تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,652 |
تعداد مقالات | 13,408 |
تعداد مشاهده مقاله | 30,253,143 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,089,760 |
شروط و مقدّمات سلوک از دیدگاه عین القضاه همدانی | ||||||||||||||||
متن شناسی ادب فارسی | ||||||||||||||||
مقاله 3، دوره 2، شماره 2، تیر 1389، صفحه 49-60 اصل مقاله (169.5 K) | ||||||||||||||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||||||||||||||||
نویسنده | ||||||||||||||||
خدابخش اسداللهی* | ||||||||||||||||
استادیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه محقق اردبیلی | ||||||||||||||||
چکیده | ||||||||||||||||
سالکان طریقت، برای رسیدن به مقصود نهایی که همان برطرف شدن تعینات بشری است، باید مراحل مختلف سیر و سلوک را با موفّقیت طی نمایند. برای طی این مراحل پرخطر، مقدمات و شروطی لازم است که عین القضاه به آنها اشاره کرده است و مهمترین آنها عبارت است از: شکّ، درد طلب، سرمایه عشق، وجود پیر و.... وی که با شوقی وافر به ارشاد و هدایت مریدان نیز می پردازد، به سالکانِ طریق توصیه می کند: همه وجود خود را به پیر و شیخِ خود تسلیم نمایند و بدانند که هیچ عملی بدون اطاعت محض از پیر، ارجی ندارد. همچنین او، مصاحبت با اهل ذوق و خدمت به آنان را در تصفیه باطن، بسیار مؤثّر می داند و بر اهمّیت و تأثیر وِرد، دعا و ذکر مریدان تأکید می ورزد. وی، مرگ اختیاری را که در حکم زایش از خود و دیدنِ خدا و جهانِ باقی است، از شروط لازم می شمارد. قاضی همدان، علاوه بر این شروط، معتقد است که سالک طریقت باید راههای هفتاد و سه ملّت را یکی بیند و خدا را در دنیا و یا در آخرت طلب نکند؛ بلکه ضمن برطرف کردن خودپرستی، او را در اندرون خود، جستجو نماید؛ چه راهِ طالب اندرونی است؛ نه بیرونی. | ||||||||||||||||
کلیدواژهها | ||||||||||||||||
عین القضاه؛ شروط سلوک؛ مرید؛ پیر؛ ذکر؛ طلب | ||||||||||||||||
اصل مقاله | ||||||||||||||||
مقدمه مؤلّف مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، «سالک» را «مسافر الی الله» می داند که مدام در حال سیر و سلوک میان مبدأ و مقصد و نیز حرکت از تقید به اطلاق و از کثرت به سوی وحدت است و آن، همان سیر کشفی است؛ به عبارت دیگر، سالک کسی است که از راه سلوک، به مقامی نائل گردد که از اصل و حقیقت خود مطّلع شود و بداند که او همین صورت ظاهر نیست و اصل و حقیقت وی، مرتبة جامع الهی است که در مراتب نازل، به این لباس صورت، ظاهر گشته است و اوّلی است در حکم آخر و نیز کسی است که به مقام نهایی سیر و سلوک (فنای فی الله) و مرتبة ولایت نائل شده است (لاهیجی، 1378: 204- 206). بر مبنای بیان عین القضاة، وقتی چشم معرفت سالک باز می شود، لطایف امور الهی به اندازة استعداد و کمال، بر وی افاضه میشود و سالک به اندازة افاضة الطاف، با عالم ملکوت، الطاف حق و عشق به جمال پروردگار، انس و الفت پیدا می کند و انس او نسبت به این عالم، بتدریج کاهش می یابد و به همان میزان بر انس به عالم غیب افزوده میگردد (عینالقضاة، 1385: 103). برای رسیدن به هدف نهایی که همان خارج شدن سالک از پوست بشریت و عالم آدمیت به وسیلة شعاع آتش عشقِ «نارُ اللهِ الموقدة الّتی تطلعُ علی الافئدة» (همزه/ 6- 7) است (عین القضاة، 1370: 51- 52)، بر سالک روشهایی مترتّب است که به اعتقاد «عین القضاة»، بر یک وجه نیست؛ بدین معنی که روش هر سالکی بر نوعی دیگر و احوال و ترقّی وی، با دیگری مغایر است. برای مثال ممکن است مرید به جایی برسد که احوال درونی او ماورای طریق باشد و او از وجهی دیگر راه را پیموده باشد. بنابر این، برای اهل سلوک، مقامها و روشهایی است که در حدّ و حصر نمی آید (همان، 351). قاضی همدان، از میان مقدّمات و شروطی که برای سالکان راه الهی ضروری است، به موارد برجسته ای اشاره نموده که به مهمترین آنها می پردازیم.
