تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,652 |
تعداد مقالات | 13,415 |
تعداد مشاهده مقاله | 30,459,672 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,108,315 |
تاثیر پذیری فردوسی از کلینی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
متن شناسی ادب فارسی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقاله 2، دوره 5، شماره 1، خرداد 1392، صفحه 1-12 اصل مقاله (316.7 K) | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نویسنده | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مهدی دشتی* | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
دانشیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه علامه طباطبایی تهران، ایران. | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
چکیده | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
دیباجة شاهنامه، سندی است، گویا بر عقائد و باورها، اهداف و انگیزهها و نیز منابع فردوسی در سرایش شاهنامه. در این نوشتار برآنیم تا مستنداً آشکار سازیم که از جمله منابع اصلی حکیم طوس در این دیباجه، کتاب الکافی مرحوم ثقة الاسلام کلینی (م:329 ق) است. مشابهتها و در واقع یگانگیها میان مضامین دو کتاب به اندازهای است که احتمال هر فرضی جز تأثّری آگاهانه و عامدانه را به یکسو مینهد و نشان میدهد که فردوسی این حکیم شیعی متألّه چگونه از نخستین و مهمترین مجموعه حدیثی شیعه، به نحوی هنری، عمیق و آگاهی بخش سود برده و در عین حال هویت فرهنگی خویش و کتابش را معین ساخته است. و البته این تأثّر که چنانکه خواهیم دید نه از سر اتفاق و توارد که کاملاً آگاهانه و عامدانه بوده است، به مخاطبان این پیام را میرساند که غرض از نظم شاهنامه نه احیای داستانهای کهن و فرهنگ فسردة گذشتگان؛ بلکه ریختن فرهنگ ناب اسلامی در ظرف این روایات و انتقال این مظروف اصیل به مردمی است که در روزگار غلبه نامردمی ها امکان آشکار و مستقیم سخن گفتن با ایشان نبود. و ظاهراً همین، سبک و سیاقی شد که بعدها دیگر نویسندگان و شاعران بدان تأسّی جستند و دانه معنا و حقایق مطلوب را در ظرف قصهها و حکایتها آوردند و البته مخاطبان را تحذیر دادند که اسیر صورت داستانها نگردند و مظروف را متوجه باشند. | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
فردوسی؛ کلینی؛ کافی؛ خرد؛ دیباجه شاهنامه | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقدمه دیباجة شاهنامه در واقع آخرین بخش از این کتاب سترگ است که حکیم طوس سرود و بر تارک آن نهاد تا شاهنامه را فرجامی نیکو بخشد، فرجامی گویای عقائد و باورها، منابع کار، اهداف و انگیزهها و در یک کلام مفتاح فهم این کاخ بلند که از باد و بارانش ناید گزند. بنابراین فهم دقیق این دیباجه و مضامین و اشارات آن، واجد اهمیتی ویژه است که با وجود کوششهای ارزندهای که در این راه شده 1 باز سخن ناتمام است. هدف این پژوهش این است که این نکته را مستنداً آشکار سازد که فردوسی در دیباجة شاهنامه، بشدّت متأثّر از کتاب الکافی مرحوم ثقة الاسلام محمدبن یعقوب کلینی رازی( م:329 ق ) محدّث بزرگ شیعه امامیه است 2 و البته این تأثّر نه از سر اتفاق و توارد که کاملاً آگاهانه و عامدانه بوده است تا به خوانندگان این پیام را برساند که غرض از نظم شاهنامه نه احیاء داستانهای کهن و فرهنگ فسردة گذشتگان؛ بلکه ریختن فرهنگ ناب اسلامی در ظرف این روایات و انتقال این مظروف اصیل به دست مردمی است که در روزگار غلبة نامردمیها، 3 امکان آشکار و مستقیم سخن گفتن با ایشان نبود. لذا فرمود:
و گویی این، سبک و سیاقی شد که بعدها دیگر نویسندگان و شاعران بدان تأسّی جستند و دانة معنا و حقایق مطلوب را در ظرف قصهها و حکایتها آوردند و البته مخاطبان را تحذیر دادند که اسیر صورت داستان ها نگردند و مظروف را متوجه باشند و آنرا جدا و نامنبعث از ظرف بدانند:
فردوسی و کلینی هر دو هم عصرند، 4 هر دو شیعهاند 5 و هر دو کتاب خود را با بحث عقل آغاز کرده اند 6 و با توجه به آنکه هر دو در زمانهای میزیستند که چه در میان اشاعره و معتزله 7 و چه زردشتیانی که سعی در اصلاح و احیاء خود داشتند، 8 بدین بحث توجهی خاص می شد، گویی هر دو - فردوسی و کلینی- خواستهاند تا با ایراد این بحث در پیشانی کتاب خویش، هم هویت فرهنگی و اعتقادی خود را بروشنی معیّن سازند و هم خط فاصلی میان سخن خود و دیگر سخن ها کشند تا از انتساب به فرق ظاهراً اسلامی و یا زرتشتی مآبی و زروانیگری و نظائر آن در امان مانند و ممتاز شوند. 9 البته در این نوشتار به دلیل تنگی مجال تنها به بررسی و مقایسة مضامین سی و دو بیت نخستین از دیباجه شاهنامه با کتاب الکافی کلینی می پردازیم و آن را در پانزده بند عرضه میداریم و مابقی را به فرصتی دیگر میسپاریم، 10 امید که مفید افتد و راهگشا باشد ان شاء الله.
