تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,650 |
تعداد مقالات | 13,402 |
تعداد مشاهده مقاله | 30,205,783 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,075,018 |
بررسی و تحلیل نوعی حذف در زبان شاهنامه | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
فنون ادبی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقاله 6، دوره 5، شماره 1، اردیبهشت 1392، صفحه 53-68 اصل مقاله (220.04 K) | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نویسندگان | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
علی محمّدی* 1؛ انتصار پرستگاری2 | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
1دانشیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه بوعلی سینا | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
2کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی، دبیر آموزش و پرورش ناحیه یک همدان | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
چکیده | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
زبان شاهنامه، زبانی شگفتانگیز، خاص و در عین حال ساده و نزدیک و همجوش با ذهن مخاطب توصیف شده است. راز و رمز این تقرّب، البته پیچیده است و بسادگی نمیتوان از همه جوانب آن پرده برداشت. کار درست و شایسته، در حوزه زبان شاهنامه، بررسی همه ابعاد و زیر و بم آن از جهات گوناگون است، کاری که شگرف است و تنها در سایه تحقیق دقیق و همراه با تجربهها و دانشهای گوناگون، ممکن و میسّر است. هدف نگارنده از ارائه این مقاله، پرداختن به مقولهای بسیار جزئی و در عین حال با اهمّیّت در زبان شاهنامه است. معرفی و تحلیل نوعی حذف در زبان شاهنامه چیزی است که به گمان ما، دانستنش بر هر شاهنامهخوان و شاهنامهپژوهی، بایسته است. دستاورد شناخت این مقوله از حذف، میتواند دست کم در چهار موضوع نسخهشناسی، معناشناسی، آشنایی با شیوهای از بلاغت و نحو زبان شاهنامه، مورد استفاده قرار گیرد؛ با این حال هرگاه ما از کم و کیف این تحقیق آگاه گردیم؛ با این که این ویژگی به زبان فردوسی منحصر نبوده است؛ پی خواهیم برد که چگونه شاعر، در سراسر شاهنامه، با کاربرد آن به عنوان یکی از تکنیکهای زبانی، زمینه وحدت زیبایی و معنایی را برای متن خویش فراهم آورده است. کثرت نمونههایی که در اینجا ارائه میگردد، از گرایش فردوسی به بیان گفتار، از طریق همین شیوه زبانی خبر میدهد. این مقوله حذف که عجالتاً به «حذفی غریب» نامگذاری میشود؛ پیش از این در هیچ گفتاری نقل نگردیده و این مقاله برای نخستین بار بدان میپردازد | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
زبان فردوسی؛ شاهنامه؛ حذف غریب یا مشروط | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقدمه به گفتة یکی از شاهنامه پژوهان، از میان نوشتههایی که از نیاکان ما ایرانیان به دست ما رسیده و از دستبرد زمانه در امان مانده، هیچ نوشتهای اهمّیّت شاهنامه فردوسی را ندارد (رک: خالقی مطلق 1369: 4)؛ این سخن، شاید الهامگرفته از سخن ابن یمین فریومدی باشد که میگوید:
بخش بزرگی از این اهمیت که دیگران هم درستی آن را پذیرفتهاند و به عنوان مثال سخنانی از این دست: «شاهنامه معظّمترین یادگار ادبی بشر است» (فروغی، همان: 8)، گفتهاند، به «زبان شاهنامه» وابسته است. درخت طوبی خواندن سخن فردوسی (نوریان، 1380: 20) و توصیفهای شکوهمند دیگر (همان، 1382: 35)، جز در توصیف ساختار زبان متن نیست، نکتهای که از چشم شاعر پنهان نبوده است. گفته شده است: «از دیدگاه شاعری به نام ابوالقاسم فردوسی، زبان زیباترین دستکار جماعات انسانی و بزرگترین شاخص هویّت قومی آدمیان است (کریمی حکاک، 1372: 605). البته باید یادآوری کرد که همة عظمت شاهنامه، در زبان آن منحصر نمیشود؛ امّا شگفتی زبان شاهنامه از آن روی است که در مکتب حماسهپردازی، تا کنون زبان هیچ اثری نتوانسته با آن برابری و همسری کند. همچنین به سبب استحکام زبان فخیم شاهنامه است که شاعری بزرگ چون انوری را بندة آن خداوند دانستهاند (سادات ناصری، 1354: 49). در زبان فردوسی خاصیتی هست که اگر چه اصل سخن بنیادی زمینی دارد؛ امّا بدان رویی آسمانی میبخشد. زبانی که اساس زبان فارسی امروز با بنمایه و سکّة پرعیار آن، روانی و رواج یافته است. یوسفی میگوید: «زبان فردوسی از پس قرنها، چون نام بلند او هنوز زنده و باطراوت و شورانگیز است» (یوسفی، 1386: 140). این طراوت و شورانگیزی که در عین حال، با زبان خاص و عام در ارتباطی سحرآمیز بوده است؛ سببهایی دارد که باید به طور علمی و عمیق، کاویده شود. این که زبان شاهنامه با همه عریانی ظاهری، این همه محکم و استوار مینماید، این که بر جان و روان مخاطب، از کهنترین دوران تا روزگار ما، چنین اثر ژرفی میگذارد، این که با خاص و عام، در میآمیزد و حتی بنا بر روایت تاریخ، سندانمغزی چون محمود غزنوی را به کرنش در برابر فخامت خود وامیدارد (نظامی عروضی، 1369: 82)، جز سببهایی که به دلانگیزی پیام و حساسیت محتوا بازمیگردد، به زبان و بیان متن مربوط است. مسکوب، جایی میگوید: شاهنامه از برکت لحن زبان فردوسی، از حضور شاعر لبریز است و چون زبان با شاعر یگانه است، در مخاطب دوگانگی ایجاد نمیکند؛ سببش این است که زبان شاهنامه سرشتی صمیمی دارد (رک: مسکوب، 1378: 281). و در جایی دیگر میگوید: بلندی، سادگی و شکوه سخن فردوسی، پیش از این که به آزادگی بزرگان و پهلوانان شاهنامه و خویشکاری آنها وابسته باشد، از اعتقاد به پایگاه بلند و یگانة «سخن» خود فردوسی برمیخیزد (رک: مسکوب، 1383: 348). تفاوت زبان شاهنامه با بسیاری از آثار دیگر در این است که مایههای سفارشهای هوس و گرایشهای مادی و خودخواهی ندارد و به قول نویسندهای شعر جان است نه شعر نان (کزّازی، 1370: 22). شگفتیهایی که به زبان شاهنامه مربوط باشد، بسیار است. از شگفتیهای لغوی بگیر که استادان بزرگ آن را «خزانة لغت و گنجینة زبان فارسی دانستهاند (زرّینکوب، 1362: 24 ؛ فروزانفر، 1380: 45)، تا شکوه زبان ادبی و فصاحت که بر آن پای فشردهاند (فروزانفر 1380: 