تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,652 |
تعداد مقالات | 13,415 |
تعداد مشاهده مقاله | 30,632,656 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,113,946 |
تحلیل نوعی تداخل زمانی در متون روایی قدیم | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
فنون ادبی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقاله 4، دوره 6، شماره 1، مرداد 1393، صفحه 35-44 اصل مقاله (166.84 K) | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نویسندگان | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
محمود براتی خوانساری* 1؛ حسن زیاری2؛ امیر ضیغمی3 | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
1دانشیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه اصفهان | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
2دانشجوی دکترای زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه اصفهان | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
3دانشجوی کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه تهران | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
چکیده | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
زمان از ویژگیهای انحصاری فعل است و در توالی جملات در یک متن مطابقت زمان افعال معمولاً رعایت شده و عدول از آن بدون دلیل، خلاف قاعده به شمار میرود و سوال برانگیز است؛ اما در متون روایی بنا به دلایلی گاهی از این توالی زمانی انحراف جسته میشود. این ویژگی خاص شایسته توضیح و توجیه علمی است، زیرا کمتر مورد توجه دستورنویسان و سبکشناسان قرار گرفته است و بعضاً برخی از مصححان را وادار به اصلاحهای ناروا کرده است. در مقالۀ پیش روی، نمونههایی استخراج شده از تداخل زمان افعال در متون منثور قدیم فارسی را- که درآنها برخلاف زبان معیار امروز دو فعل ناهمزمان یا دو وجه گوناگون در جوار هم قرار گرفته است- در چندگروه ارائه کرده، به بررسی و تحلیل نحوی- معنایی آنها پرداخته شده است. در توجیه مقبولیت چنین ویژگی سبکشناختی به گرتهبرداری از ساختار جملههای حالیه زبان عربی نیز توجه شده و چگونگی تأثیرگذاری آن بر مخاطب و علّت به کارگیری این شیوه نیز مورد بررسی قرار گرفته است | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
سبکشناسی؛ دستور زبان؛ تداخل زمانی افعال؛ صنعت التفات؛ متون روایی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقدمه افعال علاوه بر این که از بار معنایی برخوردارند، دارای زمان نیز هستند. مقولة زمان، در زبان فارسی به اشکال ماضی و مضارع و مستقبل نمود یافته است که هر کدام بالاستقلال در بر دارندة زمان جمله هستند و گاهی در توالی همدیگر نیز به کار میروند. در زبان فارسی معیار امروزی، افعال در زمانهای یکسان و مشابه استعمال میشوند و انحراف زمان افعال از قاعدة تطابق زمانها در زبان تخاطب مرسوم نیست و قاعده برآن است که دو فعلی که به دنبال یکدیگر میآیند، تطابق زمانی داشته باشند، اما در متون قدیم فارسی شواهدی میتوان نشان کرد که در اثنای کلام از قاعده معمول زمانی جمله، انحراف جسته از زمانهای دیگر استفاده شده است؛ هرچند ساختار طبیعی جمله در زبان فارسی ایجاب میکند که زمان فعل با مقام آن در جمله متناسب باشد. همجواری افعال در زبان معیار امروزی را در صیغههای مختلف زمانی به چند مثال میتوان نشان داد: «حسن به خانه رفت و بازگشت.» (هر دو ماضی مطلق) یا «اکبر پس از انجام دادن تکالیفش، مسواک میزند و میخوابد.» (هر دو مضارع اخباری) یا «من دیدم که اکبر به خانه میرفت.» (ماضی ساده و استمراری) یا «اگر درس بخوانی موفق میشوی» (مضارع