تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,640 |
تعداد مقالات | 13,343 |
تعداد مشاهده مقاله | 29,957,654 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 11,987,809 |
تحلیل نظام حکومتی محمود و مسعود غزنوی (387 تا 432ق/997 تا 1041م) در آثار ادبیتاریخی براساس نظریة لیکرت | ||
پژوهش های تاریخی | ||
مقاله 8، دوره 5، شماره 4، اسفند 1392، صفحه 105-124 اصل مقاله (437.16 K) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
نویسندگان | ||
بهزاد اویسی* 1؛ بتول رستمی2؛ سیاوش یاری3 | ||
1کارشناسیارشد زبان و ادبیاتفارسی، دانشگاه ایلام، ایران | ||
2کارشناسیارشد جامعهشناسی، دانشگاه ایلام ، ایران | ||
3استادیار تاریخ، دانشگاه ایلام ، ایران | ||
چکیده | ||
نظامهای حکومتی ایران در دورة بعد از اسلام، بازتولید نظام سیاسی ایران قبل از اسلام بود که در فرآیند سیاسی چندصدساله و همزمان با اسلامیشدن جامعه ایرانی و کسب استقلال تدریجی از خلافت صورت پذیرفت. غزنویان نخستین حکومت ترکنژاد ایرانی بودند که برعکس بسیاری از حکومتهای ایرانی، قدرتیافتن آنان مبنای قبیلهای نداشت. حاکمان غزنوی نه رؤسای قبایل، بلکه غلام سپاهسالارانی بودند که ردههای مختلف نظامی را با تلاش خویش به دست آورده بودند و خصلت نظامیگری و استبداد، در تمام وجود آنان ریشه داشت. در این مقاله میکوشیم براساس نظریة لیکرت و با تکیه بر آثار برجسته ادبیتاریخی این دوره؛ یعنی تاریخ بیهقی و دیوان سه شاعر درباری عنصری و فرخی و منوچهری نظام حکومتی غزنویان را در دو سطح میانی (ساختاری) و سطح کلان (محیطی) بررسی کنیم. در سطح میانی (ساختاری) نحوة ارتباط و تمرکز و تمرکزنیافتن، سیستم رهبری لیکرت و در سطح کلان (محیطی)، نظام ارزشی و چگونگی تأثیر آن بر شیوة رهبری غزنویان را تبیین میکنیم. غزنویان با ترویج نظام ارزشی الهی و انتساب حاکمیت خود به پیامبر(ص) از طریق خیلفه بغداد، به حکومت خویش تقدس بخشیده و جنایاتشان را توجیه میکردند. بدینوسیله، نظام دیکتاتوری پدید آوردند که بهشدت متمرکز بود؛ یعنی تمام تصمیمگیریها در رأس سازمان انجام میگرفت و سیستم شماره یک لیکرت، یعنی شیوة آمرانه، در آن حکمفرما بود. | ||
کلیدواژهها | ||
غزنویان؛ نظریه لیکرت؛ آثار ادبی؛ مدیریت؛ مسعود غزنوی | ||
اصل مقاله | ||
مقدمه محمود و مسعود غزنویان از سال 387 تا 432ق/997 تا 1041م، بر بخشهایی از ایران حکومت کردند. آنان به تقلید از سامانیان، ادیبان و شاعران را در دربار خود جمع و به آنان صلهها و بخششهای بسیاری اعطا میکردند. بههمین علت کثرت شاعران و ادیبان، یکی از ویژگیهای ادبی این دوره است. این شاعران و ادیبان همیشه همراه و ملازم این پادشاهان بودند و حتی، در جنگها آنها را همراهی میکردند. بههمین علت تمام حوادث دربار، در آثار ادبی و تاریخی این دوره بازتابی دقیق یافته است. تاریخ بیهقی که نویسندة آن، خود کاتب دیوان رسالت این خاندان و به امور دولتی واقف بود از این حیث اهمیت بسیار چشمگیری دارد. دیوان شعرایی همچون عنصری و فرخی و منوچهری که در دربار غزنویان بودند نیز منابع بسیار ارزشمندی، برای بررسی و شناخت اوضاع سیاسی و اقتصادی و اجتماعی این دوره بهشمار میروند؛ زیرا بدیهی است که آثار هر نویسنده یا شاعر، تاحدی نمودار وقایع حیات و اوضاع محیط و اجتماعی است که در آن زیسته است. خصوصاً شعر این دوره که در وصف، بیشتر به روشنبودن و طبیعیبودن اهمیت میدادند و بدینجهت، غالباً از مبالغه و اغراقِ بسیار اجتناب میکردند. در مدح و وصف، رعایت اعتدال مدنظر بود و حتیالامکان از مبالغه اجتناب میکردند که از لحاظ عقل، مشتمل بر امر محال بود. در این مقاله، محتوای اشعار و تاریخ بیهقی، مبنای جستوجوی سازوکار نظام حکومتی غزنویان و تبیین ساختار سیاسی آنان است. الگوی ساختار سیاسی غزنویان، نظام سیاسی ایرانشهری بود که در دورة اسلامی، با ظاهر اسلامی و در قالب سلطنت اسلامی بازتولید و احیا شده بود. بررسی و تبیین این نظام سیاسی، درواقع ارائة الگویی برای شناخت نسبی همة حکومتهای ایران بعد از اسلام است. تعمیم چنین الگویی بر دورههای مختلف تاریخ ایران بعد از اسلام، کاری دشوار است؛ اما راهگشاست. یکی از عرصههای جدید پژوهشی، بررسی مسائل علمی با روشهای میان رشتهای است که بهتازگی در عرصههای ادبی و تاریخی نیز به آن توجه شده است. ازاینرو، مسئله پژوهش حاضر تحلیل نظام سیاسی عصر غزنویان در دو سطح میانی (ساختاری) و سطح کلان (محیطی) براساس نظریه لیکرت است.
پیشینه تحقیق گرچه تاکنون کتاب یا مقالهای، بهصورت مستقل، موضوع و مسئله این مقاله را بررسی نکرده است؛ اما در لابهلای کتابهایی چون «تاریخ غزنویان» نوشته ادموند کلیفورد باسورث، «فرهنگ و تمدن ایران در دوره غزنویان» اثر عباس قدیانی و «غزنویان از پیدایش تا فروپاشی» نوشته ابوالقاسم فروزانی میتوان بهطور پراکنده مطالبی را درباره تاریخ غزنویان و اوضاع سیاسی و اجتماعی آن دوره و البته ساختار حکومتی آن یافت. در برخی مجلات نیز مقالات مختلفی به چاپ رسیده است. مقاله «تشکیلات نظامی غزنویان» نوشته همایون سرور، حول محور تشکیلات نظامی این دوره است و درباره نحوه تعلیم سپاهیان و ویژگیهای شخصیتی رهبران نظامی این دوره مطالبی دارد.1 در مقاله «ساختار و عملکرد سپاه غزنویان» نوشته اسماعیل حسنزاده، بحثی درباره تاثیر ساختارسپاه غزنوی بر عملکرد آن و تعارضهای ساختاری که در قالب شورشهای داخلی، جنگهای خارجی، جنگ قدرت خاندان حکومتی و رقابت ستیزهجویانه نخبگان حکومتی ظهور و بروز میکرد، مطرح میشود.2 «شخصیتها و گروههای حاکم در عصر غزنویان» نوشته زهره موسوی نیز، با تکیه بر تاریخ بیهقی شخصیتها و گروههای حاکم، بهخصوص وزرای این دوره و مناسبات بین وزرا و سلاطین و نقش آن در فروپاشی حکومت غزنویان را بررسی کرده است.3 «شرح برخی از مناصب و مراتب لشکری و کشوری غزنویان» نوشته محمدآصف فکرت، نیز براساس تاریخ بیهقی مناصب دوره غزنویان را فهرستوار ارائه و توضیحات مختصری درباره هر کدام از آنان داده است.4 «فروپاشی ساختار قدرت غزنویان» نوشته صالح پرگاری، مقاله دیگری است که به مهمترین عامل فروپاشی قدرت غزنویان یعنی، بحران جانشینی و ناسازگاری در حکومت و شکاف در ساخت قدرت و نتایج حاصل از آن توجه کرده است.5 همانطورکه بیان شد درباره غزنویان کتب و مقالاتی نوشته شده است؛ ولی نظام حکومتی آنان، آن هم براساس نظریه لیکرت یا هر نظریه دیگری، تا کنون بررسی نشده است؛ پس پژوهش پیشرو، برای نخستین بار ساختار حکومتی آنان را براساس این نظریه بررسی میکند.
