تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,674 |
تعداد مقالات | 13,671 |
تعداد مشاهده مقاله | 31,676,762 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,511,859 |
«تعلیل» در معانی حروف جرّ عربی و حروف اضافه فارسی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
فنون ادبی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقاله 5، دوره 4، شماره 1، فروردین 1391، صفحه 27-46 اصل مقاله (269.56 K) | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نویسندگان | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
سیّد محمّد ابن الرّسول* 1؛ سمیّه کاظمی نجفآبادی2 | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
1استادیار گروه زبان و ادبیات عرب، دانشگاه اصفهان | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
2دانشجوی زبان و ادبیات عربی، دانشگاه اصفهان | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
چکیده | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
در پژوهش حاضر نگارندگان با تکیه بر دستور زبان عربی و فارسی و نیز بر اساس مطالعات دستورپژوهان و فرهنگنویسان دو زبان، به بررسی مفهوم تعلیل به عنوان یکی از مهمترین معانی مشترک حروف جرّ عربی و حروف اضافه فارسی پرداخته، با اتخاذ روش تحلیلی ـ تقابلی، حروف جرّ و اضافه بیانگر این مفهوم و ویژگیهای آنها را گزاردهاند.از دستاوردهای قابل توجه این پژوهش آن است که حروف جرّ و اضافه همیشه در بیان یک معنی خاص، رابطه یک به یک ندارند به گونهای که گاه یک حرف در یک زبان با رکن دستوری متفاوتی از زبان دیگر برابریابی میشود. این مطلب در ترجمه متون عربی و فارسی حائز اهمیت است، ضمن آن که برای زبانشناسان و زبانآموزان نیز سودمند خواهد بود. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
حروف جرّ؛ حروف اضافه؛ معانی حروف؛ تعلیل؛ زبان عربی؛ زبان فارسی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقدمه کوشش برای حفظ و صیانت قرآن از هر گونه تحریف و نیز تلاش برای فهم حقیقت آیات الهی زمینة تدوین و شکوفایی دستور زبان عربی را فراهم ساخت، بطوری که از همان قرون اولیه اسلام زبان عربی به دستور مدوّنی دست یافت. حروف نیز از همان ابتدای پیدایش علم نحو و تفسیر؛ یعنی اواخر قرن اول هجرّی و اوایل قرن دوم، توجّه نحویان و مفسّران را به خود جلب کرد. در ابتدا در لابهلای کلام نخستین علمای نحو و تفسیر، اشاراتی گذرا به حروف و معانی آن شد و بتدریج باب و فصلی جداگانه از کتب ایشان به مباحث مربوط به حروف اختصاص یافت، سپس اهمیت حروف بدانجا رسید که کتب مستقلّی در زمینه حروف معانی به رشته تحریر درآمد. یکی از اقسام حروف معانی، حرف جرّ است که تا به امروز مطالعات بسیاری در مورد معانی متنوّع آن صورت گرفته است. این در حالی است که فارسیزبانان تا چند قرن اخیر نسبت به تدوین دستور زبان خود به شیوة علمی و به مفهوم کنونی توجه چندانی نداشتهاند و در این زمینه کتاب مستقلّی به رشته تحریر در نیامد. این امر بر حروف اضافه این زبان نیز اثر گذاشت، به گونهای که ظاهراً تا چند دهة اخیر کتاب جامع و مستقلّی دربارة آن نگاشته نشد. گفتنی است که کاربرد حروف اضافه ـ برخلاف حروف جرّ ـ در دورههای مختلف تاریخی تغییر کرده است و در مورد چگونگی استعمال آن در گذشته مطالب زیادی در دست نیست و مطالبی در همان دورهها در این زمینه نگاشته نشده که ما را به نتیجة اطمینانبخشی رهنمون سازد. در دورة معاصر نیز پژوهش جامعی در مورد حروف در هر یک از برهههای زمانی صورت نگرفته است و به همین دلیل در زمینه کاربرد حروف اضافه در ادبیات کهن فارسی بدشواری میتوان اظهار نظر کرد. امّا در خصوص تطبیق معانی و کاربردهای حروف جرّ عربی و حروف اضافه فارسی جز در مواردی محدود در کتب فن ترجمه و پارهای از مقالات، تحقیق قابل توجهی صورت نپذیرفته است. بر این اساس در پژوهش حاضر سعی بر آن است با تکیه بر مطالعات دستورپژوهان دو زبان یکی از مهمترین معانی مشترک حروف جرّ و اضافه بررسی و مقایسه شود. نتیجة این تحقیق گام مؤثّری در شناخت بهتر حروف و قواعد دستوری آن به شمار میرود، ضمن آن که در تصحیح ترجمة متون دو زبان عربی و فارسی در حوزة حروف جرّ و اضافه سودمند خواهد بود.
2 ـ تعلیل در زبان عربی «تعلیل» مصدر ثلاثی مزید (باب تفعیل) از ریشه «علل» به معنی بیان علّت است (انیس و دیگران، 1378، «علل»). تعلیل یکی از معانی حروف جرّ است و اصطلاحاً بر سبب به وقوع پیوستن رخدادی دلالت دارد. یکی از مترادفهای تعلیل در زبان عربی «سببیت» است. «سببیت» مصدر جعلی (صناعی) عربی از ریشه «سبب» به معنی وسیله دستیابی است (انیس و دیگران، 1378، «سبب»). «سبب» در اصل به معنی «الحبل» (طناب، ریسمان) است و از آنجا که به کمک ریسمان میتوان به هدفی دست یافت، مجازاً به آنچه ما را در رسیدن به هدفی یاری رساند، «سبب» گویند. علمای نحو غالباً از این دو اصطلاح در بیان مفهوم علّت بهره جستهاند؛ امّا مفسّران قرآن از الفاظی چون «علّت»، «سبب»، «غرض» و «غایت» نیز استفاده کرده و ظاهراً بین سبب و علّت، تعلیل و غایت و معنی «من أجله» و «لأجله» تفاوتی قائل نشدهاند. البته میتوان از کلام ایشان به تشابه بین سبب، «من أجله» و لام مفعول له در افاده معنی سببیت و نیز تشابه و همانندی غرض، تعلیل و غایت در افاده معنی تعلیل پی برد. به هر حال به دلیل تقارب و تشابه معنی دو اصطلاح سببیت و تعلیل, اکثر مفسّران یکی را به جای دیگری به کار بردهاند (صغیر، 2001م، 501). باید توجه داشت که مفسّران غالباً با تکیه بر مذاهب کلامی به بیان تفاوت میان این اصطلاحات پرداختهاند، در واقع هدف داشتن از آن فاعلی است که فقیر بالذات است؛ امّا غنی بالذات، برای هدف و مقصودی دست به کاری نمیزند؛ چرا که همان هدف، نشانه نیاز و عجز او میشود. برخی برای رفع این مشکل حرف لام را در این آیة شریفه لام غایت خلق و نه غایت خالق دانستهاند (مطهری، 1360، 6). شاید بتوان از میان حروف جرّ، حرف «لام» را اصلیترین حرف در بیان مفهوم تعلیل معرفی کرد؛ زیرا تعلیل در این حرف بیش از سایر ادوات نمود یافته است, گر چه میان حرف «لام» و تعلیل انحصار دو طرفهای برقرار نیست؛ به دیگر سخن، نه تعلیل تنها معنی اصلی لام جرّ است و نه تنها این حرف انحصاراً برای تعلیل وضع شده است؛ بلکه تعلیل یکی از معانی فرعی آن است که جز از راه سیاق، نشانة دیگری برای شناخت آن وجود ندارد. از سویی بنابر قول برخی از نحویان، تعلیل لام، خود فرعی از معنی اصلی آن یعنی «اختصاص» یا «استحقاق» و «ملک» است. در هر حال «لام تعلیل» به دلیل کثرت استعمال و ارجاع اکثر حروف جرّ دال بر تعلیل به آن تقریباً در جایگاه نماد اصلی تعلیل قرار گرفته است. از نشانههای قوّت «لام تعلیل» آن است که این حرف از میان سایر ادوات تعلیل تنها حرفی است که قرار گرفتن آن بر سر اسم صریح و مؤوّل، مشهور و پرکاربرد است. اگر چه از میان حروف جرّی که مفید تعلیلاند، حرف «کی» از این نظر که منحصراً برای تعلیل وضع شده بر «لام تعلیل» برتری دارد؛ ولی کاربرد آن بر سر اسم صریح منوط به شروط معین و محدود به موارد نادری است که در ادامه بحث بدان خواهیم پرداخت. ضمن آن که در حرف جرّ بودن آن بین نظریهپردازان بصره و کوفه اختلاف است و در صورتی که طبق نظر کوفیان حرف ناصبه باشد، از حوزه این بحث خارج میشود. در هر صورت انحصار یک طرفه «کی» در معنی تعلیل، دقیقاً عکس انحصار «لام تعلیل» است؛ یعنی معنی اصلی «کی» تعلیل است؛ ولی نماد اصلی تعلیل حرف «کی» نیست. شایان ذکر است در زبان عربی اسلوب دیگری برای بیان تعلیل وجود دارد و آن مصدری است که بعد از فعل به منظور روشن ساختن علّت فعل ذکر میشود و اصطلاحاً به آن «مفعول له» یا «مفعول لأجله» و یا «من أجله» گویند. از دیگر نامهای آن «التفسیر»، «الجزاء»، و «المنصوب علی الجزاء» است (عبد المسیح و تابری، 1990: 418). به نظر میرسد، تعلیل در این اسلوب نیز بر پایه حرف جرّ «لام» باشد؛ زیرا این مصدر اگر بخواهد منصوب شود باید امر قلبی باشد و فاعل و زمان وقوع آن با فاعل و زمان وقوع فعلش یکی باشد. البته با رعایت شروط نصب جایز است به حرف لام یا یکی از حروف جرّ دال بر تعلیل مانند: «فی»، «باء»، و «من» مجرّور گردد. در این صورت ـ بنابر رأی جمهور ـ مفعول با واسطه نامیده میشود. همچنین در صورتی که یکی از شروط نصب را از دست دهد، جایز نیست «مفعول لأجله» نامیده شود و در این حالت دیگر منصوب نخواهد بود، بلکه وجوباً مجرّور به یکی از همین حروف تعلیل است. از این روست که مبنای تعلیل مفعولٌ له را بر حرف جرّ قرار دادیم و از میان حروف جرّ، لام جرّ را به عنوان پایه و اساس اختیار کردیم، چه غالباً حذف دیگر حروف تعلیل و قرار دادن «لام تعلیل» به جای آن صحیح است. در ضمن، شهرت کاربرد مفعولٌ «له» یا «لأجله» نسبت به «من أجله» مؤیّد اهمیت و کثرت استعمال لام تعلیل است. به منظور روشن شدن مطلب ضرورت دارد، به اختلاف نحویان در مورد ناصب مفعولٌ له اشارهای شود. از نظر سیوطی صحیح است، ناصب آن را حرف جرّ دانست؛ زیرا مفعولٌ له در جواب این حرف آورده میشود و از آنجا که جواب همیشه مطابق و موافق سؤال است، پس در جواب «لِمَ ضربتَ زیدًا» گفته میشود: «ضربتُه تأدیبًا» و اصل «تأدیبًا»، «للتأدیب» است با این تفاوت که در «تأدیبًا» حرف «لام» حذف گشته، و مجرّور آن بصورت منصوب به نزع خافض نمود یافته است (1327 :1/ 194). این نظر موافق رأی سیبویه و ابوعلی فارسی و جمهور بصریان است، در صورتی که کوفیان آن را رد کرده و مفعولٌ له را مانند مفعول مطلق دانستهاند. گویی عبارت «ضربتُ زیدا تأدیباً» در اصل «أدّبتُه تأدیباً» بوده است. در این صورت ناصب مفعولٌ له، فعل قبل از آن است. زجاج نیز مفعول له را منصوب به فعل مقدری از همان لفظ مفعولٌ له میداند و این فعل را به این دلیل محذوف دانسته که مفعولٌ له به جای آن آمده است (سیوطی، 1327هـ، 1: 194 ـ 195، صبان، بیتا، 2: 122، خضری، بیتا: 1/ 193). بر این اساس، مطالب پیشگفته در مورد حقیقت ارتباط بین حرف جرّ و مفعولٌ له، با نظر سیوطی، صبان، خالد ازهری و برخی دیگر از نحویان مطابق است، گر چه برخی از محققان معاصر همچون عباس حسن نصب مفعول له را به علّت نزع خافض، نوعی تکلّف میدانند (1425: 21/ 226). به هر حال در زبان عربی با بردن نام تعلیل، اولین حرفی که به ذهن تبادر میکند، حرف «لام» است.
3 ـ تعلیل در زبان فارسی تعلیل در زبان فارسی همچون عربی بر بیان علّت و سبب رخدادها دلالت دارد. این مفهوم در فارسی با الفاظی نظیر «تعلیل»، «سببیت»، «علیت»، «بیان علّت» و «سبب» بیان میشود و گاه نحویان از تعابیر فارسی و عربی همچون «به سببِ»، «به واسطه»، «به علّت»، «به جهتِ»، «جهتِ»، «در نتیجه»، «به منظور»ِ، «از بهرِ»، «لاجلِ»، «من اجلِ»، و «لِ» در بیان معنی آن استفاده کردهاند. حروف اضافه فارسی در بیان تعلیل، نمود قابل توجهی ندارند و نیز در میان این حروف نمیتوان به حرف کلیدی برای بیان تعلیل دست یافت. هر چند شاید در نگاه اول حرف «برای» به ذهن متبادر شود؛ امّا بررسی دقیق آن این گمان را رد خواهد کرد. در عوض حروف ربط فارسی در این زمینه بیشترین نقش را ایفا میکنند؛ حروف ربطی مانند: «تا»، «چون»، «چه»، «که» و امثال آن و نیز گروههای پیوسته ربطی که با «که» ساخته میشوند، مانند: «از آنجا که»، «از آن جهت که» (از جهت آن که، جهت آن که)، «از آن که»، «بدان سبب که»، «بدان که»، «بر آن که»، «برای آن که»، «چرا که»، «زان روی که»، «زیرا که»، «زیرا» و غیره. در نمونههای ذیل بعضی از حروف ربط نمایانگر تعلیل به کار رفته است: ـ حرف ربط «تا» مانند این بیت از حافظ:
ـ در راحة الصدور راوندی آمده است: «هر که عدوان کارد خسران برد، چه از تخم ظلم، زیان روید» (رک. خطیب رهبر، 1367: 321). ـ در گلستان سعدی آمده است: «امّا هنر چشمه زاینده است و دولت پاینده و گر هنرمند از دولت بیفتد غم نباشد که هنر در نفس خود دولتست» (رک. خطیب رهبر، 1367: 412). بدین ترتیب حروف ربط بیش از حروف اضافه بیانگر مفهوم تعلیل است. در صورتی که در زبان عربی، حروف جرّ به خصوص حرف «لام» در بیان تعلیل نقشی اساسی ایفا میکند، به گونهای که میتوان ادعا کرد کاربرد این حروف بیش از ادواتی چون فای سببیت و مانند آن است. نیز اسلوب مفعولٌ له که ظهور حرف لام در آن بیش از دیگر حروف جرّ است، بوضوح نشان میدهد که در زبان عربی بیان تعلیل بیش از هر اسلوبی بر عهدة حروف جرّ است. علاوه بر آن از میان این حروف یک حرف کلیدی و پر کاربرد نیز میتوان اختیار کرد که همان لام جرّ است. قوت حروف جرّ دال بر تعلیل؛ بویژه حرف لام در ایجاد اتصال میان جملات مختلف، خود عاملی در انحصار مفهوم تعلیل به این حروف گشته است، به عنوان مثال لام جرّ میتواند به واسطة «أن مصدری» مقدّر بر سر فعل مضارع آید و در ظاهر رابطی میان دو فعل باشد که در واقع فعل دوم به تأویل مصدر میرود، مانند: «اجتهدتُ لأنجح» (تلاش کردم [تا / برای این که] موفق شوم)، و یا به کمک «أنَّ» بر جمله اسمیه وارد شود و در ظاهر بین دو جمله ارتباط برقرار کند که در واقع جمله اسمیه به تأویل مصدر میرود، مانند: «تُبْ لأنّ الله غفور» (توبه کن که خداوند متعال بخشنده است). این در حالی است که چنین گستردگی در کاربرد حروف اضافه فارسی؛ بویژه حروفی که افاده تعلیل میکنند، مشاهده نمیشود بلکه حروف دیگری به نام حروف ربط برای چنین مهمی ظهور یافته است. برای وضوح بیشتر مثالهای ذیل قابل توجه است: ـ او از ترس تنبیه به مدرسه نرفت. (وابستگی با حرف اضافه) ـ او به مدرسه نرفت؛ زیرا میترسید او را تنبیه کنند. (وابستگی با حرف ربط) ـ لم یذهب إلی المدرسة خوفاً من العقاب = لم یذهب إلی المدرسة لخوفه من العقاب. (وابستگی با حرف جرّ) ـ لم یذهب إلی المدرسة لانه کان یخاف من العقاب. (وابستگی با حرف جرّ) ـ لم یذهب إلی المدرسة لئلا یُعاقب. (وابستگی با حرف جرّ) بنابراین ضعف حروف اضافه در بیان تعلیلهایی که به بیش از یک جمله نیاز دارد، با تکیه بر حروف ربط تعلیلی حل شده است. شاید در بسیاری از موارد بتوان جمله بعد از حرف ربط را به تأویل مصدر برده و بعد از حرف اضافه قرار داد و بدین ترتیب از کاربرد حروف ربط بی نیاز شد؛ ولی فایدة حروف ربط در جملات بلند آشکار میشود. از آنجا که بحث حاضر مربوط به حروف اضافهای است که افاده تعلیل میکند، در مورد حروف ربط به همین اندازه بسنده میکنیم. باید یادآور شد بعضی از کلمات تنوینداری که در عربی «مفعولٌ له» نامیده میشوند، عیناً وارد زبان فارسی شده، معادل قید غایت به شمار میروند. این قید در فارسی معادل حرف اضافه «برای» به معنی «به منظور» و یک اسم است، مانند: «توسّعاً»، «تیمّناً»، «تفنّناً»؛ یعنی برای توسّع و به منظور توسعه، برای تیمّن و تفنّن (فرشیدورد، 1367: 196). گاه به همراه کلمه تنویندار، جار و مجرّور آن نیز در فارسی راه یافته است، مانند «تعمیماً للفائده» (فرشیدورد، 1367: 137). بدین ترتیب مفعولٌ له عربی بدون تغییر وارد زبان فارسی شده؛ امّا ظاهراً حروف اضافه فارسی بتنهایی و یا به همراه متممهایشان وارد زبان عربی نشده است.