45 ؛ شفیعی کدکنی: 1366: 440)، تا ترکیبهای زنده و پویندة زبانی که هنوز چنان که باید مورد مداقّه اهل هنر و تحقیق قرار نگرفته است. به تعبیر فروزانفر: «شاهنامه [بتنهایی خود]، تمام فنون سخن است» (فروزانفر1380: 46) و این سخن کوتاه و قصار، بسیار ژرف است. به عنوان مثال، میتوان تنها به ساختواژههایی توجه کرد که فردوسی در ترکیبهای شعری، با «نده» ساخته و موجب شگفتی و حیرت، برخی از محقّقان گشته است (کاظمی موسوی، 1379: 413) و یا فرازش و فروزشهایی که در موسیقی زبان شاهنامه ایجاد کرده و موجب برجستگیهایی در وزن متقارب شده است (سپنتا، 1369: 74 ، محمدی، 1379: 103) و حضور نامها و اصطلاحات موسیقی و ترکیبهای مبتنی بر تناسب و تقرّب زبان با عالم موسیقی که ملّاح تحقیق کرده است (1369: 8 و 12 و 13)؛ همه حاکی از اهمیت بخشی از شگفتیهای «زبانی» شاهنامه است. به همین سببها نیز بوده است که در نخستین داوریها، با نظر به عظمت قرآن کریم، آن را «قرآن عجم» خواندهاند (ابن اثیر، بیتا، 2/ 637)1 و باز نظر به همین فخامت زبانی است که نظامی عروضی گفته است: «سخن را به آسمان علیین برد و در عذوبت به ماء معین رسانید» (نظامی عروضی،1369: 75). قدرتی و صلابتی که عوفی، در تذکرة تحقیقی و ادبی خویش به فردوسی، انتساب میدهد، هم باید در وجه زبانی او تعبیر شده باشد (عوفی، 1335: 270). بیخود نیست که فردوسی، از کاخ بلند زبان شاهنامه سخن گفته است و در پافشاری بر همین نکته است که مسکوب میگوید پیداست که شاعر از کار خود تصوّری بزرگ و معمارانه داشته است (مسکوب،1381: 385). غرض از آوردن این پیشگفتار، بیان این یادآوری بود که بیشتر محقّقان شاهنامه، روی وجه زبانی آن، تأکید داشتهاند؛ با این حال به گونهای روشن و مجزّا هم کار اساسی روی زبان شاهنامه صورت نگرفته است. در این خصوص حق با کاظمی موسوی است که میگوید: هنوز بسیار مانده است که بدانیم فردوسی چگونه روح تازهای در زبان فارسی دمیده است (کاظمی موسوی،1379: 401). از قدیم، سخنان برجسته و گزیدهای در بارة زبان این اثر شگرف، در میان بوده است. صاحب کتاب راحةالصدور، برای نخستین بار آن را شاهِ نامهها؛ یعنی سرور همة آثار و کتابها و نوشتهها دانسته بود (راوندی، 1364: 59). مقدسی در البدء و التاریخ، از عظمت آن سخن گفته است (به نقل از کاظمی موسوی، 1379: 417). علی رغم این که آوازة افسانگی و خرافهگون بودن شاهنامه در جهان عرب به سببهای دشمنی با این کتاب گسترش یافته بود، شاعران و نویسندگان طراز اول عرب، بدان به چشم شکوه و عظمت مینگریستند و نتوانستند از اعجاب آن چشم بپوشند. بخش عظیمی از این شگفتیها، بیتردید، به جهان زبان شاهنامه اختصاص دارد که روشنشدن همة وجوه آن، کار مدام، محقّقانه و بیوفقهای را میطلبد. ادیب برومند میگوید: «اگر چه دیگر شاعران معاصر فردوسی نیز به سهم خویش در بارورکردن زبان فارسی کوشیدند؛ امّا خدمت فردوسی از دو جهت بر دیگران برتری دارد. یکی آن که مقصود فردوسی از سرودن شاهنامه، همین زنده کردن زبان فارسی بوده است و این نکتة قابل توجهی است؛ دیگر این که چون هدف فردوسی زندگی و پویایی زبان فارسی بود، مردم هم از اقبال بدان دریغ نورزیدند و اینک زبان مردم آمیختگی عجیبی با شاهنامه دارد (رک: ادیب برومند، 1354: 134). پرداختن به جزئیات زبان شاهنامه، از آن جهت از اهمیت بسزایی برخوردار است که این تنها کتابی است که مردم ایران حقیقتاً در طول تاریخ و در میان انبوه درد و رنج، به آن دل خوش کردند و آن را پارهای از وجود نازنین خود دانستند. این قدر و منزلت بود که روی زبان مردم هم اثری شگفت و نازدودنی گذاشت؛ بنابراین درک درست زبان شاهنامه، به گونهای درک درست رازهای زبان فارسی است. به گفتة یک پژوهنده، امروز در زبان ما نامهایی جاری و ساری است که شاید ما ندانیم بنیاد تغییرات و نفوذ آن از کجا ناشی شده باشد؛ امّا وقتی در همین مقدار متن باقیمانده از بسیار، به دقت کاوش کنیم؛ متوجه میشویم که مردم زیر نفوذ زبان برخی از آثار فارسی بسادگی زبان خویش را تغییر دادهاند (رک: صادقی، 1378: 48). این سخن به گونهای دنبالة سخنان نویسندة کتاب مجملالتواریخ والقصص است که از تصرفات زبانی فردوسی، در زبان فارسی برای نخستینبار پرده برمیدارد (1318: 29). این که به عنوان مثال، مردم واژة «برزفری» را به محاکات از شاهنامه، «فریبرز» و فرنگیس یا فریگیس را به جای گیسفری یا کیفرسی، نشاندند، یکی از کمترین بهرهگیریها یا تصرفات زبانی شاهنامه در زبان مردم بوده است. نیز چنین است کاربرد واژة ناهموار «تیئودوسیوس» که آن را به اقتفای فردوسی، نیاتوس خواندند (شهبازی، 1354: 119).2 حذف در زبان فارسی و پیشینة آن برخی حذف را پدیدهای برای پیشگیری از حشو و زواید کلام دانستهاند (هالیدی، به نقل از کاووسی، 1985: 142)؛ امّا شاعران و نویسندگان جز نگاه ارزشمدار زدودن اضافات در کلام، گاهی به عنوان یک تکنیک زیباییشناسی نیز به مقولة حذف نگریستهاند؛ با این حال حذفی که در این مقاله مورد مطالعه و تحقیق قرار گرفته؛ حتی اگر در آغاز هدف از آوردنش در سخن، بنا بر زدودن حشو بوده است، در ادبیات دورههای خراسانی و عراقی، به مثابة یک تکنیک مورد استفاده قرار گرفته است. تکنیکی که بنا بر قاعدة دیگر حذفها، ردّ پایی ساختاری از خود به جای گذاشته است تا ما بتوانیم به دستور زبان حذف پی ببریم. نویسندگان و زبانشناسان به انواع حذف در زبان، اشاراتی کردهاند؛ منتها به این مقولة حذف، در هیچ یک از مباحث دستوری و زبانشناسی، اشارهای نشده است. تنها مقالهای که به طور مستقل به مبحث حذف پرداخته، مقالة سهیلا کاوسی است که به این مقولات اشاره کرده است: حذف مطلق، حذف متعارف، حذف موقعیتی، حذف ساختاری و حذف تضمن معنایی (کاوسی، 1376: 160). امّا ویژگی حذفی غریب و یا حذفی که در کتابهای دستوری سخنی از آن در میان نیست و بسامد کاربردش در شاهنامه بیشتر و بهتر نموده شده است، اولاً یکی از ویژگیهای برجستة زبانی بوده است که از ذهن و ضمیر تاریخ نقد و تحلیلهای ادبی ما زدوده شده است، ثانیاً ندانستن آن، ذهن خوانندة شاهنامه را آنجا که با نمونههای این ویژگی