بحث 1.
فردوسی، دیباجه را با نام کسی آغاز میکند که مالک جان و خرد و به عبارتی سرور و مولای آن است؛ کلینی نیز در نخستین حدیث از کتاب کافی، تصریح دارد که الله، خالق عقل و مالک آن است و در برابر، عقل نیز عبد و مطیع حق است، چنانکه چون آفریده شد و حق با او سخن گفت و بدو امر و نهی کرد، تبعیت کرد؛ لذا الله بدو فرمود که مخلوقی محبوبتر از تو نیافریدم (کلینی، 1363: 1/10، ح 1 نیز 1/26، ح 26). در مصراع دوم، فردوسی حدّ معرفت عقلانی را فهم و قبول مالکیت و سروری حق میداند و طی طریق بیش از آن؛ یعنی فهم خود حق و چیستی وی را بر عقل، ناممکن. کلینی نیز در مقدمه خود بر کافی به همین امر تصریح دارد: و ذهلت العقول أن تبلغ غایه نهایته( همان، 3). و البته این مطلب منبعث از قرآن کریم است (انعام/100) و نیز سخن امیر المومنین(ع) که دربارۀ الله فرمود: لا یناله غوص الفطن؛ یعنی او برتر از آنست که افکار ژرف اندیش، حقیقت و چیستی وی را دریابند (نهجالبلاغه، 1383: 13) جالب اینجاست که فردوسی در این مصراع، تعبیر "اندیشه" را به کار برده و کلینی در کافی به نقل از امام صادق(ع)، اندیشه را نشانة عقل برشمرده است: ان لکل شیء دلیلاً و دلیل العقل التفکر ( کلینی، 1363: 1/16 بخشی از حدیث 12). 2.
مضامین دو بیت مذکور ضمن آنکه برابر است با مضامین آیاتی از قرآن کریم همچون اعراف/180، رعد/16، آل عمران/ 189، بقره/ 160، نحل/ 12 و جاثیه/4؛ در عین حال مطابقت دارد با بخشی از حدیث بلندی از امام صادق(ع) که مرحوم کلینی آن را در کافی آورده است( همان: 1/ 13، ح 12). حضرت (ع) در این حدیث، عقل را راهنمایی معرفی می کنند که از جانب الله قرار داده شده تا خردمندان را بدین نکته رهنمون شود که اوست مدبّر و کارگردان همة خلق و به نص آیاتی از قرآن کریم همچون نحل/ 12، مؤمن/ 70 و جاثیه/ 4 تصریح می نمایند که دلالت دارد، بر هستی حق و ربوبیت او برای خردمندان از طریق روزی دهی، رهنمایی و مدبری آسمان و زمین و کل عالم. 3.
در مصراع نخست، فردوسی حق را از نام و نشان وگمان ما یعنی معرفت ناشی از درک و وصف ما بالاتر میداند و درمصراع ثاتی پاسخ این سؤال مقدّر را می دهد که چرا؟ و می گوید زیرا که او، نگارنده(مصور و خالق) دارای گوهری(= ذاتی) بر شده و بالاتر از گوهر مخلوق است؛ لذا مخلوق از درک و وصف او عاجز است. کلینی نیز در کافی در کتاب التوحید بابی با عنوان " النهی عن الصفه بغیر ما وصف به نفسه تعالی " آورده که طی آن همین مضامین، بر مبنای احادیث اهل البیت علیهم السلام تبیین شده است، بدین شرح که مخلوق نمی تواند حق را وصف کند و این کار ممنوع است و تنها باید بدانچه که حق خود را بدان وصف کرده اکتفا کند؛ چرا که او خالق است و ادنی مشابهتی با مخلوق ندارد و آنان که او را وصف می کنند در واقع او را شبیه مخلوق پنداشتهاند ( کلینی، 1363: 1/ 100، ح 1) و الله، اعلی و اجل و اعظم است از اینکه به کنه صفت او توان رسید ( همان، 1/ 102، ح 6) و او خالق است و مخلوق نیست و خلق میکند هر آنچه را که بخواهد، و می نگارد هر آنچه را که بخواهد (همان، 1/ 103، ح 10). 4.
