
تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,685 |
تعداد مقالات | 13,846 |
تعداد مشاهده مقاله | 32,814,008 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,971,700 |
کمیجیان و نقش آنها در تحولات سیاسی ماوراءالنهر | ||
پژوهش های تاریخی | ||
مقاله 3، دوره 5، شماره 4، اسفند 1392، صفحه 23-38 اصل مقاله (287.53 K) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
نویسنده | ||
محسن رحمتی* | ||
دانشیار تاریخ، دانشگاه لرستان، ایران | ||
چکیده | ||
کوهنشینان کمیجی در ناحیه کوهستانیِ اطرافِ سرچشمه جیحون، پیرامون ختلان و چغانیان میزیستند. آنان از بازماندگان اقوام ایرانی، در آن منطقه بودند که به علت مقاومت در برابر نفوذ اسلام، در قرون نخستین هجری، از تحولات سیاسی جامعه به دور بودند؛ اما از قرن چهارم و بهدنبال گرایش به اسلام، از حالت انزوا خارج شدند و در تحوّلات سیاسی منطقه، به ایفاء نقش پرداختند. این درحالی بود که ایلات و عناصر ترک، در قالب حکومتهای غزنوی و قراخانی و سلجوقی، اکثر امور و شئونات جامعه اسلامی را دراختیار میگرفتند. این مقاله درصدد است تا با روش توصیفیتحلیلی و از طریق به پرسشکشیدن اندک اطلاعات موجود، ضمن معرّفی کمیجیان، تا حدّ امکان به نقش آنها در تحوّلات سیاسیِ ماوراءالنهر و خراسان وضوح بیشتری ببخشد. این پژوهش نشان میدهد که طوایف کمیجی از طریق تجارت و مبادلات فرهنگی، از اوایل قرن چهارم تحتنفوذ تدریجی اسلام قرار گرفتند؛ سپس در تحوّلات سیاسی منطقه، نظیر شورش ابوعلی چغانی و منازعات سیاسی و نظامی قدرتهای محلّی حضور یافتند. در اوایل قرن پنجم نیز با استفاده از نیروی رزمی خود، در منازعات غزنویان و قراخانیان، تشکیل حکومت سلجوقی و تقسیم دولت قراخانی ایفای نقش کردند. | ||
کلیدواژهها | ||
کمیجیان؛ ماوراءالنهر؛ قراخانیان؛ غزنویان؛ چغانیان؛ سامانیان | ||
اصل مقاله | ||
مقدمه حوضه علیای رود آموی، یعنی ناحیه کوهستانی اطراف سرچشمه جیحون در کشور تاجیکستان امروزی، از دیرباز، یعنی در طول دوران باستان و قرون نخستین اسلامی، مکان زندگی طوایف ایرانی بود. این ناحیه به حکم موقعیّت کوهستانی خود، برای بسیاری از اقوامی که به نواحی شرقی ایران تاختوتاز میکردند، دستنیافتنی بود. بنابراین، این ناحیه نسبت به دیگر مناطق شرقی ایران، ویژگیهای خاصّ و خالص ایرانی را بیشتر حفظ کرده و بهعنوان یکی از مستحکمترین سنگرهای حفاظت از نژاد و فرهنگ ایران در ماوراءالنهر عمل کرد. این منطقه پس از غلبه اعراب مسلمان بر شرق خراسان و ماوراءالنهر، تا پایان قرن اوّل هجری، نیز به پشتوانه صعوبت تردّد و همچنین نیروی رزمی کوهنشینانِ ساکن در آن، در مقابل فتوحات اسلامی مقاومت کرد و همچنان نامفتوح باقی ماند. یک دسته از اقوام کوهنشین ساکن در این ناحیه، کمیجیان بودند که تا اواسط قرن چهارم بهتدریج، اسلام در میان آنها رسوخ یافت و راهِ تردّدِ آنها به دیگر نقاط جهان اسلام باز شد. بنابراین، آنها امکان یافتند در تحوّلات سیاسی و نظامیِ قرون چهارم و پنجم حضور داشته باشند. رسالت این مقاله، جمعآوری و معرّفی اطّلاعات پراکنده در متون تاریخی و ادبی، برای ردّیابی حیات اجتماعی و فرهنگی کمیجیان و نقش آنها در تحوّلات سیاسینظامی ماوراءالنهر در قرون چهارم و پنجم است. محوریت مقاله را ارائه پاسخ روشن به این پرسش تشکیل میدهد: طوایف کمیجی در تحوّلات سیاسینظامی ماوراءالنهر، در قرون چهارم و پنجم هجری چه نقشی داشتند؟ ولی با توجّه به ناشناختهبودن این طوایف، کنکاش در باب شناسایی و تعیین هویّت این قوم و همچنین تبیین چگونگی استحاله آنان در جامعه اسلامی نیز دوّمین هدف مقاله را شکل میدهد. بنابراین، موضوع مقاله حاضر حاوی دو محور اساسی است: یکی تاریخ ماوراءالنهر در مقطع زمانی مدنظر و نقش کمیجیها در آن و دیگر تبیین هویّت تاریخی و فرهنگی این طوایف. حضور و نقش کمیجیان در حوادث سیاسی قرن پنجم و مقارن با ظهور سلجوقیان، بسیار حسّاس و تعیینکننده بوده است؛ اما بهرغم تحقیقات فراوانی که درخصوص حوادث و رخدادهای این مقطع انجام شده، کمتر کسی به مسئله کمیجیان و نقش و حضور آنان در تحوّلات سیاسی آن روزگار توجّه کرده است. بهگونهایکه تنها پژوهش برجسته و شناختهشده درباره این قوم، هنوز هم تعلیقاتِ مینورسکی بر حدودالعالم است (حدودالعالم، 1372: 35۱ و 35۲).
خاستگاه کمیجیان منابع نام این طایفه را به اشکال گوناگون، کمیجیان (حدودالعالم،1372: 351؛ گردیزی،1363: 345؛ بیهقی،1374: 604)، کیجیان (حدودالعالم،1372: 41؛ مقدسی، 1408: 225)، کمیذ (ابنرسته، 1891: 105؛ بلخی، 2010/1431: 270 ، 276) و کماد (کماذ) (یعقوبی،1422: 120) ضبط کردهاند. خاستگاه نژادی این قوم، بهصورت قطعی دانسته نیست. اما از آنجا که جابهجایی جمعیت در منطقه سکونت آنها، یکبار در عهد هجوم سکاها (پیرنیا، 1383: 3/۱۷۸ تا 1۸۹) و بار دیگر در عهد هجوم هپتالیان (کریستنسن،1370: 395 تا 397) صورت گرفته است و چنانکه باسورث نیز بهدرستی اشاره کرده است این قوم را میبایست بازمانده یکی از آن دو درنظرگرفت (باسورث، 1378: 246). منابع از قومی دیگر، موسوم به گنجینه (کنجینه) همراه و با سبک زندگی کاملاً مشابه با کمیجیان نام بردهاند (حدودالعالم، 1372: 352؛ مقدسی، 1408: 225). با توجه به آنکه خوارزمی این گنجینهها را از بازماندگان هپتالیان و مقدسی نیز آنها را ترک خوانده است، شاید بتوان آنها را بازمانده هپتالیان دانست (خوارزمی، 1342ق: 73؛ مقدسی، 1408: 225). برخی نیز با اعتقاد به اینکه کنجینه مصحف کمجینه است هر دو دسته را یکی دانسته و از اعقاب هیاطله فرضکردهاند (حدودالعالم، 1372: 352). ازآنجاکه هیچیک از منابع تاریخی و جغرافیایی اسلامی، کمیجیان را با نام ترک نخواندهاند؛ درحالیکه عموم این منابع، هیاطله را ترک فرضکردهاند بهنظر میرسد که کمیجیان با هیاطله ربطی نداشته باشند و همین قضیه، نشان میدهد که آنها بهعنوان قومی ایرانی و غیرترک شناخته میشدند. برخی از پژوهشگران نیز با عنایت به همین قضیه، یعنی تمایز میان کمیجیان و کنجینهها در منابع اسلامی، کمیجیان را از بقایای ژاستها و اعقاب سکاها میدانند (حدودالعالم، 1372: 352). البته با توجّه به آنکه بطلمیوس در ذکر قبایل سکایی از قبیلهای با نام کومیدوی نام برده است و منابع چینی نام این منطقه را کومیت یا کیومیتو ذکرکردهاند (مارکوارت، 1383: 129 و 204) و همچنین احتمال اینکه کمیذ و کمیجی، تصحیفی از کومیت و کومیدوی باشند، میتوان استنباط کرد که آنها از اعقاب سکاها باشند؛ دراین صورت، به نژاد آریایی تعلّق دارند. بنابراین، ازآنجاکه سکاها از قرن ششم قبل از میلاد، در اطراف پامیر و شمال ماوراءالنهر حضور داشتهاند میتوان تصوّر کرد این کمیجیها نیز از آن زمان در این منطقه مستقرّ شدهاند.
