود که در مقولة اسنادهای مجازی جای دارند، تصویرهایی رو به عمق به خواننده مینمایاند؛ این ویژگی را میتوان در تصویر دیگری از منوچهر آتشی دید؛ جایی که شاعر در توصیف طلوع خورشید میگوید: «دو رشته جبال پریده رنگ/ از انحنای دور/ سر برکشیدهاند/ وز تنگنای زاویه مبدأ/ ناو عظیم خورشید/ بار طلا میآورد از شهرهای شرق» (آتشی، 1380: 52). یا وقتی میخوانیم: «کشیده قامت من/ آوازی به سینه دارد/ هم از آب و هم از آتش/ پک میزنم/ گلهای سرخ/ باز/ میشوند» (منزوی، 1388: 78) شاعر به جای اینکه بگوید زغالها روشن میشود، با کاربرد استعاری «گلهای سرخ باز میشوند»، تصویر خود را از فضای سطحی آن خارج میکند و عامدانه ذهن و ضمیر خواننده را با یک ابهام هنرمندانه و به دنبال آن لذّتی دوچندان روبهرو میسازد.. با توضیحاتی کـه گذشت، به نظر میرسد کـه شاعران تمایلـی بـه حفظ تصویـرها در سطح ندارند و اغلب میکوشند تصاویر شعری خـود را به زیور خیال و عاطفة شعری عمیق بیارایند و در این میان به کمک همین ویژگـی، به حفظ رسالت اقناعی شعـر خود در طول زمان و در میان مخاطبان کمک میکنند؛ از همین روست کـه در غالب اشعار با تصاویر سطحی کمتری مواجهیم. در همین جا باید یادآور شد که مرز ریاضیواری میان تصاویر سطح و عمق وجود ندارد و چه بسا تصویری در گزارههای مختلف یک شعر میان سطح و عمق در سیلان باشد؛ مثل نمونة زیر از شفبعی کدکنی: بر ساقههای سربی سنجد ستارهها/ آویخت از چکین سحرگاهی بهار/ باران نرمبار علف کش/ شست از غبار پار/ جاجیم باغ و منظر دیدار (شفیعی کدکنی، 1377: 275)
1-1-1-2-تصویر اعماق: یک شعر برای اینکه تأثیرگذاری بیشتری بر خواننده داشته باشد و در این میان بتواند در ذهن و خاطرة زمان، سهم بیشتری از ماندگاری را به خود اختصاص دهد، باید از حیث تخیّل و عاطفۀ شعری عمیقتر باشد و این مستلزم آن است که شاعر، آگاهانه خوانندﺓ خود را هرچه بیشتر به فضاهای ذهنی و انتزاعی سوق دهد و این همان نکتهای است که بسیاری از صاحبنظران بر آن اصرار دارند: «آثار هنری بهطور عام و آثار شعری به وجه خاص باید نشان دهندة درجهای از ابهام و پیچیدگیهای ناشی از انتزاعی بودن باشند» (رید، 1378: 16). در روند خلق ابهام و پیچیدگی، شاعر باید بر غنای لایة میانی زبان خود بیفزاید؛ «لایهای که کلّ دستگاه تصویرگری شاعر در آن قرار دارد؛ همان لایهای که زبان شعر را از زبان روزمرّه جدا کرده و صنایع شعری در آن شکل میگیرد» (زرقانی، 1384: 31). در این فرایند، فتوحی رودمعجنی، سیر استعلایی تصویرگری از حس به عالم ذهن را اینگونه ترسیم میکند: «تشبیه حسّی در فروترین مرتبة ادراک حسّی قرار دارد. بعد از آن استعاره است که از تشبیه درونیتر است. تمثیل در مرحلۀ بالاتری که ساحت عقلانیّت است قرار دارد و نماد در بالاترین مرحلۀ فعّالیّت ذهنی جای میگیرد» (فتوحی رودمعجنی، 1386: 273- 274)؛ به بیان دیگر، قلمـرو این گـونـه از تصاویر، کاربـردهای مجـازی زبان است کـه تصاویری عمیق و ژرف را در خود جای میدهند «صناعات و آرایههایی مثل نماد، تمثیل رمزی، حسّآمیزی، پارادوکس، اسطوره، تلمیحات اساطیری و ... شگردهای تصویرپردازی ادراکات ژرف و عمیقاند» (همان: 67)و این فرایند یعنی خلق تصاویری که از آنها با عنوان تصاویر اعماق یاد میشود. بنابراین تصویر اعماق، نقطـه مقابل تصویر سطح است؛ تصـویری مبهم و کاملاً پیچیده کـه به علّت خیالورزیهای عمیق شاعرش، تکاپـو و تلاش ذهنی دوچندانی را میطلبد و درک این گونه از تصویرها، لذّتهای خاصّ خـود را برای خواننده به همراه میآورد. در اینگونه تصاویر، «شاعر با کمک احساس و تخیّل خـود، اشیاء را چنان میبیند که میخواهد، نه چنانکه هستند» (صفا، 1369، ج5: 562). این تصویرها از سطح ادراکات حسّی فراتر میروند. خـواننده در مواجهه با این تصاویـر عمیق، برای آنها، مصادیـق خارجی نمییابد؛ زیرا این تصاویر با حـواس پنچگانه قابلدرک نیستند. او در این میان، تنها با سپردن ایـن تصویرها به عالم خیال و عاطفـه بـه درک آنها نایل میشود. تصاویر اعماق را باید در قلمرو «تخیّل ثانویه» (هاوکس، 1377: 73- 74) و روابطی عاطفی همچون «همدلی، یگانگی و حلول» (فتوحی رودمعجنی، 1386: 70) جستوجو کرد. از جملۀ این تصاویر در شعر معاصر، میتوان با گزینشهایی عامدانه از تصاویری با سطوح مختلف یاد کرد که بسته به درجۀ تخیّل و بار عاطفی نهفته در آنها، باید برای درک بهتر، از مرحلۀ حس گذشت و به قلمرو فراحس و دنیای خیالات رسید. پیراهن بختم را ترسم نتواند دوخت خورشید که صد سوزن بر سر ز طلا بسته (بهبهانی، 1377: 199). تصویر خورشید با صد سوزن طلایی بر سر، هرچند تکاپوی ذهنی چندانی را نمیطلبد و برای خیلی از اذهان قابل پذیرش و تصوّر است، باز هم خواهان کاربرد سطوحی از تخیّل است؛ بهویژه وقتی که شاعر بحث دوختن پیراهن بخت خود را در قلمرو اسنادهای مجازی، مطرح میکند. یا: بسترم/ صدف خالی یک تنهایی است/ و تو چون مروارید/ گردن آویز کسان دگری... (ابتهاج، 1378: 102). شاید در نگاه نخست، تشبیه بستر به صدف خالی، یک تشبیه ساده باشد؛ اما در این تصویر، با طیفی از بار عاطفی مواجهیم که لذّتی بیش از یک تشبیه حسّی را به خواننده منتقل میکند. این لذّت دوچندان میشود وقتی که شاعر، بنمایههای خیالی و عاطفی بیشتری را در بدنة تصویر تعبیه میکند؛ مانند شعر زیر که با کاربرد عناصری چون سایهروشن ماه، ماه پریدهرنگ، پرتوی چو دود، موّاج، نور سرد و خستۀ مهتاب، هالة امید و... بر گنگی و ابهام هرچه بیشتر فضای آن که خاصّ تصویرهای رمانتیسمی است، میافزاید: در زیر سایه روشن ماه پریده رنگ/ در پرتوی چو دود غمانگیز و دلربا/ افتاده بود و موی سیاهش به دست باد/ موّاج و دلفریب... در نور سرد و خستۀ مهتاب، کوهسار/ چون آرزوی دور، چون هالۀ امید/ یا چون تنی ظریف و هوسناک در حریر/ میخفت در نگاه/ وز دشتهای خرّم و خاموش میگذشت/ آهسته شامگاه... (تولّلی 1376: 60- 61). این ویژگی را میتوان با نوساناتی درکمیّت و کیفیّت خیال و عاطفة شعری، در مثالهای دیگری نیز دید: شب به روی شیشههای تار/ مینشست آرام، چون خاکستر تبدار/ باد نقش سایهها را در حیاط خانه هر دم زیر و رو میکرد/ پیچ نیلوفر چو دودی موج میزد بر سر دیوار/ در میان کاجها جادوگر مهتاب/ با چراغ بیفروغش میخزید آرام/ گویی او در روح ظلمت، روح سرگردان خود را جستوجو میکرد (فرخزاد: 1379: 85)؛ «میچکد سمفونی شب/ آرام/ روی دلتنگی خاموش غروب/ مغرب از آتش افسردﺓ روز/ بیصدا میسوزد» (شاملو، 1389: 325)؛ پسر روشن آب، لب پاشویه نشست/ و عقاب خورشید، آمد او را به هوا برد که برد (سپهری، 1385: 356)؛ با هزاران سوزن الماس/ نقره دوزی میکند مهتاب/ روی ترمۀ مرداب... (شاملو، 1389: 178)؛ و جنگل میدان است/ و هر درخت سواری است/ پا در رکاب گردباد/میپیچد و پیش میآید (علی پور، 1386: 71)
در نهفت پردﺓ شب/ دختر خورشید/ نرم میبافد/ دامن رقّاصۀ صبح طلایی را... (ابتهاج، 1378: 79)؛ آب میغرّد در مخزن کوه/ کوهها غمناکاند/ ابر میپیچد، دامانش تر/ وز فراز درّه «اوجا»ی جوان، بیمآورده بر افراشته سر (یوشیج، 1389: 660)؛ ناگاه ترکید بغض تندر/ در صبر ابرها/ پاشید خون صاعقه/ بر سبزﺓ جوان (شفیعی کدکنی،1377: 163)؛ باغ بیبرگی/ خندهاش خونی است اشکآمیز/ جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن/ پادشاه فصلها، پاییز (اخوان ثالث، 1385: 88)؛ کودک زیبای زرّین موی صبح شیر مینوشد ز پستان سحر تا نگین ماه را آرد به چنگ میکشد از سینۀ گهواره سر (مشیری، 1377: 174). در نمونههایی که آورده شد، تصویرآفرینیهای متنوّع، بدیع و در عین حال ماندگار شاعران در قلمرو ناپیداکرانهی کاربردهای مجازی زبان بهویژه حوزﺓ تشبیه، اسنادهای مجازی و تشخیص شکل گرفته است. در نمونههای پیش رو، شبکههای تصویری دیگری آورده میشود که با کاربرد استعاره، سطح عمیقتری از خیال را در خود جای داده است. استعاره به مراتب از تشبیه هنریتر و پروردهتر است (کزازی، 1370: 97)؛ چنانکه سخنوران اروپایی از حیث زیبایی و تأثیر، از آن با عنوان «ملکة تشبیهات مجازی» (شفیعی کدکنی، 1375: 111) یاد کردهاند؛ از سوی دیگر استعاره، کارکردها و موارد استعمالی خاصّ خود را دارد که آن را از تشبیه برجستهتر میسازد. استعاره را میتوان برای اهدافی چون «وضوح، ایجاز، پرهیز از رکاکت، بزرگنمایی، کوچکنمایی و تزئین» (هاوکس، 1377: 11) کلام به کار برد؛ اهدافی که در مثالهای زیر به روشنی نمود یافته است: دست شب نارنج سرخ آسمان را چیده است خون او جاری است از دندان کهساران هنوز (نادرپور، 1381: 600)؛
مشرق چپق طلایی خود را/ برداشت، به لب گذاشت، روشن کرد/ زرّین دودی گرفت عالم را/ آفاق ردای روز بر تن کرد (اخوان ثالث، 1385: 335)؛ اگر کاشف معدن صبح آمد/ خبر کن مرا (سپهری، 1385: 396)؛ صبحگاهان که بسته میماند/ ماهی آبنوس در زنجیر/ دم طاووس پر میافشاند/ روی این بام تن شسته ز قیر (یوشیج، 1389: 423)؛ پردگیان باغ/ از پس معجر/ عابر خسته را/ به آستین سبز/ بوسهای میفرستند (شاملو، 1389: 720)؛ باز آیینۀ خورشید از آن اوج بلند/ راست بر سنگ غروب آمد و آهسته شکست/ شب رسید از ره و آن آینۀ خرد شده/ شد پراکنده و در دامن افلاک نشست (اخوان ثالث، 1369: 12)؛ گلوی مرغ سحر را بریدهاند و/ هنوز/ در این شط شفق/ آواز سرخ/ او/ جاری است... (ابتهاج، 1378: 155). گاه تصاویر اعماق در قالب اسطوره و تلمیحات اساطیری شکل