چهارچوب نظری در این تحقیق، نظام حکومتی غزنویان را در دو سطخ میانی یا ساختاری و سطح کلان یا محیطی بررسی میکنیم. در سطح ساختاری، کل سازمان به مثابه ماشینی با یک طراحی خوب است که در آن یکسری وسایل که دارای ارتباط متقابلاند و برای انجام یک هدف خاص تعبیه شدهاند به کار میروند (اسکات، 1387 :57). توجه نظریهپردازان این سطح، بر ویژگیهای داخلی سازمانها متمرکز است (اسکات، 1387: 90). این نوع سازمان، بر پایه رسمیت و ساختارگرایی است؛ یعنی تمام وظایف مدیریت اعم از تصمیمگیری، برنامهریزی، سازماندهی، هدایت و رهبری و نیز کنترل و نظارت براساس قوانین وضعشده انجام میشود. همچنین سلسلهمراتب و جایگاه افراد و چگونگی ارتباطات و گزارشدهی نیز، بهوضوح روشن است. افراد در این سطح، در قالب ساختار سازمانی قرار میگیرند و مجری قوانین و مقرراتی هستند که از پیش تعیینشده است و باید رفتار خود را با این ساختار و قوانین وفق دهند. سطح دوم بیشترین توجه را به وابستگی متقابل سازمان و محیط میکند. در این سطح، به جای نادیدهگرفتن محیط که در سطح ساختاری صادق است یا تلقی محیط، بهعنوان بیگانه و دشمن، آنطورکه در سطح رفتاری مطرح است، بر رابطة متقابلی تأکید میشود که سازمان را با عواملی که بر آن مؤثر است و احاطه دارد، پیوندزده و مرتبط میسازد. محیط به منزله منبع غایی مواد و انرژی و اطلاعات تلقی میشود که همة آنها برای تداوم فعالیت سازمان حیاتیاند (اسکات، 1387: 158). تأثیر سازمان و محیط بر یکدیگر، رابطهای دوسویه است و همانگونهکه سازمان بر محیط تأثیرگذار است، محیط نیز باعث تغییراتی در سازمان میشود. درواقع، «محیط عبارت از مجموعه چیزهایی است که تغییر در ویژگیهای آنها در سیستم [سازمان] اثر گذاشته و همچنین تمام چیزهایی که ویژگیهایشان بر اثر رفتار سیستم [سازمان]، تغییر نمایند» (اسکات، 1387: 209).
ارتباطاتتعریف ارتباطات از ارتباطات همانند دیگر مفاهیم مدیریت، تعاریف متعددی ارائه شده است: نویسندهای (P.little) در تعریف ارتباطات آن را به آفتابپرست (Chameleon) تشبیه کرده است؛ واژهای که در هر ذهن، به رنگ خاصی درمیآید و مفهوم ویژهای به خود میگیرد. این تعریف به علت برداشت معانی متعدد از ارتباطات است. تعریف ارتباطات در مدیریت انتقال و تبادل اطلاعات، معانی، مفاهیم و احساسها بین افراد در سازمان، با واسطه یا بلاواسطه.
اهمیت ارتباطات اهمیت ارتباطات در سازمان، تا بدان درجه است که آن را به جریان خون در رگها تشبیه کردهاند و همه انسانها، به اهمیت خون در سیستم بدن واقفاند. در این رابطه، جیمز ای. اف استونر میگوید: «ارتباطات مانند خونی است که در رگ حیات سازمان جریان دارد و نبودن ارتباطات باعث بروز اختلال در قلب سازمان خواهد شد و این خسارت، بر بسیاری از سازمانها وارد آمده است» (استونر، 1382: 901). «ارتباط تاروپود سازمان را به هم پیوند داده و موجب یکپارچگی و وحدت سازمانی میگردد. مسئولیت ایجاد ارتباط صحیح در سازمان، به عهده مدیریت است و منظور از مدیریت، کلیه سطوح مدیریت از مقامات بالای سازمان تا مراتب پایین سازمان است. ازاینرو، مدیریت باید نحوه برقراری ارتباطات مؤثر را بدانند» (الوانی، 1371: 146).
انواع مسیرهای ارتباطیارتباطات از نظر جهتی که پیام، در سطوح سازمانی طی میکند به سه دسته تقسیم میشود: 1. ارتباطات عمودی؛ 2. ارتباطات افقی؛ 3. ارتباطات مورب.
ارتباطات عمودیارتباطات عمودی رایجترین نوع ارتباط، در سازمانهای سلسله مراتبی است. ارتباط عمودی به دو صورت برقرار میشود: «از بالا به پایین» و «از پایین به بالا». هدف از ارتباطات بالا به پایین هدایت، آموزش، اطلاع و ابلاغ دستورات مقامات مافوق به کارکنان زیردست است. هدف ارتباطات پایین به بالا نیز ارائه گزارش، پیشنهاد، توضیحات و درخواستهای گوناگون است. ارتباطات عمودی توأم با مشکلاتی است که اثربخشی آن را کاهش میدهد؛ مثلاً در ارتباط پایین به بالا، اگر زیردست دریابد که مافوق به پارهای اطلاعات از خود واکنش منفی نشان میدهد از ارسال اطلاعات خودداری کرده یا آنها را تعدیل میکند. در ارتباط بالا به پایین، اگر مدیران از دادن اطلاعات واقعی و کافی به زیردستان خودداری کنند، این امر باعث بیاعتمادی مرئوسان میشود (الوانی، 1371: 164). ارتباطات در دربار غزنویان بیشتر از نوع ارتباطات عمودی بود؛ زیرا در این حکومت «رهبری عهدهدار اداره امور بود و … مدیریت، در قالب رهبری و بهگونة فردیدستوری نمایان میشدٰ؛ بهگونهایکه فرد از موضع قدرت دستور داده و زیردستان نیز باید اطاعت میکردند» (امیری، 1371: 34). همچنین شیوة ارتباط زیردستان با پادشاه (مدیر) نیز به شیوة گزارش دهی بوده است.
نمودار شماره 1. شیوة ارتباطات (امیری، 1371: 34).
تمام خبرها و گزارشهایی که از طریق منهیان (جاسوس) و اسکداران،6 از سراسر امپراتوری فرستاده میشد به دیوان رسالت7 میرسید؛ سپس دیوان رسالت، به پادشاه تحویل میداد (باسورث، 1384: 89). اطلاعاتی که به حکومت مرکزی میرسید تمام موضوعات از قبیل رفتار کارگزاران محلی، مخطیان (خطاکار)، فراوانی نعمت، قیمت ارزاق، بلایای طبیعی، تهاجم دشمنان خارجی و فعالیّت راهزنان و مسائل دیگر را شامل میشد (باسورث، 1384: 89)؛ پس پادشاه بدین شیوه از تمام اتفاقات قلمرو حکومت خود، باخبر میشد و دستورات لازم را صادر میکرد. وی بدینطریق، میتوانست خاطیان و تخلفکنندگان از قانون را مجازات کند. از این منظر است که نظامالملک ضرورت وجود سازمان برید8 را در اجرای عدالت و کوتاهکردن دست ظالمان و متغلبان میداند. او میگوید: «لابد به صاحب برید حاجت آید… چنانکه اگر کسی مرغی یا توبرهای9 کاه به ناحق ستده است از کسی به مسافت پانصد فرسنگ پادشاه را خبر بوده است و آن کس را ادب فرموده است تا دیگران بدانستند که پادشاه بیدار است و همه جای، کارآگاهان گذاشته است» (سیاستنامه، 1383: 85).
دستورات تمام دستوراتی را که پادشاه صادر میکرد و نیز گزارشهایی که بهصورت شفاهی یا کتبی زیردستان به او میدادند میتواند نمونة ارتباطی عمودی باشد که در زیر چند نمونة آن را میآوریم. «امیرشهابالدوله چون از دامغان برفت نامهها فرمود سوی سپاهسالار خراسان غازی حاجب و سوی قضات و اعیان و رئیس و عمال (کارکنان)» (بیهقی، 1384: 39). دستوری که امیرمسعود داده بود و به حاجب غازی رسید: «چون نامهها در رسید با خیلتاش مسرع، حاجب غازی و دیگران کارها بجدتر پیش گرفتند» (بیهقی، 1384: 40). «این نسخت به دست رکابداری فرستاده آمد سوی قدرخان» (بیهقی، 1384: 96). «سه خیلتاش مسرع (پیک تندرو) را نیز هم از این طراز (روش) بغزنین فرستادند» (بیهقی، 1384: 4). گزارشها یکی دیگر از شیوههای برقراری ارتباط عمودی، ارائه گزارش از زیردستان به مقامات مافوق بود. در تاریخ بیهقی نمونههای بسیاری در این ارتباط به شرح زیر میتوان یافت: «با صینی قاصدان فرستاده بودیم، بیامدند و نامهها آوردند به مناظره در هر بابی که رفت» (بیهقی، 1384: 641). «در این روز، نامهها رسید از ری» (بیهقی، 1384: 44). «چون امیرمسعود برین نامهها واقف گشت سخت شادمانه شد» (بیهقی، ۱۳۸۴: ۶۸). «درین میانها قاصدانِ صاحب دیوانِ خراسان سوری و از آنِ صاحب بریدان میرسیدند... و نامه رسید از بُست که گروهی از ایشان بفراه و زیرکان آمدند و بسیار چهارپای براندند و از گوزگان و سرخس نیز نامهها رسید هم درین ابواب و یاد کرده بودند که تدبیر شافی (کافی) باید دومین باب و اگر نه ولایت خراسان ناچیز شود» (بیهقی، 1384: 649). «دیگر روز رسولی رسید از پسرانِ علیتگین، نامِ وی موسیتگین» (بیهقی، 1384: 647). «پس از نمازِ بامداد نامة صاحب بریدِ ری رسیده بود» (بیهقی، 1384: 510).
