تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,682 |
تعداد مقالات | 13,759 |
تعداد مشاهده مقاله | 32,176,011 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,740,503 |
روند تاریخی و بازنگری معنایی التفات بلاغی. | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
فنون ادبی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقاله 9، دوره 5، شماره 1، اردیبهشت 1392، صفحه 97-122 اصل مقاله (456.17 K) | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نویسندگان | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
عبدالله رادمرد1؛ هما رحمانی* 2 | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
1دانشیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه فردوسی مشهد، مشهد، ایران | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
2دانشجوی کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه فردوسی مشهد | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
چکیده | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
التفات یکی از شگردها و آرایههای ادبی است که با در هم شکستن روال معمول کلام، نقش بسیار مؤثّری در بیداری و جذب مخاطب دارد. این صنعت در بیشتر کتابهای بلاغی عربی و فارسی با عنوان انتقال گوینده از خطاب به غیبت و برعکس تعریف و انواع محدودی از تغییرات و واگردانیها برای آن برشمرده شده است که هریک از این انواع را در یکی از حوزههای بلاغت (معانی و بدیع) و دستور میتوان بررسی کرد. این مقاله کوشیده است، ضمن بررسی روند تاریخی آرایه التفات در کتب بلاغی، با در نظر گرفتن توسعه معنایی آن، تعریفی نو و تصویری روشن از گونههای مختلف التفات ارائه داده، به انواع آن اشاره کند و التفات دستوری را از بلاغی جدا کرده، بر اساس تعریفی توسّعی، یکی از انواع آن را در کنار صورتهای خیالی بگذارد که در علم بیان بحث میشوند. پس در کنار فواید سنّتی مطرح در کتابهای بلاغی برای التفات، به کارکردهای جدیدی همچون انسجام متن، ابهام هنری، آفرینش کلام ادبی و... پرداخته است. این کارکردها نشان از آن دارد که بدیع سنّتی با رویکردهای فرسوده خود دیگر توان پاسخگویی به نیازهای متون ادبی معاصر را ندارد. از این رو، ضرورت بازنگری همهجانبه و نقد و تحلیل آرایههای بدیعی از جمله صنعت التفات کاملاً احساس میشود | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
علوم بلاغی؛ التفات؛ واگردانی؛ توسعه معنایی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقدمه التفات یکی از شگردها و فنون ادبی است که با برجستهسازی و شکستن هنجارهای معمول زبان، موجب آشناییزدایی، تعجب و شگفتی خواننده و در نهایت التذاذ هنری میشود. از این رو میتوان آن را یکی از صنایع معنوی بدیع به شمار آورد که هم ارزش بلاغی و زیباییشناسی دارد و هم در خدمت تصویرسازی قرار میگیرد. جای شگفتی است که علیرغم قدمت و دیرینگی این شگرد ادبی و نقش گسترده و بارز آن در برجستهسازی کلام ادبی، تاکنون برای شناخت ژرف و موشکافانه و بررسی ملاکها و معیارهای زیباییشناختی آن، کوشش درخور توجهی صورت نگرفته است. از سوی دیگر از آنجا که اغلب، دیدگاهی انتقادی بر کتابهای بلاغی کهن فارسی حاکم نبوده است، تعاریف و نمونههای بلاغیون عرب از التفات، بدون رعایت هیچگونه تناسبی با ماهیّت و روح زبان فارسی، وارد حوزة بلاغت ما شدهاند. خوشبختانه در سالهای اخیر برخی از بدیعنویسان، منتقدان و ادبای معاصر، به این مشکل پی برده و در یافتن نمونههایی متناسب با روح و ماهیت زبان فارسی، تلاشی درخور و ستودنی انجام دادهاند. این همه، دربارة التفات تا کنون تحقیق مستقلی صورت نگرفته است؛ بلکه تنها کاربرد این صنعت در قرآن، در کتابی با عنوان اسلوبالالتفات فی البلاغهالقرآنیه از حسن طبل، مقالهای با نام «صنعت التفات در قرآن» به قلم م.آ.س. عبدالحلیم و در نهایت، در پایاننامة «صنعت التفات و اهداف آن در قرآن کریم» از حامد علیپور، بررسی شده است. کتاب حسن طبل و مقالة عبدالحلیم، دارای زمینههای مشترک بسیاری هستند، به گونهای که در هر دو، به مواردی مشابه از انواع صنعت التفات همچون؛ تغییر ضمیر، تغییر در زمان فعل، تغییر در حروف اضافه و... اشاره شده است. تنها تفاوت این دو اثر، مباحثی است که حسن طبل در دو فصل آغازین کتاب خود به آن پرداخته است. این دو فصل به معرفی صنعت التفات و بیان دیدگاههای بلاغیون، بویژه مفسّران قرآن اختصاص دارد. البته باید گفت که برخی از مطالب این کتاب، قابل اعتماد نیست؛ زیرا گاه با رجوع به اصل منابع یاد شده، تفاوتها و اشتباهاتی در نقل مطالب، به چشم میخورد. در پایاننامة یاد شده نیز تنها به نوع بارز التفات در قرآن؛ یعنی تغییر ضمایر اشاره شده و مبحث اغراض التفات در آیات مختلف، حجم گستردهای از پایاننامه را به خود اختصاص داده است. علاوه بر این آثار، سایر بلاغیون نیز در کتابهای بلاغی و بدیعی اشاراتی پراکنده به این صنعت داشتهاند. محدود ماندن التفات در بیشتر کتابها و پژوهشهای انجام شده، ما را بر آن داشت تا در ارائة تعریفی جدید و جامع از التفات و بررسی گستردهتر انواع و کارکردهای ادبی- بلاغی آن مصمّمتر شویم. پیش از پرداختن به مباحث مدّ نظر خود، ذکر دیدگاههای قدما و محقّقان پیشین دربارة التفات، ضروری به نظر میرسد. 1- معنای لغوی و اصطلاحی التفات التفات مصدر باب افتعال از ریشة «لَفَتَ» و به معنای «صَرَف»؛ یعنی روی برگردانیدن به سوی کسی یا چیزی است. (ابنمنظور،1414: 2/84) در تمامی کتابهای بلاغی عربی و آثار متأثّر از آنها، التفات همین معنا را داشته و در تعریف آن اینگونه آمده است: «حَقِیقَتُهُ مَأْخُوذَةٌ مِنْ اِلْتِفَاتِ الْإِنْسَانِ عَنْ یَمِینِهِ وَ شِمَالِهِ فَهُوَ یُقْبِلُ بوجهه تَارَةً کذا وَ تَارَةً کذا»1 (ابناثیر،1358: 2/3) امّا التفات در کتابهای بلاغی فارسی، از پس نگریستن، توجه کردن، به گوشه چشم نگریستن و گاه پروا کردن،معنا شده است. پیرامون معنای اصطلاحی التفات هم تعاریف متفاوتی بیان شده که بعضی از تعاریف هرگونه دگرگونی اسلوب یا انتقال کلام از حالتی به حالت دیگر را در بر میگیرد که از این میان، میتوان به تعاریف ابنقیّم جوزی در الفوائدالمشوق الی علومالقرآن2، سلیمانبنطوفی در الاکسیر فی علمالتفسیر3 و پورنامداریان4 و تعاریفی دیگر اشاره کرد که ما آنها را نوعی از التفات دانسته، ذیل انواع التفات به آنها خواهیم پرداخت. این انواع به اجمال عبارتند از: 1- انتقال از غیبت به خطاب و متکلّم و برعکس که شش حالت با توجه به گردش سخن میان این سه شخص به وجود میآید. 2- تغییر جهت خطاب: در این حالت بر خلاف تغییر ضمیر که مخاطب شخصی واحد است؛ جهت خطاب پی در پی تغییر میکند و اشخاص و حتی اشیاء مختلفی مورد خطاب قرار میگیرند. 3- ذکر عبارتی در قالب مصرع یا بیت مستقل، به شیوة مثل یا دعا به تصریح یا کنایه پس از اتمام سخن، به گونهای که به مطلب قبلی مرتبط باشد. 4- گوینده در کلام خود، دو موضوع را بیاورد. ابتدا خبری دربارة موضوع اول بیان کند، سپس آن را رها کرده و خبری پیرامون موضوع دوم بیاورد. آنگاه موضوع دوم را رها کرده و به موضوع اول بپردازد؛ زیرا میپندارد که مخالفی سخن او را رد کرده و در آن تردید کند و یا علّت آن را از او جویا شود. 5- دگرگونی ناگهانی بافت و زمینة معنایی سخن. 6- عطف کردن فعل غایب بر فعل متکلّم یا مخاطب در حالی که فاعل هر دو یکی است. 7- رجوع از فعل ماضی به فعل مستقبل و امر و برعکس (تغییر در زمان فعل) 8- تغییر در تعداد (مفرد، مثنی، جمع) 9- و سایر تغییرات دستوری در ساختمان کلام. بنابراین ما نیز همعقیده با کسانی که التفات را هرگونه تغییر در شیوة کلام دانستهاند، میگوییم: التفات هرگونه تغییر خلاف عادت اعم از معنایی، ساختاری، روایی، بافتی، وزنی و... در روند و روال کلام است که بدون پیشزمینه رخ میدهد، خواننده را شگفتزده ساخته و بر لذّت او از متن میافزاید. 2- جایگاه التفات در مباحث بلاغی زمانی که کتابهای بلاغی را ورق میزنیم، آنچه توجّه ما را پیرامون صنعت التفات به خود جلب میکند، انتساب این آرایه به هر سه حوزة علوم بلاغت است. التفات در این آثار گاه به علم معانی، گاه به علم بیان و گاه به علم بدیع نسبت داده شده و هریک از این دیدگاهها، طرفداران خاص خود را دارد. شاید این انتسابهای سه گانه ناشی از آمیختگی هر سه حوزه علوم بلاغی در ادوار پیشین بوده است؛ زیرا بسیاری از بلاغیون در آغاز شکلگیری و کشف فنون بلاغت، تمایزی بین این سه حوزه قائل نبودهاند، به گونهای که زمخشری التفات را جزو علم بیان میداند و بلاغیون بعدی به پیروی از ابنمعتز آن را آرایهای بدیعی بر میشمرند. ابناثیر التفات را خاص علم بیان دانسته، یحییبنحمزه علوی آن را نوعی از علم معانی به حساب میآورد و سکّاکی التفات را به عنوان یکی از وجوه علم معانی معرفی کرده و آن را مطابقت کلام با مقتضای حال میداند. البته دلیل دیگری که برای استقرار صنعت التفات در حوزههای مختلف علوم بلاغی میتوان ذکر کرد، تعاریف متعددی است که از این آرایه در کتابهای بلاغی صورت گرفته است. با توجه به تعاریف چندگانة التفات در کتب بلاغی سنّتی و گستردگی معنای اصطلاحی التفات، هر تعریف را میتوان ذیل یکی از علوم بلاغی - معانی یا بدیع – قرار داد؛ زیرا هریک از این تعاریف در حقیقت توضیح یک فن یا صنعت بلاغی در این دو حوزه است. به