4 ـ حروف نمایانگر تعلیل در زبان عربی در زبان عربی تعلیل یکی از معانی حروف جرّ «باء»، «فی»، «من»، «إلی»، «کاف»، «کی»، «لام»، «حتّی»، «علی» و «عن» است (عبدالمسیح و تابری، 1990: 152). در مورد معنی تعلیلِ هر یک از این حروف در جایگاه مناسب آن سخن خواهیم گفت. جز حروف جرّ، ادواتی چون «فای سببیت»، «إذ» و بنابر نظر برخی «إنّ» نیز بر تعلیل دلالت دارند؛ امّا از آنجا که از حوزة بحث حاضر خارج است، بدان نمیپردازیم. ابن هشام در شرح لمحه هفت حرف «لام»، «باء»، «فی»، «من»، «کاف» و «حتی» مانند: «أسلِم حتی تدخل الجنّة» (مسلمان شو تا به بهشت در آیی) و «کی» مانند: «جئتُک کی تکرمنی» (نزد تو آمدم تا اکرامم کنی) را به عنوان حروف تعلیل برشمرده است، ولی «کاف»، «حتی» و «کی» بر سر مفعولٌ له نمیآید؛ زیرا این سه حرف در صورتی بر تعلیل دلالت دارد که بر سر فعلی که با حرف مصدری همراه است در آید. بهتر است «علی» را هم به این حروف افزود، مانند: ﴿وَلِتُکَبِّرُواْ الله عَلَى مَا هَدَاکُمْ﴾ (بقره 2: 185) (صبان، بیتا: 2/ 124؛ نیز نگر: خضری، بیتا: 1/ 193). در این مبحث حروف جرّی را که بر تعلیل دلالت دارند، در سه بخش بررسی میکنیم. البته با این که «لام تعلیل» در دسته دوم قرار دارد؛ ولی به دلیل ارزش و اهمیتش، آن را بر دیگر حروف تعلیل مقدّم میکنیم. 4 ـ 1 ـ لام تعلیل لام تعلیل یا لام علّت بر سبب به وقوع پیوستن فعل دلالت دارد و در حقیقت ما بعد آن، علّت و سبب ما قبل است. این حرف بر سر اسم صریح و نیز مصدر مؤوّل از «أن» ناصبه مقدر و فعل مضارع بعد از آن میآید. فعلی که لام تعلیل بدان تعلق دارد، برخلاف بای تعلیل که بعداً بدان خواهیم پرداخت, در مقابل علّت بعد از لام رخ نمیدهد، مثلاً در عبارت «أرسلتُه لاختباره»، حرف لام سبب و دلیل فرستادن را بیان میکند؛ ولی «إرسال» (فرستادن) در مقابل «اختبار» (آزمایش) صورت نگرفته است. نکتة دیگر این که مجرّور «لام تعلیل»، یا قبل از به وقوع پیوستن فعل به وجود آمده است و در واقع فعل، بعد از آن و به سبب آن به وقوع میپیوندد، مانند «عاقَبْـتُه لإساءته إلی فلان» (به دلیل بد رفتاریاش با فلانی او را تنبیه کردم) و یا به دست آوردن آن در نتیجه به وقوع پیوستن فعل، مورد نظر و مقصود است، مانند «جئتُ للاطلاع» (برای آگاهی یافتن آمدم). این همان اصطلاح حصولی و تحصیلی است که در تقسیم مفعولٌ له بدان میپردازند. در عبارت اوّل سبب یعنی «إساءة» قبل از فعل «عاقب» موجود بوده است و در واقع همین سبب، عاملی در به وقوع پیوستن فعل شده است. در عبارت دوّم اطّلاع یافتن قبل از آمدن یا در اثناء آن به وجود نیامده است که بعد از آمدن، اطّلاع و آگاهی حاصل میشود. بنابراین سبب آمدن، به دست آوردن اطّلاع است (سامرائی، 2007: 3/ 77 ـ 78). نکتة قابل توجه این که لام تعلیل، معنی اصلی حرف لام؛ یعنی اختصاص را در خود نهفته دارد و تعلیل آن با توجه به معنی اختصاص بیان میشود، به عبارت دیگر لام تعلیل فرعی از لام اختصاص است (رضیالدین استرآبادی 2/ 329). یکی دیگر از معانی حرف لام ـ در صورتی که بر سر مضارع منصوب آید ـ صیرورت است؛ زیرا لام جرّ در این موارد نتیجه امری را بیان میکند. در این حالت بدان لام صیرورت، عاقبت، مآل و نتیجه نیز گویند. مجرّور لام عاقبت علّت واقعی و حقیقی قبل از حرف لام نیست؛ بلکه نتیجه و عاقبت ما قبل محسوب میشود، مانند آیة ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَحَزَنًا﴾ (قصص 28: 8). بدین ترتیب لام عاقبت فرع لام اختصاص است (رضی الدین استرآبادی، 1366، 2: 328). علمای نحو بصره لام عاقبت را نپذیرفته و در حقیقت آن را معنایی جدای از لام تعلیل نمیدانند؛ بلکه در چنین نمونههایی لام جرّ را «لام تعلیل مجازی» برشمردهاند (صبان، بیتا: 2/ 217). زمخشری در این زمینه میگوید که حرف لام در آیة شریفه، لام علّت است و تعلیل آیه مجازی است نه حقیقی؛ بدین معنی که کودک را از آب گرفتند، از روی محبت و به منظور به فرزندی گرفتن، نه آن که دشمن و مایه اندوه آنان شود. حال آن که نهایةً کودک، دشمن آنان شد. پس نتیجه و حاصلِ از آب گرفتن کودک، به هدف و مقصود آنان از این عمل تشبیه شده، و حرف «لام» برای آنچه شبیه تعلیل است، استعاره شده است همانگونه که لفظ «أسد» را برای کسی که شبیه «أسد» است، استعاره میکنند (بیتا، 3: 394). ظاهراً مقصود زمخشری از لام تعلیل مجازی، استعاره تبعیهای است که در حرف «لام» رخ داده است. «لام» مستغاثٌ له یا به عبارت دیگر دومین حرف «لام» در اسلوب استغاثه در عباراتی نظیر «یا لَزید لِعمرو» نیز لام تعلیل (مدنی، بیتا: 233)، و ظاهراً به تقدیر «لإغاثة عمرو» است. پس از لام تعلیل لازم است، به بررسی دیگر حروف تعلیل بپردازیم. همانطور که پیشتر گفته شد، حروف جرّ دال بر تعلیل را در سه بخش مینهیم. نخست حروف جرّی که با رعایت شروط معینی افاده تعلیل میکند و تعلیل معنی اصلی آن است: حتّی و کی. 4 ـ 2 ـ حتّی «حتّی» جاره اگر بر سر مضارع منصوب به «أن» مقدّر وارد شود، یکی از معانی آن تعلیل خواهد بود که غالباً با توجه به سیاق کلام دریافت میشود، مانند «أتقِن عملَک حتّی تشتهر» (کارت را به خوبی انجام ده تا مشهور شوی) (حسن، 1425: 2/ 446)؛ و نیز آیه ﴿وَلاَ یَزَالُونَ یُقَاتِلُونَکُمْ حَتَّىَ یَرُدُّوکُمْ عَنْ دینِکُمْ﴾ (بقره 2: 217) (آنان پیوسته با شما میجنگند تا ـ اگر بتوانند ـ شما را از دینتان برگردانند). ابن هشام و رضی آن را مرادف «کی تعلیلیه» دانستهاند (ابن هشام، 1997: 1: 209؛ رضی الدین استرآبادی، 1366: 2/ 324)، و زرکشی علامت تشخیص «حتّی تعلیلیه» را صحت قرار دادن «کی» به جای آن میداند (1988: 4/ 273). تفاوت میان «حتّی تعلیلیه» و «لام تعلیل» در این است که در «حتّی» بر عکس لام تعلیل، ما قبل آن علّت و سبب ما بعدش است (حسن، 1425: 2/ 446).
