تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,652 |
تعداد مقالات | 13,415 |
تعداد مشاهده مقاله | 30,582,976 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,110,712 |
ریخت شناسی قصّه های غزلیّات عطّار | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
فنون ادبی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقاله 9، دوره 6، شماره 1، مرداد 1393، صفحه 97-114 اصل مقاله (222.5 K) | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نویسنده | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
علی گراوند* | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه ایلام | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
چکیده | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
قصهپردازی در غزل میراثی است که از شاعران پیشین به عطّار رسیده و او آن را گسترش داده است. عطّار در حدود 872 غزل، 62 قصّه (حدوداً در هر 14 غزل، یک قصّه) آورده که بیشتر نتیجۀ احوال عرفانی و تجربیات روحانی اوست. از این رو، این پژوهش قصد دارد با بررسی ساختار داستانهای عطّار به نظامی واحد در داستانپردازی و الگوهایی خاص در سلسلۀ کنشها دست یابد که به احکام کلی دربارۀ قصّهپردازی عطّار در غزل رهنمون میشود. هدف از این کار شناخت نظام فکری حاکم بر واقعههای عرفانی عطّار است؛ زیرا از این رهگذر بهتر میتوان به تفسیر و تحلیل آثار او پرداخت. بدین منظور، به تحلیل ریختشناختی قصّهها بر اساس روش ولادیمیر پراپ و دیگر روایتشناسان معروف پرداخته شد. نتایج تحلیل نشان داد که تمام قصّهها دارای ساختار داستانی واحدی هستند که از سه قسمت وضعیّت اوّلیّه، قسمت میانی و نتیجه و پیامد تشکیل شدهاند و توالی کنشها در آنها نیز از چهار الگوی متفاوت پیروی میکند که عموماً با ورود یکی از شخصیّتهای اصلی قصّه شروع و به دیدار بین دو شخصیّت اصلی میانجامد. همچنین دریافته شد که پس از دیدار ممکن است چهار دسته کنش روی دهد که عبارتاند از شرابنوشی، اعمال شگفت، گفتوگو و انجام عملی معمولی از سوی شخصیّت دوم قصّه که این کنشها منجر به نتایجی میشوند که بیانگر احوال عرفانی عطّار هستند. | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
عطّار؛ قصّه؛ غزل؛ ریختشناسی؛ کُنش | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقدمه شاعران از دیرباز قالب مثنوی را برای بیان مسائل روایی و داستانی و مطالب طولانی برگزیدهاند ودر اساس نیز ماهیت قالب مثنوی مناسب اینگونه مطالب است. غزل نیز برای بیان احساسات درونی و مسائل عاطفی و کوتاه به کار گرفته شده است. امّا شاعران از همان ادوار آغازین شکلگیری شعر و ادبیات فارسی در قصیده و غزل نیز به بیان قصّه و روایت پرداختهاند. شفیعی کدکنی این نوع غزلیّات را که شاعر در آنها به ذکر قصّه و داستانی میپردازد، «غزل- داستان» میگوید (شفیعی کدکنی،1370: مقدمه، بیستوهفت). عطّار نیشابوری نخستین شاعری است که به طور جدّی در غزل قصّهپردازی کرده است. این قصّهها در واقع بیان حالات روحی، مشاهدات و واقعههای روحانی و عرفانی اوست. عطّار در قصّهپردازی خصوصاً قصّهپردازی در غزل سلف بلافصل مولاناست و تعداد قصّههای غزلیات وی نیز چشمگیرتر از اوست. دیوان عطّار شامل 872 غزل است که در آنها مجموعاً 62 قصّه آمده است (تقریباً کمّی بیشتر از هر 14 غزل یک قصّه) که از نظر تعداد و بسامد بیشتر از قصّههای غزلیات مولانا (91 قصّه در حدود 3200 غزل، یعنی حدود هر 36 غزل یک قصّه) است. عطّار بیش از مولانا، سنایی و هر شاعر دیگری به قصّهپردازی در غزل توجّه کرده است و تعداد قصّهها و حکایات او در غزلیّات نیز بسیار بیشتر است؛ اما از جهت هنری و ساختاری و عناصر بنیادین قصّه، قصّههای عطّار تا حدودی ساده و فاقد پیچیدگی هنری هستند (پورنامداریان، 1382 :206). این نوشتار به دنبال بررسی این مسأله است که آیا قصّههای غزلیات عطّار دارای ساختار داستانی واحدی هستند که بر اساس آن بتوان احکام کلّی در مورد قصّهپردازی عطّار در غزل بیان نمود؟ آیا سلسله کنشهای قصّهها از الگوهای خاصی پیروی میکنند و این الگوها ما را به چه چیزی در نظام فکری عطّار راهنمایی میکنند؟ هدف از این بررسی شناخت چهرة هنری عطّار است؛ زیرا از این طریق میتوان به میزان مهارت و توانایی عطّار در قصّهپردازی پی برد و مشخصکرد که هدف عطّار از پرداختن این قصّهها در غزل که جایگاه واقعی تعلیم و قصّهپردازی نیست، چه بوده است؟ روش تحقیق در این نوشتار به صورت توصیفی- تحلیلی است؛ باید توجه داشت که در بررسیهای ریختشناسانه و ساختارگرایانه بیشتر بر توصیف پدیدهها تکیه میشود تا از آن طریق بتوان به احکام کلی در مورد موضوع تحقیق رسید. برای این کار پوستههای ظاهری را کنار میزنند تا بتوان به استخوانبندی و به اصطلاح «طرح» کلی اثر رسید. همین امر باعث میشود که تحقیقاتی از این دست بیشتر توصیفی به نظر آیند تا تحلیلی. همچنین باید توجه داشت، این گونه تحقیقات، یعنی ریختشناسی قصه و استخراج فرمول قصهها چنان که پراپ نیز اذعان میکند، «نتیجهای گنگ و بیثمر» دارند و «انسان را به جایی راهنمایی نمیکنند» (پراپ، 1386: 43). استخراج فرمول و قوانین حاکم بر قصهها زمانی سودمند خواهد بود که دستآویز تحقیقات تاریخی برای استخراج ارزشهای ادبی آثار قرار گیرند. پراپ در این زمینه ابراز میدارد که «ما تأکید میورزیم که تا زمانی که یک بررسی صحیح ریختشناختی وجود نداشته باشد، تحقیقات تاریخیِ درست نیز میّسر نخواهد بود. اگر ما نتوانیم قصه را به سازههای آن تجزیه کنیم، قادر به یک بررسی تطبیقی درست نیز نخواهیم بود و اگر قادر به این مطالعة تطبیقی نباشیم، چگونه میتوانیم برای مثال به روابط هند و مصر یا روابط حکایات یونانی با حکایات هندی و غیره روشنی افکنیم؟ اگر ما نتوانیم یک قصه را با قصة دیگر بسنجیم، پس چگونه میتوانیم قصه را با دین یا اسطوره بسنجیم؟ و سرانجام همانگونه که همة رودها به دریا میریزند، همة مسائل مربوط به بررسی قصه نیز نهایتاً به حل مسألۀ بسیار مهم ولی همچنان حلنشدة همانندی قصهها در سراسر جهان خواهد انجامید» (همان: 44). پس در این بررسی هم نباید در پی کشف ارزشهای ادبی و زیباییشناختی غزلها یا قصههای عطّار باشیم و اصولاً ماهیت تحقیقات ساختارگرایانه اینگونه است که به جای نشان دادن ظاهر زیبای موجودات و پدیدهها، سعی میکنند اسکلت و استخوانبندی آنها را نشان دهند و تشابهات ساختاری و استخوانبندی موضوع را نشان دهند.نکتۀ دیگری که باید بدان توجه کرد این است که شیوۀ بررسی ساختاری قصّهها در این نوشتار تقریباً نزدیک به شیوۀ ولادیمیر پراپ[1] در کتاب ریختشناسی قصّههای پریان روسی[2] است و ضمن الگو قرار دادن روش پراپ سعی شده است، از روش بررسی دیگر روایتشناسان نیز استفاده شود و دارای ویژگیهایی باشد که آن را از روش پراپ و سایرین متمایز کند و بدان صبغهای تازه بدهد؛ مثلاً آنچه تحت عنوان «خویشکاری» [3] یا «کنش»[4] در اینجا آمده است، دقیقاً قابل تطبیق بر خویشکاریها یا کنشهای پراپ نیست و این بدان علّت است که قصّههای غزلیّات عطّار بسیار کوتاه هستند و به همین دلیل تعداد خویشکاریها یا ثابتهای آنها بسیار اندک است. از نظر پراپ «خویشکاری یعنی عمل شخصیتی از اشخاص قصه از نقطهنظر اهمیتی که در جریان عملیات قصه دارد»و از عناصر و سازههای بنیادی، ثابت و پایدار قصه است و از اینکه چه کسی و چگونه آن را انجام دهد مستقل است (همان: 53). پراپ غیر از خویشکاریها به برخی از عناصر کمکی سازای قصه نیز اشاره میکند. از جمله این عناصر کمکی، «عناصر پیونددهندۀ خویشکاریها با یکدیگر» است و فصل پنجم کتاب خود را به این عناصر اختصاص میدهد. پراپ در توضیح این عناصر مینویسد که اجزای سازایی هستند که گرچه تکامل و پیشرفت عملیات قصه را تعیین نمیکنند، اهمیت فراوان دارند و خویشکاریها را به هم پیوند میزنند (همان: 145). در این نوشتار به علت محدودیت حجم، امکان اختصاص فصلی جداگانه به این عناصر وجود نداشت؛ لذا همراه با خویشکاریها در نظر گرفته شدند و همین باعث شد خویشکاری در مفهومی وسیعتر از آنچه پراپ آورده است تعریف شودبه همین دلیل، در بررسی قصهها بیشتر از حادثه و حوادث سخن رفته است تا خویشکاری و معمولاً هرجا خویشکاری گفته شده است، این الفاظ به عنوان مترادف همراه آن آمدهاند.محدودیتهای این نوشتار تنها شامل این مورد نمیشود. پراپ در کار خویش، اشخاص قصه و حوزۀ عمل هریک را نیز دستهبندی کرده که به سبب مجال اندک، در مقالتی دیگر این موضوع پرداخته شده است.در این بررسی به شیوۀ پراپ در بیان هر خویشکاری یا حادثه (با همان توسع در نظر گرفته شده) ابتدا چکیده و ماحصلی از آن، سپس تعریفی اختصاری در حد یک کلمه یا یک ترکیب از آن ارائه شد. آنگاه نشانهای قراردادی برای آن در نظر گرفته شد (ملاک انتخاب این علایم ترتیب حروف الفبا و توالی خویشکاریهاست. فقط در مورد «ورود» به خاطر ماهیّت دوگانهاش به صورت «رفت» و «آمد» علامت «E» در نظر گرفته شد.) و اگر یک کنش یا خویشکاری به شکلهای متفاوتی انجام گرفته، یعنی دارای گونهها و زیرردههایی بوده، باز به شیوۀ پراپ از اعداد برای نشان دادن این زیرردهها استفاده شد که پس از علامت اختصاری میآید (پراپ1368: 59)؛ مثلاً «ورود»(E) ممکن است به یکی از صورتهای زیر باشد:- آمدن معشوق(1E) - رفتن عاشق به جایی(2E) - عیان شدن معشوق از آسمان(3E). بررسیهای ساختاری پیرامون قصّهپردازی عطّار و سایر شعرا و نویسندگان بسیار اندک است. از جمله کارهایی که در این زمینه انجام گرفتهاست، یکی کتابی از مؤلّف است، با عنوان بوطیقای قصّه در غزلیّات شمس که از دیدگاههای مختلف به بررسی ساختار و عناصر داستانی قصّههای غزلیات مولانا پرداخته است (گراوند: 1389). همچنین مؤلف چند مقالۀ دیگر در زمینۀ قصّههای غزلیّات مولوی به رشته تحریر درآوردهاست. دیگر کتاب از اشارتهای دریا (بوطیقای روایت در مثنوی) اثر «حمیدرضا حسنزاده توکلی» است؛ که بیشتر به شیوههای روایت در مثنوی پرداختهاست تا بررسیهای ساختاری قصّههای مثنوی (حسن زاده توکلی:1389). اثر دیگر پایاننامۀ دکتری آقای «علی حیدری» است زیر عنوان سنجش حکایات مشابه مثنوی مولوی با مثنویهای عطّار و سنایی که به مقایسۀ سبکشناسانه و سنجش قصّههای مشترک مثنوی مولوی با مثنویهای عطّار و سنایی پرداخته (حیدری:1381) و وارد مباحث ساختاری و ریختشناختی نشده است. همچنین آثار ارزشمند بسیاری پیرامون قصّه، قصّهپردازی و تحلیلهای داستانی وجود دارد و وفهرستی از مهمترین آنها در بخش منابع آمده است که به صورت غیرمستقیم راهگشای تحلیل ساختاری قصههای عطّار هستند. تنها اثر تخصصی در این زمینه مربوط به دکتر پورنامداریان در کتاب دیدار با سیمرغ - مجموعه مقالات نامبرده پیرامون عطّار- است که در آن به نقد و تحلیل یکی از غزل-داستانهای عطّار و همچنین در مقالهای دیگر به ساختارشناسی مثنویهای عطّار پرداخته است (پورنامداریان1382). غیر از اینها اثری که مستقیماً در زمینۀ ریختشناسی