عنوان مثال؛ انواعی از التفات همچون «آوردن مثل یا عبارت دعایی پس از اتمام جمله است که علاوه بر استقلال به جملة اول مرتبط باشد» و اینکه «گوینده در کلام خود، دو موضوع را بیاورد. ابتدا خبری دربارة موضوع اول بیان کند، سپس آن را رها کرده و خبری پیرامون موضوع دوم بیاورد. آنگاه موضوع دوم را نیز رها کرده و به موضوع اول بپردازد؛ زیرا میپندارد که مخالفی سخن او را رد کرده و در آن تردید کند و یا علّت آن را از او جویا شود» یادآور مبحث اطناب در علم معانی هستند. زیرا همانطور که میدانیم، اطناب برای مقاصد خاصی انجام میگیرد مانند: ایضاح بعد از ابهام، ذکر خاص پس از عام، تاکید، اعتراض و تکمیل و تتمیم مطلب (علویمقدم و اشرفزاده،1380: 81-84). از میان دو نوعی که در بالا به آن اشاره شد، نوع اول جملات معترضه- توضیحی و دعایی- را در بر گرفته و نوع دوم به منظور ایضاح بعد از ابهام به کار میرود. قابل ذکر است، این نوع از التفات که جملات معترضه را در بر میگیرد، تنها تعریف ذکر شده برای التفات نزد برخی از بلاغیون عرب همچون ابنرشیق است که نام «اعتراض» بر آن نهاده و با عنوان التفات ملیح نیز از آن یاد میکند(قیروانی،1424: 2/57). علاوه بر موارد فوق، انواع دیگری از التفات همچون تغییر زمان و صیغة افعال را میتوانیم در قالب دستورزبان بررسی کنیم؛ امّا علمای بلاغت و مفسران قرآن کریم که با دقّت بیشتری به این تغییرات میاندیشند، بر این باورند که هریک از این دگرگونیها – دستوری یا غیردستوری- با غرضی خاص و به مقتضای حال و مقام صورت گرفتهاند و باید ذیل مباحث علوم بلاغت همانند علم معانی و بدیع که دغدغة اصلی آنها کشف غرض گوینده و یافتن دلایل حسن و ملاحت کلام است، مورد بررسی قرار گیرند. بنابراین، اگر با نگاه علمی صِرف به این انواع بنگریم، این تغییرات، «دستوری و جزو ویژگیهای سبکی هر فرد محسوب میشوند و دیگر به زبان شعر مربوط نیستند و گفتار شعر را میسازند» (صفوی،1380: 2/171)؛ امّا اگر با دیدی زیباییشناختی به انواع التفات بنگریم، این تغییرات را از عوامل زینتبخش جمله و بخشی از علم بلاغت (علم معانی) خواهیم یافت. امّا در انتساب التفات به علم بدیع، اکثر قریب به اتّفاق بلاغیون، اتفاق نظر دارند. تنها تفاوتی که گاه در این میان به چشم میخورد، اختلاف در لفظی یا معنوی بودن این صنعت است. در کتب اولیة بلاغت پارسی همانند ترجمانالبلاغه، حدائقالسحر، المعجم و... به لفظی یا معنوی بودن التفات پرداخته نشده است، امّا در آثار ادوار متأخر و معاصر که طبقهبندی و تفکیک آرایههای بدیعی صورتی منظمتر یافته است، گاه اختلافاتی در انتساب التفات به بدیع لفظی و معنوی دیده میشود. صاحب فن بدیع در زبان فارسی، تعدد معنایی التفات را سبب این اختلافات میداند.5 در تمامی کتب بدیعی و بلاغی، به جز کتاب روش گفتار یا علم البلاغه زینالدّین جعفر زاهدی، التفات بخشی از بدیع معنوی دانسته شده است. بنابراین به نظر میرسد، بررسی صنعت التفات و انواعی از آن که در کتابهای بدیع سنتی مطرح شده، در حوزة علم معانی صحیح باشد: «...أَنْ کُلا مِنْ عِلْمِی الْبَیَانِ وَ الْبَدِیعِ یَدُورُ فِی مَجَالِ آخَر غَیْرِ مَجَال الْمَعَانِی النَّحْوِیَّةِ اَوْ الْوَظِیفَةِ الَّتِی تتشکل فِی اطارها صُورَةِ الِالْتِفَاتِ حَسَبِ تصورهم»6 (طبل،1411: 29). زیرا همانطور که ذکر شد، این انواع بیشتر اسلوبی بوده و در حوزة جمله و متعلقات آن درخور تأمّل هستند، امّا اگر التفات مورد نظر، همان صنعت مطرح شده با توسّع معنایی7 در برخی کتابهای معاصران باشد8 که تناسب بیشتری با ذوق فارسیزبانان داشته و هر گونه تغییر و واگردانی را در بر میگیرد و کاربرد آن در بافت کلام و محور عمودی شعر بیشتر نمودار میگردد، میتوان چنین شگردی را صنعتی بدیعی دانست که نقد و تحلیل آن، تنها به علم معانی و مباحث آن محدود نمیشود. علاوه بر حضور التفات در دو حوزة علم معانی و بدیع، باید به جنبة دیگری از التفات نیز اشاره کنیم که آن را داخل در حوزة علم بیان و بخشی از صورتهای خیالی میداند. شفیعیکدکنی، نخستین کسی است که به این جنبه از التفات اشاره کرده و بر آن است که «آنچه حوزة خیال شاعرانه را تشکیل میدهد، همان مباحث اصلی و گستردهای است که در زمینة چهار بحث مجاز، تشبیه، استعاره و کنایه و دگرگونیها و شاخههای هر کدام وجود دارد؛ امّا در میان مباحث علم بدیع، چند بحث را میتوان بر آن مباحث افزود و دایرة اصطلاح «صورتهای خیال» و تا حدی ایماژ را بدین گونه گسترش بیشتری داد» (شفیعیکدکنی،1372: 124). او جدا از عنصر اغراق، برخی از صنایع بدیع معنوی همچون؛ ایهام، حسنتخلّص، استطراد، التفات و تجاهلالعارف را داخل در صورتهای خیال میداند و تنها شرط آن را «توسعة بیشتر در دایرة مفهومی خیال و نزدیک شدن آن به تخیّل» ذکر میکند (همان،125). به این ترتیب، بنابر قول شفیعیکدکنی، التفات با توسعه معنایی و عملکرد بر محور عمودی، زیبایی بیان و کمال هنری شعر را در قلمرو تخیّل استوار میدارد و میتواند در کنار مباحث اصلی علم بیان؛ یعنی مجاز، استعاره، تشبیه و کنایه، نقش بارزی را در تخییل ایفا کند. در نهایت اگر دیدگاه شفیعیکدکنی را بپذیریم و التفات را ذیل عوامل شکلگیری «حوزة عمومی خیال شاعرانه» قرار دهیم، میتوانیم از این شگرد ادبی در کنار سایر صورخیالی نام برده و در حوزة علم بیان نیز از آن سخن بگوییم.
3- پیدایش التفات و سیر تاریخی آن 3-1- سیر تاریخی التفات در ادب عرب شوقی ضیف بر آن است که «شاید مبالغه نباشد، اگر بگوییم که اصمعی9 نخستین کسی است که اصطلاح التفات را در بلاغت پیشنهاد کرده است» (ضیف،1383: 30). بنابراین به نظر میرسد که واضع اصطلاح التفات اصمعی در قرن دوم هجری است «ابنقتیبه و المبرد به آن اشاره کردهاند و ابنمعتز نیز آن را در کتاب البدیع مطرح نموده است» (اسفندیاری، 1388: 199). در روایات کهن عرب، ابواسحاق موصلی (213هـ) نخستین کسی است که به روایت اصمعی و کاربرد نام التفات توسط او اشاره کرده است. این روایت قدیمی و مشهور موصلی که در اوایل قرن سوم نقل شده و بیشتر کتابهای بلاغی عرب به آن پرداختهاند، چنین است: «اصمعی به من گفت: التفاتات جریر را میشناسی؟ گفتم: التفات چیست؟ پس خواند: اَ تَنْـــــــسَی تُوَدِّعُــــــــنَا سُلَیمی بِعُودٍ بَشـــــــامةٍ سُقِیَ البـــــــَشامُ 10 سپس گفت: آیا ندیدی به جای آنکه به شعرش روی آورد به سوی درخت بشام بازگشت و برای آن دعا کرد؟» (طبانه،1418: 626). این روایت ابواسحاق موصلی مبیّن دو موضوع مهم است: نخست آنکه آرایة التفات از قرن دوم هجری، نزد بلغای عرب رواج داشته و دیگر آن که واژه التفات در این دوره معنای فنی به خود گرفته است، به گونهای که نزد بلاغیون متأخّر «استطراد» نامیده شده که آن انتقال از معنایی به معنای دیگر میباشد. پیش از کاربرد این معنا برای التفات در شعر جریر، این واژه در شعر بسیاری از شاعران عرب همچون امروالقیس در معنای حقیقی خود (لَفَت)؛ چرخاندن صورت به سمتی، به کار رفته است: وَ تَــــــــلِفَتْ عَیْـــنِی قمـــــذ خَفِیَتْ عَنِّی الطلُــــولِ تَلِـــــفَتْ الْقَلــــــْبِ 11 با نگاهی به شعر جریر و امروالقیس متوجّه میشویم که در شعر بسیاری از شاعران عرب که التفات در معنای حقیقی خود به کار رفته، شاعر صیغهای از ریشة فعل لَفَت در شعر خود آورده است؛ امّا در شعر جریر واژه التفات یا مشتقات آن به کار نرفته، بلکه اصمعی تغییر معنایی رخ داده در بیت را، التفات نامیده است. بنابراین در حقیقت واضع اصطلاح التفات در معنای فنی آن، اصمعی است. در اولین دوره از تاریخ بلاغت عرب، نمیتوان نشانی از صنعت التفات یافت؛ زیرا اگرچه اعراب، مقارن ظهور اسلام از بلاغت بیبهره نبوده و با کلام زیبا آشنایی داشتند؛ امّا تعریفی برای بلاغت وجود نداشت و اقسام آن مشخص نشده بود. از این رو، تلاش به منظور یافتن صنعت التفات در معنای فنّی خود در این دوره، راه به جایی نخواهد برد. هرچند که ممکن است در اشعار شاعران، مشتقاتی از فعل لَفَت و معنای حقیقی التفات (چرخاندن صورت به چپ و راست) دیده شود که امری کاملاً طبیعی است. از قرن سوم تا پنجم هجری که علوم بلاغی در مرحلة رشد و نمو قرار دارند، باید به دنبال صنعت التفات در معنای فنی و ادبی آن بود. بلاغیونی همچون ابوعبیده (210هـ)، ابوزکریا الفراء (207هـ)، المبرّد (285هـ) و ابنقتیبه (276هـ) در این دوران ظهور کردند؛ امّا در آثار آنها نامی از صنعت التفات دیده نمیشود. ابوعبیده در کتاب خود، مجازالقرآن ذیل عنوان «مجاز» مباحثی را مطرح میکند که بیشباهت به انواع صنعت التفات نیست.12 ابوزکریا الفراء، در معانیالقرآن پیرو ابوعبیده است و انواعی را که ابوعبیده ذیل عنوان مجاز ذکر کرده بود، در کتاب خویش گنجانده است. (1955،ج1 :26-39) المبرّد نیز اگرچه در الکامل، نامی از صنعت التفات نمیبرد، امّا از سخنان و نمونههایش چنین بر میآید که او التفات را یکی از سنن زبانی مشروع در تعابیر عربی میدانسته است. به عنوان مثال المبرّد، پیرامون ابیات یکی از شاعران عرب که هوذهبنذی التاج را مدح کرده است: وَ تَری الْعَوَاذِلُ یَبتَدرنَ ملامتی فَإِذَا أَرَدْنَ سَوِی هواک عَصَیْنَا 13 بر آن است که شاعر، ابتدا ممدوح را با ضمیر غایب مورد خطاب قرار داده و سپس جهت خطاب را از غایب به مخاطب تغییر داده و مستقیماً با ممدوح خود سخن گفته است (المبرد، بیتا:127). ابنقتیبه در تأویل مشکلالقرآن ذیل دو بخش جداگانه، انواعی را