4 ـ 3 ـ کی از نظر کوفیان «کی» حرف جرّ نیست؛ بلکه حرف ناصبه است، امّا «کی» در نظر علمای نحو بصره در چند مورد حرف جرّ، و در معنی و عمل به منزله «لام تعلیل» است (اربلی، 1991م، 231). این موارد عبارت است از: 1 ـ مجرّور «کی»، مای استفهامی باشد که با آن از علّت و سبب امری سؤال میشود، مانند «کیمَ یشتدّ الحرُّ فی أفریقیا؟» و «کَیمَه» به معنی «لِمَهْ» است (با های سکت). در این حالت «کی» را «کی تعلیلیه» نامند و آن را حرف جرّ به شمار آوردهاند؛ زیرا «الف» مای استفهامی بعد از «کی» حذف میشود. مشهور است این «الف» فقط در همراهی با حرف جرّ حذف میشود، مانند «بِمَ»، «لِمَ»، «فیمَ»، «مِمَّ» و «عَمَّ». 2 ـ مجرّور «کی»، مای مصدری و صله آن باشد، مانند «کیما یضُرّ»؛ یعنی «للضُرّ». در این حالت «کی مصدری» نامیده میشود. 3 ـ «کی» بر سر لام جرّ وارد شود، مانند «کی لیُبصر». در این مثال به دلیل وجود فاصل (لام جرّ) بین «کی» و فعل مضارع جایز نیست «کی» را حرف مصدری دانست. 4 ـ مجرّور «کی»، أن مصدری و صله آن باشد، مانند «جئتُ کی أکرم زیداً». از نظر بصریان أن مصدری بعد از «کی» وجوباً محذوف است (حسن، 1425: 4/ 286 ـ 287). بدین ترتیب مجرّور «کی» جز در یک مورد (کیمه) اسم صریح نیست. بخش دوم حروف جرّی است که افاده تعلیل میکند؛ ولی تعلیل آن تحت تأثیر معنی اصلی حرف جرّ تفسیر میشود، این حروف عبارت است از: باء، علی، عن، فی، لام و من. 4 ـ 4 ـ باء یکی از معانی «باء» تعلیل است در این صورت «باء» را «باء التعلیل»، «باء السبب» یا «الباء السببیه» نامند (عبدالمسیح و تابری، 1990: 122). در برخی از کتب نحوی بین بای تعلیل و سببیت تفاوت قائل شدهاند. صبان از میان دو اصطلاح تعلیل و سببیت، سببیت را انتخاب کرده، میگوید: شایسته است، همانند ابن هشام در مغنی، تعلیل را حذف کرد و به سببیت اکتفا نمود؛ زیرا تعلیل و سببیت به یک معناست (صبان، بیتا، 2: 220). تقریباً اکثر قریب به اتفاق نحویان تعلیل و سببیت را به یک معنی میدانند. باید به این نکته توجه داشت که رضی، بای سببیت را فرع استعانت دانسته است (1366: 2/ 328). ابن مالک نیز بین بای سببیت و استعانت پیوند برقرار کرده و آن دو را در یک جا ـ گاه تحت عنوان استعانت و گاه تحت عنوان سببیت ـ جمع نموده است و در مواردی چون «کتبتُ بالقلم» که نحویان «باء» را بای استعانت گرفتهاند آن را بای سببیت به شمار آورده است. ابن مالک در این موارد لفظ «سببیت» را اختیار کرده به دلیل افعالی که به خداوند متعال نسبت داده میشود و از آنجا که در این افعال استعمال لفظ «استعانت» برای خداوند عزّ و جل جایز و شایسته نیست اصطلاح «سببیت» را برگزیده است. این نظر تقریباً منحصر به ابن مالک است؛ زیرا اکثر نحویان میان بای سببیت و استعانت تفاوت قائل شدهاند و معتقدند بای سببیت بر علّت و سبب فعل وارد میشود، مانند «مات زید بالجوع» (زید از گرسنگی مرد) و بای استعانت بر وسیله انجام فعل وارد میشود، مانند «کتبتُ بالقلم» (با مداد نوشتم) (سیوطی، 1327: 2/ 21). امّا در بیان حقیقت تعلیل به حرف «باء» باید افزود که فعل غالباً ـ و نه همیشه به دلیل آیاتی چون ﴿ذَلِکَ بِأَنَّ الله هُوَ الْحَقُّ﴾ (حج 22: 62) ـ در مقابل علّتی که به وقوع پیوسته است، حاصل میشود، مثلاً در عبارت «عاقبتُه بذنبه» (به سبب گناهش او را تنبیه کردم)، در حقیقت «عقاب و مجازات» در مقابل گناهی است که شخص مرتکب آن شده است. بنابراین علّت بعد از «باء» غالباً قبل از به وقوع پیوستن فعل به وجود آمده است و فعل در مقابل آن و به سبب آن رخ میدهد، همانگونه که در آیه ﴿بَل لَعَنَهُمُ الله بِکُفْرِهِمْ﴾ (بقره 2: 88)، لعن در نتیجه کفر است و کفر قبل از لعن به وقوع پیوسته است (سامرائی، 2007: 3/ 77). در قرآن کریم از میان حروف تعلیل فقط حرف «باء» بر سر مصدر مؤول از «أنّ» و جمله اسمیه بعد از آن آمده است، مانند ﴿ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَّ یَعْقِلُونَ﴾ (مائده 5: 58) و ﴿ذَلِکَ بِأَنَّ الله مَوْلَى الَّذِینَ آمَنُوا﴾ (محمّد 47: 11). این مسأله بر مشخصه تعبیری قرآن کریم و اهمیت حروف در بیان کلام الهی دلالت دارد، چنانکه شایسته است در ورای این استخدام قرآنی که تحت تأثیر سیاق شکل گرفته است، هدف ویژهای را جستجو کرد که در محور مباحث این مقاله نمیگنجد. نتیجهای که از مقایسه بین بای تعلیل و لام تعلیل حاصل میشود، این است که بای تعلیل مفید معنی مقابله و لام تعلیل مفید معنی اختصاص یا استحقاق است و چنانکه پیشتر گفته شد لام تعلیل فرعی از لام اختصاص است. بر این اساس همیشه جایز نیست یکی از این دو حرف را به جای دیگری نشاند، مثلاً در آیه ﴿وَأَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی﴾ (طه 20: 14) جایز نیست به جای «لذکری» ، «بذکری» نهاده شود (سامرائی، 2007: 3/ 78). باید افزود که ابن هشام «بای تجرّیدیه» در مثال «لقیتُ بزید أسدًا» را بای سببیت دانسته است. «لقیتُ بزید أسدًا: أی بسبب لقاء زید» که در آن مضاف (لقاء) محذوف است. گر چه در حقیقت این «باء» اختلاف است. برخی آن را «بای ظرفیت» و برخی دیگر «بای معیت» گرفتهاند (صبان، بیتا: 2/ 220). البته معنی بای ظرفیت در این نمونه روشنتر است؛ یعنی «لقیت فی زید الأسد» گویی ماهیت زید از کالبد او جدا شده و به جای آن «أسد» قرار گرفته است. 4 ـ 5 ـ علی یکی از معانی «علی» تعلیل است، امّا تعلیل آن با توجه به معنی اصلی «علی» (استعلا) تفسیر میشود، مثلاً در عبارت «کافأتُه علی إحسانه» (به سبب خیر خواهی و نیکیش به او پاداش دادم). گویی «إحسان» مکانی است که «مکافأة» بر آن مبتنی است و بر آن قرار میگیرد. همچنین در آیه ﴿وَلِتُکَبِّرُواْ الله عَلَى مَا هَدَاکُمْ﴾ (بقره 2: 185)، تکبیر و ستایش به سبب هدایت و در عین حال بر آن مبتنی است و بر آن قرار میگیرد (سامرائی، 2007: 3/ 79). شاید بتوان در تعلیل با «علی» نوعی معنی مقابله را هم در نظر گرفت. 4 ـ 6 ـ عن در معنی تعلیل حرف «عن» اختلاف است، به عنوان مثال در آیه ﴿وَ مَا کَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِیمَ لأَبِیهِ إِلاَّ عَن مَّوْعِدَةٍ﴾ (توبه 9: 114)، برخی «عن» را در معنی تعلیل دانستهاند (ابن هشام، 1997: 1/ 247)، وجه دیگر آن است که «عن» متعلق به حال محذوف (صادرًا) باشد. در این زمینه رضی الدین استرآبادی میگوید ابوعبیده حرف «عن» در آیة از کلام رضی چنین بر میآید که «عن» در مواردی علاوه بر معنی اصلیش میتواند مفید تعلیل نیز باشد؛ ولی در مثالهای مذکور نادیده گرفتن تعلیل خدشهای به معنی وارد نمیکند با این حال، در نظر گرفتن آن نیز ممکن است بسان معادل فارسی آن، معنی تعلیل را افاده کند. اگر چه تعلیل «عن» در بسیاری از نمونهها قابل تأمل است؛ ولی به نظر میرسد، این حرف گاه مفید تعلیل است البته تعلیلی متأثر از معنی اصلی «عن» (مجاوزت). 