روبهروست، دچار مشکل معنایی و پریشانی نحوی میکند، ثالثاً پیبردن به این ویژگی زبانی، پژوهندة شاهنامه را در گزینش درست نسخه بدلها یاری میرساند. حذف مورد نظر این مقاله سخن از نوعی حذف در میان است که نامی در پژوهشهای دستوری ندارد. حذفی که باید آن را جزو بوطیقای گرامری شاهنامه به شمار آورد، نه از آن دست حذفهایی که برخی پژوهندگان به عنوان مثال، برآمده از ساختار ضرورتهای وزنی و قافیهای در عالم شعر و شاعری، قلمداد کردهاند (رک: طیب، 1383: 86)؛ منتها پیش از ورود به اصل سخن، بیان این نکته، بیفایده نیست: از آنجا که سخن این مقال بیشتر گرد نوعی حذف میچرخد که در جملههای شرطی حضور دارد؛ پیش از این برخی از شارحان شاهنامه نشان شرط این جملهها را که غالباً «اگر» و یا «ار» باشد، بیشتر به معنای «یا» معنا کردهاند. از آن میان، محمود شفیعی است که وی مبحثی را به نام «حذف در شاهنامه» اختصاص میدهد و با آوردن یک نمونه، نشانة شرطها را تنها با عنوان «حذف جواب شرط» بیان کرده است. در بیتی که میگوید:
و از شاهنامة بروخیم استفاده کرده، جلو واژة درنگ آورده است: «بخواه»؛ یعنی چنین برداشت کرده که یا از من درنگ بخواه، یا جنگ کن! (شفیعی، 1377: 255)؛ در حالی که هم با توجه به سیاق سخن و هم محتوای این مقاله، نادرستی این سخن و سخن همة شارحانی که این نشانها را به «یا»ی شرطی همپایگی تعبیر کردهاند، مشخص میگردد؛ البته ناگفته نماند که «گر» به معنای «یا»، در شاهنامه هست و در دیگر متون هم هست؛ منتها ساختار دستوری آن متفاوت با ساختار دستوری این «اگر»هایی است که در نمونههای این مقاله و بیت بالا آمده است؛ امّا از جمله نمونههایی که «اگر» و متعلقاتش به معنای یاست، این بیتهاست:
«گر» و «ار» در نمونههای بالا، چنان که مشاهده میشود و شرح آن بتفصیل خواهد آمد، در ساختاری متفاوت با ساختار آن «گر»هایی هستند که در مدعای این مقاله گنجیده است. بهترست کار را با نشاندادن نمونهها، ادامه دهیم. در داستان فریدون و ماجرای سپردن سه گوشه از جهان به پسران، وقتی سلم و تور چنین پنداشتند که در تقسیم جهان، زیانکار بودهاند، در پی نقشهایی شوم برآمدند تا ایرج و پدر را در تنگنای گزینشی قرار دهند که بتوانند به آسانی مایههای پندارهای ناخجستة خویش را آشکار سازند. بدین روی، طی نامهایی به پدر نوشتند که
این متن مصحّح، خالقی مطلق است، متنی که با چاپ مسکو، تفاوتی چندانی ندارد. در چاپ مسکو، تنها اختلاف در بیت دوم است که به این صورت ضبط گشته است:
در ویرایش جنیدی، متن فوق کلاً جزو افزودههای شاهنامه به شمار آمده است؛ با این حال اختلاف متن جنیدی هم در اساس، تغییر ماهوی ایجاد نمیکند. به جای ترکان، توران و به جای گردان، مردان و جز پار دوم بیت دوم که تلفیقی از متن مسکو و خالقی است (نشیند چو ما گشته از تو نهان)، اختلافی با چاپ مسکو وجود ندارد (فردوسی، 1387: 1/ 121). اینک ما سه متن از سه شاهنامة نسبتاً معتبر در دست داریم. مسألة اعتبار را از آن جهت طرح میکنم که برای مخاطب این مقال اهمیتبخشیدن به متن و زبان که تا چه اندازه به زبان گوینده نزدیک است، برجسته شود. مشکلی که در متنهای دیگر همچون شاهنامه، منتقد زبانی را بر سر دوراهه میگذارد، پاسخدادن به این پرسش است که براستی تا چه اندازه میتوان به اعتبار زبان یا ترکیبهای زبانی موجود، پایبند بود؟ از کجا معلوم که نشانههای متن، چیزی مندرآوردی از کاتبی بیسواد یا کاتبان نامتعهد یا دلیلهای دیگر نباشد؟ این پرسشها باید همیشه در برابر چشم آن محقّقی باشد که میخواهد در جزئیات زبانی یک متن، داوری کند: «ابتدا باید متن پذیرفتهای در دست داشته باشیم» (نوریان، 1378: 31)؛ وگرنه چگونه میتوان در چند و چون لفظی یا ساختاری در متنی، به جرأت اظهار نظر نهایی کرد؟ چنان که ایشان به عنوان مثال، برای تشریح بیتی مسألهدار از شاهنامه، تنها به وجود نسخههای کهن و تازه، بسنده نکردهاند؛ بلکه با استناد به بوطیقای ساختارهای زبانی و معنایی متون مجاور و نیز منطق سخن و تأیید متنهای حاضر، گره متن را گشودهاند. اینک میخواهیم بدانیم معنای آن متن چیست؟ و آیا در ساختمان نحوی، خللی وجود دارد یا نه؟ گفتیم که محتوای سخنان نقلشده، تهدیدهای سلم است که از طریق نامه به پدر خویش فریدون، فرستاده شده است. بیت نخست، با «اگر»، شرط ایجاد کرده است. پیش از ارائة نظر خویش، بگذارید آنچه احتمال میرود که در نظر شارحان شاهنامه بوده است، آورده شود. ظاهر سخن این است که در بیت نخست، هم شرط و هم جزای شرط ذکر شده است. شرط این است: اگر تاج از آن تارک بیبها، شود دور(؟)؛ ..... تصوّر شده است که اینجا باید جزای شرط آغاز شود. جزای شرط چیست؟ ظاهراً باید باشد: (در آن صورت) یابد جهان زو رها! جزای شرط اگر همین باشد که آوردیم و ظاهر امر نشان میدهد، باید جمله از نظر نحوی و موسیقی خاتمة پیام کلام، در این بیت خاتمه یافته باشد. اگر خاتمه یافته، بیت دوم نیز توصیهای است که میتواند تهدید سلم را کاملتر کند (مراجعه به بیت دوم)؛ امّا وقتی ما وارد بیت سوم میشویم، با عبارت: وگرنه، روبهرو میشویم! این قید به ما میگوید که جزای شرط باید از اینجا آغاز گشته باشد، نه در بیت نخست! جنیدی، در این مورد و موارد مشابه، اگر متن را جزو افزوده های شاهنامه به شمار آورده باشد؛ با تعریضی که در پابرگ آورده، اعتراض خویش را به گسست منطق متن نشان داده است. به عنوان مثال برای همین مورد، میگوید: لت دویم را پیوند بایسته نیست (جنیدی، 1387: 1/121). یکی از شارحان شاهنامه در این خصوص گفته است: «اگر: یا. یا تاج شاهان از سر بیارزش ایرج باز میگیری تا جهان از او بیاساید، [اینجا با گذاشتن ویرگول همپایة این جمله را به بیتهای پستر موکول میکند و در ادامه میگوید:] ...