التزامی و اخباری)؛ همانطور که میبینیم در جملات بالا، زمان دو فعلی که در توالی همدیگر به کار رفته سازگار و یکسوست. در فارسی قدیم نیز چنان که امروزه مرسوم و متداول است افعال هم جوار و هم عرض مستعمل بوده است و ناگفته مشخص است که زبان فارسی امروز بر بنای زبان قدیم نهاده شده است. در فارسی قدیم نیز چنان که در شواهد زیر میبینیم زمان افعال متجانس است: «دیگر صیادان دریغ خوردند و ملامتش کردند.» (سعدی،1381: 118)؛ «مشت زنی را حکایت کنند که از دهر مخالف به فعان آمده بود و حلق فراخش از دستِ تنگ به جان رسیده» (همان: 119-120) برای ناهمگونی در زمان و وجه افعال در متون قدیم شواهدی میتوان نشان دادکه متاسفانه از چشم سبکشناسان و دستورنویسان مخفی مانده است. در این مقاله ابتدا شواهد یافته شده را طبقهبندی میکنیم و سپس به بررسی آنها خواهیم پرداخت. بدیهی است این تحقیق هیچگونه ادعای استقصای تامّ ندارد، بلکه حاصل نمونههای مختلفی است که به طور پراکنده از فحص در متون فارسی جمعآوری شده است، چرا که این ساختار در متون منظوم به ندرت دیده میشود و بیشتر در متون منثور قابل رویت است1(رک. شفیعی کدکنی، 1383: 322)؛ بیشک آثاری همچون کلیله و دمنه، مرزباننامه، سندبادنامه و... که سرشتی روایی دارند نیز محل توجه بوده است؛ ولی چون در این کتب شاهدی که در این تحقیق به کار آید یافته نشد از آنها ذکری به میان نیامده است. طبقهبندی شواهد 1-ماضی ساده+( نهاد)+ مضارع اخباری در جملة خبری با واو: «عبدالمطّلب گفت: چون خانة کعبه را بر آن حال یافتم و بتان را نگونسار دیدم بیخویش شدم تا بدان غایت که ندانستم که چه گویم و دست بر چشم میمالم و میگویم که مگر خفتهام» (خرگوشی، 1361: 32) «رسول گفت شوهرت آنست که سپیده در چشم دارد. زن باز گردید و چشم شوهر بر میداردو در مینگرد» (همان: 101) «از جشنسف شاه و شاهزادة طبرستان... نامه پیش تنسر هربد هرابده رسید، خواند، و سلام میفرستد و سجود میکند و هر صحیح و سقیم که در نامه بود مطالعه رفت» (مینوی، 1354: 49) «من پشیمان شدم سخت از آنکه در مکه رفتم. و با خود گفتم اگر من در منزلی از منازل بنی سعد توقف کردمی مرا بهتر بودی. پس بیامدم و در خانهای میروم و بیرون میآیم و در دیگری میروم»(بخاری، 1361: 36) «گفت مرا در این دشت موشی دوست است و اگر ما آنجا رسیم او این دام را ببرد. و روی بدان جایگاه نهادند.کلاغ در پی ایشان ایستاد و مینگرد تا خود چه حیلت سازند» (همان: 155) «نظر به خود میکردم تا خود را هر ساعتی بر چه رنگ بینم و از الله چه عجایبها بینم... خود را همچو وعایی دیدم که در مشام من آثار معرفت الله فرو نشسته است بر زبر یکدیگر و عجایبهای دیگر که در گفت نیاید و من دست بر وی میزنم و آن همه در جنبش میآیدگوناگون همچنانکه آب زره پوشد به وقت باد و من در خود آن همه را نظاره میکنم و میبینم و الله أعلم» (بهاء ولد،1352: 1/11) «این از جمله عجایب است تا من در این بودم، محمد را به من باز داد چون ماه شب چارده، و بویش چون بوی مشک میدمد» (شمس تبریزی، 1385: 31) «و دست خود بر سینة من مالید و آن شکاف فراهم آمد و من بدان مینگرم» (همان:41) «خواجة رئیس را که اصطلاحات بود میان ما، پنهان آواز دادم. به شفاعت آمد، خدمت کرد و من هیچ التفات نمیکنم بر او. این بچه مینگرد که آه رئیس را اینچنین میدارد... اکنون میروم و آن کودک پس من میآید» (همان: 292) «گفت: در باغی دیدم خود را بیخود شدم و مولانا در صفی میآید و جمالالدین دگر میآید» (همان: 298) 1-1- ماضی ساده+ (نهاد)+ مضارع اخباری در جملة خبری بدون واو: «یک روز بیرون رفتم به بطحای مکه. به هر نبات و حشیش که میگذرم همچنان بود که در روی من میخندید» (خرگوشی، 1361: 34) «در ولایتی