تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,673 |
تعداد مقالات | 13,655 |
تعداد مشاهده مقاله | 31,588,361 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,480,994 |
رویکرد نشانه- معناشناختی فرآیند مربّع معنایی به مربّع تنشی در حکایت دقوقی مثنوی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
پژوهشهای ادب عرفانی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقاله 5، دوره 6، شماره 3، اسفند 1391، صفحه 69-94 اصل مقاله (425.04 K) | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نویسندگان | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
عصمت اسماعیلی1؛ حمیدرضا شعیری* 2؛ ابراهیم کنعانی* 3 | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
1استادیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه سمنان | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
2دانشیار دانشگاه تربیت مدرس | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
3دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه سمنان | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
چکیده | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نشانه- معناشناسی به عنوان یکی از شیوههای نقد ادبی نو، در قالب فرآیندها و در ابعاد مختلفی مطرح میشود که یکی از آنها، فرآیند تنشی است. در فرآیند تنشی، بین عناصر نشانه- معنایی، رابطهای به وجود میآید که معنا از کمرنگترین تا پُررنگترین شکل آن، در نوسان است. بر این اساس، در جریان فعّالیت حسّی- ادراکی میتوان فرایندی را تبیین کرد که مجموع عناصر فضای تنشی، حضور فعّال دارند. شوِشگر، با کمکگرفتن از این عناصر و در فرآیندی گفتمانی، در مرکز تنشهای حسّی قرار میگیرد. سپس در ارتباط با عمق فضای تنشی، سبب شکلگیری مدلولهای معنایی میشود. این حضور، گفتمان را به سوی نوعی نظام ارزشی هدایت میکند که درونههای گفتمانی بر آن استوار است و ما را با معنای تولیدشده مواجه میسازد. این مقاله در پی آن است تا ضمن تبیین ویژگیهای نشانه- معناشناختی «داستان دقوقی» از مثنوی، با روش تحلیلی و توصیفی فرآیند گذر از مربّع معنایی را به مربّع تنشی و نحوۀ شکل-گیری فرآیند تنشی را در این داستان، بررسی و تحلیل کند تا از این رهگذر بتوان پاسخی برای این پرسش مهم یافت که چگونه فرآیند تنشی، شرایط گفتمانی را تغییر میدهد و منجر به تولید معناهای سیال میگردد. در واقع هدف از این مقاله، آن است که نشان دهد چگونه عارفی راهیافته، به عنوان «منِ» خردگرا، از طریق رابطه احساسی و تنشی، در گسست با خودش قرار میگیرد. سپس در سیری عرفانی و در فرآیندی استعلایی، به دیدار با ابدال و در مرتبهای بالاتر، به مقام وحدت با خدا نایل میشود. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نشانه؛ نشانه- معناشناسی؛ معناشناسی؛ گفتمان؛ فرآیند تنشی؛ داستان دقوقی؛ مثنوی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
1. مقدّمه دیدگاه نشانه- معناشناسی، میتواند به عنوان روشی کارآمد برای تجزیه و تحلیل متون ادبی مطرح گردد. کاربرد این الگو، در بررسی و تحلیل متون عرفانی و بویژه شعر مولانا، نتایج چشمگیر و قابل توجّهی را آشکار مینماید و میتواند زمینة خوانشی تازه از آنها شود. داستان دقوقی که در میانة سوّمین دفتر مثنوی پدیدار میشود، «روایتی غریب و شگفتیآفرین است که چه بسا بتوان آن را «داستانِ داستانهای مولانا» نام کرد» (توکّلی، 1386: 5). این داستان، یکی از ممتازترین و پیچیدهترین داستانهای مثنوی است که از ظرفیت بسیار بالایی برای بررسی از دیدگاه نشانه- معناشناختی دارد و بخوبی میتواند وحدت پیری راهیافته را با خدا نشان دهد. این مقاله در پی آن است تا با معرّفی برخی از جریانهای نشانه- معناشناختی و تبیین ارتباط آنها با هم، فرآیند گذر از مربّع معنایی را به مربّع تنشی در داستان دقوقی بررسی و تحلیل کند. هدف از این پژوهش، مطالعة نشانه- معناشناختی داستان دقوقی و تبیین ویژگیهای نشانه- معناشناختی حاکم بر آن جهت نشاندادن سیالیت معنا در این گفتمان است. درواقع پرسش اصلی این نوشتار آن است که چگونه فرآیند تنشی در این داستان، شرایط گفتمانی را تغییر میدهد و منجر به تولید معناهای سیال میگردد. در واقع هدف از این مقاله آن است که نشان دهد، چگونه پیری راهیافته به عنوان «منِ» خردگرا، از طریق رابطهای مرامی و تنشی، در گسست با خود قرار میگیرد. سپس در فرآیندی استعلایی و در سیری عرفانی، به «شوِشگری ممتاز» تبدیل میشود و سرانجام به دیدار با ابدال و در مرتبهای بالاتر به مقام وحدت با خدا، نایل میگردد. 2. پیشینة تحقیق دیدگاه نشانه- معناشناسی، یکی از مباحث جدید معناشناسی است که میتواند در مباحث ادبی فارسی، موجد تحوّل شود. شعیری در «تجزیه و تحلیل نشانه- معناشناختی گفتمان» (1385)، «راهی به نشانه- معناشناسی سیّال: با بررسی موردی ققنوس نیما» (شعیری و وفایی، 1388)، «از نشانهشناسی ساختگرا تا نشانه- معناشناسی گفتمانی» (شعیری، 1388: الف 33- 51) و «ویژگیهای نشانه- معناشناختی تأخیر کنشی» (1387)، به تبیین و معرّفی این نظریّه پرداخته و برخی از اشعار سپهری، نیما و پروین اعتصامی را، تحلیل کرده است. شعیری، قبادی و هاتفی در «معنا در تعامل تصویر، مطالعة نشانه- معناشناختی دو شعر دیداری از طاهره صفّارزاده» (1388: 39- 70)، به تحلیل اشعار طاهره صفّارزاده، پرداختهاند. در زمینة داستان دقوقی نیز توکّلی در «نشانهشناسی واقعة دقوقی» (1386: 4- 34) و «از اشارتهای دریا (بوطیقای روایت در مثنوی)» (1389: 142- 154)، این داستان را از منظر نشانهشناسی تحلیل کرده است. نویسندگان مقالة «شیوههای روایتگری مولانا در داستان دقوقی» (امیری خراسانی و حسینی سروری، 1386: 43- 62) با استفاده از نظریات ساختارگرایان به تحلیل این داستان پرداختهاند و نویسندگان مقالة «تحلیل داستان دقوقی از مثنوی» (نوروزپور و جمشیدیان، 1387: 9- 28)، این داستان را از منظر فلسفی و عرفانی تحلیل کردهاند. با این حال تا جایی که نگارندگان اطّلاع دارند، به طور نظاممند و خاص از دیدگاه نشانه- معناشناسی در تحلیل شعر سنّتی و عرفانی فارسی استفاده نشده و جای خالی این دیدگاه در نقد ادبی نو، احساس میشود.
3. خلاصة داستان دقوقی به نثر دقوقی عارفی است اهل سفر. او شیفتة سیر و سلوک است و به دلیل دلبسته نشدن، هیچگاه مدّت زیادی در مقامی مسکن نمیگزیند. او در عین آنکه نسبت به مردم، مهربان و دلسوز است؛ امّا خود را از دلبستگی به دنیای آنها بر کنار نگه میدارد. او در این سفر، هدف خود را طلب خاصان حق و معرفت آنها و دیدن انوار یار در بشر معرّفی میکند و برای این منظور، سیر جسمانی را رها میکند و سیری عرفانی و شهودی را آغاز میکند. دقوقی در سفر خود به ساحلی گام مینهد. در دریاکنار، هفت شمع میبیند که به یکباره یکی میگردند و دیگربار از یگانگی به در میآیند و هفت شعله میشوند. لحظهای دیگر به هفت مرد مبدّل میگردند. سپس مردان در هیأت هفت درخت چهره دیگر میکنند. دقوقی پس از دیدن این صحنهها در ساحل دریا، یکباره بیابانی را میبیند با مردمانی سرگردان و تشنهکام و البته درختانی که فریاد برمیآورند که «سوی ما آیید»؛ امّا کسی نه درختان را میبیند و نه آوایی میشنود. در میانة آدمیان چند تن که میتوانند درختها را ببینند، از سوی دیگران مجنون خوانده میشوند. از آن پس باز به صورتی غیر منتظره، دقوقی از بیابان به ساحل دریا میرسد. در ساحل، آن هفت درخت، پیدرپی یگانه و هفتگانه میگردند. درختان به نماز میایستند و در میانة نماز به هفت ابدال مبدّل میگردند. دقوقی با حیرت به آنها نزدیک میشود تا بداند کیستند و به آنها، سلام میکند. آنان نامش را میبرند و سلام میگویند. دقوقی در میماند که نامش را از کجا میدانند. آنها با اشرافی که بر ضمیر او دارند، سبب سرگشتگیاش را میدانند و میگویند عارفان از اسرار عالم باخبرند. سپس ابدال او را به امامت جماعت برمیگزینند و رو به دریا نماز میگزارند. دقوقی در میانة نماز، چشمش به دریا میافتد؛ کشتیای در بند امواج سهمگین اینسو و آنسو کشیده میشود و ساکنان کشتی، از بیم موج و مرگ، شیون میکنند. دقوقی در میانة نماز، برای نجات آنها دعا میکند و هنوز نماز آنان پایان نیافته، کشتی به سلامت به دریاکنار میرسد. ابدال میپرسند که دعای چه کسی اهل کشتی را رهانده است؟ دقوقی روی بر میگرداند و میبیند که اثری از ابدال نیست. دقوقی سالها در آرزوی دیدار روی ابدال اندوه میبرد، امّا هرگز نشانی از آنها نمییابد (3/ 2305- 1924).