4 ـ 7 ـ فی در دلالت «فی» بر تعلیل نیز معنی اصلی «فی» (ظرفیت) در نظر گرفته میشود. بدین ترتیب به کمک ظرفیت به تعلیل، مفهوم ویژه و جدیدی افزوده میشود، مثلاً در آیه ﴿لَمَسَّکُمْ فِی مَا أَفَضْتُمْ فِیهِ عَذَابٌ عَظِیمٌ﴾ (نور 24: 14) حرف «فی» دال بر تعلیل است (ابن هشام، 1997: 1/ 284)، بدین معنی که آنها به سبب «افاضهشان» عذاب میشوند، ولی این یک تعلیل معمولی نیست؛ زیرا جایز نیست ظرفیت «فی» را نادیده گرفت؛ بلکه به کمک آن، تعلیل «فی» برجستهتر میشود، گویی «إفاضة» ظرفی است که آنان در آن فرو رفتهاند و سپس عذاب در این ظرف وارد و واقع میشود. چنین است تعلیل «فی» در حدیث منسوب به رسول خدا (ص) «دخلت امرأة النارَ فی هرّة حبستها فلا هی أطعمتها و لا هی ترکتها تأکل من خشاش الأرض» (زنی به جهنم در آمد به سبب گربهای که زندانی کرده بود و نه غذایش میداد و نه رهایش میکرد تا از حشرات و جانوران زمین تغذیه کند)، در این حدیث نیز گویی گربه ظرفی است که آن زن را در بر گرفته و وارد دوزخ کرده است؛ ولی در حقیقت رفتار آن زن با گربه مورد نظر است (سامرائی، 2007: 3/ 79). 4 ـ 8 ـ من در معنی تعلیل حرف «من» نیز معنی اصلی این حرف (ابتدا) نهفته است؛ یعنی «من» در کنار تعلیل، معنی اصلی خود (ابتدا) را نیز افاده میکند، مثلاً در عبارت «قتله من إملاق» (او را به دلیل تنگدستی به قتل رساند)، «قتل» به سبب «إملاق» صورت گرفته و در عین حال «إملاق» مبدأ و منشأ «قتل» است. چنانکه در فارسی با تعبیر «از سرِ» بیان میشود: «از سر تنگدستی او را کشت». و یا در عبارت «بکی من الألم» (از درد گریه میکرد)، «بکاء» به سبب «ألم» و از «ألم» آغاز شده است، پس «ألم» قبل از «بکاء» و آغاز «بکاء» به شمار میرود و به علّت «ألم» است که «بکاء» رخ داده است. ویژگی «من» تعلیلیه این است که علّت بعد از «من»، قبل از به وقوع پیوستن فعل موجود است، چنانکه در عبارت پیشگفته «ألم» قبل از «بکاء» وجود دارد. گاه در یک تعبیر جایز است از هر دو حرف جرّ «باء» و «من» برای افاده تعلیل بهره گرفت ولی با توجه به معنی اصلی این حروف، معنی تعلیل هر یک متفاوت است، مثلاً در آیه ﴿مِمَّا خَطِیئَاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَارًا﴾ (نوح 71: 25) گویی آب از طریق روزنه گناهانشان و به سبب گناهانشان وارد کشتی وجودشان شده و ایشان را غرق کرده است، ولی اگر گفته شود «بخطیئاتهم أغرقوا» معنی چنین است که غرق شدن آنها در مقابل گناهانشان و به سبب آن بوده است، گویی غرق شدن بهای گناهانی است که مرتکب شدهاند (سامرائی، 2007: 3/ 78 و 79). در پایان این بخش بار دیگر یادآور میشویم که تعلیل در حروف «لام»، «باء»، «علی»، «عن»، «فی» و «من» مشابه و یکسان نیست؛ زیرا هر یک از این حروف در کنار تعلیل معنی خاصی را افاده میکنند. بنابراین جایز نیست همیشه یک حرف را به جای دیگری نشاند و مثلاً به جای لام تعلیل در عبارت «جئتُ للاطلاع» دیگر حروف تعلیل را قرار داد. بدین ترتیب عباراتی نظیر: «جئت بالاطلاع / فی الاطلاع / من الاطلاع / علی الاطلاع» نادرست است؛ چرا که جایگزینی، تنها در صورت تشابه و همانندی معنوی این حروف، صحیح و بلا مانع است. البته گاهی میتوان همه این حروف را در یک تعبیر به جای یکدیگر نشاند، با این تفاوت که با تغییر حرف تعلیل، معنی نیز تغییر مییابد. بدین ترتیب صحیح است گفته شود «أخذَتْه الصاعقةُ لظلمه و بظلمه و من ظلمه و علی ظلمه و فی ظلمه» در صورتیکه: «أخذتْه الصاعقةُ لظلمه»: یعنی ظلم او سبب شد تا او سزاوار عذاب شود. «أخذتْه الصاعقةُ بظلمه»: یعنی عذاب در مقابل ظلم او واقع شد گویی صاعقه بهای ظلمی است که مرتکب شدهاند. «أخذتْه الصاعقةُ من ظلمه»: گویی عذاب از ظلم نشأت گرفته، بر او وارد شده و او را فرا گرفته است. «أخذتْه الصاعقةُ علی ظلمه»: گویی صاعقه بر ظلم او واقع شده و او را مقهور و مغلوب خود نموده است. «أخذتْه الصاعقةُ فی ظلمه»؛ یعنی فراگیری صاعقه در ظرف ظلم محقق شده است (سامرائی، 2007م، 3: 77 ـ 80). بخش سوم حروف جرّی است که در معنی تعلیل آن اختلاف است و غالباً معنی آن با دو روش بیان میشود؛ بر اساس معنی اصلی حرف جرّ و یا با تکیه بر تضمین، این بخش شامل دو حرف است: إلی و کاف. 4 ـ 9 ـ إلی اکثر قریب به اتفاق نحویان «إلی» را به معنی تعلیل ندانستهاند؛ ولی برخی چون فرّاء در تفسیر بعضی از آیات قرآن کریم «إلی» را به معنی «لام» گرفتهاند، مثلاً در آیه ﴿وَأَخْبَتُواْ إِلَی رَبِّهِمْ﴾ (هود 11: 23)، فرّاء میگوید: «معناه: تخشعوا لربهم و إلی ربهم. وربما جعلّت العرب إلی فی موضع اللام» (صغیر، 2001: 498). از ظاهر کلام فرّاء میتوان به دو نکته دست یافت: نخست این که حرف «لام» در عبارت «تخشعوا لربهم و إلی ربهم» لام اختصاص است نه تعلیل. و دیگر آن که کاربرد لفظ «ربّما» نظر وی را از حکم و قاعده قطعی خارج ساخته است. نتیجه آن که «إلی» در معنی تعلیل به کار نرفته است. 4 ـ 10 ـ کاف در مورد دلالت «کاف» بر تعلیل سه نظر وجود دارد: نخست این که تعلیل «کاف» در صورتی جایز است که بعد از آن مای کافه (بازدارنده از عمل) قرار گیرد، مانند «کما أنّه لا یعلم فتجاوز الله عنه» (بدان دلیل که نمیداند خداوند متعال او را بخشید)، دوم آن که یکی از معانی «کاف» تعلیل است خواه بعد از آن مای زائد یا غیر زائد باشد، مانند آیه ﴿وَاذْکُرُوهُ کَمَا هَدَاکُمْ﴾ (بقره 2: 198) که بعد از «کاف»، مای مصدری غیر زائد قرار گرفته است. و خواه بعد از آن کلمه «ما» نباشد، مانند آیه ﴿وَیْکَأَنَّهُ لا یُفْلِحُ الْکَافِرُونَ﴾ (قصص 28: 82)؛ یعنی «أعجب لعدم فلاحهم» (از شکست آنان در شگفتم). سوم این که «کاف» در معنی تعلیل استعمال نمیشود، و اکثر نحویان بر این نظرند. به نظر میرسد «کاف» در این مثالها در معنی اصلی خود (تشبیه) باقی مانده است، به عنوان مثال در آیه ﴿وَاذْکُرُوهُ کَمَا هَدَاکُمْ﴾ (بقره 2: 198)، برخی ذکر و هدایت را به معنی احسان، و این آیه را به منزلة آیه ﴿وَأَحْسِن کَمَا أَحْسَنَ الله إِلَیْکَ﴾ (قصص 28: 77) که در آن «کاف» در معنی تشبیه است، دانستهاند (ابن هشام، 1997: 1/ 299 ـ 300). در عربی فصیح، کاربرد تعابیری نظیر «أحسن إلی فلان مثلما أحسن إلیک» و «اذکره مثلما ذکرک» (مانند او عمل کن، همچون خودش با او رفتار کن)، به فهم معنی تشبیه از حرف «کاف» در آیه ﴿وَاذْکُرُوهُ کَمَا هَدَاکُمْ﴾ کمک خواهد کرد (سامرائی، 2007: 3/ 52).