قصّههای غزلیات عطّار باشد، به نظر نگارنده نرسید. قبل از ورود به بحث باید مفهوم و حوزۀ معنایی چند اصطلاح در این نوشتار روشن شود. یکی اصطلاح قصّه است. قصّه در این نوشتار در مفهومی وسیع به کار رفته و به قول «اولریش مارزلف»: «تحقیق در قصّه به وسیعترین مفهوم آن عبارت است از اشتغال علمی به آنچه از طرف آدمیان حکایت میشود؛ از اسطوره و افسانه گرفته تا روایات قدیمی پهلوانی، قصّههای مربوط به جانوران، نکاتی از زندگی مقدّسین و شخصیّتهای تاریخی، لطیفه و شوخی و حتّی گزارشهایی از ماجراهای روزانه» (مارزلف،1371 :9). بنابراین در این بررسی، هر نوع روایتی قصّه است؛ مشروط بر اینکه دارای سه بخش مقدّمه (وضعیّت آغازین)، میانه (حادثه یا حوادث اصلی) و نتیجه (پیامد رخدادها) باشد و دو عامل زمان و علّیّت نیز در آن لحاظ شده باشد. این روایت خواه قصّه معروفی باشد و خواه سرگذشتی مربوط به راوی یا دیگران و خواه خاطرهای باشد یا مشاهدهای عرفانی، حتّی مناظرههایی که بین اشخاص داستان روی میدهد و منجر به نتیجهای میگردد، از این دیدگاه قصّههایی مبتنی بر «کارگفت» یا «کنش گفتاری»[5] هستند (مارتین، 1382: 117)؛ مگر این که مناظره فاقد حرکت داستانی باشد و تغییر و تحوّلی در وضعیّت اوّلیّهای که طرفین مناظره در آن قرار دارند، روی ندهد. اصطلاح دیگر ریختشناسی[6] () است. این اصطلاح را نخستین بار ولادیمیر پراپ در بررسی قصّههای پریان روسی به کار برد. پراپ این اصطلاح را از دانش زیستشناسی وام گرفت و به معنی توصیف حکایتها بر اساس واحدهای تشکیلدهندۀ آنها و مناسبات این واحدها با یکدیگر و با کل حکایت به کار برد و روش خود را با علم گیاهشناسی مقایسه کرد و معتقد بود پژوهش اشکال وظیفۀ مشترک گیاهشناسی و ریختشناسی است. پراپ بر اساس قواعد صوری به دستهبندی قصّههای پریان روسی پرداخت و از این رو کارش را ریختشناسی نامید. ریختشناسی از نظر پراپ «توصیف حکایاتها بر اساس واحدهای تشکیلدهندۀ آنها و مناسبات این واحدها با یکدیگر و با کل حکایت» است (پراپ، 1386: 49). پراپ پس از بیان چهار قانون، سیویک کارکرد (نقشویژه) و هفت حوزۀ عمل به یک الگوی واحد یا «ابر روایت» یا «ساختار نهایی» برای قصّههای پریان روسی رسید (احمدی، 1380 :5-144). چنانکه گفته شد، ریختشناسی بیشتر ناظر به توصیف است تا تحلیل و از طریق توصیف ساختمان اثر میخواهد راه را برای تحلیلهای بعدی هموار سازد. بحثبرای نشان دادن ریختشناسی یا ساختارهای مشترک قصّههای غزلیّات عطّار میتوان چند قصّه را که شباهت بیشتری با هم دارند، در یک دسته قرار داد و ساختار مشترک آنها و سلسله کنشها یا خویشکاریهای هر دسته را نشان داد و حوزۀ عمل هر شخصیّت را در هر دسته مشخص کرد. با بررسی قصّههای غزلیّات عطّار، چهار الگو یا ساختار مشترک بین قصّهها تشخیص داده شد که در پی هریک از این الگوها همراه با سلسله کنشها میآید و در خاتمه پس از ارائۀ فرمول کلی هر دسته به صورت یک ابرداستان یا ساختار نهایی، یک قصه بر اساس آن فرمول کلی بررسی و تحلیل میشود. در برشمردن سلسله کنشها برای پرهیز از تطویل از آوردن متن اشعار خودداری شد. مگر در موارد خاص و استثنایی که ذوق و لطفی در کار بود. به جای آن به ذکر شمارۀ غزل مورد نظر از دیوان عطّار برابر با تصحیح تقی تفضلی بسنده شد. الگوهای کنش یا ساختارهای واحد حاکم بر قصّههای غزلیّات عطّار به شرح زیراست: 1. الگوی اول در این الگو و ساختار محور حوادث بر شرابنوشی است. در این دسته از قصّهها پس از وضعیّت آغازین که معمولاً در تقدیر است و از فحوای کلام فهمیده میشود، قصّه با کنش یا خویشکاری زیر شروع میشود: الف) یکی از اشخاص قصّه در جایی وارد میشود.(تعریف: ورود=E) «ورود» در هر چهار الگوی قصّهها وجود دارد. بنابراین همین جا به طور کامل و یکجا بررسی و توضیح داده میشود و در الگوهای بعد فقط به اشارهای بدان بسنده میشود. در قصّه ممکن است به «ورود» اشاره نشود (25، 32، 129، 139، 196، 204، 206، 207، 210، 353، 396، 490، 499، 507، 513، 541، 736، 866 و 869)[7] و در تقدیر باشد. امّا اگر بدان اشاره شود، به یکی از اشکال زیر است: 1E- ورود ممکن است به صورت آمدن معشوق باشد (72، 73، 74، 89، 98، 198، 214،390، 397، 409، 446، 542، 488، 719، 733، 756، 767، 795، 796 و 854): نیمشبی سیم بــــرم نیم مست نعره زنان آمد و بر در نشست (73) 2E- ورود ممکن است به صورت رفتن عاشق (قهرمان) به جایی باشد (17، 101، 141، 159، 195، 211، 266، 284، 351، 447، 405، و864). 3E- ورود ممکن است به صورت بیرون آمدن (822، 780 و 793)، تاختن یا جستن برق عشق (71، 78) باشد. 4E- ورود ممکن است به صورت آمدن شخصیّتی دیگر باشد. مثلاً عشق (60، 487 و 643 ) یا سلطنت عشق (759) یا خیال دوست (160). ب) عاشق به دیدار و ملاقات معشوق نائل میشود (تعریف: دیدار و ملاقات=A). «دیدار» نیز چون «ورود» در همۀ قصّهها وجود دارد؛ بنابراین همین جا به طور کامل و یک جا بررسی میشود و در الگوهای بعدی فقط به اشارهای بدان بسنده میشود. دیدار و ملاقات پس از ورود است؛ یعنی هنگامی که قهرمان (عاشق) به جایی میرود یا معشوق میآید، دیدار و ملاقات خواهناخواه صورت میگیرد. البتّه ممکن است به ورود یا دیدار تصریح شود یا از فحوای کلام فهمیده شوند. از این جهت دیدار و ملاقات چند شکل دارد: 1- به ورود و دیدار و ملاقات هر دو تصریح شود (17، 141، 211، 409، 756، 793 و 822). 2- فقط به دیدار تصریح شود و ورود از فحوای کلام فهمیده شود (78، 129، 139، 396، 499، 736 و 866). 