4. نگاهی گذرا به مسیر شکلگیری رویکرد نشانه- معناشناختی با گذر از نشانهشناسی ساختگرا (Sémiologie) و پساساختگرا (!احمدی،1388: 11-37)، نشانه- معناشناسی گفتمانی، مطرح میشود.این رویکرد، جریان تولید معنا را با شرایط حسّی- ادراکی انسان، پیوند میزند. در نشانهشناسی ساختگرای سوسوری، رابطة دال و مدلول، رابطهای بدون حضور عامل انسانی است (شعیری و وفایی، 1388: 1). در نشانهشناسی مورد نظر «پییرس» (Peirce)، رابطة دال و مدلول، رابطهای غیر متقارن است. از نظر او این رابطه، ویژگی حسّی- ادراکی دارد؛ چون ارتباط بین اُبژه یا موقعیتی که با آن روبه رو میشویم با تصوّر ذهنی از همان ابژه، از زاویة دید یا نظرگاه سوژه صورت میگیرد. پس میتوان به وجود حضوری زنده قایل شد که هم نگاه و زاویة دید دارد و هم نشانه را در فرآیندی دینامیک دریافت میکند. امّا به دو دلیل هنوز نمیتوان از نشانه- معناشناسی گفتمانی سخن گفت: الف) برای جسمانه به مثابه پایگاهی که از آنجا همة فعّالیتهای حسّی- ادراکی شکل میگیرد، جایگاهی دیده نشده است؛ ب) غیاب نظام ارزشی؛ نظامی که بدون آن نمیتوان برای فرآیند معنا هیچ هوشمندی قائل بود (شعیری، 1388: الف 40-41). «یلمزلف» (Hjelmslev)، نظریّة نشانهشناسی «سوسور» (Saussure) را تکمیل میکند و به جای رابطة دال و مدلولی، رابطة تعاملی دو سطح بیان و محتوا را مینشاند و با اعتقاد به حضور عامل انسانی، آن را به رابطهای سیّال تبدیل میکند (شعیری و وفایی، 1388: 2). قائلشدن به رابطة تعاملی میان بیان و محتوا، همان مفهومی است که یلمزلف آن را «نقش نشانهای» مینامد که در نتیجة آن، نشانه از ویژگی زایایی برخوردار میشود (نقل از: سجودی،1387: 198- 9). «آلژیرداس ژولین گِرِماس» (A.J. Greimas)، از نظریة یلمزلف الگو میگیرد و با مطالعة ترکیبات نشانهها و بررسی ارتباط بین آنها، البته از نوع انسانی آن، زمینة گذر از نشانهشناسی ساختگرا را به نشانه- معناشناسی گفتمانی، فراهم میکند (شعیری(الف)، 1388: 43). این رابطة انسانی، به دو روی نشانه، کارکردی حسّی- ادراکی میبخشد و با کنترل فرآیند شکلگیری معنا، آن را به جریانی سیّال تبدیل میکند (شعیری و وفایی،1388: 4). دیدگاه نشانه- معناشناسی، در ارتباط با پدیدارشناسی به اصل حسّی- ادراکی نشانه- معناها نزدیک میشود (شعیری، 1386: 70). نشانه- معناشناسی در چنین رویکردی، به نظامی گفتمانی تبدیل میگردد و از این رهگذر سازهای زیباییشناختی شکل میگیرد.
5. فرآیندهای گفتمانی نشانه- معناشناسی، فرآیندهای گفتمانی گوناگونی را مورد مطالعه قرار میدهد که همة آنها در تنشپذیری و سیّالبودن نشانه- معناها، با هم اشتراک دارند. در بخشهای زیر، با تکیه بر فرآیندهای مربّع معنایی، سپهر نشانهای، هویتی و تنشی، داستان دقوقی تحلیل و بررسی شده و از این رهگذر، نشان داده شده است که با گذر از مربّع معنایی و با یاریگرفتن از مربّع تنشی، بخوبی میتوان فرآیندهای تولید معنا را در این داستان، معرّفی کرد. 5. 1 مربّع معناشناختی «مربّع معناشناختی» (carré sémiotique) را گِرِماس، بنیان نهاده است (شعیری، 1388: 127). بنا بر اعتقاد «ژوزف کورتز» (Courtés)، مربّع معناشناختی، نوعی بازنمود دیداری و واضح از مقولهای معناشناختی است» (نقل از: همان، 126)؛ امّا آنچه دستیابی به چنین بازنمودی را میسّر میسازد، مطالعة همهجانبة فرآیند پویای کلام است. مربّع معناشناختی، بر ارتباط «مقوله»ای استوار است و در معناشناسی منظور از مقوله؛ یعنی، دو واژهای که با هم در ارتباط تقابلی قرار بگیرند. به نظر گِرِماس، در صورتی دو واژه رابطة تقابلی دارند که حضور یکی، حضور دیگری را در پی داشته باشد؛ همانطور که فقدان یکی فقدان دیگری را به دنبال دارد (!گِرِماس و کورتز، 1993: 29-33). زبانشناسی سنّتی، از مقوله، برداشت «دوتایی» داشت. «یاکوبسون» (Jakobson) که خود از مدافعان «دوشقّی»ها (Binarisme) بود، برای دوتاییها، دو نوع ارتباط در نظر میگرفت: ارتباط اوّل از نوع (- aوa ) است؛ چنین ارتباطی نتیجة تضادی است که اساس آن، فقدان یکی از تشکیلدهندگان دوتاییهاست؛ ارتباط دوّم از نوع (a) و غیر (a) است که در این ارتباط، (a) همواره حاضر است؛ امّا این حضور به شکلهای مختلفی بروز میکند. همین دیدگاه، سبب مطرحشدن مسألة ارتباط «بینامقولهای» میشود و گِرِماس را به سوی پایهگذاری مربّع معناشناسی، سوق میدهد (نقل از شعیری، 1388: 127). مربّع معناشناسی، از چهار قطب تشکیل شده است که میتوان آنها را به چهار موقعیت بر روی مربّع تشبیه کرد. دو قطب بالایی تشکیلدهندۀ مقولة اصلی یعنی گروه متضادهاست. با منفی کردن هر یک از متضادها، دو قطب پایینی مربّع شکل میگیرد که میتوان آن را گروه نقض متضادها خواند؛ برای مثال، برای مقولة «مرگ و زندگی»، میتوان گروهی تحت عنوان «نقض مرگ و نقض زندگی»، را در نظر گرفت. از مجموع این چهار موقعیت، سه نوع ارتباط حاصل میشود: الف) ارتباط تقابل تضادی (Relation de contrariété) که بر روی محور متضادها؛ یعنی بین دو قطب بالایی مربّع وجود دارد: (مرگ و زندگی)؛ ب) ارتباط تقابل تناقضی (Relation de complémentarité) که بین متضاد و نفی آن ایجاد میشود: (مرگ و نقض مرگ)؛ ج) ارتباط تقابل تکمیلی (Relation de contradiction) که بین یک نفی متضاد و واژۀ مثبت برقرار میشود: (نقض مرگ و زندگی). بر اساس این سه ارتباط، سه محور متضادها، متناقضها و مکمّلها شکل میگیرد (ر.ک. شعیری، 1388: 126- 29). این فرآیند را از طریق رابطة سلبی و ایجابی نیز میتوان نشان داد؛ یعنی، با نفی مقولة زندگی، مرگ تأیید میشود و با نفی مقولة مرگ، زندگی مورد تأیید قرار میگیرد. از رابطة سلبی بین دو مقولة مرگ و زندگی، رابطة ایجابی مرگ و زندگی که همان متضاد تأییدشده است، شکل میگیرد. این رابطه را میتوان در طرحوارۀ زیر نشان داد: زندگی مرگ
نقض مرگ نقض زندگی در داستان دقوقی، همه چیز از یک مفهوم اصلی و مرکزی آغاز میشود که «سفر» است؛ طلب و سلوک عرفانی پیری راهیافته چون دقوقی برای دیدار با ابدال؛ یعنی، روند کلّی شعر از تحوّلی حکایت دارد که کنشگر (پیر وارسته= دقوقی) را به سیر و طلب روحانی سوق میدهد. در اینجا «پیر وارسته»، کنشگری است که از آفتهای سکون و سیر آفاقی و جسمانی آگاه است و به آن، «نه» میگوید؛ درواقع زمینههای ایجاد فراق را که سبب غیاب مردان حق میشود، نقض میکند:
دقوقی، در آغاز، عامل «شوِشی» به شمار میرود؛ زیرا از نظر روحی در وضعیت «نقصان» (Manqué) قرار گرفته است. گِرِماس در کتاب «نقصان معنا» (1987)، معتقد است که اکثر داستانها، با طرح چنین نقصانی آغاز میشود (نقل از: عبّاسی و یارمند، 1390: 150) و قهرمان قصّه سعی میکند تا در «فرآیندی تحوّلی» (Arcours narrative)، وضع موجود را تغییر دهد (نقل از شعیری،1388: 79). دقوقی به عنوان شوِشگر در این وضعیت قرار میگیرد و همین امر او را به سفر فرا میخواند. او سپس در فرآیندی تحوّلی، به زمینههای ایجاد فراق (سکون و ماندن)، «نه» میگوید و به همین ترتیب، همة مؤلّفههایی را که او یکی پس از دیگری پشت سر میگذارد، میتوان به نقض این زمینهها، تشبیه کرد. این مؤلّفهها در گفتمان، چنین توصیف میشود:
دقوقی پس از کنارهگیری از زمینههای فراق، در مسیر وصال گام بر میدارد. مولانا به تصریح به ویژگیهای چنین سفری اشاره میکند: (همان، 3/ 1978-1976). در سفر دقوقی، «سیر جسمانه»، یکسر به سویی نهاده شده و این سفر، گونهای تحوّل و تکامل انفسی و شخصیتی است: (همان، 1981). دقوقی خود به هدف و مقصد چنین سفری اشاره میکند و آن را دیدن نور حق در وجود بشر و وحدت در کثرت معرّفی میکند: «گفت روزی میشدم مشتاقوار/تا ببینم در بشر انوار یار» (همان، 1982). سیر و حرکت دقوقی، ادامه پیدا میکند تا جایی که او در نهایت به «دیدار مردان حق» نایل میشود و خود را در مقام پیشوای آنها در نماز مییابد و با آنها احساس یگانگی میکند: (همان، 2064). از سوی دیگر، پس از این که دقوقی به دیدار ابدال نایل میگردد، بار دیگر زمینههای غیاب مردان حق فراهم میشود. دقوقی در میانة چنان نمازی با چنان همراهانی، نیایش اهل کشتی در حال غرق را با خداوند میشنود و از خدا برای رهایی آنان دعا میکند. ابدال به دعای دقوقی و تلاش او برای تغییر قضا و تسلیم نبودن مطلق او در برابر خواست خدا اعتراض میکنند و زمانی که دقوقی نماز را سلام میدهد، متوجّه غیاب مردان حق میشود و او با حسرت و حیرت از سفر باز میگردد. پس نتیجة نقض الزامات همراهی و دیدار با مردان حق، فراق و غیاب آنهاست. بنابراین میتوان، مربّع معنایی زیر را برای نشاندادن فرآیند حرکت دقوقی، ترسیم کرد: فراق(غیاب ابدال) وصال (دیدار ابدال)
نقض وصال نقض فراق با توجّه به توضیحات ذکر شده در بالا، اگر با نگاهی کلّیتر و جامعتر به فرآیند حرکت دقوقی نگریسته شود، میتوان مربّع معنایی زیر را ترسیم کرد: سیر جسمانی سیر عرفانی
نقض سیر عرفانی نقض سیر جسمانی 5. 2 سپهر نشانه- معناشناسی مفهوم سپهر نشانهای (Semiosphere) را اوّلین بار «یوری لوتمان» (Juri Lotman)، در مقالهای «دربارۀ نشانهشناسی» (On the Semiosphere)، معرّفی کرد (کاکهخانی، 1390: 221). لوتمان معتقد است که سپهر نشانهای، فضای نشانهای است که بیرون از آن، «نشانگی» (Semiosis) ناممکن است. هر سپهر نشانهای، از دو بخش هسته و پیرامون تشکیل میشود. بین سپهر نشانهای (هسته) و فضای فرانشانهای (پیرامون)، مرزی وجود دارد. مرز نشانهای، با مجموعهای از فیلترهای ترجمهپذیر دوزبانه نشان داده شده است که با گذشتن از آن، متن به زبان یا زبانهای دیگری ترجمه میشود که بیرون سپهر نشانهای مورد نظر قرار دارد (!لوتمان،1390: 221- 257). لوتمان این دیدگاه را هر چند در حوزۀ «ترجمه» بیان کرده؛ امّا همانطور که ترجمه، نشانة فرهنگی را از سرزمینی به سرزمینی دیگر میبرد، گفتمان ادبی و هنری نیز نشانههای ادبی و هنری را از جایگاه اصلی خود جدا میکند و در تلاقی و تعامل با نشانههای خارج از حوزۀ خود، قرار میدهد. همانطور که لوتمان نیز معتقد است، سطوح سپهر نشانهای، دربردارندۀ گروهی از سپهرهای نشانهای است که ارتباط متقابل دارند و هر کدام از آنها همزمان هم در گفتوگو و هم در فضای گفتوگو شرکت میکنند (نقل از: کاکهخانی، 1390: 222). از این منظر، در هر سپهر نشانهای، شاهد گونههای دوتایی هستیم که نه در تقابل با هم؛ بلکه در تعامل با یکدیگر قرار میگیرند و تعامل نشانهای را به وجود میآورند. این گونههای تعاملی با قابلیّت بالای جانشینی، کارکرد نشانه را تغییر میدهند و آن را از جنبة شناختی به سوی جنبة زیباییشناختی سوق میدهند و از این رهگذر، سیالبودن معنا تضمین میشود. مطابق با بررسی هاتفی دربارۀ سپهر نشانهای (!هاتفی، 1388: 169-70)، هر گفتمان ترسیمکنندة سه سپهر ارزشی است که با نفوذ در یکدیگر، رابطهای تراسپهری میسازند که میتوان آن را مطابق با دیدگاه لوتمان، محلِّ «گفتوگویی» (لوتمان، 1999: 38) پایانناپذیر دانست. سپهر بیکنشی مرحلة اوّل، در مرحلة دوّم به سپهر کنشی و سپهر کنشی، در مرحلة آخر به سپهر شوِشی تبدیل میشود. بنا به عقیدۀ لوتمان (همان، 37)، «حرکت و جابهجایی به سوی نقطهای مرکزی شکل میگیرد که راز موفقیت نظامهای نشانه- معناشناختی در گرو آن است». مکان بیکنشی، مکانی است که کنشگران آن، خنثی هستند. در حالی که سپهر کنشی، ترسیمکنندۀ کنشگری است که «قادر است تجربة زیستی خود را مورد ارزیابی و نقد قرار دهد» (کورتز، 1997: 8). این کنشگر سرانجام در مرحلة نهایی، با گذر از مرحلة کنش، با ورود به ساختارهای میزبان، به شوِشگری تبدیل میشود که حضور اسطورهای خود را بر همگان، آشکار میسازد. به این ترتیب از ترکیب این دو سپهر، سپهری جدید شکل میگیرد که مرکز آفرینش و زندگی است. از دیدگاه سپهر نشانهای، گفتمان داستان دقوقی، ترسیمکنندۀ سه سپهر ارزشی است. در سپهر ارزشی نوع اوّل، با پیری راهیافته چون دقوقی مواجه هستیم که دائم در سفر است. دقوقی، در قالب «منِ» خردگرا، خود را در گونهای از مکان روزمره و دارای ارزش کمّی، گرفتار میبیند که برای گریز از این مکان، مرزهای جدیدی را ترسیم میکند و با افراد جدید به کنش میپردازد. در حوزۀ دوّم، «منِ» خردگرا، در مسیر حرکت خود، به مکانی خاص دست پیدا میکند. این مکان نوین، مکان واسطهای است که وضعیتی «بیناگفتمانی» را شکل میدهد و زمینه را برای رسیدن به مکان برتر فراهم میکند. در این مرحله، «منِ» خردگرا در مرزی استقرار مییابد که ویژگی دوسویه دارد: در یک سو، دنیای عادت و در سویی دیگر دنیای تغییر معنا و استعلا. در این گفتمان این مکان واسطهای مرز بین دو نوع سیر و سفر است: سیر جسمانی (آفاقی) و سیر جانی (انفسی). دقوقی با گذر از سیر جسمانی، به سیر جانی روی میآورد. در این سیر، کوتاه یا دراز بودن راه معنایی ندارد. این سیر، فراتر از زمان و مکان و گونهای تحوّل و تکامل انفسی و شخصیتی است