تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,639 |
تعداد مقالات | 13,327 |
تعداد مشاهده مقاله | 29,885,677 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 11,949,825 |
بررسی ساختار روایت در حکایتهای بهارستان جامی براساس بوطیقای ساختارگرای تزوتان تودوروف | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
متن شناسی ادب فارسی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقاله 7، دوره 7، شماره 3، آذر 1394، صفحه 101-120 اصل مقاله (534.58 K) | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نویسندگان | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
داود فیروزان1؛ بهرام خوشنودی* 2؛ احمدرضا نظری2 | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
1آموزش و پرورش | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
2دانشگاه آزاد اسلامی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
چکیده | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
بهارستان جامی در میان آثاری که به تقلید از گلستان سعدی نوشته شده، مقامی شامخ دارد. وجود نمودهای کلامی برجسته در روایتهای جامی، این ظرفیت را ایجاد کرده که بتوان حکایتهای آن را با آرای ساختارگرایانی چون تزوتان تودوروف در حوزۀ روایت بررسی کرد تا معلوم شود که آیا حکایتهای بهارستان ساختار روایی مناسبی دارند؟ و چه میزان از حکایتهای آن با آرای تودوروف مطابقت دارد؟ تودوروف برای روایتها سه نمود قایل است: نمود معنایی، نمود کلامی و نمود نحوی. بیشتر حکایتهای بهارستان، به سبب وجود پیرفت سُست و ساختاری ضعیف، به گونهای است که تطبیق و بررسی سایر تئوریهای تحلیل متن ادبی در آنها، زیاد چشمگیر و قابل ملاحظه نیست. در حالیکه در حیطۀ نمود کلامی، خصوصاً چهار مولّفۀ: وجه، زمان، دید و لحن، به شکل معناداری با نظریّۀ تودوروف در حیطۀ روایت قابل تفسیر است. | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
روایت؛ ساختارگرایی؛ بوطیقا؛ تزوتان تودوروف؛ نمود کلامی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
) مقدّمه روایت با تاریخ بشر آغاز میشود. ما به ندرت به روایتها فکر میکنیم اما زندگی ما به طور عمیقی با آنها مرتبط است. پژوهشگران و نظریه پردازان از زمان ارسطو تاکنون روایت را بنیادیترین اصل متون نمایشی و داستانی دانستهاند (وبستر، 1382: 79). روایت یکی از اشکال چهارگانه خلق نوشتار است (مقدادی، 1378: 277). تزوتان تودوروف از دیدگاه ساختارگرای خود در تعریف روایت علاوه بر رخدادهای قصه به ویژگی باز نموده بودن آن در محدوده زمانی نیز نظر دارد. از نظر او متون روایی هم به چیزی ارجاع می کنند و هم این ارجاع دارای باز نموده (represented) زمانی است (اخوت، 1371: 8). تودوروف میگوید: «یک حکایت مطلوب با وضعیتی پایدار آغاز میشود که به هر دلیل نیرویی در آن اخلال میکند و به نوعی حالت عدم تعادل میانجامد: به وسیله کنشی که از نیرویی ناشی میشود که در جهت عکس هدایت شده، باز تعادل برقرار میشود؛ تعادل دوم شبیه اولیست اما این دو به هیچ وجه با هم یکی نیستند. در نتیجه در یک حکایت دو نوع اپیزود داریم، یک دسته آنهایی که حالتی را به تصویر میکشند (تعادل یا عدم تعادل) و دسته دیگر آن اپیزودهایی که گذار از یک حالت به حالت دیگر را ترسیم میکنند. نوع اول نسبتاً ایستا و ساکن و میشود گفت تکراری است: یعنی اینکه یک گونه از کنش میتواند تا بینهایت تکرار شود. در عوض نوع دوم پویاست و اصولاً یک بار بیشتر اتفاق نمیافتد» (تودوروف،67:1388). یکی از دانشهای نوظهور که از دل نظریههای شکلگرایانه روس و اندیشههای زبان شناسانه فردینان دوسوسور پا به عرصه ظهور گذاشت ساختارگرایی است. رابرت اسکولز (Robert Scholes) ساختارگرایی را پاسخی میداند به نیاز انسجام، نظامی که علوم را وحدت میبخشد (خشنودیچروده و ربّانیخانقاه، 1391: 76). ساختگرایی ادبی در دهة 1960 شکوفا شد و در آغاز کوششی بود به منظور به کار بستن روشها و دریافت های فردینان دوسوسور (ایگلتون، 1380: 132-133). ساختارگرایی رهیافتی به تحلیل ادبی است که ریشه در زبانشناسی ساختارگرا یا علم زبان دارد (برسلر، 1386: 124). ساختارگرایان بر این باور بودند که تمامی داستانها را میتوان به ساختارهای روایتی اساسی و مشخص تقلیل داد (سلدن، 1384: 117). در واقع، ساختگرایی یک روش است و نه یک آموزه (مکاریک، 1385: 173). مطالعات روایتشناسانة قرن بیستم و بهویژه آن مطالعاتی که در اروپا آغاز شد، شالودة ساختگرایی هستند (وبستر، 1382: 79). با توجّه به گفـتۀ تودوروف: «اثر ادبی مانند هر گفتۀ زبانی دیگر، نه از کلمات بلکه از جملههایی صورت بسته است که به سیاقهای گوناگون کلام متعلقاند» (تودوروف، 1382: 43). میتوان گفت که این تحلیل ساختاری است که برای کشف رابطۀ این جملهها با یکدیگر تلاش میکند. «ویژگی ادبیات کلاسیک فارسی در استواری ساختارهایی است که در طول قرنها از میانۀ گردابهای سیاسی و اجتماعی بسیاری که ایران در دورانهای گوناگون تاریخ خود با آنها رویارو شده است گذشته و همچنان پابرجا ماندهاند» (بالاییوکوییپرس، 1378: 7). آثار ادبی کلاسیک ما شایستگی این را دارند که با شیوههای جدید بررسی شوند؛ یکی از آثار ارزشمند گنجینۀ ادبیات روایی کهن پارسی، بهارستان جامی استکه به دلیل داشتن ظرفیت و بعضاً خلاقیتهای روایی، قابلیّت محکخوردن با جدیدترین معیارهای ادبی را داراست. هرچند هدف اصلی حکایتهای بهارستان، پیش از داستانپردازی، دادن پند و اندرز و انتقال مفاهیم اخلاقی است ولی ساختار حکایتها، در بیشتر حکایتهای بهارستان، بهعلّت وجود پیرفت سُست، بهگونهای استکه، تطبیق و بررسی سایر تئوریهای «تحلیل متن ادبی» در آن حکایات، زیاد چشمگیر و قابل ملاحظه نباشد لذا وجود «نمود کلامی» برجسته در این حکایتها، (بجز روضۀ هشتم)، تحلیل ساختاری آنها را در سطوح چهارگانه (وجه، زمان، دید و لحن)، معنادار کرده است.
1-1) پیشینۀ تحقیق نگاه روایتشناسانه به متون کلاسیک زبان فارسی، شاید کمی بیش از دو دهه سابقه نداشته باشد؛ با این حال پژوهشهای معتبری در این مورد انجام شده است. با توجه به بررسیهای انجام شده، هیچ پژوهش ساختاری و روایی بر اساس الگوهای روایی گوناگون، با محوریت بهارستان جامی به عمل نیامده است امّا برخی از مهمترین پژوهشهایی که با تکیه بر الگوی روایی و ساختارگرایی تزوتان تودوروف نوشته شدهاند، عبارت است از: 1. روایتشناسی مقامات حمیدی بر اساس نظریه تودوروف از راضیه آزاد؛ که نویسنده نشان میدهد، مقامهها از ساختار روایی واحدی پیروی کرده است 2. بررسی وجوه روایتی در حکایت های مرزباننامه بر اساس نظریه تزوتان تودوروف از دکتر سیداحمد پارسا و یوسف طاهری که بر این اساس، وجوه اخباری، خواستی و فرضی و زیر مجموعۀ آنها، در این اثر بررسی شده است. 3. ساختار روایت در هفتپیکر از دکتر احمد امیریخراسانی، دکتر محمدرضا صرفی، دکتر محمدصادق بصیری و نسرین فلاح؛ این پژوهش ساختار روایی آن را بر اساس نظریه تودوروف، در دو مقوله صفت و فعل بررسی میکند. 4. تحلیل و بررسی نمود کلامی در داستان اول مثنوی، بر اساس نظریۀ تودوروف از محمد مهدی ابراهیمی فخاری؛ در این مقاله، داستان اول مثنوی، مورد بررسی قرار گرفته است. 2-1) پرسشها و اهداف تحقیق پرسش های اصلی پژوهش این است که: 1. چه میزان از حکایتهای بهارستان جامی را میتوان با آرای تودوروف تطبیق داد؟ 2. آیا حکایتهای بهارستان جامی از ساختار روایی آرای تودوروف در بوطیقای ساختارگرا برخوردار هستند؟ موارد زیر اهمّ اهداف تحقیق را شامل می شود؛ 1. تبیین میزان تطابق حکایتهای بهارستان جامی با روایت شناسی ساختارگرای تودوروف 2. دستیابی به جامعهای آماری از مؤلّفهها و عناصری که در شکلگیری متون روایی نقش دارند 3. اثبات قابلیت تطابق متون کلاسیک با روایت شناسی ساختارگرای تودوروف. 3-1) روش تحقیق روش پژوهش این تحقیق به شیوۀ اسنادی(کتابخانهای) و بر پایۀ مطالعۀ مستقیم آثار و جمعآوری اطلاعات از نوع تحلیل محتوایی است.