موقعیت جغرافیایی محلّ سکونت کمیجیان محدوده دقیق قلمروی محلّ سکونت و استقرار کمیجیها روشن نیست. به گفته حدودالعالم، محلّ سکونت آنها «اندر حدود ختلان و چغانیان» بود (حدودالعالم، 1372: 351). دیگر منابع تا این حدّ تصریح را هم ندارند و فقط، در تشریح مسیر رود جیحون بهصورت مبهم از مکان جغرافیایی کمیجیان نیز یاد میکنند. بنابراین، از تلفیق و تطبیق اطّلاعاتی که مورّخان و جغرافیانویسان قرن چهارم، دربارﮤ رود جیحون و شعبهها و نواحی پیرامون آن نوشتهاند، برمیآید که مسکن و مستقرّ این قوم در دامنه جنوبی کوههای بتّمان، یعنی نواحیِ کوهپایهای شمال ختلان و چغانیان و در دو طرف رود وخشاب، از سرچشمههای جیحون بوده است (ابنرسته، 1891: 92؛ حدودالعالم، 1372: 146، 35۱ و 35۲؛ استخری، 1368: 233؛ یاقوت، 1409: 2/196؛ برای اطّلاع بیشتر در اینباره نک: بارتولد، 1352: 1/180 و ۱۸۱). این ناحیه را امروزه میتوان در دامنه جنوبی کوههای حصار و قراتگین و در دو طرف رود وخشاب و سرچشمه رود کافرنگان (کافرنهان) دانست (راهنمای کشورهای...، 1378: 68). در قرن چهارم، آنها به دو دسته کمیجیانِ چغانیان و کمیجیانِ ختلان تقسیم میشدند. دسته اوّل در ناحیهای موسوم به سیلاکان، میان شومان و واشگرد (بشکرد، ویسهگرد)، مستقرّ بودند. دسته دوّم در ختلان، در ناحیه کوهپایهای بین تملیات و منگ به سر میبردند (حدودالعالم، 1372: 352).
اوضاع اجتماعی و فرهنگی کمیجیان با توجه به کوهستانیبودنِ مکان استقرار کمیجیان، بدیهی است که ساختار اجتماعی و فرهنگی آنها بهشدّت از این موقعیت جغرافیایی متأثّر بوده باشد. استقرار آنها در درّهها، بهاصطلاحِ جغرافیانویسان «شکستگیِ» کوهها، و فقدان فضای مناسب و همچنین نبود امکانات لازم، مانع تمرکز افراد در یک مکان و متعاقب آن پیدایش زندگی شهری و شهرنشینی در نزد آنها بود. در مقابل، وجود مراتع فراوان در دامنه این کوهها، تعدّد چشمهسارها و درنتیجه لطافت آبوهوا در این نواحی، زمینه را برای زندگی عشایری و روستایی فراهم ساخته بود. بنابراین، کمیجیان دهها و روستاهای بسیار ساخته بودند؛ اما بهتناسب شیوه معیشتیشان، شهر نداشتند و از شهرنشینی به دور بودند (حدودالعالم، 1372: 352). بدیهی است که درنتیجه چنین موقعیتی شغل اصلی افراد این قوم، مانند هر قوم کوهنشین دیگر، دامپروری باشد. با توجه به وضع طبیعی منطقه، گوسفند مهمترین دامی بود که کمیجیان پرورش میدادند (حدودالعالم، 1372: 352). با در نظرگرفتن اینکه جغرافیانویسان از پرورش اسبهای مرغوب، در چراگاههای منطقه وخش و ختلان خبر دادهاند (یعقوبی، 1422: 120؛ ابنحوقل،1967: 476) و همچنین با عنایت به نیاز شدید اقوام دامدار به دامهای دیگر، بهویژه اسب و الاغ، برای محافظت از رمههای گوسفند و حملونقل مواد ضروری، میتوان تصوّر کرد که پرورش اسب و الاغ نیز در نزد آنها رواج داشته است. علاوهبراین، حسّ جنگجویی این کوهنشینان و راهزنیهای ایلیاتی آنها، تا نقاطی که چهل فرسخ با محلّ سکونت آنها فاصله داشت (حدودالعالم، 1372: 351)، داشتن اسبان تندرو را برای آنها ضرورت میبخشید. با استناد به گفتههای صاحب حدودالعالم، کمیجیها با اطّلاع از رونق تجارت برده در قرون سوم و چهارم در جهان اسلام (فرای، 1365: ۱۶۶ تا ۱۷۲) و همچنین به مقتضای زندگی ایلی خود، به راهزنی در میان قبایل غیرمسلمانِ مجاورِ خود میپرداختند؛ اینگونه آنان علاوهبر اشباع حسّ جنگجویی ایلیاتی خود، عدّهای از آنها را اسیر کرده و بهعنوان برده به فروش میرساندند که در کنار دامپروری دوّمین منبع درآمد و اشتغال آنها بود (حدودالعالم، 1372: 351). این مکان و شیوه زندگی، از آنها مردمی «دلاور و جنگی» ساخته بود که جز تابعیّت از امیران خود، به اطاعت هیچ کس تن درنمیدادند؛ درعینحال به آنها توان نظامی درخوری داده بود که باعث میشد سایر امیران مسلمان مجاور، در رقابتهای سیاسی خود به آنها توجه کنند (حدودالعالم، 1372: 351). اما زندگی ایلی و پراکندگیِ روستاهای این منطقه، مانع از آن بود که وحدت سیاسی در بین آنها به وجود آید. لذا، هر تیره و عشیرهای برای خود، رئیس مخصوصی داشت که براساس منابع موجود، فقط از فرمانروایان دو دسته از آنها آگاهی داریم (حدودالعالم، 1372: 352).