1- شکّ (مقدمة طلب) صاحب کتاب فرهنگ علم کلام شکّ را عبارت از حالت تردید بین دو امر متناقض دانسته که عقل قادر به ترجیح یکی بر دیگری نیست. این حالت ممکن است معلول وجود شرایطی مساوی در هر دو طرف و یا به سبب نبودنِ دلیل در هر دو طرف باشد. نتیجة چنین حالتی، تردید و دودلی عقل، به واسطة ناتوانی بر تجزیه و تحلیل مسأله است (خاتمی، 1370: 139). از منظر «عین القضاة»، شکّ در حکم گذرگاهی است که سالک از طریق آن به وادی طلب می رسد. به باور وی، شکّ از آنجا شروع می شود که «چون مرد را دیده دهند، درنگرد، بیند؛ داند که ندارد». شکّ، اولین مقام سالکان است و سالک تا وقتی که به این مرحله نرسیده، به مرحلة طلب نمی رسد. بنابراین، در حق سالکان طریقت، شّک و طلب توأمان است؛ چون بداند که ندارد، طلب کند. ابتدا، از راهبران، راه را طلب می نماید؛ وقتی می رسد، بار دیگر جلال ازل براو کمین می گشاید. اینجاست که سالک به کفر بینا میگردد و «مَن عَرفَ نَفسَهُ فَقَد عَرفَ رَبَّهُ» پیدا می شود (عینالقضاة، 1377: 2/ 309). این بینایی و بصیرت نسبت به کفر، کاری اندک نیست؛ از این رو، «محمد» مصطفی(ص) پیوسته می گفت: «اللّهُمَّ إنّی أعوذُ بِکَ مِنَ الکُفرِ» (همان: 1/310). از منظر عین القضاة همة شکها از جهت اهمیت و عظمت یکسان نیست؛ برای مثال، پرسش ابوبکر از رسول خدا (ص) در معنی ایمان کجا و شک و تردید عایشه در خصوص نبوّت حضرت مصطفی (ص) کجا؟ توضیح اینکه پرسش ابوبکر دربارة ایمان، از روی بینایی و بصیرت بود؛ امّا شکّ عایشه، شکّی اولیه و تکرار همان شک و تردیدهای دشمنان درمورد نبوتِ رسول خدا (ص) بود. به تعبیر عین القضاة شک عایشه، شکّ قبل از طلب و شکِ ابوبکر، شکّ بعد از طول سلوک نام دارد (همان: 310- 311). وی، با نهایت تأسف، بیان میکند که از بین چندین هزار فردی که می میرند، یکی از آنها به مرحلة شکّ نائل نمیشود و یا از میان چندین هزار نفری که به این مرحله می رسند، یکی از آنها به دردِ طلب دچار نمی گردد و یا یکی از چندین هزار نفری که به این درد گرفتار می شوند، به راه راست نمی رود و یا از بین چندین هزار نفری که به راه راست می روند، کسی نیست که ملال راهِ او را نزده باشد و یا از میان چندین هزار فردی که راه کمال را طی میکنند، شخصی نیست که شایستگی درگاه پروردگار را به دست آورده باشد؛ بنابر این، این نوع شکّ، کاری اندک و بیاهمیت نیست (همان،2/93).
2- دردِ طلب وقتی که خداوند، شعلهای از آتش عشق خود، بر جان سالکان طریقت می زند، دردِ طلب دامن این عاشقان را می گیرد و همین درد، آنان را به جستجوی معشوق حقیقی، وادار و رهنمون می سازد. «طلب به معنی جستن و کوشیدن است» (انصاری، 1382: 42) و «در اصطلاح سالکان، آن است که سالک در هر زمان و مکانی به یاد او باشد. اگر دنیا، عقبی و بهشت را به او دهند، نپذیرد و بلا و رنج دنیا را قبول نماید. همة مخلوقات از گناهان خود توبه می کنند تا دوزخی نگردند؛ امّا وی از حلال توبه می کند تا در بهشت نیفتد. عالمیان به دنبال مراد باشند؛ او در پی ولی و رؤیت او باشد و راه توکّل پیماید و هر گونه سؤال را از خلق شرک شمارد. تنها از حق تعالی، شرم کند و عطا و منع و قبول مردم در نزد وی، یکی باشد» (التهانوی، 1346: 1/ 900). طلب، اولین و مهمترین مطلوب مرید صادق است. طالبِ حقیقت، باید پیوسته در راه طلب باشد تا وقتی طلب، نقابِ عزّت، از روی جمال خود برگیرد، همة وجود طالب را آن گونه غارت نماید که از وجود وی، آن اندازه نماند که تشخیص دهد که وی طالب است یا نه (عین القضاة، 1370: 19). «عین القضاة» طالبان را به دو دسته تقسیم می کند: قسمی از آنان، مطلوبند که آنها را به خودی خود، به خود میرسانند. دستة دوم، طالبانی هستند که آنها را از آنان به خود می رسانند (همان،346). طالبانی که مطلوبند، همة اسرار و علوم را در الفِ «الم» می بینند. وی در این زمینه می نویسد: «ابتدای ایشان این اسم باشد که «الله» تا مقلوب شود، چنان که هیچ نماند، مگر «هو»؛ چنان که «ابن عبّاس» را پرسیدند که «الله» چه معنی دارد؟ گفت: «الله عبارة عن الهویّه». طالبی دیگر را مقلوب شود؛ ابتدای «الهادی» بود» (همان،347). توضیح اینکه: برخی از طالبانِ مطلوب، با توجه به روش و احوال درونی، در اثر عشق به حق، تعالی، و استغراق در «هو» به علوم و اسرار ازلی و ابدی دست می یابند. عدّه ای دیگر نیز، با سیر در اسم «الهادی» هدایتِ کشش و عنایتِ پروردگار را یار و یاور خود می بینند. طبق بیانِ «عین القضاة»، پس از این مرحله، اسم «البدیع» پدیدار می شود و آنها را با نشان دادن علائمِ «نعم المولی و نعم النصیر» به جایگاهی می رسانند که «الباقی» نعتِ ایشان گردد. بعد از آن، با دادن خلعت به آنان، معنی «الوارث» را به آنها می فهمانند. پس از آن، نعت «الرشید» ظهور می کند. سپس با اسم «الضارّ» به آنان زیان و با اسم «النافع» مرهم و سود می بخشند. اینجاست که سالکان معنی «المُقسط» را درمی یابند. بعد از آن، «المُمیت» بر آنان آشکار شده و «الحی» آنها را زنده میگرداند. پس از