3- به ورود اشاره و تصریح گردد و دیدار و ملاقات از فحوای کلام فهمیده شود. بیشترین قصّهها بدین صورت هستند (35 قصّه و 5/56% کل قصّهها) و فقط به ورود اشاره شده است (60، 72، 71، 73، 74، 89، 98، 101، 159، 160، 195، 198، 214، 251، 266، 284، 390، 397، 405، 447، 458، 466، 487، 488، 542، 644، 719، 733، 759، 767، 780، 795، 796، 854 و 864). 4- به ورود و دیدار هیچ کدام اشاره نگردد و از فحوای کلام فهمیده شوند (25، 32، 196، 204، 206، 207، 210، 353، 490، 507، 513، 541 و 869). پ) عاشق و معشوق در بزم وصال و مجلس انس پس از دیدار و ملاقات به هم شراب میدهند (تعریف: دادن شراب=B). دادن شراب با توجّه به ساقی و شخصی که ساقی به او شراب میدهد، میتواند اشکال گوناگونی داشته باشد: 1B - دلبر شراب را به عاشق (قهرمان) میدهد (73، 196، 207، 210، 446، 488، 719، 756، 767 و 780). 2 B- دلبر شراب را به شخص دیگری غیر از قهرمان (عاشق) میدهد؛ مثلاً دل (733) یا پیر ما (796). 3 B- ساقی یا شخص دیگری شراب را به عاشق (قهرمان) یا کس دیگری میدهد (17 و 405). 4 B- دادن شراب در تقدیر است و به آن تصریح نمیشود (159، 195، 204، 206، 251، 266، 284، 490 و 541). ت) در خواست شراب یا دادن و تعارف آن از سوی شخص مقابل رد یا قبول میگردد (تعریف: رد یا قبول شراب=C). این خویشکاری در واقع، بسته به برخورد اشخاص با شراب، دو شکل دارد ؛ یکی پذیرش شراب و دیگری ردّ شراب که در قصّههای غزلیّات عطّار در تمام موارد شراب از سوی طرف مقابل پذیرفته میشود و هیچ وقت رد نمیشود. ث) عاشق و معشوق در بزم وصال و مجلس انس خویش شراب مینوشند (تعریف: شرابنوشی=E). در بعضی قصّهها به «نوشیدن شراب» تصریح نمیشود (17، 73، 196،204، 206، 207، 210، 542، 719، 733 و 780). بعضی قصّهها همینجا به پایان میرسند و دریافت عمل نوشیدن شراب و نتایج و پیامدهای آن به خواننده یا شنونده واگذار میشود (541). گاهی هم بعضی از قصّهها از همین جا شروع میشوند و به کنشها یا خویشکاریهای قبل از نوشیدن شراب اشاره و تصریحی نمیشود و قصّه چنین شروع شود:
امّا در بیشتر موارد به نوشیدن شراب تصریح میشود (159، 195، 251، 266، 284، 405، 446، 488، 490، 756، 67 و 796). گاه نوشیدن شراب تکرار میشود و چند بار پیاپی شراب نوشیده میشود (195-719). ج) شراب در نوشنده تأثیر میکند و احوالی برای نوشندهۀ شراب پیش میآید (تعریف: نتیجه و پیامد شرابنوشی=F). وقتی شراب تأثیر میکند، نتایج و پیامدهای آن آشکار میشود و مستی پدید میآید، گویا نوشنده وارد عالمی دیگر میشود و احوالی برایش پیش میآید. احوالی که در قصّههای غزلیّات عطّار به دنبال نوشیدن شراب برای نوشنده عارض میشود، در زیر میآیند؛ امّا باید توجّه داشت ممکن است در یک قصّه و به دنبال نوشیدن شراب چند مورد با هم رخ دهد: 1- فنا و نیستی: با نوشیدن شراب هستی قهرمان نیست میشود و به فنا میرسد (17، 73، 196، 204، 206، 210، 266، 284،488، 719، 767 و 796) و گاهی ممکن است، قهرمان بعد از «فنا» به «بقا» و جاودانگی برسد (206). 2- ترک دین: قهرمان (عاشق) وقتی شراب مینوشد و ذوق میِ عشق را میچشد، دین را ترک و خرقه را بدل به زنّار میکند و از مسجد و کعبه به دیر و صومعه میرود (73، 195، 204، 210، 284، 405، 488، 490، 541، 756 و 796). 3- مستی و شور: قهرمان با نوشیدن شراب مست شده ، شوری در او میافتد و از خود بیخود میشود (196، 204، 206، 251، 405، 446، 488، 490، 733،780 و 796):
4- علو مقام یافتن: نوشیدن می تحقیق گاه باعث علو مرتبة قهرمان میشود (17، 204، 284، 405 و 719). 5- رسوایی و بدنامی: قهرمان با نوشیدن شراب و مستی در چشم اهل عالم خوار مینماید و رسوا و بدنام میشود و معمولاً بدان نیز توجهی ندارد (73، 159، 195، 251، 266، 446و 490): 6- ترک دنیا و بیاعتنایی به خلق: قهرمان در اثر نوشیدن شراب به دنیا و اهل آن بیاعتنا میشود و نام و ننگ را کنار میگذارد (73، 204، 251، 206، 266، 488 و 756): 7- وصال و دیدار: پس از نوشیدن شراب قهرمان عاشق به وصال یار میرسد (17، 196، 251، 284، 767 و 780): 8- از بین رفتن عقل: با نوشیدن شراب قهرمان عقلش را از دست میدهد (17،73 و 195). 9- عاشق شدن: شاعر با نوشیدن شراب عاشق میشود (195، 207، 284 و 756). 10- دردمندی: با نوشیدن شراب قهرمان دچار درد و ناراحتی میشود و از سر درد ناله و فغان برمیآورد (207، 405، 733، 719 و 767). 11- خواری و پستی: گاه قهرمان با نوشیدن شراب خوار و پست میشود (73، 204 و 251). 12- مرگ: با نوشیدن شراب سرنوشت قهرمان به مرگ میانجامد و معمولاً کشته و بر دار میشود (159و 251): 13- پی بردن به اسرار: گاهقهرمان با نوشیدن شراب محرم اسرار میشود و به حقایق پی میبرد و چشم حقیقتبینش باز میشود (195، 251 و 284): 14- سایر احوال: همچنین بعد از نوشیدن شراب ممکن است، برای قهرمان احوال دیگری از قبیل دچار هجران شدن (196 و 207)، رهایی از بند و یافتن همه چیز (210)، معراج (251 و284)، طلوع صبح تحیات (284)، رو آوردن به فقر (446)، آزادگی (756) و طلوع آفتاب در درون جان (767) پیش بیاید. بسیاری از قصّهها همینجا به پایان میرسند (12 قصّه) و تعدادی هم از این به بعد ادامه مییابند (11 قصّه). چ) شخص یا اشخاص دیگری وارد صحنة قصّه میشوند (تعریف: ورود شخصیّت فرعی =N). اشخاصی که وارد صحنۀ قصّه میشوند، شخصیّت فرعی (گراوند، 1388: 7-294) هستند و عبارتاند از: 1N- ورود شخصیّت ناظر: شخصیّتهای ناظر غزل- داستانهای عطّار عبارتاند از: جمع (159)، یار (196)، جمع مغان (204)، دردیکشان، کمزنان و زاهدان (266) و دلشدگان (284). 2N- ورود شخصیّت دخالتگر: شخصیّتهای دخالتگر قصّههای غزلیّات عطّار عبارتاند از مشتی اوباش (159)، دوست (204)، مردم (251) و عشق (266). 3N- ورود شخصیّت یاریگر: تنها یاریگر قصّههای غزلیّات عطّار نکوخواهی است که قهرمان را یاری میکند (210). ح) شخصیّت فرعی وارد صحنه شده و به تناسب نقشش عملی انجام میدهد (تعریف: عمل شخصیّت فرعی=H). کنش شخصیّتهای فرعی به یکی از اشکال زیر است: 1H – عمل شخصیّت ناظر: شخصیّت ناظر یا جماعتی است که قهرمان در حضور آنان خرقه را میسوزاند (159) یا یار است که قهرمان به دنبال دل به کوی او میرود (196) یا جمع مغان است که قهرمان نیکوییهای اسلام را در حضور آنان ایثار میکند (204) یا دردیکشانی هستند که قهرمان در صف آنان میرود (266)، یا کمزنانی هستند که قهرمان با آنان عقل را در میبازد (266)، یا بیخودانی هستند که قهرمان در میان آنان دردی مینوشد (266)، یا زاهدانی هستند که قهرمان در زبان آنان میافتد و یا دلشدگانی هستند:
2H - عمل شخصیّت دخالتگر: دخالتگر در صحنة قصّه حاضر است و برخلاف ناظر که دخالتی در جریان حوادث ندارد، وارد جریان حوادث شده در آنها تأثیر میگذارد. دخالتگر یا مشتی اوباش است که قهرمان در بن دیر مغان در مقابلشان سر فرومیآورد (159) یا دوست است که قهرمان هوای او میکند (204). یا اهل اسلاماند که از کافر شدن پیر متعجب و حیرتزده میشوند و غلغلی در آنها میافتد (251) یا عشق است که میخواهد خون قهرمان را بریزد (266). 3H - عمل شخصیّت یاریگر: یاریگر شخصیّتی است که به یاری و کمک قهرمان قصّه (عاشق) میآید و به او کمک میکند و راه نجات را به او نشان میدهد. تنها یاریگر قصّههای غزلیّات عطّار نکوخواهی است که «دی گفت نکوخواهی، توبهاست ترا راهی» (210). تعدادی از قصّهها همینجا به پایان میرسند (3 قصّه) و تعدادی هم از این به بعد ادامه مییابند (8 قصّه). خ) بعد از نوشیدن و تأثیر شراب باز قصّه ادامه مییابد و کنشهایی انجام میگیرد و احوالی مشاهده میگردد که در اصل بر قصّه افزوده شدهاند (تعریف: کنشهای افزایشی=I). کنش افزایشی یا کارهایی که بعد از نوشیدن شراب و تأثیر آن در نوشنده انجام میشود، عبارتاند از: 1- معمولاً بین قهرمان و شخص دیگری گفتوگویی در میگیرد و بیشتر کنشهای افزایشی به صورت گفتوگوست (17، 159، 207 و 719): 2- عاشق (قهرمان) چون سایه به دنبال یار دوان میشود (207). 3- گاهی هم عاشق (قهرمان) با دیدن یار دچار شور و اضطراب میشود و جهان را از خود پر میبیند (767). 4- گاهی هم با دیدن جمال یار حاجات قهرمان برآورده میشود (284). 5- گاه با دیدن جمال یار عقل قهرمان چون خفاش و روحش چون پروانه میگردد و نشان دلش نیز گم میشود (266). 6- گاهی چون قهرمان فرومیماند، ضمن گفتوگوی با ترسابچه از بند میرهد و هر چه میخواهد، مییابد (210). ساختار و الگوی کنشها در این دسته از قصّهها به شکل زیر است: ورود + دیدار + دادن شراب + قبول شراب + نوشیدن شراب + تأثیر شراب + ورود شخصیّت فرعی + عمل شخصیّت فرعی + کنشهای افزایشی E A B C E F N H I مجموعاً تعداد 23 قصّه (37%) دارای این الگو و ساختار بودند که در پی قصّة زیر از باب نمونه بررسی میشود:
ساختار قصّه: وضعیّت اوّلیّه نتیجه (وضعیّت نهایی)
قهرمان اهل صومعه و عبادت است حوادث میانی دل قهرمان به جوش میآید و عشقخون عاشق را میریزد
1- قهرمان از صومعه میگریزد و به میخانه میرود. 2- قهرمان دردیکش و مردانه میشود. 3- قهرمان شراب مینوشد. 4- قهرمان رسوا میشود و رسواییاش بر سر زبانها میافتد. 5- قهرمان با حقایقی آشنا میشود. 6- قهرمان کار جهان را کنار میگذارد. 7- معشوق نقاب از چهره برمیگیرد. 8- قهرمان عاشق میشود و عقلش چون خفاش و روحش چون پروانه میگردد. 9- نشان معشوق گم میشود. 10- جان و دل قهرمان فنا میگردد. 11- عشق میآید. 12- عشق قهرمان را تهدید میکند که خونش را میریزد. 13- دل قهرمان شکرگزار این کار میشود. الگوی حوادث قصّه: ورود + قبول شراب + نوشیدن شراب + تأثیر شراب + ورود شخصیّت فرعی + عمل شخصیّت فرعی + کنشهای افزایشی E2 B C1 E F1،5،6،12N1 H1 I 2. الگوی دوم در این دسته قصّهها محور حوادث بر دیدن یا انجام اعمالی شگفت و غیرمنتظره است که وقوع آنها در عالم واقعیت ممکن نیست. این نوع قصّهها معمولاً حالتی شبیه به رؤیا و معجزه و کرامت دارند و به نوعی بیان واقعهها و مشاهدات عرفانی صاحب واقعه هستند. تعداد این نوع قصّهها در دیوان عطّار اندک و چیزی حدود 4 قصّه است. در این دسته قصّهها نیز وضعیّت آغازین معمولاً در تقدیر است و از فحوای کلام فهمیده میشود که پس از وضعیّت آغازین یکی از شخصیّتها در جایی وارد میشود (ورود). پس از «ورود» بین شخصیّتهای اصلی قصّه دیدار و ملاقاتی روی میدهد (دیدار) و به دنبال آن کنشهای زیر میآید: د) عمل یا کاری روی میدهد و زمینهچینی لازم برای ادامة قصّه به وجود میآید (تعریف: خلق وضعیّت یا زمینهسازی=J). گاه بدون مقدّمه کاری شگفت و احوالی عجیب دیده میشود (353). کار یا کارهایی انجام میگیرد و در نتیجه کار شگفت و غیرمنتظرهای دیده میشود (25، 101 و 191). کارهایی که بعد از ملاقات و دیدار روی میدهد تا احوال شگفت و غیرمنتظرهای پدید آید، عبارتاند از: 1– عشق جانان سراپای وجود عاشق را میسوزاند و پر و بال جان را نیز چون پروانه میسوزاند (25). 2– گذر پیر (قهرمان) بر خراباتی میافتد و مرقع چاک میزند و زنّار میبندد (191). 