درختی بوده است از برود، و اندر زیر درخت خانة موشی که نام او افریدون بود؛ و در همان جایگاه خانهای بود از آن گربهای، نام وی رومی. روزی موش بیرون آمد. به جستن قوتی میگردد و چیزی که بخورد میجوید و چپ و راست مینگرد. نگاه کرد، گربهای را دید» (بخاری، 1361: 216) «محمد اسلم هیچ نداشت؛ آن ساعت قلم تراشیده بود و تراشة قلم در پیش نهاده. جهود را گفت برخیز و آن تراشة قلم را برگیر. جهود برخاست. میبیند که تراشة قلم زر شده بود» (عطار، 1905: 240) «دیدم که پارهپاره فکرتم کمتر میشد و خواب بر من مستولی میشد گفتم مگر چنانست که جدّی نمیکنم و در اندیشه میآیم تا در خواب میشوم و چون در خواب میشوم گویی درختی را مانم که در خاکم و اگر در خواب بیخبر میشوم گویی در عدمم و چون بیدار می شوم گویی سر از خاک بر می آورمو چون پارهای در خواب نظر میکنم گویی بلند میشوم و چون به چشم نظر میکنم و به اندام حرکت میکنم گویی شاخها بیرون میآید...» (بهاء ولد،1352: 1/8) «گفتم ای الله شرایط بندگی و اخلاص و قیام و رکوع و سجود و لرزیدن از هیبت در ادراک من ثابت دار و ادراک مرا جمع میدار تا ناگه از الله متحیَر می شوم و از مکان به لامکان میرومو از مخلوق به خالق میروم و از بیخودی به بیخودی میروم و میبینم که همة ممالک از جملة مدرکان منست» (همان) «و مرا نرم بخوابنیدند بر پهلوی، و سینة من بشکافتند. من مینگرم و از آن المی و رنجی نمییابم» (شمستبریزی، 1385 :40) «روزی مرا دید میگوید: آخر بِرهان مرا از این مشکل هرگز دوستی یکرویه نباشد» (همان: 279) «کودکان مکتب ما همه سر فرو بردند، مشغولوار گرد مینگرد کسی را میجوید که با او لاغ کند یا بازی، هیچ کس را نمیبیند که بدو فراغت دارد» (همان:291) «یک کودک ضعیف در فَلَقش کرد و برپیچید. خلیفه را میگویم که دستم درد کرد از زدن... حاصل به خانه بردندش. تا ماهی برون نیامد. بعد از آن برون آمد، مادرش میگوید کجا میروی؟» (همان: 293) «بانگ برآمد و فریاد و زاری، واویلا گفت؛ شوهر از برون در میگوید که ای زنک...» (همان: 296) «مرا در اوائل کار عادت چنان بود که گرد تمامت اکابر و شیوخ و گوشهنشینان و درویشان میگشتم و استمداد و استعانت میطلبیدم و چون طالب صادق بودم ناچار ازینها میگردم» (افلاکی، 1362: 1/156) «همانا که آشفتهوار چون به مقام خود باز آمدم میبینم که بازِ جانم باز در قفص قلب من بیقرار و پروازکنان شد» (همان: 1/180) «از ناگاه به حضرت مولانا رسیدم که از برابر من میآید؛ به حکم ضرورت سر نهادم» (همان: 1/212) «در ناصیة فضل آن پریشانیها توسّم کرد، در خانه رفت. مخدومه را میگوید که مردی بر در سرای ما نشسته است»(اصفهانی، 1364 :56) «هارون بعد از مناجات به تخت باز نشست، فضل را میگوید: هان ای کافرنعمت...» (همان:59) «زمانی بود. مرغی با مرغی دیگر میگوید مرغزاری بدین خوشی به دست آدمی افتاد» (ارّجانی، 1351: 4/438) 1-2-صفت مفعولی+ مضارع اخباری در جملة خبری با واو: «پس[ماده خر] بیامد و بر همة چهارپایان سبق میبردو زنان همه متعجب مانده. و مرا آواز میدهند و میگویند: ای دختر بوذویب...» (خرگوشی،1361: 39) «و من ترا که عابدی همین گویم که این موش این قوت به گزاف ندارد. از بهر من تیشهای طلب کن تا جای او بکنم، بود که سبب قوت او را به جای آرم. عارف برفت و از همسایهای تیشهای بیاورد و به دست مهمان داد و من اندر اینحال، اندر سوراخ پنهان گشته و سخن ایشان میشنوم» (بخاری،1361: 3-162) «در حال عثمان رئیس را دیدند در رباط از پای در افتاده و خون از دهان او میرود و بیهوش شده بود و نگونسار شده» (غزنوی،1340: 127) 1-3-ماضی استمراری+(نهاد)+ مضارع اخباری در جملة خبری بدون واو: «آن دانشمند بزرگ با چندان اهلیّت، غاشیه شیخ را