
تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,705 |
تعداد مقالات | 13,964 |
تعداد مشاهده مقاله | 33,478,263 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 13,271,962 |
نقش خاندانهای کهن در فراز و فرود سلسلههای ایرانی در دوره ایران باستان | ||
پژوهش های تاریخی | ||
مقاله 3، دوره 2، شماره 3، آبان 1389، صفحه 41-56 اصل مقاله (280.1 K) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
نویسندگان | ||
محمدتقی ایمانپور* 1؛ نجمالدین گیلانی2 | ||
1استادیار تاریخ دانشگاه فردوسی مشهد. | ||
2کارشناس ارشد تاریخ ایران باستان، دانشگاه فردوسی مشهد. | ||
چکیده | ||
پادشاهی ماد اولین حکومت آریایی بود که از اتحادیهای از قبایل و طوایف آریایی و سایر اقوام محلی ساکن در منطقه تشکیل شد. این قبایل و اقوام محلی از دورة ماد اقتدارشان آغاز و به تدریج در زمان هخامنشیان، اشکانیان و ساسانیان بر تعداد، حوزة نفوذ و قدرت آنها افزوده شد. این تحولات سرانجام به ایجاد نظام خاندانی در ایران باستان انجامید. این خاندانها به دلیل جایگاه معنوی و خاستگاه قبایلی و نیز به علت داشتن املاک و رعایای فراوان و لیاقت و شجاعت در فن جنگاوری و سوارکاری توانستند در طول تمام این سلسلهها جایگاه ممتازی در ساختار سیاسی، نظامی، اقتصادی و اجتماعی کشور به دست آورند و در تحولات مهم سیاسی سلسلههای ایران باستان نقشی مهم بازی کنند. با توجه به نقش مهم این خاندانها در تحولات گوناگون این دوره از تاریخ ایران، این مقاله به دنبال پاسخگویی به این پرسش است که آیا این خاندانها در فراز و فرود سلسلههای ایرانی نیز نقش عمدهای به عهده داشتند؟ برای پاسخگویی به این پرسش در مقاله تلاش شده است بااستناد به منابع موجود و مروری بر آغاز و فرجام سلسلههای ایرانی پیش از اسلام و با نقل شواهد تاریخی و با استفاده از پژوهشهای تاریخی به تحلیل و بررسی نقش مؤثر این خاندانها در فراز و فرود سلسلههای ایرانی این دوره پرداخته شود. | ||
کلیدواژهها | ||
مادها؛ هخامنشیان؛ اشکانیان؛ ساسانیان؛ خاندانهای حکومتگر؛ قبایل آریایی | ||
اصل مقاله | ||
مقدمه آریاییها احتمالاً در هزارههای چهارم و سوم پیش از میلاد در سرزمینهای استپی روسیه، حد فاصل رود ولگا تا دریاچة آرال، که در وندیداد از آن به نام «ائیرانه وئیچه» نام برده شده است و امروزه از آن به عنوان گسترة فرهنگ «آندرانو» یاد میشود، از راه شبانی روزگار میگذراندند (دوستخواه، 1370، وندیداد، فرگرد 1، بند 2و3؛ Dandamaev and Lukonin, 1989: 1-6; Imanpour, 1998: 92). آنها از هزارة سوم پیش از میلاد تحت رهبری سران قبایل و طوایف خود نخست به نواحی خوارزم و سغد در آسیای مرکزی و سپس در طول هزارة دوم پیش از میلاد به تدریج وارد ایران شدند و در دامنههای شرقی زاگرس و شرق دریای خزر استقرار یافتند پس از استقرار آریاها در جانب شرقی زاگرس در ایران و تحت فشار و لشکرکشیهای پیدرپی آشوریان به شمال زاگرس، نخستین حکومت ایرانی به رهبری دیااکو و مشتکل از اتحادیهای از طوایف مادی و قبایل ساکن در منطقه شکل گرفت. (هرودوت، 1366، کتاب اول، بند 106-96؛ در این مقاله تلاش شده است با تکیه بر منابع موجود اعم از داخلی و خارجی وبا استفاده از پژوهشهای تاریخی به بررسی نقش خاندانهای کهن در فراز و فرود سلسلههای ایرانی در دورة ایران باستان پرداخته شود. بدین منظور در این مقاله سعی شده است نخست مروری شود بر تحولات سیاسی هر دوره که به روی کار آمدن یا فروپاشی هر یک از سلسلههای ایرانی در دورة باستان انجامید و سپس نقش این خاندانها در این تحولات تحلیل و بررسی گردد.
نقش خاندانهای کهن در دورة مادها نام مادها در گزارشهای بینالنهرین متعلق به سدة هشتم تا اوایل سدة هفتم پیش از میلاد و نیز در گزارشهای آشوریها همواره با صفت نیرومند آمده است به هر حال، به نظر میرسد در شکست دولت آشور به وسیلة مادها، سران قبایل و خاندانهای بزرگ مادی نقش اصلی را بازی کردند و در نتیجه، آنها به دنبال این پیروزی غنایم بسیار به دست آوردند؛ به گونهای که ثروت آنان بعدها در میان اقوام عهد باستان ضربالمثل شد (بیانی، 1384: 65). مالکیت بر بخش گستردهای از زمینهای کشاورزی و کسب این ثروتهای انبوه روز به روز بر دامنة نفوذ و قدرت سیاسی آنها میافزود. در دورة حاکمیت کیاکسار(هوخشتره) و به سبب جایگاه سیاسی او نوعی توازن قوا و تعامل در دولت ماد حاکم بود؛ اما به نظر میرسد که رفتار جانشین وی، آستیاگ، که فردی مستبد و نسبت به سران خاندانها و قبایل بیاعتنا بود، به ناخشنودی این خاندانها، که آن زمان در نجابت و اشرافیت کمتر از شاه نبودند، و سردی روابط شاه با آنها انجامید (دیاکونوف،1387: 235-234). انتخاب سپیتامه به ولیعهدی به وسیلة آستیاگ، که مورد پسند این خاندانها نبود، نیز بر شدت اختلافات افزود و آن را به بالاترین حد رسانید (دیاکونوف، 1377: 388- 386). این سیاستها و ناتوانی آستیاگ در رویارویی با قدرت خاندانهای بزرگ سبب ایجاد اختلاف و شکاف بیشتر بین شاه و سران این خاندانها شد (فرای، 1388: 150)؛ به طوری که این اختلافات به جدا شدن هارپاگ، یکی از سران این خاندانها که در دربار جایگاه ممتازی داشت، و پیوستن وی به کورش کبیر در جنگ سرنوشتساز جلگة پاسارگاد بین آستیاگ و کورش منجر شد (هرودوت، 1336:کتاب اول، بند 107و 127؛ بریان، 1378: 103؛ چنانکه میدانیم هارپاگ نام خاندان بزرگی بود که به نام سردودمان خود معروف شده و مرکز قلمرو آنها همدان بوده است. نیاکان هارپاگ نیز، که خود در ماجرای سرنگونی آخرین پادشاه مادها، آستیاگ، شهرت یافت و از طریق گزارش هرودوت در تاریخ ماندگار شد، بارها نقشهایی مهم در تاریخ کهن ایران بازی کردند؛ چنانکه فردی به نام هارپاگ در نبرد با سپاهیان سارگن دوم آشوری کشته شد و هارپاگ دیگری از این خاندان در روزگار اسارحدون (680-669 پ م) بخشی از قبایل ماد را برضد آشور متحد ساخت. هارپاگ مورد نظر هرودوت نیز پس از برافتادن پادشاهی ماد، آسیای صغیر را برای کورش فتح کرد و در همان جا ماندگار شد و زیر فرمان هخامنشیان سلسلهای محلی در کیلکیه تشکیل داد (زرینکوب، 1387: 108).
