تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,637 |
تعداد مقالات | 13,313 |
تعداد مشاهده مقاله | 29,870,191 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 11,944,705 |
تاریخ بیهقی در گستره منطق مکالمه | ||
پژوهشهای ادب عرفانی | ||
مقاله 7، دوره 6، شماره 1، شهریور 1391، صفحه 123-140 اصل مقاله (167.75 K) | ||
نویسندگان | ||
قدسیه رضوانیان* 1؛ مریم فائز مرزبالی2 | ||
1استادیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه مازندران | ||
2دانشجوی کارشناسی ارشد دانشگاه مازندران | ||
چکیده | ||
منطق مکالمه محصول اندیشه میخاییل باختین، نظریهپرداز حوزه علوم انسانی در قرن بیستم است. این دیدگاه بر برقراری تعامل دائمی میان نظرگاههای متن، مؤلّف و مخاطب تأکید میکند و این که شناخت واقعی تنها از لابه لای شراکتها، تفاوتها و نقیضههای معانی این سه عنصر حاصل میشود. از نظر او، سخن سرشت مکالمهای دارد و این مکالمهگرایی نیز به شکل تام در گونه ادبی رمان بازتاب مییابد؛ زیرا رمان، عرصه بازتاب زبانها، صداها و سبکهای گوناگون است. بنابر این رمان ماهیتاً چندمفهومی است. از این رو زمینه اصلی مطالعات باختین است. در این جستار تلاش شده که تاریخ بیهقی اثر ابوالفضل بیهقی، بنا بر سرشت رمانگونه آن در گستره منطق مکالمه مورد پژوهش قرارگیرد. روش پرداختن به این پژوهش، اثباتی-تحلیلی است و به مؤلّفههای شاخص مکالمهای همچون دوصدایگی، دگرمفهومی، کرونوتوپ و ذکر مصادیق آن؛ ازجمله پوشیدهگویی، محاکات و دیالکتیک پرداخته میشود. | ||
کلیدواژهها | ||
منطق مکالمه؛ تاریخ بیهقی؛ دوصدایگی؛ دگرمفهومی؛ کرونوتوپ؛ پوشیدهگویی؛ محاکات؛ دیالکتیک | ||
اصل مقاله | ||
تعریف مسأله مکالمهگرایی (Dialogism) منطق مکالمه اساس اندیشة میخائیل باختین، متفکّر قرن بیستم روسیه، است. از نظرگاه وی بنیان سخن در مکالمه است. معنا بر اثر مکالمه و مناسبات اجتماعی ایجاد میشود و کثرت صدا و آوا در پی خاتمة تسلّط مونولوگ یا سخن تکآوا آشکار میشود.گوناگونی و تعدّد صدا و آوا راهی بر وسعت دید میگشاید؛ یعنی همان حوزهای که هر کدام از ما بنا به موقعیتمان دارای قدرت رؤیت و درک گستردهتر نسبت به دیگران هستیم و تنها در صورت افزودن آوای دیگری به صدای خودمان و تعامل با دیگری، به شناخت کاملتر دست مییابیم. به زبانی سادهتر، اساس این دیدگاه را میتوان چنین بیان کرد، اگر مناسبتی که ما را به دیگری پیوند میدهد، نشناخته باشیم، آن گاه نخواهیم توانست خودمان را بشناسیم. «ما خودمان را از چشم دیگری میشناسیم، ما لحظات دگرگونی و تبدیل بشری خود را در مناسبت با دیگری باز مییابیم... در یک کلام، بازتاب زندگی خویش را در آگاهی افراد دیگر درک میکنیم» (احمدی، 1372: 102). «به گونهای که تصوّر میکنیم: من در دیگری و در دیگران پنهان است» (تودوروف، 1377: 186). بدیهی است که چنین درکی از خود در گرو شکلگیری همگوهری یا همذاتپنداری با دیگری است. به گونهای که از خویشتن جدا شویم و پس از تطابق با دیگری، به خویشتن بازگشته و تجربیات را در مسیر کمال به کار بندیم. «هر گفتمان در باب موضوعی مشخص خواه ناخواه در گفتوگو با تمامی سخنهایی است که پیشتر از آن دربارة این موضوع گفته شدهاند و همچنین با تمام سخنهای متعاقب خود که واکنشهایشان را پیشبینی کرده و انتظار میکشد. هر صدای منفرد میتواند از طریق آمیختن با مجموعة پیچیدهای از همسرایان خود را به گوش دیگران برساند. و این مجموعه از صداهایی تشکیل میشود که از قبل حضور داشتهاند» (تودوروف، 1377: 19). مناسبت ویژهای میان این صداها و گفتارهای منفرد وجود دارد که ویژگی معناشناختی دارند. مناسبتی که از آن با عنوان مناسبت گفتوگویی یاد میشود؛ در جریان این گفتوگو، هر کدام از صداها و گفتارها به گوش دیگران میرسند. رهآورد مناسبت گفتوگویی، سمتگیری گفتوگویی است. این ویژگی، شاخص پر اهمیتی در درک هدف هر سخن است. «سخن در تمام مسیرهایی که به موضوع ختم میشوند، به سخن غیر برخورد میکند. از وارد شدن به عمل متقابل و زنده و حاد با آن گریزی نمییابد. فقط آدم اسطورهای و بکلّی تنها که با اولین سخن خود به دنیای بکر و هنوز بیان ناشده نزدیک میشد توانست از این سمتگیری متقابل در مناسبات با سخن دیگر بر کنار بماند. سخن در مسیر رسیدن به موضوع همواره با سخن فرد غیر مواجه میشود» (همان، 125) این غیر، گذشته از سایر متون، میتواند خوانندة هر زمانیِ متن هم باشد. این تعامل در هر گونه سخن و از جمله سخن مکتوب، قابل دریافت است. «بسیاری از متنها از نظر موقعیت «خودارجایی» هستند؛.یعنی نهتنها نقشی برای خوانندة تلویحی در نظر میگیرند؛ بلکه شرایطی را معین میکنند که متن بتواند در ارتباط ادبی موفق باشد. منظور از شرایط، تفاهم لازم میان متن وخواننده است» (مارتین،1382 :132).
