تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,639 |
تعداد مقالات | 13,334 |
تعداد مشاهده مقاله | 29,919,780 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 11,970,118 |
Semantic’s Scrutiny of Phrase “Qurrat al-Ain” and its Persian Equivalents | ||||||||||||||||||||||||||||
Linguistic Research in the Holy Quran | ||||||||||||||||||||||||||||
مقاله 1، دوره 2، شماره 2، دی 2013، صفحه 1-19 اصل مقاله (561.76 K) | ||||||||||||||||||||||||||||
نوع مقاله: Research Article | ||||||||||||||||||||||||||||
نویسندگان | ||||||||||||||||||||||||||||
seyed mohamad reza ibnorrasool* 1؛ somayeh kazemi najaf abade2 | ||||||||||||||||||||||||||||
1* Assistant Professor, Department of Arabic Language and Literature, Faculty of Foreign Languages, University of Isfahan. (Answerable Author | ||||||||||||||||||||||||||||
2** PHD student of Arabic Language and Literature, Faculty of Foreign Languages, University of Isfahan | ||||||||||||||||||||||||||||
چکیده | ||||||||||||||||||||||||||||
“Qurrat Al-Ain” it is structure that repeats very much in the Arabic literature، especially in religious sources like the Qur'an and Hadith. In Persian language was explained a number of tantamount like "coolness of eye" and "clear of eye" for this structure، but it seems these translations dont indicate the intended meaning for it. Accordingly، in this research، the authors making use of the valid dictionaries، and dealing examples of ancient Arabic poetry and prose، and verses and traditions and rhetorical points، and the context characteristics of words to study the meaning and usimg of “Qurrat Al Ain” in Arabic language and deal the correct translation for it in Persian language to prove the dishonesty or failure of translations like "coolness of eye" or "clear of eye"، the authors attempt to propose the best translation in this survey. | ||||||||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | ||||||||||||||||||||||||||||
”Qurrat Al-Ain”؛ Clear of eye؛ Translation؛ Criticism؛ Rhetoric | ||||||||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | ||||||||||||||||||||||||||||
مقدمه گاه برخی از واژگان و تعابیر آن چنان رواج یافته و آن اندازه به کار رفته که اغلب اهل زبان ـ و حتّی زباندانان و نکتهسنجان ـ به نادرستی یا نارسایی آنها در بیان معنای مورد نظر هیچ توجّهی نکردهاند. این غفلت یا تغافل در خصوص تعابیری که ـ به گونهای مجازی، کنایی یا استعاری ـ مفاهیم دیگری را در لایههای زیرین معنایی با خود دارند، بیشتر نمایان است. ترکیب و همجواری «قرّة» و مشتقات آن با «عین» در زبان عربی، و «نور» یا «روشنی» با «چشم» در زبان فارسی، نمونه این تعابیر است که باید بر آن درنگ کرد و در آن کنکاش. «قرّة العین» از جمله تراکیبی است که در ادبیات عربی به ویژه در منابع دینی مانند قرآن و حدیث بسیار تکرار شده است. در زبان فارسی برای این ترکیب معادلهایی چون «خنکی چشم»، «روشنی چشم» و مانند آن در نظر گرفته شده است، ولی به نظر میرسد این ترجمهها چندان گویای معنای مورد نظر این تعبیر نیست. بر این اساس نوشتار حاضر که از یک سو مبتنی بر جست و جویی میدانی است، و از سوی دیگر یک تکنگاری در حوزه لغت و بلاغت به شمار میرود، با اتخاذ روش توصیفی ـ تحلیلی متکفّل چنین بررسی و بازنگری است.
1. بررسی واژه «قرّة» در زبان عربی مادّه «قرر» در اصل برای بیان «سردی» و «سکون» به کار میرود؛ نمونههای زیر ـ که بیانگر کلمات مشتق از «قرر» است و غالباً از کتاب معتبر و جامع لسان العرب استخراج شده ـ شاهد این مدّعاست: ـ قَرَّ (قَرِرَ) ـَ و قَرَّ (قَرَرَ) ـِ قَراراً بالمکان: استقر فیه (ابنمنظور، 1988م، «قرر»)؛ در آن استقرار یافت. ـ قَرَّ ـُ القِدرَ: صبَّ فیها الماءً بارداً لئلا تحترق (ابنمنظور، 1988م، «قرر»)؛ در دیگ آب سرد ریخت که نسوزد. ـ قُرَّ الرجُلُ: أصابه القُرُّ (ابن سیدة، 1958م، «قرر»)؛ سرمازده شد. ـ القَرار و القُرور: استقرار (جوهری، 1987م، «قرر»)؛ قرار گرفتن، ساکن شدن. ـ القَرار و القَرارة من الأرض: المطمئن المستقَرّ (فراهیدی، 1988م، ابنمنظور، 1988م، «قرر»)؛ زمین ثابت و هموار. ـ القُرّ و القِرَّة: البرد (ابنمنظور، 1988م، «قرر»)؛ سرما. ـ القَرّ و القارّ: بارد (ابنمنظور، 1988م، «قرر»)؛ سرد. ـ القَرور: الماء البارد (ابنمنظور، 1988م، «قرر»)؛ آب خنک. ـ القُرورة و القَرَرة و القُرَرَة و القَرارة و القِرارة: الماء البارد الذی یُصبّ فی القدر لکیلا تحترق (ابن منظور، 1988م، «قرر»)؛ آب سرد که در دیگ ریزند تا نسوزد. ـ القُرارة و القُرّة و القُرُرَة و القُرَرَة: کل ما لزق بأسفل القدر من مرق أو حطام تابل محترق أو سمن أو غیره (ابنمنظور، 1988م، «قرر»)؛ آنچه به بُنِ دیگ چسبیده باشد از انواع خوراک و...، تهْدیگ در زبان رایج امروزی. در توجیه رابطه معنایی و تلازم «سردی» و «سکون» باید گفت که اصولاً «گرما» با «جنبش» و «پویایی» قرین است و «سرما» با «جمود» و «ایستایی»، از دیگر سو حرکت، انرژیزاست و گرمیآفرین، و سکون خود به از دست دادن دما منجر میشود. این مطلب، مورد توجه راغب اصفهانی هم بوده است: «قَرَّ فی مکانه یَقِرُّ قراراً إذا ثبت ثبوتاً جامداً، وأصله من القُرّ وهو البرد، وهو یقتضی السکون، والحَرُّ یقتضی الحرکةَ» (راغب اصفهانی، 1424ق، «قرر»). امّا «قُرَّة» در اصل مصدری است که کاربردی اسمگونه یافته است، به عنوان مثال: «طَهور» در اصل مصدر، و به معنی «پاک بودن» و«پاک شدن» است، امّا کاربرد اسمی یافته و معنی مایه یا ابزار طهارت («ما یُطهَر به»؛ آنچه بدان پاک میگردند) از آن اراده میشود و به همین روی بر آب و خاک هم اطلاق میگردد. در «قُرّة» هم ظاهراً چنین فرایندی رخ داده است. بنابراین «قرّة» به معنی «ما یُقَرُّ به» ـ آنچه مایه سردی یا سکون است ـ خواهد بود (ابنمنظور، 1988م، «قرر»). در تفسیر آیه شریفه «فلا تَعلمُ نفسٌ ما أخفِیَ لهم مِن قُرَّةِ أعْیُنٍ» (سجده:17)، در روایات و تفاسیر آمده است: «من قرّة أعین أی مما تقرّ به عیونهم» (مجلسی، 1983، ج67، ص265؛ بیضاوی، 1990م، ذیل آیه). البته در اکثر کتب معتبر لغت «قُرَّة» تنها به عنوان مصدر فعلِ «قرَّت عینُه ـَِ» یاد شده است.