2) مبانی 2-1) تزوتان تودوروف و بوطیقای ساختارگرا تزوتان تودوروف، یکی از معتبرترین نظریهپردازان نقد ادبی است که در قلمرو ساختارگرایی و سپس نشانهشناسی به تفکر و نقد پرداخته است (ابومحبوب،80-1379: 58). تودوروف نقش مهمی در ترجمه و معرفی آثار فرمالیستهای روسی و به ویژه میخاییل باختین داشت (احمدی، 1390: 273). تودوروف اولین بار در کتاب «دستور زبان دکامرون» واژه روایتشناسی را به عنوان علم مطالعۀ قصه بهکار میبرد (اخوت، 1371: 7). بوطیقا در دورههای متأخر بیشتر در مورد آثار داستانی بهکار میرود. مطالعات نوین چندان به صبغۀ شاعرانه و تخیلی آثار توجه نمیکند بلکه بیشتر میکوشد تا ساختار روایی آنها را تشریح کند (توکلی، 1383: 21). از سال 1970 به بعد مفهوم اصطلاح «بوطیقا» گسترده شده، به معنی تئوری در همۀ زمینهها کاربرد یافته است (تمیم داری، 1390: 9). آنچه بوطیقا مورد بررسی قرار میدهد، ویژگیهای نوع معینی از سخن، یعنی سخن ادبی است (تودوروف، 1382: 20). تودوروف بوطیقا را دقیقاً در حوزۀ ساختار معنا میکند و معتقد است که «در حال حاضر، بوطیقا در آغاز راه خویش است.» (ابومحبوب، 80-1379: 58). تودوروف نیز آشکارا از بوطیقا، بیشتر بررسیهای روایت را در نظر دارد (توکلی، 1383: 21). بوطیقای ساختارگرای تودوروف، دربارة مباحث نظری ادبیات جهان سخن میگوید. در واقع « این کتاب تحلیل جامع و فشردهای است از نظریۀ ساختارگرایی؛ به این مفهوم که ساختارگرایی در عین حال که یک نگرش توصیفی است و به توصیف و تشریح ساختمان اثر میپردازد، اما در همین حد متوقف نمیماند» (ابومحبوب، 80-1379: 58). فصل اول کتاب به تعریف بوطیقا میپردازد؛ تودوروف در فصل دوم به نام تحلیل متن ادبی، «ساختارگرایی را به عنوان علم ادبیات تحلیل میکند» و «کلیدهای تحلیل ساختارگرا را به دست میدهد» (ابومحبوب، 80-1379: 58). وی در حقیقت، نظریّۀ ادبی خود را تشریح کرده است. نمودهای متن در حیطۀ تحلیل متن ادبی عبارتند از: نمود معنایی، نحوی و کلامی. 2-2) نمود معنایی تحلیل نمود معنایی متن، به مفهوم میپردازد: یکی این که یک متن چگونه معنادار میشود؟ و دیگر اینکه یک متن چه معنایی دارد؟ «پرسش نخست در کانون معنیشناسی زبانشناختی قرار دارد. اما این رهیافت زبانشناختی با دو محدودیت روبهرو است. از سویی، فقط به امر دلالت میپردازد،... و از سوی دیگر، هرگز از محدودۀ جمله که واحد پایۀ زبانشناسی است فراتر نمیرود» (تودوروف، 1382: 35ـ 36). مورد اول به دلالتهای لفظی واحدهای جملهها میپردازد. بنابراین در این تحلیل، معانی ثانوی و سازمانبندی معنیدار سخن اهمیت مییابند. (ابومحبوب،80-1379: 58). در مورد پرسش دوم، «نخست میتوان به طرح این مسئله پرداخت که متن ادبی تا چه اندازه جهان(یا مصداق خود) را توصیف میکند؟ به بیان دیگر، میتوان صدق متن ادبی را به پرسش گذاشت» (تودوروف، 1382: 38). یعنی این که متن در بیان مصداق خود تا چه حد موفق بوده است. البته این مورد خود به خود به بیرون از بوطیقا(به گفتۀ تودوروف) راه میبرد و ما را از گوهر ادبی متن خارج میسازد (ابومحبوب، 80-1379: 58). 2-3) نمود نحوی در این جا فرض ما این است که هر متنی میتواند به واحدهای کمینه تجزیه شود. نوع روابط میان این واحدهای حاضر در کنار هم، نخستین معیار ما برای متمایز کردن ساختارهای متنی متعدد از یکدیگر است (تودوروف، 1382: 75). وی[تودوروف] دو گونۀ اصلی سازمانبندی یک متن را به پیروی از توماشفسکی تحلیل میکند: 1ـ ترتیب زمانی تقویمی (اصل علیت) 2ـ عدم ملاحظات زمانی (عدم رعایت علیت): نوع اول را «نظم منطقی و زمانی» می نامد و نوع دوم را «نظم فضایی». مورد اول، دو گونه روایت را در بردارد: روایت اسطورهای و روایت ایدئولوژیک (ابومحبوب، 80-1379: 59). در نظم فضایی، «روابط منطقی یا زمانی، یا به لایۀ دوم نیل میکند یا آن که ناپدید میگردند» (تودوروف، 1382: 84). تودوروف اینگونه نظم را ویژه روایت نمیداند. این نظم ظاهراً بیشتر ویژۀ شعر است (ابومحبوب، 80-1379: 59). 2-4) نمود کلامی «بررسی بوطیقایی هر اثر خاص باید به نتایجی بینجامد که فرضهای اولیه بررسی را تکمیل یا جرح و تعدیل میکنند» (اسکولز، 1383: 203). «تودوروف در جستار «چگونه بخوانیم؟» به انواع رویکردهای ممکن برای بررسی ادبیات و نوشتن درباره آن پرداخته است. ابتدا به ما یادآور میشود که سه رویکرد سنّتی داریم، که آنها را فرافکنی، تفسیر و بوطیقا مینامد» (اسکولز، 1383: 203) و «رویکرد سوم به ادبیات بوطیقاست که به جستوجوی اصول عامی که در آثار خاص متجلی میشوند بر میآید» (اسکولز، 1383: 203). «تودوروف در این بخش چهار نمود کلامی را بررسی می کند که عبارتاند از: وجه (میزان حضور وقایع در متن)، زمان (رابطه میان دو خط زمانی: 1- خط زمانی سخن داستانی 2- خط زمانی دنیای داستانی)، دید (جایی که می توان موضوع را مشاهده کرد)، و لحن (حضور فرایند گفتکرد در گفته). این مقولات عوامل یا مجموعه اطلاعاتی هستند که سخن را به داستان تبدیل می کنند» (ابومحبوب، 80-1379: 58-59). 2-4-1) وجه «ژار ژنت این اندیشه را به ما الهام کرده است که سه سطح گنجاندگی کلام را میتوان از یکدیگر متمایز کرد: 1. سبک مستقیم؛ در اینجا سخن هیچگونه تغییری به خود نمیبیند. در این مورد گاه میتوان از «سخن باز گفته» سخن گفت؛ 2. سبک غیرمستقیم (سخن انتقالی) که در آن «محتوای» آنچه فرضاً گفته شده حفظ میشود اما این محتوا از نظر دستوری با کلام راوی در میآمیزد.]...[.3. آخرین مرتبۀ تغییر کلام شخصیت داستانی، چیزی است که میتوان آن را «سخن روایت شده» نامید. در اینجا هیچ یک از عناصر کنش کلامی حذف نمیشوند بلکه فقط به ثبت مضمون آن بسنده میشود» (تودوروف، 1382: 57). ژرار ژنت (G.Genette) سه سطح گفتار را در سخن معرفی میکند: گفتار مستقیم؛ که در آن «داستان بهطور مستقیم از زبان شخصیت داستان نقل میشود. در این نوع، اشخاص در کنترل هستند و خود به جای خود صحبت میکنند. ضمایر اصولاً اول شخص یا دوم شخص است» (اکبری بیرق و اسدیان، 1389: 77). گفتار غیرمستقیم؛ که به نظر تودوروف، «دقت در بیان غیرمستقیم از گفتار مستقیم کمتر است... ایجاد تغییراتی چون خلاصه کردن، حذف کردن و نیز تغییرات دستوری در کلام مستقیم از مشخصههای گفتار غیرمستقیم است» (تودوروف، 1382: 57). و گفتار غیرمستقیم آزاد که «نوعی از گفتار راوی است که حد فاصل میان نقلقول مستقیم و غیرمستقیم است. در این شیوه گرچه راوی به روش غیرمستقیم جمله شخصیت را نقل میکند؛ اما سیاق کلام و لحن او را حفظ میکند» (اخوت، 1371: 97). 