تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,638 |
تعداد مقالات | 13,319 |
تعداد مشاهده مقاله | 29,876,513 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 11,946,625 |
امکان و ضرورت نقد قوۀ حکم | ||
متافیزیک | ||
مقاله 2، دوره 2، شماره 7، اردیبهشت 1389، صفحه 11-30 اصل مقاله (253.83 K) | ||
نویسنده | ||
محسن غلامعلیان* | ||
دانشجوی دکتری فلسفۀ غرب دانشگاه اصفهان | ||
چکیده | ||
در این مقاله امکان نقد قوۀ حکم بهمثابه یک کل را بر اساس نظریۀ قوای ذهن و متناظر با آن قوای شناختی و تقسیمبندی فلسفه توضیح خواهیم داد و ضرورت آن را بر اساس نظریۀ گذار و ماهیت ذهنی آن، بدون در نظر گرفتن اقتضائات و نتایج اخلاقی آن، بررسی خواهیم نمود و ملاحظه خواهیم کرد که تحقق گذار فقط از رهگذر کارکرد تأملی قوۀ حکم امکانپذیر است. بنابراین مبنای ضرورت نقد قوۀ حکم، کارکرد تأملی قوۀ حکم خواهد بود. اما در خصوص مبنای امکان نقد قوۀ حکم، تأمل صرف را که کارکرد خاصی از قوۀ حکم تأملی است به عنوان مبنای امکان احکام زیباشناختی یا نقد قوۀ حکم در نظر خواهیم گرفت و کارکرد تأملی قوۀ حکم را به عنوان مبنای امکان احکام غایتشناختی، تا تصویر کاملی از مبنای امکان و ضرورت نقد قوۀ حکم بهمثابه یک کل، ارائه دهیم. | ||
کلیدواژهها | ||
گذار؛ کارکرد تعینی؛ کارکرد تأملی؛ تأمل؛ تأمل صرف یا زیباشناختی | ||
اصل مقاله | ||
از آنجا که تا قبل از نامۀ کانت به رینهولد (Reinhold;1758-1823) در دسامبر 1787، تألیف یک نقد مستقل با عنوان نقد قوۀ حکم که دارای اصل پیشینی خاص خود باشد، در نظام نقدی 1- امکان نقد قوۀ حکم بهمثابه یک کل؛ عامل بیرونی از دیدگاه برخی از پژوهشگران فلسفة کانت، تألیف نقد قوۀ حکم بهویژه بخش دوّم آن اصولاً اقدامی است برای پاسخ به نظریات یوهان گوتفرید هردر این دیدگاه افزون بر اینکه با واقعیات زمان کانت سازگاری ندارد با مبانی نقدی نقد قوۀ حکم نیز سازگار نیست. واقعیات زمان کانت دلالت بر این دارند که اگرچه وی رد نظریات هردر را ضروری میدانست اما به دلیل اینکه تمایل داشت بر روی نقد قوۀ حکم کارکند این امر را به کراوس (Kraus. Christian. Jacob; 1753-1807) سپرده بود. دیگر اینکه هیچ یک از معاصران کانت انضمام غایتشناسی به نقد قوۀ حکم را یک امر تحمیلی تلقی نکردهاند زیرا غایتشناسی طبیعی که ساختار جهان را با همۀ نظم و زیبایی آن در نظر میگیرد با ملاحظات زیباشناختی ارتباط دارد. به علاوه، از نامۀ کانت در ماه دسامبر 1787 به رینهولدمعلوم میگردد که غایتشناسی از آغاز جزء مهمی از طرح کانت بوده است نه اینکه صرفاً واکنشی در مواجهۀ با افکار هردر بوده باشد: « ... میتوان سه بخش فلسفه را که هر کدام دارای اصول پیشینی خودشان هستند برشمرد: فلسفۀ نظری، غایتشناسی و فلسفۀ عملی ...» (Kant, 2003: xiv). تقدم دیدگاههای غایتشناختی کانت بر اندیشههای هردر و بیان ارتباط متقابل غایتشناسی با الهیات در کتاب تاریخ عمومی و نظریۀ آسمانها نیز بیانگر این موضوع است که توجه کانت به غایتشناسی و طرح مباحث آن در نقد قوۀ حکم صرفاً واکنش نسبت به افکار هردر نبوده است نکتهای که ابتدا باید به آن توجه داشته باشیم این است که موضوع امکان و ضرورت نقد قوۀ حکم را نباید با انگیزۀ تألیف آن خلط نمود بلکه باید این موضوع را بر اساس مبانی و اقتضائات خود نظام نقدی مورد بررسی قرار داد. علاوه بر این، دیدگاه عامل بیرونی حتی اگر بتواند ضرورت نقد قوۀ حکم را توجیه کند، امکان نقد قوۀ حکم و مبنای چنین امکانی قطعاً باید با توجه به مقتضیات خود فلسفۀ نقدی یعنی بر اساس عامل درونی توجیه گردد. امّا ناسازگاری دیدگاه عامل بیرونی با مبانی نقدی قوۀ حکم را اجمالاً بدین نحو میتوان بیان نمود که در صورتی که کانت قصد داشت صرفاً به بحث غایتمندی بپردازد این کار نیازمند یک نقد جداگانه و مستقل نبود زیرا امکان حکم غایتشناختی دربارۀ طبیعت را به آسانی میتوان نشان داد بدون اینکه لازم باشد آن را بر اساس اصل خاصی از قوۀ حکم در نظر گرفت، چون این امکان صرفاً از اصل عقل نتیجه دلیل دیگر اینکه کانت میان دو گونه مجرای نمایش مفهوم غایتمندی، یعنی زیبایی طبیعی و غایات طبیعی تمایز قائل میشود که نتیجۀ آن صدور دو نوع حکم کاملاً متمایز است؛ بدین معنا که زیبایی طبیعی بهمثابه نمایش مفهوم غایتمندی صرفاً صوری یا ذهنی تلقی میگردد که دربارۀ آن توسط قوۀ ذوق به عنوان قوۀ حکم زیباشناختی از رهگذر احساس لذت به نحو زیباشناختی داوری میکنیم؛ و غایات طبیعی به عنوان نمایش مفهوم غایتمندی عینی نگریسته میشود که دربارۀ آن توسط فاهمه و عقل به نحو منطقی مطابق با مفاهیم داوری میکنیم. (کانت، 1381: 90) دلیل دیگر اینکه از دیدگاه کانت امکان نقد قوۀ حکم بر اساس واقعگرایی غایتمندی کاملاً منتفی است زیرا با فرض واقعگرایی غایتمندی که به غایتمندی عینی طبیعت معطوف است حکم زیباشناختی تابع اصول تجربی خواهد بود (همان: 301) و این موضوعی است که با مبانی نقدی کانت در نقد قوۀ حکم، ناسازگار است زیرا در حکم دربارۀ زیبایی ما معیار زیبایی را لزوماً به نحو پیشین در ذهن خودمان جستجو میکنیم (همان: 301) و از این رهگذر، قوۀ حکم زیباشناختی واجد آن چیزی میشود که کانت بر- خود- قانونگذاری این قوه مینامد، یعنی در حکم دربارۀ اینکه چیزی زیباست یا نه خود این قوه قانونگذار است، امری که با فرض واقعگرایی غایتمندی طبیعت، امکانپذیر نیست. در واقع همان گونه که در نقد عقل محض ما باید با طبیعت به لحاظ شناختی مواجههای فعال داشته باشیم نه اینکه بگذاریم طبیعت ما را هدایت کند (کانت، 1362 : 47)، در نقد قوۀ حکم نیز فاعل داوری در مواجهۀ صرفاً زیباشناختی خود با طبیعت باید فعال باشد؛ یعنی طبیعت و در نتیجه غایتمندی عینی آن در تعیین اینکه چه چیزی زیباست نقشی نخواهد داشت. کانت توازی مبانی نقدی، نقد عقل محض با نقد قوۀ حکم، را در این خصوص چنین بیان میکند: «همان طور که ایدهآلی بودن اعیان حس بهمثابه پدیدار یگانه شیوة کلی تبیین امکان تعیین صور آنها به نحو پیشین است، همان طور هم ایدهآلیسم غایتمندی در داوری دربارۀ زیبایی طبیعی و هنری یگانه پیشفرضی است که فقط تحت آن، نقد میتواند امکان حکم ذوقی را که طالب اعتبار پیشین برای همگان است (البته بدون اینکه غایتی را که در عین تصور میشود بر مفاهیم استوار سازد) تبیین کند.» (کانت، 1381: 303)