3– قهرمان بر درگاه عزت کوس سلطانی میزند و خیمه بر بالای نزدیکان روحانی زده است (507). ذ) عاشق (عطّار) وقتی به دیدار معشوق نایل میشود، احوال شگفت، عجیب و غیر منتظرهای میبیند (تعریف: کار شگفت، عجیب و غیرمنتظره=K). احوال عجیب و غیرمنتظره که قهرمان میبیند، عبارتاند از: 1. اخگری از آتش روی یار به صحرا میافتد و هردو عالم را میسوزاند و جان عاشق را نیز که میخواهد آن را پیشکش یار کند، در برش میسوزاند و قهرمان میخواهد خاکستر این سوختهها را بر سر کوی یار بر باد دهد که برق استغنا آن خاکستر را نیز میسوزاند (25). 2. فرود آمدن سیاهیهای دو عالم در جان قهرمان و پیوستن آن با کفر (101). 3. دیدن دو دربند یکی در دنیا و یکی در آخرت و دیدن قصر جانان در میان آن دو دربند عظیم (353). 4. باده و ساغر و ساقی را یکی دیدن و پای وحدت بر سر کفر و مسلمانی نهادن (507). گاه بعد از مشاهدة احوال شگفت هیچ واکنشی نشان داده نمیشود و قصّه به پایان میرسد (353). اما همیشه چنین نیست و به دنبال دیدن این احوال اعمالی به عنوان پیامد دیدن این احوال روی میدهد. ر) بعد از مشاهدۀ احوال و کارهای شگفت و عجیب و غیرمنتظره، قهرمان (عاشق) از خود عکسالعمل نشان میدهد (تعریف: پیتمد و نتیجة کار شگفت و غیرمنتظره= F). چنانکه اشاره رفت، در بیشتر مواقع پس از دیدن کار شگفت و عجیب قهرمان از خود عکسالعمل نشان میدهد و اعمالی انجام میگیرد. عکسالعملهای قهرمان در مقابل کارهای شگفت و عجیب و غیرمنتظره عبارتند از: 1– قهرمان میخواهد ذرّهای دیگر در کوی یار بماند که یار آن ذرّه را نیز میسوزاند و قهرمان
2- قهرمان از خلق و خلق نیز از دست قهرمان رها میشوند (101). 3- قهرمان بعد از دیدن این احوال گردن عقل هیولانی را میزند (507). ساختار و الگوی حوادث در این نوع قصّهها به شکل زیر است: ورود + دیدار + خلق وضعیت (زمینهچینی) + کار یا احوال شگفت + عکسالعمل در مقابل کار شگفت EA J K F این الگو و ساختار کمکاربردترین الگوی حوادث در قصّههای غزلیّات عطّار بود و مجموعاً 4 قصّه (5/6% قصّههای غزلیّات عطّار) دارای این الگو و ساختار بودند که قصّة زیر به عنوان نمونه بررسی میشود:
ساختار قصّه: وضعیّت اوّلیّه نتیجه(وضعیّت نهایی)
خراباتی است پر رندان سرمست حوادث میانی پیر از دست مردم و مردم هم از دست پیر رها میشوند 1- قهرمان با رندان دیدار و ملاقات میکند. 2- قهرمان تحت تأثیر رندان واقع میشود. 3- قهرمان توبه را میشکند و مرقع صوفیانه را پاره کرده و دور میاندازد و کافر میشود. 4- سیاهی کفر که در جان او نشسته حجاب جان قهرمان میشود و چون خضر در سیاهی کفر گم میشود. الگوی حوادث قصّه: ورود + خلق وضعیت (زمینهچینی) + کار یا احوال شگفت + عکسالعمل در مقابل کار شگفت E 2 J K2 F 3. الگوی سوم مبنای این دسته از قصّهها بر گفتوگوست و همانند موارد قبل وضعیّت آغازین در تقدیر است. پس از وضعیّت آغازین یکی از شخصیّتها در جایی وارد میشود (ورود). پس از ورود، «دیدار و ملاقات» روی میدهد و به دنبال آن خویشکاریهای زیر میآید: ز) پس از انجام کاری یا دیدن احوالی زمینة گفتوگو فراهم میشود (تعریف: خلق وضعیّت = J). انجام گفتوگو در قصّه به دو شکل پیش میآید: 1- بدون خلق وضعیّت و پس از دیدار و ملاقات، شخصیّتهای قصّه به گفتوگو میپردازند. در 15 قصّه (5/56% از این دست قصّهها) وضع به همین منوال است (132، 60، 71، 74، 89، 98، 129، 139، 458، 643، 736، 759، 793، 795 و 854). 2- پس از انجام دادن کاری یا دیدن احوالی زمینة گفتوگو فراهم میشود، سپس اشخاص قصّه به گفتوگو میپردازند. این اعمال و زمینهسازی ممکن است به چند صورت باشد: 1J – شخصیّتی عمل خلاف قاعدهای انجام میدهد و گفتوگو بر سر آن عمل در میگیرد؛ مثلاً عاشق (قهرمان) معشوق را در حالتی عجیب و ضد و نقیض میبیند و بر سر همین با وی وارد گفتوگو میشود (397). یا قهرمان دل را در بلا و خانه را ماتمسرا میبیند و علّت این وضع و حال را از دل میرسد (499) 2J - شخصیّتی عملی معمولی و منطقی انجام میدهد و این عمل زمینهساز گفتوگوی دو شخصیّت میشود؛ مثلاً قهرمان (عاشق) دلش برخاسته است، آتش عشق یار چون شیر مست تاختن میآورد و بانگ بر عاشق میزند (87) یا یار سرمست از در عاشق وارد میشود و قرار عاشق را میرباید و عاشق خطاب به او میگوید:
یا سحرگاه معشوق نزد قهرمان (عاشق) میآید و دل وی با زلف یار پیمان میبندد و باد صبحگاهی حلقۀ زلف یار را پریشان میکند و عاشق علت این کار را میپرسد و با یار به گفتوگو میپردازد (214). همچنین در غزلهای شمارة390، 396، 447، 822، 864، 866 و 869 وضع بر همین منوال است. ژ) بین شخصیّتهای اصلی قصّه گفتوگویی رخ میدهد (تعریف: گفتوگو=M). گفتوگو میتواند در هر نوع قصّه و در هر کجای قصّه بیاید و به چند شکل میتواند باشد: 1M- به صورت سؤال و جواب (89، 129، 139، 198، 214، 397، 499 و 793). 2M- به صورت مناظره و مخاطبة دوطرفه1 (98، 390، 396، 487،795، 822 و 864). 3M- به صورت امر و دستور یا خطاب یکطرفه (32، 60، 71، 74، 78، 89، 214، 447، 458، 643، 736، 759، 854 و 869). 