منطق مکالمه و رمان باختین در نظریة مکالمة خویش، برای نثر در مقابل شعر، اعتبار و ظرفیتی خاص قائل است و در نثر نیز برای رمان جایگاهی ویژه در نظر میگیرد. از نظر او رمان، آمیختهای از همة انواع ادبی است؛ از شعر غنایی تا حماسه و ادبیات تعلیمی و بویژه فرهنگ عامه که توسط نثر سامان مییابد؛ نثری که متنوّعتر از هر نوع ادبی دیگر است. البته فردریک شلگل (Fridrich Schlegel) نیز مانند باختین بر جامعیت رمان تأکید دارد. «در رمان، بخشهای تاریخی، بیانی و بخشهایی به شکل گفتوگو یافت میشوند. تمامی این سبکها به تناوب در رمان یافت میشوند و در هم بافته شدهاند و به مبتکرانهترین و مصنوعترین شیوة ممکن در مناسبت با یکدیگر قرار گرفتهاند» (تودوروف، 1377: 166). این گنجایش وسیع برای انعکاس صداها، زبانها، سبکها و سخنها، به رمان ماهیتی مکالمهای میبخشد. از این رو، رمان، زمینة اصلی مطالعه و نظریة باختین است از نظرگاه باختین، رمان از آن رو که عرصة آواهای گوناگون است و بویژه آن که به فرودستان نیز مجال سخن میدهد- آنچه باختین آن را کارناوال مینامد- اثری چندمفهومی است. «چندگونگی کلامی، امری است طبیعی؛ زیرا از تنوّع اجتماعی برمیخیزد. اما همانطور که جامعه با قوانین تحمیل شدة حکومتی (یک حکومت واحد) محدود و مقید میشود، تنوّع سخنها نیز توسط خواست قدرتمندان برای نهادی کردن یک زبان (یا یک سخن) متداول به مبارزه طلبیده میشود» (تودوروف، 1377: 117). اما آنچه این جستار در صدد پرداختن به آن است نه رمان، که تاریخ است؛ آن هم نه اثری امروزین که مربوط به عصر حاکمیت تک صدایی و غلبة متون تعلیمی در ایران. در نگاهی کلّی به کتابی که نام تاریخ را بر خود دارد، سخن گفتن از مکالمهگرایی شاید به نوعی تناقضگویی تلقی شود؛ زیرا تاریخ بیهقی، تاریخ دربار است و گفتمان درباری نیز تداعیگر یک صدایی و اقتدارطلبی است. اما آنچه سبب میشود، تاریخ بیهقی از این دیدگاه بررسی شود، ماهیت ادبی این اثر است که تاریخ، تنها موضوع آن را تشکیل میدهد. مکالمهگرایی البته در اثری این چنین، وضوح مکالمهگرایی در رمان را ندارد؛ بلکه پسزمینة مکالمهگرا، طنین خاص گفتمان رمانگرایی را به آن میبخشد. بنابراین بازخوانی تاریخ بیهقی بر اساس نظریة باختین، به معنای تطابق تمامعیار این اثر با آن نظریه نیست؛ اما از آنجا که تاریخ بیهقی، بیش از این که بنا به ماهیت تاریخی خود، خصلت گزارشی داشته باشد، سرشت روایی دارد و همین -گذشته از ویژگیهای خاص زبانی آن- این اثر را به حوزة ادبیات کشانده است و ما نیز بر رمانوارگی و نه رمان بودن آن تأکید کردهایم، انطباق آن با نظریة منطق مکالمه نیز نسبی است و یا برخی از مؤلّفههای مکالمهگونة آن با مؤلّفههای منطق مکالمة باختین متفاوت است؛ اما به دلایلی که در مقاله تشریح شده است، اثری تکآوا نیست و از آنجا که نظریهپرداز منطق مکالمه، باختین است، نگاه علمیتر آن بود که مبنای نظری این بحث قرار گیرد. تاریخ بیهقی، آغاز روند تازهای از تاریخ نویسی است که مسئولیتش، تنها، سرگرم کردن مخاطبانش نیست. متنی است که قرار است خواننده و نویسندهاش را به نوعی خودآگاهی رهنمون شود. این خودآگاهی در گرو مناسباتی است که مکالمهای را پی ریخته است. مناسباتی که از محتوا و صورت این کتاب برخاسته است. تاریخ، همواره روایت است. «تعلّق تاریخ به ژانر روایی به معنای نفی معقولیت یا نادیده گرفتن قابلیت فهم پذیری نیست» (نوذری،1379 :388)؛ بلکه بهرهگیری از شیوههای گفتمانی روایت، ابزاری است که این امکان را فراهم می آورد تا مورّخ در آنچه که مینویسد و واقعیتهای تاریخی از پیش موجود، بیشترین و بهترین تطبیق را انجام دهد. بیهقی دبیر، بنا به روش ویژهاش در تاریخ نگاری و با توجه به جایگاهش در دربار غزنوی تنها راه برخورد با رویدادهای اطرافش را در مکالمه با مخاطب و متن میجوید. نتیجة این مکالمه هر چه باشد، مخاطبش از همراهی او، تا پایان مسیر بیبهره نیست تا رسالتش را به عنوان راوی، بدون زیادت و نقصان ابلاغ کند. وقتی بیهقی میگوید «و در تاریخی که میکنم سخنی نرانم که آن به تعصّبی و تزیدی کشد و خوانندگان این تصنیف گویند شرم باد این پیر را! بلکه آن گویم که تا خوانندگان با من اندر این موافقت کنند و طعنی نزنند.»(226) او عملاً با تکصدایی نویسنده مقابله میکند. شاید در هیچ یک از متون کلاسیک فارسی، مکالمه با خواننده به اندازة این کتاب انجام نشده است. گفتوگو با خواننده که نوعی مکالمهگرایی بیرونی است، بر ماهیت مکالمهگرای این اثر میافزاید در تاریخ بیهقی روابط کاملاً جدیدی بین زبان و موضوع آن (عالم واقع) برقرار میشود. تأکید بر زبان در آن از سویی و رمانوارگی تاریخ بیهقی از دیگر سو، عنصر ادبیت را در آن برجسته میسازد و آن را با متون دیگری از این دست متفاوت میسازد. در تاریخ بیهقی تلفیق زبانهای مختلف یا زبان طبقات اجتماعی که از مؤلّفههای اصلی مکالمهگرایی است، دیده نمیشود و به دلیل ماهیت درباریاش، البته از کلام فرودستان خبری نیست. اما وجهی دیگر از این رویکرد که دوپهلوگویی، نسبیت و عینیت است، کاملاً برجسته است و آنچه ویژگی چندمفهومی را به آن میبخشد، عناصر دیگری همچون ماهیت نمایشی، پوشیدهگویی، محاکات و دیالکتیک است که در متن مقاله به تفکیک به آنها پرداخته میشود. همان گونه که گونههای خاصی مثل اعترافات، خاطرات، زندگینامه و... وارد رمان میشوند و شکل کلّی آن را تعیین میکنند، در تاریخ بیهقی نیز گونة نامهنگاری، آن هم سبک شخصی استادِ بیهقی، بونصر مشکان، با زبان ویژة خود، در این اثر اهمیتی مییابد که در تاریخچة زبان ادبی، فصلی نو میگشاید تاریخ بیهقی از جمله متونی است که با به کارگیری شگردهایی در مسیر فراهم آوردن گفت وگو با مخاطب و متن، راهی به سوی منطق مکالمه می گشاید. وی به مخاطبش اهمیت ویژهای میدهد چنان که با بررسی مؤلّفههای منطق مکالمه باختین همچون دوصدایگی، دگرمفهومی و کرونوتوپ در این اثر و ذکر مصادیق این عناصر در تاریخ بیهقی، به وجود منطق مکالمه پی خواهیم برد.