2-4-2) زمان سنت آگوستین (Saint Augustine) درباره زمان میگوید: «تا زمانی که از من نپرسند زمان چیست، میدانم زمان چیست؛ اما آن گاه که از من بپرسند زمان چیست، دیگر نمیتوانم پاسخی بدهم» (قاسمیپور، 1387: 124). 2-4-2-1) ترتیب زمانی «سادهترین رابطهای که مشاهده میشود رابطۀ ترتیب است: ترتیب زمان روایت (سخن) هیچگاه کاملاً با ترتیب زمان روایت شده متوازن نیست، به ناگزیر در ترتیب وقایع «پیشین» و «پسین» تغییری به وجود میآید. دلیل این تغییر ترتیب، در تفاوت میان این دو نوع زمانمندی نهفته است: زمانمندی سخن تک ساحتی است و زمانمندی داستان چند ساحتی. در نتیجه ناممکن بودگی توازی میان این دو نوع زمانمندی به زمانپریشی میانجامد (تودوروف، 1382: 59). ژنت، نوع اول را روایت مابعد یا گذشتهنگر و نوع دوم را آیندهنگر مینامد (اخوت، 1371: 25). 2-4-2-2) دیرش زمانی «از نظر دیرش زمانی، میتوان زمانی را که گمان میرود کنش باز نموده داشته باشد با زمان لازم برای خواندن سخنی که آن کنش را فرا میخواند، سنجید» (تودوروف، 1382: 60). دیرش زمانی، شامل حالتهای متعدّدی است: 1. تعلیق زمانی یا درنگ: «در این حالت زمان سخن صرف توصیف یا تفسیر میشود. زمان داستان از حرکت باز میایستد» (قاسمیپور، 1387: 136). 2. «حالت عکس آن، حالتی است که در آن زمان داستانی هیچ قرینهای در زمان سخن نداشته باشد و این یعنی کنار گذاشتن کامل یک دوره زمانی یا حذف» (تودوروف، 1382: 60). «در چنین حالتی زمان داستان برای خود حرکت میکند ولی سخن متوقف میماند» (قاسمیپور، 1387: 136). 3. «حالت بنیادینِ سوم را قبلاً شناختهایم و این همانا تطابق کامل دو زمان فوق است. این تطابق تنها از رهگذر سبک مستقیم، و گنجاندن واقعیت داستانی در سخن تحقق میپذیرد و این یک صحنه نمایش را بهوجود میآورد» (تودوروف، 1382: 60). و «ژنت آن را روایت لحظه به لحظه مینامد» (اخوت، 1371: 26). «چنین حالتی، مبتنی بر روایت مفصل و پر جزئیات رخداد است» (قاسمیپور، 1387: 138). 4. «در نهایت دو حالت بینابین نیز مشاهده میشوند. اینها حالتهاییاند که طی آنها زمان سخن یا «طولانیتر» از زمان داستان است یا «کوتاهتر» از آن» (تودوروف، 1382: 60). 2-4-2-3) بسامد «در اینجا در مقام نظر، سه امکان پیش روی ماست: روایتِ تکمحور که در آن یک سخن واحد رخداد واحدی را بازنمایی میکند؛ روایت چندمحور که در آن چندین سخن یک رخداد واحد را بازنمایی میکنند؛ در نهایت سخن تکرارشونده قرار میگیرد که طی آن یک سخن واحد چندین رخداد (مشابه) را بازنمایی میکند» (تودوروف، 1382: 61). به دیگر سخن، روایت تک محور، «عمومیترین نوع بسامد روایی، و مبتنی بر رابطة میان شمار زمان داستان و شمار روایت آن در سخن است. در چنین حالتی، به لحاظ بسامدی، هر رخدادی مطابق با یک واحد روایی است» (قاسمیپور، 1387: 139). و روایت چندمحور؛ «یعنی نقل و گزارش چند بارة رخدادی که یک مرتبه اتفاق افتاده است» (قاسمیپور، 1387: 139). اینگونه روایت « از فرآیندهای گوناگون نتیجه میشود» (تودوروف، 1382: 61). سرانجام سخن یا روایت تکرار شونده بهعنوان «یکی از شیوههای روایی مهم در ادبیات مدرن » (لوته، 1388: 80). « در تمام ادبیات کلاسیک، تمهیدی شناخته شده است که البته نقش محدودی در آن ایفا میکند» (تودوروف، 1382: 62). 2-4-3) دید «سومین مقولة بزرگی که به ما امکان میدهد تا ویژگی گذرگاه میان سخن و داستان را تعیین کنیم مقولة دید است» (تودوروف، 1382: 63). «تودروف، آن را به مفهوم متعارف «زاویۀ دید» به کار نمیبرد بلکه مقصودش ادراک است (ابومحبوب، 80-1379: 59) که به تمایز بین دو مفهوم: قلمرو دید و عمق یا میزان نفوذ آن، اشاره دارد و برای قلمرو دید دو قطب انتهایی قائل میشوند: دید درونی و دید بیرونی؛ همچنین مقوله های فرعی دید که عبارتاند از؛ تقابل میان وحدت و کثرت و تقابل میان ثبات و تغییر. مقولۀ دیگر دید، حضور یا غیاب اطلاعات آن میباشد؛ چنانکه تودوروف میگوید: « هنوز ساحتی هست که ما باید این اطلاعات را از رهگذر آن توصیف کنیم و آن اینکه این اطلاعات میتوانند غایب باشند یا حاضر و در صورت حاضر بودنشان میتوانند صادق باشند یا کاذب» (تودوروف، 1382: 68-69).
2-4-4) لحن لحن آهنگ بیان نویسنده است و میتواند صورتهای گوناگونی به خود بگیرد؛ خندهدار، گریهآور، جلف، جدی و طنزآمیز باشد، یا هر لحن دیگری که ممکن است نویسنده برای نوشتن داستانش بیافریند (میرصادقی، 1390: 521). لحن بیان داستان باید استوار و ثابت بماند. همچنین باید با زمان و عصری که نویسنده در آن زندگی میکند، هماهنگی و همخوانی داشته باشد (میرصادقی، 1390: 522). لحن محصول بینش آگاهانه نویسنده از رخدادها، موضوع داستان و ترکیب اجزای مختلف قصه است که در نهایت در نوع بیان شخصیتها و حتی راوی تجلی پیدا میکند. لحن فضای کلامی را میسازد و از اینرو مفهومی نزدیک به سبک دارد (بینیاز، 1388: 59). در مقولۀ لحن به بررسی راوی و روایتگیر پرداخته میشود. «بررسی روایتگیر همان اندازه برای شناخت روایت ضروری است که بررسی راوی» (تودوروف، 1382: 75). «در متن روایی، راوی «صدایی» است که سخن میگوید. مسئولیت کنش روایت بر دوش اوست و داستان را بهعنوان «امری واقعی» تعریف میکند» (مکاریک، 1385: 133). تودوروف معتقد است که «به محض آنکه راوی ( در معنای وسیع کلمه ) یک کتاب را بازشناسیم، باید وجود «جفت مکمل» آن را نیز دریابیم و این کسی است که سخنِ گفته شده خطاب به اوستو ما امروزه او را روایتگیر مینامیم» (تودوروف، 1382: 74). « روایتگیر در برخی از متون روایی به عنوان چارچوبی اساسی به شمار میآید و واکنش روایت بدون وجود آن به پیش نمیرود. مفهوم روایتگیر را نخستین بار ژرار ژنت مطرح کرد و سپس جرالد پرینس آن را بسط بخشید. روایتگیر در جهان متن گیرندۀ پیام راوی است و کسی است که راوی، داستان خود را خطاب به او بیان میکند» (قاسمیپور، 1388: 194). «روایتگیر فردی است که یا در وقایع داستان درگیر است یا کاملاً از آنان فاصله دارد و مستقیماً مورد خطاب راوی واقع میشود» (تولان، 1386: 120). «روایتگیر نوعاً شخصیت داستانی قابل رؤیتی است که راوی درجه دوم مرئیتری او را مورد خطاب قرار میدهد» (تولان، 1386: 122).