[و] به او گوشهای از جهان را میدهی تا همچون ما با دلی آزرده[و دور] از تو به سر برد، [در اینجا نیز با گذاشتن ویرگول، ادامه را به بیت پستر حواله میکند و در بیت 243 میگوید:] وگر: و یا. وگرنه: در غیر این صورت ... و در غیر این صورت از سواران ترک (توران) و چین جنگآوران دلیر روم [ادامه را در بیت 244 میبینیم] ... سپاهی دلیر، گرد آورم و ایران و ایرج را نابود میکنم» (بهفر، 1380: 1/ 364). این تنها شرح موفایی است که یکی از شارحان نسبتاً خوب شاهنامه آورده است. در شرح بُنداری از آنجا که شرح به مضمون است، در این خصوص، ترجمة تحتی لفظی صورت نگرفته؛ امّا عبارت «إما» یا «أم» را هم در ترجمه به کار نمیبرد که تعبیر به «خواه» یا «یا» شده باشد؛ بل که میگوید«... و إن ابی ذلک، فإنّا سَنَجعَلَ بِلادَ مَرابِطِ الجَحافِلِ و مراکزِ القَنا و القَنابِلِ فنأخُدُ الامرَ قسراً و نَملِکُ التاجَ و التختَ قهراً» (رک: فردوسی، 1970: 44)؛ یعنی بنداری نیز، به این «وگرنه» در جزای شرط و درک جملة شرطی، پی برده بوده است؛ امّا در شرح فارسی بالا که گام به گام با معنای سخنان فردوسی پیش رفته است، از نظر فنّی مشکلاتی هست که به آن میپردازیم. نخستین مشکل این است که وقتی ما با «یا» قصد ایجاد جملهایی همپایه داریم، فعلهای جمله نیز تابع ساخت همپایگی خواهند بود. به قول آن مثل معروف:
چنان که مشاهده میشود، در مثل یادشده، «یا» در آغاز جمله، شرطی ایجاد میکند که جملة پس از خویش را ملزم به حضور «یا»یی دیگر نماید. ساختی که در زبان کنونی فارسی، هنوز زنده و فعّال است. اگر شاعر گفته باشد «یا» باید تقابل دوگانه، آن هم بدون فاصله در چارچوب همنشینی جمله حضور داشته باشد. نمیشود شاعر بگوید «یا»، بعد چند جملة دیگر بیاورد و منظورش همچنان حضور همان «یا»ی شرطی نخست باشد. این سیاق اگر جایی دیگر یافت شود، تردیدی نیست که باید «یا»ی مورد نظر، از جنس این یای شرطی نباشد، نمونهای که دست کم، در شاهنامه، دیده نشده است. نکتة دوم این که اگر ما به چشم دو جملة همپایه به متن بالا نگاه کنیم، تکلیف بیت دوم که با سپاری آغاز میشود، چه میشود؟
نکتة سوم این که در همان بیت نخست، تکلیف این پاره: «یابد جهان زو رها» چیست؟ میدانیم که نه واو پیوند دارد و نه به عنوان مثال، شارح مذکور، تصور کرده که جملة شاعر به جای دو همپایه، سه همپایه است. باری اگر بپذیریم که جزای شرط از بیت سوم آغاز شده، مجبور هستیم در آن معنای به ظاهر درست، تجدید نظر کنیم. باید بازگردیم و متن را دوباره بخوانیم. در بازخوانی متن است که متوجه میشویم با یک جملة شرطی رو به رو نیستیم؛ بلکه با چهار جملة شرطی رو به رو خواهیم بود. جملههای شرطی را ما یکی یکی خواهیم آورد: 1. اگر از آن تارکِ (سرِ) بیبها (کنایه از سر ایرج)، تاج دور گردد؛(؟) 2. [اگر] جهان از او (ایرج) رها[یی] یابد؛(؟) 3. [اگر] گوشهای از جهان را بدو (ایرج) سپاری؛(؟) 4. [اگر] (ایرج) چون ما، گَشتهازتونهان، گوشهای از جهان نشیند؛(؟) این شرطها اتفاقاً با نقطهگذاری استاد خالقی مطلق در متن شاهنامه که پس از بیت نخست و بیت دوم ویرگول آورده است، همخوانی دارد؛ یعنی ایشان بدون این که در مقالاتشان به این وجه غریب زبان شاهنامه اشاره کنند، نقطهگذاری متن را درست انجام دادهاند؛ امّا مع الاسف در بخش یادداشتهای شاهنامه، از کنار آن گذشتهاند (رک: خالقی، 1389: 1/137). اینک پس از منتها پس از آوردن چهار جملة شرطی، منطق سخن حکم میکند که جزای شرط آورده شود؛ امّا وقتی ما ادامة مطلب را در بیت چهارم میخوانیم، میبینیم که سخن از جزای شرط عبور کرده، به ادای شرطی دیگر رسیده است! سبب چیست!؟ حقیقت این است که متن ما با کلّیت دو شرط روبهروست که باید با کلّیت دو جزای شرط هم پاسخ داده شده باشد؛ در حالی که این اتّفاق در ظاهر عملی نشده است. این بزرگترین چالش این مقاله و پرسشی است که ما کوشش خواهیم کرد به آن پاسخ دهیم. برای حل مشکلی که نام بردم، باید به نظایر جملههای شاهنامه و حتی نظایر آن در متنهای دیگر مراجعه کرد. نمونة دیگر در پادشاهی خسرو پرویز، آنجاست که شاه ایران برای رعایت بزم قیصر جامة جاثلیقان میپوشد. جامهای که نشان چلیپا دارد و اصولاً باید مسیحیان آن را بپوشند نه یک ایرانی زردشتی متعصب. بر سر خوان قیصر، در حضور نیاتوس و فیلسوفان رومی، با بندوی که بَرسَم (نشان آیین زردشتی) به دست دارد، خسرو «واژِ نهان» میآغازد (یعنی به اصطلاح امروز پیش از خوردن غذا، به رسم آیین زردشتی و ایرانی آن روز، دعای مرسوم ایرانیان را که هنگام خوردن خوراک، میخواندند، میخواند) و به «زمزم» که لحن مخصوص آیینی بوده است، با مهان رای میزند. نیاتوس رومینژاد، از این سنّتشکنی خسرو ایران، برافروخته شده، در روی شاه با درشتی میگوید: «واژ» و «چلیپا»، با هم گرد نمیآیند! بندوی ایرانی از جسارت فرمانده رومی، در خشم شده، پشت دستی محکم به روی چلیپاپرست میکوبد؛ با این حال، خسرو، از گستاخی سردار ایرانی، در خشم میشود. فردوسی میگوید:
باری نیاتوس، خشمگین، نیممست، از آن بزم بیرون میرود و با چند سوار رومی بازمیگردد تا به ایرانیان یورش ببرد؛ اینجاست که فردوسی میگوید:
در متن بالا، بر خلاف متن گذشته، نسخة مسکو و جنیدی، با نسخة خالقی مطلق، هیچگونه اختلافی ندارند؛ منتها مشکل همان است که بود، شرط و جزای شرط، روال معهود و معمولی خود را ندارند. در اینجا ما با یک جملة شرطی روبهرو هستیم: گر او را فرستی به نزدیک من(؟)؛ امّا در این متن نیز همچون متن گذشته، جزای شرطی نیست. میبینیم که جمله به جای آوردن جزای شرط، با شرط دوم ادامه یافته است. از این نمونهها در شاهنامه بسیار است، ما همة نمونههایی را که توانستهایم تشخیص دهم، ضبط کردهایم؛ با این حال، اگرچه در شاهنامه از این دست موارد بسیار است و به ما میگوید که یکی از شاخصههای زبانی شاهنامه این نوع کاربرد زبانیست؛ امّا این خصوصیت فراموششدة مهم، هم به شاهنامه منحصر نمیشود. این خصیصه، در زبان متنهای قدیمی، تا دست کم سدة نهم هجری ظاهراً تداوم داشته است. در زبان شاعرانی که به فردوسی نزدیک بودهاند، از جمله ناصر خسرو و مختاری غزنوی، نمونههایی دیده شده است. در اشعار مختاری غزنوی آمده است:
این بیت محل تنازع نسخهنویسان و مصحّح ارجمند گشته است. نسخهنویسانی که پایبند به رعایت اصل و روایت متن بدون تصرف نبودهاند، چون نمیتوانستهاند این نوع شیوة متن را بفهمند، برای معنادارشدن بیت دست به تصرّف زدهاند؛ یعنی نخست آز را به زر و بفریبدی را به نفریبدی بدل کردهاند. بنابر این، بیت را اینگونه حک و اصلاح کردهاند: زر اگر نفریبدی آزادمردان را به طبع، ... الخ. در این صورت بیت بدون ملاحظة آن حذف چنین معنا میشود: زر اگر آزادمردان را طبیعتاً نمیفریفت، چرا باید آزادمردان با زر دشمنی ورزند؟ یعنی سبب دشمنی آزادمردان با زر، این است که میترسند، فریبش را بخورند. خوب معنای سرراست و تا اندازهای زیبنده است؛ امّا اگر در نشانههای متن دقیق شویم، میتوانیم از معناکننده، بپرسیم که قید «گرنه» در پارة دوم، چه محلی از اعراب دارد؟ از سویی این طرز گفتار؛ البته سزاوار شاعرانی نکتهسنج و مقیّد به رعایت تمام شئون شاعری و منطق گفتار، چون مختاری غزنوی هم نبوده است؛ زیرا این طرز، پیش و بیش از آن که ستایش باشد، نکوهش است؛ از آن رو که معنای سکوت آن این است که آزادمردان چندان هم اعتماد به نفس ندارند و از ترس آلودهشدن، به گرد زر نمیگردند! همایی از آنجا که خود را پایبند به رعایت نسخة اساس(نسخة «ص» متعلق به موزة بریتانیا، مورخ 692) میدانسته، صورت درست را در متن گنجانده است؛ اگرنه او نیز به احتمال، به سبب اشراف نداشتن بر اینگونه حذف و اگر تصحیحش انتقادی نبود، بیتردید، نسخههای بدل را بر متن ترجیح میداد، چنان که در پابرگ، ترجیح داده است. در پابرگ میگوید: «صورتی که از این بیت در متن نوشتهایم، فقط مطابق نسخة «ص» است و باقی نسخههای معتبر که در دسترس ما بود، همه به صورتی است که در نسخة بدل ذکر کردهایم: «زر اگر نفریبدی ... آخر این چندین ... الخ» و بنا بر این معنای بیت خیلی واضح است؛ یعنی اگر زر آزادمردان را نمیفریفت، تو را این همه دشمنی با زر نبود» (همان، 4). اینجا از پاسخ درست خودداری میکنم و از مخاطب این گفتار، اندکی شکیبایی میخواهم تا به نمونههای دیگر نیز توجه نماید. مختاری به سدة پنجم و ششم متعلق بود (مرگ مختاری به گفتة همایی، در یکی از سالهای 512 و یا 549 (؟)، اتفاق افتاده است). پس از مختاری، این خصیصه، در زبان عطار نیز دیده میشود:
شفیعی کدکنی اگر چه از «بوطیقای گرامری» عطار سخن گفته است (همان، 89)؛ امّا از «بوطیقای گرامری» این بیت، سخن به میان نیاوردهاند؛ در حالی که ضرورت شرح و بسطش و دست کم توجهی خشک و خالی به آن، به نظر ما، کاملاً بدیهی بوده است. بدیهی است که سخن عطار با شرط اگر آغاز میشود و باز بدیهی است که در این بیت، بنا بر معمول، پاسخی به آن شرط داده نمیشود؛ به همین سبب بیت میتوانست محلی از تنازع معنا قرار بگیرد. نمونهای دیگر که در میان متون منثور یافت شده است، نشان میدهد که این خصیصه، به جهان شعر و شاعری اختصاص نداشته است. در طبقاتالصوفیة خواجه عبدالله انصاری، ساختاری شبیه به این ساختار حذف، دیده شده است: «شیخ محمد ساخری آن است که به سر گور مصطفا گفت که مهمان تو آمدهام یا رسول الله که مرا سیر کنی؛ یا این قندیلها درشکنم!» (خواجه عبدالله انصاری، 1362: 520). در نمونة دیگری که استاد شفیعی از روحالارواح به دست میدهد (عطار، 1386: 653)، نمونهای دیگر از این ساختار دستوری دیده میشود: «آن درویش گوید به بیتالمقدس در رفتم. یکی را دیدم که میگفت که اگر نعلینم باز دهی و الا هم اکنون قندیلهای خانهات بشکنم» (سمعانی، 1368: 327). و نمونة آشکارتری در سخن سعدی:
چنان که مشاهده میشود، پارة نخست با شرط آغاز شده است و پارة دوم نیز شرط دیگری دارد که با بیان ترفند تکنیکی این گونه ساختارها، متوجه خواهیم شد که زبان بنا بر شکل طبیعی و مرسوم خود عمل کرده است. به این نمونه از شعر حافظ توجه کنیم:
شارحان حافظ در معنای ماحصل بیت، گفتهاند که خواه لاغر باشم و خواه نباشم؛ شکار غضنفر هستم؛ از جمله در شاخ نبات حافظ میبینیم: «پسر منصور را به بچهشیر و منصور را به شیر بیشه مانند کرده است و میفرماید: بچة شیر به قصد شکار دلم به سوی من حمله کرد؛ ولی من چه لاغر باشم و چه فربه، صید بیشهام و شاه منصور را مدح میکنم» (حافظ، 1382: 759). این معنا نیازی به شکل شرط و جزای شرط ندارد؛ زیرا شارح «گر» را قید شرط ندانسته؛ بلکه آن را حرف ربط همپایگی به شمار آورده است. قید گر را به عنوان حرف ربط همپایگی دانستن؛ البته برای معنای سادة متن شعر حافظ، ایجاد ابهام و مشکل آنچنانی نمیکند؛ امّا ابعاد زیبایی و شاعرانگی شعر او را کوچک و عیبناک میگرداند. به عنوان مثال، چه ضرورت دارد که حافظ در پارة نخست بگوید: بچة شیر من را شکار کرد؛ سپس در پارة دوم باز بگوید: خواه ناخواه من شکار شیرم؟ از سویی مگر حافظ جسم را در نظر داشته که ما از لاغری و فربهی سخن بگوییم؟ حافظ گفته «به صید دلم» و نگفته به من حمله کرد! دیگر این که وقتی صید از جهان خویش بریده میشود، باید به متعلّقات معنوی و تمثیلی آن نگریست؛ دلی که لاغر باشد، به چه درد صیاد دل میخورد؟ از سوی دیگر حافظ رندانه به گزیدهگیری و گزینش شاه احترام میگذارد و میخواهد بگوید شاه در انتخابش صاحبنظر بوده است؛ نه این که او هوسباز کوردلیست که نوع صید برایش مهم نیست. این سه سبب هرگاه با نمونههای دیگر کنار یکدیگر بنشیند، آسانتر به باور مخاطب مینشیند. ما اگر بتوانیم بیت حافظ را با همین شیوة خاص زبانی که گفتیم در شاهنامه بسامد بالایی دارد؛ بخوانیم، شعر حافظ را در حقیقت، «حافظانه» خواندهایم و بار لازم و درخور بلاغتی را که از طریق نحو زبان داشته، به او بازگرداندهایم. در نظر ما در بیت حافظ نیز، شرط زبان، بدون جزا میماند: اگر لاغر هستم(؟)! و سپس شرط دیگر آغاز گشته است. این خصوصیت در شعر سعدی، ناصر خسرو و شاعران دیگر، نیز یافت میشود و حضور نمونههای دیگر به ما اطمینان میبخشد که در متن بالا یا هر متنی که چنین شیوهای دارد، نباید تصرّفی آنچنانی صورت گرفته باشد. مقدار نمونههای متنهای دیگر، به اندازة شاهنامه نیست. سبب این فراوانی در شاهنامه، چنان که در این مقاله به شرح خواهم گفت، با کثرت بیتهای شاهنامه، ارتباطی ندارد؛ بلکه سبب شرطهای بلاغی زبان خاص شاهنامه و بافت موقعیتی متن حماسی است. از این دست کاربردها در متنهای دیگر نیز نظیرهایی یافت میشود. به عنوان مثال، در مثنوی مولانا میخوانیم:
نمیتوان گفت خواه خاموش کنی، خواه نکنی ترک خانمان میکنم!