داستانپردازی نمایشی در تاریخ بیهقی عمدهترین پیوندگاه دیدگاه باختین و بیهقی، نمایش است. تأکید بر نمایشی کردن اثر که در آثار باختین دیده میشود، در تاریخ بیهقی کاملاً عینیت مییابد. این کار که به یاری زبان غنی و نگرش استقرایی و جزءگرای بیهقی صورت میگیرد، صحنههایی خلق میکند که خواننده را به جای خواندن به تماشای آنها فرامیخواند. توصیف ریز، دقیق و جزء به جزء برخی از صحنهها و شخصیتها، گزارش تاریخی را به روایت داستانی بدل میکند؛ در عین حال که از عطف زبان به خود نیز غافل نمیماند: «من که بوالفضلم و قومی بیرون طارم به دکانها بودیم نشسته در انتظار حسنک. یک ساعت ببود. حسنک پیدا آمد بی بند؛ جبّهای داشت حبری رنگ با سیاه میزد، خلقگونه، دراعه و ردایی سخت پاکیزه و دستاری نشابوری مالیده و موزة میکائیلی نو در پای و موی سر مالیده زیر دستار پوشیده کرده، اندک مایه پیدا میبود و والی حرس با وی و علی رایض و بسیار پیاده از هر دستی. وی را به طارم بردند و بر اثر وی قضات و فقها بیرون آمدند. این مقدار شنودم که دوتن با یکدیگر میگفتند که «خواجه بوسهل را بر این که آورد؟ که آب خویش ببرد» (229). در چنین فضایی، بیتردید گفتوگوها، شایعات و پیشداوریها بسیار بوده است؛ اما بیهقی، تنها جملهای را بازمیگوید که اجزای مختلف روایت داستانی را به یکدیگر پیوند زند؛ جملهای که در خط داستانی او نقش مؤثّر دارد. آنچه آن دو تن با یکدیگر میگویند، آوای دوم نویسنده است که به صورت نقل قول بیان میشود تا از تکگویی نویسنده- راوی پرهیز شود. در عین حال که زمینه را برای ورود شخصیت دیگر (منفی) داستان، مهیّا میسازد. «هنگامی که دگرمفهومی در رمان تلفیق میشود، گفتار شخص دیگری، به زبان دیگری و به شکلی تحریف شده در خدمت بیان مقاصد نویسنده قرار میگیرد. چنین گفتاری نوعی خاص از گفتمان دوصدایی را ایجاد میکند. گفتار مزبور، همزمان در خدمت دو گوینده است و همزمان دو مقصود مختلف را بیان میکند: مقصود مستقیم شخصیتی که در حال سخن گفتن است و مقصود تحریف شدة نویسنده. در این نوع گفتمان، دو صدا، دو معنا و دو ترجمان وجود دارند. این دو صدا همواره دارای ارتباط مکالمهای متقابل هستند» (باختین، 1387: 421). «خداوند بزرگ، نفیس است و نیستهمتا و حلیم و کریم است؛ ولیکن بس شنونده است و هر کسی زهرة آن دارد که نه به اندازه و پایگاه خویش با وی سخن گوید و او را بدو نخواهند گذاشت» (87). گرچه دنیای بازنمایی شدة تاریخ، به گذشته تعلّق دارد و تکوین آن کاملاً به پایان رسیده، اما تکرار تاریخ و همانندی عملکرد نقشپردازان سیاسی در دورههای مختلف، آن را به دورة معاصر پیوند میزند. میزان این پیوستار البته به سبک و زبانی که نویسنده برمیگزیند نیز بستگی تام دارد. زبان زنده، تپنده و پرتنوّع بیهقی و ساختار رمانوارة تاریخ او، این اثر را از دنیای گذشتة تاریخ به دنیای اکنون و همیشة ادبیات میکشاند. شاید یکی از دلایل رویکرد به تاریخ بیهقی در دورة معاصر، گذشته از آگاهی نسل امروز از اهمیت شناخت تاریخ و نقش آن در زندگی امروز، رمانوارگی تاریخ بیهقی است و رمان، گونة ادبی سدة اخیر در ایران است. تاریخ بیهقی از آنچه در قرن پنجم از دبیری درباری انتظار میرفته است؛ یعنی وقایعنگاری، بسی فراتر است. «وقایعنامه، ثبت وقایع بدون هیچ گونه تفسیر یا اظهار نظر است. وقایعنگاری حکم تنظیم، ترتیب و تسلسل وقایع دارد» (گرین ولبیهان، 1383: 208). اما بهرهگیری عالمانة بیهقی از عناصر داستان برای نمایشی کردن رخداد عصر، عینی کردن وقایع و حفظ ارتباط محکم درون مایهها در کنار هم، جاذبة داستان به وقایع کتابش داده است. اینک این جستار به بخشهایی از آن با بر شمردن بن مایههای آغازین، پایانی و انتقالی و دیگر مؤلفههای داستانی میپردازد. مشهورترین داستان تاریخ بیهقی، «ذکر بردار کردن امیر حسنک وزیر» است. بنمایة آغازگر در این رویداد، بر شمردن علت بردار کردن حسنک و تصویر بندهای است که حد خود را نشناخته و علیرغم کاردانی و تنها به خاطر یک لغزش زبان، خود را به ورطة نابودی میکشاند. چنان که میگوید: «بنده را زبان نگاه باید داشت با خداوندان که محال است روباهان را با شیران چخیدن... و پادشاه به هیچ حال بر سه چیز اغضا نکند: القدح فی الملک و افشاء السر والتعرض (للحرم) و نعوذبالله من الخذلان».