این سخن فردوسی گذشته از آنکه مطابق است با قرآن کریم ( انعام / 103 و اعراف/ 143) و عقل در عین حال پاسخی است به عقائد انحرافی که در میان مسلمانان پیدا شد و مدوّن گشت، مبنی بر اینکه خداوند را با چشم سر میتوان دید (محمد صادق نجمی، 1359: 108 – 124 و مهدی دشتی،1384: 143- 144) و جالب اینکه علمای بزرگ مکتب خلفا از متقدمین همچون احمدبن حنبل( م: 241 ق)، مالک بن انس (م: 179ق) و محمد بن ادریس شافعی (م: 204 ق) تا متأخرین همچون شیخ محمد عبده(م: 1323 ق) بر این اعتقاد نادرست، پیوسته پای فشردهاند و آن را به انحاء گوناگون توجیه کردهاند (محمد صادق نجمی، 1359: 117 – 121) و حتی بعضی از ادبای متعصّب پیرو مکتب مذکور، فردوسی را به دلیل همین بیت، هدف ناسزای خویش قرار دادهاند. 11 و اما کلینی در کتاب التوحید کافی، بابی را بدین امر؛ یعنی ناممکن بودن رؤیت حق با چشم سر، اختصاص داده و با ذکر هشت حدیث از ائمه، صلوات الله علیهم، استدلالات ایشان را در این باره که بر مبنای آیات قرآنی و عقل استوار است، بیان داشته است ( کلینی، 1363: 1/ 95- 98). 5.
در باب مضمون مصراع اول و موافقت فردوسی با کلینی پیش از این سخن گفتیم؛ لذا میگذریم و تنها تذکار میدهیم که تکرار این مضمون، نشانه تأکید است و تأکید از حیث بلاغت، در وقت انکار مخاطب است؛ یعنی فردوسی در زمانهای میزیسته که وصف حق به نام اندیشه و عقلانیت یا دریافتهای سلوکی، امری ممکن و ممدوح شمرده می شد و وی ناچار بود، برای شکستن این ظلمت متراکم بدین تأکید و تکرار روی آورد، چنانکه پس از این هم باز بر این معنا تأکید می ورزد:
کلینی نیز علاوه بر آنچه گفتیم بابی در کافی آورده با عنوان «باب النهی عن الکلام فی الکیفیه» (کلینی، 1363: 1/92) که بر مبنای احادیث اهل البیت، علیهم السلام، معلوم می دارد که سخن گفتن در باب چیستی حق، امری ناروا، ممنوع و مهلک است، چنانکه امام باقر(ع) فرمودند: «تکلموا فی کل شیء و لا تتکلموا فی ذات الله». یعنی در باب هر چیز سخن گویید، مگر در باب چیستی ذات حق.(همان:ص 92 ح 1) و باز فرمودند: «ایاکم و التفکر فی الله ولکن اذا اردتم ان تنظروا الی عظمته فانظروا الی عظبم خلقه». یعنی بپرهیزید از تفکّر در چیستی حق و البته اگر خواستید که به عظمت او بنگرید، پس بنگرید به عظمت آفرینش او (همان، 93، ح 7) و حضرت(ع) صریحاً ازگفتار و پیکار در باب چیستی حق منع کردند و فرمودند:" ایاک و الخصومات فانها تورث الشک و تهبط العمل و تردی صاحبها. یعنی بترس از گفتار و پیکار در باب چیستی حق چرا که آن موجب شک و نابودی عمل تو می شود و صاحبش را هلاک می سازد (همان، ص92 ح 4) و فقط باید هستی حق را معترف باشید و بگوئید لا اله الا الله الواحد الذی لیس کمثله شیء (همان، ص92 ح 3). فردوسی نیز همسو باهمین معنا چنین سرود: 6.