نقش خاندانهای کهن در دورة هخامنشیان پس از سقوط پادشاهی ماد به دست کورش کبیر(549 پ م)، که به نظر میرسد رویگردانی خاندانهای بزرگ از جمله خاندان هارپاگ از آستیاگ نقش عمدهای در آن داشت، کورش با تکیه بر خاندانهای پارسی و شماری از خاندانهای مادی که به او پیوستند، پادشاهی پارسی را تشکیل داد (Kuhrt, 2007: 55-59). مادها در دوران هخامنشیان جایگاه برجستهای داشتند و حتی کورش کبیر به پارسها دستور داد جبة مادی بپوشند. اصولاً امپراتوری هخامنشیان از دید خارجیان بیشتر به عنوان امپراتوری ماد و پارس شناخته شد مجموعة این خاندانها اعم از مادها و پارسها در تحولات سیاسی، نظامی، اقتصادی و اجتماعی ایران دورة هخامنشی نقش مهمی را برعهده داشتند. در واقع، پس از گسترش و تثبیت امپراتوری هخامنشیان، سران این خاندانها تکیهگاه سیاسی و اجتماعی آن شدند و در شورای سلطنتی، ارتش و دستگاههای عالی دیوانی و حکومتی حضور دائمییافتند (ورداسپی، 1357: 51- 50). در زمان پادشاهی کورش کبیر و به دلیل شخصیت کاریزماتیک او نوعی اتحاد و پیوستگی حاکم بود و او در موارد مهم همچون در جنگ علیه ماساژتها با اشراف و سران این خاندانها مشورت میکرد (هرودوت، 1336: کتاب اول، بند 104). به دیگر سخن، امتیازات بزرگان و خاندانهای حکومتگر اعم از ماد و پارس، کهبیشتر به طور سنتی از آنها به عنوان خاندانهای هفتگانة ایراننام برده میشود(فرای، 1388: 167)، از زمان کورش کبیر شدت بیشتری یافت. کمبوجیه برای تحکیم مبانی قدرت خود علیه امتیازات اشراف قبیلهای و حکومتگر اقداماتی انجام داد و به طبقات گستردهتری از اجتماع، که نیروی اساسی کشور را تشکیل میدادند، توجه کرد. این امر به ناخشنودی و اختلاف بین سران خاندانها و پادشاه انجامید؛ چراکه آنها میخواستند که در اقدامات خود نامحدود باشند و مناصب عالیه را همچنان در دست داشته باشند (داندامایف، 1373: 226- 225). حتی به ادعای هرودوت، کمبوجیه فرمان داد دوازده نفر از اعیان و بزرگان ایرانی را در زیر زمین مدفون کنند (هرودوت، 1336،کتاب سوم). هرچند به دلیل قداست خاک نزد ایرانیان، در درستی ادعای هرودوت تردیدفراوان وجود دارد، به نظر میرسد ادعای او دربارة وجود اختلافبین کمبوجیه و سران خاندانهای بزرگ نباید به دور از حقیقت باشد (بریان، 1378: 242). مبارزات کمبوجیه و سپس برادر او، بردیا، علیه اشراف حکومتگر شرایط بسیار سنگین و دشواری را برای آنها و امپراتوری هخامنشیان پدید آورد. لشکرکشی کمبوجیه به مصر و دوری از مرکز امپراتوری باعث شد که توطئهای به وسیلة اشراف حکومتگر علیه وی ترتیب داده شود (داندامایف، 1373: 228). بردیا تلاش کرد خانوادههای بزرگ پارسیای را که کمبوجیه علیه آنان به اقدامات خشونتآمیز دست زده بود با خود همراه سازد؛ اما ظاهراً موفق نشد (بریان، 1378: 253) و سرانجام همزمان یا پیش از مرگ کمبوجیه، به گونهای بسیار معماآمیز درگذشت. اشراف پارسی به رهبری داریوش علیه بردیا توطئه کردند و او را کشتند. به دیگر سخن، مبارزة قدرت بین پادشاه و اشراف حکومتگر در این زمان به مرحلة سختیرسید (داندامایف، 1373: 239- 228)؛ زیرا بردیا (گئومات مغ) به دلیل خودسریها و عدم فرمانبرداری سران این خاندانها املاک و زمینهایی را که به عنوان هدیة مشروط به آنها داده شده بود بازپس گرفت (بریان، 1378: 257). همچنین وی با بخشیدن سه سال مالیات کوشید عامة مردم را در سرزمینهای بیرون از محدودة پارس با خود همراه کند (هینتس، 1385: 132)؛ اما این تصمیم دشمنی سران خاندانها پارسی و شاید دیگر خاندانها مانند مادها را که نگران از دست دادن منافع خود حتی به صورت موقت بودند در پی داشت (بریان، 1378: 259- 258). به طور طبیعی، این شرایط برای طبقةنیرومند و حکومتگر در این دوره نمیتوانست تحملپذیر باشد (قاسمی، 1357: 44)؛ در نتیجه، این سیاست به رویارویی سران هفت قبیلة پارسی به رهبری داریوش علیه بردیا انجامید ( کتیبه بیستون، ستون 1). منابع گوناگون قتل بردیا (گئومات مغ) را به روشهای مختلف بیان و توجیه میکنند؛ ولی همة آنها معتقدند که کلیة قاتلان بردیا نمایندگان اشراف قبیلهای بودند (بریان، 1378: 264) و جایگاه ممتازی در دربار داشتند؛ زیرا چنانکه هرودوت (1336، کتاب سوم، بند 79-67) نقل کرده است در یکی از جلسات توطئهگران هنگامی که اتانس برای ورود به کاخ اظهار نگرانی کرد و معتقد بود که باید تأمل کنند و کار را به عقب بیندازند، داریوش در پاسخ به او گفت: کمترین مشکلی برای عبور از محل نگهبانان وجود ندارد؛ چراکه هیچ کس نیست که از سر احترام به مردانی در ردیف و مقام ما درهای کاخ را نگشاید. به دنبال آن، هر هفت تن نظر داریوش را پذیرفتند و بیتأمل به سوی کاخ حرکت کردند. هنگامی که به آستانة کاخ رسیدند، نگهبانان، که برای پارسیهای والامقام احترامی فراوان قائل بودند و هرگز تصور نمیکردند که آنها چنین نقشهای در سر داشته باشند، راه را برای آنان باز کردند. هیچ کس حتی یک سؤال هم از آنها نکرد. تنها وقتی که به داخل صحن رسیدند، شمار اندکی از خواجگان و چند تن از نگهبانان دروازه مقاومت کردند که کشته شدند و سرانجام آنها موفق شدند که بردیا (گئومات مغ) را نیز به قتل برسانند (همان جا). پس از آن، امتیازات شماری از اشراف و بزرگان که به وسیلة کمبوجیه و بردیا (گئومات مغ) مختل شده بود به آنها بازگردانده شد (فرای، 1388: 164). به نظر میرسد این امتیازات بنا به سفارش داریوش در کتیبة بیستون- که از شاهان بعدی خواست که تبار آنها پاس داشته شود (کتیبه بیستون، ستون 4، بند 19)- تا آخرین لحظات