مطرح میسازد که یادآور التفات است. او نیز مانند معاصران خود، نامی از صنعت التفات به میان نیاورده و در آغاز کتابش، مباحثی را ذیل عنوان مجاز قرار داده است. علاوه بر این قسمت، در بخش دیگری از همین کتاب با عنوان «مخالفه ظاهر اللفظ معناه» مواردی را ذکر کرده که دقیقاً با آنچه متأخران در دورههای بعد به عنوان انواع التفات ذکر کردهاند، همخوانی دارد «وَ مِنْهُ إِنَّ تَخَاطُبَ الشَّاهِدِ ثُمَّ تَجْعَلُ الْخَطابَ لَهُ عَلَی لَفْظِ الغایب وَ کذلک أَیْضَاً تَجْعَلَ خَطابَ الغایب لِلشَّاهِدِ وَ مِنْهُ إِنَّ یُخَاطَبَ الرَّجُلَ بِشَیْءٍ ثُمَّ یَجْعَلُ الْخَطَّابَ لِغَیْرِهِ وَ مِنْهُ إِنَّ یَجِیءَ الْمَفْعُولِ بِهِ عَلَی لَفْظِ الْفَاعِلِ وَ مِنْهُ إِنَّ یَأْتِی الْفَاعِل عَلِی اللَّفْظِ الْمَفْعُول بِهِ وَ هُوَ قَلِیلٌ و....»14 (ابنقتیبه،1954:281-298). به این ترتیب از آغاز قرن سوم هجری تا زمان ابنقتیبه، التفات با نام مجاز خوانده شده است. تا اینکه در سال 274هـ یکی از بلاغیون مشهور عرب و پایهگذار علم بدیع به نام عبداللهبنمعتز، با نگارش کتاب البدیع که در حقیقت نخستین کتاب مستقل در علم بدیع است، این صنعت را «التفات» نامید و آن را جزو محاسن کلام دانست و در تعریف آن چنین گفت: «هُوَ انْصِرَافُ المتکلم عَنْ الْمُخَاطَبَةِ إِلی الْأَخْبَارِ وَ عَنْ الْإِخْبَارِ إِلی الْمُخَاطَبَةِ وَ مَا یُشْبِهُ ذلک»15 (ابنمعتز،1952: 58-59) و نمونههایی برای آن ذکر کرد. طَرَبَ الحَمامُ بذی الاَراک فَشاقَنی لازلتَ فـــــــی غِلَلٍ و اَیکٍ ناضــــِر16 بنابراین، ابنمعتز از یک سو التفات را به تغییر ضمایر محدود کرد و از سویی دیگر با ارائة مفهوم تحول معنایی، دایرة کاربرد آن را گسترده ساخت. پس از ابنمعتز، بلاغیون دیگری نیز در پیشرفت و ارائة دیدگاههای جدید پیرامون صنعت التفات، نقش بسزایی بر عهده داشتند. از این گروه میتوان به قدامة بن جعفر (337هـ) و پیروانش حاتمی (388هـ) و ابوهلال عسکری (395هـ) اشاره کرد. قدامة بن جعفر، التفات را جزو محاسن و نیکوییهای معنایی کلام میداند و آن را اینگونه تعریف میکند: «التفات آن است که شاعر معنایی را آغاز کند، سپس شکی دربارة آن به وی دست دهد یا پندارد که مخالفی مطلب او را رد کند یا سؤال کنندهای وی را در مورد آن مطلب یا سببش مورد سؤال قرار دهد. پس شاعر پیش از پایان مطلب باز میگردد و به رفع شک دربارة آن و یا تأیید و تقریر و بیان سببش میپردازد» (قدامة بن جعفر، بیتا: 167). یَا هَلْ اتاک وَ قَدْ یَحْدُثُ ذُو الْوُدِّ الْقَدِیمِ متمه الذَّحْلُ17 التفات نزد حاتمی از دیگر بلاغیون این دوره، هممعنا با مفهوم «اعتراض» است. او در تعریف التفات میگوید: «شاعر با معنایی کلام خود را آغاز میکند، سپس به غیر آن معنی عدول میکند و اندکی از آن بیان مینماید و باز به سراغ معنای اول رفته، آن را تمام میکند و سپس به سراغ معنای دوم میرود و سخن خویش را ادامه میدهد» (الحاتمی،1979م:157). أَلَا زَعَمَتْ بَنُو عَبسٍ بِاَنّی اَلا کَذَبُوا کبیرُ السِّنِّ فَانی18 (نابغه ذبیانی) ابوهلال عسکری نیز یکی دیگر از پیروان قدامة بن جعفر است که دو تعریف برای التفات ارائه میدهد؛ تعریف نخست او، حول تعریف اصمعی میگردد و تعریف دومش، همان معنای مدنظر قدامهبنجعفر است؛ «الِالْتِفَاتُ عَلِیِّ ضَرْبَیْنِ فَوَاحِدٌ أَنْ یَفْرُغَ المتکلم مِنْ الْمَعْنِیُّ فَإِذَا ظَنَنْتُ أَنَّهُ یُرِیدُ ان یجاوَزَهُ یُلْتَفَتُ إلَیْهِ فیذکره بِغَیْرِ مَا تَقَدَّم ذکره بِهِ... وَ الضَّرْبُ الْآخَرُ أَنْ یکون الشَّاعِرُ آخِذًا فِی معنی وَ کانه یَعْتَرِضُهُ شک اَوْ ظَنَّ أَنَّ رَادًّا یُرَدُّ عَلَیْهِ قَوْلُهُ اَوْ سَائِلًا یَسْأَلهُ عَنْ سَبَبِهِ فَیَعُودُ رَاجِعًا إِلَیَّ مَا قَدَّمَهُ فَأَمَّا أَنْ یؤکده اَوْ یذکر سَبَبِهِ اَوْ یُزِیلُ الشک عَنْهُ وَ مِثَالُ قَوْلِ عبداللهبن معاویهبنعبداللهبنجَعْفَرٍ: وَ أَجْمِل إذَا مَا کنتَ لاَ بُدَّ مَانِعًا وَ قَدْ یَمْنَعُ الشی أُلْفَتِی وَ هُوَ مُجْملُ»19 (عسکری، بیتا:407-408) پس از بیان دیدگاههای بلاغیون دورة دوم بلاغت، وارد قرن پنجم و ششم؛ یعنی دوران شکوفایی و رشد علوم بلاغی میشویم. از صاحبنظران و عالمان بزرگ این دوره، میتوان به امام بلاغت، عبدالقاهر جرجانی و مفسّر بزرگ قرآن کریم، جارالله زمخشری اشاره کرد. جدا از آنها، بلاغیونی همچون ثعالبی (430هـ)، ابنرشیق قیروانی (456هـ) و ابوطاهر بغدادی (517هـ) آثاری را به نگارش در آوردند و در خلال مباحث خود، به صنعت التفات نیز پرداختند. عبدالقاهر جرجانی در هر یک از کتابهای خود، اسرارالبلاغه و دلائلالاعجاز به یکی از شاخههای علوم بلاغی نظر دارد؛ امّا در هیچ یک از این آثار، نشانی از صنعت التفات به چشم نمیخورد. زمخشری، نخستین کسی است که از طریق بررسی بلاغت قرآن، اعجاز آن را به اثبات رسانیده است. او در الکشاف، ضمن تفسیر آیات قرآن، به بیان انواع التفات پرداخته و انواع تغییرات اسلوبی همچون؛ تغییر در ضمایر، حروف اضافه، صیغه و زمان افعال، تغییرات نحوی و... را التفات دانسته و در خلال بیان این تغییرات، غرض گوینده را نیز از کاربرد آنها بازگو کرده است. قابل ذکر است که التفات مدّ نظر زمخشری در حوزة علم معانی و مباحث مربوط به جمله قابل طرح است؛ زیرا او از میان علوم بلاغی برای علم معانی، ارزش و اعتبار ویژهای قائل بود و تفسیر قرآن را بدون یاری مباحث علم معانی غیرممکن میدانست: «... وَ لاَ یَغُوصُ عَلَی شَیْءٍ مِنْ تلک الحقایق الْأَرْجُلُ قَدْ بَرَعَ فِی عِلْمَیْنِ مختصین بِالْقُرْآنِ وَ هُمَا عِلْمُ الْمَعَانِی وَ الْبَیَانِ»20(زمخشری،1982 :16). علاوه بر زمخشری و جرجانی، صاحب کتاب فقهاللغه و اسرارالعربیه نیز در مورد التفات، تعریف اصمعی را میپسندد و تغییر از معنایی به معنای دیگر را التفات میداند21 (ثعالبی، 1318هـ:260). ابنرشیق قیروانی نیز یکی از صاحبنظران مطرح این دوره، التفات را در دو معنای دگرگونی ضمایر و انتقال از معنایی به معنای دیگر که صنایعی همچون اعتراض، تتمیم، استدراک را در بر میگیرد، به کار میبرد و هیچ یک از این دو تعریف را بر دیگری ترجیح نمیدهد (قیروانی،1424: 2 /57-58). با گذر از دورة سوم، به قرن هفتم هجری، عصر جمود و پژمردگی بلاغت عربی میرسیم. در آثار بلاغیون این دوره، هیچ ابتکاری به چشم نمیخورد و تنها به شرح و یا تهیة خلاصهای از کتابهای ادوار پیشین اکتفا شده است. از میان بلاغیون این دوره که نقشی فعال در تهیّه و تدوین این گونه آثار داشتهاند، میتوان به فخررازی (606هـ)، ابنابیاصبع مصری (654هـ)، ابناثیر (637هـ)، یحییبنحمزهالعلوی (749هـ)، الزرکشی (794هـ)، السیوطی و سکّاکی اشاره کرد. فخررازی دو تعریف متفاوت برای التفات ارائه میدهد. تعریف نخست او متأثّر از دیدگاه ابنمعتز و تعریف دوم او برگرفته از دیدگاه قدامة بن جعفر و مترادف با معنای صنعت تذییل است «الْأَوَّلُ التَّحَوُّلُ مِنْ نَوْعٍ مِنْ أَنْوَاعِ الضَّمَائِرِ إِلَی الْآخَرِ وَ الثَّانِی تَعْقِیبُ الکلام بِجُمْلَةِ تَامَّةٍ مُلَاقِیَة إیَّاهُ فِی الْمَعْنِیِّ لیکون تَتْمِیمًا لَهُ عَلَی جِهَةِ الْمِثْلِ اَوْ غَیْرِهِ کقوله تَعَالَیْ «و قل جاء الحقُّ و زَهَقَ الباطلُ انَّ الباطلَ کان زهوقاً» (اسراء/81)» 22 (رازی،1985 :287-288). ابنابیاصبع مصری نیز، علاوه بر ذکر دو تعریف ابنمعتز و قدامة بن جعفر، نوع سومی را نیز به آن افزوده است که بسیاری از بلاغیون آن را «استدراک» نامیدهاند؛ «یعنی شاعر معنایی را شروع کرده و به اتمام میرساند، سپس مفهومی دیگر را آغاز میکند، امّا بر همان میزان اندک، قناعت کرده سخن را کوتاه ساخته و به معنای اول باز میگردد» (ابنابیاصبع، 1983م:123 - 125): فاِنّـــــک لَمْ تَــــــبْعَدْ عَلَی مُتَــــعَهِّد بَلِیَ کل مِنْ تَحْت التُّرَابِ بَعِیدٌ23 ضیاءالدّینبناثیر، التفات را بخشی از جوهرة علم بیان و پایة بلاغت دانسته و در مثلالسائر، آن را به سه قسم تقسیم نموده است. نوع اول و دوم آن در مورد ضمایر است؛ رجوع از غیبت به خطاب و از خطاب به غیبت و نوع سوم پیرامون صیغة افعال است؛ رجوع از فعل مستقبل به فعل امر، از فعل ماضی به امر، از ماضی به مستقبل و از مستقبل به ماضی. (ابناثیر،1358: 2/7) او در کتاب دیگرش، الجامعالکبیر نوع دیگری را به این سه نوع میافزاید و آن تغییر در عدد (مفرد، مثنی، جمع) است و انواع آن عبارتند از: «الرُّجُوعُ مِنْ خِطَابِ التثنیه إِلَی خِطَابِ الْجَمْعِ وَ مِنْ خِطَابِ الْجَمْعِ إِلَی خِطَابِ الْوَاحِدِ فَمَنْ ذلک قَوْلُهُ تَعَالَیْ «و اَوحَینا اِلی مُوسی و اَخیهِ ان تبّوءا لقومکما بمصرَ بیوتاً و اجعَلُوا بیوتَکُم قبله و اَقیمُوا الصلاةَ و بَشّر المومنین» (یونس/87) (به نقل از طبل،1414 :20). گسترش حوزة التفات از سوی ابناثیر، بر بلاغیون پس از او تأثیرات بسزایی داشت. از جملة این بلاغیون، میتوان به یحییبنحمزه علوی اشاره کرد. او به پیروی از ابناثیر در کتاب خود، الطراز هرگونه دگرگونی اسلوب را التفات میداند «الْعُدُولُ مِنْ أُسْلُوبٍ فِی الکلام إِلَی أُسْلُوبٍ آخَرِ مُخَالِف لِلْأَوَّلِ»24 (العلوی،1983: 2/132). بدرالدین زرکشی، یکی دیگر از بلاغیون این دوره، التفات را تغییر کلام از حالتی به حالت دیگر برای رفع خستگی و ملالت شنونده میداند: «هُوَ نَقْلُ الْکَلَامِ مِنْ أُسْلُوبٍ إلَى أُسْلُوبٍ آخَرٍ تطریةً واستدراراً لِلسَّامِعِ وَ تَجْدِیداً لنشاطه وَ صِیَانَةً لِخَاطِرِهِ مِنَ الْمِلَلِ وَ الضَّجِرِ بِدَوَامِ الْأُسْلُوبِ الْوَاحِدِ عَلَى سَمْعِهِ»25 (زرکشی،1957: 3/314). او در البرهان فی علومالقرآن علاوه بر این تعریف، به دگرگونی در حوزة تعداد اشاره کرده و اقسام ششگانة به دست آمده از حالتهای سهگانه (مفرد، مثنی، جمع) را با ذکر شواهد بیان میکند. سکّاکی نخستین کسی است که آشکارا میان سه حوزة علوم بلاغی تمایز قائل شد و آن را به سه بخش معانی، بیان و محسّنات تقسیم کرد. قابل ذکر است که پس از سکّاکی، خطیب قزوینی در الایضاح، محسّنات را «بدیع» نامید. سکّاکی نیز همانند زمخشری، یکی از انواع التفات را تغییر ضمایر میداند، به شرط آنکه این تغییر در جایی رخ دهد که میبایست ضمیر دیگری به جای آن آورده شود. او همچنین بر آن است که «این روش یعنی آوردن اسم ظاهر به جای ضمیر یا به زبان دیگر، آوردن غایب به جای متکلم، ویژه مسندالیه و نیز مختص به این اندازه (که تنها در سخن غایب به جای متکلم آورده شود) نیست؛ بلکه هر یک از متکلم یا غایب یا مخاطب، به طور کلی به دیگری نقلپذیر است، چه در مسندالیه باشد یا در غیر مسندالیه و چه پیش از هریک از آنها، سخن به روندی غیر از آنها آمده باشد تا ما آن را از روند خود تغییر دهیم و چه نیامده باشد، این گونه نقل، التفات نامیده میشود. مانند بیت زیر از امروالقیس: لیـلُک بالاَثـمَدِ و نام الخَـلِیُّ و لم تَـرقُدِ26 (خطیب قزوینی،1363: 100) سکّاکی علاوه بر این نوع، تغییر افعال تام به ناقص را نیز یکی دیگر از انواع التفات میداند و به ذکر شواهدی از قرآن کریم میپردازد (سکّاکی،1374هـ: 95). بنابراین، اگرچه در برخی از آثار این دوره ابتکاراتی نیز به چشم میخورد؛ امّا شیوة غالب در قرن هفتم هجری تقلید، تکرار، نوشتن شرح و تلخیص آثار قدما است. 3-2- سیر تاریخی التفات در ادب فارسی با توجّه به بررسیهای انجام شده در میان انبوهی از کتابهای بلاغی و بدیعی فارسی، تنها شمار اندکی به معرفی و بیان صنعت التفات پرداختهاند و اغلب تعاریفشان تقلیدی از کتابهای بلاغی عربی است. نخستین کتاب بلاغی فارسی؛ یعنی ترجمانالبلاغه در فصل 38 به معرفی این صنعت پرداخته است؛ امّا نکتة جالب توجه این است که رادویانی علیرغم تأثیرپذیری از کتب بلاغی عرب و سعی در ترجمه و برگرداندن «اجناس بلاغت از تازی به پارسی» (رادویانی 1362: 16) تعریفی از التفات ارائه میدهد که با تعاریف متداول در کتابهای بلاغی عرب کاملاً متفاوت بوده و در نوع خود مبتکرانه و بدیع است: «پارسی التفات از پس نگریستن بوذ. چون شاعر بیتی را بگویذ و اندرین معنی به معنی دیگر بروذ، آن را التفات خوانند» (همان، 79). او ضمن بیان این تعریف، دیدگاه ابنمعتز را که التفات انتقال از خطاب به غیبت است، ذکر کرده و برای آن مثالی زیبا از زبان پدر شعر فارسی، رودکی آورده است. جز آن کی مستی عشق است ایچ مستی نیست همین بلا بـس اسـت ای بـه هر بلا خـرسند رادویانی با ارائة این نمونة کهن از شعر فارسی، خاطر نشان میسازد که برای برخی از تعاریف عرب از التفات، میتوان در ادب فارسی شواهدی یافت، هرچند که او برای بیشتر صنایع ادبی، نمونههای فارسی به کار برده و به همین سبب مورد انتقاد شدید کسانی همچون؛ رشید وطواط قرار گرفته است؛ امّا همین امر، انگیزهای برای نگارش کتاب دیگری در علوم بلاغت همراه با مثالهای متنوع از عربی و فارسی فراهم آورد. با وجود این، تعاریف و نمونههای رادویانی علیرغم ادّعای برخی از بلاغیون مبنی بر «ناخوش بودن شواهد این کتاب» (وطواط، 1308: 1) در کتابهای بلاغی و ادوار پسینتر تاثیر بسزایی بر جای گذاشت. پس از رادویانی، رشیدالدین وطواط در معرفی صنعت التفات، به ذکر تعاریف اعراب؛ بویژه ابنمعتز اکتفا کرده و میگوید: «این صنعت به نزدیک بعضی از اهل این علم چنان است که از مخاطبه به مغایبه رفته آید یا از مغایبه به مخاطبه و هر دوگونه در قرآن هست. بعضی گفتهاند که التفات آن باشد که دبیر یا شاعر معنی تمام بگوید پس بر عقب به وجه مثال یا به وجه دعا یا وجهی دیگر بدان معنی تمام کرده، التفات نمایند اِمّا به صریح لفظ اِمّا به کنایت» (همان، 38). وطواط بر خلاف رادویانی در آوردن نمونهها و شواهد عربی تعصّب ندارد و در کنار نظم و نثر فارسی از آیات قرآنی و حدیث نبوی و کلام صحابه نیز مثال آورده است. مثالهای عربی او بعدها مورد استفادة بسیاری از بلاغیون از جمله فخر رازی در نهایهالایجاز فی درایهالاعجاز قرار گرفت. المعجم شمسقیس رازی، یکی دیگر از آثار مهم و برجستة دورة بومیسازی است. شمسقیس هر چند در تعاریف خود از صنایع ادبی، به حدائقالسحر وطواط نظر دارد؛ امّا در بیان مفهوم التفات، متأثّر از آرای رادویانی است: «التفات آن است که چون شاعر از معنی خویش فارغ شد در تمام بیت اشارت به معنی دیگر کند، هرچند به نفس خویش مستقل باشد، امّا به معنی اول تعلقی دارد» (شمی قیس،1314: 281). حدائقالحقایق رامی، مدارجالبلاغه هدایت و بدایعالافکار کاشفی سبزواری، محصول دوران شرح و تقلید از کتابهای پیشین هستند. در این آثار به ذکر تعریف متداول و عام از التفات یعنی؛ تغییر ضمایر اکتفا شده است. در کتاب بدایعالافکار فی صنایعالاشعار، نویسنده تغییر ضمیر را شیوة متأخران دانسته و با ذکر تعریف وطواط از التفات، آن را شیوهای کهن و ویژة قدما میداند. این کتاب در حقیقت شرحگونهای بر المعجم و از لحاظ ارزش و مقام از آن فروتر است. در کل، «اغلب این کتابها، بازنویسی و نقل مطالب المعجم و حدائقالسحر است و نوآوری چندانی در آنها به چشم نمیخورد» (فتوحی،1385: 134). علاوه بر کتابهای بلاغی فوق، آثار دیگری را که به شیوة کتابهای درسی به رشتة تحریر در آمدهاند، در چهار گروه مورد بررسی قرار میدهیم. گروه اول؛ کتابهایی که تنها به معنای عام التفات؛ یعنی تغییر ضمیر و شخص اشاره کردهاند. از این میان، میتوان از زیب سخن محمود نشاط، معانی بیان غلامحسین آهنی ذیل مباحث علم معانی، نگاهی تازه به بدیع از شمیسا، بدیع از دیدگاه زیباشناسی وحیدیان کامیار و اصول علم بلاغت در زبان فارسی به قلم عبدالحسین رضانژاد (نوشین) نام برد. نوشین نیز همانند آهنی التفات را جزو علم معانی دانسته و ذیل مبحث تاخیر مسندالیه به آن اشاره کرده است. گروه دوم؛ آثاری که علاوه بر معنای عام التفات، به انواع دیگر آن نیز پرداختهاند. حاج میرزا محمدحسین شمسالعلما، تعاریف بیشتر صنایع مطرح شده در کتاب خود، ابدعالبدایع را از مفتاحالعلوم، تلخیصالمفتاح، حدائقالسحر و بدایعالافکار، وام گرفته و آنها را با نمونهها و شواهدی از آثار بلاغی عربی و فارسی آراسته است. شمسالعلما نیز مانند بسیاری از کتابهای بلاغی، التفات را انتقال از طرق سه گانة کلام (تکلّم، خطاب، غیبت) معرفی کرده و با ذکر نمونههایی از قرآن، فنونی همچون «تذییل و تتمیم» را نیز ذیل التفات قرار داده است (ر.ک: گرکانی،1328: 76). میرزا عبدالعظیمخان، صاحب البدیع نیز ضمن اشاره به معنای عام التفات (انتقال ضمایر) تاز نوع دیگری نیز یاد میکند: «بدان که نوعی از التفات که آن را تذییل نیز گویند، آن است که معنی تمامی ادا کنند و بعد به طریق تمثیل و تاکید یا دعا به معنی مزبور رجوع نمایند» (قریب، 1308: 21). در بخش دوم کتاب فنون بلاغت و صناعات ادبی نیز به طور مفصل به معرفی صنعت التفات پرداخته شده است. همایی التفات را به دو نوع تقسیم کرده27 و سپس در قالب دو نکته به انواعی از آن که در حوزة علم معانی قابل بررسی هستند، اشاره کرده است: «ممکن است از قبیل التفات شمرده شود، آنچه در نظم و نثر قدیم معمول بود که فعل غایب را بر متکلم عطف میکردند در حالتی که فاعل هر دو یکی بود... و نیز ممکن است از قبیل التفات شمرد، آنچه در نثر امروز هم متداول است که مثلاً مینویسیم: «من بنده در فلان کار سعی بسیار نمود و خدمت عالی شرفیاب شد» به جای نمودم و شدم» (همایی،1361: 2/293-298). هوشمند اسفندیاری در کتاب خود، به ذکر دو نوع از التفات ذیل «اصطلاحات علم معانی مطرح در بدیع» پرداخته است.28 این بدین معنا است که نویسنده، طرح صنعت التفات را در حوزة علم معانی، شایستهتر میدانسته است. در نهایت باید به آثاری اشاره کرد که سعی در گردآوری انواع التفات مطرح شده در کتابهای پیشین داشتهاند. زیباشناسی سخن پارسی (بدیع) از کزّازی، فن بدیع در زبان فارسی از کاردگر و نقد بدیع از فشارکی، از جملة این آثار به شمار میآیند. گروه سوم؛ آثاری که مؤلّفان آنها به معرفی انواع جدیدی از التفات اقدام کردهاند. در کتاب هنر سخنآرایی، نویسنده علاوه بر نامگذاری جدید برای التفات (شیوهگردانی)، با دیدی نو و مبتکرانه به این آرایه نگریسته است و علاوه بر دگرگونی شخص و ضمیر، به ذکر انواع دیگری از التفات پرداخته که برای اولین بار، در این کتاب مطرح شده است.29 نویسنده برای تمامی انواع التفات از شعر معاصر شواهدی را ذکر کرده است. گروه چهارم؛ آثاری که به یاری مباحث زبانشناسی، حوزة معنایی التفات را گسترش داده و با دیدی نو به آن نگریستهاند. از این میان میتوان به جلد دوم کتاب از زبانشناسی به ادبیات (ر.