ارتباطات اداری ارتباطات را در حکومت غزنویان سازمان برید برقرار میکرد. این سازمان دارای شبکهای وسیع، در سراسر امپراتوری غزنویان بود که همچون رگهایی در تمام کشور ریشه دوانده و تاروپود حکومت را به هم مرتبط کرده بود. چنین تشکیلاتی، برای ادارة حکومت پادشاهانی ضرورت داشت که دارای قلمرو ناهمگن و پهناور بودند و قلمرو غزنویان علاوه بر پهناوری، مناطقی داشت که ادارة آن بسیار دشوار بود (باسورث، 1384: 90). اما غزنویان باوجوداین حکومت پهناور، مشکلی در زمینه انتقال اطلاعات و رسیدن بهموقع اخبار نداشتند؛ زیرا «این سازمان دارای اسبهایی تندرو به نام «خیلتاش مسرع»10 بود که در هر منزل با اسبی تازهنفس تعویض میگردید» (باسورث، 1384: 89) و این اخبار را در کمترین زمان ممکن، به حکومت مرکزی میفرستادند. علاوهبر بریدانی که شغل و کار آنها رساندن اخبار بود، مشرفان (جاسوس) و منهیان نیز در کسوتهای مختلف مثل غلام، فراش، مطرب، سیّاح و… به برقراری ارتباطات و تبادل اطلاعات کمک میکردند.
نظام ارزشی همانگونهکه در نمودار شماره دو خواهیم آورد مبانی ارزشی، بر تمام فعالیتهای سازمان احاطه و تأثیر کامل دارد. این نظام ارزشی، همان فرهنگ سازمانی است. «فرهنگ سازمانی بر ارزشها، عقاید، فرضیات، افسانهها، هنجارها و اهدافی که بهطور وسیع در سازمان پذیرفته شدهاند دلالت میکند.» بنابراین «فرهنگ سازمانی شیوه انجامگرفتن امور، در سازمان را برای کارکنان مشخص میکند» (نجفبیگی، 1387: 253). انسان موجودی اجتماعی است و این موجود، ناگزیر از ارتباط با دیگران است؛ زیرا بهتنهایی قادر به رفع نیازهای خود نیست و «فرد بهعنوان عضوی از یک جامعه مشخص، نمیتواند جدا از فرهنگ آن عمل کند» (نجفبیگی، 1387: 253). «اساساً فرهنگ تعیینکننده رفتار، پندار و کردار انسان و روش درک او از جهانی است که در آن زندگی میکند» (سیدجوادین، 1384: 609). بعضی از روانشناسان تا آن حد پیش رفتهاند که انسان را پرورده محیط و فرهنگ خود دانستهاند. ازطرفی، سازمانها را انسانها هدایت و رهبری میکنند و درواقع «نیروی انسانی گرانبهاترین منبع و سرمایه سازمان است» (رضاییان، 1388: 391). بنابراین شکی نمیماند که سازمانها، بهشدت تحتتأثیر جهانبینی و فرهنگ باارزشترین منبع و سرمایه خود قرار میگیرند و «شیوه رهبری و مدیریت هر جامعه، بستگی به ساخت فرهنگ و تمدن آن دارد» (رضاییان، 1388: 7). درنتیجه، فرهنگ سازمانی یا ارزشهای حاکم بر هر سازمان نشاندهنده فرهنگ و انعکاسی هرچند فشرده از دیدگاهها و جهانبینیها و نگرشهای آن جامعه است. این فرهنگ و جهانبینیهای یک جامعه است که بهشدت نحوه عملکرد سازمان را تحتتأثیر قرار میدهد و شیوة ادارة آن سازمان را تعیین میکند.
نمودار 2. رابطه سازمان و مبانی ارزشی حاکم بر سازمان (رضاییان، 1388: 9)
نظام ارزشی حاکم بر مدیریت این دوره، دوره غزنویان، به اصطلاح الهی است و از نظر پادشاهان، این منصب همان خلافت الهی است که خداوند به پیامبر و بهواسطة او، به خلفای بعد از خود واگذار کرده است و آنان نیز والیان و پادشاهان نواحی مختلف را تعیین کردهاند. بیهقی بدین نکته بهصراحت اشاره میکند که: «خدای عزوجل شاخ بزرگ را از اصل ملک که ولیعهد به حقیقت بود به بندگان ارزانی داشت و سایه بر مملکت افکند که خلیفت بود و خلیفتِ خلیفت مصطفی (ع)» (بیهقی، 1384: 2). پادشاهی را تحفهای از جانب پروردگار میدانند که به هرکس میخواهد آن را میبخشد و بندگان در آن جایگاه نیستند که دربارة آن فکر کنند چه رسد به اینکه اظهارنظر نمایند: «تا ایزد عزّه ذکرُهُ، آدم را بیافریده است تقدیر چنان کرده است که مُلک را انتقال میافتاده است از این امت بدان امّت و از این گروه بدان گروه [و] بزرگتر گواهی بر این چه میگویم کلامِ آفریدگار است جلجلالُه و تقدَّسَتْ اسماءُهُ که گفته است: قل اللهم مالِکَ المُلکِ تُؤتِی المُلکَ مَنْ تَشاءُ و تُنزعُ المُلکَ مِمَّن تشاء و تعزُّ مَنْ تَشاءُ و تُذِلُ مَنْ تَشاءُ بِیَدکَ الْخَیْر إنَّکَ عَلی کُلِ شیءٍ قَدیر. پس بباید دانست که برکشیدنِ (بیرونآوردن) تقدیر ایزد عزه ذکرُه پیراهن مُلک از گروهی و پوشانیدن در گروهِ دیگر اندران حکمتی است ایزدی و مصلحتی عام مر خلق روی زمین را که درک مردمان از دریافتن آن عاجز مانده است و کس را نرسد که اندیشه کند که این چراست تا بگفتار رسد» (بیهقی، 1384: 115 و 114) و نیز میگوید: «شعله دولت او [محمود] مشتعل میشد و کوکب اقبال او در برج سعادت و سیادت ترقّی میکرد تا منابر اسلام بفّر القاب همایون او منوّر گشت و فرمان او در اطراف و اکناف عالم چون قضا روان شد. واللهُ یُؤتی مُلّکَهُ مَن یَشاءُ واللهُ واسعٌ علیمٌ» (بیهقی، 1384: 201). این شیوة تفکر در آثار شاعران نیز بازتابی دقیق و روشن دارد:
فــرة شــاهی خــدای جمــله تـو را داد
خــدایگــان خراســان و آفتــاب کمـال
دادهسـت بــدو مُلک جهـان خالق معبود
شــــاه مَــلکــان پــیشرو بـــار خــدایــان
و باید در این خصوص، بهدستآوردن منصب پادشاهی، در فرد شایستگی و قابلیت نیز وجود داشته باشد تا بتواند ظرفیت جذب نعمت الهی را داشته باشد و اگر تلاش، بیتوفیق باشد این مقام حاصل نمیشود: نـــه هــر کـــه قصــد بــزرگی کــند چنو باشد
ز روزگــارش یــاریــست وز فــلک تـــأییــد
میـــر بـــایـد کـــه چنـو راد و مَلِک زاده بُــوَد و اطاعت از پادشاه را به استناد آیة: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنکُمْ (نساء، 59) اطاعت از پیامبر و بهتبع آن اطاعت از خداوند میدانند: خدای طاعت خویش و رسول و سلطان خواست در این نظام مردم، باید مطیع اوامر پادشاه باشند: «و فرمان خداوند را باشد از هر چه فرماید و بندگان را از امتثال (فرمانبرداری) چاره نیست» (بیهقی، 1384: 579) و «بندگان را نرسد که خداوندان را گویند که فلان کار باید کردن که خداوندانِ بزرگ هرچه خواهند، کنند و فرمایند» (بیهقی، 1384: 578)؛ زیرا تخلف از دستورات او بهسان تخلف از دستورات خداوند است که برای انسانها گناه محسوب میشود و مستوجب مکافات و باد افراه و عذاب الهی است: عـدوی تـو عدوی ایزدست و دشمن دین بدانکه هرچه خدای جهان پسندیده است مکن خلافش و خدمت کُنشکه خدمت شاه سیاست مذهبی و سختگیریهای دینی غزنویان، موجب شد که گاه در زمینة مدح سلطان چندان مبالغه (یوسفی، 1373: 365) کنند که شرط مسلمانبودن را منوط به پذیرش حکومت او بدانند: کافری را کو موافق شد به دل مؤمن شود و بدین طریق پیکار با دشمنانان پادشاه را بر مردم، فریضه و واجب بشمارند: فریضه باشد بر هر موحدی که کند این چنین است که پادشاه را فرمانروا و صاحباختیار مطلق