سلطه و حکومت هخامنشیان برای آنها و فرزندانشان محفوظ ماند و مراعات شد (داندامایف، 1373: 298). در مقابل، در این زمان از امتیازات بسیاری از خاندانهای کهن که پس از کودتای داریوش به مخالفت با او برخاستند کاسته شد و حتی نه تن از سران برخی از این خاندانها اعم از پارسی، مادی، عیلامی و ... به وسیلة داریوش اسیر و کشته شدند. (کتیبه بیستون، ستون چهارم، بند دو). در هر حال، به نظر میرسد که جایگاه این اشراف پارسی، که بعدها به خاندانهای هفتگانه شهرت یافتند، نه تنها در زمان داریوش حفظ شد، بلکه فرزندان آنها پس از داریوش نیز از وفادارترین افراد به حکومت بودند و تسلط خود را بر کشور با حضور در بالاترین مقامات لشکری و کشوری، مالکیت زمینهای گسترده و انباشت ثروتهای فراوان حفظ کردند. تنها یک بار موقعیت آنها به خطر افتاد و آن هم زمانی بود که کورش صغیر با همکاری مزدوران یونانی علیه اردشیر دوم، که پشتیبانی اشراف پارسی را به همراه داشت، شورش کرد (داندامایف، 1381: 324). پس از آن نیز قدرت اشراف پارسی تا آخرین لحظة حکومت هخامنشیان همچنان پابرجا بود؛ چنانکه آنها در هنگام تاجگذاری داریوش سوم و در جنگهای وی با اسکندر از جمله جنگ گوگمل، در کنار او بودند و حتی ارخینس، فرماندة لشکر پارس در نبرد گوگمل، افتخار میکرد که از بازماندگان هفت تن پارسی بود (بریان، 1378: 1620-1619). در هر حال، به نظر میرسد که به دنبال شکستهای پیدرپی داریوش سوم از اسکندر مقدونی و فرارهای مکرر او دست کم دو تن از رهبران خاندانهای حکومتگر؛ یعنی، بسوس، والی باختر، و نبرزن علم مخالفت برافراشتند و سرانجام در برابر داریوش ایستادند (کنت کورث، کتاب 5، بند 11-9، به نقل از پیرنیا: 1316، 2/ 1444-1433) و وی را دستگیر کردند و کشتند. عملاً پیش از آنکه اسکندر به امپراتوری پارسیان پایان دهد، این سران خاندانهای حکومتگر بودند که چنین کردند. به دیگر سخن این رویداد بار دیگر نقش مهم خاندانهای کهن را در تحولات ایران باستان به خوبی نشان میدهد. پس از سقوط هخامنشیان (323 پ م) قدرت خاندانهای بزرگ ایرانی ادامه یافت. اسکندر و جانشینانش؛ یعنی، سلوکیان ناچار شدند برای دوام حاکمیت خود بسیاری از ساتراپهای پارسی را در مقامشان باقی بگذارند (گوتشمید، 2536: 32؛ دیاکونف، 1351: 6) و تقسیمات پیشین را حفظ کنند (شیپمان، 1384: 101). به عبارت دیگر، با وجود حاکمیت سلوکیان بر ایران به نظر میرسد نه تنها از قدرت این خاندانها کاسته نشد، بلکه زمینة نفوذ بیشتر آنها نیز فراهم گردید؛ زیرا با روی کار آمدن سلسلة اشکانی و قدرتیابی خاندانها و طوایف پارتی، تشکیل حکومتی متمرکز غیرممکن گردید و شاهان اشکانی ناچار شدند به نظام حکومتی کرده خدایی (ملوکالطوایفی) تن دهند که این نشانگر قدرت فراوان خاندانهای کهن در این دوره است.
نقش خاندانهای کهن در دورة اشکانیان زندگی پارتیان همچون دیگر اقوام هند و ایرانی پیش از ورود به ایران و در دورة حضور در سرزمین پرثوه در شرق دریای خزر بر زندگی شبانی و نظام قبایلی مبتنی بود و مردم تحت رهبری سران قبایل روزگار میگذراندند. ورود پارتیان به ایران و درآمیختگی پدیدههای کهن و نو در میان آنان سبب پدیداری طبقة جدیدی از خاندانهای حکومتگر در ایران شد. شمار خاندانهای بزرگ در این دوره طبق سنت همیشگی در ایران، هفت خاندان ذکر (بهار، 1377: 80) و حتی در منابع مربوط به دورة اشکانی همچون آریان اشاره شده است که اشک و تیرداد به کمک پنج همدست خود (در مجموع هفت تن) آندوراگوراس، ساتراپ سلوکی، را کشتند که یادآور داستان قتل بردیا (گئومات مغ) به دست داریوش و شش همدست اوست (ویسهوفر، 1377: 170)؛ اما با توجه به اشارة کارنامة اردشیر بابکان، که از 260 کدخدایی، ملوک الطوایف و آپینوس از 72 شهر بینام برده است (فرهوشی، 1354: 3)، میتوان گمان برد که شمار خاندانهای حکومتگر در این دوره بیش از این تعداد بود. هرچند طبق گزارشها خاندانهای بزرگی مانند سورن و کارن همچنان جایگاه بسیار والا و استواری داشتند و حتی خاندان سورن حق گذاشتن تاج بر سر شاه را یافت (ویسهوفر، 1377: 176؛ ولسکی، 1383: 104) و از جایگاه ممتازتری در کشور برخوردار بود، شواهد نشان میدهد که حدود اقتدار خاندانهای دیگر هم در این دوره کم نبود. آنها عضو سنا یا شورای بزرگان و کاهنان پارتی بودند که شاه را از میان خاندان اشکانی برمیگزیدند و از لحاظ نظامی سواره نظام قدرتمندی داشتند که در جنگها بسیار مؤثر بود (فرای، 1388: 355). همچنین آنها املاک وسیعی داشتند که در اقتصاد کشور تأثیرگذار بود؛ حتی تمام مقامهای اداری و قضایی به عهدة آنها بود (کریستن سن، 1367: 34). از لقبهای مندرج در کتیبهها، که بیشتر در بخشهای مرزی مانند دورااوروپوس و الحضر هستند، میتوان تا حدود زیادی پایگاه بزرگان را که با عنوان «خداوند» خطاب شدهاند درک کرد (فرای، 1388: 356). خاندان اشک نخست با یاری مجموعهای از این قبایل و طوایف قدرت را به دست گرفت و در طول مدت سلطنت، به ویژه در هنگام تهاجم خارجی مانند جنگ حران، از همکاری و یاری آنها بهره میبرد؛ اما این خاندانها هنگامی که منافع خود را در خطر میدیدند، مشکلات فراوانی را برای خاندان سلطنتی به وجود میآوردند و سرانجام زمینة سقوط این سلسله را فراهم کردند. چنانکه میدانیم اقتدار این خاندانهای بزرگ در دورة اشکانیان بارها باعث اختلاف بین شاه و سران این خاندانها و جنگهای داخلی شد (پیرنیا،1316 :2685). هنگامی که منافع آنها به وسیلة شاهان تأمین نمیشد یا محدود میگشت او را به بهانهای عزل میکردند و فرد دیگری