2- امکان نقد قوۀ حکم بهمثابه یک کل؛ عامل درونی 1.2- نظریۀ قوای ذهن صرف امکان نقد قوۀ حکم بدون در نظر گرفتن این موضوع که مبنای نقدی این امکان چه میتواند باشد فقط بر اساس نظریۀ قوای ذهن و تقسیمبندی فلسفه میتواند توجیه گردد. اینک ابتدا به بررسی این دو موضوع میپردازیم و پس از آن به نقد و بررسی دیدگاه گایر و آلیسون دربارۀ امکان نقد قوۀ حکم خواهیم پرداخت. کانت بر خلاف برخی از فلاسفه که همۀ قوای ذهن انسان را به یک قوۀ شناخت فرومیکاهند، قوای ذهن را به سه قوۀ شناخت، احساس لذت و الم، و میل بخش میکند. وی در مخالفت با دیدگاه فلاسفهای که تلاش دارند کثرت قوای ذهن را در یک قوۀ شناخت وحدت بخشند، بر اساس یک تفاوت فاحش میان تصورات متعلق به شناخت چنین استدلال میکند: «این تصورات تا آن حدی که صرفاً مربوط به عین و وحدت آگاهی از آن و نسبت عینیشان میباشند یعنی جایی که در عین حال به عنوان علت واقعیت این عین در نظر گرفته شدهاند، تصوراتی هستند که به قوۀ میل اختصاص دارند و در صورتی که این تصورات نسبتشان صرفاً با ذهن در نظر گرفته شود یعنی جایی که آنها صرفاً به عنوان مبانی حفظ وجود خودشان در ذهن در نظر گرفته شوند، بدین لحاظ در ارتباط با احساس لذت در نظر گرفته شدهاند که این احساس لذت نه شناخت است و نه شناختی را فراهم میآورد گرچه چنین شناختی را به عنوان مبنایی ایجابی پیش فرض میگیرد» (Kant, 2003:11). در واقع این تمایز میان تصورات متعلق به شناخت موضوعی است که در فروکاسته شدن قوای ذهن به یک قوۀ شناخت، نادیده گرفته شده است. با در نظر گرفتن این تمایز کانت میان دو قوهای که بدون این تمایز یکی تلقی میشدهاند یعنی قوۀ میل و قوۀ احساس لذت و الم تمایز در نظر میگیرد و بدین سان متناظر با آن به یک تقسیمبندی سه گانی فلسفه دست مییابد. وی در نامه به رینهولد نیز به وضوح و آشکارا به این نکته اشاره میکند که تحلیل قوای ذهن انسان او را به این موضوع رهنمون داشته است که سه جزء فلسفه را که هر کدام دارای اصول پیشینی خودشان هستند در نظر بگیرد و آنچه قبلاً امکانپذیر نمیدانسته است یعنی یافتن اصول پیشینی قوۀ احساس لذت و الم را اینک امکانپذیر بیابد. (Ibid: XIV) دلیل دیگری که میتوان آن را بهعنوان یک دلیل تکمیلی ارائه کرد این است که از دیدگاه کانت علت اینکه در فلسفۀ محض تقسیماتی از قبیل همین تقسیمبندی قوای ذهن و قوای شناختی متناظر با آنها همیشه سه جزوی است، مربوط به طبیعت موضوع است؛ یعنی اینکه تقسیم ترکیبی پیشین که از مفاهیم مشتق میشود ضرورتاً سه بخشی است چون برای وحدت ترکیبی به طور کلی، شرط، مشروط و مفهومی که از اتحاد این دو به وجود میآید لازم است (کانت، 1381: 96). با در نظر گرفتن این مبنای تقسیمبندی سهگانی و تقسیمبندی سهگانی قوای ذهن و تألیف نقد اوّل که در آن اصول پیشین قوۀ شناخت بیان شدهاند و نقد دوّم که در آن اصول پیشین قوۀ میل مطرح شدهاند، کانت به این نتیجه میرسد که نقد سوّم که باید حاوی اصول پیشین قوۀ احساس لذت باشد نیز امکانپذیر است چراکه در غیر این صورت بر اساس مبنای تقسیمبندی نقدی وی، نظام نقدی نظام کاملی نخواهد بود. اما آنچه در خصوص امکان نقد قوۀ حکم اهمیت دارد این است که کانت قوای ذهن را به عنوان یک نظام و نه به عنوان یک مجموعه در نظر میگیرد. به عبارت دیگر کانت میان قوای شناخت، ارتباطی
2.2- نظریۀ تقسیمبندی فلسفه یکی دیگر از مبانی درونی نظام نقدی که میتواند امکان نقد قوۀ حکم را بدون در نظر گرفتن مبنای این امکان مطرح کند، نظریۀ تقسیمبندی فلسفه است. این تقسیمبندی به دو صورت انجام میگیرد: 1- تقسیمبندی فلسفه از رهگذر تمایز بنیادین میان قضایای نظری و عملی که آن نیز مبتنی بر تمایز میان اصول امکان اشیاء مطابق با قوانین طبیعی و اصول امکان اشیاء مطابق با قوانین آزادی است. کانت با توجه به اهمیتی که برای تعیین دقیق بخشهای فلسفه در نظر میگیرد برای جلوگیری از خلط میان قضایای عملی به معنای نقدی کلمه از قضایایی که در واقع قضایای فنی و مربوط به عمل هستند این دو نوع قضیه را نیز از یکدیگر متمایز میکند. قضایای فنی از دیدگاه کانت، دستورات مهارتی متعلق به فن و در نتیجه متعلق به شناخت نظری طبیعت هستند(Kant, 2003:5). اما از آنجا که این تقسیمبندی قضایا فقط مبنای تقسیمبندی دو بخش فلسفه یعنی فلسفۀ نظری و فلسفۀ عملی را فراهم میآورد، کانت بر اساس مبنای نقدی تقسیمبندی که لازمۀ آن یک تقسیمبندی سهگانی است، برای تکمیل تقسیمبندی دوگانی فوق کاربرد دیگری از واژۀ فنی را مطرح میکند، بدین بیان که اعیان طبیعت در مواجهۀ صرفاً زیباشناختی به نحوی داوری شوند که «گویا» امکان آنها مبتنی بر هنر صورت گرفته است. در این صورت با گونهای از احکام که کارکرد خاص خودشان را دارند مواجهیم؛ یعنی احکامی که از رهگذر آنها خود طبیعت صرفاً مطابق با مماثلتی که با هنر دارد و در یک نسبت ذهنی با قوۀ شناخت ما و نه یک نسبت عینی با اعیان مورد داوری قرار میگیرد. در واقع چنین احکامی نه نظری هستند نه عملی زیرا هیچ چیزی را در خصوص سرشت عین و یا حتی شیوۀ تولید آن تعیین نمیکنند. کانت چنین احکامی را فنی نمینامد بلکه خود قوۀ حکم را که مطابق با آن قوانین چنین احکامی بنیان نهاده میشوند و در حقیقت مطابق با آن است که ما طبیعت را فنی مینامیم، فنی مینامد. وجود چنین احکامی با کارکرد و طبیعت خاصی که دارند به امکان یک بخش جدید از فلسفه دلالت میکند. اما آنچه کانت فن طبیعت مینامد یعنی طبیعت بهمثابه هنر، در بر دارندۀ قضایایی که به نحو عینی متعین باشند نیست. در نتیجه این بخش از فلسفه 2- تقسیمبندی فلسفه به عنوان نظام نقدی مطابق با قوای شناختی که به موازات نظریۀ قوای ذهن بر امکان نقد قوۀ حکم دلالت دارد. از این دیدگاه هنگامی که تقسیمبندی قوۀ شناخت پیشینی از رهگذر مفاهیم در نظر گرفته میشود، تصور نظاممند این قوه برای اندیشیدن، سه بخش است که هر بخش دارای نقد قوۀ مخصوص به خویش خواهد بود. استدلال کانت بر امکان نقد قوۀ حکم به عنوان قوهای که واسطة میان دو قوۀ عقل و فاهمه است چنین تدوین شده که اگر قوۀ فاهمه قوانین پیشینی طبیعت و عقل قوانین آزادی را ارائه دهد، آنگاه از رهگذر مماثلت این انتظار وجود دارد که قوۀ حکم که واسطۀ میان آن دو قوه است، درست همانند آنها باشد. (Kant, 2003:8) گایر و آلیسون نیز هرچند امکان نقد قوۀ حکم را از دو دیدگاه متفاوت مبتنی بر عامل درونی در نظر گرفتهاند امّا این دو دیدگاه بنا به دلایلی که ذکر خواهیم کرد نمیتوانند بیانگر عامل اساسی امکان نقد قوۀ حکم باشند. از دیدگاه گایر هیچ یک از موضوعاتی که کانت در نامۀ خود به رینهولد به آنها اشاره کرده است اعم از موضوع مربوط به زیباشناسی، غایتشناسی و سهگانی بودن قوای ذهن نمیتوانند آن عاملی باشند که کانت را به سوی آن چیزی که مدعی کشف آن است رهنمون شده باشند؛ یعنی به سوی نوع جدیدی از اصول پیشینی که بر اساس آن وی مجاب شده که نقد قوۀ حکم نه تنها امکانپذیر است بلکه برای تکمیل نظام نقدی نیز از نظر گایر هرچند مقصود کانت را در این مورد بهسختی میتوان توضیح داد امّا