ک: صفوی،1380 :2/137) و آثار پورنامداریان همچون؛ سفر در مه، گمشدة لب دریا و در سایه آفتاب اشاره کرد. 4- التفات و نامهای دیگر آن با توجه به عدم تفکیک حوزههای علوم بلاغی در برههای از ادوار بلاغت، اختلاط صنایع و فنون ادبی در برخی از کتابهای بلاغی، دور از انتظار نخواهد بود. از آنجا که بیشتر بلاغیون در آغاز شکلگیری علوم بلاغی بین سه حوزة بلاغت؛ یعنی معانی، بیان و بدیع تمایزی قائل نبودند، بسیاری از آرایهها و فنون ادبی را با یکدیگر خلط کرده و یا نام برخی فنون را به عنوان نام دیگر یک آرایه مطرح کردهاند. این مسأله دربارة صنعت مورد نظر ما نیز صدق میکند؛ زیرا با تأمل در کتابهای بلاغی عرب با انبوهی از نامهای متعدد برای صنعت التفات روبهرو میشویم. این صنعت تا روزگار ابنمعتز نام «التفات» به خود نگرفت و در آثار کسانی همچون؛ ابوعبیده (210هـ)، الفراء (207هـ) و ابنقتیبه (276هـ) با نام «مجاز» خوانده میشد. قابل ذکر است که مجاز مطرح شده از سوی این بلاغیون با مجاز موجود در علم بیان (= مقابل حقیقت) تفاوت داشت. پس از نگارش کتاب البدیع توسط ابنمعتز بتدریج نام التفات و اسامی دیگری بر این صنعت ادبی نهاده شد. این نامگذاریهای متنوّع و مختلف را در چهار گروه میتوان مورد بررسی قرار داد: 1- برخی از نامها بر اساس معنای لغوی التفات و ماهیت ذاتی آن برگزیده شدهاند. ابناثیر، ابنوهب (312هـ) و ابنمنقذ (574هـ) در آثار خود، التفات را با نام «صرف» و «انصراف» خواندهاند (ابنمنفقذ، بیتا:200). شاید علّت شیوع این نام در میان بلاغیون، ناشی از تعریفی باشد که ابنمعتز در البدیع برای التفات ارائه داد و در تعریف خود، اصطلاح «انصراف» را به کار برد: «هُوَ انْصِرَافُ المتکلم عَنْ الْمُخَاطَبَةِ إِلی الْأَخْبَارِ وَ عَنْ الْإِخْبَارِ إِلی الْمُخَاطَبَةِ وَ مَا یُشْبِهُ ذلک»31 (ابنمعتز،1952 :58). 2- برخی دیگر از نامها بر مبنای معنای اصطلاحی التفات وضع شدهاند. ابنرشیق قیروانی (456هـ) در العمدة و فخر رازی (606هـ) در نهایةالایجاز فی درایةالاعجاز، التفات را به نامهای تتمیم، احتراس و تکمیل، تذییل و استطراد خواندند و از این طریق التفات را با مباحث علم معانی- به ویژه اطناب- در هم آمیختند. 3- برخی از نامها، هر دو حوزة معنای لغوی و اصطلاحی التفات را در بر میگیرند. یکی از این نامگذاریها «اعتراض» است. از میان بلغای عرب، الحاتمی (388هـ)، ابوطاهر بغدادی (517هـ)، و ابنرشیق قیروانی (456هـ) التفات را در قالب این نام به کار بردهاند. یادآوری این نکته نیز ضروری به نظر میرسد که بعضی از بلاغیون، بین التفات و اعتراض تمایز قائل شدهاند. ابنرشیق قیروانی در العمدة اگرچه التفات را با نام اعتراض میخواند؛ امّا از نمونههای او کاملاً آشکار است، اعتراضی را از نوع التفات میداند که در آن تغییر ضمیر و یا تغییر خطاب صورت گرفته باشد. او از این گونه اعتراض با نام «التفات ملیح» یاد میکند (قیروانی،1424،ج2: 57). أِنَّ الثَّمــَانِــــــــینَ -وَ بُلِّـغْتَـــــها- أَحْوَجَت سَمعِی إِلَی تَرْجُمَان 31 عنوان دیگری که از سوی برخی بلاغیون همچون عزالدینبن عبدالسلام (660هـ) و زملکانی (727هـ) در کتاب البرهانالکاشف عن اعجاز قرآن (727هـ) برای التفات به کار رفته «تلوین یا تلوّن» میباشد. تلوین به معنای دگرگونی و تغییر و از رنگی به رنگ دیگر شدن است که نه تنها با معنای لغوی؛ بلکه با معنای اصطلاحی التفات نیز تناسب دارد. 4- برخی از نامهای التفات به جهت نوع کاربرد آن در کلام عرب به وجود آمدهاند. از این گروه میتوان به «شجاعهالعربیه» اشاره کرد. بلاغیون عرب از جمله ابناثیر التفات را ماهیت متهوّرانة زبان عربی میدانند و از این جهت، نام شجاعةالعربیه را بر آن نهادهاند: «و یسمّی ایضاً شُجاعةُالعربیةِ و انّما سمی بذلک لأّن الشجاعةَ هی الاَقدامُ و ذاک انّ الرجلَ الشجاعَ یَرکَبُ ما لا یَستَطیعَهُ غیره و یَتَوَرَّد ما لا یَتَوَرَّدَه سواه و کذلک هذا الالتفاتُ فی الکلامِ؛ فانَّ اللغةَ العربیةَ تَختَصُّ به دونَ غیرها مِنَ اللغاتِ» (ابناثیر،1358: 2/4). الحامضی، استاد علوم قرآن دانشگاه امّالقری، نیز در این باره توضیح ابن اثیر را میآورد که: شخص شجاع دست به کاری میزند و بر مرکبی مینشیند که دیگران جرأت انجام آن را ندارند، کاربرد صنعت التفات در کلام نیز جرأتی میخواهد که تنها اعراب از آن برخوردارند (الحامضی، بیتا: 39). علاوه بر کتابهای بلاغت عربی، در کتابهای بدیعی فارسی نیز گاه نویسندگان سعی بر آن داشتهاند تا برای واژة عربی التفات، برگردانی فارسی بیابند. به این منظور، کزّازی در زیباشناسی سخن پارسی (بدیع) «وانگری» و محمّد راستگو در هنر سخنآرایی «شیوهگردانی» را به جای واژة التفات به کار بردهاند. عنوان وانگری ناظر بر معنای لغوی التفات و شیوهگردانی ناظر بر معنای اصطلاحی آن همراه با توسّع معنایی است. 5- التفات و اقسام آن در کتابهای بلاغی، از انواع التفات سخنی به میان نیامده است و تمامی آنچه ذکر شده ذیل تعریف و معنای اصطلاحی التفات قرار گرفته است. در این بخش، ابتدا انواع تغییراتی که در کتابهای بلاغی عربی و فارسی، به عنوان تعریف التفات ذکر شدهاند و پیشتر به آنها اشاره کردهایم، در قالب نامگذاریهای جدید مورد بررسی قرار میدهیم و در خلال آن به انواع جدیدی که محققان معاصر و نگارندگان این سطور به آنها دست یافتهاند، اشاره میکنیم. 5-1- واگردانی گونة کاربردی زبان دگرگونی ناگهانی بافت و ساخت که ناگهان از بافتی سخته و ادبی به بافتی شکسته و عامیانه تغییر کند. عصر عظمت غولآسای عمارتها و دروغ عصر رمههای عظیم سنگی و وحشتبارترین سکوتها هنگامیکه گلههای عظیم انسانی به دهان کورهها میرفت و حالا اگه دلت خواست میتونی با یه فریاد گلویم پاره کنی دیوارا از بُن مسلّحن. (شاملو) 5-2- واگردانی گفتگویی (خطابی) در این نوع از التفات، جهت خطاب گوینده پیاپی تغییر میکند، به گونهای که در بافت یک غزل، اشخاص یا اشیاء متعددی را مورد خطاب خود قرار میدهد.
5-3- واگردانی دستوری (نحوی) 5-3-1- عطف کردن فعل غایب بر فعل متکلم یا مخاطب در حالی که فاعل هر دو یکی است.
قابل ذکر است که برخی از بلاغیون؛ همچون همایی، کزّازی و فشارکی در پذیرفتن این ساخت نحوی خاص به عنوان نوعی از التفات تردید دارند و آن را حذف ضمیر به قرینه میدانند. از سوی دیگر این ساخت نحوی به عنوان گونهای زبانی در برخی نواحی جنوب استان خراسان رواج دارد. از این رو، این واگردانی تغییری خلاف عادت نبوده و ذیل التفات نمیگنجد. 5-3-2- واگردانی در ضمایر (اول شخص، دوم شخص و سوم شخص) از تکلم به غیاب:
5-3-3- واگردانی در عدد (مفرد، مثنی، جمع) 5-3-4- واگردانی در حروف اضافه 5-3-5- واگردانی در زمان فعل 5-3-6- واگردانی در حالت دستوری 5-3-7- کاربرد اسم به جای ضمیر 5-3-8- کاربرد دو اسم هم معنا به جای یکدیگر. به جز موارد اول و دوم این بخش، سایر واگردانیهای دستوری، در شعر عرب و بیشتر در بافت قرآن کریم دیده میشود که پرداختن به آنها نیازمند مجالی دیگر است. 5-4- واگردانی معنایی این نوع از تغییرات در حوزة معنایی کلام رخ میدهد. به گونهای که خواننده از ظاهر کلام پی به تغییری نمیبرد؛ زیرا در ساختمان نحوی و بافت جملات، دگرگونی و تغییری مشاهده نشده، بلکه در معنا و مفهوم سخن تحوّل و تغییری احساس میشود. درک و فهم این تغییرات معنایی تنها از راه دقت و تأمّل بسیار در معنا امکانپذیر است. این نوع از التفات نیز اشکالی را در بر میگیرد: 5-4-1- ذکر عبارتی در قالب مصرع یا بیت مستقل به شیوه مثل یا دعا به تصریح یا کنایه پس از اتمام سخن، به گونهای که به مطلب قبلی مرتبط باشد. ساختار بسیاری از ابیات سبک هندی مبتنی بر این نکته است. به گونهای که معنی در یکی از مصرعها تمام است و معنی مصرع دوم تمثیلاً در جهت تأیید و تقریر معنی اول است. شفیعیکدکنی نام «اسلوب معادله» را بر این شیوه گذارده و میگوید: «اسلوب معادله را من بعمد ساختهام برای استفاده در سبک شناسی. بعضی آن را تمثیل خواندهاند. ... اسلوب معادله این است که دو مصرع کاملاً از لحاظ نحوی مستقل باشند، هیچ حرف ربط یا شرط یا چیز دیگری آنها را حتی معنا (نه فقط به لحاظ نحو) به هم مرتبط نکند» (شفیعیکدکنی،1366: 63-64).اسلوب معادله عنصر غالب و مسلّط سبک هندی در شعر عهد صفوی بود که منتقدان آن عصر به این ساختار تمثیلی، بیت «مدّعا به مَثَل» میگفتند (فتوحی،1385: 268).
به این ترتیب، میتوان ابیاتی از این دست را ذیل انواع التفات قرار داد. التفات در این معنا، به ترفند «ایغال» نیز شباهت دارد. «ایغال ختم کردن کلام است به چیزی که معنی بدون آن تمام باشد، لکن آوردن آن، نکتهای بر اصل معنی افزوده و کلام را رونق و زیبایی بخشد» (رجایی،1359: 213). امّا به نظر میرسد، بین ایغال و این نوع از التفات تفاوت کوچکی وجود دارد: «در ایغال ربط دو جمله آشکار است، امّا در التفات ربط دو جمله چندان آشکار نیست» (شمیسا،1383: 220).
5-4-2- گوینده در کلام خود، دو موضوع را بیاورد. ابتدا خبری دربارة موضوع اول بیان کند، سپس آن را رها کرده و خبری پیرامون موضوع دوم بیاورد. آنگاه موضوع دوم را رها کرده و به موضوع اول بپردازد؛ زیرا میپندارد که مخالفی سخن او را رد کرده و در آن تردید میکند و یا علت آن را از او جویا میشود. ابنابیاصبع در بدیعالقرآن این نوع را «التفات ضمایر» نامیده است و میگوید: «در مثال «ان الانسان لربِّهِ لَکنودٌ و انّه علی ذلک لشهیدٌ» از وصف انسان منصرف و به وصف پروردگار پرداخته است، آن گاه در حالی که از وصف پروردگار منصرف شده، به وصف انسان پرداخته و گفته: «و انّه لحّب الخیرِ لشدیدٌ» (عادیات/8) و این نوع التفات خوب است» (ابنابیاصبع ،1368: 146). 5-4-3- حال و هوای معنایی سخن را یکباره و ناگهان دگرگون کردن و خواننده را به حال و هوای معنایی دیگری افکندن.