میگیرد. به باور فروید، اسطورهها، حاصل فرافکنی بخش ناخودآگاه ذهن انسان است (روتون، 1378: 28)؛ از این رو، باید ریشة خلق این تصاویر را در اعماق روان و ناخودآگاه شاعران جست؛ تصاویری مانند: رهگذرهایی که شب در راه میمانند/ نام آرش را/ در دل کهسار میخوانند/ و نیاز خویش میخواهند/ با دهان سنگهای کوه/ آرش میدهد پاسخ/ میکندشان از فراز و از نشیب جادهها آگاه/ میدهد امید/ مینماید راه (کسرایی، 1375: 85)؛ خدایا/ زین شگفتیها/ دلم خون شد، دلم خون شد/ سیاووشی در آتش/ رفت و/ زان سو/ خوک بیرون شد (شفیعی کدکنی، 1376: 97)؛ تو ایوبی که از این پیش اگر/ به پای/ برخاسته بودی خضروارت/ به هر قدم/ سبزینۀ چمنی/ به خاک میگسترد (شاملو، 1389: 716). عمیقترین سطح تصاویر شعری در تصاویر برخاسته از نمادها دیده میشود؛ مانند تصاویری که در زیر به آن اشاره میشود: به شبنشینی خرچنگهای مردابی چگونه رقص کند ماهی زلالپرست رسیدهها چه غریب و نچیده میافتند به پای هرزه علفهای باغ کالپرست (بهمنی، 1383: 19). غزلی که ابیاتی از آن به عنوان نمونه یاد شد، کاملاً در فضای نمادین سروده شده است. شاعر هریک از عناصر شعرش را آگاهانه به خدمت میگیرد تا اندیشه و فکری متعالی را به تصویر بکشد، «ماهی در فرهنگ سمبلها، رمز وجود روحانی و ارتباط میان آسمان و زمین است» (شمیسا، 1382: 158)؛ بر همین اساس میتوان عناصری چون خرچنگهای مردابی یا هرزه علفها را مقولاتی متضاد و در مقابل این وجود روحانی تعبیر کرد. البته، اینکه هر خوانندهای چه تعبیری از نماد داشته باشد، به ساحت برداشتهای شخصی او برمیگردد؛ زیرا «نماد بنا به طبیعتش اساساً مبهم و چندپهلو است» (سیّدحسینی، 1387: 538) و «هرکسی در آن چیزی میبیند که قدرت باصرهاش اجازﺓ مشاهدة آن را میدهد» (احمدی، 1370: 293). این برداشت نمادین را میتوان در نمونة دیگری از این دست تصویرها دید؛ مثلاً در قطعة: «باز طوفان شب است/ هول بر پنجره میکوبد مشت.../ باد فانوس مرا خواهد کشت» (ابتهاج، 1360: 40)، میتوان فانوس را نماد بیداری و امیدی دانست که در شب ظلم و خفقان، بیم نابودی آن میرود. یا وقتی فروغ فرخزاد میگوید: من پری کوچک و غمگینی را/ میشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد/ و دلش را در یک نیلبک چوبین/ مینوازد آرام، آرام/ پری کوچک غمگینی که/ شب از یک بوسه میمیرد/ و سحرگاه/ از یک بوسه به دنیا خواهد آمد (فرخزاد، 1379: 304). پری نمادی از خود شاعر است (شمیسا، 1376: 165) که در لحظات ناب سرایش، به خلسهای نیمهآگاهانه میرود. در این حالت، جاندار و غیرجاندار برای او فرقی ندارد. با همهچیز و همهکس انس میگیرد، حرف میزند، درونی میشود و از آنها جواب میگیرد. در این حلول شاعرانه است که لحظاتی تکرارنشدنی برای او پدید میآید و او را به برساختن تصاویری ناب برمیانگیزد.
1-1-2- تصاویر از منظر کارکرد: از نظرگاهی دیگر، تصاویر شعری به تصاویر اثباتی و اتفاقی تقسیم شدهاند. مبنای این تقسیمبندی میزان حسی بودن، قابلیت تجسم، انطباق با معیارهای عقلانی و هنجارهای عمومی زبان، پذیرش عامه و سطح تخیل و عاطفه است.