این دیدگاه برای دلالت به این موضوع کفایت میکند که کانت مجاب شده بود که زیباشناسی و غایتشناسی موضوعی بسیار بنیادین و ژرف را دربارۀ رابطۀ میان طبیعت و اخلاق به ما آموزش میدهند و کامل شدن مبانی فلسفۀ نقدی وی منوط به پژوهش دربارۀ این موضوع است. از دیدگاه گایر، کانت بدون نقض تمایز میان زیبایی و خیر اخلاقی و با بیرون نهادن اهداف انسانی یا فراانسانی از دایرۀ توضیح علمی پدیدههای طبیعی، دو نظریهای که وی همیشه از آنها دفاع میکرد، ناگهان ملاحظه میکند که چگونه میتواند وجود زیبایی طبیعی و هنری و مفهوم ما از غایتمندی در سازماندهی طبیعت (غایتمندی عینی) را دال بر این بگیرد که انسانها در مقام فاعلهای اخلاقی میتوانند در همان حالی که در طبیعت هستند احساس در خانه بودن داشته باشند (احساسی که گایر آن را با احساس زیباشناختی به طور کلی یکی تلقی نموده است) و حتی برای اعمال فاعلیت اخلاقی خودشان آماده شوند (Kant,2003:xxiii). این موضوعی است که کانت در نقد قوۀ حکم به آن میپردازد؛ یعنی پیوند میان اخلاق و زیباشناسی . امّا نامۀ کانت به رینهولد که صریحاً بیانگر دیدگاه قبلی کانت مبنی بر عدم امکان یک نقد مستقل تحت عنوان نقد قوۀ حکم است، دلالتهای صریح و محکمی به این موضوع دارد که نظریۀ قوای ذهن و قوای شناختی، کانت را به سوی امکان نقد قوۀ حکم هدایت نموده است و از آنجا که کانت در این نامه هیچ گونه اشارهای به کارکرد تأملی قوۀ حکم به عنوان مبنای امکان نقد قوۀ حکم نکرده است میتوان گفت که وی فقط صرف امکان نقد سوّم را در نظرداشته است، این دلالتها عبارتاند از: 1- « فقط باید نگاهی به تصویر کلی عناصر شناخت و قوای ذهنی متعلق به آنها میانداختم تا چیزی که انتظارش را نداشتم کشف کنم... 2- یک نوع جدید از اصول پیشینی را که با آنچه تاکنون ملاحظه شده است تفاوت دارد کشف کردهام، چون ذهن دارای سه قوه است ... 3- گرچه قبلاً فکر میکردم که یافتن چنین اصولی امکانپذیر نیست اما تحلیل قوای ذهن انسان آنچه گایر در تحلیل خود به آن نپرداخته است رابطۀ میان تحلیل قوای ذهن و امکان کشف چیزی نظاممند است. این رابطه را از رهگذر مماثلت (شیوهای که کانت در هر دو مقدمه برای بیان ضرورت وجود اصل پیشینی خاص قوۀ حکم از آن بهره برده است) میتوان چنین تدوین کرد: همان گونه که قوای ذهن و قوای شناختیِ متناظر با آنها سهگانه است، فلسفه به عنوان نظام نقدی نیز باید دارای سه بخش باشد. شیوۀ نقدی تقسیمبندی که قبلاً به آن اشاره کردیم نیز بر مفقود بودن نقد قوۀ حکم (امر مشروط) به عنوان واسطۀ میان دو نقد قبلی دلالت دارد. از طرف دیگر گایر با استناد به عبارت پایانی مقدمۀ دوّم، میان امکان و ضرورت نقد قوۀ حکم و مبنای این امکان و ضرورت تمایز ننهاده است زیرا عبارت پایانی مقدمۀ دوّم که گایر در خصوص رابطۀ عمیق میان ذوق و غایتشناسی به آن استناد کرده است به طور مستقیم به موضوع گذار یعنی ضرورت نقد قوۀ حکم نه امکان آن مربوط میشود. با وجود این، در تحقق گذار نیز باید نقش قوای شناختی بهویژه قوۀ حکم به عنوان یک قوۀ واسطه و کارکرد تأملی آن را مد نظر قرار داد. همچنین باید به این نکته توجه داشت که عبارت مذکور به طور غیرمستقیم به مبنای امکان و ضرورت نقد قوۀ حکم نیز اشاره دارد زیرا منشاء مفهوم غایتمندی که در این عبارت به آن اشاره شده است در کارکرد تأملی قوۀ حکم قرار دارد. امّا آنچه از دیدگاه آلیسون دربارة امکان نقد قوۀ حکم میتوان استنباط کرد این است که تمام هدف و دغدغۀ کانت معطوف به ذوق به عنوان قوۀ حکم زیباشناختی و امکان وجود اصل پیشینی برای آن است. گرچه در پرسشهای سهگانۀ پیشگفتار نقد قوۀ حکم به قوۀ ذوق صریحاً اشارهای نشده است امّا همگی معطوف به آن هستند. این پرسشها عبارتاند از: 1- آیا قوۀ حکم که در ترتیب قوای شناختی ما واسطۀ میان فاهمه و عقل است دارای اصول پیشینی مخصوص به خود هست یا نه؟ 2- آیا این اصول تقویمی هستند یا صرفاً تنظیمیاند؟ (اگر تنظیمی باشند قوۀ حکم دارای قلمرو خاص خود نیست) 3- آیا همچنانکه فاهمه قوانین پیشینی قوۀ شناخت را مقرر میدارد و عقل قوانین پیشینی قوۀ میل را، قوۀ حکم نیز قاعدهای پیشینی برای قوۀ احساس لذت والم به عنوان واسطۀ میان قوۀ شناخت و قوۀ میل فراهم میآورد؟ (کانت، 1381 : 56) دلیل آلیسون برای اظهار نظر فوق این است که کانت بر خلاف دیدگاه قبلی خویش در نقد عقل محض دربارة قوۀ حکم به عنوان قوهای صرفاً برای تابع نمودن تحت قاعده که برای این کار فاقد قواعد یا اصول متعلق به خویش است2، در نقد قوۀ حکم تلاش میکند این موضوع را اثبات کند که قوۀ حکم در واقع دارای اصلی خاص است که اصلی تقویمی یا هنجارگذار برای احساس لذت و الم است و از دیدگاه کانت این اصل قوۀ حکم دقیقاً همان اصل قوۀ ذوق به عنوان قوۀ داوری کردن یا تمیز نهادن به وسیلۀ احساس است. بدینسان قانونگذاری قوۀ حکم برای احساس، از رهگذر احکام ذوقی دربارۀ زیبایی طبیعی و هنری است که نقد قوۀ حکم را ممکن و ضروری میسازد. این قانونگذاری چنین نقدی را بدین لحاظ امکانپذیر میکند که یک قوۀ شناختی - همانند قوۀ حکم – فقط هنگامی که مدعی اصلی پیشینی است موضوع نقد به معنای کانتی کلمه واقع میگردد که همانا عبارت است از بررسی مبانی و حدود چنین ادعایی و اینکه یک چنین ادعایی حتی در ارتباط با ذوق مستلزم پژوهش دربارۀ مبانی و حدود آن قبل از اینکه پذیرفته شود میباشد چنین نقدی را ضروری میسازد. (Allison, 2001: 4) از دیدگاه آلیسون چون به استناد نقد قوۀ حکم حداکثر نتیجهای که از پژوهش دربارۀ غایتمندی صوری و عینی به دست میآید ضمیمهای برای بخش نظری فلسفه همراه با حصر نقدی داوری مطابق با مفاهیم امّا در نقد دیدگاه آلیسون باید این نکته را یادآور شد که گرچه از نظر کانت همۀ نتایج تحلیل امر زیبا به مفهوم ذوق منتهی میشود (کانت، 1381: 150) و قوۀ ذوق یگانه جایگاهی است که قوۀ حکم از رهگذر آن، خود را به عنوان قوهای که دارای اصل پیشینی خاص خویش است آشکار میسازد (Kan,2003:44) امّا آنچه صرف امکان یک نقد جداگانه را مطرح میسازد در ابتدا ورود قوۀ حکم به نظام قوای شناختی است که این نیز مستلزم وجود یک اصل پیشینی خاص برای این قوه است؛ و چون چنین اصلی در قوۀ حکم زیباشناختی مندرج است، این قوه در نقد قوۀ حکم یک جزء اساسی محسوب میگردد نه اینکه چون این قوه یک جزء اساسی است اصل پیشینی خاص قوۀ حکم در آن مندرج است. بدین ترتیب آنچه برای بررسی صرف امکان نقد قوۀ حکم اساسی است رجحان و برتری قوۀ ذوق نیست بلکه اقتضای نظریۀ قوای ذهن، قوای شناختی متناظر با آنها و نظاممندی آنهاست. افزون بر این، آلیسون نیز میان صرف امکان وجود نقد قوۀ حکم و مبنای آن و همچنین میان امکان و ضرورت نقد قوۀ حکم تمایز ننهاده است.