برگرفته پیش اسبش میدوید. در راه هر لحظه بیاعتقاد میشودکه فلان شیخ پیش او آمد سلام کرد او التفاتش نکرد» (تبریزی، 1385: نیمة دوم کتاب، 19) «رعب براحوال ایشان غالب گشت بدین معانی انکارها نمودند و نیک دور شمردند، ایلچیان چون از پیغام بپرداختند برفور بازگشتند و با طعام نایستادند، بوری و بیسور و طغاش نیز روان گشتند... هر کدام به لشکر برنکوتای میرسید با امرای بزرگتر بیسلاح روان میکندو بقایای ایشان را بر حسب مصلحت دید ساخته میکند و نیک پرداخته، اول که خواجه به حضرت رسید» ( عطاملک جوینی، 1367: 3/57) 1-4-ماضی بعید+ (نهاد)+ مضارع اخباری در جملة خبری بدون واو: «سلطان محمود از لشکر جدا مانده بود، سخت گرسنه، آسیابان را میگوید: سلام علیک چیزی دارید که بخوریم؟» (همان: 32) 1-5- ماضی استمراری+ (نهاد)+ مضارع اخباری درجملة خبری با واو: «و[زنان] میگفتند: ای حلیمه، تو امروز به دختران پادشاه مانی از تنعّم و نازکی، و دیروز رنگ تو گردیده بود و در سختی بودی، ترا حالتی افتاده است، و من هیچ نمییارم گفت از آنکه در خواب مرا گفته بودند حال خود پوشیده دار» (خرگوشی، 1361: 35) «باز در گوشة دامن قهر الله مینگریستم صد هزار سر میدیدم از تنه برداشته و پیوند از پیوند جدا کرده و از روی دیگر میبینمصد هزار رود و جام و اغانی و بیت و غزلها و بر گوشة دیگر صد هزار خدمتکار رقّاص، با وجد ایستاده و گل دستههای جان را از روضة انس به دست هر کالبدی باز داده و میبینم» (بهاءولد،1352: 1/4) «... و نوری از چشمهای او میآمد. و در عنان آسمان میشد، و من مینگرم» (شمس تبریزی، 1385: 38) 1-6- ماضی استمراری+ (نهاد)+ صفت مفعولی+ ماضی نقلی در جملة خبری با واو: «مولانا به باغ چلبی حسامالدین میرفت تنها؛ و من بنده در پی آن سلطان دین آهستهآهسته میرفتم؛ و سوگندان عظیم میخورد که به حق ذوالجلال و الاکرام که برین چشمهای ظاهر میدیدم که حضرت شیخ گزی از زمین بالاتر بین السماء و الارض میرفت و من بیهوش گشته افتادهام؛ چون برخاستم؛ خداوندگار به کار خود رفته بود» (افلاکی، 1362: 1/570) پیشینة تحقیق پیش از این چندتن از محققان و ادبپژوهان در تصحیح متون کهنسال فارسی در مواجهة با ساختار فوق، در مقدمه یا حاشیه، ذیل اسلوب سبک- ساختاری متن به اختصار بدان اشاره کردهاند که در ابتدا اقوال ایشان را نقل میکنیم و سپس به بررسی زوایای آن خواهیم پرداخت. اولین بار علامة قزوینی درتصحیح کتاب جهانگشای جوینی با مشاهدة عدم تجانس زمان افعال جملات و تداخل زمانی فعلها، با شکاکیّت خاصّ خود، وجه درست را با وجود مخالفت قیاس ساختار جمله، بیکم و کاست، در متن کتاب وارد کرده است و در حاشیة شاهد دوم دستة1-3 مینویسد: «فاعل "میکند" برنکوتای است و مناسب مقام فعل ماضی است، ولی چنانکه مشاهده میشود اغلب نسخ قدیمه فعل مضارع دارند و گویا بر حکایت ماضیه است» (عطاملک جوینی، 1367: 3/57). بعدتر، استاد فروزانفر در تبیین اسلوب انشا و نکات دستوری مناقب اوحدالدین کرمانی به این خصیصة نگارشی اشاره کرده و آن را از مقولة صنعت التفات به حساب آورده است (اوحدالدین کرمانی، 1347: مقدمه،61). محمد روشن نیز در کتاب شرفالنبی به این قاعدة دستوری پی برده و در مقدمة خود بر این کتاب مینویسد: «کاربرد نوعی فعل در این متن دیده میشود که از شیوۀ فعلهای پایه و پیرو به دور است.» (خرگوشی:1361، ص بیست و چهار) و دکتر یوسفی در نقد خود بر داستانهای بیدپای، به این قاعده، که از چشم مصححان کتاب مخفی مانده، اشاره کرده و آن را از جملة اختصاصات نثر آن دانسته است (رک. یوسفی، 1363: 36) و سرانجام شفیعی کدکنی در یادداشتهای ارزندة خود بر منطق الطیر، این گونه یادآور شده است که: «این شیوة قصهگویی که فعل را در زمان حاضر نقل