1-1-2-1-تصویر اثباتی: در تصـاویـر اثباتی، شاعـر در پـی اثبـات عقیـده و نگـرش خود است و در همین راستـا تصـویـرآفرینی میکند و از آن جا کـه هدف، اثبات است، تصویرهای او باید بـه دور از تخیّل، عاطفـه و اغراق باشد و این یعنـی تصویری کاملاً حسّی کـه قابلتجسّم است؛ بنابراین، این گونه تصاویر کاملاً شفاف هستند، با معیارهای عقلانـی و مورد پذیرش عامّه همخوانی دارند و میتوان گفت در این گـونـه از تصاویر، شاعر به نحـوی در پی معادلسازی برای اثبات نگرش و عقیدة خود است. پس اگر تشبیهـی در کار است، غالباً از نـوع حسّی بـه حسّی است؛ هر چند که گاه با مایههای خیالی نیز آمیخته میشود: از رفتنت دهان همه باز.../ انگار گفته بودند:/ پرواز!/ پرواز! (امینپور، 1388: 28). این شعر یک معادلسازی کاملاً حسّی است برای نشان دادن تصویری از حالت حیرت و بهتزدگی که شاعر آن را بـرای خوانندة خود محسـوس و معقول کرده است. تصویر او نمایـی است حسّی از تجسّم دهانی باز که از شگفتی و حیرت صاحب خود حکایت میکند؛ زندگی شاید/ یک خیابان دراز است که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد (فرخزاد، 1379: 301). فروغ برای اثبات روند تکرار و ملالآور زندگی که وجه شبه این تشبیه است، تصویر زنی را ترسیم میکند که هر روز- چه بسا از سر اجبار یا از روی عادت- با زنبیلی از یک خیابان طولانی میگذرد. از همین دست است تصاویری مانند: گوییا سنگی به گردن بسته دارندم، کز این سان پاس حرمت، خواجگان را بردهواری سر به زیرم (بهبهانی، 1377: 372) شب، چون زنی که پنجرهها را یکان یکان/ میبندد و چراغ اتاقش را/ خاموش میکند/ یک یک ستارهها را خاموش کرد و خفت (نادرپور، 1381: 586)؛ نیمهشب آنگه که از شکاف دریچه رشتۀ نوری فتد به کلبۀ دهقان رخنۀ در را به کنج کلبه کند وصل میلۀ باریکی از بلور درخشان (همان: 92)؛ آفتاب را سر بریدهاند/ و ما را دهان، درّهوار/ به بهت باز ماندهاست (موسوی گرمارودی، 1357: 69).
1-1-2-2-تصویر اتّفاقی: تصاویر اتّفاقی بر خلاف نوع اثباتی کـه برتناسب و معیارهای عقلانی و پذیرفتهشدة عمومی تأکید دارد، بر نـوعـی ناهمگونی، تضـاد، تناقض و خیالورزی ژرف بنا شدهاند. این تصاویـر، از نـوع تصویرهای هیجانآوری هستند کـه شاعر به مدد آنها، در پـی شکستن مرزهای روزمرّگـی و عادت در خوانندة خود است. شاید بتـوان گفت تصاویـر اتفاقی به طور غیرارادی از ناخـودآگاه شاعـر برمیخیزند؛ بنابراین مشخّصـة اینگونه تصویـرها، عدم حضـور تعقّل، خـردگرایـی و بیسابقه بودن است. شاعر با آوردن تصاویـر اتّفاقی در شعر خود، خواننده را به فراسوی باورها، اعتقادات و چهارچوبهای عقلانـی میکشاند؛ «به عقیده فروید، این بخش از وجـود آدمی، مفهومی بـه غایت شخصـی دارد» (شایـگان، 2535: 207)؛ فضایی حیرتآور و سـرشار از شگفتی. او گویا که به عوالم خواب و رؤیا قدم میگذارد و از جهـان مـادّی شناختهشـده خارج شدهاست. بنابرایـن، از مشخّصات دیگـر تصـویـرهای اتّفاقی، حیرتآفرین بودن آنهاست. «این نـگارش، نـوعی از فیضان وجـود، فیضان ناخـودآگاهی با آزادی مطلقی است کـه برتون از آن با تعبیر املاهای جادویی یاد میکند» (ادونیس، 1380: 148). از جمله تصویرهای اتّفاقی در شعر معاصر میتوان از نمونههای زیر یاد کرد: صبح شد، آفتاب آمد.../ در گشودم، قسمتی از آسمان افتاد در لیوان من/ آب را با آسمان خوردم (سپهری، 1385: 380). خواننده در قسمت پایانی این قطعه با یک تکانة ذهنی و یک مکث پرسشآفرین روبهرو میشود. چگونه؟ به عقیدﺓ شمیسا مراد از آسمان بهمجاز، روشنی و زلال صبح و سپیده است (شمیسا، 1382: 231). یا وقتی در تصویر دیگر میخوانیم: مادرم چاقو را در آب نشست/ ماه زخمی میشد (سپهری، به نقل از فتوحی رودمعجنی، 1386: 384). در نظر خواننده، شاعر میان ماه واقعی آسمان و تصویر آن در آب تفاوتی قائل نشده است؛ گویا او همچنان در رؤیاهای کودکانة خویش به سر میبرد. نمونة اینگونه تصاویر را که در اشعار سپهری فراوان به چشم میخورد، در شعر دیگر شاعران معاصر نیز میتوان دید: این اسب سیاه وحشی که در افق طوفانی چشم تو چنگ مینوازد/ با من چه میخواهد بگوید؟ (شاملو، 1389: 238). در یک طرف این تصویر اسبی سیاه وحشی است که چنگ مینوازد و در سمت دیگر، افق طوفانی چشم. بخشهایی که حتّی خود به تنهایی قابلتصوّر نیستند، در خلق تصویری سهیم میشوند که حیرتآور است؛ دیگرم گرمی نمیبخشی عشق ای خورشید یخ بسته (فرخزاد، 1379: 120). تشبیه عشق به خورشید یخ بسته، تشبیهی کاملاً بیسابقه است. این تصویر مستقیماً از ناخودآگاه شاعر برخاسته است؛ یک بال فریاد و یک بال آتش:/ مرغی از اینگونه، سرتاسر شب، بر گرد آن شهر پرواز میکرد... (شفیعی کدکنی، 1377: 110). تصّور مرغی با این مشخصّات سراسر ابهام است؛ اما مبهمتر از آن تصویری است که امینپور ترسیم میکند: از سایۀ خود هراسان/ بر جادهای از مه و دود/ روحی سراسیمه، سرکش/ در باد میرفت/ با کفشهایی از آتش!/ آه!/ او مثل من راه میرفت!/ موجی از آیینه برخاست/ ـ طوفانی از بال سیمرغ/ با طیفی از آبی و ارغوانی ـ/ ومحو پرواز خود شد/ آه! / او مثل تو بال میزد! (امینپور،1388: 328). همچنان که میبینیم، سراسر شعر ابهام و پیچیدگی است. مقولاتی مانند سایه، جادّة مه و دود، روح، روحی کـه سراسیمه و سرکش است، باد، کفشهایـی از آتش، امواج برخاسته از آینـه، طـوفانـی از بال سیمـرغ و...کـه خـود، هنوز به تنهایی چندان قابلهضم و تجسّـم نیستند، در خلق یک تصـویـر بزرگ مشارکت میکنند؛ تصویری بدیع که به هیچ روی در فضای بیداری قابلتجسّم و تصوّر نیست؛ تصویری کاملاً خارج از محدودة جغرافیای عقل. گـویا شاعر این تصـویر، در رؤیا بـه سر میبرد یا حدّاقل در فضای بین خواب و بیداری است. رهایی ذهن و ضمیر شاعر از قید منطق و استدلال در تصویر او کاملاً آشکار است. چنین تصویری نه تنها در عالم واقعی مصداق ندارد، که حتّی تجسّم آن در عوالـم ژرف خیال، دشـوار و محال می نماید: چگـونه یک روح کـه خـود قابلتصـوّر نیست و معمـولاً بـه صورت یک هالـة مبهم در تصاویـر ساختگـی و ویدئویـی نمایش داده میشود، در حالتـی سراسیمه و سرکش، که باز بر ابهام میافزاید، در یک جادّﺓ مهآلـود و باز در فضایی ابهامانگیزتر (باد)، راه برود؛ آن هم بـا کفشهایی از آتش که اصلاً قابلتصـوّر نیست، یا در تصویـر دوم، سیمرغ، خـود مبهم است. طوفان برخاسته از