فردوسی پس از ابیات نخستین و بحث های اصولی و مقدماتی، مخاطب را به اطاعت و بندگی حق و جست و جوی راه بندگی آنگونه که حق فرمود، دعوت می کند؛ بویژه میخواهد که انسان با بصیرت در این مسیر قدم بردارد و در امر عبادت، ژرف اندیش باشد. این معانی ضمن آنکه مطابق است با مفاد آیاتی از قرآن کریم (ذاریات/ 56، انبیاء/ 25 و یوسف/ 108) در عین حال مطابق است با مضمون حدیثی که در بند پیش از کافی کلینی نقل کردیم (کلینی، 1363: 1/ 92، ح 3) و نیز این روایت که امیر المؤمنین(ع) فرمودند: " الا لاخیر فی عباده لیس فیها تفکّر: هان! آگاه باشید، هیچ خیری نیست در عبادتی که در آن ژرف اندیشی نباشد ( همان، 1/ 36، ح 3). 7.
مصراع اول از بیت بالا تطابق تام دارد با حدیثی که کلینی در کافی از امیرالمؤمنین (ع) آورده است (کلینی، 1363: 1/48, ح 2). حضرت(ع) با بیانی مؤکّد خطاب به طالب علم می فرماید که علم موجب فزونی ها و توانائیهای بسیار معنوی می گردد؛ از جمله تواضع، دوری از حسد، فهم، صدق، معرفت، رحمت، سلامت، ورع، نجات، عافیت، وفا، رضا، مدارا، دوری از گناهان، هدایت و دوست داشتن نیکو ترین نیکوان. مصراع دوم نیز گویای مضمون حدیثی است که دقیقاً پیش از حدیث یاد شده آمده است که طی آن امیرالمؤمنین میفرمایند: جانهای خویش را به بدیع جکمت، نشاط و طراوت و تازگی بخشید؛ چرا که جانها نیز مانند بدنها، خسته و فرسوده و کند و پیر میگردد12 (همان، 1/ 48، ح 1) و نیز مطابق است با حدیثی از رسول خدا(ص) که فرمودند: سخن ما، دل ها را تازه و درخشان می گرداند، همانا دل ها نیز همچون شمشیر زنگار می گیرد و پاکی و درخشش و تازگی و جوانی آن به واسطه سخن ماست (همان، 1/ 41، ح 9). 8.
در بیت اول، فردوسی سؤالی را مطرح میکند که بس مهم است و در واقع تمهیدی است برای بیان امری عظیم. او می پرسد: آن سخنگوی مرد، دربارۀ خرد چه چیزی را گفت که شخص دانا پیوسته از گفتار او بهرهمند خواهد شد؟ با طرح این سؤال، در خواننده شوق و انگیزهای وافر بوجود میآید تا مفاد سخن آن مرد سخنگوی را دریابد. فردوسی، این نیاز را پاسخ داده به تقریر سخن وی و به عبارتی بیان مقول قول آن مرد سخنگوی، می پردازد و در بیت بعد میگوید: بهترین چیزی که ایزد تو را داده است، خرد است و بهترین راه حمد و ستایش خرد، دادورزی است. و جالب اینجا است که آنچه مرد سخنگوی در باب خرد گفت که برای هر انسان دانایی پیوسته مفید خواهد بود، برابر است با مفاد نخستین حدیث از کتاب العقل و الجهل کافی که خداوند خطاب به عقل میفرماید: قسم به عزت و جلالم که مخلوقی محبوب تر از تو نیافریدم و کامل نمی کنم تو را مگر در وجود کسی که او را دوست بدارم (کلینی، 1363: 1/10، ح 1) و نیز حدیثی که طی آن جنود عقل شمرده شده که از آن جمله یکی هم عدل است که عقل را در مقابله با جور یاری می کند و به عبارتی دیگر بزرگداشت عقل را از طریق دادورزی ممکن می سازد (همان، 1/21، ح 14). حال با این توجه، آن سخنگوی مرد چه کسی میتواند باشد؟ به گمان ما انسب آن است که مراد فردوسی از آن سخنگوی مرد در این بیت خاص، محدّثِ (= سخنگوی) بزرگوار مرحوم ثقة الاسلام کلینی است، کسی که همة دانایان این امّت از آن هنگام که وی کتاب کافی را تألیف کرده تا به امروز و تا هر زمان که این کتاب باقی است، از ثمرات آن بهرهمند گشته و خواهند شد 13 و مضامین دیباجة شاهنامه چه آنها که پیش از این بیت آمده، چنانکه دیدیم و چه آنها که پس از این آمده چنانکه خواهیم دید همه از کتاب سترگ او برگرفته شده است و آیا این همه قرائن، گواه روشنی نیست بر آنچه که مدعای ما است؟