اسلامپذیری کمیجیان منابع هیچ اطّلاعی، درخصوص مذهب کمیجیها ارائه نمیکنند؛ امّا، با توجّه به موقعیّت مستحکم کوهستانی که راه ورود را بر هر تازهواردی بسته بود و همچنین خصلت کوهنشینی که دربارﮤ همتایانِ کوهنشین آنها، همچون دیلمیان و زنبیلها نیز صادق بود میتوان تصوّرکرد که آنان حدّاقل تا اواخر قرن سوم، در مقابل نفوذ اسلام مقاومت کردند و به دین و مذهب باستانی خود که از آن هیچ آگاهی نداریم، باقی ماندند. شواهد و قراین دیگر نیز این قضیه را تأیید میکند. یکی اینکه جغرافیانویسانِ مسلمان، تا اواخر قرن سوم، شهر واشگرد را شهری مرزی دانستهاند که با طوایف غیرمسلمان فقط چهار فرسخ فاصله داشت. از همین رهگذر، این شهر چنان اهمیّتّی یافته بود که در آن هفتصد دژ و رباط مستحکم، برای استقرار غازیان مسلمان جهت مبارزه با ایلات غیرمسلمان مجاور ساختهشده بود (یعقوبی،1422: 122؛ سمعانی،1409: 5/562). دوم اینکه یعقوبی شهر منگ در ختلان را سرحدّ قلمرو اسلامی با بلاد ترک دانستهاست؛ درجاییکه راشت و پامیر و کماد قرار داشت (یعقوبی،1422: 120). سه دیگر اینکه شومان نیز از ثغور اسلامی به شمار آمده است (سمعانی، 1409: 3/471؛ یاقوت حموی، 1409: 3/374) و هم اینکه فاصله مکان کمیجیان با واشگرد و شومان اندک بود؛ بنابراین، میتوان استنباط کرد که تا اواخر قرن سوّم هنوز کمیجیان مسلمان نبودهاند. در اوایل قرن پنجم، ناصرخسرو هنوز کمیجیان را فاقد دین و دانش میداند (ناصرخسرو، 1382: 53)؛ ولی با توجّه به عللی میتوان استنباط کرد که تا اواسط قرن چهارم، اسلام در میان این قوم نفوذ کرده بود. این علل عبارتاند از: ۱. از قرن چهارم به بعد، جغرافیانویسان مسلمان این منطقه را ثغر نمیدانند؛ درعینحال اطّلاعات بیشتری راجع به اوضاع داخلی ناحیه ختلان و چغانیان بهدست میدهند (ادریسی، بیتا: 1/488 تا ۴۹۱). ۲. در اواسط قرن چهارم امیر راشت (ژاشت) که در پشت قلمرو کمیجیان قرار داشت، به نام جعفر خوانده میشد که یک نام آشکارا اسلامی است (گردیزی، 1363: 345)؛ ۳. امیران مسلمان چغانیان و ختلان، در رقابتهای سیاسی خود از آنها استفاده میکردند و هیچیک از منابع، آنها را برای استفاده از نیروهای غیرمسلمان نکوهشنمیکند (ادامه مقاله). پس کمیجیان اجازه پیدا کردند در جامعه اسلامی تردّد کنند و با مسلمانان حشرونشر داشته باشند. متأسّفانه سکوت مطلق منابع و فقدان هرگونه داده تاریخی، مانع از آن است که بتوان روند گسترش و چگونگی نفوذ اسلام در میان کمیجیها را ردّیابی کرد. اما با توجّه به آنکه به قولِ مؤلّفِ حدودالعالم «خواسته ایشان گوسپند و برده» بود (حدودالعالم، 1372: 352) واضح است که جدای از راهزنیهای مقطعی و محدود، تهیّه دیگر مایحتاج و لوازم ضروری برای این قوم، فقط از طریق فروش گوسپند و برده ممکن بوده است. از طرف دیگر، با توجه به اینکه سرزمین محلّ سکونت آنها را از سه طرف قلمرو اسلامی احاطه کرده بود (نک: یعقوبی،1422: 121 و 122، 125 و 126)، معلوم است که آنها برای تأمین مایحتاج، ناچار به برقراری روابط تجاری با مسلمان نواحی مجاور خود بودند. بدینترتیب، در قیاس با نمونههای مشابه همچون قلمرو کوهستانی زنبیلها یا گیلها، میتوان تصور کرد که کمیجیها به پشتوانه موقعیت کوهستانی و نیروی رزمی خود، توانستند در مقابل پیشروی غازیان مسلمان مقاومت کنند؛ امّا در اثر روابط تجاری و تردّد بازرگانان مسلمان، تحتتأثیر فرهنگ اسلامی قرار گرفتند. در چنین روندی و با توجّه به سبک زندگی ایلی در نزد این قوم، طبیعی به نظر میرسد که همچون دیگر ایلات، نخست خاندان حاکم و خوانین کمیجی، تحتتأثیر اسلام قرار گرفته باشند و درپی آنها، دیگر اتباع و رعایا نیز مسلمان شده باشند. تواریخ عمومی و تواریخ خلافت، برخی آگاهیها درباره نواحی شرقی ایران، بهویژه شرق خراسان و ماوراءالنهر، در قرون نخستین اسلامی ارائه میدهند؛ اما نبود منبع تاریخی مدوّن و منظّمی درباره این مناطق و حوادث مربوط به آن، اطّلاعات ما را درباره کمیجیان بهشدّت تحتالشّعاع قرار داده است. بنابراین، هیچ داده تاریخیِ مستقیمی درباره نواحی کوهستانی سرچشمه رود جیحون، در قرون نخستین، در دست نیست و حتّی جریان فتوحات اسلامی در این منطقه را نمیتوان بهوضوح پیگیری کرد؛ پس، در سه قرن نخستین اسلامی، هیچ آگاهی از تاریخِ داخلیِ کمیجیها نداریم و نخستینبار در حوادث دهه چهارمِ قرن چهارم است که نامی از کوهنشینان سرچشمه جیحون و ازآنجمله کمیجیها به میان میآید. به نظر میرسد علّت اصلی این قضیه، با تأخیر نفوذ اسلام در میان این طوایف مرتبط باشد. بههرحال، با گسترش اسلام در میان این ایلات کوهنشین و ازجمله کمیجیها، در اوایل قرن چهارم این طوایف وارد روشنایی تاریخ شدند و در حوادث خراسان و ماوراءالنهر نقش خود را ایفاء کردند. کمیجیان و حوادث سیاسی عهد سامانی حکومت سامانی بهزعامت امیر اسماعیل (حک: ۲۵۹ تا ۲۶۱ ق)، بعد از غلبه بر عمرولیث صفّاری (حک: ۲۶۵ تا ۲۸۷ق) درسال287ق، از حالت محلّی خارج و به حکومتی منطقهای مبدّل شد. این حکومت از کرانههای رود طراز تا نزدیکی حلوان را در اختیار گرفت (جوزجانی، 1363: 1/200، ۲۰۵ و 20۶). با توجه به سلطه همهجانبه سامانیان بر خراسان بزرگ و ماوراءالنهر، در قرن چهارم هجری، بهواقع میتوان این قرن را قرن سامانی دانست. در این دوره، مکان استقرار کمیجیان، یعنی منطقه کوهستانی حوضه علیای رود آموی، نیز زیر سیطره امیران سامانی قرار گرفت. با توجّه به آنکه همه امیران و حکمرانان نواحی کوهستانی حوضه علیای جیحون، ازجمله امیران چغانیان و ختلان، به اطاعت از امیر سامانی گردن نهادند (جرفادقانی، 1354: 133) طبیعیاست که نفوذ سامانیان در این منطقه تسرّی یافته و کوهنشینان کمیجی نیز در تعامل با سامانیان قرار گرفته باشند. احتمال میرود که روند نفوذ اسلام در میان کمیجیها، با اقدامات فرهنگی و مساعی جمیله آلسامان، برای گسترش اسلام مرتبط باشد. اما با توجّه به گزارشهای تاریخی، نخستین رخداد سیاسینظامی در این قرن که بهنحوی با این منطقه مربوط بوده شورش ابوعلیِچغانی علیه امیر نوحبننصر سامانی(حک: 331 تا ۳۴۳ق) در فاصله سالهای 334 تا 337ق است. بنابراین، کوهنشینان کمیجی نخستینبار در جریان شورش ابوعلی چغانی در سال336ق، وارد عرصه تحولات سیاسی شدند. ابوعلی چغانی، بهعنوان رئیس خاندان حکومتگر سنتی و موروثی حاکم بر چغانیان، از دهقانان ایرانی در منطقه بود که از زمان امیراسماعیل سامانی به همکاری سامانیان پرداخته بود. وی و در اواخر حکومت امیرنصر (حک: 301 تا ۳۳۱ق) بهعنوان سپهسالار سامانی، به حکومت خراسان و نیشابور تعیین شده بود. او به عللی، که بررسی درباره کموکیف آن از حدود این مقاله