کنند در متون نظم کمتر رواج داشته، ولی در قصههای منثور در ادبیات فارسی شواهدی برای آن میتوان یافت» (عطار، 1383: 622) و شواهدی از کتاب شرفالنبی خرگوشی تعلیق کرده است که پیشتر ذکر شد. همان طوری که میبینیم محققان از این قاعده به طور پراکنده و غالباً بدون اشاره به شواهد و قول یکدیگر- به استثنای دکتر شفیعی که به گفتار محمد روشن اشاره کرده است- سخن گفتهاند ولی به شکلی منسجم و مستند با نقل شواهد، مورد تحلیل و بررسی قرار نگرفته است. نقد و بررسی از شیوههای پسندیدة داستانسرایی در متون ادب فارسی، استعمال افعال مضارع در اثنای وقایعی است که در زمان گذشته روی داده است. نویسنده یا شاعر به منظور سهیم کردن مخاطب در سیر وقایع و اثرگذاری بیشتر، با استفاده از تغییر زمان فعل از ماضی به مضارع بدین مهم دست مییازد. در نقل واقعهای که در گذشته رخ داده است به ناگهان از جملات حالیه یا افعال مضارع استفاده میشود و گوینده خود را در بطن داستان قرار میدهد و از این کار دو مقصود حاصل میشود: 1- به اعتبار و حجیت گفتة خود میافزاید چراکه واقعهای را که نقل میکند گویی خود در آن شرکت داشته یا به رأیالعین دیده است. 2- مخاطب را غافلگیر میکند و زمینگیر زیرا جملات و واقعه از حالت عادی خارج شده است و هیجانی بر مخاطب وارد میشود. از سویی، تسریعی است در بیان وقوع واقعه و به نحوی حرکت و سیر سریع وقایع برای خواننده و مخاطب تداعی میشود. اما در عین حال باید بیفزاییم که استعمال این شیوه در آثاری چون معارف بهاء ولد، مقالات شمس و... یکی از عواملی است که به علت خلاف قاعده بودن، به تعقید و پیچیدگی متن افزوده است. در هر یک از شواهد مذکور مخاطب در جمله با فعلی روبهرو میشود که هیچ انتظار آن را نداشته است؛ مثلاً، در شاهد «یک روز بیرون رفتم به بطحای مکه. به هر نبات و حشیش که میگذرم همچنان بود که در روی من میخندید» (1-1)، خواننده مطمئن است که پس از جملة اول- یک روز بیرون رفتم به بطحای مکه- فعل به صورت «میگذشتم» خواهد بود؛ ولی برخلاف تصور، فعل جمله به صورت مضارع آمده است یا در این مثال: «کلاغ در پی ایشان ایستاد و مینگرد تا خود چه حیلت سازند»(1) منتظر است که فعل جمله به سیاق متداول «مینگریست» باشد ولی غافلگیر میشود. با نظری به منابعی که شواهد از آنها نقل شد در مییابیم که محدودة زمانی که این ساختار رواج داشته است قرنهای پنجم تا هفتم است. از میان منابع، شش کتاب در قرن هفتم تألیف شده است و در حوزة ادب عرفانی قرار میگیرد؛ آثاری نظیر مقامات اوحدالدین کرمانی، مناقبالعارفین، مقامات ژنده پیل که صبغة روایتگری دارند. در آثاری چون شرفالنبی و تاریخ جهانگشا و دستورالوزاره نیز به نوعی با شرح احوال و روایت وقایع روبرو هستیم و در داستانهای سمک عیار و بیدپای با نقل حکایاتی که بافت روایی دارند. از این میان، کتابهای مناقب العارفین و مقالات شمس از بیشترین شواهد برخوردار است و میتوان چنین نتیجه گرفت که علاوه بر کتابهایی با درونمایة داستانی همچون داستانهای بیدپای و شرف النبی(البته با تسامح)، در میان کتابهایی که در شرح احوال عرفا تحریر شده نیز این قاعده به وفور یافتنی است و علت هم میتواند گزارش اعمال و رفتار مشایخ باشد که راوی چنان وا مینماید که گویی به چشم خویشتن دیده که پیر چنین عملی را انجام داده است. در بادی امر چنین به نظر میرسد که این شیوه، در حقیقت صنعت «التفاتی» باشد همچنان که استاد فروزانفر را نیز اعتقاد برآن بوده، آنجا که دربارة خصیصههای سبکی مناقب اوحدی کرمانی میگوید: «مؤلّف در اثناء حکایات که مطلبی از شخصی روایت میکند و بالطبع از او به صیغة سوم شخص مفرد تعبیر میکند گاه رشتة سخن را به دست خود او میدهد چنانکه گویی او خود راوی