شاعر این غزل را با توصیف صحنة مرگ قو آغاز کرده و تا بیت یکی مانده به آخر این شیوه را ادامه داده است، امّا ناگهان در بیت پایانی، حال و هوای سخن را بر هم زده، خواننده را شگفتزده میسازد؛ زیرا خواننده با دقّت در بیت آخر، متوجه میشود که منظور از قو در تمام ابیات قبل، خود شاعر بوده است. 5-4-4- جدا از این انواع معنایی به نوع دیگری از التفات در آثار محقّقان معاصر بر میخوریم که التفات را از تنگنا و محدودة تکبیتها رها ساخته و در ارتباط ابیات با یکدیگر و بر مبنای محور عمودی شعر مورد توجه قرار میدهد. پورنامداریان نخستین بار ضمن تحلیل اشعار حافظ به این نوع از التفات اشاره کردهاند. التفاتی که در طول یک غزل بدون قرینهای دال بر تغییر مخاطب اتفاق میافتد و ممکن است چندین بار گردش کلام صورت بگیرد، به گونهای که «یک یا چند بیت خطاب به کسی باشد، یک یا چند بیت دیگر خطاب به کسی دیگر، به طوری که در بسیاری موارد مخاطب از نظر دستوری تغییر نمیکند؛ امّا هویت مخاطب یا مخاطبان تغییر میکند و شاعر ممکن است در حالی که دربارة غایب با مخاطبان عمومی شعر خود یا در خطاب با خود سخن میگوید، گاهی معشوق، گاهی زاهد، گاهی شیخ و صوفی و پیر و...یا دوستی را مستقیم مورد خطاب قرار دهد و این تغییر مخاطب چندین بار در طول شعر صورت گیرد» (پورنامداریان،1384 :204). خواننده باید این تغییر را با هوشیاری در زمینة معنایی کلام بیابد. این نوع التفات از آنجا که بسیار ظریف بوده و در میان ابیات پنهان است، قرینهای دال بر تغییر مخاطب در اختیار خواننده نمیگذارد، بدشواری دریافته میشود و در ظاهر، شعر را از جهت معنا گسسته نشان داده و بر ابهام آن میافزاید، «التفات مخفی» نام دارد (همان، پاورقی219). به عنوان مثال در غزل زیر از حافظ
در بیتهای2،5،7،8 مخاطب دوم شخص «تو»؛ یعنی ساقی است. در بیتهای1،3،4 و مصرع دوم بیت8 از شخصیتهای غایب «او» که عبارتند از: ترک شیرازی، لولیان شوخ شیرینکار، یار، پیر دانا و جوانان سعادتمند، سخن به میان آمده است. به بیان دیگر در نیمی از بیتها با غایب و در نیمی دیگر با مخاطب سخن گفته شده و این خود بیانگر توجه حافظ به صنعت التفات است. 5-4-5- آرایه استمداد Invocation از آرایة استمداد میتوان به عنوان یکی از التفاتوارهها نام برد. فرهنگ اصطلاحات ادبی سیما داد و فرهنگ نظریه و نقد ادبی از سعید سبزیان و جلالالدین کزازی تنها فرهنگهای ادبی- بلاغی هستند که از این آرایه یاد کرده و آن را از صور التفات به شمار آوردهاند: «استمداد در اصطلاح ادب از صور التفات است که به موجب آن شاعر برای سرودن شعر خود از نیرویی غیبی یا خدا یا الههای خاص مدد میجوید» (داد،1375: 26) آغاز منظومه خسرو و شیرین وحشی بافقی یکی از بهترین نمونههای کاربرد آرایة استمداد (التفات) در شعر فارسی میباشد:
اگر این تعریف را برای استمداد بپذیریم، تنها در صورتی میتوان آن را نوعی از التفات دانست که ابتدای سخن با خطاب به پروردگار یا هر نیروی مقدّسی آغاز شود و در ادامه حتماً تغییری در روال کلام، مانند تغییر جانب خطاب، دگرگونی ضمایر و... ایجاد گردد؛ مانند مثنوی زیر از جامی که دو بیت نخست خطاب به ساقی و دو بیت دیگر خطاب به مغنّی است:
در غیر این صورت، استمداد تفاوتی با منادا نخواهد داشت. 5-5- واگردانی وزنی (دگرگونی و تغییر ناگهانی وزن در شعر) گاه در هنگام خوانش یک شعر با تغییر ناگهانی وزن روبهرو میشویم. به گونهای که شاعر، سرودة خویش را با یک وزن خاص آغاز میکند، ناگهان در اثنای کلام و به طرزی غیرمنتظره، وزن را تغییر داده و با وزنی جدید کلام خود را ادامه میدهد. «این تغییر وزن به اقتضای تغییر مضمون، امری ضروری است، امّا نه چندان آسان؛ بویژه که خلاف سنت است» (وحیدیان کامیار،1367: 78). بنابراین، اینگونه تغییرات وزنی را که اغلب به سبب تغییر مضمون صورت میگیرند، میتوان از نوع التفات به شمار آورد. قابل ذکر است که تغییر وزن مورد نظر ما، با مقولة ذوبحرین تفاوت دارد. شکستن هنجارها و مخالفت با سنّتهای رایج، مشخصة بارز صنعت التفات است. صنعت التفات با ایجاد تغییرات ناگهانی و غیرمنتظره در روند و روال عادی کلام، سبب برجستگی سخن و جلب توجه خواننده میگردد. بنابراین، اگرچه بسیاری از عروضیان، تغییر وزن را نادرست دانسته و نوعی بدعت به شمار میآورند؛ امّا از آنجا که چنین شگردی، هر چند در مواردی اندک و استثنایی، در ادب فارسی کاربرد داشته است، به نمونههایی از آن به عنوان نوعی از التفات، اشاره مینماییم. در منظومة جمشید و خورشید سلمان ساوجی، در خلال وزن اصلی (مفاعیلن مفاعیلن فعولن) اوزان دیگر نیز به کار رفته است. به بیان دیگر شاعر در خلال مثنوی خود، زمانی که به بخشهای تغزلی و دلگویههای عاشقانه رسیده است، متناسب با مضمون کلام، قالب و وزن خشک مثنوی را رها کرده و از زبان لطیف غزل و اوزان خاص آن یاری جسته و به گونهای منظومة خود را در قالب مثنویغزل سروده است.
علاوه بر غزل، گاه به مناسبت در میان این منظومه، رباعی نیز به کار رفته است:
به این ترتیب، برخلاف نظر بسیاری از معاصران که قالبهایی همچون غزل مثنوی، رباعیمستزاد و... را ابداعی نو و حاصل ذوق و ابتکار شاعران معاصر میدانند، از نمونههایی چون؛ منظومة فوق بر میآید که کاربرد این قالبهای شعری، ریشه در آثار کلاسیک و کهن ما داشته و معاصرین، ریزهخوار خوان گستردهی پیشینیان خود هستند.
6- کارکردهای ادبی - بلاغی التفات التفات با خروج از عادات زبانی و معنایی و در هم شکستن ساختارهای معمول کلام به وجود میآید. با هر خروجی که از هنجارها صورت میگیرد این پرسش مطرح میگردد که این خروج و برهم زدن نظم عادی کلام به چه سبب ایجاد شده است؟ بسیاری از بلاغیون عرب و ایرانی به منظور پاسخگویی به این پرسش، در بخش بررسی آرایة التفات مبحثی را ذیل عنوان «فواید التفات» بیان کردهاند. از میان عالمان بلاغت، نخستین کسی که به بیان ارزش فنی و فواید و زیباییهای التفات پرداخت، مفسر بزرگ قرآن، زمخشری بود. او در الکشاف ضمن تفسیر آیات و توضیح پیرامون التفات، برای این صنعت دو فایده مطرح کرد؛ فایدة عام و فایدة خاص. فایدة عام التفات نزد زمخشری بیداری و هوشیاری خواننده و برسر شوق و نشاط آوردن او است؛ زیرا بنا بر قول معروف مؤلف بدایعالصنایع «لکلِّ جدیدٍ لذّه». ابناثیر نیز به این ویژگی التفات اشاره کرده و میگوید: «اذا لم یکن الا تطریهً لِنشاطِ السامعِ و ایقاظاً لِلاِصغاءِ الیه فاِنَّ ذلک دلیلٌ عَلی اَنَّ السامِعَ یَمِلُّ مِن اسلوبٍ واحدٍ فَیَنتَقِلُ اِلی غیرِهِ لِیَجِدَ نشاطاً لِلاستماعِ...»32 (ابناثیر،1939: 2/4) به این ترتیب، تمامی کتابهای بلاغی سنتی و معاصر فارسی و عربی، به پیروی از زمخشری به این کارکرد التفات اشاره کردهاند. امّا پیرامون فواید خاص التفات نه تنها زمخشری، بلکه بلاغیون پس از او نیز به طور جداگانه به توضیح و شرح آن نپرداختهاند و تنها ضمن تفسیر آیاتی از قرآن که صنعت التفات سبب برجستگی آنها شده است، به بیان این فواید خاص پرداختهاند. به عنوان مثال ابناثیر ذیل تفسیر آیات به فواید آنها نیز اشاره کرده است: «التفات به مخاطب شأن و منزلت میبخشد (حمد/4). با کاربرد اسم به جای ضمیر اطّلاعات ارزندهای در اختیار شنونده قرار میگیرد (دخان/6). با تغییری که از دوم شخص به سوم شخص صورت میگیرد، التفات به دیگران نشان میدهد که مخاطبین اولیّه چقدر به زشتی رفتار کردند، به طوری که از آنان روی برگردانده میشود (یونس/22). نشانهای آشکار از جانب گوینده – به واسطة تغییر از اول شخص مفرد به اول شخص جمع- که هرآنچه اتفاق میافتد همه از آن او است (فاطر/9) التفات با چرخش ناگهانی به شخصی که شما با او صحبت کردهاید، آن شخص را به باد طعنه میگیرد» (همان، ذیل این آیات). علاوه بر فواید مطرح شده از سوی قدما، ما با در نظر گرفتن توسّع معنایی التفات و تلفیق آن با دیدگاههای بدیعنویسان معاصر و اصطلاحات زبانشناسی، کارکردهای دیگر التفات را چنین بر میشماریم: 6-1- هنجارگریزی، آشناییزدایی و برجستهسازی التفات سبب هنجارگریزی، آشناییزدایی و سپس برجستهسازی کلام میشود؛ زیرا «التفات روند و روال آشنا، عادی و هر روزة سخن را که جان و جوشی ندارد و از همین رو توجه، تعجب و خرسندی خواننده و شنونده را بر نمیانگیزد، بر هم میزند و با همین آشناییزدایی آن را تازه و برجسته مینماید و تازگی و برجستگی، آن را تعجبانگیز میسازد و توجّه و تعجبانگیزی نیز آن را دلنشین و ذوقپذیر میگرداند» (راستگو،1382: 217). خواجه نصیرالدین طوسی نیز، غرابت را خیالانگیز و لذّتبخش دانسته و میگوید: «هر چه غریبتر و مستبدعتر و لذیذتر، مخیّلتر؛ و علت انفعال نفس از آنچه مغافصةً به او رسد، بیشتر بود از آنچه بتدریج رسد یا رسیدنش متوقّع باشد...» (طوسی،1326: 590) این فایده التفات را شاید بتوان از جهتی شبیه همان فایدة عام زمخشری دانست هرچند در اینجا به ابعاد بیشتری از التفات توجه شده است. 6-2- ایجاد ابهام هنری التفات سبب ایجاد نوعی ابهام هنری میگردد؛ زیرا «ابهام اغلب حاصل تازگی فضاهایی است که شاعر به آن راه مییابد و میکوشد تا آن را بیان کند» (میرصادقی،1385: 14). التفات با آشناییزدایی و تغییرات ناگهانی و غیرمنتظره خود، متن را دچار ابهام و خواننده را شگفتزده میسازد؛ زیرا کشف مخاطب حقیقی یا معنای مورد نظر گوینده برای شنونده دشوار و دستنایافتنی مینماید. امّا خواننده یا شنونده با تلاش فکری و گشادن گرههای ابهام متن، به معنای حقیقی که پشت مجموعهای از عبارات و واژهها پنهان بوده است، دست مییابد و از این کشف خود لذّت میبرد. بنابراین، ابهام اگر چه در ظاهر، شعر را از نظر معنا گسسته و چندمضمونی و پریشان جلوه میدهد؛ امّا در اشعار کسانی همچون حافظ که ابهام معنایی یکی از بارزترین و هنریترین ویژگیهای شعری آنان است «... هم انگیزة تأویل و کشف بافت موقعیت ثانوی شعر میگردد و هم چنین تأویلی را برای درک عمیق شعر حافظ و لذت بردن از آن ایجاب میکند» (پورنامداریان،1384: 205). به این ترتیب «ابهام هنری، موجب بنبست نمیشود، بلکه متن، از رهگذر این نوع ابهام، پنجرهها و افقهای تأویل را به روی خواننده جدی میگشاید و واکنشهای جالب و شگفتی در او بر میانگیزد و عطش او را برای تدارک توجیه معناشناختی متن زیاد میکند» (فتوحی،1387: 27). از این جهت نه تنها چنین ابهامی عیب شمرده نمیشود؛ بلکه پیچیدگیهای تجربة گوینده را نیز بهتر عرضه میکند و به تعبیر ریفاتر Refuter سبب تمایز زبان شعر از زبان زندگی میشود. 6-3- افزایش انسجام متن از آنجا که التفات در معنای گستردة خود، هرگونه تغییر و واگردانی را در بر میگیرد و «بر روی محور همنشینی عمل میکند و در همنشینی با بیتها یا مصرعهای دیگر است که میتوان انسجام یا عدم انسجام معنایی میان ابیات را دریافت» (صفوی،1380: 2 /137). میتوان این صنعت ادبی را سبب افزایش انسجام متن دانست. به بیان دیگر به سبب آنکه روابط همنشینی، عناصر درون یک متن را به هم پیوند میدهند؛ یعنی «نشانهها از الگوهای جانشین انتخاب میشوند و بر اساس قواعد معنایی و نحوی در کنار هم گذاشته میشوند و سازهها و سرانجام متن را تشکیل میدهند. روابط همنشینی اهمیت روابط جزء به کل را برجسته میکنند» (سجودی،1387 :57). به این ترتیب، خلافآمدهای ناشی از کاربرد التفات اگرچه در ظاهر ساختار و پیکرة کلام را در هم میشکند؛ امّا در حقیقت سبب ایجاد تنش و انگیزش بیشتر در متن، تقویت پیکرة معنایی و محور عمودی شعر و در نهایت افزایش انسجام معنایی کلام میشود.