خارج است، از امیر نوح سامانی رنجید و علیه او دست به شورش زد و با سپاه خود، از همدان به ری و نیشابور و مرو پیشروی کرد؛ سپس با راندن امیر نوح و تصرّف بخارا، پیروزی خود را مسجّل ساخت. او عموی امیر نوح، با نام ابراهیمبناحمد، را به حکومت نشاند و خود همچنان سپهسالار وی باقیماند. امّا در سال 336ق، به علت همدلینکردن و همراهنبودن اهالی بخارا و همچنین ناتوانی و بیکفایتی امیر ابراهیم، نومید شد؛ پس درمقابل حمله امیرنوح عقبنشینی کرد و به ولایت خود در چغانیان رفت. سپاهیان امیر سامانی در سال337ق، به تعقیب وی برخاستند و ابوعلی چغانی را در مرکز ولایت خود، چغانیان، در محاصره گرفتند. در این زمان، ابوعلی بهسَمت شومان گریخت و از کمیجیان یاری خواست. او سپس با یاری اقوام کوهنشین منطقه، ازجمله کمیجیان، امیران راشت، ایلاق و ختلان سپاه سامانی را تحتفشار گذاشت و به معاهده صلح راضی کرد (گردیزی، 1363: 34۵ و 34۶؛ ابناثیر، 1386ق: 8/46۲ و 46۳ [با این ملاحظه که نام کمیجیان را ذکر نکرده است]؛ بارتولد،1352: 1/530). از این زمان به بعد، حضور نیروهای دیلمی در جبال و رقابت آنها با سامانیان بر سر تصرّف ری و جبال (جرفادقانی، 1354: 112)، شورش و لگامگسیختگی غلامان درباری (بارتولد،1352: 1/۵۳۳ تا ۵۴۱) و تکوین حکومت قراخانی در شرق سیحون و حملات آنها به قلمرو سامانی (فرای، 1372: 137)، بر سرنوشت حکومت سامانی، بهشدّت تأثیرگذاشت. لذا، در منابع از حوادث مرتبط با حوضه علیای رود آموی خبری منعکس نمیشود. این سکوتِ منابعِ تاریخی درباره ناحیه کوهستانیِ حوضه علیای جیحون، مجدّداً ما را از وضعیت کمیجیها در ادامه قرن چهارم، بیخبر میگذارد. اما، براساس اندک گزارشهای موجود معلوم است که در طول نیمه دوّم قرن چهارم، با ضعف حاکمیت سامانیان درحوضه علیای رود آموی، رقابت و درگیریهای سیاسی گستردهای میان خاندانهای حکومتگر منطقه همچون امیران چغانیان و ختلان و راشت به وجود آمد؛ حتّی دامنه این رقابتها، به درون خاندانها نیز شیوع و منازعات درون خانوادگی، در میان این خاندانها نیز رواج یافت (گردیزی، 1363: 368؛ حدودالعالم، 1372: 352 و ۳۵۳). از اشارههای محدود و مختصر صاحب حدودالعالم برمیآید که مرکز و محور این منازعات سیاسی را کمیجیان شکل میدادند. بدینمعنیکه این خاندانهای حکومتگر رقیب، بهویژه امیران ختلان و چغانیان، در رقابتهای سیاسی بین خود و در هنگام ضرورت از نیروی کمیجیان استفاده میکردند (حدودالعالم،1372: 352 و ۳۵۳). طبیعی است که در این روایات روشن نیست کمیجیان در اِزای چنین کمکی، چه پاداش و مزایایی دریافت میکردند. اما، با توجّه به حضور قبایل اغوز و ترکمان و دیلمیان، بهعنوان سربازان مزدور در سپاه حکمرانان مختلف (بیهقی،1374: 517، 556، 558، 545، 612، 684 ؛ ابن اثیر،1399: 9/۳۸۱ تا ۳۹۲)، میتوان استنباط کرد که کمیجیها هم در قبال دریافت مبلغ معیّنی دستمزد، به این کار اقدام میکردند؛ البتّه اینکه حدودالعالم نیز حضور آنها در نزد خداوندان ختلان و چغانیان را علیالسّویّه آورده مؤیّد چنین تعبیری است. بدینترتیب، میتوان گفت کمیجیان با توجه به نیروی نظامیِ مقتدر و درخوری که در اختیار داشتند، بعد از دامپروری و تجارت، سوّمین مشغله یا ممرّ معیشت خود را خدمات نظامی قرار دادند. این امر جدای از مزایای اقتصادی، باعث میشد تا کمیجیها در ممالک مجاور قلمرو خود تردّد کنند و ضمن فاصلهگرفتن از موطن و زندگی سنّتی، در تحوّلات بعدی حضور پررنگتری داشته باشند.
کمیجیان و منازعات غزنویان و قراخانیان در اواخر قرن چهارم، در اثر حمله همزمانِ قراخانیان و غزنویان سامانیان سقوط کردند (جرفادقانی،1374: ۱۷۳ تا ۱۸۴؛ جوزجانی،1363: 1/21۵ و 21۶). این امر، ضمن تقسیم قلمرو سامانی بین غزنویان و قراخانیان، خلأ قدرت و بحران حاکمیت در قلمرو سامانی را در پی داشت. داعیه هر دو دولت قراخانی و غزنوی، درخصوص جانشینی سامانیان، آن دو را در مقابل یکدیگر قرار داد و مایه اختلاف فیمابین آنها بود؛ امّا قیام منتصر سامانی مانع از درگیری آن دو با یکدیگر شد. ایلکخان نصربنعلی پس از غلبه بر بخارا، در سال 389ق و اسارت امیر سامانی و دیگر امیرزادگان خاندان او، با گماردن شحنه بر شهرهای منطقه به اوزگند مراجعتکرد (جرفادقانی، 1354: 185، 196). این موقعیّت به اسماعیلالمنتصر، امیرزاده گریخته از بند سامانی که با مؤسّس سلسله همنام بود، فرصت داد تا به طلب تاجوتخت موروث برخیزد. او در سال 390ق، با جمعآوری بقایای هواداران سامانی در بخارا، اعاده حکومت سامانی را اعلام کرد (جرفادقانی، 1354: 185 تا ۱۹۸؛ بیهقی، 1317: 120). وجود این دشمن مشترک، هر دو دولت قراخانی و غزنوی را وادار کرد که موقتاً از دعاوی خود، مبنی بر جانشینی سامانیان دست بردارند و در سال 391ق، با پیمان صلح رود آموی را مرز میان دولتین تعیین کرده و با ازدواجی سیاسی مبانی وداد را محکم کردند (جرفادقانی، 1354: ۲۴۹ و ۲۵۰؛ ابناثیر، 1386ق: 9/189؛ گردیزی، 1363: 382؛ شبانکارهای، 1363: 49). در خراسان، تلاشهای منتصر به علت بیتفاوتی اهالی به حکومت سامانی و قدرت فزاینده محمود غزنوی در آنجا ناکام ماند. در ماوراءالنهر نیز بیتفاوتی اشراف، حتّی اعضای خاندان سامانی، و خوی خشن و مذبذب ایلات اغوز فعالیّتهای او را بینتیجه گذاشت. سرانجام، وی در سال395ق، بهدست بیابانگردان عرب و در نواحی مرو به قتلرسید (گردیزی،1363: 382 تا ۳۸۵؛ ابناثیر، 1386ق: 9/ 156 تا ۱۵۹).با قتل او، رقابت میان غزنویان و قراخانیان بر سر جانشینی آلسامان آغاز شد. سلطانمحمود با استخدام بازماندگان سازمان اداریدیوانی سامانی و تلاش برای تقلید از آن حکومت، خود را بهعنوان ادامهدهنده سیاستهای حکومت سامانی نمایان ساخت. درحالیکه از نظر قراخانیان که از فرزندان خاقانهایِ پیشینِ ایل خود به شمار میرفتند و خصیصه صحرانشینی خود را حفظ کرده بودند، سلطانمحمود بردهای ذلیل بود که در زندگی شهری هضم شده بود (کاشغری،1333: 3/268). سبکتگین را گویا نیاکان همین قراخانیان به بردگی گرفته بودند (جوزجانی،1363: 1/225؛ شبانکارهای، 1363: 41؛ کاشغری،1333ق: 3/308). اکنون قراخانیان به فرزند او با دیده تحقیر مینگریستند و از نظر آنها، محمود لیاقت جانشینی آلسامان را نداشت. پس با هدف گسترش چراگاهها و بهدستآوردن مراتع بیشتر و با بهانه جانشینی آلسامان، برای حمله به قلمرو غزنویان آماده شدند. در سال396ق، ایلکخان با تصرّف کشکهدریا توانست، بهصورت واقعی خود را به کنارههای مرز توافقشده، یعنی رود آموی، برساند (نسفی، 1378: 379، 535، 633). بهرغم پیمان صلح و ازدواج سیاسی، ایلکخان با حمایت دهقانان ماوراءالنهر و با حمایت ضمنی خوارزمشاه (جرفادقانی،1354: 283)، غیبت محمود از خراسان را مغتنم شمرده و از دو جبهه بلخ و مرو، به خراسان تاخت. در نیشابور اشراف ایرانی به خیال رهایی از فشار فزاینده محمود در تضعیف دهقانان، از فاتحان استقبال کردند و در سال397ق، خطبه به نام ایلکخان شد (عتبی، 1286ق: 2/ ۷۶و ۷۷؛ ابناثیر، 1386ق: 9/188). در بلخ مقاومتی شدید، ازسوی مردم صورت گرفت؛ ولی طلایه لشکر قراخانی توانست تا هرات پیشرفته و آنجا را نیز زیر فرمان بگیرد (بیهقی،1374: 72۸ و 72۹؛ ثعالبی،1310 :269؛ جرفادقانی،1354: 281). محمود بهسرعت خود را از هند به خراسان رساند و با استخلاص نیشابور، بیابانهای جنوب آموی از مرو تا بلخ را باعجله طی و بلخ را نیز آزاد کرد (عتبی،1286ق:2/۷۸ تا ۸۲). او در شمال تخارستان، در گذرگاه میله بر کران آموی خود را به سپاه منهزم قراخانی رسانید و با شکستی سنگین، آنها را از آب گذراند. سال بعد ایلکخان با استمداد از دیگر خوانین قراخانی و دهقانان ماوراءالنهر، حمله سراسری به قلمرو محمود را آغاز کرد و در ربیعالثانی سال398ق در دشت کتر، در منطقه چرخیان بلخ، از غرنویان شکست خورد (عتبی، 1286ق:2/۸۳ تا ۸۶؛ ابناثیر،1386ق: 9/ ۱۹۱ و 192؛ شبانکارهای، 1363: 50). ازآنپس و با آغاز منازعات داخلی میان اعضای خاندان قراخانی و دامنزدن محمود به این منازعات، توان ایفای نقش فعّال در خراسان و مداخله و مزاحمت در امور قلمرو غزنوی از قراخانیان سلب شد و آنان به ماوراءالنهر اکتفا کردند. بدیهی است که با توجه به واقعشدنِ قلمرو کمیجیها در بخش شمالی جیحون، آنها رسماً در قلمرو مربوط به قراخانیان قرار گرفته بودند. اما ظاهراً قراخانیان با آن ماهیت ایلیاتی که داشتند، به اعمال سلطه و حاکمیت بر مناطق صعبالعبور کوهستانی، در حوضه علیای آموی تمایل نشان ندادند. بنابراین، این منطقه تا مدّت طولانی از سلطه حکومت مرکزی فارغ بود. تا سرانجام در سال415ق، سلطانمحمود غزنوی (حک: ۳۸۷ تا 421ق) با لشکرکشی به ماوراءالنهر، نواحی کوهستانی حوضه علیای رود آموی را نیز در تصرّف گرفت و امیران نیمهمستقلّ آن ناحیه را مطیع حکمران غزنوی، در بلخ قرار داد (بیهقی، 1374: 646). درگذشت سلطانمحمود در سال421ق و بهدنبال آن منازعات جانشینی میان فرزندان وی، محمّد و مسعود، استحکام و اقتدار سلطنت غزنوی را شکست (شبانکارهای، 1363: 70 تا ۷۸). پیروزی سلطانمسعود (حک: 422 تا ۴۳۲ق) و جلوس وی بر تخت سلطنت غزنوی در سال 422ق و متعاقب آن، بیتدبیریهای وی در رابطه با علیتگین و ترکمانان سلجوقی، فضای سیاسی خاصّی به وجود آورد که به کمیجیان اجازه حضور بیشتر در امور سیاسی و عرصه جامعه اسلامی را داد (ادامه مقاله). در اوایل سال 425ق، کمیجیان به متصرّفات غزنویان در نواحی مختلف ختلان و تخارستان، حمله کردند و به تاراج آن نواحی مشغول شدند (بیهقی، 1374: 519 و ۵۲۰). چنانکه باسورث بهدرستی اشاره کرده است، به نظر میرسد که این اقدام کمیجیان، نتیجه تحریکات علیتگین بود (باسورث، 1378: 245). این بدان معنی است که دربار غزنوی در این زمان توان یا به عبارت بهتر، سیاست برقراری رابطه دوستانه و تعامل وفاقآمیز با این کوهنشینان را نداشته است؛ درنتیجه رقیب قراخانی آنها، یعنی علیتگین، توانست با نفوذ در میان کمیجیان آنها را به مخالفت با سلطه غزنویان وادارد. درباریان غزنین، بهزودی متوجّه این اشتباه شده و برای تدارک آن دست به کار شدند. اهمّیّت این قضیّه برای دربار غزنوی آنقدر بود که وزیراعظم، خواجهاحمدبنعبدالصّمد، در جمادیالاخری425ق، شخصاً برای مقابله با آنان عازم شد (بیهقی،1374: ۵۱۹ و 520). او بیش از هشتماه، در ناحیه تخارستان و ختلان مشغول آرامساختنِ کمیجیان بود و پس از نیل به هدف، در 8صفرسال426ق، به اردوی سلطان در اطراف سرخس بازگشت (بیهقی، 1374: 520، 558،569، ۵۶۳ و 564). هیچ اطّلاعی از جزئیّات اقدامات وزیر، در مقابله با تعرّضات کمیجیان در دست نیست؛ اما چنانکه حوادث بعدی نشان میدهند او موفّق شد کمیجیان را از حکومت قراخانی و علیتگین جدا کند و از آنها متّحدان ارزشمند و وفاداری، برای حکومت غزنوی فراهم آورد. حتّی در قیاس با اسلامپذیریِ کوهنشینان غور (بیهقی، 1374: 137)، محتمل است که نهادینهشدن اسلام در میان کمیجیان، یا بهعبارت دقیقتر رسمیشدنِ اسلامِ کمیجیان در این برهه رخ داده باشد. چنانکه چندماه بعد، وقتی علیتگین در جمادیالاخری سال426ق درگذشت، پسر بزرگ و جانشین وی، سعی کرد با استفاده از غیبت سلطانمسعود غزنوی در خراسان، راه پدر را ادامه دهد. لذا، پس از اتّحاد با هارون خوارزمشاه (حک: 4۲۳ تا 4۳۰ق)، به چغانیان حمله و آنجا را غارت کرد. ابوالقاسم، داماد والی غزنوی چغانیان، که توان مقاومت نداشت، به میان کمیجیان گریخت تا از حمایت آنها بهرهمند شود ( بیهقی،1374: 60۳ و ۶۰۴). بدینترتیب، به نظر میرسد که اقدامات وزیر دولت غزنوی، در رابطه با جلب قلوب سران کمیجی چنان بود که در این زمان، نهتنها با قراخانیان همراهی نکردند، بلکه به حکمرانِ غزنویِ چغانیان پناه دادند. درحالیکه ممکن بود این امر سپاه قراخانی را به قلمرو کمیجیها نیز بکشاند. البتّه سیر وقایع بعدی بهگونهای رقم خورد که چنین نشد و تصادمی میان قراخانیان و کمیجیان پیش نیامد. سپاه قراخانی در حال پاکسازی بقایای سپاه غزنوی از چغانیان، به ترمذ رفتند؛ ولی با مقاومت مجدّانه ساخلوی غزنوی آن شهر، شکستخوردند و ناچار چغانیان را رها و به بخارا عقبنشینی کردند (بیهقی،1374: 605). بنابراین، عرصه تحوّلات بهگونهای رقم خورد که والی غزنویِ چغانیان، بدون امداد کمیجیان توانست به حکومت خود بازگردد؛ اما این مدّتِ پناهندگی به او فرصت داد تا علاوه بر اقدامات وزیر، خود نیز پیوندهای محکم سیاسی با این قوم برقرار کند. چنانکه در حمله بعدی قراخانیان به چغانیان، سپاهیان کمیجی و گنجینه، هر دو در سپاه غزنوی و در رکاب امیرابوالقاسم، والی چغانیان، حضور یافتند (بیهقی،1374: 642). این اتّحاد بین والی غزنوی با کمیجیان، از نظر سیاسی اهمّیّت فراوان یافت؛ زیرا نخستین شکست سپاه غزنوی از ترکمانان سلجوقی در شعبان سال426ق و در اطراف نسا، (بیهقی، 1374: 628-632) قراخانیان را تحریک کرد تا در شوال426ق، با استفاده از ضعف غزنویان، به متصرّفات آن دولت در شمال رود جیحون و حوضه علیای رود آموی تعرّض کنند. اما در نیمه راه از آرایش سپاه غزنوی به فرماندهی امیرابوالقاسم، والی چغانیان، و همراهی گسترده کمیجیان و گنجینه با او آگاهی یافته و از قصد خود منصرف شدند (بیهقی، 1374: 642). بنابراین، به نظر میرسد که دولت غزنوی در این زمان توانسته بود با جلب حمایت و اعتماد کمیجیان، پایههای سلطه خود بر حوضه علیای جیحون را تحکیم بخشد.