میدانند و این اعتقاد، در میان نوشتار و گفتار آنها موج میزند و انعکاس دارد که این خود نیز موجب ایجاد روحیه دیکتاتوری در شخص پادشاه میشود: «کسی را که در آن باب چیزی گفتی که پادشاهان بزرگ آن فرمایند که ایشان را خوشتر آید و نرسد خدمتکاران ایشان را که اعتراض کنند و خاموش بهتر با ایشان هرکسی را که قفا به کار باشد» (بیهقی، 1384: 356). «که جهان بر سلاطین گردد و هر کس را که برکشیدند، برکشیدند و نرسد کسی را که گوید چرا چنین است» (بیهقی، 1384: 168). در چنین حالتی است که زیردستان به خود، جرأت دخالت در تصمیمگیریهای خلیفه یا پادشاه (مدیر) را نمیدهند؛ مگر اینکه شواهدی دال بر رضایت پادشاه (مدیر) درخصوص اظهارنظر زیردستان باشد یا باز هم، با دستور خود پادشاه (مدیر) اظهارنظری صورت پذیرد و بدینخاطر «هنگام مشاوره، حاضران غالباً سعی میکردند نخست به نظر سلطان پیببرند تا چیزی برخلاف آن نگویند» (یوسفی، 1373 :251). در این نظام، تصمیمگیرنده یک نفر است و دستورات از طرف بالا، به زیردستان صادر و تحمیل میشود. با ترویج همین نظام عقیدتی، مردم را وادار میکنند که خود بهطور داوطلبانه طریقه استبداد را با کمال میل و شور و شوق بپذیرند و در اطاعت محض و بیچون و چرا از دستوارت خلیفه یا پادشاه (مدیر) پیشی بگیرند و مردم نه تنها به این روحیه دیکتاتوری اعتراض نمیکنند بلکه خود، بهعنوان مروج آن درمیآیند؛ زیرا دستورات او را دستورات خداوند و انجام دستورات خداوند را دارای اجر معنوی بسیار چشمگیر و سعادت اخروی و فراتر از اینها، خشنودی و رضایت او میدانند. طبق گفته قرآن، خداوند از اینگونه بندگان به نام «نفس مطمئنه» یاد میکند و آنان را جزو «بندگان خاص» خود میشمارد و در «بهشت خود» وارد میکند. یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً، فَادْخُلِی فِی عِبَادِی وَادْخُلِی جَنَّتِی (فجر، 27 تا 30). این چنین است که به تمام اعمال و کردار و حالات سلطان تقدس داده میشود و حتی کشورگشاییها و جنایات و کشتار مردمان را به بهانه گسترش اسلام توجیه میکنند: خشمگینبودن تو از پی دین باشد و بس بکشت دشمن و برداشت گنج و مال ببرد تیــغ دو دستــی زنــد بــر عدوانِ خـدای و هدف او از انجام این اعمال را کسب رضای خداوند می دانند؛ درصورتیکه طبق بعضی از شواهد و قراین ازجمله مالدوستی محمود که در لحظات آخر عمر دستور میدهد تمام طلا و جواهرات و خزائن را در مقابل دیدگان او قرار دهند و نیز مصادره اموال بعضی از کارگزاران به علل مختلف، شائبه ثروتاندوزی و وسعت قلمرو حکومت را ایجاد میکند: زین همه بهتر مر ایشان را همی حاصل شود نجست از این همه کافرستان که ویرانکرد نز پیِ مُلْکَت زند شاه جهان تیـغ کین و از همین منظر است که عتبی در تاریخ یمینی میگوید: «سلطان بر مقتضی سابقة نذر خویش، نشاط حرکت فرمود به غزوی (جنگ) که طرازِ دیباچة دیگر مغازی (جنگ) و مقامات باشد،... و مثاقیل (سنگینی) حسنات به ثواب آن گرانبار گردد و اسباب زلفت (نزدیکی) و قربت به حضرت کبریا جلجلاله و تعالی کبریاء متأکّد شود. و با اعوان حق و اعلام اسلام که نجوم دین و رجوم شیاطین بودند، روی به دیار هند آورد» (عتبی، 1382: 311). اساساً خود غزنویان نیز اعتقادی به نظام ارزشی حاکم بر حکومت خود نداشتند؛ زیرا اولاً از مجالس عیشونوش و شرابخواری و بادهنوشی و نیز غلامبارگی بارگاه سلاطین غزنوی که در جایجای تاریخ بیهقی و دیوان شاعران معاصرشان آشکار است، برمیآید که به اصل حرامبودن بادهنوشی و شرابخوارگی و اخطلاط با غلامان خود که از احکام روشن اسلامی است، اعتقادی نداشتهاند. در تاریخ بیهقی و در داستان خیشخانه ، نمایان شده است که مسعود غزنوی چه مجالس عیشونوشی برگزار میکرده و از چه عکسهای مستهجنی بر دَر و دیوار خانه خود استفاده میکرده است. ثانیاً محمود غزنوی در دفاع از حسنک وزیر در مقابل خلیفه عباسی، القادر باالله، به علت قبول خلعت از خلفای فاطمی مصر که بهشدت با عباسیان اختلاف عقیده و دشمنی دارند، خلیفه را «خرفشده» خطاب و نداشتن اعتقاد قلبی خود را نمایان میسازد (بیهقی، 1384 :227). وی برای رضایت خلیفه نه تنها حسنک را نمیآزارد، بلکه علیرغم مخالفت خلیفه، وی را به وزارت خود برمیگزیند؛ ولی به عللی این نظام ارزشی را برای پیشبرد مقاصد خود و ادامه حیات حکومتشان ضروری میدیدند؛ زیرا غزنویان که بر ایران حکومت میکردند در زمانی روی کار آمدند که قبل از آنها و در زمان سامانیان، حس وطندوستی و ایرانیالاصلبودن رواج یافته بود و «مردم ایران و خاندانهای قدیمی، به شرف نسب خود افتخار میکردند. پس از دو قرن تسلط عرب، مردم استقلالطلب ایران توانسته بودند در نهضتهای گوناگون شرکت جویند و اندکاندک، حکومتهایی ایرانی پدید آورند که احیای آدابورسوم و سنن ملی و زبان و فرهنگ ایرانی را هدف خود بشمرند» (یوسفی، 1383: 134). هر حاکمی که «داعیه حکومت و امارت داشت برای آنکه مردم حکومتش را بپذیرند نسب خود را به خاندانهای کهن و شاهنشاهان ایرانی میرساندند و گاه در این کار، به جعل و تزویر نیز دست میزدند» (یوسفی، 1383: 134). از نمونههای آن میتوان آلبویه را مثال زد که نژاد خود را به بهرام گور رساندند. با شروع سلطنت غزنویان که از نژاد غیرایرانی و ترک بودند «موضوع اصالت نژادی و سیاست ملی و احساسات قومی در ایران رو به ضعف نهاد» (یوسفی، 1383: 135)؛ «زیرا خود را از نژاد مردم ایران نمیدیدند و شاید حس میکردند که مردم نیز ممکن است ایشان را از خود نشمارند. ازاینرو، به جای سیاست ملی و تقویت حکومت نژادی و تفاخر به اصالت نَسبی» (یوسفی، 1383: 136) با تمسک به نظام ارزشی اسلامی و وحدت دینی «که قلمروش وسیعتر از حدود یک ملت و مملکت [بود] و بنای تفضیل در آن بر ایمان و تقوی بود» (یوسفی، 1383: 136) از این اتهام خود را مبرا ساختند. آنان در بین مردم، این تفکر را رواج دادند که مهم مسلمانبودن است نه ایرانیبودن و با این طرز تفکر، استمرار و تداوم حکومت خود را تضمین کردند. در نظام ارزشی اسلامی، انسانها دارای جایگاه بلندی هستند. در احادیث آمده است که آفرینش تمام موجودات، برای سعادت انسان و در خدمت اوست تا با استفاده از این امکانات، به سعادت واقعی که همان رضای خداوند است، برسد و تا جایی ارتقا یابد که در میان دیگر موجودات «خلیفه الهی» باشد. اما متأسفانه حاکمان بلاد اسلامی، تنها برای مطامع دنیوی خود چنین نظام ارزشی را مطرح کردند و تنها اسمی از آن باقی گذاشتند. آنان بیشتر به فکر گسترش قلمرو خود و ارضای امیال مادی و هواهای نفسانی بودند و هیچگاه آن ارزش واقعی که اسلام برای انسان قائل بود، مدنظر قرار ندادند.