4M- به صورت درخواست و دعا به همراه رد یا قبول درخواست و دعا (866). گفتوگو اشکال دیگری نیز ممکن است داشته باشد؛ چون «داستانپردازی» که در غزل داستانهای عطّار نمونهای ندارد و در غزلیّات مولانا میتوان نمونههایی برای آن یافت. علاوه بر این در یک قصّه ممکن است چند شکل از این گفتوگوها وجود داشته باشد. مثلاً در قصّة شمارة 89 گفتوگو هم به صورت مناظره و مخاطبة یکطرفه است و هم به صورت سؤال و جواب. س) گفتوگو که به پایان میرسد، بعضی کنشها و افعال به عنوان نتیجه و پیامد گفتوگو در قصّه میآید (تعریف: نتیجه و پیامد گفتوگو= F). گفتوگو ممکن است پیامد و نتیجهای نداشته باشد (71، 89، 98، 214، 447، 736، 793، 795، 822، 864 و 869) . امّا اگر گفتوگو پیامدی داشته باشد. پیامد آن به چند شکل است: 1– عاشق شدن: قهرمان پس از گفتوگوی با معشوق عاشق او میشود (32، 78، 458، 499، 643 و 866). 2– فنای هستی عاشق: پس از شنیدن سخنان معشوق هستی عاشق (قهرمان) نیست و فانی میشود (60، 74، 390، 458 و 759) که گاه به صورت گم شدن (فنا) در وجود یار است (397)، گاهی نیز به صورت بینشان شدن است (854) و گاه به صورت زوال و زردی قهرمان (خورشید) است(129). 3- ترک دین: پس از گفتوگوی معشوق و عاشق، عاشق گمراه شده و ترک دین میکند (854) یا در دیر مقیم میشود و دین را به ترسایی میدهد (866). 4- رسیدن به وصال: گاه به دنبال گفتوگو، قهرمان به وصال معشوق میرسد (60 و 139). یا پس از گفتوگوی با معشوق و جوابهای دروغ به سؤال یار بالأخره در مقابل معشوق تاب نمیآورد و دروغش آشکار میشود (3049). 5– بقا و جاودانگی: وقتی قهرمان با یار به گفتوگو میپردازد بر اثر آن به بقا و جاودانگی میرسد (499) و به هستی واقعی میرسد (74) و عمر جاودانه مییابد (854) 6– پی بردن به اسرار: پس از گفتوگوی عاشق و معشوق، قهرمان به اسرار پی میبرد (78) یا اسرار را میبیند (398). 7– فنای عقل و جان: وقتی عاشق با معشوق، گفتوگو میکند، عقل و جانش فنا میشود (643). 8– علو مقام: بر اثر گفتوگوی با معشوق قهرمان علو مقام یافته از عالم خارج میشود و آفتابی از درون جانش برمیآید (487). 9– هدایت و راه یافتن: بر اثر گفتوگو قهرمان هدایت شده و راه را مییابد (866) 10– خود را باختن و سرگردانی: بر اثر گفتوگو قهرمان خود را میبازد و سرگردان میشود (74) 11– فراق: به دنبال گفتوگو و بر اثر آن گاه قهرمان دچار فراق میشود (396) 12– تسلیم کردن جان: بر اثر گفتوگو گاه قهرمان جانش را تسلیم معشوق میکند (198) 13– افزایش درد و غصه: بر اثر گفتوگو گاه درد و غصة قهرمان افزایش مییابد (396) ساختار و الگوی حوادث در این نوع قصّهها به شکل زیر است: ورود + دیدار + خلق وضعیّت و زمینهسازی گفتوگو + گفتوگو + نتیجه و پیامد گفتوگو E A J M F این الگو در بیشترین تعداد قصّههای غزلیّات عطّار وجود دارد که مجموع آنها به 28 قصّه (2/55% قصّههای غزلیّات عطّار) میرسد. در پی، قصّة زیر از باب نمونه بررسی میشود:
ساختار قصّه: وضعیّت اوّلیّه نتیجه (وضعیّت نهایی)
[قهرمان اهل زهد و دینداری حوادث میانی [دل برای به دست آوردن گوهر اسرار در است و عاشق میشود.] دریای عشق غرق میشود اما آن را نمییابد. 1- قهرمان به دیدارمعشوق نایل میگردد. 2- معشوق دل قهرمان را میرباید و در جانش مینشیند. 3- معشوق خون قهرمان را میریزد و جانش را مجروح میکند. 4- معشوق بل عاشق به گفتگو میپردازد و او را تهدید میکند.5- آتش عشق معشوق از غیرت بر دل عاشق حمله میآورد. 6- قهرمان با عشق گفتگو میکند و او را تهدید میکند. 7- معشوق مجدداً به صورت خطاب یکطرفه به گفتگوی با قهرمان میپردازد و از او میخواهد که نیست شود. 8- معشوق درخواستش را توجیه میکند که هستی او حجاب وصال است. 9- قهرمان به اسرار عشق پی میبرد. 10- دل قهرمان از شوق دچار تپیدن میشود. الگوی حوادث قصّه: ورود + دیدار + خلق وضعیّت و زمینهسازی گفتوگو + گفتوگو + نتیجه و پیامد گفتوگو E4 A J2 M3 F 1،6 4. الگوی چهارم در این دسته از قصّهها محور حوادث بر دیدن یا انجام اعمالی از سوی شخصیّت دوم یا مکمل قصّه (معشوق) نهاده شدهاست. تعداد 7 قصّه (3/11% قصّههای دیوان عطّار) از این نوع قصّهها در دیوان عطّار آمدهاست. در این دسته از قصّهها یکی از شخصیّتها (معمولاً معشوق) در جایی وارد میشود (ورود). پس از «ورود» بین شخصیّتهای اصلی قصّه دیدار و ملاقاتی روی میدهد و به دنبال «دیدار و ملاقات» کنشهای زیر میآید: ش) یکی از شخصیّتها (معمولاً معشوق) عملی انجام میدهد (تعریف: انجام عمل=O). اعمالی که در این نوع قصّهها انجام میگیرد معمولاً از سوی معشوق یا شخصیّت دوم قصّه است و «ورود» را نیز معشوق یا شخصیّت دوم قصّه انجام میدهد. این نوع اعمال عبارتاند از زدن دشنه بر دل (72)، وزش باد و کنار رفتن برقع یار (141)، دست عاشق را در هزار کار نهادن و چون لاله در خون افکندن و داغ انتظار بر دل نهادن ... (160)، نشان کردن حلقة زلف و بر هم زدن زلف و نهان کردن نشان به وسیلة باد و دلبردن (211)، ترحم بر رخ زرد عاشق و شراب وصل دادن ... (409)، عاشق شدن (513) و کامدهی به قهرمان و عاشق شدن قهرمان (542). ص) بعد از انجام عمل معشوق عاشق را ترک میکند (تعریف: ترک کردن=p). پس از آن که عاشق و معشوق به دیدار هم میرسند و بعضی اعمال بین آن دو رد و بدل میشود، معمولاً معشوق، عاشق را ترک میکند که معمولاً به «ترک کردن» تصریح میشود (72، 160، 409 و 513) ولی گاهی هم بدان اشاره نمیشود و رفتن و ترک کردن در کار نیست (141،211 و 542). امّا آنگاه که به «ترک کردن» اشاره میشود یا به صورت ناپیدا شدن است (72 و 409)، یا به صورت بازگشتن (160) و یا به صورت بیرون آمدن از وثاق دلبر (513). ض) پس از ترک معشوق احوالی به عنوان پیامد ملاقات برای عاشق پیش میآید (تعریف: نتیجه و پیامد عمل = F). پس از ترک کردن و رفتن معشوق برای عاشق (قهرمان) احوالی پیش میآید که نتیجه و پیامد دیدار و ملاقات و اعمال و افعال آنان است. این اعمال و پیامدها عبارتنداز: 1- فنا و نیستی: پس از رفتن معشوق (وشاق اعجمی) قهرمان (پیر) دریاهای اسرار مینوشد و نیستی در صورت هست و فنا و بیخویش میشود (72)، جان و دل قهرمان فنا میشود و قهرمان بینشان و فانی میگردد (141 و 211) و قهرمان:
2– هجران و فراق: معشوق پس از رفتن درد هجران را برای قهرمان به یادگار میگذارد (160)؛ گاهی هم بعد از رفتن معشوق هاتفی به قهرمان میگوید که دیگر به او دسترسی نداری و دچار فراق شدهای (409). 3– وفاداری به معشوق: وقتی معشوق به عاشق کام میدهد و سپس او را ترک میکند عاشق (قهرمان) تصمیم میگیرد هرگز از وفای او نگذرد (542). ساختار و الگوی حوادث در این نوع قصّهها به شکل زیر است: ورود + دیدار + انجام عمل + ترک کردن = نتیجه و پیامد عمل E A O P F مجموعاً 7 قصّه (3/11% قصّههای غزلیّات عطّار) دارای این الگو و ساختار بودند که قصّة زیر من باب نمونه بررسی میشود:
ساختار قصّه: وضعیّت اوّلیّه نتیجه(وضعیّت نهایی)
[جان و دل به زندگی خویش حوادث میانی جان و دل فانی میشوند عقل دست ادامه میدهند.] از آنها میشوید. 1- جان به سوی جانان میرود. 2- دل از این کار باخبر میشود. 3- دل با شتاب به سوی جانان میرود. 4- جان دل را نزد دلبر میبیند. 5- باد برقع از روی جانان برمیگیرد. 6- دل و جان حسن جانان را میبینند. الگوی حوادث قصّه: ورود + دیدار + انجام عمل + ترک کردن + نتیجه و پیامد عمل E2 A O P F 1 بیان نتایج در بررسی غزلیّات عطّار (مجموعاً 872 غزل) تعداد 62 قصّه وجود دارد (حدوداً در هر 14 غزل یک قصّه) که رشد و گسترش کمّی قصّه را در دیوان عطّار نشان میدهد. این قصهها بیشتر حاصل تجربههای روحی و مشاهدات عرفانی عطّار هستند. در این قصهها مجموعاً 14 خویشکاری یا کنش داستانی مشخص شد که علائم اختصاری آنها عبارت است از: E N A B C E F J H I K M O P از ترکیبات مختلف این چهارده عنصر با همدیگر چهار الگوی متفاوت برای ساختمان قصههای غزلیات عطّار به دست میآید و این امر نشان میدهد که قصههای غزلیات عطّار از چهار نوع یا مربوط به چهار ردة متفاوت هستند که ساختار کلی آنها به شرح زیر است: 1- الگوی اول: در این الگو و ساختار، محور حوادث بر شرابنوشی است. مجموعاً تعداد 23 قصّه (37% قصّههای غزلیّات عطّار) دارای این الگو هستند. ساختار و الگوی کنشها در این دسته از قصّهها به شکل زیر است: ورود + دیدار + دادن شراب + قبول شراب + نوشیدن شراب + تأثیر شراب + ورود شخصیّت فرعی + عمل شخصیّت فرعی + کنشهای افزایشی E A B C E F N H I 2- الگوی دوم: در این دسته از قصّهها محور حوادث بر دیدن یا انجام اعمالی شگفت و غیرمنتظره است که وقوع آنها در واقعیت ممکن نیست. این نوع قصّهها در دیوان عطّار اندک است و مجموعاً تعداد آنها به 4 قصّه (5/6% قصّههای غزلیّات عطّار) میرسد. ساختار و الگوی حوادث در این نوع قصّهها به شکل زیر است: ورود + دیدار + خلق وضعیت(زمینهچینی) + کار یا احوال شگفت + عکسالعمل در مقابل کار شگفت EA J K F 3- الگوی سوم: مبنای این دسته قصّهها بر گفتوگوست. این نوع قصّهها بیشترین میزان را در غزلیّات عطّار دارند و مجموعاً 28 قصّه (2/55% قصّههای غزلیّات عطّار) دارای این الگو بودند. ساختار و الگوی حوادث آنها به شکل زیر است: ورود + دیدار + خلق وضعیّت و زمینهسازی گفتوگو + گفتوگو + نتیجه و پیامد گفتوگو E A J M F 4- الگوی چهارم: در این دسته از قصّهها محور حوادث بر دیدن یا انجام اعمالی معمولی از سوی شخصیت دوم یا مکمل قصّه (معشوق) است. مجموعاً تعداد 7 قصّه (3/11% قصّههای غزلیّات عطّار) دارای این الگو بودند که ساختار و الگوی حوادث آنها به شرح زیر است: ورود + دیدار + انجام عمل + ترک کردن + نتیجه و پیامد عمل E A O P F گفته شد پراپ در بررسی قصّههای پریان روسی به چهار قانون رسید که این چهار قانون در مورد قصّههای غزلیات عطّار نیز صادق است. براساس آن قوانین:
دقّت در پیامد و نتیجۀ هر چهار گروه نشان میدهد که پیامد آنها رنگ و بوی عرفانی دارد و در مجموع همگی مربوط به احوالات عشق عرفانی و حاصل لحظههای تأمل یا کشف و شهود عطّار هستند. پی نوشتها 1- تفاوت مناظره و مخاطبه با سؤال و جواب در این است که در سؤال و جواب، سؤالی مطرح میشود که بدان جواب داده میشود. اما در مناظره طرفین نظر خود را بیان میکنند و هر کدام از طرفین در صدد به کرسی نشاندن نظر خویشاند، در حالی که در سؤال و جواب کسی چیزی را نمیداند و با پرسیدن از دیگری میخواهد به حقیقت مطلب پی ببرد. در مخاطبه هم طرفین همدیگر را مورد خطاب قرار داده نظر خود را به او اعلام میکنند. | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مراجع | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
1. احمدی، بابک (1380). ساختار و تأویل متن، چ5، تهران: مرکز.2. اسکولز، رابرت (1379). درآمدی بر ساختارگرایی در ادبیات، ترجمۀ فرزانه طاهری، تهران: آگاه.
16. مارتین، والاس (1382). نظریههای روایت، محمّد شهبا، تهران: هرمس.17. مارزلف، اولریش (1371). طبقهبندی قصّههای ایرانی، کیکاووس جهانداری، تهران: سروش.19. میرصادقی، جمال (1382). ادبیات داستانی، چ 4، تهران: سخن.20. ----------- (1367). عناصر داستان، چ 2، تهران: شفا.یونسی، ابراهیم (بیتا). هنر داستاننویسی، چ 2، تهران: امیرکبیر. | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 951 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 509 |