نتیجه با تأمل در سیر تاریخی، توجه به انواع و کارکردهای صنعت التفات از دیرباز تاکنون، آشکار میگردد که بدیع سنتی با دیدگاههای فرسودة خود، دیگر توان پاسخگویی به نیازهای متون ادبی معاصر را ندارد؛ زیرا شعر در سیر تکاملی خویش، ضرورتاً آرایهها و صنایع تازهای را به وجود میآورد که با تکیه بر دانش بلاغت ایستا و راکد، نمیتوان به تحلیل آن پرداخت؛ بلکه باید به همان نسبت که سخن شعری تحوّل مییابد و قلمرو جمالشناسی شعر تغییر میکند، علم بلاغت نیز در جهت کشف این قلمروهای جدید جمالشناسی، پا به پای شعر حرکت کند و در طی این مسیر از دستاوردها و پژوهشهای علوم دیگر نیز بهرهمند شود. بر این اساس با توسعه معنایی و بازنگری در مفهوم التفات به یاری مفاهیم زبانشناسی همچون انسجام، برجستهسازی و... باید این شگرد ادبی را یکی از مؤلفههای ساختاری متن به شمار آورد که اغلب با تمرکز بر محور عمودی و پیکرة شعر قابل شناسایی است.
پی نوشتها 1- حقیقت التفات، برگرفته از نگاه کردن انسان به راست و چپ خویش است که گاه به این سو و گاه به آن سو روی میآورد. 2- «هو نقل الکلام من حالة الی اخری» (الجوزیه،1408هـ: 144) 3- «هو الرجوع عن اسلوب من اسالیبالکلام الی غیره» (الطوفی،1977م:140) 4- «التفات به طور کلی تغییر جبهه روی سخن است... بیآنکه زمینه و مقدمة این تغییر به طور طبیعی و منطقی در کلام از پیش تدارک دیده شده باشد» (پورنامداریان،1374: 352). 5- «تعدد معنایی التفات موجب شده که در باب جایگاه این صنعت اختلافاتی به وجود آید. بدایعالصنایع در این باب مینویسد: «صاحب تلخیص، التفات را از محسّنات ذاتیه داشته و صاحب تبیان از محسنات عرضیه و صاحب مفتاح در هر دو جا او را داخل داشته و وجه آن این است که از این حیث که مقتضای حال و مقام است از محسنات ذاتیه است و از این حیث که سبب زینت و آرایش کلام است، قطع نظر از آنکه مقتضای حال و مقام باشد از محسّنات عرضیه است» (کاردگر،1388: 183). 6- دو علم بیان و بدیع، در مجالی غیر از مجال معانی نحوی میگردند؛ زیرا عملکرد معانی نحوی در چارچوب صورت و ظاهر التفات شکل میگیرد. 7- توسیع معنایی (Semantic Widening): در معنیشناسی تاریخی یکی از فرآیندهای تغییر معنی در طول زمان است. این امکان وجود دارد که لفظی در گذر از مقطع زمانی A به مقطع زمانی B گسترش معنی بیابد و علاوه بر مفهوم گذشتهاش به مفهوم تازهای نیز دلالت کند (صفوی،1384: 39). 8- ر.ک: راستگو،1382: 256-258 / پورنامداریان،1374 :352 / پورنامداران،1384: 202-219. 9- اصمعی(122-216هـ): عبدالکریمبنقریببنعلیبناصمع باهلی در بصره چشم به جهان گشود و در روزگار هارون به بغداد رفت و در همان شهر درگذشت. او یکی از بزرگان ادب و لغت بود و بیش از حد به نصّ لغوی تکیه میکرد و از قیاس دوری میجست و با کسانی همچون خلیل بن احمد، عیسی بن عمر ثقفی نحوی، ابوزید انصاری و ابوعمربنالعلا هم عصر بوده و نزد آنها تلمّذ کرده بود. او مردی سبکروح، ظریف و خوشبیان بود و به روایت کردن اخبار اعراب و نقل ملح آنان شیفتگی فراوانی داشت و میدانست که چگونه در مخاطب خویش شگفتی ایجاد کند. دو خصلت بارز که سبب شهرت او گشته بود: نخست؛ حافظة قوی و دوم؛ شیوة القا و حسن تعبیر وی بود. بزرگانی همچون شافعی، اخفش و ابونواس نیز اصمعی را در زمان خود سرآمد و بینظیر میدانستند، به گونهای که شافعی در حق او چنین میگوید: «هیچ کس از عرب نیکوتر از اصمعی به تعبیر نپرداخته است». او صاحب تألیفات متعدّدی همچون لغات القرآن، المصادر، النجوم و اسراره، النبات، غریبالحدیث و بسیاری دیگر که اسامی تمامی آنها در الفهرست، روضاتالجنات، معجمالادباء و ...آمده است (لغتنامه، 1377،ذیل اصمعی). 10- آیا فراموش میکنی وقتی سلیمی ما را وداع میکند با چوب درخت بشامه، درختهای بشامه آبیاری شوید. 11- چشمان بر بقایای منزل یار افتاد، وقتی آثار منزل یار از برابر دیدگانم ناپدید شد، قلب به سوی آنها پر گرفت. 12- 1- لفظ مفرد بر معنای جمع دلالت کند: یخرجکم طفلاً (غافر/67) اطفالاً 2- زمانی که برای مبتدای جمع، خبر مفرد بیاید: الملائکه بعد ذلک ظهیر (تحریم/4) ظهراء 3- هنگامی که جانب خطاب از مخاطب به غایب برگردد: حتی اذا کنتم فی الفلک و جرین بهم (یونس/22) بکم 4- هنگامی که روی خطاب از غایب به مخاطب برگردد: ثم ذهب الی اهله یتمطی*اولی لک فاولی (قیامه/33-34) 5- روی آوردن از صیغة مضارع به ماضی:
6- زمانی که دو مبتدا را ذکر کنند، سپس خبر را به یکی از آنها محدود سازند: و الذین یکنزون الذهب و الفضه و لا ینفقونها فی سبیل الله (توبه/34) (ابوعبیده،1981م،ج1: 18). 13- و میبیند که زنان سرزنشگر به ملامت من مبادرت میکنند. پس آنها زمانی که عشق غیر تو را اراده کردند، ما سرکشی کردیم. 14- و از نوع آن است، خطاب به شخص حاضر و سپس مورد خطاب قرار دادن او با لفظ غایب و همچنین مورد خطاب قرار دادن شخص غایب با ضمیر حاضر و از نوع التفات است زمانی که فرد، شیای را مخاطب قرار داده، سپس جهت خطاب را به سوی دیگری تغییر میدهد و از نوع التفات است که مفعول، به لفظ فاعل و فاعل به لفظ مفعول – این نوع اندک است- میآید. 15- التفات، برگشتن گوینده از خطاب به غیبت و از غیبت به خطاب و مانند آن است و انتقال از معنای کنونی به معنای دیگر نیز التفات به شمار میآید. 16- آن کبوتر در سرزمین ذیالاراک به نشاط آمد و مرا به شوق آورد. ای کبوتر همیشه در کنار جویبارهای جاری و در میان باغها و بیشة خرم زندگی کنی. 17- آیا به سوی تو آمد در حالیکه سخن میگفت، آن صاحب دوستی قدیم که دشمنی را به کمال رسانده است. 18- آیا بنوعبس در وجود سازنده (خدا) تردید نکردند؟ آیا کهنسالان، فناکننده (خدا) را تکذیب نکردند؟ 19- التفات بر دو قسم است: 1- متکلم ذهنش از معنی خالی باشد. در این هنگام تو میپنداری که او میخواهد از آن بگذرد، ولی او متوجه معنی میشود و آن را ذکر میکند به غیر از معنایی که ذکر آن را قبلاً کرده بود. قسم دیگر آن است که شاعر معنایی را در نظر میگیرد، مثل اینکه او را شک و گمانی عارض میشود به اینکه کسی قولش را رد میکند یا کسی از سبب آن میپرسد. پس به آنچه قبلاً گفته بود، بر میگردد، یا آن را تاکید میکند، یا سبب آن را ذکر میکند، یا شک را از او زایل میکند. معنی بیت: زمانی که ناچار به مانعی برخوردی، آن را نیکو انجام ده و فراهم نما و گاهی کسی چیزی را منع میکند در حالیکه خود گردآورنده است (نصیری، 1372: 509-510). 20- به عمق آن حقایق پی نمیبرد، مگر کسی که در دو علم مختص به قرآن؛ یعنی معانی و بیان، برتری کسب کرده باشد. 21- «هو ان تذکر الشیء و تتمَّ معنی الکلام به ثم تعود لذکره کانّک تلتَفِتُ الیه کما قال جریر
التفات آن است که چیزی ذکر شود و معنی کلام با آن تمام شود، سپس به ذکر آن برگشت شود، گویی که به آن توجه کرده و روی آوردهای. 22- اول؛ دگرگونی از نوعی از ضمایر به دیگری (از ضمیری به ضمیر دیگر) و دوم؛ ادامة کلام با جملة کامل که از لحاظ معنی مانند او است که به سبب تمام کردن معنی، به شیوة تمثیل یا غیر آن میآید. مانند سخن خداوند بلندمرتبه: «و گفت: حق آمد و باطل از میان رفت، بدرستی که باطل ازبینرونده است». 23- تو از عهد و پیمان خود، دور نمیشوی. بله هر کس که در زیر خاک است، ناگزیر دور میشود. 24- انتقال از اسلوبی به اسلوب دیگر بر خلاف شیوة نخست. 25- و التفات انتقال کلام از اسلوبی به اسلوب دیگر است که به جهت شادابی و هوشیاری شنونده و تجدید نشاط او و حفظ خاطر او از ملالت و دلتنگی به سبب دوام اسلوبی واحد صورت میگیرد. 26- شبت در سرزمین اثمد به درازا کشید، مرد آسودهدل، بیغم خوابید و تو نمیخوابی (طبیبیان،1388: 100). 27- «اول؛ در سخن از غیبت به خطاب یا برعکس از خطاب به غیبت منتقل شوند و این عمل از لطایف تفنن ادبی است. دوم؛ سخن را تمام کنند، آنگاه جمله یا مصرع یا بیتی بیاورند که خود مستقل باشد، امّا با سخن قبل مربوط شود و موجب حسن کلام گردد» (همایی،1361: 2/293). 28- اول؛ گوینده در سخن از غیبت، خطاب و متکلم به سوی دیگر برود. دوم؛ شاعر یا نویسنده در سخن معنا را تمام بیاورد، سپس به دنبال آن قرینه، مصرع یا بیتی ذکر کند که به خودی خود مستقل باشد؛ امّا یا پوشیده به وجهی به آن معنی التفات نماید (اسفندیاری، 1388 :197-198). 29- «آشکارترین گونة شیوهگردانی، دگرگونسازی نامتناظر ساخت سخن از یک شخص به شخص دیگر است. نمونة دیگری از شیوهگردانی، آنجا است که گوینده ناگاه خواننده را بیآنکه چنین انتظاری داشته باشد، از ساخت و بافتی سخته و ادبی به ساخت و بافتی شکسته و عامیانه در افکند و با این دگردیسی، حال و هوای خوشتری بدو و به سخن خویش ببخشد. حال و هوای معنایی سخن را دگرگون کردن و خواننده را یکباره و ناگهان به حال و هوای معنایی دیگری درافکندن، گونة دیگری از شیوهگردانی است» (راستگو،1382: 256-257). 30- التفات، برگشتن گوینده از خطاب به غیبت و از غیبت به خطاب و مانند آن است و انتقال از معنای کنونی به معنای دیگر نیز التفات به شمار میآید. 31- بدرستی که هشتاد سالگی- تو به آن رسیدی- گوشهایم را به ناسزا نیازمند ساخت. 32- التفات جز برای شادابی و نشاط شنونده و هوشیار کردن او برای گوش فرادادن به کلام نمیآید. پس آن، دلیلی است بر اینکه شنونده از شیوه و روش یکسان در کلام ملول میشود، پس کلام به شیوة دیگری انتقال مییابد تا شنونده، شور و نشاط را برای شنیدن ادامه کلام به دست آورد.