استبداد پادشاه علل وجود استبداد، در سرتاپایای نظام غزنوی را میتوان اینگونه برشمرد: سیستم نظام سلطنتی غزنویان و دستوراتی که پادشاه صادر میکرد و در تمام امور مملکت جاری بود؛ قدرت مطلقی که پادشاه در عزل، نصب، تشویق، تنبیه، جنگ، صلح و... داشت؛ نظام ارزشی حاکم بر این حکومت که حاکمیت را تحفهای از جانب خداوند میدانست که به پادشاه تفویض میکرد؛ این تحفه اهرم بسیار خوبی، برای سوقدادن پادشاه به دیکتاتوری و تشویق مردم به استقبال از ستمپذیری و قبول یک حاکم مطلق بود. در این نظام، شخص پادشاه محور بیچونوچرای تمام امور و تصمیمها و دارای حق انتخاب مطلق بود. «ازاینرو، اینگونه حکومتها را حکومت مطلقه نامیدهاند» (یوسفی، 1373: 248). اگر طبق تعاریف مدرن امروزی، وظایف مدیران به برنامهریزی، تصمیمگیری، سازماندهی، هدایت و رهبری، بسیج منابع و امکانات و نیز کنترل و نظارت تقسیم شود، رگههای استبداد در تمام ارکان نظام و وظایف مدیریت آن دیده میشود. در تمام وظایفی که برای یک مدیر تعریف کردهاند، فصلالخطاب، نظر شخص پادشاه بوده است. درواقع، «پسند او به منزله قانون بود و همه باید از آن پیروی میکردند و خود، در همه قلمرو سلطنت عالیترین مقام قانونگذاری و قوة قضائیه و مجریه بود. سلطان شخصاً سیاست خارجی را راهنمایی و مکاتبات مهم را املاء میکرد. مأموران عالیرتبه را خود منصوب میکرد» (یوسفی، 1373: 249). در هیچ یک از این وظایف، نشانی از مشارکت و مشورت سایر ارکان نظام، بهمعنای واقعی وجود ندارد و مشاورهها بیشتر، در حد همان جلسات متعارف است که برای تأیید سخن پادشاه تشکیل میشود. استبداد خمیرمایة بیشتر تصمیماتی است که در جلسات بهاصطلاح مشاوره گرفته میشود. تا آنجا که خود پادشاه بهصراحت در این باره میگوید: «مأمور را از فرمانبُرداری چه چاره است خاصه پادشاه و اگر ما دبیری را فرماییم که چیزی نویس اگرچه استیصال (نابودی) او در آن باشد زهره دارد که ننویسد؟» (بیهقی، 1384 :30). تمرکز و عدم تمرکز تمرکز و عدم تمرکز مربوط به تصمیمگیریهای سازمان است. «به این صورت که اگر اکثر تصمیمات سازمان در مراتب بالای آن اتخاذ شود، آن سازمان را متمرکز و اگر تصمیمات سازمان، در مراتب پایین آن انجام شود آن سازمان را غیرمتمرکز مینامند. تمرکز یعنی، تجمع اختیار تصمیمگیری در رأس هرم سازمانی و عدم تمرکز، یعنی تجمع اختیار تصمیمگیری در قاعده هرم؛ یعنی سطحی که کار در آنجا انجام میشود» (نیرومند، 1384 :107).
نمودار 3. برای تجمع اختیار تصمیمگیری (نیرومند، 1384 :107).
چنین نظامهایی بر طبق الگوی فوق، بهشدت به سمت تمرکزگرایی گرایش دارند و تمام تصمیمها را همانطورکه گفته شد، شخص پادشاه میگیرد که در رأس سازمان قرار دارد. تمام دستورات را ایشان صادر و در بدنه سازمان تزریق میکند و حتی اگر به جای واژة تمرکزگرایی، واژة استبدادگرایی به کار برده شود، بیجا نیست. جملات زیر نمونههایی از استبداد پادشاه است که در جایجای تاریخ بیهقی نشان داده شده است. درخصوص نظر امیرمسعود برای رفتن به گرگان، خواجهاحمدِعبدالصمد [وزیر] و خواجهبونصرمشکان، تمام تلاش خود را به کار بستند؛ اما نتوانستند او را از این تصمیم که در آن مقطع به سود کشور نبود منصرف کنند. درنهایت، امیرمسعود گفت: «هم بر آن جملهایم که پس فردا برویم. خواجه گفت: مبارک باشد و همة مراد حاصل شود» (بیهقی، 1384: 578). در سطور زیر، سخنان وزیر و بونصرمشکان به خودرأیی و استبداد پادشاه اشاره دارد: «[بونصر] گفت چون از ا ین خلوت فارغ گشتیم وزیر مرا گفت: میبینی این استبدادها و تدبیرهای خطا که این خداوند پیش گرفته است؟ ترسم که خراسان از دستِ ما بشود که هیچ دلایل اقبال نمیبینم. جواب دادم [بونصر] که خواجه مدتی درازست که از ما غائب بوده است این خداوند نه آن است که او دیده بود و به هیچ حال سخن نمیتواند شنود» (بیهقی1384: ۷۴۰ و 741). در ادامه به اعتراف دیگری از وزیر، درخصوص نسنجیده عملکردن و استبدادرأی پادشاه اشاره میشود. این جملات دربارة صلح با ترکمانان است: «من [وزیر] دانم که چه باید کرد. اگر پادشاه سخنِ من بشنود و بر رأی من کار کند چنان سازم به مرور ایام که ایشان را قدم بر جایی یله نکنم که نهند تا کُل و جمله برافتند و یا آواره از زمین خراسان بروند و از آب بگذرند و ما را فتنة ایشان منقطع شود به تدبیر صائب (درست) و متانت رأی اما میدانم که این پادشاه را بدو نگذراند و بر رأیهایِ من اعتراض کنند... و خراسان و عراق به تمامیت از دستِ ما بشود» (بیهقی، 1384: ۷۷۹ و ۷۸۰). در ابیات و جملات زیر نشانههای استبداد نمایان است: تــــنی کــز طاعت او سر بپیچد خیرهسر باشد «این مَلِک تقصیری نکرد، هرچند مستبد به رأی خویش بود» (بیهقی، 1384: 902).
مشورت در چنین نظامهایی که استبداد، در سرتاپای آن ریشه دوانده و در تمام امور مملکت نشانههای آن آشکار شده است، نمیتوان انتظار داشت که مشورت و رایزنی، بهمعنای واقعی کلمه در آن اتفاق بیفتد. اگر در جایجای تاریخ بیهقی نشانههایی از مشورت دیده میشود بیشتر، حالت تظاهر داشته است؛ زیرا حاکمان، حکومت خود را اسلامی و تحفهای از جانب خداوند میدانستند. همانطوریکه روشن است یکی از دستورات آشکار قرآن تأکید بر شورا و مشورت است که در آیه «و أمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ» (شوری، 38) تجلی مییابد وگرنه اینگونه حاکمان اساساً اعتقادی به شورا و مشورت نداشتند. البته در جاهایی که خود را در ورطة هلاکت میدیدند و فکر قاصر خود را ناتوان میدانستند، مشاورههایی را به اجبار قبول میکردند. آنچه بهظاهر از تاریخ بیهقی که سندی از دوران سلطنت محمود و مسعود غزنوی است، برمیآید مشورتهای فراوان سلطان، با وزیر و دیگر کارگزاران حکومت است که در جایجای این کتاب ثبت شده است. البته فضای اینگونه مشورتها از احتیاط و خودداری از بیان واقعیت مملوست. آنچه حقیقتاً در دل وزیر و دیگر مشاوران میگذرد و این به علت ترس و هیبتی است که از شخص پادشاه، در دل وزیران و زیردستان وجود دارد تا جایی که خود سلطان این واقعیّت را میداند و در مواقع ضروری « مشورت را بِه ( بهتر) از این و نصیحتِ بیحشمت و بازنمودن (روشنساختن) عیب کارها را میخواهد» (بیهقی، 1384: 75) که این ترس، ریشه در نظام ارزشی حاکم بر این نوع حکومت دارد. اینگونه نظامها با اتصال حکومت خود، به خلیفه بغداد که او نیز خود را جانشین رسول خدا میدانست، نظام خود را یک نظام الهی قلمداد میکردند. هدف آنها اجرای احکام اسلام و ترویج آن در نقاط مختلف جهان بود. مردم اطاعت از این نظام الهی را بر خود واجب میدانستند. با این ترفند، نه تنها نظارت مردم بر این حکومت برداشته شد بلکه مردم خود، مشتاقانه و از روی میل و رضا به سمت استبدادپذیری میشتافتند وگوش به فرمان سلطان و حکومت میدادند. سپس تمام کارهای حکومت را صحیح و انتقادناپذیر میدانستند و ازهمینرویه و مجراست که شاعران درباری حتی خشونت و کارهای غیرانسانی و نیز کشتارها و غارتهای حکومت را توجیه میکردند و رنگ خدایی میدادند. آنان نه تنها این کارها را گناه به حساب نمیآورند که موجب پاداش اخروی و رضای خداوند نیز میدانستند. با ترویج این نوع نگرش به حکومت، نظارت مردمی از بین میرفت و مردم در حد و اندازة رعیتی گوش به فرمان و فرمانبَرِ بیچونوچرا تنزل مییافتند و دایرة قدرت پادشاه، مطلقه میشد. به غیر از نهاد نظارتی مردم که بدین طریق نظارت آن از میان برداشته میشد، در نظام دیکتاتوری سلاطین غزنوی، نهادی حکومتی پیشبینی نشده بود که بتواند بر اعمال و کردار و دستورات و تصمیمگیریهای شخص سلطان نظارت کند، و اساساً چنین نهادی وجود نداشت. شخص سلطان در تمام کارها و امور مملکت قادر مطلق بود و هر تصمیمی که میگرفت باید بیچونوچرا اجرا میشد و کسی توان و قدرت آن را نداشت به تصمیمات او اعتراض کند. ابوالفضل بیهقی بهدرستی به چنین نکتهای اشاره میکند که: «کسی زهره نمیداشت که به ابتدا سخن گفتی با وی و نصیحت کردی» (بیهقی، 1384: 782) و حتی مواقعی وجود داشت که افرادی به سلطان پیشنهادی داده یا نصیحتی از روی دلسوزی کردهاند که پسند سلطان نبوده است. یا در هنگامی بیان شده است که سلطان به اصطلاح خسته بوده یا حال خوشی نداشته است. درنتیجه، با غضب روبهرو میشد؛ سپس از مقام و پست خود برکنار و مقرری و حقوق آنها نیز قطع و درنهایت، بازداشت و زندانی میشد. در این زمینه، داستان مسعود رازی معروف است که شعری در مدح مسعود غزنوی گفته و از اشعار او، بوی نصیحت آمده است؛ به این علت سلطان بر او غضبناک شد و مستمری او را قطع و او را از بارگاه خود طرد کرد. «بر مسعود رازی خشم گرفت و فرمود تا او را به هندوستان فرستادند که گفتند که او قصیدهای گفته است و سلطان را در آن نصیحتها کرده و در آن قصیده این دو بیت بود: مــخالفان تــو مـوران بُدند مار شدند حتی اگر شفاعتی نیز میخواست انجام گیرد میبایست در زمانی انجام میگرفت که پادشاه حال خوشی داشت و بهاصطاح، شادکام بود. شفاعت همین مسعود رازی در چنین موقعی انجام گرفت و قبول واقع شد. «شعر شنود از شعرا که شادکام بود در این روزگار... و مسعود رازی را شفاعت کردند، سیصد دینار صله فرمود» (بیهقی، 1384: 815). آنچه لازم است که در اینجا مطرح شود، نظریة سیستمهای مدیریتی است.