و سرانجام سالک را به لقای حق میرساند: (1984-1973/3). سپهر ارزشی نوع سوّم، سپهری متعالی است که در آن، ارزشهای کیفی و نوین مجال بروز پیدا میکنند. در چنین مکانی، «منِ» خردگرا به «منِ» عارف و استعلایی تبدیل میشود. در این فرآیند سهگانه، «منِ» خردگرا با پشت سرگذاشتن تجربة شناختی، از وضعیت کنشی فاصله میگیرد و در یک تجربة حسّی- ادراکی، به وضعیت شوِشی میرسد. دقوقی هر چند به عنوان کنشگر به سفر میپردازد و سیر جسمانی را به نمایش میگذارد، امّا در نتیجة نوعی تحوّل، سیر جسمانی او به سیر روحانی تبدیل میشود. او در این حالت، در وضعیت شوِشی جدیدی قرار میگیرد و به عنوان شوِشگر حالت عاطفی خاصّی از خود بروز میدهد. این وضعیت در گفتمان چنین توصیف میشود: «تو مبین این پایها را بر زمین/ زآنک بر دل میرود، عاشق یقین» (مولوی، 1371: 3/ 1976)؛ «از ره و منزل ز کوتاه و دراز/ دل چه داند کوست مست دلنواز«(همان، 1977)؛ «آن دراز و کوته اوصاف تن است/ رفتن ارواح، دیگر رفتن است» (1978/3)؛ «میرود بیچون نهان در شکل چون» (1981/3). دقوقی در نتیجة چنین تحوّلی، با گام نهادن در عرصة خطرپذیری، دچار استحالة عاطفی میشود و به «شوِشگر ممتاز» تبدیل میگردد. با توجّه به جایگاه دقوقی به عنوان شوِشگر در این سپهرهای سهگانه، میتوان برای او دو گونة حضور قائل شد: حضور شناختی و حضور زیباییشناختی. منظور از حضور شناختی، حضوری است که در آن، پیوندهای دقوقی با دنیای عینی کاملاً قطع نشده؛ یعنی هرچند او نسبت به دیگر انسانها از مقام بالاتری برخوردار است؛ امّا موقعیت مکانی، زمانی و شرایط زندگی او همان شرایط و موقعیت دیگر انسانهاست. او با وجود زندگی در کنار انسانها و البته مهربانی نسبت به آنها و دعا و شفاعت برای آنها، خود را از گرفتاری در فضای مادّی آنها، برحذر میدارد. بنابراین در همین دنیا و به ترتیبی شناختی، راه برای گذر از آن، برای دقوقی فراهم میشود. در این جایگاه که برای دقوقی، سپهر ارزشی نوع اوّل را در نظر گرفتهایم، او در قالب «منِ» خردگرا یا کنشگر، در تجربة شناختی، از آفتهای سکون و ماندن در مقام و منزل، آگاه میشود و احساس میکند سکون و ماندن سبب گرفتاری انسان میشود و انسان را از دیدار با ابدال باز میدارد: (1927-1926/3). در این مرحله هنوز اُبژۀ زیباییشناختی (جلوههایی از حضور ابدال)، پدیدار نشده، زیرا «گسستی» اتّفاق نیفتاده است. به قول گِرِماس، «باید گسستی ایجاد شود تا اُبژۀ زیباییشناختی، خود را در همة وجوه، پدیدار سازد» (گِرِماس، 1389: 41). در مرحلة دوّم، کنشگر پس از گسست با مفهوم تکرارای سکون و ماندن، به بیداری زیباییشناختی دست پیدا میکند و در نتیجة آن، از حضوری حسّی- ادراکی و پدیداری، برخوردار میشود. توصیف مولانا/ راوی، از سفر و سیر و سلوک دائمی دقوقی در بخش پیشین داستان (مولوی، 1371: 3/ 1930- 1925)، نشان میدهد که او از وضعیت کنشی خود رضایت ندارد. همچنین تأکید مولانا در کنارهگیری از دنیای مادّی انسانها در بیت «منقطع از خلق نی از بدخوی/ منفرد از مرد و زن نه از دوی« (همان، 1931)، حکایت از آن دارد که این «تکانة معنایی»، به طور ناگهانی در او شکل گرفته و «گسستی» اتّفاق افتاده است و همین گسست، آمادگی لازم را برای گذر او از حضور شناختی به حسّی- ادراکی، فراهم میآورد. این حضور، شوِشگر را به حرکتی فرا میخواند که نتیجة آن، بیداری زیباییشناختی و فراهم شدن زمینه برای جستوجوی ابدال است:
پس از پشت سرگذاشتن سپهر ارزشی نوع اوّل، در سپهر ارزشی نوع دوّم با حضوری شوِشی، مواجه هستیم. در این سپهر، کنشگر از حضور شناختی درونهای، برخوردار میشود و همین حضور زمینه را برای اقدام زیباییشناختی آماده میکند. این وضعیت در گفتمان چنین نشان داده میشود:
مولانا در این بخش دو نوع سیر معنایی را تبیین میکند: سیر جسمانی بر مبنای پا و سیر جانی بر مبنای دل؛ اوّلی کنشی و دوّمی شوِشی است. در اینجا با نوعی گسست و انفصال نیز مواجه هستیم؛ گسست از جسم و مادّیگرایی که حضوری فیزیکی است و پیوستگی با دل و جان که نوعی حضور ایدهآل و استعلایی است. در سیر جسمانی، زمان و مکان و دراز و کوتاه بودن سفر، مطرح میشود؛ زیرا نوعی حرکت کنشی است که کنشگر را با دنیای بیرونی مرتبط میکند. امّا سیر جانی، نوعی سیر شوِشی است و در این سیر، زمان و مکان به کناری میرود و شوِشگر با حالت درونی مواجه است. اینجاست که سوژه از زمان حال و کنشی، در میگذرد و به زمان غیر کنشی و شوِشی یا زمان خاطره و نوستالژی، گام میگذارد. در این تجربة جدید، شوِشگر، از حضوری دیگر سرشار میشود و در فرآیندی رُخدادی به معنایی نو دست پیدا میکند. این حضور، شوِشگر را به مرحلهای میرساند که اقدام زیباییشناختی او را موجب میشود. این وضعیت در گفتمان چنین نمایش داده شده است:
سرانجام در سپهر ارزشی نوع سوّم، با حضور استعلایی دقوقی به عنوان شوِشگر مواجه میشویم. در این مرحله، در اثر نگاه استعلایی دقوقی (شوِشگر)، شاهد دگرگونی و تغییر در پدیدهها هستیم: هفت شمع به یک شمع و سپس به هفت شعله و لحظهای دیگر به هفت مرد مبدّل میشوند. سپس مردان در هیئت هفت درخت چهره، دیگر میکنند. هفت درخت پیدرپی یگانه و هفتگانه میگردند. درختان به نماز میایستند و در میانة نماز به هفت ابدال مبدّل میگردند. درواقع در اثر نگاه استعلایی دقوقی، کثرتها رنگ میبازد و همه چیز به جوهر پدیدارشناختی و اصل خود تبدیل میشود و در نتیجة آن، تقابلها به وحدت میرسد و ابدال که مظاهر متفاوت یک حقیقتند، به حقیقت یگانهای تبدیل میگردند. این رویکرد، بر اساس اصول پدیدارشناسی قابل تبیین است. اساس پدیدارشناسی ادموند هوسرل (Edmond Husserl)، رویکردی ناب و تازه به هر پدیده و دستیافتن «به سوی خودِ چیزها» است (احمدی، 1388: 544). این پدیدۀ ناب هوسرلی؛ یعنی، آنچه که اصل و جوهر جهانی آن پدیده را تشکیل میدهد و پدیدارشناسی، جوهر واقعی پدیدهها را در ادراک حسّی میداند که هر کس از چیزی دارد (شعیری، 1386: 65). این رجعت به اصل چیزهاست که پدیدارشناسی را با نشانه- معناشناسی مرتبط میکند و به همین دلیل گِرِماس و فونتنی در کتاب نشانه- معناشناسی عاطفی (گِرِماس و فونتنی، 1991)، به تبیین راهکارهایی میپردازند که میتوان به واسطة آنها یعنی با رجعت به اصل حسّی- ادراکی نشانهها، به جنبة وجودی نشانه- معناها نزدیک شد (شعیری، 1386: 70). دقوقی (منِ استعلایی)، در جریان چنین تجربهای، به شوِشگر ممتاز تبدیل میشود و از این رهگذر با ابدال، به وحدت و یگانگی میرسد و از این رهگذر، تعالی زیباییشناختی رُخ میدهد. طرحوارۀ حضور زیباییشناختی شوِشگر ممتاز