3- ضرورت نقد قوۀ حکم بهمثابه یک کل و مبنای آن در مباحث قبلی به تبیین صرف امکان نقد قوۀ حکم پرداختیم و آن را بر اساس عامل درونی نظام فلسفۀ نقدی یعنی نظریۀ قوای ذهن، قوای شناختی متناظر با آنها و تقسیمبندی فلسفه توجیه نمودیم. اینک چون صرف ضرورت نقد قوۀ حکم باید براساس آنچه در هر دو مقدمۀ نقد قوۀ حکم تحت عنوان گذار آمده است توجیه گردد، بدون در نظر گرفتن اقتضائات و نتایج اخلاقی بحث گذار و صرفاً بر اساس ماهیت ذهنی آن به اجمال به بررسی این موضوع خواهیم پرداخت. ابتدا باید این نکته را در نظر داشته باشیم که مهمترین نتیجۀ اینک آنچه مهم و اساسی است این است که چگونه چنین مواجههای با طبیعت بدون التفات به امر عملی یا نظری امکانپذیر میشود. راه حل نقدی کانت در پایان مقدمۀ دوّم این موضوع را روشن میکند که «قوۀ حکم به توسط مفهومش از غایتمندی طبیعت، مفهوم واسطی را میان مفاهیم طبیعت و مفهوم اختیار فراهم میآورد که گذار از نظری محض به عملی محض را امکانپذیر میسازد» (Kant, 2003:81). بنابراین چون منشاء مفهوم غایتمندی طبیعت دقیقاً در کارکرد تأملی قوۀ حکم قرار دارد، میتوان گفت که سرانجام کارکرد تأملی قوۀ حکم است که نحوهای از التفات و مواجهه با طبیعت را که معطوف به هیچ امر نظری و عملی نیست و صرفاً زیباشناختی است، امکانپذیر میسازد. در نظر گرفتن نقش قوۀ حکم در تعینپذیری صرف فرولایۀ فوق محسوس، به کمک قوۀ عقلی آن، همان گونه که آلیسون توضیح میدهد، بیانگر همین موضوع است: «تعینپذیری فوق محسوس به کمک قوۀ عقلی از رهگذر وارد کردن محتوای مفهومی در اندیشیدن آنچه در نقد عقل محض به عنوان متعلق شناخت استعلایی یا یک چیز = x در نظرگرفته شده بود تحقق مییابد. به عبارت دیگر، تعینپذیری به کمک قوۀ عقل، x یا همان متعلق شناخت استعلایی را به شیوۀ ایجابی قابل اندیشیدن نه قابل شناخت ارائه بدین ترتیب غایی دانستن طبیعت دقیقاً همان نحوۀ التفات و مواجهۀ با طبیعت است که گذار از یک نهایتاً یادآوری این نکته ضروری است که اگرچه گذار دارای اقتضائات و نتایج اخلاقی و مقصدی عملی است (از قلمرو مفهوم طبیعت به قلمرو مفهوم اختیار) اما خودآن فینفسه امری کاملاً غیر نظری و غیر عملی است، امری که فقط کارکرد تأملی قوۀ حکم از رهگذر مفهوم غایتمندی طبیعت قادر به تحقق آن است. بنابراین مبنای ضرورت نقد قوۀ حکم به مثابه یک کل را میتوان کارکرد تأملی قوۀ حکم دانست
4- ضرورت کارکرد تأملی قوۀ حکم به عنوان مبنای امکان نقد قوۀ حکم به مثابه یک کل ابتدا یادآوری این نکته لازم است که نظریۀ قوۀ حکم در نقد سوّم دارای چهار ویژگی نقدی بنیادین و متمایز است که در بررسی مبنای امکان و ضرورت نقد سوّم باید آنها را مورد توجّه قرار داد: 1- تصریح به تمایز کارکرد تعینی و تأملی قوۀ حکم و لزوم چنین کارکردی با توجه به عدم کفایت کارکرد تعینی قوۀ حکم؛ 2- در نظر گرفتن یک کارکرد خاص قوۀ حکم تأملی یعنی تأمل صرف یا تأمل زیباشناختی که مبنای امکان احکام زیباشناختی است و با تأمل منطقی و استعلایی تفاوت ماهوی دارد؛ 3- ضرورت وجود یک اصل پیشینی خاص برای کارکرد تأملی قوۀ حکم که نظریۀ قوۀ حکم در نقد سوّم را از دیدگاه قبلی کانت در نقد اوّل کاملاً متمایز میسازد و همان گونه که ملاحظه خواهیم کرد این اصل معطوف به تأمل صرف خواهد بود؛ 4- مبتنی ساختن احکام غایتشناختی بر کارکرد تأملی قوۀ حکم به طور کلی و به نحو خاص، تأمل غایتشناختی. با بررسی این چهار ویژگی در واقع مبنای امکان و ضرورت نقد قوۀ حکم به مثابه یک کل، تبیین خواهد شد. کانت در هر دو مقدمۀ نقد قوۀ حکم بر ضرورت کارکرد تأملی قوۀ حکم تأکید میکند. وی در مقدمۀ نخست با تمایز نهادن میان نظام تجربه مطابق با قوانین استعلایی و نظام تجربه مطابق با قوانین تجربی، با توجه به کافی نبودن نظام مطابق با قوانین استعلایی برای پوشش دادن همۀ قوانین تجربی و صور طبیعی مطابق با آنها و امکان وحدت تجربه به عنوان نظام چنین نتیجهگیری میکند: «این یک پیش فرض استعلایی است که تنوع و گوناگونی نامحدود و مغشوش قوانین تجربی و ناهمگونی صور طبیعی متعلق به طبیعت نیست، بلکه طبیعت خودش از رهگذر پیوستگی و اتحاد قوانین جزئی تحت قوانین کلیتر که برای یک تجربه معین میکند، به عنوان یک نظام تجربی در نظر گرفته میشود، این پیش فرض استعلایی که به نحو ذهنی ضروری است، اصل استعلایی قوۀ حکم است به همین جهت قوۀ حکم صرفاً قوۀ تابعسازی جزئی تحت کلی نیست بلکه افزون برآن قوۀ یافتن کلی برای جزئی نیز میباشد» (Kant,2003:14). در مقدمۀ دوّم نیز چنین ضرورتی از رهگذر استنتاج اصل استعلایی قوۀ حکم در کارکرد تأملی آن بیان شده است که مراحل تدوین آن را به جای خود بیان خواهیم نمود. اینک پس از این اشارۀ اجمالی به ضرورت کارکرد تأملی قوۀ حکم بر اساس دو مقدمۀ نقد قوۀ حکم، دو دیدگاه گینسبورگ و آلیسون را به ترتیب مورد بررسی قرار میدهیم. از نظر گینسبورگ پیوند دو معنای کلیت از دیدگاه کانت، بر ضرورت کارکرد تأملی قوۀ حکم دلالت میکند که این دو معنا عبارتند از: 1- کلیتی که بر حسب فعالیت تعینی قوۀ حکم، مربوط به اعیان و بیانگر اعتبار کلی عینی است 2- کلیتی که بر حسب فعالیت تأملی قوۀ حکم، مربوط به فاعلهای داوری و بیانگر اعتبار کلی ذهنی یا اعتبار بینالاذهانی است. وی دیدگاه خویش مبنی بر بنیادینتر بودن کلیت به معنای دوّم و ضرورت وجود آن برای تحقق معنای اوّل را که در واقع به ضرورت کارکرد تأملی قوۀ حکم برای تحقق کارکرد تعینی آن باز میگردد به وسیلۀ پیوند این دو معنا ارائه میدهد و خود این پیوند را از رهگذر تبیین نحوۀ شکلگیری مفاهیم تجربی از دیدگاه کانت، توضیح میدهد. اما کلیت به معنای دوّم بدین دلیل بنیادینتر است که در مواجهۀ با اعیان فقط هنگامی که واکنشهای خودمان را کلی به معنای دوّم در نظر بگیریم میتوانیم اعیان جزئی را تحت کلیات یا همان مفاهیم مندرج سازیم (Kukla