(227) و اما بنمایة میانی و انتقالی، نظر خواستن امیر از احمد حسن میمندی و بونصر در باب گناه کار بودن حسنک و تشکیل جلسة قضاوت دربارة اوست و بنمایة پایانی، بردار کردن وزیری کاردان بر اثر بدخواهی اطرافیان و تعصّب امیر و نقش بستن تابلویی تراژیک از آمدن حسنک به میدان- با توصیف ریزترین جزئیات- در میان دعای نیشابوریان و حسرت اینان و سنگسار اوباش است. جدا از درون مایه و ارتباط محکم آن در این بخش، پرداختن به جزئیات چون توصیف ویژگیهای ظاهری حسنک در جلسة محاکمه و در میدان دار، به قدری رخداد را عینی میسازد که گویی حسنک را از پیش چشم خوانندة اثر میگذراند و نهایت احساس تراژیک خویش را در این تصمیم نابخردانه امیر و برخی بزرگان به او انتقال میدهد. سپس میآید که «حسنک را فرمودند که جامه بیروش کش، وی دست اندر زیر کرد و اِزار بند استوار کرد و پایچههای ازار را ببست و جبه و پیراهن بکشید و دور انداخت با دستار، و برهنه با ازار بایستاد و دستها در هم زده، تنی چون سیم سفید و رویی چون صد هزار نگار و همه خلق به درد میگریستند. خودی، روی پوش، آهنی بیاوردند عمداً تنگ، چنان که روی سرش را نپوشیدی و آواز دادند که سر و رویش بپوشید تا از سنگ تباه نشود... تا خودی فراختر بیاوردند و در این میان احمد جامهدار بیامد سوار و روی به حسنک کرد و پیغامی گفت که خداوند سلطان میگوید: «این آرزوی توست که خواسته بودی و گفته که «چون تو پادشاه شوی، ما را بردار کن» ما بر تو رحمت خواستیم کرد اما امیرالمومنین نبشته است تو قرمطی شدهای و به فرمان او بردار میکنند» (234)
گفتار دو سویه ((Double-voiced Discourse باختین در کتاب «مسائل بوطیقای داستایفسکی» دو مفهوم را برای گفتار دوسویه درنظر میگیرد؛ نخستین معنا، به گفتوگو میان گفتمانهایی معطوف است که دارای موضوع مشترک هستند.وی تأکید میکند هیچ گفتمانی در انزوا وجود ندارد بلکه در گفت وگو با گفتمانهای دیگر معنا مییابد؛.اما معنای دوم دوصدایگی، وجود دوصدا درگفتمانی واحد است. راوی در این شیوه با در پیش گرفتن نوعی از روایت که گویی نوشتهاش در ظاهر بیطرفانه است، مخاطب را در روند قضاوت شریک میکند. یکی از مصادیق گفتار دوسویه را درخطبة تاریخ بیهقی میتوان سراغ گرفت. شایان ذکراست که خطبه نویسی در آثار بسیاری از نامداران گذشته دیده میشود و به عنوان مقدمهای در آغاز کتاب و مدخل، نقش برجستهای در خوش آغازی (براعت استهلال) متن دارد. «آن گونه که این آغاز در ارتباط با، یا در خدمت یک یا چند عنصر از عناصر پایه در داستان [است] و نیز در ارتباط با سازههای اصلی و ساختار داستان»(ابراهیمی، 1378 ). «چنان دان که مردم را به دل (منظور نفس ناطقه) مردم دانند و دل از بشنودن و دیدن قوی و ضعیف گردد که تا بدو نیک نبیند و نشنود، شادی و غم نداند اندر این جهان. پس باید دانست که چشم و گوش دیدهبانان و جاسوسان دلاند که رسانند به دل آن که ببینند و بشنوند و وی را آن به کار آید که بدو رسانند و دل آنچه از ایشان یافت با خرد که حاکم عدل است، عرضه کند تا حق از باطل جدا شود و آنچه به کار آید بردارد و آنچه نیاید در اندازد و گذشته را به رنج توان یافت. به گشتن گرد جهان و رنج بر خویشتن نهادن و احوال و اخبار باز جستن و یا کتب معتمد را مطالعه کردن و اخبار درست را از آن معلوم خویش گردانیدن و آنچه نیامده است، راه بسته مانده که غیب محض است»(بیهقی، 1381: 9-1098). این بخش از خطبه، آغازگاه بحث باختین؛ یعنی اهمیت هستیشناسانة «دیگری» برای آگاهی را خاطر نشان میکند. «به نظر او ما خود را از چشم دیگری میشناسیم. ما لحظات دگرگونی و تبدیل اندیشة خود را در مناسبت با دیگری باز مییابیم. در یک کلام بازتاب زندگی خویش را در آگاهی افراد دیگر درک میکنیم. ما هرگز خود را ساحت بیرونی خویش نمیبینیم. تنها بازتاب خودمان را در دیگران مییابیم. «من» بتنهایی و در خلاء وجود ندارد... من، در ارتباط با دیگران معنا مییابد. راه ارتباط با دیگران چیست؟ باختین پاسخ میدهد: مکالمه. وی میافزاید: زندگی بنابر ماهیت خود یک مکالمه است. زنده بودن به معنای شرکت در مکالمه است، زندگی پرسیدن است، گوش کردن است، پاسخ گفتن، توافق داشتن و... است»(مقدادی، 1378: 2-491). خطبههای این کتاب مبتکرانه حاکی از گشایش ابوابی از تاریخ است که خواننده را به مکالمه با نویسنده و متن فرا میخواند. ابوالفضل بیهقی در زمرة نویسندگانی است که قدرت آن دارد که در آغاز داستان خود، طرح محتوا کند. البته نه به گونة فریادهای شبه شعاری انشائی خاماندیشانه و مخاطب را در احساس و ادراک نوع و جنس محتوای اثر یاری میکند. بدون شک [او] از استحکام فکری تردید ناپذیری برخوردار است و نظام فکری خود، جهانبینی خود، بنیاد باورهای خود و موقعیت خود را در قبال مسائل مطروح در اثر خود، بدرستی میشناسد. بر این اساس خطبه که آغازگر شکلگیری ظرفیتهای گوناگون کلام وی در ارتباط با مخاطب و متن است، راهگشای خواننده در خوانش این اثر است.