را، که خواستههای ایشان را بهتر برآورده میکرد، به جای او میگماردند (گیرشمن، 1364: 314-313). به عنوان مثال، در سال 32 یا 31 پ م تیرداد نامی با حمایت محافل اشرافی علیه فرهاد چهارم قیام کرد. شهریار پارت تنها با کمک سکاها موفق شد رقیبش را بیرون راند و تیرداد سرانجام با گروگان گرفتن پسر کهتر فرهاد به روم پناهنده شد. به دنبال این رویداد، شاهنشاه پارت تلاش کرد که امپراتور روم را تشویق به تحویل دادن تیرداد و فرستادن پسرش به ایران کند؛ ولی رومیان تنها با بازپس فرستادن پسرش موافقت نمودند و تیرداد را تسلیم شاه ایران نکردند (شیپمان، 1383: 54-53). این رقابتها پیشدرآمد دورهای طولانی از ستیزهای خانگی در میان پادشاهان اشکانی شد؛ بدین معنی که در سال 4 م اشراف و نجیبزادگان ایرانی فرهادک، پادشاه جدید پارت، را به سبب واگذاری ارمنستان به روم، پدرکشی و بیتوجهی به سنتهای بومی از سریر شاهی برداشتند. او به سوریه گریخت و اندکی بعد در آنجا درگذشت (همان:57). پس از آن، بزرگان شاهزادهای به نام ارد سوم را به تخت نشاندند؛ اما او را نیز به بهانة تندخویی و سختگیری، در یک مهمانی فروگرفتند. پس از وی، اشراف، نجیبزادگان و سران خاندانهای حکومتگر ونن را، که در روم گروگان بود، به پادشاهی برگزیدند؛ اما باز هم به بهانة اینکه شاهزاده تربیت رومی داشت سر به شورش برداشتند و اردوان نامی را در برابر وی علم کردند. سرانجام ونن شکست خورد و گریخت. یا برعکس، هنگامی که شاه از نفوذ و محبوبیت یکی از سران این خاندانها نگران میشد، میکوشید آن شخص را حذف کند؛ چنانکه پس از جنگ حران، که به پیروزی سورن انجامید و سبب شهرت وی در کشور شد، شاه به قتل او داد (ولسکی، 1383: 104). این روند تا آخر پادشاهی پارت همچنان ادامه داشت. هرچند ظاهراً این رقابتها و اختلافات یک امر درون خانوادگی بین شاهزادگان اشکانی بود، میتوان آنها را به طور مشخص رقابت میان خاندانهای حکومتگر برای به تخت نشاندن شاهزادههای همسو با منافع خود دانست (یارشاطر، 1368: 168). درگیریهای میان اشراف و مقام سلطنت به بهای تلفات و زیانهای سنگینی برای کشور تمام شد. این کشمکشها پایههای حکومت را سست و حوزة اقتدار پادشاه ایران را برای وظایف مهم محدود کرد و به نابسامانی در دولت اشکانی افزود (ولسکی، 1383: 183)؛ حتی کار را بدان جا کشاند که رومیان به میانجیگیری در این درگیریها فراخوانده شدند (شیپمان، 1383: 53). این عوامل سبب شد هنگامی که اردشیر بابکان یکی از رهبران خاندانهای بزرگ در فارس علیه حاکمیت خاندان اشکانی قیام کرد، بسیاری از این بزرگان و خاندانهای کهن با او همراه شوند و در خدمت او قرار گیرند و از اردوان روی برگردانند. در هر حال، سرانجام همین درگیریهای داخلی و اختلافات میان خاندانها و قبیلههای بزرگ دورة اشکانیان و نبود حکومتی متمرکز مقتدر که بتواند در برابر خودسریهای آنها ایستادگی کند، به تدریج سبب سقوط این سلسله و ظهور سلسلة جدیدی از پارسیان به نام ساسانیان در سرزمین پارس شد (گیرشمن، 1364: 313).
نقش خاندانهای کهن در دورة ساسانیان اردشیر بابکان، که خود از طبقة روحانیون و یک مؤبدزاده بود (دینوری، بیتا: 7)، کوشید برای ایجاد تمرکز در کشور و پایانبخشی به نظام ملوکالطوایفی و حاکمیت سران قبایل حکومتگر از قدرت دین استفاده کند (ایمانپور، 1369 :211؛ 7: 2008، Kreyenbroek). هرچند وی با استفاده از این سیاست توانست نظر روحانیون زرتشتی از جمله تنسر را- که ادعا شده است از روحانیون بلندمرتبة این دوره بود- به خود جلب و از حمایت آنها در تحکیم مبانی خاندان ساسانی استفاده کرده، «یک خدایی» را در کشور برقرار کند (ایمانپور،1369: 211)، پس از مرگ وی و فرزندش، شاهپور اول، سران خاندان ها توانستند با همکاری و پیوند با روحانیون زرتشتی نیروی خود را بازیابند و به مقابله با قدرت پادشاهان ساسانی برخیزند و مقام سلطنت را بازیچة خود کنند (ایمانپور، 1371: 281). طبری در داستانهایی دربارة بهرام گور، از هفت کس از بزرگان و سران خاندانها یاد میکند که همواره همراه و پشتیبان وی بودند. وی نقل میکند بهرام گور زمانی که به قصد شکار به سوی جنگلهای ارومیه رفت، هفت کس از بزرگان و سران خاندانها را با سیصد تن از یاران دلیر خویش همراه برد. همچنین او در بازگشت از پیکار با ترکان به سپاسداری پیروزیای که به دست آورده بود بیست هزار درهم به خاندانها و مردم والانژاد داد، سپس با هفت کس از اهل خاندانها و سیصد سوار از نخبة یاران خویش از راه آذربایجان و کوه قبق به سمت خوارزم رفت (طبری، 1362: 621). ذکر مکرر عدد هفت احتمالاً اشارهای به سنت ایرانی است که بیشتر از هفت خاندان حکومتگر در طول تاریخ ایران باستان نام میبرند؛ در حالی که با توجه به ادامه و حضور خاندانهای پیشین در ایران؛ یعنی، مادها، پارسها و بعد پارتیان- که با وجود تحولات سیاسی در کشور به حیات سیاسی خود ادامه دادند- به نظر میرسد که در دورة ساسانی تعداد آنها بیش از این هفت خاندان معروف بوده باشد (برای آگاهی از تعداد این بزرگان و درباریان مقایسه کنید با نصرالهزاده، 1384: 235-234؛ اکبرزاده، 1385: 40 و 30-27 به خصوص که علاوه بر خاندانهای پارسی و مادی بسیاری از خاندانهای بزرگ پارتی مانند خانوادههای سورن، کارن و مهران نیز در این دوره حضور داشتند. در واقع، آنها اتحادیهای از خاندانهای ساسانی و پارتی را تشکیل میدادند. هنگامی که در دورة هرمزد چهارم، این اتحادیه با شورش بهرام چوبین علیه حاکمیت ساسانیان گسسته شد، زمینة فروپاشی امپراتوری ساسانیان نیز