2. همنشینی واژه «قرّة» با «عین» در زبان عربی «عین» اندام و ابزار دیدن است حتّی اگر دارنده آن قدرت و امکان دیدن را نداشته باشد. برای دیدن، مطالب ذیل نیز در بیان کاربردها و معانی لغوی فعل «قَرَّ» در همجواری با «عین» است: - «قَرَّتْ به عینُک و قَرَّتِ العینُ تَقَرُّ قُرّةً: نقیضُ سخُنتْ» (فراهیدی، 1988م، «قرر»). «السُخْن نقیض البارد؛ ... و سخُنت عینُه: نقیض قَرَّت ... و هو سخین العین» (همان، «سخن»). - «قَرَرْتُ به عیناً و قرِرتُ به عیناً قُرَّةًً و قُروراً فیهما، و رجلٌ قریرُ العین، و قد قرّت عینُه تَقِرُّ و تَقَرُّ: نقیض سخنت. وأقَرَّ الله عینَه أی أعطاه حتّی تَقَرَّ» (جوهری، 1987م، «قرر»). - «قَرَّت عینُه ـَ ... و ـِ قَرَّةً و قُرَّةً و قُروراً و هی ضدّ سخُنت ... وأقَرَّ اللهُ عینَه و بعینه، و عین قریرة: قارّة، و قُرَّتُها: ما قَرَّتْ به» (ابن سیده، 1958م، «قرر»). از اقوال لغویان بر میآید که: اوّلاً «عین» به عنوان فاعل یا تمییز منقول از فاعل، برای فعل ثلاثی مجرد «قَرَّ» به کار میرود و در فعل مزید (باب افعال) و گاه فعل ثلاثی مجرد، نقش مفعول به یا مفعول با واسطه حرف جر (باء) را ایفا میکند. ثانیاً چنان که پیشتر هم آوردیم «قرّة» هم کاربرد مصدری و هم اسم مصدری دارد. ثالثاً «قَرَّ» در کنار «عین» به معنی «خنک شدن» یا «سرد شدن»، و متضاد «گرم شدن: سخنت» است. لغتشناسان در خصوص معنای سردی یا گرمی چشم به شرح ذیل اختلاف کردهاند به طوری که دامنه بحث از مدلول لغوی خارج شده، به مجاز و کنایه و استعاره کشیده شده است: - «قَرَّت عینُه ... و اختلفوا فی اشتقاق ذلک فقال بعضُهم: معناه بردت وانقطع بکاؤها واستحرارُها بالدمع؛ وقیل هو من القَرار أی رأتْ ما کانت متشوّفة إلیه فقرّت و نامتْ» (ابن سیده، 1958م، «قرر»)؛ در مورد اشتقاق ترکیب «قَرَّت عینُه» اختلاف نظر است. برخی گفتهاند «قرت عینه» یعنی چشمش سرد شد و گریه آن قطع شد و گرمیِ آن که با اشک حاصل شده بود، پایان یافت. و نیز گفته شده «قرت» در این ترکیب مشتق از «قرار» است یعنی چشم آنچه را که انتظار میکشید، دید و آرام گرفت و آسوده خفت. - «وأقَرَّ اللهُ عینَه أی أعطاه حتی تَقَرَّ فلا تطمحَ إلی من هو فوقه؛ ویقال حتی تبردَ و لا تسخنَ، فللسرور دمعةٌ باردةٌ، وللحزن دمعةٌ حارّةٌ» (جوهری، 1987م، «قرر»)؛ و «أقَرَّ اللهُ عینَه» یعنی (به اندازهای) به او بخشید تا (چشم او) آرام و قرار گیرد و به فراتر از خود ننگرد، و گفته میشود: تا سرد شود و گرم نشود، چه اشک سرور و شادی سرد، و اشک اندوه گرم است. - «ومن المجاز: قرَّت عینُه به، ... وأقَرَّ الله به عینَک، و یُقِرُّ عینی أن أراک» (زمخشری، 2005م، «قرر»). - «وقرَّت عینُه تقرّ: سُرّتْ، قال «کی تَقَرَّ عینُها»، و قیل لمن یُسَرُّ به: «قُرّةُ عینٍ»، قال: «قرّةُ عینٍ لی ولک» (راغب اصفهانی، 1424ق، «قرر»)؛ و «قرَّت عینُه تقرّ» یعنی شاد و مسرور شد، خداوند عز و جل فرموده است: کی تَقَرَّ عینُها، و به کسی که مایه شادمانی است، «قُرّةُ عین» گفته میشود، مانند آیه شریفه «قرّةُ عینٍ لی ولک». - «وقال بعضُهم: قرّت عینُه مأخوذ من القَرور، و هو الدمع البارد یخرج مع الفرح، و قیل هو من القرار و هو الهدوء، و قال الأصمعی أبردَ اللهُ دمعتَه لأنّ دمعة السرور باردة؛ وأقرّ اللهُ عینَه مشتق من القَرور، و هو الماء البارد؛ و قیل أقرَّ اللهُ عینَک أی صادفتَ ما یُرضیک فتقرّ عینُک من النظر إلی غیره ... و قال أبوطالب: أقرّ اللهُ عینَه: أنام اللهُ عینَه، و المعنی صادف سروراً یُذهِب سهرَه فینام ... وحقیقته أبرد الله دمعةَ عینیه لأن دمعة الفرح باردة، و قیل أقرّ اللهُ عینک أی بلّغک أمنیّتَک حتی ترضی نفسُک وتسکنَ عینُک فلا تستشرِفَ إلی غیره» (ابنمنظور، 1988م، «قرر»). برخی گفتهاند: «قرّت عینُه» از «قَرور» گرفته شده است. و «قرور» اشک سردی است که با شادی فرو میریزد، و گفته شده «قرّت عینُه» از «قرار» به معنی آرامش است. اصمعی گفته است این ترکیب یعنی: خدا اشکش را سرد و خنک کند زیرا اشک شادی سرد است. و «أقرّ اللهُ عینَه» مشتق از «قَرور» به معنی آب سرد است. و گفته شده «أقرَّ اللهُ عینَک» یعنی به آنچه که باعث خشنودی تو میشود، دست یافتی پس چشمت از نگاه به غیر آن بپرداخته، آرام و قرار گیرد. ابوطالب نیز گفته است: «أقرّ اللهُ عینَه» یعنی خدا چشم او را بخواباند بدین معنی که شادی و سروری به او رسید که بیخوابی او را ربود و به خواب رفت ... و در حقیقت به این معنی است که خدا اشک چشمانش را سرد کند زیرا اشک شادی سرد و خنک است. و گفته شده «أقرّ اللهُ عینک» یعنی (خدا) تو را به آرزویت رساند تا راضی شوی و چشمت آرام و قرار گیرد و به غیر آن نظر نیفکند.
3. همنشینی واژه «قرّة» با «عین» در اشعار عربی خلاصه احتمالات لغویان را با کاربردهای ترکیب مورد بحث در اشعار فصیح و قابل استشهاد عرب همراه میکنیم که شامل احتمالات ذیل است:
3-1. «قَرَّ» به معنی «سرد شد» 1) با این بیان که وقتی گریه چشم پایان پذیرد، حرارتی که به واسطه یا همراه با اشک به وجود آمده، فروکش میکند؛ پس «قرّتْ عینُه» یعنی: چشمش خنک شد و دیگر اشک نبارید؛ شاعری چنین گفته است:
(ربیع بن عقیل، 2003م) با حمله ما چشمانتان گریان میشود همان گونه که در گذشته (با شکست دادن ما) چشمانتان اشکبار نشد. 2) با این توجیه که اشک خرمی وخوشحالی، سرد و خنک است و اشک غم و دُژمی، گرم؛ پس «قرّتْ عینُه» یعنی: اشک شادمانی چشمش را فرا گرفت. بیت نمونه احتمال اول را در این جا نیز میتوان مطرح کرد. در برخی کتب لغوی و ادبی هم «بَرد» را کنایه از «فرح» دانستهاند (یسوعی، بیتا، ص108، مادّة «قرر»)؛ چنان که راحتی و محبوبیت را هم افاده میکند: «الباردة: الغنیمة الحاصلة بغیر تعب و لا مشقة، و کل محبوب عندهم بارد» (ابنمنظور، 1988م، «برد»)؛ «باردة» غنیمتی است که بدون مشقت به دست آید، و هر محبوب و مرغوبی را «بارد» گویند). همچنین با توجیه فوق باید قائل به مجاز مرسلی شویم و آن این که مراد از «عین»، اشک چشم باشد؛ چنان که اصمعی گفته است «أقرّ اللهُ عینَک» به معنی «أبرد اللهُ دمعَک» است (زوزنی، 2002م، 103؛ ذیل بیت «11» از معلقه عمرو بن کلثوم). مفسّر بزرگ قرآن، ابوالفتوح رازی ذیل آیه شریفه «والذین یقولون ربنا هب لنا من أزواجنا و ذریاتنا قرّة أعین» (فرقان:74) چنین آورده است: «قرّة مصدر است و اصل آن مِن قرَّ یومُنا یقِرُّ قرّاً وقرّةً إذا برد، و برای آن «برد» را تخصیص کرد که بلاد عرب گرمسیر است و ایشان را رنج از گرما باشد و راحت از خنکی» (1368، ج14، ص291).