دگر مفهومی یا چندواژگانی((Heteroglossia از دیگر مولّفههای وضع شده باختین در راستای تبیین منطق مکالمه، دگرمفهومی است. مکالمهگرایی روش معرفت شناختی ویژة جهانی است که دگرمفهومی بر آن حاکم است. هر چیزی که دارای معناست به مثابه بخشی از کلیتی بزرگتر فهمیده میشود (باختین،1387: 538). «چندواژگانی پیش نیاز منطقی و شرط لازم برای هرگونه مکالمه است و بیانگر حضور و چندین صدا و ایده است. با این رویکرد شرط اساسی حاکم بر عملکرد معنا در هرگفته یا کلام است و برخلاف نقد نوین که تأکیدش بر متن است، ارجحیت بافت بر متن را حفظ میکند»(غلام حسین زاده و غلام پور: 1378: 116). از اشکال اصلی به کارگیری و سازماندهی چندزبانی یا چند واژگانی در کلام میتوان به این موارد اشاره کرد: «بازی طنزگونه با زبان، روایتی که منشأ آن نویسنده نیست (راوی یا یکی از شخصیتها عهدهدار این مهم شده است)، گفتمانها و حوزههای قهرمانان داستان و در نهایت انواع الحاقی و افزودنی» (باختین :1384، 124). باختین همواره بر تأثیر عوامل اجتماعی و گفتوگوی میان ایدئولوژیها در تنوّع این صداها تأکید میورزد وآن را یکی از دلایل اصلی کثرت گفتمان یا چند واژگانی تلقی میکند. برای تقریب به ذهن شدن این مفهوم، به مصادیقی چون پوشیدهگویی، محاکات و دیالکتیک در تاریخ بیهقی به تفصیل پرداخته میشود.
پوشیدهگویی پوشیدهگویی، اقتضای تاریخ سیاسی- اجتماعی کهن ماست که بر ساختهای استبدادی مبتنی بوده است. مشخصۀ جامعهای که در آن تفکّر انتقادی نهادینه نشده است. وجه غالب بیان در فرهنگ و جامعهای است که لرزش و تردید را در پایهها و بنیادهای خود تاب نمیآورد. واقعیت را تنها به همان شکل و حد و وضعیت که میپسندد و میپذیرد، تبیین میکند از این رو در پوشیدهگویی هم تحمیل است و هم پذیرش، یا در حقیقت بخشی از بیان به سکوت و تمکین و تحریف میگراید و هم موضوع بیان محدود میشود.... ذهن در جامعة پوشیدهگرا بمرور به پوشیدهگویی عادت میکند و بمرور به روش و منش تبدیل میشود (مختاری، 1375: 7). حتی به باورهای مذهبی راه مییابد و جزء اصول نگرشی میشود؛ چنان که تقیّه در مذهب شیعه، جزئی از نگرش فلسفی- سیاسی بوده است. بیهقی در چنین زمانهای زندگی میکند و قلم میزند. تنها راه فاش کردن واقعیتها در این جامعه استفاده از زبانی است که معنا را در لابهلای عناصر مکالمه پنهان میکند. عناصری که ما را قادر به درک خویشاوندی معنا و مفهوم در رویداد مشابه میکند. برای نمونه، بیهقی قبل از حکایت الحاقی افشین و بودلف که بعد از داستان حصیری آمده است، این گونه مینویسد: «هر کس که این مقامه بخواند به چشم خرد و عبرت اندرین باید نگریست نه بدان چشم که افسانه است. تا مقرر گردد که این چه بزرگان بودهاند و من حکایتی خواندهام در اخبار خلفا که به روزگار معتصم بوده است و لختی بدان ماند، بیاوردم. اما هولتر از این رفته است. واجبتر دیدم به آوردن کتاب، خاصه تاریخ با چنین چیزها خوش باشد که از سخن، سخن میشکافد تا خوانندگان را نشاط افزاید و خواندن زیادت گردد» (220). او چنان استادانه و پوشیده، تحت پوشش حکایتهای الحاقی، انتقادهای خود را از دولتمردان عصر به سمع خواص میرساند که خواننده جز با تدّبر قادر به دریافت این مسأله نخواهد بود. آنگونه که در قسمتی از کتاب که در بارة بخشش هزار متقالی زر پاره که بخشی از غنیمت غزو هندوستان بوده است به قاضی بست و پسرش ابوبکر و بوالحسن بولانی روایت میکند که در نهایت نتیجهای جز عدم پذیرش بخشش به همراه نداشته، از زبان این سه تن غزو محمود غزنوی در هندوستان به بهانة دینگستری را به پرسش میکشد و از زبان قاضی بست میگوید: «خواجه با امیر محمود به غزوها بوده است و من نبودهام و بر من پوشیده است که آن غزوها بر طریق مصطفی هست علیه السلام یا نه. من این نپذیرم و در عهدة این نشوم. گفت اگر تو نپذیری به شاگردان خویش و به مستحقّان و درویشان ده گفت: من هیچ مستحق نشناسم در بُست، که زر بدیشان توان داد و مرا چه افتاده است که زر کسی دیگر برد و شمار آن به قیامت مرا باید داد».(735) و دقیقاً بعد از این رویداد تاریخی زمانش، حکایتی از عباسیان ذکر میکند و داستان هارون و دو زاهد به نامهای ابن سماک و ابن عبدالعزیز عمری را میآورد و تشابه بخششهای امیر مسعود و هارون با خواندن حکایت بخوبی احساس میشود و مقایسهای که خواننده در ذهن خود میکند این است آیا، آن گونه که هارون در قبال بخشش خود به این دو زاهد پند میگیرد، در امیر مسعود هم این دگرگونی روی میدهد؟ از پند ابن سماک و عمری، هارون به حکمتی میرسد که پیشتر در وی وجود نداشته است؛ ولی مسعود از سخنان قاضی بُست دربارة حلال بودن غنیمت عزو هندوستان هرگز متنبّه نمیشود. اینک پند ابن سماک به هارون را میخوانیم: «بدان، ای خلیفه، سوگند هم بر تو به حق قرابت رسول، علیهالسلام که ترا باز دارند از خوردن این آب، به چند خری؟ گفت: به یک نیمه از مملکت، گفت: بخور گوارنده باد. پس چون بخورد، گفت: اگر این چه خوردی بر تو ببندند، چند دهی تا بگشایند؟ گفت: یک نیمة مملکت. گفت: یا امیرالمومنین، مملکتی که بهای آن یک شربت است، سزاوار است که بدان بس نازشی نباشد، و چون در این کار افتادی باری، داد ده و با خلق خدای، عزوجل، نیکویی کن» (739) و در ادامه در بارة تنبّه هارون میگوید: «هارون همه راه میگفت: «مرد این است، و پس از آن حدیث پسر سماک بسیار یاد کردی» (همان). و بیهقی در ادامه هدف خود را از آوردن این حکایتها چنین مینویسد: «و چنین حکایات از آن آرم تا خوانندگان را باشد که سودی دارد و بر دل اثری کند»(همان). او با روی آوردن به روشهای گوناگون نوشتن سعی میکند هر چه بیشتر حضور نویسنده را در پشت متن پنهان نگاه دارد. با آوردن داستانهای الحاقی پس از حوادث اصلی تاریخ زمانش بعمد خواننده را بنوعی خودآگاهی رهنمون میشود تا فقط به خواندن سرگذشت شخصیتهای مهم عصرش که با قلم او احیا شدهاند، اکتفا نکند. با کشف رمزهایی که خود او در لابهلای سخن برای خواننده میگذارد خواهان دریافتی تازه از متن است. دریافتی که باعث سمتگیری خواننده در مقابل گفتههای تاریخی اوست که بنا به شرایط اجتماعی، وجود خفقان و نوعی تقدیراندیشی خاص هم عصرانش قابل توجیه است.