«من خردگرا» حضور شناختی حضور حسّی- ادراکی توصیف آفتهای سکون طلب خاصّان حق سپهر ارزشی نوع اوّل احساس دلبستگی به پدیدهها قرین خاصّان شدن بیداری زیباییشناختی کنارهگیری از دنیای مادّی معرفت از طریق دل
سیرو سلوک متحیرانه غرقگی چون در بیچون سپهر ارزشی نوع دوّم سیر عاشقانه دیدن انوار یار در بشر اقدام زیباییشناختی
حضور استعلایی دقوقی (شوِشگر) سپهر ارزشی نوع سوّم رنگباختن کثرتها تعالی زیباییشناختی وحدت و یگانگی مردان حق
5. 3 فرآیند گفتمانی مراممدار (اتیک) یکی از ویژگیهای مهم رابطةدو سطح زبانی، ویژگی مراممدار یا «اتیک» (Ethique) است که بر اساس آن، روابط بین کنشگران تنظیم میشود. اتیک به معنی از خود گذشتن و دیگری را در مرکز حضور و معنا قراردادن است. این ویژگی سبب میشود تا کنش، معنا و باوری پیدا کند که «دیگری» همواره در چشمانداز آن، قرار بگیرد (شعیری، 1388: الف 47- 48). دگرپنداری یا دگرمداری، دو اصلی است که بر اساس آن، نگرش پهلوان منشی در فرهنگ ایرانی شکل گرفته است. به عقیدۀ «ژاک فونتنی» (Fontanille)، «هر مسألة ارزشی به محض اینکه به توصیف و یا تحسین ارزشها در رابطه با دیگری تبدیل شود، مسألة سلوکی- مرامی (اتیک) است» (نقل از همان، 48). در وضعیت گفتمانی مراممدار (اتیک)، همانطور که «بوردیو» (Bordieu)، اشاره میکند، «مبنای هر اقدام یا حرکت نمادین را باید در توانایی یا در توانشی جست که روی دیگران، باورها و روی جسمشان، تأثیر میگذارد» (نقل از شعیری، قبادی و هاتفی، 1388: 60). پس رابطة اتیک، رابطهای فرآیندی است که در آن سوژه در حرکتی نمادین، مرزهای محدود خودمحوری را پشت سر میگذارد و با مطرح کردن دیگری، سعی میکند تا کنش خود را در خدمت جریانی فراخود قرار دهد. بر خلاف سوژه اخلاقگرا که از بایستن و جبر اخلاقی جامعه پیروی میکند، حرکت سوژۀ اتیک بر ارادۀ فردی استوار است؛ یعنی، افراد بر اساس اخلاق فردی و در تفاهم و همسویی با هم، به عمل میپردازند. شعیری معتقد است: «اتیک، تبیینکنندۀ تفاهم و همسویی و همپوشانی جسمانهها است که به لطف آن همبستگی انسانی، بر تمام کنشهای اخلاقی سایه میاندازد که هدفی همهگستر داشته و فراروششناختی است» (شعیری، 2008: 490). پس اتیک به مفهوم عبور از خود و در مرکز قراردادن دیگری برای ایجاد وضعیتی فراخود و دگرمرکز است (شعیری و آریانا، 1390: 180). اتیک به دلیل اینکه مرزهای محدود خود را پشت سر میگذارد و نگرشی فراخود دارد، راهی به سوی معناهای نامحدود و دارای تداوم است. در داستان دقوقی، ما با دو عنصر گفتمانی «خود» و «دیگری»، مواجه هستیم که گفتمان، زمینة گذر از «خود» به «دیگری» و تبدیلشدن به دیگری را فراهم میکند. در واقع فعّالیت گفتمانی، گفتمان را از وضعیت خودمحور، به سوی وضعیت دگرمحور و مرامی سوق میدهد. در این داستان، دقوقی به عنوان شوِشگر و به عنوان نمایندۀ گفتمان «دیگر»محور، معرّفی میشود. او که پیری راهیافته و اهل تقوی، اوراد و قیام است، امّا با این حال، همیشه در جستوجوی ابدال و در پی آن است تا انوار خدایی را در بشر خاکی ببیند. این پیر وارسته در ابتدا به عنوان «منِ» خردگرا، در مکان مادّی (حوزۀ نشانه- معنایی اوّل)، قرار دارد که به گونهای میان «من»ها مشترک است. او برای تمایز با این «من»های مشترک، ابتدا نسبت به مکان مادّی که در آن قرار دارد، شناخت پیدا میکند. سپس برای گرفتار نشدن در عشقهای زمینی، در مکان اصلی خود دچار پاشیدگی و تجزیه میشود. دقوقی به عنوان پیر صاحبکرامت، نسبت به انسانهای دیگر احساس رهبری و محبّت میکند، امّا خود را از دنیای مادّی آنها جدا میکند. او به همین دلیل از مکان اصلی خود خارج میشود و به سیر و سلوک میپردازد و زمینه را برای پیوند با گفتمان «دیگر»گرا و متکثّر آماده میکند. دقوقی، این پیر راهیافته، با گسست از گفتمان «من»محور انسانهای گرفتار عالم مادّه (خود) و در مرکز توجّه قراردادن «دیگری» (خاصّان حق= ابدال)، با گسترهای از حضور مواجه میشود. دقوقی، در اوّلین مرحلة شناخت، از خویشتنِ خویش و یا از دنیای مادّی همنوعان خود، جدا میشود. سپس در تصرّف دیگری (ابدال)، در میآید و جان او با جان ابدال (دیگری)، اینهمانی پیدا میکند و به مقام قُرب و پیشوایی ابدال میرسد. در این گفتمان، رهاشدن دقوقی از سیر جسمانی و طلب او برای دیدن انوار یار در بشر (!مولوی، 1371: 3/ 1983- 1980)، به جنبة مراممدار گفتمان اشاره دارد و نشاندهندۀ مقام اتّصال و پیوستگی او با ابدال است. همچنین ملاقات دقوقی با ابدال و انتخاب او به عنوان پیشوا و امام، بر جنبة مراممدار گفتمان اشاره دارد (همان، 2064- 2056)؛ یعنی دقوقی با گسست از همة هستی خود، جلوهای از حضور خدا را در چهرۀ ابدال میبیند و با آنها، اینهمانی پیدا میکند و سرانجام در مقام پیر عارف، به مقام فنا و بقا میرسد. سپس در مقام بقا، به نیایش با خدا میپردازد و این بار این حق است که از زبان او سخن میگوید و این مسأله، همان تأکید بر گفتمان دیگرمحور و متکثّر است که از زبان حق امّا در شکلهای مختلف بروز میکند:
5. 4 فرآیند هویّتی گفتمان یکی از مباحث اساسی بُعد حسّی- ادراکی گفتمان، فرآیند هویتی است. از نظر «ژان ماری فلوش» (J. Marie Floch)، هویّت دو گونة اصلی دارد: «همان» (Idem) و «غیر» (Ipse) (1995: 35- 41). مطابق با آنچه «پل ریکور» (P. Ricoeur)، به آن اعتقاد دارد، این فرآیند را میتوان، «خود- همانی» و «خود- غیری» نیز نامید (نقل از: شعیری، 1384: 135). «همان»، با «اتّصال گفتمانی» (Embrayage énonciatif) و «غیر» با «انفصال گفتمانی» (Débrayage énonciatif)، ارتباط دارد. هویّت، در ارتباط با اتّصال گفتمانی، بر اساس رابطة جانشینی، با عامل زمانی، مکانی و انسانی پیوند مییابد و در ارتباط با انفصال گفتمانی، از «نظامیافتگی» (Ordre) به «تنش» (Tension) میرسد. بر اساس این دیدگاه، کنشگر در تعامل با نشانهها، زمینة گذر از نشانههای رایج (همان) را به نشانههای سیّال (غیر)، فراهم میکند و در نهایت به ایجاد نشانهای استعلایی منجر میشود (!