3) بحث و تحلیل بخش روایی بهارستان شامل: حکایت، مطایبه، لطیفه و حکمت است که در آن جنبۀ حکایت، اصلیترین وجوه روایی محسوب میشود. حکایتهای هر روضه با محتوای آن مطابقت دارد. همچنین بخش غیر روایی بهارستان، شامل مقدمه، فایده و خاتمۀ کتاب است. هر چند در بررسی روایتشناسانه توجّهی به این بخش از کتاب نمیشود امّا نباید ارزشهای ادبی و اخلاقی آن را نادیده گرفت. در بین هشت روضۀ بهارستان، تنها روضههای اول و هفتم، حکایت ندارند. در مجموع تعداد حکایتهای بهارستان، شصت و هفت حکایت است که روضۀ هشتم با بیست و دو حکایت ( دارای شخصیت حیوانی که مطمح نظر پژوهش حاضر نبوده) و روضۀ ششم با سه حکایت، به ترتیب حائز بیشترین و کمترین حکایت هستند. با اینکه تنوّع شخصیّتی در حکایتهای بهارستان دیده میشود امّا جامی از شخصیتهای انسانی در شکلگیری حکایات، بیشترین بهره را برده است. برخلاف بسیاری از حکایات متون کلاسیک، هیچ یک از حکایتهای بهارستان اسمگذاری نشده است. 3-1) سطح اول: وجه از دیدگاه ساختارگرایی، کل روایت را میتوان نقلقولی از راوی بهشمار آورد و ما این واقعیت را در حکایتهای بهارستان مشاهده میکنیم. در بررسی حکایتهای مزبور، از نظر وجه تنها دو سبک سخن وجود دارد: 1. سبک مستقیم؛ کاربرد این سبک در روایتهای داستانی بهارستان، بیشترین میزان را به خود اختصاص داده است و صور مختلف این سبک در حکایتهای بهـارستان عبارت است از: در پنج حکایـت (11/11%)، بسامد نقلقول مستقیم بسیار بالاست که در آنها شخصیتهای داستان، خود به روایت داستان پرداختهاند؛ بهگونهای که حالت «خاطره گویی» به داستان داده است. مثلاً: حکایت-ابراهیمبنسلیمانبنعبدالملکبنمروان گوید... (جامی، 1391: 58-57). نیز رجوع شود به حکایت صفحات: 58، 60، 65 و 68 . در بیستوهفت حکایت (60%)، در اثنای آن عباراتی به شیوۀ مستقیم آمده است. مثلاً: حکایت- جوانی را به دزدی گرفتند... (جامی، 1391: 51). همچنین رجوع شود به عبارات؛ «ص40 ، س 27»، «ص41 ، س4 ، 5 و 10»، «ص43 ، س5 و 7 »، «ص44 ، س10 و 11»، «ص47 ، س18 »، «ص48 ، س3 و 23 »، «ص49 ، س 8 ، 9 ، 10 ، 14 ، 16 و 17»، «ص50 ، س3 و 9 »، «ص52 ، س1 و 8 »، «ص53 ، س11 »، «ص54 ، س7 ، 12 و 23 »، «ص55 ، س1 و 2 »، «ص56 ، س2 ، 3 ، 5 ، 7 ، 16 و 23 »، «ص57 ، س1»، «ص58 ، س16 و 18 »، « ص61 ، س2 »، «ص64 ، س9 »، «ص65 ، س11 ، 12 و 15 »، «ص68 ، س6 »، «ص71 ، س26 »، «ص72 ، س4 ، 5 ، 11 ، 19 و 21 »، «ص76 ، س6 ، 18 ، 19 و 21»، «ص77 ، س2 ». و در سیزده حکایت (88/28%)، نقلقول مستقیم وجود ندارد. مثلاً: حکایت- گناهکاری را پیش خلیفه آوردند... (جامی، 1391: 51). و رجوع شود به حکایت صفحات: 41 ، 43 ، 46 ، 52( دو حکایت) ، 61 ، 63 ، 71 ، 73( دو حکایت) ، 77 و 78 . در این حکایات، توصیفاتی که با نقلقول مستقیم روایت شده، به گونۀ نمایشی ارائه گردیده است؛ بنابراین نقطۀ دید خواننده، نزدیک به کنش داستانی است و ضمن پیش بردن عمل داستانی، نوعی احساس طبیعی و واقعی بودن را به خواننده میدهد و او را با رخدادهای داستانی همسو میکند. نیز ویژگی ممتاز حکایتهای بهارستان، برخورداری از عنصر «گفتوگو» در روایت است که نقش مهمی در ارائه تعامل و ارتباط میان اشخاص ایفا میکند. از سوی دیگر این عنصر «یکی از عوامل لذت بخش کردن حکایتها» (پورنامداریان، 1382: 206)، به شمار میرود. 2. گفتار مستقیم آزاد؛ در حکایتهای بهارستان با نوعی از سبک یا نقل قول مستقیم، که در طبقهبندی «مک هیل(1)» تحت عنوان «گفتار مستقیم آزاد» مشهور است، مواجه میشویم که در شرح آن چنین آمده است: «گفتهای است مستقیم و مستقل از نشانههای نوشتاری قراردادی. در واقع گونهای تکگویی درونی اول شخص است» (بینیاز، 1388: 121). در مجموع سه مورد از این ویژگی برخوردار است: «عبدالله با خود گفت... » (جامی، 1391: 55)، «با خود گفتم... » (59)، و « با خود گفتم... » (66). که عبارات مذکور گفتوگویی است که در ذهن اشخاص داستانی، جریان دارد و ما به کمک آن، بهطور غیرمستقیم، با افکار و احساسات آنها آشنا میشویم و در واقع این نوع گفتوگو، نشان دهندۀ مسیر اندیشههای اشخاص داستان است. این نوع سبک سخن در تقسیمبندی تودوروف نیامده است. 3-2) سطح دوم: زمان 3-2-1) ترتیب زمانی شروع روایت همه حکایتهای بهارستان، اشاره به زمانی در گذشته دارد. همچنین، سایر نشانههایی که ما را به وقوع داستان در «زمانی در گذشته» رهنمون میسازد؛ دورۀ تاریخی و اشخاص داستانی موجود در اغلب حکایتهاست که به روشنی نشان میدهد، زمان داستان چندین قرن تا زمان روایت داستان فاصله دارد؛ مثلاً: با توجّه به شخصیّتهایی چون؛ اسکندر، مأمون،... در حکایات مختلف، بهروشنی درمییابیم که زمان داستان چندین قرن تا زمان روایت آن، فاصله دارد. تنها در دو حکایت با توجه به قراین، به وضوح درمییابیم که فاصلۀ چندانی بین زمان داستان تا زمان روایت آن وجود ندارد. مثلاً: «شنیدم که چون آرزوی او بـر آمد» (جامی، 1391: 72)، و «با یکی از ایشان گفتم»(71). البته حکایتهایی نیز وجود دارد که به علّت نبود قرینه، تشخیص فاصلۀ زمان داستان با زمان روایت آن عملاً امکانپذیر نیست؛ مثلاً حکایت: «خوبرویی را کمند ارادت به...» (جامی، 1391: 73). نیز رجوع شود به صفحات: 44، 53، 58، 61، 63، 65، 72، 73 و 78. نیز به دلیل شکلگیری غالب حکایتهای بهارستان، بر پایۀ عنصر «گفتوگو»، امـکان بهکارگیری حالتهای سهگانۀ زمان- که منجر به «زمـانپـــریشی» در روایت میشود - تحقق مییابد. راوی یا نویسنده از زمانهای حال، آینده و گذشته در لابلای روایت حکایتها استفاده کرده است و این هنر او را در استفاده از فرآیند زمان در روایت نشان میدهد و جامی با حرکاتی که بین این زمانها انجام داده، تـوانایی خــود را در بازی با زمان، ثابت کرده است. مثلاً: «چه از آن ناخوشتر که هر لحظه به جایی باید رفت که در او نادیدنی را باید دید و ناشنیدنی را باید شنید و نابوییدنی را باید بویید» (جامی، 1391: 41). که راوی بهطور غیرمستقیم به اتفاقی که در آینده به علّت تکرار پرخوری ممکن است بیفتد، اشاره کرده است. نهیبزدن از کاربردهای زمان آینده است. 3-2-2) دیرش زمانی بهطور کلّی دیرش زمان داستان با دیرش زمان سخن نامتوازن است. حالات مختلف زمان داستان و زمان سخن در حکایتهای بهارستان عبارت است از: در میان عباراتی که در آن زمان داستانی ساکن میماند و زمان سخن پیش میرود؛ میتوان به موارد زیر اشاره کرد: «امّا آن خضاب... و سفیدی آن نور» (جامی، 1391: 41)، «درویشی قویهمت... داشت» (جامی، 1391: 44)، «روزی در راه... غباری نشست» (جامی، 1391: 47)، «ای مطلب اعلای... بنیهاشم» (47-48)، «دید که... میچرند» (48)، «اما هنوز... (بیش نبود)» (49)، «اما چندان صولت... نشسته بود» (50)، «و وی سر... دوخته» (52)، «ذُلّ فقر... ظاهر بود» (54)، «عبدالله با خودگفت... کامل» (55)، «کنیزکی دید... خورشید» (55)، «زمانی سر... گفت» (58)، «با خود گفتم... نگذشته است» (59)، «و من از آن آگاه نی» (60)، «اعرابی گفت... چه زیان؟» (61)، «ای