5 ـ حروف نمایانگر تعلیل در زبان فارسی حروف و گروههای حروف اضافهای که در زبان فارسی بر تعلیل دلالت دارند، عبارت است از: از، اندر، ب (به)، با، بر، برای، بهرِ، پیِ، در، را، کسره اضافه، واسه. از آنجا که کاربرد حروف مذکور و معانی متنوّع آن در دورههای مختلف تاریخی دستخوش تغییر و تحوّل شده است، آن را در سه بخش بررسی میکنیم. نخست حرفی که استعمال آن به فارسی قدیم اختصاص دارد و در عصر حاضر متروک شده است: اندر. البته باید به این نکته توجه داشت که مطالب نگاشته شده، در زمینة چگونگی استعمال حروف در متون کهن فارسی بسیار اندک و در مواردی نقدپذیر است. بر این اساس قطعیت در مورد معنی تعلیل حروف («اندر»، «با» و «بر») امری دشوار است که به تحقیق جامعی در زمینه معانی مختلف حروف اضافه ادبیات قدیم نیازمند است. 5 ـ 1 ـ اندر بنابر نظر برخی از دستورپژوهان، در قدیم «اندر» گاه در معنی تعلیل استعمال میشده است، مانند این بیت از سعدی:
گر چه مانعی ندارد برخی از حروف در بعضی از تعابیر، در معانی مختلفی به کار روند. بنابراین در این مثال میتوان «اندر» را با توجه به معنی ظرفیت آن نیز تفسیر کرد. «اندر» در این کاربرد، قابل مقایسه با «فی» تعلیل است. بخش دوم حروف یا گروه حرف اضافهای که کاربرد آن در معنی تعلیل منحصر به فارسی قدیم است و در دوره معاصر در این معنی به کار نمیرود و یا استعمال آن بسیار محدود است، مانند: با، بر، بهرِ، پیِ، را. 5 ـ 2 ـ با از نظر برخی از دستورپژوهان حرف «با» گاه در قدیم به معنی تعلیل به کار میرفته است و این بیت از امیر معزّی را مثال زدهاند:
البته به نظر میرسد، «با» میتواند به معنی مصاحبت هم باشد. بنا بر این تعلیل «با» قابل نقد است.
5 ـ 3 ـ بر در تاریخ بیهقی آمده است: «هر آنچه کردند خطا بود که چاکران را امّانت نگاه میباید داشت و کس بر راستی زیان نکرده است» (رک. خطیب رهبر، 1367: 208)؛ و نیز مانند بیت فردوسی:
در این صورت «بر» معادل «علی» در معنی تعلیل است. 5 ـ 4 ـ بهرِ «بهرِ» گاه کلمه رابطه برای بیان علّت؛ یعنی «برای»، «از برای»، «به سبب» و «به جهتِ» است (دهخدا، 1352، «بهرِ»)، مانند بیت مولوی:
و مانند این عبارت از گلستان سعدی: «قدمی بهرِ خدای ننهند و درمی بی منّ و اذی ندهند» (نقل از دهخدا، 1352، «بهر»). گاه «از بهرِ» نیز در معنی تعلیل استعمال شده است، مانند این بیت از ناصر خسرو:
اکثر نمونههای مذکور را میتوان جزء اختصاص نیز برشمرد، این بدان سبب است که معنی اختصاص بر «بهرِ» غلبه دارد. «بهر» در این کاربرد، قابل مقایسه با «لام» تعلیل است. 5 ـ 5 ـ پیِ «پی» گاه به معنی «برایِ»، «بهرِ»، «لِ»، «جهتِ»، «علّت»، «واسطه»، و «سبب» است (دهخدا، 1352، «پی»)، مانند بیت مولوی:
گاه «از پیِ» (ز پیِ) نیز به معنی «به علّت»، «از بهرِ»، «به سببِ»، «از برایِ»، «جهتِ»، و «به واسطه» میآید، مانند این بیت از فردوسی:
به نظر میرسد، «پی» در این کاربردها معادل «إثْرَ» در زبان عربی است و به همین جهت اسم دانستن آن بر حرف انگاشتنش ترجیح دارد. نیز ـ چنان که در دو نمونه فوق مشاهده میشود ـ تعلیل از حرفهای «تا» و «از» هم قابل دریافت است.
5 ـ 6 ـ را استعمال «را» در معنی تعلیل در حوزة دستور تاریخی زبان فارسی وارد میشود. لازم است پیش از مثال به آراء دستورپژوهان در مورد حقیقت این حرف در قدیم اشارهای شود. کاربرد «را» در نظر خیّامپور، در قدیم کمتر در مفعول صریح و بیشتر در معنی «از»، «به» و «برای» بوده (1352: 128)؛ یعنی به جای «از»، «به» و «برای»، حرف «را» پس از اسم و در معنی این حرف استعمال میشده است. البته «را» در معنی «بر»، «در» و «درباره» نیز بوده است. بر این اساس «را» به معنی «برای» نیز کاربرد داشته است. بهار در کتاب سبک شناسی مینویسد: «را به معنی (برای) و از علائم مفعولٌ به و مفعولٌ له بیواسطه و گاهی به معنی از و گاه به جای به اضافی و گاهی هم در مفعول بواسطه در آید» (1373: 11/ 302). از این سخن چنین بر میآید که «را» خود از نشانههای تعلیل است. دهخدا نیز با اشارهای گذرا به نظر ملک الشعراء میافزاید: «بهر حال «را» در معنی «برای» بسیار استعمال شده است؛ لیکن این کلمه خود به معانی بهر، از پی، از جهت، مال، از آن، متعلّق به و سوگند و قسم و اختصاص مطلق آمده است» (1352، «را»). از نظر خانلری «را» برای بیان قصد و علّت به کار میرفته است. سپس به نظر آمده که این کلمه در بیان آن مقصود کوتاه و نارساست. پس یک یا دو یا سه حرف اضافه دیگر به این صورت (به+ را+ ی= برای) به آن افزودهاند که بر روی هم همین معنی را کم و بیش بیان میکند (1382، 212)، گر چه اکثر دستورنویسان «برای» را حرف اضافه ساده و نه مرکّب میدانند. بدین ترتیب این چهار گفته را میتوان در دو مورد خلاصه کرد: 1 ـ «را» به معنی «برای» است و «برای» بر تعلیل دلالت دارد. 2 ـ «را» از علائم مفعولٌ له بیواسطه و یکی از معانی آن تعلیل است. اختیار یکی از این دو نظر به پژوهشی گسترده در ادب قدیم نیاز دارد که از حوزة این مقاله خارج است, بخش سوم حروفی که در فارسی معاصر در معنی تعلیل به کار میروند، مانند: از، به، برای، در، کسره اضافه و واسه. 5 ـ 7 ـ از در صورتیکه «از» به معنی «برای»، «بهرِ»، «به علّت»، «به سبب»، «به جهت»، «در اثر» باشد، بر تعلیل دلالت دارد و آن را «از اجْلیه» گویند (دهخدا، 1352، «از»)، مانند این دو بیت، که بیت اول از سعدی و دومین بیت از حافظ است:
در بیت نخستین، اولین «از» بیانگر علّت، و «از» دوم و سوم به معنی «برای» است که ملکیت و اختصاص را هم میرساند. در فارسی معاصر چنین کاربردی بوفور یافت میشود، مانند: «از هوای دود آلود به سرفه افتادم»، «سقف خانه از زلزله فرو ریخت»؛ «از شادی در پوست خود نمیگنجید». علّت بعد از «از» مانند من تعلیلیه و بای سببیه، غالباً قبل از به وقوع پیوستن فعل به وجود آمده است، مانند «او از معالجه طبیب بهتر شد». در این جمله «از» حرف تعلیل است. و علّت بعد از «از» یعنی «معالجه» قبل از به وقوع پیوستن فعل «بهتر شدن» به وجود آمده و سبب تحقّق فعل شده است. گاه گروههای حرف اضافهای چون «از سرِ»، «از رویِ»، «از قِبَلِ» و «از واسطه» نیز برای بیان سبب و علّت استعمال میشوند، مانند این دو جمله از گلستان سعدی: «ملک نفسی سرد از سر درد بر آورد»؛ «استاد را فضیلتی که بر من است از روی بزرگی است و حق تربیت» (رک. مشاوری، 1382: 57) و نیز مانند «از روی حسادت مرتکب چنین خطایی شد»؛ و این دو بیت از غضائری و حافظ:
گرچه باید دو مورد اخیر را جزء دستور تاریخی زبان فارسی برشمرد. 5 ـ 8 ـ به در بوستان سعدی آمده است: «به عصیان درِ رزق بر کس نبست» (رک. دهخدا، 1352: «به»)؛ و نیز مانند این جمله از گلستان سعدی: «گفت: خاموش که به گرسنگی مردن به که حاجت پیش کسی بردن» (رک. مشاوری، 1382: 94) و نیز بیت سعدی:
کاربرد «به» در معنی تعلیل در فارسی معاصر نیز رایج است، مانند: «به جرّم خیانت به کیفر رسید»، «به گناه خود مأخوذ گردید». گروههای حرف اضافهای که با «به» ساخته میشود، نظیر «به جهت»، «به حکم»، «به خاطر»، «به سبب»، به نظر میرسد، تعلیل به حرف «به» مانند بای سببیه، غالباً قبل از به وقوع پیوستن فعل، به وجود آمده و فعل در مقابل آن پدید آمده است، مانند «به گناه خود مأخوذ گردید» و از این نظر «به» قابل مقایسه است با بای سببیه؛ ولی علّت بعد از گروههای حرف اضافهای که با «به» ساخته میشود، قبل از به وقوع پیوستن فعل و یا بعد از آن حاصل میشود. برای بیان هدف و منظوری که فعل به خاطر آن انجام میشود از گروههای حرف اضافه «به منظور»، «به خاطر» و مانند آن استفاده میشود، که این همان تعلیل حصولی است و برای بیان علّت و سبب انجام فعل گروههای حرف اضافه «به دلیل»، «به سبب»، «به علّت» و امثال آن استعمال میشود، و این همان تعلیل تحصیلی است. گاه در متون کهن فارسی گروه حرف اضافه «به سوی» در معنی «به جهت»، «به خاطر» و «از برای» استعمال میشده است، چنانکه در اساس الاقتباس آمده است: «قول مشتمل بر زیادت از یک قول به سوی آن گفتهاند تا معلوم باشد که قیاس بیرون این قولها چیزی دیگر نیست» (رک. دهخدا، 1352: «سوی»). 5 ـ 9 ـ برای کاربرد «برای» در زبان محاوره امروز بسیار رایج است؛ امّا به نظر میرسد، فصحای پیشین از به کار بردن این حرف خودداری میکردهاند. احتمالاً این حرف در روزگار قدیم ترکیبی نو ساخته به شمار میرفته و استعمال آن رایج نبوده است، از این رو آن را فصیح نمیدانستهاند (همایونفرخ، 1364، 697). «برای» گاه معنی تعلیل را رساند و به معنی «به واسطه»، «به علّت»، «به سبب» و «به جهت» است (دهخدا، 1352، «برای»)، مانند این جمله از کلیله و دمنه: «میل جهانیان به دوستان برای منافع است و پرهیز از دشمنان برای مضار» (رک. خطیب رهبر، 1367: 229) و در فارسی معاصر مانند: «برای دیدن شما آمدهام». علّت بعد از «برای» ـ مانند مجرّور لام تعلیل عربی ـ یا قبل از به وقوع پیوستن فعل به وجود آمده است که البته کمکاربرد است، مانند: «برای نادانیش او را تنبیه کردم»، و یا در نتیجه تحقق فعل حاصل میشود، مانند: «برای آگاهی از حال او به دیدارش شتافتم». در این عبارت «آگاهی» بعد از آمدن و به سبب آن حاصل میشود. همچنین با «برای» گروه حرف اضافه «برای خاطر» ساخته میشود. این گروه حرف اضافه نمایانگر هدف و منظوری است که فعل به خاطر آن انجام میشود؛ یعنی علّت بعد از آن در نتیجه تحقّق فعل پدید میآید. در ادبیات کهن، قبل از «برای» و یا بعد از متمم آن حرف اضافه دیگری به صورت (از برای) و (برای ... را) قرار میگرفت، مانند این جمله از گلستان سعدی: «پادشاه از برای دفع ستمکاران است و شحنه برای خونخوران» (نقل در دهخدا، 1352، «برای»)؛ و این بیت از گلستان سعدی:
و در تفسیر ابوالفتوح رازی نیز آمده است: «لکن نمیخواهد تا منع کند برای صلاحی را» (ر.ک. خطیب رهبر، 1367: 230). 5 ـ 10 ـ در یکی از معانی «در»، «برای»، «به منظور»، «به قصد»، «بهر» و «از برای» است، مانند این جمله از تاریخ بیهقی: «در راه که میراندیم شکایتی نکرد آلتونتاش؛ امّا در نصیحت امیر سخنی چند بگفت که شفقتی تمام دارد» (رک. دهخدا، 1352: «در») و نیز مانند بیت ناصر خسرو:
«در» در فارسی معاصر نیز در مواردی چون «در جستجوی طلا خود را به هلاکت انداخت» بر تعلیل دلالت دارد. «در» در این معنی معادل «فی» در معنی تعلیل است. گروههای حرف اضافهای که با «در» ساخته میشود، نظیر «در اثرِ»، «در راهِ»، و «در نتیجه» نیز گاه مفید تعلیل است که در فارسی معاصر نیز کاربرد دارد. 5 ـ 11 ـ کسرة اضافه برخی از دستورنویسان کسرة اضافه را حرف اضافه به شمار آوردهاند (فرشیدورد، 1382: 448، خطیب رهبر، 1367: 10)، برخی دیگر آن را نشانه اضافه واتصاف دانستهاند (انوری و احمدی گیوی، 1370، 2: 276). ظاهراً نظر گروه اخیر پسندیدهتر است؛ زیرا کسره از مصوّتهاست و حتی جزء حروف مبانی به شمار نمیرود، چه رسد به آن که آن را جزء حروف معانی به حساب آوریم؛ امّا چون در کتب دستور بدان پرداخته شده، ما نیز در پژوهش حاضر آن را حرف یا حداقل ملحق به حروف اضافه انگاشتهایم. گاه کسره اضافه نشان میدهد که بین مضاف و مضافٌ الیه رابطة سببیت برقرار است، در این صورت به اضافه مضاف به مضافٌ الیه اضافة سببی گویند که بر دو نوع است؛ اضافة سبب به مسبّب، مانند: «تیغِ انتقام»، «شمشیرِ کین» و یا اضافه مسبب به سبب، مانند: «کشته غم»، «سوخته فراق» (معین، 1370، 111) و نیز مانند این بیت از سعدی:
در این نمونه «می» و «ساقی» سبب «مستی» و اضافه از نوع اضافه مسبّب به سبب است. 5 ـ 12 ـ واسه ریشه «واسه» بدرستی معلوم نیست. "Vasnad" پهلوی به معنی «برای» و «به علّت» احتمالاً ریشه این کلمه باشد. بعضی نیز آن را صورت کوتاه شده و مأخوذ از «واسطه» دانستهاند (انوری ـ گیوی، 1370: 2/ 274). در تداول عوام به معنی «برای» و «بهر» و کلمه تعلیل مأخوذ از «واسطه» تازی به معنی «به سبب»، «به جهت»، «برای» و «بهر» است (دهخدا، 1352، «واسه»)، مانند: «این گل را واسه شما آوردم». شاید بتوان «واسه» را گروه حرف اضافهای دانست که با «از» ساخته میشود. همانطور که گفته شد از میان حروف اضافه، «برای»، «از» و گروههای حرف اضافهای که با «به» ساخته میشود، بیش از دیگر حروف در بیان تعلیل به کار میروند. در پایان باید به این نکته اشاره نمود که در ترجمه مفعولٌ له عربی معمولاً حروف اضافه «از»، «به»، «برای» و مترادفهای آنها مانند «از برای»، «به منظور»، «به علّت»، و «به سبب» به کار میرود. این حروف اضافه در بعضی از ترجمههای قدیمی به تقلید از زبان عربی حذف شده است، مانند: «کنند انگشتها اندر گوشهاشان از صاعقهها بیم مرگ» در ترجمه ﴿یَجْعَلُونَ أَصْابِعَهُمْ فِی آذَانِهِم مِنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ﴾ (بقره 2: 19) (فرشیدورد، 1367: 160). و در ترجمه حروف اضافه زبان فارسی که بر تعلیل دلالت دارند، معمولاً از اسلوب مفعولٌ له، لام جرّ، و در مواردی اندک از حروف «حتی» و «کی» استفاده میشود.