کمیجیان و تشکیل حکومت سلجوقی بیگمان، مهمترین رخداد سیاسینظامی قرن پنجم، مهاجرت سلجوقیان به خراسان و درپیآن، تشکیل حکومت سلجوقی در ایران و آسیایغربی بود که بر سرنوشت جهان اسلام و آسیایغربی، بهشدّت تأثیر گذاشت. سلجوقیان بخشی از قبایل اغوز، در شمال رود سیحون بودند که در اواخر قرن چهارم هجری، درنتیجه تماس گسترده با بازرگانان مسلمان و تحتفشار وضع اقتصادی و مشکلات زندگی ایلی، مسلمان شدند (مقدسی، 1408: 219؛ مروزی، 1942: 18). آنها پس از پذیرش دین اسلام، در جند مستقر شدند و ازاینپس، بهعنوان غازیان مسلمان با ایلات و طوایف کافر مجاور قلمرو اسلامی به غزا پرداختند (ابنعبری، 1986: 87؛ میرخواند، 1339: 4/236 و ۲۳۷). غلبه قراخانیان، در اواخر قرن چهارم، به قلمرو سامانی در ماوراءالنهر و بهدنبال آن منازعات درونی قراخانیان، به سلجوقیان فرصت داد تا ضمن ایفای نقش در این منازعات، به ماوراءالنهر مهاجرت کنند و بر چراگاههای اطراف بخارا مسلّط شوند (فخررازی، 1382: 179؛ ابناثیر، 1386ق:9/474 و ۴۷۵). ازآنپس، سلجوقیان در مشاجرات علیتگین، حکمران قراخانی در بخارا و ماوراءالنهر، با غزنویان وارد شده و با حمایت از علیتگین به دشمنی با غزنویان پرداختند. بنابراین، سلطانمحمود غزنوی در سال416ق، بعد از غلبه بر علیتگین، بخشی از ایلات ترکمن سلجوقی را برای تضعیف قراخانیان و تقویت ارتش خود، به خراسان منتقل کرد و در چراگاههای دامنه شمالی کپهداغ و کرانه بیابان قراقوم اسکانداد (بیهقی، 1374: 348، 625؛ جوزجانی، 1363: 1/231). اما بخش اعظم سلجوقیان، همچنان بهعنوان یاران و متّحدان علیتگین، در بخارا ماندند. سرانجام، با تیرگی روابط آنها با علیتگین و نبرد سخت میان طرفین، در سال424ق (ابناثیر، 1386ق: 9/476 و ۴۷۷) آنها نیز ناگزیر به مهاجرت شدند. این بخش از ترکمانان که اختصاصاً سلجوقیان نامیده میشوند بعد از عبور از جیحون، در جمادیالاولی 425ق و در طول شش سال منازعه با غزنویان، بر خراسان غلبه و هسته اولیه حکومت سلجوقی را پایهگذاری کردند. کمیجیان نیز با اتّخاذ سیاستهای مختلف، در قبال غزنویان و بهنحوی اتّحاد با سلجوقیان توانستند در زمینهسازی موفقیت سلجوقیان نقش ایفا کنند. عبور سلجوقیان از جیحون و ناتوانی حکومت غزنوی از مقابله با آنها، بهتدریج ضعف دولت غزنوی را نمودار ساخت و همه را در عصیان علیه حکومت غزنوی گستاخ کرد (بیهقی، 1374: 738). سلجوقیان تا سال428ق، موفّق شدند پیروزیهای چشمگیری در مقابل غزنویان بهدست آورند؛ حتّی در رجب این سال، شهر بزرگ مرو را زیر فرمان گرفتند. آنان اندکی بعد، در شعبان همان سال، سپاه غزنوی به سرکردگی سباشیتگین را در سرخس درهم کوبیدند (حسینی،1933: 8 و ۹). این قضیه، ضعف دولت غزنوی را بیشازپیش آشکار ساخت. لذا، حاکمان ایالات کوهستانی حوضه علیای جیحون نیز در خلأ ناشی از درگذشت امیر ابوالقاسم، والی غزنوی چغانیان، (بیهقی، 1374: 754)، برای اعاده استقلال خود، دستبهکار شدند و عصیان علیه غزنویان را آغاز کردند (بیهقی، 1374: 696). ورود شاهزاده قراخانی، ابراهیمبننصر ملقّب به بوریتگین، به منطقه اوضاع را دگرگون کرد. بوریتگین با عبور از کوههای آلای و قراتگین خود را به سرزمین کمیجیان رساند و با ازدواجی سیاسی با سران کمیجیان، خود را به آنها پیوند داد؛ سپس، از نیروی آنها و گنجینهها بهرهمند شد (بیهقی، 1374: 737). از این زمان، بوریتگین با ایجاد این تشکّلِ نظامیِ منسجم بهعنوان قدرت نظامی درخور توجهی، به رقابتهای سیاسی آن دوره وارد شد؛ بهویژه در منازعات سلجوقیان و غزنویان، ازطریق دشمنی با غزنویان و تعرّضات مرزی به قلمرو غزنوی، بهعنوان متّحدی مؤثّر برای سلجوقیان ایفای نقش کرد. اگرچه هیچ سند و مدرکی مبنی بر اینکه این دو با یکدیگر ارتباطی داشتهاند در دست نداریم، عملکرد هماهنگ و همراه آنها، بهنحوی مبیّن نوعی اتّحاد بین دو است. چنانکه در اواخر سال429ق، درست در همان زمانی که سلجوقیان با حمله به نیشابور و غلبه بر آن (بیهقی، 1374: 728 تا 733؛ عماد کاتب، 1318ق: 8) اقتدار غزنویان را در خراسان به چالش کشیده بودند، بوریتگین نیز همراه با سواران کمیجی و گنجینه، به قلمرو غزنوی در ختلان تاختوتاز کردند؛ سپس به غارت آن منطقه پرداختند (بیهقی، 1374: 723، 737 و 738؛ گردیزی،1363: 434). این حمله همزمان، دربار غزنوی را وحشتزده کرد. لذا، سلطان غزنوی پیش از مقابله با حمله سلجوقیان به نیشابور که در شوال و ذیالقعده 429ق بود بلافاصله در محرّم سال430ق، سپاهی به فرماندهی سپاهسالار علی، برای مقابله با کمیجیان و بوریتگین اعزام کرد (بیهقی، 1374: 740). زمانیکه سپاه غزنوی به ختلان رسیدند بوریتگین، به سکونتگاههای کمیجیان در دامنه کوه عقب نشست (بیهقی، 1374: 744). ناکامی این سپاه در نیل به هدف و ناتوانی آنها در تنبیه بوریتگین و سپاه کمیجیاش، سلطانمسعود را وادار کرد تا سهماه بعد، یعنی در ربیعالاخر سال 430ق، شخصاً برای سرکوبی بوریتگین و کمیجیان عازم شود. سلطان در تعقیب آنها به شومان رفت؛ اما بوریتگین و سپاهش به ارتفاعات بالاتر، در دامنه کوهها و درّهها رفتند و سلطان نتوانست به آنها دست یابد. این قضیه، یعنی اشتغال فکری و نظامی سلطانمسعود به نبرد با کمیجیها، فرصتی مناسب برای تجدید حملات سلجوقیان به خراسان فراهم آورد. چنانکه به محض عبور سلطانمسعود از جیحون، سلجوقیان حملات خود را به شرق و شمالشرق خراسان متمرکز و به نواحی گوزگانان و دیگر نواحی مجاور بلخ تعرّض کردند. تشدید حملات آنها به این منطقه، این احتمال را پیش آورده بود که هر لحظه بتوانند پلی که سلطان بر روی جیحون بسته بود، قطع کنند و درنتیجه آن، سلطان در آن سوی جیحون بِمانَد. بنابراین، سلطانمسعود نیز بدون اخذ نتیجه یا به گفته بیهقی «کاری نارفته»، ناچار به بازگشت شد؛ حتّی بوریتگین و کمیجیان بر عقبه لشکر او تاختند و مقادیری از تدارکات و لوازم لشکر او را به غنیمت گرفتند (بیهقی، 1374: 749 و 750). بنابراین، پیداست که در این مقطعِ زمانیِ خاص، بین 428 تا 431ق، حول محور دشمنی با غزنویان نوعی اتّحاد نانوشته و هماهنگی نامکتوب بین سلجوقیان و کمیجیها به وجود آمده بود که هر دو طرف، برای پیشبرد اهداف در برابر غزنویان، به یکدیگر یاری میرساندند. چنانکه کمیجیان در صفر430ق، به پشتوانه بوریتگین و برای بهتختنشاندن وی، به تعرّضات خود به قلمرو غزنوی افزودند. آنان مدّعی شدند که «هرگاه سلجوقیان را رسد که خراسان بگیرند او [بوریتگین] را سزاوارتر که ملکزاده است» (بیهقی، 1374: 745). سلطانمسعود ناچار شد بلافاصله به بلخ بازگردد و به تعقیب سلجوقیان بپردازد؛ سپس وی به سرخس و سپس هرات رفت و در سال بعد به نیشابور و از آنجا به مرو رفت و در رمضان431ق، در نبرد دندانقان، مقهور سپاه سلجوقی شد و خراسان را به آنها واگذار کرد. بدینترتیب، پیداست که کمیجیها در پیشبرد اهداف سلجوقیان نقش درخور توجّهی ایفا کردند.