شعیری و وفایی، 1388: 77- 8). فرآیند اتّصال و انفصال گفتمانی را میتوان چنین نشان داد: الف) «همان استمرار (پیوستار) پیوستگی در زمان اتّصال عناصر با یکدیگر تثبیت همان نشانهها»؛ ب) «غیر برش (ناپیوستار) جداافتادگی زمانی انفصال عناصر از یکدیگر تبیین گونة نشانهای جدید تغییر (تجدّد نشانهای)». در این داستان ما با دو گونه نشانه، برخورد میکنیم: نشانههای کلیشهای و نشانههای نامنتظر و سرکش. بر این اساس، دقوقی به عنوان شوِشگر، از یک سو نشانهای است متعلّق به دنیای نشانههای عمومی: «همان»، مثل همة طالبان و سالکان؛ از سوی دیگر او در طول حیات فردی، از مرز «همان» که نوعی پیوستگی در زمان و مکان است میگذرد و مرز جدیدی ایجاد میکند. درنتیجه قالبهای هویتی را در هم میشکند و در جریان «انفصال» زمانی، مکانی و عاملی، به نشانهای نو تبدیل میشود که همان تغییر هویت و تبدیل شدن به عارفی است که با ابدال به وحدت عارفانه دست مییابد. درواقع آنچه دقوقی را از قالبهای هوّیتی آشنا به گونة هویتی ناآشنا سوق میدهد و نوعی تعادل نشانهای، ایجاد میکند، فعّالیت گفتمانی مولانا/ راوی است که آن را «گفتمانه»، مینامیم؛ یعنی، فعّالیت گفتمانی مولانا، پیوند دهندۀ دو گونة نشانهای معمول و منحصر به فرد است. دقوقی، به عنوان پیر عارف، ابتدا مانند دیگر طالبان، به سیر و سلوک همیشگی مشغول است: «همان»؛ امّا آنچه «غیر» بودن او را میسازد این اندیشه است که دیگر نمیتواند در مقام خود ساکن باشد، چون از گرفتاری در عشقهای مادّی، نگران است. در اینجا «غیر»، شکل میگیرد و این کنارگرفتن از همة شرایط معمولی است که دیگران در آن به سر میبرند؛ بدینسان، انفصال ایجاد میشود. این انفصال به سه صورت در گفتمان، بیان میشود: الف) گسست مکانی: «در مقامی مسکنی کم ساختی/کم دو روز اندر دهی انداختی» (مولوی، 1371: 3/ 1921) گسست زمانی: روز اندر سیر بُد شب در نماز/چشم اندر شاهباز او همچو باز (همان، 3/1930 پ) گسست عاملی: منقطع از خلق نی از بدخوی/ منفرد از مرد و زن نی از دوی (همان، 1931). این انفصال، سبب بروز نوعی تمایز، میشود و زمینههای عبور را فراهم میکند. عبور از مرز تنگ و محدود «همان» که ما آن را تغییر مینامیم، راهی است به سوی ایجاد تجدّد نشانهای که با انفصال و تقابل در سیر زنجیرهای «همان» همراه است. این انفصال، در دل خود زنجیرۀ حرکتی جدیدی را تبیین میکند که زمینه را برای تبیین گونة نشانهای جدید، فراهم میکند و در نهایت منجر به تغییر و تجدّد نشانهای میشود که همان تبدیلشدن به «غیر» (دیدار ابدال) و شکلگیری مفهوم «وحدت» عارفانه است. طرحوارۀ فرآیند هویتی گفتمان را در این داستان، به صورت زیر میتوان ترسیم کرد: همان (منِ شخصی/ خردگرای سالک) غیر(منِ استعلایی/ عارفِ در آرزوی ابدال)
استمرار(مسکنگرفتن در مقام) بُرش (پرهیز از مسکنگرفتن در مقام)
پیوستگی در زمان جداافتادگی زمانی (ماندن بیش از دو روز) (روز در سیر و شب در نماز بودن)
اتّصال عناصر با یکدیگر انفصال عناصر (همراهی با دیگر انسانها) (دور بودن از دنیای مادّی)
تثبیت همان نشانهها تبیین گونة نشانهای جدید (جدایی از مردان حق) (ملاقات با ابدال و پذیرفتن مقام پیشوایی آنان)
تغییر و تجدّد نشانهای(وحدت پیر عارف با حق) 5. 5 فرآیند تنشی گفتمان مطابق با یکی از ویژگیهای اصلی نشانه- معناشناسی نوین، هر عمل گفتمان محلِّ تکثیر و تولید گفتمانهای درهمتنیده و زنجیرواری است که میتواند هر لحظه در دل خود، گفتمانی ویژه و متّکی بر حضور را رقم بزنند. در اینجاست که میتوان گفتمان را عملی دانست که قادر است، طرحوارهای هوشمند را از فرآیند در جریان ارائه کند. مطالعةچنین فرآیندی، شرایط بررسی آفرینش معنا را فراهم میآورد. یکی از مهمترین طرحوارههای فرآیندی هوشمند در حوزۀ گفتمان، طرحوارۀ «فرآیند تنشی» (Dimension tensive (Process tensif)) است. بر اساس این طرحواره، بین عناصر نشانه- معنایی، رابطهای به وجود میآید که معنا از کمرنگترین تا پُررنگترین شکل آن، در نوسان است (شعیری،1384: 137). طرحوارۀ تنشی دو بُعد دارد: «فشاره» (Intensité) و «گستره» (Extensité) که فشاره، همان بُعد عاطفی و گستره، همان بُعد شناختی و هوشمند است و فرآیند تنشی، در تعامل بین فشاره و گستره، شکل میگیرد (شعیری، 1387: 9). تعامل این دو عامل یا سبب تحقّق بُعد عاطفی میشود که در این صورت، تنش در بالاترین میزان آن به وقوع میپیوندد و یا سبب تحقّق بُعد شناختی میشود که در این حالت، با اُفت فشار عاطفی و رفع تنش، روبهرو میشویم. بر اساس نظریة فونتنی (1998: 100- 108)، طرحوارۀ تنشی گفتمان، چهار گونه دارد. این طرحواره از اصل محور (x) و (y)، پیروی میکند. محور (x)، همان محور افقی و گسترۀ شناختی است و محور (y)، همان محور عمودی و فشارۀ عاطفی است. تعامل دو محور افقی و عمودی، به وجود آورندۀ چهار حالت است: الف) طرحوارۀ فرآیندی اُفت تنش که بر اساس آن، هر چه در محور عمودی با کاهش کیفیت و اُفت فشار عاطفی مواجه میشویم، در محور افقی، با گستردگی و اوج عناصر کمّی مواجه هستیم. به همین دلیل منحنی اُفت فشار عاطفی به دست میآید. این رابطه، از نوع ناهمسو است. ب) طرحوارۀ فرآیندی اوج فشار عاطفی که بر اساس آن، هر چه عناصر کمّی بر روی محور افقی، دچار اُفت میشوند، عناصر کیفی بر روی محور عمودی، رشد یافته و اوج مییابند. از این رابطه، منحنی صعود کیفی به دست میآید. این رابطه نیز از نوع ناهمسو است. ج) طرحوارة فرآیندی افزایش همزمان قدرت فشارهها و گسترهها که در این حالت، به همان میزان که عناصر کیفی بر روی محور عمودی، رشد مییابند، عناصر کمّی نیز بر روی محور افقی، رشد یافته و اوج میگیرند. از این رابطه، منحنی صعودی همسو به دست میآید. د) طرحوارۀ فرآیندی کاهش همزمان قدرت فشارهها و گسترهها که در این حالت، به همان میزان که عناصر کیفی بر روی محور عمودی، کاهش مییابند، عناصر کمّی نیز بر روی محور افقی، با کاهش مواجه میشوند. از این رابطه، منحنی نزولی همسو، به دست میآید. طرحوارههای فرآیندی گفتمان، نشاندهندۀ این موضوع است که عمل گفتمان، جریان «شدن» و تولید معنا است که در تعامل فشارهها و گسترهها، رقم میخورد (!شعیری، 1385: 34- 44). در داستان دقوقی، که گفتمانی از نوع نوسانی است، همین رابطة گسترهای و فشارهای حاکم است. زیرا ما با گفتمانی زنده و نوسانی مواجهایم که زیر نگاه بینندۀ گفتمانی، معنایی سیال آفریده میشود و همین معنای سیال، سبب سیالیت ارزش میشود. با توجّه به زنجیرههای مختلفی که در گفتمان دقوقی وجود دارد، برای این گفتمان میتوان طرحوارههای گوناگونی در نظر گرفت.