بال زدن یک موجود خیالـی و افسانهای یا امـواج برخاسته از آینـه کـه مصداق خارجی ندارند، تصـویـر را مبهمتر مـیکند؛ امواجـی کـه خود حاوی طیفهایی از آبی و ارغوانی است و باید توجّه داشت که ارغوانی رنگی ترکیبی است که خود بر ابهامانگیـزی هرچه بیشتر تصویر میافزاید. در کل میتوان گفت این شعر یک نمونهعالی از تصویرهای اتّفاقی است که فضایی کاملاً خارج از محدودﺓ عقل را ارائه میکند. در نمونهای دیگر از وی میخوانیم: پرنده/ نشسته روی دیوار/ گرفته یک قفس به منقار (همان: 32). اوّلین ویژگـیای کـه در این تصویر فریاد میزند، تناقضی است کـه ذهن خواننده را به خود مشغول میکنـد. پـرنده معمولاً جایش در قفس است. چگـونه شاعـر در این تصویـر، او را حامل قفس میبیند؟ تصـویـر پرنـدﺓ حامل قفس بر روی دیـوار، چهارچوبهای عادت و روزمرّگـی را در ذهن و ضمیـر خواننده میشکند و خالی از تناسبهای آشنای ذهنی است. این تصویـر از بنمایههای آرمانـی شاعـر و از دنیای ناخودآگاه او برمیخیزد. گویا برای تصویرگر این منظره، حدّ و مرزی وجود ندارد. او میتواند عمل و تصویر آرمانی خود را در فضایی کاملاً نامأنوس، خارج از چهارچوبهای عقلانی، برمبنای زیباییهای تشنّجآور مطرح شده در سوررئالیسم بر خواننده عرضه کند. گاه تصویرهای سوررئال را میتوان در فضاهای سیّال ذهنی هم دید مانند: «یک شاخه/ با تصویر پرنده/ یک پرنده با تصویر شاخه/ روی دیوار کنار رودخانه با چاقو/ چاقوی تیز و رنگپریده حک شده بود/ پرندﺓ تصویر/ از زخم چاقو مرده بود» (احمدی، 1371: 19). شاعر یک تصویر واقعی و یک تصویر ذهنی را به هم وصل کرده است. دنیای تصویر او یک دنیای سیّال است. پریده در اصل صفت پرنده است که به چاقو منتقل شده است. و یا: «... درد درد دروغ بود/ در حماسهی توهین/ و زیر یوغ سرهایی/ که خوابشان را شبها میان موهاشان پرت میکردند» (رؤیایی، 1379: 272). تصویر سرهایی که خواب را میان مو پرت میکنند، برای خوانندﺓ این قطعة شعری، تصویر غیرقابلتجسّمی است.
آب تا گردنم بالا آمده / آجرها تا گردنم بالا آمده/ آب تا لب هایم بالا آمده/من اما نمی میرم، ماهی میشوم (عبد الملکیان،1387: 19)؛
نتیجه از مجموع بررسیهایی که با تمرکز بر تصاویر شعر امروز ایرانبهعمل آمد این نتیجه حاصل میشود که میزان پیچیدگی شبکة تصویری در شعر شاعران مختلف ارتباطی مستقیم با شبکة ذهنی آنان دارد؛ به گونهای که سطوح مختلف این تصاویر بهتدریج جزو ویژگیهای سبکی آن شاعران میشود و در صورت زیاد شدن بسامد آن از سوی شاعران همعصر وی، به صورت ویژگی سبکی آن عصر نیز پدیدار میشود؛ اما آنچه در این میان تقریباً قطعی است این واقعیت است که شاعران برجسته از یک سو تمایل به برساختن تصاویری با لایههای چندگانة خیال دارند و از سویی دیگر نگران درک عمومی مخاطب هستند و سطح تصاویر شعری آنان در این کشمکش همیشگی شکل میگیرد. | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مراجع | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||
| |||||||||||||||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 6,531 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 1,500 |