فراهم گردید ساسانیان نخست کوشیدند با ایجاد یک دینی در کشور تا حدودی از نفوذ و قدرت خاندانهای بزرگ بکاهند (راوندی، 1354: 632). سپس، ساسانیان برای کاهش نفوذ این خاندانهای بزرگ در سرزمینهای تحت سلطه تلاش کردند سران آنها را در دستگاههای مفصل اداری مملکت به مقامات عالی برگزینند تا ضمن از بین بردن دامنة نفوذ آنان در مناطق خود، که دارای املاک فراوانی در آنجا بودند، آنها را در مرکز حکومتی مهار کنند و بر تحرکات آنها نظارت داشته باشند. همچنین ساسانیان کوشیدند فئودالیتة دوران اشکانی را به فئودالیتة دولتی تغییر دهند تا سران این خاندانها ناچار شوند به دلیل وابستگی بیشتر به حکومت همچنان نسبت به آنها وفادار باشند. برخی از این خاندانهای بزرگ، که نفوذ و اقتدار و املاک فراوان داشتند، عبارت بودند از خاندان قارن در نهاوند، خاندان سورن در سیستان، خاندان اسپهبدان در گرگان و خاندان مهران در ری و پارس (مظاهری، 1377: 5- 23). اما ظاهراً این تدابیر نتوانست از دامنة قدرت و نفوذ آنها بکاهد و آنها را وادارد به طور کامل در همسویی و موافقت با سیاستها و خواستهای شاهان ساسانی گام بردارند. به دیگر سخن، با این سیاست رقابتها به دربار و مرکز حاکمیت ساسانی کشیده شد و تاریخ دورة ساسانی پر از داستانهای دسیسهها و رقابتهای اشراف و خاندانهای حکومتگر برضد شاهنشاهان شد (ورداسپی، 1357: 80). این امر وقتی شدت یافت که سران این خاندانها و نجیبزادگان با روحانیون همگام شدند و با آنها در رقابتهای سیاسی به همکاری پرداختند. به تدریج در هنگام ضعف پادشاهان، مقام سلطنت بازیچهای در دست آنان شد. چنانکه از مرگ شاهپور دوم تا سلطنت یزدگرد اول، هر کسرا موافق میل خود مییافتند به تخت مینشاندند یا بالعکس از سلطنت فرو میگرفتند و می کشتند (ایمانپور، 1371: 281). در راستای همین رقابتها بود که آنها پس از پادشاهی هرمزد دوم پسرش، آذر نرسی، را بر تخت نشاندند؛ اما وقتی که او را موافق نیافتند از میان برداشتند و برادر او را، که شایستة سلطنت نمیدانستند، کور کردند و برادر دیگرش را به زندان افکندند و برای سلطة بیشتر خود بر کشور، فرزند آذرنرسی را، که در رحم مادر بود (شاهپور دوم)، شاه خواندند (زرینکوب، 1368: 443). سران این خاندانها در هنگام پادشاهی شاهپور دوم، که اقتدار لازم را برای مهار آنها داشت، سکوت اختیار کردند (مظاهری، 1377: 23)؛ ولی با مرگ شاهپور دوم و تا زمان یزدگرد اول، آنها هر کس را که موافق میل خود مییافتند بر تخت مینشاندند یا برعکس برکنار میکردند و میکشتند؛ چنانکه در این فاصله اردشیر دوم را خلع کردند (یعقوبی، 1366: 199؛ مسعودی، 1365: 235) و شاهپور سوم را به قتل رساندند (دینوری، 1366: 78) یا هنگامی که یزدگرد اول در برابر زیادهخواهیهای این خاندانها و روحانیان در برخورد با عیسویان تسلیم نشد، او را بزهکار خواندند و سرانجام به طرز مرموزی در نقطهای بیرون از پایتخت کشتند (فردوسی، 1361،4/1821؛ دینوری، 1366: 93؛ شیپمان، 1383: 48). پس از قتل یزدگرد حتی تصمیم گرفتند دیگر کسی را از نسل او بر تخت ننشانند؛ از این رو، نخست از به تخت نشستن ولیعهد قانونی یزدگرد، بهرام گور، جلوگیری کردند؛ ولی هنگامی که او را موافق یافتند، در تاریخ رسمی خود از او قهرمانی افسانهای ساختند و به ستایش او پرداختند (طبری، 1362: 618-617؛ هدایت، 1357: 26؛ پژدو، 1339: 121؛ ایمانپور، 1371: 281). این رقابتها و درگیریها برای کسب قدرت بیشتر همچنان ادامه یافت؛ چنانکه بلاش را، که نخست به سلطنت نشانده بودند، سرنگون و کور کردند (پیگولوسکایا، 1367: 436-412) و قباد را، که همراه نیافتند، دستگیر و زندانی نمودند. قباد، که به دنبال حذف بلاش از قدرت به سلطنت رسیده بود، ظاهراً تلاش کرد که سوخرا از سران قدرتمند یکی از این خاندانهای حکومتگر را از سر راه بردارد (شیپمان، 1383: 55)؛ زیرا در این زمان ادارة کشور بیشتر در دست سوخرا بود و حدود نیم قرن بود که خاندان کارن و در رأس آنها سوخرا، کم و بیش فرمانروایی کشور را در چنگ خود داشتند. به عبارت دیگر، این خاندان از اواخر پادشاهی پیروز تا بخشی از پادشاهی قباد همچنان بر اوضاع مسلط بودند (76: 2009،Pourshariati). بنابراین، قباد این امر را نتوانست تحمل کند و به شاپور رازی از خاندان مهران دستور داد تا سوخرا را بکشد. طبری از این رویداد با عنوان «باد سوخرا کم شد، باد مهران وزید» یاد میکند (طبری، 1362: 639-632). علاوه بر این، او دیده بود که نیاکانش مدتهاست با این خاندانهای پرنفوذ میجنگند؛ ولی از کاهش دامنة آنها ناتوان هستند. او دیده بود که چند تا از پادشاهان، ولیعهدها و شاهزادگان به دست همین سران حکومتگر کشته شدند. پس او برای رویارویی با آنها و کاهش دامنة نفوذ ایشان کوشید از ناخشنودی رو به افزون مردم به دنبال قحطی طولانی مدت و شکست ایران از هفتالیان در دورة پیروز استفاده کند و این بار بر قدرت مردم، که در شکل نهضت مزدک رخ نموده بود، تکیه کند. گفته میشود گرویدن قباد به مزدک، که شعارهایش در مقابله با سلطة مطلق این خاندانها بود، احتمالاً برای درهم شکستن قدرت اشراف و خاندانهای بزرگ بود (قاسمی، 1357: 87-86). این سیاست نخست موفقیتهایی برای او به همراه داشت و توانست برای مدتی اشراف را دچار سراسیمگی کند و از دامنة نفوذ آنها بکاهد (پیگولوسکایا، 1367: 436-412)؛ ولی در سال 496 م بازماندگان این اشراف ناراضی با همکاری روحانیان، قباد را دستگیر و در زندان فراموشی محبوس کردند و برادرش، جاماسب، را به پادشاهی برداشتند. هر چند قباد با