آن، «الظاهر و الباطن» ظاهر و باطنِ آنان را به کمال می رساند. بعد از آن، «السمیع و البصیر» آنان را به شنیدن و دیدن حقیقت، قادر می سازد. «الجبار المتکبر» ایشان را نیست می گرداند و «المؤمن المُهیمِن» هست می کند. پس از آن، «القدّوس السلام» پیر و مرشدِ مطلوبان واقع می شود و «الصمد» آنها را یکتا ساخته و می پذیرد و در نهایت، «هو» ایشان را بر تخت الهیت می نشاند و دایرة «هو» آنان را تحت پناه عزّت خود می گیرد (همان،347- 348 و 351 و همان، 1385: 90- 91). به اشارت «ابوحامد محمّد غزّالی» نیز، نخستین معراج سالک، سفر به مقام قرب ربوبی است (غزّالی، 1364: 50). دستة دوم از طالبان، کسانی هستند که آنها را از آنها به خود می رسانند. این گروه، چندان تقرّب می جویند و جدّ و جهد می نمایند که خود را به مقام قرب سلطان برسانند. از منظر «عین القضاة» یکی از هزار طالب، به این مقصود نائل نمی گردد و اگر نائل گردد، خلعت و عطا می کند؛ چه، آن با عنایت و دوستی که خاص مطلوبان است، برابر نیست (عین القضاة، 1370: 19- 20 و 346- 347). عین القضاة در بحث طالبان و مطلوبان و قیاس آن دو با همدیگر، در نهایت، طایفة مطلوبان را در مقام و مرتبهای بلند قرار می دهد. چه از نظر وی، پیامبر اکرم (ص)، از مطلوبان حضرت حق، تعالی است. وی در این باب می گوید: مصطفی (ص) سرِ گروه مطلوبان است و امّتِ وی، تابع اویند و به موجب «یحبّهم و یحبّونه» (مائدة/ 54)، «محمّد» (ص) اصل وجودِ ایشان و دیگران در حکمِ تابع به شمار می روند. گفتنی است: هر جا نام و یادِ مصطفی (ص) بر زبان و ضمیرِ عین القضاة سایه می افکند، عنانِ اختیار از کف او می رباید (عین القضاة، 1370: 19- 20 ). وی در ادامة همین مبحث می افزاید: درمورد «موسی» (ع) گفتند: «جاء» (اعراف/ 143)، امّا در حقّ «محمّد» (ص) گفتند: «اسری» (اسراء/ 1)، و آمده همچون آورده نیست. انبیا به نامها و صفتهای خداوند سوگند یاد کردند، امّا خدا به جان و سر و موی و روی او سوگند خورد: «لعمرک» و «والضّحی واللیل اذا سجی» (ضّحی/ 1). به «موسی» (ع) خطاب شد: «انظر الی الجبل» (اعراف/ 143)، به مصطفی (ص) گفتند: ما به تو می نگریم. تو نیز با همگی وجود نگرانِ ما باش. اگر طالب دارای یک روش در سیر و سلوک باشد، دو کشش از آنِ مطلوب است. وی مطلوبان را رسیدگان به مقام لقا و مسکنت معرفی می کند و آنان را دارای عافیتی می خواند که خداوند به آنها نصیب فرموده است. «انّ لِلّه عباداً یحییهم فی عافیة و یمیتهم فی عافیة و یحشرهم یوم القیامة فی العافیة و یدخلهم الجنّه فی عافیة» (عین القضاة، 1370: 19- 21). عین القضاة خود را نیز بصراحت، از مطلوبان درگاه معشوق ازل می داند؛ یعنی از جمله کسانی که به همة اسرار و علوم در طیّ «الم» آگاه شده اند و در نتیجه، مطلوب و مجذوب پروردگار واقع گشته اند (همان،347).
3- لزوم وجود پیر از منظر «عین القضاة»، مراد به معنی مقتدا و در اصطلاح، آن است که نیروی ولایت مراد در تصوف به مرتبة تکمیل ناقصان برسد و اختلاف انواع استعدادها و راههای ارشاد و تربیت را به نظر عیان ببیند. این گونه فرد، یا سالک مجذوب است و یا مجذوب سالک (همان، 98 و همان، 1377: 3/ 383). از آنجا که حالات معنوی برخلاف اعمال ظاهری، دارای حدود و ضوابط مشخصی نیست و هر کسی در هر نفسی حالت جداگانه ای دارد و صدور یک حکم کلی ممکن نیست؛ لذا هدایت باطنی از حوزة شرعی خارج می شود و چون چنین ارشادی نیز مورد نیاز بوده، پس ولایت و هدایت مرید از سوی مراد، در سیر باطنی همچون احکام و قوانین شرعی در زندگی ظاهری ضرورت پیدا می کند (یثربی، 1384: 415). واژه های «پیر»، «شیخ» و «مراد» در حوزة فکری قاضی همدان، جایگاه وسیعی را به خود اختصاص داده است. اهمیّت خدمت پیر را تا آنجا می داند که قاعدة «مَن لا شیخَ له فَلا دینَ له» (بی پیر، بی دین است)، را می پذیرد و بر وجوب همراهی او با مرید تأکید می نماید (عین القضاة، 1385: 30)؛ حتّی در جایگاهی پرستش پیر را نوعی خداپرستی قلمداد می کند (همان، 1377: 1/ 475 و همان، 2/ 87). طبق این اعتقاد، می توان گفت: وی کاملاً در موازات اهل تعلیم قرار دارد؛ زیرا تنها راه شناخت خدای تعالی را نبی و یا امام معصوم می داند:
عین القضاة معتقد است: سعادتِ کامل طالب، در این است که با تمام روح و قلب خود، در خدمت کسی از واصلان باشد که در خدا و مشاهدة او فانی شده است تا آنجا که عمر خود را در راه احترام به آن واصل، فانی سازد تا خداوند به وی، زندگی پاک و خوشی عطا نماید (عین القضاة، 1385: 135) و تا پیرِ خرابات فرمان ندهد، کسی جرأت نداشته باشد که عروس خرابات خانة «قُلِ الروحُ مِن اَمر ربّی» (اسراء/ 85)، را ببیند (همان، 1370: 341). از خصوصیّات بارز پیر آن است که پخته باشد و هدایت الهی را به عنوان تنها دلیل راه بپذیرد. به نظر قاضی، از نشانه های پیرانِ راستین و مجرّب، آن است که همة افعال و اقوال مرید را از آغاز تا نهایت بداند. چه، هر کس بالغ نباشد و به کمال نرسد، او خود، هنوز مرید و طالب است و شایستة شیخی نیست (همان،30).