نتیجه 1 ـ همیشه نمیتوان ادات اصلی در بیان معانی حرفی را از بین حروف جرّ و حروف اضافه جستجو کرد. بر این اساس در بیان یک معنی حرفی، حروف جرّ و اضافه همیشه برابر یکدیگر واقع نمیشود؛ بلکه گاه حروف یک زبان در مقابل ارکان دستوری دیگری از زبان دیگر قرار میگیرد، مانند حروف جرّ تعلیلی که گاه با حروف ربط فارسی برابریابی میشود. 2 ـ بیان تعلیل در زبان عربی عمدةً به عهده حرف جرّ است، خواه بصورت مستقیم و یا بصورت مقدر در اسلوب مفعولٌ له. هر چند ادواتی چون «فای سببیت», «إذ» و «إنّ» نیز در این زمینه به کار میرود. در زبان فارسی حروف ربط در درجه اول و حروف اضافه و گاه قیود علّت نمایانگر این مفهوم اند. 3 ـ از میان حروف جرّ عربی، لام تعلیل بیشترین نقش را در بیان تعلیل ایفا میکند، به گونهای که آن را به عنوان نماد اصلی تعلیل برشمردیم. از میان حروف اضافه فارسی، «برای» و «از» کاربرد بیشتری دارند؛ ولی نه در حدی که به نماد اصلی تعلیل تبدیل شوند. البته باید به این دو حرف، گروه حرف اضافهای را که با «به» ساخته میشود، افزود. 4 ـ در زبان عربی جز «حتی» و «کی» که با شروط معینی تعلیل، معنی اصلی آن است، حروف جرّ «باء»، «علی»، «عن»، «فی» و «من» گاه مفید تعلیلاند؛ امّا این تعلیل که از سیاق کلام دریافت میشود، متأثّر از معنی اصلی حرف جرّ است. در تعلیل بقیة حروف جرّ یعنی «إلی» و «کاف» اختلاف است و تفسیر نمونههای آن با تکیه بر معنی اصلی حرف، صحیحتر مینماید. 5 ـ در زبان فارسی جز «اندر» که کاربرد آن در فارسی معاصر متروک شده، استعمال حروف و گروههای حرف اضافه («با»، «بر»، «بهر»، «پی» و «را») در معنی تعلیل منحصر به فارسی قدیم است. در فارسی رایج امروز حروف «از»، «به»، «برای»، «در»، «کسره اضافه» و «واسه» در بیان تعلیل به کار میروند. از میان این حروف «برای» و «از» کاربرد بیشتری دارد. البته گروههای حرف اضافهای که با «به» و «برای» ساخته میشود، نظیر «به جهت»، «به خاطر»، «به سبب»، «به علّت»، «برای خاطر» و امثال آن غالباً جایگزین این دو حرف شده است. گروههای حرف اضافهای چون «در اثر»، «در راه» و «در نتیجه» که با «در» ساخته میشود نیز در فارسی معاصر کاربرد دارد. 6 ـ در زبان عربی، تعلیل حصولی مانند «عاقبتُه لإساءته إلی فلان» که نمایانگر علّت و سبب انجام فعل است و تعلیل تحصیلی مانند «جئت للاطلاع» که نمایانگر هدف و مقصودی است که فعل به خاطر آن انجام میشود، غالباً با لام جرّ بیان میشود؛ امّا تعلیل حصولی در زبان فارسی غالباً با گروههای حرف اضافه «به دلیل»، «به سبب»، «به علّت»، «در اثر»، و مانند آن و تعلیل تحصیلی با حروف اضافه «برای» و گروههای «به خاطر»، «به منظور»، «برای خاطر»، 7 ـ در نیابت حروف، «بر» با «علی»، «در» با «فی»، «از» با «مِن» و «به» با «باء» و «برای» با «لام» جرّ قابل مقایسه است. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مراجع | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
1- قرآن کریم 2- ابن عقیل، عبد الله بن عبد الرحمن. (1384هـ. ش). شرح ابن عقیل علی ألفیة ابن مالک، 2 ج، تهران: استقلال، چاپ سوم. 3- ابن هشام، عبدالله بن یوسف. (1997م). مغنی اللبیب عن کتب الأعاریب، تحقیق حنا الفاخوری، 4 ج، بیروت: دارالجیل. 4- اربلّی، علاء الدین بن علی. (1991م). جواهر الأدب فی معرفة کلام العرب (معجم للحروف العربیة)، بیروت: دار النفائس. 5- انوری، حسن؛ و حسن احمدی گیوی. (1370). دستور زبان فارسی 2، تهران: فاطمی، چاپ ششم. 6- انیس، ابراهیم و دیگران. (1378هـ. ش). المعجم الوسیط، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ هشتم. 7- بهار، محمد تقی. (1373). سبک شناسی، 3 ج، تهران: امیر کبیر، چاپ هفتم. 8- حسن، عباس. (1425هـ). النحو الوافی، 4 ج، تهران: ناصرخسرو، چاپ هفتم. 9- خانلری، پرویز. (1382). دستور تاریخی زبان فارسی، به کوشش عفت مستشارنیا، تهران: توس، چاپ پنجم. 10- خضری، محمد. (بیتا). حاشیة الخضری علی شرح ابن عقیل، تهران: استقلال. 11- خطیب رهبر، خلیل. (1367). دستور زبان فارسی (کتاب حروف اضافه و ربط)، تهران: سعدی، چاپ دوم. 12- خیامپور، عبد الرسول. (1352). دستور زبان فارسی، تبریز: کتاب فروشی تهران، چاپ هفتم. 13- دهخدا، علی اکبر. (1352). لغت نامه دهخدا، تهران: سازمان لغت نامه. 14- رضی الدین استرآبادی، محمد بن حسن. (1366هـ.ش). شرح الکافیة فی النحو، تهران: مرتضوی، چاپ دوم. 15- زرکشی، محمد بن عبدالله. (1998م). البرهان فی علوم القرآن، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، 4 ج، صیدا ـ بیروت: المکتبة المصریة. 16- زمخشری، محمود بن عمر. (بیتا). الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الأقاویل فی وجوه التأویل، بیروت: دار الکتاب العربی. 17- سامرائی، فاضل صالح (2007م). معانی النحو، 4 ج، بیروت: دار احیاء التراث العربی. 18- سیوطی، عبد الرحمن بن ابی بکر. (1327هـ). همع الهوامع فی شرح جمع الجوامع فی علم العربیة، مصر: بی نا. 19- صبّان، محمد بن علی. (بیتا). حاشیة الصبان علی شرح الأشمونی علی ألفیة ابن مالک، 4 ج، قاهرة: دار احیاء الکتب العربیة. 20- صغیر، محمود احمد. (2001م). الأدوات النحویة فی کتب التفسیر، دمشق: دار الفکر. 21- عبد المسیح، جورج متری؛ و هانی جورج تابری. (1990م). الخلیل: معجم مصطلحات النحو العربی، بیروت: مکتبة لبنان. 22- فرشیدورد، خسرو. (1367). عربی در فارسی، تهران: دانشگاه تهران. 23- مدنی، علیخان بن احمد. (بی تا). الحدائق الندیة فی شرح الصمدیة، قم: هجرّت. 24- مشاوری، زهره. (1382). «بررسی دستوری حروف در گلستان سعدی» پایان نامه، دانشگاه اصفهان، دانشکده ادبیات و علوم انسانی. 25- مطهری، مرتضی. (1360). هدف زندگی، تهران: حزب جمهوری اسلامی، چاپ دوم. 26- معین، محمد. (1370). اضافه، تهران: امیر کبیر، چاپ پنجم. 27- همایونفرّخ، عبد الرحیم. (1364). دستور جامع زبان فارسی، تهران: مؤسسة مطبوعاتی علمی. 28- یعقوب، امیل بدیع. (1995م). موسوعة الحروف فی اللغة العربیة، بیروت: دار ... | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 18,763 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 1,696 |