خرد رهنمای؛ مطابقت تام دارد با این حدیث که العقل دلیل المؤمن (کلینی، 1363: 1/25، ح 24) و نیز احادیثی دیگر همچون: صدیق کل امرء عقله و عدوه جهله (همان، 1/ 11، ح 4) و ان لله علی الناس حجتین حجه ظاهره و حجه باطنه فاما الظاهره فالرسل و الانبیاء و الائمه علیهم السلام و اما الباطنه فالعقول (همان، 1/16، بخشی از ح 12). خرد دلگشای؛ امیرالمؤمنین در نهج البلاغه میفرمایند که هر ظرفی به واسطة مظروفش پر می شود، مگر ظرف علم که به واسطة علم، گشایش می یابد(نهجالبلاغه، 1383: ص 505). کلینی نیز در کافی از امام موسی بن جعفر، علیهما السلام، روایت کرده که فرمودند: الطاعة بالعلم والعلم بالتعلم و التعلم بالعقل یعتقد؛ یعنی طاعت و بندگی بر مبنای علم الاهیه است و این علم از طریق یادگیری حاصل می شود. و یادگیری و علم آموزی نیز به سبب عقل صورت می پذیرد و منعقد میگردد (کلینی، 1383: 1/ 17 بخشی از ح 12) در نتیجه تا عقل نباشد، تعلمی و نهایتاً دلگشایی و شرح صدری حاصل نمیشود. خرد دست گیرد به هر دو سرای؛ شخصی از امام صادق(ع) پرسید که «ما العقل» یعنی خرد چیست؟ فرمودند: «العقل ما عبد به الرحمان و اکتسب به الجنان». یعنی خرد آن چیزی است که خداوند به سبب آن اطاعت و بندگی میشود(در دنیا) و بهشت کاملأ به دست آورده می شود( در آخرت). (همان، 1/ 11، ح 3 ؛ همان، ح 6).
10.
یعنی خرد سبب شادمانی است، اگر آن را به کار بندیم و غم نتیجه میشود، اگر خرد را ترک گوییم و به همین ترتیب در فزونی خواهیم بود، اگر خردورز باشیم و در خسران و زیان خواهیم بود، اگر خرد را کنار نهیم و جالب است که مطابق همین معنا در کافی کلینی در ضمن حدیثی از امام صادق(ع) روایت شده که حضرت(ع)، جنود عقل و جهل را بر می شمرند که از آن جمله فرح و شادمانی است برای عقل و در برابر، حزن است برای جهل که ضد عقل است و نیز غنا و فزونی و توانگری است، برای عقل و فقر است و کمی برای جهل (کلینی، 1363: 1/ 22 و 23، ح 14). 11.
مصراع اول، برابر است با این حدیث از امام کاظم(ع)که فرمودند: «اکملهم عقلاً ارفعهم درجه فی الدنیا والآخره» یعنی آن کسی که از حیث عقل از دیگران کاملتر است، درجة او در دنیا و آخرت از همه بالاتر و ارجمند تر است (کلینی، 1363: 1/ 16، بخشی از ح 12). و مصراع دوم، مطابق است با این سخن امام کاظم(ع) که فرمودند: کسی که خرد ورزد، قناعت پیشه کند و در اثر قناعت، بی نیازی یابد و کسی که خرد را رها کند، هماره پای در بند فقر خواهد داشت(همان، 1/18، بخشی از ح 12). 12.
مضمون مصراع اول مطابق است با حدیثی که پیش ازین در بند نهم آوردیم که خداوند برای بندگان، دو حجت قرار داده است، حجت ظاهری که انبیاء اند و ائمه، علیهم السلام، و حجت باطنی که عقل است (کلینی، 1363: 1/ 16، بخشی از ح 12). و مصراع ثانی، گذشته از جنبه قیاس تمثیلی که دارد یادآور حدیثی است که دربند دهم گذشت. 13.
کلینی نیز چنین روایت کرده که ان الله عز و جل خلق العقل و هو اول خلق من الروحانیین ( کلینی، 1363: 1/ 21، ح 14). و نیز دعامة الانسان العقل... و هو دلیله و مبصره و مفتاح امره. یعنی حافظ و نگهدار انسان، عقل اوست و عقل، راهنما و بینائی بخش و گشاینده کار اوست ( همان، 1/ 25، ح 23). 14.