3-2. «قرَّ» به معنی «قرار گرفت» 1) با این توضیح که وقتی چشم، آنچه را بدان مشتاق است و انتظارش را میکشد، ببیند دیگر آرام میگیرد و فارغ از رنج بیداری، شادمانه میآساید و به خواب میرود؛ پس «قرّتْ عینُه» یعنی: از نگرانی در آمد. به نمونههای زیر توجه کنید:
(نابغة ذبیانی، 2003م، معلقه) در این صورت پروردگارم مرا آن گونه مجازات کند که چشم دشمن دروغپردازم از نگرانی در آید.
(حطیئة، 2003م) اینان قومیاند که همسایه آنها، آن گاه که در کنارشان خیمه خویش بر پا دارد، شب را بی هیچ نگرانی به سر میبرد، که در این بیت احتمال اول را هم میتوان در نظر گرفت. 2) با این شرح که وقتی انسان آنچه را رضایتبخش اوست ببیند و به آرزویش برسد، چشمش آرام میگیرد و زان پس به چیزهای دیگر نمینگرد؛ پس «قرّتْ عینُه» یعنی رضایتش فراهم شد و به چیز دیگری دلبستگی نداشت. پنج نمونه زیر را باز میخوانیم:
(حاتم طائی، 1980م، ص88) مژده باد تو را و دل شاد باش که من به نزد تو بخشنده میآیم نه ناتوان و بخیل. البته در این بیت احتمال اول را نیز میتوان در نظر گرفت.
(عمرو بن کلثوم، 2002م، ص103) از جنگی (خبر میدهیم) که در آن ضربه شمشیر و نیزه در کار بود و خویشاوندانت در آن روز شاد و راضی شدند. در این بیت احتمالات سه گانه نخست هم قابل طرح است.
(اضبط بن قریع سعدی، 2003م) آنچه را روزگار برای تو به ارمغان میآورد، بپذیر چه، کسی که از زندگیاش راضی باشد، زندگی او را سودمند افتد.
(معقر بن حمار بارقی، 2003م) کوله بار سفر را از دوش خود بر زمین نهاد و سکنی گزید و آرامش یافت آن گونه که مسافر با بازگشت به وطن خود راضی و دل شاد میشود. در بیت فوق احتمالات سهگانه دیگر هم قابل ارائه است.
(شماخ ذبیانی، بیتا، ص112) در تأیید این احتمال، گفته ابوالفتوح رازی را ذیل آیه «فکلی و اشربی و قَرّی عیناً» (مریم:26) از نظر میگذرانیم: «... در اصل آن دو قول گفتند یکی آن که من القرّ الذی هو البرد ... و قولی دیگر آن است من القرار: چشم در او بند و چشم به او دار» (رازی، 1368، ج13، ص71). معنی مشترک این چهار احتمال، «خوشحالی» و «رفع نگرانی» است، هر چند در توجیه ارتباط این معنی با ترکیب «قرّ» و «عین» اختلاف نظر است. همچنین به طور قاطع نمیتوان گفت که کدام احتمال از احتمالات چهارگانه فوق با شعر کهن عرب سازگار است اما ظاهراً احتمال دوم کمتر از همه و احتمال چهارم بیشتر قابل قبول است. ناگفته نماند تمام نمونههای فوق از میان اشعار شعرای جاهلی و مخضرم استخراج شده است.
4. ترجمه پیشنهادی واژه «قرّة العین» با توجه به احتمالات پیش گفته و شواهد شعری به نظر میرسد ترکیب «قَرَّ» با «عین» معنای «آرامش دل»، و «دل خوشی» را افاده میکند. نگارندگان برای مدّعای خویش دلایل و قراینی را نیز قابل ارائه میدانند:
4-1. توجیه لغوی با اندک تأملی در احتمالات چهارگانهای که پیشتر یاد شد، در مییابیم قدر متیقّن آنها همین معنی است، با این توضیح که معنی پیشنهادی در هر چهار احتمال و نمونههای آنها بالصراحة یا بالکنایة موجود است.
4-2. توجیه بلاغی 4-2-1. تحقق مجاز مرسل اگر «عین» را مجاز از «دل» بدانیم، مدّعای ما ثابت میشود. قرینه این مجاز همان اسناد «قرّة» بـه «عین» است چه، «قرّ» در واقع وصف «دل» است نه چشم، چنان که شاعر جاهلی، هدبة بن الخشرم گوید:
(هدبة بن الخشرم، 2003م) مادرِ این دو فرزند پنداشته است که آن صحنههای مخوف، دل مرا خنک کرده و مرا به نشاط و وجد در متون روایی هم میخوانیم: «لا ینقارّ قلبی علی فراقه ساعةً» (مجلسی، 1983، ج38، ص348)؛ دل من بر فراق او لحظهای هم قرار نتواند داشت. حال در باره علاقه این مجاز، احتمالات مختلفی را میتوان عرضه کرد: الف) علاقه دالّیه (دالّ و مدلول)؛ نمونه این علاقه را تعبیر «فهمتُ الکتاب» در مطلع قصیده متنبی
(برقوقی، 1986م، ج1، ص225) مضمون نامه را ـ که بهترین نامههاست ـ دریافتم و فرمان امیر عرب را (به گوش جان) شنیدم. در بحث ما نیز «چشم» بر «دل» دلالت دارد چه، حالاتی که بر دل عارض میشود، در دیده به خوبی پدیدار است؛ کسی که خوشحال است، برق شادی از دیدهاش رخشان است و آن که ناراحت، چشمی افسرده و بیفروغ دارد. البته ممکن است کسی خدشه کند که این «عین» نیست که دلالت بر «دل» میکند، بلکه حالات «عین» است که بر حالات «دل» دلالت دارد. در پاسخ میگوییم این اندک تسامح را در باب علاقات مجاز بیاشکال دانستهاند، چنان که در شروح و حواشی تلخیص المفتاح (بحث مجاز مرسل) میتوان چنین مسامحههایی را یافت. ب) علاقه لازمیه (لازم و ملزوم)؛ نمونههای این علاقه در «ظِلّ» و «ذی ظِلّ» در آیه شریفه «انطلقوا إلی ظِلٍّ ذی ثلاثِ شعب» (مرسلات:30) (جرجانی، 2002م، ص185)، و در «ضوء» و «شمس» در عبارت «طلع الضوءُ» مشهود است. در این جا نیز حالات «چشم» لازمه حالات «دل» است. ج) علاقه مسبّبیه (مسبّب و سبب)؛ نمونه این علاقه را در «رزق» و «مطر» در آیه شریفه «و ینزل لکم من السماء رزقاً» (غافر:13) نشان دادهاند. در این جا هم میتوان گفت حالات «دل» سبب ایجاد حالات «چشم» میشود و هر چه در دل بگذرد، در چشم نمایان است. د) علاقه بدلیه (بدل و مُبدَل منه)؛ نمونه این علاقه را میتوان در جمله «فی مِلک فلان ألفُ دینارٍ» نشان داد که «ألف دینار» به معنی «متاعٌ یساوی ألفَ دینارٍ» است (مراغی، 1993م، ص253). در این جا هم «چشم» به دلیل ارتباط و قرابتی که با «دل» دارد و در نظر مردمان، این مرئی نشان از آن نامرئی است، نقش جایگزینی و جانشینی را برای دل ایفا کرده است. اصولاً در ادبیات عربی و فارسی، دل و چشم با هم داد و ستد دارند. کوری به دل نسبت داده میشود «فإنّها لا تعمی الأبصارُ و لکن تعمی القلوبُ التی فی الصدور» (حج:46)؛ و در فارسی نگرانی که صفت ویژه چشم است ـ چه، چشم است که مینگرد و نگران است ـ به «دل» نسبت داده میشود و ترکیب «دلْ نگران» به کار میرود. هـ) علاقه جزئیه (جزء و کل)؛ نمونههای آن اطلاق «رقبة» و اراده «انسان»، و نیز اطلاق «قافیه» و اراده «قصیده» در بیت زیر سروده معن بن اوس است (مراغی، 1993م، ص251):
(معن بن اوس مزنی، 2003م) و چقدر بدو قصیده سُرایی آموختم! (لیک) وقتی قصیدهای گفت مرا (در آن) هجو کرد. نویسندگان کتاب مشهور «البلاغة الواضحة» در پاسخ تمرینی مبنی بر مشخص کردن انواع مجاز مرسل، اطلاق «عین» در آیه شریفه «کی تقرَّ عینُها و لا تحزنَ» (طه:40) را از باب مجاز مرسل به علاقه جزئیه دانسته و نوشتهاند که «تقَرُّ» در این جا به معنی «تهدأ» (آرام گرفت) است و آنچه آرام میگیرد در واقع نفس و جسم است نه چشم، بنا بر این جزء را گفته و کل را اراده کردهاند (جارم و امین، 1984م، ص67، ش7). نکتهای که در پایان بحث مجاز مرسل باید یادآور شد این است که شاید کسی بگوید اگر «چشم» به هر در جواب باید گفت مجاز مرسل را تنها در صورتی میتوان به مجاز مرسل ترجمه کرد که در زبان مقصد هم تعبیر برگردان شده به مفهوم مجازیاش کاربرد داشته باشد. اما در جست و جویی که در متون نظم و نثر فارسی ـ به استثنای ترجمهها ـ انجام گرفت، حتی یک مورد هم «خنکی چشم» یا «آرامش چشم» را نیافتیم که به معنی آرامش دل و یا خوشحالی باشد. در این باره باز هم سخن خواهیم گفت.