همکاری خواهرش از زندان گریخت و به نزد هیاطله رفت و با همکاری آنها دوباره بر تخت سلطنت نشست و برای مدتی بر اتحاد اشراف و روحانیان غلبه کرد (دریایی، 1383: 43)، سرانجام برای خشنودی آنها، سرنوشت خونبار مزدکیان را به فرزندش، انوشیروان، سپرد. انوشیروان نیز پس از قلع و قمع مزدکیان از محبوبترین پادشاهان ساسانی شد و عنوان عادل یافت (ایمانپور، 1379: 271). خسرو انوشیروان توانست تا حدودی حس غرور و کبر اشراف را راضی کند و این طبقه را تحت کنترل خود نگهدارد. وی اعضای این خاندانها را به منصبهای عالی گمارد؛ چنانکه سه نفر از هشت اسپهبدی را که در طول و پس از حکومت خسرو مسؤولیت برعهده داشتند از میان همین خاندانها از جمله خاندان مهران برگزید، (Pourshariati، 2009: 102-101). بدین گونه خسرو انوشیروان با توانایی سیاسی و درایت فکری کوشید تعادلی ظریف بین قدرت حکومت و نفوذ این خاندانها برقرار کند (رجبی، 1380: 426). در هر حال، هرچند انوشیروان توانست در دوران فرمانروایی خود سران این خاندانها را با خود همراه سازد و از دامنة دخالت و نفوذ آنها بکاهد، سیاست ناسنجیدة فرزند وی، هرمزد چهارم، که میخواست به طور مستقیم به مقابله با زیادهخواهی آنها برخیزد، به ایستادگی مستقیم آنها در برابر کیان سلطنت ساسانیان انجامید؛ چنانکه دیری نپایید که اختلافات فزونی گرفت و بهرام چوبین از خاندان مهران خود ادعای سلطنت کرد. در رویدادهای پس از مرگ خسرو پرویز نیز دو تن از سران همین خاندانهای حکومتگر؛ یعنی، وستهم از دودمان بزرگ اسپاهبذان و شهربراز، که از تخمة شاهی نبودند، به بهرام چوبین تأسی کرده، تاج بر سر نهاده، به تخت شاهی نشستند (کریستن سن، 1367: 521). به نظر میرسد که بیدرایتی هرمزد ضربهای سنگین بود که براساس دولت ساسانی وارد آمد؛ زیرا این خاندآنها، که در تاریخ به نامهایی همچون بزرگان، نجبا، اشراف و خاندانهای کهن از آنها یاد شده است، از پایههای اصلی دولت ساسانی، کانون سنتهای اجتماعی ایران و درونمایة آن چیزی بودند که نظام شاهنشاهی ایران خوانده میشد. به دیگر سخن، شاهنشاهی ساسانی اتحادیهای از مجموعة این خاندانها بود که کشور را اداره میکردند. عدم همکاری یا مخالفت مستقیم آنها با هر یک از شاهان ساسانی میتوانست زمینة افول و سقوط ساسانیان را فراهم کند؛ چنانکه در زمان هرمزد چهارم و با شورش بهرام چوبین زمینة افول و سقوط ساسانیان فراهم شد (1-6: 2009 , Pourshariati). البته یادآور شویم که این واژه در دورة ساسانی نه چون عناوین و القاب تشریفاتی و بیمحتوا، بلکه برای بیان نظام خاصی از حکومت به کار رفته که ویژة دولت ساسانی بوده است. اردشیر بابکان، بنیانگذار این دولت، برای اینکه فرمانروایی را که در دورة اشکانیان بر بخشی از این سرزمین فرمان میراندند و بیشتر خود را شاه میخواندند به زیر یک فرمان درآورد و وحدت ملی و سیاسی ایران را تأمین کند، تلاش کرد ضمن جذب آنها در حکومت مرکزی، جایگاه آنها را نیز حفظ نماید (محمدی ملایری، 1379: 242-238). یا براساس ادعای تنسر، «اردشیر برای ترفیع و تشریف مراتب ایشان فرمود که میان اهل درجات و عامه تفاوتی باید باشد به مرکب و لباس و سرای و بستان و زن و خدمتکار. بعد از آن، میان ارباب درجات هم تفاوت نهاد به مدخل و مشرب و مجلس و موقف و جامعه به اندازة درجة هر یک، تا جایگاه خویش نگه دارند» (مینوی، 1354: 65). اردشیر با این کار خردمندانه توانست بسیاری از رهبران این خاندانهای کهن ایرانی را که در مناطق گوناگون این سرزمین شأن و احترامی داشتند، با خود همراه سازد، به گونهای که آنها خود را در برپایی آن نظام شریک بدانند؛ ولی سیاست هرمزد چهارم دشمنی آنها و هواداران آنها را در پی داشت و این امر لطمهای بزرگ به دولت ساسانی بود؛ زیرا به سبب قدرتی که این خاندانها داشتند همانگونه که پشتیبانی آنها سبب اقتدار و تداوم دولت ساسانیان میشد، دشمنی آنها نیز میتوانست بسیار برای دولت ساسانی خطرناک باشد (محمدی ملایری، 1379: 242-238). در هر حال، شورش بهرام چوبین از خاندان مهران زاییدة بحرانی بود که پس از مرگ خسرو انوشیروان و در زمان سلطنت پسرش، هرمزد، در دولت ایران روی داد (رجبی، 1380، 426). بهرام چوبین، که در جنگ با ترکها با دلاوریها و عقل و تدبیر و قدرت ذاتی خود توانست خاقان ترک را از پای درآورد، لشکر آنها را شکست دهد و کشور را از خطر آنان آسوده سازد، انتظار پاداش و تشویق از جانب هرمزد داشت؛ ولی بر عکس موفقیتهای بهرام حسادت هرمزد چهارم را برانگیخت، چراکه او درصدد تحقیر بهرام بر آمد
نتیجه خاندانهای کهن ایرانی، که در پی مهاجرت اقوام آریایی به ایران شکل گرفتند، در مناطق تحت نفوذ خود علاوه بر اعتبار معنوی، قدرت اقتصادی و نظامی فراوانی داشتند. با همراهی آنها بود که حکومتها شکل میگرفتند یا برعکس به افول میگراییدند؛ چنانکه اولین فرمانروایی ایرانی؛ یعنی، مادها با اتحادیهای از سران این خاندانها و اقوام بومی شکل گرفت و پس از عدم همراهی آنها با آستیاگ، آخرین پادشاه ماد، در جنگ علیه کورش کبیر فروپاشید. این روند در سلسلههای پادشاهی در طول تاریخ ایران باستان همچنان ادامه یافت؛ چنانکه کورش کبیر امپراتوری پارسیان با تکیه بر همین قدرتهای خاندانی اعم از اقوام محلی، مادی و پارسی بنیان نهاد و هنگامی که فرزندانش، کمبوجیه و بردیا، تلاش کردند از نفوذ و قدرت این خاندانها بکاهند، با کودتای شماری از این خاندانها به رهبری داریوش روبرو گردیدند و در عمل قدرت از خانوادة کورش ستاده شد. اختلافات خاندانی در اواخر شاهنشاهی هخامنشی و