این بیت، دو سؤال اساسی را برمی انگیزد: این دانندگان کیانند که به واسطة دانشی که از ایشان فراگرفته می شود، راه هدایت آشکار می شود؟ و این چه دانشی است که باید پس از تحصیل آن، درجهان بپوییم و به هر کس بگوئیم و ابلاغ کنیم؟ کلینی پاسخ ما را میدهد، پاسخی که به گمان ما، مراد فردوسی است: امام صادق(ع) فرمودند: مردم بر سه دستهاند: داننده(عالم)، یادگیرنده(متعلم) و زباله ای که سیل با خود می آورد(غثاء). پس مائیم( ائمه صلوات الله علیهم) آن دانندگان و شیعیان مایند آن یادگیرندگان و سائر مردم نیز غثاء(کلینی، 1363: 1/ 34، ح 4) و این دانش، اسلام و به عبارتی علم الاهی است که فقط از طریق پیامبر اکرم و و اوصیاء طاهرینش باید فراگرفته شود و وظیفهمندیم که پس از یادگیری به جهانیان بیاموزیم، چنانکه کلینی بابی را در کتاب فضل العلم کافی با عنوان «باب بذل العلم» اختصاص داده که طی آن ائمه، صلوات الله علیهم، فرموده اند که «زکاة العلم ان تعلمه عبادالله»؛ یعنی زکات یادگیری دانش الاهی از طریق ما، آنست که این دانش را به بندگان الله یاد دهید (همان، 1/ 61، ح 3). 15.
راستی این کدامین درخت سخن است که از یکسو با رو ثمرش، دانش است و از دیگر سو، ریشه در نامحدود دارد؟ اگر سخن مخلوق باشد که میدانیم گاهی بر دانش دارد و گاه جهل و باطل و در عین حال محدود است، پس این درخت، باید درخت سخن خالق باشد و نه مخلوق. با این توجه اگر در نظر بگیریم که برابر عربی سخن، حدیث است، دیگر معنا روشن میشود که مراد از شاخ سخن، درخت حدیث است، حدیث ائمه، صلوات الله علیهم، که از یکسو علم و حکمت الاهی را عرضه میدارد و از سوی دیگر به پیامبر اکرم(ص) می رسد و از ایشان به جبرئیل و از جبرئیل به الله و چون الله نامحدود است؛ پس بار و میوه این درخت نیز نامحدود خواهد بود. و اما مرحوم کلینی همین معنا را با روایت حدیثی از امام صادق(ع) چنین آورده که حضرت(ع) فرمودند: سخن من، سخن پدرم و سخن پدرم سخن جدم و سخن جدم سخن حسین است و سخن حسین، سخن حسن و سخن او، سخن امیر المؤمنین و سخن امیرالمؤمنین، سخن رسول الله است و سخن رسول الله(ص)، قول الله عزّوجلّ است 14(کلینی، 1363: 1/ 53، ح 14).
نتیجه چنانکه مشاهده شد، یگانگی میان سخن فردوسی و کلینی به قدری است که نمیتوان اتفاق یا توارد را عامل آن دانست و خرد و متن ما را به یک نتیجه میرساند که فردوسی، کتاب کافی مرحوم کلینی را دیده، خوانده و مفاهیم آن را کاملاٌ جذب فرهنگی کرده و آنگاه در بیانی هنری، عرضه داشته است و بدین ترتیب تنها اثر حماسی را رقم زده که با بحث خرد و دانش الاهی آغاز می شود و بدین ترتیب خط بطلانی میکشد، بر سخن آنان که شاهنامه را هم ردیف دیگر آثار حماسی و اساطیری، دروغ و فسانه یا مبین ناخودآگاه جمعی و ذهن بشر ابتدایی و نظائر آن می دانند. 15 علاوه بر این معلوم میشود که فردوسی شیعة امامیه اثنا عشریه است؛ چرا که کلینی پرچمدار این مکتب است 16 و در کتاب الحجة کافی، این مطلب را بروشنی مبرهن و مبین ساخته و باز در ابواب التاریخ آن، این بزرگواران را معرفی کرده است. و نکته آخر آنکه، سرّ این معنی که فرمود:
نیز روشن می شود که چون در ظرف این داستان های کهن، مظروف علم و دانش الاهی (اسلام) ریخته شده است، لذا کهنه نمی شود و سستی نمی پذیرد. چنانکه خداوند نیز در کتاب عزیزش فرمود: «کل شیء هالک الا وجهه» (قصص/ 88). امام باقر(ع) در معنای آن فرمودند: هر چیزی نابود می شود جز دین خدا(اسلام) و صاحبان آن( پیامبر اکرم و ائمه هدی صلوات الله علیهم) و هر کس که بدان عامل باشد ( صدوق، 1398 ق: ص 149 و 150).