4-2-2. تحقق کنایه اگر با توجه به احتمالات لغوی پیش گفته مدعی شویم «قَرَّ» واقعاً به «عین» مربوط میشود و به معنی پایان اشک چشم است و به دیگر سخن، اسناد این فعل به «عین» حقیقی است، آن گاه میتوان این ترکیب را کنایه از خوشحالی و خوشدلی و رفع نگرانی دانست وجمع معنای لازم و ملزوم هم صحیح است. در منهاج البراعة در شرح کلام امام علی (ع): «قرة عینه فیما لا یزول» تعبیری آمده که کنایی بودن «قرة العین» از آن برداشت می شود: «أی سروره وابتهاجه المستلزم لقرّة عینه» (خوئی، بیتا، ج12، ص143). اما اگر «قرّة» از «قرار» باشد، معنی حقیقی «قرّة العین» آرام گرفتن چشم به هنگام خواب خواهد بود (چون اگر دغدغهها و نگرانیها در کار باشد، چشم بیقرار میشود و خواب از چشم میپرد) و معنای مجازی آن آرامش دل و آسودگی خاطر است و جمع معنای حقیقی و مجازی هم بیاشکال است. از جمله مؤیدات کنایی بودن این تعبیر، جملهای است که در یکی از کتب لغت معاصر به نقل از ابوحیان توحیدی آمده است: «قال الوزیر: عین الله علیک أیها الشیخ! قد أقررتَ عیوناً وبیّضت وجوهاً» جمله «بیّضت وجوهاً» خود یک کنایه است و چنان که در پانوشت مأخذ پیشگفته آمده، به معنی مفتخر ساختن و سربلند کردن کسی است و سیاق کلام اقتضا میکند جمله همپای آن یعنی (أقررت عیوناً) هم، چنین باشد.
4-2-3. تحقق استعاره مکنیّه اگر بتوان گفت که در ترکیب «قَرَّت عینُه»، چشم به چیزی مثل دل یا روان تشبیه شده ولی تنها یکی از لوازم مشبّه به (قَرار) ذکر گردیده است، آن گاه نوعی استعاره مکنیه پدید میآید چه، اگر مدّعی شویم «قَرَّ» تنها وصف قلب و دل میتواند باشد و نه چشم، و از سویی چشم هم از چند جهت همسان دل است (یکی آن که تحرّک ـ یعنی جنبش و تپش ـ هر دو دال بر حیات دارنده آنها است؛ دیگر آن که هر دو دارای سواد و سویداءاند؛ سدیگر آن که در بسیاری از مقولهها در مقابل هم قرار میگیرند و متّصف به صفات مشابه میشوند، مثل چشم و دلتان روشن، کورْدل و کورْچشم و ...)، آن گاه تشبیه چشم به دل وجهی قابل قبول مییابد و استعاره، درست میشود و «قَرَّ» هم برای چشم، استعاره تخییلیه خواهد بود. از میان سه احتمال مجاز، کنایه و استعاره، دو احتمال نخست (کنایه و مجاز مرسل) پذیرفتنیتر است، چنان که زمخشری هم در أساس البلاغة ترکیبات «قَرّت عینُه به» و امثال آن را با تعبیر «و من المجاز» یاد کرده است. گفتنی است در این کتاب معمولاً کنایات و مجازهای مرسل با این تعبیر یاد میشوند.
4-3. توجیه زبانشناسانه از نگاه زبانشناسی مقابلهای که در آن به مباحث آیین ترجمه توجّه میشود، وقتی به مقولهای بیانی 1) آن شیوه بیانی (اعم از مجاز و کنایه و تشبیه و استعاره) برای گویشوران زبان مقصد هم مأنوس باشد که در این صورت همان مقوله را عیناً به زبان مقصد بر میگردانیم؛ برای نمونه اگر گویشوران هر دو زبان در مقام مجازگویی با علاقه کلّیه بگویند: «خانهام ویران شد» و مرادشان یکی از دیوارهای خانه باشد، مترجم نیاز به توضیح ندارد و به متن مبدأ وفادار میماند. 2) شیوه بیانی به کار گرفته شده در متن مبدأ، برای اهل زبان دیگر نامأنوس باشد. در این صورت که بیشتر در کنایات و استعارههای تمثیلیه (به ویژه امثال) روی میدهد، مترجم ناچار است تنها مفهوم تعبیر را منتقل کند و زیباییِ آن اسلوب بیانی را فروگذار نماید. مثلاً در ترجمه کنایه، معنی «ملزوم» را بیاورد؛ چنان که «کثیر الرماد» در زبان عربی را نمیتوان به «پُر خاکستر» در زبان فارسی برگردانید چه، این کنایه در فارسی رایج نیست و ناچار باید به «میهمان نواز» ترجمه کرد. اکنون میگوییم «سردی یا سکون چشم» در زبان فارسی به هیچ روی معنی کنایی «شادمانی» یا «رفع نگرانی» و امثال آن را افاده نمیکند و به ناچار باید مفهوم کنایی «قرّة العین» را در فارسی آورد. در این جا یک بحث نظری هم پیش میآید و آن این است که چه اشکالی دارد کنایه یا تشبیه نامأنوس در میان اهل زبان مقصد را به کنایه یا تشبیهی رایج (و با همان مفهوم) برگردانیم که هم مفهوم را منتقل کرده باشیم و هم به جنبه هنری و زیبایی شناسانه متن مبدأ تا اندازهای وفادار مانده باشیم. برای تقریب به ذهن، مثالی میآوریم. بهاءالدین خرمشاهی، مترجم معاصر قرآن در ترجمه آیه «واشتعل الرأسُ شیباً» (مریم:4) آورده است: «و برف پیری بر سرم نشسته است». مضمون هر دو جمله، پیر شدن زکریا (ع) است، جز آن که تعبیر «سپیدی موی سرم شعله کشیده است» در فارسی نامأنوس و نارساست. حال مترجم با دو گزینه رویاروست: یا آن که تنها به انتقال مفهوم بسنده کند و مثلاً بگوید: «پیر شدهام»، و یا با عبارتی شاعرانه و ادبی دست کم بخشی از هنرمندی متن را به ذهن خواننده منتقل سازد و مثلاً بگوید: «برف پیری بر سرم نشسته است». نویسندگان این سطور بر آناند که روش دوم هر چند در نگاه نخست، پسندیدهتر مینماید اما با رسالت ترجمه سازگار نیست. گاه در شیوه و ساختار بیانی به کار رفته در متن مبدأ دقائق و لطایفی نهفته که تغییر آن، همه آن باریکبینیها را نقش بر آب میسازد؛ مثلاً در نمونه قرآنی فوق تشبیه بدیعِ «پیشرفت و انتشار سپیدی در موی سر» به «گسترش شعلههای آتش» از بین میرود (آتش کجا وبرف کجا!). ثانیاً به کار بردن شیوه بیانی رایج در زبان مقصد، برای خوانندهای که متن مبدأ را در اختیار ندارد و یا نمیتواند از آن مستقیماً استفاده کند، این توهّم را پدید میآورد که تشبیه یا کنایه مترجم، در زبان اصلی هم کاربرد دارد و مثلاً در نمونه فوق نتیجه میگیرد «برف» هم در قرآن ـ هر چند در معنایی مجازی ـ به کار رفته است و چه بسا این توهّم، زمینهساز پندارهای بیهوده دیگری هم گردد. به همین روی کاربرد کنایه «روشنی چشم» را به جای کنایه «قرّة العین» تجویز نمیکنیم. مؤید نظر ما اختلافی است که در معانی التزامی تعابیر در دو زبان وجود دارد و احتمالاً اختلاف فرهنگها و باورها منشأ آن است؛ برای نمونه در همین بحث، عربیزبانان «خنکی و سردی چشم» را مقدمه خواب و آرامش و آسایش میدانند ولی فارسیزبانان «گرمیِ چشم» را برای به خواب رفتن به کار میبرند، چنان که میگویند: «لحظهای چشمم گرم شد»، و مرادشان آن است که به نیمخوابی فرو رفتم. حال اگر مترجم بخواهد گرم شدن چشم را به سرد شدن آن برگرداند، پیداست که مخاطب را به چه ورطه توهّمی در خواهد افکند.