سیستمهای مدیریتی لیکرت (Rensis likert) و همکارانش سبکهای رهبری را به چهار نوع تقسیم کردهاند و از هر یک، بهعنوان یک سیستم نام بردهاند: ۱. سیستم آمرانه: مدیریت، اعتماد و اطمینان به زیردستان ندارند. بیشتر تصمیمات و تعیین اهداف، در رده عالی سازمان اتخاذ شده و از طریق سلسله مراتب ابلاغ میشود. زیردستان مجبور به کار میشوند و ترس و تهدید و تنبیه بر محیط کار حاکم است. ۲. سیستم دلسوزانه: رابطه آمرانه بین رهبر و پیروان همچنان برقرار است؛ اما ارتباط میان مافوق با مادون، همراه با ترحم و دلسوزی و از جانب مادون همراه با ترس و احتیاط است. بیشتر تصمیمگیریها و تعیین هدفها، در رده عالی سازمان انجام میگیرد. ۳. سیستم مشاورهای: مدیریت اعتماد درخور ملاحظهای، ولی نه کامل، به زیردستان دارد. تعیین خطمشی و تصمیمگیریهای عمومی در سطح عالی انجام میگیرد؛ ولی ارتباط زیردستان در سلسله مراتب دو طرفه است. برای ایجاد انگیزه در زیردستان، از تدبیرهای در جریان امور قراردادن نسبی افراد و از پاداشها و تنبیههای گاهگاهی استفاده میشود. قسمت اعظم فرآیند کنترل، به قسمت پایین سلسله مراتب تفویض میشود. ۴. سیستم مشارکتی: مدیریت، اعتماد و اطمینان کامل به زیردستان دارد. تصمیمگیری بهطور گستردهای در سراسر سازمان پخش است. ارتباطات در اشکال افقی و عمودی و مورب، در میان سلسله مراتب جریان دارد. فرآیند کنترل، به علت درگیری کامل ردههای عملیاتی بهصورت گستردهای پخش شده است و گروههای رسمی و غیررسمی غالباً یکی است (سیدجوادین، 1384: 320). نمودار 4. پیوستار رهبری لیکرت (سیدجوادین، 1384: 321).
با توجه به نظریه رفتارهای رهبری و نیز توضیحاتی که درباره نحوه حکومت غزنویان داده شد تردیدی باقی نمیماند که این شیوة رهبری، در نظریة «لیکرت» و همکارانش، دقیقاً همان شیوة سیستم شمارة یک، یعنی آمرانه است. حال در چنین فضا و حال و هوایی، آیا عقل سلیم حکم میکند که کسی آنچه از نصیحت و خیرخواهی و مشورت و اقتضای مملکت، در دل دارد بیان کند؟ آیا عقل سالم اجازه میدهد که انسان جان و مال و منال خود را به خطر اندازد و به سلطان مشاوره واقعی دهد و واقعیتی تلخ را بیان کند؟ قطعاً چنین نیست و بدین علت بیشتر مشورتهایی که تاریخ بیهقی مملو از آنهاست حاکی از رعب و وحشت و ترس از اظهار واقعیتها و نشانه ظاهری و سطحیبودن مشورتهاست که در سخنان بونصر مشکان جلوهگر است: «همگان عشوهآمیز سخنی میگفتند و کاری بزرگ افتاده سهل میکردند چنانکه رسم است که کنند» (بیهقی، 1384: 633). آنچه از این جمله و جملههای مشابه برمیآید این است که در بیشتر مشورتها، سخنانی که خوشآمد پادشاه را در پی داشته باشد، بیان میکردند و از اظهار واقعیت سر میپیچیدند؛ پس بهوضوح آشکار میشود که اظهارنکردن واقعیت و مشاوره تشریفاتی، به رسم معمول جلسات مشورت بدل شده است. این چنین مشورتها به علل زیر سوری و سطحی بوده است: اولاً مشورتها برای شخص سلطان الزامآور نبوده است و او مجبور به اجرای هیچ یک از این مشاورهها نیست. «بدینترتیب مجلس مشاوره حداکثر چیزی جز یک هیئت بررسی و مشورتی به مفهوم ظاهری، به شمار نمیآید و سلطان نیز به پرسیدن و پذیرفتن نظر شورا مقید نبود» (یوسفی، 1373 :250) و نهادی نیز وجود ندارد تا چنانچه تصمیمی به صلاح مملکت است، هرچند برخلاف نظر سلطان باشد، او را مجبور به اجرای آن کند و شخص سلطان در چنین نظامهایی حاکم مطلق و تصمیمگیرنده نهایی است. به همین علت، مشورتدهندگان به نظریات خود اعتقاد داشتند؛ اما همیشه از لفظ «فرمان خداوند را باشد» یا «رای درست آن باشد که خداوند بیند» یا «اگر رای عالی بیند» استفاده میکردند که نشاندهنده بیاعتمادی آنها به این مجالس است. حاکمیت مطلق پادشاه را میتوان بهوضوح در جملات زیر از تاریخ بیهقی برداشت کرد «بندگان را نرسد که خداوندان را گویند که فلان کار باید کردن، که خداوندانِ بزرگ هرچه خواهند کنند و فرمایند» (بیهقی، 1384: 578). « فرمان خداوند را باشد از هرچه فرماید و بندگان را از امتثال چاره نیست» (بیهقی، 1384: 579). «این خداوند ما همه هنر است و مردی؛ اما استبدادی عظیم دارد که هنرها را میبپوشد» (بیهقی، 1384: 663). ثانیاً آنچنانکه از بیشتر مشورتها برمیآید فضای ترس و وحشت از اظهارنظر واقعی و بیان واقعیات تلخ، بر مجالس مشورتی حاکم بوده است؛ زیرا «سلطان خودرأی بود و لجوج و حوصلة شنیدن نظر مخالف را نداشت» (یوسفی، 1373 :250) و افراد از دادن مشاوره اکراه داشتهاند و «هرکسی از راهنمایی سلطان و اظهار عقیدة خود، بهنحوی امتناع [میکرد] و خویشتن را به کناری [میکشید]» (یوسفی، 1373: 250). تاجاییکه اعتراض پادشاه را از سطحی و ظاهریبودن مشورتها درپی دارد و میگوید: «به از این میخواهم، بیحشمت نصیحت باید کرد و عیب این کارها باز نمود» (بیهقی، 1384: 75). ثالثاً از بررسی مشورتهای انجامشده در تاریخ بیهقی، برمیآید که هر جا سلطان نظر مشاوران و نصیحتهای دلسوزانة آنها را به کار بسته است اتفاقاً کارها بهخوبی روان و مشکلات برطرف میشده است؛ مثلاً درباره مشورت سلطان با خواجهاحمدحسن که او را از رفتن به جنگ هندوستان بازمیدارد.20 یا درباره چگونگی تعزیت خلیفة بغداد21 و نیز درباره عفو پسران علیتگین22 و نمونههایی از این دست. و هر جا سلطان استبداد میکرده و رأی خود را به اجرا درمیآورده است باعث شکست و پشیمانی میشده است. در این خصوص، نمونههای بسیاری است که تعدادی بهعنوان مثال آورده میشود؛ این جمله وزیر، اشاره به خودرأیی پادشاه و تصمیمات نسنجیده او دارد: «گفت [بونصر] چون از این خلوت فارغ گشتیم وزیر مرا گفت: میبینی این استبدادها و تدبیرهایِ خطا که این خداوند پیش گرفته است؟ ترسم که خراسان از دستِ ما بشود که هیچ دلایل اقبال نمیبینم» (بیهقی، 1384: 741 و 749). جمله زیر، درخصوص استبداد سلطان مسعود دربارة «تعقیب بورتگین» که وزیر، سلطان را از این کار منع کرد؛ اما درنهایت، سلطان تصمیم به تعقیب او گرفت: «وزیر گفت من به هیچ حال صواب نمیبینم در چنین وقت که آب براندازند یخ شود لشکر کشیده آید... و لشکر را به بوریتگین مشغولکردن سخت ناصواب است… امیر گفت تا من در این نیک بیندیشم و بازگشتند و پس از آن، امیر گفت صواب آن است که قصد این مرد کرده آید و هیچ کس را زهره نبود که درین باب سخنی گوید که امیر سخت ضَجِر (بی قرار) میبود... و کارهایِ نااندیشیده مکرّر کرده آمد بود در مدت نه سال... و طرفهتر آن بود که هم فرو نمیایستاد از استبداد» (بیهقی، 1384: 745 و 746). رابعاً در مشورتها، بهندرت با نمونههایی برخورد میکنیم که مشاوران واقعیت درونی خویش را بروز دهند و بیپرده و بیمهابا نظر خود را ابراز کنند؛ مگر در مواقعی که با اصرار خود پادشاه باشد. این نمونه، در جریان مشورتی که بعد از شکست لشکر غزنویان از ترکمانان تشکیل شد، بهخوبی نمایان است. خواجهبونصرمشکان برخلاف بقیه حاضران و عادت مرسوم که شکست را کماهمیت جلوه میدهند، واقعیت را بیان میکند؛ هرچند آن واقعیت تلخ است و ممکن است به مزاج پادشاه خوش نیاید: «چون [از جلسه مشاورت سلطان] بازگشتند، وزیر بونصر را گفت، بسیار خاموش بودی و سخن نگفتی و چون بگفتی سنگِ منجنیق (فلاخن) بود که در آبگینهخانه (خانه شیشهای) انداختی. گفت چه کنم؟» و اینجا مشخص میشود که بونصرمشکان برخلاف رسم معمول، به جای چاپلوسی، واقعیتهای تلخ را بیان میکند. بونصر توضیح میدهد که: «از بهر نگاه داشتِ دل خداوند سلطان را تا جُرحٌ (زخم) علی جُرح نباشد بر دلِ وی خوش میکردند و من نیز سری میجنباندم و آری میکردم چه چاره نبود، [سلطان مسعود] در من پیچید که بونصر تو چه گویی؟ و تکرار و الحاح کرد؛ چه کردمی که سخنی راست نگفتمی و نصیحتی راست نکردمی تا مگر دست از استبداد بکشد و گوش به کارها بهتر دارد؟ همگان گفتند جزاک الله خیراً، نیکو گفتی و میگویی و بازگشتند» (بیهقی، 1384: 633). و در آخر بونصر اشاره به مشورتهای دروغین میکند که مرسوم بوده است و خود، با نصیحت واقعی پرده از این واقعیت تلخ برمیدارد «همگان عشوهآمیز سخنی میگفتند و کاری بزرگ افتاده سهل میکردند چنانکه رسم است که کنند» (بیهقی، 1384: 633). خامساً اعضای مشورتی سلطان، ترکیب مشخصی نداشته و سلطان قادر بوده است که در هر زمان و با هرکس که خود، تشخیص میدهد مشورت کند. به همین علت، اتفاق میافتاده که پادشاه با افراد نالایق مشورت میکرده و باعث شکست و رسوایی و خلل در کار مملکت میشده است. مثلاً درباره مشورت سلطان مسعود با بوسهل زوزنی که از روی کینهتوزی و اغراض شخصی، درخصوص عزل خوارزمشاه آلتونتاش به سلطان مشاوره غلط میدهد. این امر باعث خلل و تباهی در کار مملکت و آن نواحی میشود. تا اینکه با مشاورههای وزیر، یعنی خواجهاحمدِحسن که فردی باتجربه و کاردیده بود این خسارت جبران و اعتماد ازدسترفته حاکم آن نواحی، یعنی خوارزمشاه آلتونتاش، تاحدودی برگردانده شد. و اینک اصل ماجرا از زبان بیهقی: «بوسهل در سرِ سلطان نهاده بود که خوارزمشاه آلتونتاش راست نیست... اگر او را برانداخته و معتمدی از جهتِ خداوند آنجا نشانده آید پادشاهیای بزرگ و خزانه و لشکرِ بسیار برافزاید. امیر گفت تدبیر چیست؟» مشورت پادشاه با بوسهل: « بوسهل گفت سخت آسان است اگر این کار پنهان ماند. خداوند بخط خویش سوی قائد ملنجوق که مهترِ لشکر... و به خوارزم میباشد... ملطفهای (نامه کوچک) نویسد تا وی تدبیر کُشتن و فروگرفتنِ او کند» (بیهقی، 1384: 402). که این اظهارنظر بیاندیشه، مخفی نماند و نامه مخفیانهای که سلطان مسعود به قائد ملنجوق نوشته بود به دست آلتونتاش افتاد و از نیت سوء سلطان باخبر شد و قائد ملنجوق را به قتل رسانید. این مشورت خام و ناپخته باعث رسوایی سلطان شد؛ اما مشاورة خواجهاحمدِحسن به سلطان، باعث جبران این خسارت شده و اعتماد ازدسترفته آلتونتاش به سلطان مسعود، تا حدودی بازگردانده شد. ادامه ماجرا از زبان بیهقی: «دیگر روز چون بار بگسست، خالی کرد با خواجة بزرگ و با من... امیر گفت خطِ خویش چکنم که به حجّت (دلیل) به دست گرفتند و اگر حجّت کنند از آن چون باز توانم ایستاد؟ خواجه گفت اکنون این حال بیفتاد و یک چیز مانده است که اگر آن کرده آید مگر به عاجل الحال این کار را لختی تسکین توان داد و این چیز را عوض است؛ هرچند بر دلِ خداوند رنجگونهای باشد؛ اما آلتونتاش و آن ثغر (آسیب) بزرگ را عوض نیست. امیر گفت آن چیست؟... گفت بنده را صلاحِ کار خداوند باید... اصل این تباهی از بوسهل بوده است و آلتونتاش از وی آزرده است... او را فدای این کار باید کرد بدانکه بفرماید تا او را بنشانند» (بیهقی، 1384: 414). در نمونه فوق، تفاوت دو مشاور بهخوبی نمایان است که یکی برای امیال نفسانی مملکتی را به باد میدهد و دیگری، با اشارتی نیروهای رمیدة سازمان را برمیگرداند. سادساً بارها اتفاق افتاده است که مشاوران، بعد از اتمام جلسات مشورت و خارجشدن از حضور پادشاه، به دیکتاتوری پادشاه و خودرأیی او اعتراض کرده و نارضایتی خود را با نمونههایی از جملات زیر بیان میکردهاند. این امر نشان از تشریفاتی و فرمایشیبودن جلسات دارد: «طبع این خداوند [مسعود] دیگر است که استبداد میکند نااندیشیده، ندانم تا عاقبت این کارها چون باشد» (بیهقی، 1384: 514). در جای دیگر، بیهقی میگوید: « این خداوند ما همه هنر است و مردی اما استبدادی عظیم دارد که هنرها را میبپوشد» (بیهقی، 1384: 663). بونصر مشکان میگوید: «چه کردی که سخنی راست نگفتمی و نصیحتی راست نکردمی تا مگر دست از استبداد بکشد و گوش به کارها بهتر دارد» (بیهقی، 1384: 633). و نمونههای بسیار دیگری که مجال ذکر همه آنها نیست. با توجه به تبیین نظام ارزشی حاکم بر حکومت غزنویان، روشن شد که سیستم رهبری آنان همان سیستم شماره یک نظریة لیکرت، یعنی سیستم آمرانه است.