حکایت است... درین موقع به جای صیغة سوم شخص طبعاً صیغة اول شخص مفرد را به کار میبرد، روشی که علماء بدیع آن را «التفات» میگویند و از صنایع بدیع میشمارند» (اوحدالدین کرمانی، 1347: مقدمه،61) اما به قطع و یقین نمیتوان این شیوه را از قواعد علم بدیع به حساب آورد؛ اگرچه در این قاعده برطبق صنعت التفات «در سخن از غیبت به خطاب یا برعکس از خطاب به غیبت منتقل شوند» (همایی،1361: 293) نویسنده به طوری که از شواهد بر میآید در پی صنعتگری و تزیین کلام نیست بلکه مقتضای زبان و شیوة تحریر و تقریر او این گونه بوده است؛ علاوه بر آن، تغییر در زمان افعال صورت گرفته است نه در شخص (از غیبت به خطاب)؛ البته با تساهل و تسامح میتوان این قاعده را صنعت التفات خواند چنانکه استاد همایی به قید امکان، عطف فعل غایب بر متکلم را در مواردی چون «به خانه بردم و سر چرب کرد[م] و موی سترد[م]»، هم از صنعت التفات محسوب کرده است (رک. همایی: همان) ولی این حکم صحیح نمینماید و بدین مقوله باید به دیدی سبکشناسانه نگریست نه از نگاه علمای بلاغت. از سویی میتوان این قاعده را به نوعی در مقولة «جملات متداخل» پیشنهادی استاد خیامپور جای داد؛ اما، از آنجا که برخلاف گفتة ایشان که جملاتی در این دسته قرار میگیرند که «از نظر دستوری علاقهیی نداشته بلکه به منظور دعا یا نفرین یا امثال آنها در میان آن گنجانیده شده باشد» (خیام پور، 1388: 140)، برای شواهد فوق، نمیتوان بدون پیوند و علاقهای صورتی تصورکرد و از نوع «جملة معترضه» یا «مدخول معترض» به حساب آورد چراکه بیوجود آنها جملات دچار خلل و نقص میشود؛ به عبارت واضحتر، این جملات حکم جملة معترضه ندارند که در این طبقه قرار بگیرند. در کلیّة شواهدی که با واو همراه است به استثنای یک مورد- در شاهد «از جشنسف شاه و شاهزادة طبرستان... نامه پیش تنسر هربد هرابده رسید، خواند، و سلام میفرستد و سجود میکند« (مینوی، 1354: 49) که گویا بخشی از جمله ساقط شده است- میتوان «واو» را حالیه به حساب آورد و اگر عبارتِ «درحالی که» را به جمله بیفزاییم، جمله به صورت متعارف برمیگردد؛ بنابراین میتوان به نوعی در این جملات، واو را «واو حالیّه» دانست. برای مثال در نمونة زیر با افزودن عبارت «درحالی که»، میتوان جمله را بدین شکل امروزی تبدیل کرد ««در حال عثمان رئیس را دیدند در رباط از پای در افتاده، در حالی که خون از دهان او میرفت و بیهوش شده بود و نگونسار شده» (1-2) یا «... و نوری از چشمهای او میآمد و در عنان آسمان میشد، در حالی که من مینگریستم» (1-5). اما در نمونههایی که بدون واو است و بیش از نیمی از شواهد ما را تشکیل میدهد دیگر نیازی به افزودن عبارت «در حالی که» نیست و تنها با ماضی کردن فعل مضارع، جمله به حالت معمول بازمیگردد. در این دسته از شواهد است که غافلگیری شدت مییابد و دیگر به سادگی نمیتوان ادعا کرد که جمله با «واو» حالیه ساخته شده است. برای مثال، افعال دو نمونه را تغییر میدهیم: «به جستن قوتی میگشت و چیزی که بخورد میگشتو چپ و راست مینگریست. نگاه کرد، گربهای را دید» (1-1) یا «آن دانشمند بزرگ با چندان اهلیّت، غاشیه شیخ را برگرفته پیش اسبش میدوید. در راه هر لحظه بیاعتقاد میشدکه فلان شیخ پیش او آمد سلام کرد او التفاتش نکرد».