محاکات استفاده از محاکات اثر بیهقی را هر چه بیشتر وارد حوزة مکالمه میکند. به همین دلیل پرداختن به آن ضروری است. «افلاطون و ارسطو از مادة شعر به لفظ یونانی Mimesis یاد کردهاند: که جز اول آن در واژة Pontomim (لالبازی) هم دیده میشود. غربیان آن را Imitation (تقلید) ترجمه کردهاند و ابو بشر متی، مترجم عربی آثار ارسطو در سدة سوم هجری، آن را به واژة بسیار دقیق محاکات ترجمه کرده است. محاکات مصدر باب مفاعله است، به این معنی که دو نفر خود را برای یکدیگر حکایت کنند یا چیزی بعینه چیز دیگری را بنماید یا شبیهسازی کند»(شمیسا، 1379: 31). «از نظر ارسطو در فن شعر، محاکات هر نوع تقلید است که در مقابل واقعیت قرار میگیرد که از این معنا تمام هنر به مثابه تقلید است» (مقدادی، 1378: 218). خواجه نصیرطوسی در اساس الاقتباس در تعریف محاکات میگوید: «محاکات ایراد مثل چیزی بود به شرط آن که هوهو نباشد» (519). تاریخ بیهقی صحنة تلاقی برخی از داستانها با حکایتهای الحاقی است که گاهی برگرفته از دل تاریخ و گاهی برگرفته از روایتهای سینهبهسینه یا احتمالاً خردنامههاست. عامل ارتباطی این داستانها، درونمایههایی است که در آنها ظهور کرده است، چنان که در کنار تقابل شخصیتهای داستانها، بستر شکلگیری اتّفاقات و کنش شخصیتها خواننده در فضایی مکالمهای واقع میشود که برشی از تاریخ دورة بیهقی با داستان افزوده، برابر هم قرار میگیرد، به گونهای که وقایع دورة او، محاکاتی از داستانهایی میشود که پیشتر وجود داشته و بدین ترتیب بیهقی با رجوع به آن رویداد و واکنش شخصیتها کردار هم عصرانش را مورد تأیید یا انتقاد قرار میدهد و حتی خود و خوانندگانش را بعد از طی مسیر این محاکات بنوعی روانپالایی و خودآگاهی میرساند. دغدغهای که در سراسر این کتاب ارزشمند همواره با دبیر آن بوده است.از آن جمله میتوان به داستان حصیری و اسائة ادب وی به چاکری از چاکران احمد حسن میمندی و حتی به خود احمد حسن اشاره کرد و از آن جا که بتازگی احمد حسن به خواجه بزرگی رسیده بود، این عمل او را بر نتابید و به نشانة اعتراض، برای خدمت در درگاه سلطان مسعود حاضر نشد و امیر چارهای جز تنبیه حصیری در منزل خواجة بزرگ نیافت. البته نهایتاً به خواست امیر و شفاعتگری بونصر، حصیری و پسرش از مجازات و جریمة نقدی، ضبط اموال و حبس خلاص شدند و امیر همة این کارها را تنها به علت خدمات سابق حصیری در زمان سلطنت پدرش در حق خودش انجام داد. حکایتی که بعد از این داستان میآید؛ یعنی حکایت افشین و بودلف به قدری خوب پرداخته شده و اصول داستاننویسی در آن رعایت شده، که با مقابله کردن شخصیتهایی مثل امیر مسعود با معتصم، بوبکر حصیری با بودلف، بونصر با احمد بن ابی دواد و احمد حسن میمندی با بوالحسن افشین، با زیرکی تمام، وجوه ارتباطی، تشابه کارکردی این شخصیتها و شباهت درونمایه را متذکّر میشود و واکنش آنان را در شرایط مشابه تصمیمگیری، ریزبینانه مورد داوری قرار میدهد. تمامی این امکانات به یاری محاکاتی است که خود نویسنده زمینهاش را فراهم آورده است. تزکیه و روان پالایی نهایی داستانها جایی اتفاق میافتد که احمد حسن و بوالحسن افشین، قادر به عملی کردن تصمیم خود نمیشوند؛ در نتیجه هم بیهقی و هم مخاطب هر دو نفس راحتی میکشند.