5. 5. 1 طرحوارة منحنی صعودی همسو در این گفتمان، در محور کمّی ما با «سیر و سلوک همیشگی» مواجه هستیم که بر آن اساس دقوقی پیوسته در سفر و سیر و سلوک است: (مولوی، 1371: 3/1925). از سوی دیگر در محور کیفی ما با عارفی روبهرو میشویم که «طالب خاصان حق» است و در اوج خود به دیدار با ابدال نایل میشود. هرچه عنصر کمّی به اوج و تعالی برسد و عارف جستوجوگر، حرکت و پویایی بیشتری از خود نشان دهد، در محور کیفی، شاهد اوج، تعالی و وصال عارف هستیم. برعکس هرچه در محور کمّی دچار تنزّل شویم و از سیر و سلوک، کنارهگیری کنیم و گرفتار مادّیگرایی شویم، در محور کیفی نیز دچار تنزّل ارزش معنایی میشویم، از وصال ابدال، فاصله میگیریم و گرفتار سیر جسمانی میشویم. از تلاقی دو گونة کمّی سیر و سلوک همیشگی و گونة کیفی (طلب خاصان حق)، ارزش «وحدت و دیدار با ابدال» پدید میآید و از تلاقی گونة کمّی مادّیگرایی و کیفی سیر جسمانی، ارزش «کثرت و جدایی از ابدال» ایجاد میشود. به این ترتیب، این رابطه از نوع همسو است. زیرا هر چه عنصر کیفی اوج میگیرد، عنصر کمّی نیز اوج میگیرد و برعکس، هر چه عنصر کیفی، سقوط میکند، عنصر کمّی نیز سقوط میکند. طرحوارۀ تنشی همسوی این گفتمان را، میتوان چنین ترسیم کرد: ارزش: وحدت و دیدار با ابدال طلب خاصان حق
کثرت و جدایی سیر جسمانی
سیر و سلوک همیشگی مادّی گرایی 5. 5. 2 طرحوارة منحنی صعودی ناهمسو اگر تعامل تنشی را از دیدگاهی دیگر بررسی کنیم، آنگاه به رابطهای ناهمسو میرسیم. دقوقی به عنوان شوِشگر، در حرکتی حماسی به مادّیگرایی پایان میدهد و از گسترۀ حیات مادّی میکاهد. در حالی که اگر به سیر جسمانی خود ادامه میداد، گرفتار مادّیگرایی میشد. پس هرچه در محور کیفی از دقوقی (شوِشگر)، اوج، تعالی و پویایی (طلب خاصان حق) داشته باشیم، در محور کمّی با دیدگاه حماسی او که سیر و سلوک همیشگی اوست، روبهرو میشویم. برعکس، اگر در محور کیفی (عمودی) از پویایی و تلاش (طلب خاصان حق) کاسته شود، در محور کمّی (افقی)، مادّیگرایی بیشتر میگردد. پس دیدگاه حماسی، بر سیر و سلوک خود افزودن و دیدگاه مادّی، استمرار زندگی مادّی است. نتیجة گرایش به مردان حق، رسیدن به اوج لذّت عاطفی و معنوی و نتیجة مادّیگرایی، در حضیض پستی و خواری بودن است. از رابطة در جستوجوی خاصان حق بودن و حماسی شدن دقوقی (سیر و سلوک همیشگی)، ارزشی چون «وحدت و دیدار با ابدال» شکل میگیرد، درحالیکه از تعامل مادّیگرایی و سیر جسمانی، ارزش منفی «کثرت و جدایی از ابدال» ایجاد میشود. این موضوع به خوبی نشان میدهد که چگونه فرآیند تنشی ارزشسازی میکند. طرحوارۀ تنشی از نوع ناهمسوی این گفتمان را میتوان چنین ترسیم کرد: ارزش: وحدت و دیدار با ابدال طلب خاصان حق
ارزش: کثرت سیر جسمانی
دیدگاه مادّی دیدگاه حماسی استمرار زندگی مادّی سیر و سلوک همیشگی 5. 5. 3 طرحوارة منحنی صعود کیفی ناهمسو در این بخش از گفتمان، دقوقی، این پیر راهیافته، با رها کردن سیر جسمانه به جستوجوی انوار یار در بشر خاکی میپردازد: (!مولوی، 1371: 3/ 1981). او در این سیر و سلوک عارفانه، به ساحل دریا میرسد. دریا در تمثیلهای مولانا، غالباً نماد عالم وحدتمدار غیب است و ساحل با آنکه روبهروی دریاست؛ امّا نماد نهایت نزدیکی به دریاست. دقوقی به ساحل دریا میرسد و هر لحظه به دریای غیب نزدیکتر میشود؛ یعنی، هر لحظه از بیابان (عالم مادّه) دور میشود و به همان نسبت به دریای غیب نزدیک میشود. او در سیر و سلوک خود به مرتبة والایی دست پیدا میکند که در نتیجة آن، حقایق بر او مکشوف میشود. سپس در جریان واقعهای شگفت، با مظاهر مختلف ابدال آشنا میگردد و شاهد تغییر و تبدّل شمعها، درختان و ابدال و در نهایت وحدت و یگانگی آنها میشود. دقوقی پس از آن، به مقام پیشوای ابدال انتخاب میگردد. او در ممتازترین موقعیتی که میتواند به ساحل دریای وحدت به فنا برسد، چندان خویشتن را حاضر میبیند که فریاد کمک اهل کشتی را میشنود و ضمن همدلی با آنها، از خدا میخواهد تقدیرش را دگرگون کند. درواقع در آخرین منزل سلوک، دقوقی که در مقام فنا و بقا به سر میبرد، به مقام وحدت با خدا دست مییابد. بنابراین چنین نیایشی در حین نماز، نیایشی است که از سوی حق بر زبان این پیر عارف تجلّی یافته است. با توجّه به این بخش از گفتمان، هر چه از گسترۀ سرگردانی در بیابان عالم مادّه (در محور کمّی) بکاهیم، بر روی محور کیفی، نزدیکی به دریای غیب را تجربه میکنیم. به عبارتی، افزایش فشارۀ عاطفی، با کاهش و محدودیت فضای گسترههای شناختی همراه است؛ یعنی، نزدیکی به دریای غیب در گرو کنارهگرفتن از عالم مادّه است.
ارزش: وحدت با خدا + فشارۀ عاطفی(نزدیکی به دریای غیبی)
- + _ گسترۀ کمّی(سرگردانی در بیابان عالم مادّه) 5. 5. 4 طرحوارة منحنی افت فشارة عاطفی ناهمسو فرآیند تنشی بالا را میتوان از منظر دیگر و در ارتباط با گمراهان مطرح کرد. همچنان که دقوقی به دریای غیب نزدیک و نزدیکتر میشود و در نظر او کثرتها به وحدت تبدیل میگردد، گمراهان و بیبهرگان از مکاشفة دقوقی، نوعی حرکت عکس را تجربه میکنند. گمراهان که از دریای غیب دور ماندهاند، هر لحظه بر غفلت خود میافزایند. در اینسوی دریای غیب، دقوقی دیده میشود که حقایق بر او مکشوف میگردد و در آنسو، گمراهان هستند که در بیابان عالم مادّه گرفتار شدهاند و در نظر آنان باغ به بیابان تبدیل شده است و در حالی که درختان که صورت دیگری از ابدال هستند گمراهان را به سوی خود میخوانند، آنها توانایی دیدن درختان (ابدال) را ندارند. درواقع هرچه در محور کمّی، بر حیات مادّی گمراهان افزوده میگردد، در محور کیفی شاهد دور شدن آنها از دریای غیب و تنزّل کیفی هستیم.