پی نوشتها 1. از جملهرک: امید سالار، 1381: ص 106- 121؛ مهدوی دامغانی، 1381: ص 357- 370؛ ابوالحسنی(منذر)، 1378: بوسه بر خاک پی حیدر؛ فاطمی، 1376: مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه مشهد، ش 118 و 119؛مهاجرانی، 1372: خداوند جان و خرد؛ جهانبخش، 1377: یادنامه استاد ایرج افشار؛ رزمجو، 1388: ص 29- 49. 2. اگر تعبیر شیعه امامیه به کار بردیم تنها از باب تأکید بر پیروی از امامت ائمه اثنا عشر(ع) بود و الا شیعه و تشیع، فرقه پذیر نیست و اختلاف هایی که به پیروان اهل البیت(ع) نسبت داده اند اندکی صحت دارد و بیشتر آن نارواست. جهت تفصیل --> عسکری، 1388: 2/ 111- 137. 3. جهت تفصیل رک: جعفریان، 1375: 2/327- 331 4. کلینی در 329 هجری در گذشته(کلینی، 1363: مقدمه ص 39) و این دقیقاً همان سالی است که از نظر اغلب پژوهندگان، فردوسی پا به عرصه خاک نهاده است.( رزمجو، 1388: 1/9). 5. در باره مذهب فردوسی که تشیع اثنا عشری است مقالاتی متعدد نوشته شده که به گمان بنده حقیر اقوای همه، مقاله ممتع استاد احمد مهدوی دامغانی است رک: حاصل اوقات(مجموعه ای از مقالات استاد.)، به اهتمام سید علی محمد سجادی، ص 557- 600، تهران: سروش، 1381. 6. این مطلب گذشته از آنکه قرینه ای است بر تأثر فردوسی از کلینی در عین حال بیانگر این نکته اساسی است که اسلام حق مبتنی بر عقلانیت است و لذا از کتب حدیثی آن تا منظومه های حماسیش، توجه به عقل در سرلوحه کار قرار دارد. امری که در سایر منظومه های حماسی جهان نشانی از آن نمی بینیم و البته این عقلی است که خالق عقل آنرا تبیین و معرفی کرده و حاصل بافته های بشری در باب عقل نیست. 7. برای نمونهرک: سبحانی، 1378: 2/229 به بعد 8. برای نمونهرک: تفضلی، 1354، ترجمة دانای مینوگ خرد. این کتاب که صورت کنونی آن متعلّق به دورة اسلامی است(معین:ذیل دانای مینوگ خرد) برخی را بدین اشتباه انداخته که مطالب شاهنامه در باب خرد متأثر از آن است، پاسخ بدین نظر اشتباه، مجالی دیگر می طلبد تنها بدین نکته از مطالب عقلانی! مینوی خرد اکتفا می کند که اهریمن، خالق است!؟ و افراسیاب را مانند ضحاک و اسکندر، جاویدان وبی مرگ خلق کرده است! که البته بعداً اورمزد آنان را فناپذیر می سازد!؟( مینوگ خرت، فصل 8 بندهای 29- 30 به نقل از کیانیان، ص 129، پانوشت6 ). 9. مع الوصف در دوره معاصر، بسیاری کوشیدهاند تا فردوسی را منتسب به هر گروه و فرقه ای از معتزلی و اسماعیلی گرفته تا زرتشتی گری و نظائر آن بنمایند الا تشیع اثناعشری، برای آشنایی با صاحبان این سخنان و پاسخی به توهمات ایشان: رک: رزمجو, 1388: 2/37- 49. 10. آنچه در این مقاله عرضه می شود تنها بخشی است از مطالبی که به هنگام تدریس شاهنامه در مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه علامه طباطبایی، توفیق ایراد آن داشتهام. 11. مقصود، نظامی گنجوی است که در منظومه مخزن الاسرار خویش ضمن تصریح به رؤیت حق با چشم سر به فردوسی نیز کنایهً چنین تاخته"
12. کان امیرالمؤمنین (ع) یقول: روّحوا انفسکم ببدیع الحکمه فانها تکل کما تکل الابدان. کلّ یکلّ من باب ضرب: تعب و اعیا و کلّ السیف کلا و کلةً بالکسر و کلولاً فهو کلیل و کال ای غیر قاطع. (فیومی، 1405 ق: 538) 13. برای آشنایی تفصیلی یا این معنا بنگرید به مقدمه کافی، ص 26-38 14. این سخن یادآور حدیث معروف سلسله الذهب از امام رضا(ع) است که در نیشابور ایراد کردند و مردمان آنرا نوشتند و در کتابها ضبط شد و حضرت(ع) آنرا با این مقدمه آغاز کردند که: حدثنی ابی العبد الصالح موسی بن جعفر قال: حدثنی ابی الصادق جعفر بن محمد، قال: حدثنی ابی ابو جعفر محمد بن علی باقر علم الانبیا، قال: حدثنی ابی علی بن الحسین سید العابدین قال: حدثنی ابی سید شباب اهل الجنه الحسین، قال: حدثنی ابی علی بن ابی طالب علیهم السلام، قال: سمعت النبی(ص) یقول: قال الله جل جلاله انی انا الله لا اله الا انا فاعبدونی من جاء منکم بشهادة ان لا اله الا الله بالاخلاص دخل فی حصنی و من دخل فی حصنی امن من عذابی. (صدوق, 1398ه: ص 25.) 15. برای آشنایی با نمونه هایی از این اظهارات بدیع! رک: زمردی، 1382: صفحات یازده تا نوزده. 16. ابن اثیر مورخ معروف اهل سنت دربارۀ مرحوم کلینی می نویسد: " الامام علی مذهب اهل البیت" (کلینی، 1363: ص 21 از مقدممة حسینعلی محفوظ).