کمیجیان و تقسیم دولت قراخانی مهمترین حادثه در تاریخ سلسله قراخانیان، واقعه تقسیم این حکومت به دو بخش شرقی و غربی است. در سه دهه آغازین قرن پنجم، میان دو شعبه از خاندان قراخانی با نام علوی، اعقاب ارسلانخانعلی، و حسنی، اعقاب شهابالدوله حسن(هارون)بنسلیمان، منازعات سیاسی دامنهداری برقرار بود؛ بنابراین دولت غزنوی با استفاده از این منازعات سیاستهای خود را بر قراخانیان تحمیل کرد و خود را واسطه ارتباط آنها با خلیفه عباسی قرار داد (بیهقی، 1374: 386). در این میان، شعبه حسنی به سرکردگی یوسف قدرخان (حک: 405 تا ۴۲۳ق) در تعامل و همکاری نزدیک با سلطانمحمود غزنوی توانستند حکومت همه نواحی و شهرهای قلمرو قراخانی را از آن خود کنند و اعضای شعبه علوی را در حبس و زندان نگه دارند. ازجمله این اعضای شعبه علوی، ابراهیمبننصر ( نوه ارسلانخانعلی) بود که شعبه حسنی او را در فرغانه محبوس کرده بود (بیهقی، 1374: 723). او در حدود سال 428ق، موفّق به فرار از زندان شد؛ سپس برای رسیدن به حکومت، یا به عبارت بهتر احیا حقوق ازدسترفته شعبه علوی دست به کار شد. با توجّه به استیلای همهجانبه اعضا شعبه حسنی بر تمام نواحی قلمرو قراخانی، راهی برای آغاز حرکت خود نیافت؛ پس، ابراهیمبننصر فقط به ناحیه کوهستانی حوضه علیای رود آموی توجّه کرد که در حدّ فاصل قلمرو قراخانی و غزنوی بود. زیرا در همین زمان، یعنی از اواخر سال428ق، با ضعف سلطه غزنویان و خلأ قدرت ناشی از درگذشت امیرابوالقاسم، والی غزنوی چغانیان، (بیهقی، 1374: 754) حاکمان ایالات کوهستانی حوضه علیای جیحون نیز برای اعاده استقلال خود، دستبهکارشده و عصیان علیه غزنویان را آغاز کرده بودند (بیهقی، 1374: 696). در همین زمان شاهزاده قراخانی، ابراهیمبننصر ملقّب به بوریتگین، که با فرزندان علیتگین از شعبه حسنی رقابت داشت وارد عرصه سیاسی شد. او نخست، با دربار غزنوی مکاتبه کرد و خواستار اتّحاد با سلطانمسعود علیه فرزندان علیتگین شد (بیهقی، 1374: 723). بهرغم پیشنهاد و تمایل درباریان غزنه، به جلب نظر بوریتگین و برقراری اتّحاد با وی، این اتّحاد به جایی نرسید (بیهقی، 1374: 723 تا 725). درگیریهای اخیر، بین غزنویان و علیتگین قراخانی، قدرت نظامی فوقالعاده کمیجیان را برای همگان آشکار ساخته بود. لذا، بوریتگین وقتی از اتّحاد و همراهی دولت غزنوی نومید شد، درصدد جلب حمایت کمیجیها برآمد. بدین منظور، او از فرغانه حرکت کرد و با عبور از کوههای آلای و قراتگین خود را به سرزمین کمیجیان رساند؛ سپس با ازدواجی سیاسی با سران کمیجیان، خود را به آنها پیوند داد و از نیروی آنها و گنجینهها بهرهمند شد. چنانکه، اندک زمانی بعد، وی دارای سپاهی در حدود ۳هزار سوارکار خوب بود (بیهقی، 1374: 737). بوریتگین پس از اتّحاد با کمیجیان و ظاهراً به اقتضای تمایلات آنها و شاید نیز، برای انتقامگیری از بیتفاوتی دربار غزنه به درخواست اتّحاد خود، همراه با سواران کمیجی و گنجینه به قلمرو غزنوی، در ختلان تاختوتاز کردند و به غارت آن منطقه پرداختند (بیهقی، 1374: 723، 737 و ۷۳۸؛ گردیزی، 1363: 434). ازآنپس و تا شعبان430ق، بوریتگین با یاری کمیجیان، چغانیان و نواحی مجاور آن را که بعد از مرگ ابوالقاسم آشفته مانده بود، تصرّف کرد. وی با جدّیّت هرچه بیشتر، به رقابت و مبارزه با پسران علیتگین مشغول شد (بیهقی، 1384: 754). چنانکه تا اواخر سال431ق، پسران علیتگین را مغلوب و خود را بر ماوراءالنهر مسلّط کرد (بیهقی، 1374: 790، 892، 896). با غلبه او و برادرش، محمّدبننصر، بر ماوراء النهر و فرغانه عملاً بخش غربی قلمرو قراخانی، در دست شعبه علوی افتاد؛ درحالیکه بخش شرقی قلمرو قراخانی، یعنی ناحیه هفتآب و ترکستانشرقی به مرکزیت بلاساغون و کاشغر، در دست اعقاب یوسفقدرخان، یعنی شعبه حسنی، افتاده بود و تا یکونیم قرن بعد، این ترتیب باقی ماند. بنابراین، این زمان را میتوان دوران تقسیم حکومت قراخانی در نظر گرفت که کمیجیها نقش درخور ملاحظهای در تحقّق آن ایفا کردند. از این به بعد، هیچ نام و ذکری از کمیجیان در منابع نیست. اما ازآنجاکه هسته اصلیِ سپاهِ بوریتگین را کمیجیان تشکیل میدادند میتوان تصوّر کرد که او برای غلبه بر ماوراءالنهر احتمالاً آنها را با خود به سمرقند و بخارا برد. در حدود سال560ق، یعنی یک قرن بعد، زمانیکه خاقان قراخانی، قلجطمغاجخان مسعودخانبنحسن (حک: 556 تا 568ق)، برای استقرار امنیّت و حفاظت از منافع طبقات اجتماعی یکجانشین، به تأدیب ایلات یاغی و سرکش پرداخت (ظهیری سمرقندی، 1348: 421). سپس وی با ارسال سپاهی تحتفرمان قدرارسلان به منطقه کوهستانی کمیج، در شمال ختلان و چغانیان، ایلات ساکن در آن ناحیه را درهمکوبید (سوزنیسمرقندی، 1338: 249). سوزنی، کهستان کمیج را فقط بهعنوان واحدی جغرافیایی ذکر کرده است و اقوام ساکن در آن منطقه را گروهی از ایلات و طوایف قرلق (خلّخ) میداند؛ بنابراین، میتوان استنباط کرد که در این زمان، ایلات قرلق جای کمیجیان را گرفته بودند. جغرافیانویسانِ متأخّر، اهالی شومان را قدرتمند توصیف کردهاند و از اطاعتنداشتن آنها از سلاطین و حکّام خبر میدهند (سمعانی، 1409: 3/471؛ یاقوت حموی، 1409: 3/374) با توجه به اینکه در قرون نخستین، مطلعنبودن از حکّام یکی از ویژگیهای اصلی کمیجیان بود (حدودالعالم، 1372: 352)، میتوان استنباط کرد که بقایای کمیجیان نیز مسکن سابق خود را رها کرده، وارد شومان شده و با سکنه آنجا درآمیختند. بدینترتیب، مساکن کمیجیان خالی و فقط، نام آنها بهصورت کمرود بر بخشی از این ناحیه باقی ماند (خواندمیر، 1333: 4/281). چنانکه محمّدحیدرمیرزا در شرح مجادلات بابرمیرزا و اوزبکان شیبانی، ضمن تبیین حوادث این نواحی کوهستانی، هیچ اشارهای به نام قوم یا قبیلهای ساکن در این منطقه ندارد و از آنجا چنان سخن میراند که گویی خالی از سکنه بود (دوغلات، 1383: 25۳ تا 25۵،39۱ تا 39۳).