طلعت... زبون» (64)، «کنیزک مغنّیهای... بی خلل» (64). «و در زمین... میکاشتم» (65)، «هیچ نگفت... درنهفت» (66)، «با خود گفتم... قدرت ندارد» (66)، «چون ما را... گفت» (66)، «جوانی سلیل نام... دور» (67)، «پس بر گلویی که... مالید» (68)، «خوبرویی را... آرمید» (73). که در عبارات مذکور، ویژگی درنگ یا تعلیق زمانی بیشتر از جنبۀ توصیفی نشأت گرفته است. در بین تمام حکایات بهارستان، فقط در یک حکایت، زمان داستان کُندتر از زمان سخن پیش میرود: «چون شب در آمد برخاستم آن غلام را به... پی به حیات جاودانی برده» (جامی، 1391: 66-67) که روایت مفصّل یک اتّفاق است که فقط در یک شب روی داده است و در آن دیرش زمانی- فضایی سخن بزرگتر از زمان داستان است. برابر شدن دیرش زمانی داستان با دیرش زمانی سخن، عمدتاً به دلیل گفتوگو و نقلقول اتفاق میافتد. مجموع نقل قول در حکایتهای مدّ نظر، در حدود دویستوهشتادوشش مورد است و در آن حکایتها، این ویژگی از بسامد بالایی برخوردار است که از ویژگی وجود عنصر گفتوگو در روایت حکایتها نشأت میگیرد؛ در نتیجه ویژگی صحنۀ نمایش(هم دیرش) را برجسته کرده است. عباراتی که در آنها زمان داستان سریعتر از زمان سخن پیش میرود؛ عبارت است از: «پیش خلیفه بپای خاست... » (جامی، 1391: 40)، «... و این خبر به یزدجرد رسید» (50)، «از وی پرسید... گفت: آنچه دیدی» (54)، «و بنیالعباس... را میگرفتند و میکشتند» (57)، «سلیل برخاست و... آغاز کرد» (68)، «من (دوست اشتر) زود... رسانیدم» (69)، «یک روز و یکشب و... آن دیار رسیدند» ( 69)، «آن... : من برخاستم و... درآمدم» (69) و «من روی... شتافتم» (69). سرانجام شواهد مثال برای حکایتهایی که در آنها حذف زمانی داستان صورت گرفته است؛ شامل: «سخن به اینجا رسید... چیست؟» (جامی، 1391: 41)؛ که با مطرح شدن پرسش مزبور، احساس میشود یک دورۀ زمانی از داستان حذف شده است. «روزی آن... در آمد» (43)، «روزی پادشاه... ملاقات افتاد» (44)، «اتفاقاً روزی هارون... وی بود» (76)؛ بیانگر روزهای پیشینی که روایت نشده است. «در مدت یک ماه... صرف کرد » (56)؛ که علناً به حذف یک ماه از زمان داستانی در روایت اشاره شده است. «چند روز آنجا بودم...» (57)، «چند روز آنجا بود... » (60)، «برخاست... و چند روز نیامد» (74)؛ که آشکارا به حذف چند روز از زمان داستانی در روایت اشاره شده است. «در آن وقت که... از بنیاُمیّه به بنیالعباس انتقال یافت» (57)؛ که آشکارا به حذف یک پروسۀ زمانی (معادل چند سال) از زمان داستانی در روایت اشاره شده است. «نمیخواهم که فردا بنای... خلل گیرد» (65)؛ فردا اشاره به زمان بیآغاز دارد. زمان داستان جهش پیدا کرده و چون این کلمه معنی ایهامی دارد؛ به حذف زمان داستانی در روایت از مدت کوتاه تا مدت طولانی اشاره شده است. البتّه این مورد هیچ حجمی از روایت داستان را اشغال نمیکند. «در تربیت او بسی رنج کشیدم» (66)؛ حاکی از کوشش و رنج بسیار که ممکن است روزها، ماه ها و سال ها طول بکشد. «عمرها رنج طلب برد... » (67)؛ منظور از عمرها میتواند زمان طولانی باشد. «چون... متمادی شد» (69)؛ به حذف مدت زمان طولانی از زمان داستانی در روایت اشاره دارد. «شنیدم که... در آمد» (72)؛ چنین بر میآید که بعد از چندین سال که آرزوی آن عاشق به واقعیت میپیوندد و او زمان خردسالی را طی کرده و به دورۀ جوانی رسیده، این زمان داستانی در روایت حذف شده و این مورد، حجمی از روایت داستان را اشغال نکرده است. درمجموع، از نظر دیرش زمانی حالات مختلف زمان داستان و زمان سخن در حکایتهایی که مورد بررسی قرار گرفتهاند؛ عبارت است از: نوع اول: 25 عبارت (46/7 درصد) / نوع دوم: 1 عبارت (29/0 درصد) / نوع سوم : 286 عبارت (37/85 درصد ) / نوع چهارم: 9 عبارت (68/2 درصد) و نوع پنجم: 14 عبارت (17/4 درصد ). نیز در جدول زیر سهم هر روضه به تفکیک حالات پنجگانه، رابطۀ بین زمان داستان و زمان سخن نمایش داده شده است:
جدول شماره1:درصدفراوانی سهم هرروضه ازحکایات بهارستان ازنظر دیرش زمانی(رابطه بین زمان داستان وزمان سخن) در ضمن ابیاتی که راوی در اثنا یا پایان حکایتها، چه از زبان شخصیّتها ذکر کرده و چه به منزلۀ تأیید محتوای حکایتها آورده، اغلب از ویژگی توصیف برخوردارند که اگر آنها را هم جزء روایت حکایتها بدانیم؛ باید گفت که موجب تعلیق زمانی در زمان داستان میگردند. 3-2-3) بسامد تودوروف در حیطۀ بسامد از روایت تکمحور، چندمحور و سخن تکرار شونده سخن میگوید؛ از موارد مذکور تنها روایت تکمحور و روایت چندمحور در حکایات بهارستان جامی دیده میشود. عباراتی که از ویژگی روایت چندمحور برخوردار است؛ شامل: «من ترا ازین داناتر گمان[می]داشتم و زیرکتر میپنداشتم» (جامی، 1391: 41)، «خضابی که.... آن خضاب که گفتی» (41)، «معجونی که... آن معجونی که ذکر کردی» (41)، «ترکیبی که.... آن ترکیب که فرمودی» (41). عبارات «رومی گفت:... هندی گفت... بزرجمهر گفت:... » (41)؛ در حکم چند سخن که در جواب رخداد واحد «سختترین چیزها چیست؟» آمده است. «... خلیفه حکم کرد که دستش ببرند... فرمود که دستش ببرید... گفت :دستش ببرید... » (51). «... هر روز قوت تو چیست؟ گفت: آنچه دیدی» (54)، «هر روز یکبار... و باز می آمد» (57)، «...که هر روز ترا میبینم » (57)، «هر روز میروم... » (57)؛ «هر روز» نشان استمرار میباشد؛ بنابراین یک رویداد چند بار تکرار شده است. «شاعر... بر تخته پارهای نوشت... چون تخته پاره پیش معن رسید... روز دوم آن چوب را... و در روز سوم به همین دستور عمل کرد... چون روز چهارم باز (آن چوبپاره را بیرون کرد » (جامی، 1391: 61-60)؛ این عبارات که از کرم و بخشندگی «معنزائده» سخن میگوید و مکرر به درآوردن چوب یا تخته پاره از زیر بساط توسط او و طلبیدن شاعر و دادن صله به او اشاره شده، دلالت بر روایت چندمحور دارد. «بار دیگر کنیزک گفت... جوان گفت: من نیز این آرزو دارم » (65)؛ این عبارت با توجه به لفظ «بار دیگر»، بیانگر این است که قبلاً چنین گفتمان روایی مابین دو عاشق صورت گرفته و مجدداً تکرار شده، بنابراین دارای روایت چندمحور است. «اما دایم آه میزد و اشک میریخت...» (65)؛ این عبارت نیز دلالت بر روایت چندمحور دارد که مؤیّد آن عبارت «این همه گریه من بر یاد آن... » است که در ادامه این روایت نقل شده است. «دست به دست غلام برد... روز دوم و سوم به همین دستور عمل کرد » (66)، «... دیگر باره انگشت بر رخسار من نهاد... » (67)، «چون نزدیک آمدند... به مقابله و مقاتلۀ ایشان مشغول گشت و بیشتر ایشان را کشت... بار دیگر روی در آن سیهروزان آورد » (67-68)، «عاقبت راز ایشان... به انجمن بروز آمد» (همان: 68). بنابراین بجز چند مورد مذکور، تمامی روایتهای این حکایات، تکمحور است چرا که بسامد روایت تکمحور در همۀ روایتها وجود دارد وبر اساس نمودار زیر، کاملاً روشن است که بسامد استفادۀ جامی از روایت تکمحور در حکایتهای بهارستان بالاست:
نمودارشماره1:درصد فراوانی روایت تک محور وچند محور درحکایات بهارستان جامی لازم به یادآوری است؛ راوی در پایان تمامی حکایتها که نقطۀ اوج داستان میباشد بهروشنی برای نشان دادن اهمیت محتوای آنها و نیز تأثیرگذاری آنها، مجدداً محتوای حکایتها را با کلام خود (ابیات) بیان نموده و این عمل، ویژگی روایت چندمحور را به آنها بخشیده است. 3-3) سطح سوم: دید 3-3-1) قلمرو (زاویه) دید و عمق آن عنصر اصلی روایت در اغلب حکایتهای بهارستان، به شیوۀ گفتوگوست و بهرهمندی بیشتر آنها از این شیوه موجب بی ثباتی زاویۀ دیدها است که به اقتضای کلام شخصیتها دائم در حال تغییر است. نوع دیدگاه در حکایتهای بهارستان، دیدگاه راوی دانای کل یا برتر است. در یک نگاه کلی گونههای مختلف زاویه دید در حکایتهای بهارستان عبارت است از: 1. برخورداری صرف از زاویه دید سوم شخص(66/6%) 2. بالا بودن حضور زاویه دید سوم شخص(88/28%) 3. بالا بودن حضور زاویه دید اول شخص(11/11%) 4. بسامد تغییر زاویه دید با کلام شخصیتها (33/53%) 5. در درون سه حکایت بهارستان، عباراتی از زبان شخصیتهای داستان روایت شده، که از لحاظ زاویه دید، در حیطۀ تکگویی(حدیث نفس) قابل بررسی است و در مجموع 66/6% حکایات را در بر میگیرد. بنابراین شروع روایت همه حکایتها، زاویۀ دید سوم شخص است. در حکایتهای بهارستان، از نظر عمق دید غلبۀ روایت با عمق دید بیرونی است که مربوط است به توصیف و نقلقولها. عباراتی که از ویژگی عمق دید بیرونی از نوع توصیف برخوردارند؛ مانند: «ذلّ فقر و فاقه بر جبین او ظاهر بود» (جامی، 1391: 54). یا «و غلام از عقب آواز درآمد، لرزان و گریان» (66). نیز «به الماس مژه گوهر عجز و اضطرار سُفتند و به لسان افتقار و زبان اعتذار گفتند» (74). عباراتی که دارای ویژگی عمق دید بیرونی از نوع نقلقول هستند؛ مانند: «والله که من رفیق و نوکر تو نیستم» (48). یا «اما مادری دارم که جز من کسی ندارد» (58). و «من زود برگشتم و آن خبر را به اشتر رسانیدم» (69). پس به علت استفاده از عنصر گفتوگو در بیشتر حکایتهای بهارستان، بسامد حضور عمق دید بیرونی از نوع نقلقول در مرتبۀ بالاتری قرار دارد. همچنین برخی از حکایتهای بهارستان، از ویژگی عمق دید بیرونی از نوع توصیف برخوردارند و علت آن، کاربرد آرایههای ادبی از قبیل تشبیه، استعاره... میباشد؛ که در این میان سهم روضۀ پنجم که دربارۀ موضوع عشق و دلدادگی میباشد، نسبت به روضههای دیگر، بیشتر است. بنابراین، بسامد عمق دید بیرونی از نوع توصیف در این روضه بسیار بالاست. امّا عباراتی که عمق دید درونی دارند؛ مانند: «کنیزک آه سرد از دل پر درد برآورد» (64). یا«گفت: من به وی ایمان ندارم»( 76). و «امّا عفّت و پاکی از آن اجمل است و ثواب موعود برآن از همه در جمال اکمل» (67). و عباراتی که از ویژگی عمق دید بیرونی و عمق دید درونی برخوردارند؛ مانند: «هندی گفت: تن بیمار با اندوه بسیار» (41). یا «رومی گفت: پیری و سستی با ناداری و تنگدستی» (41). و «گفت : که از این مقام گام بر ندارم تا سرّ دل ترا بر سر نیارم» (64). همچنین، عباراتی چند در حکایتهای بهارستان، نقل شده، که در حیطۀ عمق دید بیرونی و عمق دید درونی نمیگنجند و اینها جزء روایتهایی هستند که در آنها، راوی به مسائل ماورائی که خارج از حیطۀ علّت و معلولی داستان است، آگاهی دارد؛ (عمق دید ماورائی،که در تقسیمبندی تودوروف نیامده)، مثلاً: «ان شاء الله» (49)، یا «از سماع غنایش رخت هستی به صحرای نیستی... سپرد » (55)، و «اِنّاللهِ و اِنّا الَیهِ راجعُون» (66 و 67). 3-3-2) وحدت یا کثرت / تغییر یا ثبات زاویه و عمق دید از دیدگاه مایکل تولان؛ «عنصر شخصیت، عنصری است که در روایت کمتر از همه، تن به تحلیل نظاممند میدهد و در نتیجه در مطالعات روایتشناختی مورد بی مهری قرار گرفته است» (تولان، 1386: 146).هر چند پردازش شخصیت در حکایتهای بهارستان، مطابق پرداخت شخصیت در داستانها و رمانهای امروزی نیست و به تعبیری « به عنوان بازیگرانی بدون ویژگیهای شخصیت در حکایت ایفای نقش میکنند» (رنجبر،1391: 18) ولی با بررسی شخصیتهای این حکایتها میتوان نکات مهمی را از طرز نگاه نویسنده به این عنصر دریافت نمود. در حکایتهای بهارستان از شخصیتهای مختلفی بهره گرفته شده که در پردازش حکایتها و بیان مفاهیم، نقش بسزایی دارند. بهطور کلّی شخصیتهای حکایتهای بهارستان را میتوان به سه دسته تقسیم کرد:
جدول شماره2:درصد فراوانی و طبقهبندی شخصیتهای قابل شمارش در حکایتهای بهارستان
جدول شماره 3:درصد فراوانی و طبقهبندی گروه شخصیتهای نامعلوم غیرقابل شمارش در حکایتهای بهارستان
البتّه با احتساب همۀ طبقات شخصیتی، از مجموع 140 شخصیّت حکایتهای بهارستان، تعداد 28 نفر (20%) بهعنوان اشخاص معلوم و مابقی؛ یعنی، 112 نفر (80%) بهعنوان اشخاص نامعلوم قابلشمارش آن حکایتها محسوب میشوند و این اشخاص نامعلوم، طیفهای گوناگونی از افراد جامعه را شامل میشود. بیشتر این افراد تنها یکبار در حکایات بهارستان حضور داشته اند امّا تعدادی از آنها نامشان چندبار مطرح شده است که با ذکر بسامد حضورشان، طبق جدول زیر نشان داده میشود:
جدول شماره4:بسامد حضور اشخاص نامعلوم با احتساب همه طبقات شخصیتی حکایتهای بهارستان
استفاده از شخصیتهای نامعلوم ( قابلشمارش و غیرقابلشمارش ) در حکایتهای بهارستان از نظر بسامد در مقام نخست قرار دارد. در ضمن مطابق جدول زیر بسامد حضور برخی از شخصیتهای معلوم این حکایتها در مقایسه با سایر شخصیتها بالاست:
جدول شماره5:بسامد حضور اشخاص معلوم در حکایتهای بهارستان
وحدت یا کثرت اصولاً شخصیتها در حکایـات بهارسـتان، شخصیتهای نـوعی و کلّی هستند. از دیدگاه راوی بار تربیتی و عاطفی حاکم بر حکایات مهم است و چون قصد راوی و نویسنده انتقال پیامهای اخلاقی است، غالباً در فضای داستان فرصتی برای توصیف روحیات و اوصاف درونی آنها ایجاد نمیشود. در این حکایات تفنّن جایگاهی ندارد. تمام شخصیتها موظّف هستند، پیام اخلاقی و تربیتی داستان را رقم بزنند. در نتیجه شخصیّتها از ابتدا تا انتهای حکایات بهطور کامل در دید راوی هستند و راوی به ضمیر و کلّیّت باطن و اعمال آنها آگاه است. بالا بودن شمار اشخاص نامعلوم در حکایتهای بهارستان حاکی از این استکه گویا ذکر نام آنها از نظر راوی چندان مهم نبوده، راوی از عنوان عمومی استفاده کرده است. از ظاهر این عناوین چنین بر میآید که هر کدام نماینده گروهی از افراد جامعه بودهاند، مانند؛ موبد، حجّامی و ... . همه اینها شخصیّتهای یکبعدی و ملموسی هستند که خواننده بدون دانستن نام آنها میتواند با روحیّات حاکم بر حکایت، رابطه برقرار سازد. دلیل دیگر برای ذکر نکردن نام این اشخاص، این استکه جامی پیش از آنکه به فکر داستانپردازی باشد، در واقع انگیزۀ اصلیاش انتقال ارزشهای اخلاقی به خوانندگان است. این حکایتها دارای هدف و پیامی مشخص است که شخصیتهای آنها، بازیگران صوری جهت انتقال آن پیامها به خوانندگان هستند. بنابراین حضور این اشخاص نامعلوم نشان دهندۀ بخشی از واقعیتهای آن روزگاران است و در این حکایتها، این شخصیتها به حوادث داستان و پیشبرد عمل داستانی و استنتاج پیامهای اخلاقی کمک میکنند.