رویگردانی شماری از این خاندانها سبب سلطة اسکندر مقدونی و جانشینان وی بر ایران شد. اسکندر و جانشینان او هوشمندانه تلاش کردند با باقی گذاردن سران این خاندانها در سرزمینهای تحت نفوذشان آنها را با خود همراه کنند که تا حدودی موفق شدند؛ اما با ظهور و ورود شماری دیگر از قبایل آریایی، پارتیان، و پیوستن خاندانهای دیگر ایرانی به آنها سلطة یونانیان در ایران پایان یافت. خاندان اشکانی، که با حمایت طوایفی از پارتیان و همراهی دیگر خاندانهای کهن ایرانی، مادها و پارسها، توانستند قدرت را به دست گیرند، به دلیل نفوذ گستردة این خاندانها در کشور نتوانستند حکومتی متمرکز و قدرتمند تشکیل دهند. آنان ناچار شدند بیش از دیگر سلسلههای ایرانی به همراهی و کمک خاندانها و طوایف بزرگ متکی باشند و به سران آنها استقلال بیشتری دهند. این اختیارات و استقلال به اندازهای بود که بعدها شیوة حکومتداری آنان در تاریخ ایران به ملوکالطوایفی شهرت یافت. البته این شیوة حکومتداری سبب شد تا اشکانیان بیش از سایر سلسلههای پادشاهی در ایران همراهی این خاندانهای بزرگ را با خود داشته باشند و در نتیجه، دوران فرمانروایی آنها بیش از دیگر سلسلههای ایرانی در این دوره به درازا بکشد. تنها پس از بروز اختلافات و پیوستن شماری از این خاندانهای بزرگ به اردشیر بابکان بود که به فرمانروایی پانصد سالة اشکانیان پایان داده شد. اردشیر بابکان، بنیانگذار پادشاهی ساسانی، نیز، که قدرت را از طریق همراهی تعداد زیادی از خاندانهای کهن به دست گرفت، کوشید بسیاری از خاندانهای بزرگی را که در دورة اشکانیان بر بخشهایی از آن سرزمین پهناور فرمان میراندند و اغلب خود را شاه میخواندند به زیر یک فرمان در آورد و وحدت ملی و سیاسی ایران را تأمین کند. وی ضمن جذب آنها در حکومت مرکزی، تلاش کرد که جایگاه آنها را نیز حفظ کند. هرچند که به دلیل ماهیت دینی حکومت ساسانیان که سبب ورود یک گروه قدرتمند سیاسی جدید از روحانیان زرتشتی در حکومت و در نتیجه، ایجاد اختلافات بیشتر در میان حکومتگران از جمله خاندان ساسان و دیگر خاندانهای بزرگ گردید، در طول این مدت تلاش شد این اتحاد با وجود فراز و نشیبها حفظ شود. تنها بیدرایتی هرمزد چهارم بود که این اتحاد را از هم گسست و با شورش بهرام چوبینه و زیر سؤال رفتن مشروعیت خاندان ساسانی زمینة فروپاشی سلسلة ساسانی را فراهم کرد. در پی این بحران مشروعیت و عدم همراهی خاندانهای کهن با دولت ساسانی بود که با لشکرکشی اعراب مسلمان به ایران، کشور تحت آنها سلطة درآمد. در هر حال، نگاهی به رویدادها و تحولات یاد شده نشان میدهد که ساختار قبیلهای و خاندانی در ایران باستان، که سران این خاندانها در میان قوم خود اعتبار و احترام معنوی و سیاسی زایدالوصفی داشتند و در طول سالها توانسته بودند از توانمندیهای اقتصادی و نظامی بسیاری برخوردار شوند، سبب شد که در کنار عوامل گوناگون دیگر، همراهی یا رویگردانی آنها از حکومتها نقش مهمی در تحولات سیاسی، به خصوص در فراز و فرود سلسلههای پادشاهی، داشته باشد.
| ||
مراجع | ||
1. اکبرزاده، داریوش. (1385). کتیبههای پهلوی (سنگنگاره، سکه، مهر، اثر مهر، ظرف نبشته)، تهران: پازینه. 2. ایمانپور، محمدتقی. (1370). «رویارویی مانی با زرتشتیگری در دوره ساسانی»، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد، سال بیست و چهارم، شماره دوم. صص 494- 397. 3. بریان، پییر. (1378) . تاریخ امپراتوری هخامنشیان، جلد اول و دوم، ترجمه مهدی سمسار، تهران: زریاب. 4.-------- . (1369 ). «نقش روحانیان زرتشتی در تقویت حکومت ساسانی و دیانت زرتشتی»، فصلنامه مطالعات تاریخی، سال دوم،صص شماره دوم. 231- 211. 5.-------- . (1371). « مبانی نفوذ و مقام روحانیون زرتشتی در دوره ساسانی»، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد، سال بیست و پنجم، شماره اول و دوم، بهار و تابستان، صص 288- 273. 6. -------- . (1383). «مکان جغرافیایی پارسه داریوش»، فصلنامه تاریخی، ضمیمه مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد، شماره پنجم و ششم، پائیز و زمستان، صص14- 5. 7. بهار، مهرداد. (1377). از اسطوره تا تاریخ، تهران:چشمه. 8. بیانی، شیرین. (1384). تاریخ ایران باستان (2) از ورود آریاییها به ایران تا پایان هخامنشیان، تهران: سمت. 9. پژدو، بهرام. (1339). زرتشتنامه، به کوشش محمد دبیرسیاقی:تهران: طهوری. 10. پلوتارک.(1369). حیات مردان نامی، جلد سوم، ترجمه رضا مشایخی، تهران: خوارزمی. 11.پیرنیا، حسن. (1316). تاریخ ایران باستان، جلد دوم، تهران: شرکت مطبوعات. 12. پیگولوسکایا. (1367). شهرهای ایران در روزگار پارتیان و ساسانیان، تهران: علمی و فرهنگی. 13. داندامایف، محمد. آ. (1373). ایران در دوران نخستین پادشاهان هخامنشی، ترجمه روحی ارباب، تهران: علمی و فرهنگی. 14.-------- .(1381). تاریخ سیاسی هخامنشیان، ترجمه خشایار بهاری، تهران: کارنگ. 15. دریایی، تورج. (1383). شاهنشاهی ساسانی، ترجمه مرتضی ثاقبفر، تهران: ققنوس. 16. دوستخواه، جلیل (گزارش و پژوهش).(1370). اوستا: کهنترین سرودهای ایرانیان، تهران: مروارید. 17. دیاکونف، ایلیا گرشویچ. (1351).اشکانیان، ترجمه کریم کشاورز، تهران: پیام. 18. -------- . (1387).تاریخ ایران دوره ماد کمبریج، ترجمه بهرام شالگونی، تهران: دیبا. 19. --------. (1377). تاریخ ماد، ترجمه کریم کشاورز، تهران: علمی و فرهنگی. 20. دینوری، ابوحنیفه. ( 1366). اخبار الطوال، ترجمه محمود دامغانی، تهران: نی. 21. دینوری، ابیمحمد عبدالله ابن مسلم قتیبه. (بیتا). عیون الاخبار، جلد اول، بیروت: دارالکتاب العربی. 