نتیجه ورود ترکان به ایران، منشأ تغییرات و تحولات فراوانی ازجمله در عرصه سیاست شد. آنان پس از ورود به ایران، بهتدریج تحتتأثیر فرهنگ و تمدن این سرزمین قرار گرفتند. ترکان به شیوههای مختلفی وارد ایران شدند. برخی بهصورت انفرادی و بیشتر بهعنوان غلام و بعضی در قالب قبیله و بهصورت دسته جمعی. ترکان ضمن پذیرش اسلام سرزمین مادری خویش، یعنی دارالکفر را رها و به دارالاسلام مهاجرت کردند. غزنویان از دستة نخست بودند که توانستند جایگاه غلامی خویش را تا سپاهسالاری در سپاه ارتقا دهند و با بهرهگیری از اختلافات سیاسی جامعه آن دورة ایران، به تشکیل حکومت موفق شدند. نظام حکومتی آنان، بهظاهر دینی و مبتنی بر شریعت اسلامی بود که حاکم آن لقب سلطان داشت. اینگونه نظامها با اتصال حکومت خود، به خلیفة بغداد که او نیز خود را جانشین رسول خدا میدانست، نظام خود را نظامی الهی قلمداد میکردند که هدف آن اجرای احکام اسلام و ترویج آن در نقاط مختلف جهان است. مردم نیز بنا بر وظیفة شرعی و مذهبی، اطاعت از این نظام را بر خود واجب میدانستند. بدینترتیب و با ترفندی دینی نه تنها نظارت مردمی از حکومت برداشته شد بلکه مردم خود، مشتاقانه به سمت حکومت استبدادی پیشرفته و تمام اقدامات حکومت را نقدناپذیر و توجیهناپذیر میدانستند. پس اینگونه حکومت و قدرت، حاکم مطلقه شد و کسی زهره انتقاد از رفتار و کردار حاکمان را نداشت و نهاد های نظارتی نیز پیشبینی و تأسیس نشده بود. در چنین نظام حکومتی، حاکم و اطرافیان وی هیچگونه اعتمادی به افراد و نهادهای پاییندست حکومت ندارند و همه بایستی فرمانبردار بیچون و چرای فرامین سلطان یا حاکم باشند. درواقع، براساس نظریه لیکرت، سیستم رهبری شمارة یک یا همان سیستم آمرانه حکمفرماست. بر مبنای این سیستم، مدیریت و حاکمیت، اعتماد و اطمینان به زیردستان ندارد و بیشترِ تصمیمات و تعیین اهداف، در ردههای عالی سازمان اتخاذ شده و از طریق سلسله مراتب ابلاغ میشود. در این سیستم، زیردستان مجبور به کار میشوند و ترس و تنبیه و تهدید بر محیط کار حاکم است. شیوه ارتباط نیز به تأسی از نحوه رهبری، بهگونه فردیدستوری، ازطرف حاکم و به شیوة گزارشدهی از جانب زیردستان است. بررسی منابع ادبی و تاریخی دورة غزنویان، بهخصوص تاریخ بیهقی و دیوانهای شعر عنصری و فرخی و منوچهری، بهخوبی گویای تطبیق نظریة رهبری لیکرت، سیستم آمرانه، و شیوة ارتباط عمودی با نظام حکومتی غزنویان است. سیستمی که به علت حذف مردم از صحنه تصمیمگیری، در عرصة سیاست و وابستگی آن به عدهای خاص و حتی گاه بیاعتمادی به این دستة محدود، عمر حکومت را کوتاه و سرنوشت غمانگیزی برای آن رقم میزند. عاملی که باعث تضعیف غزنویان پس از سلطان محمود و انقراض زودهنگام آن شد.
پینوشتها 1- برای توضیح بیشتر در این باره ن.ک: سرور، همایون، «تشکیلات نظامی غزنویان»، مجله آریانا، ش239، 341ش. 2- برای توضیح بیشتر در این مورد ن.ک: حسنزاده، اسماعیل، (1385)، «ساختار و عملکرد سپاه غزنویان»، پژوهشنامه علوم انسانی، ش52. 3- برای توضیح بیشتر در این باره ن.ک: موسوی، زهره، (1387)، «شخصیتها و گروههای حاکم در عصر غزنویان»، کیهان فرهنگی، ش16. 4- برای توضیح بیشتر در این باره ن.ک: فکرت، محمدآصف، (1350)، «شرح برخی از مناصب و مراتب لشکری و کشوری غزنویان»، آریانا، ش256. 5- برای توضیح بیشتر در این باره ن.ک: پرگاری، صالح، (1382)، «فروپاشی ساختار قدرت غزنویان»، مجله علومانسانی دانشگاه الزهراء، ، ش46و47. 6- پیک سوار، قاصدیکه در قدیم منزلبهمنزل اسب خود را عوض میکرد. 7- دیوانی که مکاتبات دولتی در آنجا صورت میگرفته است و در حکم دبیرخانه برای سلطان بود. 8- وظیفهاش، رسانیدن اخبار و نامههای دولتی بوده که اخبار علنی و رسمی و نیز مخفی و غیرعلنی بوده و نوعی جاسوسی نیز جزو وظایف آنان بوده است. 9- کیسهای که دارای بند است و در آن کاه و جو ریزند و بگردن چارپایان بندند تا از آن بخورند. 10- رک. تاریخ بیهقی ص 3، 12، 13، 19، 40، 268، 272، 303، 323، 415، 436، 475، 517، 695، 725. 11- و نیز ابیات 1247، 5576. 12- و نیز ابیات 2081، 2082، 2090. 13- و نیز ابیات 2152، 2391، 2673، 1543، 1551، 1554. 14- و نیز ابیات 2152، 2391، 2673، 1543، 1551، 1554. 15- ونیز ابیات 2091، 2092. 16- و نیز بیت 2138. 17- و نیز ابیات 2229، 2224، 2098، 2099، 2100. 18- و نیز ابیات 991، 1014، 1159. 19- و نیز ابیات 5082، 5083، 5084، 1274،1756. 20- رک. تاریخ بیهقی ص376. 21- رک. تاریخ بیهقی ص376. 22- رک. تاریخ بیهقی ص376.
| ||
مراجع | ||
کتابنامه الف)کتابها - قرآن کریم. - ادواردوویچ برتاس، یوگنی، (1386)، تاریخ ادبیات فارسی، ترجمةسیروس ایزدی، تهران: زوّار. - اسکات، ریچارد، (1387)، سازمانها: سیستمهای عقلایی، طبیعی و باز، ترجمه حسن، میرزایی اهرنجانی، تهران: سمت. - استونر، جیمز ای. اف، و همکاران، (1386)، مدیریت، ترجمة علی پارسائیان و سیدمحمد اعرابی، تهران: پژوهشهای فرهنگی، چ۳. - باسورث، ادموند کلیفورد، (1385)، تاریخ غزنویان، ترجمة حسن انوشه، تهران: امیرکبیر، چ۵. - بیهقی، محمدبنحسین، (1384)، تاریخ بیهقی، تصحیح علیاکبر فیاض، تهران: علم. - ترابی، سیدمحمد، (1384)، نگاهی به تاریخ و ادبیات ایران، تهران: ققنوس، چ۲. - حسینی کازرونی، سیداحمد، (1384)، فرهنگ تاریخ بیهقی، تهران: زوّار. - دهخدا، علیاکبر، (1377)، لغتنامه، تهران: دانشگاه تهران مؤسسه لغت نامه دهخدا. - رضاییان، علی، (1388)، مبانی سازمان و مدیریت، تهران: سمت، چ۱۳. - زرینکوب، عبدالحسین، (1375)، از گذشتة ادبی ایران، تهران: الهدی. - سیدجوادین، سیدرضا، (1384)، مروری جامع بر نظریههای مدیریت و سازمان، تهران:نگاه دانش، چ۲. - فرخی سیستانی ، (1371)، دیوان اشعار، تصحیح محمد دبیرسیاقی، تهران: زوّار. - شمیسا، سیروس، (1378)، سبکشناسی نثر، تهران: فردوس، چ۱۵. - صفا، ذبیحالله، (1379)، تاریخ ادبیات فارسی، تهران: میترا، چ۴. - طوسی، ابوعلی حسن، (1383)، سیرالملوک، هیوبرت دارک، تهران: علمی و فرهنگی، چ۷. - عتبی، محمدبنعبدالجبار، (1382)، ترجمة تاریخ یمینی، تهران: علمی و فرهنگی، چ۴. - غلامی، مسعود، (1388)، مبانی مدیریت، تهران: ارگ. - عنصری، حسنبناحمد، (1363)، دیوان اشعار، تصحیح محمد دبیرسیاقی، تهران: کتابخانة سنایی، چ۲. - فروزانی، ابوالقاسم، (1384)، غزنویان از پیدایش تا فروپاشی، تهران: سمت. - قدیانی، عباس، (1384)، تاریخ فرهنگ و تمدن ایران در دورة غزنویان، تهران: فرهنگ مکتوب. - منوچهری، احمدبنقوص، (1385)، دیوان اشعار، تصحیح محمد دبیرسیاقی، تهران: زوّار، چ۶. - نجفبیگی، رضا، (1387)، سازمان و مدیریت، تهران: ترمه. - نیرومند، پورانداخت، (1384)، مدیریت آموزشی، تهران: پیکمروا. - یوسفی، غلامحسین، (1373)، فرخی سیستانی بحثی در شرح احوال و روزگار و شعر او، تهران: علمی، چ۴.
ب) مقالات - ترابی، یوسف، (1381)، «آموزههای سیاسی در قابوسنامه»، مجلة علوم سیاسی، ش۱۹، ص251 تا 264. - امیری، مجتبی، (1371)، «نقش ادب در عرصة مدیریت و رهبری»، مجلة دانش مدیریت، ص29 تا 37. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 4,136 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 1,268 |