تغییر یا ثبات و عمق دید از آنجا که جامی بیشتر نقش راوی حکایتهای بهارستان را دارد و خود در حکایتها، بجز یک حکایت، بهعنوان شخصیت داستانی حضور ندارد؛ بنابراین زاویۀ دید راوی (جامی) دربارۀ همۀ شخصیتهای حکایات بهارستان، به غیر از یک مورد تغییری نمیکند؛ رجوع شود به حکایت - « خوب رویی که هزار دانا ... » (جامی، 1391: 72- 71). بخشی از عمقدید راوی نسبت به اشخاص داستانی با مضمون و درونمایه حکایتها پیوند خورده است چرا که کمتر حکایتیست که بر محور یک اندیشه یا پندار اخلاقی شکل نگرفته باشد. « بن مایه و زیر بنای همه قصهها ترویج اصول انسانی و ارزشهای اجتماعی، قومی، سنتی، اقلیمی، فرهنگی و اجتماعی قصهگو است» (انوشه، 1376: 2/1123). در هر حکایتی عمق دید راوی همسو با ردّ یا قبول گفتمان و کردار شخصیتهای داستانی است که با آوردن ابیاتی در اثنا یا پایان حکایتها نمود پیدا میکند و ضمن تأیید مضمون حکایتها، تقارن یا تباین جهتگیری فکری او با شخصیت داستانی رقم میخورد. لازم به ذکر است که ابیات منظوم پایان هر حکایت را، میتوان به منزلۀ بیانیۀ اخلاقی راوی نامید. نیز در این حکایات، مفاهیم اخلاقی و درونمایههای انسانی، اجتماعی حضور پر رنگی دارد. عمق دید راوی در مورد بیشتر اشخاص حکایات بهارستان در ضمن روایت، تغییری نمییابد ولی بعضاً مشاهده میشود که راوی از زبان شخصیت داستانی سخن میگوید و با او همآوا میشود که حاکی از همدردی و همداستان شدن با اوست. 3-3-3) حضور یا غیاب اطلاعات آن هر چند از آغاز تا پایان روایت حکایتهای بهارستان بسیاری از اطلاعات ارائه شده توسط راوی حاضر است اما بیشک باید اذعان کرد که تمامی حکایتهای بهارستان، به ترتیب بسامد، دستکم شامل یکی از عناوین اطلاعات غایب است: 1. نام اشخاص: مثلاً: گناهکاری را پیش خلیفه آوردند» (جامی، 1391: 51). نیز، ملک هند، خلیفۀ بغداد، طبیب فیلسوف (40)، سلطان مصر، مادر، آن کس (58)، درویشی، پادشاهی (44)، وزیر هرمزبنشاپور، بازرگانان، فلان بازرگان (50)، وزیر، غلامی ( 71)، جوان، خلیفه، مادر جوان (51)، گناهکار، خلیفه (51)، فیلسوف روم، حکیم هند (41)، خلیفه، اعرابی (77)، حکما (41 و 71)، عالمی، کنیزک مغنّیه، صاحب کنیزک، فلان مغنّیه (55)، یکی از دانشمندان، پیر (65)، موبد (46)، یکی از کاردانان (43)، حاجب (49 و 50)، یهودی، حاکم بصره (50)، شاعر (60)، کنیزک مغنّیه، صاحب خود، نوجوانی (64)، یکی (43)، کنیزک، یکی از جوانان بنیهاشم، خواجۀ کنیزک (64)، خوبروی، یکی (71)، دلارام، حجّام (72)، عاشقی، سادهروی (72)، خوبروی، درویشان، صوفیان، پیر خانقاه (73)، درویشی، جفاکیش (معشوق) (73)، جوادی، صوفیئی، دیگری، فلان کس (54-53)، کریمی، دربانی (58)، اعرابی، کریمی از رؤسای عرب (61)، دختر عمّ سلیل (67)، محتاجان مدینه، کسی (56)، خلیفۀ بغداد، دیوانهای (56)، اعرابئی (48 ، 54 و 76)، کودکی از بنیهاشم، یکی از ارباب مکارم، عمّ کودک (51)، زنی، یکی از حاضران (52)، مردی خوبصورت، غلامان و خادمان (57)، مادر و شوهر و خواهر جیدا (70)، دو خردمند (63)، سواری (آن جوان، آنجوان، آن جوانمرد)، آن غلام (غلامی صغیر، غلام، این غلام)، بعضی از ابنای ملوک (66)، یکی از دوستان (69)، غلامی (47 و 56)، قومی، غلامی سیاه (54)، غلامی یتیم (60)، کنیزک (69)، مستی(78). 2. مشخص نبودن زمان داستان؛ یکی از ویژگیهای حکایات فارسی این استکه « زمان و مکان رویدادهایش نامشخص است» (رنجبر، 1391: 15). در پارهای از حکایتهای بهارستان، قرینهای برای تشخیص زمان داستان وجود ندارد؛ مانند: «جوادی را پرسیدند...» (جامی، 1391: 53)، یا حکایات صفحات 40 ، 44 ، 56 ، 51 (دو حکایت)، 58 ، 61 ، 63 ، 64 ، 65 ، 67 (دو حکایت)، 72 (دو حکایت)، 73 (دو حکایت)، 77 و 78 . 3. نوع دیگر اطلاعات غایب؛ مثلاً: « نمی خواهم که فردا بنای محبّت ما خلل گیرد » (65)؛ «فردا» از زمان داستان خارج است و به نوعی داستان را دارای پایان باز نشان میدهد؛ در نتیجه حاوی اطلاعات غایب است. یا ، صحرای نیستی (55)، فردای قیامت (65)، روز شمار و دار قرار (65)، روزی (43 ، 44 ، 47 ، 52 ، 65 و 77)؛ این واژه، هر چند از علایم زمان تقویمی روایت داستان محسوب میشود ولی بار معنایی مبهمی دارد و بر زمان معینی در روایت دلالت نمیکند. چند روز (74)، شبی که بامداد آن ( 46)، گذشته و آینده (69). 3-3-4) صدق یا کذب بودن اطلاعات آن با عنایت به اینکه حکایات فارسی « معمولاً در پی بیان پند و اندرز و نکته خاصی است و کمتر جنبه سرگرمی دارد» (رنجبر، 1391: 16) و راوی در جایگاه دانای کل آنها را روایت میکند و از طرف دیگر، حقیقی بودن بسیاری از اشخاص داستانی بهارستان همچون؛ بزرجمهر، امام علی(ع)،... نیز بعضاً شنیدهها ؛ «شنیدم که چون آرزوی او... » (جامی، 1391: 72)، و دیدههای راوی؛ «با یکی از ایشان گفتم: این همان یار است که... » (جامی، 1391: 71)؛ امکان صادق بودن اطلاعات روایت در حکایات مختلف را قوّت میبخشد. بنابراین در مورد صادق یا کاذب بودن اطلاعات روایت در حکایتهای بهارستان باید با احتیاط و تردید گفت که امکان صادق بودن اطّلاعات روایت در حکایتهای بهارستان قوّت مییابد و با توجّه به شواهد، وجود اطلاعات نادرست در این حکایتها بعید بهنظر میرسد. 3-4) سطح چهارم: لحن 3-4-1) راوی جامی در حکایتهای بهارستان بیشتر نقش راوی را دارد که مسئولیت کنش روایت بر عهدۀ اوست و در تقسیمبندی راویان، در زمرۀ راوی برون داستانی قرار میگیرد که نسبت به داستان موقعیتی بیرونی دارد، با رخدادهای داستانی درگیر نیست و در چهار چوب روایت (سطح داستان) حضور ندارد. حکایتهای بهارستان را بر طبق حضور راوی میتوان به سه دسته تقسیم کرد: 1. فقط در نقش راوی؛ شامل چهلوسه حکایت (55/95%)، 2. در نقش راوی و شخصیت داستان؛ شامل یک حکایت (22/2%)، 3. در نقش راوی و روایتگـیر؛ یک حکایت (22/2%). راوی در عبارات اصلی روایت حکایتها ، بهعنوان یک ناظر بیتأثیر در داستان عمل میکند و فقط به بیان داستان و شرح آن میپردازد. تنها در پایان حکایتها، شکلی از همدلی راوی با قصه و شخصیّت که از شگردهای ویژۀ روایتپردازی جامی در حکایات بهارستان است، نمایان میشود امّا شواهدی که شــائبۀ ورود جامی (راوی) را در روایت داستان قوّت میبخشد عبارت است از:
« ... جوان بنالید و گفت: ای خلیفه ! بیت:
نیز رجوع شود به صفحات: 55 ، 56 ، 64 ، 65 ، 68 ، 70 ، 71 ، 72 ، 73 و 74 .