Rebecca, 2006:37). به عبارت دیگر، هنگامی که کانت قوۀ حکم را به عنوان قوۀ اندیشیدن یا تابع نمودن جزئی تحت کلی توصیف نموده مقصود او حداقل تا حدودی اشاره به قوۀ اندیشیدن اعیان تحت مفاهیم تجربی است. در واقع موضوع چگونگی حصول مفاهیم تجربی را میتوان بدین نحو نیز تعبیر نمود که چگونه از تصورات جزئی اعیان که در جهان آنها را تجربه میکنیم به یک تصور کلی یا مفهومی که به همۀ آن اعیان قابل اطلاق است میرسیم. از دیدگاه وی نحوۀ حصول مفاهیم تجربی را بر اساس دو قرائت میتوان تفسیر نمود یکی قرائت التفاتگرایانه که به دیدگاه جان لاک و بارکلی شبیه است و با همان مشکلات مواجه میشود. بر اساس این قرائت با وجود اینکه تصورات حسی ما جزیی فرض شدهاند نه تنها اشیاء جزئی بلکه ویژگیهای کلی را نیز عرضه میدارند و در واقع کلیت تجربی از همان آغاز حاصل میشود. قرائت دیگر قرائت صرفاً عادتگرایانه است که به دیدگاه هیوم نزدیک است. بر اساس این قرائت کلیت تجربی پیش فرض گرفته نمیشود بلکه با بهرهگیری از کلیت عادتی، کلیت تجربی تبیین میشود بدین معنا که ما مفهوم کلی درخت را تا آن حدی متصور میسازیم که یک تصور از درخت جزیی را در ذهن داشته باشیم که با حالت آمادگی برای تداعی تصورات دیگر درختان جزیی همراه باشد، این حالت آمادگی به نوبۀ خود امکانپذیر است چون ما عادت برای تداعی تصورات متفاوت درختان را با یک واژۀ کلی و در نتیجه با یکدیگر بهدست آوردهایم. چنین عادتی کلی است چون قلمرو آن معین نیست. (Ibid: 48) اما از آنجا که این دو قرائت با مشکلات خاص خود، که بررسی آنها از حیطۀ این پژوهش خارج است، مواجه میشوند وی قرائت بدیل دیگری که آن را قرائت عادتگرایانۀ هنجارگذار نامیده است ارائه میدهد. جوهرۀ پیشنهاد وی این است که تداعی تصورات تابع معیاری است که به نحو بینالاذهانی معتبر است. در این صورت تصور جزیی درخت سپیدار دیگر صرفاً نتیجۀ نوعی تمایل در درون خود فرد نیست بلکه معلول تمایلی است که به معنای کانتی برای همگان معتبر است، تمایلی که هر کسی هنگامی که تصور درخت سپیدار را در ذهن دارد باید آن را احساس نماید. به عبارت دیگر این تصورات صرفاً در ذهن من تداعی نشدهاند بلکه آنها متعلق به همگان هستند و هر کسی باید همان تمایلی را برای تداعی آنها احساس کند که من احساس میکنم. از دیدگاه گینسبورگ، کانت نظریۀ هیوم دربارۀ کلیت تجربی را با دو تعدیل پذیرفته است: 1- توسعۀ نقش تداعی تصورات در حصول کلیت یا مفاهیم تجربی بدین معنا که عادت تداعی تصورات نه تنها برای باور و اندیشه به طور کلی بلکه برای خود ادراک نیز ضروری است. بنابراین از دیدگاه کانت نه تنها در اندیشیدن دربارۀ درختان، ما در حالت آمادگی برای یادآوری و تداعی تصورات جزئی درختان هستیم بلکه خود ادراک درخت مستلزم فعالیت عادت برای یادآوری تصورات قبلی از درختان است؛2- ارایۀ دیدگاه هیوم با یک چرخش هنجارگذارانه بدین معنا که ادراک فرد از درخت نه تنها مستلزم این است که فرد در حالت آمادگی برای یادآوری یا به تعبیر کانت بازساخت تصورات دیگر درختان باشد بلکه مستلزم این نیز هست که فرد تا آنجا که تصورات درختان دیگر را یادآوری میکند این موضوع را نیز در نظر بگیرد که آنچه را وی انجام داده است، هر کس دیگری باید تحت این شرایط انجام دهد. (Ibid: 49) بر اساس نظریۀ چرخش هنجارگذارانهای که وی به کانت نسبت میدهد کارکرد تأملی قوۀ حکم ضرورت پیدا میکند بدین معنا که واکنشهای روانشناختیمان را تحت شرایط خاصی مثل عاری از علاقه بودن نسبت به اعیان، به طور کلی معتبر برای همگان در نظر بگیریم و این دلالت بر این دارد که بنیادینترین ویژگی خاص همان گونه که ملاحظه میشود دیدگاه گینسبورگ افزون بر این که به ضرورت کارکرد تأملی دلالت دارد، تلویحاً به این موضوع اشاره دارد که تمایز کارکرد تعینی از تأملی، خاص نقد قوۀ حکم نیست زیرا از دیدگاه وی ترکیب بازسازانۀ قوۀ متخیله به طور ضمنی به کارکرد تأملی قوۀ حکم دلالت دارد. از دیدگاه وی این فعالیت قوۀ متخیله همانند تداعی تصورات از دیدگاه هیوم کاری است که ما صرفاً به طور طبیعی عادت به انجام دادن آن داریم. تفاوت بنیادین کانت و هیوم در این است که کانت تداعی تصورات را معلول عادات کور نمیداند چراکه از دیدگاه وی قوۀ متخیله در ترکیب بازسازانهاش به وسیلۀ فاهمه هدایت میشود و این هدایت بر حسب فهم ما از مفاهیم محض و تجربی تحقق مییابد. گرچه این موضوع دلالت بر این دارد که تداعیها تابع قاعدهاند امّا این بدین معنا نیست که آنها به وسیلۀ قاعدهای معین که قبلاً درک شده بود هدایت شدهاند بلکه بدین معناست که تداعیها دارای معنایی هنجارگذارند. تداعیها تابع قاعدهاند چون در انجام دادن آنها من خود را نه تنها فاعل آنچه عادت به انجام دادن آن دارم در نظر میگیرم بلکه همچنین فاعل آنچه من و هر کس دیگر باید انجام دهد در نظر میگیرم. در واقع تداعیهای طبیعی بیانگر هنجاری هستند که به طور کلی معتبر است Ibid: 51) (. آنچه برای دیدگاه گینسبورگ به منزلۀ یک دشواری اساسی محسوب میشود این پرسش است که چرا با وجود اینکه ترکیب بازسازانۀ قوۀ متخیله به طور ضمنی به کارکرد تأملی قوۀ حکم، که از دیدگاه وی نسبت به کارکرد تعینی بنیادینتر است، دلالت دارد، کانت تصریحی در این مورد ندارد؟ چرا تصریح به ضرورت چنین کارکرد بنیادینی تا زمان تألیف نقد قوۀ حکم به تأخیر افتاد؟ آنچه دیدگاه گینسبورگ اثبات میکند این است که هر حکم تعینی نیازمند تأمل نیز هست که به تصریح خود کانت در مقدمۀ نخست چنین چیزی فقط در ارتباط با مفاهیم کلی طبیعت صادق است (Kant,2003:16). اما در خصوص تأمل صرف یا تأمل زیباشناختی که میتوان آن را کارکرد خاص قوۀ حکم تأملی دانست و مبنای امکان حکم ذوقی محض یا حکم دربارۀ زیبایی محض است، این دیدگاه کافی به نظر نمیرسد چراکه این احکام به هیچ وجه تعینی نیستند. از دیدگاه آلیسون نیز تبیین نظریۀ قوۀ حکم فقط بر مبنای کارکرد تعینی قوۀ حکم اساساً ناقص است و برای تکمیل آن باید تبیین فعالیت یا کارکردی را که کانت تأمل مینامد به آن بیفزاییم. (Allison, 2001: 17-18) وی با اشاره به سه کاربرد واژۀ تعین از دیدگاه کانت، یعنی تعین مفهوم از رهگذر شهود متناظر با آن، تعین عین در حکم و تعین شهود به عنوان شهودِ یک عین از نوع خاص، تبیین نظریۀ حکم صرفاً بر اساس کارکرد تعینی قوۀ حکم را ناقص میداند زیرا به منظور داوری کردن دربارۀ اینکه برخی از اعیان بخشپذیرند و در نتیجه به وسیلۀ مفهوم بخشپذیری متعین شدهاند ابتدا باید تشخیص بدهیم که آنها تحت مفهوم جسم واقع میشوند. افزون بر این، به منظور انجام دادن چنین کاری باید از قبل این مفهوم را از رهگذر تحلیل آنچه میتوان از مفهوم بخشپذیری به عنوان یکی از نشانههایش استنتاج نمود، داشته باشیم. کانت در تحلیل مقدماتی نقد عقل محض این مفاهیم را به عنوان مفاهیمی که از قبل برای تحلیل و اندراج در اختیار هستند مورد بحث قرار داده و در کتاب منطق این موضوع را روشن میکند که مفاهیمی که تحت آنها اعیان در حکم مندرج میشوند خودشان فقط از رهگذر عمل پیچیدۀ تأمل منطقی به دست میآیند و بدین ترتیب چنین تأملی جزء اصلی توان داوری است که کانت آن را با توان اندیشیدن یکی کرده است. (Ibid: 20) نتیجهای که آلیسون از ضرورت کارکرد تأملی قوۀ حکم برای تحقق کارکرد تعینی آن میگیرد این است که گرچه تأمل و تعین دو عنصر مکمل یک فعالیت واحد قوۀ حکم یعنی تابع نمودن جزئیات تحت کلیات هستند اما هر دو مقدمۀ نقد قوۀ حکم بیانگر این موضوع هستند که این دو عنصر رابطۀ متقابلی ندارند بدین معنا که هر چند که هر حکم تعینی مستلزم تأمل به عنوان شرط همۀ مفاهیمی که جزئیات تحت آنها مندرجند، میباشد اما چنین نیست که هر حکم تأملی مستلزم تعین باشد. بنابراین حکمی که حکم صرفاً تأملی است باید امکانپذیر باشد. (Ibid: 44) آلیسون گرچه این موضوع را یادآور میشود اما میان مبنای امکان دو دستۀ حکم صرفاً تأملی یعنی حکم زیباشناختی و حکم غایتشناختی، تمایز در نظر نمیگیرد. از دیدگاه کانت گرچه حکم زیباشناختی و حکم غایتشناختی هر دو احکام صرفاً تأملی هستند اما شرط اینکه یک حکم صرفاً تأملی بتواند حکمی زیباشناختی باشد این است که قوۀ حکم، قوۀ متخیله و فاهمه را در ارتباط با یکدیگر نگاه دارد و رابطۀ این دو قوۀ شناختی که شرط ذهنی یا صرفاً حسی کاربرد عینی قوۀ حکم به طور کلی یعنی هماهنگی دو قوۀ شناختی با یکدیگر را موجب میشود دریافت کند
5- تأمل صرف یا تأمل زیباشناختی: مبنای امکان احکام زیباشناختی کانت در مقدمۀ نخست نقد قوۀ حکم تأمل را از دیدگاهی کلی تلویحاً به تأمل انسانی و تأمل حیوانی تقسیم نموده است. تأمل حیوانی بدین معنا عبارت است از فعالیتی غریزی و غیر مفهومی که از رهگذر آن حیوانات شهودها یا دریافتهای حسی را به منظور تعیین آنچه قابل ترجیح است مقایسه میکنند. به تعبیر کانت، این تأمل مربوط به تمایلی است که از این رهگذر متعین گردیده است. اما تأمل انسانی که در ارتباط با کارکردی از قوۀ حکم یعنی تأمل بر روی یک تصور داده شده، تعریف شده است عبارت است از «مقایسه و ائتلاف تصورات با یکدیگر یا با قوۀ شناخت فرد، در ارتباط با مفهومی که بدین وسیله امکانپذیر گردیده است» (Kant,2003:15) اما در مقدمۀ دوّم کانت بدون ارائۀ تعریف تأمل، فقط به کارکرد تأملی قوۀ حکم اشاره کرده است. گرچه کانت در هر دو مقدمۀ نقد قوۀ حکم تعریف مستقلی از تأمل صرف که فهم ماهیت آن برای فهم مبنای امکان احکام زیباشناختی یا به طور کلی نقد قوۀ حکم زیباشناختی ضروری است، ارائه نکرده است اما با در نظر گرفتن دو ویژگی بنیادین این تأمل میتوان ماهیت آن را دریافت: 1- نشستن مقایسۀ رابطۀ بالفعل قوای شناختی با رابطۀ ایدهآل آنها به جای مقایسۀ تصورات با یکدیگر؛ 2- آنچه از رهگذر این تأمل به وجود میآید احساس3 است نه مفهوم. از دیدگاه کانت، در تأمل صرف، قوۀ متخیله و فاهمه بدین لحاظ که آنها باید به طوری کلی در قوۀ حکم با یکدیگر رابطه داشته باشند با اینکه چگونه در نمونۀ ادراک شده با یکدیگر رابطۀ بالفعل دارند مقایسه شدهاند. به عبارت دیگر، در چنین تأملی میان رابطۀ بالفعل قوای شناختی در ادراک عین داده شده و رابطۀ حداکثری آنها که کانت از آن به بازی آزاد به معنای زیباشناختی4 کلمه تعبیر میکند، مقایسه میشود. رابطۀ بالفعل قوای شناختی در ادراکِ عین، رابطهای است که ذهن آن را به صورت مفهومی درک میکند اما رابطۀ حداکثری قوای شناختی، رابطهای است که ذهن آن را احساس میکند: « در تأمل صرف، قوۀ متخیله و فاهمه برای پیشرفت امورشان، متقابلاً با یکدیگر توافق دارند و عین صرفاً برای قوۀ حکم به عنوان غایی درک خواهد شد. در نتیجه غایتمندی خودش صرفاً ذهنی لحاظ میشود و برای آن هیچ مفهوم متعینی از عین اصلاً نیاز نیست و از این رهگذر نیز هیچ مفهوم متعینی به وجود نخواهد آمد و حکم فی نفسه یک حکم شناختی نیست. چنین حکمی، حکم زیباشناختی تأمل نامیده میشود» (Kant,2003:23). از دیدگاه کانت در یک حکم زیباشناختی آنچه متعین میشود عین نیست بلکه ذهن و احساس آن است به این دلیل که رابطۀ قوای شناختی مورد نظر صرفاً رابطهای ذهنی است که کانت آن را رابطهای حسی مینامد .(Ibid: 25) افزون بر این، برقراری چنین رابطهای توسط قوۀ حکم شرط زیباشناختی بودن یک حکم صرفاً تأملی است. بدین ترتیب حکم زیباشناختی را میتوان نتیجۀ تأمل صرف تلقی نمود چون رابطۀ مذکور فقط از رهگذر تأمل صرف تحقق مییابد. همان گونه که ملاحظه شد طرح موضوعی تحت عنوان تأمل صرف به منزلۀ کارکرد خاصی از قوۀ حکم تأملی، مختص به نقد قوۀ حکم زیباشناختی و برای تحقق اقتضائات چنین نقدی به عنوان جزء اساسی نقد قوۀ حکم در نظرگرفته شده است چون تمامی تلاش کانت برای بیان شرایط صدور حکم دربارۀ زیبایی محض و استنتاج چنین احکامی معطوف به تحقق تأمل صرف است.