نتیجه طوایف کوهنشین کمیجی در ناحیه کوهستانی حوضه علیای رود جیحون، در اطراف چغانیان، از بقایای طوایف ایرانی مستقر در آن منطقه بودند. آنان ظاهراً به علت موقعیت صعبالعبور کوهستانی سکونتگاه خود، در برابر نفوذ اسلام مقاومت کردند؛ پس منابع اسلامی اطّلاع چندانی درباره آنها به دست نمیدهند. امّا از اوایل قرن چهارم، درنتیجه تجارت و مراوده با مسلمان، بهتدریج اسلام در میان کمیجیان راه یافت و زمینه حضور آنان در جامعه اسلامی فراهم شد. ازآنپس، نیروی جنگی درخور توجّه کوهنشینان کمیجی، در خدمت منازعات و رقابتهای سیاسی خاندانهای حکومتگر منطقه قرارگرفت و در سایه آن، برخی پیوندهای سببی بین این خاندانها و ایلات کمیجی به وجود آمد. چنانکه ازآنپس، کمیجیان در حوادث سیاسی مهمّ قرن چهارم در قلمرو سامانی، بهویژه شورش ابوعلی چغانی، نقش تعیینکننده داشتند. در اوایل قرن پنجم، با غلبه ترکان بر جامعه اسلامی، زمینه برای حضور هرچه بیشتر کمیجیان، در تحوّلات سیاسی منطقه آماده شد. چنانکه در منازعات داخلی قراخانیان و همچنین رقابتهای ستیزهآمیز میان غزنویان و قراخانیان، کمیجیان بهعنوان نیرویی تعیینکننده حضور یافتند. آنها امکان یافتند در تشکیل دولت سلجوقی نیز ایفای نقش کنند. این حضور پررنگ، باعث شد تا نیروهای کمیجی از سکونتگاههای خود، خارج و در دیگر نقاط قلمرو اسلامی مشغول شوند. بنابراین، موطن خود را رها کرده و عموماً به نواحی مجاور خود، در چغانیان و ختلان کوچ کردند و با دیگر ساکنان آن نواحی در آمیختند. | ||
مراجع | ||
کتابنامه الف) کتابها -ابناثیر، عزّالدینعلی، (1386ق)، الکامل فی التّاریخ، تصحیح کارل یوهانس تورنبرگ، بیروت: دارصادر. - ابنحوقل، ابوالقاسممحمد، (1967)، صوره الارض، لیدن: بریل. - ابنرسته، احمدبنعمر، (1891)، الاعلاق النفیسه، تصحیح یان دخویه، لیدن: بریل. - ابنعبری، ابوالفرج گریگوریوس، (1986)، تاریخالزمان، نقله الی العربیه الأب إسحق أرمله، قدّم له الأب الدکتور جان موریس فییه، بیروت: دارالمشرق ش م م. - ادریسی، ابوعبدالله محمدبنمحمدعبداللهبنادریس، (بیتا)، نزههالمشتاق فی اختراق الآفاق، قاهره: مکتبه الثقافه الدینیه. - استخری، ابراهیمبنمحمد، (1368)، مسالک و ممالک (ترجمه فارسی قدیم)، تصحیح ایرج افشار، تهران: علمی و فرهنگی. - بارتولدو.و، (1352)، ترکستاننامه، ترجمه کریم کشاورز، تهران: بنیاد فرهنگ ایران. - باسورث، ادموند کلیفورد، (1378)،تاریخ غزنویان، ترجمه حسن انوشه، تهران: امیرکبیر. - بلخی، ابیزیداحمدبنسهل، (1431/2010)، البداء و التاریخ، چاپ سمیر شمس، بیروت: دارصادر. - بیهقی، ابوالفضل، (1374)، تاریخ بیهقی، چاپ علیاکبر فیّاض، تهران: علم. - پیرنیا، حسن، (1383)، ایران باستان، تهران: دنیای کتاب. - جرفادقانی، ناصحبنظفر، (1354)، ترجمه تاریخ یمینی، تصحیح جعفر شعار، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب. - جوزجانی، منهاجسراج، (1363)، طبقاتناصری، تصحیح عبدالحی حبیبی، تهران: دنیای کتاب. - حدودالعالم من المشرق الی المغرب، (1372)، با تعلیقات مینورسکی، ترجمه میرحسین شاه، تصحیح مریم میراحمدی و غلامرضا ورهرام، تهران: دانشگاه الزهرا. - حسینی، صدرالدین ابوالفوارس، (1933)، اخبارالدّوله السّلجوقیه، تصحیح محمّد شفیع، لاهور: بینا. - خوارزمی، محمّدبناحمدبنیوسف، (1342ق)، مفاتیح العلوم، مصر: بینا . - خواندمیر، غیاثالدینبنهمامالدین، (1333)، حبیبالسّیر فی اخبار افراد بشر، تهران: کتابفروشی خیام. - راهنمای کشورهای مستقلّ مشترک المنافع و جمهوریهای بالتیک، (1378)، تهیه و تدوین گیتاشناسی، تهران: مؤسسه جغرافیایی و کارتوگرافی گیتاشناسی. - دوغلات، محمّدحیدرمیرزا، (1383)، تاریخرشیدی، چاپ عباسقلی غفّاریفرد، تهران: میراث مکتوب. - سمعانی، عبدالکریمبنمحمّد، (1409ق)، الانساب، تحقیق عبدالله عمر البارودی، بیروت: دارالجنان. - سوزنی سمرقندی، محمّدبنمسعود، (1338)، دیوان اشعار، تصحیح ناصرالدین شاه حسینی، تهران: امیرکبیر. - شبانکارهای، محمّدبنعلی، (1363)، مجمعالانساب، تصحیح میرهاشم محدّث، تهران: امیرکبیر. - ظهیری سمرقندی، محمّدبنعلی، (1348)، اغراض السّیاسه فی اعراض الرّیاسه، تصحیح جعفر شعار، تهران: دانشگاه تهران. - عتبی، محمّدبنعبدالجبّار، (1286ق)، تاریخ یمینی، قاهره: مطبعه بولاق. - عمادالدّین کاتب الاصفهانی، (1318ق)، زبده النصره و عصره الفطره، اختصره الفتحبنعلی البنداری، قاهره: دارالکتب العربیه. - فرای، ریچارد نیلسون، (1365)، بخارا دستاورد قرون وسطی، ترجمه محمود محمودی، تهران: علمی و فرهنگی. -ــــــــــــــــــــــــ، (1372)، سامانیان در تاریخ ایران از فروپاشی دولت ساسانیان تا آمدن سلجوقیان، پژوهش دانشگاه کمبریج ، گردآورنده ر. ن. فرای، ترجمه حسن انوشه، تهران: امیرکبیر. - فخررازی، محمّدبنعمر، (1382)، جامعالعلوم ستّینی، تصحیح علیآلداود، تهران: بنیاد موقوفات دکتر افشار. - کاشغری، محمودبنمحمّدبنحسین، (1335 تا 1333ق)، دیوان اللغات الترک، تصحیح معلم رفعت، استانبول: مطبعه عامره. - کریستینسن، آرتور امانوئل، (1370)، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه غلامرضا رشیدیاسمی، تهران: دنیای کتاب. - گردیزی، عبدالحیّبنضحاک، (1363)، زینالاخبار مشهور به تاریخگردیزی، تصحیح عبدالحیّ حبیبی، تهران: دنیای کتاب. - مارکوارت، یوزف، (1383)، ایرانشهر در جغرافیای بطلمیوس، ترجمه مریم میراحمدی، تهران: اطلاعات. - مروزی، شرفالزّمان طاهر، (1942)، منتخبات طبایعالحیوان، انتخاب مینورسکی، لندن: بینا. - مقدسی، احمدبنمحمّد، (1408)، احسنالتقاسیم فی معرفه الاقالیم، تحقیق الدکتور محمّد مخزوم، بیروت: داراحیاء التراث العربی. -میرخواند، محمّدبنخاوندشاه، (1339)، روضهالصّفا فی سیره الانبیاء و الملوک و الخلفاء، تهران: پیروز و خیّام. - ناصرخسرو، (1382)، وجه دین، تهران: اساطیر. - یاقوت حموی، شهابالدین ابوعبداله، (1409ق)، معجمالبلدان، تصحیح فردیناند ووستنفلد، بیروت: دارصادر. - یعقوبی، احمدبنابیواضح، (2002/1422)، البلدان، تحقیق محمّدامین ضنّاوی، بیروت: دارالکتب العلمیة.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 987 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 863 |