4- پیرِ عشق عین القضاة در امتداد به کارگیری تعلیمات شیخ «احمد غزّالی» و سیر و سلوک عرفانی، ساختاری به نام «پیرِ عشق» را به دستگاه واژگان خانقاهی وارد کرد. وی بر این باور بود که اولین سرمایة طالب، عشق است. تفسیر این معنی از زبان خود قاضی، جالب توجه است: «شیخ ما گفت: لا شیخ ابلغُ من العشق؛ هیچ پیر کاملتر، سالک را از عشق نیست. وقتی شیخ را پرسیدم که ما الدلیلُ علی الله؟ فقال: دلیلهُ هو الله. این کلمه بیانی بلیغ با خود دارد؛ یعنی آفتاب را به چراغ نتوان شناخت. آفتاب را هم به آفتاب شاید شناخت. «عرفت ربّی بربّی» این باشد. امّا من می گویم که دلیل معرفت خدای، تعالی، مبتدی را عشق باشد. هر که را پیر عشق نباشد، او روندة راه نباشد» (همان، 283- 284). پس حیات را از عشق بشناس و ممات را از بی عشقی. همچنین از منظر وی، قدم نهادن در راه عشق، نصیب هر کسی نمی گردد، بلکه این توفیق از آنِ کسی می شود که با خود نباشد و خود را ترک نماید و خود را ایثارِ عشق سازد؛ چه، عشق آتش است و به هرچیزی رسد، می سوزاند و همرنگ خود می گرداند (همان، 97)؛ در همین معنی «ابن عربی» ندا می دهد: «اشتران کاروان هر راهی که اختیار کنند، من دین عشق دارم. هرجا که مرا برد، که آن دین و ایمان من است» (نیکلسون، 1372: 199).
5- مریدی و آداب آن از دیدگاه عین القضاة پیر واقعی و شایسته، کسی است که بر همة افعال و اقوال مرید اشراف داشته باشد؛ در غیر این صورت، چنین پیری کامل و بالغ و شایسته نیست (عین القضاة، 1370: 30). وی، مریدی را نیز در حکم دیدنِ آیینة پیر می داند؛ از آن رو که پیر آیینة مرید است و مرید، خدا را در او می بیند. همان گونه که مرید به مثابة آیینة پیر است که در جانِ وی، خود را می بیند. همچنین به نظر «عین القضاة» پیران تمنّای ارادتِ مریدان را دارند و طالبی که بر راه پیر رود، مریدِ پیر است و هرکس در راه ارادت خود و نیز مراد خود برود، مریدِ مرادِ خود خواهد بود. بنابر این، مقصود از مریدی، همان پیرپرستی است و مراد از راهِ ارادتِ مرید، زنّار بستن در راه خدا و رسول اوست (همان،30- 31). امّا مرید باید آدابی را در برابر مراد، رعایت کند: یکی از این آداب آن است که او را به ظاهر و عبارت طلب نکند و او را به چشم سَر نبیند، بلکه به چشم دل، حقیقت و اصلِ علم و معرفتِ او را ببیند؛ همچنان که «ابوجهل»، «ابولهب»، «عتبه» و «شیبه»، «محمّد» (ص) را به ظاهر مینگریستند و آن گونه که صحابه او را به دیدة دل می دیدند، نمی دیدند. «قرآن» نیز همین عدم درک صحیح ایشان از حقیقتِ مصطفی (ص) را چنین بیان نموده است: «وَ تَراهُم ینظٌُرونَ إلیکَ وَ هُم لایُبصرونَ»1 (همان، 31). یکی دیگر از آداب مریدی، این است که مرید جز به پیر راز خود را نگوید؛ البتّه بی کم و کاست. واقعه «یوسف» (ع): «إذ قال یوسفْ لأبیه یا أبَتِ إنّی رأیتٌ أحدَ عشرَ کوکباً» (یوسف/ 4 )، اشاره است به واقعه گفتن مریدان به پیران؛ همچنین به موجب «نحنُ نَقُصُّ علیک أحسن القَصَص» (یوسف/ 3)، پیر، برای نشان دادن راه خداست. ادب دیگر مرید، آن است که اگر در مرحلة ابتدا باشد، در حضور پیر، مودّب و در غیبت، باید به مراقبت اشتغال ورزد و در هر حال، پیر را حاضر داند؛ ولی اگر منتهی باشد، حضور و غیبت را یکسان شمارد. همان گونه که «عبدالله بن زید» از ظاهر و صورت مصطفی (ص) بهره مند بود و چون ایشان فرمان حق را لبیک گفتند، در اثر غیبت ظاهر وی، از خدا خواست او را نابینا گرداند؛ درنتیجه، مرگ چشم برای او حاصل گشت (عین القضاة، 1370: 33- 34). مرید باید بداند که هر کاری که مراد فرماید، در حکم خلعتی الهی است که به او داده باشند و مرید در همه جا تحت حمایت آن خلعت قرار می گیرد؛ چه، فرمان پیر فرمان خداست: «مَن یطِعِ الرَّسولَ فَقَد أطاعَ الله» 2 (همان، 35).