+ ارزش: کثرت و جدایی از حق فشارۀ عاطفی (نزدیکی به دریای غیبی)
- + _ گسترۀ کمّی (سرگردانی در بیابان عالم مادّه 5. 5. 5 طرحوارة منحنی صعود کیفی ناهمسو با توجّه به تصویری که دقوقی در ساحل دریا در جریان مکاشفه میبیند، میتوان طرحوارۀ تنشی دیگری را ترسیم کرد. دقوقی در دریاکنار هفت شمع میبیند که به یکباره یکی میگردند و دیگربار از یگانگی به در میآیند و هفت شعله میشوند. لحظهای دیگر به هفت مرد مبدّل میگردند. سپس مردان در هیأت هفت درخت چهره، دیگر میکنند. هفت درخت پیدرپی یگانه و هفتگانه میگردند. درختان به نماز میایستند و در میانة نماز به هفت ابدال مبدّل میگردند (مولوی، 1371: 3/ 1985). با توجّه به این بخش از گفتمان، دگرگونیها در داستان دقوقی دو جنبه دارد: یکی تبدیل کیفی از شمع به درخت و آنگاه ابدال و دیگر تبدیل کمّی از هفت به یک و از یک به هفت بدلشدن شمعها، درختان و ابدال. (ر.ک. توکّلی: 1389: 147) هر دو دگرگونی، ابدال را تداعی میکند و نشاندهندۀ این است که ابدال مظاهر متفاوت یک حقیقتند و بین آنها، یگانگی دیده میشود. رابطة تنشی این فرآیند از نوع ناهمسو است. هرچه در محور کمّی، این هفت عنصر به یگانگی میرسند، در محور کیفی، شاهد تبدیلشدن این عناصر به ابدال و درنتیجه شکلگیری یک حقیقت واحد هستیم؛ یعنی، هرچه در محور کیفی، شاهد شناخت شوِشی دقوقی و اوج عاطفی او باشیم، در محور کمّی از گسترۀ شناخت عینی او کم میشود و دستیابی او به وصال و وحدت با ابدال آسانتر است.
ارزش: وحدت مردان خدا ابدال
شمعها هفت یک نتیجهگیری در این مقاله، با استفاده از مربّع معنایی، سپهر نشانهای و فرآیندهای گفتمانی هویتی و تنشی، داستان دقوقی از مثنوی، بررسی شد. مطالعة نشانه- معناشناختی این داستان نشان میدهد که چون مربّع معنایی کارکرد منطقی و بسته دارد و خوانش معنا در آن محدود است، نمیتواند به تنهایی، پاسخگوی نیاز ما در بررسی شکلگیری معنا باشد؛ بلکه باید در فرآیند گفتمانی و با گذر از مربّع معنایی و با یاریگرفتن از مربّع تنشی، فرآیندهای تولید معنا را کنترل و هدایت کرد. این رویکرد به زیبایی توانسته است مفهوم «وحدت عرفانی» را، معرّفی و تبیین کند و از این رهگذر طریقی نو بر روی پژوهشهای ادبیات عرفانی بگشاید. گفتمان غالب این داستان، نشان میدهد که پیری راهیافته، به عنوان «منِ» خردگرا، از طریق رابطهای مرامی و تنشی، در گسست با خود قرار میگیرد. سپس در فرآیندی استعلایی و در سیری عرفانی و شهودی، به «شوِشگری ممتاز» تبدیل میشود و سرانجام به دیدار با ابدال و در مرتبهای بالاتر به مقام وحدت با حق نایل میگردد. همانطور که دیدیم استعلای شوِشگر نتیجة همة چالشهایی است که تحت کنترل فرآیند تنشی قرار دارند و بر اساس همین فرآیند است که معنا تولید میگردد. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مراجع | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
منابع 1- احمدی، بابک .(1388). ساختار و تأویل متن، تهران: نشر مرکز، چاپ یازدهم. 2- امیری خراسانی، احمد و نجمه حسینی سروری .(1386). «شیوههای روایتگری مولانا در داستان دقوقی»، مجلة علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز (ویژهنامة زبان و ادبیات فارسی)، دورة 26، شمارة 2 (پیاپی51)، تابستان، ص43 - 62. 3- توکّلی، حمیدرضا.(1386). «نشانهشناسی واقعة دقوقی»، فصلنامة مطالعات عرفانی، مجلّة علمی- پژوهشی دانشگاه کاشان، شمارة 5، بهار و تابستان، ص 4 - 34. 4- ----------- .(1389). از اشارتهای دریا (بوطیقای روایت در مثنوی)، تهران: مروارید، چاپ اوّل. 5- سجودی، فرزان.(1387). نشانه شناسی کاربردی (ویرایش دوّم)، تهران: نشر علم، چاپ اوّل. 6- شعیری، حمیدرضا و دینا آریانا.(1390). «چگونگی تداوم معنا در چهل نامة کوتاه به همسرم از نادر ابراهیمی»، فصلنامة نقد ادبی، سال 4، شمارۀ 14، تابستان، ص161-185. 7- شعیری، حمیدرضا، حسینعلی قبادی و محمّد هاتفی.(1388). «معنا در تعامل تصویر، مطالعة نشانه- معناشناختی دو شعر دیداری از طاهره صفّارزاده»، فصلنامة پژوهشهای ادبی، سال 6، شمارۀ 25، پاییز، ص39 - 70. 8- شعیری، حمیدرضا و ترانه وفایی.(1388). راهی به نشانه- معناشناسی سیّال: با بررسی موردی «ققنوس» نیما، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ نخست. 9- شعیری، حمیدرضا (الف).(1388). «از نشانهشناسی ساختگرا تا نشانه- معناشناسی گفتمانی»، فصلنامة نقد ادبی، سال 2، شمارۀ 8، زمستان، ص33 - 51. 10- -----------.(1388). مبانی معناشناسی نوین، تهران: سمت، چاپ دوّم. 11- -----------.(1384). «بررسی بنیادین ادراک حسّی در تولید معنا»، پژوهشنامة علوم انسانی، شمارۀ (45- 46)، بهار و تابستان، ص131-146. 12- -----------.(1386). «رابطة نشانهشناسی با پدیدارشناسی با نمونهای تحلیلی از گفتمان ادبی- هنری»، ادبپژوهی (فصلنامة علمی- پژوهشی دانشگاه گیلان)، شمارة سوّم، پاییز، ص 61 - 81. 13- -----------.(1387). «ویژگیهای نشانه- معناشناختی تأخیر کنشی بررسی موردی مست و هوشیار پروین اعتصامی»، زیر نظر علیرضا نیکویی، مجموعه مقالات الکترونیکی چهارمین همایش پژوهشهای زبان و ادبیّات فارسی، گیلان، دانشگاه گیلان با همکاری انحمن علمی زبان و ادبیّات فارسی، اردیبهشت، ص1 -13. 14- ----------.(1385). تجزیه و تحلیل نشانه- معناشناختی گفتمان، تهران: سمت، چاپ اوّل. 15- عبّاسی، علی و هانیه یارمند.(1390). «عبور از مربّع معنایی به مربّع تنشی: بررسی نشانه- معناشناختی ماهی سیاه کوچولو»، فصلنامة پژوهشهای زبان و ادبیات تطبیقی، دورۀ 2، شمارۀ 3 (پیاپی 7)، ص147- 172. 16-کاکهخانی، فرناز(مترجم).(1390). «دربارة سپهر نشانهای»، به کوشش فرزان سجودی، نشانهشناسی فرهنگی، تهران، نشر علم، چاپ اوّل، ص221 -257. 17- گِرِماس، ژولین آلژیرداس.(1389). نُقصان معنا، ترجمة حمیدرضا شعیری، تهران: نشر علم. 18- لوتمان، یوری.(1390). «دربارۀ سپهر نشانهای»، فرناز کاکهخانی(مترجم)، به کوشش فرزان سجودی، نشانهشناسی فرهنگی، تهران، نشر علم، چاپ اوّل، ص 221 -257. 19- مولوی، جلال الدّین محمّدبن محمّد .(1371). مثنوی معنوی، به سعی و اهتمام رینولدالین نیکلسون، تهران: مؤسّسة انتشارات امیرکبیر، چاپ یازدهم. 20- نوروزپور، لیلا و همایون جمشیدیان.(1387). «تحلیل داستان دقوقی از مثنوی»، فصلنامة علمی- پژوهشی کاوشنامه، سال نهم، شمارة 17، بهار و تابستان، ص 9 - 28. 21- هاتفی، محمّد.(1388). بررسی و تحلیل نشانه- معناشناختی رابطة متن و تصویر در متون ادبی، به راهنمایی حمیدرضا شعیری، رسالة دکتری رشتة زبان و ادبیات فارسی، دانشکدۀ علوم انسانی، دانشگاه تربیت مدرّس. 22- Courtés, J. Cl. (1997). La quéte du sens. Paris: P.U.F. 23- Flosh, Jean- Marie (1995). Identités visuelles. Paris: PUF. 24-Fontanille, j. (1998). Sémiotique du discours. Limoges: PULIM. 25-Greimas, A. J. et j. Courtés (1993). Sémiotique. Dictionnaire raisonné de la théorie du langage. Paris: Hachette. 26-Greimas, A.J. & j. Fontanille (1991). Sémiotique des passions. Des états de choses aux états d'âme. Paris: Hachette. 27-Lotman, Youri (1999). La sémiosphère (traduction française). Limoges: PULIM. 28-Shairi, Hamid Reza (2008). "la base éthique de la didaction". Ela, n°: 152. Paris: Didier Erodition and Klincksieck.
| ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 1,800 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 747 |