(1-4) در دو دستة (1-2) و (1-6)، حال مؤکّد شده است؛ بدین صورت که ابتدا از طریق صفت مفعولی یکبار جملة حالیة(شبه جمله) رخ داده و سپس برای تأکید بیشتر، فعل جمله، مضارع آمده و بر حال تأکید شده است: «در حال عثمان رئیس را دیدند در رباط از پای در افتاده و خون از دهان او میرود»(1-2) «و من بیهوش گشته افتادهام»(1-6) در تحلیل این شیوه نباید بسامد بالای کاربرد دو فعل «دیدن» و «گفتن» را از نظر دور داشت؛ همان طور که در شواهد میبینیم این دو فعل مکرّر به کار رفته است و در حدود دو سوم شواهد با این دو فعل ساخته شده است(بنگرید به جدول شمارة یک)؛ گویا با استفاده از این دو فعل گوینده قادر میشده خود را از روال طبیعی متن خارج کند و برای مدتی کوتاه (یک یا چند سطر)، روایت خود را از ساحت بیرونی متن بنگرد و این دو فعل، نویسنده را در ارائة این شیوه یاری میکرده است و به همین استناد میگوییم این قاعده بیشتر در نقل قولها (مواقعی که از گفتن و دیدن حرفی به میان میآید) رواج داشته است. باید توجه داشت که در مورد فعل «دیدن» از مشتقات معنایی آن نظیر: التفات کردن، نظاره کردن و نظر کردن نیز بهره برده شده است. از دیگر نکاتی که از شواهد استنتاج میشود آن است که این ساختار بیشتر در صیغههای مفرد اول شخص و سوم شخص کاربرد داشته و همان طور که در جدول شمارة سه میبینیم از میان کل شواهد، تنها یک مورد در صیغة جمع به کار رفته است. گفتنی است چنین تغییر زمانی، برای برخی کاتبان، نوعی مخالفت قیاس با ساختار متداول زبان آنها بوده است از این رو ایشان برای هماهنگ ساختن زمان فعل در جمله، فعل را از مضارع به ماضی تغییر دادهاند و این ساخت زمانی را به زعم خود اصلاح کردهاند و بدین ترتیب موجب تحریف متن شدهاند. توجه به این مقولة دستوری میتواند بسیاری از مصححان را در امر تصحیح یاری رساند؛ زیرا، بسیارند مصححانی که با مواجه شدن با تناقضات زمانی جملات، آنها را به صلاحدید خود اصلاح میکنند و به قاعدة معمول زبان باز میگردانند.2
جدول شمارة یک
جدول شمارة دو
جدول شمارة سه
تأثیرپذیری از زبان عربی به احتمال زیاد این قاعده نیز همچون بسیاری از ساختارهای دستوری دیگر زبان فارسی، از زبان عربی تأثیر پذیرفته است. در زبان عربی به کرّات با این ساختار مواجه میشویم به خصوص در جملاتی که با افعال «قال» و «نظر» ساخته شدهاند و همین امر مویّد دیگری است برای تأیید نظر ما که این ساختار از زبان عربی متأثّر بوده است؛ چنان که پیشتر گفتیم در شواهد فارسی فوق مکرّر دو فعل «دیدن» و «گفتن» به کار رفته است و خوانندگانی که اندک آشنایی با زبان عربی داشته باشند جملاتی با این سبک و سیاق بسیار دیدهاند؛ اینک شواهدی که مشتی از خروار است: «فرأیت نفراً من کبار الاجناد و بین ایدیهم خدیم لهم بیده شکارت مملوءه بشیء یشبه الحنّاء، و احدهم یاخذ منها بمعلقه و یأکل، و أنا أنظر إلیه و لا أعلم بما فی الشکارت»(ابن بطوطه، 1964: 320) «پس گروهی از بزرگان سپاه را دیدم... و هریک از آنها با قاشق چیزی از آن برمیدارد و میخورد و من مینگرم(= مینگریستم)» «و وضعوا حبلَ قُنّبٍ کان معهم بالارض، و أنا انظر إلیهم و أقول فی نفسی: بهذا الحبل یربطوننی عند القتل»(همان: 534) «ریسمان کنفی را که با خود داشتند بر زمین نهادند و من به آنها مینگرم و با خود میگویم(= مینگریستم و با خود میگفتم) «دخل الرشید علی المامون و هو ینظر فی کتاب»(قیروانی، بیتا: 1/184) «رشید بر هارون وارد شد و او(مامون) در کتاب مینگرد(= مینگریست)» «ثمّ نظر الیّ و أنا انظر الیه»(جاحظ، 1430: 219-220) «سپس به من نگریست و من بدو نگریستم(= مینگرم) «و أذّن المؤذن المغرب، فدخل إلی داره و هو یقول: و یقولون إنی سلطان و ها أنا ذا طلبته لأغضب علیه فغضب علیّ!»(ابن بطوطه، 1964: 590) «موذن اذان مغرب را بانگ برداشت، و به خانة خود داخل شد و میگوید(= میگفت) «و ذکر أنّه من ولد عمرو بن کلثوم، و معه مزودٌ و رکوهً و عصاً؛ و رأیته لایفارقها مُشاه کنّا او رُکباناً، و هو یقول: إنّ الله جعل جماع امر موسی...»(البستانی، 1386: 4/106) «و گفت که از فرزندان عمرو بن کلثوم است و انبان و ابریق و عصایی به همراه داشت؛ و دیدم که پیاده و سواره از آن جدا نمیشد و میگوید...