5-1. عادت ستیزی عادت ستیزی در گرو اطاعت از کسی است که خود از قبل، این راه را طیّ کرده و با عادت پرستی مبارزه نموده باشد؛ به عبارت دیگر، سالک باید گوش به فرمان مرد خدا؛ یعنی شیخ یا پیر صاحب دل باشد. «عین القضاة» برای شکستن بت های عادات توسط مرید اهمیّت خاصّی قائل است و این توجه را مدیون شیخِ خود، «بَرَکة همدانی» است. به عقیدة او، چون سالک در پرتوِ خدمت به پیر، از عادت پرستی رهایی یافت، شایستة معرفت می گردد (همان، 1377: 3/ 389- 396) و مسافر الی الله زمانی از اعمال نفاق آمیز به اخلاق راه می یابد که تحت امر پیری قرار گیرد که بیعلم بتواند شیاطین را از نهاد مرید برانگیزد. امّا اگر اعمال مرید از روی عادت باشد و نه از روی اطاعت از صاحب دل، هیچ حاصلی نمی برد؛ جز اینکه بر نفاق، ریا، شرک، عُجب و دیگر صفتهای مذمومِ مرید افزون می گردد (همان، 1/49). وی همچنین در جایگاهی دیگر، بر این باور است که عمل مرید باید قرینِ فرمانبرداری از پیر باشد. اگرچه به ریا و نفاق آمیخته باشد، عاقبت، به اخلاص منجر می گردد؛ امّا اگر افعال وی، عادتی باشد، ثمره ای دربر ندارد و تنها حاصل آن پندار است (همان، 1/ 54). در همین معنی، یک رکعت نماز را به فرمانِ صاحب دل، از هزار رکعت نمازِ عادتی بهتر می داند (همان، 1/ 44). در حکمت دین قاضی، عادت پرستی در برابر دینداری و مسلمانی است و عموم خلق اگرچه نام مسلمانی دارند، درحقیقت، گرفتار عادت و عادت پرستیاند، نه خداپرستی. به باور وی، حقیقت دین چیزی جز ترک عادت نیست و رسالت انبیا چیزی جز عادت ستیزی نبوده است (همان، 2/ 323). او علّت نسخ ادیان را نیز همان مهر باطل زدن بر عادتها و عادت پرستی می داند (همان، 1/ 56). نهایت اینکه او هیچ مذهبی را به ابتدای حالت، بهتر از ترک عادت نمی شمارد (همان، 1370: 21). از دیدگاه «عین القضاة» عادت پرستی که نوعی بت پرستی است، در حکم پرده ای است که جمال اسلام را میپوشاند و سالک را از رؤیت آن محروم می دارد. به موجب «أفرأیت من اتّخذ الهه هواه» (الجاثیه/ 23)، یکی از این بتها، بتِ «نفس امّاره» است. وی بر این اعتقاد است که جمال اسلام آن گاه رؤیت می شود که سالک رخت از معبود هوایی به معبودِ خدایی بکشد (عین القضاة، 1370: 67). همچنین جمال حضرت قرآن، زمانی برای سالک پرده برمیاندازد که وی عادتها را ترک کند. در این هنگام است که وی اهلیّت قرآن را به دست می آورد. اهل قرآن «اهل الله و خاصّتُه» هستند (همان، 176). 5- 2. عین القضاة در مقام مرادی و روش ارشاد مریدان عین القضاة، اشتیاق بالایی در ارشاد سالکان راه خدا داشت و از هر فرصتی برای این امر مهمّ استفاده می نمود. وی در «زبدة الحقایق» به ذکر حالاتی می پردازد که پس از درک آنها به نوشتن فصولی چند از آن کتاب در جهت راهنمایی روندگان طریقت اقدام کرده است. وی معتقد است: از بارگاه سلطان فرمان قطعی برای رسیدن به حضور دریافت گردید. پرندة روح به سوی وطن اصلی پرواز کرد و قفس تن را رها نمود و میان او و سلطان روانه گردید، در حالی که بر دست او چیزی بود که ذکر آن ممکن نبود. چون اذن بازگشت رسید، اجازه خواستم تا حال خود را برای سالکان در پستی زمان و مکان حکایت کنم؛ اجازه حاصل شد (همان، 1385: 146). قاضی، سعی وافری داشت تا همة مشکلات و مسائل مریدان خود را به بهترین وجهی حل کند؛ از این رو، پیوسته آنان را به مطالعه در نوشته های خود فرا می خواند و به پرسیدن مسائل تشویق میکند (فرمنش، 1338: 146). وی تنها کسی را از ارشاد و هدایت خود برخوردار می کند که نه به زبان و قلم، بلکه همگی دل و جان خود را به او تسلیم نماید (عین القضاة، 1370: مقدمه/ 92). همچنین او مکرّر، یادآور می شود که اولین کار وی ارشاد است؛ نه اصلاح امور اخلاقی. بنابر این هدایت قاضی شامل کسانی میگردد که میخواهند مرید باشند، نه فقط فردی متدیّن و پارسا. وی پیوسته تذکّر می دهد که اگر مریدان، اعمال اخلاقی یا دینی را هدف خود قرار دهند و برای کسب صفات پسندیده بکوشند، از آن رو که به میل خود کار انجام داده اند، نه از روی اطاعت از پیر، مرید واقعی نخواهند بود (همان، 86). اولین توصیة عین القضاة به مریدان، اطاعت آنان از پیر طریقت است. به اعتقاد وی، هر عملی که بدون فرمانبرداری از پیر باشد، ارجی ندارد. همچنین وی اطاعت محض پیر را به «خدمت کفش» تعبیر می کند. در این زمینه، بر این اعتقاد است که بیشتر مردم جهان چیستی قرآن را نمی دانند. قرآن خواندن، نماز، روزه، حج، جهاد و صدقة واقعیِ سالک آن است که به خدمت کفش مرد کامل مشغول شود؛ بلکه خاک پایش را صبح و شام به عنوان توتیا در دیده کشد تا باشد که پس از به سر بردنِ خدمت پنجاه ساله، روزی بر او نظری بیفکند و او به همه دولتها برسد (همان، 86- 87 و همان، 1377: 2/ 389 و پورجوادی، 1358: 114).