6- ضرورت وجود یک اصل خاص پیشینی برای کارکرد تأملی قوۀ حکم تأمل انسانی از یک طرف به منظور هدفمند بودن مقتضی یک اصل کلی است که دارای کاربرد صرفاً شناختی است و از طرف دیگر برای اینکه تبدیل به یک مقایسۀ صرف نشود نیازمند یک اصل خاص و در عین حال استعلایی است که در واقع همان اصل استعلایی قوۀ حکم در کارکرد تأملی آن میباشد زیرا قوۀ حکم در کارکرد تعینی خویش نیازمند اصل خاصی نیست. دلیل اینکه تأمل انسانی مقتضی یک اصل کلی است به ماهیت خود این تأمل باز میگردد که در تمایز با تأمل حیوانی، تأملی است که مربوط به مفهومی است که از این رهگذر امکانپذیر گردیده است. این اصل کلی تأمل دربارۀ همۀ اعیان طبیعت که به تصریح کانت اصلی تعینی است عبارت است از اینکه برای همۀ آنچه در طبیعت وجود دارد مفاهیمی را که به نحو تجربی تعین یافتهاند میتوان پیدا نمود (Kant,2003:15). در واقع تأمل در ارتباط با مفاهیم کلی طبیعت یعنی مقولات که تحت آنها مفهوم تجربه بدون تعین خاص امکانپذیر میگردد از قبل واجد دستورالعملهای خویش در فهم است و در خصوص این مفاهیم نیازمند اصل خاصی نیست و آنها را به نحو پیشینی شاکلهبندی میکند. بدین لحاظ قوۀ حکم تأملی در این مورد (و فقط در همین مورد) در عین حال کارکردی تعینی نیز دارد. (Ibid: 16) اما در خصوص مفاهیم تجربی، قوۀ حکم برای تأمل نیازمند یک اصل خاص و در عین حال استعلایی است. از دیدگاه کانت پیش نیاز چنین اصلی مفهومی است که هیچ شناختی از عین ارائه نمیدهد و فقط به مثابه یک راهنما عمل میکند، مفهومی که میتواند اقتضای اصل مذکور یعنی برقراری وحدت کلیۀ اصول تجربی عالیتر را برآورده سازد، مفهومی که فقط برای تأمل دربارۀ پیوند پدیدارها در طبیعت که مطابق قوانین تجربی داده شده است به کار میرود و هیچ گونه دلالت عملی یا نظری ندارد. مفهوم تجربه به عنوان نظام مطابق با قوانین تجربی (Ibid: 9)، مفهوم طبیعت به عنوان هنر (Ibid: 10)و مفهوم غایتمندی (Ibid: 68) تعابیری است که برای اشاره به این مفهوم به کار رفته است، مفهومی که تنها کارکرد آن این است که «اصلی برای پیشرفت مطابق با قوانین تجربی را ارائه میدهد که به وسیلۀ آن پژوهش طبیعت امکانپذیر میگردد، اصلی که شناخت به وسیلۀ قانون جزیی را توسعه نمیدهد بلکه فقط دستوری را برای قوۀ حکم بنیان مینهد که به وسیلة آن طبیعت را مشاهده میکنیم و صور آن را با یکدیگر ربط میدهیم». (Ibid:10) این مفهوم در واقع همان مفهومی است که نحوهای از اندیشیدن یا مواجهۀ با طبیعت را امکانپذیر میسازد که از رهگذر آن گذار از یک نحوۀ اندیشیدن به نحوۀ دیگر اندیشیدن امکانپذیر میگردد. مفهومی که خاص قوۀ حکم تأملی است به دلیل اینکه غایت اصلاً در عین قرار ندارد بلکه دقیقاً در فاعل شناخت و در حقیقت در توانایی صرف وی برای تأمل قرار دارد چون ما چیزی را غایی مینامیم که وجود آن به نظر میرسد تصوری از آن را پیش فرض بگیرد کانت در واقع از یک سو با تمایز نهادن میان مفهوم تجربه به عنوان نظام مطابق با قوانین تجربی و مفهوم تجربه به عنوان نظام مطابق با قوانین استعلایی و، متناظر با آن، تمایز میان نظاممندی مطابق با قوانین تجربه و نظاممندی مطابق با قوانین استعلایی که هر دو برای وحدت ضروری پیوستگی پدیدارها یا همان وحدت طبیعت مطابق با اصل پیوستگی تام همۀ پدیدارهای موجود در طبیعت لازمند، فهم را که بنیانگذار نظام مطابق با قوانین استعلایی است قادر به ارائۀ نظاممندی مطابق با قوانین تجربی نمیداند زیرا هنگام قانونگذاری استعلایی برای طبیعت از هر گونه کثرت قوانین جزیی عزل نظر میکند و فقط شرایط امکان تجربه به طور کلی را تا آن حد که به صورت تجربه مربوط میشود ارائه میدهد و به همین دلیل فهم فاقد اصل پیوستگی قوانین طبیعت است (Ibid: 13) . جبران چنین نقیصهای بر عهدۀ قوۀ حکم در کارکرد تأملی آن است که پیش فرض ضروری ذهنی آن که اصل استعلایی قوۀ حکم نیز هست، این است که تنوع بی حد و حصر قوانین تجربی و ناهمگونی صور طبیعی متعلق به خود طبیعت نیست و طبیعت خودش از رهگذر پیوستگی قوانین جزیی تحت قوانین کلیتر که برای تجربه معین میکند به عنوان یک نظام تجربی در نظر گرفته میشود. در واقع وظیفۀ قوۀ حکم در کارکرد تأملی آن که قرار دادن قوانین جزئی تحت قوانین تجربی کلیتر است ایجاب میکند که قوۀ حکم تأملی روش خود را مبتنی بر اصل پیوستگی طبیعت قرار دهد تا توافق صور طبیعت با یکدیگر تحت قوانین تجربی عالی مشترک، امری قطعی باشد نه احتمالی (Ibid: 14). فرایند استنتاج استعلایی این اصل در واقع مبتنی است بر کافی نبودن کارکرد تعینی قوۀ حکم به دلیل محدود نمودن شیوۀ تعین یا تعینپذیری متعلقات شناخت تجربی به شرط صوری زمانی که فقط یک نحوۀ علت بودن اشیای تجربی و در نتیجه فقط قوانین کلی ضروری نه قوانین خاص (جزیی) امکانی را ارائه میدهد. کانت بر این اساس که «حداقل به نحو پیشین میتوان داوری کرد که متعلقات شناخت تجربی به بسیاری از شیوههای دیگر تعینپذیرند» (Ibid:70) و اینکه امکان وجود بینهایت قوانین تجربی که به اعتبار ادراک ما نمیتوانند به نحو پیشین شناخته شوند و به لحاظ عینی قوانین امکانی اما به لحاظ ذهنی ضروریاند، ضرورت پیش فرض گرفتن وحدت طبیعت مطابق با قوانین تجربی و امکان وحدت تجربه به مثابه نظامی مطابق با قوانین تجربی را توسط قوۀ حکم نتیجه میگیرد زیرا بدون این وحدت هیچ گونه پیوستگی متقابل فراگیری میان شناختهای تجربی وجود نخواهد داشت. به عبارت دیگر این وحدتی که به لحاظ عینی امکانی است باید به لحاظ ذهنی توسط قوۀ حکم ضروری پیش فرض گرفته شود تا بتوان نظمی را در طبیعت مطابق با قوانین تجربی تصور نمود و در نتیجه بتوان برای تجربهای که به واسطۀ این قوانین متعدد فراهم میآید یک سررشتۀ هدایت کننده در نظر گرفت و امکان پژوهش دربارۀ آنها را به وجود آورد (Ibid: 70) . کفایت نکردن قوانین کلی ضروری و در واقع کارکرد تعینی قوۀ حکم برای تحقق این پیوستگی و در نتیجه برای تحقق وحدت مذکور، به دلیل اینکه قوانین کلی چنین وحدتی را میان اشیاء فقط به لحاظ جنس آنها برقرار میسازند نه به لحاظ نوع آنها، مقتضی توسعۀ کارکرد قوۀ حکم از حوزۀ محدود به قوانین کلی یعنی کارکرد تعینی به کارکرد بینهایت متنوع در گسترۀ بینهایت قوانین تجربی امکانی یعنی کارکرد تأملی قوۀ حکم است و قوۀ حکم در این کارکرد خاص باید این اصل پیشین را بپذیرد که «نظمی شناختپذیر از طبیعت طبق قوانین امکانی، امکانپذیر است» (Ibid:71) کانت آغاز کارکرد تأملی قوۀ حکم و ضرورت وجود اصل غایتمندی برای قوۀ حکم تأملی در قیاس با نهایتاً از آنجا که مفهوم استعلایی غایتمندی که به عنوان اصل ذهنی قوۀ حکم در نظر گرفته میشود همان مفهوم واسطی است که گذار از نظری محض به عملی محض را تحقق میبخشد (مفهومی که فقط بیانگر یگانه شیوۀ(einzige Art) تأمل دربارۀ اعیان طبیعت است و از رهگذر آن میتوان طبیعت را به نحوی اندیشید که گذار از یک شیوۀ اندیشیدن به یک شیوۀ دیگر اندیشیدن امکانپذیر شود، مفهومی که از رهگذر آن میتوان با وحدتی نظام یافته تحت قوانین صرفاً تجربی مواجه شد که موجب لذت برای ما میشود) و از آنجا که این نحو غایت مندی اعیان طبیعت فقط در تأمل صرف و فقط برای قوۀ حکم و به نحو ذهنی، تحقق مییابد و چون از دیدگاه کانت اصل استعلایی قوۀ حکم همان اصل ذهنی ذوق است5 و نقد استعلایی قوۀ ذوق یا قوۀ حکم زیباشناختی باید اصل ذهنی ذوق را به مثابه اصل پیشینی قوۀ حکم در کارکرد تأملی آن، بسط دهد (entwickeln) و توجیه کند (rechtfertigen) (Ibid: 166) میتوان نتیجه گرفت که اصل استعلایی قوۀ حکم معطوف به تأمل صرف است که در این پژوهش آن را به منزلۀ یک کارکرد خاص قوۀ حکم تأملی به عنوان مبنای امکان نقد قوۀ حکم زیباشناختی در نظر گرفتیم تا بتوان میان مبنای امکان دو دسته از احکام صرفاً تأملی یعنی احکام زیباشناختی و احکام غایتشناختی تمایز در نظر گرفت.