(= میگفت) چنان که از تأمّل در نمونههای فوق استنباط میشود، این ساختار صرفاً در جملات حالیه اتفاق میافتد. امروزه مترجمان در مواجهة با چنین جملاتی با افزودن عباراتی چون «درحالیکه»، «در صورتیکه» و... به بیان مقصود میپردازند. در جملاتی که زمان افعال جمله ماضی است و در جملة حالیه، فعل مضارع به کار رفته، فعل مضارع را به سیاق افعال ماضی جمله، ماضی ترجمه میکنند؛ ولی در گذشته، برای رفع این مشکل دو راه در پیش میگرفتند؛ یا فعل مضارع را، چنان که امروز معمول است، به پیروی از افعال ماضی جمله، ماضی ترجمه میکردند یا آنکه به اصل پایبند بودند و فعل مضارع را ماضی ترجمه میکردند. اکنون با توجه دادن به نحوة برخورد مترجمان قدیم و جدید به این ساختار مقاله را به پایان میبریم. در شواهد زیر در برابر هر جمله، در قلاب، فعل جمله به شیوه و شکل مورد بحث این مقاله درج شده است3: «فسمعته یقول: شنیدم که میگفت»[= میگویدß1-1](دهستانی، 1355: 1/82) «فرصدتها و هی تستقری الصفوف صفّا صفّا: بازگردانیدم عجوز را و او تمام فرا میرسید به صفها یک یک»[= بازگردانیدم عجوز را و او تمام فرا میرسدß1](حریری، 1365: 48) «دخل یزید بن منصور احمیری علی المهدی و بشار بین یدیه ینشده قصیده... : روزی منصور... وارد شد و بشار قصیدهای را انشاد میکرد» [= میکندß1](ابوالفرج اصفهانی، 1358: 3/56) نتیجه در این مقاله با شواهد متعدّد و به طور منسجم، گونهای از تداخلی زمانی جملات را در متون قدیم بررسی کردیم و نشان دادیم که این شیوه در نقل داستانها و نقل قولها استعمال داشته است؛ راوی در اثنای بیان مطالب خود به ناگهان در متن حاضر میشود و بدین طریق به اعتبار متن میافزاید و سخن را چنان بیان میکند که گویی به چشم خود در حال مشاهدة واقعه بوده است. چنان که از شواهد استنباط میشود این ساختار بیشتر در آثار قرنهای پنجم تا هفتم کاربرد داشته است و به خصوص در آثار عرفانی روایی همچون مناقبالعارفین، مقامات اوحدینکرمانی بیشتر به کار رفته است. این قاعده الزاماً باید در حوزة سبکشناسی مورد بحث و تفحص قرار گیرد و قلمداد کردن آن در طبقة صنایع بدیعی، التفات، صحیح نیست و به احتمال بسیار قوی مأخوذ از زبان عربی بوده است و در مایة جملة حالیه زبان عربی، شایستة تعمّق و تأمّل بیشتر است. یادداشتها 1. برای استعمال این مورد در آثار منظوم، به قطعه شعر زیر بنگرید که شفیعی کدکنی آگاهانه بر سر آن تأمل و اشارتی نیز به ساختار مورد بحث این مقاله کرده است (رک. عطار، 1383: 322):
و این بیت که از دید ایشان پنهان مانده است (عطار، 1383: 393):
2. برای مثال، در تصحیح منطقالطیر عطار، بر سر بیت:
دکتر گوهرین با همین مشکل مواجه بوده است (عطار،1342: 112). ایشان صورت «پرسیدی» را در بیت فوق، انتخاب و ضبط کرده است؛ حال آنکه، بیت با فعل «میپرسد» کاملاً صحیح بوده و دکتر شفیعی به درستی، به هیمن سابقه، صورت «میپرسد» را انتخاب کرده است (نک: عطار،1383: 322). 3. شواهد مزبور را از مقالة دکتر اسماعیلی طاهری برگرفتهایم. گفتنی است در مقالة اسماعیلی طاهری که به دستهبندی جملات حالیه و نوع نگاه و شیوة مترجمان قدیم و جدید به انواع «حال» پرداخته شده است کوچکترین اشارهای به شیوة مورد بحث این مقاله نشده است. 4. در تدوین این مقاله از راهنمایی و مساعدت استاد ارجمند، جناب آقای دکتر ابن رسول بسیار استفاده کردهایم؛ از ایشان صمیمانه متشکریم.
| |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مراجع | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
| |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 936 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 1,515 |