6- همنشینی با اهل دل از نگاه «عزیزالدین نسفی» همة ریاضت ها و مجاهده های سالک برای آن است که وی اهلیتِ همنشینی با فردِ دانا را به دست آورد. طبق نظر وی، وقتی که سالک به این شایستگی رسید، کار وی، به اتمام می رسد؛ البتّه شرط نائل شدن به این مقام، آن است که وی از اخلاق بد پاک شود و به اخلاق نیک آراسته گردد (نسفی، بی تا: 129). مؤلّف مصباح الهدایه، در موضوع «صحبت»، سخن از دو گروه را به میان می آورد که گروهی بدان معتقدند و گروهی دیگر از آن کناره می گیرند. وی در بیان دلایل آنها می گوید: دستة اوّل، علاوه بر راهنمایی احادیث نبوی و ترغیب آنها به سوی مصاحبت، از روی عقل و بصیرت نگریستند و دریافتند که حکمت بالغة خداوندی، از روی مشیت ازلی، در نفوس و قلوب فرزندان آدم، اسرار لطیف، اخلاق، احوال و معارف را به ودیعه گذاشته است و صحبت را راهِ رسیدن به همان امانات، قرار داده تا از طریق همنشینی و مصاحبت، آن امانتها به صاحبان و اهل خود برسد. در خبرها آمده است که دو مؤمن به هم نمی رسند؛ الّا اینکه یکی از آنها از دیگری بهره مند گردد؛ گروه دوم دیدند که طلب مصاحبتِ اکثر مردم، یا از روی هوا و رابطة جنسیت نفس و یا از روی رابطة جنسیت ارواح صورت می گیرد؛ به طوری که از دخالت هوا و هوس مبرّا نیست و نتیجة همنشینی با ارباب نفس جز افزودن ظلمت بر ظلمت نیست؛ این طایفه همان گونه که از همنشینی با اشرار دوری می نمودند، از مصاحبت اخیار نیز خودداری کردند (عزّالدین کاشانی، 1386: 234- 236). عزّالدین محمود کاشانی عقیدة هیچ یک از دو گروه را به طور مطلق، مقرون به صواب نمی داند و معتقد به شرط مصاحبت و اعتبار حال اوست. اگر همنشینی او، دارای خیر و صلاح باشد، صحبت وی، بهتر از تنهایی اوست؛ ولی اگر ثمره ای جز فساد نداشته باشد، تنهایی او از مصاحبتِ وی، بهتر است (همان، 236). عین القضاة که از نظر سابقة تاریخی، پیش از «عزّالدین کاشانی»(م.735 ه.ق)، زندگی می کند، همچون وی، بر این اعتقاد است که بهترین یار برای طالب در تصفیة باطن، همنشینی با اهل ذوق و خدمت از صمیم قلب به آنهاست. مراد از اهل ذوق، کسانی هستند که باطن خود را از هر گونه رذیلت های اخلاقی پاک کرده اند؛ تا الطاف الهی به آنان برسد؛ الطافی که از آن نتوان تعبیر کرد. همچنین کسانی هستند که همنشینان آنها به آنان شقاوت نمی ورزند و کمتر جایی است که از وجود ایشان خالی است (عین القضاة، 1385: 135؛ همان، 1379: 71). می توان گفت: مراد قاضی از مصاحبان حقیقی، همان پیران و مشایخ حقیقی هستند که در حق صحبت آنها دادِ سخن داده اند. مرید، هر اندازه در صحبت شیخ، ادب نگه دارد، در حال شیخ، بیشتر راه پیدا می کند و به وی نزدیکتر می گردد. اگر صبر نکند و پیش از وقت چیزهایی پرسد، بیم آن است که شیخ به ظاهر و یا به باطن، «قال هذا فراقٌ بینی و بینک» (الکهف/ 78) به روزگار او بخواند و در نتیجه، وی از فوائد شیخ محروم بماند (عزّالدین کاشانی: 220- 221).