4-4. توجیه سیاقی «بافت» بیگمان در بیان مفهوم مورد نظر واژگان و تراکیب متن، نقش اساسی دارد و در واقع فصل الخطاب است. اگر چه امروزه غربیان در مباحث زبانشناسی به این مقوله بسیار میپردازند اما قدمت این بحث در حوزه علوم اسلامی به ویژه تفسیر قرآن و درایة الحدیث به صدر اسلام باز میگردد. در این جا با توجه به قرائن و معیارهای سیاقی میکوشیم به مفهوم ترکیب «قرّة العین» و امثال آن راه یابیم.
4-4-1. عطف تفسیری و ترادف گوینده در موارد بسیاری برای بیان مقصود خود از مترادفات مدد میگیرد. کاربرد مترادفات شاید در نگاهی گذرا به اطناب مُمِل متّصف گردد اما همیشه چنین نیست. مترادفگویی هم امکان و فرصت درنگ بر اجزای سخن را برای مخاطب فراهم میآورد و هم معانی را در ذهن و دل او جایگیر میکند و هم توهّم مجازگویی و اراده مفاهیم غیر مقصود را ـ که ممکن است به صورت حاشیهای یا ایهامی به ذهن رسوخ کند ـ میزداید. مترادف آوری غالباً در قالب عطف به انجام میرسد. عطف همیشه عطف تأسیسی نیست و میتواند تأکیدی یا تفسیری باشد و معطوف، مفهوم اراده شده از معطوف علیه را روشنتر بیان نماید. البته استفاده از عطف تفسیری بیشتر در خطابه و نثر کاربرد دارد. نمونههای زیر برای دریافت معنی «قرّة العین» قابل توجه است: ـ «ذلک أدنی أن تقرّ أعینُهنّ و لا یحزنَّ و یرضینَ ...» (احزاب:51). ـ «فتقرّ بذلک عینی وتطمئنّ له نفسی» (صحیفه سجادیة، دعای184، ش3). ـ «وأقِرَّ عینی وفرِّحْ قلبی» (صحیفه سجادیة، دعای116، ش114)؛ و «أسألک ... إقرار عینی و إفراح قلبی» (مجلسی، 1983م، ج95، ص316). ـ «فإنّ ذلک أقرُّ لعیونکم وأتمُّ لسرورکم» (مجلسی، 1983م، ج24، ص395)؛ و «تقرّ به عینُه وتسرّ به نفسه» (مجلسی، 1983م، ج102، ص101)؛ «ما بالمدینة امرأتان أقرُّ عیناً منهما وأسرُّ» (مجلسی، 1983م، ج19، ص341). و همین جا به یک نمونه حال مترادف هم توجه میدهیم: «اقتله و ارجعْ إلیّ قریرَ العین مسروراً» (مجلسی، 1983م، ج42، ص280). ـ «فیا ویحَ مَن رضی عنها بها أو أقرَّ عیناً» (مجلسی، 1983م، ج94، ص272)؛ در این نمونه و نمونه بعد معطوف و معطوف علیه جا به جا شده است. ـ «أضحک الله سِنَّک وأقرَّ عینَک» (مجلسی، 1983م، ج48، ص2). از نمونههای فوق بر میآید که آرامش دل (تطمئن له نفسی)، دلْشادی و خوشحالی و دلخوشی و خندانی از مفاهیم ترکیب مورد بحث است.
4-4-2. تضاد و تقابل آوردن نقیض و متضاد برای واژگان و تراکیب، به مقتضای «یُعرَف الأشیاء بأضدادها» (دهخدا، 1379، 548) به فهم مدلول آنها کمک شایانی میکند. به موارد زیر توجه نمایید: ـ «ما یُبکیکِ یا بنیة؟ أقرّ اللهَ عینک ولا أبکاها» (مجلسی، 1983م، ج40، ص66)؛ و «من أقرّ بعین ابن فکأنما بکی من خشیة الله» (مجلسی، 1983م، ج104، ص69). در این نمونهها «گریه» در مقابل ترکیب مورد بحث قرار گرفته است و در نمونه اول با عطف تفسیری (ولا أبکاها) این مفهوم بیشتر تأکید شده است. ـ «أصِحَّ لی جسمی، وأقِرَّ بشکر نعمتک عینی» (مجلسی، 1983م، ج98، ص261)؛ معمولاً سلامت جسم در مقابل سلامت روح است. ـ «من طال حزنُه علی نفسه فی الدنیا أقرّ الله عینَه یوم القیامة وأحلَّه دارَ المقامة» (آمدی، 1987م، ش9027)؛ در این جا هم «حزن» در مقابل ترکیب مورد بحث قرار گرفته است. ـ «قرّة عینه فیما لا یزول، و زهادته فیما لا یبقی» (نهج البلاغة، خطبه193)؛ و «من زهد فی الدنیا قرّت عینُه بجنّة المأوی» (آمدی، 1987م، ش9075). در این دو نمونه، زهد و دلکندن و دل نبستن و بیرغبتی در مقابل ترکیب مورد بحث قرار گرفته است. گویی نوعی دلخوشی و دلبستگی در آن مورد نظر است. ـ «النفاق سخنة العین» (مجلسی، 1983م، ج62، ص287). در این حدیث، نفاق مایه دژمی و دلتنگی معرفی شده است که آرامش روحی را سلب میکند و «سخنة العین» دقیقاً مقابل «قرّة العین» است: «یقال قرّة العین للمحبوب وسخنتها للمکروه» (بیضاوی، 1990م، ذیل آیه مریم:26). جاحظ هم در جایی گفته است «فکل سخنة عین رأیناها فی أحداثنا وأغبیائنا فمِن قِبَلِهم کان أوّلُها» (ضیف، 1427ق، ج3، ص81)، که این کاربرد به روشنی معنی ناشایست و نامطلوب و ناپسندیده را افاده میکند. در تفسیر روح الجنان نیز ذیل آیه 26 سوره مریم آمده است: «مردم دژم دلتنگ را سخین العین گویند» (ابوالفتوح رازی، 1368، ج13، ص71).