7- تأمل غایتشناختی مبنای امکان احکام غایتشناختی از دیدگاه کانت اگرچه قوۀ حکم غایتشناختی یک قوۀ مخصوص نیست اما چون مطابق اصول قوۀ حکم صرفاً تأملی عمل میکند جزء خاصی از نقد را تشکیل میدهد (Kant,2003: 80). به همین لحاظ همان گونه که تبیین مبنای امکان احکام زیباشناختی صرفاً بر اساس کارکرد تأملی قوۀ حکم ناقص است و باید نوع ویژهای از تأمل یعنی تأمل صرف را به عنوان کارکرد خاصی از کارکرد تأملی قوۀ حکم برای این منظور در نظر گرفت، تبیین مبنای امکان نقد قوۀ حکم فقط بر اساس تأمل صرف نیز کامل نبوده و باید تبیین مبنای امکان حکم غایت شناختی به عنوان دستهای از احکام صرفاً تأملی را بر اساس تأمل غایتشناختی به آن افزود. در واقع تبیین کامل مبنای امکان نقد قوۀ حکم از یک سو منوط به تبیین امکان حکم دربارۀ غایتمندی طبیعت به نحو زیباشناختی است که از رهگذر تأمل صرف تحقق مییابد و از سوی دیگر وابسته به تبیین مبنای امکان حکم دربارۀ غایتمندی طبیعت به نحو غایتشناختی است. غایتمندی نخست صرفاً ذهنی و غایتمندی دوّم عینی است و چون هر دو نوع حکم صرفاً تأملی هستند نه تعینی، منحصراً و مخصوصاً به قوۀ حکم تعلق دارند. (Ibid: 41) از دیدگاه کانت احکام غایتشناختی به عنوان احکامی که دربارۀ غایتمندی عینی طبیعت هستند هر چند احکامی شناختیاند اما چون فن طبیعت به طور کلی (خواه به معنای صرفاً صوری یا به معنای زیباشناختی در نظر گرفته شود خواه به معنای واقعی) فقط عبارت است از نسبت اشیاء با قوۀ حکم به عنوان تنها قوهای که نه تنها ایدۀ غایتمندی طبیعت فقط در آن میتواند یافت شود بلکه غایت مندی از رهگذر آن است که به طبیعت نسبت داده میشود، این احکام متعلق به قوۀ حکم تأملی هستند (Ibid: 24). از دیدگاه آلیسون این احکام چون مبتنی بر مقایسۀ عین داده شده در شهود تجربی با ایدة عقل از نظام هستند، احکامی تأملی هستند (Allison,2001:44) دلالت تلویحی مقدمۀ نخست این است که این مقایسه در واقع مقایسۀ مفهوم فاهمه از نظام با مفهوم عقل از نظام و اصول امکان نظام است (Kant,2003:24) اما کانت صریحاً این موضوع را چنین بیان میکند: «حکم غایتشناختی مفهوم فراوردۀ طبیعت آن گونه که هست را با مفهوم آن، آن گونه که باید باشد مقایسه میکند»(Kant,2003:40) . بر همین اساس تأملی را که موجب احکام غایت شناختی میگردد تأمل غایت شناختی نامیدیم. مهمترین موضوع در بررسی طبیعت احکام غایت شناختی از دیدگاه کانت این است که مفهوم علل غایی طبیعت که داوری غایت شناختی طبیعت را از داوری بر طبق قوانین کلی مکانیکی جدا میسازد، مفهومی است که صرفاً متعلق به قوۀ حکم است نه متعلق به فهم یا عقل، به عبارت دیگر اثبات این موضوع امری بسیار اساسی است که در حالی که میتوان مفهوم غایت طبیعی را به معنای عینی به مثابه یک قصد طبیعی نیز به کار برد چنین کاربردی که یقیناً غایات رانمایش میدهد اصلاً مبتنی بر تجربه نیست، از سوی دیگر این موضوع که غایات در عین حال قصد هستند را نمیتوان به هیچ وجه اثبات نمود در نتیجه هر آنچه که در تجربه متعلق به غایت شناسی است صرفاً حاوی نسبت متعلقات تجربه با قوۀ حکم و در حقیقت با اصل قوۀ حکم است که از رهگذر آن قوۀ حکم نه برای طبیعت بلکه فقط برای خودش به عنوان قوۀ حکم تأملی قانونگذاری میکند (Ibid:35). آلیسون با استناد به این دیدگاه کانت در مورد قانونگذاری قوۀ حکم برای خودش و با تمایز نهادن میان ادعای روش شناختی و ادعای عِلّی، صرفاً تأملی بودن احکام غایت شناختی را توضیح میدهد. از دیدگاه وی این موضوع که احکام غایت شناختی به شکل احکام شناختی دربارۀ متعلقات تجربی هستند ممکن است موجب چنین تصوری شود که این احکام همانند احکام تجربه باید علاوه بر این که تعینی هستند تأملی نیز باشند و این بدین معناست که چنین احکامی صرفاً تأملی نیستند، در حالی که از دیدگاه کانت چنین نیست، زیرا احکام غایت شناختی متعلقاتشان را به نحو بالفعل تحت مفهوم علیت مطابق با غایات مندرج نمیسازند که اگر چنین کنند احکامی تعینی خواهند بود، بلکه احکام غایت شناختی صرفاً بیان میدارند که چگونه چنین متعلقاتی اگر یک مفهوم تجربی مطابق با طبیعت درونی آنها امکان پذیر باشد، باید مورد تأمل قرار گیرند به عبارت دیگر احکام از دیدگاه کانت چون مفهوم غایت مندی عینی طبیعت فقط برای تأمل دربارة عین به کار میرود نه برای تعین آن از رهگذر مفهوم یک غایت، حکم غایت شناختی دربارۀ امکان درونی فرآوردههای طبیعی، حکمی صرفاً تأملی است نه حکم تعینی (Kant,2003:37). نتیجۀ نهایی اینکه احکام غایت شناختی، احکام صرفاً تأملی هستند این است که مفهوم غایات طبیعی دقیقاً مفهوم قوۀ حکم تأملی از جانب خودش برای پیگیری پیوستگی عِلّی در متعلقات تجربه است (Ibid: 37). در واقع بدون در نظر گرفتن کارکرد تأملی قوۀ حکم و به نحو خاص تأمل غایت شناختی امکان صدور چنین احکامی وجود نخواهد داشت.
نتیجه صرف امکان نقد قوۀ حکم فقط با در نظر گرفتن عوامل درونی نظام نقدی یعنی تقسیم بندی سه گانۀ قوای ذهن و متناظر با آن قوای شناختی و تقسیم بندی فلسفه، میتواند مطرح شود و ضرورت نقد قوۀ حکم را از رهگذر موضوع گذار با توجه به ماهیت ذهنی آن که یک نحوۀ خاص التفات و مواجهه با طبیعت است
پینوشتها 1_ توضیح کانت دربارۀ واژة «حسیات» در بخش حسیات استعلایی (کانت، 1362: 101) و نظریۀ قوۀ حکم در نقد عقل محض (همان: 239) بر عدم امکان چنین نقدی دلالت دارند. 2_ برای اطلاع از استدلال کانت دربارۀ اینکه قوة حکم برای تابع نمودن تحت قاعده، نمیتواند قاعدهای داشته باشد زیرا این کار مستلزم در نظر گرفتن قاعدهای دیگر است تا بینهایت، ر.ک به نقد عقل محض : .A133/B172 3_ به معنای دریافت حسی ذهنی (Gefühl) که با احساس به معنایی که در نقد عقل محض آمده است تفاوت دارد. برای اطلاع ر.ک. نقد عقل محض: A20/B35 و A167/B209 4_ تفاوت میان نمایش آزادی در یک بازی آزاد و هماهنگ قوای شناختی با نمایش آزادی در یک تعاطی قانونمند که خصلت اصیل اخلاقیت است (کانت، 1381: 190) دلالت بر این دارد که بازی آزاد قوای شناختی، آزاد به معنای زیباشناختی است نه به معنای اخلاقی. 5_ از دیدگاه آلیسون این دو اصل یکی نیستند. بررسی این موضوع نیازمند پژوهش مستقل است. برای اطلاع از دیدگاه آلیسون ر.ک. Allison, 2001: 56-64
| ||
مراجع | ||
1- کانت، ایمانوئل ،(1362)، سنجش خرد ناب، ترجمۀ میرشمسالدین ادیب سلطانی، چاپ اوّل، تهران، انتشارات امیرکبیر. 2- ـــــــــــــــــــ ، (1381)، نقد قوۀ حکم، ترجمۀ عبدالکریم رشیدیان، چاپ دوّم، تهران، نشر نی. 3- Allison, Henry (2001), Kant's Theory of Taste, A Reading of the Critique of Aesthetic Judgment, Cambridge: Cambridge university press, first published. 4- Kant, Immanuel (2003), Critique of the Power of Judgment, The Cambridge Edition of the Works of Immanuel Kant, Trans: Paul Guyer and Eric Matthews, Cambridge: Cambridge University Press, first published. 5- Kukla, Rebecca (2006), Aesthetics and Cognition in Kant's Critical Philosophy, Cambridge: Cambridge University Press, first published. 6- Kuehn, Manfred (2002), Kant: A Biography, Cambridge: Cambridge University Press, first published.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 523 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 290 |