دیالکتیک از آنجا که دیالکتیک زمینه را برای رؤیت اضافی فراهم میکند، پرداختن به این اصل راهنمای ما در درک مکالمه است. دیالکتیک، از ریشة «دیالگو» یونانی به معنای مباحثه و مناظره گرفته شده است و از این نظر که مباحثه منشأ تکامل دانش بشر است، دیالکتیک را در معنای تحوّل و تغییر تکاملی به کار میبرند (گرامی، 1359: 7). هدف اصلی دیالوگ این است که وارد فرآیند تفکّر شود و طی یک تلاش جمعی چگونگی فرایند تفکر را تغییر دهد (نیکل و بوهم، 1381: 34). از آنجا که در دیالوگ هیچ کس دنبال این نیست که خودش برنده شود، هر کس برنده شود، به معنی این است که همه برنده شدهاند، روحیة حاکم بر آن متفاوت است. مشارکت در دیالوگ، بازی کردن با هم است، نه بازی در برابر هم و در جریان [آن] هر کسی که مشارکت داشته باشد، برنده محسوب میشود (همان، 32) و هر گاه این تعادل به هم بخورد؛ معادلة دیالکتیکیای وجود نخواهد داشت. در تاریخ بیهقی بخشی موجود است که در آن تمامی مضمونهای اصلی، ارزشها و سنتهای رایج به شکل مینیاتور، متجلّی است (والدمن، 1375: 13). خطبهای که در آغاز مجلّد ششم این کتاب ذکر شده است دارای این ویژگی است. این خطبه با داشتن براعت استهلال، سنگ آغازین بنای اندیشة مؤلف کتاب را مینهد و آن را موجز و مفید به سمع مخاطب میرساند و بخش اعظم ایدئولوژی او را در خود میپروراند و در کل اثر نشانههایی از خود به جا میگذارد. از آنجا که دیالکتیک زمانی به کمک ما میآید که در ذهن ما پرسشهایی در مورد مسائل مهم و حیاتیای چون توحید، سعادت، اخلاق و... بیدار شده است، سادهترین راه ممکن برای شروع دیالوگ، همان مقایسه است. نظیر کاری که بیهقی آن را دنبال میکند و «اول خطبه را با مقایسهای میان دو شخصیت برجسته در داستانهای ادبی، اسکندر و اردشیر (امپراتور ساسانی) و نمایاندن برتری شاهان ایرانی بر سایر شاهان»(والدمن، 1375: 131) شروع میکند. او «اولین کسی است که این نکته را مطرح میسازد که سلسلههای بزرگ ایرانی نظیر غزنویان، جانشین مستقیم عظمت و بزرگی ساسانیاناند. در اینجا [او] نظریهای دربارة غزنویان [که از فحوای مقایسه درک میشود] بیان میدارد. [مبنی بر این که] آنها را به صورت بیگانگانی مینگرد که ایالات شرقی ایران مانند خراسان را تحت کنترل داشتند. مفهوم این بحث زمانی روشن میشود که بیهقی پاسخی به یک سؤالکنندة فرضی میدهد که میگوید، بزرگی غزنویان، از کوچکی ذات آنان آغاز شده است (همان:131)؛ زیرا سبکتگین، سر سلسلة این خاندان از فرماندهان سامانی بود، به حتم او از ظهور پادشاهانی چون اسکندر و اردشیر مقایسهای در ذهن خواننده شکل میدهد؛ روندی که طی آن نسبت به شایستگی پادشاهان غزنوی در سلطنت دچار تردید میشود یا حداقل آنها را با مختصات ملوک برگزیدة گذشته میسنجد. بعد از فارغ شدن بیهقی از این قسمت خطبه، او فصلی را شروع میکند که در آغاز آن از حکمای بزرگتر نقل قولی را ایراد میکند تا کلامش بدان مستند و محکم شود. در این بخش او از شیوههای انتزاعی برای تنویر افکار خواص مدد میجوید. در تمثیلی که تن را دارای سه قوة، خرد و سخن، خشم و آرزو فرض میکند و برای هر کدام جایگاه و کارکردی در نظر میگیرد و حدود هر یک را بر میشمرد، سپس این سه نیرو را با ارکان یک مملکت مقابله میکند. چنان که گفته است: «پس بباید دانست نیکوتر که نفس گوینده پادشاه است، مستولی قاهر غالب، باید که او را عدلی و سیاستی باشد سخت تمام و قوی، نه چنان که ناچیز کند و مهربانی نه که به ضعف ماند و پس خشم لشکر این پادشاه است که بدیشان خللها را دریابد و ثغور را استوار کند و دشمنان را برماند و رعیت را نگاه دارد. باید که لشکر ساخته باشد و با ساختگی او را فرمانبردار و نفس آرزو، رعیت این پادشاه است باید که از پادشاه بترسد. ترسیدنی تمام و طاعت دارند. و هر مرد که حال وی بر این جمله باشد که یاد کردم و این سه قوه را به تمامی به جای آرد. چنان که برابر یکدیگر افتد به وزنی راست، آن مرد را فاضل و کامل تمام خرد خواندن رواست...»(155). نویسندة تاریخ بیهقی ذهن مخاطب را با اینگونه نظیر نهادن و تقابل بین مفاهیم انتزاعی و واقعیت اجتماعی، به تکاپو میاندازد تا نوع تفکّر هم عصرانش را به سمت ایدههای منطقیاش برای خلق جامعهای آرمانی سوق دهد. در این راه او تمام نیروی ذهن و کلامش را به کار میگیرد و حکایتهای بعد که در تفسیر مفاهیم انتزاعیاش میآورد، مؤیّد این مدّعاست. او در این خطبه و بخشهای بعدی آن که به هم مرتبط اند، «چندین مسأله را با عناوین مختلف و در سطوح متفاوت مطرح میکند. مطالب اخلاقی و سیاسی و همچنین مسائلی تحت عنوان خوبی و بدی، خودشناسی، فنا، رویارویی حاکم ایدهآل با حکمران واقعی، قدرت و مسؤولیت، مسألة جانشینی ملک، همه مضمونهایی هستند که در روایت سلطنت مسعود مطرح میگردند» (والدمن، 1375: 139).