4-4-3. ذکر مصادیق اگر در عبارتی برای مفهومی، یک یا چند مصداق بیاورند، همین مصادیق خود به دریافت بهتر مفهوم کمک میکند. در نمونههای زیر برای «قرّة العین» مثالهایی در قالبهای مختلف عرضه شده است: ـ حضرت حق: «یا قُرَّةَ عینِ مَن لاذ بک» (صحیفه سجادیه، دعای 116، ش30)؛ و «ولا تسکنّی الهاویةَ فإنک قرّةُ عینی» (صحیفه سجادیة، دعای 116، ش91)؛ ـ پیشوایان دین: «بحق زین العابدین و قرّة عین الناظرین» (مجلسی، 1983م، ج 91: 376). ـ پاداش اخروی: «فلا تعلم نفسٌ ما أخفیَ لهم من قرّة أعینٍ جزاء بما کانوا یعملون» (السجدة:17). ـ همسر و فرزند و خانواده: «والذین یقولون ربنا هب لنا من أزواجنا وذرّیاتنا قرّة أعین» (الفرقان:74)؛ «فقرّ عینَ فاطمة ببعلها» (مجلسی، 1983م، ج43، ص95)؛ «أیّ الأشیاء أقرُّ لعینک؟ قال: النساء» (مجلسی، 1983م، ج63، ص225)؛ و «و قالت امرأة فرعون قرّةُ عین لی ولک» (القصص:9)؛ «اللهم ارزقنی ولداً تقرّ به عینی» (مجلسی، 1983م، ج44، ص223). ـ مال و دارایی: «و قد عرف حقَّها [الصلاة] رجالٌ من المؤمنین الذین لا تشغلهم عنها زینةُ متاع ولا قرّةُ عین من ولد و لا مال» (نهج البلاغة، خطبه 199)؛ و «قرّة العین فی الأهل و المال» (صحیفه سجادیة، دعای 116، ش 110). ـ نعمت و عطا: «کم من نعمة أقررت بها عینی» (صحیفه سجادیة، دعای 163، ش 3)؛ «أن تمنّ علی من عطائک بما تقرّ به عینی» (صحیفه سجادیة، دعای 185، ش 7). ـ کارنامه درخشان: «إنّ لک مواقف تقرّ بها عیونُ شیعتک» (مجلسی، 1983م، ج39، ص133). ـ پیروان: «اللهم أقرر عینَی نبیِّنا بمن تبعه من أمته» (مجلسی، 1983م، ج97، ص259)؛ و «اجعلنا فیمن تقرّ به عینُه» (مجلسی، 1983م، ج97، ص164). ـ نماز: «قرّةُ عینی الصلاةُ» (مجلسی، 1983م، ج83، ص16). در تمام این موارد که داراییهای افتخارآمیز یک انسان به شمار میآید، نقش آرامش روحی، دلخوشی و محبوبیت به خوبی مشهود است.
4-4-4. ذکر اسباب و علل چنان که میدانیم ترکیب ماده «قرر» با «عین» حالتی را افاده میکند و این حالت علی القاعده ناشی از اسباب و عللی است. حال اگر این اسباب و علل در کلام، ذکر شده باشد، میتوان مسبَّب و معلول را بهتر شناخت. نمونههای زیر نمایانگر برخی از این عوامل و انگیزههاست: ـ نصرت الهی: «الحمد لله الذی نصر محمداً و أقرَّ عینَه» (مجلسی، 1983م، ج75، ص124). ـ نابودی و شکست دشمن: «الحمد لله الذی قتلک و أقرّ عینی منک» (مجلسی، 1983م، ج19، ص347)؛ و «و أقرّ عیوننا بخذلان عدوک» (مجلسی، 1983م، ج15، ص148)؛ و «و أقرّ عینه بهلاک عدوک» (مجلسی، 1983م، ج85، ص66). ـ دیدار پیشوایان دین و یاد آنان و درود فرستادن بر آنان و زندگی در کنار آنان: «أقِرَّ عیوننا بطلعته المبارکة» (مجلسی، 1983م، ج49، ص127)؛ «أقرِرْ عیوننا برؤیته کما أقررتَها بذکره» (مجلسی، 1983م، ج90، ص132)؛ «أقرِرْ عینی بصلاته و صلاة أهل بیته» (مجلسی، 1983م، ج98، ص252)؛ «یمدّ لک فی العمر فتعیش معنا و تقرّ أعیننا» (مجلسی، 1983م، ج12، ص79). ـ عبادت حق: «وأقرِرْ عینی بعبادتک» (مجلسی، 1983م، ج91، ص70). ـ وحدت کلمه: «وجمعتَ شملَه وأقررتَ عینَه» (مجلسی، 1983م، ج95، ص271). ـ نیکی به پدر و مادر: «واجعل برّی بهما أقرَّ لعینی» (صحیفه سجادیة، دعای 63، ش 5). ـ لقاء حضرت حق: «لقاؤک قرّة عینی» (صحیفه سجادیة، دعای 189، ش7)؛ و «أقررتَ أعینَهم بالنظر إلیک یوم لقائک» (صحیفه سجادیة، دعای 191، ش3)؛ و «و أقرِرْ أعیننا یوم لقائک برؤیتک» (صحیفه سجادیة، دعای 196، ش 3). دیدار یار: «و قرّت بالنظر إلی محبوبهم أعینُهم» (صحیفه سجادیة، دعای 193، ش 4). ـ بازگشت عزیز رفته: «فرددناه إلی أمِّه کی تقرَّ عینُها ولا تحزن» (القصص:13)؛ «فرجعناک إلی أمک کی تقرّ عینها و لا تحزن» (طه:40)؛ و «ردّ علیه یوسفَ و أقرّ عینه» (مجلسی، 1983م، ج91، ص377). ـ تقیّه: «ما من شی أقرُّ لعین أبیک من التقیة» (مجلسی، 1983م، ج75، ص398). ـ قناعت: «لیَکنِ المرءُ قنعاً لتقرَّ عینُه بما أتیَ» (بکیر، 1997م، «قَرَّ یقِرّ»، ش3). با مطالعه موارد فوق در مییابیم آنچه از عوامل یاد شده حاصل میشود، همان حالت رضایت نفس و آرامش و دلخوشی و رفع نگرانی است که البته ممکن است آثار آن در چهره و از جمله «دیده» پدیدار گردد.
4-5. توجیه بر اساس تلقّی مخاطبان تلقّی مخاطبان همروزگار یا نزدیک به روزگار صدور یک متن ـ اعم از منظوم یا منثور ـ قطعاً به صواب نزدیکتر است، مگر آن که ثابت شود بخشهایی از متن مذکور برای عصرها و نسلهای دیگر پدید آمده است. بنا بر این تفاسیری که از آیات و روایات در دست است، میتواند تا اندازهای ما را به معانی تعابیر به کار رفته در آنها رهنمون سازد: 1. در معنی: «ذلک أدنی أن تقرَّ أعینُهنّ» (احزاب:51) آوردهاند: «ذلک أطیب لنفوسهنّ» (طبرسی، 1988م، ذیل آیه)؛ و نیز گفتهاند: «و قرّة العین عبارة عن السرور» (همان). 2. در تفسیر «وقرّی عیناً» (مریم:26) آمده است: «وطیبی نفساً» (ابنمنظور، 1988م، «قرر»)؛ و نیز آوردهاند: «وطیبی نفسک وارفض عنها ما أحزنک» (بیضاوی، 1990م، ج3، ص48). 3. در بیان معنی جمله دعایی مشهور «أقرّ الله عینَک» اصمعی گفته است: «أبرد الله دمعک أی سرَّک غایةَ السرور» (زوزنی، 2002م، ص103)؛ (خدا اشکت را سرد کند یعنی تو را بسیار شاد کند)، و شیبانی آورده است: «أنام الله عینَک وأزال سهرَها لأن العیون تقرُّ فی النوم و تطوف فی السهَر» (همان)؛ (خدا چشمت را در خواب فرو برَد و بیخوابی آن را زایل کند زیرا چشمها در خواب آرام گیرد و در حالت بیداری میگردد)، و ثعلب از گروهی از پیشوایان لغت نقل کرده که: «أعطاک الله مُناک و مبتغاک حتی تقرّ عینُک عن الطموح إلی غیره» (همان)؛ (خدا تو را به آرزویت برساند تا چشمت از نظر به غیر آرام و قرار گیرد)، همچنین گفته است: «أی سکّن الله عینَه بالنظر إلی ما یحب» (ابنمنظور، 1988م، «قرر»)؛ یعنی خدا چشمش را به دیدار محبوب و مطلوب آرامش بخشد. طبرسی نیز آورده است: «أی صادف فؤادک ما یُرضیک فتقرَّ عینُک حتی لا تطمح بالنظر إلی ما فوقه» (طبرسی، 1988م، ج7، ص518)؛ یعنی آنچه مایه خشنودی توست به قلبت برسد تا چشمت آرام و قرار گیرد و به بالاتر ننگرد. در مباحث پیشین به برخی دیگر از معانی این جمله دعایی اشاره گردید. 4. در معنی حدیث استسقاء «... لو رآک لقرّت عیناه» آوردهاند: «أی لسُرَّ بذلک و فرِحَ» (ابنمنظور، 1988م، «قرر»)؛ یعنی بدان شاد شود. 5. در معنی بیت «بیوم کریهةٍ ضرباً و طعناً / أقرَّ به موالیک العیونا» (زوزنی، 2002م، ص103) آوردهاند که مصراع دوم به معنی «نامت عیونُهم لمّا ظفروا بما أرادوا»؛ آنگاه که به خواستشان دست یافتند چشمانشان آسایش یافت است. 6. در معنی بیت «کأنها و ابن أیام تربّبه / مِن قرّة العین مجتابا دیابودِ» (ذبیانی، بیتا، ص112)، ابنمنظور گفته است: «کأنهما من رضاهما بمرتعهما و ترک الاستبدال به مجتابا ثوبٍ فاخرٍ فهما مسروران به» (ابنمنظور، 1988م، «قرر»)؛ گویی آن دو (آهو و بچهاش) به سبب خشنودی از چراگاهشان و نارضایتی از جا به جا شدن، لباس فاخری پوشیدهاند و بدان شاد و مسرورند. میبینیم که دلخوشی، آرامش دل، آسایش خاطر، خوشحالی، و رضایت خاطر از معانی مستفاد از این تفاسیر است.