22. دیودور سیسیلی. (1384). ایران و شرق باستان در کتابخانه تاریخی، کتاب هفدهم، ترجمه و حواشی حمید بیکس شرکایی و اسماعیل سنگاری، تهران: جامی. 23. راوندی، مرتضی. (1354). تاریخ اجتماعی ایران، جلد اول، تهران: امیرکبیر. 24. رجبی، پرویز. (1383). هزارههای گم شده، جلد پنجم، تهران: طوس. 25. زرینکوب، روزبه. (1387). «بنیانگذاری اتحاد ماد و اهمیت منبعشناسی آن»، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، بهار، صص 112-99. 26. زرینکوب، عبدالحسین.(1368). تاریخ مردم ایران، جلد اول، تهران: امیرکبیر. 27. شیپمان، کلاوس. (1383). تاریخ شاهنشاهی ساسانی، ترجمه فرامرز نجد سمیعی، تهران: پژوهشگاه زبان و گویش. 28. --------. (1384). مبانی تاریخ پارتیان، ترجمه هوشنگ صادقی، تهران: مجموعه مطالعات ایران باستان. 29. طبری، محمد ابن جریر. (1362).تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران: اساطیر. 30. فرای، ریچارد نلسون. (1388). تاریخ باستانی ایران، ترجمه مسعود رجبنیا، تهران: علمی و فرهنگی. 31. فردوسی، حکیم ابوالقاسم. (1361). شاهنامه، تصحیح محمد دبیرسیاقی، تهران: علمی و فرهنگی. 32. فرهوشی، بهرام .(ترجمه و تصحیح). (1354) .کارنامه اردشیر بابکان، تهران. 33. قاسمی، ابوالفضل.(1357). سیر الیگارشی در ایران (از گوماتا تا کودتا)، تهران: ققنوس. 34. کریستن سن، آرتور. (1367). ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، تهران: امیرکبیر. 35. گوتشمید، آلفرد فن. (2536). تاریخ ایران و ممالک همجوار آن از زمان اسکندر تا انقراض اشکانیان، ترجمه کیکاووس جهانداری، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، چاپ دوم. 36. گیرشمن، رومن. (1364). ایران از آغاز تا اسلام، ترجمه محمد معین، تهران: علمی و فرهنگی. 37. محمدی ملایری، محمد. (1379). تاریخ و فرهنگ ایران، جلد اول، تهران: طوس. 38. مسعودی، علی ابن الحسین. (1365). مروجالذهب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران: علمی و فرهنگی. 39. مظاهری، علی اکبر. (1377). خانواده ایرانی در دوران پیش از اسلام، ترجمه عبدلله توکل، تهران: قطره. 40. مینوی، مجتبی. (1354). نامه تنسر به گشنسپ، تهران: خوارزمی. 41. نصرالهزاده، سیروس.( 1384). نام تبارشناسی ساسانیان از آغاز تا هرمزد دوم، تهران: پژوهشکده زبان و گویش با همکاری اداره کل امور فرهنگی. 43. ولسکی، یوزف. (1383). شاهنشاهی اشکانی، ترجمه مرتضی ثاقب فر، تهران:ققنوس. 42. ورداسپی، ابوذر. (1357). ایران در پویه تاریخ، تهران: قلم. 44. ویسهوفر، یوزف. (1377). ایران باستان، ترجمه مرتضی ثاقبفر، تهران:ققنوس. 45. هدایت، محمد (مترجم). (2537). زند وهومن یسن (بهمن یشت)، تهران: جاودان. 46.هرودوت.(1336). تاریخ هرودوت،ترجمه هادی هدایتی، تهران: دانشگاه تهران. 47. هینتس، والتر. (1385). داریوش و ایرانیان، تاریخ و فرهنگ و تمدن هخامنشیان، کتاب اول و دوم، ترجمه پرویز رجبی، تهران: ماهی. 48. یارشاطر، احسان. (1368). تاریخ ایران از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانی، پژوهش دانشگاه کمبریج، جلد سوم، قسمت اول و دوم، ترجمه حسن انوشه، تهران: امیرکبیر. 49.یعقوبی، ابنواضح. ( 1366). تاریخ یعقوبی، ترجمه محمدابراهیم آیتی، جلد اول، تهران: علمی و فرهنگی. 50. Dandamaev, M. A. and Vladimir. G. Lukonin. (1989). The Culture and Social Institutions of Ancient Iran, Philip L. Kohl (ed.), Cambridge. 51. Frye, R. N. (1962). The Heritage of Persia, London. 52. Helm, R. R. (1981). "Herodotus" Medikos Logos and Median history", Iran 19: 85-90. 53. Imanpour, M. T. (1998), The land of Parsa: the First Persian Homeland, A thesis submitted _________. to University of Manchester for degree of Doctor of Philosophy (Ph.D). 54.--------. (2002-2003)."The Medes and Persians: Were the Persians ever Ruled by the Medes?", Name-ye Iran-e Bastan ( International Journal of Ancient Iranian Studies), Vol. 2, No. 2: 60-79. 55. Kent, R.G. (1953). Old Persian: Grammar, Texts, Lexicon, 2nd ed., New Haven. 56. Kreyenbroek, Philip.G.(2008)." How Pious Was Shapur I? Religion, Church and Propaganda under the Early Sasanians", InVesta Sarkhosh Curtis and Sarah Stewart (edits), The Sasanian Era (The Idea of Iran), Vol. III,Published by I.B. Tauris &Co Ltd, London: 7-17. 57. Kuhrt, Amelie. (2007). The Persian Empire: A Corpus of Sources from the Achaemenid Period,Vol I, Published by Routledge, London and New York. 58. Pourshariati, Parvaneh. (2009). Decline And Fall Of the Sassanian Empire: The Sassanian – Parthian Confederacy and the Arab Conquest Of Iran,I . B . Tauris: London. 59.Sancisi-Weerdenburg, H. (1994). "The Median Empire Revisited", In H. Sancisi-Weerdenburg (eds.),Achaemenid History III: Methods and Theory, Leiden 40-55. 60.Sancisi-Weerdenburg, H.(1988)."Was there ever a Median empire?", in A. Kuhrt and H. Sancisi-Weerdenburg (eds.), Achaemenid History III: Methods and Theory, Leiden: 197-212. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 9,711 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 4,743 |