7- ذکر، فتوح روح «ذکر» که در اصطلاح سالکان، عبارت است از خروج از میدان غفلت و ورود به عالم مشاهده؛ به واسطة غلبه خوف و یا کثرت محبّت و از همین رو گفته اند: «الذکرُ بساطُ العارفین و نصاب المُحبّین و شراب العاشقین» (تهانوی، 1346: 1/512) میان دو ذکر الهی قرار دارد؛ همان گونه که «علی» (ع) می فرماید: الذکرُ بینَ الذکرینِ؛ یعنی، حق تعالی، ابتدا بنده را به توفیق یاد می کند تا به ذکر بپردازد. در این حال، پروردگار وی را به مغفرت، یاد می نماید (غزّالی، 1352: 3/ 641- 642) و بنده به واسطة ذکر می تواند به حق، تعالی، نائل گردد:
عین القضاة همدانی نیز همچون دیگر سالکان طریقت، بر اهمیت و تأثیر ورد و دعا و ذکر واقف بوده و پیوسته مریدان خود را به رعایت آنها توصیه نموده است. خودِ وی، بکرّات، از سوی استادش، «احمد غزّالی»، به رعایت این اوراد فرا خوانده شده است. احمد غزّالی در نامه ای به عین القضاة می نویسد: «اوراد او را در شب باید که مشتمل بود بر عبادت، چون: نماز و ذکر و صلوات بر انبیا علیهم السلام، و بر خلوت که یک ساعت فی آخر الاوراد قصد کند تا دل را از خیر و شر خالی کند» (پورجوادی، 1358: 74). ذکر «لا اله الّا الله» از جمله ذکرهایی است که قاضی، مریدان خود را به پیوستگی و ملازمت آن تشویق می کند و معتقد است که پس از طیّ مقاماتی ضمن اعراض از همه چیز، باید تنها به ذکر «هو» بپردازد (عین القضاة، 1370: 36). پس از آن توحید است و باید به خواندن «قُل هو الله أحَدٌ» که آن هم به توحید و یگانگی اشارت دارد، بپردازد (همان، 37). از دیگر وِردهایی که وی به اقرار خود، فتوح روحی فراوانی از آنها دیده و مریدان خود را نیز به ذکر آن دعوت کرده است، دعایی است که به گفتة او، بر صدر «لوح محفوظ» نوشته شده و قاری آن دعا، کسی جز «محمّد» (ص) نیست: «بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین. والصلوة والسلام علی محمد و آله اجمعین. اللهم انّی أدعوک باسمک المکنون المحزون...» (همان، 37- 38).
8- مرگ ارادی به عقیدة عین القضاة، این عالم، همه مرگ در مرگ و آن عالم، زندگی در زندگی است. وی که خود مرگ اختیاری را تجربه کرده، بر این باور است که آدمی تا از مرحلة مرگ عبور نکند، به حیات واقعی نمی رسد: «و ان الدار الآخره لهی الحیوان...» (العنکبوت/ 64) و «لایدخل ملکوت السموات من لم یولد مرّتین»؛ یعنی: سالک باید دوبار زاده گردد. یک بار از مادر، تا خود را و این جهان فانی را ببیند و بار دیگر از خود تولّد یابد تا جهان باقی و خدا را مشاهده نماید. مرگِ دیگر، ورای مرگ قالب (مرگ طبیعی) است و مراد از حیات دیگر نیز به جز حیاتِ قالب است. حضرت مصطفی (ص) این دو معنی را در دعایی به طور کامل، بازگو کرده است: «اللهم بک أحیی و بک أموت»؛ یعنی خدایا به تو زنده ام و از تو می میرم. بنابر این، اولین مقامِ مرد آن است که به مرگ معنوی دست یابد. چون این مرگ حاصل شد، «فقد قامت قیامته» برای او جلوه می کند (عین القضاة، 1370: 319).
9- مقدّمات دیگر سلوک عین القضاة علاوه بر شروطی که ذکر گردید، چند شرط دیگر را نیز برای رعایت سالک طریقت لازم می شمارد: 9-1. سالک باید هفتاد و سه ملّت را یکی داند و یکی بیند. اگر فرقی بین آنها قائل شود، طالب واقعی نیست. بلکه فارق است. به اعتقاد قاضی همة مذاهب در اصل و حقیقت خود، مشترکند و از منبع واحدی متجلّی می گردند. از این رو، هر کس آنچه را نصاری در عیسی (ع) می بینند، ببیند، مسیحی می شود؛ یا اگر کسی آنچه را جهودان در موسی (ع) می بینند، ببیند، جهود می گردد. پس همة مذاهب در حکم منازل راه خدا هستند 3 (همان، 258 و همان، 1377: 2/ 251- 252). 9-2. طالب نباید خدا را در بهشت و یا در آخرت بجوید و یا در هر چه داند و بیند، بطلبد. چه، راه طالب در درون او قرار دارد و باید در درون خود، او را بجوید: «و فی انفسکم افلاتبصرون» (الذاریات/ 21) و راهی بهتر از راه دل وجود ندارد. «القلب بیت الله»:
از مصطفی (ص) پرسیدند: خدا کجاست؟ پاسخ داد: در دل بندگان خود؛ معنی «قلبُ المؤمنِ بیتُ الله» همین است (همان، 92- 93). 9-3. طالب باید ترکِ خودی کند؛ چه، رهایی از خودپرستی، رمز خداپرستی، کلید آزادی و همانا بندگی حق، تعالی است. «عین القضاة» در این زمینه معتقد است: تا بر هر دو عالم پشت نکرده باشی، به آدم و آدمیّت نمی رسی و تا از خود نگریزی، به خود نمی آیی و اگر خود را در راه خدا نبازی و فدا نکنی، مقبول پیشگاه الهی نمی شوی و تا بر همه پای نزنی، همه نمی گردی و به همه راه نمی یابی و تا فقیر نشوی، غنی نمی گردی و تا فانی نشوی، باقی نمیگردی:
سالک پس از رفع خودپرستی، باید از دیگر تعلّقات، قطع علاقه نماید؛ چه، هرگونه تعلّقی در حکم سدّ راه وی خواهد بود. عین القضاة در این زمینه می نویسد: «آری اگر خواستی از طریق ذوق به حقیقت دست یابی؛ باید دنیای ناپاک را با همه آلودگیهای دنیاپرستان که تمامی همت خویش را متوجه آن ساخته اند، رها کنی» (عین القضاة، 1379: 87). وقتی طالب، از بند خود و دیگر تعلّقات رهایی پیدا کند و حتی ترک سر گفته، جان بر کف نهد، امکان می یابد که در راه خطیر عشق، گام بگذارد. «عین القضاة» در این خصوص می گوید: «... کار را باش؛ اگر سرِ کار داری و اگرنه، به خود مشغول باش؛ مگر که از ذوالنون مصری نشنیدهای که چه گفت: «إن قَدِرتَ علی بَذلِ الروحِ فَتَعالَ وَ إلّا فَلاتَشتَغِل بِتُرّهات الصّوفیه»؛ اگر برگِ آن داری که اول قدم، جان دربازی، بر ساز باش و اگر نتوانی، ترّهات صوفیان و مجاز و تکلّفات صوفیانه تو را چه سود؟» (همان، 1370: 14- 15). «ابوعلی سرخسی» در معنی قول «ذوالنون» گفته است:
نتیجهگیری از دیدگاه عین القضاة، سالک پیش از شروع مراحل سیر و سلوک که منتهی به مقام والای «فنای فی الله» می شود، باید مقدّمات و تمهیدات لازم را فراهم سازد. فراهم شدن مجموع عواملی، چون: دردِ طلب، وجودِ پیر، اطاعت محض از او، پرداختن به ذکر، مرگ ارادی، ترک خودخواهی و...، زمینه را برای ورودِ طالبِ صادق به وادی های پرخطر سلوک آماده می سازد؛ در غیر این صورت، سالک هنوز استعداد و آمادگی لازم را برای طی مقامات دشوار سیر و سلوک ندارد. بنابراین، رعایت شروط و مقدّمات سلوک همان اندازه ضرورت دارد که طی مراحل سیر و سلوک.
پی نوشتها 1- سورة مبارکة الاعراف، آیة شریفة 198. 2- سورة النّساء، آیة 80. 3- عین القضاة اسلام را تنها مذهبِ رساننده به خدا می داند: «اگر مذهبی مرد را به خدا می رساند، آن مذهب اسلام است و اگر هیچ آگاهی ندهد، طالب را به نزد خدای تعالی، آن مذهب از کفر بتر باشد. اسلام نزد روندگان آن است که مرد را به خدا رساند...» (عین القضاة، 1370: 22- 23). | ||||||||||||||||
مراجع | ||||||||||||||||
1- قرآن کریم 2- انصاری، عبدالله بن محمد .(1382). صد میدان، به اهتمام قاسم انصاری، تهران: انتشارات طهوری. 3- پورجوادی، نصرالله .(1358). سلطان طریقت (سوانح زندگی و شرح آثار خواجه احمد غزالی)، تهران: انتشارات آگاه. 4- تهانوی، محمد علی بن علی .(1346). کشّاف اصطلاحات الفنون، با تصحیح محمد وجیه، عبدالحق و غلام قادر، تهران: انتشارات کتاب فروشی خیام. 5- خاتمی، احمد .(1370). فرهنگ علم کلام، تهران: انتشارات صبا. 6- سنایی، ابوالمجد مجدود بن آدم .(1382). حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه، تصحیح و مقدمة از مریم حسینی، تهران: مرکز نشر دانشگاهی، چاپ اول 7- عزّالدین کاشانی، محمود بن علی .(1386). مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، به تصحیح جلال الدین همایی، تهران: مؤسسة نشر هما، چاپ هفتم. 8- عین القضاة .(1370). تمهیدات، به تصحیح عفیف عسیران، تهران: کتابخانه منوچهری، چاپ سوم. 9________ .(1377). نامه های عینالقضاة، مقدمه و تصحیح و تعلیق علی نقی منزوی، تهران: انتشارات اساطیر. 10_________ .(1379). زبدة الحقایق، ترجمة فارسی مهدی تدین، تهران: مرکز نشر دانشگاهی. 11________ .(1385). دفاعیات و گزیدة حقایق، ترجمة قاسم انصاری، تهران: طهوری، چاپ اوّل. 12- غزّالی، ابوحامد محمّد .(1352). احیاء علوم الدّین، ترجمة مؤیدالدّین محمّد خوارزمی، به کوشش حسین خدیو جم، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی. 13______________ .(1364). مشکاة الانوار، ترجمة صادق آیینه وند، تهران: انتشارات امیرکبیر. 14- فرمنش، رحیم .(1338). شرح احوال و آثار عین القضاة، تهران: آفتاب. 15- لاهیجی، شمس الدین محمّد .(1378). مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، مقدّمه، تصحیح و تعلیقات محمّدرضا برزگر خالقی و عفّت کرباسی، تهران: انتشارات زوّار، چاپ سوم. 16- نسفی، عزیزالدین .(بیتا). مجموعة رسائل مشهور به کتاب الانسان الکامل، به تصحیح و مقدمة فرانسوی ماریژان موله، تهران: کتابخانة طهوری. 17- نیکلسون، رینولد. الین .(1372). عرفان عارفان مسلمان، ترجمة اسدالله آزاد، ویرایش و تعلیقات سید علی نقوی زاده، مشهد: مؤسّسة چاپ و انتشارات دانشگاه فردوسی. 18- یثربی، سید یحیی .(1384). عرفان نظری، قم: بوستان کتاب، چاپ پنجم. | ||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 4,123 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 434 |