5. نقدی بر ترجمههای موجود از جستجویی که در ترجمههای قرآن کریم، نهج البلاغه، صحیفه سجادیه و نیز کتب لغت عربی به فارسی به انجام رسید، نتایج زیر در بیان معنی ترکیب «قرّة العین» به دست آمد: 1ـ روشنی چشم، مایه روشنی چشم، سبب روشنی دیدگان، روشنی دیده، روشنایی چشم؛ نور چشم، نور دیده؛ چشم روشنی؛ مایه روشنی دل و دیده. 2ـ خنکی چشم، آنچه بدان خنکی چشم دست دهد، آنچه چشم را خنک کند. 3ـ آسایش چشم. 4- مایه شادمانی، مایه خرسندی، خوشی، لذت، محبوب، عزیز. این چهار معنی به ترتیب آماری مرتب گشته است؛ یعنی معنی نخست بیشترین، و معنی اخیر کمترین بسامد را در ترجمهها داراست. اکنون به ترتیب به بررسی و نقد برابر نهادههای «قرّة العین» میپردازیم:
5-1. نقد معنای «روشنی چشم» در باره علت کاربرد واژه «روشنی»، و ارتباط آن با «چشم» در ترکیب «روشنی چشم» و افاده معنی کنایی یا مجازی آن چند احتمال به ذهن میرسد: 1) «روشنی» به معنی تلألؤ و برق زدن و در مقابل بیفروغی است و از آن جا که انسان شاد و با نشاط، چشمانی پرفروغ و درخشان دارد و از آن سو غمگینان وافسردگان چشمانشان کمفروغ است. بدین روی روشنی چشم معنی کنایی شادمانی را افاده میکند. مؤید این معنی آن است که چشم اشکبار، روشن نیست و همه چیز را تار و کدر میبیند. 2) «روشنی» به معنی نور بر اساس یک باور کهن به چشم اسناد داده میشود. پیشینیان فرایند «دیدن» را بر اساس ارسال نور از چشم به سوی اشیاء توجیه میکردند. بنا بر این هر چه نور چشم افزونتر باشد، کار دیدن بهتر و شفافتر صورت میگیرد. بر همین اساس است که میگفتند برخی کارها یا مواد ـ مثل سرمه کشیدن ـ سوی چشم را زیاد میکند: «الاکتحال بالإثمد سِراج العین» (مجلسی، 1983م، ج62، ص287). پس روشنی چشم به معنی داشتن قدرت بینایی است که رضایتبخش است و نبود آن بر نابینایی و کمبینی دلالت میکند که کسالتآور است. 3) «روشنی چشم» به معنی صاف بودن صفحه چشم از خس و خاشاک و بیماریهایی همچون آب مروارید است که همه اینها چشم را کدر میکند و خلق و خوی مبتلا به آن را تنگ و غیر قابل تحمل میسازد. 4) «روشنی» مجازاً به «چشم» اسناد داده شده و در واقع وصفِ «دل» است و «دلِ روشن» به معنی دل تهی از غم و کینه و از هر چه آن را فسرده میکند، است؛ دلی شاد و خوش. 5) «روشنی چشم» میتواند استعاره مکنیه باشد که «چشم» را به چشمه خورشید مانند کرده باشند و از لوازم مشبّه به «نور» را برای آن اثبات کنند. اگر به حدیث «فاطمة نور عینی وثمرة فؤادی» توجه کنیم، در ترکیب همپایه «نور عین» ـ یعنی «ثمرة فؤادی/ میوه دل» ـ هم چنین استعارهای قابل اثبات است. اکنون با توجه به احتمالات فوق میگوییم: الف) چنان که هویداست مدلول «روشنی» در هیچ یک از احتمالات پنجگانه با مدلول «قرّة» همپوشی ندارد و تنها توجیهی که باقی میماند، مفهوم کنایی تعبیر «روشنی چشم» است. ب) هر چند «روشنی چشم» خود در زبان فارسی یک تعبیر کنایی است (ثروت، 1375، ص256)، اما چنان که پیشتر آوردیم ترجمه کنایه یا تشبیه نامأنوس در میان گویشوران زبان مقصد، به کنایه یا تشبیهی جز آن ـ هر چند همان مفهوم را افاده کند و در زبان مقصد هم رایج باشد ـ خالی از اشکال نیست؛ در این باره به ذیل بحث «توجیه زبانشناسانه» در همین نوشتار مراجعه کنید. ج) «روشنی چشم» تنها بر شادمانی و خوشحالی دلالت دارد (ثروت، 1375، ص256)، در حالی که «قرّة العین» ـ چنان که در بیان معانی لغویاش گذشت ـ بر «آرامش» و «قرار» هم دلالت میکند و این مفهوم، در «روشنی چشم» مورد نظر نیست. د) «روشنی چشم» خود در زبان عربی به صورت «نور العین» یا «نور البصر» به کار میرود و اگر آن را برای «قرّة العین» هم به کار ببریم، باید بپذیریم که زبان فارسی برای دو تعبیر کنایی «قرّة العین» و «نور العین» تنها یک برابر نهاده در اختیار دارد. هـ) «نور العین» در عربی، و «نور دیده» در فارسی کنایه ازمحبوبترین دارایی انسان است چه، بینایی محبوبترین و گرانقدرترین حسی است که آدمی دارد و به هیچ روی مایل به از دست دادن آن نیست و به همین دلیل بر فرزند اطلاق میشود و این کاربرد از مرز مجاز گذشته به حقیقت نزدیک شده است و قرار دادن آن در برابر همه کاربردهای «قرة العین» ابهامانگیز خواهد بود، هر چند «قرّة العین» هم در برخی کاربردها به طور کنایی به فرزند هم اطلاق شده است (دهخدا، 1352؛ معین، 1371؛ آذرنوش، 1381، ذیل «قرّة العین»).
5-2. نقد معنای «خنکی چشم» هرچند «خنکی چشم» معادل مناسبی برای «قرّة العین» به نظر میرسد، اما مشکل این جاست که این تعبیر در فارسی کاربرد ندارد؛ یعنی خنکی را به نسیم، اشخاص، و حتی دل نسبت میدهند، ولی چشم را بدان متصف نمیکنند. ممکن است گفته شود «خنکی چشم» مجازاً به معنی «خنکی دل» است، در پاسخ میگوییم: اولاً باید دست کم یک بار در متون فصیح نظم و نثر فارسی این تعبیر به کار رفته باشد. ثانیاً اتصاف «دل» به «خنک» هر چند در فارسی فصیح کهن کاربرد محدودی دارد، چنان که خاقانی گفته است:
(خاقانی، 1368، ص284) اما باید توجه داشت در روزگار ما این تعبیر، کاربرد عامیانه یافته است؛ چنان که میگویند: «دلم خنک شد».
5-3. نقد معنای «آسایش چشم» در متون فارسی آسودگی را به چشم نسبت دادهاند، چنان که حافظ گوید:
(حافظ، 1371، ص156) و از سویی «قرّة» در یکی از دو مدلول اصلی خود، آسودگی و آرامش را افاده میکند، اما باز «آسایش چشم» تمام مدلول «قرّة العین» نیست، به ویژه که معنی کنایی آن زود به ذهن نمیآید، هر چند از دو معادل قبلی مناسبتر است.