| |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مراجع | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
1- ابنابی اصبع. (1368). بدیعالقرآن، ترجمه سید علی میرلوحی، مشهد: آستان قدس. 2- ابناثیر، ضیاءالدین. (1939م). المثلالسائر فی ادب الکاتب و الشاعر، تحقیق محمد محییالدین عبدالحمید، ج2، شرکة مکتبة و مطبعة مصطفی البابی الحلبی و اولاده. 3- ابنقتیبه دینوری، ابوعبدالله محمدبن مسلم. (1954م). تأویل مشکل القرآن، تحقیق سید احمد صقر، قاهره: دارالاحیاء الکتبالعربیه. 4- ابنمعتز، عبدالله. (1959م). البدیع، دمشق: انتشارات دارالحکمه. 5- ابنمنظور، محمدبن مکرم. (1414ق). لسانالعرب، به کوشش یوسف خیاط، قم: دارالصادر. 6- ابنمنقذ، اسامه. (1987م). البدیع فی البدیع فی نقدالشعر، تحقیق علی مهنا، بیروت: دارالکتب العلمیه. 7- ابوالقاسمی، محسن. (1381). شیوههای نقد ادبی (از زهره تا بامداد خمار)، اراک: انتشارات دانشگاه اراک. 8- ابوعبیده، معمربن المثنی. (1981م). مجازالقرآن، تحقیق محمد فواد سرکین، مصر: دارالفکر. 9- احمدی، بابک. (1375). ساختار و تأویل متن، ج1، تهران: نشر مرکز، چاپ سوم. 10-اسفندیاری، هوشمند. (1388). عروسان سخن، تهران: انتشارات فردوس، چاپ سوم (ویرایش جدید). 11-آهنی، غلامحسین. (1360). معانی بیان، انتشارات بنیاد قرآن، چاپ دوم. 12- بدوی طبانه. (1418هـ). معجمالبلاغهالعربیه، دارالمناره و دار ابن حزم، چاپ چهارم. 13- پورنامداریان، تقی. (1384). گمشدة لب دریا، تهران: انتشارات سخن، چاپ دوم. 14- ـــــــــــــــ. (1374). سفر در مه، تهران: انتشارات زمستان، چاپ اول. 15- ــــــــــــــــ.. (1380). در سایه آفتاب، تهران: سخن. 16- الثعالبی، ابیمنصور. (1318هـ). فقهاللغه و اسرارالعربیه، بیروت: دارالمکتبه الحیاه. 17- الجوزی، ابوعبدالله ابن قیّم. (1408هـ). الفوائد المشوق الی علوم القرآن، بیروت: دارالکتب العلمیه، چاپ دوم. 18- الحاتمی. (1979م). حلیهالمحاضره فی صناعهالشعر، تحقیق جعفر الکیانی، عراق: دارالرشید. 19- الحامضی، غالببن محمد ابوالقاسم. (بیتا). «أسلوب الالتفات و أقسامه فی القرآن الکریم»،؟ 20- حمیدیشیرازی، مهدی. (1363). فنون شعر و کالبدهای پولادین آن، تهران: انتشارات گلشایی، چاپ اول. 21- خطیبقزوینی، محمدبن عبدالرحمن. (1363). تلخیص المفتاح فیالمعانی و البیان و البدیع، چاپ الرضی و زاهدی، چاپ دوم. 22- داد، سیما. (1375). فرهنگ اصطلاحات ادبی، تهران: انتشارات مروارید، چاپ دوم. 23- دهخدا، علیاکبر. (1377). لغتنامه، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم. 24- رادویانی، محمّدبنعمر. (1362). ترجمانالبلاغه، تصحیح احمد آتش، تهران: انتشارات اساطیر، چاپ دوم. 25- راستگو، محمد. (1382). هنر سخنآرایی، تهران: سمت، چاپ اول. 26- رجایی، محمّدخلیل. (1359). معالمالبلاغه، شیراز: انتشارات دانشگاه شیراز. 27- رضانژاد (نوشین)، غلامحسین. (1367). اصول علم بلاغت در زبان فارسی، انتشارات الزهرا، چاپ اول. 28- زرکشی، بدرالدین. (1957م). البرهان فی علومالقرآن، تحقیق محمّد ابوالفضل ابراهیم، قاهره: مکتبه دارالتراث. 29- زرینکوب، عبدالحسین. (1372). شعر بیدروغ، شعر بینقاب، تهران: انتشارات علمی، چاپ هفتم. 30- زمخشری، محمودبن عمر. (1982م). الکشاف، بیروت: دارالمعرفه. 31- سجودی، فرزان. (1387). نشانهشناسی کاربردی، ویرایش دوم، تهران: نشر علم. 32- سکّاکی، یوسفبنابیبکر. (1373هـ). مفتاحالعلوم، بیروت: مکتبهالاسلامیه. 33- شفیعیکدکنی،محمدرضا. (1368). موسیقی شعر، تهران: انتشارات آگاه، چاپ دوم. 34- ـــــــــــــــــــــ.. (1372). صورخیال در شعر فارسی، تهران: آگاه، چاپ پنجم. 35- ـــــــــــــــــــــ.. (1366). شاعر آیینهها، تهران: آگاه، چاپ پنجم. 36- شمس قیس. (1314). المعجم فی معاییر اشعار العجم، به همت محمد رمضانی، مؤسسه خاور. 37- شمیسا، سیروس. (1383). بیان و معانی، تهران: انتشارات فردوس، چاپ هشتم. 38- صفوی، کورش. (1380). از زبانشناسی به ادبیات، ج2، تهران: انتشارات سوره مهر، چاپ اول. 39- ـــــــــــــــــــــ.. (1384). فرهنگ توصیفی معنیشناسی، تهران: انتشارات فرهنگ معاصر، چاپ اول. 40- ضیف، شوقی. (1383). تاریخ و تطور علوم بلاغت، ترجمه محمدرضا ترکی، تهران: سمت. 41- طبل، حسن. (1411هـ). اسلوبالالتفات فی البلاغةالقرآنیه، بیروت: دارالفکر العربی. 42- طبیبیان، سیدحمید. (1388). برابرهای علوم بلاغت در فارسی و عربی بر اساس تلخیصالمفتاح و مختصرالمعانی، تهران: امیرکبیر، چاپ اول. 43- الطوفی الصرصری، سلیمانبن عبدالقوی. (1977م). الاکسیر فی علم التفسیر، به تصحیح حسین عبدالقادر، انتشارات مکتبه الاداب. 44- عبدالحلیم، م.آ.س. (بیتا). «صنعت التفات در قرآن»، ترجمه ابوالفضل حرّی، مجلة زیباشناخت، ش10، ص382-359. 45- العسکری، ابوهلالالحسن. (بیتا). الصناعتین (الکتابه و الشعر)، به تصحیح علیمحمد البجاوی و محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: عیسی البابی الحلبی و شرکاء. 46- العلوی، یحییبن حمزه. (1983م). الطراز، بیروت: دارالکتب العلمیه. 47- علویمقدم، محمّد و رضا اشرفزاده. (1380). معانی و بیان، تهران: سمت. 48- فتوحی، محمود. (1385). نقد ادبی در سبک هندی، تهران: انتشارات سخن، چاپ اول. 49-ــــــــــــــــــ. (1385). بلاغت تصویر، تهران: سخن. 50-ــــــــــــــــــ.. (1387). «ارزش ادبی ابهام از دولایگی تا چندلایگی معنا»، مجلة ادبیات و علوم انسانی، س16، ش26، ص17-36. 51- فخرالدین، رازی. (1985م). نهایة الایجاز فی درایة الاعجاز، تحقیق دکتر د. بکری شیخ امین، بیروت: دارالعلم للملایین. 52- فشارکی، محمد. (1385). نقد بدیع، تهران: سمت. 53- قدامهبنجعفر، ابیالفرج. (بیتا). نقدالشعر، تحقیق محمد عبدالمنعم خفاجی، دارالکتب العلمیه. 54- قریب، میرزا عبدالعظیم خان. (1308). البدیع، چاپخانه فردوسی، چاپ دوم. 55- قیروانی، حسنبنرشیق. (1424هـ). العمدة فی محاسنالشعر و آدابه و نقده، تحقیق عبدالحمید هنداوی، ج2، بیروت: مکتبه العصریه. 56- کاردگر، یحیی. (1388). فن بدیع در زبان فارسی، تهران: انتشارات فرا سخن. 57- کزّازی، میرجلالالدین. (1385). بدیع، زیباشناسی سخن پارسی، تهران: کتاب ماد، چاپ پنجم. 58- گرکانی، میرزا محمدحسین. (1377). ابدعالبدایع، به همت حسین جعفری، تبریز: انتشارات احرار تبریز. 59- المبرد، ابوالعباس محمد بن یزید. (بیتا). الکامل، تحقیق از محمد ابوالفضل ابراهیم، مصر: دارالنهضه. 60- میرصادقی، میمنت. (1385). واژهنامة هنر شاعری، تهران: کتاب مهناز، چاپ سوم. 61- نشاط، محمود. (1342). زیب سخن، ج2، تهران: شرکت سهامی چاپ و انتشارات کتب درسی. 62- نصیرالدین، طوسی. (1326). اساسالاقتباس، به تصحیح مدرس رضوی، تهران: انتشارات دانشگاه تهران. 63- نصیری، محمدجواد. (1372). معیارالبلاغه، مقدمة در مباحث علوم بلاغت، تهران: انتشارات دانشگاه تهران. 64- وحیدیان کامیار، تقی. (1367). وزن و قافیه شعر فارسی، تهران: مرکز نشر دانشگاهی، چاپ اول. 65-ـــــــــــــــــ.. (1383). بدیع از دیدگاه زیباییشناسی، تهران: سمت، چاپ اول. 66- وطواط، رشیدالدین. (1308). حدائقالسحر فی دقایقالشعر، تصحیح عباس اقبال، کتابخانه کاوه. 67- هدایت، رضاقلیخان. (1331). مدارجالبلاغه، شیراز: چاپخانه آفتاب. 68- همایی، جلالالدین. (1361). فنون بلاغت و صناعات ادبی، ج2، انتشارت توس، چاپ دوم. | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 2,692 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 645 |