چنان که دیده میشود، نمونهها دقیقاً از یک روال زبانی برخوردارست و باید یک منطق زبانی بر آن حاکم باشد. نتیجهای که میخواهم بگیرم این است که در این گونه جملهها، نوعی حذف غریب در جزای شرط اول، رخ داده است که با بازخوانی جزای شرط دوم، میتوان به جزای شرط نخست نیز دست یافت. به عنوان مثال، در همین بیت آخر ناصر خسرو، شرط نخست این است: اگر بار خرد داری(؟) جزای شرط نیامده و شاعر بلافاصله به بیان شرط دوم اقدام کرده است: و اگر نداری، سپیدار هستی. پاسخ شرط نخست را ممکن است کسی به مقولة حذف معنوی زبان از نوع رایجش بداند که هر چیزی میتواند باشد؛ در حالی که در تحلیل این مقاله، متوجه میشویم که پاسخ شرط اول یک چیز بیش نیست و آن هم نمیشود به قرینة معنایی، از آن جنسی که اهل دستور گفتهاند، به شمار آید. در اینجا پاسخ شرط اول این است که سپیدار نیستی؛ اگر بار خرد داری سپیدار نیستی؛ اگر نداری سپیداری. این تراشیدن پاسخ شرط نخست از شرط دوم، جملة محذوف را از اغتشاش معنایی و کثرت بیراهی بیرون میآورد. در شعر حافظ نیز گویی سخن حافظ این است که اگر لاغرم (شکار غضنفر نیستم) [چون غضنفر شکار لاغر و بیارزش درخورش نیست] و اگر نه [لاغر نیستم و فربه هستم، مهم نیست که شکار باشم؛ چون به عنوان مثال کفتار و شغال، مرا شکار نمیکند؛ بلکه] شکار شیرم [و این مایة سربلندی من است]. و یا در این بیت نظامی:
بدین منظور، معنای شعر مختاری که پیشتر مورد توجه قرار گرفت میشود: آز اگر میتوانست آزادمردان را طبعیتاً با زر بفریبد، [تو با زر دشمنی نمیکردی]؛ [چرا که تو جوانمردتر از آن هستی که بخواهی لئیمانه با کسی دشمنی بورزی] پس دشمنی تو با زر[چنان که میبخشی و باددستی میکنی] به این سبب است که آز آزادمرد را نمیتواند حتی از روی طبع، با زر بفریبد. نتیجه این که آز گرد آزادمرد نمیتواند بگردد. اگر کسی جوهر آزادگی داشته باشد؛ به هیچ روی فریب نمیخورد؛ حتی فریب زر که بسیار وسوسهکننده است. باز گردیم به نمونههای شاهنامه: در داستان کشته شدن سیاوش، رستم سوگند یاد میکند که از او کینخواهی خواهد کرد:
در متن بالا، ما با شرطی روبهرو هستیم که از بیت ششم آغاز شده است. بیتهای بالاتر را نیز آوردیم تا مخاطب در جریان کلّی ساختار زبان و مفهوم آن قرار بگیرد. رستم سوگند یاد میکند که خون سیاوش را قصاص خواهد کرد؛ منتها جایی هم برای مانع این خونخواهی باز میگذارد. در بیت چهار میگوید باید خون گروی را در همان تشت به روی چشمم بمالم. نباید تصور کرد که رستم براستی، میخواهد خون گروی را به روی و چشم بمالد؛ زیرا منطق داستان، جایی برای چنین برداشتی نمیگذارد؛ رستم میخواهد در همان تشتی که خون سیاوش ریخته شد، خونِ خونریز او را بریزد. به روی و چشم مالیدن خون، میتواند بار کنایی هم داشته باشد؛ امّا به نظرم اشاره به سنّت خونخواهی نیز هست؛ امّا چه مانعی بر سر راه این پندار خونخواهی است؟ این که گروی، همان بلا را که بر سر سیاوش آورد، بر سر رستم هم بیاورد. در ضمن این سخن رستم باز هم به ساختار شرط جمله بازمیگردد که هنوز در زبان ما زنده است. رستم میگوید تنها مانعی که نخواهد گذاشت من نیّت خونخواهیام را به انجام برسانم، این است که گروی یا مجازاً تورانیان، همان بلا را بر سر من هم بیاورند؛ اگر نیاورند، ... اینجاست که باید او پاسخ شرط را بگزارد. چیزی که به ساختار حذف در این مقاله، مربوط است. در نمونة نخست که در آغاز مقاله آمد، نیز جزای شرط چنین است:
اگر تاج از آن سر دور شود، اگر جهان رهایی یابد، اگر گوشهای بدو سپاری، اگر نشیند مانند ما در گوشهای از جهان؛ در این صورت، سواران ترکان و چین و رومیان جویندهکین را فراز نخواهم آورد و از ایران و ایرج دمار نخواهم کشید! وگرنه فراز .... . نمونة دیگر در داستان بهرام گور هست که تمام عبارت «وگرنه» در متن نیامده است؛ امّا از همان قاعده بهره گرفته و تنها با ارائة ادات شرط «و گر»، همان نتیجهای را از جمله به دست آورده که در قاعدة «وگرنه» آمده بود. آنجا که بهرام میخواهد تازیانهاش را به دست آورد و یاران او نمیخواهند بهرام به جنگ خیل دشمن برود:
ما میتوانیم بگوییم: خواه تازیانه بازآورم، خواه سر به کوشش به گاز آورم؛ امّا اگر این عبارت را پذیرفتیم، باید بگردیم جملة نتیجه را بیابیم. این در حالی است که بیت پستر آن چنین است:
در اینجا میبینیم که سخن بهرام اصلاً تمام شده و سخن فردوسی یا راوی، آغاز گشته است. پس باید ساختاری دیگر بر منطق دستوری جمله حاکم باشد. ساختاری که معنا را چنین بنماید: اگر چنین باشد که بتوانم تازیانه را به چنگ آورم؛(؟)؛ جزای شرط: سر ز کوشش به گاز نخواهم آورد؛ پس پیروزمند باز خواهم گشت. شرط دوم: امّا اگر چنین نشود؛ یعنی نتوانم تازانه را به دست آورم؛ جزای شرط دوم: سر ز کوشش به گاز خواهم آورد؛ یعنی کشته خواهم شد. [لذا عزم من رفتن و جنگیدن است که دو سویه دارد؛ یکی پیروزی، دیگر شکست]. چنان که گفتیم، نمونههای این گونه حذف، در شاهنامه فراوان است. در پایان، تنها به آوردن چند بیت با همین ساختار بسنده میکنیم:
در اینجا فرصتی نیست که ما به مبحث نسخهشناسی از زاویة این حذف بیشتر نگاهی داشته باشیم؛ در متن مقاله به بیتی از مختاری و تصرّفات کاتبان اشاره کردیم، در این بیت از شاهنامه نیز، مختصر تغییراتی دیده میشود که بیتردید به ساختار همین حذف بازمیگردد:
در این نمونه، به عنوان مثال، تصرّف کاتبان، یکی این است که پارة دوم را به: و یا بودنی باز باید نمود، بدل کردهاند. در برخی از نسخهها (مثل نسخة ق)، هم بیت را از متن زدودهاند. سخن ضحّاک به خوابگزاران این است: اگر میخواهید که دار شما را زندهزنده، بساید (ساییدن و پساییدن: لمس کردن)، بودنیها را ننمایید؛ امّا اگر نمیخواهید به دار آویخته شوید، بودنیها و حقایق را بنمایید. نتیجه حذف غریب اصطلاحی است که در این مقاله از آن سخن گفته شده است. این نوع حذف بنا بر دستاوردهای این مقاله، چارچوبی روشن و شناخته شده برای سرایندگان و نویسندگان دورههای پیشین، خصوصاً در دورة سبک خراسانی داشته است. از میان نویسندگان و شاعران دورة خراسانی و سپستر در دورة عراقی، بسامد این گونة خاص کاربرد زبانی، در شاهنامة فردوسی، بیشتر از دیگران دیده شده است. این حذف برای خود چارچوبی روشن و منطقی داشته است. میتوان گفت تمام ساختار این شیوة کاربرد زبانی، در یک جملة به پیوسته یا مرکب طرح ریزی شده است و در چارچوبی مشخص آمده است. چارچوبی که میتوان آن را نموداراً چنین تشریح کرد: شرط نخست + جزای شرط نخست که محذوف است + شرط دوم که محتوای آن محذوف است؛ امّا ادات شرط حضور دارد + جزای شرط دوم. این فرمول را روی این دو بیت از شاهنامه پیاده میکنیم:
شرط نخست: اگر بیایی با دلی از کینه پاک و سر دشمنان را به خاک آوری + پاسخ این شرط محذوف است + شرط دوم: و اگر نه، نخواهی چنان که گفتم انجام دهی + پاسخ شرط دوم: [دشمنان] این کیانیدرخت (پادشاهی) را از بن برکنند. در این نمودار، پاسخ شرط نخست محذوف است. این همان نوعی حذف است که در این مقاله، نمونههایی در متون دیگر داشت و بنا بر این گزارش، باید پاسخ شرط از متن پاسخ شرط دوم به دست آید. متن پاسخ شرط کندن کیانیدرخت پادشاهی است؛ پس پاسخ شرط نخست این خواهد بود: کیانیدرخت پادشاهی از بن کنده نخواهد شد. پی نوشتها 1-ابن اثیر در سدة ششم و هفتم هجری میزیست، من تصور نمیکنم که نخستین بار این مقایسه از زبان او بیرون آمده باشد؛ چرا که سیاق سخن او به ما چنین تلقین میکند که پیش از او باید برخی در ایران شاهنامه را قرآن عجم خوانده باشند. به هر حال، بازبرد این جمله را به کتاب المثلُالسایر نشان دادهاند. بنگرید به ابن اثیر (ج دوم: 637) و به تقیزاده (277) و شفیعی کدکنی (281) و ریاحی (290) در فهرست منابع همین مقاله. 2- پیرامون تغییراتی که فردوسی به سببهای ضرورت موسیقی و وزن در زبان ایجاد کرده و از آن پس در زبان مردم باقی مانده، همچنین میتوان به مقالة ممتع استاد خالقی مطلق مراجعه کرد. نگاه کنید به مجلة ایرانشناسی، بهار 1369، شمارة 5، پیرامون وزن شاهنامه، همه مطالب مقاله و خصوصاً مطالبی که در صفحة 56 آمده است | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مراجع | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
1- ابن اثیر، ضیاءالدین. (بیتا). المثل السائر فی ادب الکاتب و الشاعر، تحقیق احمد الخوفی/ بدوی طبانه، مصر: دارالنهضت، (؟). 2- ابن شادی اسدآبادی، ؟. (1318). مجملالتواریخ و القصص، به اهتمام محمدتقی ملکالشعرای بهار، تهران: انتشارات زوار، چاپ اول. 3- ابن یمین. (1318). دیوان، به تصحیح سعید نفیسی، تهران: انتشارات کتاب فروشی مروّج، چاپ اول. 4- ادیب برومند، عبدالعلی. (1354). «اثر شاهنامه در زبان و ادبیات فارسی و روح و فکر ایرانی»، مجلة هنر و مردم، تیر و مرداد، ش 153 و 154، ص 134 – 141. 5- انوری، علی بن محمد. (1372). دیوان، به اهتمام محمّدتقی مدرّس رضوی، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم 6- برزگر خالقی، محمدرضا. (1382). شاخ نبات حافظ، تهران: انتشارات زوّار، چاپ اول 7- بهفر، مهری. (1380). شاهنامة فردوسی، دفتر اول، تهران: انتشارات هیرمند، چاپ اول 8- تقیزاده، سیدحسن. (1349). فردوسی و شاهنامة او، به کوشش حبیب یغمایی، تهران: انتشارات انجمن آثار ملّی، چاپ اول 9- حافظ، شمس الدّین محمّد. (1385). حافظ به سعی سایه، به کوشش امیرهوشنگ ابتهاج، تهران: نشر کارنامه، چاپ دهم 10- ــــــــــــ . (1382). شاخ نبات حافظ، به کوشش محمدرضا برزگر خالقی، تهران: انتشارات زوّار، چاپ اول 11- خالقی مطلق، جلال. (1369). «زبان فارسی، اثر بزرگ فردوسی»، مجلة کلک، خرداد، ش 3، ص 4 - 9. 12- ـــــــــــــــــــ . (1369). «پیرامون وزن شاهنامه»، مجلة ایرانشناسی، بهار، ش 5، ص 48 - 63. 13- خواجه عبدالله انصاری. (1362). طبقاتالصوفیه، به اهتمام محمّد سرور مولایی، تهران: انتشارات توس، چاپ اول. 14- دهخدا، علیاکبر. (1352). امثال و حکم، تهران: انتشارات امیر کبیر، چاپ سوم. 15- راوندی، محمد بن علی بن سلیمان. (1364). راحة الصدور و آیةالسرور، به اهتمام محمّد اقبال و تصحیح مجتبی مینوی، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم. 16-ریاحی، محمّدامین. (1372). سرچشمههای فردوسیشناسی، تهران: انتشارات مؤسسة مطالعات و تحقیقات فرهنگی(پژوهشگاه)، چاپ اول. 17- زرِّینکوب، عبدالحسین. (1362). با کاروان حلّه، تهران: انتشارات جاویدان، چاپ پنجم. 18- سادات ناصری، سید حسن. (1354). «فردوسی و شاهنامه»، مجلة هنر و مردم، تیر و مرداد، ش 153 و 154، ص 48 تا 58. 