5-4. نقد معنای «مایه شادمانی» این تعبیر در میان چهار تعبیر مورد بحث، بهترین است چه، مفهوم کنایی را در بسیاری از مصادیق
نتیجه گیری از مباحثی که به تفصیل آوردیم بر میآید که در ترکیب «قرّة العین»، واژه «عین» تنها بازیگر یک نقش آیینهای است و در واقع آیینه تمام نمای «دل» است. بنابراین میتوان به راحتی از آن گذر کرد و پشت آینه را دید و مفهوم کنایی ترکیب را با تعابیری همچون: «مایه آرامش دل» یا «مایه دلخوشی» بیان کرد. نمونههای زیر را با استفاده از این برابرنهادهها برگردانیدهایم: - «یا قُرَّةَ عینی»: دلارام من، آرام دل من، مایه دلخوشی من. - «قُرَّةُ عینی الصلاةُ»: نماز مایه آرامش دل من است. آرامش دل من در نماز است. - «کُلی و اشربی و قرّی عیناً» (مریم:26): بخور و بنوش و دلخوش دار، میخور و میآشام آسودهدل (آسودهخاطر) میباش. - «إنّ أفضل قرّة عین الولاة استقامةُ العدل فی البلاد وظهور مودّة الرعیة» (نهج البلاغة، نامه 53): بهین مایه آرامش و دلخوشی فرمانروایان برپایی عدالت در کشور و اظهار دوستی مردم با آنان است. - «أسألک ... قُرّةَ عین لا تنقطع»: آرامشی دائم را خواستارم. - «هما ریحانتای من الدنیا و قرّتا عینی»: اینان دو گل خوشبوی من در این دنیا و دو مایه دلخوشی مناند. - «نَم قَریرَ العینِ»: آسوده بخواب! - «لقاؤک قرّة عینی»: دیدار تو مایه آرامش دل من است، وصال تو دل (بیتاب مرا) آرام میسازد.
| ||||||||||||||||||||||||||||
مراجع | ||||||||||||||||||||||||||||
منابع 1- قرآن مجید. (ترجمههای گوناگون) 2- نهج البلاغه (ترجمههای گوناگون) 3- صحیفه سجادیه (ترجمههای گوناگون) 4- آذرنوش، آذرتاش (1381)، فرهنگ معاصر عربی ـ فارسی، تهران: نشر نی. 5- آمدی، عبد الواحد (1987م)، غرر الحکم و درر الکلم، صحّحه الشیخ حسین الأعلمی، بیروت: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات. 6- ابن سیدة، علی بن اسماعیل (1958م)، المحکم و المحیط الأعظم فی اللغة، تحقیق مصطفی السقا و حسین نصار، قاهرة: مصطفی البابی. 7- ابن منظور، محمد بن مکرم (1988م)، لسان العرب، بیروت: دار إحیاء التراث العربی. 8- ابوالفتوح رازی، حسین بن علی (1368)، روض الجنان وروح الجنان فی تفسیر القرآن، به کوشش محمد جعفر یاحقی و محمد مهدی ناصح، مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی. 9- بارقی، معقر بن حمار (2003م)، الموسوعة الشعریة، الإصدار 3، القرص الکمبیوتری، ابوظبی، الأمارات العربیة المتحدة: المجمع الثقافی. 10- برقوقی، عبد الرحمن (1986م)، شرح دیوان المتنبی، بیروت: دار الکتاب العربی. 11- بکیر، احمد عبد الوهّاب (1997م)، معجم أمّهات الأفعال معانیها وأوجه استعمالها، بیروت: دار الغرب الإسلامی. 12- بیضاوی، عبد الله بن عمر (1990م)، تفسیر البیضاوی، بیروت: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات. 13- ثروت، منصور (1375)، فرهنگ کنایات، تهران: سخن. 14- جارم، علی، و مصطفی امین (1984م)، دلیل البلاغة الواضحة، چاپ افست، قم: دار الأضواء. 15- جرجانی، محمد بن علی (2002م)، الإشارات و التنبیهات فی علوم البلاغة، تعلیق: ابراهیم شمس الدین، بیروت: دار الکتب العلمیة. 16- جوهری، اسماعیل بن حمّاد (1987م)، الصّحاح، تحقیق احمد عبد الغفور عطار، بیروت: دار الملایین. 17- حافظ، شمس الدین محمد (1371)، دیوان حافظ شیرازی، به تصحیح محمد قزوینی و قاسم غنی، تهران: اقبال. 18- حطیئة، جرول بن اوس (2003م)، الموسوعة الشعریة، الإصدار 3، القرص الکمبیوتری، ابوظبی، الأمارات العربیة المتحدة: المجمع الثقافی. 19- خاقانی، افضل الدین بدیل بن علی نجار (1368)، دیوان خاقانی شروانی، به کوشش ضیاء الدین سجادی، تهران: زوّار. 20- خوئی، میرزا حبیب الله الهاشمی (بیتا)، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة، تهران: کتابفروشی اسلامیه. 21- درایتی، مصطفی وهمکاران (1377)، نمایهنامه موضوعی «یا فرهنگ موضوعی» صحیفه سجّادیه جامعه، تهران: مرکز اطلاعات و مدارک علمی. 22- دهخدا، علی اکبر (1352ش)، لغت نامه دهخدا، تهران: سازمان لغت نامه. 23- دهخدا، علی اکبر (1379ش)، امثال و حکم، تهران: امیر کبیر. 24- ذبیانی، شماخ بن ضرار (بیتا)، دیوان شماخ بن ضرار الذبیانی، حقّقه و شرحه صلاح الدین الهادی، مصر: دار المعارف. 25- راغب اصفهانی، حسین بن محمد (1424ق)، مفردات ألفاظ القرآن، تحقیق صفوان عدنان داوودی، ط 3، قم: ذوی القربی. 26- ربیع بن عقیل (2003م)، الموسوعة الشعریة، الإصدار 3، القرص الکمبیوتری، ابوظبی، الأمارات العربیة المتحدة: المجمع الثقافی. 27- زمخشری، محمود بن عمر (بیتا)، أساس البلاغة، تحقیق عبد الرحیم محمود، بیروت: دار المعرفة. 28- زوزنی، حسین بن احمد (2002م)، شرح المعلقات السّبع، بیروت: دار الکتب العلمیة. 29- سعدی، اضبط بن قریع (2003م)، الموسوعة الشعریة، الإصدار 3، القرص الکمبیوتری، ابوظبی، الأمارات العربیة المتحدة: المجمع الثقافی. 30- ضیف، شوقی (1427ق)، تاریخ الأدب العربی، قم: ذوی القربی. 31- طائی، حاتم بن عبد الله (1980م)، دیوان حاتم الطائی، بیروت: دار صعب. 32- طبرسی، فضل بن الحسن (1988م)، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت: دار المعرفة. 33- فراهیدی، خلیل بن احمد (1988م)، کتاب العین، بیروت: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات. 34- فیروزآبادی، محمد بن یعقوب (2005م)، القاموس المحیط، بیروت: دار العلم. 35- مجلسی، محمد باقر (1983م)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، بیروت: دار إحیاء التراث العربی. 36- مراغی، احمد مصطفی (1993م)، علوم البلاغة: البیان والمعانی والبدیع، بیروت: دار الکتب العلمیة. 37- مزنی، معن بن اوس (2003م)، الموسوعة الشعریة، الإصدار 3، القرص الکمبیوتری، ابوظبی، الأمارات العربیة المتحدة: المجمع الثقافی. 38- معین، محمد (1371)، فرهنگ معین، تهران: نشر امیر کبیر. 39- نابغه ذبیانی (2003م)، الموسوعة الشعریة، الإصدار 3، القرص الکمبیوتری، ابوظبی، الأمارات العربیة المتحدة: المجمع الثقافی. 40-هدبة ابن الخشرم (2003م)، الموسوعة الشعریة، الإصدار 3، القرص الکمبیوتری، ابوظبی، الأمارات العربیة المتحدة: المجمع الثقافی. 41- یسوعی، رفائیل نخلة (بیتا)، غرائب اللغة العربیة، بیروت: المطبعة الکاتولیکیة.
| ||||||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 14,475 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 897 |