همچنین رجوع شود به صفحات: 46 ، 50 ، 51 ، 52 ، 53 ، 54 ، 57 ، 58 ، 60 ، 64 ، 67 ، 68 ، 72 ، 73 ، 74 ، 77 و 78 . در مجموع باید گفت که اگر تنها به روایت اصلی حکایتهای بهارستان توجه کنیم، باید راوی را شخصی بیطرف و بیتأثیر در جریان روایت حکایتها دانست چون قضاوتها و استدلالها و موضعگیریهای راوی در خارج از روایت اصلی حکایتها انجام شده است. 3-4-2) روایتگیر به ظاهر روایتگیر اصلی حکایتهای بهارستان فرزند جامی است امّا در حقیقت هدف اساسی جامی تربیت خوانندگان کتاب بوده است. پس میتوان گفت که روایتگیران بهارستان، متعدّدند. هر چند روایتگیر در حکایتهای بهارستان، از نوع برونداستانی است و او فقط گیرندۀ پیام راویست و بعضاً از جانب راوی، مورد خطاب و سؤال هم قرار میگیرد امّا این حکایتها بر طلب و خواست روایتگیر مبتنی است. به عبارت دیگر خواست روایتگیر، تعیین کنندۀ نوع و محتوای روایتهای معطوف به اوست و وجود روایتگیر سبب بیان برخی دیدگاهها، مفاهیم و بنمایهها و به تبع آن دفاع از بعضی رفتارها میشود. همچنین در حکایتهای بهارستان، نقشهای متعددی که روایتگیر دارد، دقیقاً منطبق با تفکر« تودوروف» است: «او کمک میکند تا روایت چارچوب دقیقتری پیدا کند، ما را در شناختن راوی یاری می دهد، برخی از درونمایهها را برجسته میکند...» (تودوروف، 1382: 75). اوج ارتباط راوی با روایتگیر در ابیات پایانی رقم میخورد. گونههای مختلف خطاب روایتگیر، از سوی راوی عبارت است از :
نیز رجوع شود به؛ «43 ، س8 »، «ص47 ، س14 ، 15 ، 21 و22 »، «ص48 ، س11 ، 12 ، 15 و16 »، «ص52 ، س10و 15»، «ص 58 ، س6 ، 7 و8 »، «ص60 ، س1 »، « ص64 ، س13 »، «ص73 ، س2 ، 3 ، 25 و26»، «ص74 ، س5 و7 ».
همچنین رجوع شود به؛ «ص41 ، س18 »، «ص51 ، س14 »، «ص54 ، س16 و17 »، «ص 58 ، س6 »، « ص65 ، س9 و17 »، «ص71 ، س10 و22»، «ص73 ، س2 »، «ص74 ، س5 و7 ».
رجوع شود به؛ «ص55 ، س16 »، « ص61 ، س4 و16 »، «ص72 ، س6 و7 »، «ص77 ، س5 ».
نتیجه 1. از میان سه نمودی که تودوروف برای روایت قایل شده، حکایتهای بهارستان جامی به سبب داشتن پیرفتی سست با مؤلّفههای نمود کلامی (وجه،زمان،دید و لحن) تفسیرپذیری بیشتری دارد. 2. درسطح وجه به جهت بهرهگیری از نقلقول مستقیم در حکایات، سبک مستقیم بیشترین بسامد را به خود اختصاص داده است و تنها در یک حکایت از گفتار مستقیم آزاد استفاده شده است. 3. تحقق حالات سه گانۀ زبان (ترتیب، دیرش و بسامد) به جهت استفاده فراوان از عنصر گفتگو و هم وقوع داستان در"زمانی در گذشته" در غالب حکایتها کاملاً مشهود است. 4. در سطح دید نوع دیدگاه در حکایات، دیدگاه راوی دانای کل است امّا استفاده از شیوۀ گفتگو، هم موجب عدم ثبات زاویۀ دید شده است و هم بسامد عمق دید بیرونی را بیشتر کرده است. 5. در سطح لحن، جامی در بیش از نود و پنج درصد حکایات، فقط نقش راوی برون داستانی دارد و تنها در پایان حکایتها به شکلی از همدلی راوی با شخصیت و قصه را میتوان دید. ضمن اینکه روایت حکایات، در پی طلب و خواست روایت گیر است و قصد راوی هم تحت تاثیر قراردادن اوست.
| |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مراجع | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
منابع 1- ابومحبوب، احمد. (80-1379). نگاهی به بوطیقا. نشریه ادبیات و فلسفه، شماره 41 و 42 ، ص.ص. 58-59. 2- احمدی، بابک. (1390). ساختار و تأویل متن. تهران: مرکز. 3- اخوت، احمد. (1371). دستور زبان داستان. اصفهان: فردا. 4- اسکولز، رابرت. (1383). درآمدی بر ساختارگرایی در ادبیات. ترجمۀ فرزانه طاهری. تهران: آگه. 5- اکبریبیرق، حسن و مریم اسدیان. (1389). تحلیل ساختار روایی چند داستان کوتاه از نادر ابراهیمی. فصلنامه علمی - پژوهشی رهپویه هنر، شماره 13 ، ص.ص.85- 71. 6- انوشه ، حسن. (1376). دانشنامۀ ادب فارسی . تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد. 7- ایگلتون، تری. (1380). پیش درآمدی بر نظریه ادبی. ترجمۀ عباس مخبر. تهران: مرکز. 8- بالایی،کریستف و میشل کوییپرس. (1378). سرچشمههای داستان کوتاه فارسی. ترجمۀ احمد کریمیحکاک. تهران: معین و انجمن ایرانشناسی فرانسه. 9- برسلر، چارلز. (1386). درآمدی بر نظریهها و روشهای نقد ادبی. ترجمۀ مصطفی عابدینیفرد. تهران: نیلوفر. 10- بینیاز، فتحالله. (1388). درآمدی بر داستاننویسی و روایتشناسی؛ با اشارهای موجز به آسیبشناسی رمان و داستان کوتاه ایران. تهران: افراز. 11- پورنامداریان، تقی. (1382). دیدار با سیمرغ (شعر و عرفان و اندیشههای عطار). تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی. 12- تمیم داری، احمد. (1390). بررسی و نقد فن شعر . پژوهش زبان و ادبیات فارسی، شماره20 ، ص.ص. 16- 1. 13- تودوروف، تزوتان. (1382). بوطیقای ساختارگرا. ترجمۀ محمد نبوی. تهران: آگه. 14- -----------. (1388). بوطیقای نثر پژوهش هایی نو در باره حکایت. ترجمۀ انوشیروان گنجی پور. تهران: نشر نی. 15- توکلی، حمیدرضا. (1383). متن ، نگاه شامل و بوطیقای روایت . فصلنامه هنر، شماره 59 ، ص.ص. 8- 26. 16- تولان، مایکل. (1386). روایتشناسی: درآمدی زبانشناختی – انتقادی. ترجمۀ سید فاطمه علوی و فاطمه نعمتی. تهران: سمت. 17- جامی، عبدالرّحمن. (1391). بهارستان. تصحیح اسماعیل حاکمی. تهران: اطلاعات. 18- خشنودیچروده، بهرام و میثم ربّانیخانقاه. (1391). روایتشناسی حکایتهای مرزباننامه در سه سطح: داستان، گفتمان و روایتگری با تکیه بر حکایت دادمه و داستان. فصلنامه متن پژوهی ادبی، شماره51، ص.ص. 96-75. 19- رنجبر، وحید. (1391). داستان و حکایت. کرمانشاه: باغ نی. 20- سلدن، رامان. (1384). راهنمای نظریۀ ادبی معاصر. ترجمۀ عباس مخبر. تهران: طرح نو. 21- قاسمیپور، قدرت. (1387). زمان و روایت. فصلنامۀ نقد ادبی . سال اول ، شماره 2 ،ص.ص. 144-123. 22- ------------. (1388). تحلیل ساختار روایتگیر و راوی با تکیه بر هفتپیکر نظامی. نشریّۀ دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شهید باهنر کرمان. دورۀ جدید ، شمارۀ25،ص.ص. 204-189. 23- لوته، یاکوب. (1388). روایت در سینما و ادبیات. ترجمۀ امید نیکفرجام. تهران: مینوی خرد. 24- مقدادی، بهرام. (1378). فرهنگ اصطلاحات نقد ادبی. تهران: فکر روز. 25- مکاریک، ایر ناریما. (1385). دانشنامه نظریههای ادبی معاصر. ترجمۀ مهران مهاجر و محمد نبوی. تهران: آگاه. 26- میر صادقی، جمال. (1390). عناصر داستان. تهران: سخن. 27- وبستر، راجر. (1382). پیشدرآمدی بر مطالعۀ نظریۀ ادبی. ترجمۀ الهه دهنوی. تهران: روزنگار. | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 1,684 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 720 |