پیوستار یا ظرفزمان- مکان در این رویکرد پیشنهادی از سوی باختین «ماهیت زمان و مکان و نسبت آنان با یکدیگر مورد مطالعه قرار میگیرد» (مقدادی: 1378، 357). ویژگی اصلی این مفهوم این است که زمان و مکان دو مقولة جا از هم نیستند؛ بلکه دارای وابستگی متقابلاند و هیچ کدام بر دیگری ترجیح ندارند. کرونوتوپها جایگاه زمانی مکانی رویدادهای تخیلی(داستانی) و تاریخی هستند که به طور سمبلیک با روانشناسی و آگاهی ساکنینشان و نهایتاً با قراردادهای ایدئولوژیکی درارتباط تنگاتنگ هستند (غلامحسین زاده و غلام پور:1387، 168). هرچه که کرونوتوپها به هم نزدیکتر شوند و زمان حال ارتباط تنگاتنگی با گذشته و آینده یابد، مفهوم رئالیسم به بهترین شکل نمودار میگردد و سبب درک بهتر حوادث در بستر ناگسستنی زمان و مکان آن روایت میشود. از طرف دیگر این ارتباط تنگاتنگ در کنار باز کردن وجوه اجتماعی تنشها و چالشها، زمان را به سوی آینده پیش خواهد برد و باعث ارزش، اعتبار و عینیت بخشیدن زمان آینده میشود. بدین ترتیب زمینة ارتباط کرونوتوپ با مکالمه فراهم میشود. از میان کرونوتوپها، پیوستار زمان- مکان «آستانه یا درگاه» در نظرگاه باختین دارای اهمیت ویژهای است. در این پیوستار، زمان و مکان آن چنان به هم گره میخورند که زمان به عنوان بعد چهارم به مکان پیوسته، باورپذیری و انعکاس حسّاسترین لحظات تصمیم گیری در داستان را به هنرمندانهترین شکل مینمایاند. مکان این تصمیمات سرنوشت ساز عمدتاً خیابان، میدان، پلکان و پاگرد، سالن پیشین و... است. در تاریخ بیهقی شاهد صحنههای متعددی از پیوستگی زمان- مکان هستیم که به علت ارتباط تنگاتنگ زمان و مکان، تأثیر بسزایی در مخاطب به جا میگذارد. از آن جمله کرونوتوپ «میان سرای» در حکایت افشین و بودلف است. چرا که در این مکان که لحظة بحرانی از زندگی بودلف است، احمد بن ابی دواد به دشوارترین و باورناپذیرترین شیوه او را از مرگ میرهاند. کرونوتوپ «میدان» در جنگ دندانقان برجستهگی ویژهای دارد. در این جنگ با وجود برتری سلطان مسعود از نظر بنه و سپاه بر طغرل، مسعود با شکست مواجه میشود و ولایت بزرگی مثل خراسان را از دست میدهد. از آنجا که در این نبرد به ناگاه سیصد و هفتاد نفر از لشکر عظیم چند ملیتی وی که اعم از هندو، کرد، عرب، ترک و تازیک بودند به علت نداشتن وحدت ایدئولوژیکی و طمع یافتن غنائم هنگفت، جدا میشوند و به طغرل میپیوندند زمینة نبردی سخت و نفسگیر را فراهم میآورند و باعث شکست سلطان و فرار وی میشوند. بدین ترتیب، بحرانیترین لحظات روایت رقم میخورد.
نتیجه بی تردید بیهقی حوادث روزگارش را به نحوی مومیایی کرده است که مخاطب علاوه بر لذّتی که از تزکیة حاصل از خوانش نصیبش شونده، با متن و مؤلّف به گفتوگو مینشیند و به نتیجهای که خود او تحت عنوان «عبرت» از آن یاد میکند دست میباید. همة این امکانات تحت سیطرة زبان توانمند اوست که توأم با دیالکتیک، محاکات، داستان وارهگی، تشابه، حکایتپردازی و پوشیدهگویی است. تدارک این ظرفیت برای گزینش مخاطبی است که توانایی گفت و گو با متن را دارد و به صدای مؤلّف در لابهلای نوشتهاش گوش میسپارد و به ارتباط نقاط این مثلث مؤلّف، متن و مخاطب پی میبرد و از همراهی مؤلّف تا پایان مسیر باز نمیماند. | ||
مراجع | ||
منابع 1- ابراهیمی، نادر. (1387). ساختار و مبانی ادبیات داستانی. چاپ اول. تهران: نشر سازمان تبلیغات اسلامی حوزه هنری. 2- احمدی، بابک .(1373). ساختار و تاویل متن. چاپ دوم. تهران: نشر مرکز. 3- باختین، میخائیل. (1373). سودای مکالمه، خنده، آزادی. ترجمه محمدجعفر پوینده. تهران: نشر آرست. 4- ----------.(1387). تخیل مکالمهای. ترجمة رؤیا پورآذر. تهران: نشر چشمه. 5- تودورف، تزوتان. (1377). منطق گفتگویی. ترجمة داریوش کریمی. تهران: نشر مرکز. 6- بیهقی، ابوالفضل. (1381). تاریخ بیهقی. تصحیح خلیل خطیب رهبر. چاپ هشتم. تهران: نشر مهتاب. 7- پاینده، حسین. (1385). نقد ادبی و دموکراسی. تهران: انتشارات نیلوفر 8- راوندی، مرتضی. (1363). تاریخ اجتماعی ایران. تهران: نشر ناشر 9- شمسیا، سیروس. (1379). بیان. چاپ هشتم. تهران: نشر فردوس 10- طوسی، محمد بن محمد.(1361). اساس الاقتباس. تصحیح مدرس رضوی. تهران: نشر دانشگاه تهران. 11.غلامحسین زاده غریب رضا و نگار غلامپور(1387). میخاییل باختین. تهران: نشر روزگار. 12. گرامی، محمدعلی. (1359). فلسفه شناخت دیالکتیک. قم: نشر امید. 13. گرین، کیت و لبیهان، جیل. (1383). درسنامة نظریه و نقد ادبی. ترجمة لیلا بهرامی محمدی. تهران: نشر روزگار. 14.لی ،نیکول و بوهم،دیوید.(1381).دربارة دیالوگ.تهران: نشرنیل. 15.مارتین،والاس.(1382).نظریههای روایت. فلسفة تاریخ. تهران: نشرهرمس. 16. مختاری، محمد. (1375).«از پوشیده گویی تا روشن گویی». فرهنگ و توسعه. 17.نوذری، حسینعلی.(1379).فلسفه تاریخ.تهران: طرح نو. 18. مقدادی، بهرام. (1378). فرهنگ و اصطلاحات نقد ادبی. تهران: فکر روز. 19. والدمن، مریلین. (1375). زمانه، زندگی و کارنامة بیهقی. ترجمة منصوره اتحادیه. تهران: نشر تاریخ ایران. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 1,381 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 460 |