19- سپنتا، ساسان. (1369). «تأثیرانگیزی آهنگ حماسی شاهنامة فردوسی»، مجلة پژوهشی علوم انسانی دانشگاه اصفهان، پاییز، ش3، ص69 - 80. 20- سعدی، مصلح بن عبدالله. (1363). کلیات سعدی، به اهتمام محمدعلی فروغی، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم. 21- سمعانی، ابوالقاسم احمد بن منصور. (1368). روحالارواح، به کوشش نجیب مایل هروی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول. 22- شفیعی کدکنی، محمدرضا. (1366). صور خیال در شعر فارسی، تهران: انتشارات آگاه، چاپ سوم. 23-ــــــــــــــــــــــــ . (1348). «، مجلة راهنمای کتاب، سال 12، ش 5 و 6، ص 277 - 282. 24- شفیعی، محمود. (1377). شاهنامه و دستور، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم. 25- شهبازی، شاپور. (1354). «در حاشیة شاهنامه»، مجلة هنر و مردم، تیر و مرداد، ش153 و 154، ص118 - 120. 26- صادقی، علیاشرف. (1387). «تأثیر شاهنامه در زبان مردم» مجلة فرهنگ مردم، بهار، ش24 و 25، ص 46 - 50. 27- طیب، سید محمد تقی. (1383). «برخی ساختارهای دستوریگونه شعری زبان فارسی»، مجلة ویژهنامة فرهنگستان، اسفندماه، ش4، ص65 - 78. 28- عطار، محمد بن ابراهیم. (1386). مصیبتنامه، به اهتمام محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران: انتشارت سخن، چاپ سوم. 29-ــــــــــــــــــــــ . (1384). منطقالطیر، به اهتمام محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران: انتشارات سخن، چاپ اول، ویرایش دوم. 30- عوفی، محمد. (1335). لبابالالباب، به اهتمام ادوارد برون، محمد قزوینی و سعید نفیسی، تهران: انتشارات اوقاف گیب، چاپ اول. 31- فردوسی، ابوالقاسم. (1386). شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، 8 جلد، تهران: انتشارات مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، چاپ نخست. 32- ـــــــــــــــــــــــــ . (1970.م). الشاهنامه، ترجمة الفتح بن علی البنداری، به کوشش و تصحیح عبدالوهاب عزّام، تهران: چاپ افست، انتشارات مکتبةالاسدی، چاپ اول. 33-ـــــــــــــــــــــــــ . (1387). شاهنامه، به کوشش و ویرایش فریدون جنیدی، 4 ج، تهران: نشر بلخ، وابسته به بنیاد نیشابور، چاپ نخست. 34-ـــــــــــــــــــــــــ . (1382). شاهنامة فردوسی (بر اساس چاپ مسکو)، به کوشش سعید حمیدیان، تهران: نشر قطره، چاپ اول. 35- فروزانفر، بدیعالزمان. (1380). سخن و سخنوران، تهران: انتشارات خوارزمی، چاپ پنجم. 36- فروغی، محمدعلی. (1369). «زبان فارسی، اثر بزرگ فردوسی»، مجلة کلک، خرداد، ش 3، ص 4 - 9. 37- کاظمی موسوی، احمد. (1379). «نگاهی به نقش فردوسی در رشد زبان فارسی»، مجلة ایراننامه، پاییز، ش 72، ص 401 -422. 38- کاوسی، سهیلا. (1376). «حذف در زبان فارسی» نامة فرهنگستان، ش 12، ص146 - 166. 39- کریمی حکاک، احمد. (1372). «نژاد، مذهب، زبان، تأملی در سه انگارة قومیت ایرانی»، مجلة ایراننامه، پاییز، ش 44، ص 599 - 620. 40- کزّازی، میرجلالالدین. (1370). زیباشناسی سخن پارسی(معانی 2)، تهران: نشر مرکز، چاپ اول. 41- محمّدی، علی. (1379). «داستان ورقه و گلشاه»، مجلة ادبیات داستانی، پاییز، ش 53، ص102 - 110. 42- محمّدی آملی، محمدرضا. (1385). آواز چگور، تهران: انتشارات نشر ثالث، چاپ سوم. 43- مختاری غزنوی، عثمان بن عمر. (1382). دیوان، به اهتمام جلالالدین همایی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول. 44- مسکوب، شاهرخ. (1378). «ملاحظاتی در بارة شاهنامه»، مجلة ایراننامه، بهار، ش 66، ص 279 - 286. 45- ــــــــــــــــــــــــ . (1381). «شاهنامه و تاریخ»، مجلة ایراننامه، پاییز، ش 80، ص 385 - 416. 46-ـــــــــــــــــــــــــ . (1383). «سخن در شاهنامه»، مجلة ایراننامه، زمستان، ش 84، ص 375 - 412. 47- ملاح، حسینعلی. (1369). «شاهنامة فردوسی و موسیقی»، مجلة نشر دانش، مهر و آبان، ش60، ص 6 - 17. 48- مولوی، جلالالدین محمّد بن محمّد. (1363). مثنوی معنوی، تصحیح و کوشش نیکلسون، به کوشش نصرالله پورجوادی، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم. 49- ناصر خسرو. (1370). دیوان، به تصحیح مجتبی مینوی/مهدی محقق، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ چهارم. 50- نظامی عروضی، احمد بن عمر. (1369). چهارمقاله، به اهتمام محمّد معین، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ دهم. 51- نوریان، مهدی. (1378). «نخستین فکرت پسین شمار»، مجلة نشر دانش، پاییز، ش 93، ص 29 - 35. 52- ــــــــــــــــــــ . (1380). «خاقانی شروانی بر خوان رنگین فردوسی»، مجلة نشر دانش، پاییز، ش 101، ص 20 - 24. 53- ـــــــــــــــــــ . (1382). «حکیم ابوالقاسم فردوسی و سرو سایهفکن»، مجلة فرهنگ اصفهان، ویژهنامة شاهنامهپژوهی، ص 35 - 39. 54- یوسفی، غلامحسین. (1386). برگهایی در آغوش باد، تهران: انتشارات علمی، چاپ چهارم. | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 902 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 609 |