| |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مراجع | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
1- نهجالبلاغه.(1383 ش). ایران: اسوه، چ پنجم. 2- ابوالحسنی(منذر)، علی.(1378). بوسه بر خاک پی حیدر، تهران: عبرت، چ اول. 3- امید سالار، محمود.(1381). جستارهای شاهنامه شناسی و مباحث ادبی، تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، چ اول. 4- تفضلی، احمد.(1354). ترجمة دانای مینوگ خرد، تهران: بنیاد فرهنگ ایران، چ اول. 5- جعفریان، رسول.(1375). تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا قرن دهم هجری، تهران: انصاریان، چ اول. 6- جهانبخش، جویا .(1377) "یادداشتهایی دربارۀ دیباجة شاهنامه"، به کوشش محسن باقرزاده، ارج نامة ایرج (جشن نامة ایرج افشار)، تهران: توس، ص 139 - 151. 7- دشتی، مهدی.(1386). توحید در ادب فارسی، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و نشر کنگره، چ دوم. 8- رزمجو، حسین.(1388). قلمرو ادبیات حماسی ایران، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چ اول. 9- زمردی،حمیرا.(1388).نقد تطبیقی ادیان و اساطیر در شاهنامه فردوسی، خمسه نظامی و منطق الطیر، تهران: زوار، چ سوم. 10- سبحانی، جعفر.(1378).فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامی، قم: اخلاق. 11- صدوق، محمد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی.(1398 ق). التوحید، صحّحه و علق علیه السید هاشم الحسینی الطهرانی، تهران: مکتبه الصدوق، چ اول. 12- عسکری، سید مرتضی.(1388). نقش ائمه در احیاء دین، تهران: دانشکدة اصول الدین با همکاری مؤسسة علمی فرهنگی علامه عسکری، چ اول. 13- فاطمی، حسین.(1376). "تأثیر قرآن و حدیث بر مقدمة شاهنامه"، مجلة دانشکدة ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد، ش 118 و 119، ص 397 - 408. 14- فردوسی، ابوالقاسم.(1382). شاهنامه از دستنویسی موزه فلورانس، تهران: دانشگاه تهران، چ اول. 15- فیومی، احمد بن محمدبن علی.(1405 ق). المصباح المنیر، قم: دارالهجره، چ اول. 16- کریستن سن، آرتور.(1368). کیانیان، ذبیح الله صفا.(مترجم)، تهران: علمی و فرهنگی، چ پنجم. 17- کلینی، محمدبن یعقوب.(1363). الکافی، علیاکبر الغفاری(مصحح)، تهران: دارالکتب الاسلامیه، چ پنجم. 18- مولوی، جلال الدین محمدبن محمد.(1374). مثنوی شریف، عبدالباقی گولپینارلی(نشر و شرح)، توفیق ه سبحانی(مترجم)، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چ اول. 19- مهاجرانی، عطاء الله.(1372). خداوند جان و خرد، تهران: اطّلاعات، چ اول 20. مهدوی دامغانی، احمد .(1381). "مذهب فردوسی"، سید علی محمد سجادی، حاصل اوقات، تهران: سروش، ص 557 - 600. 21- نجمی، محمد صادق.(1359). سیری در صحیحین، قم: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعة مدرسین حوزة علمیه قم، چ سوم. 22- نظامی، الیاس بن یوسف.(1376). مخزن الاسرار، حسن وحید دستگردی ( مصحح و محشی)، به کوشش سعید حمیدیان،تهران: قطره، چ دوم.
| |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 716 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 326 |